نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
آمین!
“سال پیش همین شب”
چه شب بدی بود!
خدا را سپاس؛
که سی و دو سال پیش در چنین شبی ستاره ای را فرو فرستاد،
برای نوشاندن جام زهری به کام دشمنان دوست نمای “ماه” عزیزمان.
حسین قدیانی: اگر قصدتان تبریک تولدم است، ممنون. هم از شما، و هم از دیگر دوستان.
خیلی متن جالبی نوشته بود احسان محمد حسنی درباره آن مردک… یک مطلبی هم نوشته بودم درباره فیلمهایش… توهین آمیز ترین فیلم تاریخ را همین فرد درباره … ساخته بود.
خدا عاقبت همه را ختم به خیر کند ان شاء الله
تولدتان هم مبارک داداش
حسین قدیانی: من و احسان در جریان متن های همدیگر بودیم. احسان، جلالی نوشت، ولی من جمالی نوشتم. البته من از اول هم مخالف ورود به این قصه تلخ بودم… احسان اما آن روی سکه را محکم نوشت و مرا مجبور کرد، این روی سکه را با لحن ملایم تری بنویسم.
ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم…با سر انگشت نسیم آمده بودی به سراغم…
داداش حسین!
عمری با عزت و با برکت براتون آرزو میکنیم.
بهترین دعا، عاقبت به خیریست؛
پس عاقبتت به خیر سالار…
داداش! شما آن فیلم کذا را دیده بودید؟! … پرچم های قلعه کاوه
حسین قدیانی: دیده بودم خب!
انصافاً هم جمالی نوشتی. بی لکه. کاش همیشه اینطور بنویسید. غیبت هم نمی شود!
“آقا سید” می گوید:
“ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم…با سر انگشت نسیم آمده بودی به سراغم…”
بابا با احساس!
حاجی سال های سال زیر سایه ی ولایت باشید و پایانی جز شهادت نداشته باشید.
قطعا همین طوره که فکر کردید.
طرح سوم هم جالب بود.
برای همه آرزوی شهادت کنید در این شب های عاشقی و عشقبازی مولامون حسین
“آنچه برای ایشان، بیش از انقلاب اسلامی یا آمریکا و اسرائیل اهمیت دارد، «عطش دیده شدن» است. اگر شد، با مجیزگویی، اگر نشد، با درشت گویی!”
.
.
“طرف مصاحبه اما جوابم را نداد، لیکن پرسید؛ گفت و گو در کدام صفحه روزنامه کار می شود؟ گفتم: صفحه گفت و گو. سئوال کرد: رنگی است دیگر؟!!”
.
.
“در تاریخ، از یک نفر حتما هیچ نشانی باقی نمی ماند؛ آنکه دوست دارد دیده شود، اما بلد نیست چگونه!”
اشاره ظریفی بود؛
ممنون داداش!
شهید آوینی جمله ای دارند با این مضمون که زندگی به خودی خود معنا و ارزشی نداره، این مرگه که به زندگی ارزش می ده.
تولدتون مبارک، شهادت نصیبتون.
“شجاعت برتر و حماسه بالاتر خمینی، آنجا نبود که جام زهر نوشید؛ آنجا بود که سخن از «هسته های مقاومت» در ابعاد جهانی راند و با بیان «جنگ فقر و غنا»، امروز دنیا را به درستی پیش بینی کرد و با لایق دانستن خامنه ای به رهبری، کاری ترین جام زهر ممکن را در کام آمریکا و اسرائیل فروریخت.”
عالی بود…عالی!
داداش حسین آیا می شه این فلانی رو به جهات روحی و اخلاقی و شخصیت درونی و احتمالا” عقده های دوران نوجوانی یا حتی بزرگسالی، با مهملباف یا همون مخملباف مقایسه کرد؟ به نظر من که نقاط مشترک زیادی با هم دارند.
حسین قدیانی: نمی شه. قصه شان جداست.
به به از این جمله
چه له، چه علیه، واقعیت این است که ما وقتی نام بزرگان را می بریم، داریم به خودمان، حال می دهیم!!
