شیخ! تحریم نکن انتخابات را

نکن با ما این کار را شیخ بی سواد. کلا به ما که عرض می کنی، یعنی چی که برداشتی انتخابات مجلس را تحریم کردی؟ آدم با مجلس ترحیم ننه جون همچین نمی کند که تو  با مجلس جمهوری اسلامی کردی. حالا صبر می کردی، زمان انتخابات تحریم می کردی؟ ۶ ماهه بستی ایزی لایف ات را مگر؟ چیزی که زیاد است، کلا به شما که عرض می کنم؛ وقت برای تحریم. به فکر ما نیستی، لااقل فکر آرای باطله باش. بدون تو این آرای باطله با کی رقابت کند؟ اگر از تعرض ترسیدی، خب کلا به ما یک جور دیگر عرض می کردی. حالا چرا تحریم؟ تو انتخابات را تحریم نکن، من قول شرف می دهم کسی با وجدان تو کاری نداشته باشد. هی ملت! هر کسی به شیخ، ولو به صورت ذهنی، کوچک ترین تعرضی کند، با خودم طرف است. شیخ را اذیت نمی کنیدها … اصلا می دانی! تو نباشی، چه کسی به ملت تهمت تجاوز بزند؟ تو نباشی، کدام نامزد بدهد بیانیه هایش را یکی دیگر بنویسد؟ تو نباشی، ساسی مانکن از کی حمایت کند؟ تو نباشی، کدام ننه قمری می خواهد رهبر اصلاحات باشد؟ تو نباشی، چه کسی از چهار نفر، پنجم شود؟ تو نباشی، چه کسی رئیس ستاد انتخابات چه کسی باشد و به کس دیگری رای بدهد؟ تو نباشی، چه کسی در مناظره بگوید: کلا به شما که عرض می کنم؛ من چقدر وقت دارم؟ تو نباشی، چه کسی دهان ما را سرویس کند؟ تو نباشی، ما از کجا بفمیم العربیه به دول برمی گردد یا به خلیج؟ تو نباشی، ما چه می فهمیم یونجه را خر می خورد یا خرگوش را هویج؟ کدام نامزد قادر است اخ و تف خود را با دستمال یک متری پاک کند؟ تو نباشی، چه کسی شعار تغییر بدهد؟ تو نباشی، چه کسی ادای اوباما را در بیاورد؟ تو نباشی، چه کسی به هر ایرانی هر ماه ۷۰ هزار تومان، بلکه هم بیشتر پول بدهد؟ تو نباشی، آرای باطله هم نباشد، باند مشایی هم رد صلاحیت شود؛ پس کی با کی رقابت کند؟ تو هستی، این است تکلیف ما، تو نباشی بدبخت می شویم. تو نباشی، ما می شویم متلاشی. البته تو باشی هم از خنده می شویم متلاشی. پس باشی و نباشی، کلا به شما که عرض می کنم؛ زیاد فرقی به حال ما ندارد اما اگر تو باشی، باز بهتر از آن است که تو نباشی. تو نباشی، چه کسی دیار فانی را با دیار باقی عوضی بگیرد؟ تو نباشی، ما به بیانیه های کی بخندیم؟ تو نباشی، چه کسی برود از آمریکا پول بگیرد؟ تو نباشی، ما در غم تپل ترین اپوزیسیون ممکن چه کار کنیم؟ من حاضرم تو باشی، ولو آنکه به تو تعرض نشود، الکی برداری یک چیزی برای خودت بگویی. تو باید باشی. تو باید محکم باشی. عده ای همین را می خواهند که تو نباشی اما تو باید باشی و اینقدر زود از هم نپاشی. تو اصلا دست خودت نیست. باید باشی. تو نخود هر آشی. پس وعده ما انتخابات مجلس، حوزه تنگه واشی. من سوباسا تو هم واکاشی. فقط امیدوارم در تنگه جا شی. صبح انتخابات هم زود از جا پا شی. اصلا من آجر، تو کاشی. من ملانصرالدین، تو نجاشی ولی تو باید باشی. تو نباشی، الاغ تراوا را چه کسی کند نقاشی؟ و زیرش بنویسد؛ کودک ۷۰ ساله از همین حواشی؟ تو نباشی … نه، فکرش هم می کند آدم را متلاشی. من داداش حسین تو هم هستم؛ نکن با ما این کار را داداشی. تو برای ماشین نظام، در این برهه حساس کنونی، حکم کارواشی. حالا برای ما هم میل لنگ می تراشی؟ این بود رسم رفاقت داداشی؟

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۲ دیدگاه

مادر تو همین شمع است

۸۹ روز تا عاشورا

اشک، سخن گفتن آدمی است با زبان چشم؛ نگاه ماه را فقط خورشید می فهمد

خورشید اینجا غروب نمی کند. عشق است غرور خورشید. برگ اینجا نمی ریزد از درخت حتی اگر رخت پائیز به تن کرده باشد روزگار. شب هر چه می خواهد تاریک تر باشد؛ آموزگار ما ستاره ها ماه است. این شمع دارد آبی می سوزد؛ آبی آسمانی. بغض کند شمع دل پروانه می شکند. اشک ماه یعنی آه ستاره ها. امروز روی مزار شهید گمنام، مادری پیر که دستش جز عشق عصایی نداشت شمع روشن کرده بود و کمی آن سوتر در آسمان، دود این شمع، شده بود حکم نور برای ستاره ها. شمع ما خود پروانه است گرد خورشید. بیا کوچ کنیم برای یک بار هم که شده به کوچه دل پرواز. پرواز از پرستو مهمتر است. راز پرواز در بال پرستو نیست. در دل پروانه است. پروانه معتکف شمع است و کاری با چرخش روزگار ندارد. بهار پروانه شعاع نور شمع است. آه ماه نزد خورشید دیدنی است. دست ستاره از افق کوتاه است الا ستاره ای که خود پروانه شده باشد. کجا بالت سوخت ای شهید گمنام که رفتی و دیگر برنگشتی؟ این پیرزن مادر تو نیست. مادر تو نشسته چشم به راهت و خیال می کند تو برمی گردی. مادر تو را در صف شیر، می خورد روباه مکار و حقوق بنیاد برایش “تو” نمی شوی. پله های بنیاد مادر تو را پیر کرد. ۴ طبقه هر روز می رود بالا که مطمئن شود تو آیا در کدام طبقه بهشت جا خوش کرده ای. یا شاید هم هنوز فکر می کند تو اسیری در زندان بعثی ها. کجایی پس؟ سالگرد ۸ سال دفاع مقدس گیرم که جنگ تو را تجلیل کنند، دل بی تاب مادرت این وسط چه می شود؟ بعد از تو یک شب سر راحت بر بالین نگذاشت. همه اش به تو فکر می کند. ۲۸ سال است که بعد از والفجر مقدماتی، برایش جانماز پهن نکرده ای در صبحگاه خانه. هنوز هم بوی تو دارد نماز صبحش و هنوز هم فکر می کند تو برمی گردی. تمام زندگی اش شده قاب عکس تو. چه کسی گفته خاک سرد است؟ نمی بینی گریه اش را در قنوت. کی بی اشک باز شد چشم مادرت؟ عینک ته استکانی را ول کن. این برای چشم اوست. به اشک او باید نمره داد. گریه اینجا غروب نمی کند. عشق است غرور اشک اما برگی دارد می افتد اینجا از درخت زندگی. پزشکان جواب کرده اند مادر تو را. می گویند سرطان استخوان گرفته در گلوی بغض آلود و غم تو شده خار در چشمش. از بس نیامدی، دل مادرت شکست و امروز بر زمین نشست وقت نماز صبح. دیگر نمی تواند ایستاده در قنوت برای تو اشک بریزد. اینجا که نشد، آنجا آیا تو را می بیند؟ اینجا که نشد، آنجا آیا تو را می بیند؟ این شمع دارد بد می سوزد؛ رحم کن به دل مادرت. این پیرزن مادر تو نیست. مادر تو همین شمعی است که پیرزن روشن کرده روی مزارت. نگاه کن؛ دارد تمام می شود. این آخرین سوسوی اوست و من حتم دارم با اشک، عمر این شمع تمام می شود. فقط کافی است دستی برآری. مادرت خوشحال می شود.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۷ دیدگاه

۸ ماه دفاع مقدس؛ نه آوینی داشتیم و نه آهنگران

این روزها و در آستانه ۸ سال دفاع مقدس، می خواهم از ۸ ماه دفاع مقدس بگویم. این تعبیر ۸ ماه دفاع مقدس را اول بار من در وبلاگ “خصوصی نیست” دیدم و چه تشابه جالبی بود تکرار این عدد ۸ در هر دو دوره دفاع مقدس. اگر ۸ سال دفاع مقدس حدود ۲ سال بعد از پیروزی انقلاب حادث شد، ۸ ماه دفاع مقدس درست از فردای پیروزی پابرهنه ها در انتخابات ریاست جمهوری کلید خورد. در ۸ سال دفاع مقدس اگر ما تنها یک بنی صدر داشتیم، در ۸ ماه دفاع مقدس، زیاد شده بود تعداد بنی صدرها. در ۸ سال دفاع مقدس اگر رئیس جمهور ما بنی صدر بود، در ۸ ماه دفاع مقدس بودند رئیس روسایی که پست شان ریاست جمهوری نبود اما دقیقا همان کار بنی صدر را می کردند. در ۸ سال دفاع مقدس چه زود خیانت بنی صدر آشکار شد ولی در ۸ ماه دفاع مقدس بنی صدرهایی داشتیم و داریم که از بس با امام و آقا عکس دارند باید احترام شان را نگه داشت. در ۸ سال دفاع مقدس، ما از نزدیک ۳۰ کشور اسیر گرفتیم اما در ۸ ماه دفاع مقدس تعدادی از اسرای ما نه فقط خارجی نبودند که خود را داخل خط امام هم می دانستند. در ۸ سال دفاع مقدس تمام دنیا علیه ما بود و در ۸ ماه دفاع مقدس تمام دنیا بعلاوه تمام آنها که با امام در پاریس و ترکیه و نجف بودند علیه ما بودند. در ۸ سال دفاع مقدس، کشورهای خارجی حتی به رزمندگان ما سیم خاردار هم ندادند اما در ۸ ماه دفاع مقدس، همین ها به حساب دشمنان داخلی ما چه بسیار که دلار واریز کردند. در ۸ سال دفاع مقدس پیکر همت باشکوه تشییع شد اما در ۸ ماه دفاع مقدس پیکر حسین غلام کبیری و امیر ذوالعلی چه غریبانه مشایعت شد. در ۸ سال دفاع مقدس فقط تعدادی از شهدای بسیج گمنام بودند اما در ۸ ماه دفاع مقدس اغلب شهدای بسیج گمنامند. در ۸ سال دفاع مقدس، شعار دشمن معلوم بود اما در ۸ ماه دفاع مقدس، دشمن با شعار اسلام و الله اکبر و امام و باکری به جنگ ما آمده بود. در ۸ سال دفاع مقدس، فهمیده ها لااقل اسلحه ای و نارنجکی برای دفاع از خود داشتند اما در ۸ ماه دفاع مقدس تنها سلاح ما برای جنگ با منافقین مسلح به انواع و اقسام سلاح گرم و سرد، باتوم بود. در ۸ سال دفاع مقدس رزمنده ها را با اسپند و دود عود بدرقه می کردند ولی در ۸ ماه دفاع مقدس، هیچ کس بسیجیان خامنه ای را از زیر قرآن رد نکرد. در ۸ سال دفاع مقدس، اگر جایی فتح می شد، همه آن پیروزی را در بوق و کرنا می کردند اما در ۸ ماه دفاع مقدس، اگر بچه های فلان پایگاه بسیج جایی را پاکسازی می کردند، این خبر حتی به گوش مسئولین امروز روایت فتح هم نمی رسید. در ۸ سال دفاع مقدس طرف حساب ما آمریکا بود و صدام اما در ۸ ماه دفاع مقدس دست دشمن از آستین راست و چپ همین جمهوری اسلامی بیرون می آمد. در ۸ سال دفاع مقدس ما با خمسه خمسه طرف بودیم اما در ۸ ماه دفاع مقدس طرف حساب ما گاه حتی اهل خمس و زکات هم بود. در ۸ سال دفاع مقدس صدای دشمن را از رادیوی بغداد می شنیدیم اما در ۸ ماه دفاع مقدس صدای دشمن از حنجره نزدیکان امام بیرون می زد. در ۸ سال دفاع مقدس رزمندگان ما از اروند وحشی رد شدند که روزی ۲ بار جزر و مد داشت ولی در ۸ ماه دفاع مقدس بچه های بسیج از عرض سایت هایی رد شدند که ثانیه ای ۲ بار آپ می شد. در ۸ سال دفاع مقدس بقایای حزب توده عملیات والفجر مقدماتی را لو دادند و در ۸ ماه دفاع مقدس، خاتمی منافق با جرج سوروس مذاکره می کرد و چون جفتک انداخت ما او را از کشتی انقلاب پرت کردیم بیرون. خاتمی غلط کرده ما را دعوت کند به وحدت، به شرکت در راهپیمایی روز قدس. خاتمی باید اعدام شود؛ نه یک بار و ۲ بار. چند بار. خاتمی قاتل است؛ قاتل غلام کبیری زیر عبای فتنه او کشت برادر بسیجی ما را. آری؛ ۸ سال دفاع مقدس، ۸ سال باشکوه بود اما ۸ ماه دفاع مقدس از آنهم باشکوهتر است. ما بسیجیان خامنه ای با توپ و تانک و جاسم نفهمیده در تنگه چزابه نجنگیدیم؛ با ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی جنگیدیم در تنگه احد. بعضی ها به غنیمت چسبیده بودند و ما با دست خالی اجازه ندادیم این بار دندان دین پیامبر را بشکنند. ما فاتحان ۸ ماه دفاع مقدس ایم؛ کسی را نداریم از ما تجلیل کند. ما آوینی نداریم. آهنگران نداریم. شهید گمنام داریم اما آمار مزارش را نداریم. آخر “ما زخم خوردگان تیره ترین و سردترین و بلندترین شب های جور بودیم …”.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷۷ دیدگاه

سران فتنه کی اعدام می شوند؟

۹۰ روز تا عاشورا

……………….

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳۶ دیدگاه

از قطره اشک تا دریای عشق

مردم ما برای رهبر فقط از جان خود نمی گذرند، مال و دارایی خود نیز ارزانی راه ولایت فقیه و امر ولی فقیه کرده اند؛ نشان به آن نشان که؛
۱- آقاصمد و فاطمه خانم ۳ دختر دارند و ۲ پسر. یک دخترشان در مقطع راهنمایی درس می خواند و آن ۲ دیگر دانشجو هستند و دم بخت. از پسرها یکی ازدواج کرده و دیگری سال اول دانشگاه، مدیریت بازرگانی می خواند. فاطمه خانم خانه دار است و آقاصمد کارمند وزارت نیرو. با حساب مزایا و اضافه کاری، حقوق آقاصمد سرجمع می شود ۷۰۰ هزار تومان که از این پول، هر ماه ۳۰۰ هزار تومان هزینه اجاره خانه می شود. آقاصمد از روی ناچاری و آبروداری عصرها با پرایدی که دارد تا پاسی از شب مسافرکشی می کند تا صورت خود و خانواده را لااقل با سیلی سرخ کند. آقاصمد ساکن منطقه قلعه مرغی تهران است و در انتخابات، خودش و خانمش و پریسا و مریم به احمدی نژاد رای دادند. مینا و محسن و خانمش به موسوی و حسن به محسن رضایی. آقاصمد ۴ سال سابقه جبهه دارد اما نه شهید شده، نه اسیر و نه جانباز اما هم در ثامن الائمه بوده و هم در فتح المبین و هم در بیت المقدس و هم در رمضان و هم در خیبر و هم در کربلای چهار و هم در کربلای پنج و هم در مرصاد. آقاصمد غروب عید فطر بچه ها را، همه بچه ها را همراه با عروسش دور خود جمع کرد و از بغض “آقا” گفت. دیروز پنج شنبه سهم خانواده آقاصمد و فاطمه خانم از کمک به مردم پاکستان، این اقلام بود؛ ۲۰۰ هزار تومان پول نقد. یک فرش که پیش از این فرش یکی از ۲ اتاق خانه اجاره ای ۶۵ متری شان بود. مقداری لباس. ۲ انگشتر طلا و حلقه ازدواج محسن. ماه پیش شنیده بودم از یک واسطه که آقاصمد به دلیل تنگی معیشت، از ۲ بانک تقاضای وام کرده است و همین امشب فهمیدم که هنوز به این درخواست جواب مثبت نداده اند.
۲- محمد دانشجوی بسیجی دانشگاه شهید بهشتی تهران است و عضو جمعیت هلال احمر. او دیروز در چادر این جمعیت واقع در سه راه آذری تهران، هدایای نقدی و غیر نقدی مردم را جمع می کرد. سطور زیر بخشی از واقعیاتی است که محمد برای مان تعریف می کند؛
•  پیرزنی آمده بود که چادرش وصله داشت. آمد جلو به من گفت: این ۳ تا النگو را خودت برو پسرم بفروش، پولش کن، بریز در صندوق. من با این سن و سال حوصله طلافروشی ندارم. به پیرزن گفتم: جاجیه خانم! حالا برای شما زیاد واجب نیست. جوابم داد: ما از اسب افتاده ایم، از اصل که نیافتاده ایم؛ بغض خامنه ای بیش از این می ارزد.
• خانمی مانتویی و جوان آمده بود و مقداری هدایای غیر نقدی آورده بود. هدایای خود را داد و رفت اما دقایقی بعد برگشت و از انگشتانش ۲ حلقه طلا در آورد و گفت: بیایید، اینها را هم می دهم. گفتم: همان ها هم که اول دادید بس بودها. روسری اش را مرتب کرد و گفت: نه، بس نبود؛ اگر بس بود آقای رهبر بغض نمی کرد.
•  ساعت ۱۲ یک ربع کم، زن وشوهری از ماشین مدل بالای خود پیاده شدند و گفتند: هنوز می توانیم کمک کنیم؟ به شوخی گفتم: تمدید شده زمان رای گیری! حالا به کی می خواهید رای بدهید؟ زن گفت: این بار می خواهیم به جای موسوی، به وجدان خودمان رای بدهیم. مرد گفت: چرا سیاسی اش می کنی زن؟ الان پای شرف و انسان دوستی مطرح است. چقدر کمک کنیم حالا؟
۳- امشب خانه مادرم در شهرک شهید محلاتی بودم. موقع برگشت اگر بگویم حجم کمک های مردم بدل به یک رشته کوه بلند بالا شده بود، دروغ نگفته ام، چقدر فرش، چقدر پول، چقدر لباس، چقدر آذوقه، چقدر وفا. آری، بغض “آقای رهبر” اگر چه اشک را بر چشم ایشان جاری کرد اما آن چند قطره، قبل از آنکه بر گونه مبارک “آقا” بنشیند، یک ملت خریدار داشت. در وادی ولایت، از قطره اشک تا دریای عشق، فاصله ای نیست. با این پروانه ها، شمع فقط آبی آسمانی می سوزد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۴ دیدگاه

متن تصاویر به زودی …

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس

مدیر وبلاگ پایداری تا ظهور و این طرح خوب

کاری از ابراهیم

امیرعلی تصاویری فرستاده که هوایی می کند مرغ دل را

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰۵ دیدگاه

وجه تسمیه بصیرت، بی غیرتی نیست

تقدیم به آقای دوئل؛ میثم محمد حسنی که چند تایی سنگ به در سفارت پرت کرد

دوکوهه! وجه تسمیه ات چیست؟ ۲ تا کوه کوچک، عاشق شهید پیچک یا نه یک کوه بزرگ که از وسط ۲ نیم شده است. “همت”! امسال “آقا” وجه تسمیه ات را “مضاعف” کرد. وجه تسمیه دوکوهه حسینیه حاج همت است و من می خواهم وضو در حوض بگیرم. آب نبود، نبود. این خون کدام شهید است که همچنان دارد می جوشد. دوکوهه! آیا تو همان ۲ نوحه بسیجیان بوده ای که در فراق شهدا، کوهی از غم تو را تبدیل به دوکوهه کرده است؟ یادت هست آن ۲ نوحه را؟ یادت هست بچه ها کوچه باز می کردند و یک طرف می گفت: ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد و طرف دیگر جواب می داد: سقای حسین، سید و سالار نیامد. دوکوهه! علمدار تو کجاست؟ وجه تسمیه تو حاج احمد متوسلیان است. سفارت سوئیس که سهل است، حاج احمد بود، سفارت ابلیس را هم فتح می کرد. کجاست علمدار تو، تا باز کوچه باز کند برای ما که به بن بست بصیرت رسیده ایم. قد ما به دیوار سفارت نمی رسد و نیروی انتظامی دیواری کوتاه تر از دیوار ما پیدا نکرده. دوکوهه! ورامینی کجاست؟ وزوایی کجاست؟ شیطان باز دارد جاسوسی می کند ولی این بار وجه تسمیه اش شده لانه سالوسی. با این همه حکم، ما چگونه فتح کنیم دفتر رئیس دفتر را؟ دوکوهه! بگو حاج احمد بیاید. اینجا برخی از صورت ها، سیلی هوس کرده اند. ما این کاره نیستیم. زورمان به سران فتنه نمی رسد، می اندازیم گردن قوه قضاییه و می گوییم فتنه تمام شده است. قدمان به دیوار سفارت نمی رسد، می اندازیم گردن روغن نباتی و می گوییم ظرفیت دیپلماسی هنوز تمام نشده است. ما چه بچه بسیجی های خوبی هستیم. آزارمان به هیچ کس نمی رسد و خیال می کنیم وجه تسمیه بصیرت، بی غیرتی است. چشم حاج احمد روشن. روح همت شاد. آب نباشد ما تیمم می کنیم و خاک نباشد، خودمان را خاک می کنیم جلوی دیوار سفارت. نیروی انتظامی هم کاری نداشته باشد، ما خودمان حافظ منافع دفتر حافظ منافع می شویم و مانع می شویم که سنگ غیرت بخورد به دیوار سفارت. این دیگر اوج بصیرت است. بچه بسیجی به ما می گویند؛ خوب و دوست داشتنی. آهای اوباما! نهج البلاغه را هم که آتش بزنی، ما از دیوار سفارت بالا نمی رویم. صحیفه را هم اگر لگدمال کنی، قد غیرت و اندازه بصیرت ما به دیوار سفارت نمی رسد. راحت باش. خیالت تخت. ما فقط عاشق تجمع ایم که همدیگر را ببینیم و ۲ تا شعار بدهیم و بعد نخود نخود هر که رود خانه خود. آنقدر هم بصیرت داریم که بگوییم؛ اصلا از کجا معلوم “آقا” با سنگ انداختن ما به دیوار سفارت راضی باشد؟! وزوایی، ورامینی! آیا شما هم از امام اجازه گرفتید برای فتح لانه جاسوسی؟ آهای بچه بسیجی های خوب! پایه اید برای یک تجمع دیگر؟ وعده ما؛ بهشت زهرا، همین هفته، قطعه سرداران شهید با این شعار: “شهدای بی بصیرت، خجالت خجالت”!!

***

جرقه نوشتن این متن وقتی در ذهنم زده شد که وبلاگ ناب و غیرتی “به یاد پیر طریقتمان روح الله کبیر” را خواندم؛ در این فضای لوس سایبری، جگر وبلاگ وحید اشتری را باید طلا گرفت.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸۳ دیدگاه

ما همه یک پا نمرودیم؛ پشه هم پشه های قدیم!

بریده ای از رمان “سمفونی مورچه ها”

حیف که تو ای مورچه پررو ریش نداری و الا می خندیدم به ریش ات و اینگونه می کردمت خطاب با آب و تاب که … که … که؛ “مورچه چیه که کله پاچه اش چی باشه”. این را که گفتم، مورچه هم، توی خواننده رمان یک وقت فکر نکنی این بنده خدا کم آوردها. تو را به خدا نیش زبان را نگاه کن؛ “آدم چیه که مرده اش، خوردن داشته باشه”. می بینی تو را به خدا. زبان که نیست، نیش عقرب است. از بس مورچه های مزار بابااکبر بلبل زبان تشریف دارند، مسواک کرده اند دهنم را. دیشب خوابیده بودم که یکی شان رفت توی سوراخ دماغم. از خواب پریدم و انگشت اشاره ام را کردم توی این سوراخ تنگ و تاریک که بیاورمش بیرون، قصد بدی نداشتم اما پای راست و چشم چپ مورچه را زدم ناکار کردم. همین طور که داشت ناله می کرد گفت: ههههههه! من هنوز زنده ام. این بار خواستم واقعا بکشمش که گفت: از دلت میاد منو بکشی؟ گفتم: تو چطور از دلت آمد بری توی سوراخ دماغم، منو از خواب شیرین بلند کنی؟ گفت: چقدر می خوابید شما آدمها. کم نیاوردم و گفتم: ما آدمها اگر زیاد می خوابیم تمرین مرگ است. کم نیاورد و گفت: اما ما مورچه ها اگر کم می خوابیم تمرین زندگی است. کم نیاوردم و گفتم: شما کوچولوموچولو هستید، سر همین باید بیشتر تلاش کنید. کم نیاورد و گفت: شما خرس گنده ها هم، نه که بیداری تان خیری برای خدا ندارد، همان بهتر که زیاد می خوابید. راستی! چرا شما آدمها در خواب، این همه خر و پف می کنید؟ نمی گویید این صدای خر و پف شما، مورچه ای که دارد در دل شب با خدا راز و نیاز می کند، آزار می دهد؟ این خر و پف شما، روی مخ مرغی است که دارد تسبیح خدا می گوید. قوقولی قوقول خروس نباشد، که شما نماز صبح همه تان قضاست. مگر ما مورچه ها جلوی راهتان سبز شویم و الا شما با این سرعتی که گرفته اید، با مخ می خورید به دیوار. این ماشینی که شما آدمها برای خودتان ساخته اید، می خواهم ببینم شما را به کجا رسانده؟ زمین بس نیست که می خواهید، مشتری مریخ شوید و به عطارد هم گند بزنید؟ عقل شما آدمها اندازه سیم کارت موبایل تان است. ناراحت نشوی ها اما همه تان سر و ته یک کرباسید. بزرگی شما آدمها را به کوچکی اندازه موبایل تان باید شناخت. اصلا من مانده ام که چرا شما از خواب بیدار می شوید؟ همین بگیرید بخوابید، بیشتر به درد ما می خورید. شما از خواب که بلند می شوید، تازه اول گناه کردن تان است. می روید دست شویی و در مصرف آب اسراف می کنید. مدفوع هیچ جانوری به اندازه مدفوع شما بد بو نیست. صد رحمت به پهن گاو. مدفوع ما مورچه ها که اصلا دیده نمی شود اما پیف پیف. امان از بوی گند مدفوع شما. بدبختی خیال هم می کنید خیلی باکلاس هستید. برو عمو، برای ما فیلم بازی نکن. می دانید خدا چرا اسم شما را گذاشت “آدم”؟ چون خدا از آدم بودن ما مورچه ها و گاو و خر و اسب و الاغ و شیر و آهو و عنکبوت، مطمئن بود اما اسم شما را گذاشت آدم تا فراموش نکنید که آدم هستید اما حالا جان من! این تن بمیرد؛ تو خودت؛ آدمی مثلا؟ نصف عمرت در قبر پدرت به خواب گذشته. بلند شو یک نمازی بخوان. البته بلند هم که شوی، فایده ندارد. سرت می خورد به سنگ لحد.
***
چی جواب این مورچه را باید می دادم؟ آقا، خانم! شما بیا جای من بشو دانای کل سمفونی مورچه ها، ببینم چی جواب این مورچه را می دهی. اصلا از اینجا به بعد رمان را بیا تو بنویس. بیا دیگر. حق التحریر، نصف، نصف. فقط جان من چانه نزن که باز این مورچه زبان دراز، آدم بودن ما را زیر سئوال می برد. به خودت رحم نمی کنی، به من رحم کن که خوابیده ام در این یک وجب جا. اصلا مشکل من همین است که “خوابیده ام”. بیدار بودم این مورچه نمی رفت توی دماغم. ای بابا! ما همه یک پا نمرودیم؛ پشه هم، پشه های قدیم!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۱ دیدگاه

نگذاریم سر از تن “وطن” جدا کنند

۹۱ روز تا عاشورا

آری؛ کل ارض کربلا، کل یوم عاشورا اما لا یوم کیومک یا عاشورا

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس

کاری از وبلاگ گروهی آنتی بالاترین:

یکم: در ایام انتخابات ریاست جمهوری که واقعا یادش به خیر آن همه شور و هیجان، روزنامه ای که تازه از راه رسیده بود، خوش درخشید. چه بسیار که تیتر یک “وطن امروز” همان درد دل مردم بود و این فقط وطن بود که جگر این را داشت “خاندان هاشمی علیه احمدی نژاد” را تیتر یک کند. خوب یادم هست در اجتماع پرشور مصلی بیشترین روزنامه ای که دست مردم دیده می شد وطن امروز بود. بعد از انتخابات هم وطن از پس امتحان فتنه نمره قبولی گرفت. از یاد نبریم کتاب “نه ده” قبل از وبلاگ قطعه ۲۶ سر از صفحات رویی و میانی وطن درآورده بود. ستون روزخند وطن امروز را از یاد نبریم و از یاد نبریم جماعتی از روزنامه نگاران جوان و متعهد با کمترین ادعا و با نازل ترین حقوق و بی هیچ مزایایی، به مدیر مسئولی “بذرپاش” عزیز و سردبیری “شکیبایی” محجوب و مهربان، روزنامه ای وزین درآوردند که اغلب صفحاتش تولیدی، متعهد، حرفه ای و اکثر اخبارش داغ و در عین حال بلیغ بود. وقتی در روز ۹ دی، آن چهارشنبه به یادماندنی، صفحه اول روزنامه را دست مردم می دیدم، شکر گفتم خدا را که جا باز کرده وطن امروز در دل نسل عاشورایی امروز.
دوم: مع الاسف چندی است که با وطن امروز بد تا می شود و وطن را نه دشمن و نه سران فتنه که دوست دارد می زند و چه ناجوانمردانه هم می زند. آنقدر که من نیز دیگر ذوق و شوق قدیمی خود را برای کار کردن در روزنامه از دست داده ام. ماههاست که خودی ها دارند وطن را به طرق مختلف می کوبند. آن اوایل اما وسعت این حمله آنقدرها زیاد نبود ولی امروز وطن امروز با یک تهاجم سنگین از سوی جناح خودی روبروست. به راستی چرا؟ کدام دلیل سردبیر جوان وطن امروز را مجبور کرد تا از خیر درآوردن روزنامه در روز پنج شنبه بگذرد و نیز ناچار شود که روزنامه به جای ۱۶ صفحه در ۱۲ صفحه درآید؟
سوم: وطن امروز اگر چه به رای خود به احمدی نژاد در انتخابات اخیر هنوز هم افتخار می کند و اگر چه صلاح را بر آن دیده است که بیشتر خوبی های انبوه دولت را منعکس کند و نقد معایب اندک دولت را به دیگر رسانه های اصولگرا نظیر “کیهان” واگذار کند اما این روزنامه نه یک بولتن دولتی، که یک روزنامه حکومتی است. بچه های وطن از سردبیر گرفته تا آن خبرنگار حوزه اجتماعی، خود را حکومتی، و نه دولتی می دانند. بچه های وطن حتی خود را کارمند نظام جمهوری اسلامی نمی دانند، بلکه خود را فرزند انقلاب اسلامی و از نسل حماسی و مغرور و در عین حال مظلوم ۹ دی می دانند. این همه دلیل بی رحمی عده ای از بدنه مسئله ساز دولت نسبت به وطن امروز است.
چهارم: دستگاهی که “اطلاعات” خود را از “رئیس دفتر” می گیرد و ماموریت دارد تا منابع مالی روزنامه را کشف کند، شریک قافله است یا رفیق دزد؟ چه لزومی دارد پرونده سازی برای بچه حزب الهی های متعهد؟ روزنامه ای که همیشه یکی دو ماه حقوق روزنامه نگارانش را با تاخیر می دهد، ناچار شده پنج شنبه روی دکه ها، سکه اش ضرب نشود و از ۱۶ صفحه معمول و متناسب، رژیم لاغری گرفته و به ۱۲ صفحه وزن کم کرده، چه منابع مالی خاص و عجیب غریبی می تواند داشته باشد که این چنین چشم اسفندیار را گرفته است؟ چرا باید آن آگهی دهنده مومن و اهل درد به وطن امروز که از مواضع روزنامه در ایام فتنه خوشش آمده، یک هفته تمام در زندان شکنجه جسمی و روحی شود؟
