بیزارم از چنین شیعه ای

بریده ای از کتاب در دست چاپ سفرنامه عمره
لباس کاکای برزیلی را بر تن کرده بود پسرک و داشت مثلا عکس هنری می گرفت از کعبه با دوربین موبایلش که بزرگتر بود از کف دستش. مناسب تشخیص دادم سوژه را و هنوز او داشت عقب جلو می کرد خانه خدا را در لنز که با دوربین خود شکارش کردم. گاهی که فرصت می شود، به دیگر علاقه ام؛ عکاسی، در همین عمره بها می دهم و عکس می گیرم. پسرک اما به نور دوربین حساسیت نشان داد و برگشت. بفهمی نفهمی یک خورده هم ترسیده بود. گفتم: کجایی هستی؟ ملیت؟ گفت: سوریه اما سوریه را مثل ما ایرانی ها تلفظ می کرد و انکشف که پدرش در بازار زینبیه حجره ای دارد و خودش هم شاگردی می کند در مغازه پدر و همین کافی است تا فارسی صحبت کند مثل بلبل. ۱۲ سالش بود و موهایش را کچل کرده بود. به من گیر داد که از کجا این لباس تمرین بارسلونا را گیر آورده ای؟ گفتم: یکی از بازیکنان تیم ملی ایران، این لباس را برایم از اسپانیا آورده. گفت: کی؟ گفتم: مهدی رحمتی. گفت: آهان؛ دروازه بان ایران. گفت: آنجا بایست، یک عکسی هم من بگیرم از تو. ایستادم. عکسش را گرفت و برایم بلوتوث کرد. بعد شروع کردیم با هم حرف زدن. او از سوریه می گفت و دمشق و پدرش و مادری که دیگر البته در قید حیات نیست و از نامادری اش گفت و چه فحش آبداری هم داد بهش. من هم از ایران گفتم. بعد هم صحبت ما کشید به جام جهانی. جام جهانی به عمره بروی، همین می شود دیگر. به خود آمدم و دیدم یک ساعتی وقت ما را این گرفته که سیستم دفاعی آرژانتین چه عیب و ایرادی دارد و آخر سر چه تیمی قهرمان جام می شود؛ آنهم کجا؟ در مسجدالحرام! هنوز کامل این دغدغه جوانه نزده بود در ذهنم که پدر محمد و نامادری اش جلو آمدند و دست پسرک را گرفتند و بردند. نگاه مهربانی نداشت این نامادری به محمد. کاملا از همان نگاه کوتاه، فهمیدم این را. پدرش هم می خورد که پول پرست باشد و کمی هم عاشق زنان زیبارو، با آن شکمش! می شد فهمید که اغلب آنچه که محمد از زندگی اش می گفت، حرف راست بوده. نشان داد به من بازویش را که سرکار خانم نامادری، با قاشق داغ، داغش گذاشته بود که دیگر در خانه اسمی از مادر اصلی اش “نجیبه” نبرد. بی مادری بد دردی است. بی پدری را می شود تحمل کرد، اما بی مادری را نه. بی مادری را نمی شود تحمل کرد، به خصوص با نامادری. ام البنین اما نقل این حرف ها نیست؛ یک بار اجازه نداد مادر صدایش کنند پسرانش. همیشه می گفت: من در این خانه، کنیز زینبم. بی خود نیست که دنیایی را مست خود کرده عباس. ام البنین پرورش داده او را.

***

محمد که رفت، نشستم به خواندن چند صفحه ای از قرآن که اذان دادند. اذان اول بود. اینجا برای هر نماز چند تایی اذان می دهند. بی اذن علی، اذان بخورد توی سر موذن و دیدم دلم برای نام علی نام بلند علی نام بالای علی نام والای علی در اذان چقدر تنگ شده. جو گیر شدم و همانجا ایستادم و اذان دادم با نام علی که خدا را شکر شرطه ها سر و کله شان پیدا نشد اما یکی دست زد به شانه ما که از روی کارت آویزان شده بر گردنش می شد فهمید ایرانی است. درآمد؛ چرا اذان گفتی؟ تخریب وحدت نکن اخوی. یعنی که یعنی! گفتم: حالا هم که شرطه ها نفهیدند و کاری نداشتند، توی بچه شیعه گیر داده ای به ما؟ خاک بر سر وحدتی که محورش علی نباشد. گفت: من وظیفه ام بود که امر به معروف کنم. خندیدم و گفتم: نمی دانم چرا این روزها هر کسی که به ما می رسد، امر به معروفش می گیرد. گفت: امام حسین برای احیای همین فریضه امر به معروف و نهی از منکر کشته شد. گفتم: اشتباه نکن. امام حسین فقط برای احیای نام علی شهید شد. معروف یعنی علی و هر آنچه غیر از علی باشد، منکر است. شما هم دمت گرم که ما را امر به معروف کردی اما اگر اجازه بدهی، من می خواهم در خودم باشم. بهم نزن خلوتم را. شما وظیفه ات را انجام دادی. رفت. رفت و من از جیبم درآوردم زیارت عاشورا را و شروع کردم به خواندن. هنوز تا نماز وقت بود. چقدر زیباست این زیارت. انگار می شورد دلت را از غبار و تاریکی. وسطای دعا، احساس می کنی، هیچ کس زلال تر از خودت نیست. عشق بازی حسین است با شیعه این زیارت. انگار ما داریم با حسین از همان حنجره بریده حسین سخن می گوییم. انگار صدای این زیارت از گلوی حسین بیرون می آید. انگار ما با حسین حرف نمی زنیم؛ این حسین است که با ما گرم گرفته است و چه گرم گرفتنی و در چه جای مقدسی؛ مقابل خانه خدا… “یا اباعبدالله، انی اتقرب الی الله و الی رسوله و الی الامیرالمومنین و الی الفاطمه و الی الحسن و الیک بموالاتک و بالبرائه ممن قاتلک و نصب لک الحرب…”
***
وقت نماز زدم بیرون از مسجد. بیرون از مسجد الحرام، جایی جلوتر از شعب ابوطالب، جایی جلوتر از کتابخانه ای که محل تولد پیامبر بوده است؛ “مکتبه مکه المکرمه”. آری؛ چنین جای مقدسی را الان دست شویی کرده اند این سعودی ها اما روزگاری خانه خدیجه بوده و محل ولادت فاطمه. این وهابی ها با محل تولد فاطمه چه کرده اند، که ما مدام از خدا می خواهیم قبر زهرا را بنمایاند به ما؟ آن برادرمان هم راستش حرف مفت داشت می زد و لابد فاطمه هم تخریب کرد وحدت را با دفاع از علی! برخی از ما شیعه ها، به کسی برنخوردها؛ داریم بی غیرتی مان را با عناوینی مثل وحدت و بصیرت و… ماله می کشیم. من بیزارم از چنین شیعه ای. حالا توی خواننده هم برندار در جلسه نقد کتاب، این فتوای امام را چماق کنی سر ما که؛ “خمینی گفت برای حفظ وحدت، نماز را با برادران اهل سنت، به جماعت بخوانید”. در آن صورت من به تو می گویم که همان امام گفت: “ما اگر از آمریکا و شوروی و صدام بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت”. باز هم می گویم؛ بیزارم از چنین شیعه ای. شیعه ای که وحدت را می کوباند بر فرق علی، دارد کار ابن ملجم را تکمیل می کند. من به قرائت فاطمه، شیعه ام. در تاریخ، هیچ شیعه ای را مردتر از این شیرزن، این بی بی ۲ عالم ندیدم؛ سیلی زد بر صورت وحدتی که محورش علی نباشد. مورخان، این یکی سیلی را دوست ندارند ببیند؛ تخریب می کند وحدت را! فاطمه همان مظلومه ای بین در و دیوار باشد، بهتر است!… نه، سیلی فاطمه بر صورت زر و زور و تزویر دیدنی تر است. روضه زهرا، بخشی دارد حماسی تر از کربلا که هرگز خوانده نشده است؛ تو کاری بکن حاج منصور!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۸ دیدگاه

مقدمه استاد بزرگ بر کتاب “فیلسوف کوچک”

۷۹ روز تا عاشورا

سهراب اندیشه و قلم
در سال های پرتب و تاب حاکمیت اصلاح طلبان بر کشور، نمایشگاه مطبوعات هم به صحنه رویارویی دیدگاههای متعارض در عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ بدل شده بود و غرفه روزنامه ها و نشریات مطرح، پاتوقی بود برای تضارب  اندیشه و بحث و جدال بر سر مسائل خرد و کلان کشور. غرفه کیهان، در این میان، از زمره شلوغ ترین پاتوق ها و محل برپایی بحث ها و مناظرات گوناگون با حضور دست اندرکاران روزنامه از یکسو و مراجعه کنندگان و منتقدان آن از سوی دیگر قلمداد می شد. در جمع سخنگویان کیهانی، یکی که اغلب، بازارش گرم بود و مشتری فراوان داشت، نوجوان ریزنقشی بود که با تسلطی چشمگیر و طمأنینه ای مختص انسان های جاافتاده به انواع سؤالات مراجعه کنندگان پاسخ می گفت و با بیان منطقی خویش، ناظران را به تحسین ِتسلط و اعتماد به نفس خویش وا می داشت.
در یکی از روزها و در حالی که جوانک کیهانی ما، جمع مخاطبان را مسحور کلام شیرین و بیان منطقی خود ساخته بود، مرد میانسالی، از سر غیظ و خشم نسبت به مدیران کیهان، ناسزایی نثار  و زیر لب زمزمه کرده بود: ببین چه جوری، جوان مردم را شست وشوی مغزی داده اند، که مثل آدم بزرگ ها پشت سر هم استدلال می کند و جلوی هیچ کس کم نمی آورد!؟
چند سال بعد و در آستانه انتخابات سال ٨۴، زمانی که همه ظرفیت های حزبی و روشنفکری – و حتی بخش قابل توجهی از حیثیت معنوی کشور- یکپارچه به حمایت از نامزد مشهور و باسابقه برخاستند و جنگ احزاب را در برابر نامزد بی نام و نشان آن روزها و رئیس جمهور پرآوازه امروز رقم زدند، پای بحث های پرشور انتخاباتی به میادین اصلی شهر کشیده شد و افرادی از مشهورترین روزنامه نگاران جبهه اصلاحات، کرسی های مناظره و تریبون آزاد را برای جا انداختن نامزد مورد نظر خود در میادین و چهارراه های تهران، شبانه برپا کردند. اما خیلی زود دریافتند که آنچه را برای خود، نقطه قوتی فرض کرده بودند، با حضور همان جوان محجوب و منطقی غرفه کیهان در نمایشگاه مطبوعات، به نقطه ضعفی برای آنها بدل شده است. جمعیت حاضر در تریبون های آزاد انتخاباتی در میدان ونک و ولی عصر ، هیجان زده از تسلط و اِشراف این جوانک ریزنقش، غلبه او را در بحث با رقیبان جا افتاده و نام و نشان دار از جبهه اصلاحات،  با تحسین و تشویق استقبال می کردند. به یاد سخن زیبای حکیم توس می افتم که در وصف سهراب نوجوان سروده است: “چو ده ساله شد زان میان کس نبود، که با وی تواند نبرد آزمود”.
مهدی محمدی با گذشت سالیانی چند از آن روزهای شور و شعور، حالا یک پای تحلیل های استوار در متن رسانه های گوناگون کشور است. او همچنان که نشاط جوانانه خویش را حفظ کرده، زبان متین و قلم شیوای خود را به استخدام اساسی ترین مسائل روز کشور درآورده است. نوجوان دیروز مدرسه کیهان که از جانب دوستان هم سن و سالش، لقب “فیلسوف مدرسه” را دریافت کرده بود، امروز ثابت کرده است که برای تکیه زدن بر کرسی بزرگانِ آوردگاههای فلسفه، سیاست و فرهنگ راه ناهمواری پیش رو ندارد. او یکی از رویش های انقلاب خمینی کبیر است که در فصل باغبانی خامنه ای عزیز بالیده و به بر نشسته است. کسانی که با مقالات مهدی عزیز آشنایند، علاوه بر نثر روان و استوار، او را به خاطر استحکام در رأی و شجاعت و صراحت در بیان دیدگاههایش می ستایند. ذهن فلسفی، توأم با نگاه متعبدانه، به مطالب او چنان قوتی بخشیده که در متقاعد ساختن مخاطب خود، دچار اندک مشقت و سختی هم نمی شود. کتاب حاضر را که فراهم آمده از مجموعه مقالات این برادر جوان و با استعداد کشور ماست، به عبارتی می توان تاریخ تحلیلی دو سال اخیر بویژه حوادث سال فتنه به حساب آورد. نگاه دقیق نویسنده به وقایع زمان، در کنار توانایی پیش بینی حوادث پیش رو مقالات هفتگی وی را از حالت مجموعه ای پراکنده، خارج ساخته و به آن نظم و انسجام یک کتاب با موضوعی واحد بخشیده است. می توان ادعا کرد، کتاب حاضر، نسخه قابل قبولی برای تمرین سیاست ورزی و وسیله ای برای توضیح سیاست عملی در کلاس های درس و فعالیت های حزبی است. ظهور چنین استعدادهایی در ساحت رسانه های متعهد و مؤمن و انقلابی، مایه امیدواری و نوید بخش رویش هایی این چنین در فاصله دهها سال از طلوع انقلاب اسلامی است. در این نوشتار، کوشیدم از گزافه گویی و مبالغه درباره عزیزی که با وجود سن کم، اسباب بزرگی را آماده کرده و حتی برای بزرگترهای خود نیز، همیشه حرفی شنیدنی دارد، پرهیز کنم.
باش تا صبح دولتش بدمد، کین هنوز از نتایج سحر است. خردادماه ٨٩/ محمدحسین صفارهرندی
پانوشت : مقدمه حسین صفار هرندی با عنوان “سهراب اندیشه و قلم” بر کتاب “دایره قرمز” مهدی محمدی که همین امروز از تنور چاپ درآمده است . دوستان می توانند آن را از شعبه های انتشارات کیهان یا کتاب فروشیهای مرتبط تهیه کنند .
منبع: وبلاگ “آب و آتش”/ تقی دژاکام


ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۹ دیدگاه

حاجی بخشی زنده است؛ چون حزب الله زنده است

۸۱ روز تا عاشورا


این صدای خش خش بیسیم نیست. ایراد از سینه توست. قطعنامه هم نتوانست سرفه های تو را قطع کند. برای تو هنوز جنگ تمام نشده. تو هنوز داری با گلوله می جنگی. گاز خردل، سنیه ات را کرده شرق ابوالخصیب و ریه تو قسمتی از غروب شلمچه است. گرامیداشت ۸ سال دفاع مقدس برای علی فضلی چشم نمی شود. هیچ تجلیلی جای زخم را از تویوتای حاجی بخشی برنمی دارد. چند روز پیش رفتم زیارت پیرمرد. هنوز زنده بود. هنوز می گفت: “ماشاء الله حزب الله”. حاجی بخشی بر خلاف بعضی ها امام را در خواب نمی بیند. عده ای خواب امامعلی رحمانف را دیده اند و گمان کرده اند خواب امام علی را دیده اند. خواب زن چپ نیست. خواب نامرد چپ است. بعضی ها، با امام بودند در خواب. بعضی ها با امام بودند در خواب قیلوله. بعضی ها با امام بودند بعد از خر و پف. بعضی ها با امام بودند قبل از خر و پف. امام بزرگتر از آن است که در خواب بعضی ها بگنجد. امام را در بیداری باید دید. حاجی بخشی هر روز امام را در بیداری می بیند اما “شتر” که در خواب بیند پنبه دانه. اینجا اما یک “نفر” هست که واحد شمارش شتر نیست ولی امام را فقط در خواب می بیند. زرشک! این چگونه با امام بودنی است که فقط خلاصه شده در عکس و خواب. مگر امام را در همین خواب ببینید. امام دیگر در بیداری، به دیدار شما نمی آید. خوابت را خود امام بگذار تعبیر کند آقای راس فتنه. امام می گفت: همین مردمی که می گویند “درود بر خمینی”، اگر “مرگ بر خمینی” هم بگویند، ذره ای در اراده من خللی وارد نمی آید. خوابت چپ بود. رئیس مجلس خبرگان رهبری، یعنی آن کسی که رهبر تعیین می کند در این کشور، قنوت مادران شهید داده است. تا “بابای ماست خامنه ای”، شما بروید خواب امام را ببینید. امام در بیداری با ما، در خواب با شما …
“این متن را امروز در جمع تعدادی از فرماندهان بسیجی نیروی انتظامی خواهم خواند و روز دوشنبه در وطن امروز در یک صفحه کامل کار خواهد شد و یکشنبه شب در همین قطعه مقدس ۲۶”

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۴۸ دیدگاه

یامین پور: تناسبی ندارد هزینه ای که دادم با این دل پر دردم

امام در بیداری با ما، در خواب با شما

دل نوشتی درباره این روزها، سه شنبه، یک صفحه کامل وطن امروز:

صد رحمت به “شتر” که در خواب بیند پنبه دانه. اینجا اما یک “نفر” هست که واحد شمارش شتر نیست ولی امام را فقط در خواب می بیند. زرشک! این چگونه با امام بودنی است که فقط خلاصه شده در عکس و خواب. مگر امام را در همین خواب ببینید. امام دیگر در بیداری، به دیدار شما نمی آید. خوابت را خود امام بگذار تعبیر کند آقای راس فتنه. امام می گفت: همین مردمی که می گویند “درود بر خمینی”، اگر “مرگ بر خمینی” هم بگویند، ذره ای در اراده من خللی وارد نمی آید. خوابت چپ بود. رئیس مجلس خبرگان رهبری، یعنی آن کسی که رهبر تعیین می کند در این کشور، قنوت مادران شهید داده است. تا “بابای ماست خامنه ای”، شما بروید خواب امام را ببینید. امام در بیداری با ما، در خواب با شما … این نوشته آماده است اما به حرمت زحمتی که برای این گفت و گو کشیده ام، و برای فاصله نیافتادن میان این مصاحبه و متن جدید من و یامین پور، دل نوشت فوق، دوشنبه شب در همین وبلاگ و سه شنبه در روزنامه وطن امروز کار خواهد شد.

از قاصدک، پیامک می خواهم

این روزها وقت و بی وقت برایم “اس ام اس” می آید که دولت علیه مجلس چه گفته، مجلس چی جواب داده. فلانی چی گفته. بهمانی چی گفته. مشایی مجلس را چطور نواخته، باهنر با چه جمله ای جوابش را داده. خسته شدم! اگر ممکن است یکی از دل “آقا” برایم نه “اس ام اس” که پیامی بفرستد. به یک “پیامک” از یک “قاصدک” هم راضی ام. الهی بشکند دست مسئولینی که دل ماه ما ستاره ها را خون می کنند. اوقاتش را تلخ می کنند. دست همه شان بشکند الهی.

این تصویر، دقیقا مربوط به گفت گوی اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور است

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس

طرحی از انتظار زیباست

کاری از میلاد پسندیده

هنوز ساعاتی از قرار دوم مصاحبه نگذشته بود، که پیامک داد: “لطفا یک نکته را در تنظیم مصاحبه در نظر داشته باشید. هر جای حرف هایم بوی تکبر و خودستایی می دهد، حذفش کنید”. جواب ندادم پیامکش را، چون بوی تکبر و خودستایی نمی داد حرف هایش. درد داشت در دلش، با این حال بغض را در گلو تقیه کرده بود و اشک را در چشم. این جوان به دل آدم می نشیند. مشکل از صدا و سیماست که یک ارگان است، نه یک آدم، اگر “دیروز، امروز، فردا” ی “وحید یامین پور” دلش را زده. “دیروز، امروز، فردا” چه پس فردایی داشته باشد، چه نداشته باشد، فردا و فرداها از آن نسل وحید است. “۹ دی” نسل توحید است. تبر ابراهیم دست ماست. ذوالفقار علی دست سیدعلی. ما یک خدا داریم و یک رهبر. این تمام حرف نسل ماست. ناخدای کشتی انقلاب، هیچ کس مثل او باخدا نیست. جای این حرفها اتفاقا در اشاره مصاحبه با وحید یامین پور است. من و وحید هر ۲ از یک نسلیم. در یک سن و سال. من و وحید، هر ۲ دیر به دنیا آمدیم. دشمن ما “بعثی ها” نیستند، “بعضی ها” هستند. دشمن ما از ما ایرانی تر است. دست به او بزنی، می شود برادرکشی! حرف به او بزنی، در “دیروز، امروز، فردا” از گل نازکتر صدا کنی خار را، آلبوم عکس هایش را با “حضرت گل” در فرودگاه مارشال دوگل، می کوباند فرق سرت. سر درد گرفته وحید این روزها. برنامه ریخته بود و برنامه ساخته بود تا در رسانه ملی، علی تنها نماند اما باورش نبود که ستاره هم باشی، خفاشی هست که به نام ماه، تو را بزند. وحید چون در طول مصاحبه، خودستایی نکرد، بگذار من او را در اشاره مصاحبه بستایم. چه بسیار که در لیالی ارک، او را به هم نشان دادیم که؛ “نگاه کن، مجری صدا و سیما هم آمده حاج منصور”. مجری صدا و سیما حاج منصور نمی آید. می رود پارتی شبانه و “۹۰” درجه، حال می دهد به کمرش. بلوتوثش هست. مجری صدا و سیما، دفتر دارد در رسانه ملی. کارت می زند. فیش حقوقی دارد. مزایا دارد اما وحید یامین پور مجری صدا و سیما نیست. صدا و سیما، کارمند جمهوری اسلامی می خواهد اما یامین پور، فرزند انقلاب اسلامی است. فرزند انقلاب اسلامی از صندلی جمهوری اسلامی بزرگتر است. وحید یامین پور، مجری صدا و سیما نیست. نماد نسلی است که در رسانه ملی، بهتر است و به مصلحت است، این نسل، نماد نداشته باشد. فیش حقوقی را کسان دیگری می گیرند و نیشش را وحید می شنود. یامین پور ناز هم که بلد نیست بکند. برای که ناز کند؟ برنامه اش در حال احتضار است و خودش به امید، زنده. امیدش به جمهوری اسلامی است که در آن آزادی برای همه هست الا حزب اللهی ها. امید دارد و یقین دارد به این حرف آوینی. “دیروز، امروز، فردا”، آدامسی بود که مسئولین، در ایام فتنه به دهان انداختند و حالا که فتنه، تمام شده، حالا که سران فتنه محاکمه شده اند، حالا که خبری از خواب و نامه و ناله و بیانیه نیست، حالا که قاتلین شهدای بسیجی، همگی اعدام شده اند، حالا که فصل وحدت است، باید در بصیرت دکترا گرفت و این آدامس را از دهان درآورد و انداخت سطل خاک. کم هم نمی آوریم؛ مایه می گذاریم از شمع تا پروانه را بکوبیم و از ماه تا ستاره را و از خامنه ای، تا بکوبیم برنامه “دیروز، امروز، فردا” را. اگر به اسم خمینی، به همت و باکری، روزی می گفتند منافق، چرا امروز به اسم رهبر، بسیجیان را نزنند؟ حق ات است یامین پور. حالا حالاها باید بخوری. اصلا چه کسی گفته تو بسیجی هستی؟ بسیجی واقعی، همت بود و باکری. تقصیر خودت است؛ دیر به دنیا آمدی. زود به دنیا آمده بودی، تو هم می توانستی، هر روز در صدا و سیما، به ما یاد بدهی، چگونه می توان قرمه سبزی پخت و یا از تخم شتر مرغ، در خیابان اغتشاش، چیزبرگر تهیه کرد. آقا وحید! به این می گویند؛ دیگرستایی، نه خودستایی. تو را به اندازه کافی دارند می زنند. بگذار من یکی تیشه نباشم. من ریشه را با تیشه، چون دسته اش از همان چوب درخت است، برادر نمی دانم. بعضی ها به نظر من از بعثی ها بدترند. دوربین صدا و سیما جلوی قلم من نیست. بگذار راحت باشم؛ کو آن سنگ غیرتی که بشکند این بصیرت شیشه ای را؟ جذب حداکثری به معنای دفن عمار نیست. همه اینجا فرزند یعقوب شده اند، جز یوسف. در راز بقا، جذب حداکثری شامل حال گرگ هم شده اما گور بابای “دیروز، امروز، فردا”. تو باید حق بدهی به مدیران رسانه ملی. “راز بقا”، فقط یک برنامه از هزاران برنامه صدا و سیما نیست؛ همه به بقا فکر می کنند. برنامه تو داشت عده ای را رو به فنا می داد. زیادی سرخ بود زبانت. تا تو باشی دیگر حاج سعید قاسمی را به رسانه ملی دعوت نکنی. فتنه بعدی، کمبوجیه را دعوت کن، تا برایت از کورش بگوید. اسکندر مقدونی هم راستش آدم خوبی بود. چنگیز هم. ابوموسی اشعری اما کلا عادت داشت به جا به جا کردن انگشتر. مالک اشتر، بی بصیرت بود و جلوتر از علی، خودش را رساند به خیمه معاویه که چه بشود؟ تو هم بی بصیرت بودی وحید که از وحید جلیلی دعوت کردی بیاید رسانه ملی. با آن موهای شانه نکرده اش، گند زد به سیماچوب. به تو رو می دادند لابد طلبه سیرجانی را هم دعوت می کردی. اینجا پسر خوب، صدا و سیماست، نه هفته نامه یالثارات الحسین. حسین شریعتمداری، خودش کیهان دارد. تو باید حسین کرد را دعوت می کردی تا برایت قصه بگوید.
***
مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور ۲ شقه شد. جلسه اول، هنوز نیم ساعتی از گفت و گو نگذشته بود، که یک تلفن مهم، یامین پور را روانه کیهان کرد. بگذریم که ترافیک تهران رحم نمی کند به قول و قراری. من هم یک ساعتی دیر به قرار رسیدم و الا یامین پور آدمی نبود که نیمه کاره رها کند مصاحبه را. با یامین پور هر ۲ بار در پارکی نزدیک محل کارش گفت و گو کردم. جایی خلوت و دنج که آواز می خواندند گنجشککان. پارک نزدیک محل کار یامین پور اما پارک ملت نبود که محل کار یامین پور اصلا صدا و سیما نیست. بار اول که یامین پور بلند شد و رفت، پیرمردی آمد و به من گفت: این یارو(!) وحید یامین پور نبود؟ گفتم: وحید یامین پور بود اما “یارو” نبود. گفت: چه جور آدمی است؟ گفتم: یاروها دارند جارویش می کنند. گفت: اتفاقا مرا هم یاروها جارو کردند. گفتم: عصا گرفتی دستت برای چه؟ گفت: آخر عصای دستم، در جنگ شهید شد. گفتم: اجازه می دهی ضبط را روشن کنم. گفت: ضبط کن فقط در دل ات. گفتم: بگو. گفت: من خودم هم با محمد رفته بودم جنوب … اینها را جایی که نقل نمی کنی؟ … نری پس فردا بنویسی در روزنامه. دیگر حوصله سر و کله زدن با یاروها را ندارم.
***
قرار دوم مان با وحید افتاد دیروز. به او گفتم ماجرا را. گفت: حتما در مصاحبه بیاور. این بار اما بعد از اتمام گفت و گو، من هم خیلی زود با وحید از پارک رفتم. بیداد می کند سوژه ها، این روزها، در این کوچه ها. دل من چقدر صدای درد، ضبط می توان کرد؟ … این مصاحبه پر از صدای درد است. درد یک مرد. مردی از نسل ۹ دی. نسلی که آلامش، از آمالش مقدس تر است. نسلی که اگر چشم را از او دریغ نکنند، اشک دارد و اگر حنجره را از او نگیرند، فریاد. خار در اشک و استخوان در بغض.
***

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
وحید یامین پور: بار اول که دیدمت کاپشن ات را انداخته بودی روی شانه هایت و با تردید سلام کردی؛ من مشغول کل کل کردن با حاج حسین بودم، نزدیکی های همان کوچه کثیف که تو خیلی فلافل هایش را دوست داری … شب بیست و هشتم … بار اول بود که می دیدمت، فی الفور شناختم ات. مجری های تلویزیون را از قیافه شان می شناسند، برای شناختن تو که در جرگه ی قلم به دستان بی مزد و منتی، یحتمل باید لای انگشتانت را لمس می کردم. ولی قطعه ۲۶ برای تو هم مثل من آبرویی نگذاشته، انگشت نمایت کرده.
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید. «ارک» بیشتر از یک مسجد است. آدم های آنجا یاد می گیرند طور دیگری باشند. از جمله بندی شان گرفته تا گریه کردنشان، از سیاسی بودنشان تا فلافل خوردنشان …، مجری مسجد ارکی صیغه ی خنده داری می شود. بالاخره باید همه چیزمان به همه چیزمان بیاید دیگر.
خوبی ما این است که زود جو گیر می شویم، بعد دل را می زنیم به دریا، بعد هم که می دانی مسجد ارکی برگشت توی کارش نیست، مثل همان «یارو» که میدان آزادی زمین می خورد بعد مجبور می شود تا تجریش را سینه خیز برود! کار کردن ما توی تلویزیون هم از همین قسم است.
شب اول توی حیاط، بیانی و مختاری برایم جا گرفته بودند روی نیمچه سکوی شبستان جنوبی. تازه نشسته بودم که حاج حسن گروسی زنگ زد و گفت آمارت را داده اند به حاجی، می خواهد ببیندت. فکرش را بکن. بعد از ۱۷ سال حاجی شنیدن حالا می خواهی بروی حاجی دیدن. شبستان غربی مسجد همانجایی بود که خاص الخواص رفت و آمد می کردند. راهمان دادند که برویم. گل از گلم شکفت تا حاجی را دیدم. دستم را گرفت و صورتم را بوسید و بعد در گوشم گفت «دیروز امروز فردا … فردا یعنی قیامت؛ حواست که هست»! بعد هم ده دقیقه ای خوش و بش و نصیحت. تلویزیون هیچی که برایم نداشته باشد این یکی را داشت که حاج آقا منصور شبستان غربی رو هم ببینم.
شب بیست و هشتم اش هم تو را برایم داشت. که درجا قول مصاحبه بگیری و امروز یقه ام کنی و از دهان ام حرفهای نگفته بیرون بکشی.
اینجا – قطعه ۲۶- غالباً خاطر خواه های مجازی تو رفت و آمد می کنند. مراقبم حرفی نزنم که ناراحتشان کنم. تو خوب بلدی اشک آدم را در بیاوری، یا طوری حرف بزنی که آدم بگوید دمت گرم، حرف دل ما را زدی. ولی اینبار زیاده روی کردی در توصیف ات. یکبار هم وسط مصاحبه گفتم که مبالغه می کنی. اگر از من بپرسی بزرگترین دلمشغولی ات چیست می شنوی که ظاهر بهتر از باطن داشتن. ترس دارد آدم بهتر از آن چه که هست توصیف شود.
بخواهم حالت را بگیرم می گویم هم خودت هم نوشته هایت بوی شهادت می دهد. بوی همان قطعه ۲۶ سرت را مراقب باش. تو الان خوب می فهمی که منظورم تیر و ترکش و اینجور حرفها نیست. منظورم در این وانفسا لگدکوب شدن همان هایی است که تو صدایشان می کنی: «بعضی ها»!
تحویلت می گیرند، بخاطرت تقدیرنامه می گیرند، بعد به حراست احضارت می کنند، بعد سرت را می برند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد … حالا تو چون مسجد ارکی هستی برگشتی توی کارت نیست. باید تا تجریش را سینه خیز بروی!
در همان کوران جریان فتنه، یک شب بعد از برنامه، مادرم زنگ زد و با بغض لرزانی گفت که مراقب خودم باشم. گفت این جنبشی ها حالیشان نیست، داغ اند، یکروز صبح بیدار می شوی می بینی سرت را بریده اند گذاشته اند روی سینه ات! من هم خندیدم و گفتم یادتان نرود در تشییع جنازه شعار بدهید: «برادر جنبشی، چرا برادر کشی»!
برادران جنبشی مدتی است رفته اند تعطیلات، دوبی، آنتالیا، زیباکنار،… چه می دانم. تو بهتر آدرس کلمات را بلدی، حالا بجای بخش اول شعار بگرد یک کلمه ای بگذار: «برادر …، چرا برادر کشی».
دست آخر …
آدم نوشته های تو را که می بیند، حرف زدنش می گیرد. حالا فکرش را بکن تو آمده ای با دو تا ریکوردر روشن جلویت، قلمت را برداشته ای، زل می زنی توی چشمهایم و سوال پیچم می کنی. همین را بگویم که اگر بخاطر این مصاحبه، حج امسالم را بقول حاج سعید خرمال کنند، پوست ات را می کنم می دهم از سر در صدا و سیما آویزان کنند
.