دلم برایش می سوزد. واقعاً هم چیزی جز دیده شدن هدفش نبود. عکس هایش را ببینید. یک عکس با حالت معمولی ندارد. در همه شان ژستی، فیگوری، نگاه به افقی هست!!
سلام و عرض ادب. خدا قوت.
هنرمندانه نوشتید.
اینکه اشاره مستقیم نکردید خیلی برایم جالب بود.
آقای دوربینی کارش و هدفش، از اسمش معلوم است. کاش بعضی ها که نهایت آمالشان معروف شدن بود و هست، تکلیفشان را با خود روشن کنند.
انشاءالله سالیان سال، سلامت و سرباز آقا باشید.
شهادت در رکاب مولا صاحب الزمان نصیبتان.
این چند بیت ناقابل، زبان حال ستاره های قطعه است، که با الهام از سروده ی زیبای سید حمید برقعی تقدیم می شود.
با تشکر از آقا سید احمد عزیز، که این بیت رو کامنت کردند.
از برای پسر فاطمه (س) من در غم و داغم
بنویسم کلماتی، که عجین آمده با، غم
از گلوی گل شش ماه ی پرپر بنویسم؟
یا که از خِسَّتِ آن آب و همان شرطِ بلاغم؟
ما را چه به مرثیه و یاد آوری از عشق!
در عرصه ی سیمرغِ ادب،بالِ کلاغم
اکنون شده امروز مبارک به قدومی
در روزِ نهِ آذر و پر نور، چراغم
گر معرفتِ حبِ ولایت، به کف آریم
از سمفونیِ آن مه آزاده، چرا، غم؟!
تبریک به مولود و به والد، که شهید است
شاید نپذیرد ز من این، سبک و سیاقم
(ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم)
(با سر انگشت نسیم آمده بودی به سراغم)
حسین قدیانی: ممنون.
سلام. خسته نباشید. عزاداری همه دوستان قبول باشه.
باید بگم خیلی زیرکانه نوشتین. سپاسگزارم.
پایان فوق العاده ای داره، چند بار خوندم بند آخرشو.
“ما نیز با روح الله پیمان بسته ایم که همچنان، جام زهر را در کام دشمنان خلف صالحش فرو کنیم. جام ما تازه جهانی شده؛ نشان به نشان روانی شدن این روزهای سران غرب از دست ما و از دست انقلاب ما. لطفا با ما از این جام زهر، سخن بگویید و الا آنچه دارد «سرشته» می شود، چه احتیاج دارد به «نوشته»؟!”
۵ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسینِ زهرا…
http://upload20.ir/upload/1322684112325908049.mp3
ای کاش اثار مستند بیشتر شود!
مستندهایی از جنس روایت فتح… شهید آوینی به خوبی دریافته بود اثر تربیتی مستند خیلی بیشتر از فیلم است! باید دوربین به دست در میدان حضور داشت!
راستی تولدتان هم مبارک…
جام زهر هم نوش جان سران استکبار!
یا حسین…
سلام
امروز تولدته داداش؟
مبارک باشد
ان شاءالله شما فرزند عزیز او پنجاه شصت هفتاد سال عمر کنی و خادم نظام باشی
اللهم العن جمیع المحافظه کاران و ساکتان فی الفتنه ۸۸ اخصم اکبر و محمد التمدن و التوهم العبا شکلاتی میر یزید ظالم ایران و منسوبین و الجریان الانحرافی و الاطرافیان رییس الجمهور و مسببین لفیلتر وبلاگ داداشی حسین قدیانی اللهم العن هم جمیعا
بابا یه چیزی بینویس زیر کامنتم یه بار بیشتر بهم جواب ندادی زیر مطلبم دلم برای نوشتنت برای خودم تنگ شده
حسین قدیانی: دارم به عربی هاش فکر می کنم!
ای کاش هیچ وقت این پنج روز سر نمی آمد
داداش تیتر و پاراگراف آخر مطلب خیلی تمیز شده!
“«بیت رهبری» چاه ندارد؛ «ماه» دارد و آنکه امروز تنهاست، دشمنان سیدعلی حسینی خامنه ای اند که به «یک درصد» فروکاسته اند.”
