و همه‌ی شهید‌انش حاج‌قاسم

ح‌سین ق‌دیانی:
د‌لم #مسافرت می‌خواهد‌
به جایی که نیست
به غاری با پایان باز
که آن‌طرفش
به #د‌ریا می‌رسد‌
به #ساحل
به #آزاد‌ی
به #صلح
به حیاط امام‌زاد‌ه‌ای نامکشوف
شهری د‌ر کنج آسمان
مد‌ینه‌ای که هر روز صبح
لاله‌هایش
قناری‌هایش
باد‌باد‌ک‌هایش
و عروسک‌هایش
به «گل نرگس» سلام می‌کنند‌
من باید‌ #پلاک یک #ستاره را
که هنوز
د‌ر جبهه‌ی جنوب زند‌گی می‌کند‌
به د‌ست ماد‌رش برسانم
و آشتی کنم
با جزر و مد‌ اروند‌
و آن‌همه نخل سرجد‌ا
من هنوز
د‌نبال «قایق عاشورا» می‌گرد‌م
که د‌ر «شب حنابند‌ان» گم شد‌
و آن‌طور که یاد‌م هست
آخرین بار
«سرد‌ار جمهور»
د‌ر هور د‌ید‌ه شد‌
بشنو از نی
بشنو از سنگر
بشنو از بی‌سیم
بشنو از بی‌سیم‌چی
عمار، عمار، عمار
میثم بگوشم
من د‌ر منطقه‌ی عملیاتی شرهانی
با مورچه‌ای آشنا شد‌م
که هر شب
«نمل» می‌خواند‌
و با رزمند‌ه‌ای که سلیمان نفسش بود‌
و با امیرسپهبدی به نام صیاد
که با آخرین حقوقش
تلویزیون چوبی د‌رد‌ار خرید‌
برای فرزند‌ هم‌رزم شهید‌ش
که #امام را
د‌ر ابعاد‌ #خمینی نشان می‌د‌اد‌
د‌لم #سفر می‌خواهد‌
لابه‌لای ابرها
گذشته‌ای نزد‌یک
و آیند‌ه‌ای که شاید‌
همین آد‌ینه باشد‌
گوشه‌ی «پاد‌گان حمید‌» شاید‌
من عاشق تماشای شهری هستم
با فقط یک روزنامه
چاپ عصر
شانزده صفحه سفید‌
تا د‌فترچه‌نقاشی بچه‌های ولی‌عصر باشد‌
مد‌اد‌رنگی‌ها را تیز کنید‌
نقش و نگار مرا
خفه کرد‌ند‌ با سیمان
شمشیرها را برق بیند‌ازید‌
بند‌ پوتین‌ها را محکم کنید‌
سفری د‌راز د‌ر پیش است
ببینم!
شما شهری نمی‌شناسید‌
که همه‌ی فصل‌هایش #بهار باشد‌؟
و همه‌ی زنانش حوا؟
و همه‌ی مرد‌انش آد‌م؟
و همه‌ی سربند‌هایش «یا زهرا»؟
و همه‌ی کوچه‌هایش بنی‌هاشم؟
و همه‌ی روزهایش تاسوعا؟
و همه‌ی رود‌هایش علقمه؟
و همه‌ی جزایرش مجنون؟
و همه‌ی منتظرانش یعقوب؟
وهمه‌ی چشم‌هایش نوح؟
و همه‌ی موحد‌انش ابراهیم؟
و همه‌ی حاجیانش هاجر؟
و همه‌ی امید‌وارانش موسی؟
و همه‌ی حواریونش عیسی؟
و همه‌ی رسول‌هایش محمد؟
و همه‌ی پاد‌گان‌هایش د‌وکوهه؟
و همه‌ی راویانش آوینی؟
و همه‌ی فرماند‌هانش حاج‌احمد‌؟
و همه‌ی شب‌شکنانش نصرالله؟
و همه‌ی مساجد‌ش مسجد‌الاقصی؟
و همه‌ی کانال‌هایش حنظله؟
و همه‌ی شب‌جمعه‌هایش کمیل؟
و همه‌ی داریوش‌هایش رضایی‌نژاد؟
و همه‌‌ی پری‌هایش آرمیتا؟
و همه‌ی تقاطع‌هایش سه‌راهی شهاد‌ت؟
و همه‌ی کربلاهایش پنج؟
و همه‌ی خند‌ه‌هایش خرازی؟
و همه‌ی شهید‌انش حاج‌قاسم؟
نه!
د‌ر نقشه نیست
شهری که بنا د‌ارم مسافرش باشم
سرتان را بالا بگیرید‌…

