به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
سلام داداش
خسته نباشی
قربون دستت از آقاامام رضا ع هم بنویس
یامهدی
همیشه کشته مردتم داداش حسین…. ساز وقتیکه مفونی مورچه ها میخونم تایه مورچه میبینم یادشهدا می افتم. اخه بچه که بودم مادر بزرگم میگفت مورچه ها تحت فرمان حضرت زهران
سلام
اول اومدم عرض ادبی کنم و بعد میرم متنو می خونم
این نوشته، از اون نوشته های بودار بودش….
بفرما خنده:
رقیب آرای باطله تهدید به تحریم انتخابات مجلس کرد (خبر ویژه/ کیهان امروز)
رقیب ناکام آرای باطله در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ اعلام کرد کسی روی او در انتخابات مجلس (اواخر سال ۹۰) حساب نکند چون او با وضعیت فعلی در انتخابات شرکت نمی کند! کروبی پس از اخذ ۳۳۰هزار رای از مجموع ۴۰ میلیون رای، ترجیح داد به آشوبگران بپیوندد و خود را سردسته آنها معرفی کند.
وی در گفت وگو با العربیه و درباره انتخابات مجلس اظهار داشت: باید ببینیم چه می شود. اگر وضع به همین منوال باشد و دبیر شورای نگهبان از این حرفها بزند و سخنگوی شورای نگهبان به روش خود ادامه دهد، طبیعتا شرکت در انتخابات منتفی است.
وی درباره کمک یک میلیارد دلاری رژیم سعودی به «سران فتنه» هم خود را طرف خطاب سخنان آیت الله جنتی قرار داد و دریافت پول مذکور را تکذیب کرد. هرچند که کروبی آلودگی های مالی متعددی دارد که یک قلم ناچیز آن دریافت چندصد میلیون تومان از شهرام جزایری است، اما این آلودگی ها دلیل بر این نمی شود که این عنصر آلت دست منافقین خود را جزو سران فتنه جا بزند.
کروبی درباره اینکه آیا قصد دارد تلویزیون راه بیندازد یا نه گفت: «من بنای چنین کاری را ندارم علتش هم این است که امکاناتش را نداریم آن وقت ما امکاناتی داشتیم یک کمک هایی هم می شد. ما یک کاری می خواستیم انجام بدهیم آنها مانع شدند من هم در کارهایم سعی می کنم برای دیگران گرفتاری انجام نشود.»
او درباره شبکه تلویزیونی «رسا» گفت: «اسامی که برای من ذکر کردند آنها همان نیروهایی هستند که در جمهوری اسلامی بودند و کار می کردند و حضور داشتند. با کاری که انجام می دهند موافقم انجام بشود مخصوصا اگر در چارچوب قانون اساسی باشد. الان اگر آزادی بدهند من دنبال همین کارها می روم. چون اگر آزادی بدهند امکانات هم می رسد. وقتی که آزادی نمی دهند امکانات هم داده نمی شود و افراد هم می ترسند.»
شبکه العربیه یکی از بدنام ترین تلویزیون های وابسته به رژیم سعودی است که همواره از گروهک تروریستی ریگی حمایت و با سرکرده معدوم این گروهک مصاحبه می کرد. العربیه در جریان جنایات رژیم صهیونیستی در جنگ ۳۳روزه و ۲۲روزه لبنان و غزه هم، به طور کامل از صهیونیست ها حمایت کرد.
جالب بود.
خدا از این مورچه های زبون دراز نصیب هیچ کس نکنه.
تازه مورچهه پای راست و چشم چپش ناکار شده بود و این همه بلبل زبونی میکرد؟
البته فکر میکنم دیگه نباید بگیم بلبل زبونی;باید بگیم مورچه زبونی…
ای جان…اگه بدونیید چقدر دلم تنگیده بود برای مورچه ها…حتی میخواستم بگم ممنتها این عفریت ها این گندو زدن اصلا حس و حالمون رفت.مرسی…برم بخونم.
واقعا،مورچه نبین چه ریزه، بشنو ببین چه تیزه…
جالب بود،فکر کنم که خیلی روش فکر کنم !!
مورچه های مزار بابا اکبر…
بیداریتان خیری برای خداندارد…
رازو نیاز در دل شب…خروپف…
چراآدم؟…
گفتگوی شماره ی یک
******************************************
گفت : عکسی از “حسین قدیانی ” نداری ؟ می خوام ببینمش . می خوام بدونم چه شکلیه
گفتم : عکس ندارم الان اما تو قلم و کاغذ داری ؟
کفت : اره برای چی ؟
گفتم : قلمت رو بردار و بر روی کاغذ هر چی از خوبی ، مهربونی ، پاکی ، صداقت ، عشق ، معصومیت ، صفا ، دلسوزی ، شجاعت ، پایداری ، بصیرت و از همه مهمتر خون دل خوردن می دونی بنویس بعد یه خورده برو عقب نگاه به کاغذ کن
چهره ی پاک و معصوم داداش حسین بچه بسیجی ها رو خواهی دید !
*****************************************
داداش هر سه شنبه یک ” گفت گفتم” می نویسم ، ادای دینی باشه به تو برادر عزیز تر از . جانم .
گفت (خودم هستم)
گفتم ( دلم)
سلام
ما تا میایم غم دوری از کتاب رو فراموش کنیم شکا یه متن جدید ازش میذارین
هییییییییییییییییییییی روزگار
بسم الله الرحمن الرحیم
درد دل جانباز شهید سید مجتبی علمدار باشهداو پاسخ این شهید از طرف شهدا به جامونده ها:
چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداندمحبوبش نیز هوای او را دارد یانه؟
ای شهیدان!
