
به نام خدا
جناب آقای حاجحسین شریعتمداری
با سلام و احترام
نامهی دوم شما را خواندم و اذعان دارم که از سر خیرخواهی نوشته بودید؛ اگر چه جای خالی سطوری در مرقومهی مشفقانهتان به شدت احساس میشد. پیشاپیش بگویم که بنایم در این جواب، نه حاضرجوابی، که شرح مشروح درددل است. شما همیشه به من محبت داشتهاید؛ محبتی که لطف بلند شما بوده، نه لیاقت کوتاه من. با سوءاستفاده از همین محبت وافر، بنا دارم در این یادداشت، با شما صریح و اگر خدا قبول کند صحیح، اندکی حرف بزنم. میدانم که خواهید بخشید مرا. یا علی.
حاجحسین شهیر! بعد از نامهی اولتان قول دادم که دیگر در تنور این ماجرا ندمم و واقعا هم قصدم همین بود. لذا آن متن عذرخواهی را نوشتم اما شماری از نادوستان که گویا از واکنش مؤدبانهی شاگرد به کنش ناصحانهی استاد به خشم آمده بودند، با انتشار مطالبی سلسلهوار، تقریبا هماهنگ، تحقیقا بغضآلود، عمیقا دروغ و دقیقا آمیخته به تهمت، مسبب یادداشتهای بعدی من شدند. به عنوان مشتی از خروار، مدعی شدهاند که این حقیر کمترین، خود را «برتر از آوینی» خواندهام. این در حالی است که مکرر نوشتهام: «سهم من از آن سید بالانشین همین است که دستی بر مزار مرمرینش بگذارم و با بهره از آن خاک پاک، انشاءالله غبار از آینهی دل و دیده بشویم». من از سالار سماوات فکه، فقط یک نگاه، ترجیحا در همان عکس حجلهای میخواهم و بس. آدم باشم، همان نگاه مرتضایی، کفایت عاقبتم را خواهد کرد.
استاد معزز! در کانال تلگرام قطعهی بیست و شش، معدودی از این لجاجتها را منتشر کردهام. حدسم این است که حضرتعالی، از حسدورزی این نارفیقان- که از سال هشتاد و هشت شروع شد و تا این لحظه نیز ادامه دارد- بیخبر یا اقلا کماطلاع باشید که اگر بعد از سفر مشهد، مجال دیداری حاصل شد، درافشانیهای طویل جماعت را حضوری تقدیم میکنم. چیزهایی گفتند و آنقدر تکرار کردند که من هم متقابلا ناچار شدم به جواب. چاره چیست؟ نسل ما، صبر نسل شما را ندارد!
یار وفادار خمینی و خامنهای! حتما میدانید که یادداشتی با تیتر «ایدئولوگ هدایت» از اولین نوشتههای من در کیهان خوشخاطرهی شما بود که به دفاع از علامه اختصاص داشت. خاطرم هست خودتان آن مطلب را خواندید و اذن انتشارش را دادید. این را هم خوب خاطرم هست که چند روز بعد از کیهان آن شماره، گفتید این یادداشت میتواند نقطهی عطف قلم تو باشد. در دو سه تا از جراید طیف مقابل، بازتاب پیدا کرده بود و مرا به این وهم رسانده بود که بله! مثل اینکه واقعا «روزنامهنگار» شدهام. هجده سالم بود ایام آن مطلب که به وسع قلیل خود کوشیده بودم تا از گوهر فرزانهی فکر و فرهنگ و فقه و فلسفه دفاعکی کرده باشم. دارمش هنوز در آرشیو انبوه مطالبم و اگر نبود که مسافرت هستم این روزها، تصویرش را در مجازستان میگذاشتم.
