به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
اول
بی اذن علی، اذان بخورد توی سر موذن و دیدم دلم برای نام علی نام بلند علی نام بالای علی نام والای علی در اذان چقدر تنگ شده…خیلی قشنگه ….
نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو / به منکر علی بگو نماز خود قضا کند
بسم رب الشهدا
سلام آقای قدیانی
یادتون باشه جواب سوال مارو ندادینا…
توی بهشت زهرا مزار بابا اکبر دقیقا کجای قطعه ۲۶ قرار داره؟
چهرشنبه بعداز دیدار حضرت ماه با ستاره های بسیج سازندگی با دوستم رفتیم بهشت زهرا ولی هرچی گشتیم مزارو پیدا نکردیم. یجوری آدرس بدید تا پیداش کنیم
راستی داداش حسین وقتی زیارت عاشورا می خوندی و به لعن ها رسیدی کسی شما رو نهی از منکر نکرد ؟
آخه بده آدم بره عربستان و صاحبخونه رو لعن و نفرین کنه !!!
چه سخت است نام علی نباشد در اذان. دل آدم می گیرد. انگار تازه می فهمی علی چقدر مظلوم است. بی علی اذان معنی ندارد.
سلام
داداش حسین قلمت در راه حق مستدام باد.به جای ما هم از غربت علی بنویس
حضرت ماه: (قابل توجه میراث خواران و لژنشینان نامحترم ! )
امیرالمومنین به خانهى فقیر سر مىزند، در دهان بچهى یتیم با دست خودش، غذا مىگذارد. (کسى گفت: آن قدر امیرالمؤمنین لقمه در دهان بچههاى یتیم گذاشت، که ما آرزو کردیم ما هم بچه یتیم بودیم.) حالا کسى ادّعا کند که او امام من است؛ در حالى که آن چیزى که در دوران حکومتش، قدرتش، ریاستش ولو بر یک مجموعهى کوچک؛ ریاست بر یک ده؛ بر یک گوشه از گوشههاى کشور به یادش نمىآید، این دسته از مردمند: محرومین، فقرا، مستضعفین! چنین کسى مىتواند بگوید که «او امام من است»؟! اینها با هم نمىسازد!
به به عکسها هم رسید …اولی چه خوشکله
………………………
اخ جون این دفه به خدامن اولم…..بگذریم سلام داداش چراچندوقتی مطلب نداشتی /امامیدونستیم می خوای ماروبایه مطلب توپ شوکه کنی وواقعاشوکه شدیم اون قدرکه حرکت اشکای گرم ومزاحموروی گونه هام حس نکردم /فاطمه همان مظلومه ای بین در.دیوارباشدبهتراست………اخ که چقدرتیزوبرنده س این جمله …….
سلام بر حاج حسین همه ستاره ها.
پر کار شدی
کاش برای ما نرفته ها هم می گفتید این ساختمون ها کجاست؟ عکس ۵ و ۶
همه که مثل شما سعادت نداشتن برن 🙁
سلام علیکم.
