امام در بیداری با ما، در خواب با شما
دل نوشتی درباره این روزها، سه شنبه، یک صفحه کامل وطن امروز:
صد رحمت به “شتر” که در خواب بیند پنبه دانه. اینجا اما یک “نفر” هست که واحد شمارش شتر نیست ولی امام را فقط در خواب می بیند. زرشک! این چگونه با امام بودنی است که فقط خلاصه شده در عکس و خواب. مگر امام را در همین خواب ببینید. امام دیگر در بیداری، به دیدار شما نمی آید. خوابت را خود امام بگذار تعبیر کند آقای راس فتنه. امام می گفت: همین مردمی که می گویند “درود بر خمینی”، اگر “مرگ بر خمینی” هم بگویند، ذره ای در اراده من خللی وارد نمی آید. خوابت چپ بود. رئیس مجلس خبرگان رهبری، یعنی آن کسی که رهبر تعیین می کند در این کشور، قنوت مادران شهید داده است. تا “بابای ماست خامنه ای”، شما بروید خواب امام را ببینید. امام در بیداری با ما، در خواب با شما … این نوشته آماده است اما به حرمت زحمتی که برای این گفت و گو کشیده ام، و برای فاصله نیافتادن میان این مصاحبه و متن جدید من و یامین پور، دل نوشت فوق، دوشنبه شب در همین وبلاگ و سه شنبه در روزنامه وطن امروز کار خواهد شد.
از قاصدک، پیامک می خواهم
این روزها وقت و بی وقت برایم “اس ام اس” می آید که دولت علیه مجلس چه گفته، مجلس چی جواب داده. فلانی چی گفته. بهمانی چی گفته. مشایی مجلس را چطور نواخته، باهنر با چه جمله ای جوابش را داده. خسته شدم! اگر ممکن است یکی از دل “آقا” برایم نه “اس ام اس” که پیامی بفرستد. به یک “پیامک” از یک “قاصدک” هم راضی ام. الهی بشکند دست مسئولینی که دل ماه ما ستاره ها را خون می کنند. اوقاتش را تلخ می کنند. دست همه شان بشکند الهی.
این تصویر، دقیقا مربوط به گفت گوی اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور است
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس
طرحی از انتظار زیباست
کاری از میلاد پسندیده
هنوز ساعاتی از قرار دوم مصاحبه نگذشته بود، که پیامک داد: “لطفا یک نکته را در تنظیم مصاحبه در نظر داشته باشید. هر جای حرف هایم بوی تکبر و خودستایی می دهد، حذفش کنید”. جواب ندادم پیامکش را، چون بوی تکبر و خودستایی نمی داد حرف هایش. درد داشت در دلش، با این حال بغض را در گلو تقیه کرده بود و اشک را در چشم. این جوان به دل آدم می نشیند. مشکل از صدا و سیماست که یک ارگان است، نه یک آدم، اگر “دیروز، امروز، فردا” ی “وحید یامین پور” دلش را زده. “دیروز، امروز، فردا” چه پس فردایی داشته باشد، چه نداشته باشد، فردا و فرداها از آن نسل وحید است. “۹ دی” نسل توحید است. تبر ابراهیم دست ماست. ذوالفقار علی دست سیدعلی. ما یک خدا داریم و یک رهبر. این تمام حرف نسل ماست. ناخدای کشتی انقلاب، هیچ کس مثل او باخدا نیست. جای این حرفها اتفاقا در اشاره مصاحبه با وحید یامین پور است. من و وحید هر ۲ از یک نسلیم. در یک سن و سال. من و وحید، هر ۲ دیر به دنیا آمدیم. دشمن ما “بعثی ها” نیستند، “بعضی ها” هستند. دشمن ما از ما ایرانی تر است. دست به او بزنی، می شود برادرکشی! حرف به او بزنی، در “دیروز، امروز، فردا” از گل نازکتر صدا کنی خار را، آلبوم عکس هایش را با “حضرت گل” در فرودگاه مارشال دوگل، می کوباند فرق سرت. سر درد گرفته وحید این روزها. برنامه ریخته بود و برنامه ساخته بود تا در رسانه ملی، علی تنها نماند اما باورش نبود که ستاره هم باشی، خفاشی هست که به نام ماه، تو را بزند. وحید چون در طول مصاحبه، خودستایی نکرد، بگذار من او را در اشاره مصاحبه بستایم. چه بسیار که در لیالی ارک، او را به هم نشان دادیم که؛ “نگاه کن، مجری صدا و سیما هم آمده حاج منصور”. مجری صدا و سیما حاج منصور نمی آید. می رود پارتی شبانه و “۹۰” درجه، حال می دهد به کمرش. بلوتوثش هست. مجری صدا و سیما، دفتر دارد در رسانه ملی. کارت می زند. فیش حقوقی دارد. مزایا دارد اما وحید یامین پور مجری صدا و سیما نیست. صدا و سیما، کارمند جمهوری اسلامی می خواهد اما یامین پور، فرزند انقلاب اسلامی است. فرزند انقلاب اسلامی از صندلی جمهوری اسلامی بزرگتر است. وحید یامین پور، مجری صدا و سیما نیست. نماد نسلی است که در رسانه ملی، بهتر است و به مصلحت است، این نسل، نماد نداشته باشد. فیش حقوقی را کسان دیگری می گیرند و نیشش را وحید می شنود. یامین پور ناز هم که بلد نیست بکند. برای که ناز کند؟ برنامه اش در حال احتضار است و خودش به امید، زنده. امیدش به جمهوری اسلامی است که در آن آزادی برای همه هست الا حزب اللهی ها. امید دارد و یقین دارد به این حرف آوینی. “دیروز، امروز، فردا”، آدامسی بود که مسئولین، در ایام فتنه به دهان انداختند و حالا که فتنه، تمام شده، حالا که سران فتنه محاکمه شده اند، حالا که خبری از خواب و نامه و ناله و بیانیه نیست، حالا که قاتلین شهدای بسیجی، همگی اعدام شده اند، حالا که فصل وحدت است، باید در بصیرت دکترا گرفت و این آدامس را از دهان درآورد و انداخت سطل خاک. کم هم نمی آوریم؛ مایه می گذاریم از شمع تا پروانه را بکوبیم و از ماه تا ستاره را و از خامنه ای، تا بکوبیم برنامه “دیروز، امروز، فردا” را. اگر به اسم خمینی، به همت و باکری، روزی می گفتند منافق، چرا امروز به اسم رهبر، بسیجیان را نزنند؟ حق ات است یامین پور. حالا حالاها باید بخوری. اصلا چه کسی گفته تو بسیجی هستی؟ بسیجی واقعی، همت بود و باکری. تقصیر خودت است؛ دیر به دنیا آمدی. زود به دنیا آمده بودی، تو هم می توانستی، هر روز در صدا و سیما، به ما یاد بدهی، چگونه می توان قرمه سبزی پخت و یا از تخم شتر مرغ، در خیابان اغتشاش، چیزبرگر تهیه کرد. آقا وحید! به این می گویند؛ دیگرستایی، نه خودستایی. تو را به اندازه کافی دارند می زنند. بگذار من یکی تیشه نباشم. من ریشه را با تیشه، چون دسته اش از همان چوب درخت است، برادر نمی دانم. بعضی ها به نظر من از بعثی ها بدترند. دوربین صدا و سیما جلوی قلم من نیست. بگذار راحت باشم؛ کو آن سنگ غیرتی که بشکند این بصیرت شیشه ای را؟ جذب حداکثری به معنای دفن عمار نیست. همه اینجا فرزند یعقوب شده اند، جز یوسف. در راز بقا، جذب حداکثری شامل حال گرگ هم شده اما گور بابای “دیروز، امروز، فردا”. تو باید حق بدهی به مدیران رسانه ملی. “راز بقا”، فقط یک برنامه از هزاران برنامه صدا و سیما نیست؛ همه به بقا فکر می کنند. برنامه تو داشت عده ای را رو به فنا می داد. زیادی سرخ بود زبانت. تا تو باشی دیگر حاج سعید قاسمی را به رسانه ملی دعوت نکنی. فتنه بعدی، کمبوجیه را دعوت کن، تا برایت از کورش بگوید. اسکندر مقدونی هم راستش آدم خوبی بود. چنگیز هم. ابوموسی اشعری اما کلا عادت داشت به جا به جا کردن انگشتر. مالک اشتر، بی بصیرت بود و جلوتر از علی، خودش را رساند به خیمه معاویه که چه بشود؟ تو هم بی بصیرت بودی وحید که از وحید جلیلی دعوت کردی بیاید رسانه ملی. با آن موهای شانه نکرده اش، گند زد به سیماچوب. به تو رو می دادند لابد طلبه سیرجانی را هم دعوت می کردی. اینجا پسر خوب، صدا و سیماست، نه هفته نامه یالثارات الحسین. حسین شریعتمداری، خودش کیهان دارد. تو باید حسین کرد را دعوت می کردی تا برایت قصه بگوید.
***
مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور ۲ شقه شد. جلسه اول، هنوز نیم ساعتی از گفت و گو نگذشته بود، که یک تلفن مهم، یامین پور را روانه کیهان کرد. بگذریم که ترافیک تهران رحم نمی کند به قول و قراری. من هم یک ساعتی دیر به قرار رسیدم و الا یامین پور آدمی نبود که نیمه کاره رها کند مصاحبه را. با یامین پور هر ۲ بار در پارکی نزدیک محل کارش گفت و گو کردم. جایی خلوت و دنج که آواز می خواندند گنجشککان. پارک نزدیک محل کار یامین پور اما پارک ملت نبود که محل کار یامین پور اصلا صدا و سیما نیست. بار اول که یامین پور بلند شد و رفت، پیرمردی آمد و به من گفت: این یارو(!) وحید یامین پور نبود؟ گفتم: وحید یامین پور بود اما “یارو” نبود. گفت: چه جور آدمی است؟ گفتم: یاروها دارند جارویش می کنند. گفت: اتفاقا مرا هم یاروها جارو کردند. گفتم: عصا گرفتی دستت برای چه؟ گفت: آخر عصای دستم، در جنگ شهید شد. گفتم: اجازه می دهی ضبط را روشن کنم. گفت: ضبط کن فقط در دل ات. گفتم: بگو. گفت: من خودم هم با محمد رفته بودم جنوب … اینها را جایی که نقل نمی کنی؟ … نری پس فردا بنویسی در روزنامه. دیگر حوصله سر و کله زدن با یاروها را ندارم.
***
قرار دوم مان با وحید افتاد دیروز. به او گفتم ماجرا را. گفت: حتما در مصاحبه بیاور. این بار اما بعد از اتمام گفت و گو، من هم خیلی زود با وحید از پارک رفتم. بیداد می کند سوژه ها، این روزها، در این کوچه ها. دل من چقدر صدای درد، ضبط می توان کرد؟ … این مصاحبه پر از صدای درد است. درد یک مرد. مردی از نسل ۹ دی. نسلی که آلامش، از آمالش مقدس تر است. نسلی که اگر چشم را از او دریغ نکنند، اشک دارد و اگر حنجره را از او نگیرند، فریاد. خار در اشک و استخوان در بغض.
***
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
وحید یامین پور: بار اول که دیدمت کاپشن ات را انداخته بودی روی شانه هایت و با تردید سلام کردی؛ من مشغول کل کل کردن با حاج حسین بودم، نزدیکی های همان کوچه کثیف که تو خیلی فلافل هایش را دوست داری … شب بیست و هشتم … بار اول بود که می دیدمت، فی الفور شناختم ات. مجری های تلویزیون را از قیافه شان می شناسند، برای شناختن تو که در جرگه ی قلم به دستان بی مزد و منتی، یحتمل باید لای انگشتانت را لمس می کردم. ولی قطعه ۲۶ برای تو هم مثل من آبرویی نگذاشته، انگشت نمایت کرده.
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید. «ارک» بیشتر از یک مسجد است. آدم های آنجا یاد می گیرند طور دیگری باشند. از جمله بندی شان گرفته تا گریه کردنشان، از سیاسی بودنشان تا فلافل خوردنشان …، مجری مسجد ارکی صیغه ی خنده داری می شود. بالاخره باید همه چیزمان به همه چیزمان بیاید دیگر.
خوبی ما این است که زود جو گیر می شویم، بعد دل را می زنیم به دریا، بعد هم که می دانی مسجد ارکی برگشت توی کارش نیست، مثل همان «یارو» که میدان آزادی زمین می خورد بعد مجبور می شود تا تجریش را سینه خیز برود! کار کردن ما توی تلویزیون هم از همین قسم است.
شب اول توی حیاط، بیانی و مختاری برایم جا گرفته بودند روی نیمچه سکوی شبستان جنوبی. تازه نشسته بودم که حاج حسن گروسی زنگ زد و گفت آمارت را داده اند به حاجی، می خواهد ببیندت. فکرش را بکن. بعد از ۱۷ سال حاجی شنیدن حالا می خواهی بروی حاجی دیدن. شبستان غربی مسجد همانجایی بود که خاص الخواص رفت و آمد می کردند. راهمان دادند که برویم. گل از گلم شکفت تا حاجی را دیدم. دستم را گرفت و صورتم را بوسید و بعد در گوشم گفت «دیروز امروز فردا … فردا یعنی قیامت؛ حواست که هست»! بعد هم ده دقیقه ای خوش و بش و نصیحت. تلویزیون هیچی که برایم نداشته باشد این یکی را داشت که حاج آقا منصور شبستان غربی رو هم ببینم.
شب بیست و هشتم اش هم تو را برایم داشت. که درجا قول مصاحبه بگیری و امروز یقه ام کنی و از دهان ام حرفهای نگفته بیرون بکشی.
اینجا – قطعه ۲۶- غالباً خاطر خواه های مجازی تو رفت و آمد می کنند. مراقبم حرفی نزنم که ناراحتشان کنم. تو خوب بلدی اشک آدم را در بیاوری، یا طوری حرف بزنی که آدم بگوید دمت گرم، حرف دل ما را زدی. ولی اینبار زیاده روی کردی در توصیف ات. یکبار هم وسط مصاحبه گفتم که مبالغه می کنی. اگر از من بپرسی بزرگترین دلمشغولی ات چیست می شنوی که ظاهر بهتر از باطن داشتن. ترس دارد آدم بهتر از آن چه که هست توصیف شود.
بخواهم حالت را بگیرم می گویم هم خودت هم نوشته هایت بوی شهادت می دهد. بوی همان قطعه ۲۶ سرت را مراقب باش. تو الان خوب می فهمی که منظورم تیر و ترکش و اینجور حرفها نیست. منظورم در این وانفسا لگدکوب شدن همان هایی است که تو صدایشان می کنی: «بعضی ها»!
تحویلت می گیرند، بخاطرت تقدیرنامه می گیرند، بعد به حراست احضارت می کنند، بعد سرت را می برند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد … حالا تو چون مسجد ارکی هستی برگشتی توی کارت نیست. باید تا تجریش را سینه خیز بروی!
در همان کوران جریان فتنه، یک شب بعد از برنامه، مادرم زنگ زد و با بغض لرزانی گفت که مراقب خودم باشم. گفت این جنبشی ها حالیشان نیست، داغ اند، یکروز صبح بیدار می شوی می بینی سرت را بریده اند گذاشته اند روی سینه ات! من هم خندیدم و گفتم یادتان نرود در تشییع جنازه شعار بدهید: «برادر جنبشی، چرا برادر کشی»!
برادران جنبشی مدتی است رفته اند تعطیلات، دوبی، آنتالیا، زیباکنار،… چه می دانم. تو بهتر آدرس کلمات را بلدی، حالا بجای بخش اول شعار بگرد یک کلمه ای بگذار: «برادر …، چرا برادر کشی».
دست آخر …
آدم نوشته های تو را که می بیند، حرف زدنش می گیرد. حالا فکرش را بکن تو آمده ای با دو تا ریکوردر روشن جلویت، قلمت را برداشته ای، زل می زنی توی چشمهایم و سوال پیچم می کنی. همین را بگویم که اگر بخاطر این مصاحبه، حج امسالم را بقول حاج سعید خرمال کنند، پوست ات را می کنم می دهم از سر در صدا و سیما آویزان کنند.
***
مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور
*ابتدا و بنا بر قولی که به بچه های قطعه ۲۶ داده بودم، اول برویم سر وقت پرسش های این دوستان.
من در خدمت شما و این دوستان هستم.