حاجآقای شریعتمداری! ده سال پیش اما در دو متن متین و مؤدبانه، در خلال اشاره به مصابیح فراوان مصباح، چند تایی سؤال از «پدر معنوی پایداریها» پرسیدم. تذکر شما هم نبود، واقف به این نکتهی بدیهی بوده و هستم که آدم نقد علامه و امثال علامه نبوده و نیستم. از مطالبم هم برنمیآید که توهم زده باشم منتقد اصول و مبانی فلسفهی مصباح شدهام. همهی بحث بر سر کم و کیف سیاستورزی عاری از اخلاق حزب پایداری است که آدمی را ناخودآگاه یاد مواجهات بهشتی و مصباح دربارهی شریعتی میاندازد. آیا چون احترام مصباح عالم واجب است؛ نیز آیا چون مثل من، عدد نقد مثل مصباح نیست، رویههای نابهجای سیاسی هم نباید مورد انتقاد قرار بگیرد؟ از شما نویسندهی فرهیخته میپرسم: «کدام منش سیاسی باعث شد که ضمن هتک حرمت حرم حضرت فاطمهی معصومه در شهر مقدس قم، مهر معطر کربلا بازیچهی امیال جناحی شود و بر صورت سخنران مراسم فرود بیاید که صدای حضرت آقا هم آنجور شدید و غلیظ دربیاید؟» راستش از فرازهایی از نامهتان تعجب کردم؛ با آنکه کیسهی این جمع، بارها به تن خودتان نیز کشیده شده و شک ندارم باز هم کشیده خواهد شد.
مدیرمسئول محترم کیهان! احتمال میدهم نمیدانید که برخورد قاسم روانبخش بعد از مطالعهی آن دو یادداشت فوقالذکر چه بود. این عنصر نزدیک به مصباح سیاستورز- که مصباحی سوا از مصباح عالم است- انواع و اقسام نسبتها را به نویسندهی این نامه داد و درجهآخر مدعی شد: «امروز محمد نوریزاد، فردای حسین قدیانی است». وقتی معتقدیم گروه پایداری لازمالنقد است، سر همین دیدگاه تکفیری است که کم هم نیست در اطراف و اکناف جماعت. آنجا که استاد فلسفهی مؤسسهی علامه، قسم میخورد که من روزی قلم را علیه رهبر عزیزتر از جان انقلاب خواهم چرخاند؛ آنهم با شدت و حدت. آن دیگری- و عجبا که همه هم در لباس پیامبر و همه هم از اطرافیان مصباح- ذیل عکس حقیر در اینستاگرام، کامنت میگذارد: «نفاق و خباثت از چهرهات میبارد».
جناب شریعتمداری! من، شاگرد و شما، استاد. اسلام این به قول امام «روحانینماها» را به این بندهی کمترین توضیح میدهید که چگونه اسلامی است؟ اصلا من، فرزند شهید نه و نوهی یک منافق. کدام شریعت به اینها این اختیار را داده که اینقدر وارونه، کرامات خود را به ظهور برسانند؟ نه به آن تحویل گرفتن تتلو و نه به این پس زدنها. قدر مسلم محصولاتی از این دست، مرا یاد اسلام چمران و باکری و همت و خرازی و جمیع جوانمردان هشت سال دفاع مقدس نمیاندازد. ناظر بر متون اخیر حق، نوشته بودید: «فرزند شهیدی که بر خلاف عقاید پدر بنویسد، دیگر تنها فرزند جسمی آن شهید است». لازم است بر شما روشن کنم که چرا از این فراز نامهتان، دلم بد شکست.
سردبیر کیهان! مستند به اظهارات موثق دوستان پدرم- که شما هم آنها را کم و بیش میشناسید- شهید اکبر قدیانی نیز مثل پسرش، در همهی دوگانههای انصافا زیادی که مصباح عادت داشت با بهشتی بسازد، طرف «حمزهی خمینی» را میگرفت و فقط در یک قلم؛ بابااکبر سرشار از بصیرت، ارادت وافر به «معلم شهید انقلاب» یعنی علی شریعتی داشت و هنوز کتابهای دکتر- که بعضا با حاشیهنویسیهای پدرم همراه است- در کتابخانهی خانهی ما هست. چه میگویید استاد؟ ما از شما آموخته بودیم که قبل از داوری، ابتدا کمی تأمل کنیم و اینقدر راحت، عواطف آدمها را جریحهدار نکنیم. خیالتان آسوده که حسین قدیانی، اکبر قدیانی را جز در راه افکار و عقاید بابااکبر بصیر خرج نخواهد کرد. خوب نگاه کنید. این، تنها عکس من با پدرم است. لطفا کمی آهستهتر، حاجحسین.
