دست «عباس» از «آستین ظهور» بیرون خواهد آمد

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: عباس حاجی پور آرانی

یک چیزهایی را حتما باید نوشت، و این اصلا ربطی به این ندارد که تو نویسنده باشی یا نه. خیلی از ما طبیب نیستیم اما همین که زمستان می شود، برای خودمان نسخه لباس گرم می پیچیم. خیلی از ما ورزشکار نیستیم ولی در یک روز تعطیل پاییزی، به پارک محل می رویم و با همان گرمکن قدیمی مان، می دویم. یک بار «آقاعبدالله» مکانیک چهارراه استقلال که از حرفه ام خبر داشت، به من دفترچه ای داد و گفت: بخوان و نظر بده. پرسیدم؛ چیست؟ گفت: نوشته هایم از ماه رمضان ها و ماه محرم های ۵۵ سال عمرم است. یک جور گردآوری خاطرات روزه داری و مشکی پوشی. آدمی نیستم که زندگی نامه ام به درد کسی بخورد. اصلا بلد نیستم زندگی ام را در یک نامه کوتاه، بگو یک زندگی نامه بلند، جمع آوری کنم، لیکن یک چیزهایی را حتما باید نوشت، و این اصلا ربطی به این ندارد که تو نویسنده باشی یا نه.

***

تکنیک زندگی و تاکتیک حیات را گاه هست که یک مکانیک، صد بار بهتر از فلان معلم اخلاق و بهمان معمم خلاق، به آدمی یاد می دهد. القصه! یک بار از «آقاعبدالله» خواستم که برای ماشینم مشتری پیدا کند. یعنی که؛ «می فروشمش!» گفت: راضی هستی ازش یا نه؟ گفتم: راضی ام، اما می خواهم تبدیل به احسن کنم. گفت: تا وقتی که از چیزی راضی هستی و فعلا دارد برایت خوب کار می کند، فروشش صلاح نیست. عاقل این کار را نمی کند. وانگهی! بنز هم که بگیری، بالای ۱۲۰ تا جریمه ات می کنند. این لکنته هم همین حدود می رود!

***

دفترچه حاوی محرم نوشته ها و رمضان نوشته های «آقاعبدالله» را ورق زدم. تا ماشینم درست شود، صفحاتی را شروع کردم به خواندن. این چند خط را که تا ۳ ستاره بعد، می خوانی، یادگاری من است در یکی از صفحات این دست نوشته، و ملهم و متاثر از خطوط سرخ رنگ دفترچه آقاعبدالله؛ «ارباب، که جانم به فدایش باد، خون خداست. جان خدا، جان مخلوق، جان عالمی بسته به خون خداست. خدا به خونش غیرت دارد. خدا به خون حسین، تعصب دارد. خون خدا، فقط و فقط در رگ های حسین، جاری است؛ زمین می ریزد، اما هدر نمی رود. زمین می ریزد تا به زمین و آسمان، جان بدهد، تا دین خدا، تازه تر شود. خون حسین، دارد برای دین خدا، خوب کار می کند. عمرا خدا، خونش را بفروشد. ما حسین را نمی فروشیم. عمرا ما، حسین را بفروشیم. ما تازه آشتی کرده ایم با ارباب. قهر نبوده ایم با او، ولی انگار، تازه با حسین، آشتی کرده ایم. گمش نکرده بودیم، اما انگار، تازه پیدایش کرده ایم. تو عبدالله هستی و حسین، اباعبدالله است. خون خدا، پدر توست، یعنی پدر همه ماست. جز این نمی تواند باشد. باید همین طور باشد. خدا فرزند ندارد، اما قصه خونش فرق می کند. آدم از خون خداست. آدم از حسین است. حتی پیامبر، از حسین است. «حسین منی» بدون «انا من حسین»، مثل این است که «لا اله» را بدون «الا الله» بگویی. خدا از خونش است؛ اگر حسین از خداست، خدا هم از حسین است. مگر می شود خدا را بدون خونش قبول داشت؟! ممکن نیست».

***

در چشمانم اشک جمع شده بود. به «آقاعبدالله» گفتم: جا نشد این را بنویسم، اما خانه خدا هم از خانه حسین است. کعبه از کربلاست، و الا این همه سال، مشکی پوش کیست؟! «آقاعبدالله» خندید و به به کنان گفت: «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست، این چه شمعی است که جان ها، همه پروانه اوست».

*** *** ***

محرم برای من، یعنی نسل من، از فصل تابستان شروع شد. کوچه ما ۲ تا هیئت داشت. یکی تکیه بزاز محل مان بود، یکی هم تکیه اردبیلی ها، یعنی همسایه رو به رویی، طاووس خانوم اینا، که مراسم تشت گذاری شان، دل می برد و حسین را «حوسین» صدا می زدند. این هیئت، دسته مسته توی کارش نبود، اما روز تاسوعا گاو می کشتند و گوشتش را می دادند همسایه ها. روز عاشورا هم قمه می زدند. شنیده ام چند سالی است که اغلب شان قمه را غلاف کرده اند، الا آنهایی که یواشکی! تا مثلا چهره دین خراب نشود و از این حرفها. من با اینکه رگی ترکی دارم، اما ترکی، آنهم به لهجه اردبیلی برایم سنگین بود. روضه های این هیئت را نمی فهمیدم، اما نمی دانم چرا وقتی که می خواندند، وقتی که محکم سینه می زدند، وقتی که حوسین، حوسین، می کردند، کودکانه ترین اشک هایم را درمی آوردند. اردبیلی های محله ما اما عشق شان ابالفضل بود. از آنهایی بودند که هنگام بستن مغازه، دکان را به خدا می سپردند و خدا را به دستان بریده عباس!! البته نه به این غلوی که من نوشتم. مراقب شرک و این حرفها بودند لابد. شوهر طاووس خانم که همان زمان به رحمت خدا رفت و الان اسمش یادم نیست، پیرمرد تنومندی بود که یک بار به خود من گفت: «عباس، مقام خدا را نزد ما، پایین تر نبرده، بالاتر برده. خدا حتما احد و واحد است که توانسته عباس را بیافریند. چه بدانیم که نمی دانیم چگونه بخوانیم عباس را». من اما از آنجا که عاشق دسته بودم، بیشتر می رفتم هیئت بزاز محل. این هیئت، از شب ششم محرم، راه می افتاد در خیابان و یک شب بعد، با گهواره، راهپیمایی می کرد. گهواره ای که ملت، نذورات شان را سنجاق می کردند به پارچه سبزش. دسته ما، علم نداشت. نه اینکه علم را مال مسیحی ها بداند، پول خریدش را نداشت! من عاشق کتل بودم. دسته ما ۲ تا کتل داشت که آن اوایل به من نمی دادند. می گفتند؛ سنت کم است برای بلند کردن کتل. یک بار قبل از شروع حرکت دسته، رفتم و به حضرت بزاز که ایشان هم دست بر قضا آقاعبدالله بود، یک خواب دروغکی تعریف کردم که مثلا امشب اگر کتل را به من بدهید، تعبیر می شود خوابم!! لاکردار نمی دانم چه جوری از چشمانم فهمید که دارم خالی می بندم! گفت: این حرف ها لازم نیست، بیا برویم انباری، اگر توانستی ۵ دقیقه کتل را سرپا نگه داری، یکی از کتل ها مال تو. رفتیم انباری. چوب کتل، قطور بود، خیلی بزرگ تر از پنجه های کوچکم، اما نگهش داشتم. همین که ۵ دقیقه تمام شد، آقاعبدالله گفت: این مال تو. پارچه کتل را بوسیدم و برش داشتم و رفتم. آقاعبدالله گفت: کجا می روی؟ گفتم: می برمش خانه، تمرین کنم برای دسته امشب. گفت: پس مواظبش باش. با کتل رفتم خانه. همه اش توی این فکر بودم که از بین علی بهادر و میثم شیشه بر، آقاعبدالله قید کدام شان را می زند! هر ۲ از صمیمی ترین دوستانم بودند، اما خب! حتما یکی شان باید از دست من ناراحت می شد. در خانه و حین تمرین برداشتن کتل، قصه را با مادربزرگ که آن روز، خانه ما بودند، در میان گذاشتم. گفت: این پول را ببر بده آقاعبدالله، بگو یک کتل دیگر برای هیئت بخرند. از خوشحالی بال درآوردم. دم اذان با آقاعبدالله رفتیم چند کوچه آن طرف تر و یک کتل جدید خریدیم. حالا دسته ما ۳ تا کتل خوشگل داشت. مانده بودم این کتل جدید را بردارم یا همان که باهاش تمرین کرده بودم. همان را برداشتم؛ یکی اینکه برایم خوش یمن بود، یکی اینکه بوسیده بودمش، یکی اینکه توی خانه روی چوبش نوشته بودم؛ حسین! یعنی که مال خودمه!! علامت هم داره!! آی که چه پزی دادم آن شب با کتل. البته شب، هر ۲ دستم تاول زد؛ همان جایی که محل اتصال انگشت دست به کف دست است. تاول ها را به مادربزرگ که هنوز هم «عزیز» صدایش می زنم، نشان دادم. گفت: داری مرد می شی! ما چند سال بعد رفتیم از آن محل، اما خداوکیلی دلم را در جنوب شهر، جا گذاشتم. تا چند سال اول، محرم ها برمی گشتم به هیئت بزاز، و کتل را دست می گرفتم تا اینکه سنم از این حرف ها گذشت و جایم را یعنی کتلم را دادم به نسل بعد. پارسال محرم، وقتی که قوه قضائیه با بستن وبلاگم، دلم را شکست، بهترین کاری که می شد برای آرام کردن خودم انجام دهم، رفتن به محله قدیمی مان بود. شب علی اصغر بود که رفتم. چقدر آقاعبدالله پیر شده بود. چقدر محله عوض شده بود، اما دسته همان دسته بود. دسته که راه افتاد، گشتم دنبال کتل رویایی. دست پسربچه ای بود. به او گفتم: می شه بدی یه لحظه چوبش رو ببینم. گفت: بیا! علامتی که روی چوبش گذاشته بودم، هنوز بود. «حسین» هنوز بود. گفتم: کنارت راه می روم، هر کجا خسته شدی، بده من. گفت: اصلا بیا! من امشب می خواهم زنجیر بزنم. زنجیر برنجی! کتل محبوب را دستم گرفتم. تا به حال هیچ وقت در زندگی ام، اینقدر لذت نبرده بودم، اما انگار، کتل هم با من قد کشیده بود. انگار سنگین تر از قبل شده بود. بعد از دسته، باز هم دستم تاول زد.

***

یکی از نمادهای محرم ایرانی، از نوع کودکی اش، قصه زنجیر است. زنجیر معمولی که البته قیمتی نداشت، اما زنجیر برنجی، اگر طلایی هم بود، دیگر معرکه بود. نه لباس را خراب می کرد و نه بد روی شانه می نشست. محرم یکی از سال های کودکی، رفتم و از بازار، زنجیر گران قیمتی خریدم که پزش را به این و آن بدهم. خیلی خوش دست بود، اما راستش با همه خوش دستی، گند زده بود به هارمونی ساده زنجیرهای دسته. گاهی کتل را می دادم به این و آن و می رفتم وسطای دسته و زنجیر می زدم. بعد هم که برمی گشتم کتل را بگیرم، دسته زنجیر را فرو می کردم در جیب شلوارم. یک بار، همان کسی که کتل را امانت به او داده بودم، از من خواست زنجیرم را بدهم به او. ندادم. گفتم: مال خودمه! خودم خریدمش! عذاب وجدان این کار، هنوز هم ولم نمی کند. خیلی ناجور، زدم توی ذوقش. تا چند وقت داشتم در همان عالم کودکی، کلنجار می رفتم با خودم که آیا زنجیر برای من است، یا من برای زنجیر؟! دیدم که زنجیر، دست مرا بسته است. عین زنجیری که بر پای یک زندانی می بندند. اینها را می دانستم، اما باز هم دلم نمی آمد که از زنجیر بگذرم. چند بار خواستم که زنجیر را بدهم آقاعبدالله، اما وسط راه، پشیمان می شدم و وسوسه شیطان را جور دیگری برای خودم تحلیل می کردم که به نفعم باشد. تا اینکه یک بار، هنگام کتل بلند کردن، زنجیر، از جیبم افتاد روی پل آهنی وسط خیابان و از لای شکاف پل، سر خورد و رفت توی جوی. دستم را از لای شکاف پل، رد کردم که دیدم به زنجیر نمی رسد. هوا هم تاریک بود. دسته هم داشت می رفت. این بار، زور بیشتری زدم تا بلکه دستم به زنجیر برسد، اما دستم به زنجیر نرسید که هیچ، دستم گیر کرد لای شکاف پل و بیرون نیامد که نیامد! همان دوستی که زنجیرم را به او نداده بودم، متوجه قصه شد و از زیر پل، به آن بزرگی، رفت داخل جوی آب و زنجیر را درآورد. بنده خدا بوی لجن گرفته بود. محسن، زنجیر مرا درآورد، اما دست من هنوز گیر کرده بود! محسن گفت: حالا جون می ده، جلوی چشمت زنجیر بزنم واسه امام حسین، تو هم که گیر کردی اینجا، کاری نمی تونی بکنی!! و این را که گفت، شروع کرد زنجیر زدن!! محسن بی معرفت ناقلا داشت جلوی من بدبخت، زنجیر می زد و خدا هم البته داشت مرا ادب می کرد!! تا آتش نشانی برسد و نجاتم دهد، فکر کنم ۳ ساعت طول کشید. آن شب، شب عاشورا بود. شب عاشورا حتی دل بستن به خیمه حسین هم خطاست. فقط باید دل به خون خدا ببندی.