از همان لحظه ای که تقدیر مارا از شما جداکردتاکنون یادشما،خاطره های دنیای پاک شما،
امیدحیاتمان گشته،مابه عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.
اما شما،علی الظاهردلیلی ندیدیدکه اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟راستی چگونه حرف دلمان را فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟
مگر خودتان نمی گفتیدکه ستونهای شب عملیات،ستون گردان نیست،ستون عشق است،ستون دلهای سوخته ای است که با خمیرمایه ی اشک وسوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟چرا۶سال گذشت و هیچ سراغی از ما نمیگیرید؟با اینکه تمام روز وشب ما برشماعیان است،تمام ناگفته هایمان را میدانید،تمام نا نوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را میبینید!
اگرقطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته وآسمانش راابری کرده.
اگر در برابرناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارندبه مصلحت لبخند میزنیم،شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.
اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا!اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا!اگر به چادر شما میدانید چرا!اگر به سنگ شما میدانید!اگربه خاک،اگربه آب،اگربه رودخانه،به دشت،به کوه،نمکزار شما میدانید چرا!
شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت رعنایی خیره میشویم شما میدانید به یاد که ایم! اگر به عمق بیابانهامی نگریم شما میدانید به دنبال چه ایم!اگربه امید رویایی سر بربالین میگذاریم شما میدانید به فکر که ایم!اگر به بلندای کوهی خیزه میشویم شما میدانید قصه قصه ی دیگری است!اگر به حرکت خرامان موجی چشم میدوزیم شما میدانید قضیه قضیه ی دیگری است!
آری شما ما را خوب میشناسید،شما مارا خوب میبینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ایست که بارها و بارها از برش کرده اید!
اما…اما اینجا ماازشما هیچ نمیدانیم!از همان وقت که صدای یاحسین(ع)آخرینتان را شنیدیم دیگر تا کنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم.
آخرین باری که چهره ی نورانی تان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند وسنگ لحد دیواری شد ونظاره ی روی تان را برای همیشه ازمادریغ کرد.
آری بسیاری از شماهارا باآن لبخندهای زیبا درآخرین وداع دیده ایم،یا درهنگامه ی رزم ،واز آن به بعد دیگر چیزی از شما نشنیدیم.
ای شهیدان! ای مفقودالاثرا! ای جاویدالاثرها! ای مفقودالجسدها!
ما نمیدانیم کجا رفتید،کجاهستید،نمیدانیم آنجا از اینجا دور است یا نزدیک؟نمیدانیم چه میخورید؟چه میکنید؟چه مینوشید؟ «فی جنات النعیم»کجاست؟آخر ما نمیدانیم «متکئین علیها متقابلین»یعنی چه؟
آخر ما نمی فهمیم «الا قیلا سلاما سلاما»یعنی چه؟برای ما درک «ذواتا افنان فیها عینان تجریان،فیهما من کل فاکهة زوجان» محال است.
ما نمیدانیم وقتی دلتان میگیرد کجا میروید!اصلا آیا دلتان میگیرد؟وقتی حوصله تان سر میرود چه میکنید؟ نمی دانیم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟تا به حال هیچ گاه شده از اروندهم قصه ای بگوئید؟برای شلمچه هم ترانه ای بسرائید؟به عشق بیگلو و هفت تپه زمزمه ای کنید؟ودر فراق کارون اشکی بریزید؟
نمیدانیم…!واین ندانستن بیش از همه ای شهیدان شما را مقصرمیداند!یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟یعنی تمام گفته هایمان در آن نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند وبس!دروغ و کذب محض بوده؟یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟
باشد،بگوئید…!حرفی نیست!اما لااقل یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید،سری به این خانه های سرد ومتروک بزنید،وبعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید!آخربه ماهم حق بدهید که انتظار داریم،انتظار داریم بدانیم دوستانمان که یک عکسشان را به تمام هستی اینجا نمیدهیم کجا هستند و چه میکنند؟دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید،صدایی آشنا!صدایی از حلقوم یکی از شماها!صدایی که به انتظارها پایان دهد!صدایی که زیبا و دلنشین…:
پاسخ شهید علمدار ازجانب شهدا به این درد دل:
«آری ،اینجا همان طور که میگفتند باغستان هایی دارد که نظاره اش انسان را مبهوت میکند، “فی جنة عالیه”اینجا درخت های زیبایش هرکدام بایک میوه، “تجری من تحتها الانهار”اینجا قصرهایی دارد از زمرد و یاقوت،خدمتگزارانی بی شمار که آماده ی پذیرایی از صاحبان خانه اند.اینجا پرنده هایی دارد خوش آواز،عندلیبانی که وقتی میخوانند،روح از نشاط به پرواز در می آید.
“وجزاهم بما صبروا و جنة و حریرا و سقاهم ربهم شرابا طهورا”
آری!آری به خدا قسم هر چه میگفتند راست است،”صدق الله العلی العظیم” خداوند به وعده اش عمل کرد.