«این متن را امروز در جمع تعدادی از فرماندهان بسیجی نیروی انتظامی خواهم خواند و روز دوشنبه در وطن امروز در یک صفحه کامل کار خواهد شد و یکشنبه شب در همین قطعه مقدس ۲۶»
تازه اومده بودم بگم پس چی شد این متنی که قرار بود دیشب بذارید که سفرنامه تونو دیدم و بسیار بسیار مشعوف شدم و حالا فکر کنم بهتره همینو بخونم و بعدشم یه آه بکشم…
من به قرائت فاطمه، شیعه ام
سلام داداش خب شد گفتی بعد از دیدن عکس های قبل از تخریب منزل حضرت خدیجه س پایه شدم بفهمم محلش کجا بوده ، شکر خدا احترام اون محل رو حفظ کردم و وضویی اونجا گرفتم ولی کاش کاروان این موضوع رو اطلاع می داد. یادش بخیر فاطمیه ۲ سال پیش پشت دیوار بقیع . خدا قسمتت نکنه بد غریبی آزار دهنده بود
مثنوی بلند ” حدیث عاشقان” در مدح و رثای شهدای دفاع مقدس سبزوار
استاد شیخ جعفر فلاح متولد ۱۳۴۷است و از ۱۷ سالگی وارد جبهه های جنگ شد. هر چند قبل از آن هم برای
بازدید از مناطق جنگ زده به جبهه رفته بود ولی بصورت رسمی بعد از عملیات والفجر ۸ بود که پا به عرصه
رزم و جهاد گذاشت و در عملیات های کربلای یک و کربلای پنج بعنوان بیسیم چی حضور داشت.ایشان در هر
دو عملیات مجروح شد یکبار از ناحیه دست و دیگر بار از ناحیه پا.بعد از عملیات کربلای پنج برای ادامه تحصیل
و فراگیری علوم دینی وارد حوزه علمیه قم شد و تا بعد پایان جنگ از طریق تیپ رزمی تبلیغی امام صادق
علیه السلام چندین بار به جبهه اعزام شد.ایشان اکنون استاد مدرسه علمیه معصومیه می باشند.
اصرار زیاد ما برای خاطره گویی ایشان فایده ای نداشت و به سوال ما پیرامون شهدای سبزوار عموما و شهید
محمدیانی خصوصا اینگونه پاسخ داد:شهید محمدیانی فردی سخت کوش بود و بیشتر از آن که حرف بزند عمل می
کرد.همیشه وقتی حرفی می زد نقشه اش را می کشید گویا اینکار برایش ملکه شده بود چون او از فرماندهان بود و
مدام با نقشه و کالک و … سر و کار داشت.
مثنوی زیر هم داستان جالبی دارد.می گویند من در یادواره شهدای تهران مشغول بودم رزمنده عزیز عبدالعلی قزی
(ذبیحی نسب) اسامی شهدای سبزوار را نوشت و گفت: برای این شهداء شعری بگو!من هم شروع کردم به نوشتن
و به مدد شهداء این شعر سروده شد.
تقدیم به روح شهداء و رزمندگانی که دیگر در بین ما نیستند و روح حاجی شهرستانی
مثنوی حدیث عاشقان
بیا بشنو حدیث عاشقان را
حکایت های سیر عارفان را
بیا بشنو ز جان های رهیده
که عمری درد و رنج عشق دیده
بیا بشنو دمی آیات حق را
حدیث سرخی خون شفق را
همانانی که نور راه مایند
ببین ما در کجا آنها کجایند
چگونه مدتی با ما نشستند
سخنها گفته و ناگاه رستند
همانانی که یاران قدیمند
کنون با قدسیان حق ندیمند
همانانی که عشق و جام دیدند
زتار و پود دنیا وارهیدند
مگر عشق رخ زیبای دلدار
چه کرده با دل آگاه بیدار
بیا ای دل بیا با هم بگرییم
بیا در شوق و در ماتم بگرییم
بگو ای دل که سرداران ما را
چه شوقی برده نزد حق تعالی
بیا ای دل برایت قصه گویم
ز جانبازان از جان رسته گویم
بیا بشنو ز عشق بی حد و حصر
ز سردار شجاع لشگر نصر
فرومندی که ما را استوانه است
که تا دنیاست نامش جاودانه است
ز سادات سراپا نور شیعی
ز ابراهیم در آتش شجیعی
از آن پس آنکه نور هر دو عین است
که میراث دلم حاجی حسین است
به گردان ولی الله جان بود
محمدیانی اهل آسمان بود
عزیزم رعد گردانی است بیدار
چو پروانه رضای محض دیدار
بیا سقای باش و تشنه می باش
به لاش دشمن دین دشنه می باش
بیا سنگر بساز و خود سپر باش
به اردوگاه دین فر و ظفر باش
چو شمس آبادی و خیل جهادی