*** *** *** *** *** ***

نمی شود از «حسین» چیزی نوشت، اما از «عباس» یاد نکرد. نسبت حسین با عباس، نسبت محمد است با علی. اگر رسالت محمد، جز با ابلاغ ولایت علی کامل نمی شد، شهادت حسین هم جز با اعلام جانبازی ابالفضل، کامل نمی شد. غدیر خم عباس، کنار علقمه بود. آنجا که دستش بالا رفت، اما آبی ننوشید. آنجا که آب به عباس رسیده بود، نه عباس به آب… و آنجا که حسین هم مثل جدش در غدیر، دست علمدارش را بالا برد، اما دستی که در بدن نبود. دستی که از بدن افتاده بود. یادش به خیر! روزگار کودکی فکر می کردم حضرت عباس، در روز تاسوعا به شهادت رسیده است! حسین، مدینه عشق است و عباس، باب این شهر. عاشورا، شهر شهادت است و جز تاسوعا، دروازه ای ندارد. قبل از آنکه حسین، شهادت نامه ات را امضا کند، عباس باید ولایت نامه ات را مهر کند. عباس، امام نیست، اما امامی هم نیست که بر دستان ابالفضل، بوسه نزده باشد. اول امامی که بر آستان این ۲ دست بوسه زد، حیدر کرار بود، اما روضه عباس، بیشتر ناظر بر «عمو جان» بچه هاست. عبدالله و قاسم، فرزندان امام حسن، زودتر از عمو جان شان، امام حسین، به شهادت رسیدند. شرمندگی ای در کار نبود. اهلا من العسل را نوشیده بودند. شرمنده عمو نبودند. هنوز حسین بود، اما صحنه ای از کربلا، برادرزاده ها، شرمنده عمو جان شان شدند. عمو جانی که لب به آب نزد. عمو جانی که صف دشمن را شکافته بود و به آب رسیده بود، اما دستی بر بدن نداشت که مشک را به برادرزاده ها برساند. در غدیر کربلا، هر ۲ دست بریده عباس، دست حسین بود… و خدا، شهادت نامه حسین را، حسینی را که خود شهادت نامه امضا می کند، با همین ۲ دست، امضا کرد. اگر خون حسین، خون خداست، دستان ابالفضل هم دست خداست، گره گشاست، اما «عمو جونم! تا تو بودی، سر و سامونی داشتیم، تا تو رفتی، دل پر خونی داشتیم، ای اهل عالم! بدونین، عمویی دارم، نمی دونین که چقدر مهربونه، قامتش تا کهکشونه، نگاهش رنگین کمونه، توی چشمای قشنگش، هزار هزار آسمونه، مهربونه، مهربونه، وقتی شبها خواب ندارم، روی شونه اش سر می زارم، تا که خوابم ببره، تو گوشم، آروم آروم، شعر محبت می خونه، وای که چقدر، عمو جونم مهربونه، شونه هاش، بالاتر از هر چی بلندی روی زمینه، عمو جونم، می گه؛ ای فرشته روی زمین، راه نرو، خسته می شی، روی شونه هام بشین، روی دوش عمو جونت، همه دنیا رو ببین، از تو چشماش می خونم که چقدر دوستم داره، از تو چشمام می خونه که چقدر دوستش دارم، اگه من تب بکنم، تاب نداره، اگه خار تو پام بره، خواب نداره، فکر می کنم عمو جونم، اگر که با ما نباشه، خدا اون روز رو نیاره، هر چی ازش می ترسیدم، خدایا اومد به سرم، عمو جون رفت آب بیاره، خبرش اومد به حرم، عمو جونم! با تو دنیامون قشنگه، عمو جونم! بی تو دلها تنگ تنگه، عمو جونم! با تو مثل غنچه بودم، عمو جونم! بی تو یک یاس کبودم، عمو جونم! تا تو بودی، غم نیومد، عمو جونم! تا تو رفتی، ماتم اومد، عمو جونم! تا تو بودی، دشمنامون می ترسیدن، تا تو رفتی، چشم تو رو دور می دیدن، ماها گریون و، اونا می خندیدن، عمو جونم! تا تو بودی، چاره داشتیم، کی لباس پاره داشتیم، تو که رفتی، ما همه بیچاره شدیم، دنبال زینب، همه آواره شدیم، بی گوش و گوشواره شدیم، عمو جونم! تا تو بودی، غم نداشتیم، تو رو داشتیم، مثل بابا، دیگه چیزی کم نداشتیم، تو که رفتی، سر به صحراها گذاشتیم، پابرهنه، روی خارا پا گذاشتیم، عمو جونم! چرا از داغت نمردم، عمو جونم! به خدا من آب نخوردم، عمو جونم! بی تو دل، سامون نداره، عمو جونم! بی تو زینب، جون نداره».

***

راستی، عمو جونم! دسته کودکی ما متوسل بود به دستان تو. یادت هست؟! یادت هست که به عشق خودت، فقط خودت، می گفتیم؛ «ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد…». عمو جونم! اگر امام زمان هم به شما «عمو جان» می گوید؛ پس خوش به حال ما. اگر شعار ما این است که «ابالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار»، پس خوش به حال ما. اگر دست خدا بر سر ماست، خوش به حال ما. ما با شما عالمی داریم آقای تاسوعا. در آستین ظهور، خواهیم دید دست خدا را. در آن آستان رویایی، ما یک بوسه بدهکاریم.

روزنامه وطن امروز/ ۱۲ آذر ۱۳۹۰

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…
    حسین قدیانی: دوستان عزیز! متن فوق، هم قصه واره دارد و هم دل نوشت. از ۰ تا ۱۰ به بخش قصه واره و قسمت دل نوشت، به صورت مجزا نمره بدهید. سرسختانه و دقیق هم نمره بدهید. نقد، یادتان نرود. کامنت ها لطفا مرتبط با نوشته باشد. ممنون از همه تان و با آرزوی قبولی عزاداری ها.

  2. میلاد پسندیده می‌گوید:

    “همین دقایق” شما یعنی تا دقایقی دیگر ما!
    حسین قدیانی: خلافش ثابت شد! باور کنید اصلا قصد معطل نگه داشتن بی دلیل یک متن را ندارم.

  3. چشم انتظار می‌گوید:

    جمع همین دقایق است که ساعات آتی را رقم می زند. ساعاتی که غم بارترین لحظات تاریخ است. منتظر این دقایق می مانیم تا اگر متنی در رثای سالار دشت نینوا و سردار بی نظیر سپاهش دارید، به مویه نشینیم.

  4. چشم انتظار می‌گوید:

    یک چیزهایی را حتما باید نوشت، و این اصلا ربطی به این ندارد که تو نویسنده باشی یا نه.
    آغاز کلام نوید متنی پر احساس و دلنشین را می دهد. می روم که بخوانم…

  5. قاصدک منتظر می‌گوید:

    (حسین مدینه عشق است و عباس, باب این شهر. عاشورا, شهر شهادت است و جز تاسوعا, دروازه ای ندارد. قبل از ان که حسین شهادت نامه ات را امضا کند, عباس باید ولایت نامه ات را مهر کند….
    اگر خون حسین, خون خداست, دستان ابالفضل هم دست خداست, گره گشاست.)

  6. میلاد پسندیده می‌گوید:

    نور مانیتور است یا متن شما که اشکم را در آورده؟!

  7. سیداحمد می‌گوید:

    “ارباب، که جانم به فدایش باد، خون خداست. جان خدا، جان مخلوق، جان عالمی بسته به خون خداست. از خدا هم بپرسی، می گوید؛ «تموم زندگی ام، مال حسینه». خدا به خونش غیرت دارد. خدا به خون حسین، تعصب دارد. خون خدا، فقط و فقط در رگ های حسین، جاری است؛ زمین می ریزد، اما هدر نمی رود. زمین می ریزد تا به زمین و آسمان، جان بدهد، تا دین خدا، تازه تر شود.”

    “شب عاشورا حتی دل بستن به خیمه حسین هم خطاست. فقط باید دل به خون خدا ببندی.”

  8. میلاد پسندیده می‌گوید:

    دلنوشتت بیست، داستانت بیست.

    “دکان را به خدا می سپردند و خدا را به دستان بریده عباس” ذره ای هم شرک ندارد اما “از خدا هم بپرسی، می گوید؛ «تموم زندگی ام، مال حسینه»” به شدت شرک است.
    حسین قدیانی: بچه های وطن امروز هم یکی دو تاشان همین نقد آخر شما را داشتند، بعضی شان هم نه! حالا فعلا که گذاشتیمش بمونه!

  9. چشم انتظار می‌گوید:

    همیشه یک سئوال برایم مطرح بوده که داداش حسین؛ شما چگونه با مخاطب حضوریِ خود، ارتباط پیدا می کنید که منجر به یک گفتگو یا یک بحث یا یک نظریه ی جدید و غالبا” پر محتوا میشه؟ آیا این به خاطر حس کنجکاوی و نکته سنجی شما با توجه به حرفه تان است یا اصولا” مخاطب انگیزه ی این ارتباط را در خود احساس می کند؟
    حسین قدیانی: نمی دونم، واقعا نمی دونم. خیلی بستگی به حالم داره!

  10. سیداحمد می‌گوید:

    “قبل از آنکه حسین، شهادت نامه ات را امضا کند، عباس باید ولایت نامه ات را مهر کند.”

    به به…

  11. چشم انتظار می‌گوید:

    علی بهادر را خوب یادم است موقعی که ازپشت سر بعد از ده سال در محله ی قدیمتان به شما نزدیک شد و…

  12. میلاد پسندیده می‌گوید:

    داشتم با فتوشاپ طرحی می ساختم اما بستمش. انصافاً ارزش دوباره خواندن دارد این متن. “«حسین منی» بدون «انا من حسین»، مثل این است که «لا اله» را بدون «الا الله» بگویی.”

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    نمی دونم چرا کارگردانان ما، این داستان های واقعیِ زلالِ دوران کودکی را، تبدیل به فیلم یا سریال نمی کنند؟
    چقدر زیبا بود سریال “دیدار” که سید جواد هاشمی ساخت و یادی از شهید مهرداد عزیزاللهی کرده بود. یا سریال به گمانم بچه های محل که تکیه داشتند و…
    داداش حسین
    این که گفتید نمره بدید و نقادانه و از این جور مطالب، من انتقادم به خود مقیاسی که برای این متن تعیین کردید است! به نظرم این حقایق با این شیوه ی بیان ارزشش بیشتر از آن است که با نمره ارزیابی شود. ولی حیف که بیشتر از ۱۰ ندارید!

  14. چشم انتظار می‌گوید:

    اگر به من خورده نگیرید، می گم همه ی متن یک طرف، این قسمت یک طرف. ((مانده بودم این کتل جدید را بردارم یا همان که باهاش تمرین کرده بودم. همان را برداشتم؛ یکی اینکه برایم خوش یمن بود، یکی اینکه بوسیده بودمش، یکی اینکه توی خانه روی چوبش نوشته بودم؛ حسین! یعنی که مال خودمه!! علامت هم داره!!))
    نه به خاطر شما، به خاطر کودکی که با آن حس آیینه وار، به مولایش عشق می ورزد و تمام آرزویش برداشتن یک کتل است. کاش این حس کودکی در بزرگی به سراغمان بیاید گاهی.
    حسین قدیانی: ممنون! اما نقد! نقد کنید! و اماتر، حق با میلاده. اون جمله به نظرم نباشه، بهتره. برش داشتم.

  15. سیداحمد می‌گوید:

    همتا نداری داداش حسین…

    خیلی زیبا بود؛
    در حدی نیستم که بخواهم به قلم شما نمره بدهم ولی در سختگیرانه ترین شکل ممکن،
    هر دو بخش مطلب نمره کامل دارد.
    با زیبائیِ دلنوشت و خاطرات کودکی تان هم اشک ریختیم و هم خندیدیم…
    حسین قدیانی: نالوطی! حالا به اوضاعی که ما توش گیر کرده بودیم می خندی؟! این بود همه اون فدایی داری، که می گی؟!

  16. سیداحمد می‌گوید:

    از همان روزهای اول که با شما و نوشته هاتان آشنا شدم، به مطالبی که خنده و گریه را با هم دارد، علاقه خاصی دارم!

    و البته این خندیدن منافاتی با این ندارد که

    فــــــــــــــــدائی داری سالار…

  17. چشم انتظار می‌گوید:

    از همه ی کامنت هایی که نوشتم پشیمونم به جز اونی که شما پایینش برام نوشتین.
    علت:
    برای چنین متن فاخری، فقط باید سکوت کرد و گریست و انتقاد من به شما این است که اصلا” چرا خواستید که ما نظر بدهیم در خصوص این متن.
    نمی دونم جو گیر شدم یا علت دیگه ای داره!
    به هر حال باید بگم داداش حسین حرارت و گرمای قلماتن را با تمام وجودحس کردم.
    راستی داداش کدام یک را بیشتر می پسندید
    ۱ – تاول دست پس از حمل کتل به عشق مولا؟
    یا
    ۲ – خستگی چشم و سردرد و کرختی سر انگشتان دست، پس از نوشتن، باز هم به عشق همان مولا؟
    حسین قدیانی: حمل کتل. من هرگز نوشته هایم را با خودم داخل قبر نمی برم، بلکه سرشته ها را می برم آن دنیا. بردن کتاب و فیلم داخل قبر، فیگور اهل هنر است!! اگر عشق ما به حسین نباشد، اصلا از کدام محبت می خواهی چیزی بنویسی؟! اگر ۹ دی نباشد، از کدام یوم الله می شود نوشت؟! به قلم البته حساسم، اما به عَلَم بیشتر.

  18. سیداحمد می‌گوید:

    آی اهل عالم بدونید عموئی دارم نمیدونید که چقدر مهربونه…

    http://www.faupload.com/upload/90/Azar/1-6/karimi-ai-ahle-alam.mp3

  19. چشم انتظار می‌گوید:

    شرک زمانی است که انسان با قصد و نیت و آگاهی در یگانگی خداوند تبارک و تعالی به زبان یا در عمل تشکیک کنه.
    من مخالف با برداشتن این قسمت هستم اگر نه حتی ثارالله هم می تواند رگه ای از شرک با خود داشته باشد. یا خیلی تعابیر که جای گفتن آن در این مقال نیست. حال اگر به احترام نظرات دوستان می خواهید این کار را بکنید بحث دیگه ایست.
    یه موضوع مطول در همین رابطه است که ممکنه به حاشیه بره و از گفتنش صرف نظر می کنم.
    حسین قدیانی: آره! تا ۱۰ روزه دیگه هم می شه در این باره بحث کرد، اما… اون جمله در متن هم نبود، نبود! و اما، یه بارم ما می خوایم نقدپذیر باشیم، تو نمی زاری!! ناقلا شدی!! توی اون جمله هم اگر چه می شه خیلی راحت، با ۴ تا دلیل، تاییدش کرد، لیکن حرف خود من، بیش از حسین، به خود زندگی برمی گشت. اینکه خدا حی است، یک چیز است و اینکه بگوییم زندگی خدا، یک چیز دیگر. زندگی بیشتر ناظر بر مخلوق است، نه خالق. حالا!!

  20. ف. طباطبائی می‌گوید:

    خوندنی و شیرین بود.
    دقیقا خنده و گریه رو با هم داشت و این خیلی لذت بخشه.
    پسر بچه ها عاشق زنجیر زدن بودن و هستن.
    داداش من وقتی از دسته روی برمیگشت و جای زنجیرو رو کتفش میدیدم که خراشیده شده، تا صبح می نشستم براش گریه می کردم!!

    شعر قشنگی هم انتخاب کردید برای آوردن تو متن.
    عمو جونم تا تو بودی سرو سامونی داشتیم…عمو جونم…

  21. چشم انتظار می‌گوید:

    ولی همان نوشته هاست که نه دی را به رشته ی تحریر در می آورد هر چند که حتما” خود اذعان دارید تبلور نه دی در هیچ کتابی و کلامی و متنی قابل احصا نیست. اما به هر حال در آن دنیا وزنه ای سنگین تر از خدمت به خلق و هدایت انسان ها و آشنایی با معارف دین نمی تواند دست گیر انسان باشد حال موضوع شفاعت جای خود دارد و البته شما که پارتی دارید .

  22. چشم انتظار می‌گوید:

    آقا سید احمد عزیز
    فکر کنم تلاقی خنده و گریه ظرفیت انسان رو بالا می بره به این معنی که هر وقت می خوای سرمست از یک شادی و خوشحالی بشی که شاید کمی از آرمان اصلی زاویه بندازه به جهت همون بهجت ایجاد شده یک غم و اندون همراه با اشک دوباره دلت رو جلایی در خور تحسین می ده و بالعکس. واین هنر هم می دونید که هرکی هرکی نداره (این قسمت رو کم رنگ می نویسم که داداش نبینه و نقطه چین نکنه) فقط داداش حسین.

  23. فاطمه می‌گوید:

    سلام و ممنون.کاش اجتماعی تر مینوشتی.حس می کنم همش داره به آسمون ختم میشه. شاید بد نبود به امروز می رسید .انگار کمی خودهخواهانه است مثل اینکه جلوی یه تشنه آب بنوشی.ولی به عنوان یک متن با احساس قبولش دارم.
    حسین قدیانی: بله اما می خواستم محرم های خودم را ادامه بدهم و به امروز برسم، خیلی مطول می شد. در این متن هم بخش اجتماعی اش کم از قسمت های دیگرش نیست ها!

  24. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین
    در نوشتن بعضی وقت ها گمان می کنم دست خود انسان هم نیست. یه جورایی ذهنت هدایت می شه به یک سمتی. و حساسیت روی بعضی واژه ها می تونه آدم رو از اصل اون موضوع به حاشیه ببره. و بهتره اون چارچوب کلی که شما فرمودید؛ یعنی همون زندگی و چگونه زیستن و ایضا” چگونه مردن، مد نظرمون باشه.
    فرض کنید انسانی کار نیک و پسندیده ای رو در زندگیش انجام می ده، که حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) که تمام خوبی ها در وجود نازنینشون مجتمعه، اون کار رو انجام ندادند. اما چون محور خوبیها و ایثارها و از خود گذشتگی ها هستند. اون کار و اون زندگی می تونه زندگی حسینی باشه البته با لحاظ نمودن دیگر شرایط در کنار هم.

  25. چشم انتظار می‌گوید:

    ما یک بوسه بدهکاریم یا طلب کار؟
    حسین قدیانی: به این خیلی فکر کردم. جفتش درست است.

  26. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    قصه وارده، اینقدر قشنگ و با جزئیات نوشته شده بود که ۱۰ واقعا کمه.
    ۲۰ بهتره.
    ولی برای دل نوشت ۱ نمره ازت کم میکنم، بخاطر اینکه متن نوحه محمود کریمی
    رو بدون لینک صوتیش پیاده کردی. حالا ما صبح تا شب توی چیذر لول میخوریم.
    اون بنده خدائی که نوحه رو نشنیده، چه جوری متوجه ریتمش بشه؟
    در نتیجه نزدیک نصف پاراگراف رو رد میکنه.
    ولی از این جمله واقعا لذت بردم:
    “وسوسه شیطان را جور دیگری برای خودم تحلیل می کردم که به نفعم باشد”
    حسین قدیانی: آقا اجازه!!

  27. چشم انتظار می‌گوید:

    این هم به خاطر اون پاراگرافی که در رابطه با فیلترینگ گفتید:
    لعنت به همه قانون های دنیا، که در آن شکستنِِ دل پیگردِ قانونی ندارد………. !

  28. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛

    داداش حسین رو اذیت نکن ها!
    اینجا مسئول گذاشتن لینک صوتی بنده هستم؛
    داداش هم خیالشون راحت بود که من میذارم نوحه حاج محمود را!

    ضمنا اردتمندیم…

  29. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    اجازه ما هم دست سید احمده!!

  30. چشم انتظار می‌گوید:

    یه فرق کوچیک داره. فکر کنم مرتبه ی عرفانی و حتی فلسفی بدهکاریم از طلب کاریم بیشتر باشه. چقدر ظریف گفتید داداش.

  31. فاطمه می‌گوید:

    میترسم از همه رهگذرانی که به من تنه می زنند و تو را از من می تکانند….یا حسین.

  32. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، این مراسم از هفتم تا دوازدهم محرم (۱۴۳۳ ه.ق) برابر با شنبه
    ۹۰/۹/۱۲ تا پنج‌شنبه ۹۰/۹/۱۷ به مدت ۶ شب، همراه با اقامه‌ نماز جماعت مغرب و عشا در حسینیه امام خمینی(ره) واقع در خیابان فلسطین، تقاطع خیابان آذربایجان برگزار می‌شود. همچنین هر شب قبل از اقامه‌ نماز مغرب و عشاء، احکام شرعی توسط حجت‌الاسلام فلاح‌زاده بیان می‌شود.
    ********************************
    شما عاشورا میری جنوب، ما هم میریم بیت. شما به یاد ما باش
    ما هم به یاد شما
    حسین قدیانی: اینطوری قاتی پاتی می شه. بیا یکی مون به یاد اون یکی مون باشه. سال بعد، برعکس!!

  33. چشم انتظار می‌گوید:

    در سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی، یاد و خاطره ی آن مبارز خستگی ناپذیر را گرامی داشته و به مردم غیور گیلان و رشت که به داشتن چنین سرداری افتخار می کنند تبریک می گوییم. استان گیلان در هشت سال دفاع مقدس نیز کم سردار شهید ندارد.
    .
    .
    مقام معظم رهبری حفظه الله
    سرداران، شهیدان و جانبازان گیلانی ستارگان درخشانی شدند که هرگز از یادها نخواهند رفت.
    حسین قدیانی: ممنون. کامنت لازمی بود. کوچک جنگلی، میرزای بی سر، و سردار مبارزه با استعمار و استکبار، خیلی مظلومه. خیلی. چقدر خوشحالم که توی متن «چهارشنبه…» ولو در حد چند خط، اشاره شده به نام میرزای عزیز و قیام جنگل.

  34. میلاد پسندیده می‌گوید:

    ببین آخه عدل رفته سر متنی که هیچ جای نقد نداره میگه نقد کنید!
    حسین قدیانی: پس چرا سردبیر وطن امروز، زیاد از این متن خوشش نیامد؟! به خصوص از بخش قصه واره؟! به شکیبایی گفتم؛ شاید اگر فردا و بی خیال کار و بار روزنامه، این متن را بخوانی، نظرت برگردد. یعنی تقریبا هیچ خوشش نیامد از این متن. این هم که گفت؛ دل نوشتش از قصه واره اش بهتر بود، فکر کنم می خواست، دل من نشکنه!!