اما به آسمان پرستاره شبهای هفت تپه قسم،به ریگ های گرم تابستان سوزان خوزستان قسم،به سرمای کشنده ی کردستان قسم،به چادرهای برپاشده ی میان کویر قسم،که آن چادر نبود بلکه میعادگاه عاشقان خدا بود،محل عروج شهدا بود،آری کعبه ی دل بود،قسم به صفای اذان صبح گردان مسلم قسم به بچه هایی که تاکنون هیچ میلی به سمتشان نداشتیم،(این حرف همه ی شهداست باشما)قسم به بچه هایی که تا کنون هیچ میلی به سمتشان نداشتیم.به جان امام اینجا بچه ها هم قسم شده اندکه تا شما نیامده اید نزدیکشان هم نرویم.
آن اوایل ملائک خدا زیاد سربه سرمان میگذاشتند،اماوقتی میدیدند که دلمان حیران جای دیگریست،دست از سر ما برمیداشتند.شما از بی مهری ما سخن میگوئید و ازاینکه بادیدن نعمت های بهشت شما را فراموش کردیم.
آه ! که چقدر بی انصافید!اگر ما به دنبال لذت بودیم چرا شهر را با تمام زیبایی هایش گذاشتیم و آواره ی بیابانها شدیم؟ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر نفسهای گرمی بود که محیطش را معطر کرد،ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر وجود مردان پاکی همچون افضلی ها،بهتاش ها،بصیرها، طوسی ها،نتاج ها،وهزاران عاشق دلباخته ی دیگر بود که از جان گذشتند تابه جانان برسند.
مااگر عاشق جبهه بودیم به خاطر صفای بچه هایی بودکه لذتهای مادی را فراموش می نمودند و اکنون مانیز چون شمائیم ؛
وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم ازدنیا بستیم فکرمیکردیم که دیگر همه چیز تمام شد،اما اینگونه نشد!دردهای شمادر فراق مادل مارابیشتر آتش میزد،درست است که ما به هرچه میکنید آگاهیم اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمیشد.وقتی شما از این وآن طعنه میخورید ولاجرم به گوشه ی اتاق پناه می بریدوباعکس های ما سخن میگوئیدو اشک میریزیدبه خدا قسم اینجا کربلا میشود!وبرای هریک ازغم های دلتان اینجا تمام شهیدان زار میزنند!یا آن زمانی که در مجالس با یاد ماگریه میکنید و به سروسینه میزنید ما نیز به یاد آن روزها که باهم درسوز فراق مولایمان سینه میزدیم و گریه میکردیم ،همراه با اشک شما،اشک غم میریزیم.خدا میداندکه ما بیشتراز شما طالب دیداریم.برای همین پروردگار عالم اجازه میدهدهر از چندی با مولایمان حسین(ع)درد ودل کنیم.
بچه ها!آقا امام حسین(ع)خیلی بزرگوار است!او بهتر از همه ی ما شلمچه را میشناسد،فاطمیه را زیباتر از همه ی ما تعریف میکند،او خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد،هروقت به پابوسش میرویم ازما میخواهد برایش خاطره بگوئیم،به مجرد اینکه بچه ها نغمه سرایی میکنند چشم های آقا مالامال ازاشک میشود،سرمبارکشان رابه زیر می اندازندودانه های اشکش زمین بهشت و محاسن شریفشان را تر میکند.همین دیروز بودکه نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم،من از غروبهای شلمچه تعریف کردم از کانال ماهی،ازسه راه مرگ!ازجاده ی شهید صفری،سنگرهای نونی،جاده ی امام رضا(ع).من از جاده ی شهید خرازی شروع کردم ،هنوز چند دقیقه نگذشته بودکه صدای ناله های آقاراباهمین دو گوشم شنیدم!آرام و آهسته فرمود:ما رایت اصحاب …
هیچ یاورانی بهتر وباوفاتراز اصحاب خود ندیدم!یکی از بچه ها به من گفت:بس است،دیگر نگو!که آقا سر از زیر برداشت و آهسته فرمود:بگو! بگو عزیز دلم! آنچه در دلت بیتابت کرده بگو!
بچه ها!اینجا برخلاف دنیای شماخاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد!یکروز به آقا عرض کردم:مولا جان !دوستانمان،همدمان شبهای عشقمان ، اکنون در دنیایند بی آنها برما سخت میگذرد!آقا در حالیکه اشک تمام محاسن شریفش را پر کرده بودفرمود:آنها بقیة الشهدای من اند،به جلال خدا سوگند در سکرات الموت ،ظلمت قبر،عذاب قبر،عذاب برزخ و در آن واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت!آنها در حساسترین ایامی که نیاز به یاور داشتم لبیک وفاسردادند.من به اکبرم گفته ام که بدون آنها به بهشت نیاید.
راستی بچه ها!اینجاهمه بالباس خاکی هستند، چون خود امام میگفت:این لباس بیشتر به شما می آید!بچه ها در آن روزهایی که بی بی فاطمه ی زهرا(س) دستهای بریده ی عباس(ع)وقنداق خونی علی اصغر(ع)را نزد خدا برای شفاعت میبرد،ما هم گرد و غباری که از خاک شلمچه،مهران،فاطمیه،فکه ،دهلران،چزابه،نهر انبر مجنون،کوشک،پاسگاه زید بر چهره مان نشست وخونی که هنگام شهادت بربدن و لباسمان جاری شده بود را جمع کرده ایم و در آن لحظه ی حساس برای شفاعت شما به همراه می آوریم.
