
حق: عکس، دیالوگ من با عبدالله گنجی است. مدیر روزنامهای که در بدترین رانت ممکن، برای پایگاههای بسیج فرستاده میشود تا لابد نوبسیجیها باز و بسته شدن چشم مصباح هنگام غسل میت را باور کنند اما یاد نگیرند که «معلم شهید» همان لقبی بود که جمهور خمینی در موسم انقلاب نثار علی شریعتی کرد. مسئول جوان یا این نکتهی بدیهی را نمیداند یا نمیخواهد بداند که در هر دو حال، وااسفا. چمران و باکری در روزهایی دکتر را «معلم شهید» میخواندند که مصباح، ساکت نهضت بود و بیش از خمینی، با کسانی مینشست که خوردن آب در لیوان امام را حرام میدانستند. سخن بر سر روزگاری است که نسل بابااکبر شهید با پای پیاده در شعاع دم مسیحایی روحالله میگشت اما مصباح، نه تنها بهشتی بلکه حتی خمینی را هم قبول نداشت. قدرمسلم با خاطرهسازی، تاریخنمایی و توئیتهای گروه پایداری، کارنامهی ضد امام مصباح از خاطر ما پاک نمیشود. مصباح در روزهایی خمینی را تنها گذاشت که شریعتی با بردن نام زینب، بر تنور شور و شعور انقلاب میدمید. نه پس؛ مصباح شهید است. برای شما که کاری ندارد کرامتسازی. به صدیقی بگویید با یک خواب، علامه را به درجهی رفیع شهادت هم برساند. الغرض! برای بار چندم، کوتولههایی آس و پاس از درون روزنامهی جوان، ضمن چیدن صغری و کبری، توهم زدند که با تخریب حق، بزرگ میشوند. تا یکی برسد به جایی که هم بهنود در تعریفش سنگ تمام بگذارد و هم سیدعلی خامنهای، خیلی زحمت لازم است. بسته به سراج سپاه نیست؛ به لطف الله است. عصری با رضا امیرخانی حرف میزدم. این دیگر چقدر انسان است که با وجود آنکه بارها کیسهی همین جماعت به تنش خورده اما ضمن گذاشتن صحه بر درستی نقدهایم، مرا دعوت به آرامش کرد: «متن بنویس و جواب کامنت نده». صحبتمان کشید به دکتر و آقارضا مثل همیشه زد توی خال: «هنوز ریتم سرود معلم شهید یادم هست». بله جناب گنجی! اسلام عاری از جمهور، این بلا را سر وجدان شما آورده که شهادت شریعتی را تقلیل دهید اما برای مصباح «ذوالشهادتین» جعل کنید. نه مصباح، خمینی را قبول داشت و نه امام رجایی انقلابی، ارادتی به مصباح رجایی قلابی داشت. اگر اهانت به عالم جوانمرگی میآورد، نصف پایداری الان باید مرده بود؛ سر آن همه اهانت به بهشتی و مهدوی. من زیاد #بهمن میکشم. همان قصهی صدیقی بس. لطفا مرگم را به کرامت مصباح ترجمه نکنید. من با مصباح فیلسوف کاری ندارم. نقدم به قطبالاقطاب پایداری است. تماشا کنید. این نبرد نابرابر یک مرد است با همهی نامردان یک فرقه. فرزند شهید عصر خمینی نیستم، این مصاف را ببازم…
به نام خدا
یادآوری یک دیدار به جهال رجـــانـــیوزی
حق: سگ بهنود به کل گروهک لجن پایداری و نیز به کل سایت کثیف رجانیوز- که حسادتشون رو به حقیر، خوب لو دادن در متن اخیرشون- شرف داره. اون سگ با ریش، تیغ نمیزنه. به شهید و فرزند شهید هم توهین نمیکنه. کاری که این ملعونها زیاد کردن و هنوزم میکنن. دوست دارم روزی رو به یاد کوتولههای رجانیوزی بندازم. سال هشتاد و هشت بود. چند تا از بچههای یک روزنامه رفته بودیم دیدار حضرت آقا. از بخت بد، فهمیدیم رجاییهای البته قلابی هم هستن. جلسهی معروف به «جلسهی دوشنبهها» بود. توی جلسه نوبت صحبت ما نشد. قرار شد بیرون اتاق جلسه، هنگام رفتن حضرت آقا، گفتوگویی حاصل بشه. یکی از جهال رجانیوزی- که حالا اسمش بماند- به من گفت: «شما برو جلو، آقا میشناستت، بلکه با ما هم حرف بزنن!» و همین هم شد. القصه! حضرت آقا- که قشنگ معلوم بود از جلسه راضی نبودن- خیلی گرم، من و اون یکی دوستان روزنامهای رو تحویل گرفتن و چند تایی سؤال و جواب که هم پدرت و هم پدربزرگت رو میشناسم و قلمت رو میخونم و… با اینکه اذون داده بودن، آقا قشنگ داشت با ما حرف میزد. در همین حین، همون فرد مد نظر افتاد پای حضرت آقا. آقا رسما عصبانی و تلخ شد: «این چه کاریه آخه جوان؟!» و بعد هم اخم کردن و رفتن. حماقت رجانیوزیها نبود، حالاحالاها حضرت آقا داشتن با ما حرف میزدن. الغرض! استاد به لجن کشیدن هر ظفری هستن، این قوم لجوج. اینم در تخصص سگ بهنود نیست البته. این، جواب متن وقیحانهی دیروزتون، نادوستان جاهل رجانیوزی. لطفا بیخیال صفار و شریعتمدار، به خود حضرت آقا نامه بنویسین و اونجا زیرآب منو بزنین. هنوزم مثل هشتاد و هشت، حقیرین و احمق و حسود و عنود. متنتون به حیث محتوی که داغون بود، هیچ؛ کلی هم ایراد ویرایشی داشت. بیش از ده سال از اون زیارت گذشت و شما هنوز اهل قلم نشدین. بدبختی ادب هم نشدین. من، هم ادبتون میکنم و هم آدمتون میکنم. به سلامت نه، هری جهال عاری از شور و شعور و شرف رجانیوزی. به آقا بگین حسین قدیانی گفت که رجانیوزیها اندازهی سگ بهنود شرف ندارن. لامشکل پفیوزهای ضد قاسم. شما همهتون رسایی هستین و همینقدر رذل. فعلا…
سلام ح ق
نظرم بکلی راجع به شما عوض شد
لجن متعفن و بدخیم و حرامی
عجب کلماتی
نقاب از چهره خود برداشتی
لعنت بهت ملعون
حسادت از کلامت میبارد. تسلیت آقا برای علامه مصباح روحی له الفدا رو بخون و استغفار کن.