*وقتی می روی، مسجد محل پدر خانم، چرا با بچه های مسجد گرم نمی گیری؟
مسجد خودمان هم هست. خانه خودمان همان جاست. نه، من جواب سر بالا به کسی نمی دهم. اغلب هم خودشان متوجه می شوم که از دور مرا به همدیگر نشان می دهند و جلو نمی آیند. اتفاقا با تعدادی از بچه های مسجد رفیقم. کسی اگر ادعایی دارد که من مثلا تحویلش نگرفته ام، بیاید خودش را معرفی کند.
*دلیل قطع برنامه؟
دلیل اصلی اش “مگو” است.
*راست است که می گویند شما می خواهید “۹۰ سیاسی” درست کنید؟
خوشم نمی آید از این تعبیر. اسم کار ما را نباید در نسبت با اسمی دیگر سنجید که من حس خوبی به آن ندارم.
*آیا شما اسیر این صحنه آرایی خطرناک می شوید؟
جانباز می شوم؛ البته امیدوارم نفله نشوم!
*آیا لابی آقای مشایی در تعطیلی برنامه “دیروز، امروز، فردا” هم ماشاالله هزار ماشاءالله فعال بوده؟
من خبر ندارم.
*این یکی البته سئوال خودم است؛ ماشاالله هزار شمس الواعظین چی؟
آن را هم خبر ندارم.
*پرسیده اند از شما که سختی های پشت صحنه کار چه بوده؟
برای اولین بار قرار است در یک برنامه تلوزیونی، معتبرترین آدم های یک سیستم حکومتی، لااقل از حیث ظاهر را به چالش بکشی. کار بسیار دشواری است. من تعجب می کنم که گاهی عده ای این برنامه را با برنامه های ورزشی و سینمایی مقایسه می کنند. آدم ها و جریانات سیاسی شوخی بردار نیستند ولی رویکرد ما چالش با ایشان بود. کسی که سیاست را بشناسد، سختی جلوی صحنه و پشت صحنه و بعد صحنه و ۲ ماه بعد صحنه را درک می کند.
* بهترین خاطره شما در این رابطه؟
ارتباط قلبی و عاطفی مردم و به خصوص متدینین با برنامه. گاهی که مقداری خسته و دلسرد می شدم، مادر شهیدی، رزمنده دفاع مقدسی، روحانی اهل دلی وقتی مثلا می گفت؛ نذر کرده برای روی پا ماندن برنامه و یا رفته و یک دعای مفصلی برای خود من خوانده، من تازه می فهمیدم که این قصه، قصه شخص من نیست و من فقط مجرایی برای این اتفاق مبارک و این ارتباط میمون هستم و دوباره برمی گشتم سر خط.
*و یک خاطره پشت صحنه ای؟ مثلا چیزی از این جنس که در فاصله برنامه، به شما تذکری داده شود که …
یادم نمی آید در این فاصله ای که شما گفتی، تذکری به من داده شود که منجر به عوض کردن روند بحث گردد اما در یکی از برنامه ها مهمان برنامه آنقدر از سئوالات من کلافه شده بود که مدام می گفت: کی برنامه تمام می شود، من دیگر کم آوردم. البته این “کم آوردم” را رسما نمی گفت. می گفت: کی برنامه تمام می شود.
*آن وقت این مهمان محترم چه کسی بودند؟
اسم که نمی توانم ببرم.
*حالا.
شاید درست نباشد اسم ببرم.
*اما تا نگویی، نمی روم سراغ سئوال بعدی. من به پرسش های خودم حساس نباشم، به سئوالات بچه های قطعه حساسم. بگو و خلاص.
حالا یکی!
*از شما اهالی قطعه ۲۶ پرسیده اند؛ مهمترین مهمانی که به برنامه دعوت کردید و نیامد، چه کسی بود؟
رحیم پور ازغدی.
*چرا قبول نکرد؟
استدلال خودش را داشت. می گفت: من زیاد روی آنتن هستم و اینکه در یک برنامه گفت و گو محور هم بیایم، شاید اجحاف در حق دیگران باشد. این دلیل را به من گفتند. شاید دلایل دیگری هم داشتند که به من نگفتند.
*چند درصد کسانی که دعوت کردید، نیامدند؟
۳۵ درصد.
*بیشتر از کدام جناح بودند؟
اغلب دوم خردادی بودند.
*سخت ترین برنامه تان در “دیروز، امروز، فردا”.
مناظره زاکانی و اطاعت.
*این مال برنامه “رو به فردا” بود.
“دیروز، امروز، فردا” سخت ترین برنامه ام، حاج سعید قاسمی بود.
*احساس می کنم در آن برنامه، آنقدر غرق صحبت های حاج سعید شده بودی که انگار جز گوش دادن به سخنان ناب حاج سعید، وظیفه دیگری نداشتی؟
وقتی حاج سعید به برنامه آمد، راستش دست پاچه شده بودم.
*یعنی از شر عواقب حضور حاج سعید در برنامه، دوست داشتی دعوتت را قبول نکند؟ نکند دعوت کردن تو از حاج سعید، تعارف شاه عبدالعظیمی بود که زد و گرفت؟
نه، من که خیلی اصرار کردم بیاید ایشان اما این مثل کسی می ماند که می داند فقط یک ربع دیگر زنده است. چه کار می تواند بکند؟ من چنین حسی داشتم. در دلم می گفتم؛ حاج سعید فقط یک بار در چنین برنامه ای آفتابی می شود و من نباید بگذارم این یک بار برای همیشه باشد. از طرفی هم دوست نداشتم فرصت این حضور را از دست بدهم. واقعا مانده بودم، چه کنم. وقتی هم نبود. در یک ساعت اول برنامه اما من واقعا داشتم دیوانه می شدم؛ هر کاری می کردم حاج سعید حرفی نمی زد و از بحث فرار می کرد یا وارد بحث نمی شد. واقعا داشتم دیوانه می شدم. الان یادم نیست با چه سئوالی از طرف من و یا چه اتفاق ناخودآگاهی، یک دفعه قطار درد دل های حاج سعید افتاد روی ریل. به اینجا که رسید من ترجیج دادم ۲۵ دقیقه سکوت کنم. این سکوت طولانی توسط گرداننده یک برنامه، در تلوزیون بی سابقه است. خاطرم هست مدیر شبکه همان زمان زنگ زده بود به عوامل پشت صحنه، که به گوش من برسانند، همین طوری ساکت بمان. هیچی نگو! یعنی بگذار هر چه دوست دارد بگوید.
*راستش را بگو؛ در این سکوت، عمدی داشتی و یا واقعا غرق صحبت های حاج سعید شده بودی؟
به نوعی هیچ کدام. اصلا نمی دانستم چه کار باید بکنم. همه اش می ترسیدم یک حرف نا به جا و یا حتی به جا از طرف من، رشته کلام حاج سعید را که بد جوری گرم شده بود، پاره کند. این بود که از قامت شخص گفت و گو کننده، بیرون آمدم و ترجیح دادم یکی از سخنرانی های داغ حاج سعید را، نه در فلان دانشگاه، که در رسانه ملی گوش کنم.
*من می خواهم یک چیزی بگویم؛ خوب صحبت های حاج سعید در آن برنامه یادم هست. آن حرف ها را قبلا هم حاج سعید زیاد زده بود اما وجه تمایزش این بود که آن حرف ها داشت از تلوزیون و به صورت زنده پخش می شد.
قطعا همین طور است.
*این پرسش را بچه ها جور دیگری پرسیده بودند اما من چون آدم متواضعی هستم، به گونه دیگری مطرح می کنم؛ چرا از نسل خودت از نسل ۹ دی دعوت نکردی در برنامه؟ مثلا؛ مسئول بسیج دانشجویی فلان دانشگاه. بچه های هم سن و سال خودت که بار اصلی خواباندن فتنه روی دوش همین نسل بود.
این چند دلیل دارد. مهم ترینش اینکه من این احساس را داشتم که مخاطب، به خصوص مخاطب عام چنین انتظاری از ما ندارد. این مخاطب از من توقع داشت خواص را به برنامه دعوت کنم اما جنس نو، تازه و بکری از خواص. ما در “دیروز، امروز، فردا” یک پله مهم در این باره بالا آمدیم. یعنی خواص معروف را به برنامه نیاوردیم. طیف جدیدی از خواص را رونمایی کردیم که در عین خاص بودن و خواص بودن، حداقل در رسانه ملی غریب بودند. خواص خاصی که اتفاقا در فتنه ۸۸ بر خلاف دیگر خواص جامعه، عالی عمل کردند. حالا اگر من یک پله دیگر هم می خواستم جلو بیایم و نسل سومی های اهل بصیرت و خواص هم نسل خودم را به برنامه دعوت می کردم، به نظرم جایش در آن برنامه نبود و مثلا یک برنامه دانشجویی تری، جوانانه تری می طلبید. اگر بگذارند، به فکر چنین برنامه ای از همین حالا هستم.
*بچه های قطعه از شما پرسیده اند؛ ضرغامی، دارابی و یا دست های پشت پرده، کدام یک برنامه محبوب شان را به این حال و روز انداخته؟
گفتم که “مگو” است.
*حالا می شود بگویید.
فقط این را می گویم که این حال و روز، هیچ ربطی به بهانه تراشی های عده ای ندارد.
*می توانم این بهانه ها را حدس بزنم؛ اینکه مثلا از شعاع ماه مایه بگذارند برای کوبیدن شعار ستاره.
تعابیر زیبای شما همیشه حرف دل ما بوده است. بله؛ شایعه کرده اند برنامه برای این تعطیل شده که مورد نظر رهبر نبوده و یا از بیت رهبری تذکر داده اند. هرگز چنین نبوده و بر عکس، افتخار این برنامه این بوده که به قول شما؛ شعارش فقط در شعاع نور ماه بوده و از این صراط مستقیم بیرون نرفته.
*این اما جواب سئوال من نبودها؟
شما مگر چی پرسیدید؟
*من چیزی نپرسیدم. بچه های قطعه از شما پرسیدند؛ ضرغامی، دارابی و یا …
اجازه بدهید … شاید برنامه ادامه داشته باشد.
*اگر گفتن “مگو” هزینه اش تعطیلی کامل برنامه است، خب نگویید اما این را هم نگویید که برنامه می خواهد به یک شیر بی یال و دم و اشکم تبدیل شود.
زیر بار این که نمی روم قطعا.
*به نظر شما مشایی در رسانه ملی هم آدم دارد؟
اطلاع ندارم.
*خوشم می آید که سیاست داری! بچه ها پرسیده اند؛ آیا “آقا” نظری درباره برنامه داده؟ و آیا خودتان چیزی شنیده اید؟
در ابتدای کار نظراتی به ما منتقل می شد. البته به ما نمی گفتند که این نظر مستقیم “آقا”ست. با واسطه نزدیکان بیت و مدیران سازمان و در قالب مشاوره، نظراتی به گوش ما می رسید.
*خب این یعنی چی؟
یعنی هیچ وقت به من نمی گفتند “آقا” این نظر را درباره برنامه شما داده.
*دلیلی نمی بینم برای این کار.
با واسطه مدیران سازمان تذکراتی به من ابلاغ می شد.
*من نظر خود “آقا” را پرسیدم، نه تذکرات با واسطه این و آن را.
قطعا رهبر از کنار چنین برنامه ای، راحت عبور نمی کنند. منتهی به من نظر مستقیم “آقا” را ندادند، ولی از طرف نزدیکان، تذکراتی به من داده می شد با واسطه مدیران سازمان.
*چه تذکراتی؟
راجع به جهت گیری های کلی برنامه. راجع به موضوعات مورد بحث. کلیت کار را مورد قبول می دانستند و تذکرات جهت تکامل کار بود. این البته برای روزهای ابتدایی برنامه است. مال سال هشتاد و هشت.
*من نمی دانم اما این روزها زیاد با این جمله ام صفا می کنم؛ “عده ای به اسم شمع، پروانه را می زنند”. این را ول کنیم. از کسانی بگو که پشت پرده، اجازه ندادند برنامه ادامه پیدا کند.
سئوالت را چند بار می پرسی؟
*آنقدر که هم جواب بدهی و هم برنامه با قوت و اقتدار ادامه پیدا کند.
اول گفتند برنامه تعطیل است. بعد گفتند تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
*این را که به رسانه ها هم گفته بودید. من می گویم چه کسانی این را گفتند و با چه دلیلی این را گفتند؟
اولی اش “مگو” است و دومی اش را فقط گفتند صبر کنید تا به یک ساختار جدید در ارائه این برنامه برسیم. شاید بخشی از این ساختار جدید تعویض من باشد. البته اطلاعی ندارم ولی حدس می زنم این اتفاق بیافتد. بعدها من جست و جو کردم که اصلا کار به چه دلیل به اینجا کشیده شد. یکی از مدیران سازمان، دلایلی را به من گفت که به واقعیت ماجرا نزدیک می نمود. آن دلایل فعلا قابل گفتن نیست. الان گفتن آن مفسده دارد. شاید روزی گفتم.
*و آوینی هم روزی گفت: “در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب الهی ها”. وحی منزل است این جمله. شک نکن وحید.
چه بگویم؟
*برنامه شما شخص محور بود. شما را بردارند، لطف اش را از دست می دهد. مردم به این برنامه با وحید یامین پور عادت کرده اند. شما را از این برنامه بردارند، کمک کردند به محبوبیت بیشتر شما ناشی از مظلومیت بیشتر شما در رسانه ملی.
این حرف شما نفس مرا حال می آورد ولی واقعا نمی دانم این گونه باشد یا نه چون خیلی ها هم که صاحب نفوذ هستند و تصمیم گیر، به کار من انتقاد دارند و دوست دارند من نباشم.
*من یک جمله معروفی دارم که کاربردش مال همین وقت هاست.
چه جمله ای؟
*به ایشان البته یک طوری که حمل بر بی ادبی نشود بگو؛ غلط کردید بیشمارید! … از شما پرسیده اند که چرا در این مدت، واکنش تان به تعطیلی برنامه، محافظه کارانه بوده است؟ آیا دوربین سیما، روی شجاعت و گستاخی مثبت تان تاثیر منفی داشته و یا نسبت به برنامه تان تعصبی ندارید؟
من روی این برنامه تعصب دارم. شاید هیچ کس اندازه من دلش برای “دیروز، امروز، فردا” نسوزد اما سئوالی که تو گفتی، چند دلیل دارد؛ ببینید! اینکه من خودم برای ادامه این برنامه چانه بزنم، شاید خیلی درست نباشد و پیام خوبی نداشته باشد؛ علی الظاهر انگار که من ذینفعم برنامه دوباره روی آنتن برود. لذا من سکوت می کنم. دیگر اینکه واکنش مردمی به تعطیلی این برنامه، نمی گویم کافی بوده اما بسیار چشمگیر است. این هم باز مرا مجاب می کند که خودم بیشتر سکوت بکنم. دلیل سوم و از همه مهمترش اما همان دلیل “مگو” است.
*کشتی تو هم ما را با این “مگو”. بگو ببینیم تا به حال در کوچه کثیف، فلافل خوردی؟ اینکه دیگر “مگو” نیست؟
در دوران نوجوانی، چرا. دهه ۷۰ چند باری گذر ما هم به کوچه کثیف افتاد.
*چرا می خندی؟
هیچی! این فلافل های کوچه کثیف یک طرف، کله پاچه های میدان راه آهن یک طرف.
*تو را به خدا حال ما را به هم نزن!
یادم است یک بار از مجلس دعای کمیل حضرت سیدالکریم برمی گشتیم. این مال ۱۵ سال پیش است. نزدیکای اذان صبح بود. رفتیم و یک کله پاچه خوردیم و چشم تان روز بد نبیند؛ ما را تا دم مرگ برد.
*کله پزی های میدان راه آهن را کاری ندارم اما تمام مزه فلافل کوچه کثیف، به همین کثافت کوچه کثیف برمی گردد.
آن کله پاچه اما یک چیزی آن طرفتر از کثافت بود، منتهی خواب مان می آمد، نفهمیدیم چی خوردیم.
*بچه های قطعه پرسیده اند؛ جای خالی “دیروز، امروز، فردا” را با چه برنامه ای پر کنیم؟
پر نکنند. خالی بگذارند، شاید برگشتیم.