شما مطمئن باشید که ما شما ها را فراموش نکرده ایم ونخواهیم کرد؛به پدران و مادرانمان به همسران و فرزندان ما بگوئید ما منتظرشان هستیم و بدون
آنها وارد بهشت نخواهیم شد.
شهید سید مجتبی علمدار .شهادت دی ماه سال ۱۳۷۵
التماس دعای فراوان
سلام حسن آقا خدا قوت!مصاحبه با آقای حسینیان چی شد؟
،مطلبی با عنوان “” ای قرآن ما را ببخش! “”
در وبلاگ گذاشتم ،منتظر دیدار شما هستم.
http://www.asrarentezar.blogfa.com
شما خرس گنده ها هم، نه که بیداری تان خیری برای خدا ندارد، همان بهتر که زیاد می خوابید 🙂
جالب بود ممنون خیلی وقته منتظر بودیم از سمفونی مورچه ها بذارید واقعا خوندن داره
بریده ای از سمفونی مورچه ها…
بابا چقدر میبری این رمان رو آخه؟!
من جواب مورچه رو میدم به شرط اینکه حق التالیف رو نامردی نکنی و بدی
گفتم: مورچه! خیلی روی اعصابی ها! مرگ من اینقدر با من یکی به دو نکن. به جان تو پیرم در آمده سر تمام کردن این رمان. هر چقدر زور میزنم تمامش کنم توی می پری وسط و کل کل میکنی با من. به جان عزیزت اگر اینقدر حرف مفت نزنی و بگذاری رمان تمام شود قول میدهم خودم برایت آستین بالا بزنم! توی حیاط خانه مان کلی مورچه دم بخت هست! هر کدام رو پسند کردی روی چشمم. فقط بگذار این رمان تمام شود. رفتم برای اجرای سمفونی با مجید انتظامی صحبت کرده ام. تالار وحدت هم جور شده. همه مورچه ها را جمع کن یک شب برویم تالار وحدت این سمفونی مورچه ها را اجرا کنید و قال قضیه را بکنید! کچل شدیم بابا به مولا بس که بریدیم این رمان را!
انقد جذب مطلب شدم یادم رفت
سلام
دنیا بداند
حسین و قران
باید بماند
اساسی شرمنده میکنن آدمو این مورچه ها!…یه روز اگه تونستید دهن یکیشون رو باز کن زبونشو بکشید بیرون..اگه تونستیید!
عالی بود.
داداش حسین کشتی ما رو
انقدر از این رمانت تیکه تیکه ننویس. هی ما رو تشنه نکن.
یه وقت دیدی رمانت دیر اومد تو بازار از تشنگی مردیم ها.
اون وقت خونمون گردنت میفته
من حق التحریرمو میخوام
میخوام با اون پول برم ازدواج کنم
نزن زیرش
احسنت به هپلی شدیداً
خیلی قشنگ نوشته بودا ولی حیف که خودشم لو داده بود!
دوستانی که خیال کردن کامت هاشون رو حاج حسین تایید میکنه سخت در اشتباهن. حاج حسین الان تخت گرفته خسبیده و توی خسب داره به ریش من و شما میخنده. این تایید شدن کامنت ها کار یه سیستم هوشمنده که به یه سری کلمات قبیحه و حرفای مخالف آرمانهای نظام حساسه. به غیر از این اگه کامنتی بیاد تایید میشه. اگه خود حاج حسین بود محال بود کامنت ها رو بی جواب بذاره
……………………………………………………………………………….
کاش شما هم یه نشست خبری میذاشتید به سوالات ما جواب میدادید 🙁
راست میگی هپل!
“کامت”ها رو خود حاج حسین تایید نمیکنه بلکه “کامنت”ها رو خود حاج حسین تایید میکنه…
به هپلی:
نخیر، داش حسین از همین الآن پیگیر کار خیر شما شده!!
…………………….
۲۲ نفر آنلاین هستن. چرا هیشکی کامنت نمیذاره؟
نه دیگه نشد… قطعه بدون حضور شما ها مزه نداره
تا ۵ دقیقه دیگه اگه خودتون رو نشون ندید اینجا رو هک میکنم
ضمنا خانم فتاحی من عمدا اون سوتی رو دادم که ببینم کسی حواسش هست یا نه. وگرنه استاد هپلی و سوتی؟!
میگویم ((بابا جون چته؟یه قلپ آب دادیم بهت زهر مار که ندادیم اینجوری شاکی شدی))
نشسته یه گوشه گریه میکنه
میگوید بابا هق هق گریه از رفیقایش که از تشنگی شهید شدند از این که عهد کرده بود تا آخر عمر آب خنک نخورد.
شادی روح شهدای عزیز و بابا اکبر صلوات بلند
من چیزی به ذهنم نمیرسه برای جمله ها…شما جمله هات سخت شده یا من هنگ کردم؟!..دارم غصه میخورم.
چرا حرفه ای ها چیزی نمیزنن؟
الان مثلا داریم تلاش میکنیم داداش حسین حرف بزنن؟!!
دوستانی که فکر میکنن کامنت ها رو خود حاج حسین تایید نمیکنه سخت در اشتباهند.
چون همین حالا بنده با کمال افتخار نقطه چین شدم 😀
فینال (گفت و شنود)
گفت: یکی از عوامل فتنه به اطرافیان خود گفته است، چند ماه بعد از انتخابات متوجه شدم که حرکت ما به جایی نمی رسد.
گفتم: پس چرا تا آخر خط با فتنه گران و عوامل سازمان های جاسوسی بیگانه همراهی و همکاری کرد؟!
گفت: پاسخی به این سؤال نداده است.
گفتم: چرا به طور آشکار و علنی به جرمی که مرتکب شده و پشیمانی خود از همراهی و همکاری با دشمنان مردم اعتراف نمی کند؟
گفت: چه عرض کنم؟! هنوز هم با فتنه گران فالوده می خورد و زلفش را به بیگانگان گره زده است.
گفتم: یارو به دکتر مراجعه کرد و گفت؛ آقای دکتر! چند ماه است که هر شب خواب می بینم دارم با گاوها فوتبال بازی می کنم! دکتر گفت؛ امشب این قرص ها را بخور دیگر از آن خواب ها نمی بینی. یارو گفت؛ آقای دکتر اگر اجازه بدهید قرص ها را از فردا شب بخورم. دکتر با تعجب پرسید؛ چرا از همین امشب نمی خوری؟ و یارو در جواب گفت؛ آخه آقای دکتر، امشب مسابقه فیناله!
این خانم هم دل خجسته ای داره ها. اون نقطه چین ها کار نرم افزار بود. مگه نگفتم به یه سری مطاب حساسه؟
حالا بفرستید ببینیم چی نوشته بودید که نقطه چین شد
عجب آی کیلویی هستما. خب دوباره نقطه چین میشه که
راز چفیه رهبر معظم انقلاب از نگاه سرلشکر فیروزآبادی؛
چفیه مقام معظم رهبری پر از نورانیت و برکت است
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8906221587
سلام به اهالی قطعه این گلاروهدیه میکنم به حسین آقا وهمه شما
_____@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
_____________________@
خیلی منونم از این که طرح من رو قبول کردی
____________@@_@__@_____@
___________@@@_____@@___@@@@@
__________@@@@______@@_@____@@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@_______@
_________@@@@@_____@_______@
__________@@@@@____@______@
___________@@@@@@@______@
__@@@_________@@@@@_@
@@@@@@@________@@_____
_@@@@@@@_______@_____
__@@@@@@_______@@_____
___@@_____@_____@_____
____@______@____@_____@_@@
_______@@@@_@__@@_@_@@@@@
_____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@
____@@@@@@@__@@______@@@@@
____@@@@@_____@_________@@@
____@@_________@__________@
_____@_________@_____
_______________@_____
____________@_@_____
این یکی هم بخاطر این که دوست دارم داداشی گلم
خودتونم بکشین داش حسین جواب بده نیس !!!!!!!!!!!!
سلام داداش
من اومدم
خوشم میاد هپلی تحت هیچ شرایطی کم نمیاره
. ____________&&&____&&& _¯_¯ _¯_¯.
______________&&&____&&&
______________&&&____&&&
______________&&&____&&& _¯_¯_¯_¯.
______________&&&____&&&
&&&&&&&______&&&____&&&
&&&&&&&______&&&____&&& _¯_¯_¯_¯.
_____&&&______&&&_____&&&&&&&&&________&&&
_____&&&______&&&_____&&&&&&&&&________&&&
&&&&&&&&&&&&&&&____________&&&_________&&&
&&&&&&&&&&&&&&&____________&&&_________&&&
_______________________________&&&________&&&
______________________________&&&&&&&&&&&&&
______________________________&&&&&&&&&&&&&
_¯_¯ _¯_¯._¯_¯ _¯_¯.
&&&
&&&______&&&&&______&&&&&&&
&&&______&&__&&_____&&&&&&&
&&&&&&&&&&&&&_____&&& _¯_¯_¯_¯.
__________&&&________&&&
__________&&&________&&&&&&&
____&&____&&&_______&&&&&&& _¯_¯ _¯_¯.
____________&&&
_____________&&&
______________&&&& _¯_¯_¯_¯.
بازم مثل همیشه حسین آقا مارو شرمنده میکنه و بهترین مطالب رو بره ما میزاره
یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا عــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
هپلی اگه حق التحریرتو گرفتی بگو شاید ما هم یه کل کلی کردیم با این مورچه!!
هپلی تو الآن داری هک می کنی! ۵ دقیقه که هیچ! ۵۰ساعتم وقت بدیم،عمرا سایت داش حسینو بتونی هک کنی
هپلی آی کیلو؟؟؟؟؟؟ 🙂 🙂 🙂
داداش حسین یه جوابی بدین افسرده نشیم 🙂
امشب بچه ها افتادن رو دنده ی جواب گرفتن از شما 😀
خوب گناه دارن جوونای مردم.
یه چیزی بفرمایید دلمون خوش بشه…
هپلی تو الآن داری هک می کنی! ۵ دقیقه که هیچ! ۵۰ساعتم وقت بدیم،عمرا سایت داش حسینو بتونی هک کنی
داداشی راستی تاعاشورا ۹۰روز دیگه/ السلام علیک یااباعبدالله
روز شمارو نمیذارید؟
اینم تقدیم به حاج حسین به نشانه اعتراض به جواب ندادن کامنت ها:
__________ __&&&____&&& _¯_¯ _¯_¯.
______________&&&____&&&
______________&&&____&&&
______________&&&____&&& _¯_¯_¯_¯.
______________&&&____&&&
&&&&&&&______&&&____&&&
&&&&&&&______&&&____&&& _¯_¯_¯_¯.