***

مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور

*ابتدا و بنا بر قولی که به بچه های قطعه ۲۶ داده بودم، اول برویم سر وقت پرسش های این دوستان.
من در خدمت شما و این دوستان هستم.
*وقتی می روی، مسجد محل پدر خانم، چرا با بچه های مسجد گرم نمی گیری؟
مسجد خودمان هم هست. خانه خودمان همان جاست. نه، من جواب سر بالا به کسی نمی دهم. اغلب هم خودشان متوجه می شوم که از دور مرا به همدیگر نشان می دهند و جلو نمی آیند. اتفاقا با تعدادی از بچه های مسجد رفیقم. کسی اگر ادعایی دارد که من مثلا تحویلش نگرفته ام، بیاید خودش را معرفی کند.
*دلیل قطع برنامه؟
دلیل اصلی اش “مگو” است.
*راست است که می گویند شما می خواهید “۹۰ سیاسی” درست کنید؟
خوشم نمی آید از این تعبیر. اسم کار ما را نباید در نسبت با اسمی دیگر سنجید که من حس خوبی به آن ندارم.
*آیا شما اسیر این صحنه آرایی خطرناک می شوید؟
جانباز می شوم؛ البته امیدوارم نفله نشوم!
*آیا لابی آقای مشایی در تعطیلی برنامه “دیروز، امروز، فردا” هم ماشاالله هزار ماشاءالله فعال بوده؟
من خبر ندارم.
*این یکی البته سئوال خودم است؛ ماشاالله هزار شمس الواعظین چی؟
آن را هم خبر ندارم.
*پرسیده اند از شما که سختی های پشت صحنه کار چه بوده؟
برای اولین بار قرار است در یک برنامه تلوزیونی، معتبرترین آدم های یک سیستم حکومتی، لااقل از حیث ظاهر را به چالش بکشی. کار بسیار دشواری است. من تعجب می کنم که گاهی عده ای این برنامه را با برنامه های ورزشی و سینمایی مقایسه می کنند. آدم ها و جریانات سیاسی شوخی بردار نیستند ولی رویکرد ما چالش با ایشان بود. کسی که سیاست را بشناسد، سختی جلوی صحنه و پشت صحنه و بعد صحنه و ۲ ماه بعد صحنه را درک می کند.
* بهترین خاطره شما در این رابطه؟
ارتباط قلبی و عاطفی مردم و به خصوص متدینین با برنامه. گاهی که مقداری خسته و دلسرد می شدم، مادر شهیدی، رزمنده دفاع مقدسی، روحانی اهل دلی وقتی مثلا می گفت؛ نذر کرده برای روی پا ماندن برنامه و یا رفته و یک دعای مفصلی برای خود من خوانده، من تازه می فهمیدم که این قصه، قصه شخص من نیست و من فقط مجرایی برای این اتفاق مبارک و این ارتباط میمون هستم و دوباره برمی گشتم سر خط.
*و یک خاطره پشت صحنه ای؟ مثلا چیزی از این جنس که در فاصله برنامه، به شما تذکری داده شود که …
یادم نمی آید در این فاصله ای که شما گفتی، تذکری به من داده شود که منجر به عوض کردن روند بحث گردد اما در یکی از برنامه ها مهمان برنامه آنقدر از سئوالات من کلافه شده بود که مدام می گفت: کی برنامه تمام می شود، من دیگر کم آوردم. البته این “کم آوردم” را رسما نمی گفت. می گفت: کی برنامه تمام می شود.
*آن وقت این مهمان محترم چه کسی بودند؟
اسم که نمی توانم ببرم.
*حالا.
شاید درست نباشد اسم ببرم.
*اما تا نگویی، نمی روم سراغ سئوال بعدی. من به پرسش های خودم حساس نباشم، به سئوالات بچه های قطعه حساسم. بگو و خلاص.
حالا یکی!
*از شما اهالی قطعه ۲۶ پرسیده اند؛ مهمترین مهمانی که به برنامه دعوت کردید و نیامد، چه کسی بود؟
رحیم پور ازغدی.
*چرا قبول نکرد؟
استدلال خودش را داشت. می گفت: من زیاد روی آنتن هستم و اینکه در یک برنامه گفت و گو محور هم بیایم، شاید اجحاف در حق دیگران باشد. این دلیل را به من گفتند. شاید دلایل دیگری هم داشتند که به من نگفتند.
*چند درصد کسانی که دعوت کردید، نیامدند؟
۳۵ درصد.
*بیشتر از کدام جناح بودند؟
اغلب دوم خردادی بودند.
*سخت ترین برنامه تان در “دیروز، امروز، فردا”.
مناظره زاکانی و اطاعت.
*این مال برنامه “رو به فردا” بود.
“دیروز، امروز، فردا” سخت ترین برنامه ام، حاج سعید قاسمی بود.

*احساس می کنم در آن برنامه، آنقدر غرق صحبت های حاج سعید شده بودی که انگار جز گوش دادن به سخنان ناب حاج سعید، وظیفه دیگری نداشتی؟
وقتی حاج سعید به برنامه آمد، راستش دست پاچه شده بودم.
*یعنی از شر عواقب حضور حاج سعید در برنامه، دوست داشتی دعوتت را قبول نکند؟ نکند دعوت کردن تو از حاج سعید، تعارف شاه عبدالعظیمی بود که زد و گرفت؟
نه، من که خیلی اصرار کردم بیاید ایشان اما این مثل کسی می ماند که می داند فقط یک ربع دیگر زنده است. چه کار می تواند بکند؟ من چنین حسی داشتم. در دلم می گفتم؛ حاج سعید فقط یک بار در چنین برنامه ای آفتابی می شود و من نباید بگذارم این یک بار برای همیشه باشد. از طرفی هم دوست نداشتم فرصت این حضور را از دست بدهم. واقعا مانده بودم، چه کنم. وقتی هم نبود. در یک ساعت اول برنامه اما من واقعا داشتم دیوانه می شدم؛ هر کاری می کردم حاج سعید حرفی نمی زد و از بحث فرار می کرد یا وارد بحث نمی شد. واقعا داشتم دیوانه می شدم. الان یادم نیست با چه سئوالی از طرف من و یا چه اتفاق ناخودآگاهی، یک دفعه قطار درد دل های حاج سعید افتاد روی ریل. به اینجا که رسید من ترجیج دادم ۲۵ دقیقه سکوت کنم. این سکوت طولانی توسط گرداننده یک برنامه، در تلوزیون بی سابقه است. خاطرم هست مدیر شبکه همان زمان زنگ زده بود به عوامل پشت صحنه، که به گوش من برسانند، همین طوری ساکت بمان. هیچی نگو! یعنی بگذار هر چه دوست دارد بگوید.
*راستش را بگو؛ در این سکوت، عمدی داشتی و یا واقعا غرق صحبت های حاج سعید شده بودی؟
به نوعی هیچ کدام. اصلا نمی دانستم چه کار باید بکنم. همه اش می ترسیدم یک حرف نا به جا و یا حتی به جا از طرف من، رشته کلام حاج سعید را که بد جوری گرم شده بود، پاره کند. این بود که از قامت شخص گفت و گو کننده، بیرون آمدم و ترجیح دادم یکی از سخنرانی های داغ حاج سعید را، نه در فلان دانشگاه، که در رسانه ملی گوش کنم.
*من می خواهم یک چیزی بگویم؛ خوب صحبت های حاج سعید در آن برنامه یادم هست. آن حرف ها را قبلا هم حاج سعید زیاد زده بود اما وجه تمایزش این بود که آن حرف ها داشت از تلوزیون و به صورت زنده پخش می شد.
قطعا همین طور است.
*این پرسش را بچه ها جور دیگری پرسیده بودند اما من چون آدم متواضعی هستم، به گونه دیگری مطرح می کنم؛ چرا از نسل خودت از نسل ۹ دی دعوت نکردی در برنامه؟ مثلا؛ مسئول بسیج دانشجویی فلان دانشگاه. بچه های هم سن و سال خودت که بار اصلی خواباندن فتنه روی دوش همین نسل بود.
این چند دلیل دارد. مهم ترینش اینکه من این احساس را داشتم که مخاطب، به خصوص مخاطب عام چنین انتظاری از ما ندارد. این مخاطب از من توقع داشت خواص را به برنامه دعوت کنم اما جنس نو، تازه و بکری از خواص. ما در “دیروز، امروز، فردا” یک پله مهم در این باره بالا آمدیم. یعنی خواص معروف را به برنامه نیاوردیم. طیف جدیدی از خواص را رونمایی کردیم که در عین خاص بودن و خواص بودن، حداقل در رسانه ملی غریب بودند. خواص خاصی که اتفاقا در فتنه ۸۸ بر خلاف دیگر خواص جامعه، عالی عمل کردند. حالا اگر من یک پله دیگر هم می خواستم جلو بیایم و نسل سومی های اهل بصیرت و خواص هم نسل خودم را به برنامه دعوت می کردم، به نظرم جایش در آن برنامه نبود و مثلا یک برنامه دانشجویی تری، جوانانه تری می طلبید. اگر بگذارند، به فکر چنین برنامه ای از همین حالا هستم.

*بچه های قطعه از شما پرسیده اند؛ ضرغامی، دارابی و یا دست های پشت پرده، کدام یک برنامه محبوب شان را به این حال و روز انداخته؟
گفتم که “مگو” است.
*حالا می شود بگویید.
فقط این را می گویم که این حال و روز، هیچ ربطی به بهانه تراشی های عده ای ندارد.
*می توانم این بهانه ها را حدس بزنم؛ اینکه مثلا از شعاع ماه مایه بگذارند برای کوبیدن شعار ستاره.
تعابیر زیبای شما همیشه حرف دل ما بوده است. بله؛ شایعه کرده اند برنامه برای این تعطیل شده که مورد نظر رهبر نبوده و یا از بیت رهبری تذکر داده اند. هرگز چنین نبوده و بر عکس، افتخار این برنامه این بوده که به قول شما؛ شعارش فقط در شعاع نور ماه بوده و از این صراط مستقیم بیرون نرفته.
*این اما جواب سئوال من نبودها؟
شما مگر چی پرسیدید؟
*من چیزی نپرسیدم. بچه های قطعه از شما پرسیدند؛ ضرغامی، دارابی و یا …
اجازه بدهید … شاید برنامه ادامه داشته باشد.
*اگر گفتن “مگو” هزینه اش تعطیلی کامل برنامه است، خب نگویید اما این را هم نگویید که برنامه می خواهد به یک شیر بی یال و دم و اشکم تبدیل شود.
زیر بار این که نمی روم قطعا.
*به نظر شما مشایی در رسانه ملی هم آدم دارد؟
اطلاع ندارم.
*خوشم می آید که سیاست داری! بچه ها پرسیده اند؛ آیا “آقا” نظری درباره برنامه داده؟ و آیا خودتان چیزی شنیده اید؟
در ابتدای کار نظراتی به ما منتقل می شد. البته به ما نمی گفتند که این نظر مستقیم “آقا”ست. با واسطه نزدیکان بیت و مدیران سازمان و در قالب مشاوره، نظراتی به گوش ما می رسید.
*خب این یعنی چی؟
یعنی هیچ وقت به من نمی گفتند “آقا” این نظر را درباره برنامه شما داده.
*دلیلی نمی بینم برای این کار.
با واسطه مدیران سازمان تذکراتی به من ابلاغ می شد.
*من نظر خود “آقا” را پرسیدم، نه تذکرات با واسطه این و آن را.
قطعا رهبر از کنار چنین برنامه ای، راحت عبور نمی کنند. منتهی به من نظر مستقیم “آقا” را ندادند، ولی از طرف نزدیکان، تذکراتی به من داده می شد با واسطه مدیران سازمان.
*چه تذکراتی؟
راجع به جهت گیری های کلی برنامه. راجع به موضوعات مورد بحث. کلیت کار را مورد قبول می دانستند و تذکرات جهت تکامل کار بود. این البته برای روزهای ابتدایی برنامه است. مال سال هشتاد و هشت.
*من نمی دانم اما این روزها زیاد با این جمله ام صفا می کنم؛ “عده ای به اسم شمع، پروانه را می زنند”. این را ول کنیم. از کسانی بگو که پشت پرده، اجازه ندادند برنامه ادامه پیدا کند.
سئوالت را چند بار می پرسی؟
*آنقدر که هم جواب بدهی و هم برنامه با قوت و اقتدار ادامه پیدا کند.
اول گفتند برنامه تعطیل است. بعد گفتند تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
*این را که به رسانه ها هم گفته بودید. من می گویم چه کسانی این را گفتند و با چه دلیلی این را گفتند؟
اولی اش “مگو” است و دومی اش را فقط گفتند صبر کنید تا به یک ساختار جدید در ارائه این برنامه برسیم. شاید بخشی از این ساختار جدید تعویض من باشد. البته اطلاعی ندارم ولی حدس می زنم این اتفاق بیافتد. بعدها من جست و جو کردم که اصلا کار به چه دلیل به اینجا کشیده شد. یکی از مدیران سازمان، دلایلی را به من گفت که به واقعیت ماجرا نزدیک می نمود. آن دلایل فعلا قابل گفتن نیست. الان گفتن آن مفسده دارد. شاید روزی گفتم.
*و آوینی هم روزی گفت: “در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب الهی ها”. وحی منزل است این جمله. شک نکن وحید.

چه بگویم؟
*برنامه شما شخص محور بود. شما را بردارند، لطف اش را از دست می دهد. مردم به این برنامه با وحید یامین پور عادت کرده اند. شما را از این برنامه بردارند، کمک کردند به محبوبیت بیشتر شما ناشی از مظلومیت بیشتر شما در رسانه ملی.
این حرف شما نفس مرا حال می آورد ولی واقعا نمی دانم این گونه باشد یا نه چون خیلی ها هم که صاحب نفوذ هستند و تصمیم گیر، به کار من انتقاد دارند و دوست دارند من نباشم.
*من یک جمله معروفی دارم که کاربردش مال همین وقت هاست.

چه جمله ای؟

*به ایشان البته یک طوری که حمل بر بی ادبی نشود بگو؛ غلط کردید بیشمارید! … از شما پرسیده اند که چرا در این مدت، واکنش تان به تعطیلی برنامه، محافظه کارانه بوده است؟ آیا دوربین سیما، روی شجاعت و گستاخی مثبت تان تاثیر منفی داشته و یا نسبت به برنامه تان تعصبی ندارید؟
من روی این برنامه تعصب دارم. شاید هیچ کس اندازه من دلش برای “دیروز، امروز، فردا” نسوزد اما سئوالی که تو گفتی، چند دلیل دارد؛ ببینید! اینکه من خودم برای ادامه این برنامه چانه بزنم، شاید خیلی درست نباشد و پیام خوبی نداشته باشد؛ علی الظاهر انگار که من ذینفعم برنامه دوباره روی آنتن برود. لذا من سکوت می کنم. دیگر اینکه واکنش مردمی به تعطیلی این برنامه، نمی گویم کافی بوده اما بسیار چشمگیر است. این هم باز مرا مجاب می کند که خودم بیشتر سکوت بکنم. دلیل سوم و از همه مهمترش اما همان دلیل “مگو” است.
*کشتی تو هم ما را با این “مگو”. بگو ببینیم تا به حال در کوچه کثیف، فلافل خوردی؟ اینکه دیگر “مگو” نیست؟
در دوران نوجوانی، چرا. دهه ۷۰ چند باری گذر ما هم به کوچه کثیف افتاد.
*چرا می خندی؟
هیچی! این فلافل های کوچه کثیف یک طرف، کله پاچه های میدان راه آهن یک طرف.
*تو را به خدا حال ما را به هم نزن!
یادم است یک بار از مجلس دعای کمیل حضرت سیدالکریم برمی گشتیم. این مال ۱۵ سال پیش است. نزدیکای اذان صبح بود. رفتیم و یک کله پاچه خوردیم و چشم تان روز بد نبیند؛ ما را تا دم مرگ برد.
*کله پزی های میدان راه آهن را کاری ندارم اما تمام مزه فلافل کوچه کثیف، به همین کثافت کوچه کثیف برمی گردد.
آن کله پاچه اما یک چیزی آن طرفتر از کثافت بود، منتهی خواب مان می آمد، نفهمیدیم چی خوردیم.
*بچه های قطعه پرسیده اند؛ جای خالی “دیروز، امروز، فردا” را با چه برنامه ای پر کنیم؟
پر نکنند. خالی بگذارند، شاید برگشتیم.
*راز سعه صدر شما در برنامه در مواجهه با افرادی که با تفکر شما همسو نبودند، چه بود؟
من به ذکاوت مردم اعتقاد دارم. مردم ایران خیلی باهوش اند. خودشان از فحوای کلام، از حس چون منی در برنامه، همه چیز را درست برداشت می کنند. البته این چیزی که شما به آن می گویی “سعه صدر” برایم درد سر هم داشته. یک روز در نماز جمعه تهران، همین سعه صدر کار دست مان داد و دوستانی که یک مقدار آتشین مزاج بودند، چیزی نمانده بود به جانم بیافتند. می گفتند؛ تو اصلاح طلبی! من فرار کردم و الا کتک بدی خورده بودم.
*در این مملکت برای هر نفسی که می کشی باید به ۲۰۰ نفر جواب پس بدهی. بگذریم؛ شما وقتی حسین شریعتمداری را با سمنان پرست معروف، در یک برنامه جمع می کنی، عالم و می دانند که تفکر شما به سمت کدام یک از این دو، گرایش دارد. این علقه آیا به وظیفه حرفه ای شما لطمه نمی زد؟ و دیگر اینکه باعث نمی شد شما بی عدالتی کنید؟ به هر حال شما در چنین برنامه ای حتی اگر نتوانید بی طرف باشید، لااقل باید عدالت را رعایت کنید.
سئوال سختی است اما منصف هایی که در این باره دیدگاه سیاسی مرا نمی دانستند و البته نظرسنجی های مان، موید این است که من بی عدالتی نکردم. هفتاد درصد بینندگان برنامه معتقدند؛ من اصول حرفه ای را قربانی سلیقه سیاسی خودم نکرده ام. با این حال من کتمان نمی کنم که گرایش سیاسی خودم را دارم. در عین حال چون جوان هستم، حق هیجانی شدن هم برایم محفوظ است. گاهی پیش می آمد که از روی هیجانی شدن، حرفی را می زدم، که از نظر حرفه ای بهتر بود نمی زدم. با این همه وقتی آقای اطاعت، آخر برنامه روی مرا می بوسد که؛ شما عادلانه برخورد کردی، باعث می شود که …
*در نماز جمعه کتک بخوری!
بله، در نماز جمعه کتک بخورم.
*حسابی خندیدی ها!
قشنگ گفتی … این را هم بگویم؛ من کد آوردن از سخن امام و یا “آقا” را نه غیر حرفه ای می دانم و نه بی عدالتی. برخی رعایت عدالت را دست کشیدن ما از ولایت می دانند.
*من حتم کردم که صدا و سیمایی نیستی.
چرا؟
*به “آقا” نمی گویی؛ مقام معظم رهبری. می گویی؛ “آقا”.
البته در رسانه ملی هم …
*خواهش می کنم شما دیگر شعار نده. ما خودمان میزان خوب بودن اهالی رسانه ملی را از بریم. سئوال کرده اند؛ آیا شده بود که مهمانی را به برنامه دعوت کنید و متاثر از مباحث مطرح شده در برنامه و احیانا دعوا و مرافعه، برای شما بعدا درد سر درست کند؟
اذیت ملموس نه، ولی دو سه مورد شده بود که پیام های بدی ازشان دریافت کردم. یعنی حرف های تحقیرآمیزی درباره من زدند و رفتار نامناسبی از خود بروز دادند. این هم بوده که به بعضی ها گفته بودند که حال فلانی را فلان جا که دیدیش بگیر.
*اینهایی که می گویی، از کدام جناح بودند؟
متاسفانه از هر ۲ طرف بودند؛ هم اصلاح طلبان و هم اصول گرایان.
*مثل اینکه تا در نماز جمعه کتک نخوری، اصلاح نمی شوی! … یکی پرسیده؛ ما با رسانه ملی قهر بودیم. برنامه شما تقریبا ما را با رسانه ملی آشتی داد. حالا چه کنیم؟
قهر نکنند. اعتماد کنند. صبر کنند. کمک کنند. رسانه ملی گاهی بیشتر از این از دستش برنمی آید. این حرف من هم یک کنایه است و هم اشاره ای به معذورات خاص رسانه ملی.

*یکی از دوستان قطعه ۲۶ پرسیده؛ راستش را بگویید. قبلا هم حاج منصور می رفتید یا بعد از چهره شدن، پای تان به ارک باز شد؟
من از سال ۷۲ مسجد ارک می روم. آن موقع ولی با توجه به سن و سال کم من و زمان شروع مراسم مسجد ارک، طبعا زیاد اجازه نداشتم تا دیر وقت از خانه بیرون باشم. سال های دبیرستان که یک مقدار قد کشیده بودیم، اما به جز مسجد ارک، به صنف لباس فروش ها هم می رفتم؛ سه شنبه صبح ها و چه می چسبید صبحانه آنجا. نان سنگک و پنیر و چای در این استکان قدیمی ها. گاهی هم می رفتم شهرری. دعای کمیل. مجالس سعید هم از قبل اینکه حسینیه امام حسن را به این شکل درست کنند، می رفتم. آن ایام هم فرصتم بیشتر بود و هم حوصله ام.
*چند سال دارید؟
۳۰ سال.
*پس، از قبل زمینه های کوچه کثیف در وجود شما بود؟
اولین باری که رفتم حاج منصور یک چک از رفیقم خوردم.
*چرا؟
رفیقی داشتم که چند سال از خودم بزرگتر بود. خیلی مراقبم بود که به زعم خودش در زمینه مذهبی دچار انحراف و تندروی نشوم. همیشه می گفت: تو به شور نیازی نداری، به شعور نیاز داری. فقط برو مجالس شیخ حسین انصاریان در هیات محبین در میدان قیام. یک شب برگشتنی از محبین، رفتم ارک و رفیق مان هم به هر نحو که بود، فهمید و مرا نواخت. جالب اینکه بعدها خودش من را می برد حاج منصور.
*چه چیزی در صدای این پیرغلام حسین است که هوایی می کند آدم را؟
بعضی می گویند؛ عادت به نوعی مداحی است ولی ما هر چه اسمش را بگذاریم، من جای دیگری جز پای منبر حاجی، گریه ام نمی گیرد. این شاید یک ارتباط قلبی باشد. حاج منصور با صدای گرمش به خیلی ها مثل من حس تقرب می دهد.
*برخی از دوستان قطعه هم در این باره پرسش هایی مطرح کرده اند که طرح آن را زائد و حاشیه ای می دانم. بفرمایید اگر شما را ملت در جایی با عنوان “مجری صدا و سیما” نشان کنند، ناراحت نمی شوید؟
ناراحت می شوم واقعیتش.
*دوست دارید شما را چی صدا کنند؟
اگر قرار است مجری و این قبیل چیزها صدا کنند، صدا نکنند، بهتر است. من برای خودم اسم دارد؛ وحید یامین پور. هیچ کجای این اسم هم پسوند و پیشوند مجری گری در رسانه ملی نیامده.
*بچه ها از شما پرسیده اند؛ آیا وبلاگ ها را می بینید و اگر می بینید آیا قطعه ۲۶ را هم می بینید؟
حقیقتش خیلی وقت وبگردی ندارم اما قطعه ۲۶ را بعضا می بینم. آن اوایل تاسیس وبلاگ هم چند باری آمدم و مطالبی از تو را خواندم؛ من وقتی متوجه قطعه ۲۶ شدم که در یک مقطع می دیدم اغلب ورودی های وبلاگ خودم از جایی به اسم قطعه ۲۶ می آیند. کنجکاو شدم که این قطعه ۲۶ دیگر کجاست! رفتم و سر زدم و دیدم چقدر بازدید کننده دارد و بعضا چه مطالب خوبی. الان اما اگر هم روزی وقت کنم و وصل شوم به اینترنت، بیشتر نیم نگاهی می اندازم به برخی سایت های خبری، تا دیدن وبلاگ دیگر دوستان.
*شرایط جدیدی که برای تان پیش آمده، باعث نمی شود به وبلاگ تان؛ “کیستی ما” بیشتر برسید؟
همین الان برای دیدن کامنت های تازه، سر می زنم به وبلاگم اما فعلا مجال به روزرسانی ندارم.
*فکر نمی کنید  بهترین و در عین حال کم هزینه ترین جایی که مردم، بی واسطه می توانند با وحید یامین پور سخن بگویند، همین “کیستی ما”ست؟
بدون شک همین طور است و بیشتر برای “کیستی ما” باید وقت بگذارم.
*بچه های قطعه از شما درباره ارائه بسته کامل برنامه “رو به فردا” و “دیروز، امروز، فردا” پرسیده اند؟ آیا احتمال دارد که این ۲ برنامه، کتاب هم بشود برای ماندگاری مکتوب؟
من که خودم امکان سخت افزاری و استعداد مالی این کار را ندارم ولی دیدم مجموعه هایی دارند به صورت غیر انتفاعی این کار را می کنند؛ مثل موسسه فرهنگی آرمان مشهد که مجموعه کار دهه فجر سال ۸۸ را به صورت یک نرم افزار بیرون داده. گاهی هم عده ای بدون اطلاع ما بخشی از کار را برداشتند و در تیراژ چند ده هزار تایی منتشر کردند.  آخرین نمونه اش نمایشگاه قرآن بود که در بخش بصیرت قرآنی یک غرفه ای به اسم “دیروز، امروز، فردا” زده بودند که کل برنامه های ما را بدون استثناء داشت و گمانم با مبلغ ناچیزی می فروختند.
*شما را قبلا در جریان همچین غرفه ای گذاشته بودند؟
بله، من استقبال کردم. کمک شان هم کردم.
*گاهی که می بینی، بدون اجازه ات، کارهای تو را با سلیقه خود و احیانا نفع مالی منتشر می کنند، ناراحت نمی شوی؟
اتفاقا خوشحال می شوم که این برنامه برای مردم عزیز است.
*اما ناراحت هم می شوی لابد که می بینی با دست رنج تو، یک عده دیگر دنبال نفع مالی خودشان می گردند. اینکه دیگر به عزیز بودن برنامه نزد مردم بستگی ندارد.
اینجا را موضع تبلیغ می دانم نه موضوع کپی رایت. بحث تبلیغ حق است. هر کسی هر کاری از دستش برمی آید، انجام دهد. دستش هم درد نکند. پولی هم اگر احیانا به جیب زد، نوش جانش.
*شما هم از بس خوبی، شورش را درآورده ای! کتاب را نگفتی. قرار است این کارهای شما به صورت کتاب درآید؟
چند تایی از دانشجویان خودم در دانشگاه امام صادق، بدون هیچ چشمداشتی، دارند پیاده می کنند نوارها را و ویراستاری می کنند برای کتاب. نمی دانم کی تمام می شود اما کتاب خوبی قطعا خواهد شد.
*این نوارها گفت و گوست و پیاده کردن مصاحبه برای کتاب کار سختی است. خوب واردند این کار را؟ این کتاب هم باید مثل اصل کار، جذاب و خواندنی باشد و قلمی داشته باشد که خسته نکند خواننده را.
امیدوارم همین طور در بیاید. اینها از بهترین دانشجویان دانشگاه امام صادق در کار روزنامه نگاری و نویسندگی هستند.
تذکر مهم: قسمت “آبی” را الان به متن اضافه کردم. کل پرسش و پاسخ بخش بالا (هم سیاه و هم آبی) مربوط به سئوالات شما عزیزان از جناب یامین پور است. در ضمن، شناسنامه را ملاک بگیریم، امروز، روز تولد من است و الا کیست که نداند “۱۰ آذر” باید سورپرایزم کنید. نصف اینترنت را با پرسش های شما پر کردم؛ خسته نباشیدی، چیزی! راستی، یک کشف دیگر:”۹/ ۱۰″ اسم کتابم “نه ده” را بر عکس کنی، می شود “۱۰/ ۹″، تاریخ تولدم. عجب کشفی کردم ها!