از فضل پر تو را چه حاصل ای بد دهان هرزه گوی لجن نویس
نقدی در کلامت ندیدم
حز هتاکی ندیدم ای بی انصاف بی مروت
استغفار کن و عذرخواهی واقعی کن که بدجوری دل دوستدارانش رو شکستی
سلام از وضعیت پیش آمده بسیار ناراحتم…
یاد اون روزهای با صفا و پر از شور و نشاط قطعه بخیر…
ممنون منصفانه نوشتید
حرفهایی که خیلیا جراتش را ندارند. خدا پست مفید پناهتون
جرئت و شجاعت شما و همچنین عبور از مرز های تعصب و ذهن بسته قابل تحسین هست.
اما همین طور که شما به حق به ناحق ها نقد می کنید و البته بعضی اوقات کمی رنگ و لعاب تند و شاید توهین آمیز می گیرد خواستم یک نقد خیلی برادرانه و صریح بکنم.
کلمه ی قدیس که به کار بردید.
خواستم بگویم قدیس در نگاه مکتب همان بهشتی ها، فقط و فقط پیامبر و اهل بیت هستند.
تمام بیچارگی از جایی شروع می شود که مقام قدسی اهل بیت به هر غیر معصومی تعارف می شود. همه قطعا خطا دارند، پس قابل نقد اند و حتی بعضی اوقات قابل لعن بلکه واجب اللعن… (اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له…)
و اینکه لا یقاس بآل محمد احد…
امیدوارم حرکت شما منجر به حرکت بیشتر در مسیر نورانیت حق اهل شود
حرف ح ق جواب نداره
نوشته هایتان را خواندم برای اولین بار با سایت شما اتفاقی اشنا شدم معلوم درد دارین م با درد مینویسین اما منظورتون رو مخاطبان کلامتون (مصباحی ها)کاملا بر عکس مت.جه میشن و این باعث شده بیشتر درد بکشین و نمودش همین ناسزا های است که در نوشته تون دیده میشه اگر این چیزهای که میگید راست باشه دیگه چرا باهشون بحث میکنی جواب ابلهان تا بوده خاموشی بوده اخر کلام نوشته هاتون خیلی سبک جلالی دارد همشون هم تکراری و خسته کنند است خودت خسته نمیشی اگر جلال جلال بود تو قدیانی باش خودت باش
جمهوری اسلامی و غرب هر دو در حال احتضار؛ اما غرب وضعش وخیم تر است باید دید که چه میشود سر انجام این بازی فکر کنم بازی به دقایق ۹۰ خود نزدیک میشود
سلام حسین آقا روحم زنده شد از متنهایی که نوشتی، یک ساعتی هست دارم میخوانم از نامه به آقا تا حسین آقای شریعتمداری و این جوابیه به جوانی. یادمه یک روز تو وبلاگم توی بلگفا لینکت کردم چند روز بعد وبلاگم کلا حذف شد و رفتم پارسی بلاگ. از همون موقع مشتری قلمتم.
حرفت حقه، پایداری ها و اعوان انصار جوانی یک جوری از استاد شهید خوششان نمیاد حتی بگم گاهی شهید چمران را هم عنصر نهضت آزادی میدانند. اصلا اینها دنیا رو یک جور دیگه میبینند مثلا علم را فقط علم حوزوی میدانند و درسهای ما تو دانشگاه را علم نمیدانند بگذریم کلا یک جورایی تعطیلند. در کل دمت گرم انقلاب به همچین قلمهایی برای جراحی دست و نادرست نیاز دارد. قلمت پر جوهر.
خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر نماید.
فقط کاری نکنیم که موجب شکسته شدن دل رهبر عزیزتر از جانمان و تضعیف نظام مقدس جمهوری اسلامی که به قول حضرت امام (ره) حفظ آن از اوجب واجبات است و به قول سردار دلها حرم الهی گردد. و به تبع آن موجب خوشحالی دشمنان کمین کرده این مردم گردد.
والعاقبه للمتقین
انشاالله همیشه سلامت باشید و قلمتان و راهتان مستدام
۳۰ سال است حوزوی هستم و سطح چهار حوزه و سالیانی دانشگاهی و استاد آن. در این ۳۰ سال بیچاره کردند ما را جماعت تکفیری ریاکار ولایت فروش خذلهم الله
حسین! درد تو درد من هم هست، درد جوانان شهید تهاجم فرهنگی درد من و توست. درد را فریاد بکش تا فریاد به فریاد رسد.