اما حاجحسین! آیا نباید کمی هم نگران آن انشاءالله حزبالله باشید که به محض دیدن خلقالله، پی به باطن آدمیزاد میبرد؟ معالاسف مصباح نیز معتقد بود که تا شریعتی را دید، پی به انحراف معلم شهید برد. جز این است که این تفکر ناثواب و بدصواب، صدای بهشتی بزرگ را درآورد و آن سید عظیمالمنزله را که همیشهی خدا آرام بود، عصبانی کرد؟ روایت باز و بسته شدن چشم مصباح هنگام غسل میت- که خوشبختانه با اعتراض شما هم مواجه شد- خبر از خطری میدهد که مقصرش «فرزندان شهدا» نیستند و دوست دارم بدانید که فرزندان شهدا «کلیشه» نیستند. آری! قصور و تقصیر بر گردن فرزندان سیاسی علامه است. علامهای که به محض رؤیت شریعتی، پی به ضمیر دکتر برد ولی به محض مشاهدهی احمدینژاد نتوانست متوجه عمق انحراف این چهرهی نامحمود شود. چه میگویم که پای امام زمان را هم به میان کشید تا بیش از پیش بفهمیم چرا این همه میان «سوم تیر مصباح» با «هفتم تیر بهشتی» فاصله است؛ فاصله از مشایی تا دیالمه.
معلم نازنین! من، بیسواد و علامه، جامع همهی علوم. بفرمایید کجای متنم غلط است؟ من، نادان و مصباح، سفینهی نجات. بگویید اولین روزهای بهار هشتاد و چهار، چرا علامه مصباح، به رغم نظر حضرت آقا، هرگز راضی نشد از احمدینژاد کوتاه بیاید؟ من، بچه و آیتالله، آیهی الله. بر این تجسم کفر ابلیس روشن کنید که آیا همراهی با خمینی در نهضت مظلومش، تنها منوط به انتشار فلان مجله و بهمان بولتن است؟ اگر خامنهای و بهشتی و هاشمی و طالقانی و مهدوی و صدوقی که زندانها کشیدند و تبعیدها رفتند «حواریون نمرهی بیست روحالله» بودند، خدایی به مصباحی که برخی اسناد و بعضی شواهد، دال بر عدم همراهیاش با امام در انقلاب دارد، چه نمرهای باید داد؟
استاد ناصح! شما بهتر از من میدانید که «بودن با خمینی» به صرف درج یک آیهی مبارزاتی در کنار یک لوگوی مطبوعاتی نیست و صدالبته من خوب میدانم که اساسا نیازی به بیان این حرفها نیست لیکن وقتی میبینم در برابر اهانت به بهشتی سکوت میشود اما «کوچکترین نقد به مصباح» ترجمه به «بزرگترین اهانت به علامه» میشود، چگونه ساکت باشم؟ آیا شما نیز معتقدید که خانهی بهشتی در قلهک به منزلهی خروج «سیدالشهدای انقلاب اسلامی» از عدالت بود؟ اگر نه، چرا با قلم همواره استوارتان جواب ندادید به عدالتاولیهایی که مدام با اسم مصباح و چهار تا تعریف خامنهای از ایشان، کاسبی میکنند؟
مرد همیشه در صحنه! در چند فراز از نامهتان، زشتی رفتار و پلشتی گفتار من فرزند شهید خرد و بیخرد را عیان کردید. اجرتان با خدا؛ لیکن چرا ننوشتید آن روحانی هم که نقب به عاقبت افراد میزند، تنها لباس پیامبر را دزدیده و هیچ بویی از شرافت ختمالمرسلین نبرده است؟ نگاهی گذرا بر تصاویر کانال تلگرامم نشان میدهد که ناسزا از طرف من شروع نشد و جماعت فحاش هم همگی آلبانینشین نبودند. بعضی عمامه روی سر داشتند و برخی به مصباح یا مؤسسهی مصباح وابسته بودند. نکند فحاشی و تهمتزنی و لجنپراکنی از سوی مدعیان علامه بلااشکال است که حضرتعالی فقط طرف غریب صحنه را مورد عنایت خود قرار دادید؟
