گوشه ای از توانایی های داداش حسین!

به سبک شهید آوینی؛
تو خود آن همه بسیجی ها را عاشق بودی دوکوهه، که زبان یارای وصف آن نیست. یادت هست حاجی باشی را که وضو می گرفت در حوض روبروی حسینیه؟ دوکوهه زیباست اما نماز آن بسیجی جنوب شهری از دوکوهه هم زیباتر است. دوکوهه انسی دارد با شهدا که نپرس. در حاشیه اطراف حوض، وقتی از سعید پرسیدیم؛ تو چه آرزویی داری؟ گفت: “شهادت، چرا که جان مایه انقلاب اسلامی است” و اگر حقیقت را بخواهی، حق با سعید است. بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا از شهدا حرف می زنیم و از دوکوهه. دوکوهه برای ما قدمگاه شهیدان است. دوکوهه سال ها با شهدا زیسته است. هر که می خواهد دوکوهه را بشناسد، داستان علقمه را بخواند و بین الحرمین را هم و خیمه حسین را هم. آری؛ ما از این موهبت برخوردار بودیم که دوکوهه را با بسیجی ها ببینیم و فضای سایبر را با ستاره های حضرت ماه. عَلَم خامنه ای زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟  من هرگز اجازه نمی دهم خامنه ای. دات. آی. آر در خط مقدم اینترنت تنها بماند. صدای این ستاره ها، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.
به سبک شریعتی؛
زر و زور و تزویر، آری؛ زر و زور و تزویر آمده تا سوتک را از دهان کویر خارج کند. من از جایی آمده ام که نشان از آبادی ندارد. پیشانی ام پینه فقر بسته، نه مُهر ریا. بودای من، نداری است. مهراوه من، عشق و ملیکای وجودم وقتی به عرش می رود که صورت بر خاک می گذارم. خدایا! به حوزه ما بصیرت، به دانشگاه ما غیرت، به زنان ما حجاب، به مردان ما شرف، به سران فتنه حیا، به خواص ما ولایت، به نمازگزاران ما شهادت و به یعقوب چشمان منتظر ما، یوسف زهرا عطا کن.
به سبک جلال؛
آمده بود این حضرت مفنگی و چه پر ادعا. یحتمل صبحانه کله پاچه خورده بود. یک ریز حرف می زد. از هر دری. دیدم حوصله اش را ندارم. زدم بیرون. در خیابان گله به گله آدم دیدم که هیچ کدام شان شوهر حوا نبودند. سیگاری روشن کردم و چقدر هم چسبید. باران داشت می آمد. پالتوی خود را دادم به مورچه ای که داشت از سرما یخ می کرد. لرز افتاده بود به تنش. کمی آن سوتر کلاغی داشت پرهایش را تکان می داد. با چه والذاریاتی. می چراند آب را از بدنش و همین طوری ها بود که برگشتم خانه. سیمین داشت با ایران گپ می زد. دختر آقا هوشنگ و چقدر هم مبادی آداب. مرا که دید، درآمد؛ سلام استاد. یعنی که یعنی!
به سبک حسین شریعتمداری؛
این حادثه را که کیهان البته از سال ها پیش، پیش بینی و نه پیش گویی کرده بود، فقط اندکی از بسیار و مشتی از خروار است. بر اساس شواهد و قرائن موجود کمترین تردیدی نیست که سرویس های جاسوسی دشمن در این باره به شدت مشغول فعالیت (بخوانید جاسوسی) هستند و کیهان در آینده ای نزدیک به بخش هایی دیگر از این ماجرا اشاره خواهد کرد. و بالاخره در این باره گفتنی های دیگری هم هست که به وقتش خواهیم گفت، چرا که به قول امام راحل؛ نویسنده ها درباره آنچه که نمی نویسند هم باید پاسخگو باشند.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۹ دیدگاه

هیچ کس اندازه شهید به خدا بدهکار نیست

می توانم خیلی راحت ژست نقد بگیرم و از عملکرد مسئولین گرفته تا مردم در هفته دفاع مقدس انتقاد کنم. این بار اما بد نیست نیمه پر لیوان را ببینم. خیلی ها برای تجلیل از نام و یاد شهدا در طول هفته دفاع مقدس زحمت کشیدند. بچه های مخلص بسیج مساجد. پایگاه های بسیج. دانشگاه ها. مراکز دولتی. خیلی ها. کسانی بودند که با بودجه ای کم و پولی مختصر نمایشگاه زدند و به وسع خود، بخشی از گنج نهفته در دل جنگ را نشان دادند. قطعا بهتر از این هم می شد عمل کرد و هیچ شکی در این نیست اما این، نافی تشکر از دوستانی که آستین همت بالا زدند و کاری برای هفته دفاع مقدس کردند، نیست. دوستان! در اغلب کشورهای دنیا، معمولا انتهای جنگ را، یعنی روزی که جنگ شان به صلح ختم می شود، جشن می گیرند و مراسم بر پا می کنند ما اما سالروز شروع دفاع مقدس را نه از آن رو گرامی می داریم که جنگ طلبیم. جنگ ما مطالبه شهادت بود و خون ما به دین خدا بدهکار. ما در جنگ، بخشی از بدهی خون خود را به دین خدا پرداختیم و شهدا ما را در برابر خدا روسفید کردند با اهدای خون سرخ شان. احیا کردند دوباره ما را. در ۸ ماه دفاع مقدس هم ما بخشی از بدهکاری خون دل خود را به خدا پرداختیم. مگر نه این است که خون دل ما مدیون خداست؟ هنوز خدا خیلی از ما طلب دارد. خون بدهیم و خون دل بخوریم و جان هم ببازیم، باز بی حساب نمی شویم. هیچ کس اندازه شهید به خداوند بدهکار نیست. شهید از جان خویش می گذرد اما خدا، خون خود را، ثارالله را سیدالشهداء را بر بالین شهید حاضر می کند. یک جان ناقابل می دهی اما در عوض، جان جانان؛ حسین می آید و سر تو را روی سینه می گذارد و با خود می برد تا عرش اعلا. خدا خواسته است خون حسین، در رگ های شهید بجوشد. شهدا به خاطر این لطف تا ابد به خدا بدهکارند. جان چه باشد که نثار قدم دوست شود. این متاعی است که هر بی سر و پایی دارد. یک جان ناقابل می دهی و در عوض می گویی؛ سلام بر حسین! تازه جان می گیری، بعد از آنکه جان می دهی. بنازم آن دنیایی را که با “سلام بر حسین” آغاز می شود.  خدا فقط خودش می داند که چقدر خاطرخواه شهداست. ای شهید! ای آنکه اولین کلامت پس از شهادت، سلام بر حسین است، ما را نیز به بلای کربلا مبتلی کن. ای خوشا خورشید عمر تو که چه عاشقانه غروب کرد در افق خون سرخ ات. این غروب، زیباست اما طلوع حسین بر بالین تو از آنهم زیباتر است؛ سلام بر حسین.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۳ دیدگاه

چه خبر از “نه ده”؟

“نه ده” پر فروش ترین چه از نظر تعداد چاپ و چه از منظر تیراژ که به چاپ ۱۱ و ۱۲ رسیده، از چاپ ۱۳ به بعد در ۱۰۰۰ صفحه و بالطبع فقط در جلد سخت در خواهد آمد. افزودنی های کتاب را به دوستان خوبم در مرکز اسناد انقلاب اسلامی داده ام که چون ملحق کردن نزدیک ۵۰۰ صفحه به کتاب، کاری زمان بر و وقت گیر است، به چاپ ۱۱ و ۱۲ نرسید. این کتاب حکومتی، بیش از ۸۰ درصد فروشش مردمی بوده و در بنیاد شهید قسمتی است که کارش حمایت از آثار فرهنگی فرزندان شاهد است. مهمترین کتاب فتنه را یک فرزند شهید نوشته اما بنیاد شهید دریغ از یک زنگ و یک تماس. این کتاب در آستانه چاپ ۱۳ حتی یک نسخه از بنیاد شهید خرید نداشته. حمایت از آثار فرهنگی فرزندان شاهد را یکی برای من در ستون نظرات معنی کند، ممنون می شوم. به هر حال امثال ما از نظر بنیاد شهید، خانواده شهید خوشه چندمیم. پدر من و آن شهید پایین شهری و آن شهید گمنام شهرستانی بسیجی بودند که رفتند و شهید شدند و نمی رفتند هم خرمشهر آزاد می شد؛ قصه همین است! مهدی رمضانی مرکز اسناد، طرح فوق را برای “نه ده” به دوستان این مرکز سفارش داده و دیگر اینکه مرکز اسناد واقع در خیابان شریعتی، یک ایستگاه پایین تر از میدان تجریش، فروشگاه کوچک، جمع و جور و زیبایی زده که بهترین جا برای تهیه کتاب است. در طرح بالا شماره هایی برای خرید اینترنتی و یا پستی کتاب “نه ده” درج شده. آرزومند آرزوهای تان. ما که آخرش هم نتوانستیم این طرح کتاب “نه ده” را بگذاریم در وبلاگ! بی خیال. فکر کنم در سایت مرکز اسناد باشد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۰ دیدگاه

لطفا نامه ها را برندارید؛ حق الناس است!

فرمانده گردان مقداد در عملیات فتح خرمشهر؛ مرتضی مسعودی و دیگر همرزم بابااکبر، گلعلی بابایی

تصویری از تسبیح سیده که با دست هنرمند خودش ساخته است

این هم عکس درست درمان لوگوی وبلاگ که ۲ سال پیش در بهشت زهرا مهدی حیات از من گرفت

به نام خدایی که قطعه ۲۶ را آفرید. سلام داداش حسین! من از سمنان آمده ام. مزار بابااکبر زیارتگه عشاق است. شما را به خون پدرت قسم ذره ای از این راهی که انتخاب کردی، کوتاه نیا. الحق که در قلم شما جز خون مطهر بابااکبر نیست و الحق که بابااکبر فقط بابااکبر شما نیست. الان که دارم این نامه را می نویسم روز ۲ شنبه است و خدا کند این نامه به دست شما برسد. راستی! در دانشگاه سمنان تا به حال نیامده ای. بچه ها به کتاب “نه ده” زیاد علاقه دارند. بی معرفتی نکن و به ما هم سر بزن. از طرف محسن.
***
برسد به دست آقای قدیانی/ آقای قدیانی! من با نام “سیده” در قطعه ۲۶ کامنت می گذارم و ۱۴ سال سن دارم. این تسبیح را که نشانی از ستاره های حضرت ماه است خودم درست کرده ام تا بی شماری سربازان آقا را نشان بدهم و به بدخواهانش بگویم: غلط کزدید بی شمارید. به مادر و مادربزرگ تان بگویید که یک دوره صلوات برای سلامتی آقا و تعجیل در فرج امام زمان مان بفرستند تا من هم در ثواب آن شریک باشم.
***
آنچه در بالا خواندید ۲ نمونه از صدها نامه ای است که عده ای از زائران مزار پدرم برای ایشان و گاهی هم برای من مرقوم می دارند. همین جا از همه ایشان تشکر می کنم و عاجزانه از دیگر زائران مزار پدرم خواهش می کنم؛ اولا راضی نیستم این نامه ها را باز کرده و بخوانند. ثانیا آمارش رسیده که برخی ها متاسفانه، این نامه ها را نه فقط می خوانند که بعد از مطالعه در جیب خود گذاشته و می برند. قطعا این نمونه نادر از دزدی را هم راضی نیستم و اگر می توانید آن دنیا به خدا جواب بدهید، به این کارتان ادامه دهید. این نامه ها برای من جدای از محتوای شان عزیز و دوست داشتنی است و همه آنها را برای مادر و مادربزرگم می خوانم و صد البته جمع می کنم. دوستانی هم که نامه می نویسند، می توانند برای جلوگیری از گم و گور شدن نامه خود، نوشته شان را درون محوطه آلومینیومی که مزین به تصویر پدرم و امضای رهبر انقلاب است، بیاندازند. در این صورت نامه ها هم از گزند باد و باران پاییزی در امان خواهد ماند و هم احیانا از دست برد بعضی ها! خلاصه که؛ ممنون از شما.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۴ دیدگاه

با پرستو خواهد آمد بهار

سال گذشته برای مجله ای که آن هم “نه ده” قرار بود نامش باشد و به هر دلیلی در نیامد، رفته بودیم استان مازندران؛ من و امین چیذری. این ۲ تصویر را هدیه می کنم به شما دوستان. اولی اش مادر شهید شیرودی است و دومی اش مزار شهیدی فکر کنم در بابل، شاید هم ساری. الان درست یادم نیست. خوب اگر در عکس دقیق شوید به نکته جالبی می رسید.