حسین قدیانی: «روایتی متفاوت و رئال از محرم های کودکی ام؛ جمعه شب در قطعه ۲۶»!
چقـــدر عکس اول برایم ناراحت کننده است؛
تلخِ تلخِ تلخ!
حسین قدیانی: نذاشتن یه مذاکره ای بکنیم حالا!! همچین زود بستن که!!
گرچه یاد آوری خاطرات اون ماجرا خیلی اعصابمو به هم میریزه ولی از یه چیزی خنده ام میگیره!
حدود ۱۰ روز از گذاشتن نامه تو سایت میگذشت، یه تعداد مشخصی که مخاطب قطعه۲۶ بودن، نامه رو خونده بودن و نظرشونو گفته بودن و گذشته بودن.
آقا صادق! کاری کرد از بزرگترین شخصیت های نظام بگیر تا مردم عادی کوچه و بازار که اصلا اهل نت نبودن، نامه رو خوندن!
حسین قدیانی: قطعه رو جهانی کرد، ق. ق رو روانی!!
خصوصی
داداش حسین! ببخشید؛ خط اول
“هوا سرد کرد”
فعل “کرد” خیلی متداول نیست، هست؟
حسین قدیانی/ عمومی: ما متداولش می کنیم!!
هنوزم از یادآوری اون ماجرا اعصابم بدجوری می ریزه بهم.
عجب روزگاری برای ما درست کردن با بچه بازی هاشون.
اح اح اح اح!
والا!
تولدتون مبارک.
حسین قدیانی: ممنون! می ترسم الان جوابت را ندهم و متوسل به شیطنت شوی!!
نه! راستش امشب حسش نیست.
وگرنه خوب شناختید منو.
🙂
رد پا (گفت و شنود)
گفت: سال ۱۳۵۹ عوامل ضد انقلاب در حمله به سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن دو دیپلمات ایرانی را به شهادت رساندند.
گفتم: دولت انگلیس اگر هیچی ندارد ولی در عوض خیلی «رو» دارد!
گفت: اسناد منتشر شده نشان می دهد مسئولان سفارت کشورمان خبر حمله ضد انقلاب را یک روز قبل کتباً به وزارت خارجه انگلیس اعلام کرده و پلیس لندن قول داده بود از سفارت ایران محافظت خواهد کرد.
گفتم: از دولتمردانی که تخم و ترکه دزدان دریایی هستند چه انتظاری داری؟!
گفت: معاون وقت پلیس لندن بعد از بازنشستگی در خاطرات خود نوشته است که حمله مخالفان جمهوری اسلامی به سفارت ایران با هماهنگی پلیس انگلیس- اسکاتلندیارد- بود و دو دیپلمات ایرانی به دستور رئیس پلیس به قتل رسیدند.
گفتم: تازه با اینهمه خباثت چه ادعاهایی دارند؟! یارو در نامه ای به دوستش نوشته بود، با هیچ باران و برف و آب پرفشاری، رد پایت از کوچه پاک نمی شود. آخه مرتیکه چرا پاهاتو نمی شوری؟!
البته اگر بعضی حضرات می دونستند فرزند بابا اکبر بعدها, می شه “حسین اقای قدیانی” خاری در چشمشان, همان بدو تولد به نحوی فیلترتون می کردند!
سلام…
مثل همیشه مفید بود…
بی ربط نوشت: دارم متن های قدیمی را رصد می کنم.برخی متن ها برایم بسیار خاطره انگیز است . و در اثنای این رصد کردن رسیدم به این جمله عجیب:
امروزخاورمیانه نام کشوری است که پایتخت آن ایران است.
کسی ترفندی کاری بلد است که افتخار فونت درشت حسین قدیانی نصیب کامنت ما هم بشود؟!
راستی من این متن « اشک نماد خون » رو نخونده بودم.خیلی دل نشین است.
و بسیار حال کردم با این جمله با صفا : کاش می دانستی حسین داشتن، چه صفایی دارد!
تولدت مبارک.
قطعا کسی که این وقت شب از هیات میاد خونه، چیزی به ذهنش
نمیرسه که بنویسه!
پس همون تولدت مبارک داداش
سلام
(جواب سلام واجبه!)
جبهه ی انقلاب منهای حسین قدیانی میشه مثل جبهه ی انقلاب منهای من!
ایشالا بری تو دل بهشت…
دوستت دارم هفت تا و نصفی
وقتی آن تایم و آن لاین نباشی انگار از همه دنیا عقبی.
اول: با تاخیر و عذر تقصیر تولد تون مبارک!
دوم: وقتی متن های شما رو میخونم هی به خودم میگم راستی اینجوریه ها.
واقعا راستی اینجوریه که ما با عرض ارادت به بزرگان داریم به خودمون حال می دهیم اساسی.!!!
سوم: دلها این روزها بد جوری شور عاشورا می زند.پنج روز بیشتر تا گودال نمانده. وای از دل زینب… وای از دل رباب….. وای از دل مادر
حسین جان… یا زدست قاتلت خنجر بگیر
یا ره گودال بر مادر بگیر!!!
سلام سید!…
این فونت درشت هم برای خودش عالمی داره ها! مگر نه سید؟!
…………………..
” راستی! می کشی مرا حسین! “….
حسین قدیانی: نام شما را حتما قطعه کم داشت ابالفضل…
سلام
داداش تولدت مبارک
——————-
http://s2.picofile.com/file/7199596555/02.jpg
“آنچه باید روی صحنه بیاوریم، دعای عاقبت به خیری برای همه کسانی است که روزی گذرشان به کربلای وجدان شان می افتد.”
هرچند که خواندن متن های اختصاصی برای قطعه، لذت خاص خودش را دارد، اما این متن آن قدر دلنشین بود و پرداخت ظریفی داشت که می خواهم بگویم کاش در یکی از روزنامه ها کار می شد که مخاطبین بیش تری می خواندندش. “جام ما تازه جهانی شده”
“راستی! خدا همه ما را عاقبت به خیر کند؛ آمین!”
بسم رب الحسین (ع)
۹۰* امام صادق علیه السلام:
روزی مردم کوفه از خشکسالی به خدمت امیر المؤمنین (ع) به شکایت آمده و استدعا کردند که از خدا باران بخواهد . حضرت علی (ع) به امام حسین (ع) فرمود برخیز و دعا کن. امام حسین (ع) برخاستند و پس از حمد و ستایش باری تعالی و درود بر خاتم انبیاء گفتند: ای خدایی که بخشنده خیرات و نازل کننده برکات هستی ، باران رحمتت را بر ما نازل فرما و ما را بوسیله آن سیراب نما. هنوز امام حسین (ع) از دعای خود فارغ نشده بودند که ناگهان باران رحمت الهی باریدن گرفت.
( بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۸۷ )
مردم کوفه
دعای امام حسین
باران
ای…
سلام
میخوام بیشتر در مورد شما و دیدگاهاتون بدونم!!باید چیکار کنم!
سلام
میخوام بیشتر در مورد شما و دیدگاهاتون بدونم راهنماییم کنید؟؟
سلام
دیدگاه شما درباره ی بسیج و بسیجی چیه؟
برا بسیجی شدن حتما باید تو دفاتر بسیج فعالیت کنی؟؟؟
اگه اینطوری نیست ÷س چرا فقط کسایی که تو دفاتر بسیجند خودشون رو بسیجی میدونن؟حالا چه اونجا کاری انجام بدن یا نه؟؟؟؟؟
سلام
میخوام بیشتر در مورد شما و دیدگاهاتون بدونم!!باید چیکار کنم!
سلام اصلا تو جریان سالگرد تولدتون نبودم
تولدتون مبارک هفته قطعه۲۶ هم مبارک
اگر چفیه را با شالگردنی و شلوار بسیجی را با لباس کارگری اشتباه نگیریم و به جای محاکمه سران فتنه و اهل سفارت انگلیس جماعت به بچه حزب اللهی ها شاخ و نشون نکشیم شاید یه ذزه بتونیم نزدیک بشیم به اینکه:”بسیج واقعیتی شبیه افسانه هاست»
**لا اله الا الله الملک الحق المبین**
شهیده و چابکی
کیهان و جوان و وطن امروز بخون،با متن های گذشته قطعه
فکر کنم یه چیزهایی دستتون بیاد
با اجازه مسئولین محترم!!
جناب چابکی/شهیده
مطالب همین سایتو که بخونید، کاملا با دیدگاه نویسندش آشنا میشید.
جواب سوالاتتون رو هم دریافت میکنید.
در سپاه حق، خیلی ها، از بعضی ها، خیلی چیزها دارند
آی گفتی . . .
اما امیدواریم “بعضی ها”روزی گذرشان به کربلای وجدان شان بیافتد تا “خیلی ها” هیچ وقت مجبور نشوند “خیلی چیزها” را رو کنند
.
واقعیت این است که ما وقتی نام بزرگان را می بریم، داریم به خودمان، حال می دهیم!!
این هم یه واقیعیته
.
تولدتون هم مبارک،شهید بشید انشاا…
سلام.تولدتون مبارک.
عزاداری همتون هم مورد تایید مادر سادات.
تو این شب ها مارو از یاد نبرید.
با اجازه آقا سید احمد دو قطعه مداحی حضرت رقیه(س):
http://www.dl.tebyan-babol.ir/Sound/sal%2090/Moharam90/shab03/02zamineh.mp3
http://www.dl.tebyan-babol.ir/Sound/sal%2090/Moharam90/shab03/03vahed%20sangin.mp3
التماس دعا.یازهرا
سلام…تولدتان مبارک. یاد پارسال هم به خیر. البته می دانم سید احمد گویا از خاطرات پارسال زیاد خوشش نمیاد، ولی برای من اتحاد بچه ها خیلی جالب بود، یادش به خیر آذرخش امضا جمع کرد، امضا هم فیلتر می شد دوباره بچه ها می رفتند سایتی دیگر امضا جمع می کردند و یادش به خیر که من خودم وبلاگ یا شاید هم سایت سید احمد را پیدا کردم و مثل این بی خانمان ها اکثر بچه ها جمع شدند آنجا و خود آقای قدیانی هم بعضی مواقع کامنت می دادند و می گفتند که دلشان برای قطعه تنگ شده…خدا را شکر که همه چیز برگشت سر جای خودش.
در مورد آقای دوربینی هم جدیدا من و مادرم تا این آقای دوربینی را در تلویزیون می بینیم، هر دو به صورت ناخودآگاه کلی ذوق کرده و داد می زنیم آقای دوربینی!. انگار که جرج کلونی یا یک بازیگری در این مایه ها دیده باشیم!.
یه “پیام بی زرگانی”
ساعت ۱۳:۲۶
تعداد افراد آنلاین: ۲۴ نفر
ماشالله…
داداش حسین بسیجیها فـــــــــدائی داری…
در جواب بچه مثبت
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
با سوال و متن زیبا و گنهی باید کرد
داداش حسین عزیزم
این آقای دوربینی کیه؟ما که نفهمیدیم.یک کم شفاف تر حرف بزن!!!!
داداش یه سر وبلاگ ما نمیای؟
ثواب داره به خدا گناه دارم
والسلام علیکم…
این نوشته، زیاد اهمیتی ندارد!
«دهِ نُه» شاید؛ ما هم داریم به خودمان، حال می دهیم!!
و الا آنچه دارد «سرشته» می شود، چه احتیاج دارد به «نوشته»؟!
***
محرم باز مجنون، مبتلا شد
دوباره کویِ لیلی، کـربلا شد
بده ساقی، شرابِ العطش را
که عیدم بر یزید لعنت، عزا شد…
.
.
.
سلام بر حسین*
حسین قدیانی: سلااااااااااااام! خوبی؟! کجایی؟!
چشم انتظار؛
البته تولد داداش حسین امروز است.
یعنی ۱۰ آذر!
سلام علیکم
بابا چقدر بچه ها فعالن البته ماشاءالله. من که تو این چند روز وقت استراحتم نداشتم!
اولا تولدتون مبارک صد سال به این سال ها(!)
دوما من یکم آی کیوم پایینه هر چی فک کردم نگرفتم این دوربینی جان کیه؟
آقا نمی شه همچین در گوشی به ما هم بگید؟ اول اسمشم بگید می گیرما.
نگید این دیگه چقدر پرته ها ناراحت میشم. همچین سرم شلوغه سعادت آشنایی با جناب دوربینی را نداشتم.
یکی جوابمو بده که دارم از کنجکاوی میمیرم.
ظاهرا بعضی دوستان با آقای دوربینی آشنا نیستند!
آقای دوربینی لقب فردی است که در اکثر مراسم های مردمی که دوربین صدا و سیما حاضر باشد، دیده می شود.
حتما شما هم این شخص را در برنامه های مختلف دیده اید.
عبارت “آقای دوربینی” را در تصاویر گوگل سرچ کنید، جوابتان را دریافت میکنید.
سلام داداش سید احمد
دست شما درد نکنه با ما هم ها؟
ما رو هم نقطه چین می کنیم
بابا ما از ق ق انتقاد داریم.خیلی هم ناراحتیم اگه انتقاداتمون رو این جا نگیم کجا بریم بگیم
سایت اکبر خوبه؟ یا سایت قوه قضاییه؟ یا شاید هم سایت رهبری؟
بابا نظر ما رو حذف نکن ما بعد خدا درددلمون رو به داداش و اهالی نگیم به کی بگیم؟
شما خودت بگو
دوست داشتم این متن مداحی آسمونی حاجی رو، بنویسم.
.
.
.
بیا نگار آشنا، شب غمم سحر نما، مرا به نوکریِ خود، شها تو مفتخر نما
ای گل وفا، حسین معدن سخا، حسین *می کشی مرا…
می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین
تجلی ولایتی، سرشته با گل منی،
تمام هستی ام تویی، تو صاحب دل منی،
آیه ی محبتی، سوره ی ولایتی، یار حق نما حسین
می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین،
ز کودکی دلم شده، اسیر و مبتلای تو، خدا کند که جان دهم، به یاد کربلای تو، *حسین جان ذکر تو عبادت است…تشنه ی شهادت است، شاه کربلا حسین
می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین،
چه می شود زباده ی، ولا دهی تو شهدی ام، مدد کنی صلا زنم، که من غلام مهدی ام، کو امام منتظر، یار غائب از نظر، چشمه ی بقا حسین،
می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین،
شرر اگر زبانه زد، به خیمه ی عزای تو، ز سوز دل صدا کنم، حسین شوم فدای تو،
شعله سوزد از غمم، لاله ی محرمم،
ذکر شعله ها حسین، ذکر شعله ها حسین
می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین،
آقا. بیا حرارتم بده، ز شعله ی محبتت، بیا و عادتم بده، به آتش ولایتت،
حسین جان نام تو بقای دل
نام تو بقای دل، ذکر تو نوای دل، یار دلربا حسین…
می کشی مرا حسین می کشی مرا حسین می کشی مرا حسین…
داداش حسین
نمی دونم اینی که می گم درسته یا نه. در خصوص جام زهر، که امام فرمودند، و باعث و بانی اون هم تا حدودی روشنه و نشون می ده حضرت امام، اصلا” به قبول قطعنامه راضی نبودند. حضرت آقا هم تا به حال در خصوص وقایع اون زمان به جز یک دفعه صحبت خاصی به تفصیل و مشروح نفرمودند. یعنی اینکه ایشون هم به اون امر راضی نبودند و بعضی از خواب نماها عرصه رو تنگ کردند به امام… و این خیلی عجیبه!
برای من هم سوال بود آقای دوربینی کیه. اما فکر کردم از خاطرات قطعه است که من خبر ندارم.
سلام سید…
ممنون که این آقای دوربینی را هم به ما شناساندید!
راستش من اول فکر می کردم آقای نقطه چین را می گویند! خوب شد که به اشتباهم پی بردم!…
راستی امشب اگر زلال چشمانتان احلی من العسل شد ما را هم از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید!
تقدیم به شما به مناسبت سالروز تولدتان:
خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده ام
به تو عاشق شده فارغ ز علایق شده ام
پدرم گفت که میلاد تو در یاد من است
مژده دادند که نوزاد شما سینه زن است
خاطرم هست که دادند مرا اب حیات
باز شد کام من از تربت و از اب فرات
نه من از روز ولادت شده ام مرده ی تو
دلم از روز ازل بود گره خورده ی تو
خاطرم هست به گوشم چو اذان می گفتند
دین من حب شما بود از ان می گفتند
شیر مادر که به جانم غم تو ریخته بود
نمکی داشت که با اشک درامیخته بود
شهد شیر و نمک اشک به جانم چو نشست
دلم از غصه ترک خورد شنیدم که شکست
لقمه پاک پدر از نمک خوان تو بود
شیر مادر همه از چشمه ی احسان تو بود
من که با رزق تو از کودکیم پیر شدم
بی سبب نیست که این گونه نمک گیر شدم
سینه زن های همان دوره همه مرد شدند
مبتلای تو و عشق تو و دین درد شدند
طمع شهد شهادت نفسی داد به ما
نفس گرم ولایت نفسی داد به ما
فدیه شد هدیه ی شیدایی مادرهامان
رجز بدرقه , لالایی مادرهامان
که اگر سر بنهی در قدم روح الله
شیر من باد حلالت پسرم بسم الله
شیر مادر چه اثرها که ندارد دیدیم
رهبر ما چه پسرها که ندارد دیدیم
هر که مانده است و مخالف به امامش باشد
هر چه خورده است از این سفره حرامش باشد
یا حسین
اجازه؟
شما رگه ی ترک ندارین؟
“ببینی…” تو فارسی رایج نیست اما تو ترکی چرا.
“هوا سرد کرد” هم به ترکی شبیه تره.
یکی از دوست داشتنی ترین جملات قطعه است، برایم این جمله:
“تو آنقدر کریمی که کربلا را هم به حسین بخشیدی و ۲ ابن الحسن را.”
امروز در مراسم عزاداری سیدالشهدا مدام این جمله را در ذهن مرور می کردم. به خاطر این عبارت بارها و بارها از شما سپاسگزاریم.
حسین قدیانی: آره! خدایی جمله قشنگیه…
تو ای متولد ماه خدا، سید جوانان اهل بهشتی و فاطمی ترین امام ما.
در بزرگی ات همین بس که سالها امام عباس بوده ای. علمدار شجاعت را از تو آموخته است ای حسن. تو مظهر جلال خدا بودی در جمل. تو عمار خدایی. نه، تو با معاویه صلح نکردی، سر دشمن را با پنبه بریدی. چشم تاریخ آنقدر سو نداشت که شمشیر تو را ببیند. در بزرگی تو همین بس که علی را “ابالحسن” می خوانند. ما اگر زیاد “حسین” می گوییم به خاطر “حا” و “سین” و “نون” توست. هر یا حسین ما همان یا حسن است. مادری ترین امام ما حسن است. اشبه الناس به حیدر کرار حسن است. چه خوب پدری بودی برای قاسم و عبدالله. تشنه شهادت بودند شیربچه هایت. نه، تو امام صلح نیستی. حسین و عباس در مکتب تو مبارزه آموختند. تو در کربلای جمل یادشان دادی چگونه باید با دشمن جنگید. تو آنقدر کریمی که کربلا را هم به حسین بخشیدی و علم را به علمدار. تو عصای دست ام البنین بودی، بعد از علی. چه رازی است که مزار تو نیز در بقیع است؟
***
آری، تو آنقدر کریمی که کربلا را هم به حسین بخشیدی و ۲ ابن الحسن را.
کتاب قطعه ۲۶/ متن “تو آنقدر کریمی که کربلا را هم به حسین بخشیدی!”
چه حالی کردیم امشب با این صرفا” جهت اطلاع مخصوصا” قسمت آخر خوب گذاشت تو کاسه ی اکبر آقا. ساعت ۲۲ شاید بذاره حتما” ببینید.
یه عکس خانوادگی از نامبرده
ببینید چه ناز هستند! هرجا که هستند خدا حفظشون کنه!
http://www.faupload.com/upload/90/Azar/1-6/jaleb-170-.jpg
میخواستم این عکسو بعد عاشورا بذارم. فک کردم خوب نیست بخندونیم بقیه رو تو این شبها. اما حرفش پیش اومد. گفتم حیفه نذارم. البته اگه صلاح بدونین تایید کنین. (اگه تایید نکنین هم تنهایی میخندین حد اقل!) شایدم قبلا دیده باشین عکسو.