سواران غیور جبهه سازی
ببو ای دل گل نیلوفری را
ببین روح کلاته سیفری
برو پیدا کن ای دل شم حق یاب
شم آبادی شو و روشن چو مهتاب
به پاس قهرمان عشق و نیزه
سلحشوران دریای هویزه
تو انسان دیده ای بی مرز و ساحل؟
چو فتاحی و مختاری و فاضل
کریمی،مهدوی (۱) خواندند از دل
پران چون باد باید بود از گِل
به صابِریان و ساغریان خدا را
حسینی با تقدس خوان تو ما را
به عشق و آتش داور زنی ها
خطوط ماندگار گفتنی ها
بیاد اسوه اسلام خواهی (۲)
به روحانیت سبز سپاهی
به عزم و پاکی و علم مصور
صمیمی پور و صالح،حشمتی فر
به طبع خوشگوار و خلق بهمن
به رود بی سراب (۳) دیده من
به داود مزینانی که در شب
نهیب عشق را می داد بر لب
تخیل نقش بر روی زمین است
که وقت صحبت از میدان مین است
دگر حرفی ز شیدایی نیاری
بخوان عباسی و شاد و بیاری
رضا دیواندری را ذکر لب کن
ز نور اللهیم (۴) دریا طلب کن
که غواصان بحر آفرینش
همه کردند مهدی را گزینش
چو کرابی به اروند حقیقت
بزن معبر به میدان طریقت
چو سید مصطفی و سید کاظم
حسینی وار باید گشت عازم
جواد شربتی جرعه ز حق زد
بحق پرواز تا رب الفلق زد
شهادت حاضر است و نیست غایب
به خُلقی و به معصومی به نایب
ز شیخ عشق ناوی پور بشنو
ز حق از رحمتش تا نور بشنو
دلم از نا منی ها بی خبر نیست
اگر چه بر دل از نورش اثر نیست
هلا ای راستی ای ایستیری
چه باشد گر ز یاران دستگیری
متاجی نور عرفان بود آری
خبر داری عزیزم یا نداری
شبانگاهان که می شد راه می شد
ز خاک دوستان آگاه می شد
به آنکه نطق قرآنش چو زمزم
عرب را و عجم را بود همدم (۵)
به یاد پیروان پاک قرآن
جوانان سراپا نور ایمان
به یاد کوشکی و دلبری ها
قریشی و حسنی ، خسروی ها
ز دارینی حمید و هم ز صباغ
هنر پیشه که پر پر گشت در باغ
ز شور آزمون و شوق مهری
ز خون طیبی و خُلق اَبری
ز جان بشنو پیام هاتفی را
که خواند شرح حال یوسفی را
به یاد آور تو یاران شلمچه
ز چشمی ، ایزدی ،بیدی،مقیسه
ز هر چه رسته از تاری و زشتی
رضا،جعفر،مجید اردیبهشتی
نیای با سخاوت (۶) با سری مست
شهادت را و جان را داد پیوست
برات وصل را دارد براتی
لیاقت در وجودش بود ذاتی
به یاد دو کبوتر پاک و فرهود
زفتاحی چنان محسن و محمود
و هر دو تن که بهروز و حمیدند
به دین احمدی (۷) عبد وحیدند
ستایش خاص یزدان بزرگ است
که با یادش دل مومن سترگ است
شهید عزتی عزت از او یافت
که دل را با کلام الله حق یافت
صداقت با رضایت حلقه بسته
رضای صادقی را نطفه بسته
شنیدی سرگذشت جالبش را
تو مطلوب دلش را طالبش را
اگر خواهی معلم شو ادب را
گزین از خیل استاره رجب (۸) را
چو برزویی برون زین سرزمین شو
منور باش و در میدان مین شو
بگیری تا نژاد آن علی (۹) را
بروغن وار دامان علی را
چو سلمان آن دلیر تیرانداز
به نفس خویش بد اندیش پرداز
چو توحیدی شو و چون طاهری شو
به اروند حقیقت مظهری شو
هنرپیشه شو و تمرین دل کن
هنرمندانه شیطان را خجل کن
بگو ای اردکانی ای مجیدم
ز جانبازی عباس رشیدم
شهادت زاده صد افتخار است
که نام رنجبرها سربدار است
اکابر،ارغیانی و همایی
نواهای نیستان جدایی
رسولی پور و اسماعیل زاده
چو رمضانی به تربت سر نهاده
و ریوندی،گراییلی،رضایی
چو فیض آبادی اندر فیض هایی
الا ای پیر شهرستانی ما
به محراب و به سنگرحامی ما
تو ای شاگرد بی باک خمینی
سروش خط خونبار حسینی
نماز ذبح اسماعیل بر خوان
که جز محراب خونین نیست بر خوان
ببین ای یار مسجد در غبار است
به یاد دوستان حنانه وار است
خدایا کو جوانان جماعت
کجا هستند خیل سرو قامت
چو شوری بود و آواز و سُروری
چه شبهایی چه ساعاتی ، شعوری!