_____&&&______&&&_____&&&&&&&&&________&&&
_____&&&______&&&_____&&&&&&&&&________&&&
&&&&&&&&&&&&&&&____________&&&_________&&&
&&&&&&&&&&&&&&&____________&&&_________&&&
_______________________________&&&________&&&
______________________________&&&&&&&&&&&&&
_____&&___________________ _&&&&&&&&&&&&&
_¯_¯ _¯_¯._¯_¯ _¯_¯.
&&& &&&
&&&___&&& _ &&&&&______&&&&&&&
&&&___&&&_ &&__&&_____&&&&&&&
&&&&&&&&&&&&&&&&&_____&&& _¯_¯_¯_¯.
_________ _&&&_______ &&&
_________ _&&&_______ _&&&&&&&
____&&____ &&&_______ &&&&&&& _¯_¯ _¯_¯.
___________ _&&&
____________ _&&&
_____________ _&&&& _¯_¯_¯_¯.
موج منفی ندید جواب میدن من دلم روشنه 🙂
اقا بیا بیخیال شیم. ما اصلا جواب نمی خوایم
اگه سید احمد بود شاید
بندگان خدا حالا ما خودمون رو می زنیم به فراموشی و اینجا رو هک نمی کنیم شماها یادمون میارید؟ فک کردید برای من کاری داره؟ لا اله الا الله… شیطونه میگه هک کنم اینجا رو…
لااقل از همون دور یه دستی تکون بده داداشی
خوشم میاد از این داداش حسین. همه رو از رو میبره
بابا انقدر نغق نزنید بزارید دادشم به پست بعدیش برسه
ای بابا
سلام
مورچه عالی بود
ما کماکان هستیم
سلام
مصاحبه ها؟
وای دوباره جریان “تا ساعاتی دیگر”؟
آیا؟
الان اینجا هکه؟آیا؟
از ساعت ۲:۱۸ هنوز پنج دقیقه نگذشته؟آیا؟
هپل به خواب رفته؟آیا؟
چراحسین قدیانی مدتی است سکوت پیشه کرده؟آیا؟
واقعا جای سید احمد خالیه که الان پیام بی زرگانی بره
یا بگه
فدایی داری داداش حسین بچه بسیجی ها
برا سلامتی داداش حسین و سید احمد عزیز صلوات
بازدید امروز: ۸۸۰
بازدید دیروز: ۴۳۲۳
افراد آنلاین: ۲۰
ساعت ۲:۵۰
برای جواب گرفتن راهی نیست جز …………………..
(داداش چرا سانسور میکنی؟ بذار بچه ها واقعیتو بدونن)
دوستان همتون برید بخوابید که نمازاتون قضانشه،خدایی نکرده.
به نظر من هپلی راست می گفت -می گوید- سیستم هوشمنده،اصلا این مطلب که این ساعت اومد رو سایت،حتمن کار همون خداپدر بیامرز سیستمس.داداش حسین بایگانی کرده بوده،هوشمند میاد روسایت.فکر کردید اینقدر بیکاره که بشینه کامنت ها رو بخونه،دونه دونه.برو بخواب عمو،برو بخواب.
بچه ها تورو خدا این یه قلم رو دیگه بی خیال شید
اینجا همینطور “هک نشده” با اینترنت زغالی ما به زور باز میشه
اهالی شریف قطعه ۲۶ …………….
تصاویری زیبا از پرده برداری گنبد کاظمین
http://rajanews.com/detail.asp?id=61909
…………………………………………………………
دوستان اینسایت هک شده و کنترلش دست منه اما چون سرم شلوغه مدیریت اینجا رو می سپرم به یکی از دوستانم به اسم حسین قدیانی. مبارکش باشه
جای سید احمد عزیزم خیلی خالیه
یه دعا میکنم آمین بگید:
خدایا آنان که جواب بندگانت را نمی دهند جوابشان را نده!!!
هپلی دیگه آخرش بی انصافی بودا!!!
پارتی بازی شهید کاظمی برای پسرش
http://rajanews.com/detail.asp?id=61878
دادش این را بخون حرفای جالبی در مورد بنیاد زده
داداش حسین،جون من فردا بیدار شدی اینارو خوندی،همشو پاک کن.آبرومون میره!من دیگه معدم دردگرفت.میرم بخوابم.
ولی خداییش خیلی خندیدیما.هپلی بسه دیگه!
دوستان اشاره کردن که بی انصافی رخ داده فلذا دعا رو اصلاح میکنم:
خدایا آنان که جواب بندگانت را نمیدهند جوابشان را دیر بده!!!
بچه ها هر چی میخوایید بگید بگید ولی نگید نظرات رو کس دیگه ای تایید میکنه.یا خود حسین قدیانی تایید نمیکنه.به خدا خیلی نامردی و بی معرفتیه.بنده ی خدا از خوابش زده نشسته اینجا داره کامنت ماها رو تایید میکنه اونوقت ما بگیم کس دیگه ای کامنت تایید میکنه.
بنده خودم به شخصه تمام شبهای تابستونو به جز شب ۲۱ و ۲۳ ماه مبارک که رفتم ارک تو قطعه بودم و البته تمام صبحهای تابستونو به جز همین دوشنبه ای که گذشت و ساعت ۷ صبح رفتم دانشگاه انتخاب واحد ساعت ۱ بعد از ظهر از خواب بیدار میشدم.
به خدا بی انصافیه بگیم کس دیگه ای کامنت تایید میکنه…
فعلا که من رو نقطه چین کردند
عجب معلم سختی هستی ها آقا حسین
سلام
چه جالب بودن این مورچه های حاضر جواب …
اینا که این قدر حاضر جوابن و عمرا که کم بیارن! یکی شون نمیخواد بگه پس کی تموم میشه این سمفونی شون؟؟؟
یکی شون نمیدونه چرا آقای دانای کل چند وقته جواب سلاما رو نمیده؟؟؟
به خاطر دل هپلی هم که شده!!! یکی بیاد جواب بده …
فعلا که………………………………….. .
………………………………………………………………………. ……………… ……………….. ……………… ………………………… .
یا علی
خوبه خدا مسولیت جواب بندگانشو به هپلی واگذار نکرد
چی میشد!!
حاج حسین عاشقتم
منم با این خواهرمون موافقم
به خدا بی انصافیه بگیم کس دیگه ای کامنت تایید میکنه…
به نام خدا
وبلاگ سیاسی تحلیلی
آنتی بالاترین
با مطالب سیاسی روز کاملا در راستای اتوبان انقلابیون حرکت میکند
بییایییید سر بزنید
چرابیانیه هایه شیخ شکلاتی رو سانسور میکنید
با راز چفیه رهبر معظم انقلاب از نگاه سرلشکر فیروزآبادی؛ بروزم
این مورچه عقب مونده س . کدوم خروس ؟ تکنولوژی پیشرفت کرده صدای خروسم از گوشی موبایل میشنویم .
اما از حق نگذریم حرفش حسابه . بدتر از آدم که متاسفانه اسممون خلیفه الله هم هست مگر موجود دیگری هم هست .
دکتر عباسی NSA
http://mobarezclip.com/1718755.htm
زیباست واموزنده
گفتم به خرد که رهبر دوران کیست
در ظل ولایت که می باید زیست
گفتا که بسی گشتم و یک تن دیدم
سید علی حسینی خامنه ای است
تاب منجلی را بنگرید
چهره سید علی را بنگرید
چهره آقا شبیه آینه است
نام امروز خمینی، خامنه است
ای جوانان حیدری باید شدن
جان فدای رهبری باید شدن
………………………………………..
هرگز به غیر جانان
ما جان نمی فروشیم
جان می دهیم اما
جانان نمی فروشیم
دشمن اگر ببخشد
کاخ سفید خود را
یک تار موی رهبر
بر آن نمی فروشیم
میرما«سیدعلی خامنه»است
نعمت ماپاکی این آینه است
مابه سیمای«سیدعلی»مه دیده ایم
مادراین آیینه الله دیده ایم
«حکم»اومیزان به هرچه راستی است
غیرازاین رفعت تمامی کاستی است
دست دردستتان هم گل کاشتیم
ماامامی چون«خمینی»داشتیم
پاک وروشن مثل قلب آینه است
آن«امام»امروزنامش«خامنه»است
شرحی عشق ملت هاست – او-
غایت عشق«بسیجی»هاست – او
مابه فکر«جاه»و«جوفه»نیستیم
یاعلی!مااهل«کوفه»نیستیم
عشق دونقش است دریک آینه
ترجمه کردم:«خمینی»-«خامنه»
CD های مشایی در ادارات و مساجد
http://iusnews.ir/?pageid=115476
به تازگی سی دی سخنرانی های مشایی به صورت گسترده در ادارات و مساجد سراسر کشور توزیع شده است.
به گزارش خبرنگار مشرق، این سی دی ها حاوی سخنرانی های اسفندیار رحیم مشایی رئیس دفتر رئیس جمهور است که توسط پست و یا پیک موتوری به آدرس ادارات، مسوولان استان ها، روحانیون و دانشجویان ارسال می شود.
این گزارش می افزاید: در روزهای اخیر این سی دی های تبلیغاتی به آدرس مساجد تهران و ائمه جماعات نیز ارسال شده است.
بر روی پاکت پستی برخی از این محموله ها آدرس”تهران- میدان ونک-خیابان ونک- پلاک ۱۳″ دیده می شود که گفته می شود یکی از مراکز تبلیغی اسفندیار رحیم مشایی است.
خبرنگار مشرق تاکنون به مدرکی درباره اینکه آیا هزینه این سی دی ها از سوی شخص مشایی یا افراد و مراکز دیگری تامین می شود نرسیده است.
رسانههای خارجی چگونه سخنان آیت الله خامنه ای را پوشش می دهند؟
http://payedars.blogfa.com/post-414.aspx
منبع شعرهای بالا هم همین وبلاگ است
“ای بابا! ما همه یک پا نمرودیم; پشه هم ، پشه های قدیم!”
ا ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی و ل.
“دانای کل سمفونی مورچه ها”، فدایی داری ها!
دیوونتم اساسسسسسسسسسسسسسسسسسی!
سلام
برادر حرف حساب که جواب نداره
خیلی فکر کردم اما جوابی پیدا نکردم فهمیدم که حرف حساب میزنند مورچه ها!
غنیمت بدونید که این مورچه ها سراغ هر کسی نمیان!!!
سلام
به هپلی: هر کسی از ظن خود شد یار داداش حسین
…………. سانسور کردم
اوطرف حسابتو میرسم
به نام خدا
من خودم دانای کلت می شم. مفت.
