با سلام. این روزها تصاویر قدیم و تفاسیر جدید شما در مجازستان، محل بحث شده. جز دروغ مطروحه که بیش از پیش ثابت کرد چرا بزرگان از همان سال هشتاد و چهار، طرف را مناسب مناصب بزرگ نمیدانستند، الباقی مباحث در ذات خود مؤید یک نکتهی مهم است و آن اینکه انقلاب اسلامی برخلاف آنچه ضدانقلاب میگوید، هرگز با قضاوتهای ظاهربینانه جلو نرفته. ملاک امام ابدا این نبود که بگردیم ببینیم کی با چه ظاهری و با چه کسی عکس داشته. امام به عنوان بانی انقلاب، نه فقط معنای انقلاب را میدانست بلکه دقیقا آگاه بود از کم و کیف نهضتی که داشت هدایتش میکرد. اخیرا کلیپی از مسعود بهنود دیدم که ناظر بر انقلاب اسلامی، از این حرف میزد که آن روزها هیچ کس، هیچ چیز نمیدانست؛ تا حدی که «همه نمیدانستیم» شاهبیت سخنش بود. اساسا مشکل جریان زاویهدار با انقلاب همین است که این عدم فهم خود را به انقلابیهای اصیل هم نسبت میدهد. من نمیخواهم ادعا کنم امام همه چیز را میدانست لیکن این یکی را خوب میدانست که دارد با نسل جوان عصر خود چه میکند. سالها پیش که چشمم به جمال عکس متفاوتی از مرتضای آوینی روشن شد و سالها پیشترش که عکسهای پدرم را با شلوارلی کوتاه در ارتفاعات توچال میدیدم، بیشتر به عظمت امام پی بردم. امام، پیامی الهی با خود داشت که تو را ناگزیر از انقلاب میکرد، حتی در ظاهرت. ندیده، یقین دارم برادر شهید شما نیز مثل خودتان عکسهای آنچنانی داشته در زندگیاش. موسمی دیگر که بهار برسد، همه دگر بار خواهیم فهمید که #تغییر هنر بزرگ خداوند است و این هنر را #خدا به روح خدا هم داده بود. ضدانقلاب میخواهد ثابت کند که شما نه تنها با دفتر فرح که با خود او هم مرتبط بودهاید و من میخواهم بگویم سلمنا! ببین چه پهندشتی دارد این دامنهی وسیع انقلاب ما که عنصری متصل به غیر، از رجال حکومتش میشود. ناگفته پیدا است که یکی چون حق به خوبی میداند جز تدبر در علوم نظری هیچ رشتهی محبت دیگری میان شما و امثال نصر نبوده اما من شیفتهی انقلابی هستم که اتفاقا قبل از بخشنامه، در دل آدمها انقلاب کرد و دلدادهی رهبر انقلابی هستم که چفیه از دوشش نمیافتد ولی پسر دومش، داماد جنابعالی است که ضدانقلاب میگوید مرتبط بودهاید با دفتر فرح و احمدینژاد که دیگر بدتر! قدرمسلم انگ قشرینگری به این انقلاب نمیچسبد. ضدانقلاب، انقلاب را از ظاهر بعضی از جوانان نسل امروز نترساند. خامنهای روزهای آدینه، فقط در نمازجمعه خطبه نخوانده؛ در کوه هم خوانده. سایهی حضرتآقا مستدام. والسلام…
قصهها و غصهها
حق: بهتر دیدم به جای کلکل در کامنتها، اینجا حرفم را بزنم. بماند که محدودیت کلمه در اینستاگرام باعث شد پست قبلم ابتر بماند. سر همین بود که بعد از «والسلام» عوض یک نقطه، سه نقطه گذاشتم؛ یعنی نامهام به آقای حداد ادامه دارد. فیالحال بیست و دو سال از نخستین متنی که به روزنامهها دادم میگذرد. سه سال دیگر زنده بمانیم، میشود یک ربع قرن روزنامهنگاری. رسما پیر شدیم. در این سالها، چند یادداشت معیار از دیگران در ذهنم مانده که از قضا یکیاش را جناب حداد نوشته. ماجرا برمیگردد به بیست سال پیش. روزهایی که مواضع علامه مصباح در سخنان پیش از خطبههای نمازجمعه سر و صدا میکرد و دوم خردادیها با سوءاستفاده از کلام رک آیتالله، تیترهای باب دل خودشان را از آن سخنان میکشیدند بیرون تا اینجور وانمود کنند که مصباح «تئوریسین خشونت» است. من با اینکه همان زمان هم خیلی با ادبیات شفاهی علامه ارتباط نمیگرفتم و وزانت آثار مکتوب ایشان را بیشتر میپسندیدم اما از سر حریت، متنی نوشتم با این تیتر: «مصباح هدایت» که صدر تا ذیل آن در دفاع از علامه