مربی محجوب، مودب و غیور پرسپولیس:
فوتبال برای من خوش یمن بود؛ بوسه رهبر را با هیچ چیز عوض نمی کنم
اگر آمریکا جگر حمله به ایران داشته باشد، این بار با جانم به دروازه کاخ سفید، گل می زنم
یک: آنقدر از غم و درد و داغ کربلا دور نشده ایم که بخواهم «قطعه ۲۶» را با یک متن فوتبالی به روز کنم، اما عاشورا، بیش از آنکه درس مرگ باشد، درس زندگی است و فوتبال بخشی از زندگی است. بگذریم که این پست، به آن معنی هم، یک مصاحبه فوتبالی نیست، ولو اینکه طرف صحبت، حمید استیلی باشد.
دو: به دلایلی که لابد برای خودم محترم است، حمید استیلی را از همان اول، زیاد دوست داشتم؛ از همان روزگار بازی اش. یکی اینکه جنگنده فوتبال بازی می کرد. زیاد می دوید، به حدی که شایع شده بود شش اضافی در بدن دارد! یکی اینکه همیشه حجب و حیا داشت و اغلب، سرش پایین بود. یکی اینکه احساساتی بود و اگر به تناسب پستش، کم گل می زد، اما شادی اش جز اشک شوق نبود. یکی اینکه مثل پسربچه ها معصوم بود. یکی اینکه به آمریکا گل قشنگی زد و دل ملتی را شاد کرد. دل «آقا» را به خصوص. یکی اینکه عاشق کات بیرون پا بود؛ از آن راست پاهای کلاسیک که عمرا به پای چپ شان رخصت لمس توپ را بدهند! می گویند در بیابان، لنگه کفش، غنیمت است، لیکن اگر فوتبال ما لالیگا هم باشد، باز قدر امثال حمید استیلی را باید بیشتر دانست. کسانی که اگر فوتبال را ازشان بگیری، خودشان و شخصیت شان، یک چیزی دارند برای آوردن روی صحنه. خیلی ها دقیقا هم قیمت توپی هستند که می زنند!
سه: قضاوت درباره اینکه حمید استیلی چگونه مربی ای است، فعلا زود است، اما تا همین جای کار هم حمیدخان نشان داده که خیلی کار دارد. مربی گری، مقداری اش هم ذاتی است. امیر قلعه نوعی ذاتا مربی است، اما نمی دانم کسانی چون حمید استیلی و پرویز مظلومی، ذاتا مربی اند یا خیر! فرض کنید فردا تیم پرویز مظلومی موفق شود به پرسپولیس ۶ تا گل بزند، -یا بالعکس!- واقعیت این است که مربیان امروز قرمز و آبی، جنم مربی گری در خون شان نیست. بخواهم این ادعا را شرح دهم، بحث اصلی این متن، پرت و پلا می شود.
چهار: مدتی است که از دست حمید استیلی ناراحتم. اولا، شیوه ورودش به پرسپولیس، اصلا عاقلانه نبود. چه کسی شک دارد که هم الان، محبوبیت مضاعف و پوپولیستی علی دایی، دارد نان بی تدبیری حمید استیلی را می خورد؟! همین جا داخل پرانتز بنویسم که (خدا نگذرد از سیاستمدارانی که ستاره های ورزشی را قربانی جاه طلبی خود می کنند. حبیب کاشانی البته دوست حمید استیلی است، اما چه بسیار دوستی ها که «دوستی خاله خرسه» اند!) ثانیا، مانده ام که با این حال و روز، حمید استیلی، به چه قیمتی و تا کجا، دوست دارد همچنان مربی قرمزها باقی بماند؟! و حتی، دقیقا نمی دانم رویه ای که حمیدخان در پیش گرفته، نامش چیست؟! مثبت بخواهم نگاه کنم، نتیجه می گیرم؛ استیلی، به تیمش و به خودش اعتقاد کامل دارد، کارش را گره به زلف دمدمی مزاج بودن تماشاچیان پرسپولیس نزده، بی توجه به طعنه مغرضین و کنایه منتقدین است و از این حرفها، اما مع الاسف، حس می کنم باید جنبه منفی قضیه را هم نگاه کرد. در این نگاه، حرفم به حمید استیلی عزیز، هیچ نیست الا همین جمله؛ «اینقدرها هم نمی ارزد صندلی مربی گری پرسپولیس، که تو فکر می کنی».