*راز سعه صدر شما در برنامه در مواجهه با افرادی که با تفکر شما همسو نبودند، چه بود؟
من به ذکاوت مردم اعتقاد دارم. مردم ایران خیلی باهوش اند. خودشان از فحوای کلام، از حس چون منی در برنامه، همه چیز را درست برداشت می کنند. البته این چیزی که شما به آن می گویی “سعه صدر” برایم درد سر هم داشته. یک روز در نماز جمعه تهران، همین سعه صدر کار دست مان داد و دوستانی که یک مقدار آتشین مزاج بودند، چیزی نمانده بود به جانم بیافتند. می گفتند؛ تو اصلاح طلبی! من فرار کردم و الا کتک بدی خورده بودم.
*در این مملکت برای هر نفسی که می کشی باید به ۲۰۰ نفر جواب پس بدهی. بگذریم؛ شما وقتی حسین شریعتمداری را با سمنان پرست معروف، در یک برنامه جمع می کنی، عالم و می دانند که تفکر شما به سمت کدام یک از این دو، گرایش دارد. این علقه آیا به وظیفه حرفه ای شما لطمه نمی زد؟ و دیگر اینکه باعث نمی شد شما بی عدالتی کنید؟ به هر حال شما در چنین برنامه ای حتی اگر نتوانید بی طرف باشید، لااقل باید عدالت را رعایت کنید.
سئوال سختی است اما منصف هایی که در این باره دیدگاه سیاسی مرا نمی دانستند و البته نظرسنجی های مان، موید این است که من بی عدالتی نکردم. هفتاد درصد بینندگان برنامه معتقدند؛ من اصول حرفه ای را قربانی سلیقه سیاسی خودم نکرده ام. با این حال من کتمان نمی کنم که گرایش سیاسی خودم را دارم. در عین حال چون جوان هستم، حق هیجانی شدن هم برایم محفوظ است. گاهی پیش می آمد که از روی هیجانی شدن، حرفی را می زدم، که از نظر حرفه ای بهتر بود نمی زدم. با این همه وقتی آقای اطاعت، آخر برنامه روی مرا می بوسد که؛ شما عادلانه برخورد کردی، باعث می شود که …
*در نماز جمعه کتک بخوری!
بله، در نماز جمعه کتک بخورم.
*حسابی خندیدی ها!
قشنگ گفتی … این را هم بگویم؛ من کد آوردن از سخن امام و یا “آقا” را نه غیر حرفه ای می دانم و نه بی عدالتی. برخی رعایت عدالت را دست کشیدن ما از ولایت می دانند.
*من حتم کردم که صدا و سیمایی نیستی.
چرا؟
*به “آقا” نمی گویی؛ مقام معظم رهبری. می گویی؛ “آقا”.
البته در رسانه ملی هم …
*خواهش می کنم شما دیگر شعار نده. ما خودمان میزان خوب بودن اهالی رسانه ملی را از بریم. سئوال کرده اند؛ آیا شده بود که مهمانی را به برنامه دعوت کنید و متاثر از مباحث مطرح شده در برنامه و احیانا دعوا و مرافعه، برای شما بعدا درد سر درست کند؟
اذیت ملموس نه، ولی دو سه مورد شده بود که پیام های بدی ازشان دریافت کردم. یعنی حرف های تحقیرآمیزی درباره من زدند و رفتار نامناسبی از خود بروز دادند. این هم بوده که به بعضی ها گفته بودند که حال فلانی را فلان جا که دیدیش بگیر.
*اینهایی که می گویی، از کدام جناح بودند؟
متاسفانه از هر ۲ طرف بودند؛ هم اصلاح طلبان و هم اصول گرایان.
*مثل اینکه تا در نماز جمعه کتک نخوری، اصلاح نمی شوی! … یکی پرسیده؛ ما با رسانه ملی قهر بودیم. برنامه شما تقریبا ما را با رسانه ملی آشتی داد. حالا چه کنیم؟
قهر نکنند. اعتماد کنند. صبر کنند. کمک کنند. رسانه ملی گاهی بیشتر از این از دستش برنمی آید. این حرف من هم یک کنایه است و هم اشاره ای به معذورات خاص رسانه ملی.
*یکی از دوستان قطعه ۲۶ پرسیده؛ راستش را بگویید. قبلا هم حاج منصور می رفتید یا بعد از چهره شدن، پای تان به ارک باز شد؟
من از سال ۷۲ مسجد ارک می روم. آن موقع ولی با توجه به سن و سال کم من و زمان شروع مراسم مسجد ارک، طبعا زیاد اجازه نداشتم تا دیر وقت از خانه بیرون باشم. سال های دبیرستان که یک مقدار قد کشیده بودیم، اما به جز مسجد ارک، به صنف لباس فروش ها هم می رفتم؛ سه شنبه صبح ها و چه می چسبید صبحانه آنجا. نان سنگک و پنیر و چای در این استکان قدیمی ها. گاهی هم می رفتم شهرری. دعای کمیل. مجالس سعید هم از قبل اینکه حسینیه امام حسن را به این شکل درست کنند، می رفتم. آن ایام هم فرصتم بیشتر بود و هم حوصله ام.
*چند سال دارید؟
۳۰ سال.
*پس، از قبل زمینه های کوچه کثیف در وجود شما بود؟
اولین باری که رفتم حاج منصور یک چک از رفیقم خوردم.
*چرا؟
رفیقی داشتم که چند سال از خودم بزرگتر بود. خیلی مراقبم بود که به زعم خودش در زمینه مذهبی دچار انحراف و تندروی نشوم. همیشه می گفت: تو به شور نیازی نداری، به شعور نیاز داری. فقط برو مجالس شیخ حسین انصاریان در هیات محبین در میدان قیام. یک شب برگشتنی از محبین، رفتم ارک و رفیق مان هم به هر نحو که بود، فهمید و مرا نواخت. جالب اینکه بعدها خودش من را می برد حاج منصور.
*چه چیزی در صدای این پیرغلام حسین است که هوایی می کند آدم را؟
بعضی می گویند؛ عادت به نوعی مداحی است ولی ما هر چه اسمش را بگذاریم، من جای دیگری جز پای منبر حاجی، گریه ام نمی گیرد. این شاید یک ارتباط قلبی باشد. حاج منصور با صدای گرمش به خیلی ها مثل من حس تقرب می دهد.
*برخی از دوستان قطعه هم در این باره پرسش هایی مطرح کرده اند که طرح آن را زائد و حاشیه ای می دانم. بفرمایید اگر شما را ملت در جایی با عنوان “مجری صدا و سیما” نشان کنند، ناراحت نمی شوید؟
ناراحت می شوم واقعیتش.
*دوست دارید شما را چی صدا کنند؟
اگر قرار است مجری و این قبیل چیزها صدا کنند، صدا نکنند، بهتر است. من برای خودم اسم دارد؛ وحید یامین پور. هیچ کجای این اسم هم پسوند و پیشوند مجری گری در رسانه ملی نیامده.
*بچه ها از شما پرسیده اند؛ آیا وبلاگ ها را می بینید و اگر می بینید آیا قطعه ۲۶ را هم می بینید؟
حقیقتش خیلی وقت وبگردی ندارم اما قطعه ۲۶ را بعضا می بینم. آن اوایل تاسیس وبلاگ هم چند باری آمدم و مطالبی از تو را خواندم؛ من وقتی متوجه قطعه ۲۶ شدم که در یک مقطع می دیدم اغلب ورودی های وبلاگ خودم از جایی به اسم قطعه ۲۶ می آیند. کنجکاو شدم که این قطعه ۲۶ دیگر کجاست! رفتم و سر زدم و دیدم چقدر بازدید کننده دارد و بعضا چه مطالب خوبی. الان اما اگر هم روزی وقت کنم و وصل شوم به اینترنت، بیشتر نیم نگاهی می اندازم به برخی سایت های خبری، تا دیدن وبلاگ دیگر دوستان.
*شرایط جدیدی که برای تان پیش آمده، باعث نمی شود به وبلاگ تان؛ “کیستی ما” بیشتر برسید؟
همین الان برای دیدن کامنت های تازه، سر می زنم به وبلاگم اما فعلا مجال به روزرسانی ندارم.
*فکر نمی کنید بهترین و در عین حال کم هزینه ترین جایی که مردم، بی واسطه می توانند با وحید یامین پور سخن بگویند، همین “کیستی ما”ست؟
بدون شک همین طور است و بیشتر برای “کیستی ما” باید وقت بگذارم.
*بچه های قطعه از شما درباره ارائه بسته کامل برنامه “رو به فردا” و “دیروز، امروز، فردا” پرسیده اند؟ آیا احتمال دارد که این ۲ برنامه، کتاب هم بشود برای ماندگاری مکتوب؟
من که خودم امکان سخت افزاری و استعداد مالی این کار را ندارم ولی دیدم مجموعه هایی دارند به صورت غیر انتفاعی این کار را می کنند؛ مثل موسسه فرهنگی آرمان مشهد که مجموعه کار دهه فجر سال ۸۸ را به صورت یک نرم افزار بیرون داده. گاهی هم عده ای بدون اطلاع ما بخشی از کار را برداشتند و در تیراژ چند ده هزار تایی منتشر کردند. آخرین نمونه اش نمایشگاه قرآن بود که در بخش بصیرت قرآنی یک غرفه ای به اسم “دیروز، امروز، فردا” زده بودند که کل برنامه های ما را بدون استثناء داشت و گمانم با مبلغ ناچیزی می فروختند.
*شما را قبلا در جریان همچین غرفه ای گذاشته بودند؟
بله، من استقبال کردم. کمک شان هم کردم.
*گاهی که می بینی، بدون اجازه ات، کارهای تو را با سلیقه خود و احیانا نفع مالی منتشر می کنند، ناراحت نمی شوی؟
اتفاقا خوشحال می شوم که این برنامه برای مردم عزیز است.
*اما ناراحت هم می شوی لابد که می بینی با دست رنج تو، یک عده دیگر دنبال نفع مالی خودشان می گردند. اینکه دیگر به عزیز بودن برنامه نزد مردم بستگی ندارد.
اینجا را موضع تبلیغ می دانم نه موضوع کپی رایت. بحث تبلیغ حق است. هر کسی هر کاری از دستش برمی آید، انجام دهد. دستش هم درد نکند. پولی هم اگر احیانا به جیب زد، نوش جانش.
*شما هم از بس خوبی، شورش را درآورده ای! کتاب را نگفتی. قرار است این کارهای شما به صورت کتاب درآید؟
چند تایی از دانشجویان خودم در دانشگاه امام صادق، بدون هیچ چشمداشتی، دارند پیاده می کنند نوارها را و ویراستاری می کنند برای کتاب. نمی دانم کی تمام می شود اما کتاب خوبی قطعا خواهد شد.
*این نوارها گفت و گوست و پیاده کردن مصاحبه برای کتاب کار سختی است. خوب واردند این کار را؟ این کتاب هم باید مثل اصل کار، جذاب و خواندنی باشد و قلمی داشته باشد که خسته نکند خواننده را.
امیدوارم همین طور در بیاید. اینها از بهترین دانشجویان دانشگاه امام صادق در کار روزنامه نگاری و نویسندگی هستند.
تذکر مهم: قسمت “آبی” را الان به متن اضافه کردم. کل پرسش و پاسخ بخش بالا (هم سیاه و هم آبی) مربوط به سئوالات شما عزیزان از جناب یامین پور است. در ضمن، شناسنامه را ملاک بگیریم، امروز، روز تولد من است و الا کیست که نداند “۱۰ آذر” باید سورپرایزم کنید. نصف اینترنت را با پرسش های شما پر کردم؛ خسته نباشیدی، چیزی! راستی، یک کشف دیگر:”۹/ ۱۰″ اسم کتابم “نه ده” را بر عکس کنی، می شود “۱۰/ ۹″، تاریخ تولدم. عجب کشفی کردم ها!
***
یامین پور: بخشی از حرفهای تو دقیقا درد دل خودم است
*جناب یامین پور! شما در این مرکز پژوهشی چه کار می کنید؟ بمیرم الهی! صدا و سیما با آن وسعت و عظمت و سیماچوب، به شما دفتری، اتاقی، چیزی نداده؟
نه، نداد.
*عوضش من هم در “وطن امروز” حتی یک میز و صندلی ندارم. بفرمایید؛ اینجا چه کار می کنید؟
دکترای حقوق دارم من و اینجا کار حقوقی – پژوهشی می کنم.
*به علم این مدرک دکترای تان، به رشته حقوق، علاقه ای هم دارید، یا گشتید ببینید کجا منطبق با تحصیلات تان، جایی هست که بچپید آنجا و کارمند نظام مقدس جمهوری اسلامی شوید؟
بله، ساحت برتر وجودی من گرایشات هنری و رسانه ای من است ولی نسبت به آنچه که جوانی ام را برایش گذاشتم و وارد دانشگاه شدم، بی اعتنا هم نیستم. سالهاست دارم در زمینه مثلا جامعه شناسی انحرافات و یا جامعه شناسی جنایی پژوهش می کنم. من نمی گذارم این بخش از تلاشم هدر برود. من در این ساحت هم فکر می کنم می توانم برای خودم، استعدادم، مدرکی که گرفته ام و جامعه ام، مفید باشم.
*شما بیشتر خودت را کارمند جمهوری اسلامی می دانی، یا فرزند انقلاب اسلامی؟
قطعا فرزند انقلاب اسلامی، بعد هم کارمند ساعتی!
*در صدا و سیما که کارمند نبودید؟
چرا، تا سال ۸۶ کارمند رسانه ملی بودم. کارمند حق الزحمه ای. الان اما هیچ قراردادی با صدا و سیما ندارم. دفتر و دستکی هم برای خودم، چه در رسانه ملی و چه در همین جا، اگر داشتم، این مصاحبه در پارک صورت نمی گرفت. برای مناظره های داغ “رو به فردا” تا الان یک تومان هم پول نگرفته ام. در جریان باشید.
*چشم! … قبل از “دیروز، امروز، فردا” پرونده شما در صدا و سیما، حاوی چه صفحاتی است؟
من از ۸۱ در صدا و سیما بودم. از ۸۲ به طور متمرکز در رادیو جوان کار کردم. تا حالا صدها برنامه رادیویی تولید کردم؛ سردبیر، نویسنده و گوینده – مجری. کارشناس – مجری برتر شبکه جوان بودم. خیلی برای رادیو انرژی گذاشتم و رادیو خیلی چیزها را رسانه را هنر را به من یاد داد. رادیو برای کسانی که در رادیو کار می کنند، ناقل حس خاصی است که هرگز از ضمیر آدم بیرون نمی رود. مخاطبان من بیشتر مرا با “قرار شبانه” می شناسند. یک برنامه زنده رادیویی که به گفته رئیس وقت رادیو؛ آقای دکتر خجسته، یک اتفاق در برنامه های معارفی و اندیشه ای رادیو به حساب می آمد. قرار شبانه ۳ سال هر شب به طور زنده روی آنتن بود و مخاطبان زیادی داشت. از انبوه برنامه های رادیویی و تلوزیونی، هیچ کدام شان به شیرینی قرار عاشقانه در خاطرم نمانده، حتی “دیروز، امروز، فردا”. این برنامه قطعا جایگاه منحصربه فردی دارد ولی تلوزیون آفات زیادی هم دارد که مهمترینش شهرت است. شهرت که می آید تو خیلی باید تقوا و صلابت روح و سلامت نفس داشته باشی که برکنار بمانی از زوائد این بلا. یک جاهایی این بلا به من آسیب زده. شهرت، آسیب را به همراه خود دارد، حتی تو اگر نهایت خداترسی را هم داشته باشی. بالاخره جایی می آید و یقه تو را می گیرد اما در قرار شبانه خبری از این بلا نبود.
*یادت هست، آن شب که در مسجد ارک همدیگر را دیدیم، به تو چی گفتم؟
بله ولی آن تعبیر را زیاده روی می دانم.
*اما من هنوز هم معتقدم شما در صدا و سیما مبدل به نماد نسلی شده اید، که راحت تر و بی درد سرتر آن است که آن نسل در رسانه ملی نماد نداشته باشد. اولی را قبول کنم زیاده روی است، حاضرم روی سر دومی قسم بخورم.
فکر می کنم سوء تفاهم میان بچه حزب اللهی ها و صدا و سیما یک مقدار زیاد است.
*من هم فکر می کنم وحید یامین پور در حرف زدن، ادای مدیران نظام را درنیاورد بهتر باشد.
نخیر، اینطور ها هم نیست.