بود. فردای انتشار متن احساسی من در کیهان، اطلاعات، یادداشتی فاخر، نغز و پرمغز به قلم همیشه پاکیزهی حداد عادل کار کرد تا معلوم شود چرا دود از کنده بلند میشود. ایشان در آن متن متین، بیآنکه مرتکب اهانتی شود، در نهایت احترام خطاب به علامه، جملاتی گرم و گیرا نوشته بود که خلاصهاش میشود این ضربالمثل: «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». هنوز بندهایی از آن متن در یادم هست و چون روزنامه و روزنامهنگاری بیش از آنکه برایم مصداق شغل باشد، حکایت عشق است، میخواهم ادعا کنم که از خود آقای حداد، متنشان را با شفافیت بیشتری در خاطر دارم؛ ولو آنکه بیست سال از آن روزها گذشته باشد. الغرض! چند سالی است که دوست دارم «مصباح»های آن یادداشت را بکنم «حداد» و «سیاست» را نیز جایگزین «سخنان پیش از خطبهها» کنم تا نتیجه بشود متنی خطاب به آقای حداد عادل که اوصیکم به همان فرهنگ. سیاست زبان اهلش را میخواهد و فرهنگ برای آقای حداد، ردای مناسبتری است. کلاس آقای حداد بالاتر از بعضی اظهارنظرها است. در جواب فلانی، همان به که امثال شریعتمداری و انبارلویی و زاکانی و ضرغامی سخن بگویند، نه حداد. صدالبته نقش ایشان در پشتصحنه به عنوان یکی از منادیان وحدت، حتما ستودنی و مأجور است اما اشکال بزرگ جناح انقلابی این است که تقریبا همهی چهرههایش را در قمار سیاست، سوزانده؛ از مداح و واعظ و علامه و حتی مرجع تقلید بگیر تا فرهنگمداری چون خود آقای حداد. عصری که ما دانشجو بودیم، بردن اسم دو نفر، تضمین روشنفکریمان بود: هدایت در ادبیات و سروش در فرهنگ. این مال روزگاری است که هنوز روزنامهنگار نشده بودم. روزی اقلا دو مرتبه صورتم را تیغ میزدم، گاه موهایم را مثل باجو دماسبی میبستم و خب! مگر میشد با همچین شمایلی، شبها هایده گوش نداد؟ هایدهی روزها اما هایدهی دیگری بود. دانشجویی بود اصالتا ترک، متخصص دلبری. از آن اهل جهنمها که خانه در بهشت دارند و نمیدانند تقدیر در فردایشان چه نوشته. هر چه به بهانهی هدایت خواستم هدایتش کنم، جواب نداد. اصلا اهل رمان نبود اما از سر پر سودایش در کلاس مثنوی میشد فهمید که هم عاشق مولانا است، هم دیوانهی مولاناخوانیهای سروش. سر نخ دستم آمد. یک روز بعد از دو ساعت آوارگی در راستهی کتابفروشیهای انقلاب، یک نوار کاست از سروش خریدم و فردایش تور مدنظر را پهن کردم. جواب داد. حتی داشت کارمان به جاهای باریک و تاریک هم میکشید که نمیدانم کدام دستی از عالم غیب، هایده را روانهی لسآنجلس کرد؛ پیش یکی از عمههایش. اعتراف میکنم در همهی «مرگ بر آمریکا»هایم، یک نموره ناخالصی وجود دارد که خیلی ربطی به مقولهی استکبارستیزی این انقلاب ندارد. آمریکا هایده را از من گرفت و در عوض، عشق به شمس تبریزی را در وجودم چکاند. انصافا هیچ کس مثل سروش، زبان دل آن لیالی غمبارم نبود. لاکردار قصههای مولانا را آنقدر خوب تفسیر میکرد که از یک جایی به بعد دیدم بیش از هایده، فایده از مثنوی میبرم. همان روزها تصدیق گرفتم. اندکی بعد هم ماشین. اولین سفرم را تنهایی رفتم مشهد. شبی بود ستارهباران، نزدیکای نیشابور که موج رادیو دوباره برقرار شد. یکی بود که داشت مثنوی میخواند و مثنوی میخوراند. دیوانهکننده بود. آخر برنامه، از صحبتهای مجری فهمیدم که آن مولاناپژوه محترم، کسی نیست جز همین آقای حداد عادل. آقای حداد عادل! اجازه دارم گریبانتان را بگیرم؟ چرا نسل جوان امروز، شما را عوض قصههای مولانا باید به غصههای شورای نگهبان و احمدینژاد بشناسد؟ نه! به این قلم هر انگی بچسبد، ننگ پاچهخواری نمیچسبد. قبلا به مناسبتی، در نقد همین آقای حداد، متنی نوشته بودم؛ در حالی که انقلابیها داشتند از ایشان با عنوان «مرد اخلاق» تجلیل میکردند. بله! سر قضایای مدارس فرهنگ هم از حداد حمایت کردم؛ چرا که اساسا به مقولهی عدالت، نگاه کمونیستی ندارم. حرفم این است: کاش به هایده، در کنار کاست سروش، کاست حداد را هم داده بودم. آقای حداد! از مولانایی به نام خامنهای، بیا و در زمین فرهنگ دفاع کن. اینجا آقا دستتنهاتر است…