مورچه بیچاره لجاجت حسین رو که دید، قبول کرد بیرون بیاید. همین طوری غرولند کنان به سمت سوراخ دماغ حسین می رفت که حسین عطسه اش گرفت. اما اون بید نبود، چه رسد که بخواهد با این باد ها بلرزد. به محض اینکه رسید به دهانه سوراخ، نگاهی به آسمان کرد، آری او آسمان را می دید، از ورای سنگ ها و سیمان ها. سنگ قبر شهید شفاف است و ما در نمی یابیم. سنگ قبر شهید دروازه آسمان است. حتی سنگ قبر شهید هم از مجالست شهید تقدس می یابد، البته اگر عده ای اصلاحطلب دوره اش نکنند و از راه به درش نکنند. خلاصه مورچه که از جسارت حسین خوشش آمده بود یاد رفقای قدیمی اش افتاد. پیر شده بود. اگر چه جوان بود. یادش به خیر، با یک سری مورچه ها در زمان جنگ از عراق به ایران هجرت کرده بودند، به عشق خمینی.دانه دانه ذرات خاک عراق را وارد مرز ایران می کردند. به خیالشان می خواستند مرز ایران را گسترش دهند، اگر چه به اندازه میلی متر باشد. می خواستند انقلاب را صادر کنند. خدا می داند چقدر جمعیت مورچه های ایران زیاد شده بود. در میان رمل هایی که هیچ چیز برای خوردن مورچه به جز خورده نان های بسیجی ها ی مخلص پیدا نمی شد چه تحملی داشتند، نه آب و نه غذایی و نه حتی قطره ای در انتهای قمقمه ای. مهم این است که جهاد کنی. مهم این است که کوشش کنی. می دانست که یک مورچه اگر برای کسب دانه از لانه بیرون رود و زیر پایی له شود و بمیرد هم شهید است. اما آنها می خواستند شهید دفاع مقدس باشند. اشکی از گوشه چشم مورچه سرازیر شد، نخی که دور گردنش بود اشکش را پاک کرد. نخ قدری خاک گرفته بود و به نظر کثیف می آمد. می گفتند نخی از چفیه یک بسیجی شهید بوده. می گفتند سی سال است از گردنش در نیاورده است. راهش را از روی سیبیل های حسین پی گرفت و رفت به سمت گونه حسین. دستش را دراز کرد و گفت حسین دستت را بده به من بلند شو. هر چه کم آوردی ایرادی نداره. عوضش حالا دیگه از خودمونی. تو هم مورچه ای. یه مورچه چغر. اونم توی زمونه ای که آدمی زاد دیگه خاصیت نداره. ماموریت مورچه هاست که ذره ذره سفارت انلگیس رو خراب کنند. حسین گفت نمی تونم بلند شم. مگه نمی بینی لحد بالا سرمه. گفت تو کاریت نباشه دستت رو بده به من.
همین که دستش رو به دست مورچه داد، آرام آرام بلند شد و در نهایت دید که دقیقا شده اندازه مورچه ها. این مورچه چقدر چهره اش آشنا بود… او را جایی دیده بود. آری قبلا او را جایی دیده بود.
حسین جان یه پیشنهاد دارم
میشه این رمان رو اصلا تموم نکنی!به قولی کتابت بی انتها باشد چون بسیار با حال است.
با آرزوی توفیق برای همه
سلام آقای قدیانی…….می دونید لذت بخش ترین حس چیه؟؟
اینکه تو وب شما نظر بذاریم و شما هم تایید کنی!!
البته من فبلا ها یه وبلاگ داشتم که اگر یک نفر نظر می ذاشت ذوق زده می شدم.
شما که به نظرات ۲-۳ رقمی عادت کردی و البته شایسته اون هم هستید.
همیشه می یام و می خونم ولی سیر نمیشم. موفق باشید.%
سلام… عالی بود! من هم فکر میکنم یه جوری ناتموم بمونه بهتره! اما همچین سربه سر این مورچه هه مخصوصا اون مغروره اسمش چی چی بود آها ” اسپایدرمن” نه ” آسینتامن” (؟) بزارید که تو اوج عصبانیتش کتاب تموم بشه…
یاوارث
صدای مورچه رو که شنیدیم خودمون ادامه دادیم:
خدا امانتی را بر دوش موجودات گذاشت و قرار شد هر آن که قبول کرد نامش را بگذارد انسان.برای گرفتن حالش هم چند روزی ظلوما جهورا صدایش زند.در این وقت بود که کوه هم باعظمتش خرد شد.تو که جای خود داری!پس برداشتیم این امانت را و از آن پس تنها نام ما انسان شد.
برایت بگویم که خدا بالاترین نعمت خود را در یمین عرش صدا زد و به انسان سپرد.عقل را می گویم.متوجه که هستی؟حالا یک عده آمدند و با نافرمانی صاحبشان نابود کردند عقل را و به تاریکی کشاندند انسانیت را به جد خفته شان به.
اگر بیداریتان را به سرم می کوبی بدون انسان ها اساسا دنبال دو رکعت نمازند که برایشان بس باشد.شما هم چشم رو هم نگذارید ببینید امید چند رکعت بندگی دارید؟
آدم ها با واژه ها سخت تکان می خورند_البته خفته شان که کلا خفته_ و به دلیل بزرگیمان در این تکان ها بسیاری از اسبابمان می شکند.مرا هم که اینجا می بینی برای شکستن آمده ام.شما چه می کنید؟
اگر جانی برایت مانده باید بگویم ماه ما هم اساسا ذکر لبش امید است پس از این بابت هم شما سوت بزن.
هم اکنون دارم در این آستین حرف هایی که به گمانم به قدت نرسد!
یاحق