اینجا بهشت زهرای تهران است. تهران البته زیاد بهشت دارد که هیچ کدام سالن دعای ندبه ندارد اما در عوض سالن جکوزی و استخر و ایروبیک و شیشلیک و برگ و سیگار برگ و رقص گرگ و حرکات موزون تگرگ و کوفت و زهرمار دارد. بگذریم که تهران خیابانی دارد به نام بهشت که به آن بهشت زهرا نمی گویند؛ بهشت شهردار می گویند و مهدی باکری شهردار یکی از طبقات بهشت است که به جای قالی بافتن و خالی بستن، تار عشق می زند در پود مستی. حیف که ما بلد نیستیم مثل بعضی ها خواب ببینیم و الا باید خوابش را ببینیم که دوباره یکی مثل مهدی باکری شهردار شهرمان شود. دو زرده در می آید هر تخمی که می کاریم؛ از بس نمک ندارد دست رای مان. هدیه دادند رای ما دهاتی ها را به گلزار تهرانی نشین و ندیدند زار زدن ما را که نوشتیم؛ احمدی نژاد، اما خوانده شد مشایی! این از این و اما کلا به شما که عرض می کنم شیخ بی سواد، حالا به بی سوادی اش نگاه نکنید؛ ثروت بهتر از علم بود نزد شیخ بی سواد از همان دوران ننه جون! بعدها هم که بزرگ شد فهمید پول شهرام از خط امام بهتر است. لاکردار ۲ تا ویلا دارد یکی در فرمانیه و دیگری در زهرماریه که کم از بهشت ندارد. پسر شیخ بی سواد که می گوید؛ نمی دانم؛ چی چی هاوسش خیلی عالیه! خاتمی هم ویلانشین است. این مولای ماست که ویلا ندارد و من جرئت می کنم بنویسم: “من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است”. سران فتنه اما جملگی در ویلا زندگی می کنند اما یکی شان خوش مشرب تر از مابقی است و ماشاء الله هزار شمس الواعظین ویلا را فقط با ژیلا می خواهد. بدیهی است که فقط هم قناعت به ژیلای ایرانی نمی کند؛ کم دست نداد در ایتالیا با ژیلایی که کج تر از پیزا بود و کشنده تر از کش لقمه. چه کسی؟ همین خاتمی که الان ما را دعوت می کند به وحدت به شرکت در راهپیمایی روز قدس و ۲ فردای دیگر لابد دعوت مان می کند که از رهبری حرف شنوی داشته باشیم و جذب حداکثری کنیم همه را حتی جرج سوروس را. رو بدهی به سران فتنه همین می شود. اعدام شان باید کرد این مفسدین فی الارض را و بعد چوبه دار نظام مقدس جمهوری اسلامی را آب کشید. منافق تر از آن است که چهره اش نشان می دهد خاتمی. عبایش مشکی نیست؛ دلش سیاه است… خب حالا! می رسیم به این مواخذه که؛ مگر آقا نگفت به احدی ظلم نکنید! می رسیم؛ اندکی صبر کنید. فعلا بگذارید ظلم مان را بکنیم، بعد به اسم ماه، ستاره را بکوبید! الان تازه اول این نوشتار است. برای این مواخذه کمی زود است… آری؛ همین ویلانشینی و ژیلادوستی واویلا کرده امروز این حضرات را. زبیر آقازاده ای داشت که ویلانشین بود. طلحه الاغی داشت که ضد گلوله بود. در تاریخ زنی که باید با احترام از او یاد کرد، دولا دولا شترسواری می کرد و در جمل، حسن ابن علی، آن شیر بچه حیدر کرار، آن امامِ حسین و آن استاد عباس در جنگ آوری، هر چهار پای این شتر را با یک ضربه شمشیر قطع کرد. همان علی که می گفت: نگه دارید احترام همسر پیامبر را، قبلش از پا در آورد این جمل را. همان سید علی که گفت: ظلم نکنید به احدی، دیگر سران فتنه را به کشتی انقلاب راه نمی دهد. کشتی انقلاب، کشتی نوح است و هر انسانی و یا هر حیوانی که جفتک بیاندازد و چپ اندرقیچی خواب ببیند، از کشتی انقلاب پرت خواهد شد بیرون. راه دادن سران فتنه به کشتی انقلاب به این سفینه نجات، ظلم به انقلاب اسلامی است. ظلم به احدی، بزرگ تر از ظلم به انقلاب اسلامی نیست. دعوت کردن از هر منافقی برای حضور در جلسات مجمع تشخیص، ظلم به انقلاب اسلامی است. ظلم به انقلاب اسلامی یعنی ظلم به خون پاک شهدای راه انقلاب اسلامی. هر کس به خون شهدای این دیار ظلم کند ما او را دشمن علی می دانیم و بلند می گوییم؛ لعن علی عدوک یا علی. هر که می خواهد باشد. با عمامه یا بدون عمامه. با ریش یا بدون ریش. چه شیخ چه مهندس. ما البته در ۹ دی شعار دیگری هم دادیم که متاسفانه بازتاب نیافت در هیچ رسانه ای. شعار ما شعار ساده و بلیغی بود. نمی دانم کدام مصلحت اجازه نداد این حقیقت منعکس شود؟ این اسمش مصلحت نیست. بصیرت هم نیست. بی غیرتی است. ترس است. من اما تخس ترین بسیجی این دیارم و ریه من جز دود عود موتور قراضه بچه بسیجی ها هیچ اکسیژنی نمی شناسد. اینجا هم که خودتان می دانید؛ بهشت زهراست. من تا پیش از این هم زبانم دراز بود اما اینجا در کنار مزار پدرم زبان من تازه باز شده است و تازه شیر شده ام و زبانم سرخ شده. اینجا نه شهرک غرب است و نه سیدالکریم. اینجا دقیقا منزل من است. اینجا حرفم را نزنم کجا بزنم؟… فرمانده بابااکبر در جاده اهواز – خرمشهر حاج احمد متوسلیان بود. با این حساب دلیلی برای ترس نمی بینم که نخواهم اصلی ترین شعار یوم الله ۹ دی را درآورم از مظلومیت. اصلی ترین شعر ۹ دی این بود. همه ما، هم شنیدیم و هم گفتیم. بصیرت بازی در نیاورید! خودتان هم این شعار را دادید. آری؛ همه ما شنیدیم و همه ما گفتیم که؛ “تاجر ورشکسته، برگرد به باغ پسته”. ما فریب صف اول نماز “آقا” را نمی خوریم. ابن ملجم هم در همین صف اول، پشت سر علی نماز خواند. البته خدا را شکر در مثل مناقشه نیست، پس دستگاه قضایی نمی تواند حالم را بگیرد! دستگاه قضایی آرام آرام دارد تبدیل می شود به یکی از این دستگاه های موسیقی. از بس که سمفونی عدالت را در دستگاه سازش می نوازد! بله، چون در مثل مناقشه نیست، این را هم می شود گفت؛ طلحه هم زیاد پشت سر علی به نماز ایستاده بود. زبیر هم. ابن ابی هم. شمر هم. شریح قاضی هم. آقازاده زبیر از خود راضی هم. صف اول نماز “آقا” مهم نیست. مهم صف اول شهادت در راه رهبری است. نگاه کنید چه کسی در خط مقدم جنگ نرم دارد می جنگد. گیج نزنید. معیار ولایت مداری ما در این ۸ ماه دفاع مقدس، خون سرخ شهید حسین غلام کبیری است. حسین غلام کبیری ویلا نداشت اما ویلای عالیجناب فتنه کم از بهشت ندارد. دیشب امام با شهدا عند ربهم یرزقون بودند در قهقه مستانه شان و سر همین حضرت روح الله وقت نکردند یک تک پا دوباره مشرف شوند به خواب عالیجناب و الا به ایشان در همان عالم خواب نهیب می زدند که؛ مرد حسابی! جانشین شایسته من، ولی بر حق من، آ سد علی آقا گفت؛ همت را مضاعف کن اما نه دیگر اینقدر! مهدی که در رفته است. آن یکی که با مادرش در فرانسه است. آن دیگری که رفته الجزایر عروسی. این یکی که رفته مهدی را ببیند در لندن. آن یکی که رفته فلان فبرستان. خودت هم برگردی به باغ پسته، کلا امسال همت تان به شکل دوبل مضاعف می شود! سران فتنه اگر هم بخواهند خواب ببینند، خواب شیخ ساده لوح را باید بینند. این حکم در خوابیدن و خواب دیدن به خصوص با شکم پر، قاعده ای است که استثنا ندارد. خواب دیدن هم برای خودش حساب و کتاب دارد. الکی که نیست. مثال می زنم؛ آقازاده ها وقتی می خوابند، چون معمولا تا خرخره هم می خورند علی القاعده باید خواب آقازاده معاویه را ببینند. آخر یزید هم چون در مثل مناقشه نیست، قبل از خواب تا خرخره می خورد! نه عزیز من! تو گفتی و من هم باورم شد. امام و شهدا را مادران شهدا خواب می بینند. من روزی به سران فتنه گفتم؛ غلط کردید بیشمارید و الان می گویم؛ غلط کردید خواب امام را می بینید. با شکم پر نمی توان خواب امام پابرهنه ها را دید. دانشمندان به خاطر همین است که توصیه می کنند؛ با شکم پر نخوابید. با شکم پر آدمی خواب های بدبد می بیند. خواب امامعلی رحمانف را می بیند و خیال می کند خواب امام علی را دیده است. زرشک! گفت: شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه. ما بیداری شما را قبول نداریم، خواب تان را قبول کنیم؟ آن امامی که آمده بود خواب شما، امام جماران نبود، امام جمعه مسجد ضرار بود. ما البته فکر نمی کردیم کار شما به خواب دیدن بکشد. چه زود خواب تان گرفت. یخ آن نامه سرگشاده و بی ادبانه تان در بیداری نگرفت، پناه برده اید به خواب؟ ما ولی در خواب هم دست از سرتان برنمی داریم. دوره خواب راحت گذشت. شما خودتان را به خواب زده اید؛ بیدارتان می کنیم ما از خواب ولو با همین شلاق کلمات. شیخ بی سواد کلا به شما که عرض می کنم زیاد خواب می بیند. در انتخابات و در بیداری از ۴ نفر، پنجم شد ولی در خواب، دید که شده رئیس جمهور و رفته سازمان ملل و دارد ادای احمدی نژاد را در می آورد و می گوید؛ آقای رئیس، عالیجنابان! کلا به شما که عرض می کنم؛ امسال را باید دنیا به این چیز یعنی به این نام بخواند: “تعرض برای همه کشورها، تجاوز برای هیچ کس”. آقایان سران فتنه! خواب دیدید خیر باشد؛ که ما بیداریم. تا همین الان هم که زنده مانده اید، به خاطر این است که علی به ما حکم جهاد نداده. حکم جهاد بدهد شما را می فرستیم به خواب ابدی. در این خواب دیگر خبری از خر و پف نیست. بلند شوید سرتان می خورد به سنگ لحد. حق تان است؛ تا شما باشید بعد از امام پابرهنه ها، ویلانشین نشوید. تا شما باشید لشکر نکشید علیه خون ۳۰۰ هزار شهید. نکیر و منکر اما مثل دستگاه قضایی نیستند. سمفونی عدالت را تا فیها خالدون خرخره شما و در دستگاه آتش می نوازد. فرشته های الهی، انتقام خون دل مادران شهدا را از شما خواهند گرفت. مادر شهید علیرضا شهبازی امام را اما در بیداری می بیند؛ که خمینی مظهر بیداری بود. ما به امام در بیداری می گفتیم؛ رهبر کبیر انقلاب اسلامی. روح خدا بزرگ تر از آن است که در خواب شما بگنجد. شما زیادی خواب تان سنگین است. از این ساعت قدیمی ها که زنگش گوش خراش بود باید بگذارید دم گوش تان. انقلاب را که با خواب نمی شود اداره کرد. چطور هاله نور خرافه بود اما خواب شما خرافه نیست؟ شما بیداری تان هم خرافه است، چه رسد به خواب تان. اینکه شما در خواب مدعی امام می شوید و اینکه شما در بیداری ادعای وحدت می کنید و مدعی می شوید دوست، یار و همراه دیروز و امروز و فردای ماه هستید، این هر جفت اش خرافه است. واقعیت این است که امام گفت. امام گفت: “ملاک حال فعلی افراد است”، نه ملک و املاک افراد. سران فتنه فقط ۲ جا با امام بودند؛ یکی در عکس و دیگری در خواب. سران فتنه عکسش هست؛ با امام بودند در نجف. با امام بودند در ترکیه. با امام بودند در پاریس. با امام بودند در نوفل لوشاتو. با امام بودند در کنار آن درخت سرسبز حیاط نوفل لوشاتو. با امام بودند هنگام رد شدن از عرض خیابان در آن عکس معروف. با امام بودند در فرودگاه مارشال دوگل. با امام بودند در طیاره. با امام بودند وقت سوخت گیری. با امام بودند روی باند. با امام بودند وقت بستن کمربند. با امام بودند وقت اوج گرفتن هواپیما. با امام بودند وقت ادا و اطوار درآوردن مهماندار هواپیما. با امام بودند در ارتفاع چند هزار پایی از سطح دریا. با امام بودند وقت توجه کردن به علامت نکشیدن سیگار. با امام بودند وقت این جمله؛ “لطفا صندلی های خود را به همان حالت اول برگردانید. کمربندهای خود را باز نکنید. هواپیما تا لحظاتی دیگر در فرودگاه مهرآباد می نشیند”. با امام بودند در هنگام باز کردن کمربند. با امام بودند در پلکان هواپیما. با امام بودند قبل از وقتی که آن کمک خلبان دست امام را گرفته بود. با امام بودند در همان لحظه ای که کمک خلبان دست امام را گرفت. با امام بودند بعد از آنکه کمک خلبان دست امام را رها کرد. با امام بودند در پله اول. با امام بودند در پله دوم. با امام بودند در پله سوم. با امام بودند در پله چندم. با امام بودند در بنز شخصیتی. با امام بودند در گروه سرود خمینی ای امام. با امام بودند در میان خبرنگارن. با امام بودند در تشریفات. با امام بودند در جلوی بلیزر. با امام بودند در خود بلیزر. با امام بودند در صندوق عقب بلیزر. با امام بودند در آن مینی بوسی که عقب تر از بلیزر، هزار نفر رویش بودند و داشت هن هن کنان حرکت می کرد. اصلا بلیزر حامل امام را سران فتنه داشتند هل می دادند. قبول؟ گفت: “با علی در بدر بودن شرط نیست، ای برادر! نهروان در پیش روست”. شما از بس با امام عکس انداختید، خیال می کنید الان هم باید بر عکس امام حرکت کنید. امام در عکس و در خواب با شما، در بیداری با ما. شما با امام زیاد عکس دارید اما پروانه با شمع عکس نمی گیرد. می سوزد به عشق شمع. امام شمع بود و پروانه، همین شهدا هستند. امام جشن پیروزی را در کنار شهدا گرفت و در کنار همین شهدا آرمید. امام با دلی آرام، قلبی مطمئن، روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت ما خواهران و برادران مرخص شد، چون دل آرام و قلب مطمئن و روح شاد و ضمیر امیدوار روح خدا به فضل خدا، بدون شک، بی هیچ شک و شبهه ای حضرت آیت الله العظمی خامنه ای است. خامنه ای همان امام است، منتهی در بیداری. امام حکیم بود و می دانست خامنه ای لیاقت رهبری دارد نه شما. شما از نظر امام به درد همین خواب دیدن می خورید که لابد آمده به خواب تان. ما که قبول نداریم؛ خودتان ادعا می کنید. شما فقط به درد عکس انداختن با امام می خوردید و الا اگر ملاک به این حرفها باشد، هیچ کس چون علی به محمد نزدیک نبود و اگر ملاک به عکس هم باشد باز شما بازنده اید؛ احدی اندازه خامنه ای با خمینی عکس ندارد. در قاب انقلاب، فقط خامنه ای با خمینی عکس دارد. قاب شما اما مثل عکاسی فری نقاب دارد. ما در ۹ دی نقاب را از چهره سران فتنه انداختیم و پرده برداری کردیم از خط جدید نفاق و رسوا کردیم سران فتنه را بالاتفاق و گفتیم؛ لعن علی عدوک یا علی. لعن علی عدوک یا علی، وصیت شهداست به ما؛ پس رحمت و درود خدا بر شهیدان و لعنت خدا بر سران فتنه. سران فتنه فقط دشمن سید علی نیستند، دشمن علی هم هستند. افتخار علی در این زمانه خامنه ای است، چرا که ذوالفقار دست اوست. سران فتنه دشمن امام زمان اند، چرا که خامنه ای، نائب بر حق امام زمان است. کسی که نور ماه را بر نمی تابد، دشمن خورشید است و غلط کرده خودش را منتظر آفتاب بداند. سران فتنه اما ریزترین و حقیرترین دشمن انقلاب اسلامی اند. آنقدر پست و زبون که به خواب پناه برده اند. اقدس خانم همسایه ما راستش عمه بزرگی دارد که او هم زیاد خواب می بیند. عمه بزرگ اقدس خانم؛ از بس خواب می بیند، جدیدا خواب نما شده و قبل از آنکه بخوابد، خواب می بیند. عمه بزرگ اقدس خانم بویی از فضیلت نبرده است و خرافه گراست؛ نه اصلاح طلب است و نه اصولگرا. با این حال خواب زن چپ نیست؛ خواب نامرد چپ است. عده ای با امام بودند در خواب سنگین. عده ای با امام بودند در خواب قیلوله. عده ای با امام بودند در خواب شبانگاهی. عده ای با امام بودند در خواب خوش. کسانی که خواب شان ۷ پادشاه است، غلط کرده اند خواب امام را دیده اند. هیلاری کلینتون هم اخیرا طی یک فقره خواب خوش، سوار بر الاغ تراوا شد و کلا به شما که عرض می کنم؛ ضمن فرود آمدن در میدان آزادی ایران را فتح کرد اما وقتی که از خواب بلند شد، خمیازه ای کشید و دید بیل کلینتون هوس باز برای او یک هووی دیگر آورده است. آری آقایان! ما به شما در خواب هم اجازه نمی دهیم به علی چپ نگاه کنید. از این به بعد خواب دیدن با شما، تعبیرش با ما. ما در سریال یوسف پیامبر، از یوزارسیف تعبیر خواب یاد گرفته ایم. از این پس خواب ببینید، وضع همین است. تاب این قلم را دارید باز هم خواب امام را ببینید. جوهر قلم من از خون پدرم است و پدرم در بیداری وصیت نامه نوشت و ترجمان این وصیت این است؛ “دشمن خمینی کافر است و دشمن خامنه ای منافق است”. شما اگر صادق هستید، چه لزومی دارد امام را در خواب ببینید؟ امام اگر هم قرار باشد بیاید به خواب کسی، سران فتنه مطمئن باشند جز با تشر جز با اخم جز با ابروی گره کرده، به خواب شان نمی آید. امام در خواب در بیداری در آن دنیا و در همین دنیا و به پشتوانه این ملت، توی دهن شما می زند. این کار را امام به پشتوانه ما با یک شاه کرد و دربدرش کرد. راستی! خواب شما را یوسف تعبیر کرده یا یهودا؟ علمای این رشته یا مدعیان بودا؟ ماه اگر قرار باشد بیاید، به خواب ستاره می آید. خمینی امام پابرهنه ها بود. بابای فرزندان شهدا. مرجع مادران شهدا. گیرم بخواهد به خواب کسی بیاید، می آید به خواب ما. امام به خواب مادر همت می آید و سران فتنه به خواب بعضی ها. لیاقت بعضی ها همین شیخ بی سواد است. کسی که خون فروشی می کند با ضد انقلاب در یک قاب می نشیند. خدا را شکر؛ نشان دادند خودشان را بعضی ها. بعضی ها بوی خار می دهند و دیگر عطر گل ندارند. نسل باکری را باید در قطرات اشک مادر همت جست و جو کرد. همت حاضر بود در پوتین بچه بسیجی ها آب بخورد و بعضی ها حاضرند در نعلین شیخ بی سواد. چه تناسبی است میان همت و بعضی ها؟ خانواده همت یعنی مادر همت. کوسه ها عروس دریایی را خریده اند. کسی که با لجن با جلبک عهد می بندد، دیگر عروس دریایی نیست. همسر شهید یعنی همسر صیاد. بر باد بدهد کسی آن مقدس یاد را، دیگر همسر شهید نیست. مگر نه این است که سر با سر نسبتی باید داشته باشد و پسر با پدر؟ بعضی ها که در سر سودای شب پرستی می پرورانند و با خفاش، هم نشینی می کنند و با ظلمت، شب نشینی، چه نسبتی دارند با سر جدای از بدن سردار خیبر؟ پسر همت و دختر باکری به آن جوانانی می گویند که عمل کردند به وصیت نامه این شهدای عزیز ودر همین فتنه ای که گذشت اطاعت محض کردند از ولایت فقیه. نسل همت را باید در حماسه ۹ دی جست و جو کرد. ما خون همت را به خون فروشان همت نمی فروشیم. مزار همت در شهرضای چشمان مادر همت است. محمدابراهیم را این مادر، بزرگ کرد که همت شد. نحوه تربیت بعضی ها به او ربطی ندارد. باید دید چه کسانی بزرگ شان کرده. می دانم؛ قبلا در “نه ده” قول داده بودم وارد این خط قرمز نشوم و به حرمت هم دردی، هم فخری، به احترام اینکه من هم از خانواده شهدا هستم، هر آنکه نام همت را یدک می کشد حرمت بگذارم برایش اما چه کنم که دیگر “همت”ی نمی بینم روی بعضی اسامی. به شناسنامه که نیست. به مرامنامه است. شناسنامه مرا پاره کنند، باز هم پدرم بابااکبر است. من مداح ماهم، نه آویزان از آستین کروبی. این هم از تلخی های جنگ ماست ای خواهر، ای برادر. ۸ ماه نبرد مقدس ما، طرف حسابمان بعثی ها نبودند، بعضی ها بودند. ما به هر خاری که از گل نازک تر گفتیم، فرو رفت در چشم خود ما. چه زمخت است این جنگ نرم. تحمیلی تر از جنگ تحمیلی، جنگ ماست که به همین راحتی نمی شود تحلیلش کرد. چه اراده ای می خواهد این جنگ اراده ها. علی باشی و با طلحه بجنگی. عمار باشی و با زبیر. قرآن ناطق باشی و با قرآن. با محمد باشی و با مدعیان خط پیامبر بجنگی. حمزه در احد خون داد و همت در خیبر و حمید باکری در هور و مهدی باکری در بدر و اما علی و عمار در جمل و نهروان فقط خون دل خوردند. از یک سو دلت برای طلحه می سوزد و از سویی دیگر صد البته دلت برای اسلام می سوزد. جنگ اراده ها، از جنس پولاد، اراده می خواهد و الا گیج خواهی زد و الا حرف مفت خواهی زد؛ اینکه سیف الاسلام بود. اینکه با پیامبر عکس داشت. اینکه روی پیشانی اش پینه بسته. اینکه آدم خوبی بود. اینکه کلا به شما که عرض می کنم؛ نماینده امام بود در بنیاد شهید. اینکه نخست وزیر ایام جنگ بود و در شطرنج دیپلماسی، هم کار رخ را می کرد و هم کار فیل. اینکه در بنیاد باران از دماغ فیل گفت و گوی تمدن ها پایین افتاده. اینکه هنوز پشت سر علی نماز می خواند. اینکه از ۸ سال دفاع مقدس، ۹ سالش را فرمانده بوده. اینکه قبل از جنگ در جبهه داشت قالی می بافت. اینکه ریش دارد. اینکه سید است. اینکه آنقدرها هم آدم بدی نیست. این یکی را نگو که اصلا امام در به ثمر رسیدن انقلاب و عبور از بحران، گاهی به ایشان کمک می کرد. اینکه فرزند مطهری است. اینکه با بهشتی نسبتی دارد. اینکه خواب می بیند. اینکه عکس دارد. اینکه عمامه دارد. اینکه دکمه یقه اش را تا آخر می بندد. اینکه دفتردار است. اینکه صاحب چند کتاب بوده. اینکه هر روز بدون واسطه ماه، احوال پرسی می کند با خورشید. اینکه در میان ابر و باد و مه و خورشید و فلک، اگر پرسه در مِه می زند، خب گاهی هم دم از ماه می زند. این به آن در! اینکه نه که در نیاوران اغذیه فروشی ها خیلی گران حساب می کنند، آخی! بمیرم الهی؛ رفته بود در خیابان انقلاب، ساندویچ ارزان قیمت بخورد. اینکه رفته لندن تا با همکاری آبراموویچ شعبه دانشگاه آزاد باشگاه چلسی را افتتاح کند. اینکه رفته پاریس تا به همراه مادرش گل بخرد از فرودگاه مارشال دوگل. الحمدلله ظاهرا حال همه خوب است. حالا یک فتنه ای شد. تمام شد و رفت. وانگهی؛ شتر دیدی، ندیدی. این ضرب المثل شتر جنگ جمل را استثنا نکرده. کم هم نمی آوریم اصلا. تیز بازی در می آوریم. لازم شد حتی به نام ماه، ستاره ها را می کوبیم و به نام علی، عمار را و به نام سید علی، بسیجیانش را. خواب می بینیم و کسی هم حرفی به ما زد، می گوییم؛ رهبر گفت؛ جذب حداکثری! تنگه احد را به تونل توحید می فروشیم و اگر کسی اعتراض کرد، می گوییم؛ آقا گفت: وحدت! برنامه “دیروز، امروز، فردا” را می بندیم و اگر صدایی به نشانه انتقاد بلند شد، می گوییم؛ رهبر گفت: بصیرت! به هدیه تهرانی و گلزار و کوفت و زهرمار وقت ملاقات می دهیم و اگر کسی چیزی گفت، می گوییم؛ آقا گفت: دفع حداقلی. العربیه را خیال می کنیم به خلیج برمی گردد و اگر حسین قدیانی به مجتهد جامع التجاوز، شیخ بی سواد گفت، می گوییم؛ آقا گفته به احدی ظلم نکنید! خلاصه در یک کلام؛ دکترا می گیریم در بصیرت ولی از دانشگاه هاوایی. سر کیسه را هم اگر لازم شد شل می کنیم و چند تایی نویسنده را، چند تایی وبلاگ نویس را، چند تایی ستاره را، چند تایی پروانه را که حراج کرده اند شرف شان را، به قیمتی ارزان، شاید ۲ زار می خریم و به ایشان دستور می دهیم ذغال فروشی کنند. سران فتنه را خواص بی بصیرت را آمریکا و اسرائیل را بی خیال شود و فقط گیر بدهد به بچه بسیجی ها. به همین بچه بسیجی های فضای سایبر. که مثلا چرا وقتی “دوئل” وارد وبلاگ “اندیشه روشن” می شود، قبلش “یاالله” نمی گوید! که چرا “تلخندک” اندازه