*بدتر از این است! می شود به من بگویی در رسانه ملی، چند بار اسم شهدای بسیج در فتنه ۸۸ برده شده و چند بار اسم مقصرین کهریزک؟ یا کشته های کهریزک؟ می شود به من بگویی، سهم خون شهید حسین غلام کبیری، سهم جان این شهید در رسانه ملی ما چقدر بوده است؟ آیا رسانه ملی اصلا شهید امیر ذوالعلی به گوشش خورده؟ چون سی و چند خواهر و برادر مومن و بسیجی ما را “بعضی ها” و نه “بعثی ها” به شهادت رساندند، رسانه ملی هم معتقد است؛ بسیجی واقعی، همت بود و باکری. جناب دکتر وحید یامین پور! ما در صدا و سیمای شما (دوست نداشتم بگویم؛ صدا و سیمای شما اما خودت مجبورم کردی) بارها مظلومی به نام آقای روح الامینی را دیدیم اما یک بار هم مظلومه ای به نام مادر شهید حسین غلام کبیری را ندیدیم. روز ۲۵ خرداد، مگر یک خواهر بسیجی و دختر خردسالش را جلوی پایگاه بسیج میدان آزادی، فقط به جرم چادر و حجاب، به شهادت نرساندند؟ چرا رسانه ملی، که از نظر من رسانه مملی هم نیست، چه رسد به ملی، تا به حال حتی یک بار اسمی از این ۲ شهیده مظلوم نبرده است؟ ۸ ماه دفاع مقدس نسل خود جنابعالی اگر نبود، از ۸ سال دفاع مقدس، مگر چیزی هم باقی می ماند؟ چرا رسانه ملی شما نشان نمی دهد که خون چمران و باقری و زین الدین و دستواره و صیاد، جوشش دوباره اش مدیون خون شهدای بسیجی فتنه ۸۸ است؟ آقای یامین پور! بچه های بسیج با اسلحه سرد، با باتوم و با نی ساندیس در برابر ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن ایستادند؟ کجا این را صدا و سیمای حضرت ضرغامی نشان داد؟ بچسب به مای بیبی و ایزی لایف، چون پول دارد. خون بچه بسیجی چقدر برای رسانه ملی پول دارد؟ هیچی! … اما نه. خون این شهیدها و شهیده های فتنه اخیر نبود، خیلی ببخشیدها، عذر می خواهم؛ همین رسانه ملی شما الان به کروبی باید می گفت: رهبر معظم انقلاب. من هم قبول دارم اینطوری ها نیست؛ بلکه بدتر از این است. این صدا و سیما هم شان خون غلام کبیری نیست. هم تراز کارمندان خودش است. در ضمن، ما در همین رابطه ها به برنامه خود شما هم نقد داریم.
من که نباید به این سئوالات جواب بدهم. بخشی از این چیزهایی که گفتی، حرف من هم هست.
*پس نگویید سوء تفاهم است.
من که نمی خواهم بگویم رسانه ملی بی گناه است اما بیش از آنچه حق است نباید نسبت به صدا و سیما بدبین بود. امکان رسانه ملی همین است. البته کم بودن این امکان، باز هم گردن خود صدا و سیماست اما قبول کنید کار خیلی دشوار است. تند بودن بخش کوچکی از حرف شما از این جهت است که برداری مثلا به وزارت ارشاد گیر بدهی که چرا رمان خوب چاپ نمی کند؛ رمان خوب، نویسنده خوب می خواهد؛ چند تا داریم؟ صدا و سیمای خوب، فیلم ساز متعهد و تهیه کننده ارزشی و کارگردان عالی و مستندساز خالص و متخصص می خواهد؛ چند تا داریم؟ هر چه که توپ هست، نباید که زمین صدا و سیما انداخت. من برای این می گویم سوء تفاهم، که از خود رسانه ملی برای احیای فضیلت هایی که گفتی، مانع سازمانی وجود ندارد. یعنی مدیران رسانه ملی اغلب همین دغدغه مقدس بچه حزب اللهی ها را دارند اما ساختار، اجازه عملیاتی کردن خیلی از این ایده ها را نمی دهد. راستی، گفتی؛ نقد داری به برنامه ما.
*برسیم جلوتر می گویم. فعلا نقد مدیران شما واجب تر است. مدیران رسانه ملی، شما نگاه کنید چقدر ناز فلان مجری و فلان برنامه را می خرند اما تا به حال انصافا چند تا برنامه مثل برنامه شما قربانی شده و آب هم از آب تکان نخورده؟ از روایت فتح بگیر بیا جلو.
حرفی ندارم بزنم؛ بخشی از حرفهای تو دقیقا درد دل خودم است.
*صدا و سیما، شما را تحمل نکرد یا برنامه تان را؟
صدا و سیما یک شخص یا یک کل ارگانیک نیست که همه چیزش به هم مرتبط باشد و مثلا هر کاری که می کند از یک راهبرد مشخص و یک استراتژی معین تبعیت کند. به خاطر وسعت و تورمی که خواسته و یا ناخواسته، رسانه ملی پیدا کرده، بعضا کارهای ضد و نقیضی از رسانه ملی سر می زند که من می مانم مثلا همین سئوال شما را چگونه جواب بدهم. چند روز پیش مطلع شدم مسئولی که به تلفن های روابط عمومی شبکه ۳ جواب می دهد، کاملا سر خود به کسانی که زنگ می زنند و اعتراض می کنند که چرا برنامه ما پخش نمی شود، می گوید؛ ما این برنامه را بر اساس نظر رهبری تعطیل کردیم. این را چند نفر از افرادی که روز جمعه آمده بودند، راهپیمایی به من گفتند. من تماس گرفتم روابط عمومی و دیدم؛ بله، ماجرا صحت دارد. برخی از اپراتورهای آنجا یک همچین پاسخی به مردم می دهند. خب این قطعا یک دستور سازمانی نیست. یک کج سلیقگی و یک خودسری از طرف کارمند صدا و سیماست. شبیه این چیزها در صدا و سیما زیاد پیدا می شود.
*اما برنامه شما را و یا خود شما را که فلان کارمند صدا و سیما نمی تواند حذف کند. اینکه دیگر کار او نیست.
بله خب اما نگاه کنید؛ اینکه بگوییم کل مدیران صدا و سیما با من مشکل دارند، صحیح نیست. من از جلسه شورای مدیران سازمان که در حضور رئیس سازمان تشکیل می شود خبر دارم که مدیر فلان شبکه با کل برنامه مشکل دارد. مدیر بهمان شبکه کاملا موافق است. آن یکی مدیر کلیت کار را قبول دارد اما نقد هم دارد. یکی دیگر برنامه را قبول دارد، اما نسبت به عوامل کار انتقاد دارد. لذا حرف من این است؛ شما در پرسش های خود، این را لحاظ کن که نباید تصور کرد از حنجره سازمان فقط یک فریاد واحد و از پنجره صدا و سیما تنها یک نور شنیده و دیده می شود. این هم البته شاید ذاتی رسانه ملی باشد و به خودی خود نه عیب باشد و نه حسن.
*من احساس می کنم رسانه ملی از یک سو بدش نمی آید تا به وسع خود روشنگری هایی کند اما حاضر نیست بهای این روشنگری را بپردازد. یعنی دنبال شر نمی گردد. مثلا اگر برنامه خود شما روشنگری داشته باشد ولی شر هم داشته باشد، آقایان ترجیح می دهند، دنبال شر نگردند ولو روشنگری هم چند صباحی نشود.
متاسفانه همین طور است و این فقط مختص مدیران صدا و سیما نیست. مدیران فرهنگی ما نوعا محتاط هستند و مثلا علاقه ای ندارند، دست به کاری بزنند که انجام آن مستلزم چالش با یک و یا چند جریان سیاسی و یا چند چهره بانفوذ است. “روشنگری کمتر – هزینه کمتر” برای مدیران ما عمدتا بهتر از روشنگری همراه با دلواپسی است. حتی نگاهی بدبینانه وجود دارد و آن اینکه بودن خود ما روی آنتن هم در پاسخ به تعدیل برخی فشارها بوده و نه دغدغه داشتن یک برنامه شفاف و بی پرده. به هر حال باید این موازنه ها صورت بگیرد و ما ببینیم فشار کدام دسته از نیروهای صاحب تصمیم، بر آن دیگری غلبه می کند.
*برآورد خودتان چیست؟
اگر مدیران سازمان، افکار عمومی را لحاظ کنند، ما حتما روی آنتن می مانیم ولی اگر متاثر از جریانات سیاسی، جهت حرکت خود را مشخص کنند و ما را در ترازوی احراب وزن کنند، زیاد نباید به ماندن امیدوار بود.
*بحث را عوض کنیم؛ سال هاست خود شما در رسانه هستی. فکر نمی کنی صدا و سیما روزهای اول فتنه، یعنی از روز بعد از انتخابات تا حدود دو سه ماه بعد، به نوعی گیج می زد؟ نه بحران را به نظر می رسید پیش بینی کرده بود و نه از پس مدیریت فتنه به ویژه در ماه های اول برآمد.
حرف شما را رد نمی کنم اما می خواهم بگویم؛ کدام نهاد در روزهای اول فتنه، دست پاچه نشد؟ اغلب نهادها رفتارهایی پیش بینی نشده و غیر حکیمانه از خود بروز دادند. رسانه ملی را هم در همین زنجیره باید دید. ضمن اینکه من در مجموع عملکرد صدا و سیما را بهتر از سازمان ها و نهادهای دیگر می بینم. صدا و سیما زود توانست خودش را جمع و جور کند و رفتار عاقلانه ای از خودش نشان دهد. من به صدا و سیما در جریان فتنه، نمره قبولی می دهم.
*من این حرف را با یک شرط قبول دارم؛ صدا و سیما چون جلوی دید عموم است، ناخودآگاه زودتر از دیگر جاها متوجه کمی و کسری خود می شود.
از جمله سختی های کار در رسانه ملی یکی، همین جلوی دید ملت بودن است. فلان وزارت خانه مثلا اجتماعی و یا فرهنگی، اشتباهش تا بخواهد به مردم منتقل شود، کلی وقت می گیرد اما رسانه ملی، لحظه لحظه در چشم آحاد ملت است و کوچک ترین اشتباهش با شلاق نقد ملتی به وسعت ملت حکیم ایران همراه است.
***
*حسین قدیانی: ما در رسانه ضعیفیم؛ چه با وضو، چه بی وضو
**وحید یامین پور: اما خیلی جلو آمده ایم؛ شاخ غول رسانه های غرب، الان شکسته
*اگر بخواهیم به کارنامه صدا و سیما در فتنه ۸۸ و در مقایسه با سایر نهادها نمره بهتری بدهیم، بخش مهمی از این نمره بهتر، بدون تعارف به برنامه خود شما برمی گردد. حالا من با این پرسش می خواهم وارد فاز دیگر این گفت و گو شوم؛ شما چقدر رسانه را می شناسید؟ چقدر خودتان را حرفه ای می دانید در شناخت رسانه؟
**من حرفه برنامه سازی در رادیو و تلوزیون را بلدم. ۸ سال از دوران جوانی من در اوج انرژی و استعداد، صرف رسانه شده. من زمانی در رادیو حس کردم که دیگر کمتر چیزی است که نیاموخته و حس نکرده باشم. حالا نمی خواهم بگویم استاد رسانه هستم به لحاظ عملی، اما رسانه و اقتضائات رسانه را می شناسم. این به آن معنا نیست که من در مقام عمل، خودم را بدون اشتباه بدانم و یا به همه آنچه که از رسانه می دانم و می شناسم در کار خود به همه آن دانش، عمل می کنم. رسانه ما یک رسانه خاص است و ادعای دینی و ایدئولوژیک برای خود دارد. ضمن اینکه حضور من در رسانه در عجیب ترین و حساس ترین دوره تاریخ این چند ده ساله ما رقم خورد …
*می خواهی ادامه بدهی؟
**شما پرسش ات را بپرس.
*این دینی بودن و ایدئولوژیک بودن رسانه ما و اینکه برای خود شانی متفاوت قائل است، از حیث حرفه ای به ضرر ماست یا به نفع ما؟ این مسئله آیا دست ما را خیلی جاها نمی بندد؟
**این خلاف ذات رسانه است. در دنیا جنس رسانه از “پروپاگاندا”ست. یعنی در رسانه بر پاشنه تبلیغات می چرخد. تبلیغات هم عمدتا یعنی دروغ. بزرگنمایی. کوچک نمایی. پس و پیش کردن مفاهیم. وارونه جلوه دادن واقعیت. خرافه خواندن حقیقت. در این دنیا، اصحاب رسانه از درک عنوان تقوای رسانه ای عاجزند. رسانه های این دنیا، مثل صاحبان شان ترسی از خدا ندارند. ما اما رسانه را نه هدف، نه پروپاگاندا، نه تبلیغات حاکم بر این دنیا، که ابزار گفتن حق می دانیم. ابزار تبلیغ. استفاده درست ما از این ابزار، یکی اش به من راننده رسانه یعنی دارنده رسانه برمی گردد که چقدر اخلاص و صداقت و تقوا دارم. این دغدغه مقدس را اما رسانه های غرب ندارند. مواجهه ما با رسانه، یک مواجهه منحصر به فرد است؛ فقط در ایران و نه در هیچ کجای دنیا اتفاق می افتد. مواجهه ما با رسانه مبتنی بر آموزه های دینی است. این نسبت در عین حال که بی سابقه است و شما را در یک میدان کشف نشده قرار می دهد، در عین حال یک مزیت هم هست. دوستان شهید آوینی از قول سید شهیدان اهل قلم می گویند؛ “شما وقتی با وضو رسانه را دست می گیری، این ابزار در جهت تکوین عالم به شما کمک می کند”. این دیدگاه، فقط برای ماست؛ توکل و نذر و باور به تاثیر مثبت معنویت در همه چیز ولو در کار رسانه که ذاتا با شیطنت و دروغ سازگارتر است. راز ماندگاری معنادار روایت فتح، بر خلاف ماندگاری هیجانی مثلا فلان فیلم غربی، در این است که آوینی، اعتقاد داشت وقتی با وضو پشت میز تدوین می نشینی، اثر کارت بسیار بیشتر می شود و به دم و بازدم رسانه تو، حضرت حق، روح مسیحایی می دمد.
*من که به همه این حرفها قطعا اعتقاد دارم اما ما در عالم رسانه ضعف های خاص خود را داریم که ربطی هم به وضویی که می گیریم، ندارد. این اعتقاد و این وضو، نقطه قوت ما در کار رسانه ای است ولی نقطه ضعف ما به نشناختن ما از رسانه برمی گردد. شما قطعا “سی. ان. ان” را رسانه ای مخالف با آرمان های نظام ما می دانید؟
**قطعا.
*من اما فکر می کنم بهترین رسانه ای که از نظر تصویری، حجم بی نظیر و استثنایی راهپیمایی ۹ دی سال ۸۸ ما را پوشش داد، همین “سی. ان. ان” بود. تصویری نشان می داد از بالای نقشه ای ماهواری که معطوف به همه محورهای منتهی به میدان انقلاب بود. جمعیت هم در این تصویر موج می زد. خبرنگار هم روی هر نقطه ای که از تصویر کلیک می کرد، آن نقطه به اصطلاح “بولد” می شد؛ در آن واحد هم کل حضور مردم را از بالا نشان می داد و هم جزء حضور را از پایین اما رسانه ملی ما و کلا رسانه ما، همان طوری که راهپیمایی ۲۲ بهمن سال ۸۸ را نشان می دهد که همین راهپیمایی را در سال ۵۷ نشان می داد. فقط آن خبرنگار روی زمین خیابان آزادی و آن خلبان روی هوای میدان آزادی عوض شده. همین. آقای یامین پور! ما چه با وضو و چه بی وضو، باید اول رسانه را بشناسیم. من این را زیاد این طرف و آن طرف گفتم اما به شما هم می گویم؛ ماهها پیش شخصی از منچستر انگلیس برایم کامنت گذاشته بود که انگلیس اگر می توانست ولو به زور اتوبوس و ساندیس، جمعیتی مثل ۹ دی شما را همچین جمعیت انبوهی را به خیابان های لندن بکشاند، خودش سه بار خدا را قسم داد که کل دنیا را ۳ روزه فتح می کرد. کل دنیا را همراه با آمریکا. ما اما همان شب ۹ دی، فتح تمام دنیا بخورد توی سرمان، داشتیم برای همدیگر قسم می خوردیم که ساندیس نخوردیم و با اتوبوس نیامدیم. همه مان هم با وضو بودیم. من که تازه روزه هم داشتم آن روز! حماسه را ما آفریدیم اما چون کار با رسانه را بلد نیستیم، داور بازی، دست حریف را برد بالا، به این جرم که به ما ساندیس داده بودند! این داور، رسانه های غربی بودند و اصلا به رسانه های ما مجال کمک داوری هم ندادند. این شد که من آن متن “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی …” را نوشتم و مجبور شدم که با گستاخی و پر رویی و به اندازه وسع خود، ورق این جنگ روانی را برگردانم و بگویم؛ “همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه” و اینکه “من افتخار می کنم و اعتراف می کنم حکومت به ما ساندیس داد”. ما تا جنگ روانی رسانه را نشناسیم، ۳۰ سال بعد هم راهپیمایی ۲۲ بهمن را مثل همان سال اول انقلاب پوشش می دهیم و بعد، داور هم می آید و دست خودش را به نشانه فرد پیروز بالا می برد. من دارم جای تو حرف می زنم ها!