به لطف آنکه در کوثر ببینم
همیشه سر به سجده بر زمینم
امیدم صبح رجعت با شهیدان
رکاب صاحب عصر است و میدان
همه عالم رد پای بسیجی است
کرند و پاوه و فاو و دوعیجی است
الا ای نعره خشکیده بر بام
بیا تا پنجوین و تا به ایلام
قلاویزان عشق و میمک خون
سه راه مرگ و کاسه ، خاک مجنون
به آن امدادهای غیب و بیّن
به میدان رضا و نهر خیّن
به قایقهای پر شور جزیره
به رفت و آمد شبهای تیره
به آفند و پدافند دمادم
به پشتیبانی خط مقدم
به دهلاویه و خلق حلبچه
مثلث ها،هلالی ها،شلمچه
به کله قندی و به فتح مهران
شهادتگاه کاوه حاجی عمران
به اردوگاه یاران خمینی
برونسی و ظفر،فاضل حسینی(۱۰)
الهی شور و نور و شعر و شوقت
فراوان ده بما نوبت به نوبت
مرا از معبر میدان میثاق
رسان تا نقطه پر نور الحاق
تابستان ۷۴ ج.فلاح
****************************************************
۱) شهیدان فتاحی ، مختاری ، فاضل ، کریمی و مهدوی، از همرزمان شهید علم الهدی بودند که مظلومانه در منطقه هویزه به شهادت رسیدند در همانجا دفن شدند و در گلزار شهداء سبزوار یادمانی بصورت آرم الله پرچم جمهوری اسلامی برایشان ساخته شده است.
۲) روحانی شهید سید مهدی اسلامی خواه می باشد .
۳) منظور، شهید رودسرابی می باشد
۴) این ۵ تن از شهدای گردان تخریب بودند
۵) منظور، قاری قران شهید عرب عجم است
۶) منظور، شهید سخاوت نیا می باشد
۷) منظور، براداران شهید بهروز و حمید احمدی است
۸) منظور، شهید رجبی است.
۹) منظور، شهید علی نژاد می باشد.
۱۰) منظور، سه اردو گاه رزمندگان سبزواری در ایام دفاع مقدس در منطقه جنوب می باشد.
سلام
ستارگان سید علی امام خامنه ای سیلی میزنند بر وحدتی که محورش امام خامنه ای نباشد
یا حسین ۴۳ نفر آنلاین
حیدرا! یک جلوه محتاج توام
دار برپا کن که حلاج توام
جلوهای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم؛ ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بیکسی
غربت صدساله، بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو میخواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیتالمال را خاموش کن
این تجملها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
میسزد کز خشم حق پروا کنیم
در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر، مولایی شویم
مرغ، اما، مرغ دریایی شویم
مرغ دریایی به دریا میرود
موج برخیزد به بالا میرود
آسمان را نور باران میکند
خاک را غرق بهاران میکند
لیک مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند آب و دانهای؟
غافل از قصاب و صاحبخانهای؟
شیعه یعنی وعدهای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک؟
پا و تاول، چهره و چین و چروک
سالها صورت ز صورت بافتیم
تا ز صورتها کدورت یافتیم
یک نفر بر قامتی رعنا نبود
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گرچه قرآن را مرتب خواندهایم
از قلم نقش مرکب خواندهایم
سورهها خواندیم بیوقف و سکون
کس نشد واقف به سرّ «یسطرون»
سرّ حقّّ مسطور ماند و در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بیعمل
همچو زنبورند لیکن بیعسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد
جان من برخیز! وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امدادگیر
سیر معنا را ز مجنون یادگیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شوی
هر نفس لاگوی، الاّیی شوی
تا به کی در لفظ مانی همچو من؟
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیی گر نهی سر درطبق
میشود عریان به چشمت سرّحق
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه طوفان میکند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیر روز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، یعنی موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بیغلاف
شیعه یعنی «سابقون السّابقون»
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گِل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سَر نی، جلوة رنگین کمان
پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود
تاب گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی، نکتهپردازی کند
در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان، بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر، میافتد به راه
میرود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سرّ بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
میکشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد بر خاک پای اهل بیت
یا فرزدقوار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از بادة جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرّحیل
میدهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعة مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست
این سخن کوتاه کردم والسّلام
شیعه یــــــــــــــــــــــــــــــــــــعنی تیغ بـــــــــــــــــــیــــــــــرون از نیام
سلام علیکم
هنوز مطلبو نخوندم اما ..
حاج آقا اینو ببینید حالشو ببرید
http://mashreghnews.ir/images/News/cartoon/57098851205483492722.jpg
http://iusnews.ir/?pageid=116174&category=
لینکشو فراموش کرده بزارم
عنوانش هست :
سوتی تلفنی اوباما
سلام. خدا قوت.
گزیده هایی از نیایش های ستایش گرانه حضرت فاطمه زهرا(س):
ـ آفریدگارا! حمد و ستایش و منت و فضل از آن توست، نعمت و شکوه و فرمانروایی و ملکوت، از آن توست. قدرت و افتخار، سروری و منت و بزرگواری از آن توست. یکتایی و ستایش بی همتایی و قداست و عظمت و آمرزش و والایی تو راست.
ـ خدایا! هر ستایش پاک و پسندیده و هر مدح ارجمند و سخن نیکو و زیبا، که سخن و گوینده آن را بپسندی، تنها شایسته توست.
ـ ستایش و حمد مرا با نخستین حمد ستایشگران و ثناگویان بپذیر. تکبیر و تهلیل و سخن نیک و زیبایم را با کلام نخستین تکبیر گویان و ثناخوانان پروردگار جهانیان، پذیرا باش.
ـ ستایشم را از آغاز روزگار تا روز رستاخیز، متصل گردان. حمد و ستایشی همسنگ ذرات ریگ ها، تپه ها، کوه ها، و به شمار جرعه های آب دریاها و قطرات باران و برگ درختان و عدد ستارگان و هموزن خاک ها و دانه ها و سنگریزه ها و ذرات آسمان ها و زمین و آنچه در آن ها و میان آن ها و زیر آن ها و بالای آن هاست.
چند تصویر از س.ب:(یک نفر)
http://www.up1.ir/upload/5a99158e0c52f9e7d290906c9d08268d.jpg
http://www.up1.ir/upload/50905d7b2216bfeccb5b41016357176b.jpg
http://www.up1.ir/upload/e242660df1b69b74dcc7fde711f924ff.jpg
http://www.up1.ir/upload/7eab47bf3a57db8e440e5a788467c37f.jpg
http://www.up1.ir/upload/02c27682b80b462437ba4efc71267562.jpg
سلام.
کیستی تو برادر؟ نمی دانم عقیق نسل سومی بنامم تورا یا اولین یاران سید خراسانی.