یک ذوزنقه قطام هم برای استوانه نظام احترام نگه نمی دارد! که چرا وحید اشتری تند می رود در وبلاگش! که چرا “بیانچه” که نه سر پیاز است و نه ته پیاز، تربچه می کارد در باغ پسته! که چرا شماره نمایندگان مجلس را فلان وبلاگ نویس با جگر، برداشت و نوشت در وبلاگش! که چرا به من یک لاقبای پاپتی، عده ای می گویند؛ داداش حسین! خواهرم، برادرم! این حرف مرا که الان می خواهم بزنم با دقت گوش دهید؛ من ترجیح می دهم آشوبگر عاشورا باشم اما شرفم را به قیمتی که بعضی ها برایم تعیین می کنند، نفروشم. خواهرم، برادرم! بگذار واضح تر بگویم؛ من ترجیح می دهم آشوبگر عاشورا باشم اما مثل برخی ها به صورت تی تیش مامانی، بسیجی نباشم. آشوبگر عاشورا ممکن است روزی حر شود اما می برد آبروی بسیج و بسیجی را کسی که بصیرت را بی غیرتی و سکوت ترجمه می کند. آشوبگر عاشورا آبروی جنبش سبز را می برد و به فرقه مبدل می کند فتنه را اما بسیجی ای که جگر مبارزه ندارد، آبروی حاج احمد متوسلیان را می برد. بسیجی را به جگرش می شناسند. نازک نارنجی ها لطف کنند از بسیج بیرون بروند. کسی که جگر ندارد به خاتمی منافق بگوید، بسیجی نیست. بسیجی باادب خوب است اما دشمن را ندیدن و دوست را کوبیدن و پول گرفتن از خواص بی بصیرت از دفتردار گرفته تا شهردار برای کوبیدن امثال من که کم سوترین ستاره ۸ ماه نبرد مقدس سایبری شما عزیزان بوده ام، اسمش باادبی نیست. اسمش بی ادبی هم نیست. فروختن وجدان خویش به چند برگه معدود اسکناس است. بی اراده های جنگ اراده ها هم خوب خودشان را لو دادند. ما اسیر جنگ روانی دشمن نشدیم. اسیر جنگ روانی دوست هم نمی شویم. هر کس هر چه می خواهد بگوید؛ من با قرائت فرمانده پدرم حاج احمد متوسلیان بسیجی ام. طرف، رئیس جمهور مملکت بود. حاج احمد می گفت؛ هلی کوپترش زمین بنشیند، می زنم. کسی که جگر حاج احمد را ندارد، غلط کرده خودش را بسیجی می داند. از نظر من خاتمی منافق است؛ برای این ملعون صفت دیگری به کار ببری، عین بی ادبی است. من نویسنده تندروترین باتوم به دست های این مملکتم؛ ریش توپی ها. کوچه فلافلی ها. دانیال های میدان شوش. شورشی ها. موتور هزاری ها. موتور قراضه ای ها. کسانی که جگرشان از هیبت و شکوه ماشین های ضد شورش نیروی انتظامی با هیبت تر و با شکوه تر است. من منشی این عزیزانم. تا وقتی از نظر این دوستان، خاتمی منافق و ملعون است، من هم همین را می نویسم. مامورم و معذور. قول داده ام فقط نویسنده این جماعت باشم. قلم من ارگان باتوم به دست هاست. بر سر آن ادبی بخورد که بخواهد به شمر جواب سلام بدهد. باب الادب ما عباس بود که پاره کرد آن امان نامه را. خواهرم، برادرم! این است دغدغه امروز ما در جنگ اراده ها. این سخنان را فقط در میان شما باید زد. لطفا گیج نزنید و همه ما و اول خودم لطف کنم و گیج نزنم. چند شهید در همین بهشت زهرای تهران آرمیده اند؟ کدام شهید برای رفتن به جبهه، به جماران رفت و از امام اجازه گرفت؟ آیا وزوایی و ورامینی برای بالا رفتن از دیوار سفارت شیطان بزرگ از امام اجازه گرفتند؟ آیا همت از امام اجازه گرفت که خونش با حسین پیمان ریختن بست و سرش با سیدالشهدا پیمان باختن؟ ناگزیرم از بیان این سخنان نزد شما. اطاعت از ماه را کسی نمی خواهد به ستاره های آسمان بیاموزد. آقا امر کند دست سران فتنه را ببوسید ما همین کار را خواهیم کرد. این اوج ولایت پذیری ماست اما من به قرائت آقای ساکت، ولایت مداری را عین ولایت نداری می دانم. من به قرائت همین شهدای قطعه ۲۶ ولایت مدارم. من به خط می زنم به خطر و تا الان زیاد کلماتم را در جنگ نرم به در خانه معاویه های امروز رسانده ام اما علی به من نگفته برگرد. ولایت مداری با خاله بازی فرق می کند. ما به امر آقا، همه مان و من قبل از همه شما، افسر جنگ نرمیم. این می شود اطاعت از امر مولا. پدران مان هم به امر امام رفتند و جنگیدند اما اگر شهدای آرمیده در این مکان مقدس، برای هر تیری که از تفنگ خود شلیک کردند، از خمینی اجازه گرفتند، من و شما هم باید برای هر کلمه نوشته های مان، برای هر طرحی که می زنیم، زنگ بزنیم بیت رهبری و از آقا اجازه بگیریم!! چند علامت تعجب انتهای این جمله، بهت این روزهای مرا نشان می دهد؟! مالک خودش را به در خیمه معاویه رساند و چون علی به او گفت؛ برگرد، برگشت ولی اگر خوارج بر بلاهت خود نام بصیرت نگذاشته بودند و اگر قرآن کاغذی را به رخ قرآن ناطق نمی کشاندند، علی کی و کجا به مالک دستور عقب نشینی می داد؟! وزوایی اگر از دیوار سفارت بالا نمی رفت، کجا امام از انقلابی مهمتر از انقلاب بهمن ۵۷ سخن می گفت؟! اگر رزمندگان مظلوم ما در کانال کمیل فکه با لب تشنه به شهادت نمی رسیدند، امام کی و کجا آروزی بوسه بر دست و بازوی بسیجیان می کرد؟! اگر ما ۹ دی را نمی آفریدیم، آقا کی و کجا از این روز دقیقا مثل روز ۲۲ بهمن و به همان میزان یاد می کرد؟! ما مگر قبل از ۹ دی از ایشان اجازه گرفتیم؟! کدام پروانه برای سوختن از کدام شمع اجازه گرفته است؟! به این اجازه گرفتن ها نه باادبی می گویند و نه ولایت پذیری. فقط می گویند؛ خاله بازی. اجازه آقا معلم، اجازه خانم معلم، مال دوران ابتدایی ما ستاره های حضرت ماه بود. ما بزرگ شده ایم الان و لااقل در خون دادن و خون دل خوردن، اگر نه به درجه اجتهاد، لااقل به درجه اشتهاد رسیده ایم. آوینی در این پهن دشت حدوث اهل شهود، مرد اشتهاد بود و به فکه رفت، در حالی که جنگ تمام شده بود اما مبارزه ادامه داشت و به درجه رفیع شهادت هم رسید. آوینی برای رفتن به فکه از آقا اجازه نگرفته بود ولی رهبر به ایشان بعد از شهادت شان لقب “سید شهیدان اهل قلم” داد. آقا به شما خواهران محترمه و برادران عزیز مگر نگفت؛ افسران جنگ نرم؟ برای کدام طرحی که زدید و برای کدام نقشی که کشیدید و برای کدام متنی که نوشتید اجازه گرفتید از آقا؟! یک بار وقتی آقا به ما گفته بسیجی، یعنی به ما هم اجازه خون دادن داده اند و هم اجازه خون دل خوردن. آن بی اجازه حرکت کردنی مذموم است که خارج از شعاع حرکت ماه باشد. آن تندروی ای قابل سرزنش است که ستاره خارج از مدار ماه بگردد. من و شما کی و کجا از مدار نور بیرون رفته ایم؟ با یک خط نوشته غلط و یا با یک طرح خطا، هیچ افسر جنگ نرمی از مدار ولایت فقیه خارج نمی شود. مگر همه تیرهایی که این شهدای عزیز زدند، همه به هدف خورد؟ خواهرم، برادرم! دکترا گرفتن در بصیرت خوب است اما نه از دانشگاه هاوایی. اراده تان را می خواهند سران فتنه، خواص بی بصیرت و یک مشت نفوذی، در این “جنگ اراده ها” سست کنند. مراقب باشید و مراقب باشیم. اجازه ندهید به اسم ماه، شما ستاره ها را بکوبند. شما را فقط باید به اسم شب پرستی بکوبند. هر کس که به اسم شمع، می خواهد قلب پروانه را، دل مهربان شما را، سینه مملو از مهر ولایت شما را بکوبد، جاسوس دشمن است. شک نکنید. به راه تان به این راه مقدس تان شک نکنید. همان که همت گفت؛ با عشق جلو بیایید. نترسید از مختصات عجیب و غریب جنگ در این زمان و از این سیل زخم زبان. جوخه ها را هدف بگیرید. جوجه ها خود خواهند مرد. اجازه ندهید برای هر پروانه ای که گرد شمع می گردد، یک حرف دربیاورند. باید تعصب داشته باشیم به راهمان و غیرت داشته باشیم به همراهانمان. این به من و شما ربطی ندارد که دشمن ما شناسنامه اش ایرانی است. نترسید از تهمت برادرکشی. برادران شما حسین غلام کبیری و امیر ذوالعلی را کشتند؛ نترسید از تهمت برادرکشی. قرار نیست هم برادران مان را بکشند و هم ما بترسیم از تهمت برادرکشی. مگر کسانی که سر از پیکر مقدس سیدالشهداء بریدند، با او از یک قوم و قبیله و عشیره نبودند؟ آن زمان که آمریکا و اسرائیل نبود! از تهمت نترسید. از یاس و از نومیدی بترسید. از این بترسید که شبهه ها در شما اثر کند و گمان کنید راه را راه ماه را اشتباه آمده اید. از این بترسید. به شما ربطی ندارد که دشمن تان بعثی ها هستند یا بعضی ها. ولله بعضی ها پست ترند از بعثی ها. خاتمی از وفیق السامرایی پست تر است. شک نکنید. منافق از کافر پست تر است. یک لحظه به این فکر کنید که فتنه گران در جنگ نرم موفق می شدند؛ آن وقت چه می شد؟ نمی بینید این کینه ها را؟ نمی بینید این بغض ها را؟ نمی بینید این خواب ها را؟ دل تان برای صف اول نماز آقا نسوزد. دل بسوزانید برای خود آقا. دل بسوزانید برای شهدای این ۸ ماه دفاع مقدس. غلام کبیری از همت و باکری واقعی تر بسیجی است. همت و باکری عمدتا با بعثی ها می جنگیدند و ما فقط با بعضی ها. صد رحمت به برادران یوسف. اینجا عده ای معتقدند؛ یوسف گرگ را خورده. اینجا جنگ خون نیست. جنگ خون دل است. کوتاه بیایید، پیراهن گرگ را با فتوشاپ خونی می کنند و گزارش این لباس را به یعقوب می دهند. برادران شهید ما، پدران شهید ما برادران تنی ما بوده اند. بعضی ها ناتنی اند با ما. صد رحمت به برادران یوسف. به سران فتنه رو بدهی، خواب می بینند؛ یوسف گرگ را خورده و قحطی می آید در این سرزمین، پس از هدفمند سازی فتنه. باید هوشیار باشیم. به سران فتنه رو بدهی، به بنیاد شهید فشار می آورند که برای نداآقا سلطان هم کارت بنیاد شهید صادر کنند. کوتاه نیایید از راه ماه. در بصیرت دکترا بگیرید اما از دانشگاه جنگ. بصیرت را جز شهادت معنی نکنید. می دانید شنی تانک با بدن دانشجوی شهید حسین علم الهدی چه کرد؟ می دانید در کربلای ۵ بارش گلوله به حدی بود که نزول فرشته غریب می نمود؟ می دانید چند شهید همین بهشت زهرا با لب تشنه به شهادت رسیدند؟ می دانید ما دقیقا چند مادر شهید داریم که نمی دانند مزار فرزندشان کجاست؟ می دانید ما چند شهید گمنام داریم؟ می دانید هر روز که می گذرد، یک روز به روزشماری ایام یتیمی چند فرزند شهید اضافه می شود؟ می دانید مادر بودن و ۴ فرزند شهید تقدیم راه اسلام کردن یعنی چه؟ می دانید مادر ۴ شهید، مادر شهیدان جنیدی بودن یعنی چه؟ می دانید وقتی هنوز سالگرد شهادت یکی از پسرانت سر نرسیده، آن یکی هم خبر شهادتش می آید ولی بدنش نمی آید یعنی چه؟ تا به حال چند بار در همین بهشت زهرا پای درد دل یکی از این مادران شهدا نشسته اید؟ ویلچر چند جانباز قطع نخاعی را ولو برای دقایقی حرکت داده اید؟ خواهرم، برادرم! آسان ستاره نشده ایم در این آستان. آسمان ماه بارانی است. مناسبتی نمی بندد چفیه اش را. برای ماه هر روز کل یوم عاشوراست. نقل بغض فطر نیست. آن فقط چند قطره اشک بود. از دل مهتاب از آه ماه، فقط حضرت خورشید خبر دارد. خار در اشک و استخوان در بغض، بیاییم دعای فرج بخوانیم؛ شاید خبری در راه نباشد. مردی در راه باشد. این روزها نگاه ماه، خبر از نزدیکی سحر می دهد. به زودی لاله باز بوی گل می گیرد. هر چند که شاید آن روز مادرش نباشد، لیک با پرستو خواهد آمد بهار. خواهد آمد بهار. شاهد با شهید می آید. خواهرم، برادرم! اهل استشهاد باش.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۴۳ دیدگاه