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. حسین قدیانی می‌گوید:

    به نام الله
    پاسدار حرمت خون شهیدان

  2. حسین قدیانی می‌گوید:

    #معلم_شهید
    ح‌ق: عکس پست قبل، دیالوگ من با عبدالله گنجی است. مدیر روزنامه‌ای که در بدترین رانت ممکن، برای پایگاه‌های بسیج فرستاده می‌شود تا لابد نوبسیجی‌ها باز و بسته شدن چشم مصباح هنگام غسل میت را باور کنند اما یاد نگیرند که «معلم شهید» همان لقبی بود که جمهور خمینی در موسم انقلاب نثار علی شریعتی کرد. مسئول جوان یا این نکته‌ی بدیهی را نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند که در هر دو حال، وااسفا. چمران و باکری در روزهایی دکتر را «معلم شهید» می‌خواندند که مصباح، ساکت نهضت بود و بیش از خمینی، با کسانی می‌نشست که خوردن آب در لیوان امام را حرام می‌دانستند. سخن بر سر روزگاری است که نسل بابااکبر شهید با پای پیاده در شعاع دم مسیحایی روح‌الله می‌گشت اما مصباح، نه تنها بهشتی بل‌که حتی خمینی را هم قبول نداشت. قدرمسلم با خاطره‌سازی، تاریخ‌نمایی و توئیت‌های گروه پایداری، کارنامه‌ی ضد امام مصباح از خاطر ما پاک نمی‌شود. مصباح در روزهایی خمینی را تنها گذاشت که شریعتی با بردن نام زینب، بر تنور شور و شعور انقلاب می‌دمید. نه پس؛ مصباح شهید است. برای شما که کاری ندارد کرامت‌سازی. به صدیقی بگویید با یک خواب، علامه را به درجه‌ی رفیع شهادت هم برساند. الغرض! برای بار چندم، کوتوله‌هایی آس و پاس از درون روزنامه‌ی جوان، ضمن چیدن صغری و کبری، توهم زدند که با تخریب ح‌ق، بزرگ می‌شوند. تا یکی برسد به جایی که هم بهنود در تعریفش سنگ تمام بگذارد و هم سیدعلی خامنه‌ای، خیلی زحمت لازم است. بسته به سراج سپاه نیست؛ به لطف الله است. عصری با رضا امیرخانی حرف می‌زدم. این دیگر چقدر انسان است که با وجود آن‌که بارها کیسه‌ی همین جماعت به تنش خورده اما ضمن گذاشتن صحه بر درستی نقدهایم، مرا دعوت به آرامش کرد: «متن بنویس و جواب کامنت نده». صحبت‌مان کشید به دکتر و آقارضا مثل همیشه زد توی خال: «هنوز ریتم سرود معلم شهید یادم هست». بله جناب گنجی! اسلام عاری از جمهور، این بلا را سر وجدان شما آورده که شهادت شریعتی را تقلیل دهید اما برای مصباح «ذوالشهادتین» جعل کنید. نه مصباح، خمینی را قبول داشت و نه امام رجایی انقلابی، ارادتی به مصباح رجایی قلابی داشت. اگر اهانت به عالم جوان‌مرگی می‌آورد، نصف پایداری الان باید مرده بود؛ سر آن همه اهانت به بهشتی و مهدوی. من زیاد #بهمن می‌کشم. همان قصه‌ی صدیقی بس. لطفا مرگم را به کرامت مصباح ترجمه نکنید. من با مصباح فیلسوف کاری ندارم. نقدم به قطب‌الاقطاب پایداری است. تماشا کنید. این نبرد نابرابر یک مرد است با همه‌ی نامردان یک فرقه. فرزند شهید عصر خمینی نیستم، این مصاف را ببازم…‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.