یسار
درود بر خمینی حق: خوش به حال آنها که دلتنگی غروب آدینه را با نسخهی سمات درمان میکنند. اگر از دلنوشت عصر جمعه، مهدی را بگیری، مثل این میماند که دربارهی عاشورا سخن بگوییم، بدون اشاره به سیدالشهدا. حتی سهوی هم، غلطی بزرگ بود اشارهی گذرا به نام امام در قطعنامهی راهپیمایی امسال. اینکه «رسم امام از اسم امام مهمتر است» جبران این خطای فاحش نمیشود. عدم درج اسم خمینی در این پیام، در وهلهی اول، ظلم به خامنهای بود. ندیدهایم رهبر انقلاب سخنی بگویند، بیآنکه یاد «امام بزرگوار ما» را گرامی بدارند. سال فتنه وقتی سبزهای ترمزبریده اقدام به آتشزدن تمثال امام کردند، هر چه سکوت منادیان «خط امام» گوشخراش بود، فریاد غیرت حزبالله به دل مینشست. آن ایام همین را بهانه کردم و نوشتم که از قضا هیچ گروهی نسبت به روحالله عاشقتر از عشاق سیدعلی نیست. وای بر ما اگر یادگاران ژنی امام، رسم خمینی را حذف کنند و دیگرانی ولو ناخواسته، اسم خمینی را. دههی فجر امسال چه کرد دشمن در مجازستان با امام؟ یادمان نرود که دشمن هنوز هم بیش از همه، سینهی مظلوم خمینی را هدف قرار داده. باری حضرتآقا به همین موضوع اشاره کردند: «از همه انقلابیتر خود امام بود و از همه هم بیشتر امام هزینه داد». دشمن اگر خامنهای را هم میزند، مهمترین علتش ایستادگی محض رهبر عزیز پای آرمانهای خمینی است. صدر اسلام هم همینجور بود. فحشخور علی ملس بود، چون پای محمد در میان بود. آری! علی ذیل محمد، امیرالمؤمنین است و سیدعلی در سایهی روحالله، ولی امر مسلمین. همهی عظمت خامنهای به خمینی است. همهی شکوه انقلاب نیز. «این انقلاب بینام خمینی در هیچ کجای جهان شناخته شده نیست» جملهی هیچ جناح چپی نیست؛ صراطالمستقیم لسان حکیم رهبر انقلاب است. فرزانهای که ما را از بد و بیراه نهی میکند و عدهای عدل در یومالله، شعار کذا سرمیدهند. بعضیها عکس رهبر بر دیوار اتاقشان هست اما عکس منش آقا عمل میکنند. اگر اقدامشان خودسرانه است، خب انقلابیها زودتر از هر طیف دیگری محکوم کنند این هزینهتراشیها را. ائمهی جمعهای هم که علیه دوچرخهسواری بانوان در بیست و دوم بهمن نود و نه موضع نگرفتند، لطفا همین روش را در همهی روزهای سال پیش بگیرند. آزادی اجتماعی بیشتر، بیش از آنکه آمار فساد را بالا ببرد، نشاط جامعه را مضاعف میکند. اگر شاه چوب فساد سیستماتیک رژیم پهلوی را خورد، انقلاب به دلیل ذات فسادستیزش هرگز از کمی آزادی بیشتر ضربه نمیخورد. اوصیکم به معیشت ملت که من با شعار «مرگ بر گرانی» موافقترم! زیرکانهتر نیست؟
(۲ دیدگاه)
- بایگانی: یساراللهاکبر حق: پرواز انقلاب که به زمین نشست، فقط یک نشانی دست روحالله بود؛ الله. واقعا روح خدا جز #خدا هیچ نمیدید و از قضا سر همین مردم پروانهوار گرد شمع وجودش میچرخیدند. میدانید چرا انقلاب شد؟ چون شاه فاسد، الله را اکبر نمیدانست! همهی اشارههای شاه به خودش بود اما روحالله حتی در ورای فتح خرمشهر هم جز الله هیچ نمیدید. ایمان خمینی به خدا چنان عمیق بود که میتوان امام را موحدترین انسان آخرالزمان خواند. آری! خمینی آمد تا خدایی که فراموش شده بود را دوباره به همه یادآوری کند. نوح را و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد را. هر چه پرستش بت نفس برای شاه لذت داشت، برای روحالله مایهی ننگ بود. خمینی احدی را سرباز خود نمیدانست بلکه همه را دعوت میکرد به سربازی حضرت حق. اگر میخندید، برای رضای خدا بود و اگر میگریست هم. اگر دفاع میکرد، برای رضایت الهی بود و اگر قطعنامه را میپذیرفت هم. زندگی و مرگ و جنگ و صلح، همه بهانه بودند برای بندگی بیشتر امام. بزرگی امام آنجا بود که در عصر بزرگی کدخدا، بزرگی خدا را دید و چون اینگونه بود، اعتقاد راسخ داشت که «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند!» البته غلط زیاد کرد آمریکا؛ تهدید، تحریم، تحقیر و هر غلط دیگری که فکرش را بکنی اما آخرش هم هیچ غلطی نتوانست بکند. تبعید امام به خارج میتوانست نهضت را در همان نطفه خفه کند ولی #الله برای روحالله در بیرون از ایران هم #اکبر بود. یاد آر واکنش امام را در قبال شهادت مصطفی. همه فکر میکردند عصا از دست خمینی افتاد لیکن امام، انگار نه انگار. بگذار خلاصت کنم؛ سخن بر سر بتشکن کبیری است که همهی عواطفش مختص خدا بود. روی کاغذ، نظام باید در همان کودتای نوژه شکست میخورد ولی آنقدر روحالله برای الله، سربازی کرده بود که حتی هشت سال جنگ تحمیلی علیه ایران به عنوان پلن B کودتا هم نتوانست دشمن را به اهدافش برساند. الحمدلله امروز هم رهبری داریم که خدا را چون خمینی میپرستد. سهل بود برای خامنهای که در موضوع واکسن، مسئله را واگذار کند به مسئولان اما آبرو برای انسان خداپرست، چه محلی از اعراب دارد؟ بماند که در این قضیه روز به روز حکمت نهفته در نهی حضرتآقا روشنتر میشود. شرط حکیمانهای هم که اخیرا خامنهای گذاشت برای بازگشت ایران به تعهدات برجامی، در عین پیروی از منطق، عجیب عطر حقپرستی داشت. سکانس آخر مصلحت بوی خودخواهی قائممقام میداد. لطفا از کپی برابر اصل خمینی، کپی نگیرید. امر ولایت، دست خدا است. سایهی سیدعلی مستدام که انشاءالله خلف صالح روحالله «پرچم الله» را میدهد دست بقیةالله…
(۱ دیدگاه)
- بایگانی: یسارپاسداری از سپاه
حق: ناظر بر وضع اقتصاد، جا دارد نگران میزان مشارکت مردم باشیم؛ ولو چپ و راست تنور انتخابات را گرم کنند. چه فایده که باز هم نامها صدر برنامهها نشسته. در هر دو طیف، سخن بر سر تعدادی اسم آشنا یا ناآشناست، بیآنکه برنامهای بخوانیم برای اصلاح اوضاع ایرانخودرو و سایپا یا اینکه بدانیم نامزدها با تحقق چه نقشهای میخواهند ورم تورم را بخوابانند یا ارزش پول ملی را بالا ببرند. کاش کاندید قوهی اجرا عوض قصهبافی، دربارهی جزئیات سخن بگوید؛ ماشین ایرانی باید با دندهی اتومات و البته با قیمت معقول به دست مشتری برسد. عجبا! در مناظرات انتخاباتی، همه حرفی میشنویم الا حرفهای ضروری نظیر اینکه من با این فرمول، مسکن مهر را منهای نواقصش و با این وزیر جلو میبرم. کاش نامزدی پیدا میشد که فقط از چند هدف مشخص با مردم سخن میگفت؛ اشتغال جوانان، حقوق فرهنگیان، وضع کشاورزها. برای پسته این نظر را دارم و برای زعفران این طرح را. کاش نامزدی بگوید؛ من با این روش، مانع خامفروشی نفت میشوم و یا دو ساعت وقت بگذارد برای توضیح این برنامه که بنا دارم با استفاده از سپاه کاری کنم که در خودروسازی هم بشویم مثل موشکی. آری! کمک سپاه به دولت حتما پاسداری از انقلاب هست اما دولتسازی همان بلایی را سر این نهاد مقدس میآورد که نود و دو بر سر هستهای آورد. اگر سپاه یک ارگان ملی است، فرض است بر زعمای سپاه که همین امروز بیانیهای بدهند و این بار عوض انقلاب، از خود سپاه پاسداری کنند. سوتیهای ضایعی مثل مستعان با آن دکور مضحک یا فاجعهی شلیک به طیارهی