۴ روز مانده تا عاشورا
لبیک یا حسینِ زهرا…
السلام علیک یا قاسم بن الحسن
افتاده ام من از فرس… عمو به فریادم برس…
ما منتظریم…
چند دقیقه بیشتر نمانده به جمعه… شاید همان جمعه موعود باشد… شاید
سلام
دیر شد ولی تولدتون مبارک.
سالهای عمرتون در راه اطیعوالله و اطیعوالرسول…سپری بشه.
انشاءالله
آذر و آتیش چه زیبا،آتیش تو دل دشمنا…
ما منتظریم تا محرم گردد
هنگامه ی امتحان فراهم گردد
ما میدانیم و تیغ و حلقوم شما
یک مو ز سر علی اگر کم گردد
درست نبودن وزنش گردن شاعرشه. رحمه الله
اولا؛ فدای اون “سلااااااااااااام!” که اصلِ لهجه یِ داداشه!!…
دوما؛ دوباره حالم بد کرده(!) بود شدید!!…
سوما؛ در خدمتیم اساسی!…
چهارما؛ راستی…
فعل “کرد” را هم ما متداولش کردیم!!… یعنی که یعنی!
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
باسلام واحترام – خدا قوت
اهدنا الصراط المستقیم!
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک!
…..اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد(ص) اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزیدبن معاویه و علیهم منک اللعنه ابدالابدین ، اللهم العن هم جمیعا…
… مرد می خواهد بفهمد معنیِ این درد را
کـودکِ شــــش ماهه رویِ نـیـزه دیدن، ساده نیست …
حسینــــحسینــــحسینــــحسینــــحسینــــحسینــــحسینــــحسینـــــ….
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ یا اَباعَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ و َاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْبَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِیاَّئِهِم یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى امیرِالْمُؤْمِنینَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ وَ بِالْبَراَّئَةِ [مِمَّنْ قاتَلَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِعَلَیْکُمْ وَ اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ] مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ وَ بَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَیْکُمْ وَ على اَشْیاعِکُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّکُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِکُمْ وَ النّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ
فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیاَّئِکُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِکُمْ اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَآُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ [بِالْحَقِّ] مِنْکُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ مُصیبَةً ما اَعْظَمَه وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَمیعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلى لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ وَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَ الْعَذابَ [الاَْلیمَ] اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذا وَ اَیّامِ حَیاتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ
پس صد مرتبه می گوئی:
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً.
سپس صد مرتبه می گوئی:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
پس می گوئی:
اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.
پس به سجده می روی و می گوئی:
اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
التماس دعا
قال رسول الله (ص)
“”احب الله من احب حسینا””
خداوند کسی که حسین را دوست بدارد، دوست می دارد.
“حضور تو پیداست.
من غائبم.
آیا امید ظهوری هست؟؟”
علی صفایی حائری
**اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم**
همه متن عالی بود ولی قسمت آخرش یه چیز دیگه بود.
سلامت باشی حسین قدیانی
همسنگر عزیز سلام -در جهت ترویج فرهنگ شهید وشهادت آماده تبادل لینک با شما هستیم.لطفا به ما اطلاع دهید
http://www.talievelayat.com
ایمان محمدی نرگسی
Iman_mohamadi98@yahoo.com
پایگاه خبری واطلاع رسانی فرزندان شاهد افتتاح شد.
http://www.Webmail.talievelayat.com
آرام آرام… عجلوا بالصلاة
سلام ، خسته نباشی برادر.
نامه ها رو خوندی؟….به نظر نمی رسه
سلام
مطلب خوب با تیتری زیرکانه و حرفه ای …
فقط فکر می کنم آقای دوربینی آدم ساده دل و پاکدلی است
خدا پدر شهید شما را بر سر سفره اباعبدالله مهمان کند.
لطفا به وبلاگ yaali.blog.ir سر بزنید. (خدایا تو شاهد باش که خبر دادم)