امروز؛ سومین همایش ۸ ماه نبرد سایبری/ بهشت زهرای تهران

امروز ۵ شنبه، بهشت زهرای تهران، میزبان بسیجیانی است که به شکل حقیقی در فضای مجازی، پای آرمان های خود ایستادند و اجازه ندادند آسمان سایبر، خالی از وجود ستاره ها باشد. شورای هماهمنگی فعالان سایبری انقلاب اسلامی، با اقدامی زیبا و قابل تحسین، سومین همایش ۸ ماه نبرد مقدس ستاره های حضرت ماه را در کنار گلزار شهدا برگزار خواهد کرد. این مراسم راس ساعت ۳ و در سالن دعای ندبه بهشت زهرای تهران برگزار خواهد شد. حقیر نیز ان شاء الله با قرائت متنی جدید در خدمت دوستان عزیز خواهم بود.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۵ دیدگاه

نجوایی با مادر همت/ درد دلی با آقاعزیز

۷۸ روز تا عاشورا

درد دلی با رهبر انقلاب؛ جمعه شب در قطعه ۲۶

آقا جان! این روزها دارند به نام علی، عمار را می زنند و به نام شما، به نام ماه، ستاره ها را. ۸ ماه فتنه سران فتنه را کاری ندارند اما “دیروز، امروز، فردا” را می بندند و ۵۰۰ صفحه کتاب “نه ده” را، آن حجم عظیم را قربانی چند جمله ای می کنند که به مذاق شان خوش نیامده و چه جالب که از شما مایه می گذارند. تو گویی؛ جذب حداکثری فقط شامل حال بسیجی ها نمی شود. حکومتی ترین کتاب انقلاب اسلامی را که در روی جلد خود با افتخار، فخر فروخته به این حکومتی بودن، اغلب نهادهای حکومتی و دولتی، تحریم کرده اند و نخریده اند. عمده فروش “نه ده” بارش روی شانه های همین مردم کوچه و بازار بوده است. حرف هایی هست که فقط باید به شما گفت. جز ماه، ستاره را محرمی نیست و جز شمع، مرهمی ندارد بال سوخته پروانه. آقا جان! صف اول نماز شما را دارند می کوبند بر فرق کل نمازگزارن جمعه. می گویند؛ چون فلانی پیش شما می نشیند، پس نقد او مصداق بی بصیرتی است. آقا جان! فاصله می خواهند بیاندازند میان ماه با ستاره هایش. ما اما جز خیمه شما، جایی خانه نمی کنیم. در همین فتنه ای که گذشت و در همین فضای سایبر، عده ای بسیجی گمنام و بی ادعا آمدند و اجازه ندادند “خامنه ای. دات. آی. آر” در خط مقدم اینترنت تنها بماند؛ دولت از اینها حمایتی نکرده اما قوه قضاییه و وزارت ارشاد، چند تایی از این وبلاگها را بسته و دست این بچه ها به دامن هیچ مسئولی هم نمی رسد. ما هم راستش می خواهیم خون دل بخوریم اما امکانات خون دل خوردن را به ما نمی دهند. به ما می گویند؛ جنگ ندیده، خمینی ندیده. به ما می گویند؛ ترمز بریده. به ما می گویند؛ دیروزِ فلان بریده از نظام. تهمتی نبوده که به جرم ستاره بودن، به ما نزده باشند. به ما می گویند؛ در وصف شما دچار افراط شده ایم؛ اینکه ماه نائب خورشید است، افراط است یا اینکه بابای ماست خامنه ای؟ ما را به چه جرمی دارند می نوازند آقا جان؟ شما تمام دلیل بودن مایی. خمینی ما در بیداری شمایی. ما برای دیدن خمینی نیازی به خواب نداریم. عین امامی شما با این تفاوت که دشمن خمینی کافر بود و دشمن شما منافق است. “بعثی ها” دشمن امام بودند و “بعضی ها” دشمن شما. ما اتفاقا عاشق چشم و ابروی شماییم. گناه مجنون نیست، اگر که لیلا زیباروست. بگذار در دوره ای که تملق شب تبدیل به مد روز شده، ما مداح ماه باشیم. این فقط شمایی که چفیه ات را مناسبتی نمی اندازی روی دوش. کل یوم عاشورا، وجه تسمیه چفیه شماست. این چفیه با شما یک حرف دارد، با ما حرفی دگر … (بچه های روزنامه وطن امروز بخواهند این نامه را کار کنند، نوشته را به ایشان هم خواهم داد)

پیله انقلاب معجزه کرد؛ چه بسیار کرم که پروانه شدند. غصه نخور مادرم. بچه پروانه هم پروانه می شود. فرزند ستاره، نور و از دامن تو همت به معراج رفت. مادرم! ما تو را به محمد ابراهیم نمی شناسیم. همت را به تو می شناسیم. همت گُلی بود که باغبانش تو بودی. باغبان از گل، خوشبوتر است. همت ریشه در چشمان تو دارد. خانواده همت یعنی، اشک تو. همت از سلاله باران است. ادامه نسل گل را باید در دستان پینه بسته باغبان جست و جو کرد. بوی پیراهن همت می دهد دست تو. خوب مادری کردی برای سردار. اجازه بدهی ما هم تو را مادر صدا کنیم. پدران ما در دوکوهه به محمد ابراهیم تو می گفتند “برادر همت”. محبوب ترین فرمانده ما همت است. مزار حاج همت در شهرضای اصفهان نیست. مزار همت در شهرضای چشمان توست. ضربان قلب تو یعنی صدای حاج همت. قلعه قلب آوینی را تو فتح کرده ای مادرم. چه چشمان قشنگی داشت محمد ابراهیم تو. یادت هست؟ سرمه ولایت علی کشیده بودی بر چشمانش. با وضو به او شیر می دادی. مگر نه؟ اذان علی در گوش محمد ابراهیم خواندی. مگر نه؟ تو را زیاد دوست داشت از همان بچگی. مگر نه؟ عصای دستت بود. مگر نه؟ یادت هست چشمانش همیشه خون می بست؟ یادت هست بسیجی ها را عاشق بود؟ یادت هست بچه ها تا محمد ابراهیم تو را می دیدند، دوره اش می کردند؟ روزی از روزهای اردیبهشت سال ۱۳۳۴ یادت هست؟ دوازدهمین روز ماه دوم فصل بهار، پرستویی دیده به جهان گشود که در دامن تو پرواز را یاد گرفت. ۲۲ اسفند ۶۱ هم در خیبر به شهادت رسید. کمتر از ۳۰ سال عمرش به قفس بود. مرغ باغ ملکوت پرورش داده بودی محمد ابراهیم خود را. برایش از کربلای حسین قصه می گفتی. یادت هست؟ سردار سر جدای طلائیه، سیدالشهدای جنگ ما بود و این همه را همت مدیون توست. مادرم! این روزها دل تو از “مجنون”، عاشق تر است. “هور” همین قطرات اشک توست که جاری می شود در نیستان گونه ات. “جزیره” مقدس تر از چشم تو نیست. نگاه تو از “طلائیه” آسمانی تر است. ما همت را به تو می شناسیم و گل را به باغبان و ستاره را به آسمان و نور را به ماه و مهتاب را به خورشید و عشق را به خون و خاک را به بسیجی ها. با وجود بسیجی ها هیچ جایی آسمانی تر از زمین نیست که اینجا زمین نیست؛ معراج پرستوست. مادرم! ببخش بی معرفتی ما را. عمری از تو گذشت و نیامدیم برای یک بار دق الباب کنیم خانه ات را و حالی بپرسیم از مادر حاج همت. ببخش ما را. ما گمان کرده بودیم نسل گل را باید در خار جست و جو کرد. ببخش ما را. نسل همت نماز نشسته توست. نسل گل را در ریشه باید یافت. غنچه اگر بد باز می شود، اگر شکفته نشده پرپر می شود، اگر دخیل می بندد به نعلین شریح قاضی، اگر عکس می گیرد با خفاش، اگر با شب پرستان می نشیند در یک قاب، اگر خون فروشی می کند، اگر همدست می شود با ضد انقلاب، تو بی گناهی مادرم. آن گلی که تو باغبانش بودی، همت بود که رفت و فدای راه ماه شد. ما فقط چشمان همت، آن سر جدای از بدن را به پای تو می نویسیم. شان تو پرورش همت، تربیت محمد ابراهیم بود. شان تو آسمانی است. همت نام شناسنامه هیچ کسی نیست. مالک این اسم، اشک مقدس چشمان توست. کوسه ها عروس دریایی را خریده اند. نام خانوادگی این عروس، دیگر “دریایی” نیست. ما با چشم همت پیمان اخوت بسته بودیم نه با اشک تمساح. غصه نخور مادرم! یکی چون تو لاله پرورش می دهد و یکی خار. باکری هم یعنی مادر حمید. این شهید یک چیزی می دانست که دوست نداشت بعد از جنگ زنده بماند. دوست نداشت باشد و ببیند این روزها را. که ببیند از ریشه اش، تیشه درست کرده اند، خار مهیا کرده اند برای چشم شیدا. لیلای همت و باکری ولایت فقیه است. هر لاله ای مجنون عشق است. سایه باغبان را دور دیدند از سر آلاله ها و کمر بستند به انقطاع نسل لاله ها. نسل لاله را ما در چشم تو می جوییم مادرم. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. محمد ابراهیم را تو همت کردی و نانش را دارند بعضی ها می خورند. چه زجری کشیدی که از آب و گل درآوردی محمد ابراهیم را. یادت هست؟ باید به نام تو زد گل را. ما کام خار را تلخ می کنیم. کسی که با خفاش در یک قاب می گنجد، نامش هر چه باشد همت نیست. وصیت همت اطاعت محض از ولایت فقیه بود. نسل همت، یعنی لشکر سپاه خامنه ای. هر کسی در این دیار بسیجی باشد، فرزند همت است. شناسنامه ها زیاد دروغ می گویند. به مرامنامه ها باید توجه کرد. ما فریب شناسنامه ها را نمی خوریم. همت باید در قلب ما باشد، نه در شناسنامه ما و الا نام خانوادگی قابیل هم “آدم” بود اما آنکس که “آدم” بود هابیل بود. مادرم! ز چه غمگین نشسته ای؟ قلب هر بسیجی به عشق محمد ابراهیم تو می زند. ما از جنس ریشه ایم؛ تعصب داریم به سردار خیبر. همت، شناسنامه احدی نیست؛ مرامنامه ماست. مادرم! نسل ۹ دی همه فرزندان محمد ابراهیم تو هستند؛ ما همه نوه های تو هستیم. فرزندان همت. اگر مرد باشیم، پسر سردار خیبریم و اگر خانم، دختر باکری. محمد ابراهیم در دامن تو پرورش یافت که حاضر بود آب بخورد در پوتین بچه بسیجی ها. هر آنکس که گُل پرورشش می دهد عطر لاله می گیرد. کاش همه ما را تو بزرگ کرده بودی. دلت نگیرد مادرم از این روزگار. ادامه نسل همت را در قطرات اشک چشمت جست و جو کن و گاهی که پاک می کنی، چشمت را و نگاهت به ما می افتد، خدا را شکر کن که از همت، یک نسل عاشورایی به جای مانده است. نسل همت یعنی ستاره های حضرت ماه. آه نکش مادرم. دلم کباب می شود. بچه پروانه هم پروانه می شود. نسل نور ابتر نیست. ۹ دی از سرچشمه کوثر حاج همت بود. بچه پروانه هم پروانه می شود. تو چرا غصه می خوری؟ تو باید جواب آن کسی را بدهی، که خودت باغبانی کردی برایش. کسانی که تو بزرگ شان نکردی، گناه شان را پای تو نمی نویسند. پای تو ثواب می نویسند، چون در دامن تو همت پرورش یافت. بچه پروانه هم پروانه می شود. فتنه را مادرم، بشوی با زلال اشک خود که گل بوی دست باغبان می دهد. همت معطر به قلب نازنین توست. ما همت را به تو می شناسیم. از همه کمتر تو از همت حرف می زنی. از همه کمتر، مادر باکری از حمید. اصلا زنده است، نیست، چه می کند؛ بر ما معلوم نیست. ببخش ما را ای مادر خوبی ها. اینجا خار بیشتر از ریشه بوی گل می دهد. همه از خانواده گل شده اند، الا باغبان. می بینی مادرم! با استعاره باید حرف زد. هر چیزی را نمی شود گفت. به اسم همسر گل، نامه می نویسند به فرمانده سپاه که؛ تو خیانت در امانت شهدا کرده ای! کدام خیانت را کرده ای در امانت شهدا “آقا عزیز”؟ ایستادن پای ولایت، وصیت همت بود. این دیگر به شما ربطی ندارد که بعضی ها دقیقا دارند نقش بعثی ها را بازی می کنند. کسی که با جرج سوروس مذاکره می کند، از بعثی ها پست تر است. بعثی ها لااقل منافق نبودند. کسانی که نان همت و باکری را می خورند و علیه وصیت پدران و همسران شان شمشیر می کشند، بگذار به تو بگویند؛ خیانت کرده ای در امانت شهدا. خیانت تو به جان خودت بود، نه به امانت شهدا. تو بعد از جنگ، زیادی زنده بودی. حالا تحمل کن این نهروان را. این جمل را. چه کار از دستت برمی آید جز غم و غصه. تو هم داغداری مثل مادر همت. می دانم. تو وقتی ای سردار عاشورایی، زلال تر می شوی، که به اسم همت، به نام باکری، بکوبانندت. چه جوابی می خواهی به این نامه بدهی؟ سکوت کن. سر فرو کن در چاه دلت. دیدی “یاران چه غریبانه رفتند از این خانه” اشتباه بود؟ غریبانه، ماندن توست در این خانه. تحمل کن. به همت هم زیاد انگ می زدند اما به همت، فرزند مسیح کردستان نمی گفت؛ “خائن در امانت شهدا”. تو خیانت کردی در جان خود. تحمل کن. بزن پشت دستت که کاش تو هم با پرستوها رهسپار بهار می شدی. “آقا عزیز”! سپاه، پاسدار انقلاب اسلامی است. دشمن سپاه، آمریکا و اسرائیل است. ما حتی سران فتنه را هم وقتی دشمن می خوانیم، کلاس کار جمهوری اسلامی پائین می آید. نامه هایی هست که فقط باید خواند و خون دل خورد. باورت می شد این روزها را؟ تو کدامیک از آن ۳ دسته وصیت نامه حمید باکری هستی؟ اولی به گمانم شهدا بودند که شما ای فرمانده ما، سنگ قبری نداری و هیچ کس برایت فاتحه نمی خواند. دومی انگار راه برگشتگان بود. کسانی که خون فروشی می کنند. تو منصوب ولی امر مایی در سپاه حق علیه باطل. بغض دشمن، کینه عدو، حمله منافق، نامه خصم و ناله خار که استخوان شده در گلوی تو، حکایت از آن دارد که تو در راهی. چه می گویم؛ که تو فرمانده سپاه ماهی. اما دسته سوم. سکوت این روزهای تو، مگر ترجمانی غیر از خون دل خوردن و دق کردن است؟ گذشت جنگ خون. باید الان خون دل خورد. یادت بیاور گاه گاهی علی را پای پیکر طلحه. جمل است این روزگار ما سراسر. هر آن کس که علیه تو به جنگ ایستاده، بی نسبت با خوبی ها نیست. عده ای از گذشته ها، از تصاویر، از عکس ها، از شناسنامه ها، از نام ها، چماق ساخته اند بر فرق حال فعلی افراد. عمار بودن سخت است، نه؟ می خواست عمار در همان احد، در همان بدر، با حمزه به شهادت برسد و تو هم می خواستی زنده نمانی بعد از آن جنگ دوست داشتنی. با علی در بدر بودن شرط نیست، ای برادر نهروان در پیش روست. در نهروان، نه خبری از آوینی هست و نه حاج صادق تو را به جهاد می خواند. چه غریبانه است این جهاد. دشمن داری اما در لباس دوست و جنگ هست اما سنگری نمی بینی. “سنگر خوب و قشنگی داشتیم” دوره اش گذشت. سنگر امروز تو دل توست. دشمن تو این بار با ماهواره آمده، نه با ترکش و خمپاره. گاهی حتی باید دست دشمن را بیرون آمده از آستین کسانی ببینی که زیاد عکس داشتند با امام و زیاد خواب امام را می بینند. این اما در باورت نمی گنجید که؛ عمار باشی و کسی از نسل حمزه، از نسل آن سفرکردگان، خائن خطابت کند! فکر این یکی را نمی کردی سردار. غریبانه مانده ای. در باغ شهادت که باز بود، باید می رفتی. کار دستت داد این زنده ماندت. هزاری هم خون دل بخوری، کسی تو را شهید نمی خواند. خائن به امانت شهدا می خواند اما شهید نمی خواند. گاهی با خود زمزمه کن؛ همت کجاست؟ باکری کجاست؟ چمران کجاست؟ کجا هستند برادران دستواره؟ قوجه ای؟ وزوایی؟ ورامینی؟ حاج عباس کریمی؟ آن شهید روستایی؟ آن شهیده ایام مقاومت خرمشهر؟ گاهی با خود دوکوهه را زمزمه کن. وضویی بساز در حوض جلوی حسینیه حاج همت. بایست به نماز. شکوه نکن از دست روزگار. تقصیر خود توست. نامه ها در راه است. ناله ها باید سر دهی. باورت نبود، روزگار این همه تلخ بگذرد. مالک باش برای علی. دعا کن اصحاب نام را. نبین زخم زبان را. دعا کن شاید باران بگیرد در این پهن دشت حدوث. جواب چه کسی را می خواهی بدهی؟ همسر باکری یا پسر همت؟ این “همت” نامش هم آتش می زند دلت را. تا کجاها که نرفته بودی با باکری. با مهدی با حمید. یادت هست آن ۲ لهجه شیرین آذری را؟ ورق بزن آلبوم جنگ را. تورق کن خاطرات پر مخاطره را. جوابی اگر لازم است ما می دهیم. تو خراب نکن رابطه ات را حتی با اسم همت. مگر عاشقش نبودی؟ پاوه را یادت هست؟ همت در پاوه و متوسلیان در مریوان و باقری در فکه و باکری در بدر و خرازی در کربلای ۵ و حاج امینی در سه راه شهادت و حاجی باشی در شرق ابوالخصیب، هر کجا که جنگ بود، تو هم بودی. زیاد از جنگ، زخم برداشتی اما بگذار ترکش این نامه ها، تو را زلال تر کند. مالک باش ای فرمانده سپاه علی. مباد گلایه کنی از این روزگار، نزد همت و باکری. از دوست هر چه رسد نیکوست. می بینی! لحن سخن من، همین که شما مخاطبش می شوی، تغییر می کند. اینجا دیگر این جمله کنایه نیست؛ “بچه پروانه هم پروانه است”. این وسط مهمترین رسالت شما شمع بودن است. امانت نور دست شماست. آن فرزند شهید بی ادعای یکی از چند دهات اطراف تنکابن، شما را فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می داند. تو اگر امانت دار خوبی برای نور نبودی، هنوز بوی هور نمی دادی. عَلَم خیبر، این روزها دست توست و ما هر روز داریم خبر شهادتت را می شنویم. تو روزی هزار بار شهید می شوی. شهیدی که سنگ صبور آلاله هاست و سنگ قبر ندارد مثل لاله ها، به تو می گویند. شهید بی تابوت به تو می گویند. زنده ماندنت را بعد از جنگ، این شهادت مستمر و هر روزه ات را، تبریک که نه، فقط باید تسلیت گفت. تسلای تو نجوای با پرستو هاست. محکم بایست. چشم امید ما تو هستی. سپاه، پاسدار انقلاب اسلامی است و آرم روی پیراهن لباس غرق در خون همت. خیانت را در امانت شهدا، خون فروشان می کنند. تو بی گناهی. این بار واقعا تقصیر روزگار است. آزگار است این روزگار. آموزگاران شهادت جملگی کوچ کرده اند به کوچه بهار و تو را تنها رها کرده اند. بعد از جنگ، “آقا عزیز” راستش را بگو؛ چند بار به شهادت رسیده ای؟ آخر می دانی، شما فرمانده ای داری که چفیه اش را مناسبتی نمی بندد. یا ظافر!