***

یامین پور: بخشی از حرفهای تو دقیقا درد دل خودم است

*جناب یامین پور! شما در این مرکز پژوهشی چه کار می کنید؟ بمیرم الهی! صدا و سیما با آن وسعت و عظمت و سیماچوب، به شما دفتری، اتاقی، چیزی نداده؟
نه، نداد.
*عوضش من هم در “وطن امروز” حتی یک میز و صندلی ندارم. بفرمایید؛ اینجا چه کار می کنید؟
دکترای حقوق دارم من و اینجا کار حقوقی – پژوهشی می کنم.
*به علم این مدرک دکترای تان، به رشته حقوق، علاقه ای هم دارید، یا گشتید ببینید کجا منطبق با تحصیلات تان، جایی هست که بچپید آنجا و کارمند نظام مقدس جمهوری اسلامی شوید؟
بله، ساحت برتر وجودی من گرایشات هنری و رسانه ای من است ولی نسبت به آنچه که جوانی ام را برایش گذاشتم و وارد دانشگاه شدم، بی اعتنا هم نیستم. سالهاست دارم در زمینه مثلا جامعه شناسی انحرافات و یا جامعه شناسی جنایی پژوهش می کنم. من نمی گذارم این بخش از تلاشم هدر برود. من در این ساحت هم فکر می کنم می توانم برای خودم، استعدادم، مدرکی که گرفته ام و جامعه ام، مفید باشم.
*شما بیشتر خودت را کارمند جمهوری اسلامی می دانی، یا فرزند انقلاب اسلامی؟
قطعا فرزند انقلاب اسلامی، بعد هم کارمند ساعتی!
*در صدا و سیما که کارمند نبودید؟
چرا، تا سال ۸۶ کارمند رسانه ملی بودم. کارمند حق الزحمه ای. الان اما هیچ قراردادی با صدا و سیما ندارم. دفتر و دستکی هم برای خودم، چه در رسانه ملی و چه در همین جا، اگر داشتم، این مصاحبه در پارک صورت نمی گرفت. برای مناظره های داغ “رو به فردا” تا الان یک تومان هم پول نگرفته ام. در جریان باشید.
*چشم! … قبل از “دیروز، امروز، فردا” پرونده شما در صدا و سیما، حاوی چه صفحاتی است؟
من از ۸۱ در صدا و سیما بودم. از ۸۲ به طور متمرکز در رادیو جوان کار کردم. تا حالا صدها برنامه رادیویی تولید کردم؛ سردبیر، نویسنده و گوینده – مجری. کارشناس – مجری برتر شبکه جوان بودم. خیلی برای رادیو انرژی گذاشتم و رادیو خیلی چیزها را رسانه را هنر را به من یاد داد. رادیو برای کسانی که در رادیو کار می کنند، ناقل حس خاصی است که هرگز از ضمیر آدم بیرون نمی رود. مخاطبان من بیشتر مرا با “قرار شبانه” می شناسند. یک برنامه زنده رادیویی که به گفته رئیس وقت رادیو؛ آقای دکتر خجسته، یک اتفاق در برنامه های معارفی و اندیشه ای رادیو به حساب می آمد. قرار شبانه ۳ سال هر شب به طور زنده روی آنتن بود و مخاطبان زیادی داشت. از انبوه برنامه های رادیویی و تلوزیونی، هیچ کدام شان به شیرینی قرار عاشقانه در خاطرم نمانده، حتی “دیروز، امروز، فردا”. این برنامه قطعا جایگاه منحصربه فردی دارد ولی تلوزیون آفات زیادی هم دارد که مهمترینش شهرت است. شهرت که می آید تو خیلی باید تقوا و صلابت روح و سلامت نفس داشته باشی که برکنار بمانی از زوائد این بلا. یک جاهایی این بلا به من آسیب زده. شهرت، آسیب را به همراه خود دارد، حتی تو اگر نهایت خداترسی را هم داشته باشی. بالاخره جایی می آید و یقه تو را می گیرد اما در قرار شبانه خبری از این بلا نبود.
*یادت هست، آن شب که در مسجد ارک همدیگر را دیدیم، به تو چی گفتم؟
بله ولی آن تعبیر را زیاده روی می دانم.
*اما من هنوز هم معتقدم شما در صدا و سیما مبدل به نماد نسلی شده اید، که راحت تر و بی درد سرتر آن است که آن نسل در رسانه ملی نماد نداشته باشد. اولی را قبول کنم زیاده روی است، حاضرم روی سر دومی قسم بخورم.
فکر می کنم سوء تفاهم میان بچه حزب اللهی ها و صدا و سیما یک مقدار زیاد است.
*من هم فکر می کنم وحید یامین پور در حرف زدن، ادای مدیران نظام را درنیاورد بهتر باشد.
نخیر، اینطور ها هم نیست.
*بدتر از این است! می شود به من بگویی در رسانه ملی، چند بار اسم شهدای بسیج در فتنه ۸۸ برده شده و چند بار اسم مقصرین کهریزک؟ یا کشته های کهریزک؟ می شود به من بگویی، سهم خون شهید حسین غلام کبیری، سهم جان این شهید در رسانه ملی ما چقدر بوده است؟ آیا رسانه ملی اصلا شهید امیر ذوالعلی به گوشش خورده؟ چون سی و چند خواهر و برادر مومن و بسیجی ما را “بعضی ها” و نه “بعثی ها” به شهادت رساندند، رسانه ملی هم معتقد است؛ بسیجی واقعی، همت بود و باکری. جناب دکتر وحید یامین پور! ما در صدا و سیمای شما (دوست نداشتم بگویم؛ صدا و سیمای شما اما خودت مجبورم کردی) بارها مظلومی به نام آقای روح الامینی را دیدیم اما یک بار هم مظلومه ای به نام مادر شهید حسین غلام کبیری را ندیدیم. روز ۲۵ خرداد، مگر یک خواهر بسیجی و دختر خردسالش را جلوی پایگاه بسیج میدان آزادی، فقط به جرم چادر و حجاب، به شهادت نرساندند؟ چرا رسانه ملی، که از نظر من رسانه مملی هم نیست، چه رسد به ملی، تا به حال حتی یک بار اسمی از این ۲ شهیده مظلوم نبرده است؟ ۸ ماه دفاع مقدس نسل خود جنابعالی اگر نبود، از ۸ سال دفاع مقدس، مگر چیزی هم باقی می ماند؟ چرا رسانه ملی شما نشان نمی دهد که خون چمران و باقری و زین الدین و دستواره و صیاد، جوشش دوباره اش مدیون خون شهدای بسیجی فتنه ۸۸ است؟ آقای یامین پور! بچه های بسیج با اسلحه سرد، با باتوم و با نی ساندیس در برابر ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن ایستادند؟ کجا این را صدا و سیمای حضرت ضرغامی نشان داد؟ بچسب به مای بیبی و ایزی لایف، چون پول دارد. خون بچه بسیجی چقدر برای رسانه ملی پول دارد؟ هیچی! … اما نه. خون این شهیدها و شهیده های فتنه اخیر نبود، خیلی ببخشیدها، عذر می خواهم؛ همین رسانه ملی شما الان به کروبی باید می گفت: رهبر معظم انقلاب. من هم قبول دارم اینطوری ها نیست؛ بلکه بدتر از این است. این صدا و سیما هم شان خون غلام کبیری نیست. هم تراز کارمندان خودش است. در ضمن، ما در همین رابطه ها به برنامه خود شما هم نقد داریم.
من که نباید به این سئوالات جواب بدهم. بخشی از این چیزهایی که گفتی، حرف من هم هست.
*پس نگویید سوء تفاهم است.
من که نمی خواهم بگویم رسانه ملی بی گناه است اما بیش از آنچه حق است نباید نسبت به صدا و سیما بدبین بود. امکان رسانه ملی همین است. البته کم بودن این امکان، باز هم گردن خود صدا و سیماست اما قبول کنید کار خیلی دشوار است. تند بودن بخش کوچکی از حرف شما از این جهت است که برداری مثلا به وزارت ارشاد گیر بدهی که چرا رمان خوب چاپ نمی کند؛ رمان خوب، نویسنده خوب می خواهد؛ چند تا داریم؟ صدا و سیمای خوب، فیلم ساز متعهد و تهیه کننده ارزشی و کارگردان عالی و مستندساز خالص و متخصص می خواهد؛ چند تا داریم؟ هر چه که توپ هست، نباید که زمین صدا و سیما انداخت. من برای این می گویم سوء تفاهم، که از خود رسانه ملی برای احیای فضیلت هایی که گفتی، مانع سازمانی وجود ندارد. یعنی مدیران رسانه ملی اغلب همین دغدغه مقدس بچه حزب اللهی ها را دارند اما ساختار، اجازه عملیاتی کردن خیلی از این ایده ها را نمی دهد. راستی، گفتی؛ نقد داری به برنامه ما.
*برسیم جلوتر می گویم. فعلا نقد مدیران شما واجب تر است. مدیران رسانه ملی، شما نگاه کنید چقدر ناز فلان مجری و فلان برنامه را می خرند اما تا به حال انصافا چند تا برنامه مثل برنامه شما قربانی شده و آب هم از آب تکان نخورده؟ از روایت فتح بگیر بیا جلو.
حرفی ندارم بزنم؛ بخشی از حرفهای تو دقیقا درد دل خودم است.

*صدا و سیما، شما را تحمل نکرد یا برنامه تان را؟
صدا و سیما یک شخص یا یک کل ارگانیک نیست که همه چیزش به هم مرتبط باشد و مثلا هر کاری که می کند از یک راهبرد مشخص و یک استراتژی معین تبعیت کند. به خاطر وسعت و تورمی که خواسته و یا ناخواسته، رسانه ملی پیدا کرده، بعضا کارهای ضد و نقیضی از رسانه ملی سر می زند که من می مانم مثلا همین سئوال شما را چگونه جواب بدهم. چند روز پیش مطلع شدم مسئولی که به تلفن های روابط عمومی شبکه ۳ جواب می دهد، کاملا سر خود به کسانی که زنگ می زنند و اعتراض می کنند که چرا برنامه ما پخش نمی شود، می گوید؛ ما این برنامه را بر اساس نظر رهبری تعطیل کردیم. این را چند نفر از افرادی که روز جمعه آمده بودند، راهپیمایی به من گفتند. من تماس گرفتم روابط عمومی و دیدم؛ بله، ماجرا صحت دارد. برخی از اپراتورهای آنجا یک همچین پاسخی به مردم می دهند. خب این قطعا یک دستور سازمانی نیست. یک کج سلیقگی و یک خودسری از طرف کارمند صدا و سیماست. شبیه این چیزها در صدا و سیما زیاد پیدا می شود.
*اما برنامه شما را و یا خود شما را که فلان کارمند صدا و سیما نمی تواند حذف کند. اینکه دیگر کار او نیست.
بله خب اما نگاه کنید؛ اینکه بگوییم کل مدیران صدا و سیما با من مشکل دارند، صحیح نیست. من از جلسه شورای مدیران سازمان که در حضور رئیس سازمان تشکیل می شود خبر دارم که مدیر فلان شبکه با کل برنامه مشکل دارد. مدیر بهمان شبکه کاملا موافق است. آن یکی مدیر کلیت کار را قبول دارد اما نقد هم دارد. یکی دیگر برنامه را قبول دارد، اما نسبت به عوامل کار انتقاد دارد. لذا حرف من این است؛ شما در پرسش های خود، این را لحاظ کن که نباید تصور کرد از حنجره سازمان فقط یک فریاد واحد و از پنجره صدا و سیما تنها یک نور شنیده و دیده می شود. این هم البته شاید ذاتی رسانه ملی باشد و به خودی خود نه عیب باشد و نه حسن.
*من احساس می کنم رسانه ملی از یک سو بدش نمی آید تا به وسع خود روشنگری هایی کند اما حاضر نیست بهای این روشنگری را بپردازد. یعنی دنبال شر نمی گردد. مثلا اگر برنامه خود شما روشنگری داشته باشد ولی شر هم داشته باشد، آقایان ترجیح می دهند، دنبال شر نگردند ولو روشنگری هم چند صباحی نشود.
متاسفانه همین طور است و این فقط مختص مدیران صدا و سیما نیست. مدیران فرهنگی ما نوعا محتاط هستند و مثلا علاقه ای ندارند، دست به کاری بزنند که انجام آن مستلزم چالش با یک و یا چند جریان سیاسی و یا چند چهره بانفوذ است. “روشنگری کمتر – هزینه کمتر” برای مدیران ما عمدتا بهتر از روشنگری همراه با دلواپسی است. حتی نگاهی بدبینانه وجود دارد و آن اینکه بودن خود ما روی آنتن هم در پاسخ به تعدیل برخی فشارها بوده و نه دغدغه داشتن یک برنامه شفاف و بی پرده. به هر حال باید این موازنه ها صورت بگیرد و ما ببینیم فشار کدام دسته از نیروهای صاحب تصمیم، بر آن دیگری غلبه می کند.
*برآورد خودتان چیست؟
اگر مدیران سازمان، افکار عمومی را لحاظ کنند، ما حتما روی آنتن می مانیم ولی اگر متاثر از جریانات سیاسی، جهت حرکت خود را مشخص کنند و ما را در ترازوی احراب وزن کنند، زیاد نباید به ماندن امیدوار بود.
*بحث را عوض کنیم؛ سال هاست خود شما در رسانه هستی. فکر نمی کنی صدا و سیما روزهای اول فتنه، یعنی از روز بعد از انتخابات تا حدود دو سه ماه بعد، به نوعی گیج می زد؟ نه بحران را به نظر می رسید پیش بینی کرده بود و نه از پس مدیریت فتنه به ویژه در ماه های اول برآمد.
حرف شما را رد نمی کنم اما می خواهم بگویم؛ کدام نهاد در روزهای اول فتنه، دست پاچه نشد؟ اغلب نهادها رفتارهایی پیش بینی نشده و غیر حکیمانه از خود بروز دادند. رسانه ملی را هم در همین زنجیره باید دید. ضمن اینکه من در مجموع عملکرد صدا و سیما را بهتر از سازمان ها و نهادهای دیگر می بینم. صدا و سیما زود توانست خودش را جمع و جور کند و رفتار عاقلانه ای از خودش نشان دهد. من به صدا و سیما در جریان فتنه، نمره قبولی می دهم.

*من این حرف را با یک شرط قبول دارم؛ صدا و سیما چون جلوی دید عموم است، ناخودآگاه زودتر از دیگر جاها متوجه کمی و کسری خود می شود.

از جمله سختی های کار در رسانه ملی یکی، همین جلوی دید ملت بودن است. فلان وزارت خانه مثلا اجتماعی و یا فرهنگی، اشتباهش تا بخواهد به مردم منتقل شود، کلی وقت می گیرد اما رسانه ملی، لحظه لحظه در چشم آحاد ملت است و کوچک ترین اشتباهش با شلاق نقد ملتی به وسعت ملت حکیم ایران همراه است.