اوکراینی، یکی هم ناشی از این است که سپاه بیجهت سر خود را شلوغ کرده. عزیزی چون سلامی، مشاوری عاقلتر از نقدی میخواهد. قطعا با این نوع از ورود سپاه به مقولهی جنگ نرم مخالفم. کسی که به عمرش یک رمان هم نخوانده، صلاحیت بررسی پیج جوانان انقلابی را ندارد. سال هشتاد و هشت، مدیر مؤسسهای که زیرنظر یکی از همین آقازادههای سپاهی اداره میشد، به راقم این سطور که همان زمان هم ده سال سابقهی روزنامهنگاری داشت، این و آن سفارش را کرد تا در صورت اجرا، از مواهب آن مؤسسه برخوردار شوم. گفتم: «الا اینکه پسر سرداری، شایستگی دیگرت برای ادارهی این مؤسسهی بودجهگیر چیست؟» سپاه باید از روزنامهنگار خوب حمایت کند، نه آنکه خودش روزنامه بزند. ماهی یک کشف حجاب در خارج؛ این عاقبت دخالت تفکر نسیهی امثال نقدی در تلویزیون است؛ عاقبت ریاکارپروری به اسم انقلابیگری. جناب سرهنگ! فرهنگ را به اهلش واگذار کن! تو شاید پاسدار انقلاب باشی اما قیم جمهوری نیست…
(۳ دیدگاه)
- بایگانی: یسارآقاکریم اصولگراها کجاست؟ حق: باقری را کاملترین فوتبالیست ایران میدانم اما آقایی آقاکریم، عجبا که روی نیمکت قرمزها حتی از درون زمین هم بیشتر است! این درست که به گواهی «قطعهی بیست و شش» سالها پیش از هوش بالای گلمحمدی در مربیگری نوشتم ولی ادارهی درست قرمزها سوای سایر تیمهاست! کریم کنار دست یحیی نبود، حواشی گلمحمدی را پرپر میکرد! وقتی بازیکن عربده میکشد، یک بزرگتری باید باشد که بزند در دهنش! من که همینجوری هم عاشق کریم باقری بودم اما تودهنی اخیر شش اسطورهای، محبوبیتش را در دلم بیشتر کرد! کاش اما اصولگراها هم یک آقاکریم داشتند! اینجا بد نیست اشاره کنم به زیرکی حضرتآقا! اصولگراها از آنجا که تلقی درستی از «ولایتپذیری» ندارند، سعی میکنند خامنهای را خلاصه در جناح خود کنند! گر چه سوءمدیریت این جریان، گاه سبب میشود که رهبر انقلاب برخلاف مشی همیشگیشان، بعضا در موارد جزئی دخالت کنند لیکن خامنهای رندتر از آن است که بازی اصولگراها را بخورد و خود را تنها بزرگ این قوم بداند! دور نشوم از حرف حساب این متن! در یک ماه اخیر، دریغ که یک عنصر اصولگرا حرف بزند اما درست حرف بزند! از دکتر رضایی بگیر که بیانیهی گام دوم را الهام خدا به رهبر میخواند تا دکتر حداد که جوری جملهاش را ادا میکند که تهنشینش در ذهن مردم بشود این: «زور اصولگراها برسد، قیمتها را بالا نگه میدارند تا دولت در ماههای آخر عمر هم به همان منفوری قبل باشد!» آیا هنوز این مدیر فرهنگی نفهمیده که برای کار سیاسی ساخته نشده؟ متنم حرف حساب دیگری هم دارد! ما نمیتوانیم در مواجهه با امام «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» باشیم! خمینی مگر هجده مرداد شصت و سه، ورود نظامیها- اعم از سپاه و ارتش- را به انتخابات منع نکرد؟ اینجا «جوان» حاشیه بر کلام امام بزند، پسفردا حق ندارد به «شرق» برای خلافخوانی دیگری از امام گیر بدهد! بله! یک وقت هست که میان حضور فلانی در سپاه، با ظهورش در انتخابات، سالها فاصله افتاده اما اینکه یکی مستقیم از سپاه بیاید و کاندید شود، آدمی را دلتنگ آقاکریم میکند! باز کنم روضه را: محبوبیت حاجقاسم، نشانهی محبوبیت همهی سپاهیها نیست! بماند که بخش مهمی از محبوبیت سردار برای این بود که هرگز خودش را حزبی نکرد و نامزد هیچ انتخاباتی هم نشد! سپاه البته میتواند به دولت کمک کند اما دولتسازی هرگز! حتی فرهنگسازی زوری هم هرگز! از آقای نقدی «نویسنده» درنمیآید؛ گیرم «فارس» متنش را بگذارد بالای تمام خبرهایش! نه! به یاد ندارم در دفاع از نهاد شهیدپرور سپاه، متنی به این قرص و محکمی نوشته باشم!