همین متن فردا در “وطن امروز” کار خواهد شد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۰۲ دیدگاه

نجوایی با مادر محترمه شهید همت

مادرم! نسل ۹ دی همه فرزندان محمد ابراهیم تو هستند؛ ما همه نوه های تو هستیم. فرزندان همت. اگر مرد باشیم، پسر سردار خیبریم و اگر خانم، دختر باکری. محمد ابراهیم در دامن تو پرورش یافت که حاضر بود آب بخورد در پوتین بچه بسیجی ها. هر آنکس که گُل پرورشش می دهد عطر لاله می گیرد. کاش همه ما را تو بزرگ کرده بودی. دلت نگیرد مادرم از این روزگار. ادامه نسل همت را در قطرات اشک چشمت جست و جو کن و گاهی که پاک می کنی، چشمت را و نگاهت به ما می افتد، خدا را شکر کن که از همت، یک نسل عاشورایی به جای مانده است. نسل همت یعنی ستاره های حضرت ماه. آه نکش مادرم. دلم کباب می شود.

این نوشته فردا شب در همین وبلاگ، کامل می شود و پس فردا در روزنامه وطن امروز کار خواهد شد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱۲ دیدگاه

امام در بیداری با ما، در خواب با شما

حاجی بخشی این عکس را که در مانیتور دوربین امین چیذری دید، گفت: حتما بگذار در وبلاگت. گفت: خوشم آمد که مثل علما در گوشی، بوسم نکردی. همچین صدادار بود ماچت، کیف کردم. گفت: زیاد به ما سر بزن. گفت: ماشاء الله حزب الله.