همان عقیق کفایت میکند.
نه ده را خواندم.۱ بار ۲ بار ۳ بار. سر ۴مین بار فهمیدمش.نه اصلا شاید نه.نمیدانم.
فقط میدانم این حرف من بود که از زبان قلمت جاری ماند.شاید هم نسلی های من.وقت خواندن ترجمه دعای توسل را نداشته باشند.شاید هنوز زیارت عاشورا را حفظ نباشند.ولی یک چیز را فهمیده اند,فهمیده ام.کهقطعه ۲۶ نه ترجمه بل عین زیارت عاشوراست.اصلا جنگ ۳۳ روزه است.
قطعه ۲۶ وقطعه ۴۸ برایم شده فیلتر تمیزی ,دعای توسل….
عقیق نسل سومی .
تازه یافتمت .
برادر التماس دعا.
هم نسلی خوبم
رهایت نمی کنم.
به «کوثر به گوشم»
ردیف ۶۳ شماره ۴۴
اینجا زمین به لرزه افتاد …. نمی دونم از هیبت ستاره ها بود یااز ناراحتی تقلبی که صورت گرفته ؟
ازستاره ی خاموش
به ستاره ی باهوش……
حاجی صدای من رو داری؟…..
…………
حاجی ببین، دمت گرم داری خوب می زنی……..
فقط آتیشش رو زیاد کن…
مفهوم بود؟………………
………..
الو الو ال… .
سلام علیکم بر حاج حسین بسیجی ها
دلم برای نام علی نام بلند علی نام بالای علی نام والای علی در اذان چقدر تنگ شده. جو گیر شدم و همانجا ایستادم و اذان دادم با نام علی
این کار شما مصداق این است که مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد.
شما حقیقت را بر زبان آوردید شما خودتان ستاره پرنور ماه و وجدان شما هم خواستار حقیقت ها وخوبی هاست .
امام بود که گفت: “ما اگر از آمریکا و شوروی و صدام بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت”وچه زیبا تعبیر کردید که امام حسین (ع) فقط برای احیای نام علی (ع)شهید شد.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
سلام داداش حاجی واقعاً معرکه است چه عکسایی دلمون رفت مخصوصاً عکس کعبه از بین ستونها چقدر دل انگیزه
چقدر مطلب واقعاً کولاک کردید. برم بخونم. بسیجی خسته نباشید.
یا وارث
غم عظیمی دارد در مسجد الحرام اذان بشنوی اما نام علی(ع) نباشد.با هر اذان اشک می ریختم و دوباره اذان می گفتم.اذانی با تکرار اسم زیبای مولا.
با دیدن هر وهابی لبانم تکان می خورد و لعن می کردم.
ای خدااااااااااا اینجا چه قدر غریب است!کی خواهد آمد او که انتقام سیلی زهرا (س) بگیرد؟کی می رسد او که اذانش دل ببرد از عالم؟
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حق
آقا فریاد… فریاد از زیبایی کلمات… فریاد از لغت به لغات
خواندنیست این کتاب… دل ما را کردی کباب… تا نگیرمش نگیرم خواب
تو را به فاطمه زهرا… هرچه دیرتر برسان به انتها… لیکن انتهایی زیباتر از زیبا
از همه ی نوشته هایت بهتر بود… این که گفتم فکر نکنی غلو بود… ذره ای از حس فریادم بود
سلام
به به چشممون روشن شد به کسی در میعاد!!!!! هر چند مجازا
کتابش رو کی ببینیم انشالله؟
“معروف یعنی علی و هر آنچه غیر از علی باشد، منکر است.” .”چقدر زیباست این زیارت. انگار می شورد دلت را از غبار و تاریکی. وسطای دعا، احساس می کنی، هیچ کس زلال تر از خودت نیست. عشق بازی حسین است با شیعه این زیارت. انگار ما داریم با حسین از همان حنجره بریده حسین سخن می گوییم. انگار صدای این زیارت از گلوی حسین بیرون می آید. انگار ما با حسین حرف نمی زنیم؛ این حسین است که با ما گرم گرفته است و چه گرم گرفتنی و در چه جای مقدسی؛ مقابل خانه خدا… “
بیانیه ای برای آقای قدیانی:
۱٫داداش حسین هروقت قلمت روی کاغذ لغزید برای نوشتن سفرنامه دیار یار بدان که قلم نازنینت که بیمه شهید بابااکبر قدیانی است فدایی داره
۲٫ داداش حسین هر وقت ستاره ها برایت روزشمار عاشورا را گذاشتندهمان موقع از آن عدد ۳۱ را کم کن می شود روز عرفه. و بدان ما دعا می کنیم آن روز زیر آسمان خدا و در بین الحرمین ، دیار عاشقان بخوانی مناجاتی از زبان و حنجره بریده حسین از بن دندان های حسین، از عصبها و رگهای حسین …….