پنج: مثل بازیکنانی که هم در استقلال و هم در پرسپولیس بازی کرده اند، چه بسیار از فوتبالی ها که مثل من روزگاری، این وری بوده اند و دگر روز آن وری. سر همین، با اینکه مدتهاست استقلالی ام، اما اولا، اوضاع پرسپولیس -به عنوان تیمی که ایام ماضی، تیم محبوبم بود- همیشه برایم مهم بوده و ثانیا، رقیب آبی، یعنی قرمز را دوست دارم که قوی باشد. با این همه، دربی پیش رو، چه روی کاغذ و چه روی هر چیز علی الظاهر معقول دیگری، یعنی که برنده بازی، استقلال است. اگر استقلال، مربی ای هم شان بازیکنانش داشت، شاید می شد به جبران ۶ تایی ها هم فکر کرد، اما… اما بگذار بروم و مجزا بنویسم این نکته را.
شش: تا به حال و در آستانه هیچ دربی ای، این همه… یعنی اصلا دوست نداشتم که پرسپولیس برنده بازی باشد! می دانم اگر پیش بینی کنم که؛ «بازی فردا را شاید خدا خواست و به حمید استیلی، یک حال اساسی داد»… و اما زد و استقلال برد، سیل کامنت ها سرازیر می شود که؛ «برو عمو! تو هم با این پیش بینی ات»، اما چه کنم که دلم با همین جمله است که نوشتمش. این را هم می دانم که دربی تهران، اصلا تابع هیچ مقرراتی نیست و قرار نیست چون که آبی ها ۳ بازی گذشته را پیروز بوده اند، -صرف نظر از دربی الکی آخری!- پس این بار نوبت برد استیلی و شاگردانش است. این هم شایعه غلطی است که مدتی پیچیده و مدعیان می گویند؛ دربی را تیمی می برد که ضعیف تر باشد! عمدتا برنده دربی، تیمی بوده که روی کاغذ، قوی تر بوده. با این حساب اما من هنوز هم روی پیش بینی خودم هستم و گمان می کنم قرمزها برنده دربی بسیار حساس فردا باشند که حذفی است و قطعا مساوی ندارد. برای این پیش بینی هم راستش دلیل ندارم. یه حرفیه داریم می زنیم دیگه! اگه راستش درومد که پزم را خواهم داد، اما اگه آبی ها بردند، که حتما از پیروزی تیم محبوبم مسرور خواهم شد! (از اون شکلک خنده دارا!)
هفت: استیلی مظلوم است. بازی پرسپولیس با تراکتور، همه دیدند که چقدر قرمزها خوب بازی کردند، اما بازی را باختند، اماتر(!) گزارشگر بی معرفت بازی، هیچ نگفت که گل نزدن مهاجمین تیم قرمز، ربطی به استیلی ندارد!! جمله ای که اگر مربی پرسپولیس مثلا افشین قطبی بود، هزار بار گفته می شد تا شاهدی باشد بر این ادعا که در این دیار، عمدتا این مرغ همسایه است که غاز است! البته این که پیش بینی می کنم فردا بعد از دربی، حمید استیلی شاد خواهد بود، هیچ ربطی به مظلومیت و اینکه مثلا خدا با مظلوم است و این حرفها ندارد. فقط این گونه ببین که «سنگ مفت و گنجشک، مفت»! یه حرفی داریم می زنیم دیگه!
هشت: صبح زنگ زدم به استیلی که می خواهم برای «قطعه ۲۶» با شما گفت و گو کنم. گفت: همان که قبلا برای «یاد ماندگار» گرفتی، بازنشرش خیلی بهتر از هر حرفی است که بخواهم جدید و داغ بزنم. رفتم و از لا به لای آرشیو متنوع و شلوغم، آن مصاحبه را دوباره خواندم. شماره سوم یاد ماندگار بود. شماره ای که من بر خلاف ۲ تای اول، سردبیرش نبودم. تاریخش خرداد و تیر سال ۱۳۸۴ است. تیتر گفت و گو این بود؛ «توپ و تور یا توپ و تانک؟!» البته با امضای «علی اکبر بهشتی». عینا بخوانیدش… آهان! این را قبلش حتما باید بگویم؛ کاش اگر فردا، پیش بینی من درست از آب درآمد، حمیدخان استیلی… بهتر بگویم؛ حمیدجان استیلی، لطف کند و با برد دربی… بهتر بنویسم؛ عقل کند و با برد دربی، به کنفرانس مطبوعاتی برود و اعلام کند که… که: «حیا کردم و رها کردم؛ این شما و این هم پرسپولیس!» یعنی این کار را می کند استیلی؟! یعنی پیش بینی من و آرزوی من درست از آب درمی آید؟! تا فردا، این شما و این هم بازنشر یک گفت و گوی قدیمی. لازم به ذکر است «یاد ماندگار» مجله ای در حوزه دفاع مقدس بود که در هر شماره، مصاحبه ای با ورزشکاران، اما در ارتباط با ۸ سال جنگ تحمیلی ترتیب می داد.
***
وقتی به حمید استیلی زنگ زدم تا برای ما از جبهه و جنگ بگوید، گفت: چرا قرار مصاحبه تلفنی باشد؟! و ما از خدا خواسته، قرار گفت و گو را گذاشتیم در نمایشگاه مطبوعات، غرفه یاد ماندگار. به موقع آمد. قشنگ تر از ساعت برندی که بر دست چپش بسته بود، پارچه سبز باریکی بود که بسته بود مچ دست راستش؛ «این یادگار کربلاست. چند وقت پیش با بچه های پرسپولیس رفتیم. متبرک به ضریح امامان آنجاست. وقتی این مچ بند را کنار نبضم می بندم، با آرامش بیشتری قلبم می زند».
چند نفری دوره اش کرده اند که امضاء بگیرند. می دهد اما می گوید؛ «امضاء را باید از اینها بگیرید».
اشاره اش به عکس شهداست روی دیوار غرفه؛ «وقتی جنگ شروع شد، خانه ما در نازی آباد بود. محله چهارصد دستگاه. داشتیم فوتبال بازی می کردیم که یکی از بچه ها خبر جنگ را آورد. من آن زمان ۱۳ سالم بود. نمی دانستم باید چه کار کنم. فقط به بچه ها گفتم؛ دیگر حسش نیست، فوتبال را بی خیال شویم. چند سال بعد، خدمت وظیفه برایم توفیق اجباری شد تا به جبهه بروم. با اینکه می توانستم به سبب همین فوتبال، سربازی را در جاهای دیگری هم بگذرانم، اما جبهه را ترجیح دادم. بیشتر مناطقی هم که بودم، جبهه غرب بود؛ کردستان و مهاباد و… چند صباحی هم البته در ارومیه خدمتم را گذراندم. با این همه، بیشترین سهم خانواده من از جبهه و جنگ، برادرم سعید است. سعید، اولش از بچه های ژاندارمری بود. در جبهه، توی دهلران، یعنی گمانم فکه، زخمی شد. قبل از عملیات بود. الان سعید جانباز ۳۰ درصد است. شیمیایی هم دارد. شبی که سعید مجروح شد، خوب یادم هست که مادرم گفت: دلم آشوب شده. خواب دیده ام که برای سعید اتفاقی افتاده. چند روز بعد به ما خبر دادند که سعید در فلان بیمارستان، بستری است».
نمی شود با حمید استیلی صحبت کنی، اما به «گل قرن» نپردازی. همین که استیلی شروع کرد به گفتن از گلش به آمریکا، جوانان انبوهی که گردش جمع شده بودند، شعار دادند «استیلی با غیرت»؛ «خب پست من هافبک دفاعی است. حدس می زدم آمریکا را ببریم اما فقط خوابش را دیده بودم که من در این بازی گل بزنم که البته تعبیر شد! معمولا وقتی گل می زنم، کمی می دوم و اندکی خوشحالی می کنم، اما بعد از گل به آمریکا، انگار بال درآورده بودم! خودم هم نفهمیدم کی گریه ام گرفت؛ همین طور می دویدم و گریه می کردم! بعد هم که گل را تقدیم کردم به خانواده شهدا. همین که هر جا مادر شهیدی، جانبازی، رزمنده ای، مرا می بیند و می گوید؛ من اصلا فوتبالی نیستم، اما گل تو را به آمریکا بارها دیده ام و ازت تشکر می کنم، این برای هر ۲ دنیای من بس است. بوسه رهبر بر پیشانی ام برای هر ۲ دنیایم بس است. با همه این چیزهای قشنگ، من از فوتبال، به آنچه که فکرش را هم نمی کردم، رسیده ام و بالطبع راضی ام. البته اگر الان آمریکا جگر حمله به ایران را داشته باشد، با جانم به آمریکا گل می زنم».
استیلی جواب سئوال آخر مرا این گونه می دهد؛ «اصلا ممکن نیست توپ و تور را با توپ و تانک، مقایسه کنی. من تعجب می کنم چرا عده ای از امثال من، به خودشان جرئت می دهند که بگویند؛ حسین فهمیده برای این کشور رفت، من هم همین طور!! این کجا و آن کجا؟! آنها از جان خودشان برای مقدس ترین هدف گذشتند، و اگر آنها قهرمان اند، ما که باشیم؟! آنها الگوی ما هستند، نه مثل ما، نه هم ردیف ما».