حاجی بخشی زنده است؛ چون حزب الله زنده است
بعد از جنگ، درد، خودش را مستتر کرد در نگاه تو؛ هم هست و هم نیست. شقایق، قایق عاشورا بود که عاشقانه نگاهت را دوست داشت؛ بی مزد و منت. بدر اندازه تو درد نکشید. درد مستقر سینه مرد است. موج لیلا تو را مجنون کرد در جزیره. حالا دیگر سنگر خوب و قشنگی نداری. سال هاست که دیگر در خط مقدم وصیت نامه ننوشته ای. یادت هست سر می گذاشتی بر سینه جبهه. چفیه ات کجاست؟ یادت هست مجید را که جلوی چشمان تو در هویزه رفت زیر شنی تانک؟ جز یک بال سوخته، هیچ چیز از بدن پروانه باقی نماند و بعد از جنگ، زندگی وبال گردن تو شد. کو آن پلاک محبوب تو؟ ما بی پلاک، تو را نمی شناسیم. همه هویت تو، همه ملاک ما همین پلاک بود و همین نماز تو روی خاک فکه. جنگ آمده بود تا از حنجره تو پنجره ای رو به سوی خورشید باز کند. جنگ آمده بود تا نور را مهمان صورت ات کند. چه نورانی شده بود شهید نورایی در کرخه نور. آسمان بود و بُرد را پرستویی کرد که بهار را در شهادت دیده بود. تو کوچ نکردی از کوچه زمین و حالا جایی برای هجرت نیست. باید مقیم درد بود. این شهر برای تو سنگر نمی شود. مثنوی را در وصف تو باید سرود. هور بود و نور بود و نی بود و آب بود و بسیجی بود و آنقدرها شهادت از تو دور نبود. چرا نرفتی؟ تو خود آنقدر فرصت داشتی برای پرواز. سهم تو از جنوب از خون، جنون نبود. بعد از جنگ، زندگی با تو سر جنگ گذاشت. سنگری هم نداشتی برای پناه. دیگر فکه ای در کار نبود و دهلاویه هم و ارتفاعات الله اکبر هم و شهرک دوئیجی هم، و تو ماندی و هزار و یک معما. باد، همان نسیم فکه بود و خاک کربلا، روزی قدمگاه تو بود. عاشورا داشت در خط می وزید و شمع داشت ذره ذره آب می شد. همه چیز مهیا بود برای پرواز. کجاست الان دیگر آن شب های “محیای یا محیا”. عشق دیگر مخابره نمی شود. جز ماه، همه چفیه را مناسبتی می بندند. پلاک بندگی را همه از گردن باز کرده اند. همه دارند پرواز می کنند، منتهی در قفس دنیا. کاش پای تو هم مثل آن شهید گمنام، گیر کرده بود در رمل های فکه. بازی دراز آتش نمی زند دلت را؟ اروند، اروند، اروند؛ کجاست والفجر ۸؟ جنگ، جنگ، جنگ؛ چقدر زیبا بود این واژه. چه صداقتی داشت. به اسم صلح، حالا دارند سر جنگ را می برند و تیر می زنند به گلوی جبهه. یادت هست چقدر خورشید ناز می کرد تا غروب کند در شلمچه؟ تاب نداشت دوری ستاره ها را خورشید. ۸ سال عشق بازی کرد با شما اما سفره جنگ که بسته شد، تازه سینه تو شروع کرد به سرفه کردن. از آن جام زهر چند جرعه ای هم تو نوشیدی. این صدای خش خش بیسیم نیست. ایراد از سینه توست که دم پر شد با گلوله. قطعنامه هم نتوانست سرفه های تو را قطع کند. برای تو هنوز جنگ تمام نشده. تو هنوز داری با ترکش می جنگی. سنگر عدو در ریه توست. گاز خردل، سنیه ات را کرده شرق ابوالخصیب و ریه تو قسمتی از غروب شلمچه است. سازمان ملل عراق را متجاوز اعلام کرد اما سارا همچنان فرزند شهید است و تو همچنان جانباز شیمیایی هستی و مادری که شهیدش گمنام است، هر شب با اشک چشم می خوابد. مادر شهید خواب هور می بیند، خواب نور و خفاش خواب تاریکی. فاش می گویم؛ خفاش خندیده به قبر مادرش! دارد دروغ می گوید. غلط کرده خواب دیده باشد آن کس را که مظهر بیداری بود. می بینی! تلخ شد روزگار بعد از جنگ. جنگ خون کجا، جنگ خون دل کجا؟ مگر نه اینکه نیمی از عمرتو در “ساسان” گذشته است. “ثارالله” الان نام آسایشگاه توست. روزی اما نام سربند تو بود؛ یادت هست؟ چقدر مشتری داشت این سربند سرخ اما الان از غرب، غریبانه تر نگاه توست و از جنوب، نجیبانه تر، ضربان قلبت. بی خود دارد می زند. تو خوب این را می دانی. هر نفسی که می کشی برای تو ممد درد است. تشدید درد را روی قلب مرد باید جست و جو کرد. جان تو بند است به کپسول اکسیژن. الان به تو مجانی، “اسپری” می دهند تا راحت تر درد بکشی. این تمام سهم توست بعد از جنگ. تازه بعد از جنگ بود که سارا فهمید، دیگر بابایی به اسم “علی” ندارد. چرا شعار بدهیم؛ به کودک بی پدر می گویند یتیم. راس الحسین برای رقیه پدر نمی شود. تا جنگ بود، دل مان خوش بود هنوز دارد پدر با دشمن می جنگد. جنگ که تمام شد، واژه ها آن روی معنای خود را نشان دادند و تو بعد از جنگ، دیگر دستت کوتاه شد از دامن بهار. کاش در خیبر با همت رفته بودی و در بدر با باکری. بسیجی واقعی، بعد از جنگ، زنده ماندن را می خواهد چه کند؟ زخم زبان از شنی تانک بی رحم تر است. بعضی ها از کنایه، گلوله ساخته اند و از نیش، آتش و بدتر از بعثی ها سهم تو را دادند. حالا تحمل کن این روزگار را. گرامیداشت ۸ سال دفاع مقدس برای علی فضلی چشم نمی شود. بزن بر پشت دستت که جا ماندی از کاروان. غریبانه، رفتن یاران نبود. ماندن توست که غریبانه است. تنها ماندن توست، که غریبانه است. باید می گفت؛ “یاران چه غریبانه ماندند در این خانه”. آنکه رفت، خوش به حالش شد. با حسین، هیچ پرستویی غریبانه پرواز نمی کند. می بینی! سکه ات دیگر خریداری ندارد. یوسف هم که باشی، دیگر چشم یعقوب کور شده است. تو را نمی بیند. هیچ کس تو را نمی بیند. تمام شد فصل حنابندان. بسته شد در باغ شهادت. الان فقط باید خون دل بخوری. آرام تر ورق بزن آلبوم جنگ را. آخرین بار کی بهشت زهرا رفته ای؟ هیچ کس نیست برایت فاتحه بخواند. ۷۵ درصد جانبازی داری اما سنگ قبر نداری. هیچ کس سنگ تو را به سینه نمی زند. هیچ کس نیست برایت فاتحه بخواند اما هستند کسانی که سهم تو را با زخم زبان بدهند. می خواستی نروی جنگ. الان فصل زندگی است. سرفه تو زشت می کند چهره شهر را. یا شب موجی شو یا روز. اصلا تو هم برو همان بیت الاحزان فاطمه. یادت هست نوشته بود آن شهید دهاتی، پشت پیراهن اش؛ “می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم”؟ تو چرا با او نرفتی تا آخر؟ کجای کار را کم آوردی؟ روزی حالا صد بار بگو؛ “شهادت قسمت ما می شد ای کاش”. مسئله اینجاست که دعوتت نکردند. تا لب چشمه رفتی و تشنه برگشتی. تو الان تشنه ای. عطش دارد گلویت. کجای این دل را جا گذاشتی دوکوهه؟ صبح گاه دیگر تمام شد. جنگ دوست داشتنی دیگر تمام شد. سه راه شهادت دیگر تمام شد. حالا باید در سه راه جمهوری بجنگی، نه با بعثی ها، که با بعضی ها. ۸ سال جنگ، اگر فقط یک بنی صدر داشت، اینجا بعضی ها صد در صد بنی صدر شده اند. بنی صدرهایی در خط امام. اینجا چیزی که زیاد است، بنی صدر است و چیزی که کم، حاج احمد. از همت و باکری هم واقعی تر، بسیجی بود؛ طوری رفت که نه دستت به تابوتش برسد و نه با خبر شوی که اصلا کجاست. حاج احمد همه را حتی فرشته های خدا را پیچاند. بسیجی واقعی به او می گویند. پرستو بود و بهار را گذاشت در خماری. دل نبست به چهار تا شکوفه. می دانست روزی کوفه می شود اینجا. باز بود روزی کوچه جنگ. اینجا اما جنگ به بن بست رسیده است. “وفیق السامرایی” دشمن خوبی بود. از پشت خنجر نمی زد. پسر نوح نبود که تو تکلیفت را ندانی. با همت و باکری هیچ نسبتی نداشت. با امام عکس نداشت. خواب امام را نمی دید. واقعا گرامی باد سالگرد ۸ سال دفاع مقدس. هم حسین معلوم بود کیست و هم یزید. اینجا اما جولانگه نفاق است. منافق، هم می رود به ویلای جرج سوروس و هم لانه می کند در حسینیه جماران. در بیداری نامه سرگشاده می نویسد و در خواب، امام را می بیند. بیداری اش برای دشمن است و خوابش مال دوست. این همت بود که حاضر بود آب بخورد در پوتین بچه بسیجی ها. آب خوردن در پوتین بچه بسیجی ها کجا و دخیل بستن به نعلین شیخ بی سواد کجا؟ حرفی هم که نمی شود زد؛ تف سر بالاست. مشکل ما شناسنامه هاست؛ نام خانوادگی. اینجا هر خفاشی، نسبتی با شمع دارد. شب پرستی می کند اما به اولاد شمع چه بگویی؟ طرف خار هم که باشد ادعا می کند از گل است. خوب شد به شهادت رسید حمید باکری. آن گل را خوب شد دشمن پرپر کرد و الا  مانده بود، خار خودش پرپرش می کرد. می ماند، خار خودش دق می داد او را. اینجا خار در چشم دشمن فرو نمی رود. می رود در چشم گل. گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما چه می کشد این روزها. واقعا گرامی باد سالگرد ۸ سال دفاع مقدس. جنگ ما اما بعد از جنگ شروع شد. اینجا روی در و دیوار شهر ما بعثی ها به زبان عربی ننوشته اند؛ “آمده ایم تا بمانیم”. این دست خط به زبان فارسی است. بعضی ها بر خلاف بعثی ها عراقی نیستند. ایرانی هستند. موج، ای برادر جانبازم الان باید تو را بگیرد؛ همت دشمن مضاعف شده تا خانه باکری، و هیچ تجلیلی جای زخم را از تویوتای حاجی بخشی برنمی دارد. چند روز پیش رفتم زیارت پیرمرد. هنوز زنده بود. هنوز می گفت: “ماشاء الله حزب الله”. حزب الله غریب است. خار در چشم و استخوان در گلوست. حزب الله خوابش نمی برد این روزها. حزب الله خوابیده بود، فتنه نمی خوابید. فتنه الان گرفته خوابیده، که خواب خوش می بیند. حالا خار هم خواب گل می بیند اما حاجی بخشی بر خلاف بعضی ها امام را در خواب نمی بیند. عده ای خواب امامعلی رحمانف را می بینند و گمان کرده اند خواب امام علی را دیده اند. خواب زن چپ نیست. خواب نامرد چپ است. بعضی ها، با امام بودند در خواب. بعضی ها با امام بودند در خواب قیلوله. بعضی ها با امام بودند در خواب سنگین. بعضی ها با امام بودند در خواب راحت. بعضی ها با امام بودند بعد از خر و پف. بعضی ها با امام بودند قبل از خر و پف. بعضی ها با امام بودند در خواب شبانگاهی. بعضی ها با امام بودند در خواب زمستانی. بعضی ها اما خودشان را به خواب زده اند تا مگر در خواب، امام را ببیند. خواب، خرافه است؛ امام را در بیداری باید دید. امام آمده بود تا ما را بیدار کند؛ لطفا در خواب امام را نبینید. امام مظهر بیداری بود؛ شان او بالاتر از خواب شماست. شما غلط کردید خواب امام را دیده اید. خمینی را باید در بیداری دید. حزب الله بیدار است و خمینی را در بیداری می بیند. ما امام را در بیداری می بینیم. خواب را ول کنید؛ خواب به خصوص با شکم پر خرافه ای بیش نیست. دانشمندان معتقدند؛ آدمی وقتی با شکم پر بخوابد، برای خودش زیاد خواب می بیند. امام بزرگتر از آن است که در خواب بعضی ها بگنجد. امام را در بیداری باید دید. خمینی در بیداری یعنی خامنه ای. مشکل بعضی ها همین خواب بودن شان است؛ از خواب بیدار شوید؛ آن وقت شما هم مثل آحاد ملت ملتفت می شوید که؛ “خامنه ای، خمینی دیگر است”. سران فتنه همگی خواب هستند. شیخ بی سواد کلا به شما که عرض می کنم؛ هر شب خواب تعرض می بیند اما حاجی بخشی هر روز امام را در بیداری می بیند. گفت: شتر در خواب بیند پنبه دانه. اینجا اما یک “نفر” هست که واحد شمارش شتر نیست ولی امام را فقط در خواب می بیند. زرشک! این چگونه با امام بودنی است که فقط خلاصه شده در عکس و خواب. نکند آن عکس ها را هم در عالم خواب با امام گرفته بودید؟ نکند بعضی ها با امام در نجف و ترکیه و پاریس و طیاره و پلکان و پله اول و پله دوم و پله چندم و پاویون و پله برقی فرودگاه و بلیزر، همه را خواب دیده بودند؟ خواب دیدید، خیر باشد؛ الان نوبت بیداری است. مگر شما امام را در همین خواب ببینید. امام دیگر در بیداری، به دیدار شما نمی آید. خوابت را خود امام بگذار تعبیر کند عالیجناب فتنه. امام می گفت: همین مردمی که می گویند “درود بر خمینی”، اگر “مرگ بر خمینی” هم بگویند، ذره ای در اراده من خللی وارد نمی آید. خوابت چپ بود. رئیس مجلس خبرگان رهبری، یعنی آن کسی که رهبر تعیین می کند در این کشور، قنوت مادران شهید داده است. تا “بابای ماست خامنه ای”، شما بروید خواب امام را ببینید. امام در بیداری با ما، در خواب با شما. اگر به خواب دیدن است، من مادر شهیدی می شناسم که همین چند وقت پیش وقتی با اشک چشم خوابید، خواب دید که فرزندش را که می گوید؛ “غصه نخور مادرم. نگهدار خامنه ای، اباالفضل علمدار است”. عباس اما فقط در خواب، نگهدار مولای ما نیست. سال هشتاد و اشک، ما در بیداری نشستیم روی شانه عمو عباس و به شما گفتیم؛ غلط کردید بیشمارید.

همین متن فردا در “وطن امروز” کار خواهد شد.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷۸ دیدگاه