محرمانه برای «امیرخان»

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: علی اکبر بهشتی

در نکوداشت امیر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی، امیرحسین فردی

سلام امیرخان! شما زنده ای، چون قصه زنده است و چون هنوز قلب ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در سینه گرم و مهربان شما می تپد. خدا را شکر. کم کم داشتیم نگران حال «اسماعیل» می شدیم. خدا را شکر. یعنی صدهزار مرتبه خدا را شکر… و باز هم خدا را شکر. گمانم داشتی بد تا می کردی با دل «کوچک جنگلی»، آن زمان که قلب میرزای قصه را به تیغ جراح سپرده بودی. نکن با ما از این کارها امیرخان!  

امیرخان! می خواهم برایت قصه بگویم از اولین روزی که ساکم را گذاشتم روی دوشم و آمدم جمعه صبحی با شما فوتبال. شاید ۷ سالم بود، شاید هم ۸ سال. کشیدی مرا کنار که اصلا با توپ ۲ لایه فوتبال بازی نکن، آب می آورد زانویت. کشیدی مرا کنار و مثل همیشه کلی از «بابااکبر» خاطره های قشنگ قشنگ تعریف کردی و خنداندی غش غش مرا با آن خاطره خانِ کهنوج! از شیطنت های بابا می گفتی و برایم قصه می گفتی و قصه های قشنگ می گفتی و یاد می دادی که باید یاد بگیرم با هر ۲ پا به توپ ضربه بزنم. شما و توپ چهل تکه و داستان را با هم یاد گرفتم جمعه صبح ها و چقدر پز می دادم وقتی مرا می کشیدی با تیم خودت. در «عصر خان گزیدگی»، تو نشان دادی آدمی هم می تواند «خان» باشد و هم مهربان. همه به شما…( دوست دارم تو صدا کنم شما را) همه به تو «امیرخان» می گفتند! مثل الان…

می گفتی؛ موقع فوتبال، همیشه باید سرت بالا باشد و زود پاس بدهی. چقدر هم من گوش می دادم! گاهی نگه می داشتی بازی را که؛ «حسین! الان باید به فلانی پاس می دادی، نگاه کن چه موقعیت خوبی داره»، ولی آخر بازی وقتی که داشتیم هندوانه می خوردیم، یواشکی به دوستانت می گفتی؛ داره خوب بازی می کنه! طوری که من بشنوم و نشنوم…

شنیده بودم توی جوونی هات، از استقلال، یعنی تاج، پیشنهاد داشتی که نرفتی. اصلا باورم نمی شد، تا اینکه گاهی غلام فتح آبادی و حسین فرکی و بهتاش فریبا و… هم به جمع جمعه صبح ها اضافه می شدند و آنها هم تو را «امیرخان» صدا می زدند و عجیب، احترامت را داشتند و من فهمیدم که اگر «قصه» نبود و اگر «قصه و غصه انقلاب» نبود، امیرحسین فردی را همه به توپ گرد می شناختند. به اینکه فوق العاده مدافع باهوشی است و سخت بشود دریبلش کرد… هنوز هم عاشق گارد گرفتنتم وقتی که مهاجم می خواست رد شود از تو. جوری گارد می گرفتی که طرف برود قسمت باقالی های زمین! بهتاش فریبا می گفت: بازیکنی بود این امیرخان واسه خودش بابا!

سن من از سن بچه های شما و دیگر دوستان «بابااکبر» بیشتر بود و آن زمان، تنها بچه ای که اجازه داشت با شما هم بازی شود، من بودم. کاور تمرین که مال بدن آدم بزرگها دوخته شده بود، زار می زد به تنم و مجبور بودم آخرش را چند تا بزنم و بکنم توی شورت فوتبالی… و تو می کشیدی مرا کنار و می گفتی؛ اندازه ات می شود! حتی یک بار اجازه دادی من تیم را گرم کنم! داشتم آب می شدم از خجالت! چهارم ابتدایی بودم! چه کار کنم، چه کار نکنم… آهان! یاد گرم کردنهای خودت افتادم و تو گفتی؛ بسم الله! و من شروع کردم به گرم کردن شما، به تقلید از شما، و آخرش هم به تقلید از شما، گفتم؛ شادی روح شهدا صلوات! خانه که رفتم، به مامان گفتم: امیرخان گذاشت من تیم را گرم کنم! چه شخصیتی دادی به من! تا به امروز، شبیه آن روز را، یعنی به آن شکوه و عظمت، تجربه اش نکرده ام! جمعه بعدش، یک لایی انداختم به اصغر آبخضر که استاد لایی زدن است خودش! همه خندیدند و تو هم خندیدی، اما کشیدی مرا کنار و گفتی؛ ای بی ادب! آدم به رفیق باباش لایی میندازه!! کفری شده بود رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی مملکت از دستم!! خانه که رسیدم، به مامان گفتم: به معاون آقای جنتی، لایی انداختم!!

خیلی چیزها را امیرخان! من از شما یاد گرفتم. اینکه موقع کرنر، کجا باید بایستم. موقع پنالتی، نگاهم به توپ باشد یا چشم دروازه بان حریف یا همانجایی که قرار است توپ را شوت کنم. اینکه چگونه فرار کنم از تله آفساید. چگونه اورلب انجام دهم و هنگام دریبل ۲ طرفه، حتما بلندتر بردارم قدم هایم را. یک روز مرا کشیدی کنار و گفتی؛ رفتی خانه، توی همون حیاط، نیم ساعت استپ سینه تمرین کن! رفتم خانه و نیم ساعت استپ سینه تمرین کردم اما با توپ ۲ لایه. دیروزش توپ چهل تکه ام افتاده بود خانه مرضیه خانم و نمی داد که نمی داد! آنقدر استپ سینه تمرین کردم که شب سینه ام داشت می سوخت. همان شب، «کیهان بچه ها» را گرفتم و سرمقاله اش را که شما نوشته بودی، شروع کردم خواندن. درد سینه ام یادم رفت، اما قلبم درد گرفت. شما از «میرزا» نوشته بودی که غریب شده توی جنگل و سرش را بریده بودند. شب خواب دیدم که دارم با شما و میرزاکوچک خان، فوتبال بازی می کنم با توپ ۲ لایه! کوچک خان جنگلی هم به شما می گفت؛ امیرخان! شما اما در همان خواب، مرا کشیدی کنار و گفتی؛ به میرزا لایی نزن، به وطن فروش هایی لایی بزن که جنگل رو دوست ندارن!… وطن فروش ها داشتند سر همه ما را می بریدند و با آن فوتبال بازی می کردند که از خواب بلند شدم!! فردا شبش تلویزیون، اولین قسمت سریال کوچک جنگلی را پخش کرد، اما من میرزای شما را بیشتر دوست داشتم. میرزای شما، جنگلی تر بود. مردمی تر بود. مبارزتر بود. مهربان تر بود. قشنگ تر بود ریشش. پرپشت تر بود و فر موهایش، مال گریم نبود. مال خودش بود.

امیرخان! یادت هست اولین روزی که آمدم «کیهان بچه ها» و گفتم؛ «چیزکی سیاسی نوشته ام، ببر بده حاج حسین آقای شریعتمداری کار کند»، زدی توی ذوقم؟! دقیقا ۱۲ سال پیش بود. کشیدی مرا کنار و گفتی؛ خودت ببر بده! ناراحت شدم از دستت آن روز، اما بعدا که فهمیدم پارتی نویسنده باید قلمش باشد، فهمیدم که چرا آن روز دل مرا شکستی و فهمیدم بی خود نیست که همه به شما «امیرخان» می گویند و فهمیدم زندگی هم آفساید دارد. توی این تله هم نباید گیر کنی!

یادش به خیر! یک روز توی ناهارخوری کیهان که غذا هویج پلو بود، از مقاله صفحه ۱۴ من چند تایی گیر ادبی گرفتی و گفتی؛ حتما رمان بخوان! گفتی؛ سیاسی هم اگر دوست داری بنویسی، باز رمان بخوان! بعد مرا با خودت بردی «کیهان بچه ها»، توی اتاق قشنگت و یک نوشته از کیهان سال ۶۱ درآوردی که برای شهادت «بابااکبر» نوشته بودی. من داشتم آن نوشته را می خواندم و شما زل زده بودی به بیرون پنجره و داشتی آسمان را نگاه می کردی و آه می کشیدی… و نمی دانم چی شد که پقی زدی زیر خنده و گفتی؛ قربون کریمی خدا برم! یه روز با بابات توی همین ۱۳ متری حاجیان داشتیم می رفتیم که…

خلاصه نفهمیدم اشکم را از فرط خنده درآوردی یا واقعا داشتم گریه می کردم، اما تو بلند شدی و به گلدان های اتاق قشنگت، آب دادی و رادیو را روشن کردی که اخبار ساعت ۱۴ را گوش کنی… وای! من عاشق این رادیو قدیمی هام. این را من گفتم، اما تو گفتی؛ من، یکی عاشق این شعارم که داره پخش می شه؛ «ما همه پیرو خط رهبریم…» و یکی هم عاشق این شعرم که بابات زیاد می خوند، خدابیامرز؛ «گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی شهادت می دهد».    

***

امیرخان! ای مرد دیار سبلان! خیلی ها قصه می نویسند، اما تو از آنهایی که باید قصه ات را نوشت… تو فرق می کنی با خیلی ها. یادت هست که یک روز در اوج فتنه ۸۸ برداشتی و به من گفتی؛ «آقا» فتنه را جمع می کند، خیالت تخت! بعد گفتی؛ شکستند بعضی از شاگردانم دل مرا. بعد گفتی؛ اگه الان از انقلاب دفاع نکنن، دیگه پس کی می خوان بیان توی میدون؟! بعد گفتی؛ مگه نمی گفتن که ما به انقلاب و خون شهدا بدهکاریم، بیان بدن بدهی شون رو دیگه! بعد گفتی؛ لااقل قسط بندی کنن، خورد خورد بدن!… بعد بلند شدی و پقی زدی زیر خنده و گفتی؛ خدا بگم باباتو چی کار نکنه! یه روز با اکبر توی مسجد جوادالائمه نشسته بودیم که…

خلاصه نفهمیدم اشکم را از فرط خنده درآوردی یا واقعا داشتم گریه می کردم.   

***

راستی امیرخان! تا به حال کسی به شما گفته که این خال روی صورتت، خیلی قشنگه؟!… برو ببین جلوی آینه!  

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶۰ دیدگاه

آهای فرهاد مجیدی! تو تک ستاره فوتبال مایی؟!

درباره رفتن عجیب و غریب کاپیتان محبوب آبی های تهران از استقلال کهکشانی 

کوچ فرهاد از کوچه آبی به الغرافه قطر، آنقدر تند و تیز بود که هنوز هم خیلی ها باور نمی کنند. این بار، این شیث رضایی نبود که دنبال فرهاد می دوید و به او نمی رسید، بلکه این تیفوسی های استقلال بودند که از سرعت انتقال طوفانی مجیدی، انگشت در دهان، مات و حیران مانده بودند. واقعیت این است که این رفتن نابهنگام، برای هواداران ۲ آتشه تیم کهکشانی، اصلا قابل هضم نبود، اما مسئله چه بود که فرهاد، در حالی که داشت قدر می دید و صدرنشینی تجربه می کرد، رفتن را بر ماندن و فرار را بر قرار ترجیح داد؟!

یک: ابتدا بحث «تیام» دختر فرهاد مجیدی به میان آمد و اینکه او بیمار است و در فراق دست محبت پدر، زندگی سختی در دوبی می گذراند. بیماری دختر کوچک مجیدی، البته هر چه بود، بیشتر از جنس عشق و دل تنگی و جدایی و دل دادگی می نمود. بعدها گفته شد که این عشق، البته دوسویه است و مدت هاست که فرهادخان به جای توپ، تیام را می بیند و به جای پرویز سوبله چوبله، تیام را می بیند و به جای حاجی فتح الله، تیام را می بیند و به جای خودش تیام را می بیند و به جای تماشاگران، تیام را می بیند و کلا همه را تیام می بیند. این همه اما اصلا چیز عجیبی نیست که اصولا «فرهاد»، «شیرین» می خواهد و برای دردهایش، التیامی به نام تیام.

دو: بعدا مسئولان آبی، مصاحبه کردند و بر «التیام تیام» صحه گذاشتند و گفتند که عشق پدر و دختری در کار است و هر چه هم زور بزنیم، بی فایده.

سه: کمی بعد، عنوان شد که فرهاد چون دخترش ساکن دوبی است، فوتبال را در همان دوبی ادامه خواهد داد، تا هم گرد توپ بدود و هم گرد سر دخترش. یعنی که با یک تیر، دو نشان هم زمان و دقیق و حرفه ای.

چهار: هواداران آبی، -از جمله نگارنده!- اگر چه قضیه را درست و حسابی نگرفتند، -یعنی اصلا نگرفتند!- اما چون پای عشق در میان بود، سعی کردند هر طور شده با این انتقال کنار بیایند، اما مسئله اینجا بود که اولا؛ درد عشق و بیماری فراق، جور دیگری هم قابل حل بود؛ اینکه دختر فرهاد یعنی تیام خانم گل، زحمت بکشند و به ایران بیایند. آن بیمارستان و امکاناتی که در دوبی هست، کم و بیش در ایران، لااقل شمال شهر تهران، پیدا می شود. بعدها البته مرض عشق، به طرفه العینی، جای خود را به این بهانه داد که در ایران امکان آموزش زبان انگلیسی وجود ندارد و از این بابت، به تیام سخت می گذرد! ثانیا؛ گیرم که تیام نمی توانست به ایران بیاید. در این باره باید گفت: از آنجا که فاصله تهران تا دوبی، با یک پرواز یک ساعته قابل حل است و فرهاد مجیدی هم بعد از علی دایی، پول دارترین فوتبالیست ایرانی، هواداران استقلال از کاپیتان شان به پاس آن همه شعار «آهای فرهاد مجیدی…»، «حالا ندو کی بدو…»، «مجیدی کلینزمن» و… توقع داشتند که فرهادخان لطف کند و هفته ای ۳ بار ۴ بار ۵ بار، حالا هر چند بار! برود دوبی و دخترش را زیارت کند و برگردد، نه اینکه بی معرفتی کند و در نیم فصل چنین فصل قشنگی، دست استقلال را بگذارد در پوست گردو. ثالثا؛ مسئله اینجا بود که فرهادخان، اصلا دوبی نرفت و ناگهان، سر از قطر درآورد! اینکه حالا از الغرافه قطر می توان دست نوازش بر سر تیام کشید، اما از استقلال تهران، نمی توان، لابد به این خاطر است که به هر حال، قطر از ایران به دوبی نزدیک تر است و از این حرفها دیگه! ظاهرا وقتی پای عشق در میان باشد، نیم ساعت هم نیم ساعت است!!