**بله، این جمعیت سرمایه اجتماعی ماست و آن رسانه هم سرمایه غرب یا به قول تو سرمایه داور. شما چرا فقط راهپیمایی ۹ دی و ۲۲ بهمن را می گویی. چرا محرم و صفر را نمی گویی. چند تئوریسین روسی که روز عاشورا آمده بودند دسته های عزاداری را در چهارراه گلوبندک دیده بودند، با تعجب بعدها گفتند: “ما در بهت و حیرتیم که با این سرمایه اجتماعی چرا تا به حال ایران ابرقدرت نشده؟!” و یا به قول آن بنده خدا، چرا تا به حال دنیا را فتح نکرده. قبول دارم حرف تو را. در امکانات فنی و استفاده از امکانات فنی، ایران طبعا نسبت به آن رسانه هایی که تو نام بردی، عقب است ولی این هم بی انصافی است اگر بگوییم ما ۳۰ سال است که مثل همان سال اول داریم راهپیمایی ۲۲ بهمن را پوشش می دهیم. سال به سال دارد وضع ما بهتر می شود؛ هر چند این شتاب، مطلوب ما نیست. شما نگاه کن! من الان “پرس. تی. وی” را قابل مقایسه با برخی رسانه های غرب می دانم. اثرگذاری، گزارش های خبری و جنس این گزارش ها با غول های رسانه ای دنیا، اگر چه در جنگی نابرابر اما به هر شکل دارد رقابت و بعضا برابری می کند. اینها پیشرفت های ماست. این را هم ببینید. ما یک خورده باید در این قصه، کمتر غصه بخوریم و اعتماد به نفس پیدا کنیم. بچه های ما اعتماد به نفس ندارند. این پرسش را زیاد از من می کنند؛ تو چطور جرئت کردی، بروی در سازمان عریض و طویل صدا و سیما و با این جو موجود، همچین برنامه ای بسازی؟ شما خودت موظفی به بچه ها اعتماد به نفس بدهی. کسی که حرف انقلابی داشته باشد، هیچ وقت کم نمی آورد. جلوی هیچی هم کم نمی آورد. این اصل کار است. فروعات کار هم خیلی پیچیده نیست. قابل ادراک و قابل تجربه است.
*من هیچ مصداقی را برای این مباحث بهتر از ۹ دی نمی دانم. چه اتفاقی می افتد که بازی را در زمین بازی ما می بریم و بعد مثل شکست خورده ها برمی گردیم به خانه که؛ الان دوباره “بی. بی. سی” ساندیس و اتوبوس نشان می دهد؟ چرا اینقدر “آقا” مدام، با بهانه و بی بهانه، از ۹ دی یاد می کند؟ اینجا رهبر دارد جور کم کاری رسانه های ما را می کشد. هر جا “آقا” می گویند؛ ۲۲ بهمن، ۹ دی را هم می گوید. ۹ دی از نظر من، ۲۲ بهمن خامنه ای است. روز پیروزی خون دل بر شمشیر فتنه. روز پیروزی خامنه ای بر کسانی که زیاد با خیمنی عکس داشتند اما مثل ابن زیاد بر عکس حسین عصر حرکت کردند.
**آن جمله “۹ دی، ۲۲ بهمن خامنه ای است” را قشنگ گفتی. در ۹ دی، نظام جمهوری اسلامی دگر بار تثبیت شد و فرزندان انقلاب اسلامی، این بار به جای رژیم شاه، رژیم فتنه را سرنگون کردند و انقلاب اسلامی انگار یک بار دیگر به پیروزی رسید، این بار اما به رهبری خلف شایسته خمینی. اما تو این را هم نگاه کن. “آقا” زیاد می گوید؛ که ما نسبت به گذشته پیشرفت داشته ایم و دشمن نسبت به قبل، ضعیف تر شده. این واقعیت مهمی است که در نبرد رسانه ای هم، صادق است. رسانه های دشمن هم دیگر، آن برد و اثر اوایل انقلاب را ندارند اما همین رسانه های انقلاب اسلامی با همه کاستی های خود، امروز و فقط در یک قلم و به عنوان نمونه، شعار “مرگ بر آمریکا” را جهانی ترین شعار قرن کرده اند. به برکت رسانه های ما الان شعار ثابت هر آزاده ای در جهان که نسبت به هر آنچه بی عدالتی می داند و تبعیض می خواند، معترض است، همین مرگ بر آمریکاست. الان دیگر مردم سراسر دنیا، اخبار غول های رسانه ای دنیا را قبول ندارند. شاید اخبار اینها زیاد سر و صدا کند اما تاثیر گذشته را روی افکار عمومی و قلوب ملت ها ندارد. باور مردم نسبت به صحت اخبار رسانه هایی که با ما دشمن اند، در سراسر دنیا پایین آمده. این آمار خود “ان. بی. سی” است که زیر ۲۰ درصد مردم آمریکا، ۱۱ سپتامبر را کار اسلام و یا حتی کار القاعده می داند و این در حالی است که تمام رسانه های دنیای غرب دارند خلاف گزاره را تولید می کنند. کل اعتبار یک رسانه به باورپذیر بودن آن بستگی دارد. آنها حرفه ای هستند اما باورپذیر نیستند، جون اخبار درآمده از انحصارشان. هم حنجره حق زیاد شده، هم فریاد مقدس. الان “پرس. تی. وی” هست، قبلا نبود. الان “العالم” هست، قبلا نبود. “الکوثر” هست، قبلا نبود. حتی کشوری مثل هند هم برمی دارد و سیگنال “پرس. تی. وی” را می زند. این خیلی مهم است. بله، ما ناراحتیم که برد ما را شکست جلوه می دهند و اعصاب ما هم کمی خراب می شود اما همین هم بخشی از سنت الهی است. به این مسئله از این زاویه هم باید نگاه کرد. خداوند این بنا را ندارد که همیشه خودش با دست خودش حق را و همه حق را و پیروزی حق را جا بیاندازد. زمانی که حق و باطل، کامل شفاف شود، احتمالا فردای آن روز برای ظهور حضرت حجت وقت مناسبی است. من فکر می کنم حرکت ما به این سمت است. حالا این همه سئوال تو از من پرسیدی، من الان یک سئوال از تو می پرسم؛ اثبات اینکه آمریکا خیر خاور میانه را نمی خواهد، الان راحت تر است یا ۱۰ سال پیش؟ قطعا الان. پس دشمن نتوانسته همه پیروزی های ما را شکست نشان دهد. الان نفرت از آمریکا بیشتر است یا سال گذشته؟ یا ماه گذشته؟ روز به روز دشمن دارد منفورتر می شود. این یعنی نفرت ملت ها از رسانه های دشمن. معنای دیگری این ندارد. این یعنی ما هم در عرصه رسانه فتوحات بزرگی داشته ایم. این یعنی شفاف شدن حق و باطل و یعنی حرکت به سمت ظهور. شتاب این حرکت فقط باید بیشتر شود.
*اینها همه درست اما شما بیا و رسانه های دشمن را فقط غول های خبری دنیا نبین. در همین فتنه ای که گذشت، ضعف رسانه ای ما، ما به عنوان ما بچه بسیجی ها به عنوان نسل ۹ دی، زیاد بروز یافت. به ویژه آن اوایل فتنه.
**به این معنا و با این حرارت، حرفت را قبول ندارم، هرچند تو بخشی از حرف راست را می زنی و من بخش دیگری از حرف راست را. ما تازه داریم رسانه پیدا می کنیم. زمان اصلاحات، به خصوص آن اوایلش، تو خودت یادت هست. در اوج عصبانیت و در اوج اینکه مثلا باید حرف حقی می زدیم، چه کار می کردیم مثلا؟ می رفتیم هیئت و سینه می زدیم! غیر از اینکه نیست. روزنامه که نداشتیم. هفته نامه که نداشتیم. سایت و وبلاگ که نداشتیم. هیچی نداشتیم. حتی سواد هم نداشتیم که مثلا ۲ کلمه حرف حساب بزنیم. تمام دارایی ما یک چفیه بود. من یادم هست مثلا وقتی از وزارت فرهنگ، شاکی می شدیم با بچه های پایگاه بسیج می رفتیم و چفیه گردن مان می بستیم و جلوی فلان فرهنگسرا، از ورود مردم جلوگیری می کردیم. بعد هم نیروی انتظامی می آمد و ما را متفرق و احیانا جمع می کرد. این تمام کار و هنر و سواد ما بود. الان ما دهها استاد دانشگاه داریم که شما می توانی از آنها دعوت کنی تا در فضای آکادمیک، در باب همین رسانه، علمی ترین و حرفه ترین حرفها را بزنند. آن زمان یادم هست مثلا برای شهید آوینی، یکی دو دانشگاه در کشور، مراسم می گرفت، مراسم خوب. الان ۲۰ فروردین، فقط از خود من ۱۰ تا دانشگاه، دعوت می کنند برای سخنرانی. من از کدام نسلم؟ بچه هایی که مرا دعوت می کنند، از کدام نسل هستند؟ این استعداد نهفته ما الان رو شده. الان بچه حزب اللهی دارد روزنامه درمی آورد. هفته نامه در می آورد. رمان دارد می نویسد. سایت می زند. بهترین وبلاگ کشور را راه انداخته. الان ما به عنوان بچه بسیجی، در فضای سایبر، برابر نیستیم با طرف مقابل. خیلی جلوییم. من باور دارم به این حرف. هر کی را نگاه می کنی، الان یک وبلاگ دارد و یک وبلاگ اتفاقا خوب دارد. چه در سایتهای خبری، چه در وبلاگ و چه در بخش نرم افزاری، الان بچه حزب اللهی ها جلوترند. مهمترین نشانه این جلو بودن همین خشونتی است که جریان مقابل در فضای سایبر دارد علیه ما نشان می دهد. جریان لیبرال کی ناسزا می دهد؟ کی سنگ به دست می شود؟ وقتی که حرفهایش برای گفتن، تمام می شود. به خود تو، چقدر در کامنت های قطعه ۲۶ فحش می دهند؟ به خود من، چرا اینقدر فحش های بد می نویسند در ستون نظرات؟ چون دیگر، برای گفتن، حرف حساب ندارند اما ما تازه شروع کردیم به حرف زدن. تازه چند سال است که زبان مان باز شده. تازه بلد شدیم حرف بزنیم. تازه فهمیده ایم که تمام حرفهای جناح مخالف ما همان حرفهای ماکس وبر است که حسین بشیریه به خود فقط زحمت ترجمه اش را داده. البته من نمی خواهم بگویم جریان حزب الله حاکم شده بر افکار عمومی، اما تعیین کننده است الان این جریان. یک حرف گاهی در فلان وبلاگ یک بچه بسیجی، در کل کشور جریان سازی می کند و مسئولین را به واکنش می کشاند. کی و کجا حرف ما اینقدر برد داشته؟ کی اصلا بلد بودیم حرف بزنیم؟ شخصیت های جریان حزب الله الان با یک سخنرانی با یک مقاله جریان سازی می کنند. اینها را باید دید.
*می دانی دلیل این موفقیت چیست آقا وحید؟ چون توی بچه بسیجی، خودت را کارمند ساعتی جمهوری اسلامی نمی دانی، فرزند تمام وقت انقلاب اسلامی، می دانی و الا اگر تو هم نگاه کارمندی داشتی، نمی توانستی “دیروز، امروز، فردا” بسازی. این شهامت و گستاخی وقتی در امثال تو پیدا می شود که انگار از نظر نسل من و تو، هنوز هم بهمن ۵۷ است. من هیچ نسلی را مثل نسل ۹ دی، بهمن ۵۷ ی نمی دانم و نمی بینم. کارمند جمهوری اسلامی ۳۰ سال است که دارد برنامه گزارش هفتگی می سازد اما نمی تواند مثل تو برنامه بسازد و جریان سازی کند. چون او به صندلی جمهوری اسلامی چسبیده و تو الان مثل جوانان اول انقلاب، بی خانمانی و ما باید با یکدیگر در پارک، گفت و گو کنیم.
**رضا امیر خانی در این کتاب “سفر سیستان” جمله ای را مدام تکرار می کند.
*مومن در هیچ چهارچوبی نمی گنجد.
**من فکر می کنم جریان جزب الله چون فاقد ساختار بروکراتیک و مدرن است، این جریان هم نمی گنجد در هیچ چهارچوبی. مومن انقلابی یعنی مومن ساختار شکن و اصلا اگر هم بخواهد، نمی تواند رفتار کارمندی از خودش نشان بدهد. مومن انقلابی، یعنی ناقض شئون رسوب شده مدرنیته. بچه بسیجی به هیچ ساختاری پایبند نیست و این بزرگترین حسن اوست.
*حتی به ساختارهای حکومت جمهوری اسلامی.
**آفرین. اولین معترض فلان کج کاری و بهمان کم کاری نظام، می بینی که همان بچه بسیجی است که اتفاقا عاشق انقلاب اسلامی و فدایی ولایت فقیه است. ساختارهای نظام که وحی منزل نیست. اینها را هم یکی مثل من و شما، حالا با سواد کمتر و بیشتر برداشته نوشته. این ساختار، تجربه انقلابیون بوده که بعضی شان الان پشیمان اند البته! تجربه انقلابی سال ۵۷ را اعتراض بچه بسیجی سال ۸۸ پخته تر می کند و اصلاح می کند جایی از ساختار را که غلط بوده. پرچم این اصلاح دست بچه بسیجی معترض است نه جریان اصلاحات و نه جریان چپ و نه صد البته جریان راست. استادی حرف قشنگی می زد. می گفت: “انقلابیونی که سال ۶۰ ساختار نظام را چیدند، کجا درس خواندند، کجا تربیت شدند؟ پای کدام منبر نشسته بودند؟ چقدر برای خودسازی و کسب معرفت فرصت داشتند؟” اما بچه بسیجی امروز ۲۰ سال است که دست کم هفته ای ۲ ساعت، با یک عشق غیر قابل تعریف، می نشیند پای سخن رهبر خود. ما را خامنه ای بزرگ کرده. ۲۰ سال است که ما پرورش یافته مکتب خامنه ای هستیم. ما تربیت شده های “آقا”ییم و الا حماسه ۹ دی را نمی آفریدیم. بچه بسیجی، فرض کنیم که مطالعه آکادمیک و یا تحصیلات حوزوی و دانشگاهی نداشته باشد، دست کم این است که ۲۰ سال خامنه ای، این نائب بر حق امام زمان، رهبرش بوده. شکست دادن رژیم فتنه در سال هشتاد و اشک به قول تو، کم از پیروزی بر نظام طاغوت نداشت. من بسیجی امروز را بسیار کاراتر و کارآمدتر از انقلابیون دهه اول انقلاب می دانم. من به این حرف خود عمیقا باور دارم.
*ما از دیوار سفارت آمریکا بالا نرفتیم. کار مهمتری کردیم؛ از دیوار فتنه جاسوسان آمریکا بالا رفتیم که با جرج سوروس برای براندازی نظام مذاکره می کردند. این نمونه نادر از جانوران جاسوس البته آنقدرها هم با شمع و ماه عکسی نداشت ولی زبانش خیلی دراز است و با پررویی ما را دعوت می کند برای راهپیمایی روز قدس. خیال می کند ما فراموش کردیم جفتک خفاش را در فتنه ۸۸٫ این بحث به درازا کشیده شد. برگردیم به برنامه خودت. به “دیروز، امروز، فردا” خودت چه نمره ای می دهی؟ من البته واقفم به سختی کار تو. من اینجا اگر یک پرسشی را اشتباه بپرسم و مثلا یکی دو تا هم سوتی بدهم، شب که برگشتم خانه، گفت و گو را همچین تنظیم می کنم که دهان خواننده آب بیافتد ولی تو اشتباه که می کردی، وقتی برای اصلاح نداشتی و قبل از خودت، ما تپق تو را می دیدیم.
**نسبت به سایر برنامه های صدا و سیما و اصلا نمره و کارنامه فعلی رسانه ملی، “دیروز، امروز، فردا” نمره خوبی می گیرد اما نسبت به یک برنامه ممتاز انقلابی، نمره این برنامه از نظر من متوسط است.
*چه نقدی خودت از برنامه داری؟
**مهمترین نقدی که به برنامه دارم، خودمم.
*که …
**که تجربه قابل اعتنایی در ساخت و تدوین برنامه های گفت و گو محور نداشتم. من تقریبا به یک باره افتادم به این فضای خاص تلوزیونی. انتقاد مهم دیگری که ازش فرار نمی کنم و خیلی ها هم شاید فهمیده باشند این است که این برنامه خیلی از اوقات بر اساس یک طرح از پیش گفته شده، حرف نزد و همه چیز تقریبا و البته به خاطر نبود وقت کافی، فی البداهه بود. قطعا اگر برنامه یک طرح از پیش تعیین شده داشت، بهتر حرکت می کرد و بیشتر نتیجه می گرفت. برنامه، واکنشی سریع بود به اتفاقاتی که سریع تر از سرعت برنامه، یکی پس از دیگری داشت، رخ می داد. شاید بهتر بود برای جبران این وقت ناکافی، عده ای از دوستان بزرگوار به من کمک می کردند تا بر اساس یک پازل آینده پژوهانه، برنامه جلو می رفت. من که خودم روی آنتن بودم ولی متاسفانه صدا و سیما چنین عقبه ای را در اختیار من قرار نداد، تا برنامه این ضعف را الان نداشته باشد. من و رفقایم این برنامه را در یک ساز و کار کاملا هیئتی جلو بردیم. آنقدرها امکاناتی نبود.
*فکر نمی کنی اگر به جای “هیئتی” بگویی “جوششی”، راز محبوب بودن برنامه شما هم دقیقا به علت دوست داشتنی بودن مثلا شعار “خمینی ای امام” برمی گردد؟ اصلا اینکه شما می گویی، نقطه ضعف، شاید از منظری بهتر، نقطه قوت برنامه باشد. شاید شما اگر برای آن پازلی که گفتی، می رفتی و با آقای فلان و دکتر بهمان و مهندس کوفت و مدیر زهر مار مشورت می کردی، برنامه اینقدر به دل آدم …
**کوفت و زهر مار! … از این حرفت خیلی خوشم آمد. قبول دارم این را. این شاید نقطه قوت برنامه هم باشد. ما یک چیزی را خیلی ساده و صمیمی می فهمیدیم و همان را هم اجرا می کردیم.
*مثل “دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره”. مثل روزنامه دیواری هایی که ایام دهه فجر درست می کردیم. آنها هم واکنشی سریع و جوششی اما صد در صد خالص به تحولات پرشتاب زمانه خودش بود و هنوز هم می بینی بر دل آدم می نشیند. این همه سرود این چند وقت و با رعایت همان پازلی که گفتی، ساخته شده اما کدامش “این بانگ آزادی، از هر کران خیزد” می شود؟ من معتقدم اگر می خواستی طبق روال این سالیان، برنامه را بر اساس پازل و طراحی از قبل پیش بینی شده، جلو می بردی، تا الان هم داشتی، با این و آن مشورت می کردی که مثلا برای مخاطب عام کار کنی یا برای مخاطب خاص و هنوز هم برنامه ای روی آنتن نرفته بود. هزار برابر بودجه برنامه شما، الان دارد صرف همین طراحی پازل می شود و آخرش هم یا اصلا طراحان پازل با هم دعوای شان می شود و برنامه ای درنمی آید و یا به هیچ وجه چیز جالبی نمی شود.
**روزی “آقا” یک حرفی می زد و ما نبض جامعه را بر اساس آن سخن رهبر می گرفتیم و غروب آن روز فکر می کردیم فلان حرف در برنامه باید زده شود و ۳ ساعت بعد هم آقای بهمان را که مناسب می دیدیم برای گفتن آن حرف، دعوت می کردیم برنامه و اتفاقا چیز خوبی هم بنا به اعتراف مردم و کارشناسان در می آمد، چرا که این برنامه را با زمان حال شان و از آن مهمتر با زبان حال شان جدا نمی دیدند. حالا زیاد فرقی نمی کند که من به این شکل کار، “هیئتی” بگویم و شما بگویی “جوششی”. مهم هیبت خالصانه، ساده، صادق و صمیمی کار است. شهید آوینی می گوید: “کلیشه و تکرار، مرگ فرهنگ است”، چون فرهنگ یعنی همین جوشش. فرهنگ انقلابی یعنی همین جوشش. منتهی من این جوشش را ناقض این نمی دانم که تو با یک عمق، با یک پختگی و با یک دوراندیشی، حرکت کنی. این کار به جوشش فرهنگی ما عمق و معنای بیشتری می دهد. البته به آن آفاتی هم که تو گفتی، نباید دچار شد. جمع کردن همه اینها با هم کار سختی است.
*نقد دیگرت به برنامه خودت چیست؟ اول خودت را نواختی و بعد کمی زمان را برای یک طراحی بهتر. اگر باز هم بخواهی نقد کنی، چه می گویی؟
**ما می توانستیم بهتر از این باشیم. برنامه احصای کاملی از نیروهای حزب اللهی رسانه ای نداشت. این هم طبیعی بود. ما می خواستیم کسانی را به برنامه بیاوریم که کمتر در رسانه ملی دیده شده بودند، تا بیایند حرف هایی بزنند که کمتر در رسانه ملی زده شده بود. ما اما حقیقتش دایره محدودی از این آدمها را می شناختیم. نهایت ۴۰ نفر ولی من دوست داشتم چنین چهره هایی را از سراسر کشور می شناختم و دعوت می کردم. شاید ما ۴۰۰ نفر مثل این ۴۰ نفر در کشور داشته باشیم که نه من آنها را می شناختم و نه یکی بود که بیاید و این چهره ها را به من معرفی کند. آنچنان هم وقتی برای تحقیق نبود اما تا جایی که زمان به ما مجال داد، باز کردم این دایره تنگ را. شعاع دایره آدم هایی که به برنامه آمدند اما کاش از این هم سراسری تر و کشوری تر و بیشتر می شد. شب سوم خرداد دوست عزیزی به من زنگ زد که چرا مرا دعوت نکردی تا در سوم خرداد حرف بزنم؟ به ایشان گفتم: دوست ندارم مردم بگویند یامین پور، آدم کم آورده و فقط دارد رفقایش را به برنامه دعوت می کند. بگذارید ما بگوییم دایره بچه حزب اللهی ها بسته نیست و منحصر به چند اسم خاص نمی شود. کما اینکه ما وقتی چهره های به نسبت گمنام را می آوردیم برنامه، این چهره ها خیلی زود به نوعی به چهره های ملی تبدیل می شدند. البته ملی بودند ولی دیده نمی شدند. می توانم چندین نفر را در این باره اسم ببرم که به محض تمام شدن برنامه زنگ می زدند که این را دیگر از کجا پیدا کردی؟ تا الان این کجا بود؟ من می خندیدم و می گفتم: این بود، منتهی تا الان گم بود. ما پیدایش کردیم و در جایی به وسعت رسانه ملی دعوتش کردیم. تریبون نداشتن و دیده نشدن، دلیل بر نداشتن و یا نبودن آدم به درد بخور نیست. ما زیاد داریم چهره هایی که چون تریبون ندارند هرگز “چهره” نشده و نمی شوند.
*مثلا؟
**مثلا آقای نبویان. خاطرت هست که؟
*آره.
**یا خود سعید قاسمی. حاج سعید را من و شما البته می شناسیم اما آیا این چهره عزیز را فقط من و شما باید بشناسیم؟ یا خانم فروز رجایی فر.
*وحید جلیلی.
**بله، همین وحید جلیلی. این چهره ها را ما البته می شناختیم اما مردم، آنچنان که باید نمی شناختند و این واقعیت تلخی است که مهمترین تریبون ما در جمهوری اسلامی، سال های سال خودش را محروم کرده بود از این محرم ترین های انقلاب.
*آن نقدی که اواسط مصاحبه گفتم، الان اجازه می دهی، طرحش کنم؟
**بفرمایید.
*** آخرین بخش مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با وحید یامین پور ***
**وحید یامین پور: من به صدا و سیما احتیاج دارم
*حسین قدیانی: رسانه ملی هم به تو احتیاج دارد
*ما در اواخر ۸ ماه دفاع مقدس، رسیدیم به مقطعی که سران فتنه خودشان را به در و دیوار هم می زدند، مردم وقعی به ایشان نمی دادند و اصلا اهمیت به نامه ها و بیانیه های ایشان نشان نمی دادند. مثلا شیخ بی سواد، زیاد حرف مفت می زد اما مردم پهن هم بار الاغ تراوا نکردند. در خاطرم هست روزی در دانشگاه زنجان که رفته بودم برای سخنرانی، دانشجویی که موهایش را دم اسبی بسته بود، آمد جلو و گفت: “من حتی اگر نظام را هم قبول نداشته باشم، تا وقتی سران فتنه، موسوی و عباشکلاتی و این نوه نازنین ننه جون است (این تعابیر، مال آن دانشجوست) یک قدم هم برای فرقه سبز برنخواهم داشت. بگذریم که بعد از صحبت های سعید قاسمی فهمیدم؛ اتفاقا اعتراض اصولی به بخش هایی از بدنه نظام را نه ما سبزها که بچه حزب اللهی ها دارند”. حالا نقد من به همین مقطعی است که تقریبا همه مردم، کمی تا قسمتی رسیده بودند به چیزی که این دانشجوی عزیز، رسیده بود. اینجا اما چند برنامه شما و به ویژه چند مهمان شما بدجوری روی مخ بود که باعث شد من در کتاب “نه ده”، برنامه خود شما را هم بی نصیب نگذارم. ماهها بعد از فتنه و پس از آن همه هزینه و پس از ریخته شدن خون ستاره ها و خون دل خوردن های ماه، شما باز هم با دعوت کردن از بعضی مهمان ها تازه برگشتی خانه اول، که؛ تقصیر احمدی نژاد بود که در مناظره، آن حرفها را زد! یکی از مهمانان شما مثلا بعد از خواباندن فتنه مربوط به انتخابات، هنوز داشت از رسانه ملی امتیاز می گرفت و پیشنهاد می داد که هم از این طرف، هم از آن طرف، بیایند و حرف خود را بزنند! در مثل مناقشه نیست اما شاید عمروعاص را هم الان بیاوری، هنوز حرف برای گفتن داشته باشد! ما که نباید به سران فتنه و کسانی که به دروغ، حرف از وحدت می زنند اما در مقام عمل، دم از سران فتنه می زنند، باج بدهیم. اینکه درست نیست؛ بعد از آنهمه آشوب گری و فتنه آفرینی، سمنان پرست معروف بیاید در سیما و در برنامه خود شما بگوید؛ هم این طرف مقصر بود، هم آن طرف! آیا به قول حاج حسین شریعتمداری در همان برنامه، گناه کسی که از چراغ قرمز برخی قوانین رد می شود، با کسی که در روز عاشورا خیمه عباس را آتش می زند، بانک آتش می زند، عکس امام را آتش می زند و شعار می دهد علیه اصل ولایت فقیه و غلام کبیری و امیر ذوالعلی را به شهادت می رساند و ۸ ماه کار و بار کشور را می خواباند، یکی است؟ من فکر کنم خود شما هم قبول داشتی این انتقاد را در ناخودآگاه خودتان. چرا که اصلاح کردید این رویه را.
**ببینید؛ برای ما ملاک حرکت، رهبری است. ایشان تا روز ۲۲ بهمن و یا به عبارتی تا روز ۱۴ خرداد از فتنه یاد می کردند. اینکه فتنه مربوط به انتخابات دقیقا کی تمام شد و آیا اصلا تمام شده یا نه، به حضور معترضین در خیابان ها بستگی ندارد. به نظر من و شما هم بستگی ندارد. شئونی از فتنه شاید تمام شده باشد اما کی و کجا، جای بحث است. رهبر حتی روز اول عید هم اگر یادتان باشد درباره فتنه صحبت کردند.
*الان هم شاید “آقا” به فراخور بحث، درباره فتنه سخن بگویند اما این فرق می کند با میدان دادن به افرادی که یکی به نعل می زنند و یکی به میخ.
**اما سخن رهبری باید تبیین شود.
*بله اما به وسیله کواکبیان؟
**شما باید نتیجه آن برنامه را ملاک قضاوت بدانی نه افراد مدعو را.
*۲۰۰ سال بعد هم از نظر این افراد هر ۲ طرف ماجرا مقصر هستند.
**آیا نظر مردم هم همین است؟
*نه خب.
**پس ملاک، خروجی برنامه ماست، نه شخص دعوت شده.
*اگر ملاک، خروجی برنامه است، پس سران فتنه را هم دعوت می کردید.
**ما از خط قرمزها عبور نمی کنیم اما در عین حال روشنگری با دیالوگ و گفت و گوی ۲ طرفه، بهتر از سخنرانی، حاصل می شود.
*روشنگری اشکالی ندارد اما مدیر مسئول روزنامه ای که به دروغ بر طبل تقلب کوبید، باید محاکمه شود، نه اینکه بیاید در رسانه ملی، ایده “لویی جرگه” بدهد.
**این محاکمه را دستگاه قضایی باید انجام دهد. البته برنامه ما، کم از محاکمه عوامل فتنه نداشت.
*این را قبول دارم اما شما به عنوان وحید یامین پور وقتی کسی را به برنامه ای مثل “دیروز، امروز، فردا” دعوت می کنی، به او مشروعیت می دهی، نزد مخاطبانت.
**این را قبول دارم و ندارم. ما به عنوان رسانه باید مراقب خوراکی که به ملت می دهیم باشیم اما شعور توده مردم حتی از اصحاب رسانه بیشتر است. مردم، زلف مشروعیت چهره های سیاسی را به رسانه، ولو به رسانه ملی، ولو به “دیروز، امروز، فردا” گره نمی زنند. از طرفی محصول نهایی کار، بیش از مدعوین برای مردم اهمیت دارد.
*ظاهرا در این باره تفاهم نداریم با هم.
**برنامه ما مدل خاصی از برنامه سازی بود که مدام رصد می کرد افکار عمومی را. ما تا مقطعی که فتنه انتخابات، وجود داشت و تا زمانی که این، دغدغه “آقا” بود، روشنگری کردیم. روشنگری اما با سخنرانی فرق می کند. اگر الان لااقل فتنه مربوط به انتخابات خوابیده، به خاطر این بود که مردم مثلا در همین برنامه ما صحبت های هر ۲ طرف ماجرا را شنیدند. این مشروعیت بخشیدن به اذهان عمومی است، نه به فلان مدعو و بهمان کسی که آمد برنامه. حرف من این است. من بر خلاف شما اصلا قبول ندارم که ما برگشتیم به همان خانه اول. ولو اینکه حالا مهمانی از برنامه حرفی زده باشد. ما اگر به خانه اول دعوا برگشته بودیم، آیا باز مردم اینقدر از برنامه استقبال می کردند؟ من وقتی عده ای را به برنامه دعوت کردم که اوج مباحث معطوف به فتنه مطرح بود و به هیچ وجه فتنه، نه در کف خیابان و نه در اذهان این و آن، به تمامه دفن نشده بود. حتی الان هم هنوز شاید برخی شائبه ها و شایعه ها وجود داشته باشد. کار ما در آن مقطع، مشروعیت بخشیدن به روشنگری بود، نه به این و آن. ما کدام حرف را زدیم که میان مردم کوچه و بازار رد و بدل نشده باشد؟ همه آن حرفها قبلا شنیده شده بود. منتهی تبیین نشده بود.
*مثل اینکه تا در نماز جمعه کتک نخوری، درست نمی شوی!!
**(خنده بلند یامین پور)
*شوخی کردم البته!