  35. میلاد پسندیده می‌گوید:

    امه رشتی جقلان ایسیم تی فرمان… کنیم امی جان تی پا جه قوربان… تره گمه میرزا کوچی خانای
    (ما بچه های رشت به فرمان تو هستیم… جان خود را پیش پای تو قربانی می کنیم… با تو ام میرزا کوچک خان)

    با صدای ناصر مسعودی بشنوید:
    http://www.faupload.com/upload/90/Aban/1-5/mirza-wma.wma
    حسین قدیانی: به به! چقدر آخه توی جنگل می مونی و می خوابی و مبارزه می کنی و زندگی می کنی؟! میلته وسی… واسه ملته. خسته نبستی؟!… خسته نشدی؟!… می جان جانانم؛ تره گمه…. تو رو می گم… وای که چقدر عاشق این شعرم.

  36. اسلامی ایرانی می‌گوید:


    حسین قدیانی: خب الان من این نظر رو نقطه چین نکنم، فکر نمی کنین سردبیر وطن امروز از من ناراحت می شه؟!! دستور حمله که صادر نکردم بچه ها!! حالا فردا برین شیشه های روزنامه رو بیارین پایین!!

  37. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش شاید سردبیر محترم وطن امروز رو فرم نبوده!!
    حسین قدیانی: اما گذشته از این مبحث، خیلی با من تعامل خوبی دارن ایشون. پیشنهادات ایشون عالیه اغلب. منم حتما استفاده می کنم.

  38. سیداحمد می‌گوید:

    “امروز صبح یکی به من sms داد که سران فتنه در رفته اند، رفته اند شمال ویلای “احسان الله خان!” با ماشین ضد گلوله که ترمزش abs دارد و همه چراغ قرمزهای منتصب به خون شهدا را رد میکند! به میرزا کوچک خان جنگلی زنگ زدم که حواست به وطن فروش ها باشد. میرزا گفت: دکتر حشمت نبض شیخ را گرفته، چهارشنبه ای مردم را که دیده تبش رفته بالا.
    آن یکی هم ساندیس بدنش کم شده! به میرزا گفتم: این بار مواظب سرت باش، اینها در سر سودای وطن فروشی دارند.”

    (بخشی از متن ۴شنبه اتوبوسی که…)

  39. میلاد پسندیده می‌گوید:

    بعد از گل پامچال بهترین نغمه گیلانی همینه… هر دو را هم استاد مسعودی به بهترین شکل دوباره خوانی کردند… هر جا هست ان شاءالله سلامت باشند

  40. سیداحمد می‌گوید:

    شعری که میلاد گذاشته خیلی غمگنیه!
    خیلی زیباست و تاثیر گذار…

  41. - می‌گوید:

    شرک از راه رفتن مورچه ای سیاه در شب تاریک روی سنگ سیاه هم مخفی تره.
    گاهی همین افراط ها آغاز انحرافه.
    من خودم عاشق مولا حسینم. دارم می میرم برای دوباره زیارت کردن حرمش. برای چسبیدن به ضریحش. برای…
    اما فکر می کنم تو نوشتن اینجور عبارات باید خیلی حساس باشید.
    حسین قدیانی: پس از ضریح، فاصله بگیر!

  42. میلاد پسندیده می‌گوید:

    “پس از ضریح، فاصله بگیر!”
    ماشاءالله به جوابت داداش 🙂
    حسین قدیانی: هی میاد واسه هر متن، یه تیکه ای بار ما می کنه، منم چیزی نمی گم، باز ادامه می ده!

  43. - می‌گوید:

    گاهی یه جمله می تونه یه ملتو بدبخت کنه. حرف من نیست حرف شهید مطهریه.
    دو تا مورد دیگه: البته با اجازه:۱- ثار بمعنی خون یا خونبها؟؟
    ۲- اهلا من العسل یا احلی من العسل؟ یا من اشتباه متوجه شدم.

  44. سیداحمد می‌گوید:

    خصوصی

    بعد از ماجرای سفارت انگلیس، به سایت فلانی سر زدی؟
    ……………….

    “عده ای خیال می کنند هر چه خودسرتر باشند انقلابی ترند!”

    همیشه میره میگرده تو سخنرانی های قدیمش یه صحبت خاصی رو پیدا میکنه و میذاره! چقدر خبیثه این آدم.
    حسین قدیانی/ عمومی: قطعا دانشجویان عزیز خیلی از آقای هاشمی بهتر و عاقل تر و خوب ترند، چرا که… هاشمی در دهه ۶۰: غربی ها مثل گاو تحلیل می کنند!! آری! امروز هم کسانی که مثل غربی ها تحلیل می کنند، -مثل بعضی ها و خرس گنده های شان- لابد گاوند!! ما اینو از هاشمی یاد گرفتیم؛ بدآموزی رو نیگا!!!

  45. - می‌گوید:

    ضریحش قلبمه. چطور ازش فاصله بگیرم؟
    جواب منطقی بده. با تیکه انداختن که درست نمیشه. برفرض که اشتباه میکنم. راهنمایی ام کن . اگه حال نداری جواب نده.
    حسین قدیانی: باشه!

  46. میلاد پسندیده می‌گوید:

    بازم این جواب آخری باحال بود 🙂 اما اون “احلی من العسل” را راست گفت بیچاره.
    حسین قدیانی: هر ۲ جور نوشته می شه. هر ۲ جور هم معنی قشنگی می ده. بگذریم که «اهلی» عرفانی تر معنی می ده.

  47. سیداحمد می‌گوید:

    بسته شدن سفارت انگلیس اگر برای همه دنیا خوشحال کننده باشد، برای هاشمی و خاندانش آخر بد بیاری است؛ پاتوق خانوادگی شان بود سفارت روباه پیر!
    وجود این خاندان کلا بد آموزی است!
    حسین قدیانی: اگر غربی ها مثل گاو تحلیل می کنن، پس سفارتخانه شان از نظر هاشمی باید گاوداری باشه!! این توهین نیست؟!!

  48. میلاد پسندیده می‌گوید:

    تصویری از علیرضا شجاع نوری در نقش عبد المطلب در فیلم محمد (ص) به کارگردانی مجید مجیدی… موفق باشند ان شاء الله:
    http://www.khabaronline.ir/Images/News/Larg_Pic/11-9-1390/IMAGE634584241322598713.jpg

  49. - می‌گوید:

    الان منو به چشم دشمن میبینید یا منتقد؟
    با عذرخواهی فراوان: شما که جنبه ندارید، چرا می گید نقد کنید؟
    البته شاید اخلاقای خاصی دارید؟ عادت کردید به این نوع نوشتن. بعضی جملات و کلمات در شان شما نیست. ماشاء اله دورو بری ها هم هندوانه میدن، دیگه بدتر. آفت بصیرت چیه داداش؟؟؟

  50. سیداحمد می‌گوید:

    جناب خط فاصله!

    این همه کامنت گذاشتید، یک بار داداش حسین، جواب تان را داد. ظاهرا شما جنبه جواب ندارید!! از اینها گذشته، چرا کم می آورید، به دیگران توهین می کنید؟!! همین کسانی که از جواب ظریف داداش حسین به شما خوش شان آمد، در همین متن، نقد تندی کردند که داداش هم اصلاحش کرد و نقدپذیری شان را نشان داد. حالا این وسط، حرف حساب شما چیست؟! این طور حرف زدن، آفت چیست؟!! همه دیدیم که به اسم نقد، مدتی است دارید طعنه می زنید. این همه داداش حسین، شما را تحمل کرد، شما هم یک بار ایشان را تحمل کنید. در ثانی، بنده خدا چی گفتند مگر؟! یکی گفتند از ضریح، فاصله بگیرید، یکی هم گفتند باشه!

  51. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    گفتی هندونه، یاد شب یلدا افتادم.
    اسمم نداری آخه، برو خدا روزیتو جای دیگه ای بده.
    حیف دارم میرم هیئت. وگرنه به بصیرتت کلی اضافه میکردم.
    حسین قدیانی: این کامنت، از مصادیق بارز تندروی است!! و هزینه هایی روی دوش قطعه ۲۶ می گذارد!!

  52. چشم انتظار می‌گوید:

    به روزم در همین باره ها…

  53. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین امشب خیلی صفا دادین به ماها چه به شوخی چه جدی. جدی می گم. ممنون.

  54. - می‌گوید:

    من صادقانه نظرمو گفتم. قصد توهین و طعنه نداشتم. اگه این طور برداشت شد عذرخواهی می کنم. اگه توهین تلقی نمیشه باید بگم: این نیست رسم مهمان نوازی.
    اگه با همه غریبه ها اینطور برخورد کنید هیچکی قطعه نمیادا؟
    حسین قدیانی: اولا در قطعه هیچ کس غریبه نیست. ثانیا دیدی که با عمل خودسرانه اسلامی ایرانی برخورد کردم. ثالثا ظرفیت بچه های قطعه بالاست.

  55. سیداحمد می‌گوید:

    قدم میهمان روی چشم ما…

  56. میلاد پسندیده می‌گوید:

    البته حالا که دقت می کنم آن پاراگراف آخر اصلاً وجه علت و معلولی نداشت… به عبارت ساده نچسب بود… و اینکه اگر منظورتان از جمله آخر رجعت حضرت عباس است، فکر نمی کنم چنین چیزی در روایات داشته باشیم!
    حسین قدیانی: رجعت که حتما شامل حال حضرت عباس می شود، و این از مقولاتی است که اصلا نیاز به روایت ندارد؛ رجعت از اصول مسلم شیعه است، و اما نه! اشاره ام تمثیلی بود و به علاقه خاص امام زمان به عموی شان حضرت عباس برمی گشت. ظهور با راز این علقه، پیوندها دارد. با این همه فردا، متنی کاملا عاقلانه درباره قمر منیر بنی هاشم و چگونگی جنگ ایشان خواهم نوشت.

  57. - می‌گوید:

    عزیز اسلامی ایرانی هرچی شما بگی.

  58. - می‌گوید:

    ممنونم آقای قدیانی. ببخشید اگه تنش ایجاد کردم.

  59. میلاد پسندیده می‌گوید:

    علاقه امام زمان به عمویشان شاید به نوعی مربوط باشد به همان جمله که “دکان را به خدا می سپردند و خدا را به دستان بریده عباس”

    شدیداً جمله زیبایی بود این… سپاس
    حسین قدیانی: اصلا فلسفه اینکه امام علی با زنی، شیرزنی چون فاطمه کلابیه ازدواج کرد، جز نیم روز عاشورا نبود. عباس باید آنجا دلیل خلقتش را نشان می داد و یک تنه، سپاه حق را بر لشکر باطل غلبه می داد. علی، عباس را برای همین روز می خواست، اما… ادامه اش را فردا می نویسم.

  60. چشم انتظار می‌گوید:

    لحظه شماری می کنم برای فردا و خواندن مطلب سردار و علمدار دشت کربلا…
    حسین قدیانی: امهاتش همان است که سال گذشته نوشته بودم، که وبلاگی البته در کار نبود!! و هیچ کجا کار نشد تا تاسوعای امسال…

  61. سیداحمد می‌گوید:

    ۳ روز مانده تا عاشورا
    لبیک یا حسینِ زهرا…

    السلام علیک یا باب الحوائج، علی اصغر شش ماهۀ ارباب…

    http://www.faupload.com/upload/90/Azar/1-6/داداش-اصغرم.mp3

  62. شوکران می‌گوید:

    وقتی به هاشمی گیر میدی هم خوشم میاد هم دلم براش می سوزه! گمونم خدا وقتی خواست انتقام ملت رو از هاشمی بگیره تو رو آفرید!

  63. پری می‌گوید:

    مهمون داریم. یکم خوندم. یکم حرف زدم. نفهمیدم چی خوندم! باید بعد رفتنشون
    دوباره بخونم.