پنج: در الغرافه اما فرهاد مجیدی خیلی زود مصاحبه کرد و دلیل اصلی جدایی خود از استقلال را، به نفوذ امیر قلعه نوعی و آدم هایش از جمله «آقای علی» در کادر مدیریتی استقلال، عنوان کرد! این را هم گفت که مربیان و مدیران آبی خیلی منتش را نکشیدند و آنچنان بر ماندنش اصرار نکردند. دیگر تیام و درد عشق و التیام فراموش شده بود!

شش: مربیان و مدیران تیم کهکشانی اما با تکذیب حرفهای فرهاد، ادعا کردند که برای نگه داشتنش، هر کاری که می شد کردند، اما نشد! در عین حال شایعه ای در اطراف استقلال، سخت جان گرفته بود؛ اینکه فصل بعد قرار است امیرخان به استقلال برگردد و…

هفت: مدتهای مدیدی است که فرهاد مجیدی در مظان اتهام/ شایعه دوپینگ است. تهمتی که البته هرگز ثابت نشده و ان شاء الله هیچ وقت هم ثابت نشود، اما با کنار هم گذاشتن موارد بالا، آدمی احساس می کند که این انتقال، بودار بود و اصولا کسانی که فرهاد مجیدی را می شناسند، اذعان دارند که کاپیتان استقلال، آدمی نبود که در چنین شرایط رو به اوجی، تیم را رها کند و برود. حتی به نظر می رسید که مسئله پول هم در میان نبود. سر همین موارد، آن دسته از خبرنگارانی که بیشتر نگاه شان به نیمه خالی لیوان است، این پرسش حیاتی را مطرح می کنند که چرا فرهاد مجیدی، بارها و بارها قید حضور در تیم ملی را زده است؟! او از کدام آزمایش و چرا واهمه داشته؟!

هشت: آن روزها اما فرهاد مجیدی بی اعتنا به این حرفها نبود و گاهی مصاحبه می کرد که با بازی های خوبم، همچنان توی دهان کسانی می زنم که اتهام/ شایعه دوپینگ را در مورد من به کار می برند. ما هم راستش از پاک بودن کاپیتان محبوب مان، لذت می بردیم و همچنان بازی های قشنگش را در این سن و سال به رخ پرسپولیسی ها می کشیدیم، تا اینکه انتقال اخیر، کمی مشکوک از آب درآمد.

نه: نه! من هرگز نمی خواهم کسی، آنهم در ردیف کسی چون «آهای فرهاد مجیدی…» را متهم به چیزی کنم که سندی ازش ندارم، اما میان روزنامه نگاران ورزشی، زمزمه ای، شایعه ای، چیزهایی این روزها شنیده می شود که از یک توافق پشت پرده خبر می دهد. توافقی با ۳ ضلع فرهاد مجیدی، مدیران و مربیان استقلال، و فدراسیون فوتبال. می گویند؛ این بار هم ریش سفیدی، جلوی بروز یک گند دیگر در فوتبال ما را گرفت، تا آب دوپینگ، از آسیاب فرهادخان بیافتد و همه چیز ختم به خیر شود و از این حرفها! ادله این خبرنگاران به مصاحبه چند وقت پیش یکی از اهالی فوتبال برمی گردد که تلویحا تصریح کرد؛ یکی از بازیکنان مطرح ۲ تیم پایتخت، این بار، چیزهایی در موردش ثابت شده و…

***

آهای فرهاد مجیدی! ما که سعی می کنیم به این شایعات و اتهامات، بی توجه باشیم، اما خداوکیلی رفتن کاپیتان مان از استقلال، یک جورهایی زیادی بودار بود. آهای فرهاد مجیدی! بی معرفتی رفتنت از استقلال، قابل هضم تر است تا شنیدن برخی شایعات و اتهامات، که نوع رفتنت، متاسفانه تقویت شان می کند. آهای فرهاد مجیدی! کاش بی گناهی ات را می شد که در استقلال می ماندی و ثابت می کردی، اما ظاهرا تو باید می رفتی و باید همچین می رفتی. راستی! سلام ما را به تیام هم برسان، اگر دیدیش…

*** *** *** *** ***

فکر می کنید توی این عکس چند تا شهید باشه؟!… ۶ تا ۷ تا چند تا؟!

بعدالتحریر نه چندان بی ربط: دیروز با یکی از بچه های وطن امروزی، رفتم حجامت، دقیق ترش «حجامت عام» زیر پل چوبی. دکتر علفی اما نمی دانم پشتم را تیغ انداخته یا شمشیر، که هر چی عسل رویش می مالم، درد می کند! دردش بیشتر از خارشش است! با این همه، حجامت برای اندام فوتبال بیمار ما خیلی لازم است. بیشتر از پول کثیف، این خون کثیف است که در رگ فوتبال ما جریان دارد. کاری باید کرد. مجید جلالی که معتقد است؛ انقلاب اسلامی هرگز وارد فوتبال نشده است! الساعه نگاه می کنم و می بینم که حجامت، خیلی فرق دارد با خون دادن که هم خون آلوده از بدن می گیرد و هم خون سالم. گذشته از این حرفها، گمانم حتی اندام انقلاب اسلامی هم گاهی نیاز مبرم پیدا می کند به حجامت. یوم الله ۹ دی، حجامت کرد انقلاب اسلامی و خون های آلوده، از رگ حیات انقلاب اسلامی خارج شد و نفسی تازه کرد انقلاب و نونوار و جوان شد. الپسته(!) بعضی تجار ورشکسته، رفوزه و مردود عالم سیاست، هیچ فرقی با آن یک استکان خون آلوده ای که دکتر علفی، دیروز عصر، از کمرم، حدفاصل ۲ تا کتف، خارج کرد، ندارند! چیزکی در همین مایه هاست، و چیزی در همین مایه ها بود ۹ دی. دروغ می گویم، بزن توی سر بی بصیرتم، بگو؛ اهانت کردی به عالیجناب دامت برکاته!! البته الان خیلی بهترم نسبت به چند روز پیش و حتی بینایی و شنوایی و میل به اشتهایم بیشتر شده. دارم پسته می خورم برای خون زایی، و غصه از درد کمر! قدرت خدا، اونکه گفتم «بهترم نسبت به قبل»، جان خودت به خوبی دارم احساسش می کنم.  فقط دردش یک مقدار زیاد است که آنهم با مالیدن عسل، کم خواهد شد ظرف روزهای آتی. بگذار همین جا از شهیدی بگویم که در عملیات کربلای پنج، چند روزی قبل از شهادت، در همان خط مقدم جبهه، حجامت کرد، لابد به این نیت که؛ «خونی که در رگ ماست؛ هدیه به رهبر ماست»، چه بهتر که حجامت شده و پاک باشد… و می بینم که خدا هم شهید را حجامت می کند، اما هر چه می گردد و هر چه از شهید خون می ریزد، جز قطرات پاک و مطهر و منور، چیز دیگری پیدا نمی کند. خدا البته از قبل، خودش این را می داند، اما دوست دارد همه این را ببینند و رازی در پرده شهادت نباشد… و اینگونه است که خدا، شهید را برای خودش می خواهد و برای خودش می خرد و برای خودش نگه می دارد و جای شهدا را در بهشت، مخصوص مخصوص مخصوص قرار داده است. یک خداست و یکی هم ناز شهید دیگه!  گمانم نوشتم آنچه را می خواستم… به قول معروف؛ دیگه دیگه!!   

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷۳ دیدگاه

با من سخن بگو ۹ دی!

اینجا قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم، که با خون باید نوشت

یوم الله عاشورایی و حماسی «۹ دی»، عملیات «کربلای پنج جنگ روزگار» است

۱- اگر چه روزهایی هستند که در تاریخ، جاودانه می شوند، اما فرق یوم الله، با چنین روزهایی در این است که تاریخ را جاودانه می کند. بعضی روزها اصولا تاریخ سازند و هیچ بدهی به تاریخ ندارند. همچنانکه تاریخ، مردان بزرگ می سازد، اما این مردان حکیم اند که تاریخ را می سازند. تاریخ، خمینی را نساخت، بلکه این خمینی بود که تاریخ ساز شد. یوم الله ۹ دی، محتاج تاریخ نیست، بلکه این تاریخ است که مدیون یوم الله ملت ماست. باید نشست و دید و بررسی کرد که تاریخ به «آقا» چه داده و «آقا» به تاریخ چه داده؟! هم الان ۲۲ سال است که خامنه ای، امام ماست. بی شک جمهوری اسلامی، تاریخ درخشانی دارد، اما درخشانی این تاریخ منور، در این ۲۲ سال سخت و پر فتنه و طاقت فرسا، ناشی از چیست؟! مدیون رهبری کیست؟! گیرم خاورمیانه دارد روی انگشتان مقدس سپاه قدس می درخشد؛ این درخشش، متاثر از فرماندهی کدام علمدار حکیم است؟! گیرم ۹ دی، یوم الله است؛ آیا جز به خاطر وجود گرانقدر «حضرت ماه» است؟! واقعیت این است که اگر خامنه ای نبود، خیلی ها دوست داشتند اندیشه خمینی را در موزه ها نگه دارند، و مگر نگفتند و ننوشتند؟! مگر در فتنه ۸۸ آتش نزدند تصویر امام را؟! مگر گلایه ای داشتند سران فتنه به این کار؟! مگر موسسه تنظیم، اعتراض کرد؟! مگر نمی خواستند به اسم خمینی، رسم ولایت فقیه، آرمان امام را تنها بگذارند؟! گمانم اینک که پای یوم الله ما به ۳ سالگی باز شده، فصل نوینی از تاریخ اسلام آغاز شده، و چندی بعد نیز که انقلاب اسلامی، وارد بهار سی و چهارم عمر خود می شود، امام و شهدای دوران، در ردیف مهم ترین کسانی هستند که به خامنه ای، «خدا قوت» می گویند. صبح گاهان، «خورشید» طلوع نمی کند، الا اینکه اول، «خسته نباشید» به «ماه» بگوید. قدر «علی» را «محمد» می داند و مقام «عباس» را «حسین». می شکند کمر آفتاب، اگر که ماه نباشد. باری در کربلا، این اتفاق افتاد و حسین، کمرش شکست. بعضی ها برای آنکه «کمر ظهور»، «شان نور» و «علم انتظار» را بشکنند، «ولی فقیه» را نشانه رفته اند، اما فتنه گران، اگر در عاشورای ۸۸ نشان دادند که دشمن مشترک انقلاب خمینی و قیام حسینی اند، منحرفین نیز برخلاف لاف گزافی که می زنند، اتفاقا مشکل اصلی شان با «امام زمان» است و دشمنی مشترک دارند با حجت خدا و نائب بر حقش. «جمهوری ایرانی» و «مکتب ایرانی» هر ۲ از یک جا خط می گیرند. می دانید آنجا کجاست؟! سربسته بگویم؛ یک جای «سرگشاده» است! از عمق شعارهای ۹ دی، کینه ها دارند عده ای. دنبال زخم زدنند. عده ای کینه دارند که چرا عکس ما در عمق تصاویر نبود؟! و عده ای کینه دارند که چرا عمق شعارها علیه ما بود؟! غلط زیادی کرده اند این ۲ کس، اگر که بگویند ما هنوز هم با هم مخالفیم! جز دعوا بر سر نشان دادن وقاحت بیشتر، مابقی جاها آشتی اند با هم! «فتنه» چو «انحراف» ببیند، خوشش آید و «راس فتنه» چو «راس انحراف» ببیند، خوشش آید! تیشه زدن به ریشه ۹ دی، مهم ترین کانون وحدت عقده ای هاست. شب پرستانی که خورشید را قبول دارند، اما برای اطاعت از ماه، ناز می کنند و ادا درمی آورند. یکی ادعا می کند که من با خمینی عکس دارم و هر شب، خواب امام را می بینم و… اما بنازم روی آن یکی را که مدعی ارتباط با عوالم بالاتر از این حرفهاست! او با امام زمان عکس دارد!! می بینید؛ برای مقابله با خط ولایت فقیه، خط ملت، و خط عاشورایی یوم الله ۹ دی ۸۸ به چه حربه هایی متوسل می شوند؟! هدف این است: به اسم «الله اکبر»، مخالفت کنند با ولایت خدا. به اسم «محمد»، «علی» را بزنند. به اسم «نهج البلاغه»، ابوتراب را. به اسم «مردم»، «دین» را… و به بهانه «عدالت»، «ولایت» را، که خدا خوب رسوای شان کرد. آنجا که نشان داد؛ دور شدن از ولایت فقیه، از اخلاصت کم می کند و بر اختلاست، اضافه!  

۲- اندازه یک روز از سالگرد یوم الله ۹ دی ۸۸ دور شده ایم، اما همچنان باید سخن گفت با ۹ دی. قشنگ ترین چهارشنبه تاریخ انقلاب اسلامی، چیزی از جنس روز درختکاری و مبارزه با دیابت نیست که سالگرد به سالگردش، تبش بالا رود و یادش گرامی داشته شود. البته ایرادی ندارد که «اداره های جمهوری اسلامی» هم در جشن ۹ دی شریک شوند، اما ۹ دی بیشتر معطوف به «اراده های انقلاب اسلامی» است. راز و رمزی دارد این روز. اسراری از جنس خاک شلمچه.

۳- یوم الله ۹ دی، «کربلای پنج جنگ روزگار» است و چه خوب که عملیات کربلای پنج روزگار جنگ هم در دی ماه حادث شد. بخوانیم با هم این رنج مقدس و پنج شیرین و گنج گرامی و جنگ دیدنی و روزگار رویایی را…

۳/ یک: کربلای پنج، به روایتی؛ تحلیلی ترین عملیات ۸ سال جنگ تحمیلی بود و به شدت سیاسی. یوم الله ۹ دی نیز، در ۸ ماه جنگ تحلیلی، حکم یک عملیات تحمیلی را داشت. یعنی ملت ناچار شد رای و اراده خودش را تحمیل کند به فتنه گران. بی تاب، بلکه دیگر عصبانی کرده بودند ملت شهیدپرور ما را. مادران شهدای ما را. همسران شهدای ما را. فرماندهان سپاه و بسیج ما را. ناراحت کرده بودند «آقا»ی ما را. آشوب عاشورا، علمدار عباس مدار انقلاب اسلامی را سراسر «خشم مقدس» کرده بود. خامنه ای با «۹ دی» سیلی حیدری زد بر گوش بعضی ها. خامنه ای، فرزند زهرا، و «حسینی» است؛ غیرت دارد به خیمه عزای عاشورا و به «چادر روز دهم». فقط زیر یک بیرق، اشک می ریزد رهبر مقتدر ما؛ بیرق اباالفضل.

۳/ دو: عملیات کربلای پنج، به عبارتی؛ محصول شکست در عملیات کربلای چهار بود و اصلا کربلای پنجی در کار نبود و می توان گفت؛ کربلای پنج، همان ادامه کربلای چهار بود که بعد از شکستی سخت، به یک پیروزی دلچسب انجامید. یوم الله ۹ دی نیز، به دنبال فتنه ۸۸ شکل گرفت و در اینجا هم بعد از شکست، پیروزی حاصل آمد.