**نه، من قبول ندارم که در برنامه، حرف هایی طرح شده بود، که فروکش کرده بود در جامعه. اصلا این را قبول ندارم. اگر اینطور باشد به خیلی از بزرگان، همین نقدی که گفتی، وارد است که چرا دوباره بحث فتنه را مطرح می کردند. ما تازه وقتی این مباحث را مطرح کردیم که رهبر گفتند؛ “عده ای ظاهرا خودشان نمی خواهند در کشتی انقلاب باشند و می خواهند از این کشتی خارج شوند”. احساس کردیم ما ۹ دی رخ داده، نظام به یک آرامش رسیده و دیگر فضا، یک فضای هیجانی نیست. ما در چنین فضایی دست به روشنگری زدیم. فتنه اما بود ولی هیجان و گرد و غبار فتنه نبود. ما در چنین زمانی دست به تبیین حقایق زدیم و جز این هم چاره ای نبود که عده ای را هم از آن طرف دعوت می کردیم. ما در برنامه “ایران ۸۸” هم، همان حرف های برنامه “رو به فردا” و “دیروز، امروز، فردا” را زدیم اما چون هیجانی بود آن مقطع فضا، تبیین حقیقت صورت نگرفت. حرف های ما تازه بعد از ۹ دی شنیده شد؛ چه حرف مای رسانه. چه حرف اصول گرایان و چه حرف اصلاح طلبان. آنجا بود که اذهان عمومی، مجال یافت تا جدای از گرد و غبار، سره را تشخیص بدهد از ناسره. محصول و خروجی برنامه ما با همان کیفیت و کمیت مدعوین، منجر به قوی تر شدن استدلال بچه جرب اللهی ها شد. پس من حق دارم و دلیل دارم با نظر شما مخالف باشم که با سوء استفاده از نام چند مهمان برنامه، می گویید؛ “در برهه ای، برنامه عقب گرد به فتنه داشت”. این حرف منطقی نیست. من تا وقتی رهبر داشتند تذکر می دادند به فتنه، من هم در برنامه دقیقا متذکر به همین معنا بودم. من بعد از ۱۴ خرداد، موضوعات برنامه را عوض کردم. آنجا بود که احساس کردم فتنه مربوط به انتخابات، دیگر از نظر ولی امر، تمام شده. بله، اگر من بعد از ۱۴ خرداد باز هم همان افراد قبلی را و با همان محمور مباحث، به برنامه دعوت می کردم، حق با شما بود. خودتان دیدید که من بعد از ۱۴ خرداد رفتم مثلا سمت “فارسی. وان” و یا نقد منافقین.
*من اما معتقدم شئون خیابانی و هیجانی فتنه، بعد از ۹ دی تمام شد و شئون سیاسی و آکادمیک فتنه، بعد از ۲۲ بهمن. از طرفی معنای روشنگری و تبیین، هنوز هم معتقدم این نیست که ما چون حسین شریعتمداری را به برنامه دعوت می کنیم، حتما باید یکی هم از جناح فتنه را دعوت کنیم. جناب یامین پور! من تقسیم بندی اصولگرا و اصلاح طلب را مدتهاست که منسوخ شده می دانم. ما یک جناح انقلابی ها داریم، یک جناح فتنه که ضد انقلاب اسلامی اند. والسلام.
**من حتی اگر این تقسیم بندی ای که تو گفتی، قبول داشته باشم اما تبیین و روشنگری برنامه را در آن مقطع کاملا درست می دانم. آن چیزی هم که اول حرفت گفتی، ببین؛ فتنه در ذهن های مردم، بهتر و کامل تر تمام شد تا در روزهای مردم. هنوز بعد از ۹ دی و حتی بعد از ۲۲ بهمن، چیزهایی از فتنه باقی مانده بود، که دفن و رفع آن نیاز به روشنگری داشت. من این را بر اساس گفته های “آقا” تا مقطع ۱۴ خرداد می گویم.
*اصلا یک سئوال. آیا خدا وکیلی، برای اینکه نه در نماز جمعه، که در فلان خیابان شمال شهر کتک نخوری، در دلت نگفتی؛ حالا که وحید جلیلی را دعوت می کنم، علی مطهری را هم دعوت کنم که نه سیخ بسوزد، نه کباب.
**خدایی نه. من یک نیت و داعیه خیلی ساده تر از این حرفها داشتم؛ می خواستم حرفهای کمتر شنیده شده در رسانه ملی، شفاف و بدون تعارفات مرسوم، به گوش مردم برسد. ما در برنامه، حرفهایی زدیم که مردم کمتر به این وضوح شنیده بودند. این شد که تبیین صورت گرفت. این تبیین هم لزوما در یک ساختار مناظره ای و در یک گفت و گوی ۲ یا ۳ طرفه شکل نمی گیرد. من که کارم خیلی پیچیده نبود؛ فضایی فراهم کردم برای حرف زدن این و آن و انتخاب را هم بر عهده خود مردم گذاشتم که خودشان به نتیجه برسند. خروجی کار ما می گوید؛ جواب داد این کار. بله، من هم خودم مقطعی احساس کردم ساختار مناظره، بیش از آنکه به کمک حق بیاید، برمی گرداند ما را به همان دعواهای روز اول. منتهی فرق من و تو در این است که تو می گویی؛ از ۹ دی باید این ساختار را عوض می کردی و من می گویم؛ از ۱۴ خرداد. ۹ دی اصول فتنه تمام شد اما دفن فروع فتنه و تبیین حق هنوز روشنگری می طلبید. این روشنگری را قبل از ما خود بزرگان و در راس ایشان “آقا” داشت انجام می داد. برنامه ما تفسیر روشنگری های رهبر معظم و تبیین نقطه نظرات ولی فقیه بود. پس کارش در آن زمان هم درست بود. این تبیین، آن زمان به دست نمی آمد الا با ساختار گفت و گو. البته این را هم اضافه کنم؛ ما در دعوت از چهره های سیاسی مشکل عملیاتی هم داشتیم و خیلی ها بازی درآوردند که بماند.
*جمع کنیم این بحث نقد را و برویم سر وقت نقاط قوت برنامه شما و بعد هم درد دل ما با شما. از دید من، برنامه جنابعالی، طلب بچه حزب اللهی ها را، طلب فرزندان انقلاب اسلامی را، نه فقط از رسانه ملی، که از نظام جمهوری اسلامی گرفت؛ البته به وسع خود. حاج سعید قاسمی و دیگر عزیزان نشان دادند که بی گناه ترین افراد در کژی های گاه و بی گاه مسئولین، از هر تیره و طائفه ای که می خواهند باشند، همین بچه بسیجی ها هستند و اتفاقا اگر اعتراض لازم باشد و چیز خوبی باشد، هیچ کس اندازه ما حق اعتراض ندارد. به راستی، سهم یک بچه بسیجی جنوب شهری از نظام چیست که وقت خطر، فقط با یک باتوم و اغلب بدون هیچ دستور سازمانی حتی از بسیج، می آید و از نظام دفاع می کند؟ جمهوری اسلامی چه چیز قابل اعتنایی به این فرزند پای کار انقلاب اسلامی داده است؟ هر آنچه ویلا و کاخ و بنز و لباس ضد گلوله و مدرک هاوایی و کوفت و زهر مار است، مال همان قشری است که چون در نیاوران، ساندوچی وجود ندارد، می کوبد می آید تا چیزبرگر کوفت کند در خیابان اغتشاش و آنقدر هم پول دارد که به هر آشوبگری چیزی بماساند اما هر آنچه موتور قراضه و دود و خانه اجاره ۵۰ متری و پدر جانباز و خواهر دم بخت و بی پولی و وام و مسافرکشی است، جالب است؛ مال نسلی است که برای بقای این نظام می آید به خیابان، بی حتی یک کلاه ایمنی، بدون حتی باتوم، بله، بدون حتی باتوم و فقط با قفل فرمان پراید از دم قسطش و یا زنجیر چرخ موتورش می ایستد، تنها در یک قلم، برابر چندین و چند اسلحه هادی بادی. چقدر از منافقین در همین فتنه، اسلحه گرم کشف و ضبط شد. توی یامین پور، توی وحید یامین پور، توی دکتر وحید یامین پور، اگر می آیی ارک و گرم تو را تحویل می گیرند بچه ها، به خاطر همین است که لااقل مجالی فراهم کردی، از حنجره رسانه ملی نظام جمهوری اسلامی، یک بار هم فریاد ما بیرون بیاید. بچه بسیجی که همیشه بدهکار می داند خودش را به همه چیز این نظام اما اگر بنا بر مطالبه است، هیچ کس اندازه بچه حرب اللهی ها از همه چیز نظام طلب کار نیست. اگر نخواهیم بگوییم؛ خرمشهر را خدا آزاد کرد، که من هم این را بلدم، باید بانگ برداریم که فتنه ۸۸ را باتوم به دست ها خواباندند. من نمی دانم تو داری با من گفت و گو می کنی یا من با تو!
**بگو خب.
*در این گفت و گو زیاد از تو تعریف کرده ام اما انصافا در برنامه خودت چند بار اسم مقصرین کهریزک و یا کشته های کهریزک به میان آمد، چند بار اسم شهید حسین غلام کبیری؟ این نقد نیست ها. گفت و گو هم نیست؛ درد دل است.
**کهریزک را درست یادم نمی آید؛ یک بار و شاید ۲ بار. فوقش ۳ بار.
*اما من نام شهید حسین غلام کبیری را در برنامه شما نشنیدم.
**این را هم درست یادم نیست اما بارها بحث کلیت شهدای بسیجی فتنه ۸۸ مطرح شد؛ چه روزی که حاج سعید آمد و چه روزی که حسینیان. دیگران را الان یادم نمی آید. با این حال اگر یک بچه حرب اللهی یقه مرا بگیرد …
*در نماز جمعه خوب است این کار را بکند!
**(خنده یامین پور) بله، اگر یقه مرا گرفت، من مدعی نمی شوم که همه حرفهای او را زده ام اما به او حتما خواهم فهماند که در صدا و سیما، تا حد وسعم استفاده کردم از این امکان که درد دل این بچه ها را هم منعکس کنم. من خودم را هم البته از همین نسل و شکوفه ای از همین فصل زیباتر از بهار حسینی می دانم. ما، آری ما، نه چپی هستیم و نه راستی. بلکه از هر ۲ طرف طلبکاریم. لذا ما در برنامه، هر ۲ طرف را نقد می کردیم. من عمد داشتم که چهره های قدیمی تر جریان راست را بیاورم و مطالبه کنم طلب این نسل را از این جناح. روزی که دهنمکی آمد، گفت: تو مطمئنی می خواهی این حرفها را روی آنتن بزنی؟ گفتم: مطمئنم. گفت: بد نمی شود برای شما؟ تعطیل نمی کنند برنامه تان را؟ گفتم: این حرفها مطالبه توده ملت و شخص “آقا” از جریانات موجود است. حرف عجیبی نمی خواهیم بزنیم. شما یقه حاکمان چپ و راست، یقه حاکمیت را بگیر، متهی از موضع حق ولایت و طلب ملت. از موضع جریان بسیج و حزب الله. بارها در خیابان عامه مردم که مرا می دیدند، می گفتند؛ ما آخرش هم نفهمیدیم، تو راستی هستی یا چپی؟ هنوز هم می گویند. ما نظرسنجی داشتیم که ۷۰ درصد مردم گفته بودند، ما خط سیاسی یامین پور برای مان مشخص نیست. ما فضا را درآوردیم از آن حالت ۲ قطبی. جدای از چپ و ورای راست، قطب دیگری هم هست به نام صراط مستقیم. صراط مستقیم، یعنی ولایت فقیه. یعنی توده ملت. یعنی فرزندان انقلاب اسلامی. یعنی خانوداه شهید روستایی دور افتاده در سیستان و بلوچستان. یعنی آن بلیط فروش سر خیابان. یعنی دانشجویی که پدرش ندارد، برای دانشگاه آزاد او، شهریه بدهد و مجبور است وام بگیرد. آیا بانک دولت جمهوری اسلامی وام بدهد، آیا ندهد! این حرفها و این مطالبه را البته قبل از همه ما “آقا” در دهه ۷۰ و ۸۰ می گفت.
*اگر روزی از همین روزها وحید یامین پور مجبور شود از برنامه اش محکم تر دفاع کند، آیا محافظه کاری می کند یا مطالبه حق می کند؟ اهل مصلحتی یا حقیقیت؟
**اهل مصلحتی نیستم که ذبح شرعی کند به قول دکتر شریعتی، حقیقت را. دل پری دارم الان. گاهی هم وسوسه می شوم یک چیزهایی را بگویم، منتهی فکر می کنم اگر الان این کار را بکنم، هزینه ای پرداخت کرده ام که فعلا نیازی به پرداختش ندارم. نمی خواهم همه درها را به روی خودم ببندم. فکر می کنم من هنوز از آنتن، سهمی دارم. من به تلوزیون احتیاج دارم. این حرف را خوب گوش کنید. من به تلوزیون احتیاج دارم. ما به تلوزیون احتیاج داریم. چاره ای نداریم؛ بعضی از حرفها را نباید بزنیم. اگر زمانی احساس کنم حجت بر من تمام شده و سهم تلوزیون دارد از من و نسل من دریغ می شود، آن زمان، حرفهایم را خواهم زد.
*اولی که گفتی امتیاز دادی به رسانه ملی و شاید هم یک پیام. بالاخره بی پیام نیست این حرف که “من به تلوزیون احتیاج دارم” اما این دومی هم در عین حال تهدید بدی نبود اما راستش خوب بود آقایان هم همین مردانگی و حجب و حیای تو را داشتند و مثلا می گفتند؛ رسانه ملی هم به وحید یامین پور احتیاج دارد.
**هر طور دوست داری تعبیر کن.
*به هر حال هیچ کس دوست ندارد برنامه اش تعطیل شود.
**من ناراحتم. برخی به من می گویند؛ نشان نده این ناراحتی ات را. اما من ناراحتم و از این بیشتر ناراحتم که ما را دارند به بهانه ای می زنند که ما اصلا زنده بودیم به آن بهانه. ما را به اسم “آقا” دارند می زنند اما ما به اسم “آقا” زنده بودیم. ما را در حالی به اسم رهبر مورد نقد قرار دادند که اصلا برای “آقا” و به عشق ایشان برنامه را ساختیم. این هم زیرکی و رندی برخی از مسئولین ما را نشان می دهد.
*مطلب آخر وبلاگم را دیدی؟
**فرصت نکردم ببینم.
*نوشتم؛ “اینجا برای هر پروانه ای که گرد شمع می گردد، یک حرف در می آورند و به اسم محمد اگر روزی علی را می کوبیدند، الان به اسم علی، عمار را می زنند و به اسم ماه، ستاره را و به اسم شمع، پروانه را”.
**تو خصوصیتت همین است؛ خواندن ته حرف آدم و زدن آن حرف در اوج زیبایی. دمت گرم.
*چاکریم. تیترش این بود: “جنگ ما برادرکشی بود”. وزیر بی آبروی خاتمی، نه آن ۸ سال دفاع مقدس، که این ۸ ماه دفاع مقدس را باید برادرکشی می خواند! ما اینجا با “بعثی ها” طرف نبودیم؛ طرف حساب مان “بعضی ها” بودند که با امام در نجف و ترکیه و پاریس و هواپیما و پلکان و پله اول و پله دوم و پله سوم و پله چهارم و پله پنجم و پله ششم و پله هفتم و پله هشتم و درون بنز تشریفات و در پله برقی فرودگاه و پاویون و گروه سرود و بلیزر و درون بلیزر و روی بلیزر و صندوق عقب بلیزر و زیر بلیزر و موتور بلیزر و دیفرانسیل بلیزر و … (خنده یامین پور) … به چی داری می خندی؟ اینها خب با امام عکس داشتند. تو دیر به دنیا آمدی. این جرم توست. ما اینجا به هر خاری که نازک تر از گل گفتیم، رفت توی چشم خودمان.
**از این ناراحتم که غلظت نقد مسئولین را خود سیستم دارد بالا می برد.
*انگار دستی در کار است تا ستاره را دلسرد کند از آسمان. اینجا زیادند خفاشانی که می خواهند کنار ماه را از وجود ستاره ها خالی کنند.
**من جوان ۳۰ ساله از رسانه ملی چه انتفاعی دارم؟ جوانی که کل زندگی اش تحت الشعاع این اتفاق قرار گرفته. بیماری گرفته به خاطر استرس های این برنامه، روند عادی زندگی اش مختل شده، چه انتفاعی دارد؟ من نمی گویم صد در صد خالصم؛ ما هم نفسانیات داریم ولی جور نیست این هزینه ای که ما دادیم با دل پر دردمان الان. این موازنه برقرار نیست. من از این ناراحتم که با خون دل فضایی را فراهم کردم و مخاطبی را … ولش کن. من یک چیزی به شما بگویم؛ آن زمانی که برنامه روی آنتن بود، مردم که مرا می دیدند، اولین سئوال شان این بود؛ برنامه ادامه دارد؟ با تردید می پرسیدند! من در دلم می گفتم؛ عجیبه! مردم چرا اینقدر بدبین اند؟! خیلی ها شفاف به من می گفتند؛ هنوز تعطیل تان نکردند؟! برنامه هنوز روی آنتن بود، ملت، مفروض می گرفت، تعطیل شدنش را. الان هم اولین حرف مردم وقتی به من می رسند، این است؛ تعطیل شدید بالاخره! این خیلی برای من و برای همه ما بد است. می گویند؛ خودتان هم خودتان را قبول ندارید! خودتان هم خودتان را تحمل نمی کنید.