(۲ دیدگاه)
- بایگانی: یساربهمن حق: کشتند غربزدهها خودشان را که بهمن را از چشم ما بیندازند؛ ندانستند که ما پوستکلفتترین اولاد آدمیم! رفتهاند غرب و با پول مردم غربستان، روزهای فرد به عبای خمینی گیر میدهند و روزهای زوج، صفحه پشتسر عمامهی خامنهای میگذارند؛ نمیفهمند که ما سوای مسلمین عصر مسلمیم! عمری سفسطه کردند دربارهی «آب و برق مجانی» و لهجهی بهمنی امام و حتی این را هم گفتند که روحالله فقط قبرستانها را آباد کرد! اشاره داشتند به شهدایی که متولد بهمن بودند و شهید اردیبهشت! خواستند ما تیر طعنهها را بشنویم و زخم روزگار را بچشیم و عاقبت، یکروز، یکجا کم بیاوریم! به منافقهایی که زیر سیبیل صدام تا کرمانشاه آمدند جلو و آنهمه جنایت کردند، هیچ نگفتند که هیچ؛ همخط رجوی، صیاد مظلوم مرصاد را زدند! تسخیر لانهی خصم را دور از مدنیت خواندند و کودتای بیست و هشت مرداد را، آنهم علیه دولت قانونی یک پیرمرد کراواتی درز گرفتند! مظهر تناقض، همین غربزدهها هستند که اگر خودشان به شریعتی فحش بدهند، این را شاهد تجددشان میگیرند و اگر مصباح چیزی در نقد دکتر گفته باشد، سند تحجر آیتالله! و تنها مردهای هم که حرمت دارد، رفسنجانی است! و ناموس، تنها خانوادهی آقای هاشمی! بماند که به زندهی هاشمی رفسنجانی گفتند «عالیجناب سرخپوش»! کورش را میپرستند، چون هوای ملل دیگر را داشت و شکایت از جمهوری اسلامی میکنند که چرا به غزه و لبنان کمک میکند! غربزده وقتی در ساحل آنتالیا لامبادای زردوز میپوشد، ما اینجا هیچ گدا و گرسنهای نداریم لیکن وقتی نظام به حزبالله کمک میکند که سینه را جلوی اسرائیل سپر کند، بلکه پر وحشیگریهای نتانیاهو، دشت و دمن این وطن را آلوده میکند، کل ایران میشود گداخانه! صفبستن برای بوییدن عرق متعفن ترامپ و بایدن، جهل و خرافه نیست؛ بوسه بر دست مجروح سیدعلی، مصداق بتپرستی! شادی از ترور حاجقاسم در «من و تو» آزادی بیان است و تیتریک جراید انقلابی، مخالف حقوق بشر! ما داعش و اینها که رسما خواهان ابقای مردک قماربازند، لابد فرشته! از میهن دم میزنند ولی در «تبلت» و «اصل مطلب» گرا میدهند به ایرانیها که مستند به اختلاف در ظاهر، همدیگر را بزنید تا ما ایستگاه ایران را در رسانههای آمریکا بگیریم! چهل سال اما بیشتر گذشت و شعبانبیمخهای کاخ سفید، آخرش هم حریف خون شیربچههای بهمن نشدند! ما جملگی آقازادههای رهبریم! دفعهی بعد که خواستید پوستر بچسبانید، تصویر ما هم باشد! هیهات! ماه به جانشین بعد از خود فکر نمیکند! به طلوع خورشید فکر میکند، به برکت نفس حق متولدین ماه بهمن…
(بدون دیدگاه)
- بایگانی: یسارسماع ماه بیست و دوم دی نود و نه
حق: مرده و مردهشور، نقل غرب و غربزدهها است! البته شیخ نجیب باید حواسش به فرق گعدهی خصوصی و رسانهی عمومی باشد! این گله نیز از اصحاب تلویزیون محفوظ که گیرم بعضی وعاظ، ملتفت تفاوت محفل دوستان با مجمع همگان نباشند؛ عقل شما کجا رفته؟ دهها کتاب مطهری را همچین چیزهایی میتواند به فنا دهد. مؤمن باید مرد عصر خود باشد: «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». مصباح علامه بود؛ چون جامع علوم مختلف بود. میتوان فلان موضع مصباح را قبول نکرد اما علامه بودنش را هم؟ چشم باز مصباح آنجا نبود که جسم بیجانش روی سنگی آرمیده بود؛ آنجا بود که با شجاعت محض به مضرات اکتفای صرف به رأی مردم میپرداخت و بیواهمه دموکراسی را مینواخت! کرامت مصباح نیز آنجا بود که با وجود این نظر، هرگز علیه قواعد انتخابات فتنه نکرد. مخالفانش اما عمری در مدح مردمسالاری غرب سخن گفتند ولی هشتاد و هشت دیدیم که هنوز مردم در صف رأی هستند، چطور اعلام ظفر کردند! روزهای پیش که سالگرد نه دی بود و چند روز پیش که آن بلا سر کنگرهی یانکیها آمد، با خودم فکر میکردم کاش غربزدههای ما واقعا «غربزده» بودند و حداقل تذکر به هوادارها را از ترامپ یاد میگرفتند! خیلی شرف داشت خامنهای که تا اواسط فتنه، همچنان «برادر» میخواند موسوی و کروبی را! ترامپ با همهی ترامپ بودنش، اینقدر شعورش رسید که یک هشداری به دورهگردهایش بدهد و جالب اینکه سیستمک آمریکایی، با وجود این اعلام مرزبندی، دست و پای رئیسجمهور کاخ سفید را خیلی زود از رسانههایش کوتاه کرد! در سیستم جمهوری اسلامی اما ده روز بعد از نامهی افراطی رفسنجانی، سیدعلی میآید پشت تریبون که اتهامپراکنیها علیه هاشمی درست نیست؛ او بارها تا مرز شهادت رفته و برای خودش هیچ نیندوخته! غربزدههای خود را دعوت میکنیم به پرستش درست بت غرب! آقای خاتمی! حیف باشد که بگوییم قدر ترامپ هم مدنیت نداشتی، با وجود آن مایهای که آقا برایت گذاشت: «خاتمی گورباچف نیست!» دریغ از یک تذکر روشن به همپیالههایت! اجازه دارم دست ببرم در کلامت حضرت ماه؟ دلم شیطنت میخواهد! از ترامپ هم کمترند این نااهلان! این فائزههای رفوزه! مردهشور، کفن غرب را هم در کنگره پیچیده؛ هنوز جماعت با ما از چشم باز مجسمهی آزادی حرف میزنند! ما با امام تو، سقوط شرق را به تماشا نشستیم و با امام خود، مشغول مشاهدهی سقوط غربیم! یا محسن! بگذار «ف. ه» برای ما از کرامات ترامپ سخن بگوید! آی لذت بردم از خندههایت خامنهای! به کوری چشم خرافاتیها، پرده برمیدارم از حقیقتی: تو که میخندی، ظهور جلو میافتد…
(۷ دیدگاه)
- بایگانی: یسارعروسی به صرف سلفی شمارهی دوم حق
حق: بوسهی آقااحسان محمدحسنی بر سر پر از سودای شهادت حاجقاسم در روز عروسی دخترش، حدود یکسال پیش که من هم البته دعوت بودم و بودم اما… همین که وارد سالن شدم، احسان میز سردار را که حاتمیکیا و دیگرانی هم دورش نشسته بودند، نشانم داد و گفت: «میخواستی حاجقاسم را ببینی، بسمالله!» خواستنِ دیدن حاجقاسم و روبوسی با سردار بهصرف سلفی، صدالبته خواستهی همهی حضار بودند که ماشاءالله کم هم نبودند! آنی دقیقتر خیره شدم به میز عاشقیها و انکشف هنوز که خیلی هم مراسم، گرم نشده بود و هنوز چند میز خالی به چشم میخورد، رسما ۲ تا صف تشکیل شده برای بوسیدن سردار؛ یکی صف بچهها و دیگری صف بزرگترها! و همه هم خوشگل و مرتب! و این شد که به احسان گفتم: «بگذار کمی خلوت شود، بعد! بندهخدا حاجقاسم هیچکجا از شر امثال من در امان نیست، از فرط محبوبیت!» این را گفتم و رفتم نشستم میزی پر از بر و بچههای قدیمی و دیرآشنا که الحمدلله اشراف خوبی هم روی میز حاجقاسم داشت! حاجقاسمی که مثلا آمده بود عروسی دختر دوستش ولی مدام باید سرپا میایستاد و به ابراز علاقهها و اظهار عشقها، همان واکنش همیشه متواضع خود را نشان میداد! دلم برایش سوخت! تا میآمد دو دقیقه بنشیند و شربتی میوهای چیزی بخورد، جلدی دوباره صف تشکیل میشد از تقاضا برای عکس و ماچ و بوسه! زیادی که خوب باشی، این بدیها را هم دارد دیگر! هیچجا ولت نمیکنند تا دمی برای خودت باشی! گویی آفریده شدهای تا وقف دیگران باشی؛ خواه در صحرای خانطومان، خواه در عروسی دخت آقااحسان! کهنهرفیقی که عادت دارد به پریدن با بزرگان و من چه خوشبخت بودم که گاهی از کانال او، آمار اباطیلم را به گوش سردار میرساندم تا اگر ایران باشد، گوشهچشمی به مندرجات ما هم بیندازد! داشتم مینوشتم که برای هواخوری، با یکی از دیرینهدوستان زدیم بیرون سالن که موقع برگشتن، حاجقاسم را دم در سالن همکف دیدم ولی باز هم با همان مختصات بالا؛ با این فرق که اینبار یک صف هم عروسکوچولوها تشکیل داده بودند و حتی تمنای بغل و آغوش هم داشتند از حاجقاسم! تو گویی پدرشان از سفری طولانی به صحت و سلامت برگشته است… نه! بغض نمیگذارد ادامه دهم! فقط تا متلکبارانم نکردهای، این را بنویسم و خلاص! احسان اگرچه مثل همهی ما خود را سرباز حاجقاسم میدانست ولی این سالهای آخر دقیقا با سردار دلها رفیق شده بود و دوست شده بود! خودش شاهد است که اولین نفرها به او زنگ زدم برای تسلیت! و همین که صدایش را شنیدم، زدم زیر گریه! این روزها کار ما همین اشک است؛ همین آه! دیگر در کدام عروسی، صفی از جنس نور را خواهم دید؟! گاهی فقط یک نفر میرود اما چند نسل را و چندین و چند صف را یتیم میکند! مگر نه احسانجان؟!
(۳ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- نامهی حسین قدیانی به غلامعلی حداد عادل
- سیاستورزی نامحمود
- شهر بهشت
- سید اکثریت مطلق احرار عالم
- محمدباقر قالیباف
- درود بر خمینی
- اللهاکبر
- ماه شرف مردم ایران
- #تسلیم
- #پروانه
- نیایش
- ریش و ریشه
- از امالبنین به عباس
- #توپ
- پاسداری از سپاه
- در فراق پدر
- آقاکریم اصولگراها کجاست؟
- #مهرداد_میناوند
- مرگ برآمریکا
- بهمن
- خاطرات هاشمی به زبان طنز
- مرا کشت خاموشی مادران لالهها
- ننهممد
- پیرمردی به نام #محمود
- سماع ماه
- فاز عزیز
به نام خدا
یه سری از نوشته هاتون نگاه جدیدی به مسائل سیاسی را به روی من باز میکنه و
حرف حسابی داره که کمتر گفته شده، و من با خوندنشون در فکر فرو می رم.
متشکرم ازتون 🌹🌹🌹🌹👏👏👏👏👏👏
السلام علیک یا اولیاء الله و اودائه…
یا حق
یه قطعهی کوچکی بود از بهشت…
یه قلم و دستی که باش مینوشت!
یه شاهراهِ طویلی از کامنتها
مثل راهِ شیری و بیانتها…
ستارههای کهکشانِ این راه
جمله گردِ طوافِ «حضرت ماه»!
«سیداحمد»، خدا بیامرزتش…
«پیامِ بیزرگانی» بود عادتش!
اندِ مرام… اندِ هواداری بود…
تیکه کلامش؛ «فدایی داری!» بود
فدائیانِ قطعهی بیست و شیش…
کم نبودند البته هم کم و بیش…
اونی که اما کم نداشت حواشی
دیوونه بود؛ «دیوونهی داداشی»!
از اون پایهکارهای آسوپاس بود!
پیلهای که رسما اونجا پلاس بود!
همیشه پایِ ثابت و برقرار…
یا منتظر بودش یا «چشمانتظار»!
اونوقتا خب، اینستا اینا نبود…
هیچ ویروسی مثلِ کرونا نبود!
رئیسِ هیچقوه، «رئیسی» نبود
ویروس اگه بود، «انگلیسی» نبود!
یه نت بود و یه «حسین قدیانی»!
فکر کن مثل نگینِ «سلیمانی»…
«شمعِ سوزانِ ماهِ تابان…» یعنی
خلاصه یهکلام؛ «یعنی که یعنی»!
اما حالا… اگه رفتی اینستا…
خواستی یهپست بذاری فوری واستا!
عکسِ شهید نذاری! فوتی فقط!
از زندههام… «سلبریتی» فقط!
از همه آدما… از همه اقشار...
بین هنرمندا… ترجیحا «افشار»!
اینجا، اونجا، هرجا، با هر لباسی
بارباپاپا… زبلخان… یا «رئیسی»!
واسه اینکه پستت یهو نپره
«مثبت_۱۸» بذار… یادت نره!
اگه نخواستی، نداشتی از اونا
آمار بده از واکسنِ کرونا…
یهچی بگو شیرین مثل قند باشه
دشمنشاد و «اینستاپسند» باشه!
فقط یهکاری کن صفحهت قشنگ شه
پر از عکس شاخ و داف و پلنگ شه!
بعدش توی فالوورات ولوش کن...
هرکی نکرد لایک اونو آنفالوش کن!
کامنتاشم راستی نخونده پاک کن
حرف حسابی زد، زرتی بلاک کن!
خب دیگه…
ما استارترو زدیم! 🙂
سلام بر حسین*