نمایندهی ولیفقیه! اعتبار نوریزاد را نزد خدا از اعتبار خودم بیشتر میدانم، چرا که فقط خدا خبر از آمار سلسلهجبال گناهانم دارد اما یک چیز را حتم دارم و آن اینکه در منظر حضرت حق، با اختلاف، از سارقین لباس پیغمبر جلوترم. من نیز خیرخواهانه به شما مینویسم که اندکی بیخیال ما فرزندان شهدا، مداقهی بیشتر کنید که چه میکنند آقازادههای چپ و راست در این کشور؟ شاید ناشی از اثر سکنات روحانیها و حرکات روحانیزادهها باشد که بیست و پنج درصد بازداشتیهای فتنه، از خانوادهی شهدا بودند. آیا نباید قبل و بعد نماز شبی که میخوانید، دمی هم با خود فکر کنید که چرا چنین شده است؟ آیا در این بریدگی، اسلام تنگنظری که مصباح با کمک مجموعهی پایداری تأسیس کرد، صاحب پررنگترین نقشها نیست؟ روی سخن، احوالات شخصی علامه نیست؛ که حتم دارم تداعیگر حالات فروتن همهی علمای رئوف است. مسئلهی متن، مسئلهی حزبی است که همه را جز خود فاسد میداند و جوری آدمها را قضاوت میکند که آدمی علیالدوام حمد بفرستد که خوب شد اینها خدا نشدند. جای این گله از شما باقی است که چرا علیه بداخلاقی پایداریها به خصوص در حق قالیباف، کمتر میپردازید؟
سرباز سپاه خامنهای! آیا نباید اندکی هم نوک قلمتان را علیه زبان سوفیا لورنی امامجمعهی مشهد بچرخانید؟ کجا رفته نقد شما به بیانات غالبا مخدوش علمالهدی؟ و آیا هیچ برای شما سؤال نشده؛ عدالتخواههای احمدینژادی که به دروغ خود را «حزباللهی» میخوانند، چرا هیچ وقت از ثروت صادق محصولی با ما سخن نمیگویند؟ نکند اتصال به مصباح، مصونیت میآورد؟ هیهات! من اصلا تصور نکردهام برای خودم کسی شدهام: «ریزهمگسکی هستم که بود و نبودم هیچ فرقی به حال انقلاب ندارد». ولی آیا ما بیارزشها این بلا را سر مردم آوردهایم یا ارزشیهایی که ذیل سیاستورزی مصباح، باعث باخت جریان انقلابی در نود و دو شدند؟
سرور ارجمند! هشت سال تاوان دادیم، چون هرگز مصباح حاضر نشد بفهمد که تکرار مطهری هست اما تکرار بهشتی نیست. چقدر هشدار دادیم آن روزها که «رقیب در صحنه است» ولی به گوش مصباحیون نرفت. آنقدر نرفت که حضرت آقا مجبور شدند از رصد همزمان آرمان و واقعیت نیز تکلیف و نتیجه سخن بگویند. اگر میفرمایید اینها هم اهانت به مصباح است، بفرمایید نظرتان دربارهی درشتگویی بسیجیهای تهران و امام صادق که در سایهی اسلام مصباح، کل نظام را متهم به «فساد سیستماتیک» میکنند، چیست؟ واقعا کاش نیمنگاهی به اسکرینشاتهای کانالم بیندازید تا متوجه شوید همتیرههای روانبخش «فیک» نیستند، بلکه محصول سیاستورزی غلط علامهاند.
آقای شریعتمداری! جماعت دوره افتادهاند که حسین قدیانی را باید به زندان فرستاد. هر دقیقه به یکی از ارگانهای قضایی و نهادهای امنیتی نامه مینویسند که جای حق در محبس است. بعید نیست در ورای خلاصی از این متن، انکشف نامهای هم به خواجهی شیراز نوشتهاند.