پنجم: ما را باش که فکر می کردیم قرار است در زندان، از زیر زبان سران فتنه، چیز بیرون کشیده شود؛ نگو کروبی خر و موسوی بی غیرت و همسر بی شرفش، نگو که خاتمی ملعون و خوئینی های عوضی و عفت بی عفت، نگو که این نمک به حرام های منافق باید راست راست راه بروند و با دست عناصری معلوم الحال از دل همین دولت، به ریش جوانان وطن امروز بخندند؛ مشایی! سران فتنه! پیوندتان مبارک. دولت اگر به خاطر خط مشی وطن امروز در همین فتنه ای که گذشت، به این روزنامه وام بلاعوض بدهد، بی شک کمک به افسران نظام در جبهه جنگ نرم کرده است و هنر نکرده است اما هنر بی هنران آن جاست که چون می بینند وطن امروز، روزنامه ای حکومتی، و نه بولتنی دولتی است، هر روز برایش پرونده جدیدی می تراشند و این یعنی از نظر مسئله سازان، اگر ارگان سران فتنه باشی، هزار بار بهتر از آن است که روزنامه ای حکومتی باشی.
ششم: وطن امروز تا همین جا هم با دست خالی اما دلی سرشار از امید به فضل خدا دولت عدالت محور را به خود بدهکار کرده است. وطن امروز خوبی های بیشمار دولت را می نویسد اما چه لزومی دارد از معایب دولت هم، از مسئله سازی هم، از ملت اسرائیل و مکتب ایران هم، از نامه یک هفته ای و حضرت اسفندیار هم، زبان به مدح و ستایش باز کند؟ از آنجا که برای کوبیدن غیر منصفانه دولت، چیزی که زیاد است روزنامه و هفته نامه، بچه های وطن در برابر معایب دولت اغلب ستر و پرده پوشی کرده اند و در تقسیم کاری نانوشته و در عین حال منطقی با دیگر روزنامه های اصولگرا، عمده بار نقد منصفانه از کاستی های دولت را به دوش ایشان گذاشته اند اما همین انصاف و مروت را مسئله سازان برنمی تابند. چشم وطن البته همواره باز بوده و فاش گفته و نوشته که خفاش نسبتی با نور ندارد، ولو خفاشی که لانه کرده در دل دوست و ماری که پرورش یافته در آستین یار.
هفتم: خفاش ها دربدر دنبال اطلاعات و منابع مالی و چه و چه می گردند تا سر از تن وطن جدا کنند. از زیر زبان این روزنامه اما جز فقر و نداری و آبرو و شرف و با افتخار می گویم؛ “ولایت فقیه” چیز دیگری نمی توان بیرون کشید. به کوری چشم شب پرستان، وطن امروز، روزنامه ای حکومتی باقی خواهد ماند. ما یک صفحه هم شویم و فقط یک صفحه از حکومت و خوبی های دولت محترم و فقط یک روز در هفته دربیاییم، شرف دارد پنج شنبه و جمعه هم در بیاییم و هزار صفحه چاپلوسی مسئله سازان کنیم. چه می نویسم که اصلا نبودن و درنیامدن شرف دارد به تعریف و تمجید از کاتب مکتب ایرانی. ما زیر بار این ننگ نمی رویم. ما رنگ نمی شویم. ما با مسئله سازان هماهنگ نمی شویم. ما “نظام ولایی” نمی شناسیم. ما روزنامه نظامی هستیم که نام صحیح اش نه ولایی، که “ولایت فقیه” است. ولایی خالی، می ترسم که آخر سر، سر از ویلای اسفندیار و ولایت مشایی دربیاورد.
***
وطن امروز تا روزی که مثل امروز یک روزنامه حکومتی و نه یک بولتن دولتی باشد، من با افتخار در این روزنامه خواهم نوشت.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۰ دیدگاه