۳/ سه: بعد از شکست در کربلای چهار، چه بسیار که ناله سردادند و از یاس سخن گفتند و از طولانی شدن جنگ، آه و فغان کشیدند و از این حرفها. کربلای پنج اما دوباره نشان داد که بسیجی، همان بسیجی است و هرگز سنگر دفاع از انقلاب را رها نکرده است. در فتنه هم، تعداد آدمهای ناامید، داشت فزونی می گرفت که فصل ۹ دی، دگر بار نشان داد که ملت ایران، همان ملت ایران است. این بار هم از پس حادثه ای تلخ، حماسه ای شیرین خودنمایی کرد و پیروزی، از پیله شکست، متولد شد. به معجزه می مانست آنچه در کربلای پنج و یوم الله ۹ دی رخ داد. اصلا عادی نبود. 

۳/ چهار: با همه این اوصاف اما از منظری آسمانی تر، بسیاری از بچه های جنگ، معتقدند که شکست در کربلای چهار، از جنس شکست در عاشورای سال ۶۱ هجری قمری بود و در دل خود فتح کربلای پنج را مستتر داشت. گاهی شکست، ناشی از کم کاری سربازان خدا نیست، تقصیر رزمندگان نیست، بلکه تقدیر الهی است. از این زاویه، کربلای چهار هم مثل عملیات «رمضان» و «محرم» می ماند و هیچ کم از «فتح المبین» و «الی بیت المقدس» ندارد. اینک ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، اگر چه هر روز زوایای تازه تری از فتنه رونمایی می شود، اما لطف مخفی پروردگار، حتی در لا به لای فتنه ۸۸ هم قابل رویت است. اطبا معتقدند که برای بدن آدمی، گاهی بیماری، عین درمان است و لازم است بیماری، خودش را نشان دهد و علائمش را هویدا کند. جز این اگر باشد، غدد چرکین در بدن می ماند و دیگر جز مرگ، علاجی نخواهد بود. باورم هست که فتنه ۸۸ هم از این جنس بود و انقلاب اسلامی را متوجه نقاط بیمار اندام خود کرد. قطعا درد دارد برای یک درخت که شاخه های زائدش را قطع کنی، اما دوره درد که تمام شد، درخت می فهمد که چه خدمتی به او شده. آری! پیروزی در کربلای پنج، هرگز خودش را نشان نمی داد، اگر که کربلای چهار، سخت و غمگین تمام نمی شد. حکایت ۹ دی ۸۸ و فتنه ۸۸ هم همین است.

۳/ پنج: دشمن بعد از عملیات کربلای چهار، یاوه ها سر داد، اما کربلای پنج، خیلی زود دشمن را ادب کرد و سر جایش نشاند. بخشی از مهمترین اعترافات دشمن به توانایی های عجیب و غریب انقلاب اسلامی، اتفاقا از فردای کربلای پنج شروع شد و رزمندگان ما در آن عملیات، کاری کردند که هنوز هم مزه کربلای پنج در دهان دشمن، تلخی شکست به همراه دارد. روسای جمهور آمریکا، نسل به نسل برای هم تعریف کرده اند  که بعد از عملیات فوق استراتژیک کربلای پنج، چگونه کاخ سفید، خاک بر سر شد. یوم الله ۹ دی نیز، همین کارکرد را دارد و خنده دشمن، متاثر از فتنه ۸۸ را تبدیل به گریه و ماتم کرد. دشمن اما فعلا از ظاهر ۹ دی، عصبانی است؛ هنوز مانده بفهمد که باطن ۹ دی، چه تیری در چشمش فرو کرده. یوم الله ۹ دی، حالاحالاها با آقای اوباما کار دارد!

۳/ شش: هنوز هم بچه های جنگ، شوخی و جدی، گاهی که می خواهند سوابق خود را به رخ هم کیشان شان بکشند، و یا، هر وقت که می خواهند از سخت ترین روزهای جنگ یاد کنند، جمله معروفی دارند به این مضامین؛ «کربلای پنج کجا بودی؟!» یا «شلمچه کجا بودی؟!» و خداوند منان بر درجات شهید تفحص، «سعید شاهدی» -که این نوشته را تقدیم به روح قشنگ او می کنم- بیافزاید. آقاسعید از فرط تکرار جمله «شلمچه کجا بودی؟!»، به خلاصه گویی افتاده بود اواخر حیاتش و می گفت: داداش! شلم کجا بودی؟! منظور شهید عزیز، سعید شاهدی از «شلم کجا بودی؟!»، هم کربلای چهار بود و هم کربلای پنج… و صدالبته منظور ایشان، فتنه ۸۸ و ۹ دی ۸۸ نیز بود، چرا که قصد اصلی آن شهید، تنبه دادن به این نکته است؛ اگر در میدان نیستی، هر کجا می خواهی باش!

۳/ هفت: بی تعارف اگر بخواهم نوشته باشم، و بی آنکه بخواهم بر درجه اخلاص ذاتی رزمندگان، اندک خللی وارد آورده باشم، واقعیت بامزه اما مهم این است؛ گاهی که این عزیزان، با خودهاشان، می نشینند و پای سخن به گلیم جبهه می رسد، به حضورشان در کربلای چهار و کربلای پنج، «پز مخصوص» می دهند. یعنی اینکه ما اولا؛ تقریبا تا اواخر حیات اصلی جنگ تحمیلی در جبهه بودیم و ثانیا؛ در زمانی جبهه بودیم که حضور در جبهه، تحمل غم و غربت و مظلومیت ویژه ای می طلبید و ثالثا؛ هنگامی شلمچه بودیم که «الی بیت المقدس» نبود و فتح خرمشهر نبود و شیرینی و شربت نبود، اما کربلای چهار بود و کربلای پنج، و صدها رنج، که ماندن در آنجا مرد می خواست، بی شهدا. القصه! می خواهم بگویم کسانی که در فتنه ۸۸ و یوم الله ۹ دی، سرافراز بیرون آمدند، هر چند که غرور، راهی در خصائل شان ندارد، اما به نمره درخشان خود افتخار می کنند و به نوعی پز می دهند که با توجه به کارنامه برخی خواص، انصافا پز هم دارد. فی المثل؛ عده ای در «مناظره» خیلی زور زدند که از مردم رای بگیرند، اما در «مبارزه»، نه فقط برای دفاع از انقلاب اسلامی، زور نزدند، بلکه به جای «شوی اخلاص»، وقیحانه از «نمایش اختلاس» دفاع می کنند! و بعضا دورکاری می کنند! بی حکمت نیست اینکه چرا مردم در یوم الله ۹ دی، عکس بعضی ها را دست نگرفتند! پیام صریح و طعنه دار این کارویژه ملت، این بود: «ما حکومت را به هیچ چیز نمی فروشیم، حتی به دولت». به وقت لزوم البته می شود به جای دولت، بخوانی مجلس و هر جای مقدس دیگری. خارج از خیمه ولی فقیه، طاغوت اند افراد و نهادها.

۳/ هشت: گمانم فاصله کربلای پنج با زمان اتمام ۸ سال جنگ تحمیلی، در عالم تناسب ها، مثل فاصله یوم الله ۹ دی ۸۸ است با ۲۲ بهمن همان سال. بعد از کربلای پنج، جنگ حالت فرسایشی به خود گرفت و به قطعنامه رسید و بعد هم ماجرای «مرصاد» و داستان «صیاد». فتنه ۸۸ نیز اگر چه با یوم الله ۹ دی، ختم به خیر شد، اما باورم هست که راهپیمایی ۲۲ بهمن ماندگار همان سال، «مرصاد جنگ روزگار» بود. ملت در ۹ دی، حجت را بر دشمن البته تمام کرد، اما از آنجا که کار از محکم کاری عیب نمی کند، راهپیمایی ۲۲ بهمن سال ۸۸ آنچنان ویژه تر از سال های قبل انجام شد که رهبر انقلاب، ساعاتی بعد از اتمام راهپیمایی، خطاب به ملت شریف ایران نوشتند؛ «خسته مباد گام های تان»، نامه ای که سرعت عملش بی سابقه بود و پیام داشت در ضمیرش. نکته بسیار مهم، همین جاست. اگر چه یوم الله ۹ دی، کربلای پنج جنگ روزگار است، لیکن اهالی فتنه و اصحاب انحراف و حضرات ساکت، این بار نتوانستند بر سر پیروزی، باز هم بلای جام زهر بیاورند. در فتنه ۸۸ عده ای ملتفت شدند؛ خامنه ای، خمینی دیگر است، اما خامنه ای از همان نخستین ثانیه رهبری حکیمانه شان، برای این ملت، در حکم خمینی دیگر بود. قصه به این برمی گشت که این بار ملت، کار عظیم ۹ دی ۸۸ را، با ابتکار بزرگ ۲۲ بهمن ۸۸ گره زد و چنان دفاعی از فتح الفتوح خود در ۹ دی کرد که دیگر احدی جرئت نکند حرف از تکرار جام زهر بزند. نیاز داشت ۹ دی ۸۸ به ۲۲ بهمن هشتاد و اشک. عده ای می گویند؛ بزرگی خمینی به این بود که جام زهر نوشید. این عده ابله اند و از سیاست، چیزی جز ترس نمی فهمند، چرا که بزرگی خمینی، به انقلاب اسلامی، بیداری اسلامی و امام خامنه ای امت واحده اسلامی است. بزرگی خمینی به این است که خامنه ای را شایسته رهبری می دانست و فی الحال معلوم شده که خوب می دانست و قشنگ می دانست. الحق که سیمای خامنه ای، بارزترین تجلی بزرگی خمینی است. بزرگی خمینی به این است که همچنان صورت آمریکا از سیلی تاریخی امام راحل ما سرخ است. جام زهر، تجلی مظلومیت امام ما بود، نه بزرگی اش. آنانکه امام ما را نشناخته اند، برای جبران ذلت خود، چرا از امام با عزت امت، مایه می گذارند؟! بزرگی خمینی و انقلاب اسلامی اش، یعنی همانکه گفت: «جنگ ما جنگ فقر و غناست» و برای پی بردن به ابعاد بزرگی امام، امروز باید از کوچه های خاورمیانه تا خیابان های واشینگتن را رصد کرد، نه اینکه کور بود و چون «صم و بکم و عمی» حرف مفت زد. خمینی بزرگ است، ملتش هم ملت بزرگی است، چرا که در ورای کربلای پنج جنگ روزگار، اجازه نداد قصه کربلای پنج روزگار جنگ تکرار شود. ملت رشید ما، این بار، جام زهر را ارزانی همان کسانی کرد که جام زهر را به دست امام داده بودند. این شد که راهپیمایی ۲۲ بهمنِ بعضی ها، فقط به چند قدم ختم شد، که در کتاب «نه ده» شرحش به تفصیل و تفسیر و تصویر آمده است.

۳/ نه: مهمترین یا به نام ترین فرمانده شهید عملیات کربلای پنج، «حاج حسین خرازی» بود. اغلب سرداران نامی، پیش از این در خیبر و بدر و والفجر مقدماتی و اروند به شهادت رسیده بودند و حاج حسین که فقط یک دست در بدن داشت، علمدار شهید کربلای پنج شد. خیلی از بهترین بچه های ملت، در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج به شهادت رسیدند. شلمچه، خاک نبود، قطعه ای از افلاک بود و آنقدر، غوغای آتش و حجم دود و وسعت درد بالا بود که جز نگاه مهربان، آشنا و گرم «بی بی دو عالم»، هیچ چیز آرام نمی کرد شهدای ما را، که اغلب با پهلوی شکسته و دست و پای زخم بسته به شهادت رسیده بودند. آن روز فرشته ها با دیدن بچه بسیجی های شلمچه، بار دیگر فهمیدند که چرا باید به آدم سجده می کردند. این بار اما به جای «حسین»، می بایست «مادر حسین» می آمد، چرا که شلمچه، شلمچه بود و من و تو چه می دانیم که شلمچه چیست؟! و شلمچه کجاست؟! ما فقط یک «کانال پرورش ماهی»، یک «جزیره بوارین»، یک «شهرک دوئیجی» و یک «موانع نونی شکل» شنیده ایم. ما فقط یک «شرق ابوالخصیب» شنیده ایم. ما فقط چند تا عکس دیده ایم و چند تایی هم روایت شنیده ایم. گاهی شعاع آتش، آنقدر بالا می رود که شب عملیات را مثل روز، روشن می کند. عملیاتی با رمز «یا زهرا» و بچه هایی که تمام حرف شان این بود: «می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم». این بار، سخن، حتی بر سر کربلا هم نبود؛ همه آلام و آرزوها به کوچه بنی هاشم ختم می شد…

۴- «حسین غلام کبیری» که با «راهیان نور» سالی پیش از شهادتش، یعنی ۲۲ سال بعد از «کربلای پنج»، رهسپار شلمچه شده بود؛ دستی بر خاک برد و مشتی از خاک شلمچه را برای مادرش، سوغات آورد. مادر این شهید راه بصیرت، این شهید نسل من، این شهید فصل من، این همه عشق و شرف و تقدس و فضل من، خاک شلمچه را نزدیک صورتش آورد و گفت: بوی بقیع می دهد این خاک… گفت: «دست ‌هایم باز، تا آهنج رفت/ تا غروب «کربلای پنج» رفت/ مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!/ چون عروسانِ فریبا بود، حیف!/ همچنان پروانه ‌ها رفتید، آه!/ بر دل ما داغ‌ تان چون کوه ماند!/ زخمی‌ام، اما نمک… بی‌فایده است/ درد دارم، نی‌لبک… بی‌فایده است».

۹ دی! با چه زبانی بگوییم تو را دوست داریم؟! با چه زبانی بگوییم به تو غیرت و تعصب داریم؟! از دومین سالگرد تو، یک روز گذشته باشد یا ۳۰۰ روز، و از عمر مقدس تو ۲ سال گذشته باشد، یا ۱۰۰۰ سال، می میریم برایت اما فراموشت نمی کنیم. ۹ دی! ای روز عزیز نسل من! ای ماه من! ای که خود، موج داری و بالی رو به اوج داری و پرواز بلدی و بی نیازی از موج سواری موج سواران مناسبتی. ای بهترین صفحه سررسید من! ای عشق من! ای زیباترین «نه»، کنار بهترین «ده»! ای ۹/ ۱۰! ای «نه ده»! ای تاسوعای عاشورایی! ای شیدای حسین و غلام علمدار! ای ۳ روز بعد از روز دهم! ای سرور ایام سال هشتاد و اشک! ای خوب! ای محجوب! ای جانم! ای روح و روانم! ای مایه حیات جاویدان جوانان امروز! نسل من و قلم مظلوم و قدم شهادت پیشه اش، هرگز اجازه نمی دهد، همان بلایی که بر سر «دوکوهه» آوردند و پادگان و یادگار حاج احمد متوسلیان را مظلوم و غریب رهایش کردند و سال به سال، و فقط طی امواج بنیاد حذف آثاری، یادش می کنند، و تنها و تنها، سالگردش را گرامی می دارند، برای تو هم رخ دهد. ۹ دی! پیام تو، بلندتر از آن است که در پیامک های کوتاه بگنجد. تو برگی از تاریخ نیستی، بلکه تاریخ، دچار خزان می شد، اگر تو نبودی. ۹ دی! اگر نسل من برای زیارت شهدا، راهی زمین جنوب می شود، اما شهدا برای زیارت نسل من، نسل بسیجیان خامنه ای، رهسپار زمان تو می شوند و با تو هم دم و هم سخن می شوند. ۹ دی ۸۸! می شود بگویی از شهدا کدام شان آمده بودند راهپیمایی؟! ۹ دی! ای نازترین چهارشنبه ایام! با من سخن بگو… که تو هر روز منی… شب و روز منی… برای من، نوشتن از تو، هیچ ربطی به این ندارد که آیا سالگردت باشد یا نباشد. برای نسل من، هر روز، جشن تولد توست. ۹ دی! قلم من برای نوشتن از تو، لنگ مناسبت های تقویم نمی ماند؛ بهانه های قشنگ و رنگارنگی دارم… ۹ دی! ما اهل تقویم نیستیم، «چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی»، تا ۹ دی سال بعد، تنها بماند. ۹ دی! با من سخن بگو… و بگو؛ «چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه. پلاک اتوبوس «ایران ۱۱» نبود. نه از آن قدیمی‌ها بود، نه از این لیزری‌ها. پلاک اتوبوس «AK-S022-91H» بود و پلاک پدرم در جبهه «BB-C068-0282H». من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور. امسال عید باز هم با همین اتوبوس می‌خواهم بروم جنوب. من هنوز هم سوار هوندا ۱۲۵ پدرم می‌شوم. پدرم روی همین موتور، موتور ضدانقلاب را در همین خیابان‌های تهران پایین آورد. ۲۰۰ کلاهک هسته‌ای اسرائیل، حریف هوندا ۱۲۵ پدر من نشده‌اند! پدر من روی همین موتور به شهادت رسید ولی اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود و خرمشهر «المحمره». زیر لاستیک هوندا ۱۲۵ پدر من، هنوز هم دارد استخوان‌های آمریکا خرد می‌شود. امروز هم فتنه‌گران از صدای هوندا ۱۲۵ «بابااکبر» بیشتر از هیبت ماشین‌های ضدشورش نیروی انتظامی می‌ترسند».

***

نه روز من! من دلم برایت تنگ نمی شود؛ نسل من هر روز با تو حرفهای نو دارد. امروز که سهل است، فردا هم سالگرد توست. تو اگر «لیلای زمانی»، من برایت یک نسل «مجنون» می آورم از همان زمین «جزیره» و از همین راهیان نور «طلائیه» که بسیجیانش، به کوری چشم «الجزیره» و «Frence 24» و «همه قیصرهای عالم رسانه»، اعتراف می‌کنند و افتخار می‌کنند که حکومت به همه شان ساندیس داد.

***

۹ دی! السلام ای همسایه خانه عشق! با من سخن بگو…    

روزنامه وطن امروز/ ۱۰ دی ۱۳۹۰

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۲۷ دیدگاه

نامه حسین قدیانی بدون دامت برکاته به آقای هاشمی دامت برکاته

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

سلام آقای هاشمی! که همیشه دامت تان برکاته است و دامن تان مبرای از هر بدی و احیانا مسائل مالی و مفاسد اقتصادی، که گیرم هم باشد، به نام شما که نیست!! تازه! به نام خانواده تان هم نیست و در ساده زیستی شما و اون «ف. ه» لعنت بر کسی که شک داشته باشد و خدا بگویم این حمید رسایی را چه کار نکند که در هفته نامه ۹ دی، باز برمی داره، یه چیزایی واسه خودش می نویسه!! آخه بگو؛ تو کجا بودی، وقتی که آقای هاشمی، همان قبل انقلاب، دامت برکاته بود؟!

آقای هاشمی! شما خیلی خوب هستید و انسان بزرگواری هستید و عمار و مالک و یا منصور امت و ابوذر و مقداد و حمید رسایی و سلمان و مسلمان و مطهری زمان و بهشتی دوران و لاجوردی زمین هستید و قابلیت از این بهتر شدن را ندارید، چرا که از این دیگه، بهتر نمی شه که یکی بشه!

آقای هاشمی! وصیت نامه امام، کلا چند صفحه بود، اما خاطرات شما از جنگ و انقلاب و بعد انقلاب و قبل انقلاب و حین انقلاب، تمامی ندارد و بیشتر از چند جلد است و من همه اش را خوانده ام و اینها همه اش نشان می دهد که انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی و جنبش تسخیر وال استریت، بی نام شما دامت برکاته در هیچ کجای جهان، حتی کرات دیگر، شناخته شده نیست، چه رسد به اینکه بخواهد دامتش، برکاته داشته باشد!

آقای هاشمی! شما نزدیک ترین فرد به رهبر انقلاب هستید و امام هم نزدیک ترین فرد به شما بود و اصلا آقای مصباح یزدی و آقای محمد یزدی و آقای راشد یزدی و محسن قرائتی و حمید رسایی در مقایسه با شما، به آن معنی و تا آن اندازه، دامت برکاته نیستند، اما یک عده از خدا بی خبر، نقش شما دامت برکاته را در تحولات صدر اسلام به این طرف، نادیده گرفته اند، که قوه قضائیه باید به این نقشه شوم رسیدگی کند و همه باید هوشیار باشند!!

آقای هاشمی! شما می گویید ۹ دی خوب بود یا نه؟! اگر بد بود، که هیچی! -من هم اتفاقا همین عقیده را دارم!- ما مخلص شما هم هستیم، اما ۹ دی، اگر به فرمایش شما کار خوبی بود، این کار هم کار شما بود و همه دست شما را دیدیم در آستین خودمان آن روز. شما اگر نبودید، یوم الله ۹ دی در ۱۰ دی، یوم الله ۲۲ بهمن در ۲۴ اسفند، و یوم الله ۲۳ تیر در همان میدان ۷ تیر  می ماند و عمرا بیداری اسلامی شکل می گرفت! عمق شعارهای ۹ دی شما بودید و سطحش هم شما بودید و کلا همه کاره این انقلاب از نظر من یکی، شما هستید. بقیه رو ولشون کن، نمی فهمن!! واسه خودشون یه چیزی دارن می گن!!

آقای هاشمی! عزیز جعفری و سردار کاظمینی و حاج قاسم و حمید رسایی و حاج حسین آقای شریعتمداری و صفار هرندی و مرندی و مرضیه وحید دستگردی یا دستجردی، حالا هر چی! و حاج عموی خودم و حاج کاظم و عباس و اصغر نقی زاده و ابراهیم حاتمی کیا و سلحشور و اون یارو پیرمرده بود؛ «ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی»…  کلا همه یه طرف، شما را اگر بگذاریم اون طرف، اون قسمتی که میاد پایین، همون طرفی هست که شما توش نشسته اید، چرا که؛ چه کسی خرمشهر را فتح کرد؟! شما! چه کسی توی انقلاب، امام خمینی به ایشان دامت برکاته کمک کرد؟! شما! چه کسی فتنه را جمع کرد؟! شما! چه کسی الان داره خاورمیانه روی انگشتش می چرخه؟! شما! کیه که داره علیه آمریکا موضع می گیره؟! شما! اون کی بود که خانواده اش از همون قبل انقلاب، وضعشون خوب بود، اما در عین حال ساده زندگی می کردن، شما! اون کی بود که علیه بان کی مون، ایستاد؟! شما!

آقای هاشمی! شما امیرکبیر ثانی، قائم مقام سوم، عمار پنجم، مالک اشتر هشتم و سردار سازندگی و علمدار ایثار و در یک کلام، بهترین آدمی هستید که من می شناسم و خیلی هم با امام عکس دارید و اون طیاره بودش که امام رو آورد تهران؟! اون هم کار شما بود! نگید که نمی دونستین!

آقای هاشمی! شما خلبان دل ملت هستید و قالیباف، یک چیزی داره واسه خودش تعریف می کنه!

در نهایت یوم الله ۹ دی را اگر می گویید که به شما تبریک باید عرض کنیم، تبریک! اگر می گویید روز خوبی نبود، ملاک برای ما همان مواضعی است که شما در نمازجمعه گرفتین و اون نمازجمعه، بهترین نمازجمعه تاریخ بود و آقای علم الهدی که توی ۹ دی سخنرانی می کرد، منظورشون یکی دیگه بود!! این حمید رسایی رو هم ولش کن!!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲۱۵ دیدگاه

۹ دی! به گوشی یوم الله؟!

طرحی صمیمی برای دوست اما محکم بر دهان دشمن/ اثری از میثم محمدحسنی

از سررسیدم که پر از عکس پرکشیده هاست، «غدیر» را با تقدیر غم ورق زدم، «عاشورا» را با آشوب اشک، «تاسوعا» را بی دست، «زینب» را با پیام، «رقیه» را با عشق، و چند برگ آن طرف تر، صفحه «۹/ ۱۰» را برداشتم و با آن موشک درست کردم و انداختمش از پنجره اتاق، بیرون تا بلکه «بچه های کربلای ۴» امشب در شلمچه، خیلی هم بی دفاع نباشند. آه! دل من امشب، پیش «حاج حسین خرازی» است. چند روز دیگر در «کربلای ۵» همه بدنش، می پیوندد به آن دست شهیدش. به موشکم گفتم؛ هوای بچه های آدم را داشته باش. در شرق ابوالخصیب، محسن و محمد و حبیب، دارند پرپر می شوند. آری! از پنجره اتاق، موشکم را انداختم بیرون تا «بیرونی» در تقاطع «انقلاب، ابوریحان» قبل از آنکه بمیرد، معنای «بصیرت عاشورایی» را بفهمد. ابوریحان به موشک من گفت: آن زمان که «حکیم بوعلی»، نسخه «شفا» می پیچید، غربی ها در صف بیمارانش بودند. موشک من رفت و از راسته کتاب فروشی ها، کتاب وصیت نامه شهدا را پیدا نکرد، اما یک جلد «نهج البلاغه» خرید که ترجمه هیچ کس نبود؛ تجربه «این عمار» بود به زبان روزگار. بعضی ها «علی» را «ترجمه سلیس» می کنند به زبان مادری، اما موشک من، مردی را می شناسد که «علی» را «تجربه نفیس» می کند، منتهی نه در کوچه تاریخ؛ «کوفه»، بلکه در همین خیابان انقلاب اسلامی. جای «بلال» خالی! موذن زاده داشت اذان می گفت به لهجه ایرانی. همان حوالی، موشک من رفت و افتاد حیاط خانه «آقا» و از قول من به «سیدعلی» که داشت وضوی نماز ظهر را با همان دست مجروحش می گرفت، گفت: من مستاجر نیستم؛ خانه ام «بیت رهبری» است، اما «آقا»! «دشمن به آتش می کشم، گر تو لبت را تر کنی، من چون گلی در دست تو، کاش مرا پرپر کنی؛ بر رشته های معجر زهرا، قسم سید علی، خنجر به حنجر می زنم، گر تو هوای سر کنی». موشک من که روز «۹ دی» سرنشین اش بود، رفت و رفت و رفت تا رسید بهشت زهرا. قطعه سرداران. نشست کنار مزار «حسن تهرانی مقدم» و گذاشت تا «سیدالشهدای غدیر» برایم فاتحه بخواند. «حسن باقری» همان جا به موشک من گفت: گاهی زنده ها برای مرده ها فاتحه می خوانند و گاهی شهدا برای «زنده/ مرده ها»، اما موشک من هر چه گشت، «حاج احمد» را پیدا نکرد. سراغش را گفتم، از «عباس کریمی» بگیرد. آمارش را داشتم از پشت پنجره. «حاج عباس» گفت: برادر احمد رفته، پرچم اسلام را بکوبد انتهای افق. سرش خیلی شلوغ است. تا «ظهور»، به ما گفته که به هیچ کس، وقت ملاقات ندهیم. گاهی با خدا جلسه دارد، گاهی با خون خدا، گاهی با بقیه الله، گاهی با حضرت ماه، گاهی هم با «برادران دستواره». بهشت هست و نیست. از ما هم زنده تر است «متوسلیان».

***

از سررسیدم که پر از عکس پرکشیده هاست، شهیدی هست، اما صفحه کوچک سررسید، گنجایش سرش را نداشت. به موشکم گفتم؛ برو «جزیره» و سلام نسل مرا به «محمدابراهیم» برسان. «موشک ۹ دی» هنوز به «طلائیه» نرسیده بود که «مجنون» شد. موج، او را گرفت، کنترلش از دست من خارج شد و از اوج آسمان افتاد روی زمین. آخر، نقطه صفر مرزی، چشمش به استخوانی افتاد که از دل خاک، بیرون زده بود. موشک من گفت: کدام مادر، جگرگوشه اش را اینجا جا گذاشته است؟! گفتم: پلاک ندارد؟! گفت: نه! گفتم: نام آن مادر را می شناسم؛ «مادر شهید گمنام». از سررسیدم، گشتم و گشتم تا شماره «تهرانی مقدم» را پیدا کردم. زنگ زدم بهشت زهرا که؛ هوای موشک ما را داشته باش. در «جزیره»، حسابی «مجنون» شده. گفت: ولش کن! بگذار راحت باشد! گفت: از تهران تا «اتاق بیضی» چند کیلومتر است؟! گفتم: نمی دانم! گفت: اندازه اش دست ماست؛ موشک ۹ دی، الان دارد سوختگیری می کند. کارش که تمام شد، بردش را می رسانیم هر کجا که «آقا» بخواهد.  

***

از سررسیدم که پر از عکس پرکشیده هاست، نگاه می کنم به جای خالی یک برگ… خدایا! چقدر دلم برای «۹ دی» تنگ شده. چند شب بعد که از جنوب برگشت، برایش می خواهم «جشن تولد» بگیرم با ۲ شمع، یکی به نام «عباس» و یکی به نام «حسین».

***

۹ دی، ۹ دی، ۹ دی… ۹ دی! به گوشی یوم الله؟! 

روزنامه وطن امروز/ ۴ دی ۱۳۹۰

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۶۱ دیدگاه

تهران؛ ۳ روز بعد از عاشورا

پراکنده نگاری هایی از جنس یوم الله عاشورایی و حماسی «۹ دی»

۱- اگر هر روزی و هر شبی، جلوه خداست، پس چرا ما فقط به تعداد محدودی از ایام، رخصت مقام یوم اللهی می دهیم؟! در اینکه ۲۲ بهمن ۵۷ از روز قبل و بعدش، ویژه تر است، و در اینکه ۲۳ تیر ۷۸ و ۹ دی ۸۸ از روزهای پس و پیش شان، مخصوص ترند، البته هیچ شکی نیست، لیکن چه لزومی دارد این تمایز را با عنوان «یوم الله» ممتاز کنیم؟! مگر نه این است که هر روز، روز خداست؟!

۱/ یک: اگر چه هر روز، روز خداست، اما آدمی، گاه هست که تجلی خدا را در روزی مثل ۹ دی ۸۸ واضح تر می بیند و این جلوه معنی دار را با پوست و گوشت و استخوان و حواس ظاهری اش درک می کند. نه که استغفرالله، جلوه خدا کم و زیاد شود، بلکه قصه به ضعف آدمی برمی گردد. خداوند منان گاهی برای جبران ضعف بنده خود، خود را در دیده بندگانش، آشکارتر از قبل نشان می دهد و الا خداوند همیشه آشکار و آشکارتر است. ضعف از دیدگان ماست که برای دیدن بهتر دست قدرت خدا، به روزی همچون ۹ دی نیاز مبرم داریم. صرف نظر از ضعف ما، خدا همان قدر که در فتنه ۸۸ خدا بود، در یوم الله ۹ دی هم خدا بود. این تفاسیر غلط ما از شکست و پیروزی است، و این عجول بودن آدمی زاد است که باعث می شود گاهی پررنگ تر از قبل، دست قدرت خدا را ببینیم. کم پیش می آید بنده ای مثل خانم «زینب» یابنده خدا باشد و حتی در روزگار سختی هم «ما رایت الا جمیلا» بگوید. آنکه هرگز در روزگار فتنه ۸۸ سخنانش رنگ و بوی یاس نگرفت، رهبر ما بود. خیلی فرق دارد خامنه ای با ما. او مرد خداست و مردان خدا، نگاه شان به فراز و نشیب روزگار، فرق می کند با ما. واضح تر سخن بگویم؛ نامه های سرگشاده و ناله های اشرافانه، امثال مرا شاید تکان دهد، اما آنکه آموزگار حکمت است، با تلخ و شیرین روزگار، جور دیگری کنار می آید. او در ایام «عسر» همان طور پروردگار را می بیند که در روزگار «یسر». چرا که حکیم است، حکیم.

۱/ دو: ما اما در ۹ دی، دیدیم دست قدرت خدا را. شناور بودیم در این دست. دست قدرت خدا همان بود که شاد کرده بود اعماق قلب مان را. اینک به جای یاس، امید را می دیدیم و به جای کینه، سینه های مملو از سکینه. اینک معمای فتنه، حل شده بود برای ما. احساس می کردیم قفل آشوب، با کلید حضور، باز شده است، اما ساحل پیش رو، از جنس آتش نبود. گلستان بود. آب زلالی بود که سیراب می کرد کام تشنه مان را. این شد که ۹ دی، برای ما «یوم الله» شد. دیدیم که دست قدرت خدا به آستین یک ملت، شرف حضور داده است و به وضوح شنیدیم؛ «اذا جاء نصرالله والفتح/ و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا/ فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا». آری! بهترین جای استغفار، در اوج فتح الفتوح است. استغفار از اینکه؛ چرا همیشه نمی بینیم، دست قدرت خدا را.

۱/ سه: گمانم «اشک شوق» ملت در آخرین لحظات یوم الله ۹ دی، تفسیر همین استغفار باشد. دل شاد، وقتی با دیده بارانی، گره می خورد، یعنی که فی الحال، بهترین وقت حمد و سپاس خداست و نیکوترین زمان استغفار. آستین ما کجا و دست قدرت خدا کجا؟! ما کجا و خدا کجا؟!… یادش به خیر! غروب ۹ دی، تقاطع ولیعصر و انقلاب، مادر شهید دین محمدی را دیدم که عصازنان داشت می رفت. رفتم جلو به قصد سلامی و علیکی. گفت: خدا دیگه چه جوری باید بگه دوسمون داره؟! از این واضح تر می تونه دیگه خدا با ما حرف بزنه؟! از این واضح تر می تونه دیگه خودشو نشون بده؟!

***

۲- سئوال اینجاست؛ چه کسانی ۹ دی را آفریدند؟! آیا فقط خانواده شهدا؟! فقط بسیجیان؟! فقط حزب اللهی ها؟! فقط سپاه؟! فقط کارمندان؟! فقط کارگران؟!

۲/ یک: ۹ دی از نظر من، یعنی آنچه که من با چشم خود دیدم، کسی نبود الا همین مردم کوچه و بازار. مردم کوچه و بازار، یعنی مردم کوچه و بازار. یعنی آحاد ملت. یعنی همه. یعنی همان کسانی که جلوی دوربین صدا و سیما از قیمت مرغ و گوشت و تخم مرغ، گلایه می کنند. یعنی من، تو، او، ما، شما، ایشان. یعنی خانواده شهدا به علاوه خانواده هایی که شهید نداده اند. یعنی بسیجیان به علاوه کسانی که اسما یا حتی رسما عضو بسیج نیستند. یعنی حزب اللهی ها به علاوه کسانی که لزوما هر جمعه، نماز جمعه نمی روند و هر پنج شنبه، بهشت زهرا نمی روند. یعنی در یک کلام، همین مردم کوچه و بازار.

۲/ دو: اینکه حالا چه طیف هایی در یوم الله ۹ دی، بیش از اقشار دیگر، بودند و چه گروه هایی از مردم، کمتر؛ آنجا که ما داریم درباره کلیت ملت یکپارچه ایران، حرف می زنیم، اصلا محلی از اعراب ندارد. ملت ایران یعنی ملت ایران؛ خواه مردش ریش داشته باشد، خواه نداشته باشد. ملت ایران یعنی ملت ایران؛ خواه زنش، چادری باشد، خواه پوشش دیگری اختیار کرده باشد. ملت ایران یعنی جمع ۲۴ میلیون و ۱۳ میلیون و رای محسن رضایی و آرای باطله و رای شیخ! یعنی نه حتی ۴۰ میلیون رای، بلکه به عدد همه آن انسان های شریفی که در برخی شهرستان ها روز ۸ دی و در اغلب شهرستان ها روز ۹ دی به خیابان آمدند. ملت ایران یعنی ۴۰ میلیون رای در «انتخابات جمهوری اسلامی» و صدالبته بیش از این تعداد در «امتحانات انقلاب اسلامی».

۲/ سه: الحمدالله نوشته ها و دل نوشته های ایام فتنه ام همچنان هست. همان زمان هم، نه سنگ ۲۴ را به سینه می زدم و نه سنگ ۱۳ و نه سنگ دیگری، بلکه علی الدوام از ۴۰ میلیون رای، می نوشتم. آنجا که سخن از اصل انقلاب اسلامی است، و دیگر سخن از ایام انتخابات نیست، برای ما، بیش از آنکه دو طرف میز مناظره، اهمیت داشته باشد، دو طرف میدان مبارزه موضوعیت دارد. انتخابات، شاید دعوای فلانی بود و بهمانی، اما فتنه، جنگ آمریکا و اسرائیل بود با جمهوری اسلامی. ما، سربازان انقلاب اسلامی بودیم و سران فتنه و سران نفاق و خواص بی بصیرت، سربازان دشمن. اینک می خواهم حرف دیگری بزنم؛ ملت ایران، یکی هم یعنی اکثریت آن کسانی که روز ۲۵ خرداد به خیابان آزادی آمدند تا قانونی یا غیر قانونی، به نوعی، اعتراض خودشان را به تقلبی که سران فتنه مدعی اش بودند و خواص بی بصیرت، همراهی اش می کردند، نشان دهند.

۲/ چهار: روز ۲۵ خرداد، اگر چه واپسین ساعات شبش، در بلوار کاوه، جلوی مجتمع سبحان، -آری! سبحان؛ همان جا که ادعا می شد سند مظلومیت جنبش سبز است!- متاثر از اصابت سنگی بزرگ، نزدیک بود به کاروان بپیوندم، اما بعد از ظهرش، رفته بودم خیابان آزادی. قطعا نه به خاطر پیوستن به معترضین، بلکه برای سرک کشیدن و ارضای این نیاز مشترک یک نسل، که نه اول انقلاب را دیده بودیم و نه جوانی مان در جنگ گذشته بود! بگذریم که خبرنگار، باید خبر را از وسط میدان بنگارد! بگذریم که جوانانی مثل من اصولا همه جا هستند! بگذریم که فکر می کردیم شاید برای امنیت شهر، به ما هم نیاز شد! آن روز بر ترک موتور یکی از دوستان نشسته بودم و بالطبع، مسیر میدان امام حسین تا میدان آزادی را چند باری رفتیم و آمدیم. به جنبش فی الحال مرده سبز، بخواهم حال داده باشم، شعاع جمعیت شان در اوج ساعت تراکم راهپیمایی ۲۵ خرداد، از نزدیکی های تقاطع انقلاب و جمالزاده بود تا نزدیکی های میدان آزادی، تقاطع استاد معین. یعنی آنجایی که انتها و ابتدای راهپیمایی شان، مستقر شدند و به قول اهل فن؛ به هم دست دادند، در بهترین حالت همین حدود بود که نوشتم. اگر چه اینگونه تبلیغ کرده بودند که راهپیمایی از میدان امام حسین تا میدان آزادی است، لیکن وقتی سر راهپیمایی به نزدیکی های میدان آزادی رسید، ته آن، تقاطع انقلاب و جمالزاده بود. البته با یک تذکر بسیار لازم که جمعیت، اغلب اوقات، فقط در یکی از ۳ لاین خیابان آزادی در حال حرکت بود. مسیر شرق به غرب، تقریبا، و مسیر غرب به شرق، کاملا باز بود و راهپیمایی، عمدتا در لاین اتوبوس روی خیابان آزادی جریان داشت، الا آن دقایقی که موسوی به جمع راهپیمایی کنندگان پیوست و حدود نیم ساعت، هر ۳ لاین در یک طول محدود و معین، رنگ جمعیت را به خود دید. هر چند که هرگز چنین جمعیتی، اصلا و اصولا قابل قیاس با راهپیمایی های کشوری و سراسری ۲۲ بهمن و ۹ دی نیست و چنین مقایسه ای از اساس، خطاست، اما نگارنده بر این باورم؛ وقتی که ما داریم از ملت ایران، یعنی از آفرینندگان یوم الله ۹ دی حرف می زنیم، حتما شرکت کنندگان در راهپیمایی ۲۵ خرداد سال ۸۸ هم شاملش می شوند. چرا که آن مردم در روز ۲۵ خرداد، بنا به القائاتی، دست به اعتراضاتی زده بودند، اما وقتی که بصیرت افزایی به نحو شایسته صورت گرفت، در روز قدس، جمعیت شان، به شکل محسوسی کم شد و این روند نزولی تا ۱۳ آبان و بعد هم روز عاشورا خودش را نشان داد، به گونه ای که می توان از آن به عنوان «دومینوی ریزش جمعیت» یاد کرد. طرفه حکایت اینجاست که هر چه از شعاع این جمعیت کم می شد، جهت و سمت و سوی شعارها هم عوض می شد! کمی باید طول می کشید تا اعتراض به شورای نگهبان و وزارت کشور، جایش را بدهد به شعار علیه اصل ولایت فقیه! و مرگ بر جمهوری اسلامی! عجبا! فتنه گران در روزی، از این ۲ شعار، به شکل رسمی، رونمایی کردند که به خیمه امام حسین(ع) هم رحم نکردند. جنبش سبز، بی آنکه خود بخواهد، ثابت کرد؛ انقلاب اسلامی را نمی توانی قبول نداشته باشی، الا اینکه حرمت عاشورا را نگه نداشته باشی. جنبش سبز، بی آنکه خود بخواهد، نشان داد؛ فقط کسانی علیه ولایت فقیه، شعار مرگ سرمی دهند، که در روز عاشورا سوت و کف می زنند. جنبش سبز، بی آنکه خود بخواهد، نشان داد؛ سیدعلی حسینی خامنه ای، امامی از تبار امام عاشوراست، یا باید هیچ کدام را قبول نداشته باشی، یا باید ولایت هر دوی شان را بپذیری. با این همه، لازم به ذکر است که ما وقتی می گوییم «جنبش سبز»، نه مرادمان آن ۱۳ میلیون است و نه مخاطب مان، شرکت کنندگان در راهپیمایی ۲۵ خرداد. بی شک اگر سران فتنه، همان روز ۲۵ خرداد، پرده از نفاق شان کنار می زدند و می گفتند که «تقلب، اسم رمز آشوب عاشورا و شعار علیه اصل ولایت فقیه است» و اگر رک و راست، اعلام می کردند که آتش زنندگان خیمه عزای سیدالشهدا را «مردان خداجو» می دانند، در آن راهپیمایی هم، همان تعداد حاضر می شدند که در روز عاشورا دست به آشوب زدند. آری! این فقط فرد منافق است که تقلب می کند و به اسم خط امام، رای جماعتی را می دزدد. قطعا ما، اتفاقات تلخ و خون بار آخرین دقایق راهپیمایی ۲۵ خرداد، واقع در میدان آزادی را، حق داریم به حساب سران فتنه بریزیم، اما حق نداریم به پای اغلب راهپیمایی کنندگان روز ۲۵ خرداد بنویسیم. بی شک در انجام این کار غیر قانونی، بیش از راهپیمایی کنندگان، حتی گمانم بیش از سران فتنه، خواص بی بصیرت آن روزهای پر تب و تاب، مقصر اصلی بودند و لابد شمای خواننده به خوبی می دانید چه دارم می گویم و چه کسانی را دارم می گویم.

۲/ پنج: با همه این اوصاف، آیا ممکن است کسی یا کسانی، هم در راهپیمایی ۲۵ خرداد شرکت کرده باشند و هم در راهپیمایی روز قشنگ چهارشنبه؟! یعنی گذشته از حضرات خبرنگار و عکاس و چه و چه، در هر دو راهپیمایی، همراه جمعیت بوده باشند؟! آری! ممکن است و این اتفاق افتاده است و این اتفاق، اصلا چیز عجیب و غریبی نیست. اگر بخواهم راه دوری نروم، اشاره می کنم به چند تن از اقوام و آشنایان خودم، که یکی دوتاشان را در هر دوی این روزها و با همین چشم خودم دیدم. بعدها و به همین منوال، البته چیزهایی از فک و فامیل و در و همسایه شنیدم که مکمل دیده هایم بود. همین نکته را بعدا با شمار دیگری از دوستان و همکاران و روزنامه نگاران، در میان گذاشتم که آنها هم با ذکر مصادیق خودشان، دیده ها و شنیده های مرا تایید کردند. با این همه و از آنجا که اصلا از شعار دادن های بی دلیل و بی منطق خوشم نمی آید، کتمان نمی کنم که اصولا جنس، هدف، آرمان و آرزوی شرکت کنندگان در دو راهپیمایی فوق الذکر، با هم تفاوت های فاحشی داشت، لیکن هر دوی اینها ملت ایران بودند و هستند. وقتی ما از کلیتی به نام «ملت ایران» حرف می زنیم، آنچه قطعا رنگ می بازد و محلی از اعراب ندارد، سلیقه ها و عقیده هاست. بگذارید اشاره کنم به یک دوست، یعنی یک همسایه. قبلا که ساکن محله مجیدیه جنوبی بودم، همسایه دیوار به دیوارمان، کمی تا قسمتی بی خیال انقلاب بود و اصلا شاید ضد انقلاب. این فرد و خانواده اش کلا در ۳ انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرده اند. دوم خرداد به خاتمی رای دادند، سوم تیر به هاشمی و ۲۲ خرداد به موسوی. روز ۲۵ خرداد بودند، اما… اما نخیر! روز ۹ دی نیامده بودند. همچنان که بنا به گفته خودشان، تا به حال در هیچ راهپیمایی ۲۲ بهمنی هم شرکت نکرده اند. القصه! فردای ۹ دی، توی کوچه، همدیگر را دیدیم و مثل خیلی وقتها، حرفهای مان کشید به سیاست. آنچه من در آن گفت و گو گفتم، مهم نیست. مهم حرفهای آقاسعید است که چند جمله اش را با حفظ دقیق امانت می آورم؛ «من به خاتمی و موسوی و هاشمی، به هر کدومشون یه بار رای دادم، اما عمرا برای هیچ کدوم، جون بدم. اینا نشون دادن حتی ارزش اون راهپیمایی ۲۵ خرداد رو هم ندارن… من شاید این نظام رو قبول نداشته باشم، اما برای دشمنی با جمهوری اسلامی، به خیابون نمیام. واسه چی بیام؟! برای کی؟! حالا مثلا بی بی سی، دلش واسه من سوخته؟! من الان کار و بار خودم رو دارم، زندگی و زن و بچه خودم رو دارم، امنیت خودم رو دارم، کاسبی خودم رو دارم، ولی فردای جمهوری اسلامی، هیچ معلوم نیس کدوم اینا رو داشته باشم، کدومش رو نداشته باشم. فردای جمهوری اسلامی یعنی اغتشاش، یعنی اینکه مملکت را بسپریم دست همون جغله هایی که تلویزیون، الان داشت نشون می داد. اینقدرش که دیگه عقلمون می رسه. جمهوری اسلامی رو دوس نداریم، خودمون رو که دوس داریم».

۲/ شش: ما وقتی از قول کلیت ملت ایران، تیتر می زنیم که؛ «ملت ایران:» حتما آقاسعید و خانواده اش هم شامل می شوند، حتی اگر ۲۵ خرداد آمده باشند و ۹ دی نباشند. از نظر جمهوری اسلامی و از نظر ولی فقیه، حتما اینها هم ملت ایران اند. جمهوری اسلامی مکلف امنیت آحاد ملت است و ملت یعنی مردم کوچه و بازار. هنوز فتنه ۸۸ نشده بود که «آقا» در باب مضرات اردوکشی های خیابانی، یکی هم اشاره به مبحث ناامنی کرد. همچنان که ۱۰ سال قبل از این، در اولین نماز جمعه ای که بعد از یوم الله ۲۳ تیر خواندند، به قصد دشمن برای ایجاد ناامنی در کشور تاکید فراوان کردند. کشور وقتی روی آسایش و امنیت به خود می بیند، که فی المثل، آشوبگران عاشورا امنیت نداشته باشند. البته که منافقین باید بترسند از قوه قهریه حکومت. باید بسته باشد دست شان، چرا که حتی آن عده محدودی هم که از اساس، جمهوری اسلامی را قبول ندارند، لیکن اولا؛ امنیت را دوست می دارند و ثانیا؛ از نظام، مطالبه امنیت و کسب و کار و زندگی و آسایش دارند، که حق محفوظی است برای شان. لذا ما وقتی از ملت ایران حرف می زنیم، امثال آقاسعید شامل این کلیت می شوند، جدای از اینکه چه نگاهی به جمهوری اسلامی دارند، اما ناامن کنندگان کشور، به ویژه سران فتنه، نه فقط در حاکمیت، بلکه در تعریف ما از ملت هم نمی گنجند. کسانی که دارند برای شرکت در انتخابات و ورود به حاکمیت، شرط می گذارند، شرط شان فقط برای حکومت نیست، بلکه مخاطب اصلی زبان درازشان ملت اند. چرا که از ملت و حاکمیت، به یک اندازه دور افتاده اند.

***

۳- آنچه پای آحاد ملت را در ۲ روز هشتم و به ویژه نهم دی ماه به خیابان های تهران و شهرستان ها کشاند، چه بود؟! قطعا عوامل مختلفی دخیل بود، که مهم ترینش آشوب عاشورا بود، اما فلسفه حضور معنی دار، سراسری و بی سابقه ملت در یوم الله ۹ دی، جز این نبود که مردم از همه اقشار به صحنه آمدند تا به عملکرد رهبر درباره مدیریت بحران فتنه، صحه بگذارند. شعارها، تصاویر، دست نوشته ها، قطعنامه ها و… جملگی حکایت از آن داشت که از نظر مردم، رهبرشان به خوبی امور را هدایت کرده اند. می توان گفت که مردم آمده بودند تا پای کارنامه ۲۰ ساله رهبر عزیزشان، یک فوق ۲۰ درخشان بگذارند. آری! اگر چه اصولا این «آقا»ست که باید ما را تایید کند، لیکن گاهی لازم است که ملت، در تایید گفتار و رفتار ولی امر خود، قیامت به پا کند و این هر ۲ در کنار هم زیباتر جلوه می کند. در این باره باید به نکاتی اشاره کرد؛

۳/ یک: هر آنچه از صبر و کرامت و متانت و بصیرت و حکمت لازم بود، رهبر انقلاب در قبال جریان معترض -جریان فتنه بعد از این- نشان دادند. نخست، افراد معترض را به حضور پذیرفتند و دعوت به آرامش، و پیگیری شکایت ها از مجرای قانون کردند. در اقدام بعد، وزارت کشور و شورای نگهبان را امر کردند که در چهارچوب راهکارهای قانونی، با جریان اعتراض، کمال همکاری را بکنند. در عین حال، مردم را صرف نظر از علاقه شان به افراد منتخب خود، توصیه به وحدت، قانون گرایی و خویشتن داری کردند. با این همه سران جریان معترض، از آنجا که از جای دیگری دستور می گرفتند، جز بر طبل ابطال انتخابات نمی کوفتند. فتنه گران، نه فقط رای اکثریت، بلکه کل انتخابات را تخطئه کرده بودند. اینجا ۲ کار مهم انجام داد «آقا». یکی دفاع ایشان از ۴۰ میلیون رایی بود که در صندوق انتخابات ریخته شده بود. از آنجا که فتنه گران، به جای مدرک و سند، اغتشاش و دیکتاتوری ارائه می کردند، رهبر انقلاب، نه فقط به ایشان ذره ای باج ندادند، بلکه از یکایک آرای ۴۰ میلیون ایرانی شریف، پاسداری کردند. دیگر اقدام رهبر در این مقطع، دفاع از رای اکثریت و نامزد پیروز بود. همچنان که در دوم خرداد ۷۶ برخلاف نیت و عزم جماعتی که ایام فتنه ۸۸ بدل به خواص بی بصیرت و البته بی معرفت شده بودند، باز هم «آقا» از نامزد پیروز و رای اکثریت، دفاع کردند. مسئله برای رهبر، نه خاتمی بود و نه احمدی نژاد، که اصولا شان رهبر کجا و شان افراد کجا؟! آنچه برای «آقا» موضوعیت داشت، کلیت رای مردم بود، نیز رای اکثریت. برای خواباندن فتنه، ضروری بود که رهبر انقلاب، به ۲ نظر، ابراز نزدیکی کنند؛ یکی نظر ۴۰ میلیون رای، و دیگری نظر رای اکثریت و نامزد پیروز. نماز جمعه ۲۹ خرداد، دوست و دشمن فهمید که رهبر انقلاب، به عنوان علمدار انقلاب، پای انتخابات، نتیجه کلی اش و نامزد مورد علاقه اکثریت مردم، همچون کوه ایستاده است، چرا که ولی فقیه، توامان ضامن اسلامیت و جمهوریت جمهوری اسلامی است. همین تدبیر رهبر انقلاب، باعث شد که دیگر اجتماعی مثل ۲۵ خرداد شکل نگیرد؛ مردمی که تا این زمان، همزبان سران اعتراض شده بودند، اغلب فهمیدند که تقلب، بیش از آنکه وجود خارجی داشته باشد، معبری برای آشوب است و مامنی برای باز کردن کینه های بدری و عقده های خیبری. آن ایام، سران اعتراض، به جای مجرای قانون و مسیر کرامت رهبر، از مسیر فتنه، حرکت می کردند. اینگونه شد که سران اعتراض، سران فتنه خوانده شدند، چرا که جز اغتشاش و آشوب و هرج و مرج، به هیچ صراطی مستقیم نبودند. فردای آن نماز جمعه تاریخی، یعنی روز ۳۰ خرداد، اتفاقی که رخ داد این بود؛ مردمی که به سران فتنه رای داده بودند، ذره ذره از فتنه گران دانه درشت، جدا شدند و جای شان را به منافقین بعضا مسلح دادند. روز قدس و ۱۳ آبان قدر مسلم این بود که نشان داد، همراهی کنندگان سران فتنه، مردم معترض به انتخابات نیستند. بخشی ولو کوچک از ملت بزرگ ایران نیستند، چرا که اعتراض به نتیجه انتخابات، قطعا ربطی به شعار «جمهوری ایرانی»، «نه غزه، نه لبنان» و روزه خواری و… نداشت. این روند تا روز عاشورا ادامه داشت و دیگر قطعا می توان گفت؛ کسانی که در عاشورا آشوب کردند، جملگی جیره خوار دشمنان ملت بودند. در تمام این چند ماه، «حضرت ماه» با درایتی حکیمانه، چند کار مهم و اساسی کردند؛

۳/ یک/ ۱: میان سران فتنه با بدنه اجتماعی شان فاصله انداختند. صبر همراه با بصیرت رهبر کافی بود که مردم معترض، ملتفت شوند نیت سران فتنه از طرح تقلب، چیز دیگری است. مردم معترض دیدند که رهبر انقلاب، حتی آن اوایل، از در نصیحت و خیرخواهی، جنس سران اعتراض را از فتنه آفرینی جدا خواندند، اما مسئله اینجا بود که سران فتنه، لایق دست پدری رهبر انقلاب نبودند، بلکه از دست معلمین انقلاب مخملی دیکته می نوشتند. خاک بر سرشان، با این لیاقت شان! چرا که آدم، گوشت خروس خانه خودش را بخورد، شرف دارد که از مال جرج سوروس ارتزاق کند. آدم آه نداشته باشد که با ناله سودا کند، شرف دارد که از مال و منال ملک عبدالله ناله بالا برود.

۳/ یک/ ۲: در طول این نزدیک ۷ ماه، یعنی از ۲۲ خرداد ۸۸ تا یوم الله ۹ دی، سران فتنه، هر آنچه بهانه لازم بود، دست قانون و عدالت دادند تا بلکه مجازات شوند، لیکن رهبر انقلاب با همان حکمت علوی همیشه همراه شان، در عین اینکه مطالبه عدالت در حق سران فتنه را تا امروز و تا همیشه زنده نگه داشته اند، کار مهم تری کردند و آن، مجازات سران فتنه در ۲ دادگاه بود؛ دادگاه افکار عمومی مردم معترض به انتخابات و دادگاه افکار عمومی ملت ایران، که حتما شامل حال معترضین هم می شد. بدین سان هرگز یخ پروژه مظلوم نمایی سران فتنه نگرفت و آرزوهایی از جنس «پیراهن عثمان» را به گور بردند.

۳/ یک/ ۳: ابتکار دیگر «آقا» این بود؛ با نوعی کرامت حکیمانه، اجازه دادند که گره فتنه با دست خود مردم باز شود و همه چیز به پای مردم نوشته شود. رسانه های استکبار در طول ایام فتنه، با استناد به تحرکات فتنه گران، مدام چهره مردمی نظام را زیر سئوال می بردند، لذا جا داشت که رهبر تا روزی مثل روز عاشورا، بلکه تا یوم الله ۹ دی، صبر آمیخته با حکمت و هشدار و بصیرت کنند تا این خود ملت ایران باشد که بر دهان سران فتنه بکوبد. مهم تر از این کوبیدن، آنچه در ورای تدبیر رهبر انقلاب رخ داد، جز این نبود که اصولا جمهوری اسلامی، همچنان به مردمش می نازد و ذره ای در مردمی بودن نظام، خلل وارد نیامده، تا آنجا که دفع فتنه ای در قد و قواره فتنه ۸۸ را هم می سپارد دست خود ملت.