  64. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الحسین (ع)

    ۹۲* امام صادق علیه السلام:

    زمین کعبه گفت: کیست مثل من و حال آنکه خانه خدا بر پشت من ساخته شده است که مردم از اطرف عالم بسوی من می آیند و حرم خدا و محل امن او هستم.
    خداوند به او وحی فرمود: ساکت شو و آرام بگیر. فضلی که تو داری، در مقابل سرزمین کربلا فضلی نیست، مگر به اندازه رطوبت سرسوزنی که در دریا فرو برند و اگر تربت کربلا نبود، تو را فضیلت نمی دادم و اگر کسی که زمین کربلا او را در بر می گیرد نبود، اصلا نه تو را می آفریدم و نه آن خانه ای که به آن فخر کردی. پس آرام بگیر و در مقابل کربلا متواضع و ذلیل باش و در برابرش تکبّر مکن.

    (بحارالأنوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۶)

    “…اما خانه خدا هم از خانه حسین است. کعبه از کربلاست، و الا این همه سال، مشکی پوش کیست؟!”

  65. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    آقا ما نبودیم، چقدر ضربه بهم وارد کردید!!
    خودسرانه، هزینه، برخورد…!
    وای وای منم که ترسیدم. من همینجوریم.
    میخوای بخوا، نمیخوای هم بخوا!
    بعدشم قربون این برخوردات بشم من. چوب معلم گله. هر کی نخوره؟؟چی؟
    حسین قدیانی: می دونم که می دونی! هیات کجا می ری؟! تعریف کن وقت کردی…

  66. باران می‌گوید:

    اینم نمره۱۰+۱۰
    در پناه حق باشید…

  67. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    هر کسی بسته است راهش، ره گشایش اصغر است
    خاندان آل حیدر، اصغرش هم اکبر است

  68. سلاله 9 دی می‌گوید:

    “خون حسین، دارد برای دین خدا، خوب کار می کند.”

    نمی خواهم در حق بقیه جملات متن بی انصافی کنم، اما به نظرم زیباترین و مفهومی ترین جمله متن است. برایم تداعی کننده جمله امام بود که ” این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.”
    ما یوم الله ۹ دی را هم درست در محرم و بعد از یک دهه عزاداری و سینه زنی و گریه بر ارباب که زلال مان کرد، رقم زدیم.

  69. به جای امیر می‌گوید:

    وز وز (گفت و شنود)

    گفت: فاجعه بزرگ و هولناکی اتفاق افتاده است!
    گفتم: چه فاجعه ای؟ چرا هولناک؟!
    گفت: یعنی چه؟ مگر در جریان اخبار نیستی؟
    گفتم: بابا جون به سرم کردی! زودتر بگو چه فاجعه ای رخ داده؟
    گفت: وزارت خارجه بحرین، اعتراض دانشجویان ایرانی به دولت انگلیس را محکوم کرده است!
    گفتم: پشه روی یک درخت تنومند چنار نشسته بود وقتی می خواست بلند شود به درخت گفت خودت را قرص و محکم نگه دار که من قصد بلند شدن دارم! درخت پرسید چی گفتی؟ و یکی از برگ های چنار گفت؛ هیچی! یه پشه وز وز کرد!

  70. ابوالفضل می‌گوید:

    ” اگر حسین از خداست، خدا هم از حسین است؟! “( فکر کنم نباشد بهتر است! )
    داستان کتل واقعا عالی بود. من که واقعا حسش کردم! در ضمن آن نشانی که گذاشتی روی چوب کتلت من را یاد پدربزرگم می اندازد که هنوز که هنوز روی کفشش نشان می گذارد! اما این کجا و آن کجا!….
    داشتم آخرین دلنوشت را می خواندم که یکی از اقوام این پیامک را برایم فرستاد: “سلام علیکم ، السلام علیک یا ابا عبدالله! نایب الزیاره شما هستم در کنار حرم امام حسین (ع)”
    باور کودکی ات باور کودکی مان بوده است!
    احلی من العسل!
    داستان واره ها انصافا بیستن، روضه نامه هم به قول معلم کلاس اولمون با ارفاق بیستن!
    یا حسین ، یا حسین ، یا حسین.
    التماس دعا
    حسین قدیانی: اصل علامت گذاشتن روی یک شیء، آری! سنتی قدیمی است و البته فراموش شده.

  71. سلاله 9 دی می‌گوید:

    هر دو قسمت عالی بود، دلنوشت با شعرش و همین طور قصه واره با سبک جدیدی که نوشته بودید و پاکی و معصومیت کودکانه را با خود همراه داشت، زیبایی شان را دوچندان کرده بود. مخصوصا قسمت “خواب دروغکی اش”. نمره هم بخواهم بدهم به قصه واره ۱۰ می دهم و به دلنوشت ۸، چون زود تمام شد، مخصوصا بخش دومش و می شد به آن بیش تر پرداخت.
    “ما با شما عالمی داریم آقای تاسوعا.” هم آن قدر زیباست که می شود تیتر وعنوان نوشته ای کرد آن را.

    یک جای متن اما حساسیت مرا برانگیخته است:

    “روز عاشورا هم قمه می زدند. شنیده ام چند سالی است که اغلب شان قمه را غلاف کرده اند، الا آنهایی که یواشکی! تا مثلا چهره دین خراب نشود و از این حرفها.”

    احساسم این است که چینش کلمات به گونه ای است که انگار، تایید شده این کار. بیش تر آخرش و “تا مثلا” و “از این حرفها”یش این را در من القا کرد.
    حسین قدیانی: برای بخش آخر کامنت تان جوابی دارم که بهتر است عمومی نشود. فعلا تا بعد…

  72. حی علی الجهاد می‌گوید:

    سلام و خداقوت

    قصه‌واره از نظر من حرف نداشت! هم تک بود! هم بیست! حالا شما خودتان این دو را با هم جمع کنید! فقط یک قسمت‌هاییش بعلاوه برخی کامنت‌ها یک ایراد داشت و آن هم این‌که خداوکیلی آدم تو این شب‌های نزدیک به عاشورا ملتی را می‌خنداند؟!!!! انصافا نمی‌توانستم خنده‌ام را کنترل کنم یک جاهایی!!!

    یک حسن خیلی بزرگ هم دارد و آن هم این‌که خیلی خوب است آدم خاطرات دوران کودکی را با همه جزئیات به ذهن سپرده باشد … تا حدی که خواننده را لحظه به لحظه با نگارنده همراه کند … ما که از این حافظه‌ها نداریم …

    و اما دل‌نوشت:

    باز هم خداوکیلی! دلم خیلی برای متن‌های “نه دهی” شما راجع به عباس و ام‌البنین علیهم السلام تنگ شده … این متن به اندازه آن شب‌هایی که با آن متن‌ها اشک می‌ریختم، به دلم ننشست … میشه خواهش کنم یکی از همون متن‌ها تو این چند روز بنویسید؟!

    راستی امان از وبلاگ دو نفره! کشته ما را این دعوای تکراری بر سر اختلاف نظرهای کامنتی و این‌که کدام‌مان کامنت بگذاریم و چه بنویسیم و کلا همه این‌ها با هم!!! ولی عجب دردسرهایی کشیدیم ما دو تا بر سر مقوله‌ای به نام کامنت …
    حسین قدیانی: برعکس شما سردبیر وطن امروز، قصه واره را ضعیف تر از دل نوشت می دانست! و اما در این متن، قطعا قصه محور بود و دل نوشت، مجزا نبود که بشود خیلی رویش مانور داد.

  73. سلاله 9 دی می‌گوید:

    شیعَتی مَهْما شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرونی / اَوْ سَمِعْتُمْ بِشَهیدٍ اَوْ غَریبٍ فَانْدُبونی / لَیْتَکُمْ فی یَوْمِ عاشورا جَمیعاً تَنْظُرونی / کَیْفَ اَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا اَنْ یَرْحَمونی

    ای شیعیان من، هر گاه آب گوارا نوشیدید یاد من باشید. هر غریبی یا شهیدی را دیدید، برای من گریه کنید. ای کاش روز عاشورا همه بودید و می‏ دیدید که من چگونه برای کودکم آب ‏ طلبیدم و به کودک من رحم نکردند.
    ***
    “دستای کوچولوتو باز کن، عمو عباسو دعا کن…”

  74. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان!

    وقتی بعضی از کامنت هایتان در انتظار بررسی مانده است، نیازی نیست همان کامنت را مجددا بفرستید!
    کمی صبور باشید، کامنتتان تائید می شود.

  75. قاصدک منتظر می‌گوید:

    متن رو می خوندم و یواش اشک می ریختم. دختر کوچیکم که سه سال و نیم بیشتر نداره, گفت: مامان چی می خونی که گریه می کنی; اون طوری که براش قابل فهم باشه, قسمتی از متن رو و با یه کم توضیح بیشتر براش تعریف کردم. می دونید عکس العملش چی بود ?! اشک تو چشمهاش جمع شد و با همون زبون کودکانه اش گفت(عین جمله اش): مامان کاشکی من اون جا بودم, بعد با چکمه هام دشمنا رو می زدم گلیشون می کردم و بعدشم خفشون می کردم!
    “کودکانه ترین اشکها” تقدیم شش ماهه ابا عبدالله
    به جای امتیازدهی, می گم: اجرتون با حضرت عباس!
    حسین قدیانی: خیلی خیلی ممنون، هم خودتان و هم کوچولو…

  76. پری می‌گوید:

    دیدین گفتم رگه ترک دارین!

  77. حی علی الجهاد می‌گوید:

    خب نظر من دلی بود و نظر جناب سردبیر، تجربی و فنی!
    حسین قدیانی: اونی هم که درباره وبتون گفتین، هر وبی یه جور مشکلاتی داره دیگه!!

  78. حی علی الجهاد می‌گوید:

    اونه که بعله! اما گذشته از سختی‌های گاها مفرط، کار مشترک باعث رشد و وسعت نظر هم میشه!

    راستی حالا که بحث از مشکلات وبلاگ و وبلاگ‌داری شد، خودتون هم یه روز که حوصلشو داشتید، از مشکلات و دردسرهای قطعه ۲۶ داری بگید!

    اصلا میشه یه پیشنهاد باشه واسه همه بچه‌ها که از سختی‌ها و شیرینی‌ها و کلا فراز و نشیب‌های کار تو این محیط بنویسن!

  79. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    مثل همیشه با دل آدم بازی می کنه این دل نوشت هاتون داداش. نمی دونم وقتی آدم احساساتی میشه می تونه عاقلانه نقد کنه آیا؟
    مخصوصا واسه دل دیوونه ما که تا اسمی از ظهور میاد یهو دلم می ریزه!
    بزرگترین و مهم ترین آرزوی نسل شیعه اگه به فکر امام حی زمان خودش باشه!
    من از شما کمک می خوام… بهم بگین چه طوری میشه این که مولای پرده نشین از همه عالم مهمتر رو جا بندازیم که دغدغه همه همین امر شریف ظهور باشه! چه طوری حالی خلق الله کنیم که اگه او باشه دیگه دغدغه ای نیست. اگه تا ما درست و درمون نخوایم نمیشه که نمیشه!
    واسه نظر سنجی هم خدایی ما دست و دلمون میلرزه به شما نمره بدم! ما رو چه به این حرفا! شما همیشه بیستی…..
    و اما نمره…..
    داستان ۱۰ دل نوشت ۲۰
    خدا فرزند ندارد، اما قصه خونش فرق می کند. آدم از خون خداست. آدم از حسین است. حتی پیامبر، از حسین است. «حسین منی» بدون «انا من حسین»، مثل این است که «لا اله» را بدون «الا الله» بگویی. خدا از خونش است؛ اگر حسین از خداست، خدا هم از حسین است. مگر می شود خدا را بدون خونش قبول داشت؟! ممکن نیست».
    اینم یه عالمی می گفت:چون امام حسین علیه السلام تمام هستیش رو برا خدا گذاشت ، خدا به غیر از خداییش همه چیز عالم رو به ابا عبدالله داد.

  80. سلاله 9 دی می‌گوید:

    محرم های کودکی حال و هوای خودش را دارد. خواندن چندباره این متن در من زنده کرد همه خاطرات بچگی را.
    ۳ساله بودم که روزی در کوچه دیدم، هرکسی دارد برای حسین کاری می کند و من هیچ کاری نکرده ام. یواشکی چادر مادرم را برداشتم و چند میخ از کمد پدرم و رفتم که مثلا پارکینگ را سیاه پوش کنم. هرچه قدر تلاش کردم، دیدم قدرتش را ندارم که دیوار را سوراخ کنم و پارچه را نصب. گشتم روی دیوار تا سوراخی از قبل، رویش پیدا کنم و میخ را فرو کنم ؛ یافتم و چه قدر خوشحال شدم آن لحظه.
    ارباب هوایم را داشت و الا…
    میخ را در پریز برق زده بودم و چند متری پرت شدم آن طرف تر.

  81. سیداحمد می‌گوید:

    آنقدر زیبا خاطره تعریف می کنید که همیشه مخاطب خود را کنارتان احساس می کند.

    حس خوبی دارد خواندن خاظرات شما؛
    بچه بودیم همیشه فکر میکردم محرم و امام حسین تعلق به خانواده ما دارد؛ واقعا مطمئن بودم امام حسین مال خودِ خودمان است و کاملا حس حسادت و عصبانیت داشتم به بقیه مردم که چرا راجع به امام حسینِ ما و امام حسین من ابراز عقیده و علاقه می کند!

  82. مجید می‌گوید:

    با سلام
    حسین جان مثل همیشه خواندنی و گریاندنی بود!
    بعضی از قسمتهایش تداعی کننده خاطرات من نیز بود.
    میخواستم بگم من پیش از اینکه با قطعه ۲۶ مجازی آشنا بشوم قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) را می شناختم که دو تا از دوستان پدرم در آنجا دفن بودند یکی مسعود رضوان (که از اقواممان نیز بود) و دیگری اکبر قدیانی که بارها و بارها عکسهایشان را در آلبوم خاطرات پدر خود دیده بودم. خصوصا در زمین های خاکی و …! به رسم قدیمی که در بین اهالی محل ما جاری بود و تا همین چند سال پیش نیز ادامه داشت، عصر عاشورا بر سر مزار اموات و شهداء می رفتیم و با چند خط سینه زنی، آنها را نیز شریک در عزاداری خود می نمودیم. پای ثابت قطعه ۲۶ نیز بود. یادش به خیر ….

  83. مقداد می‌گوید:

    سلام
    قصه ادب شدن توی هیئت امام حسین که نقد نداره! تازه ما هم یاد ادب شدن های بچه گیمون می افتیم ، ولی نمی دونم چرا فراموش می کنیم!!!
    ولی خوشم میاد امام حسین ادب کردن هاش هم خاص مثل خودش ، قربونش برم با همه فرق داره،همه رو هم همین جوری ادب میکنه، بهت می فهمونه که هیچی مال تو نیست همش مال امام حسین پس تو مالک هیچی نیستی نه تو هیئت ونه تو نذری دادن ونه…، که برای خودمم اتفاق افتاده.

    قشنگترین نقد سادگی اون بود که مثل افکار خودبچه های اون زمون نوشتید، جوری که باخوندنش همه یاد بچگی خودشون هم می افتن،باتشکر

  84. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۱۳:۲۷
    تعداد افراد آنلاین: ۲۰ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بسیجیها فـــــــــدائی داری…

  85. راضیه می‌گوید:

    ۲۰ نفر فدایی!!!!

  86. عاشورا در فکه! می‌گوید:

    با سلام به دوستان منتظر…

  87. عمارنامه می‌گوید:

    سلام و درود؛
    دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
    http://www.ammarname.ir/link/5451
    ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
    یا علی

  88. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*
    .
    .
    .

    راستش داداش! نسبتِ دل نوشت به قصه واره برای ما، مثلِ گوش است به گوشواره!… به هیچ وجه از هم مجزا نیستند که مجزا نمره داده شود!!…
    یعنی ۲۰ نمره، تا اینجا!!!

    اما!…
    تنها نقد بنده این است که؛
    اصولاً نوشته های داداش حسین، “نمره” ندارند، اصلاً!…
    اگر هم داشته باشند، “نقطه” ندارند، عمراً!!…

    البته؛ ما دفترچه «آقاعبدالله» را هم با اجازه ورق زدیم!!

    ” آدم از حسین است. حتی پیامبر، از حسین است. «حسین منی» بدون «انا من حسین»، مثل این است که «لا اله» را بدون «الا الله» بگویی. خدا از خونش است؛ اگر حسین از خداست، خدا هم از حسین است… ”

    پس؛ ۶ نمره هم، فقط برای این شش جمله یِ فوق العاده زیبا، به خاطر آوردنِ شش بار، نام “حسین”، به نیت و یادِ شش ماهه یِ کربلا…

    یعنی؛ «۲۶»… یعنی که یعنی!

  89. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    تحلیل قشنگی بود. ولی اینگونه عزاداری فقط مختص بانو ام البنین نبوده.
    بانو رباب هم تا آخر عمر هرگز زیر سایه نرفت. و بعد از بازگشت از شام،
    در مدینه هم نماند و برگشت به کربلا، کنار قبر امام حسین.
    اصلا هر چقدر هم روضه گوش بدیم و کتاب بخونیم و پای منبر بشینیم
    متوجه عمق فاجعه در کربلا نمیشیم…

  90. روزبه می‌گوید:

    گرچه نظر ما از منظر طعنه تعبیر میشه اما ناظر بر مخالفتمون نیست(حال کردی ؟عین خودت حرف زدم)
    به قصه واره ۱۰ میدم ولی به دلنوشت ۵/۵٫دلنوشتو قشنگتر از اینم میتونستی در بیاری

  91. سیداحمد می‌گوید:

    ۲ روز مانده تا عاشورا
    لبیک یا حسینِ زهرا…

    سلام بر حسین… سلام بر علی اکبر حسین…

    http://www.faupload.com/upload/90/Azar/10-20/NOOROZAHRA-03.mp3

  92. امین رحمانی می‌گوید:

    سلام
    دیونه داداشی ترکونده
    ” آدم از حسین است. حتی پیامبر، از حسین است. «حسین منی» بدون «انا من حسین»، مثل این است که «لا اله» را بدون «الا الله» بگویی. خدا از خونش است؛ اگر حسین از خداست، خدا هم از حسین است… ”

    پس؛ ۶ نمره هم، فقط برای این شش جمله یِ فوق العاده زیبا، به خاطر آوردنِ شش بار، نام “حسین”، به نیت و یادِ شش ماهه یِ کربلا…

    یعنی؛ «۲۶»… یعنی که یعنی!
    برادر دستت طلا

  93. محمد علی می‌گوید:

    من تو یه چیزی موندم و اون اینه که چرا حسین قدیانی درباره قضایای سفارت انگلیس هیچ چی ننوشته ؟ البته خیلی هم تعجب کردم . همون روز اومدم دیدم چیزی ننوشته امروز هم اومدم بازهم چیزی ننوشته بود .چرا؟

  94. به جای امیر می‌گوید:

    تشنه لبیک (به جای گفت و شنود)

    این روزها که با تاسوعا و عاشورای حسینی(ع) همزمان است، ستون طنز گفت وشنود را دیگرگونه می نگاریم و به چند پیامک که دلدادگان مولای شهیدمان در میان خویش رد و بدل می کنند، اختصاص می دهیم.
    ¤ کشتی نجات آدمیان احتیاجی به دریا ندارد. این کشتی بر روی قطره های اشک مقدس که برای حسین(ع) ریخته می شود، حرکت می کند.
    مرحوم علامه جعفری
    ¤¤¤
    ¤ گویند می نمی شود از راه گوش خورد
    من یا حسین می شنوم، مست می شوم
    ¤¤¤
    ¤ برادری به تعداد نیست، به وفاداری است. یوسف(ع) یازده برادر داشت و حسین(ع) تنها عباس را.
    ¤¤¤
    ¤ مولای ما حسین علیه السلام بیش از آن که تشنه آب باشد، تشنه لبیک بود.
    ¤¤¤
    ¤ گفتم از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟ گفت آنقدر که بگویی « السلام علیک یا اباعبدالله»
    ¤¤¤
    ¤ ای اشک مثل رود بباری اگر، کم است
    آتش بگیر گریه که ماه محرم است

  95. با سلام به شما . می دونم شاید خواهش بزرگی باشه ولی می خواستم ازتون بخوام به مطلب جدیدی که گذاشتم نظر بندازید در مورد عاشورای ۸۸ در تهران.هر چند که دست به قلمم اصلا خوب نیست ولی چون دغدغه های منه این را نوشتم. خوشحال میشم اگر خواهران و برادران قطعه ۲۶ من را برای بهتر نوشتن با انتقاداتشون کمک کنند. یا حسین

  96. حامد اشعری می‌گوید:

    سلام حسین.
    قضیه این جمله شهید آوینی چیه؟
    “در جمهوری اسلامی همه آزادند الا حزب اللهی ها.”
    من تو پلاس خوندم که شهید آوینی این جمله رو در انتهای یکی از جواب نامه هاش نوشته که با خوندن نامه عکس این جمله به ذهن تداعی میشه. یعنی شهید آوینی تو نامه اش نوشته لیبرالها میخوان به اینجا برسونن مملکت رو.
    اینجوری بگم که مثلاً بگیم تو قرآن نوشته نماز نخونیم ولی ادامه اش رو نگیم چه زمانی رو خدا گفته.
    آیا درسته همچین چیزی یا نه؟
    میخوام جواب بدم بهشون.
    حسین قدیانی: تلفنی بهت می گم حامد!

  97. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بیا عباس بنشین کنارم که خیلی وقت است برایت نخوانده ام روضه ام البنین. درون مشک پاره تو ای حضرت ساقی، خوب بگردی پر است از قطرات اشک من. مشک تو عیبی ندارد پاره شده. من قمقمه بابا اکبر را به تو می دهم عباس. آب از علقمه با تو، قمقمه از بابا اکبر با من. من خودم را دوست دارم وقتی گریه می کنم برای تو. برای مادرت. برای برادرت حسین. آدمی که عمویش عباس باشد و رهبرش عباس نگهدار، ناخودآگاه مغرور هم می شود. من مثل یتیمان حسین چون پشتم به تو گرم است، احساس غرور می کنم. من مغرورم چون پشتم به کوه، به کشتی نوح، به حضرت روح، به دست راستی مجروح و از همه بالاتر به دو دست بریده اما باشکوه گرم است. غرور، گناه بزرگی است ولی به شرط آنکه عمویت عباس نباشد. من از تواضع بدم می آید، چون روی شانه عباس نشسته باشی، بخواهی نخواهی قدت بلند می شود.

    ببین عباس! بیشمار، قطرات اشک ماست در سوگ مادرت. اگر “ام البنین” یعنی مادر پسران، ما کوچکترین پسران مادر تو هستیم. عمو جان! گاهی به ما هم “برادر” بگو، راه دوری نمی رود. ما که اینقدر مادرت را دوست داریم، یک بار هم ما را برادر صدا بزن. ما هم مثل حسین، دل داریم.
    ببین! این قمقمه بابا اکبر است. سالم است. برو برای بچه ها آب بیاور. برو که این بار نه یتیمان حسین، که “مهدی فاطمه” تشنه جرعه ای از زلال ظهور است. نه مشکی آب، که مشتی نور.
    ما منتظر می مانیم تا تو برگردی. تا تو با ماه، با خورشید برگردی.
    نذر کرده ام ای قمر بنی هاشم، این بار اگر سالم برگشتی، بوسه زنم بر دستان بریده ات ای خوش قد و بالا.
    ***
    یعنی “شمس”، بدون “قمر” می آید؟ … من که آسمانی ام، باورم نمی شود.
    یعنی “شمس”، بدون “قمر” می آید؟ … من که آسمانی ام، باورم نمی شود.
    یعنی “شمس”، بدون “قمر” می آید؟ … من که آسمانی ام، باورم نمی شود.
    کتاب قطعه ۲۶/صفحه ۵۴

    ” اللهم عجل لولیک الفرج “

  98. احساس می‌گوید:

    همش یکطرف اونجاش که دارن شما رو ادب می کنن یه طرف!!!