***

*حسین قدیانی: ما در رسانه ضعیفیم؛ چه با وضو، چه بی وضو

**وحید یامین پور: اما خیلی جلو آمده ایم؛ شاخ غول رسانه های غرب، الان شکسته

*اگر بخواهیم به کارنامه صدا و سیما در فتنه ۸۸ و در مقایسه با سایر نهادها نمره بهتری بدهیم، بخش مهمی از این نمره بهتر، بدون تعارف به برنامه خود شما برمی گردد. حالا من با این پرسش می خواهم وارد فاز دیگر این گفت و گو شوم؛ شما چقدر رسانه را می شناسید؟ چقدر خودتان را حرفه ای می دانید در شناخت رسانه؟
**من حرفه برنامه سازی در رادیو و تلوزیون را بلدم. ۸ سال از دوران جوانی من در اوج انرژی و استعداد، صرف رسانه شده. من زمانی در رادیو حس کردم که دیگر کمتر چیزی است که نیاموخته و حس نکرده باشم. حالا نمی خواهم بگویم استاد رسانه هستم به لحاظ عملی، اما رسانه و اقتضائات رسانه را می شناسم. این به آن معنا نیست که من در مقام عمل، خودم را بدون اشتباه بدانم و یا به همه آنچه که از رسانه می دانم و می شناسم در کار خود به همه آن دانش، عمل می کنم. رسانه ما یک رسانه خاص است و ادعای دینی و ایدئولوژیک برای خود دارد. ضمن اینکه حضور من در رسانه در عجیب ترین و حساس ترین دوره تاریخ این چند ده ساله ما رقم خورد …
*می خواهی ادامه بدهی؟
**شما پرسش ات را بپرس.
*این دینی بودن و ایدئولوژیک بودن رسانه ما و اینکه برای خود شانی متفاوت قائل است، از حیث حرفه ای به ضرر ماست یا به نفع ما؟ این مسئله آیا دست ما را خیلی جاها نمی بندد؟
**این خلاف ذات رسانه است. در دنیا جنس رسانه از “پروپاگاندا”ست. یعنی در رسانه بر پاشنه تبلیغات می چرخد. تبلیغات هم عمدتا یعنی دروغ. بزرگنمایی. کوچک نمایی. پس و پیش کردن مفاهیم. وارونه جلوه دادن واقعیت. خرافه خواندن حقیقت. در این دنیا، اصحاب رسانه از درک عنوان تقوای رسانه ای عاجزند. رسانه های این دنیا، مثل صاحبان شان ترسی از خدا ندارند. ما اما رسانه را نه هدف، نه پروپاگاندا، نه تبلیغات حاکم بر این دنیا، که ابزار گفتن حق می دانیم. ابزار تبلیغ. استفاده درست ما از این ابزار، یکی اش به من راننده رسانه یعنی دارنده رسانه برمی گردد که چقدر اخلاص و صداقت و تقوا دارم. این دغدغه مقدس را اما رسانه های غرب ندارند. مواجهه ما با رسانه، یک مواجهه منحصر به فرد است؛ فقط در ایران و نه در هیچ کجای دنیا اتفاق می افتد. مواجهه ما با رسانه مبتنی بر آموزه های دینی است. این نسبت در عین حال که بی سابقه است و شما را در یک میدان کشف نشده قرار می دهد، در عین حال یک مزیت هم هست. دوستان شهید آوینی از قول سید شهیدان اهل قلم می گویند؛ “شما وقتی با وضو رسانه را دست می گیری، این ابزار در جهت تکوین عالم به شما کمک می کند”. این دیدگاه، فقط برای ماست؛ توکل و نذر و باور به تاثیر مثبت معنویت در همه چیز ولو در کار رسانه که ذاتا با شیطنت و دروغ سازگارتر است. راز ماندگاری معنادار روایت فتح، بر خلاف ماندگاری هیجانی مثلا فلان فیلم غربی، در این است که آوینی، اعتقاد داشت وقتی با وضو پشت میز تدوین می نشینی، اثر کارت بسیار بیشتر می شود و به دم و بازدم رسانه تو، حضرت حق، روح مسیحایی می دمد.
*من که به همه این حرفها قطعا اعتقاد دارم اما ما در عالم رسانه ضعف های خاص خود را داریم که ربطی هم به وضویی که می گیریم، ندارد. این اعتقاد و این وضو، نقطه قوت ما در کار رسانه ای است ولی نقطه ضعف ما به نشناختن ما از رسانه برمی گردد. شما قطعا “سی. ان. ان” را رسانه ای مخالف با آرمان های نظام ما می دانید؟
**قطعا.
*من اما فکر می کنم بهترین رسانه ای که از نظر تصویری، حجم بی نظیر و استثنایی راهپیمایی ۹ دی سال ۸۸ ما را پوشش داد، همین “سی. ان. ان” بود. تصویری نشان می داد از بالای نقشه ای ماهواری که معطوف به همه محورهای منتهی به میدان انقلاب بود. جمعیت هم در این تصویر موج می زد. خبرنگار هم روی هر نقطه ای که از تصویر کلیک می کرد، آن نقطه به اصطلاح “بولد” می شد؛ در آن واحد هم کل حضور مردم را از بالا نشان می داد و هم جزء حضور را از پایین اما رسانه ملی ما و کلا رسانه ما، همان طوری که راهپیمایی ۲۲ بهمن سال ۸۸ را نشان می دهد که همین راهپیمایی را در سال ۵۷ نشان می داد. فقط آن خبرنگار روی زمین خیابان آزادی و آن خلبان روی هوای میدان آزادی عوض شده. همین. آقای یامین پور! ما چه با وضو و چه بی وضو، باید اول رسانه را بشناسیم. من این را زیاد این طرف و آن طرف گفتم اما به شما هم می گویم؛ ماهها پیش شخصی از منچستر انگلیس برایم کامنت گذاشته بود که انگلیس اگر می توانست ولو به زور اتوبوس و ساندیس، جمعیتی مثل ۹ دی شما را همچین جمعیت انبوهی را به خیابان های لندن بکشاند، خودش سه بار خدا را قسم داد که کل دنیا را ۳ روزه فتح می کرد. کل دنیا را همراه با آمریکا. ما اما همان شب ۹ دی، فتح تمام دنیا بخورد توی سرمان، داشتیم برای همدیگر قسم می خوردیم که ساندیس نخوردیم و با اتوبوس نیامدیم. همه مان هم با وضو بودیم. من که تازه روزه هم داشتم آن روز! حماسه را ما آفریدیم اما چون کار با رسانه را بلد نیستیم، داور بازی، دست حریف را برد بالا، به این جرم که به ما ساندیس داده بودند! این داور، رسانه های غربی بودند و اصلا به رسانه های ما مجال کمک داوری هم ندادند. این شد که من آن متن “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی …” را نوشتم و مجبور شدم که با گستاخی و پر رویی و به اندازه وسع خود، ورق این جنگ روانی را برگردانم و بگویم؛ “همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه” و اینکه “من افتخار می کنم و اعتراف می کنم حکومت به ما ساندیس داد”. ما تا جنگ روانی رسانه را نشناسیم، ۳۰ سال بعد هم راهپیمایی ۲۲ بهمن را مثل همان سال اول انقلاب پوشش می دهیم و بعد، داور هم می آید و دست خودش را به نشانه فرد پیروز بالا می برد. من دارم جای تو حرف می زنم ها!
**بله، این جمعیت سرمایه اجتماعی ماست و آن رسانه هم سرمایه غرب یا به قول تو سرمایه داور. شما چرا فقط راهپیمایی ۹ دی و ۲۲ بهمن را می گویی. چرا محرم و صفر را نمی گویی. چند تئوریسین روسی که روز عاشورا آمده بودند دسته های عزاداری را در چهارراه گلوبندک دیده بودند، با تعجب بعدها گفتند: “ما در بهت و حیرتیم که با این سرمایه اجتماعی چرا تا به حال ایران ابرقدرت نشده؟!” و یا به قول آن بنده خدا، چرا تا به حال دنیا را فتح نکرده. قبول دارم حرف تو را. در امکانات فنی و استفاده از امکانات فنی، ایران طبعا نسبت به آن رسانه هایی که تو نام بردی، عقب است ولی این هم بی انصافی است اگر بگوییم ما ۳۰ سال است که مثل همان سال اول داریم راهپیمایی ۲۲ بهمن را پوشش می دهیم. سال به سال دارد وضع ما بهتر می شود؛ هر چند این شتاب، مطلوب ما نیست. شما نگاه کن! من الان “پرس. تی. وی” را قابل مقایسه با برخی رسانه های غرب می دانم. اثرگذاری، گزارش های خبری و جنس این گزارش ها با غول های رسانه ای دنیا، اگر چه در جنگی نابرابر اما به هر شکل دارد رقابت و بعضا برابری می کند. اینها پیشرفت های ماست. این را هم ببینید. ما یک خورده باید در این قصه، کمتر غصه بخوریم و اعتماد به نفس پیدا کنیم. بچه های ما اعتماد به نفس ندارند. این پرسش را زیاد از من می کنند؛ تو چطور جرئت کردی، بروی در سازمان عریض و طویل صدا و سیما و با این جو موجود، همچین برنامه ای بسازی؟ شما خودت موظفی به بچه ها اعتماد به نفس بدهی. کسی که حرف انقلابی داشته باشد، هیچ وقت کم نمی آورد. جلوی هیچی هم کم نمی آورد. این اصل کار است. فروعات کار هم خیلی پیچیده نیست. قابل ادراک و قابل تجربه است.
*من هیچ مصداقی را برای این مباحث بهتر از ۹ دی نمی دانم. چه اتفاقی می افتد که بازی را در زمین بازی ما می بریم و بعد مثل شکست خورده ها برمی گردیم به خانه که؛ الان دوباره “بی. بی. سی” ساندیس و اتوبوس نشان می دهد؟ چرا اینقدر “آقا” مدام، با بهانه و بی بهانه، از ۹ دی یاد می کند؟ اینجا رهبر دارد جور کم کاری رسانه های ما را می کشد. هر جا “آقا” می گویند؛ ۲۲ بهمن، ۹ دی را هم می گوید. ۹ دی از نظر من، ۲۲ بهمن خامنه ای است. روز پیروزی خون دل بر شمشیر فتنه. روز پیروزی خامنه ای بر کسانی که زیاد با خیمنی عکس داشتند اما مثل ابن زیاد بر عکس حسین عصر حرکت کردند.
**آن جمله “۹ دی، ۲۲ بهمن خامنه ای است” را قشنگ گفتی. در ۹ دی، نظام جمهوری اسلامی دگر بار تثبیت شد و فرزندان انقلاب اسلامی، این بار به جای رژیم شاه، رژیم فتنه را سرنگون کردند و انقلاب اسلامی انگار یک بار دیگر به پیروزی رسید، این بار اما به رهبری خلف شایسته خمینی. اما تو این را هم نگاه کن. “آقا” زیاد می گوید؛ که ما نسبت به گذشته پیشرفت داشته ایم و دشمن نسبت به قبل، ضعیف تر شده. این واقعیت مهمی است که در نبرد رسانه ای هم، صادق است. رسانه های دشمن هم دیگر، آن برد و اثر اوایل انقلاب را ندارند اما همین رسانه های انقلاب اسلامی با همه کاستی های خود، امروز و فقط در یک قلم و به عنوان نمونه، شعار “مرگ بر آمریکا” را جهانی ترین شعار قرن کرده اند. به برکت رسانه های ما الان شعار ثابت هر آزاده ای در جهان که نسبت به هر آنچه بی عدالتی می داند و تبعیض می خواند، معترض است، همین مرگ بر آمریکاست. الان دیگر مردم سراسر دنیا، اخبار غول های رسانه ای دنیا را قبول ندارند. شاید اخبار اینها زیاد سر و صدا کند اما تاثیر گذشته را روی افکار عمومی و قلوب ملت ها ندارد. باور مردم نسبت به صحت اخبار رسانه هایی که با ما دشمن اند، در سراسر دنیا پایین آمده. این آمار خود “ان. بی. سی” است که زیر ۲۰ درصد مردم آمریکا، ۱۱ سپتامبر را کار اسلام و یا حتی کار القاعده می داند و این در حالی است که تمام رسانه های دنیای غرب دارند خلاف گزاره را تولید می کنند. کل اعتبار یک رسانه به باورپذیر بودن آن بستگی دارد. آنها حرفه ای هستند اما باورپذیر نیستند، جون اخبار درآمده از انحصارشان. هم حنجره حق زیاد شده، هم فریاد مقدس. الان “پرس. تی. وی” هست، قبلا نبود. الان “العالم” هست، قبلا نبود. “الکوثر” هست، قبلا نبود. حتی کشوری مثل هند هم برمی دارد و سیگنال “پرس. تی. وی” را می زند. این خیلی مهم است. بله، ما ناراحتیم که برد ما را شکست جلوه می دهند و اعصاب ما هم کمی خراب می شود اما همین هم بخشی از سنت الهی است. به این مسئله از این زاویه هم باید نگاه کرد. خداوند این بنا را ندارد که همیشه خودش با دست خودش حق را و همه حق را و پیروزی حق را جا بیاندازد. زمانی که حق و باطل، کامل شفاف شود، احتمالا فردای آن روز برای ظهور حضرت حجت وقت مناسبی است. من فکر می کنم حرکت ما به این سمت است. حالا این همه سئوال تو از من پرسیدی، من الان یک سئوال از تو می پرسم؛ اثبات اینکه آمریکا خیر خاور میانه را نمی خواهد، الان راحت تر است یا ۱۰ سال پیش؟ قطعا الان. پس دشمن نتوانسته همه پیروزی های ما را شکست نشان دهد. الان نفرت از آمریکا بیشتر است یا سال گذشته؟ یا ماه گذشته؟ روز به روز دشمن دارد منفورتر می شود. این یعنی نفرت ملت ها از رسانه های دشمن. معنای دیگری این ندارد. این یعنی ما هم در عرصه رسانه فتوحات بزرگی داشته ایم. این یعنی شفاف شدن حق و باطل و یعنی حرکت به سمت ظهور. شتاب این حرکت فقط باید بیشتر شود.
*اینها همه درست اما شما بیا و رسانه های دشمن را فقط غول های خبری دنیا نبین. در همین فتنه ای که گذشت، ضعف رسانه ای ما، ما به عنوان ما بچه بسیجی ها به عنوان نسل ۹ دی، زیاد بروز یافت. به ویژه آن اوایل فتنه.
**به این معنا و با این حرارت، حرفت را قبول ندارم، هرچند تو بخشی از حرف راست را می زنی و من بخش دیگری از حرف راست را. ما تازه داریم رسانه پیدا می کنیم. زمان اصلاحات، به خصوص آن اوایلش، تو خودت یادت هست. در اوج عصبانیت و در اوج اینکه مثلا باید حرف حقی می زدیم، چه کار می کردیم مثلا؟ می رفتیم هیئت و سینه می زدیم! غیر از اینکه نیست. روزنامه که نداشتیم. هفته نامه که نداشتیم. سایت و وبلاگ که نداشتیم. هیچی نداشتیم. حتی سواد هم نداشتیم که مثلا ۲ کلمه حرف حساب بزنیم. تمام دارایی ما یک چفیه بود. من یادم هست مثلا وقتی از وزارت فرهنگ، شاکی می شدیم با بچه های پایگاه بسیج می رفتیم و چفیه گردن مان می بستیم و جلوی فلان فرهنگسرا، از ورود مردم جلوگیری می کردیم. بعد هم نیروی انتظامی می آمد و ما را متفرق و احیانا جمع می کرد. این تمام کار و هنر و سواد ما بود. الان ما دهها استاد دانشگاه داریم که شما می توانی از آنها دعوت کنی تا در فضای آکادمیک، در باب همین رسانه، علمی ترین و حرفه ترین حرفها را بزنند. آن زمان یادم هست مثلا برای شهید آوینی، یکی دو دانشگاه در کشور، مراسم می گرفت، مراسم خوب. الان ۲۰ فروردین، فقط از خود من ۱۰ تا دانشگاه، دعوت می کنند برای سخنرانی. من از کدام نسلم؟ بچه هایی که مرا دعوت می کنند، از کدام نسل هستند؟ این استعداد نهفته ما الان رو شده. الان بچه حزب اللهی دارد روزنامه درمی آورد. هفته نامه در می آورد. رمان دارد می نویسد. سایت می زند. بهترین وبلاگ کشور را راه انداخته. الان ما به عنوان بچه بسیجی، در فضای سایبر، برابر نیستیم با طرف مقابل. خیلی جلوییم. من باور دارم به این حرف. هر کی را نگاه می کنی، الان یک وبلاگ دارد و یک وبلاگ اتفاقا خوب دارد. چه در سایتهای خبری، چه در وبلاگ و چه در بخش نرم افزاری، الان بچه حزب اللهی ها جلوترند. مهمترین نشانه این جلو بودن همین خشونتی است که جریان مقابل در فضای سایبر دارد علیه ما نشان می دهد. جریان لیبرال کی ناسزا می دهد؟ کی سنگ به دست می شود؟ وقتی که حرفهایش برای گفتن، تمام می شود. به خود تو، چقدر در کامنت های قطعه ۲۶ فحش می دهند؟ به خود من، چرا اینقدر فحش های بد می نویسند در ستون نظرات؟ چون دیگر، برای گفتن، حرف حساب ندارند اما ما تازه شروع کردیم به حرف زدن. تازه چند سال است که زبان مان باز شده. تازه بلد شدیم حرف بزنیم. تازه فهمیده ایم که تمام حرفهای جناح مخالف ما همان حرفهای ماکس وبر است که حسین بشیریه به خود فقط زحمت ترجمه اش را داده. البته من نمی خواهم بگویم جریان حزب الله حاکم شده بر افکار عمومی، اما تعیین کننده است الان این جریان. یک حرف گاهی در فلان وبلاگ یک بچه بسیجی، در کل کشور جریان سازی می کند و مسئولین را به واکنش می کشاند. کی و کجا حرف ما اینقدر برد داشته؟ کی اصلا بلد بودیم حرف بزنیم؟ شخصیت های جریان حزب الله الان با یک سخنرانی با یک مقاله جریان سازی می کنند. اینها را باید دید.
*می دانی دلیل این موفقیت چیست آقا وحید؟ چون توی بچه بسیجی، خودت را کارمند ساعتی جمهوری اسلامی نمی دانی، فرزند تمام وقت انقلاب اسلامی، می دانی و الا اگر تو هم نگاه کارمندی داشتی، نمی توانستی “دیروز، امروز، فردا” بسازی. این شهامت و گستاخی وقتی در امثال تو پیدا می شود که انگار از نظر نسل من و تو، هنوز هم بهمن ۵۷ است. من هیچ نسلی را مثل نسل ۹ دی، بهمن ۵۷ ی نمی دانم و نمی بینم. کارمند جمهوری اسلامی ۳۰ سال است که دارد برنامه گزارش هفتگی می سازد اما نمی تواند مثل تو برنامه بسازد و جریان سازی کند. چون او به صندلی جمهوری اسلامی چسبیده و تو الان مثل جوانان اول انقلاب، بی خانمانی و ما باید با یکدیگر در پارک، گفت و گو کنیم.
**رضا امیر خانی در این کتاب “سفر سیستان” جمله ای را مدام تکرار می کند.
*مومن در هیچ چهارچوبی نمی گنجد.
**من فکر می کنم جریان جزب الله چون فاقد ساختار بروکراتیک و مدرن است، این جریان هم نمی گنجد در هیچ چهارچوبی. مومن انقلابی یعنی مومن ساختار شکن و اصلا اگر هم بخواهد، نمی تواند رفتار کارمندی از خودش نشان بدهد. مومن انقلابی، یعنی ناقض شئون رسوب شده مدرنیته. بچه بسیجی به هیچ ساختاری پایبند نیست و این بزرگترین حسن اوست.
*حتی به ساختارهای حکومت جمهوری اسلامی.
**آفرین. اولین معترض فلان کج کاری و بهمان کم کاری نظام، می بینی که همان بچه بسیجی است که اتفاقا عاشق انقلاب اسلامی و فدایی ولایت فقیه است. ساختارهای نظام که وحی منزل نیست. اینها را هم یکی مثل من و شما، حالا با سواد کمتر و بیشتر برداشته نوشته. این ساختار، تجربه انقلابیون بوده که بعضی شان الان پشیمان اند البته! تجربه انقلابی سال ۵۷ را اعتراض بچه بسیجی سال ۸۸ پخته تر می کند و اصلاح می کند جایی از ساختار را که غلط بوده. پرچم این اصلاح دست بچه بسیجی معترض است نه جریان اصلاحات و نه جریان چپ و نه صد البته جریان راست. استادی حرف قشنگی می زد. می گفت: “انقلابیونی که سال ۶۰ ساختار نظام را چیدند، کجا درس خواندند، کجا تربیت شدند؟ پای کدام منبر نشسته بودند؟ چقدر برای خودسازی و کسب معرفت فرصت داشتند؟” اما بچه بسیجی امروز ۲۰ سال است که دست کم هفته ای ۲ ساعت، با یک عشق غیر قابل تعریف، می نشیند پای سخن رهبر خود. ما را خامنه ای بزرگ کرده. ۲۰ سال است که ما پرورش یافته مکتب خامنه ای هستیم. ما تربیت شده های “آقا”ییم و الا حماسه ۹ دی را نمی آفریدیم. بچه بسیجی، فرض کنیم که مطالعه آکادمیک و یا تحصیلات حوزوی و دانشگاهی نداشته باشد، دست کم این است که ۲۰ سال خامنه ای، این نائب بر حق امام زمان، رهبرش بوده. شکست دادن رژیم فتنه در سال هشتاد و اشک به قول تو، کم از پیروزی بر نظام طاغوت نداشت. من بسیجی امروز را بسیار کاراتر و کارآمدتر از انقلابیون دهه اول انقلاب می دانم. من به این حرف خود عمیقا باور دارم.
*ما از دیوار سفارت آمریکا بالا نرفتیم. کار مهمتری کردیم؛ از دیوار فتنه جاسوسان آمریکا بالا رفتیم که با جرج سوروس برای براندازی نظام مذاکره می کردند. این نمونه نادر از جانوران جاسوس البته آنقدرها هم با شمع و ماه عکسی نداشت ولی زبانش خیلی دراز است و با پررویی ما را دعوت می کند برای راهپیمایی روز قدس. خیال می کند ما فراموش کردیم جفتک خفاش را در فتنه ۸۸٫ این بحث به درازا کشیده شد. برگردیم به برنامه خودت. به “دیروز، امروز، فردا” خودت چه نمره ای می دهی؟ من البته واقفم به سختی کار تو. من اینجا اگر یک پرسشی را اشتباه بپرسم و مثلا یکی دو تا هم سوتی بدهم، شب که برگشتم خانه، گفت و گو را همچین تنظیم می کنم که دهان خواننده آب بیافتد ولی تو اشتباه که می کردی، وقتی برای اصلاح نداشتی و قبل از خودت، ما تپق تو را می دیدیم.

**نسبت به سایر برنامه های صدا و سیما و اصلا نمره و کارنامه فعلی رسانه ملی، “دیروز، امروز، فردا” نمره خوبی می گیرد اما نسبت به یک برنامه ممتاز انقلابی، نمره این برنامه از نظر من متوسط است.
*چه نقدی خودت از برنامه داری؟
**مهمترین نقدی که به برنامه دارم، خودمم.
*که …
**که تجربه قابل اعتنایی در ساخت و تدوین برنامه های گفت و گو محور نداشتم. من تقریبا به یک باره افتادم به این فضای خاص تلوزیونی. انتقاد مهم دیگری که ازش فرار نمی کنم و خیلی ها هم شاید فهمیده باشند این است که این برنامه خیلی از اوقات بر اساس یک طرح از پیش گفته شده، حرف نزد و همه چیز تقریبا و البته به خاطر نبود وقت کافی، فی البداهه بود. قطعا اگر برنامه یک طرح از پیش تعیین شده داشت، بهتر حرکت می کرد و بیشتر نتیجه می گرفت. برنامه، واکنشی سریع بود به اتفاقاتی که سریع تر از سرعت برنامه، یکی پس از دیگری داشت، رخ می داد. شاید بهتر بود برای جبران این وقت ناکافی، عده ای از دوستان بزرگوار به من کمک می کردند تا بر اساس یک پازل آینده پژوهانه، برنامه جلو می رفت. من که خودم روی آنتن بودم ولی متاسفانه صدا و سیما چنین عقبه ای را در اختیار من قرار نداد، تا برنامه این ضعف را الان نداشته باشد. من و رفقایم این برنامه را در یک ساز و کار کاملا هیئتی جلو بردیم. آنقدرها امکاناتی نبود.
*فکر نمی کنی اگر به جای “هیئتی” بگویی “جوششی”، راز محبوب بودن برنامه شما هم دقیقا به علت دوست داشتنی بودن مثلا شعار “خمینی ای امام” برمی گردد؟ اصلا اینکه شما می گویی، نقطه ضعف، شاید از منظری بهتر، نقطه قوت برنامه باشد. شاید شما اگر برای آن پازلی که گفتی، می رفتی و با آقای فلان و دکتر بهمان و مهندس کوفت و مدیر زهر مار مشورت می کردی، برنامه اینقدر به دل آدم …
**کوفت و زهر مار! … از این حرفت خیلی خوشم آمد. قبول دارم این را. این شاید نقطه قوت برنامه هم باشد. ما یک چیزی را خیلی ساده و صمیمی می فهمیدیم و همان را هم اجرا می کردیم.
*مثل “دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره”. مثل روزنامه دیواری هایی که ایام دهه فجر درست می کردیم. آنها هم واکنشی سریع و جوششی اما صد در صد خالص به تحولات پرشتاب زمانه خودش بود و هنوز هم می بینی بر دل آدم می نشیند. این همه سرود این چند وقت و با رعایت همان پازلی که گفتی، ساخته شده اما کدامش “این بانگ آزادی، از هر کران خیزد” می شود؟ من معتقدم اگر می خواستی طبق روال این سالیان، برنامه را بر اساس پازل و طراحی از قبل پیش بینی شده، جلو می بردی، تا الان هم داشتی، با این و آن مشورت می کردی که مثلا برای مخاطب عام کار کنی یا برای مخاطب خاص و هنوز هم برنامه ای روی آنتن نرفته بود. هزار برابر بودجه برنامه شما، الان دارد صرف همین طراحی پازل می شود و آخرش هم یا اصلا طراحان پازل با هم دعوای شان می شود و برنامه ای درنمی آید و یا به هیچ وجه چیز جالبی نمی شود.
**روزی “آقا” یک حرفی می زد و ما نبض جامعه را بر اساس آن سخن رهبر می گرفتیم و غروب آن روز فکر می کردیم فلان حرف در برنامه باید زده شود و ۳ ساعت بعد هم آقای بهمان را که مناسب می دیدیم برای گفتن آن حرف، دعوت می کردیم برنامه و اتفاقا چیز خوبی هم بنا به اعتراف مردم و کارشناسان در می آمد، چرا که این برنامه را با زمان حال شان و از آن مهمتر با زبان حال شان جدا نمی دیدند. حالا زیاد فرقی نمی کند که من به این شکل کار، “هیئتی” بگویم و شما بگویی “جوششی”. مهم هیبت خالصانه، ساده، صادق و صمیمی کار است. شهید آوینی می گوید: “کلیشه و تکرار، مرگ فرهنگ است”، چون فرهنگ یعنی همین جوشش. فرهنگ انقلابی یعنی همین جوشش. منتهی من این جوشش را ناقض این نمی دانم که تو با یک عمق، با یک پختگی و با یک دوراندیشی، حرکت کنی. این کار به جوشش فرهنگی ما عمق و معنای بیشتری می دهد. البته به آن آفاتی هم که تو گفتی، نباید دچار شد. جمع کردن همه اینها با هم کار سختی است.
*نقد دیگرت به برنامه خودت چیست؟ اول خودت را نواختی و بعد کمی زمان را برای یک طراحی بهتر. اگر باز هم بخواهی نقد کنی، چه می گویی؟
**ما می توانستیم بهتر از این باشیم. برنامه احصای کاملی از نیروهای حزب اللهی رسانه ای نداشت. این هم طبیعی بود. ما می خواستیم کسانی را به برنامه بیاوریم که کمتر در رسانه ملی دیده شده بودند، تا بیایند حرف هایی بزنند که کمتر در رسانه ملی زده شده بود. ما اما حقیقتش دایره محدودی از این آدمها را می شناختیم. نهایت ۴۰ نفر ولی من دوست داشتم چنین چهره هایی را از سراسر کشور می شناختم و دعوت می کردم. شاید ما ۴۰۰ نفر مثل این ۴۰ نفر در کشور داشته باشیم که نه من آنها را می شناختم و نه یکی بود که بیاید و این چهره ها را به من معرفی کند. آنچنان هم وقتی برای تحقیق نبود اما تا جایی که زمان به ما مجال داد، باز کردم این دایره تنگ را. شعاع دایره آدم هایی که به برنامه آمدند اما کاش از این هم سراسری تر و کشوری تر و بیشتر می شد. شب سوم خرداد دوست عزیزی به من زنگ زد که چرا مرا دعوت نکردی تا در سوم خرداد حرف بزنم؟ به ایشان گفتم: دوست ندارم مردم بگویند یامین پور، آدم کم آورده و فقط دارد رفقایش را به برنامه دعوت می کند. بگذارید ما بگوییم دایره بچه حزب اللهی ها بسته نیست و منحصر به چند اسم خاص نمی شود. کما اینکه ما وقتی چهره های به نسبت گمنام را می آوردیم برنامه، این چهره ها خیلی زود به نوعی به چهره های ملی تبدیل می شدند. البته ملی بودند ولی دیده نمی شدند. می توانم چندین نفر را در این باره اسم ببرم که به محض تمام شدن برنامه زنگ می زدند که این را دیگر از کجا پیدا کردی؟ تا الان این کجا بود؟ من می خندیدم و می گفتم: این بود، منتهی تا الان گم بود. ما پیدایش کردیم و در جایی به وسعت رسانه ملی دعوتش کردیم. تریبون نداشتن و دیده نشدن، دلیل بر نداشتن و یا نبودن آدم به درد بخور نیست. ما زیاد داریم چهره هایی که چون تریبون ندارند هرگز “چهره” نشده و نمی شوند.
*مثلا؟
**مثلا آقای نبویان. خاطرت هست که؟
*آره.
**یا خود سعید قاسمی. حاج سعید را من و شما البته می شناسیم اما آیا این چهره عزیز را فقط من و شما باید بشناسیم؟ یا خانم فروز رجایی فر.
*وحید جلیلی.
**بله، همین وحید جلیلی. این چهره ها را ما البته می شناختیم اما مردم، آنچنان که باید نمی شناختند و این واقعیت تلخی است که مهمترین تریبون ما در جمهوری اسلامی، سال های سال خودش را محروم کرده بود از این محرم ترین های انقلاب.
*آن نقدی که اواسط مصاحبه گفتم، الان اجازه می دهی، طرحش کنم؟
**بفرمایید.

*** آخرین بخش مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور ***

**وحید یامین پور: من به صدا و سیما احتیاج دارم

*حسین قدیانی: رسانه ملی هم به تو احتیاج دارد

*ما در اواخر ۸ ماه دفاع مقدس، رسیدیم به مقطعی که سران فتنه خودشان را به در و دیوار هم می زدند، مردم وقعی به ایشان نمی دادند و اصلا اهمیت به نامه ها و بیانیه های ایشان نشان نمی دادند. مثلا شیخ بی سواد، زیاد حرف مفت می زد اما مردم پهن هم بار الاغ تراوا نکردند. در خاطرم هست روزی در دانشگاه زنجان که رفته بودم برای سخنرانی، دانشجویی که موهایش را دم اسبی بسته بود، آمد جلو و گفت: “من حتی اگر نظام را هم قبول نداشته باشم، تا وقتی سران فتنه، موسوی و عباشکلاتی و این نوه نازنین ننه جون است (این تعابیر، مال آن دانشجوست) یک قدم هم برای فرقه سبز برنخواهم داشت. بگذریم که بعد از صحبت های سعید قاسمی فهمیدم؛ اتفاقا اعتراض اصولی به بخش هایی از بدنه نظام را نه ما سبزها که بچه حزب اللهی ها دارند”. حالا نقد من به همین مقطعی است که تقریبا همه مردم، کمی تا قسمتی رسیده بودند به چیزی که این دانشجوی عزیز، رسیده بود. اینجا اما چند برنامه شما و به ویژه چند مهمان شما بدجوری روی مخ بود که باعث شد من در کتاب “نه ده”، برنامه خود شما را هم بی نصیب نگذارم. ماهها بعد از فتنه و پس از آن همه هزینه و پس از ریخته شدن خون ستاره ها و خون دل خوردن های ماه، شما باز هم با دعوت کردن از بعضی مهمان ها تازه برگشتی خانه اول، که؛ تقصیر احمدی نژاد بود که در مناظره، آن حرفها را زد! یکی از مهمانان شما مثلا بعد از خواباندن فتنه مربوط به انتخابات، هنوز داشت از رسانه ملی امتیاز می گرفت و پیشنهاد می داد که هم از این طرف، هم از آن طرف، بیایند و حرف خود را بزنند! در مثل مناقشه نیست اما شاید عمروعاص را هم الان بیاوری، هنوز حرف برای گفتن داشته باشد! ما که نباید به سران فتنه و کسانی که به دروغ، حرف از وحدت می زنند اما در مقام عمل، دم از سران فتنه می زنند، باج بدهیم. اینکه درست نیست؛ بعد از آنهمه آشوب گری و فتنه آفرینی، سمنان پرست معروف بیاید در سیما و در برنامه خود شما بگوید؛ هم این طرف مقصر بود، هم آن طرف! آیا به قول حاج حسین شریعتمداری در همان برنامه، گناه کسی که از چراغ قرمز برخی قوانین رد می شود، با کسی که در روز عاشورا خیمه عباس را آتش می زند، بانک آتش می زند، عکس امام را آتش می زند و شعار می دهد علیه اصل ولایت فقیه و غلام کبیری و امیر ذوالعلی را به شهادت می رساند و ۸ ماه کار و بار کشور را می خواباند، یکی است؟ من فکر کنم خود شما هم قبول داشتی این انتقاد را در ناخودآگاه خودتان. چرا که اصلاح کردید این رویه را.