۳/ یک/ ۴: متاثر از مورد فوق الذکر و از آنجا که دفع فتنه، در یک فرایند کاملا مردمی صورت گرفت، جهان اسلام به ۲ برداشت رسید؛ یکی اینکه جمهوری اسلامی همچنان نظامی مردمی است. دیگری اینکه آمریکا باز هم سنگ روی یخ شد و حریف جمهوری اسلامی، به عنوان الگوی ذاتی ملل آزادی خواه نشد. بی گمان جواب ندادن پروژه انقلاب مخملی در ایران، و ختم فتنه به یوم الله ۹ دی، جرقه اصلی «بیداری اسلامی» را در اذهان ملل مسلمان کلید زد. (خواننده را ارجاع می دهم به متن «تقدیر بیداری اسلامی در یوم الله ۹ دی رقم خورد»)

۴- یوم الله ۹ دی نشان داد که مقبولیت خامنه ای، چیزی از جنس مقبولیت خمینی است و فقط محدود به رای خبرگان ملت در مجلس خبرگان رهبری نیست. یوم الله ۱۲ بهمن ۵۷ واضح تر از هر رفراندومی، ملت ایران به استقبال از امام خمینی شتافت، تا اگر برای «جمهوری اسلامی» نیاز به صندوق انتخابات باشد، اما برای رهبری این نظام، هرگز نیازی به انتخابات نباشد. مسئله اینجا بود که مردم، قبل از ۱۲ و ۲۲ بهمن ۵۷ هم امام را به عنوان رهبر انقلاب پذیرفته بودند و آنچه در لسان ملت، عیان بود، حاجتی به بیان رای نداشت. بگذریم که آن رای باشکوه به جمهوری اسلامی در یوم الله مظلوم ۱۲ فروردین، معنای آشکارترش، رای به رهبری امام خمینی بود. در یوم الله ۹ دی ۸۸ نیز مردم با حضور حماسی خودشان و در یک رفراندوم زنده که از رای در صندوق، فراتر بود، به خیابان ها آمدند و اگر چه قبلا نیز از طریق خبرگان، دست بیعت با خامنه ای داده بودند، اما این بار در شکل و شمایل ملموس تری، تکمیل کردند بیعت شان را. یوم الله ۹ دی ۸۸ معلوم شد که هم با واسطه خبرگان، و هم بدون این واسطه، سیدعلی حسینی خامنه ای، تنها منتخب توده های ملت در سراسر ایران، برای رهبری است. رهبری که ملت، با واسطه خبرگان و در انتخابات، به او «رای» می دهند، اما لازم اگر باشد، از نثار «جان» هم برای ولی فقیه دریغ ندارند. از همین روست که نگارنده بارها نوشته ام؛ نسبت ۹ دی با خامنه ای، همان نسبت ۱۲ و ۲۲ بهمن است با خمینی. اگر اشبه الناس به خمینی، خامنه ای است، اشبه الایام به ۲۲ بهمن، یوم الله  ۹ دی است. به نکات زیر دقت کنید؛         

۴/ یک: در مردمسالاری دینی بر خلاف دموکراسی پوشالی غرب، که به غروب تماشایی، دیدنی و خندیدنی نظریه لیبرال دموکراسی در مقام عمل انجامیده، آدم هایی که رای می دهند، از رای هایی که به صندوق ریخته می شوند، مهم ترند. رای برای آدم هاست، نه آدم ها برای رای. جمهوری اسلامی از مردم، فقط رای در انتخابات را نمی خواهد، بلکه حضور در امتحانات را هم می خواهد، لذا از آنجا که مردم بر رای شان برتری دارند، در جمهوری اسلامی، مشارکت، فقط محدود به قبل از انتخابات نمی شود. در دموکراسی غربی، همین که مردم، رای شان را به صندوق می اندازند، وظیفه شان را تمام و کمال انجام داده اند، اما در مردمسالاری دینی، بعد از اخذ رای، تازه نقش مردم شروع می شود. در دموکراسی غربی، برگه رای، موجودی بی جان است، اما از آنجا که در جمهوری اسلامی، نقش خود مردم، یعنی نفس وجودشان، حتی از نقش رای شان، برجسته تر است، یوم الله ۹ دی از ۲ خرداد و ۲۲ خرداد و ۳ تیر و… مهم تر جلوه می کند. صندوق رای را بسیاری از کشورها دارند، حتی گاهی در نظام آل سقوط زپرتی هم انتخابات برگزار می شود! صدام هم چند باری پای مردم را به صندوق انتخابات کشاند! اما آنچه از رای مردم مهمتر است، تاثیرگذاری خود مردم است، بر سرنوشت شان، بعد از رایی که به صندوق می اندازند. همین تاثیرگذاری و همین حضور است که تفاوت اساسی مردمسالاری دینی را با دموکراسی غرب نشان می دهد. در جمهوری اسلامی، رای مردم به صندوق ختم نمی شود، بلکه نقش مردم، تازه بعد از رایی که در صندوق می اندازند، آغاز می شود. در مردمسالاری دینی، علاوه بر مفهوم «رای»، مفهوم دیگری به نام «بیعت» وجود دارد، که حتی بدون واسطه برگه رای است. آنچه هر از چند گاه، رنگ عوض می کند، رای است، اما آنچه ثابت و لایتغیر است، «دست بیعت» است.

۴/ دو: یوم الله ۹ دی، بیانگر برتری بسیار مهم نظام جمهوری اسلامی، با بسیاری از نظام های مدعی دموکراسی است. همان مردمی که چند ماه پیش از این ۴۰ میلیون رای در صندوق انتخابات این نظام ریختند، این بار خودشان به صحنه آمدند تا ثابت کنند که در جمهوری اسلامی، مشارکت مردم، هرگز محدود به صندوق انتخابات نمی شود. اصولا در جمهوری اسلامی اگر چه رای مردم، تعیین کننده است، اما خود مردم و حضور در صحنه شان، حتی از آرای شان، تعیین کننده تر است. قصه رای، اگر یک قصه موسمی و چند سال یک بار است، لیکن ماجرای حضور در صحنه، یک ماجرای دائمی، و حاکی از این است که مردم، اصولا انقلاب اسلامی را مال خودشان می دانند و خود را ولی نعمت انقلاب اسلامی. تعامل ملت ایران با انقلاب اسلامی، به گونه ای است که انگار، کلیت ملت ایران، انقلاب را مال بابای خودشان، بلکه ملک طلق خود می پندارند و قطعا خیلی ها از درک مفهوم جمله ای که گفتم، عاجزند. اینکه مادر شهیدان یزدان خواه، به «آقا» می گوید؛ «شرمنده ام که دیگر برای راه ولایت فقیه، فرزندی ندارم»، ناظر بر جمله بالاست و بیش از آنکه از منظر تواضع یا موضع غرور باشد، متاثر از این واقعیت و حقیقت است که مردم، خود را صاحب انقلاب می دانند و در برابرش، به شدت احساس مسئولیت می کنند. لابد جز این نیست که آحاد ملت در باز کردن گره فتنه، با حکومت، همکاری بی مزد و منت می کنند. قطعا اگر دموکراسی در کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس و فرانسه، عمق مردمسالاری ما را داشت، حکومت های شان در مقابله با مشکلات و قیام ها و جنبش ها و اعتراضات، این همه احساس تنهایی نمی کرد.

۴/ سه: «راهپیمایی حکومتی» شیرین ترین زخم زبانی بود که دشمن می توانست نثار یوم الله ۹ دی کند و نفهمید که با این طعنه، دارد اوج مردمسالاری جمهوری اسلامی را ثابت می کند. ایراد از جمهوری اسلامی نیست که چرا می تواند راهپیمایی حکومتی برگزار کند، بلکه این نقطه قوت نظام ماست. ایراد از حکومت هایی است که مردم شان را اسیر آرای شان کرده اند و رای شان را زندانی صندوق بی جان انتخابات. مردم در دموکراسی غربی، بیش از آنکه آزاد باشند رای بدهند، در «اسارت آزادی»، بلکه در زندان رای شان، دست و پنجه نرم می کنند و دقیقا از همین روست که در باز کردن گره های گوناگون سیاسی و اقتصادی و معیشتی، نه فقط با حکومت شان همکاری نمی کنند، بلکه به جنبش های مختلف اعتراضی می پیوندند. جمهوری اسلامی اما همچنان که در پایتخت خود راهپیمایی ۲۵ خرداد را دارد، این توانایی را هم دارد که در مقیاسی غیر قابل قیاس، یوم الله ۹ دی را در ابعاد سراسری، خلق کند و معنای دقیق تر و عمیق تری از مفاهیم «ولایت فقیه»، «ملت» و «مردمسالاری دینی» به جهان معاصر ارائه دهد. در غرب، اما رای مردم بهانه ای ظاهرا زیباست که زبان شان خفه باشد و اینچنین است که ۹۹ درصد مردم دنیا، از دست نظام سلطه و برده داری مدرنش به ستوه آمده اند. در جمهوری اسلامی اما تفسیر رای مردم، با خود مردم است و همان مردمی که ۲۲ خرداد را آفریدند، خالق ۹ دی شدند.  

*** *** ***

ما هستیم، پس رای می دهیم، نه اینکه چون رای می دهیم، پس هستیم. ما هستیم، پس علاوه بر رای، راهپیمایی می کنیم و گره فتنه را با دست قدرت خدا باز می کنیم. یوم الله ۹ دی بهترین روز بود برای اثبات اینکه در انتخابات ۲۲ خرداد، اصلا و ابدا تقلب نشده. اگر چه گفته اند؛ «البینه علی المدعی»، اما به جای سران کفر و فتنه و نفاق، این ملت ما بود که برای اثبات سلامت انتخابات ۲۲ خرداد، مدرکی حی و زنده از جنس یوم الله ۹ دی ارائه کرد. حالیا! چهارشنبه، گویی آرا از دل صندوق ها بیرون آمده بودند. فریاد می زدند و شعار می دادند. در جمهوری اسلامی، دل رای، در کنج صندوق نمی گیرد. رای نمی میرد. راهپیمایی می کند. نمی پوسد. پوست می اندازد و جوان می شود. حالا دختربچه هایی که ۲۲ بهمن اولین سال های جنگ، روی دوش پدران شان، بلندقدترین آدمیان راهپیمایی شده بودند، با تصویری از عکس پدر، بالای دست، در تلاقی نسل ها، آمده بودند تلافی! نه رای ما درون صندوق می میرد و نه خون نیاکان ما درون خاک. گفت: «ای روح خدا! مبارکت باد/ ۳۰ سال جوان شد انقلابت». آقای دشمن! رای ما، راه ما، صندوق انتخابات ما، راهپیمایی ما، یوم الله ۹ دی ما، زنده است؛ حرفی هست؟! آقای دشمن! خون شهدای ما در رگ ملت ما زنده است؛ حرفی هست؟! آقای دشمن! ما اصلا حیف مان می آید که مردمسالاری نظام جمهوری اسلامی را با دموکراسی دروغین غرب، قیاس کنیم؛ حرفی هست؟! آری! بگذار سوار اسب سفید خاطرات شویم و بخوانیم؛ «چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، راننده‌اش می‌گفت؛ ۲۲ بهمن، نوشابه و ساندویچ هم می‌دهند. ما ۲۲ بهمن هم می‌آییم. برای چنین ملتی که جانش بر کف است، جان باید داد. جمهوری اسلامی به مردمش می‌رسد؛ حرفی هست؟! ما با رهبرمان آنقدر «نداریم» که هر وقت اراده کنیم، چفیه‌اش را می‌گیریم؛ حرفی هست؟! آنقدر دوستش داریم که با یک اشاره‌اش نشانی خیابان انقلاب را می‌گیریم و می‌آییم، ساندیس هم می‌خوریم؛ حرفی هست؟! سران غرب به فکر مردمان خود باشند که اول سال نو از سرما یخ نزنند. ما اینجا رابطه‌مان با رهبرمان گرم گرم است».      

روزنامه وطن امروز/ ۳ دی ۱۳۹۰

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳۹ دیدگاه

خیابان انقلاب، سر «وصال»

تقدیم به روح مطهر، ملکوتی و آسمانی شهید جبهه کردستان، علی مرزبان

۲۲ بهمن اولین سال جنگ تحمیلی، «علی آقا» همراه همسر و کودک هنوز شیرخواره اش «نرگس» از مبداء میدان امام حسین(ع)  آمده بودند راهپیمایی. نرسیده به میدان انقلاب، سر «وصال»، تراکم جمعیت، خیلی زیاد شده بود. نرگس کوچک، که تازه پا به ۲ سالگی گذاشته بود، بنا می کند گریه کردن. علی آقا، بچه را از مادر می گیرد. دمی نگاهش می کند، کمی برایش شکلک درمی آورد و دست آخر، نرگس را می گذارد روی شانه هایش. حالا نرگس شده بود بلندقدترین آدم راهپیمایی. همه جا را می دید و با چشمانش می خندید و گاهی با دستان کوچکش، می گرفت چشمان بابا را. انگار که دوست داشت شیطنت کند. داد می زد و می خندید و جیغ می کشید و مدام این طرف و آن طرف می گرداند سرش را. نرگس، روی شانه های بابا، داشت عشق دنیا را می کرد. در همین حین، ناگهان فاطمه خانم به علی آقا می گوید؛ خوب گوش کن! بچه داره بابا بابا می کنه ها! راست می گفت فاطمه خانم. این اولین بار بود که نرگس داشت بابا را بابا صدا می کرد. پیرزنی به فاطمه خانم گفت: ماشاء الله! چقدر هم شیرین است؛ رفتی خانه، حتما یک اسپند برایش دود کن!

***

۲۲ بهمن دومین سال جنگ تحمیلی، یک ماه از شهادت علی آقا در جبهه کردستان می گذشت. خیابان انقلاب، سر «وصال»، ناگهان چشمان فاطمه خانم، بارانی شد. چند تایی از قطرات اشک فاطمه خانم، از روی چادر، سر می خورد پایین و یکی از دانه های اشک، می رسد به دست نرگس. نرگس که دست و چادر مادر را با هم گرفته بود، گفت: من که از این پایین، جایی رو نمی بینم. مامانی! گریه نکن، بغلم کن.

***

چهارشنبه، یوم الله ۹ دی سال ۸۸ خیابان انقلاب، سر «وصال»، دختر شهیدی، عکس پدرش را در دست گرفته بود؛ بالای بالا، بلند بلند. علی آقای شهید که در نگاهش خنده داشت، حالا شده بود بلندقدترین مرد راهپیمایی.

***

راستی علی آقا! عجب خنده ای دارد نگاه آخرینت…

روزنامه کیهان/ ۱ دی ۱۳۹۰

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰۰ دیدگاه

خروج تالیف بر مولف

یک: خداوند قادر متعال، این خدای مهربان و نازنین، این اول حامی انقلاب اسلامی، این خدایی که خمینی و خامنه ای را سفرای خون حسین در عصر آخرالزمان قرار داد… آری! همین خدای خون شهدا، گاهی اینقدر ناز و معنی دار و ملموس با ما سخن می گوید که حد و حساب ندارد. گاه هست که خدا با هواپیمای فوق مدرن دشمن با ما سخن می گوید. گمانم خدا دارد با RQ170 با ما حرف می زند و به ما می گوید؛ «ای مومنین! ببینید که چگونه اراده کرده ام تا مجهزترین سلاح دشمن تان، دست شما بیفتد؟!» درود باید فرستاد بر ملت بصیر و خداشناس ایران، یکی هم آن زمان که می داند چگونه شعار بسراید. لطفا دمی درنگ کنید در عمق این شعار: «دست خدا بر سر ماست، خامنه ای رهبر ماست». ولایت فقیه را ما مدیون لطف و کرامت خداوندیم. قانون اساسی خداوند این است که زمین، بی حجت نماند و حجت، بی نائب نماند. این قانون خدایی، اساسی تر از هر قانون اساسی است. از جمله قوانین اساسی خدا اما همین است که مومنین با همان سلاح کفار، به جنگ ایشان بروند.

دو: اینکه ما بعضا با همان اسلحه دشمن به جنگش می رویم، بسی مسبوق به سابقه است. لطف خدا به ما قدیمی است. از صدر اسلام، مرور کن این لطف الهی را تا مثلا صدر انقلاب اسلامی و تا همین امروز. چه بسیار که حاج احمد متوسلیان و نیروهایش، با همان اسلحه بعثی ها، به جنگ دشمن رفتند. قصه دور و درازی دارد RQ170 و ریشه در تقدیر خدا دارد. دیرینه است محبت خدا به سربازان سپاه حق. «پهپاد» مشتی از خروار است و قطعا الطاف خدا به مجاهدین راه حق، ختم به این طیاره نخواهد شد.