  99. احساس می‌گوید:

    ولی نمره شما کماکان عالیه

  100. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “… غرور، گناه بزرگی است ولی به شرط آنکه عمویت عباس نباشد …”

    خفه ام می کند این بغض! هنوز هم، هر بار که می خوانمش این جمله را…

    ممنون از یادآوری اش سلاله…
    ممنون داداش حسین…
    ممنون…

  101. صبا می‌گوید:

    “میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و ماه محرم”
    http://harekatemoteali.blogfa.com/

  102. ایلخانی می‌گوید:

    یا ثار الله

    آنگاه که خلقت آدمی پایان یافت و مسیر زندگی شروع گردید، آدم و حوا پدر و مادر شدند بوی خون به مشام رسید و آن هنگام که قابیل، هابیل را به زیر خاک گذاشت قتل تصویری مجسم گردید و از همان خلقت دفتر اعصار ورق خورد و کربلا و عاشورا واژگان حزن و اندوه و ماتم شدند.و تو سالار!برایمان چه زیبا و عاشقانه و عارفانه معبود و بندگی را تفسیر کردی……
    به روزیم و منتظر حضور پر مهرتان و نظرات خوب تون هستیم ما رو هم دعا کنید [گل]

  103. سیداحمد می‌گوید:

    ۱ روز مانده تا عاشورا
    لبیک یا حسین زهرا…

    http://www.faupload.com/upload/90/Azar/10-20/NOOROZAHRA-04-1-.mp3

  104. محمد علی می‌گوید:

    جناب قدیانی ،این جواب ندادن یجور کلاس گذاشتنه دیگه؟
    حسین قدیانی: حتی جواب دادن هم یه جور کلاس گذاشتن می تونه باشه!!

  105. یاس می‌گوید:

    فکه ما رو هم دعا کنین جناب قدیانی
    قبول کنه خدا
    یاعلی

  106. حامد توکلی می‌گوید:

    باز هم دل ستاندی از دیده ام.

  107. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام علی قلب زینب الصبور

  108. صبا می‌گوید:

    زنده باشید قلمتان پایدار.

  109. سادات می‌گوید:

    سلام
    علامه امینی شب و روز عاشورا مدام برای امام زمان (عج) صدقه کنار میگذاشتند و میگفتند: امشب قلب حضرت در فشار است.
    … قلب مولا در فشار است, تصدق بایدش….

  110. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    فاخلع نعلیک

    داداش حسین فکه رفتین به یاد ما باشید سلام ما رو به شهدا برسونید.یا زهرا

  111. میثم می‌گوید:

    چه قدر قشنگ با واژه ها بازی میکنی آقا حسین…

  112. سیداحمد می‌گوید:

    لبیک یا حسینِ زهرا… لبیک یا عزیز زهرا…

    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است… مکن ای صبح طلوع…

    http://www.faupload.com/upload/90/Azar/10-20/Ashura.mp3

  113. شهاب می‌گوید:

    امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
    مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

  114. حامد توکلی می‌گوید:

    حسین جان شرمنده من از بلاگ سو استفاده میکنم.
    این حامد اشعری احیانا تو دانشگاه کرمان دانشجو نبودن؟
    حسین قدیانی: هی حامد! تو توی کرمان دانشجو بودی؟!!

  115. جبرائیل فیلم می‌گوید:

    فاز سوم اکران فیلم سینمائی شکارچی شنبه از روز شنبه ۱۹ آذرماه در ۵ سینمای تهران بصورت تمام سانس بمدت ۲ هفته اکران خواهد شد

    دوستان عزیز میتوانند این فیلم را در سینماهای :
    فلسطین -میدان فلسطین
    ققنوس – تهرانسر
    جی – ۱۶ متری امیری
    میلاد – میدان شهدا
    پیوند – میدان خراسان
    بازدید نمایند .
    ضمنا بلیتهای ۵۰ تخفیف نیز آماده تحویل به مجموعه ها میباشد
    ۰۹۱۹۸۰۲۰۳۹۸
    لطفا اطلاع رسانی وسیع کنید.

  116. ۱٫ به هوش باشیم که حسین را منتظرانش کشتند!!
    ۲٫ مپنداریم که فقط عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند!…..
    اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
    حسین قدیانی: می توان جور دیگری هم این هشدار را داد البته! کشتن امام معصوم، ناشی از انتظار نبود، بلکه ناشی از بی وفایی و… بود. ظلم نکنید به انتظار و منتظرین و…

  117. سیداحمد می‌گوید:

    شام غریبان است… زینب پریشان است…

    آجرک الله یا بقیة الله…

    http://www.faupload.com/upload/90/Azar/10-20/shame-ghariban.mp3

  118. صبا می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی پیش تر ها هر وقت دلم از آدم ها می گرفت وبلاگ قطعه ۲۶ را می خواندم.امیدوار می شدم که هنوز شمع غیرت مردم خاموش نشده است.جایی که من درس می خوانم خیلی چیزها غلط …گاهی احساس می کنم خودم بزرگترین غلط هستم…
    “سبحان”برای آدم هایی از جنس خودم است …کسانی که بایستی دوباره زنده بشوند و احساساتشان زنده بشود.می دانم به اندازه شما قلم خوبی ندارم.این انسان ها قلبشان مرده که حضرت ماه را دوست ندارند…اگر قلب داشتند این گونه نمی شدند.
    متشکرم از این که وبلاگ را دیدید…
    یا حق

  119. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    جان عمه نرو …
    .
    .

    چشم های خرابه روشن شد، السلام علیک سر، بابا

    می پرد پلک زخمیم از شوق، ذوق کرده ست این قدر بابا

    در فضای سیاه دلتنگی، چشم هایم سفید شد از داغ

    سوختم، ساختم بدون تو، خشک شد چشم من به در بابا

    این سفر را چگونه طی کردی؟ با شتاب آمدی تنت جا ماند

    گاه با پای نیزه می رفتی، گاه گاهی به پای سر بابا

    از نگاهم گدازه می ریزد، اشک نه خون تازه می ریزد

    سینه آتشفشانی از داغ است، دخترت کوه خون جگر بابا

    گوشه ی این قفس گرفتارم، شور پرواز در سرم دارم

    تکه ای آسمان اگر باشد، قدر یک مشت بال و پر بابا

    شعله ور شد کبوتر بوسه، سوخته شاخه ی لبان تو

    خیزران از لبان شیرینت، قند دزدیده یا شکر بابا؟

    شام سر تا به پا همه چشمند، قد و بالای من تماشا شد

    من شهید نگاه می باشم، کشته ی این همه نظر بابا

    دارم از داغ کوچه می گویم، باغ آتش بهشت پهلویم

    با تمام وجود حس کردم، مادرت را به پشت در بابا

    قدری آغوش عمه پوشیدم، کاش می مردم و نمی دیدم

    یا که معجر بده همین حالا، یا که امشب مرا ببر بابا

    عمه در قحط غیرت یک مرد، بین طوفان سنگ و زخم و درد

    خم به ابروش هم نمی آورد، شیر زن بود شیر نر بابا

    طعنه ها قد کمانی اش کردند، تیر شد در نگاهشان هر بار

    تا به من خیره شد نگاه سنگ، سینه ی او شده سپر بابا

    نه از این بیشتر نمی خواهم، تا که سربار خواهرت باشم

    جان عمه نرو بدون من، قصه ی من رسیده سر بابا
    .
    .

    “سید مسیح شاه چراغی”

  120. آبان... می‌گوید:

    بسم رب الشهداء
    سلام…
    خدا حفظتون کنه انشاالله …
    یا عزیز زهرا
    التماس دعای فرج ….

  121. صبا می‌گوید:

    سلام بر قلب صبور زینب (سلام الله علیها)

  122. قاصدک منتظر می‌گوید:

    نگاش به سمت اسمون, ستاره ها رو می شمرد
    خسته می شد, بلند می شد زخم پاها رو می شمرد
    یکی دوتا و هفت تا زخم, دستی رو پاهاش می کشید
    زخمای پا تموم میشد, زخمای دستاشو می دید
    به ماه اسمون می گفت: شمع شبستون منی
    یاد عمو به خیر که تو, مثل عموجون منی
    راستی! تو از تو اسمون, ببین بابای من کجاست
    بهش بگو که دخترت, ساکن تو خرابه هاست
    بهش بگو دختری که, شونه به موهاش می زدی
    جون به لبش رسیده و تو از سفر نیومدی
    عمه دیگه خسته شده, می خوام یه جای دور برم
    بگو بابام خودش بیاد, قران بگیره رو سرم
    بگو خزون, رنگ گل سرخابی رو زرد می کنه
    از اون شبی که گم شدم, هنوز دلم درد می کنه
    من رو ببخش اگر که لکنت زبان گرفتم
    اخر شکسته دستی, دندان شیریم را
    اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا

  123. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    کربلا الگوی همیشگی ماست.

    کربلا مثالی است برای این که در مقابل عظمت دشمن، انسان نباید دچار تردید شود.
    مقام معظم رهبری

  124. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    من ندانم آنکه دیدم خواب بود
    یا که دل از دیدنش بی تاب بود
    مست و عاشق سوی صحرای جنون
    ره سپردن گوهری کمیاب بود
    دیدمش چون کوه سر افراشته
    سر به افلاک و به دستش اب بود
    می چکید از دست وی آب حیات
    لیک از داغش به دل خوناب بود
    با ابهت تکیه زد بر پشت اسب
    مشک لبریز و دلش شاداب بود
    همچو برق آسمان می تاخت سوی خیمه ها
    فکر و ذکر قلب او خوشحالی ارباب بود
    آن طرف گرگان وحشی در کمین صید او
    چنگ و دندانها ز خون دست او سیراب بود
    دسته ای با تیر و نیزه، عده ای هم با عمود
    فرق خونینش مرا یاد آور محراب بود
    چشم بر دنیای فانی بست اما دل گشود
    پر در آورد و نگاهش تا دل مهتاب بود
    خواست تا از صدر زین آید فرود
    مهبطش آغوش مادر جایگاهی ناب بود
    گوش او بشنیداز لبهای زهرا اینچنین
    این پسر فرزند من همچون دُرکمیاب بود
    سینه اش لبریز از عشق حسین
    دائما ذکر لبانش سرورم ارباب بود
    آرزوی یک برادر گفتنش از عمق جان
    شد برآورده ولی آخر خدایا خواب بود
    دست زهرا با نوازش خون زچشمانش گرفت
    مست صهبای الهی قلب او سیراب بود
    مادرش جامی زکوثر داد بر دستش ولی
    او نیاشامید، چشمش بر لب ارباب بود
    گفت با اهل سما، عباس پور مرتضی
    آب کوثر هم ننوشم، او شه آداب بود
    کس ندیده در جهان از اول خلقت شهی
    چون علمداری که در حسن وفا،نایاب بود
    او یک بار و همین دقایقی قبل، پیروزی شمشیرش را بر لشکر دشمن، جشن گرفته بود، اینک اما موسم جانبازی رسیده بود. حال عباس می بایست، کار ناتمام شمشیرش را با ریختن خونش کامل کند. جز این اگر تقدیر خدا بود، عباس، کجا می توانست مولایش را یک بار، و فقط یک بار، برادر صدا کند؟!
    داداش حسین حرف دل ما رو با زبانی دیگر و چه قدر شیرین بیان کردید. این قسمت از قصه عباس با اینکه روضه عجیبی است اما لذتی دارد عمیق . وقتی که می شنوی حضرت زهرا سلام الله علیه بلاخره حضرت عباس را پسرم می خواند و عباس حسین علیه السلام را برادر !!!!
    من از بس این تصویر و این جای حقیقت(نه قصه) را دوست داشتم سعی کردم به نظم در بیاورمش. از نظر تکنیکی اشکال زیاد دارد اما مضمون …..
    قضاوتش با دوستان!!

  125. صبا می‌گوید:

    دانشجویان عزیز قطعه!
    روزتان گرامی باد

  126. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    السلام علی قلب زینب صبور

    http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/karimi203(www.BGH.ir).mp3

    با خیمه های سوخته معجر درست کرد ممنون ابتکار درخشان زینبیم

  127. به جای امیر می‌گوید:

    طلوع دوباره (به جای گفت و شنود)

    امروز هم که به سوگ حسین علیه السلام نشسته ایم، ستون طنز گفت و شنود را دیگرگونه رقم می زنیم و باز هم مانند شماره قبل، به چند نمونه از دلنوشته های عاشقان اباعبدالله و عزاداران عاشورایی که به صورت پیامک با یکدیگر رد و بدل کرده اند اشاره می کنیم.
    خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
    بر روی نیزه، گرم طلوعی دوباره بود
    ¤¤¤
    بوی پیراهن خونین کسی می آید
    این خبر را برسانید به کنعانی ها
    ¤¤¤
    من می دانم که بابا دو بخش دارد، بخشی فتاده بر خاک، بخشی به روی نیزه اما، این که «عمو» چند بخش است را فقط بابا می داند.
    ¤¤¤
    پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر
    چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
    ¤¤¤
    ای حسین!
    هزار خرقه عوض کرد روزگار و هنوز
    حدیث پیرهن کهنه ی تو پابرجاست

  128. حامد توکلی می‌گوید:

    حسین جان من یک ترم (بهمن ۸۷)کرمان دانشجو بودم
    افتخار پریدن با بچه های بسیج و جامعه رو داشتم اگر بشناسیشون احمد کمالی و اینها اگر اشتباه نکنم یه حامد اشعری تپل و دوست داشتنی هم بود اونجا.
    ماشاالله استاد کنف کردن من بود.
    بعدش دوباره کنکور دادم دانشگاه شیراز قبول شدم.
    فوقع ما وقع.
    حسین قدیانی: پس اشتباه می کنی، آخه حامد رو فوت کنی، افتاده!!

  129. حامد توکلی می‌گوید:

    کرمان یه ترم بود و یه عمر بود.
    کرمان یه رفیقی پیدا کردم ۲۳ سه ساله بود
    گمنام بود
    اسم پدرش روح الله بود
    خودم خاکش کردم
    چقد دلم براش تنگ شده
    یادش میوفتم گریم میگیره
    رفیق خوبی بود هر روز صبح میرفتم احوال پرسی بعد نماز ظهر میرفتم
    قبل خوابگاه رفتنم هم یه زیارتیش میکردم
    چه رفیقی!

  130. سیداحمد می‌گوید:

    عصر عاشورا شروع کربلای زینب است…

  131. حامد توکلی می‌گوید:

    حسین قدیانی: هی حامد! تو توی کرمان دانشجو بودی؟!!
    حالا چرا با این شدت و خشانت؟
    نگفتی حامد اشعری کرمان دانشجو بوده؟

  132. ف. طباطبائی می‌گوید:

    سلام. وقت به خیر. عزاداریتون قبول باشه.
    این شبها جای همه دوستان در بیت رهبری خالی بود.
    مراسم ها و عزاداری در محضر آقا فوق العاده بود.
    وقتی در طول مراسم سر بلند کنی و جمال نورانی آقا رو در مقابل ببینی، خیلی لذت بخشه.
    خدا به آقامون سلامتی بده انشاءالله.
    حسین قدیانی: فردا شب، شب آخره یا امروز تمام شد؟!

  133. ف. طباطبائی می‌گوید:

    فردا شب، شب آخره،

    سخنران حاج آقا صدیقی
    مداح سماواتی، سلحشور
    حسین قدیانی: چه خوب! نمی دانم چرا اغلب تکایا بعد از شام غریبان، خیلی زود بساط روضه را جمع می کنند؟! دل آدمی برای ۱۰ روز اول محرم، بیشتر می گیرد، وقتی همچین می کنند. نگاه کن ببین چی می گه؛ «شام غریبان حسین امشب است ساربان ساربان/ زاری طفلان حسین امشب است ساربان ساربان/ طفل یتیمی ز حسین گم شده ساربان ساربان/ زینب از این غصه دلش خون شده ساربان ساربان/…/ این شتران را تو به تندی مران ساربان ساربان/…/ قامت زینب ز الم خم شده ساربان ساربان…».

  134. سیداحمد می‌گوید:

    حتما دل حضرت آقا هم خیلی برای ۱۰ روز اول محرم می گیرد؛ چون هر سال ۵ شب مراسم داشتند ولی با تمام مشغله ای که دارند، امسال ۶شب مراسم گرفتند.
    حسین قدیانی: دم بیت الزهرا گرم که از دهه دوم تازه شروع می شه. بهترین روضه های حاج منصور، توی ارک نیست، توی بیت الزهراست…

  135. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    غم درپی غم درپی غم درپی غم بود
    ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده

    تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟
    که آمده ای با دل خون قد خمیده ….
    .
    .
    .
    سلام بر حسین*

  136. ف. طباطبائی می‌گوید:

    هیات ها اگر الان جمع بشن خیلی بده، عزاداری برای مظلوم کربلا و اهل بیتشون تازه شروع شده.
    شکر خدا هیات ما تا آخر صفر برنامه داره.

  137. حامد توکلی می‌گوید:

    آره یه حامدی رو با یه بنده خدای دیگه ای قاطی کردم!
    زنگ زدم بچه های کرمان به عمق فاجعه پی بردم.
    البته بنده چاکر همه حامدهای عزیز هم هستم.
    چه فوتی باشن چه اینچی.

  138. اسلامی ایرانی می‌گوید:
  139. مه شکن می‌گوید:

    تمام شهر را مه گرفته ، ولی هنوز خوب می شناسمت …..
    مه شکن تو را می خواند.

  140. به جای امیر می‌گوید:

    اشک شیشه (به جای گفت و شنود)

    امروز هم که سالروز شهادت امام سجاد علیه السلام با سوگ عاشورای حسینی(ع) درآمیخته، این ستون را به سوگنامه های کوتاهی اختصاص می دهیم که شیفتگان اهل بیت علیهم السلام به این سوی و آن سوی فرستاده اند.
    امیر کاروان اسرای کربلا نیز، کربلایی شد.
    ¤¤¤
    عاشورای حسینی کتاب سرخی بود که سطر سطر تفسیر آن از زبان حضرت سجاد تراوید.
    ¤¤¤
    نام من سرباز کوی عترت است
    دوره آموزشی ام هیئت است
    ارتش حیدر محل خدمتم
    بهر جانبازی پی هر فرصتم
    نقش سردوشی من، یا فاطمه است
    قمقمه ام پر ز آب علقمه است
    اسم رمز حمله ام، یاس علی
    افسر مافوقم عباس علی
    ¤¤¤
    می گویند شیشه ها احساس ندارند ولی هنگامی که روی شیشه بخار گرفته نوشتم یا حسین، آرام گریست.
    ¤¤¤
    قیامت بی حسین غوغا ندارد
    شفاعت بی حسین معنا ندارد
    حسینی باش، در محشر نگویند
    چرا پرونده ات امضاء ندارد
    ¤¤¤
    منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
    بیراهه نرو، ساده ترین راه حسین است

  141. مبارز می‌گوید:

    سلام حاج حسین
    این عکس شما در حال نظاره کردن شتر!
    دوست داریم
    http://www.irfreeup.com/images/41484406885199887762.jpg

  142. بسیجی بی ادعا می‌گوید:

    خوهشمند است اطلاع رسانی کنید :

    موضوع: گزارش برخورد نامناسب یکی از مسئولان سازمان وظیفه عمومی کشور

    با صلوات بر محمد ص و آل محمدص
    و با احترام به استحضار می رساند :
    جناب سرهنگ حلوایی از مسئولین سازمان وظیفه عمومی کشور در برخورد با
    مراجعه کنندگان بسیجی برخوردی نامناسب و ناشایست از خود بروز میدهد .
    در روز دوشنبه مورخ ۱۴ / ۶ / ۱۳۹۰ یکی از بسیجیان شهرک شهید محلاتی تهران
    جهت پیگیری کار خود به دفتر جناب سرهنگ حلوایی مراجعه میکند و هنگامی که
    جناب سرهنگ متوجه میشوند ایشان از بسیجیان و خانواده معظم شهدا هستند
    با نوعی بی اهمیتی و توهین با این بسیجی برخورد میکنند .
    هنگامی که دانشجوی بسیجی از فعالیت خود در سازمان بسیج مستضعفین
    سخن به میان آورده است جناب سرهنگ حلوایی در پاسخ اظهار میدارد
    “اشتباه کرده ای که در بسیج فعالیت کرده ای”
    و با برخوردی نامناسب دانشجوی بسیجی را به بیرون از دفتر راهنمایی میکند
    و هنگامی که این دانشجو خود را از خانواده شهدا معرفی میکند
    با نوعی بی اهمیتی توام با بی احترامی از سوی جناب سرهنگ حلوایی مواجه میشود .

    ** امید است با عنایت مسئولین ذیربط دیگر شاهد چنین برخوردهایی با بسیجیان و خانواده معظم شهدا نباشیم **
    و من الله توفیق

  143. سیداحمد می‌گوید:

    شهادت آقا امام سجاد بر اهالی قطعه مقدس۲۶ تسلیت باد…

    قالَ الاْمامُ السَّجّادُ(علیه السلام) :

    «إِتَّقُوا الْکِذْبَ الصَّغیرَ مِنْهُ وَ الْکَبیرَ فى کُلِّ جِدٍّ وَ هَزْل فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذا کَذَبَ فى الصَّغیرِ إِجْتَرَءَ عَلَى الْکَبیرِ.»:
    از دروغ کوچک و بزرگ در هر جدّى و شوخى بپرهیزید، چون کسى که دروغ کوچک گفت بر دروغ بزرگ نیز جرأت پیدا مى کند.

  144. رسول می‌گوید:

    سلام دوست عزیز
    سایت خیلی خوبی دارید امیدوارم که موفق باشید
    درخواست تبادل لینک رو دارم .
    در صورت تمایل در قسمت نظرات کاربران سایت من موافقت خود را بیان کنید.
    حتما یه سری بهش بزنید.
    تشکر

  145. ما که از نویسندگی چیزی سرمون نمی شه آخه چی رو نقد کنیم. سردبیرها باید نقد کنن دیگه.
    برا ما که قشنگ بود.

  146. شهیدمحمود می‌گوید:

    شایدروزنامه وزین کیهان روی ملاحظاتی خط آخر شعررا ننوشته که تقدیم میکنم ، دست شاعرش دردنکند:
    نام من سرباز کوی عترت است
    دوره آموزشی ام هیئت است
    ارتش حیدر محل خدمتم
    بهر جانبازی پی هر فرصتم
    نقش سردوشی من، یا فاطمه است
    قمقمه ام پر ز آب علقمه است
    اسم رمز حمله ام، یاس علی
    افسر مافوقم عباس علی
    (((گرچه شدفرمانده ام غائب ولی
    دلخوشم برنائبش سیدعلی)))
    سلامتی حضرت ماه صلوات-اللهم صل علی محمدوآل محمد

  147. شهیدمحمود می‌گوید:

    نقدهرچنددیر- تسلیم قلم جناب حسین قدیانی انداکثرمخاطبانش بخاطرویژگیهای ممتاز قلم وتفکروروح حماسی درون نوشته هایش جه بخواهد جه نخواهد،خودم باراول که خواندم همینطوربودم ،امابادیدنقدچندنکته بنظرم رسید که تقدیم میکنم(نه نویسنده ام نه نقادصرفاامتثال امراست) :
    ۱-دروغکی-بارقسمت اول روی این کلمه است ،تلاش برای رسیدن به کتل ولو بادروغکی،بعدهم باخوبی وخوشی میرسد.
    ۲-ایثارنکردن وعدم بخشش -درقسمت بعد،که منجربه عقوبت نسبتاسختی(برای یک کودک)میشودوخداهم مستقیماپایش وسط کشیده میشود.
    چند نکته:
    ۱-باتوجه به اقبال مخاطبین از نوشته ها ،دروغ خیلی خفیف نشان داده شده،برای مخاطب عام احتمال اثرمنفی دارد.
    ۲-دروغ ولوبشوخی حرام است وایثارنکردن نه واجب است نه حرام .
    ۳- تکلیف ندارد کودک غیرمکلف ،بنابراین نه دروغش مستوجب عقاب است ونه بطریق اولی ایثار نکردنش
    مادراین دوقصه واره باچه موضوعاتی مواجه هستیم؟ووزن قصه برچه عنوانی گذاشته شده؟!
    -کلمات “حضرت”و “لاکردار” دریک موضوع، شاید استفاده نمیشد بهتر بود،حضرت بار تقدس دارد،ولا کردار برای نوکر امام حسین(ع) سبک است.
    تشکر بابت نقدتان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.