*حکایت آن یارو صاحب آژانس در “آژانس شیشه ای” حاتمی کیا؛ “شما که با هم نماز می خوانید اما خودتان هم خودتان را قبول ندارید. حرف همدیگر را نمی فهمید!”
**خب این خیلی بد است. من را کسانی دارند تعطیل می کنند که به همدیگر التماس دعا می گوییم. من نمی گویم بی نقصم اما نقص مرا به من بگویند، به من معایبم را تذکر بدهند، چرا برنامه را تعطیل می کنند؟ بگذارند لااقل با خداحافظی از روی آنتن بروم.
*اصلا آقا وحید! بحث نقد و این حرفها نیست؛ الان مسئولین رسانه ملی بخواهند پز بدهند که صدا و سیما در فتنه ۸۸ نمره خوبی گرفته، اولین برنامه ای که روی آن دست می گذارند همین چند برنامه شما بود. ما که در فضا زندگی نمی کنیم. بهترین حرف حساب را در این مملکت، آوینی زد؛ “در جمهوری اسلامی، آزادی برای همه هست الا حزب اللهی ها”. تو داری می گویی؛ من به تلوزیون احتیاج دارم و کسی هم منت تو را نمی کشد اما با فلان مجری و بهمان بازیگر هم همین برخورد را آیا می کنند؟ نه به قرآن. خودت که بهتر از من می دانی، چه خبر است!
**اینها از من انتظاراتی دارند که برآورده کردن آن انتظارات، یعنی من دیگر وحید یامین پور نباشم. یعنی بشوم کارمند ساعتی جمهوری اسلامی و نه فرزند تمام وقت انقلاب اسلامی.
*چه انتظاراتی از تو دارند؟
**از من می خواهند در عین مومن بودن، بگنجم در چهارچوب. از من یک وحید یامین پور کارمند می خواهند که بشود رفتار و گفتار و برنامه اش را هم، پیش بینی و هم کنترل کرد. جالب اینجاست که حتی این چهارچوب را هم به من درست نشان نمی دهند که من دقیقا بدانم تکلیفم چیست. مرا فقط می خواهند بگنجانند، در کدام چهارچوب و روی کدام صندلی سیماچوب، خدا عالم است! سر برنامه ات را بریدند، آتش ات زدند، بالاخره از رو رفتی، اینها تعابیر درستی نیست که ما داریم این روزها به طعنه و کنایه می شنویم. اینها برای نظام برای صدا و سیمای نظام خوب نیست. کسی چه می داند که من کارمند صدا و سیما نیستم. همه خیال می کنند زیر همین بلیطم. اول و آخرش می گویند؛ تو هم صدا و سیمایی هستی دیگر! این برای رسانه ملی بیشتر بد است تا برای خود من. من دارم به شان رسانه ملی فکر می کنم و الا خودم چه قدر و منزلتی می توانم داشته باشم. من نگران قضاوت عده ای از مردم نسبت به یک نهاد از یک نظام هستم. نظامی که عاشقانه دوستش می دارم. نمی خواهم تعبیر “سرافکندگی” را به کار ببرم. درست نیست اما این خیلی زشت است. برای همه ما زشت است. حتی گیرم ما اشتباهات بزرگی هم از نظر آقایان داشتیم. روشش این نبود. خیلی بد شد به این شکل و بیشتر هم برای آنجایی بد شد که با سعه صدر اجازه داده بود ما روی آنتن باشیم.
*آقای یامین پور! من بدون تعارف خودم را در کارم حرفه ای می دانم اما اصلا دوست ندارم این گفت و گو را طوری تنظیم و پیاده کنم که کمک کند به تعطیلی برنامه شما. حیفم می آید. ژورنالیسم به من می گوید؛ تیتر جنجالی بزن و شعله ور کن بیشتر این آتش را ولی من هم همچنان که تو می گویی به تلوزیون احتیاج داری، می خواهم بگویم؛ احتیاج دارم به صدا و سیمایی که در آن یامین پور و امثال یامین پور هم باشد. صدای وحید شنیده و سیمایش دیده شود. باور کن این را صادقانه می گویم. گفت و گو را می گذارم در وبلاگ، خوبی اش به نسبت روزنامه این است که هر جا دیدی دارد کمک می کند به تعطیلی برنامه، خرجش یک پیامک است یا یک کامنت. من از همین الان با اینکه تو حجب و حیا به خرج دادی و آنطور که مد نظر من بود، نتاختی به رسانه ملی، اما راستش از همین الان نگران نتیجه کارم! این را به عنوان یک گفت و گو کننده رسانه گفتم اما این را هم اضافه کنم به عنوان یک مخاطب هم نسل خودت؛ اگر برنامه می خواهد، بدون تو و یا با وحید یامین پوری گنجانده شده در چهارچوب، در بیاید، همان تعطیل شود، بهتر است. گفت: مرگ یک بار، شیون یک بار. از اینکه بالاتر نیست.
**زیر بار شیر بی یال و دم و اشکم نمی روم. من هم مثل توام. “دیروز، امروز، فردا” را مردم به تبیین، روشنگری، بصیرت دهی، شجاعت، شهامت و در عین حال به منطقی بودن می شناسند. این برنامه را فقط با همین خصوصیات در می آورم اما امسال قرار است در حج، علاوه بر زیارت خانه خدا، برای صدا و سیما هم البته اگر خدا بخواهد و دوستان هم اذیت نکنند، کاری انجام دهم. برای برنامه های گفت و گو محور اما از شروط خودم عدول نمی کنم و در عین حال مذاکره با مسئولین رسانه ملی برای ادامه برنامه “دیروز، امروز، فردا” منطبق بر همان خصوصیاتی که گفتم، عیب و یا سازش تلقی نمی کنم. با این همه من در این قضیه بدهکار نیستم. بستانکارم. طلب دارم از رسانه ملی. آن “مگو” یی که اول مصاحبه گفتم، بخش عمده اش شرح همین بستانکاری است. من نمی گویم صدا و سیما به من احتیاج دارد. حرفم این است؛ اگر با شخص فاسدی، برخورد نمی شود و یا از او تجلیل می شود، حداقل پای بچه حزب اللهی را به جاهای بدبد نکشانند. این سقف مطالبه من از صدا و سیماست. با بغض دارم الان این حرف را می زنم؛ تقدیر و سکه و پاداش و جایزه و به قول خودت کوفت و زهرمار برای از ما بهتران است و اما برای ما … ولش کن. یک بار از برنامه های من در مدت فتنه تجلیل نشد. شما شنیدی؟ دیدی؟
*من دیدم که از برنامه های مربوط به جام جهانی تجلیل شد؛ چی بود؟ آهان؛ “یک جام، یک جهان” یا بر عکسش، “یک جهان، یک جام”. چه بدانم؟
**حالا بماند سریال ها. بماند برنامه های دست چندم ترکیبی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی. من می توانم یک مجری خوب و تو دل برو برای یک برنامه عرفانی – مذهبی باشم. بیاندازم صدایم را ته گلویم و از ملکوت حرف بزنم. ولی من این کار را نمی کنم؛ چون بغض گلویم، دردی که در سینه دارم، این اجازه را به من نمی دهد. حتی مخفیانه و در گوشی هم از برنامه های ما تجلیل نکردند. یعنی یک نامه ای به دست من از یک مسئول بلندپایه برسد که؛ دستت درد نکند. همین. انتظار ندارم این را در بوق و کرنا کنند. شاید تجلیل از چون منی آسیب برساند به وجهه فراجناحی فلان مسئول اما یواشکی که می شود قدردانی کرد. نمی شود؟
*آن جمله را که گفتی، این را هم بگو و خلاص؛ “من برای بالا رفتن روحیه ام، به تقدیر یواشکی مسئولین احتیاج دارم!”
** دلم از تبعیض خون است؛ بعضی ها حیثیت صدا و سیما را در برنامه زنده شان به بازی می گیرند و مثلا قبل از اتمام برنامه، می روند بیرون از برنامه! شو اجرا می کنند در برنامه های شان. ما با آن همه فشار وحشتناک و کمرشکن سیاسی، نجابت برنامه را حفظ کردیم. نقل “شقشقه هدرت” است اینها. من دارم کلی می گویم اینها را. جزئیاتش بماند به وقتش. حالا تو تهدید به حساب بیاور.
*قبول داری همه اینها که گفتی، فقط تقصیر خودمان است؟
**قطعا تقصیر خودمان است. این را من به وحید جلیلی می گفتم. کی؟ ۳ ماه قبل از اینکه تعطیل شود برنامه. به وحید گفتم: “وقتی که برنامه خوب دارد جلو می رود، همه تان ساکت اید. روزی به مسئولین این را نشان می دهید که برنامه وجودش برای شما مهم است که دیگر دیر شده ها! یک آدم دست چندم یک حرف دست پنجم می زند، کلی روی آن مانور می دهید! حالا من نمی گویم بیایید با من مصاحبه کنید اما قبل از اینکه دیر شود علاقه و عشق خود را به برنامه نشان مسئولین بدهید”. باز دم بچه های بسیج دانشجویی گرم که دم به ساعت بیانیه می نویسند و مطالبه می کنند.
*شکی در مرده پرست بودن ما نیست اما “قطعه ۲۶” قبل از آنکه دست حضرت عزرائیل به طور کامل و شفاف، از آستین “بعضی ها” و اینجا هم باید بگویم نه “بعثی ها”، بخواهد بیرون بیاید، آمد و نشست پای حرف های وحید یامین پور. برنامه ات که فعلا رو به احتضار است اما ما با خودت قبل از افقی شدن، گفت و گو کردیم ها! … اما اینکه گفتم تقصیر خودمان است، می دانید چرا گفتم؟ توی سر نسل ۹ دی، توی سر امثال من و تو هم بزنند، باز هم رام همین دستگاهیم و چرا نزند شلاقش را مدیر جمهوری اسلامی بر بدن رنجور ما؟ از این در عجبم که محکم نمی زند؛ مرام را می بینی!
**همین طور است. فلان مجری که سر از کمپین هواداران موسوی و خاتمی درمی آورد، اگر ناز او را نخرند، می رود “بی. بی. سی” اما توی سر من هم بزنند، از صدا و سیما به لندن که نمی روم. مرا آنجا راه نمی دهند؛ مجبورم از رسانه ملی بروم کیهان کار کنم.
*و این مگر چقدر فرق دارد؟
**چه بگویم؟ ما ظاهرا زیادی داریم نجابت به خرج می دهیم که همه اش دارند از ما سوء استفاده … نه! این تعبیر که درست نیست. همان که تو گفتی؛ تقصیر خودمان است.
*بیا “قطعه ۲۶” کار کن! … (خنده یامین پور) … جدی گفتم! … می خواهی غیر کلیشه ای ترین سئوال این گفت و گو را بپرسم از تو؟
**بپرس.
*بهشت زهرا بروی با کدام شهید درد دل می کنی؟
**بگذار نگویم.
*بگو.
**نمی شود حالا؟
*نه.
**مزه اش از بین می رود.
*نمی رود. مزه خیلی اشک ها، در روشنایی شمع است.
**ارادت عمیق معرفتی و عاطفی من به شهید آوینی قصه ها دارد برای خودش. به حدی که وقتی دلم می گیرد و درد انباشته می شود در سینه ام، چند خط از نوشته های “آ سد مرتضی” را می خوانم و آرام می شوم و تسکین می یابم.
*الان درد داری در دلت؟ … غلط نکنم؛ گفتی جایی از مصاحبه که ناراحتی؟
**دروغ نگفتم.
*پس آرام شو وحید … ” ای شهید! ای آنکه بر کرانه ابدی و ازلی وجود بر نشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش” … آرام شو وحید!
تذکر مهم:
۱- تا آخر امشب هم من و هم وحید یامین پور، هر کدام یادداشت دیگری برای این مصاحبه مطول خواهیم نوشت. این مصاحبه و برخی از بهترین کامنت های شما به انتخاب خود وحید یامین پور، به علاوه برخی بازتاب های مصاحبه، ان شاء الله به همت “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” تبدیل به یک کتاب کوچک، مختصر و مفید و جمع و جور خواهد شد.
۲- این چند روز از همه شما بچه های خوب قطعه ۲۶ از خواهران محترمه گرفته تا برادران عالیقدر، بابت مهمان نوازی تان از یامین پور عزیز حسابی ممنون و متشکرم. نشان دادید به وحید عزیز که لااقل ما اهالی قطعه ۲۶ مرده پرست نیستیم. از “میلاد پسندیده” به خاطر طرح زیبایی که تقدیم یامین پور کرده، جداگانه تشکر می کنم.
۳- نزدیک ۱۷۰۰۰ کلمه شد این مصاحبه. این تعداد کلمه، می شود ۴ صفحه روزنامه. همین اما عجب گفت و گویی شدها. “دیروز، امروز، فردا” همچین مصاحبه ای نداشت؛ چون هیچ کدام از مهمانان وحید، “دکتر یامین پور” و یا جوانی از نسل ۹ دی نبود! وحید یامین پور بیش از همه مهمانانش حرف برای گفتن داشت. کاش به حرمت دل این نسل عاشورایی، ارج بنهند زحمت وحید را و قطع نکنند برنامه اش را.
***
وحید یامین پور/ وبلاگ “کیستی ما”: چند روز پیش با حسین قدیانی چند ساعتی گپ زدیم. ما که مکان نداریم. رفته بودیم پارک خیابان ایرانشهر، پشت خانه ی هنرمندان. بعد از ماه ها پایم به پارک باز شد. البته آنهم با عینک دودی و البته در معیت حسین که ریش بلندش هر جنبنده ای را فراری می داد. از دست اظهارنظرهای تمام نشدنی مردم و البته سوال این روزهای شان که: “بالاخره تعطیل شد؟!” (انگار که مردم همه چیز را از پیش حدس می زنند) این هم نوعی تأمین امنیت است دیگر. چند وقتی است حرف زدنم نمی آید. نمی دانم حسین با چه پلتیکی اینقدر حرف از زیر زبانم کشید. حرفها را دوباره خواندم. از این جهت که سند بماند برای آینده بد نیست گفتن این حرفها؛ وگرنه موجودی مثل “دیروز، امروز، فردا” که دارد تاکسی درمی می شود و می رود برای همیشه به آرشیو ذهن من و تو. این هم یک واقعیت است که رسانه قدرت دارد؛ یا شهید می شوی یا نفله ات می کند و تو بعد از مراسم تدفین حالیت می شود که چه بودی و چه کردی .یکی از رفقا می گفت رسانه مثل اژدها می ماند؛ تو را می بلعد تا خودش زنده بماند … مگر چیزی از آن همه هیجان و سر و صدا، ذخیره ی قبر و قیامت مان مانده باشد، انشاءالله. به حسین گفتم من به تلویزیون احتیاج دارم وگرنه تلویزیون که من باشم یا نه، یا اصلا صدتا مثل من هم نباشند کک اش نمی گزد … به تلویزیون احتیاج دارم چون وسط کار بودم نه انتهایش، اینطوری جواب خیلی ها را باید بدهم، جوابهایم فعلا کفاف سوالات مردم را نمی کند. جمعه ی پیش بعد از نماز، ملت کشیش امریکایی را ول کرده بودند و مرا داشتند سوال پیچ می کردند که چه شد و کجا رفت و … عکس بالا را گذاشتم تا لا اقل به بهانه ی هفته ی دفاع مقدس با دیدنش دودستی قایم بکوبم توی سرم که سرباز ولایت بودن آن شکلی است نه شکل من که با دو تا پخ کردن از حرف زدن بیافتد یا دست آخر به مصاحبه و نوستالژی پناه ببرد. خاک بر سر سرباز بودن ما؛ چقدر خوشم می آید از این مصرع که : بعد از تو خاک بر سر هرچه که غیر توست …
*این نوشته قطعا غیر از یادداشتی است که یامین پور قول داد بعد از اتمام کل گفت و گو می نویسد.