**ببینید؛ برای ما ملاک حرکت، رهبری است. ایشان تا روز ۲۲ بهمن و یا به عبارتی تا روز ۱۴ خرداد از فتنه یاد می کردند. اینکه فتنه مربوط به انتخابات دقیقا کی تمام شد و آیا اصلا تمام شده یا نه، به حضور معترضین در خیابان ها بستگی ندارد. به نظر من و شما هم بستگی ندارد. شئونی از فتنه شاید تمام شده باشد اما کی و کجا، جای بحث است. رهبر حتی روز اول عید هم اگر یادتان باشد درباره فتنه صحبت کردند.
*الان هم شاید “آقا” به فراخور بحث، درباره فتنه سخن بگویند اما این فرق می کند با میدان دادن به افرادی که یکی به نعل می زنند و یکی به میخ.
**اما سخن رهبری باید تبیین شود.
*بله اما به وسیله کواکبیان؟
**شما باید نتیجه آن برنامه را ملاک قضاوت بدانی نه افراد مدعو را.
*۲۰۰ سال بعد هم از نظر این افراد هر ۲ طرف ماجرا مقصر هستند.
**آیا نظر مردم هم همین است؟
*نه خب.
**پس ملاک، خروجی برنامه ماست، نه شخص دعوت شده.
*اگر ملاک، خروجی برنامه است، پس سران فتنه را هم دعوت می کردید.
**ما از خط قرمزها عبور نمی کنیم اما در عین حال روشنگری با دیالوگ و گفت و گوی ۲ طرفه، بهتر از سخنرانی، حاصل می شود.
*روشنگری اشکالی ندارد اما مدیر مسئول روزنامه ای که به دروغ بر طبل تقلب کوبید، باید محاکمه شود، نه اینکه بیاید در رسانه ملی، ایده “لویی جرگه” بدهد.
**این محاکمه را دستگاه قضایی باید انجام دهد. البته برنامه ما، کم از محاکمه عوامل فتنه نداشت.
*این را قبول دارم اما شما به عنوان وحید یامین پور وقتی کسی را به برنامه ای مثل “دیروز، امروز، فردا” دعوت می کنی، به او مشروعیت می دهی، نزد مخاطبانت.
**این را قبول دارم و ندارم. ما به عنوان رسانه باید مراقب خوراکی که به ملت می دهیم باشیم اما شعور توده مردم حتی از اصحاب رسانه بیشتر است. مردم، زلف مشروعیت چهره های سیاسی را به رسانه، ولو به رسانه ملی، ولو به “دیروز، امروز، فردا” گره نمی زنند. از طرفی محصول نهایی کار، بیش از مدعوین برای مردم اهمیت دارد.
*ظاهرا در این باره تفاهم نداریم با هم.
**برنامه ما مدل خاصی از برنامه سازی بود که مدام رصد می کرد افکار عمومی را. ما تا مقطعی که فتنه انتخابات، وجود داشت و تا زمانی که این، دغدغه “آقا” بود، روشنگری کردیم. روشنگری اما با سخنرانی فرق می کند. اگر الان لااقل فتنه مربوط به انتخابات خوابیده، به خاطر این بود که مردم مثلا در همین برنامه ما صحبت های هر ۲ طرف ماجرا را شنیدند. این مشروعیت بخشیدن به اذهان عمومی است، نه به فلان مدعو و بهمان کسی که آمد برنامه. حرف من این است. من بر خلاف شما اصلا قبول ندارم که ما برگشتیم به همان خانه اول. ولو اینکه حالا مهمانی از برنامه حرفی زده باشد. ما اگر به خانه اول دعوا برگشته بودیم، آیا باز مردم اینقدر از برنامه استقبال می کردند؟ من وقتی عده ای را به برنامه دعوت کردم که اوج مباحث معطوف به فتنه مطرح بود و به هیچ وجه فتنه، نه در کف خیابان و نه در اذهان این و آن، به تمامه دفن نشده بود. حتی الان هم هنوز شاید برخی شائبه ها و شایعه ها وجود داشته باشد. کار ما در آن مقطع، مشروعیت بخشیدن به روشنگری بود، نه به این و آن. ما کدام حرف را زدیم که میان مردم کوچه و بازار رد و بدل نشده باشد؟ همه آن حرفها قبلا شنیده شده بود. منتهی تبیین نشده بود.
*مثل اینکه تا در نماز جمعه کتک نخوری، درست نمی شوی!!
**(خنده بلند یامین پور)
*شوخی کردم البته!
**نه، من قبول ندارم که در برنامه، حرف هایی طرح شده بود، که فروکش کرده بود در جامعه. اصلا این را قبول ندارم. اگر اینطور باشد به خیلی از بزرگان، همین نقدی که گفتی، وارد است که چرا دوباره بحث فتنه را مطرح می کردند. ما تازه وقتی این مباحث را مطرح کردیم که رهبر گفتند؛ “عده ای ظاهرا خودشان نمی خواهند در کشتی انقلاب باشند و می خواهند از این کشتی خارج شوند”. احساس کردیم ما ۹ دی رخ داده، نظام به یک آرامش رسیده و دیگر فضا، یک فضای هیجانی نیست. ما در چنین فضایی دست به روشنگری زدیم. فتنه اما بود ولی هیجان و گرد و غبار فتنه نبود. ما در چنین زمانی دست به تبیین حقایق زدیم و جز این هم چاره ای نبود که عده ای را هم از آن طرف دعوت می کردیم. ما در برنامه “ایران ۸۸” هم، همان حرف های برنامه “رو به فردا” و “دیروز، امروز، فردا” را زدیم اما چون هیجانی بود آن مقطع فضا، تبیین حقیقت صورت نگرفت. حرف های ما تازه بعد از ۹ دی شنیده شد؛ چه حرف مای رسانه. چه حرف اصول گرایان و چه حرف اصلاح طلبان. آنجا بود که اذهان عمومی، مجال یافت تا جدای از گرد و غبار، سره را تشخیص بدهد از ناسره. محصول و خروجی برنامه ما با همان کیفیت و کمیت مدعوین، منجر به قوی تر شدن استدلال بچه جرب اللهی ها شد. پس من حق دارم و دلیل دارم با نظر شما مخالف باشم که با سوء استفاده از نام چند مهمان برنامه، می گویید؛ “در برهه ای، برنامه عقب گرد به فتنه داشت”. این حرف منطقی نیست. من تا وقتی رهبر داشتند تذکر می دادند به فتنه، من هم در برنامه دقیقا متذکر به همین معنا بودم. من بعد از ۱۴ خرداد، موضوعات برنامه را عوض کردم. آنجا بود که احساس کردم فتنه مربوط به انتخابات، دیگر از نظر ولی امر، تمام شده. بله، اگر من بعد از ۱۴ خرداد باز هم همان افراد قبلی را و با همان محمور مباحث، به برنامه دعوت می کردم، حق با شما بود. خودتان دیدید که من بعد از ۱۴ خرداد رفتم مثلا سمت “فارسی. وان” و یا نقد منافقین.
*من اما معتقدم شئون خیابانی و هیجانی فتنه، بعد از ۹ دی تمام شد و شئون سیاسی و آکادمیک فتنه، بعد از ۲۲ بهمن. از طرفی معنای روشنگری و تبیین، هنوز هم معتقدم این نیست که ما چون حسین شریعتمداری را به برنامه دعوت می کنیم، حتما باید یکی هم از جناح فتنه را دعوت کنیم. جناب یامین پور! من تقسیم بندی اصولگرا و اصلاح طلب را مدتهاست که منسوخ شده می دانم. ما یک جناح انقلابی ها داریم، یک جناح فتنه که ضد انقلاب اسلامی اند. والسلام.
**من حتی اگر این تقسیم بندی ای که تو گفتی، قبول داشته باشم اما تبیین و روشنگری برنامه را در آن مقطع کاملا درست می دانم. آن چیزی هم که اول حرفت گفتی، ببین؛ فتنه در ذهن های مردم، بهتر و کامل تر تمام شد تا در روزهای مردم. هنوز بعد از ۹ دی و حتی بعد از ۲۲ بهمن، چیزهایی از فتنه باقی مانده بود، که دفن و رفع آن نیاز به روشنگری داشت. من این را بر اساس گفته های “آقا” تا مقطع ۱۴ خرداد می گویم.
*اصلا یک سئوال. آیا خدا وکیلی، برای اینکه نه در نماز جمعه، که در فلان خیابان شمال شهر کتک نخوری، در دلت نگفتی؛ حالا که وحید جلیلی را دعوت می کنم، علی مطهری را هم دعوت کنم که نه سیخ بسوزد، نه کباب.
**خدایی نه. من یک نیت و داعیه خیلی ساده تر از این حرفها داشتم؛ می خواستم حرفهای کمتر شنیده شده در رسانه ملی، شفاف و بدون تعارفات مرسوم، به گوش مردم برسد. ما در برنامه، حرفهایی زدیم که مردم کمتر به این وضوح شنیده بودند. این شد که تبیین صورت گرفت. این تبیین هم لزوما در یک ساختار مناظره ای و در یک گفت و گوی ۲ یا ۳ طرفه شکل نمی گیرد. من که کارم خیلی پیچیده نبود؛ فضایی فراهم کردم برای حرف زدن این و آن و انتخاب را هم بر عهده خود مردم گذاشتم که خودشان به نتیجه برسند. خروجی کار ما می گوید؛ جواب داد این کار. بله، من هم خودم مقطعی احساس کردم ساختار مناظره، بیش از آنکه به کمک حق بیاید، برمی گرداند ما را به همان دعواهای روز اول. منتهی فرق من و تو در این است که تو می گویی؛ از ۹ دی باید این ساختار را عوض می کردی و من می گویم؛ از ۱۴ خرداد. ۹ دی اصول فتنه تمام شد اما دفن فروع فتنه و تبیین حق هنوز روشنگری می طلبید. این روشنگری را قبل از ما خود بزرگان و در راس ایشان “آقا” داشت انجام می داد. برنامه ما تفسیر روشنگری های رهبر معظم و تبیین نقطه نظرات ولی فقیه بود. پس کارش در آن زمان هم درست بود. این تبیین، آن زمان به دست نمی آمد الا با ساختار گفت و گو.  البته این را هم اضافه کنم؛ ما در دعوت از چهره های سیاسی مشکل عملیاتی هم داشتیم و خیلی ها بازی درآوردند که بماند.
*جمع کنیم این بحث نقد را و برویم سر وقت نقاط قوت برنامه شما و بعد هم درد دل ما با شما. از دید من، برنامه جنابعالی، طلب بچه حزب اللهی ها را، طلب فرزندان انقلاب اسلامی را، نه فقط از رسانه ملی، که از نظام جمهوری اسلامی گرفت؛ البته به وسع خود. حاج سعید قاسمی و دیگر عزیزان نشان دادند که بی گناه ترین افراد در کژی های گاه و بی گاه مسئولین، از هر تیره و طائفه ای که می خواهند باشند، همین بچه بسیجی ها هستند و اتفاقا اگر اعتراض لازم باشد و چیز خوبی باشد، هیچ کس اندازه ما حق اعتراض ندارد. به راستی، سهم یک بچه بسیجی جنوب شهری از نظام چیست که وقت خطر، فقط با یک باتوم و اغلب بدون هیچ دستور سازمانی حتی از بسیج، می آید و از نظام دفاع می کند؟ جمهوری اسلامی چه چیز قابل اعتنایی به این فرزند پای کار انقلاب اسلامی داده است؟ هر آنچه ویلا و کاخ و بنز و لباس ضد گلوله و مدرک هاوایی و کوفت و زهر مار است، مال همان قشری است که چون در نیاوران، ساندوچی وجود ندارد، می کوبد می آید تا چیزبرگر کوفت کند در خیابان اغتشاش و آنقدر هم پول دارد که به هر آشوبگری چیزی بماساند اما هر آنچه موتور قراضه و دود و خانه اجاره ۵۰ متری و پدر جانباز و خواهر دم بخت و بی پولی و وام و مسافرکشی است، جالب است؛ مال نسلی است که برای بقای این نظام می آید به خیابان، بی حتی یک کلاه ایمنی، بدون حتی باتوم، بله، بدون حتی باتوم و فقط با قفل فرمان پراید از دم قسطش و یا زنجیر چرخ موتورش می ایستد، تنها در یک قلم، برابر چندین و چند اسلحه هادی بادی. چقدر از منافقین در همین فتنه، اسلحه گرم کشف و ضبط شد. توی یامین پور، توی وحید یامین پور، توی دکتر وحید یامین پور، اگر می آیی ارک و گرم تو را تحویل می گیرند بچه ها، به خاطر همین است که لااقل مجالی فراهم کردی، از حنجره رسانه ملی نظام جمهوری اسلامی، یک بار هم فریاد ما بیرون بیاید. بچه بسیجی که همیشه بدهکار می داند خودش را به همه چیز این نظام اما اگر بنا بر مطالبه است، هیچ کس اندازه بچه حرب اللهی ها از همه چیز نظام طلب کار نیست. اگر نخواهیم بگوییم؛ خرمشهر را خدا آزاد کرد، که من هم این را بلدم، باید بانگ برداریم که فتنه ۸۸ را باتوم به دست ها خواباندند. من نمی دانم تو داری با من گفت و گو می کنی یا من با تو!
**بگو خب.
*در این گفت و گو زیاد از تو تعریف کرده ام اما انصافا در برنامه خودت چند بار اسم مقصرین کهریزک و یا کشته های کهریزک به میان آمد، چند بار اسم شهید حسین غلام کبیری؟ این نقد نیست ها. گفت و گو هم نیست؛ درد دل است.
**کهریزک را درست یادم نمی آید؛ یک بار و شاید ۲ بار. فوقش ۳ بار.
*اما من نام شهید حسین غلام کبیری را در برنامه شما نشنیدم.
**این را هم درست یادم نیست اما بارها بحث کلیت شهدای بسیجی فتنه ۸۸ مطرح شد؛ چه روزی که حاج سعید آمد و چه روزی که حسینیان. دیگران را الان یادم نمی آید. با این حال اگر یک بچه حرب اللهی یقه مرا بگیرد …
*در نماز جمعه خوب است این کار را بکند!
**(خنده یامین پور) بله، اگر یقه مرا گرفت، من مدعی نمی شوم که همه حرفهای او را زده ام اما به او حتما خواهم فهماند که در صدا و سیما، تا حد وسعم استفاده کردم از این امکان که درد دل این بچه ها را هم منعکس کنم. من خودم را هم البته از همین نسل و شکوفه ای از همین فصل زیباتر از بهار حسینی می دانم. ما، آری ما، نه چپی هستیم و نه راستی. بلکه از هر ۲ طرف طلبکاریم. لذا ما در برنامه، هر ۲ طرف را نقد می کردیم. من عمد داشتم که چهره های قدیمی تر جریان راست را بیاورم و مطالبه کنم طلب این نسل را از این جناح. روزی که دهنمکی آمد، گفت: تو مطمئنی می خواهی این حرفها را روی آنتن بزنی؟ گفتم: مطمئنم. گفت: بد نمی شود برای شما؟ تعطیل نمی کنند برنامه تان را؟ گفتم: این حرفها مطالبه توده ملت و شخص “آقا” از جریانات موجود است. حرف عجیبی نمی خواهیم بزنیم. شما یقه حاکمان چپ و راست، یقه حاکمیت را بگیر، متهی از موضع حق ولایت و طلب ملت. از موضع جریان بسیج و حزب الله. بارها در خیابان عامه مردم که مرا می دیدند، می گفتند؛ ما آخرش هم نفهمیدیم، تو راستی هستی یا چپی؟ هنوز هم می گویند. ما نظرسنجی داشتیم که ۷۰ درصد مردم گفته بودند، ما خط سیاسی یامین پور برای مان مشخص نیست. ما فضا را درآوردیم از آن حالت ۲ قطبی. جدای از چپ و ورای راست، قطب دیگری هم هست به نام صراط مستقیم. صراط مستقیم، یعنی ولایت فقیه. یعنی توده ملت. یعنی فرزندان انقلاب اسلامی. یعنی خانوداه شهید روستایی دور افتاده در سیستان و بلوچستان. یعنی آن بلیط فروش سر خیابان. یعنی دانشجویی که پدرش ندارد، برای دانشگاه آزاد او، شهریه بدهد و مجبور است وام بگیرد. آیا بانک دولت جمهوری اسلامی وام بدهد، آیا ندهد! این حرفها و این مطالبه را البته قبل از همه ما “آقا” در دهه ۷۰ و ۸۰ می گفت.
*اگر روزی از همین روزها وحید یامین پور مجبور شود از برنامه اش محکم تر دفاع کند، آیا محافظه کاری می کند یا مطالبه حق می کند؟ اهل مصلحتی یا حقیقیت؟
**اهل مصلحتی نیستم که ذبح شرعی کند به قول دکتر شریعتی، حقیقت را. دل پری دارم الان. گاهی هم وسوسه می شوم یک چیزهایی را بگویم، منتهی فکر می کنم اگر الان این کار را بکنم، هزینه ای پرداخت کرده ام که فعلا نیازی به پرداختش ندارم. نمی خواهم همه درها را به روی خودم ببندم. فکر می کنم من هنوز از آنتن، سهمی دارم. من به تلوزیون احتیاج دارم. این حرف را خوب گوش کنید. من به تلوزیون احتیاج دارم. ما به تلوزیون احتیاج داریم. چاره ای نداریم؛ بعضی از حرفها را نباید بزنیم. اگر زمانی احساس کنم حجت بر من تمام شده و سهم تلوزیون دارد از من و نسل من دریغ می شود، آن زمان، حرفهایم را خواهم زد.
*اولی که گفتی امتیاز دادی به رسانه ملی و شاید هم یک پیام. بالاخره بی پیام نیست این حرف که “من به تلوزیون احتیاج دارم” اما این دومی هم در عین حال تهدید بدی نبود اما راستش خوب بود آقایان هم همین مردانگی و حجب و حیای تو را داشتند و مثلا می گفتند؛ رسانه ملی هم به وحید یامین پور احتیاج دارد.
**هر طور دوست داری تعبیر کن.
*به هر حال هیچ کس دوست ندارد برنامه اش تعطیل شود.
**من ناراحتم. برخی به من می گویند؛ نشان نده این ناراحتی ات را. اما من ناراحتم و از این بیشتر ناراحتم که ما را دارند به بهانه ای می زنند که ما اصلا زنده بودیم به آن بهانه. ما را به اسم “آقا” دارند می زنند اما ما به اسم “آقا” زنده بودیم. ما را در حالی به اسم رهبر مورد نقد قرار دادند که اصلا برای “آقا” و به عشق ایشان برنامه را ساختیم. این هم زیرکی و رندی برخی از مسئولین ما را نشان می دهد.
*مطلب آخر وبلاگم را دیدی؟
**فرصت نکردم ببینم.
*نوشتم؛ “اینجا برای هر پروانه ای که گرد شمع می گردد، یک حرف در می آورند و به اسم محمد اگر روزی علی را می کوبیدند، الان به اسم علی، عمار را می زنند و به اسم ماه، ستاره را و به اسم شمع، پروانه را”.
**تو خصوصیتت همین است؛ خواندن ته حرف آدم و زدن آن حرف در اوج زیبایی. دمت گرم.
*چاکریم. تیترش این بود: “جنگ ما برادرکشی بود”. وزیر بی آبروی خاتمی، نه آن ۸ سال دفاع مقدس، که این ۸ ماه دفاع مقدس را باید برادرکشی می خواند! ما اینجا با “بعثی ها” طرف نبودیم؛ طرف حساب مان “بعضی ها” بودند که با امام در نجف و ترکیه و پاریس و هواپیما و پلکان و پله اول و پله دوم و پله سوم و پله چهارم و پله پنجم و پله ششم و پله هفتم و پله هشتم و درون بنز تشریفات و در پله برقی فرودگاه و پاویون و گروه سرود و بلیزر و درون بلیزر و روی بلیزر و صندوق عقب بلیزر و زیر بلیزر و موتور بلیزر و دیفرانسیل بلیزر و … (خنده یامین پور) … به چی داری می خندی؟ اینها خب با امام عکس داشتند. تو دیر به دنیا آمدی. این جرم توست. ما اینجا به هر خاری که نازک تر از گل گفتیم، رفت توی چشم خودمان.
**از این ناراحتم که غلظت نقد مسئولین را خود سیستم دارد بالا می برد.
*انگار دستی در کار است تا ستاره را دلسرد کند از آسمان. اینجا زیادند خفاشانی که می خواهند کنار ماه را از وجود ستاره ها خالی کنند.
**من جوان ۳۰ ساله از رسانه ملی چه انتفاعی دارم؟ جوانی که کل زندگی اش تحت الشعاع این اتفاق قرار گرفته. بیماری گرفته به خاطر استرس های این برنامه، روند عادی زندگی اش مختل شده، چه انتفاعی دارد؟ من نمی گویم صد در صد خالصم؛ ما هم نفسانیات داریم ولی جور نیست این هزینه ای که ما دادیم با دل پر دردمان الان. این موازنه برقرار نیست. من از این ناراحتم که با خون دل فضایی را فراهم کردم و مخاطبی را … ولش کن. من یک چیزی به شما بگویم؛ آن زمانی که برنامه روی آنتن بود، مردم که مرا می دیدند، اولین سئوال شان این بود؛ برنامه ادامه دارد؟ با تردید می پرسیدند! من در دلم می گفتم؛ عجیبه! مردم چرا اینقدر بدبین اند؟! خیلی ها شفاف به من می گفتند؛ هنوز تعطیل تان نکردند؟! برنامه هنوز روی آنتن بود، ملت، مفروض می گرفت، تعطیل شدنش را. الان هم اولین حرف مردم وقتی به من می رسند، این است؛ تعطیل شدید بالاخره! این خیلی برای من و برای همه ما بد است. می گویند؛ خودتان هم خودتان را قبول ندارید! خودتان هم خودتان را تحمل نمی کنید.
*حکایت آن یارو صاحب آژانس در “آژانس شیشه ای” حاتمی کیا؛ “شما که با هم نماز می خوانید اما خودتان هم خودتان را قبول ندارید. حرف همدیگر را نمی فهمید!”
**خب این خیلی بد است. من را کسانی دارند تعطیل می کنند که به همدیگر التماس دعا می گوییم. من نمی گویم بی نقصم اما نقص مرا به من بگویند، به من معایبم را تذکر بدهند، چرا برنامه را تعطیل می کنند؟ بگذارند لااقل با خداحافظی از روی آنتن بروم.
*اصلا آقا وحید! بحث نقد و این حرفها نیست؛ الان مسئولین رسانه ملی بخواهند پز بدهند که صدا و سیما در فتنه ۸۸ نمره خوبی گرفته، اولین برنامه ای که روی آن دست می گذارند همین چند برنامه شما بود. ما که در فضا زندگی نمی کنیم. بهترین حرف حساب را در این مملکت، آوینی زد؛ “در جمهوری اسلامی، آزادی برای همه هست الا حزب اللهی ها”. تو داری می گویی؛ من به تلوزیون احتیاج دارم و کسی هم منت تو را نمی کشد اما با فلان مجری و بهمان بازیگر هم همین برخورد را آیا می کنند؟ نه به قرآن. خودت که بهتر از من می دانی، چه خبر است!
**اینها از من انتظاراتی دارند که برآورده کردن آن انتظارات، یعنی من دیگر وحید یامین پور نباشم. یعنی بشوم کارمند ساعتی جمهوری اسلامی و نه فرزند تمام وقت انقلاب اسلامی.
*چه انتظاراتی از تو دارند؟
**از من می خواهند در عین مومن بودن، بگنجم در چهارچوب. از من یک وحید یامین پور کارمند می خواهند که بشود رفتار و گفتار و برنامه اش را هم، پیش بینی و هم کنترل کرد. جالب اینجاست که حتی این چهارچوب را هم به من درست نشان نمی دهند که من دقیقا بدانم تکلیفم چیست. مرا فقط می خواهند بگنجانند، در کدام چهارچوب و روی کدام صندلی سیماچوب، خدا عالم است! سر برنامه ات را بریدند، آتش ات زدند، بالاخره از رو رفتی، اینها تعابیر درستی نیست که ما داریم این روزها به طعنه و کنایه می شنویم. اینها برای نظام برای صدا و سیمای نظام خوب نیست. کسی چه می داند که من کارمند صدا و سیما نیستم. همه خیال می کنند زیر همین بلیطم. اول و آخرش می گویند؛ تو هم صدا و سیمایی هستی دیگر! این برای رسانه ملی بیشتر بد است تا برای خود من. من دارم به شان رسانه ملی فکر می کنم و الا خودم چه قدر و منزلتی می توانم داشته باشم. من نگران قضاوت عده ای از مردم نسبت به یک نهاد از یک نظام هستم. نظامی که عاشقانه دوستش می دارم. نمی خواهم تعبیر “سرافکندگی” را به کار ببرم. درست نیست اما این خیلی زشت است. برای همه ما زشت است. حتی گیرم ما اشتباهات بزرگی هم از نظر آقایان داشتیم. روشش این نبود. خیلی بد شد به این شکل و بیشتر هم برای آنجایی بد شد که با سعه صدر اجازه داده بود ما روی آنتن باشیم.
*آقای یامین پور! من بدون تعارف خودم را در کارم حرفه ای می دانم اما اصلا دوست ندارم این گفت و گو را طوری تنظیم و پیاده کنم که کمک کند به تعطیلی برنامه شما. حیفم می آید. ژورنالیسم به من می گوید؛ تیتر جنجالی بزن و شعله ور کن بیشتر این آتش را ولی من هم همچنان که تو می گویی به تلوزیون احتیاج داری، می خواهم بگویم؛ احتیاج دارم به صدا و سیمایی که در آن یامین پور و امثال یامین پور هم باشد. صدای وحید شنیده و سیمایش دیده شود. باور کن این را صادقانه می گویم. گفت و گو را می گذارم در وبلاگ، خوبی اش به نسبت روزنامه این است که هر جا دیدی دارد کمک می کند به تعطیلی برنامه، خرجش یک پیامک است یا یک کامنت. من از همین الان با اینکه تو حجب و حیا به خرج دادی و آنطور که مد نظر من بود، نتاختی به رسانه ملی، اما راستش از همین الان نگران نتیجه کارم! این را به عنوان یک گفت و گو کننده رسانه گفتم اما این را هم اضافه کنم به عنوان یک مخاطب هم نسل خودت؛ اگر برنامه می خواهد، بدون تو و یا با وحید یامین پوری گنجانده شده در چهارچوب، در بیاید، همان تعطیل شود، بهتر است. گفت: مرگ یک بار، شیون یک بار. از اینکه بالاتر نیست.
**زیر بار شیر بی یال و دم و اشکم نمی روم. من هم مثل توام. “دیروز، امروز، فردا” را مردم به تبیین، روشنگری، بصیرت دهی، شجاعت، شهامت و در عین حال به منطقی بودن می شناسند. این برنامه را فقط با همین خصوصیات در می آورم اما امسال قرار است در حج، علاوه بر زیارت خانه خدا، برای صدا و سیما هم البته اگر خدا بخواهد و دوستان هم اذیت نکنند، کاری انجام دهم. برای برنامه های گفت و گو محور اما از شروط خودم عدول نمی کنم و در عین حال مذاکره با مسئولین رسانه ملی برای ادامه برنامه “دیروز، امروز، فردا” منطبق بر همان خصوصیاتی که گفتم، عیب و یا سازش تلقی نمی کنم. با این همه من در این قضیه بدهکار نیستم. بستانکارم. طلب دارم از رسانه ملی. آن “مگو” یی که اول مصاحبه گفتم، بخش عمده اش شرح همین بستانکاری است. من نمی گویم صدا و سیما به من احتیاج دارد. حرفم این است؛ اگر با شخص فاسدی، برخورد نمی شود و یا از او تجلیل می شود، حداقل پای بچه حزب اللهی را به جاهای بدبد نکشانند. این سقف مطالبه من از صدا و سیماست. با بغض دارم الان این حرف را می زنم؛ تقدیر و سکه و پاداش و جایزه و به قول خودت کوفت و زهرمار برای از ما بهتران است و اما برای ما … ولش کن. یک بار از برنامه های من در مدت فتنه تجلیل نشد. شما شنیدی؟ دیدی؟
*من دیدم که از برنامه های مربوط به جام جهانی تجلیل شد؛ چی بود؟ آهان؛ “یک جام، یک جهان” یا بر عکسش، “یک جهان، یک جام”. چه بدانم؟
**حالا بماند سریال ها. بماند برنامه های دست چندم ترکیبی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی. من می توانم یک مجری خوب و تو دل برو برای یک برنامه عرفانی – مذهبی باشم. بیاندازم صدایم را ته گلویم و از ملکوت حرف بزنم. ولی من این کار را نمی کنم؛ چون بغض گلویم، دردی که در سینه دارم، این اجازه را به من نمی دهد. حتی مخفیانه و در گوشی هم از برنامه های ما تجلیل نکردند. یعنی یک نامه ای به دست من از یک مسئول بلندپایه برسد که؛ دستت درد نکند. همین. انتظار ندارم این را در بوق و کرنا کنند. شاید تجلیل از چون منی آسیب برساند به وجهه فراجناحی فلان مسئول اما یواشکی که می شود قدردانی کرد. نمی شود؟
*آن جمله را که گفتی، این را هم بگو و خلاص؛ “من برای بالا رفتن روحیه ام، به تقدیر یواشکی مسئولین احتیاج دارم!”
** دلم از تبعیض خون است؛ بعضی ها حیثیت صدا و سیما را در برنامه زنده شان به بازی می گیرند و مثلا قبل از اتمام برنامه، می روند بیرون از برنامه! شو اجرا می کنند در برنامه های شان. ما با آن همه فشار وحشتناک و کمرشکن سیاسی، نجابت برنامه را حفظ کردیم. نقل “شقشقه هدرت” است اینها. من دارم کلی می گویم اینها را. جزئیاتش بماند به وقتش. حالا تو تهدید به حساب بیاور.
*قبول داری همه اینها که گفتی، فقط تقصیر خودمان است؟
**قطعا تقصیر خودمان است. این را من به وحید جلیلی می گفتم. کی؟ ۳ ماه قبل از اینکه تعطیل شود برنامه. به وحید گفتم: “وقتی که برنامه خوب دارد جلو می رود، همه تان ساکت اید. روزی به مسئولین این را نشان می دهید که برنامه وجودش برای شما مهم است که دیگر دیر شده ها! یک آدم دست چندم یک حرف دست پنجم می زند، کلی روی آن مانور می دهید! حالا من نمی گویم بیایید با من مصاحبه کنید اما قبل از اینکه دیر شود علاقه و عشق خود را به برنامه نشان مسئولین بدهید”. باز دم بچه های بسیج دانشجویی گرم که دم به ساعت بیانیه می نویسند و مطالبه می کنند.
*شکی در مرده پرست بودن ما نیست اما “قطعه ۲۶” قبل از آنکه دست حضرت عزرائیل به طور کامل و شفاف، از آستین “بعضی ها” و اینجا هم باید بگویم نه “بعثی ها”، بخواهد بیرون بیاید، آمد و نشست پای حرف های وحید یامین پور. برنامه ات که فعلا رو به احتضار است اما ما با خودت قبل از افقی شدن، گفت و گو کردیم ها! … اما اینکه گفتم تقصیر خودمان است، می دانید چرا گفتم؟ توی سر نسل ۹ دی، توی سر امثال من و تو هم بزنند، باز هم رام همین دستگاهیم و چرا نزند شلاقش را مدیر جمهوری اسلامی بر بدن رنجور ما؟ از این در عجبم که محکم نمی زند؛ مرام را می بینی!
**همین طور است. فلان مجری که سر از کمپین هواداران موسوی و خاتمی درمی آورد، اگر ناز او را نخرند، می رود “بی. بی. سی” اما توی سر من هم بزنند، از صدا و سیما به لندن که نمی روم. مرا آنجا راه نمی دهند؛ مجبورم از رسانه ملی بروم کیهان کار کنم.
*و این مگر چقدر فرق دارد؟
**چه بگویم؟ ما ظاهرا زیادی داریم نجابت به خرج می دهیم که همه اش دارند از ما سوء استفاده … نه! این تعبیر که درست نیست. همان که تو گفتی؛ تقصیر خودمان است.
*بیا “قطعه ۲۶” کار کن! … (خنده یامین پور) … جدی گفتم! … می خواهی غیر کلیشه ای ترین سئوال این گفت و گو را بپرسم از تو؟
**بپرس.
*بهشت زهرا بروی با کدام شهید درد دل می کنی؟
**بگذار نگویم.
*بگو.
**نمی شود حالا؟
*نه.
**مزه اش از بین می رود.
*نمی رود. مزه خیلی اشک ها، در روشنایی شمع است.
**ارادت عمیق معرفتی و عاطفی من به شهید آوینی قصه ها دارد برای خودش. به حدی که وقتی دلم می گیرد و درد انباشته می شود در سینه ام، چند خط از نوشته های “آ سد مرتضی” را می خوانم و آرام می شوم و تسکین می یابم.
*الان درد داری در دلت؟ … غلط نکنم؛ گفتی جایی از مصاحبه که ناراحتی؟
**دروغ نگفتم.
*پس آرام شو وحید … ” ای شهید! ای آنکه بر کرانه ابدی و ازلی وجود بر نشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش” … آرام شو وحید!
تذکر مهم:
۱- تا آخر امشب هم من و هم وحید یامین پور، هر کدام یادداشت دیگری برای این مصاحبه مطول خواهیم نوشت. این مصاحبه و برخی از بهترین کامنت های شما به انتخاب خود وحید یامین پور، به علاوه برخی بازتاب های مصاحبه، ان شاء الله به همت “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” تبدیل به یک کتاب کوچک، مختصر و مفید و جمع و جور خواهد شد.
۲- این چند روز از همه شما بچه های خوب قطعه ۲۶ از خواهران محترمه گرفته تا برادران عالیقدر، بابت مهمان نوازی تان از یامین پور عزیز حسابی ممنون و متشکرم. نشان دادید به وحید عزیز که لااقل ما اهالی قطعه ۲۶ مرده پرست نیستیم. از “میلاد پسندیده” به خاطر طرح زیبایی که تقدیم یامین پور کرده، جداگانه تشکر می کنم.
۳- نزدیک ۱۷۰۰۰ کلمه شد این مصاحبه. این تعداد کلمه، می شود ۴ صفحه روزنامه. همین اما
عجب گفت و گویی شدها. “دیروز، امروز، فردا” همچین مصاحبه ای نداشت؛ چون هیچ کدام از مهمانان وحید، “دکتر یامین پور” و یا جوانی از نسل ۹ دی نبود! وحید یامین پور بیش از همه مهمانانش حرف برای گفتن داشت. کاش به حرمت دل این نسل عاشورایی، ارج بنهند زحمت وحید را و قطع نکنند برنامه اش را.