۳٫ داداش حسین در آن لحظه یادت نرود که برای همه ستاره ها دعا کنی و بعد سوغاتی از آن دیار نازنین باز هم سفرنامه ای از دیار یار بیاورید. و یادتان نرود وقتی که آن را می نویسی قلم نازنینت که بیمه امام حسین و حضرت عباس شده فدایی داره .
اخ که تا حرف هم میزنی بهت میگن تفرقه انداز!
حکایت همون اذانه
خدا خیر بده شما رو که اون اذان رو اون جا گفتید.تصور اون فضا و اذان گفتن یه شیعه در اونجا هم به ادم حس خوبی میده
سلام
نتونستم فعلا کامل بخونم ولی از کامنتهای ستاره ها احساس کردم از غربت بقیع ننوشتید؟؟؟
بنویسید از بقیع
یا امام حسن مجتبی
سلام آقای قدیانی
یه عکس دارم از شما و حاج آقا ملکی که مطمئنم خودتون ندارید
عکس های شما رو که دیدم یا د اون روزها افتادم
ایشالا این دفعه قسمت بشه کربلا
http://myup.ir/images/83058311938731632346.jpg
الان خوندم متن رو
مثل همیشه زیبا و …
از صعودی ها متنفرم ! ولی جالب بود روزی که رفته بودیم جلوی سفارت سوئیس برای اعتراض به قرآن سوزی یه خانمی اونجا بود که به بسیج وبسیجی کلی فحش داد که آره اینا به جای اینکه با مسیحی ها دشمنی کنن که مسلمون نیستن اومدن به عربها که مسلمونن گیر دادن به جای این برن مسیحی ها رو از ایران بریزند بیرون و چرا برای مسیحیا ۲تا نماینده مجلس انخاب کردن و از این حرفا…
خیلی دلم میخواست بهش بگم که آخه زن حسابی این عربهای سوسمار خوری که تو ازشون دم میزنی ، اونایی که فقط از قرآن و احترام به قرآن این رو میدونن که قرآن رو روی زمین نباید گذاشت ، به خاطر این قضیه قرآن سوزی لال مونی گرفتن و حتی به چیزی که عقیده ی خودشونم بود توجه نکردن.و فقط منفعتشون و جیبشون و شکمشون رو حفظ کنن بستشونه دیگه ! قرآن رو میخوان چیکار؟ نون به نرخ روز باید خورد از دید این سعودی ها !ای بابا اونا به در خونه ی دختر رسول الله هم که رحم نکردن !!!
خیلی بی غیرتن حیف اسم مسلمون که روی اونا گذاشتن
اما ما یادمون نمیره که:
امام گفت: “ما اگر از آمریکا و شوروی و صدام بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت”.
اینها اهل کوفه اند.
اینها از آمریکا هم بدترند چون دل مردم را سست میکنند , مثل صفین.
اینها خوارج اند…..
“حسین فقط برای احیای نام علی شهید شد.”
“روضه زهرا ، بخشی دارد حماسی تر از کربلا که هرگز خوانده نشده است”
“یا مولا علی”
“بی اذن علی، اذان بخورد توی سر موذن و دیدم دلم برای نام علی نام بلند علی نام بالای علی نام والای علی در اذان چقدر تنگ شده. جو گیر شدم و همانجا ایستادم و اذان دادم با نام علی ….”
شیری که خوردید حلالتون.
چقدر دوست دارم این کتابو بخونم.
سلام
چه عکسای قشنگی
آقای قدیانی
مشتاقم برای خواندن سفرنامه عمره
خیلی سخت و رنج آور است در اذان نام علی را نشنیدن
خاک بر سر وهابی ها و آل سعود
علی نبود خدا دنیا را نمی آفرید
.
.
آه که چقدر درد آور است
سلام بر برادر حسین خودمون.
خوب حاله وهابی ها رو گرفتی هااااا، ایول داداش.
راستی:
مرتضی مرتضی است در همه حال گر جهان جمله عبدود گردد
نفسی ده سینجلی گوییم صد و ده بار یا علی گوییم
“””””
حب حیدر بود اساس نماز، عجلو به صلاة قبل الفوت
مِهرِ او ماییه حیات همه، عجلو به الحیاة قبل الفوت
بس بود واژه های تکراری، مدح خوانم برای نوکر نو
مرده را جان تازه می بخشد، کف دوره دهان قنبره تو
التماس دعا برادر
سلام خیلی جالب بود بی صبرانه منتظر کتابتون هستیم!!!
عاشقتم چون عاشق حاج منصوری…..
“بی پدری را می شود تحمل کرد، اما بی مادری را نه. بی مادری را نمی شود تحمل کرد، به خصوص با نامادری. ام البنین اما نقل این حرف ها نیست؛ یک بار اجازه نداد مادر صدایش کنند پسرانش. همیشه می گفت: من در این خانه، کنیز زینبم. بی خود نیست که دنیایی را مست خود کرده عباس. ام البنین پرورش داده او را. ” چه زیبا گریز زدید احسنت!
با سلام
الهی …
ما ، در حریم حرمت مهمانیم ،
زائر بیت الله و حرم رسولیم ، حج می گزاریم و در پی قبولیم در صحرای عرفه ، اشک ریختیم ، در مشعر و منا به خاک افتادیم ،
صفای «صفا » را دیدیم ،
در «حِجر» نالیدیم و «حَجَر» را بوسیدیم …
التماس دعا …
“امام حسین فقط برای احیای نام علی شهید شد. معروف یعنی علی و هر آنچه غیر از علی باشد، منکر است. ” احسنت به این قلم!
“در تاریخ، هیچ شیعه ای را مردتر از این شیرزن، این بی بی ۲ عالم ندیدم؛ سیلی زد بر صورت وحدتی که محورش علی نباشد. ” عالی بود! یاعلی
سلام برشما که قلمت از علی واولاد علی مینویسد تا اینگونه است قلمت پایدار
سلام
چند کتاب با همکاری… ساخته ایم و برای دانلود ارائه کردیم
چون تعداد بازدیدکنندگانمان پایین است از وبلاگهای پر بازدید درخواست همکاری کرده ایم و میکنیم که شماهم یکی از اون وبلاگها هستید
اگر امکان داره و براتون مقدوره یک بخش را بزارید مردم کتابها رو دانلود کنند و استفاده کنند
البته اگه امکان داره
آدرس مکان کتابها:
http://delnevis-2010.blogsky.com/1389/10/21/post-77
http://delnevis-2010.blogsky.com/1389/10/20/post-76
http://delnevis-2010.blogsky.com/1389/10/10/post-69
http://delnevis-2010.blogsky.com/1389/09/21/post-65
خیلی ممنون میشم اگه بزاریدشون
اگه گذاشتید حتمآ خبر بدید که بیام و ببینم چقدر دانلود داشته
باتشکر
…….خدا نگهدار…….