سردبیر بزرگوار! گردنی دارم از مو باریکتر اما متعجبم از گردنکلفتهای چسبیده به مکتب مصباح که جمهوری اسلامی را به عصر خلافت امویان و عباسیان تشبیه کردند و آب هم از آب تکان نخورد و حتی شمای همیشه دست به قلم را هم به صرافت تنبیه این بیمایهها نینداخت. وااسفا! صدایی هم از هیچ طلبهای و هیچ تشکلی درنیامد. من اینجور فرض گرفتم که این مصباحیستهای جلیلیچی، مصباح برایشان از ولیفقیه بالاتر است. فرضیهی شما چیست استاد عزیز؟ شما اعتباری دارید نزد جماعت. من، هم روی آن عذرخواهیام هستم؛ هم روی نقدهایم. کاش کمی هم عشاق علامه را نصیحت کنید به اخلاق و فهم و شعور. با این همه، رک بگویم: این فرزند شهید دههی شصت عنداللزوم به نقد روحانینماهای ضد جمهور ادامه خواهد داد، ولو به قیمت جانش تمام شود. من «بهشتی ثانی» را نه رئیسی، که خود خامنهای میدانم و البته «بهشتی اول» را هم تا ابد نمازگزار به امامت سیدعلی میخوانم. اگر اینکه «سید محرومان» را داماد علمالهدی نمیخوانم و با عبرت از مصباحیسم، لقب امام زمان را ارزانی این و آن نمیکنم هم جرم است، خوشتر میبینم طناب دار بر گردنم باشد، تا اخم و تخم پدر خمینیتبارم را تحمل کنم.
حاجحسین! بهشتی و مصباح، یک دوگانهی غیر قابل کتمان است که با جعل تاریخ و خاطرهسازی نمیتوان این دو را با هم جمع کرد. فرض را بر این میگیرم که بر اساس مشاهدات مصباح، فیالحال «معلم شهید انقلاب» ناظر بر انحرافاتش در درکات دوزخ باشد. آن جهنم برای من قابل تحملتر است تا بهشت بدون بهشتی مصباحیستها. والسلام.
به نام خدایی که بهشتی را بزرگ آفرید؛ خیلی بزرگ
بنویس با بغض بنویس با عشق
هیچ کس حق ندارد دیگری به را جرم اظهار نظر تهدید کند.
هیچ کس حق ندارد خودش را حق مسلم بداند. نقد و انتقاد باید باشد و استمرار داشته باشد.
حرف دل منم هست این نامه. ممنون
عااالی مثل همیشه
ممنون از قلمتان
میزان حال فعلی مردم است
به نظر، مرحوم مصباح، سیاست ورزی شهید بهشتی را نداشت. و شهید والامقام بهشتی هم دانش و حساسیت علمی مرحوم بلندمرتبه، مصباح را.
یکی از منظر علم به اغلاط واضح دینی شریعتی نگاه میکرد و حق میگفت و دیگری با نگاه به راهبردهای سیاست از ضرورت حفظ و اصلاح شریعتی و حق می دید.
چه دو گانه ای؟
فرزند شهید پروریده به مداد العلماء! آیا نمی دانید در یک کوچه از قم علمایی زندگی میکنند که سر درس همدیگر را تا مرز تکفیر نقد میکنند و شبانگاه دوستانه هم سفره میشوند و در قنوت وتر برای هم استغفار میکنند؟
دو قطبی سازی کاذب را شهید بزرگوار بهشتی به ما نیاموخت، به عکس خرد راهبردی بهشتی عزیز، او را واداشته بود که دو قطبی کاذب مصباح-شریعتی را به وحدت بر سر کلمه ی سواء، بدل کند.
حساسیت علمی و تعصب دینی را از امثال مصباح بیاموزیم و سیاست ورزی داهیانه ی دینی را از بهشتی ها، و تجلی هم زمان این دو فضیلت را در سیره ی سرورمان خامنه ای به نظاره بنشینیم.
و باز هم به نظرم: شریعتی نغمه ی خود را خواند و رفت، اما نه آن چنان معلمی بود که مصباح بود و نه چنان شهیدی که بهشتی و آن گونه انقلابی ای که خمینی و خامنه ای. اجر خدمات او با خداوند رحمان و رحیم.
خداوند به شما توفیق بیشتر عنایت کند و ان شاء الله خود معلم شهید انقلاب بشوید.