***

وحید یامین پور/ وبلاگ “کیستی ما”: چند روز پیش با حسین قدیانی چند ساعتی گپ زدیم. ما که مکان نداریم. رفته بودیم پارک خیابان ایرانشهر، پشت خانه ی هنرمندان. بعد از ماه ها پایم به پارک باز شد. البته آنهم با عینک دودی و البته در معیت حسین که ریش بلندش هر جنبنده ای را فراری می داد. از دست اظهارنظرهای تمام نشدنی مردم و البته سوال این روزهای شان که: “بالاخره تعطیل شد؟!” (انگار که مردم همه چیز را از پیش حدس می زنند) این هم نوعی تأمین امنیت است دیگر. چند وقتی است حرف زدنم نمی آید. نمی دانم حسین با چه پلتیکی اینقدر حرف از زیر زبانم کشید. حرفها را دوباره خواندم. از این جهت که سند بماند برای آینده بد نیست گفتن این حرفها؛ وگرنه موجودی مثل “دیروز، امروز، فردا” که دارد تاکسی درمی می شود و می رود برای همیشه به آرشیو ذهن من و تو. این هم یک واقعیت است که رسانه قدرت دارد؛ یا شهید می شوی یا نفله ات می کند و تو بعد از مراسم تدفین حالیت می شود که چه بودی و چه کردی .یکی از رفقا می گفت رسانه مثل اژدها می ماند؛ تو را می بلعد تا خودش زنده بماند … مگر چیزی از آن همه هیجان و سر و صدا، ذخیره ی قبر و قیامت مان مانده باشد، انشاءالله. به حسین گفتم من به تلویزیون احتیاج دارم وگرنه تلویزیون که من باشم یا نه، یا اصلا صدتا مثل من هم نباشند کک اش نمی گزد … به تلویزیون احتیاج دارم چون وسط کار بودم نه انتهایش، اینطوری جواب خیلی ها را باید بدهم، جوابهایم فعلا کفاف سوالات مردم را نمی کند. جمعه ی پیش بعد از نماز، ملت کشیش امریکایی را ول کرده بودند و مرا داشتند سوال پیچ می کردند که چه شد و کجا رفت و … عکس بالا را گذاشتم تا لا اقل به بهانه ی هفته ی دفاع مقدس با دیدنش دودستی قایم بکوبم توی سرم که سرباز ولایت بودن آن شکلی است نه شکل من که با دو تا پخ کردن از حرف زدن بیافتد یا دست آخر به مصاحبه و نوستالژی پناه ببرد. خاک بر سر سرباز بودن ما؛ چقدر خوشم می آید از این مصرع که : بعد از تو خاک بر سر هرچه که غیر توست …

*این نوشته قطعا غیر از یادداشتی است که یامین پور قول داد بعد از اتمام کل گفت و گو می نویسد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۵۵ دیدگاه

جنگ ما برادرکشی بود!

۸۵ روز تا عاشورا

یادش بخیر؛ با چادرای مادرامون، گوشه یک پیاده رو، خیمه علم کرده بودیم

این نوشته را تقدیم می کنم به خودم؛ به پاس همه زحمات داداش حسین بچه بسیجی ها

“جزیره”، “مجنون” چشمان تو بود و مژه های بلندت، مژده می داد به من که تو لیلایی. امسال مضاعف شدی “همت”، نزد “آقا”. راستش را بگو؛ خدا کی و کجا سرمه بر چشمانت کشید؟ “طلائیه” یعنی تلالو نگاه تو و من در جنوب هنوز هم دنبال سر تو می گردم. خوب شد چشمت را جا گذاشتی در افق و سرت را در خیبر. داغ دل ما وجه تسمیه رقیه است و در همین فتنه ای که گذشت عده ای که بسیجی نبودند، به تو گفتند؛ بسیجی واقعی. ما حاضریم با اسم تو، ما را بکوبند. این نهایت عشق ماست به سردار خیبر. ما دیوانه چشمان تواییم؛ بگذار با اسم تو، ما را بکوبند. به جایی برنمی خورد. تو حاضر بودی آب بخوری در پوتین ما و ما عشق می کنیم، نام تو را بر سر ما می زنند. تاج سر مایی ای سردار خیبر. بگذار همت را بر سر ما محکم تر بکوبند. تو اما خوب زمانی پر کشیدی. سنگر تو در سه راه شهادت بود، نه سه راه جمهوری. دشمن ما زیاد با امام عکس دارد. بعثی نیست. بعضی از تتمه خط امام است. تو راحت با تفنگ می کشتی عراقی ها را و کسی هم خشونت طلب صدایت نمی کرد اما ما بر سر آشوبگر عاشورا هم که باتوم خواباندیم، به ما گفت؛ “بسیجی واقعی، همت بود و باکری”. نمی دانی، چه لذتی دارد وقتی به نام تو به ما زخم زبان می زنند. به نام امام هم به تو می گفتند منافق. یادت هست؟ به نام طالقانی به تو می گفتند تندرو و به نام بهشتی به تو می گفتند لیبرال. یادت هست؟ به نام تو اگر به ما نیش نزنند، باید در بسیجی بودن مان شک کنیم. ما متوسلیم به متوسلیان تو. کاش به نام برادر احمد هم یکی پیدا می شد و شعاری می ساخت و می کوباند بر سر ما. کوتاه شده این سایه، سالهاست از سر ما. دیر کرده. همیشه نرفته، برمی گشت. دیر کرده. پرستویی نبود که دیوانه بهار باشد. بهار را احمد، دیوانه خود کرده بود و برادران دستواره را هم. قوجه ای را هم. کریمی را هم. وزوایی را هم. ورامینی را هم. هر شهیدی که در قطعه ۲۶ آرمیده است، دیوانه حاج احمد است. خود تو هم مجنون او بودی. دوکوهه را یادت هست؟ تو را در زمین صبحگاه، امر می کرد که حساب دست دیگر بچه ها بیاید. یادت هست؟ پشت بیسیم با آن صدای تودماغی ات یادت هست، چه می گفتی به احمد؟ انگار لیلی و مجنون داشتند عشق مخابره می کردند. یادت هست؟ بیسیم شما را الان به ما نمی دهند. می گویند؛ خشونت طلبی است. پای دشمن را نه به مهران که باز کردند به همین تهران اما اسلحه شما را به ما ندادند. می گویند؛ خشونت طلبی است. بگذار تفنگ تو را بکوبانند بر سر باتوم ما. بگذار سلاح گرم تو، دلگرم کند اسلحه سرد ما را. بگذار به نام تو، ما را بکوبند. بیمی نیست. عشق است. به نام محمد، مگر کم علی را کوبیدند؟ به نام خدا، مگر به رسول خدا شاعر نگفتند؟ بگذار به نام تو، ما را بکوبند. ما حق مان است. دیر به دنیا آمدیم. ما هم باید طرف حساب مان، بعثی ها می شدند، نه بعضی ها. ایراد از ماست که دشمن مان شناسنامه عراقی ندارد. ایرانی الاصل است و هر چه عکس بود، با امام گرفت. ما دیر به دنیا آمدیم. عکاس، قابش را بسته بود. ما جنگ ندیده ایم. چه کنیم؟ تو یک راهی جلوی پای ما قرار بده. سکوت کنیم، متهم می شویم به خیانت. حرف بزنیم، متهم می شویم به تندروی. اینجا برای هر پروانه ای که گرد شمع می گردد، یک حرف در می آورند. خوب زمانی بالت سوخت. تو را به این بهانه که چند عراقی را کشته بودی، پیکر بی سرت را غریبانه تشییع نکردند اما حسین غلام کبیری، گناهش این بود که بعثی ها او را نکشتند، بعضی ها او را کشتند. همت! جنگ تو را برادرکشی خواندند اما برادرکشی، جنگ ما بود. برادران ما را همان برادرانی کشتند که بیشتر از یوسف، با یعقوب عکس داشتند. حالا همین برادران، چاه فتنه را ول کرده اند و چسبیده اند به چاله کهریزک. هم غلام کبیری شهید است، هم بعضی ها و این وسط فقط لعنت بر بعثی ها. دشمن ما اگر ایرانی از آب در آمده، اگر برادر ماست، تقصیر خودمان است. ما دیر به دنیا آمدیم. تهمت برادرکشی را باید به ما می زدند. همت! شهادت چه راحت بود در جنگ شما اما در جنگ ما، جراحت را یوسف برمی دارد و برای برادرانش کارت بنیاد شهید صادر می کنند. می بینی همت! جنگ ما کمی پیچیده است. خیلی راحت می توان گفت: “جزیره، مجنون چشمان تو بود” اما اینجا یهودای فتنه، چشم دیدن یوسف را ندارد و بیشتر از بنیامین، در خط یعقوب است. گیج می کند این فتنه آدم را. خدا رحم کند به کنعان ما. صد رحمت به برادران یوسف. دروغ گویان خوبی بودند. اینجا عده ای معتقدند؛ یوسف، گرگ را خورده. حرف هم بزنی، می گویند؛ ملاک، جذب حداکثری است، برادرکشی، بی بصیرتی است! اینجا به نام علی، عمار را می زنند و به نام ماه، ستاره را و به نام شمع، پروانه را. خوب وقتی همت، خار در چشم تو رفت. شهادتت مبارک اما استخوان، نه در گلو، که در بغض ماست. خار فرو رفته در اشک ما. به احمد بگو برگردد. کجا بگردد، دنبال پرستو، بهار؟ اینجا خار، خودش را برادر گل می داند. نگذار این شکوفه، میوه کوفه دهد. با تو هستم همت. بگو برگردد پرستو. پائیز نیامده، زرد شده ایم. باد نوزیده، افتاده ایم از درخت. مرگ برگ را نمی بینی سردار؟ با تو هستم. به احمد بگو برگردد. اینجا عده ای که دکترای بصیرت دارند، فکر می کنند چون دسته تیشه از چوب درخت است، پس تیشه با ریشه برادر است. کو آن سنگ غیرتی که بشکند این بصیرت شیشه ای را؟ متوسلیان من کجاست همت؟ من بهارم. دنبال یارم. بی پرستو، خواهم مرد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۶۰ دیدگاه

بابااکبر نقطه ضعف من نیست!

۸۷ روز تا عاشورا

مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با حسین قدیانی در شب رکورد شکنی دوباره

للحق. نوشتن از کسی که نوشته هایش نوشته های نویسندگان زیادی را از جماعت مغفول جبهه مقابل به زباله دان تاریخ فرستاده، یقینا از امثال چون منی که به تصویرگری شهره ام تا قلمگری، سخت است. خیلی سخت تر از آنی که بدانی مطلع سخن از کجا آغاز کنی و به کجا منتج سازی. لکن آنچه امثال مرا وا می دارد تا تمام قد به احترام صاحب قطعه ۲۶ برخیزیم و تکبیری جانانه جوهره کلمات آینده اش کنیم، نیست جز به پاس سرسختی قلم این بزرگ مرد کوچک. سرسختی این قلم نه از دوران سراسر محنت و عبرت فتنه، که از ریختن اولین قطره خون “بابا اکبر” بر پهنای خاک این خراب آباد. و تو چه می دانی پیوند خونی میان پدرها و فرزندان ایمانی و آسمانی این آب و خاک را. “حسین” را بسیار متفاوت یافتم. چه در خلق و خو و کج خلقی های گاه و بیگاهش و چه در طنازی ها و قلم فرسایی های غیورانه اش … و این هر دو، خلق عجیب و قلمفرسایی، ملغمه ای است که جز بر بعضی از بندگان بی ادعای حضرتش بر احدی ساطع نمی گردد. این چند خط را بگذارید به حساب دو چیز: اول؛ تکریم زندگان مجاهد این دیار و مخلصانی از جنس حسین قدیانی. البته تا روزی که پای کار مولای این دیارند و دوم؛ مطلع الآغاز سوال و جواب های ناگفته و ناشنیده اهالی قطعه بیست و شش با صاحب قلم خونین این روزگار آزگار … و در آخر چه چیزی برای گفتن مانده است جز اینکه: آنجا که چشمان مشتاقی برای انسان اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. کوچکترین بنده خدا/ میثم محمدحسنی/ ۸۹ روز مانده به یوم العیار عاشورا
سید احمد:
۱- دلیل حذب این همه مخاطب برای قطعه ۲۶ چه بوده است؟ چرا وبلاگ نویسانی که قبل از تو در این فضا بودند لااقل در این زمینه موفق نبودند؟
صراحت، ظرافت و صمیمت در دفاع از ولایت، دلیل جذب این همه مخاطب برای قطعه ۲۶ بوده است. دیگر دوستان هم در این باره کم و یا بیش از من موفق بوده اند. به اعتقاد من کیفیت نوشته ها بیش از کمیت مخاطبان اهمیت دارد. شاید وبلاگ نویسی فقط ۳ نفر آن لاین داشته باشد اما قلمش از من بهتر باشد. با این همه من اصلا خودم را وبلاگ نویس نمی دانم. من نویسنده تندروترین باتوم به دست ها هستم. شان من بالاتر از وبلاگ نویسی است.
۲- یک جمله با دیدن این کلمات بگو.
حضرت ام البنین: فاطمه، ام الائمه است و ام المومنین، ام البنین.
عاشورا: در یکی از این محرم های واپسین، جلو می اندازیم عاشورا را.
افسران جنگ نرم: ستاره های حضرت ماه.
حاج منصور: حنجره اش “ارضی” اما فریادش “سمایی” است.
منتقد: گاهی خوب است و گاهی حرف مفت می زند.
قطعه ۲۶: اینجا قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم که با خون باید نوشت.
صفار هرندی: وقتی گوشم را می گیرد، بیشتر عاشقش می شوم.
داداش حسین بچه بسیجی ها: همان حسین قدیانی است؛ منهای معایبش.
۹ دی: چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه.
موبایل: کاش بزرگی آدم ها به کوچکی اندازه موبایل شان بستگی نداشت.
کروبی: کلا به شما که عرض می کنم؛ خیلی باحال است.
رضا (خصوصی):

۱- آیا شما با علیرضا کیانی قهر هستید؟
علیرضا از بهترین برادران من در فضای سایبر است و در حقم زیاد برادری کرده. البته الان با او قهر هستم ولی به زودی با او آشتی خواهم کرد. به دنیایی یک تار موی علیرضا را نمی دهم.
۲- وقتی وارد پیشخوان می شوید و فحاشی های رکیک علیه خود را از طرف سایت بالاترین می بینید، چه حسی پیدا می کنید؟
من یک آینه در جیبم دارم که این جور مواقع می گذارم جلوی ناسزا دهنده.
۳- اینجا چه کسی را از همه بیشتر دوست داری؟
سئوال تابلویی است؛ این را همه می دانند.
۴- چرا این همه غلط املایی داری؟
وقتی غرق نوشتن می شوم، املایم ضعیف می شود. کلا در بچگی هم زیاد دیکته ام خوب نبود. گاهی از اهل خانه املای درست کلماتی را می پرسم که اگر بگویم شما شاخ در می آورید. یک بار فکر می کردم الاغ با عین است! این البته زیاد مهم نیست؛ الاغ را علاق هم بنویسی، باز همان الاغ تراوای خودمان است.
سارا:

۱- زندگی نامه حضرت ماه را کی می نویسید؟

با همت برخی اسناد موجود از مقطعی از زندگی “آقا” در مرکز اسناد که جناب روح الله حسینیان از من خواسته اند، این کتاب را به لطف خدا خواهم نوشت. فعلا اما باید همین کارهای نیمه تمام را تمام کنم. با یک دست فعلا هم زیاد هندوانه برداشته ام.

۲- نظر مبتنی بر هک کردن وبلاگ جلبکها را چرا تایید نمی کنید؟ چرا نظری که محتوایش بخشی از متن یک وبلاگ است، تایید نمی شود؟ آیا قرار است از مخاطبان اینجا فقط قطعه ۲۶ سود ببرد و دیگر افسران جنگ نرم بی نصیب از این نعمت باشند؟
تایید برخی نظرات طولانی خارج از حوصله وقت من است. گاهی تایید یک نظر مستلزم کسب اطلاعاتی است که باز هم وقت گیر است ولی هیچ وبلاگی اندازه قطعه ۲۶ برای نظرات مخاطبانش وقت نمی گذارد. این دیگر خیلی واضح است. تا حدی هم که در توانم بوده، به دیگر عزیزان این عرصه برای دیده شدن وبلاگ شان متاثر از نظری که گذاشته اند، بها داده ام. من حتی برای این کار، یکی از تعهدات خود را زیر پا گذاشتم و می بینید که وبلاگ های موجود در فلانفا هم بر خلاف قول قبلی ام تایید می شود.
۳- آیا شده یک جلبک شما را در خیابان ببیند و بشناسد؟ عکس العملش چه بوده؟ آیا نمونه ای هم بوده که به درگیری فیزیکی بیانجامد؟
یک بار در صف نان، یکی از همین ها مرا دید و گفت: ببینم! تو همان حسین قدیانی نیستی؟ گفتم: بله. گفت: خیلی عوضی هستی اما قلمت انصافا باحال است! یک بار هم در پمپ بنزین، چنین دیداری به درگیری فیزیکی کشیده شد، که با وساطت مامور پمپ بنزین به خیر گذشت. یک بار هم در بهشت زهرا دختر خانمی مانتویی، مرا کشید کنار و گفت: من به موسوی رای دادم اما نوشته های شما اگر چه تند اما صادقانه است. به خصوص وقتی درباره رهبر و شهدا می نویسی. از همه این موارد زیاد بوده.
۴- ما با دیدن این همه ستاره در قطعه ۲۶ به وجد می آییم، آیا شده خود شما هم ذوق کنید؟
اولین پیام بازرگانی که سید احمد گذاشت، از شدت خوشحالی جیغ کشیدم.
سروش:
۱- داری در یک شب بارانی، رانندگی می کنی و به نوشتن طنزی درباره کروبی فکر می کنی. در همین لحظه می بینی، کروبی را یک ماشین زیر گرفته. واکنش ات چیست؟
با چهار چرخ ماشین می روم روی شیخ بی سواد تا دیگر به نظامی که ۳۰۰ هزار شهید برایش خون داده اند تهمت نزند.
۲- اگر روزی کتاب شما مثل “دا” با تقدیر رهبری روبرو شود، چه می کنید؟
مقایسه “نه ده” با هیچ کتاب دیگری درست نیست. همین حالا هم “آقا” از کتاب “نه ده” تقدیر کرده.
۳- اگر بفهمی “آقا” نظر مثبتی به برخی نوشته های شما ندارد، چه می کنید؟
مثل آن دزدی که وقتی دستش را حضرت مولا برید، رفت و پز داد که دست مرا “علی” بریده، من هم در درجه اول افتخار می کنم که حضرت ماه به من نقدی داشته باشد و با افتخار داد می زنم که؛ خامنه ای مرا نقد کرده. در درجه بعد هم سعی می کنم با همه وجود آن نقد “آقا” را در نوشته های بعد از این اعمال کنم. بعد هم دوباره می گویم؛ بابای ماست خامنه ای.
رامیان:
۱- بزرگترین نقدی که به خود وارد می دانید، چیست؟
گاهی زود عصبانی می شوم اما زودتر از آنکه دیر شود، جبران می کنم؛ در دلم چیزی نیست.
داداش سجاد:
۱- گزینه شما برای ریاست جمهوری آینده چیست؟
با این حال و روز، آرای باطله!
۲- منفورترین سران فتنه از نظر شما؟
خاتمی.
۳- حرکت فتنه خزنده آینده ریشه در چه کسی دارد؟
هر کسی باشد، نسل فتنه اش را با تیشه و از ریشه قطع می کنیم.
۴- آیا عشق همان حسین است؟
نه، عشق حسین است بعلاوه عباس.
حامد:
۱- آیا رهبر همه نوشته های شما را می پسندد؟
این چه سئوالی است؟ بله، به همان دلیل که شما ستاره ها، یا مثلا اساتیدم ممکن است از برخی نوشته های من و یا از برخی جملات من و یا از برخی کلمات من خوش تان نیاید، رهبر هم ممکن است. البته قبول کنید که این، غیر معقول و عملی خلاف منطق است که من برای هر نوشته ام، از بزرگان تایید بگیرم. این، نه در شان بزرگان است و نه اقدامی ممکن. البته در ۵۰۰ صفحه کتاب “نه ده”، اگر چهار تا غلط کیفی، پیدا شود، باز هم نمره خوبی است برای من.
پریسا:

۱- چرا به شما می گویند داداش حسین؟
این را باید از کسانی پرسید که به من داداش حسین می گویند. سید احمد! تو چرا به من می گویی داداش حسین؟
۲- چرا زود به زود آپ می کنید؟
چون عجله دارم؛ آنقدرها وقتی نداریم برای کوباندن پرچم اسلام در انتهای افق.
۳- چرا ستاره های قطعه ۲۶ این همه خوب هستند؟
چون نور خود را از ماه می گیرند.
۴- از این انتقاداتی که از شما شده، تا به حال کدامیک را وارد دانسته اید؟
خیلی بوده. اخیرا امیرعلی و هپلی نقدی به یکی از نوشته هایم کردند که من ۲ دقیقه ای متن را اصلاح کردم. متن “تاثیر جامعه شناسانه و ناخودآگاه بی بصیرتی فرزندان شهیدان مطهری و بهشتی، به میزان محبوبیت پدران بزرگوارشان”. اغلب دوستان می توانند شهادت بدهند که من نقد بی غرض و مرض شان را به راحتی پذیرفته ام. از امیرحسین ثابتی بگیرید تا سجاد صفار. آنجایی هم که لازم بوده، روی نظر خودم ایستاده ام.
مصطفی، مدیر چفیه:
۱- بزرگترین مشکل زندگی شما؟
از نظر دنیوی، مشکل مالی و از نظر اخروی، دغدغه عاقبت به خیری.
……….:

۱- آیا مشکلی ندارد که اینجا خواهران، شما را داداش حسین صدا می کنند؟
خب بالاخره مرا با یک اسمی باید صدا کنند دیگر. نکته سنج اما در هر صورت ذره بینش خوب کار می کند. با این همه اگر خواهران محترم مرا “آقای قدیانی” صدا کنند، به شرع و عرف نزدیک تر است.
۲- شما جلوی سفارت بودید؟ آیا چیزی هم پرت کردید؟
بودم اما نه، چیزی به طرف سفارت پرت نکردم؛ چرا دروغ بگویم.

علی:
۱- اگر بابااکبر شهید نشده بود، آیا شما باز هم نه با قلم که با خون می نوشتید؟
بابااکبر را با عنوانی غیر از “شهید” نمی توان فرض کرد.
۲- فرزند شهید بودن چه تاثیری در انتخاب راه شما داشته است؟
زیاد تاثیر داشته اما نه به اندازه ستاره بودن برای ماه.
ریحانه:
۱- چطوری کتاب های تان را گیر بیاوریم؟
من در حال حاضر فقط یک کتاب دارم که آنرا به صورت حضوری و یا اینترنتی از مرکز اسناد انقلاب اسلامی و یا سایت این مرکز می توانید تهیه کنید.
فروتن:
۱- چرا دیگر مثل سابق به کامنتها جواب نمی دهید؟
تنگی وقت قطعا. این مصاحبه اما امیدوارم جبران کرده باشد.
۲- چرا قسمتی از برخی کامنتها را نقطه چین می کنید؟
اجازه دهید مسئولیت تایید و یا رد کامنتها و یا نقطه چین کردن بخشی از نظرات بر عهده خودم باشد. بخشی از این نقطه چین ها اظهار ارادت دوستان است به من که کمی تا قسمتی بوی غلو می دهد. بخشی هم سازگار با خط و مشی حاکم بر قطعه نیست.

۳- مادرتان هم قطعه ۲۶ را می بیند؟

گاهی مطالبی که بحث برانگیز می شود، می گویند؛ پرینتش را برایم بیاور. مادر بیشتر مطالبم در روزنامه و کتاب “نه ده” را می خوانند. چشم شان یارای صفحه مانیتور را ندارد.

سید جلال خوش لهجه:
۱- با این همه هوادار چرا به طرف صدا و سیما حرکت نمی کنی و آنجا را یک تکانی نمی دهی؟
اولا؛ کدام هوادار؟ اینجا کسی عاشق چشم و ابروی من نیست. ثانیا؛ من نشانی صدا و سیما را بلد نیستم.
تنگستان:
۱- قد، وزن و قطر بازوی تان در حالت دم کرده، چقدر می شود؟
قدم روی شانه عمو عباس، سر می ساید به آسمان. وزنم، بیشتر از پر یک پروانه نیست اما قطر بازویم در حالت دم کرده، جمله ای خطاب به دشمن می شود؛ غلط کردید بیشمارید.
۲- قدرت و سرعت ضربات باتوم چقدر است؟
این را باید از آشوبگران عاشورا بپرسید که دیگر جگر نکردند غلط زیادی کنند.
یازینب:
۱- آیا همسرتان از خواننده های قطعه ۲۶ هست؟ آیا نظر هم می گذارد؟
خواننده قطعه که هست اما نظرش را حضوری به خودم می گوید.
۲- نظرتان درباره نظر “یازینب” چیست؟
گاهی که در نظرتان جملاتی از خود متن را انتخاب می کنید، دقیقا همان جملات دلخواه خودم است.
فاطیما:
۱- سیر مطالعاتی شما چیست؟
از رمان تا تاریخ و فلسفه و کتب دینی می خوانم اما جوری نمی نویسم که مثلا بگویم من هم اهل بخیه هستم. ساده نویسی بهترین کار است و الا من هم بلدم اصطلاحات علوم سیاسی را در لابلای نوشته هایم بیاورم. به رمان خیلی زیاد علاقه دارم. هیچ چیز مثل خواندن رمان تقویت نمی کند قلم را. عاشق “ایتالو کالوینو” و شاهکارش “بارون درخت نشین” هستم.
هرچی:

۱- آیا شده حضور بابااکبر را واقعا و عینا حس کنید؟
بله، زیاد. متن “من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است” را اگر بگویم کلمه کلمه اش را خود بابااکبر نوشت، ولله دروغ نگفته ام.
۲- آیا خانواده مانع کارتان نمی شود؟
مادرم و همسرم گاهی می گویند تند می روی اما بعد که با من هم کلام می شوند و توضیحات مرا می شنود، قانع می شوند. مانع من هم هرگز نبوده اند. با متانت تحمل می کنند شوریدگی های مرا.
داوود (خصوصی):
۱- سید احمد راستش را بگو؛ روزی چند بار برایت کامنت خصوصی می دهد؟
خیلی زیاد و در عین حال خیلی کم. دیدن اسم سید احمد روی پیشخوان، روحیه ام را می برد بالا.
۲- با “ای. دی. اس. ال” وصل می شوید یا “وایمکس”؟
هیچ کدام. باور کنید؛ “دایال آپ”.

فطرس ملک:
۱- آسینتامن یعنی چی؟
یعنی دعا کنید سمفونی مورچه ها تمام شود.
۲- هستند کسانی که شما را آدم نقد پذیری نمی دانند.
لطف می کنند. خب حالا من چه کار کنم؟
۳- با سید احمد آیا نسبتی دارید؟
من نه تا به حال سید احمد را دیده ام و نه حتی شماره ای از او دارم.
۴- چطور به زندگی شخصی تان می رسید؟
با این اوضاع البته به سختی.
گمنام:
۱- روزشمار محرم چه شد؟ جمله روزشمار چه شد؟
من گاهی روزی ۶ متن می نویسم. لزومی به تکرار روزشمار در همه متون نیست. جمله هم باید بیاید. قبول کنید کار سختی است؛ یک جمله بگویی، آنهم زیبا و مختصر و مفید باشد.
امیر:
۱- تکلیف کتاب های تان چه شد؟
سفرنامه عمره آخرای کار است اما دیگر نمی توانم دقیق یک زمان را معین کنم. سمفونی مورچه ها حالاحالاها کار دارد. “نه ده” به چاپ ۱۲ رسیده و به زودی در ۱۰۰۰ صفحه و فقط با جلد سخت توزیع می شود که مجموعه ای از کارهای شما هم اضافه شده به کتاب. مجموعه ای از طنزهای ۱۰ سال روزنامه نگاری ام هم دارد کتاب می شود. ۲ تن از اساتیدم دارند بهترین طنزها را گلچین می کنند.
آذرخش:

۱- شبانه روز شما چند ساعت دارد و چرا اینقد بابرکت است؟
این برکت محصول دعای شماست اما از اینها گذشته؛ “اول آیا”؟
۲- غیر از خون بابااکبر چه عاملی نوشته های شما را دلنشین کرده؟
باز هم دعای امثال شما و یکی هم توجه من به انتقادات درست.
مهاجر:
۱- چه شد که برای نوشتن رمان به مورچه ها رسیدید؟ و چه شد که شخصیت اصلی رمان شما شدند؟
من به مورچه ها نرسیدم؛ مورچه ها به من رسیدند. این مورچه های مزار بابااکبر هستند که دارند من را می نویسند.
امیرعلی:
۱- فدایی داری هزار هزار، حرفی هست؟
حرف این است که من کوچک ترین برادر شما هستم و از همه شما ستاره ها کم سوتر.
۲- وصیت نامه ات در یک جمله.
برای ماه، شان شما فقط ستاره بودن است.
۳- بابت اداره قطعه ۲۶ چقدر حقوق می گیری؟
گفت: بعد از جنگ، من برگشتم سر همون زمین؛ بی تراکتور!
فرص الخیر:
۱- تاثیر اتفاقات قطعه در شرایط بیرونی شما چیست؟
من هرگز بیرون از قطعه نیستم. زندگی شخصی من بخشی از همین قطعه مقدس ۲۶ است.
۲- ما چقدر به شما در طول این مدت شبیه شده ایم؟
من در قطعه بیشتر از شما خوبی آموخته ام تا شما از من.
۳- چقدر حضور ما برای شما مهم است؟
تعارف نکرده باشم، بسیار زیاد. من اگر برای دل شما ستاره های حضرت ماه بنویسم، در راستای همان نوشتن، فقط برای خداست، چرا که من شما را پاسداران دین خدا می دانم.
پیام فضلی:
۱- آیا بعد از نوشتن مطلبی در قطعه به شما پیامی همراه با تطمیع و یا تهدید داده شده است؟
چند تایی پیام بوده. مشایی مثلا زیاد دوست دارد که من با او یک صبحانه بخورم. در همین موج اخیر انتقادات از من هم، باند قالیباف به شدت فعال بود. من اما کار خودم را می کنم. من فقط با روایت باتوم به دستها بسیجی ام. همین. البته تهدید و تطمیع فقط برای من نیست.
۲- تا حالا شده بچه های قطعه را سر کار بگذاری؟
سر کار که استغفرالله اما چند باری شده، خواسته ام موجی راه بیاندازم که ناخواسته خودم برای خودم کامنت گذاشتم! تا به حال ۱۶ تا کامنت، خودم برای خودم گذاشته ام و قول می دهم دیگر تکرار نشود. یک بار هم بالای یک متن نوشتم “داستانی بر اساس یک واقعیت” که کل آن متن خالی بندی بود. البته بعد زد و خدا آن داستان را برای ما واقعی کرد … که بماند. فقط همین ۲ مورد بوده که من صادقانه آنرا گفتم. آن داستان هم خود به خدایی در عالم واقع خیلی تلخ تر از آن بود که من برای تان نوشتم؛ منتهی برای خودم در عالم واقع رخ نداده بود. به هر حال نویسنده ای، نویسنده است که دروغش را هم، یعنی تخیلات ذهنش را هم راست و بر اساس یک واقعیت بیرونی بگوید.
یار دبستانی:
۱- من خودم خاتمی را خائن می دانم اما آیا شما صلاحیت این را دارید که برای … مصداق تعیین کنید؟
با همان صلاحیتی که شما در خودت دیدی و به خودتان حق دادی به خاتمی خائن بگویی، من هم بر اساس همان صلاحیت، این را گفتم. من نویسنده باتوم به دستها هستم. من منشی موتور هزاری ها هستم. چند شب پیش جمعی از تندروترین این عزیزان، به این نتیجه رسیدند که این منافق را ملعون و … بنامند. من چون منشی ایشان هستم، همین را هم برداشتم و نوشتم. ایرادی اگر هست، به این عزیزان بگویید. من در این مورد بی گناهم. البته قوه قضاییه سران فتنه را اعدام کند، من دیگر به ایشان نازکتر از گل نخواهم گفت. در غیر این صورت مجبورم با این قلم، جور کم کاری دستگاه قضایی را بکشم.

اندیشه روشن:
۱- برخی وبلاگ نویسان برای پربیننده شدن وبلاگ شان چه کنند؟
من قوت کار یک وبلاگ را فقط در پربیننده بودن آن وبلاگ نمی دانم اما در جواب سئوال شما باید به تقویت قلم به عنوان یک اصل مهم اشاره کنم. دیگر اینکه باید اصول جنگ روانی با دشمن در فضای سایبر را به خوبی بلد باشیم. این ۲ عامل، بیننده های وبلاگ را زیاد می کند. وبلاگی خوب و موثر است که از دوست جونی تا دشمن خونی بیننده داشته باشد.
۲- در این شرایط به جز راه اندازی وبلاگ و احیانا سایت چه کار دیگری در جنگ نرم می شود کرد؟
به عقیده من یک کار را درست انجام بدهیم، بهتر از انجام دادن ناقص چند کار است. گاهی به اسم خالی نماندن فلان میدان به آن عرصه می رویم و بعد می بینیم حوزه اصلی کار خودمان غریب افتاده است.
۳- آیا نباید به فعالین عرصه سایبری به خصوص در جنگ نرم از طرف دولت و یا حکومت کمک مالی، معنوی و … شود؟
کمک باید بشود اما پول همیشه با تعهد نسبت عکس داشته. این یک اصل است. من روزی که دیگر از نظام دفاع نکردم، بدانید پولی به جیب زده ام و تا وقتی کسی مرد و مردانه، نه مثل برخی ها پای ولایت فقیه ایستاده، شک نکنید، با سیلی دارد صورت خود را سرخ نگه می دارد.
خان باجی:
۱- آیا شما را تا به حال و مثلا در جایی خلوت و یا محل اجتماع آنطرفی ها، خطر جانی تهدید کرده؟
۲ شب بعد از انتخابات که نزدیک بود مسافر آن دنیا شویم. احسان محمدحسنی در مقدمه کتاب “نه ده” مختصر اشاره ای کرده اما اینکه مثلا کسی مرا شناسایی کند، تا به حال که نبوده. بگذریم که من گمان نمی کنم آنقدرها هم معروف شده باشم که مثلا بخواهند مرا شناسایی کنند و بگذریم که بابااکبر مثل کوه پشتم ایستاده است. از آن کمای ۳ روزه و از آن ۹ ساعت عمل جراحی زنده بیرون نمی آمدم، اگر پدرم هوایم را نداشت.
۲- تعارضات سران فتنه در چیست؟
این را نمی دانم اما نقطه اشتراک سران فتنه و آدم های مسئله ساز، کینه قدیمی شان نسبت به ولایت فقیه و مصداق عالی قدر آن ولی فقیه زمان است. هر شب پرستی هر خفاشی فقط با ماه مشکل دارد. همین.
شقایق:
۱- چرا در رشته مورد علاقه خود تحصیل نکرده اید؟ و چرا نمی خواهید در این رشته از دانشگاهی مدرک بگیرید؟
من ببخشیدها آدم رکی هستم؛ با این وضع دانشگاه های ما، دکترهای مثلا رشته ادبیات باید جلوی قلم من لنگ بیاندازند. شان قلم خود را بسیار بالاتر از مدرک دانشگاه می دانم.
۲- حاج احمد متوسلیان را اگر ببینی چه می گویی به او؟
به او می گویم؛ برادر احمد! تو با یک بنی صدر طرف بودی ما با بنی صدرها. این مصاف، جگر تو را می طلبد.
منتظر اشاره سید خراسانی:
۱- چرا اینقدر به قالیباف حمله می کنی؟ چرا او را در یکی از نوشته هایت با فلانی مقایسه کرده ای؟
من نمی دانم؛ از قالیباف بپرسید که چرا اینقدر بی بصیرت است. یکی در عاشورا آب می بندد بر سپاه ماه و دیگری باز هم در عاشورا مترو را به سنگر آشوبگران عاشورا بدل می کند اما در همین ماه مبارک، در مترو را به روی مناجات کنندگان مسجد ارک می بندد. کسی که ادای آدم بدها را در می آورد، من چگونه او را با قاسم ابن الحسن مقایسه کنم؟
۲- چه شد که به “آقا” گفتید “حضرت ماه”؟
من به ایشان حضرت ماه نگفتم؛ ایشان خود ماه بود در این شب های بی خورشید.
۳- چرا در جمع دانشجویان چند وقتی است که دیگر صحبت نمی کنید؟
همین الان مثلا شرمنده بسیج دانشگاه اصفهان و زنجان شدم و این عزیزان باید مرا ببخشند. نیاز من به خلوت، گاه بیش از نیاز من به جلوت است.
۴- چرا ایمیل ها را جواب نمی دهید؟
اصلا بلد نیستم ایمیلم را چک کنم. هر کسی با من کار دارد همین جا کامنت بگذارد. می ترسم ایمیل را هم یاد بگیرم، بشود حکایت همین وبلاگ!
پریسا:
۱- چرا به سران فتنه توهین می کنید که جلبک ها هم به مقدسات ما توهین کنند؟
من کدام توهین را به سران فتنه کردم که این بی همه چیزها حسین غلام کبیری را به شهادت رساندند؟ من کدام توهین را به سران فتنه کردم که جلبکها علیه اصل ولایت فقیه شعار دادند؟ ما اندازه تمام عمرمان هم به اینها فحش بدهیم و توهین کنیم، حق شان است اما من یکی اهل ناسزا نیستم. هر چه می گویم سزای این جماعت است. حرف شما البته حرف درستی است ولی من مصداقش نیستم. من البته از خدا و علی و سیدعلی هم یقینا باادب تر نیستم. اسرائیلی ها مثل کدام حیوان دروغ می گویند؟ امام به چه کسی می گفت مردک؟
۲- می شود از دل تنگی های تان برای بابااکبر بگویید؟
هر نفسی که می کشم، آهی است از جدایی.
۳- نظرت درباره این افراد:
رضاامیرخانی: در حق من زیاد برادری کرده. قلمش محشر است.
سجاد صفار: هر آنکس که با استادم صفارهرندی نسبتی داشته باشد، برایم عزیز است.
ابراهیم حاتمی کیا: ما همه مدیون آژانس شیشه ای او هستیم.
حسین بهزاد: روزی به من گفت: تو گلوله کم داری. جوخه ها را بزن، جوجه ها خودشان خواهند مرد.
وحید یامین پور: بهترین مصاحبه عمرش را با قطعه ۲۶ کرد. به زودی خواهید خواند.

۳۱۳:
۱- بهترین و دوست داشتنی ترین متن شما از نظر خودتان؟
من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است.
سروش:

۱- آیا امام را به خاطر داری؟
اگر مراد شما از این پرسش دیدن امام از نزدیک است، خیر. من به خامنه ای نگاه می کنم، خمینی را می بینم.
۲- آخرین بار کی خواب بابااکبر را دیده اید؟
من در بیداری پدرم را می بینم.
۳- چه چیزی همیشه ورد زبان شماست؟
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه السلام.
۴- جمله ای از زبان چفیه رهبر به ایشان؟
روی دوش تو، بوی شهدا می دهم هنوز.
دعای کمیل:
۱- بهترین جمله ای که تا به حال گفته اید؟
همین بالایی؛ “روی دوش تو بوی شهدا می دهم هنوز”.
محمدحسین حیدری:
۱- آیا حاضرید به محوریت شما یک مجموعه سایبری، خارج از قطعه ۲۶ صورت بگیرد؟
من اصولا از محور بودن در هر جمعی بیزارم. از طرفی همین قطعه مقدس و البته مظلوم ۲۶ با همت همه دوستان، کار هزار تا مجموعه سایبری را دارد می کند. مجموعه سایبری چه کار قرار است بکند که قطعه ۲۶ آن را هزار بار بهتر انجام نداده؟
سپید:

۱- تعریف حسین قدیانی از خودش؟
خادم قطعه ۲۶ بچه بسیجی ها.
۲- برخی اصولگرایان شما را جزء نخبگان این جبهه به حساب نمی آورند. چرا؟
حق دارند، چرا که من فلافل خوردن در کوچه کثیف مسجد ارک را به این اداها ترجیح می دهم.
حامد:
۱- چی شد که فرمانده سایبری شدی؟
من کم سوترین ستاره ام در این آسمان. اینها شایعه است. بشنو و باور نکن.
جوجو:
۱- آیا ممکن است در آخر رمان سمفونی مورچه ها، مورچه ها شما را بخورند؟
هیچ چیز غیر ممکن نیست.
دوست:

۱- چی شد که یک بار خواستید وبلاگ را ببندید، بعد از ۲ روز دوباره پشیمان شدید؟
بالاترین را خواستم سر کار بگذارم.
الفبا:
۱- از روند فعلی قطعه راضی هستید؟
نه، خیلی کارها باید بشود. قطعه هنوز خیلی جا دارد برای تقدس بیشتر.
۲- چه چیزی از حال فعلی قطعه نگران تان می کند؟
اینکه جواب ندادن گاه و بی گاه من به نظرات شما خوبان، حمل بر چیزهایی شود، مرا آزار می دهد.
فرص الخیر:
۱- وقتی دل تان می گیرد، چه کار می کنید؟
وقتی دل آدم تنگ می شود، قشنگ می شود و من تا قبل از آنکه باز شود، خوب نگاهش می کنم.
۲- آیا شده از ورود به فضای سایبر پشیمان شوید؟
پشیمانم که چرا دیر آمدم.
رضا (خصوصی):
۱- چرا وبلاگ شما هیچ پیوندی ندارد؟ آیا هیچ وبلاگی را هم شان خود نمی دانید؟
رشد قطعه ۲۶ در فضای سایبر را مدیون عزیزانی می دانم که وبلاگ مرا پیوند وبلاگ خود کردند. من هم ماهها پیش زیاد پیوند کرده بودم دوستان را. قبول کنید که دیگر وقت مجال این کار را نمی دهد و من نمی توانم به وبلاگ یک عزیز، بله بگویم و به وبلاگ عزیزی دیگر، نه. این شد که کلا بی خیال پیوندها شدم. شکر خدا دوستان، همه درک می کنند شرایط مرا.
۲- از قلم کدام وبلاگ نویس خوشت می آید؟
می خواهی بین ما و دوستان دعوا بیاندازی ها! … امیرحسین ثابتی، قلم خوبی دارد. قلم وحید اشتری هم چندی است خیلی قد کشیده. هپلی در طنز نویسی، عالی است. در بین خواهران هم وبلاگ اندیشه روشن را صاحب قلمی پاکیزه می بینم. خانم رامیان هم خوب می نویسد. اما از بین افرادی که در حین کار نویسندگی و روزنامه نگاری، وبلاگی هم برای خود دارند، بی شک باید از برادر بزرگم “تقی دژاکام” نام ببرم. قلم ایشان عالی است. در بین دوستان اهل طراحی و کاریکاتور هم “مازیار بیژنی” حرف ندارد. این آدم اگر از سبزها بود تا به حال از مجسمه اش طلا ساخته بودند. از بس که ما به هنرمندان جناح خودمان می رسیم! کارهای دوئل و تلخندک هم همیشه برایم دیدنی بوده. همین جا از همه بچه هایی که در این عرصه تلاش می کنند، از همه شان و جدای از اختلاف نظراتی که با هم داریم، تشکر می کنم.
۳- آیا شده کسی در قطعه ۲۶ نظر بگذارد و اصلا در قطعه باشد و شما از او و نظرش خوش تان نیاید؟
بله، شده.
فانوس گرافیک:
۱- قبل از فتنه ۸۸ شما چه کار می کردید؟
کار بدی نمی کردم. می خواندم و می نوشتم. بیش از ۱۰ سال سابقه کار در روزنامه و مجله دارم.
۲- چرا کاری نمی کنید، از پتانسیل قطعه، دیگر دوستان اهل ذوق هم استفاده کنند؟
در این باره که خیلی کار کرده ام. زمان اجازه بدهد، باز هم در خدمتیم.
وارث:
۱- قلم تان را چگونه تیز می کنید؟
با دعای شما.
۲- اخبار را از کدام سایت دنبال می کنید؟
من هیچ سایت خبری ای را نگاه نمی کنم. یعنی وقتش را ندارم. کیهان و وطن امروز و نظرات شما همه منابع من برای کسب اخبار است.
۳- رشته تحصیلی شما؟
مدیریت صنعتی.
۴- چرا عده ای مشایی را تیتر یک می کنند؟
در نوشته هایم بارها به سئوالاتی از این دست پاسخ داده ام.
گمنام ۱۲۴:
۱- با شیخ اصلاحات چقدر رفیق هستید؟
کلا به شما که عرض می کنم؛ خیلی!
یازینب:

۱- آیا برای نوقلمان قطعه، کلاس آموزشی می گذارید؟
نوشته هایم کار همان کلاس را می کند.
پلاک شهادت:
۱- چرا گاهی رک و پوست کنده، حرف خود را به اهالی قطعه نمی زنید؟
اتفاقا بیش از حد صراحت دارم. بخشی از انتقادات به من هم ناشی از همین یک رویی و بی ریایی است. اینکه صریح حرفم را می زنم.
۲- سقف آرزوهای دنیوی و اخروی شما؟
یک آرزوی مشترک دارم که هم دنیایی است و هم اخروی. روزی همه اهالی قطعه ۲۶ زائر کربلا شوند.
شقایق ۱۲۵:
۱- چرا کسانی را که خواستند برای شهدای بسیجی فتنه اخیر، کاری انجام دهند، کمک شان نکردی؟
من به توانایی های خودم نگاه می کنم؛ آدم اجرایی و اهل مشورت دادن نیستم. یعنی بلد نیستم. ان شاءالله با همین قلم بشود کاری کرد. تا به حال به وسع خود در این باره کم نگذاشته ام اما قطعا اینها کافی نیست. قبول دارم این را.

امین عارفی:
۱- نفس شما قوی تر است یا خودتان؟ تا حالا با شیطان کشتی گرفتید؟ بردید یا باختید؟
اولا؛ خدا بر درجات شهید مهدی عارفی بیافزاید و این شهید عزیز را با سیدالشهداء محشور و مشهور کند. ثانیا؛ من هم مثل هر آدم دیگری گاهی با شیطان کشتی می گیرم و گاهی حتی می بازم. امیدوارم با دعای شما خوبان همیشه از پس هوای نفس خود برآیم اما امین عزیز! بدان که دیر به دیر می آیی، دلم تنگ می شود برایت.
آیه:
۱- چرا نمی توانیم دل از قطعه ۲۶ بکنیم؟
چون اهالی قطعه، قبل از هر چیز صداقت دارند و به کودک درون خود احترام می گذارند.
۲- چرا این نی ساندیس شما اینقدر معروف شده ها؟
چون کور کرده چشم دشمن را. بال درآوردم وقتی “آقا” به من گفت: ای نی ساندیس شما هم خیلی معروف شده ها.
ستون پنجم:
۱- روزانه چقدر برای قطعه وقت می گذارید؟
بین حداقل ۲ ساعت تا حداکثر ۹ ساعت. میانگین را خودتان حساب کنید.
۲- چقدر وقت برای اینترنت می گذارید؟
اغلب وقتی که برای اینترنت می گذارم، دقیقا همان وقتی است که برای قطعه می گذارم.
۳- وبلاگت بسته شد، چه حسی داشتی؟
یک بار مدیران فلانفا وبلاگم را چند روزی بستند که باعث شد قطعه ۲۶ ارتقا پیدا کند. قطعه ۲۶ بسته شود، قطعا ناراحت می شوم. خیلی زیاد.
محمد:
۱- اگر بدانی ۲۴ ساعت دیگر می میری، چه کار می کنی؟
از کجا معلوم یک ساعت دیگر نمردم! کار خاصی نمی شود کرد.
۲- اگر پس فردا به جبهه دشمن پیوستی، چه کارت کنیم؟
چو فردا شود، فکر فردا کنید. فعلا فکر می کنم در جبهه دوست هستم.
۳- نامزد ریاست جمهوری و یا مجلس می شوی؟
یک بار در عمرمان برای همیشه نامزد شدیم؛ بس است!
ناشناس:
۱- کربلا رفته اید؟
یک بار.
توحید:
۱- آوینی و چمران و همت ۸ ماه دفاع مقدس کیست؟
من نسل حماسی ۹ دی را از آوینی و چمران و همت، بالاتر می دانم. یک دلیل این برتری هم این است که نسل ۹ دی خودش را خاک پای شهیدان می داند اما من معنقدم نسل ۹ دی جوشش تازه ای به خون شهدا داد.
یکی:
۱- چرا عکس خودت را گذاشتی بالای وبلاگ؟
دوست داشتم.
فدایی سیدعلی:
۱- برای بالا بردن عشق و ایمان خود به ولی فقیه چه کار کنیم؟
کافی است که فرض کنیم، شب غیبت است و بی خورشید، دستمان هم از شعاع نور ماه کوتاه است. چه وحشتناک می شود چنین شبی. ستاره باید همیشه بیشترین عشق و ایمان را به ماه داشته باشد و قدر ماه را بداند.
لجمن:
۱- برای یادواره شهدا دعوتت کنیم می آیی، یا صبر می کنی برای خودت یادواره بگیریم؟
هر جفتش زیباست.
نادر (خصوصی):
۱- در برخی وبلاگها از سبک قلم شما تقلید می شود. نظر شما چیست؟ عده ای هم نوشته های شما را بدون ذکر منبع کار می کنند. ناراحت نمی شوید؟
نویسنده ای اگر بگوید؛ وقتی دیگران نوشته هایم را بدون ذکر منبع کار می کنند، ناراحت نمی شوم، دروغ گفته است. من وقتی می بینم نوشته هایم بُرد خوبی پیدا کرده و دوستان استفاده می کنند، از سویی خوشحال می شوم و از سویی ناراحت. ناراحتی من اما بیش از آنکه بابت قانون کپی رایت و این حرفها بشد، از روی چیز دیگری است. ببینید؛ من در لابلای یک متن مثلا ۲۰۰۰ کلمه ای، یک جا هم می گویم “بابای ماست خامنه ای”. به کار بردن چنین جمله ای ظرافت و تکنیک خاص خود را می طلبد. گاهی دوستان در یک متن ۱۰۰ خطی، همین جمله و یا شبیه این جمله را به کار می برند که چون پس و پیش مناسبی نداشته، جواب نمی دهد. من دارم صادقانه و صمیمی و در عین حال حرفه ای این حرف را می زنم و امیدوارم دوستان ناراحت نشوند. هر کسی بهتر است استعداد خود را کشف کند. این از تقلید صرف بهتر است.
۲- بهترین کامنتی که شما را خوشحال می کند؟
وقتی برادر خوبم “امیر”، گفت و شنود کیهان را به قلم نازنین حسین شریعتمداری می فرستد، خیلی خوشحال می شوم.  
۳۱۳:

۱- نظرت نسبت به دولت و شخص احمدی نژاد عوض شده یا همان نظر قبلی است؟
البته که عوض شده. ویرگول مشایی با کلمه زیبای احمدی نژاد بد تا کرده است.
۲- اگر برای مطلبی نظری نیاید، دلسرد می شوید؟
شعار نخواهم بدهم، بله دلسرد می شوم.
پیام فضلی:
۱- نظرت درباره کامنت های من چیست؟
تا مدتها فکر می کردم شما همان پیام فضلی نژاد کیهان هستید که از رفقای ماست!
۲- چند بار از نزدیک “آقا” را دیده اید؟ می شود با ذکر جزئیات بنویسید؟
هنوز چند ماه از رهبری ایشان نگذشته بود، که به سبب دیدار مستمرشان با خانواده های چند شهید داده، به منزل ما هم آمدند. یک بار آنجا بود. سال ها پیش زمانی که در کیهان بودم، یک ماه مسئولیت ثبت جلسات دوشنبه های آقا که نیمه خصوصی است، به من داده شد. تا آن زمان به شکل چرخشی این وظیفه را می سپردند به خبرنگاران. الان نمی دانم که هنوز به همین شکل است یا خیر. در آن مقطع، من یک بار بعد از اتمام جلسه جلو رفتم و خودم را به “آقا” معرفی کردم و ایشان هم گفتند؛ خیلی خوب، شیرین و شیوا می نویسید. این مال دوران اصلاحات است. آن مقطع ۲ نوشته از من در کیهان چاپ شده بود که خیلی سر و صدا کرد؛ یکی متنی بود با این عنوان؛ “هاشمی، هاشمی نیست” و دیگری نوشته ای بود با این تیتر؛ “خامنه ای، خامنه ای است”. در آن دیدار کوتاه، من وقتی از نسبتم با بابااکبر گفتم، برایم خیلی جالب بود؛ “آقا” زود یادشان آمد که سال ها پیش آمده بودند خانه ما. دیگر دیداری نبود تا سال گذشته که همراه بچه های وطن امروز و یکی دو تا سایت دیگر، رفتیم به همان جلسات دوشنبه های ایشان. البته وقت نشد که گروه ما در موعد مقرر و در همان جلسه با “آقا” صحبت کند. آخر جلسه، یکی از مسئولین بیت به “آقا” گفتند که اینها هم آمده اند. همین مسئول آمد و به ما گفت، بروید پشت در و وقتی که “اقا” خواستند بروند، خودتان را معرفی کنید. بچه ها مرا انداختند جلو. این مال زمانی است که هنوز کتاب “نه ده” درنیامده بود اما نیمی از نوشته هایم در روزنامه و وبلاگ کار شده بود. خلاصه وقتی “آقا” از در بیرون آمد، من رفتم جلو و با کلی دست پاچگی و دستی لرزان و صورتی سرخ گفتم: سلام. حسین قدیانی هستم. “آقا” گفت: اِ، قدیانی شما هستید؟ و بعد مرا در آغوش گرفت و من ۳ بار ایشان را بوسیدم. بوسه ای هم زدم بر دست “آقا” و بعد دیگر بچه ها آمدند جلو. آنجا رهبر فقط این را درباره قلم من گفت که؛ شما قلم خوب و شیوایی داری و بعد به جمع ما نکاتی را شاید ۵ دقیقه گفتند. دیدار آخر هم اوایل همین امسال بود که دیگر “نه ده” درآمده بود و باز هم در همان جلسه نیمه خصوصی دوشنبه ها. در آن دیدار من به عنوان نویسنده، تنها بودم اما در جلسه مثل همیشه افراد دیگری هم بودند که صحبت کردند و از شانس بد ما تا نوبت به من رسید، نزدیک اذان شد. مسئولی که میکروفن را به نوبت جلو می برد، به من گفت: شما حرف می زنی؟ و یک طوری هم این سئوال را پرسید که یعنی وقت تنگ است و حرف هم نزنی، طوری نمی شود! من هم رعایت کردم و گفتم: نه، حرفی نمی زنم. ایشان هم فکر کنم از خداخواسته میکروفن را گذاشت، جلوی نفر بعدی. در همین حین، “آقا” رو کرد به من و گفت: آقای قدیانی! شما بگو. چه خبر از کتاب تان؟ ببینم، به چاپ چندم رسید؟ آن مسئول در فاصله همین فرمایش کوتاه “آقا” میکروفن را برگرداند طرف ما و من گفتم: کتاب (آن زمان) به چاپ پنجم رسیده است. “آقا” گفت: فقط به تعداد چاپ فکر نکنید، تیراژ را هم بالا ببرید که بعدها به همت بچه های مرکز اسناد، “نه ده” از ۲۰۰۰ نسخه در هر چاپ شد ۲۵۰۰ نسخه در هر چاپ. من در فاصله ای که جلسه تشکیل شود، متن کوتاهی، چیزی در مایه های متن “من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است”، آماده کرده بودم و این آخرین جمله ایشان که تمام شد، از “آقا” خواستم اجازه دهند این نوشته کوتاه را بخوانم. جایی از نوشته، اشاره ای هم به ساندیس و نی ساندیس کرده بودم که “آقا” وقتی نوشته ام تمام شد، گفتند؛ این نی ساندیس شما هم خیلی معروف شده ها، که همه جمع خندیدند. بعد هم گفتند؛ طیب الله انفاسکم. این بود تمام سهم ستاره کم سویی چون من از دیدار با ماه. دیگر هم اصلا دیداری نبوده، الا آنکه دیگران از اساتیدم تا غیره، چیزهایی درباره نظر “آقا” نسبت به برخی از نوشته هایم، به من گفته اند که تا به حال خدا را صد هزار مرتبه شکر، مثبت بوده نگاه ماه به قلم این کمترین؛ چه دل نوشت و چه طنز و یا احیانا تحلیل اما این همه را گفتم، این را هم بگویم؛ روزی خبردار شدم ایشان نظر مثبتی نسبت به یکی از طنزهایم که در وطن امروز چاپ شده بود، ندارند. این مال حدود یک ماه و نیم پیش است. به آن سبک دیگر طنزی ننوشتم. مدعی هم نیستم هر آنچه نوشته ام از نظر بزرگان، خوب و بی نقص بوده است. تایید کلی رهبر نسبت به کتاب “نه ده” و اصلا نسبت هر کتاب و هر نویسنده دیگری، قطعا به معنای تایید همه نوشته های آن فرد نیست.   
جواد:

۱- اگر روزی همه اهالی قطعه جایی جمع شوند، تو کدام متن را می خوانی؟
متنی نمی خوانم؛ دوست دارم بچه ها را نگاه کنم و به حرف های شان گوش کنم. من زیاد متن نوشته و خوانده ام، چنین جایی، مستمع بودن بهتر است.
مجتبی:

۱- آثار کدام نویسنده ها را دوست داری؟
در تعهد، آوینی و در تخصص، جلال. شریعتی هم معرکه است. عاشق اشعار غزوه ام. از خلوص نثر امیرحسین فردی، مدیر مسئول کیهان بچه ها هم خوشم می آید.
ناهید (خصوصی):
۱- خودتان گفتید؛ صریح بپرسید. فرض کنیم زبانم لال شما الان بمیری. تکلیف قطعه ۲۶ چه می شود؟
همین جا وصیت می کنم که بعد از مرگ من، استادم صفار هرندی، برای قطعه ۲۶ تصمیم بگیرد. ایشان مختار است، این علم را بیاندازد و یا به هر شکل که مصلحت دانست، برای قطعه تصمیم بگیرد. این هم از این.
مهاجر:
۱- تا چه حد نوشته های تان را با علمای دینی چک می کنید؟
در این باره هم اساتیدی دارم. عده ای شان می گویند؛ گاهی تند می روی اما عده ای شان می گویند؛ همین روال خوب است. هر کسی حرف حساب به من بزند، می پذیرم. در همین نوشته اخیرم درباره یکی از سران فتنه، کلمه ای را به کار برده بودم که درست نبود و وقتی بچه ها تذکر دادند، آنرا حذف کردم.

بسیجی گمنام:
۱- شما یا نزدیکان تان بعد از انتخابات خواب بابااکبر را دیده اید؟
یک بار دوست صمیمی پدرم حاج اصغر آبخضر که رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی است و همیشه مردم را برای شرکت در راهپیمایی ها دعوت می کند، خواب دیده بود که بابااکبر در جمع تعدادی از شهدا نشسته و مرا به آنها نشان می دهد و می گوید؛ ببینید؛ این پسر خودمه ها. یک بار هم اخیرا مادربزرگم خوابی دیده اند که پدرم به ایشان می گوید؛ اینجا جای ما خیلی خوب است و از همین جا هوای شما را داریم. اگر می خواهید برایم نذر کنید، دوشنبه ها نذر کنید. فعلا همین ها بوده.
عزیز:
۱- بهترین جمله ای که درباره خودتان به جز از زبان “آقا” و اهالی قطعه ۲۶ شنیده اید، چه بوده؟
در همایش پدران آسمانی، پدر شهیدی بعد از اینکه من متن خود را خواندم، جلو آمد و گفت: دمت گرم؛ هر چی گفتی، حرف دل ما بود.
۲- سخت ترین لحظه وبلاگ؟
اینکه ۵۸ نظر را بخوانی و تایید کنی و ۴۷ نظر هم مانده باشد و بعد یکی از دوستان بگوید؛ فلان نظر مرا که تایید کردی، می شود آن جمله اش را حذف کنی؟! یا می شود اسمم را برداری؟!
۳- نظرت درباره مکتب ایران و مکتب اسلام؟
من فقط یک مکتب می شناسم؛ مکتب ولایت فقیه.
۴- بهترین جایی که از مکه و مدینه دیدی؟ و بهترین پیام حج برای شما؟
شیار حاشیه کوه احد؛ امیرالمومنین، رسول خدا را که بعد از ماجرای تنگه احد به شدت مجروح شده بودند، منتقل کردند به این شیار تا از گزند دشمن در امان باشند. من در این شیار بوی کربلا را حس کردم و عجیب آنکه می گویند؛ دندان مبارک حضرت در این شیار بر زمین افتاد. همین جا بود که مشرکین شایعه کردند پیامبر به شهادت رسیده است. کوچه بنی هاشم در مدینه هم که البته دیگر نیست اما مکانش میان خانه فاطمه زهرا تا خیابان منتهی به قبرستان بقیع، یعنی دقیقا مزار ام البنین است، برایم حس خوبی داشت. شیعه “بین الحرمین” می خواند این مکان را که کوچه بنی هاشم هم دقیقا همین جا بوده.
مهسا (خصوصی):
۱- از کدام انتقاد دوستان وبلاگ نویس دل تان گرفته است؟
به هر حال یا نباید وارد این عرصه شد و یا باید سعه صدر خود را بالا برد. با این همه برخی انتقادات را غیر منصفانه می بینم و گاهی دلم می شکند. مثلا همین دیشب دوست وبلاگ نویسی یکی از مطالب اخیرم درباره یکی از سران فتنه را نقد کرده بود که بی تعارف دلم شکست. این دوست ما، خاتمی را به خاطر داشتن همچین وزیر ارشادی که جنگ را برادرکشی خوانده، نقد نمی کند، بعثی ها را به خاطر ۸ سال جنگ علیه ما نقد نمی کند، بالاترین را به خاطر فحاشی علیه من نقد نمی کند اما نقد مرا فراموش نمی کند که چرا نازکتر از گل گفتی به خاتمی. من به هر حال هر چقدر هم که پوستم کلفت باشد، وقتی می بینم از فاصله دیشب تا امروز ۲۸۷ فحش از بالاترین شنیده ام و وقتی می بینم در اغلب این فحاشی ها حتی به مزار پدرم هم رحم نکرده اند، بیش از این از دوستان خودی توقع دارم. من اول بار و از آن اوایل راه اندازی وبلاگ قطعه ۲۶ کدام ناسزا را به سران فتنه دادم که اینها برمی دارند و در کامنت، فحش رکیک به مزار پدرم به مادرم و خواهرم می دهند؟ تا به حال نشده که بعد از مثلا چند ساعت وارد پیشخوان شوم و بدترین فحاشی ها به سنگ مزار پدرم را نبینم. یک ماه بعد از راه اندازی این وبلاگ تا الان همین بساط است. شما فقط به به و چه چه را می بینید.
۲- بسیاری به ما می گویند؛ قدیانی دارد از خون پدرش استفاده ابزاری می کند.
در “نه ده” جواب این پرسش را داده ام. وقتی خود پدرم خونش را ابزار راه دفاع از ولایت فقیه کرده، من هم این حق را دارم. خون هر شهیدی ابزاری است برای آبیاری درخت اسلام. من تا جان دارم از خون پدرم استفاده ابزاری خواهم کرد در راه دفاع از ولایت فقیه.
امین عارفی:
۱- چرا عده ای و چه شده که چشم دیدن برخی تسهیلات به خانواده شهدا و جانبازان را ندارند. مثل سهمیه دانشگاه؟
امین جان! اولا؛ کدام سهمیه برای یک فرزند شهید حکم یک تار موی پدرش می شود؟ و کدام تسهیلات به فلان جانباز، نخاعش را سالم می کند؟ ثانیا؛ معتقدم مسئولین به خصوص خود بنیادی ها در این باره ضعیف، غیر حرفه ای و بی تعهد عمل کرده اند و نتوانسته اند موضوع را خوب برای جامعه جا بیاندازند. ثالثا؛ این هم که عده ای از امثال ما بخواهند خون پدر خود را واسطه کنند تا هر روز به نان و نوای جدیدی برسند، کاملا غلط و غیر منطقی است و باعث برخی قضاوت ها می شود. این هر ۳ چیزی که گفتم در طول هم است و هر ۳ را باید با هم دید.

خادم الشهدا:
۱- توصیه ای به اهالی قطعه؟
دوستی شان با من سبب عدم نقد مطالبم نشود. من به نقد دوستان قطعه ۲۶ بسیار بها می دهم.
۲- توصیه ای به خود من؟
همواره برای شهدا، خادم بمانید.
یک بنده خدا:
۱- تا به حال شده دل تان برای کشته های بعد از انتخابات بسوزد؟
بحث دلسوزی نیست. دلسوزی من چه چیزی را حل می کند؟ معتقدم خون همه قربانیان فتنه از شهدای بسیج بگیرید تا کشته های کهریزک تا ندا آقاسلطان، گردن سران فتنه است. سفره اغتشاش را سران فتنه پهن کردند.
مرتضی اکبری:
۱- نظرت درباره مواضع اخیر احمدی نژاد چیست؟
به این پرسش اینگونه پاسخ می دهم؛ تمام سعی ام را می کنم که دکتر را مثل قبل مثل زمان قبل از انتخابات مثل زمان شهردار بودن ایشان دوست داشته باشم اما … خودتان می دانید چه می خواهم بگویم.
هپلی:
۱- تا حالا شده یا نه؟
هم شده، هم نشده. در این باره میان علما اختلاف است؛ عده ای معتقدند شده ولی برخی می گویند نشده. حداقل آنطور که باید و شاید نشده. یعنی گاهی شده که نشده باشد و این در حالی است که چیزی نمانده بود بشود و گاهی هم نشده که بشود. با این همه احتمال اینکه بشود، بعید نیست. نشد هم نشد. فدای سرت هپلی. چی کارت کنم؛ هپلی هستی دیگه!

حاج مرتضی:

۱- آیا شده همراه با نوشته ای اشک بریزی؟

معمولا دل نوشت ها را با هوای بارانی می نویسم. بی بغض، بی اشک نمی توان از دل نوشت.

۲- سوغاتی قطعه ۲۶ چیست؟

این را باید خود شما بگویید.

ایمان:
۱- در برابر هجمه هایی که گاه به بهانه انتقاد به شما می شود، ما چه کنیم؟
می بینم که گاهی دوستان به وبلاگ منتقدین می روند و در مقام دفاع از من بلند می شوند. راستش از این کار اصلا خوشم نمی آید. فضا را نباید بیش از حد شلوغ و احساسی کرد. ما اولا؛ نباید همه منتقدین را با یک چوب بزنیم. ثانیا؛ بچه های قطعه باید به وظایف اصلی خود برسند. آنجایی که لازم باشد من از خودم دفاع می کنم و خیلی جاها هم بهترین دفاع کم محلی کردن به منتقدی است که نقدش بی مبناست. ثالثا؛ مهمترین مدافع همه ما خداست. این را فراموش نباید کرد.
مریم (خصوصی):
۱- آیا شده دلتان برای بچه های اینجا که مثلا چند روزی غیب شان می زند تنگ شود؟ خداییش راستش را بگویید.
بارها شده. حتی گاهی فکرهای بد به ذهنم خطور می کند. اینگونه مواقع به وبلاگ کسی که مدتی در قطعه نیامده می روم و وقتی می بینم به روز است، خوشحال می شوم و وقتی می بینم نیست، به شدت نگران می شوم. این دلشوره و دلتنگی البته برای عزیزانی که وبلاگ ندارند بیشتر است.
۲- تا به حال آقای هاشمی رفسنجانی را از نزدیک دیده اید؟
زمانی که در کیهان بودم، چرا. در خلال یک گفت و گوی مفصل که زحمت آنرا جانباز ویلچرنشین آقای رحمانی می کشید، من هم یک جلسه به کاخ مرمر رفتم و در محل مجمع تشخیص با آقای مصلحت نظام از نزدیک روبرو شدم. این مال حدود ۶ و یا ۷ سال پیش است. نکته جالب اینکه وقتی آقای رحمانی مرا به عنوان فرزند شهید معرفی کرد، آقای هاشمی رفسنجانی، فقط یک کلمه گفت: خوشبختم، همین. خوب یادم هست زمانی که در همان عصر کیهان نشینی، به مدت یک ماه خبرنگار جلسات دوشنبه “آقا” بودم، جوانی از جا بلند شد و گفت: من فرزند شهید فلانی هستم. “آقا” اول گفت: پدرتان کجا شهید شده؟ بعد سال شهادت را پرسید. بعد از پدر و مادر شهید پرسید. بعد از همسر و فرزندان شهید پرسید اما آقای هاشمی به من فقط گفت: خوشبختم. من همانجا یاد شعر پروین اعتصامی افتادم. شعر “کودک یتیم و پادشاه”. دروغ هم نگفته باشم در طول مصاحبه فقط بغض کرده بود. بعد از  مصاحبه هم دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ رفتم دستشویی مجمع تشخیص تا کسی گریه ام را نبیند. کلی گریه کردم همانجا. بعد هم با خودکار خواستم یک چیزی پشت در مستراح بنویسم که دیدم درست نیست!

عتید:
۱- محرک شما برای نوشتن سمفونی مورچه ها چه بود؟
مورچه های مزار پدرم و آن روزنه دیدنی کنار مزار.
۲- چرا این اسم؟
کتاب را باید بخوانید.
عشقی:
۱- مادر بزرگوار شما چگونه این سختی ها را تحمل می کند؟
کدام سختی؟ گفت: و ما رایت الا جمیلا.

مسعود ساس:

۱- این عکس بالای وبلاگ قطعه ۲۶ تصویر کیست؟

ستاره ای است کم سو که دنبال نور می گردد؛ از این سو به آن سو.

یکی از پروانه ها:
۱- چرا شما اینقدر متواضعی؟
همه می گویند چرا اینقدر مغروری و شما از تواضع من حرف می زنید! اما خدا وکیلی، اغلب آنها که با من حشر و نشر دارند، مثل شما معتقدند آدم متواضعی هستم. چرایش به این خاطر است که من طالب فیضم و حالا حالاها افتادگی باید بیاموزم.
مریم نوری:
۱- از خواندن نظرات تکراری خسته نمی شوید؟
هزار نظر تکراری اما درست، بهتر از یک نظر غیر تکراری ولی نادرست است. عمدتا نظرات شما برایم قوت قلب است و تقویت روحیه.
مرتضی اکبریان:
۱- مصاحبه ها چه شد؟
به زودی کار می شود. سعی می کنم تا فردا یکی از گفت و گوها را برسانم و همین طور به ترتیب.
ارمیا:
۱- نظرت درباره مقبره الشهدای شهرک شهید محلاتی چیست؟
در عصر نوجوانی، این مکان اگر یادتان باشد زمین فوتبال ما بود و چقدر خاطره که از این زمین آسفالت ندارم. بعد هم این زمین متبرک شد به ۵ شهید گمنام و نیز مزار شهید حجت الاسلام دکتر اسکندری. هفته ای نمی شود که به مقبره الشهدا نیایم. اینجا برایم جایی مقدس است. در مقبره، آدمی انگار که نشسته باشد در قطعه ای از بهشت. هیچ جای تهران، اینقدر نزدیک به آسمان نیست.
محمد:
۱- چرا نظرات خصوصی را عمومی می کنید؟
هرگز اینطور نیست. تا به حال از میان این همه نظر خصوصی شاید فقط چند تایی عمومی شده باشد. مثلا غلط املایی هایی که دوستان از متن می گیرند، همه خصوصی می زنند اما من دوست دارم عمومی اش کنم تا همه بدانند، این منم که از شما چیزی یاد می گیرم، نه بالعکس. به جز این قبیل نظرات و تک و توک نظراتی دیگر، به کلمه “خصوصی” نظرات ارسالی کاملا وفادارم.
عرفان:

۱- چه روزهایی مزار پدر می روید؟
اغلب ۵ شنبه و جمعه. گاهی هم دوشنبه ها.
۲- ناراحت نمی شوید کسی خلوت تان را خراب کند؟
چرا خب اما بهشت زهرا مکانی عمومی است. دوستان هم به هر حال لطف دارند.
۳- با کیبورد می نویسید و یا با قلم؟ و آیا پاک نویس هم می کنید؟
الان دیگر فقط با کیبورد می نویسم. سرعت تایپم اما همچنان پایین است. پاک نویس به معنای مصطلح آن نمی کنم و اغلب فی البداهه می نویسم. با این حال در به کار بردن حتی یک کلمه در فلان جای جمله، زیاد دقت می کنم. همان بار اول که می نویسم با وسواس است، پس نیازی به پاک نویس ندارم.
۴- قاتل غلام کبیری را فرضا در خیابان ببینید. چه کار می کنید؟
من که قاتل این برادر شهیدمان را نمی شناسم اما اگر مطمئن شوم، فلانی ایشان را به شهادت رسانده، یک کار را حتما نخواهم کرد و آن معرفی این فرد به دستگاه قضایی است!
نادر (خصوصی):
۱- آخرین باری که استادتان صفار هرندی گوش شما را پیچاند، کی بوده؟
همین دیروز. خودم به ایشان زنگ زدم و چیزهایی به ایشان گفتم و از سخنان ایشان فهمیدم صفاتی که در مورد یکی از سران فتنه به کار برده بودم، درست نبود. هرندی البته به من امر و نهی نکرد اما من آن متن را طبق نظر ایشان اصلاح کردم. این را هم بگویم؛ ایشان برای سرعت من حکم ترمز نیست، بلکه برای راه من حکم جهت است و الا بارها شده ایشان از تعابیر من مثلا از جمله “غلط کردید بیشمارید” تعریف کرده. اولین نفری که بابت آن متن به یادماندنی “غلط کردید بیشمارید” به من زنگ زد و گفت: خنک کردی دل مان را، همین صفار هرندی بود.
۲- بهترین جای قطعه کجاست؟
نظرات شما.
۳- چه چیز قطعه دغدغه شماست؟

اینکه گاهی من، متنی را در قطعه ۲۶ بعد از مشورت با اساتیدم، اصلاح می کنم اما دوستانی که قبلا متن را در وبلاگ شان گذاشته اند، اصلاحات بعدی مرا اعمال نمی کنند؛ این مسئله به شدت مرا ناراحت می کند.

۴- اینکه برخی شما را به بابااکبر قسم می دهند که مثلا به وبلاگ شان بیایی و یا نظرشان را جواب بدهی، شما را ناراحت نمی کند؟

بسیار زیاد. از این قبیل دوستان، بی تعارف ناراحت می شوم. بابااکبر و اصلا هر شهیدی را برای چیزهای مهمتری باید قسم داد. من اما اصول خود را اسیر این قِسم، قَسَم ها نخواهم کرد. اگر وقت نکنم، به وبلاگ دوست عزیزی بیایم و یا نظرش را جواب بدهم، با قسم بابااکبر هیچ چیزی عوض نمی شود. بابااکبر نقطه ضعف من نیست. نقطه قوت من است. البته، خوب می دانم در دل دوستان هم چیزی نیست اما مرا برای هر کاری نباید به بابااکبر قسم بدهند. اینکه اگر به نظر من جواب ندهی، من دیگر به قطعه نمی آیم و از این حرفها، نه فقط غیر منطقی است که تنها دل مرا می شکند.

***
از همه دوستانی که در این مصاحبه شرکت کردند، ممنونم. این گفت و گو به عنوان ضمیمه در کتاب “نه ده” کار خواهد شد. در نهایت امیدوارم خدا همه ما را همه ما ستاره ها را عاقبت، شهید راه ماه کند. حیف است خورشید عمرمان جز به رنگ خون، غروب کند. والسلام.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس

کاری از مرتضی حاجیانی


ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۳۵ دیدگاه

مصاحبه حسین قدیانی با اهالی قطعه مقدس ۲۶

این روزها و در آستانه هفته دفاع مقدس تا به حال ۲ روزنامه، ۳ سایت و چند وبلاگ خواهان گفت و گو با من شده اند. به همه این عزیزان گفتم که در این مقطع قصد دارم با اهالی خوب و صمیمی وبلاگ خودم گفت و گو کنم. دوستان می توانند در قسمت نظرات، سئوالات خود را مطرح کنند. با ذکر نام سئوال کننده، به پرسش های شما پاسخ خواهم داد و این گفت و گو را در صفحه اصلی وبلاگ پوشش خواهم داد. برای طرح سئوالات فقط تا امشب وقت دارید. این مصاحبه را اولین ساعات فردا در قطعه مقدس ۲۶ خواهم گذاشت. اشاره و یا “لید” گفت و گو را هم خود شما باید در ستون نظرات بنویسید. می آورم اول مصاحبه. دوست دارم پرسش های شما صریح، ساده و صمیمی و حتی درباره نظرات خودتان هم باشد. درباره همه چیز این قطعه مقدس خودتان. برای شرکت در مصاحبه نیازی به ذکر نام واقعی تان نیست.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۵۵ دیدگاه

غلط کردید بیشمارید

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس

۲ طرح زیبا برای جلد رمان سمفونی مورچه ها از دانشجوی گرافیک:

بریده ای دیگر از رمان “سمفونی مورچه ها”

می گویند گدا بزرگ ترین نعمت خداست به ثروتمندان و این ثروتمند است که محتاج گداست. هیچ کاری سخت تر از کتک زدن یک مورچه نیست؛ لگد بزنی، پای خودت به زمین می گیرد. مشت بزنی، دست خودت می خورد به دیوار. خدا مورچه را کوچولوموچولو آفرید تا اوج ناتوانی انسان را نشان بدهد اما من در “سمفونی مورچه ها” با مورچه ها دعوا کردم و پایم به زمین نخورد. دستم نشکست. برای بزرگ شدن کافی است خودت را اندازه مورچه کوچک کنی و من در این رمان دقیقا همین کار را کرده ام. غیر از این است؟ ببین ما آدمها چقدر ضعیفیم که نمی توانیم برای مورچه ای که مشکل بینایی دارد، عینک درست کنیم و برای موریانه ای که خوب نمی شنود، سمعک و برای نملی که عاشق شده، چفیه. روزی خواستم چفیه بیاندازم گردن مورچه ای که عاشق شده بود، خفه اش کردم. به این می گویند؛ بد دفاع کردن از شهدا آنهم در قبر بابااکبر. هی روزگار! آمدیم ثواب کنیم، کباب شد.
این یک جور توانایی قلم من است مورچه ها و اما این هم مدل دیگرش. خوب دقت کنید:
گدا همیشه محتاج تاج پادشاه است. زمان شاه به استقلال می گفتند “تاج” اما بعد از پیروزی انقلاب، تاج به یکی از مسئولین فدراسیون فوتبال می گویند. (خنده مورچه ها همراه با سوت و کف). هیچ کاری راحت تر از دعوا کردن با مورچه ها نیست. یک خرما می اندازی کف زمین و وقتی که جمع شان جمع شد با پای مبارک همه شان را مسافر دیار باقی می کنی. خدا مورچه ها را کوچولوموچولو آفرید تا مراقب شان خود باشند و خرش را شناخت که به او شاخ نداد. موریانه ای که مشکل شنوایی دارد، همان بهتر که برود در سمعک آدمیزاد زاد و ولد کند. مورچه ای که مشکل بینایی دارد باید آب هویج بخورد و چشم باید بدوزد به افق های دور دست و اما نملی که عاشق شده. غلط کرده عاشق شده! گیرم دو فردای دیگر کرگدن هم عاشق شد. ما که نمی توانیم اندازه قطر گردن برخی آقازاده ها چفیه بدوزیم؛ غلط نکنم پارچه کم می آید. (تکبیر بلند مورچه ها). به این البته خوب دفاع کردن از شهدا نمی گویند. بزرگتر از این حرفهاست. به این می گویند؛ … چی می گویند مورچه ها؟
– غلط کردید بیشمارید!
نشنیدم؛ بلندتر.
– غلط کردید بیشمارید!
آفرین مورچه های خوب. مورچه خوبی باشید هر روز بصیرت تان را می برم بالاتر. حالا اگر مورچه ای، نملی، مورچه گازی ای، موری، موریانه ای سئوالی دارد، من در خدمتم … تو سئوال داری؟ خب بگو.
– می بخشید استاد! حالا اگر من واقعا عاشق شده باشم، تکلیف چیست؟

***

ما تو را نمی بخشیم حسین قدیانی
مهدی خوشنویس/ وبلاگ اگر خاموش بنشینیم، گناه است: چهاردهم خرداد سال هشتاد و نه روزی پر راز و رمز نبود. روزی بود که همه دوستداران نظام و حضرت امام، به سادگی و بدون آلایش همه گفتنی های خود را با زبانی بسیار ساده و همه فهم بیان کردند. آنانی که باید این پیام را دریافت می کردند نیز پیام را گرفتند. هر چند به زبان نیاوردند و اقرار نکردند، لیکن پیام را دریافت کردند، حتی قبول داریم که به مفهوم پیام عمل نکردند ولی یقین داریم که پیام را گرفتند و البته تا حدی نیز خود را جمع و جور کردند. پیام مردم به سران فتنه نبود که مردم در ۹ دی و ۲۲ بهمن تکلیف آن جماعت را روشن کردند، بلکه این بار پیام مستقیم مردم به کسانی بود که با پسوند نام امام خود را در جایگاهی دیگر می دیدند و تملق عده ای خاص باعث شده بود که این جماعت خود را در پرده ای آهنین فرض کنند که البته در حرم حضرت امام همه دیدیم و دیدند که تار عنکبوتی که به دور خویش تنیده بودند با فریاد مردم پاره شد و رفتند که رفتند. به خاطر داریم، پس از چند روز که عده ای تصمیم داشتند از این آب گل الود طعمه ای شکار کنند، مقام معظم رهبری همچون همیشه به عنوان دیده بانی زبر دست نقشه دشمن را خواندند و با جمعی که به دیدارشان رفته بودند، نقشه دشمن را برملا کردند و خواستار آرامش بیشتر در کشور شدند. نتیجه این شد که بسیاری از وبلاگ نویسان عاشق رهبر از جمله خودم نوشتن را بر خلاف نظر رهبر دانستم و از آن روز تا امروز هیچ مطلبی ننوشتم. در این میان اما فردی از تبار عمار هیچگاه چنین استنباطی از فرمایشات رهبری نکرد و همچنان مشغول نوشتن بود. ناگفته نماند که هر شب حدود ساعت دوی بامداد من یکی از مشتری های پر و پا قرص قطعه ۲۶ هستم و با ولع، مطالب حسین قدیانی را می خوانم و دلم خنک می شود اما همچنان به خودم اجازه نمی دادم که بنویسم. می خواندم درد دلهای حسین قدیانی را از دست خودی ها، از کسانی که ناطق بودند واینک ساکت شدند، اما غافل بودم از خودم که ای بابا، ما هم از جمله همین قماش شدیم و امروز ساکتیم. می خواندم درد دلهایش را که از او خرده گرفته بودند که مغرور شده است و خیلی خودش را تحویل می گیرد و البته پاسخهای به حق حسین قدیانی را نیز می خواندم که آتشین جوابشان را می داد و می دهد و البته خواهد داد. حسین قدیانی مغرور نشده است لیکن می خواهند صدایش را خفه کنند و این بار از اسم غرور استفاده می کنند. اینان یاران معاویه هستند و از نسل عمروعاص، قرآنی دیگر برنیزه دارند و اسمش را گذاشته اند غرور. این جماعت این بار فتنه ای دیگر را دنبال می کنند و آن فتنه سکوت است؛ می خواهند یاران علی را ساکت کنند و بعد از آن تدبیری شیطانی دارند. چرا حسین قدیانی به خود نبالد که در روزگار سکوت بسیاری از کسانی که منافعشان در خطر است و یا سخنان حضرت آقا را بد تعبیر کرده اند ساکت نماند و عمار گونه فریاد کشید. برای توجیه سکوت بسیار دلیل می آوردند و لیکن  او با اراده راه خود را ادامه داد و جور دیگران را هم کشید. اگر هر دو روزی یک مطلب می نوشت، امروز هر روز دو مطلب می نویسد تا کاهلی امثال ما را جبران کند. برخی به او خرده می گیرند که چرا از الفاظ بد استفاده می کند؛ آیا براستی چه جمله ای زیبنده سران فتنه است که باید از آن استفاده کرد؟ آیا کسانی که هنوز طرفداری از جنبش مثلا سبز می کنند را با چه الفاظی باید صدا زد که شایسته آنها باشد؟ طرفداران دیروز موسوی و خاتمی و … با طرفداران امروز آنها متفاوتند؛ این را من نمی گویم این را عقل می گوید که دو حالت بیشتر ندارند که یا مخالف با نظامند و یا احمق هستند. تا چند ماه گذشته می توانستیم که بگوییم فریب خورده بودند و یا هزار و یک علت دیگر بتراشیم اما امروز این توجیهات دیگر نه خودمان را قانع می کند و نه مخاطبانمان را. در این رهگذر حسین قدیانی لپ کلام را با روان ترین ادبیات بیان می کند، حال بگذار آنهائی که می خواهند برنجند و ناراحت شوند،بشوند. اصلا بگذار که بترکند از این عصبانیت، چون یا خائنند و یا احمق. هر کدام از این جماعت که بترکند یک خائن یا یک احمق کم شده است، اتفاق دیگری نمی افتد. این جماعت نه مصداق جذب حداکثری هستند و نه بود و نبودشان مهم است. به برادر عزیزم حسین آقای قدیانی درود می فرستم و می گویم که با نوشته هایت بسیاری از کسانی که یک لحظه غفلت کردند و خوابشان برد (امثال خودم) تو بیدارشان کردی و بیدارشان خواهی کرد. دیگرانی که خود را به خواب زده اند بگذار که بیدار نشوند و البته به خودت ببال و افتخار کن و ما هم به تو و به قلمت افتخار می کنیم. هر چه بیشتر طعنه و کنایه شنیدی بدان که بیشتر قلمت مؤثر بوده و البته اگر کم بگذاری در این راه ما تو را نمی بخشیم.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸۰ دیدگاه

پیدا کنید پرتقال فروش را

فقط یک عدد از شماره تلفن شخص مورد نظرت را اشتباه بگیری و یا همه اعداد را، نتیجه یکی است. کدام عدد غلط، علیرغم آن همه عدد درست، شماره تلفن خدمت به ملت را مسدود کرده است؟

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۲ دیدگاه