سه: RQ170 اسلحه دشمن بود، درست مثل اینترنت و فیس بوک و توئیتر، که اینها هم سلاح دشمن بود، اما دیگر نیست! حداقل به آن معنی که دشمن فکرش را می کرد، نیست. لابد گلوله های گوگل هم از دست کاخ سفید خارج شده اند که در «بیداری اسلامی»، اینترنت، به جای کمک به دشمن، به یاری مسلمین می آید تا در فضای سایبر هم، گاه باشد که ما با همان اسلحه دشمن به جنگش برویم. در جریان جنبش تسخیر وال استریت هم، اسلحه مجازی دشمن، به روایتی؛ بی معرفتی کرد و علیه سازندگانش خروج کرد. چرا راه دور برویم؛ در همین فتنه ۸۸ هم حق باید داد به آن عضو سنای آمریکا که بردارد و بگوید؛ «هزینه ای که آمریکا در فضای سایبر علیه جمهوری اسلامی انجام داد، اصلا مقرون به صرفه نبود». باور کنید گاهی که در خلال بیداری اسلامی، حکام دست نشانده عرب از تهدید و تحریم اینترنت حرف می زنند، یا آن زمانی که فیس بوک به خدمت جنبش ۹۹ درصد مردم دنیا علیه نظام سرمایه داری درمی آید، وقت مناسبی است برای سجده به درگاه خداوند. اصولا گوگل، خلق نشده بود که علیه کاخ سفید کارایی اش را نشان دهد. قطعا RQ170 آفریده نشده بود که روی بدنه اش «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» نقش ببندد. اوباما خیال می کند بیداری اسلامی تقصیر جمهوری اسلامی است و نتانیاهو گمان می کند که خاور میانه دارد روی انگشتان حاج قاسم سلیمانی می چرخد. اینکه طبعا هست، اما مقصر اصل کاری، جمهوری اسلامی نیست، بلکه خداست! خدایی که خمینی و خامنه ای می پرستندش، اما نظام سلطه، بندگی اش را نمی کند. خدا مگر رها می کند بندگان صالحش را؟! خدا قول داده به حمایت، قول داده.

چهار: به جز RQ170 و به جز طیاره های مجازی آسمان سایبر، که جملگی اسلحه های جاسوسی دشمن اند، اما گاهی در خدمت بندگان خوب خدا درمی آیند، سلاح دیگری هم دارد دشمن ما. نام این اسلحه «پروپاگاندا»ست، یعنی تبلیغات و هارت و پورت و بوق و دروغ. یعنی همین که علی الدوام ادعا می کنند ایران بمب هسته ای می سازد. ایران فلان دارد و ایران بهمان دارد. واقعیت تلخ برای دشمن و حقیقت شیرین برای ما اما این است که اسلحه پروپاگاندا هم لزوما به همان ساز نمی رقصد که غرب می خواهد. پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی، نیک اگر بنگری، مثل پهپاد و مثل توئیتر، آنقدر که در خدمت ما بوده، خوش خدمتی نکرده به نظام سلطه. هدف از این همه تبلیغ علیه جمهوری اسلامی، چیزی جز این نیست که نظام ما، و روحیه مردم ما ضعیف شود، اما مهمترین نتیجه ای که دشمن از ورای دروغ دست یافتن ایران به بمب هسته ای گرفته است، جز این نبوده که جهانیان گمان کنند جمهوری اسلامی، حتما یک کشور قوی است و چه تبلیغی از این بهتر برای جمهوری اسلامی؟! ۲ رکن مهم این پروپاگاندا یعنی «ایران هراسی» و «اسلام هراسی»، خوشبختانه بیش از آنکه به هراس و ترس ملل دنیا از ما بیانجامد، بدین ختم به خیر شد که هم اسلام، قوی است و هم جمهوری اسلامی. قوت و قدرتی که البته برای جهانیان، ترس ندارد. آنچه جهانیان از آن می ترسند، نظام سلطه یک درصد است و البته آنچه جهانیان، دیگر از آن نمی ترسند، همین نظام سلطه است. در چنین منظومه ای، جمهوری اسلامی اگر قوی باشد، به نفع مردم دنیا، بلکه مایه امید ملت هاست و هر گونه تبلیغی که جمهوری اسلامی را قوی تر نشان دهد، کمک به جمهوری اسلامی است. آنچه اوباما از ایران تمنا دارد، فقط RQ170 نیست. خیلی از اسلحه های واقعی و مجازی و تبلیغاتی دشمن، به خواست خدا، بر ضد منافع سازندگانش دارد عمل می کند و به دست ما افتاده است.

پنج: فتنه ۸۸ هم کار دشمن، به نوعی اسلحه دشمن بود، اما اراده خدا بر این امر، استوار گشت که فتنه ۸۸ ختم به یوم الله ۹ دی شود که این یکی، به طریق اولی و به شدت، مال ملت ماست و مال حکومت ماست. اسلحه را از دست دشمن درآوردن، و اعطای آن به دوست، قانون اساسی خداست. این قانون، فقط شامل حال خداباوران می شود. مع الاسف، عده ای که همه چیز را حتی حق و باطل را نسبی می دانند، عاجزند از درک نسبت خدا با بندگان صالحش. راه خدا از راه ابلیس جداست و البته که تولی و تبری لازم است. اینکه مدعی شویم همه، در آن واحد، هم می توانند خوب باشند و هم می توانند بد، یعنی از نظر داعیه داران نسبی گرایی، «حسین» و «یزید» و «خیر» و «شر» و «حق» و «باطل» و «جمهوری اسلامی» و «نظام سلطه» فرق خاصی با هم ندارند!

شش: طنز ماجرا شاید اینجا باشد که اسلحه نسبی گرایی و شعار «اخلاق، نسبی است» هم از دست مروجینش خارج شده و دارد بر عکس خود کار می کند! این خود به تنهایی نشانه دیگری است از اینکه روشنفکر ما اعم از دینی و غیر دینی، از ایجاد یک ارتباط درست با مخاطب خود عاجز است و قادر نیست پیام خود را به درستی منتقل کند. لذا می بینیم که فیلم می سازد، اما پیامی که بیننده از فیلمش می گیرد، با پیامی که مد نظر خودش است، چقدر تفاوت دارد. اصغر فرهادی فیلم «جدایی نادر از سیمین» را می سازد، اما بیننده داخلی و خارجی این فیلم، مهم ترین پیامی که از این اثر می گیرد این است؛ «دروغ، چیز بدی است»!! این اما آنقدر برای کارگردان، گران تمام می شود که او را مجبور به مصاحبه سریع السیر با ماهنامه «فیلم» می کند، در حالی که هنوز فیلمش اکران عمومی نشده بود. اصغر فرهادی در آن گفت و گو خودش را به در و دیوار می زند تا پیام فیلم را آنطور که مد نظر خودش بوده، بیان کند و بگوید و داد بزند که پیام این فیلم، نسبی بودن اخلاق است. همچنان که RQ170 از دست کاخ سفید خارج شد، گاهی تالیف از دست مولف درمی رود و لزوما همان پیام مد نظر جناب کارگردان را به مخاطب منتقل نمی کند. برای خروج تالیف از دست مولف، یا به عبارت بهتر، برای شوریدن تالیف علیه مولف، بهترین مثال، همین «جدایی نادر از سیمین» است. اصغر فرهادی برای ساخت «جدایی…» اما ۲ هدف دارد که به یکی، یعنی نسبی بودن اخلاق، اذعان می کند. پیام دوم این فیلم که فرهادی، فعلا ترجیح داده خیلی روشن نگویدش، قطعا این است که ایران جای مناسبی برای زندگی کردن نیست. با این همه، توده مخاطب داخلی و خارجی، اصلا چنین برداشتی از فیلم فرهادی ندارد و درست به همین دلیل، فرهادی را مجبور می کند که بگوید برای کدام پیام، این فیلم را ساخته. اینکه یک کارگردان مجبور شود پیام فیلم خود را در فلان مصاحبه عنوان کند، جای این طعنه را برای منتقد، محفوظ می دارد که؛ پس چرا فیلم ساختی؟! مقاله ات را می نوشتی!!

***

«اسلحه اسکار» هم گاهی علیه خود شلیک می کند. اگر مخاطب، فرض را بر این گرفته که پیام «جدایی…» چیزی جز نکوهش دروغ نیست، ما برای اسکار گرفتن آخرین فیلم اصغر فرهادی، لحظه شماری می کنیم! توده مخاطب داخلی و خارجی این تالیف، آنقدر درگیر زشتی گناه بزرگ دروغ است که هیچ کدام از ۲ پیام جناب مولف را نمی گیرد؛ هم پیام نسبی بودن اخلاق را و هم پیام نامناسب بودن ایران، به عنوان جایی برای زندگی. این مخاطب، آنقدر درگیر زشتی دروغ است که حتی یادش می رود در «جدایی…» فقط یک نفر از ایران می رود، آنکه اصلا دروغ نگفت، یعنی سیمین! طرفه حکایت اینجاست؛ بازیگر نقش زن چادری فیلم، در اولین مصاحبه اش اصرار دارد بگوید که یک وجب از خاک ایران را با جایی عوض نمی کند!! و این درست در شرایطی است که جناب کارگردان هم مثل سیمین فیلمش، ولو برای مدتی کوتاه، از ایران رفته است!! اصغر فرهادی اما برای اینکه مجبور است به شعارش یعنی «نسبی بودن اخلاق» وفادار باشد، لاجرم، گاهی چهره سیمین را نیز در فیلم خود خراب می کند. آنجا که سیمین به شوهرش توصیه می کند؛ پدرت را ببر آسایشگاه، او که کسی را نمی شناسد! آری! سیمین در فیلم اصلا دروغ نمی گوید، اما او فقط محبوب کارگردان است، نه مخاطب. کارگردان همچون سیمین، ایران را تلویحا جای مناسبی برای زندگی نمی داند و به خارج می رود، اما مخاطب معتقد است که دروغ بد است! کارگردان، همه را خوب نشان می دهد و همه را بد، اما مخاطب معتقد است که دروغ بد است! پیام مولف این است که اخلاق، نسبی است، اما پیام تالیف این است که دروغ بد است! روزی منتقدی، جالب اینکه از همین طیف روشنفکر، به اصغر فرهادی گفته بود؛ تو اگر بخواهی درباره یک قاتل دزد هیز مال مردم خور، فیلم بسازی، چه کار خواهی کرد اگر که تا این حد، نسبی می دانی اخلاق را؟!

***

گمانم آلزایمر اصلی را کسانی گرفته اند که اسلحه دشمن را دست دوست نمی بینند. پیام مولف را ول کن، پیام تالیف را بچسب!

روزنامه وطن امروز/ ۲۷ آذر ۱۳۹۰

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۷ دیدگاه

ما تازه داریم با RQ170 رفیق می شیم!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: مرتضی حاجیانی، وبلاگ مقر ۷۰۷

 نظر به اینکه کله گنده های آمریکا دارند زور بی خود می زنند، تا بلکه بتوانند طیاره جاسوسی پهپاد را از جمهوری اسلامی تحویل بگیرند، توصیه های زیر به سران کاخ سفید تقدیم می شود. همان طور که می بینید، این تواصی، زیر ۲ عنوان مجزا نوشته شده است.

الف) راه های انتقال RQ170 از ایران به آمریکا

¤ سفارتخانه مجازی

چندی پیش هیلاری کلینتون، موسوم به زنبیل، شاخ غول را شکست و موفق شد علیه جمهوری اسلامی، سفارت خانه مجازی تأسیس کند. خوب است آمریکایی ها برای کش رفتن پهپاد، متوسل به همین سفارت خانه مجازی شوند تا بلکه بتوانند به صورت مجازی، این طیاره را طی یک اقدام بچه بازی، مال خود کنند! بالطبع سفارتی که نتواند یک طیاره را از جایی به جای دیگر منتقل کند، به درد منقل بختیار می خورد!

¤ سران فتنه

از آنجا که در فتنه ۸۸ سران کاخ سفید، بیت المال مردم بی نوای آمریکا را در اشکال مادی و معنوی، خرج فتنه گران کردند، نوبتی هم که باشد، نوبت کمک سران فتنه به اصحاب اتاق بیضی است! لذا بر فتنه گران فرض است به جای شرط گذاشتن برای شرکت در انتخابات، مرام خودشان را به آمریکا نشان دهند و RQ170 را به یانکی ها برگردانند!

¤ فتوشاپ

آمریکایی ها می توانند با استفاده از فتوشاپ، که در هالیوود، عین مور و ملخ استفاده می شود، فیلمی ساختگی تهیه کنند و در آن فیلم، طیاره جاسوسی را از دست ایران خارج کنند! در این فیلم «جیمبو» به دلیل تشابه فراوان، می تواند بازیگر نقش اول RQ170 باشد!

¤ باد و پهپاد

در ایران، بادآورده را باد می برد، اما این پهپاد، نه به وسیله باد، که به دست متخصصین ایرانی و خبره در جنگ الکترونیک، با کم ترین تلفات ممکن به زمین نشست. حکایت ماجرای حضرت ابراهیم خلیل الله، آمریکایی ها می توانند از بت بزرگ شان بخواهند که این طیاره را برگرداند!!

ب) سختی های انتقال RQ170 از ایران به آمریکا

¤ مهمان نوازی

از جمله خصلت های مردم ما که حتی خود غربی ها هم به آن اعتراف کرده اند، خصلت مهمان نوازی ایرانی جماعت است. القصه! نگارنده دیروز داشتم با RQ170 گفت و گو می کردم که این پرنده به من گفت: در این مدت، اینقدر به من خوش گذشته که اگر شما هم بخواهید مرا تحویل آمریکا بدهید، من برو نیستم!! این پرنده در بخش دیگری از سخنانش به من گفت: من تازه اینجا کلی دوست پیدا کرده ام. دوستان خوبی مثل شهاب ۳ که همیشه هوایم را داشته اند! RQ170 تصریح کرد: از اینکه سرود «خلبانان، ملوانان، ای امید فخر ایران»، چندی است که به نوعی، شامل حال من هم می شود، در چیز، یعنی بال خودم نمی گنجم! این پرنده با اشاره به خواستگاری یکی از موشک های شهاب ۳ از وی، گفت: خیلی دوست دارم در همین ایران، تشکیل زندگی دهم و ماه عسل بتوانم تالاب انزلی را از نزدیک ببینم!!

¤ سفت نگه داشتن مال

ایرانی جماعت، مال خود را سفت نگه می دارد و همسایه را دزد نمی خواند. بعید می دانم مردمی که همچین اخلاقی داشته باشند، از قید طیاره جاسوسی پهپاد بگذرند! ما تازه داریم با RQ170 رفیق می شیم!!

¤ بحران وال استریت

گیرم بخواهیم RQ170 را به آمریکایی ها تحویل دهیم. با این اوضاعی که در آمریکا می بینیم، هیچ بعید نیست که این طیاره هم به جنبش تسخیر وال استریت بپیوندد!! آیا سران کاخ سفید مغز خر خورده اند که دنبال دردسر می گردند؟!

«آقای چیز»

روزنامه کیهان/ ۲۴ آذر ۱۳۹۰

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰۲ دیدگاه