دامی که افراطیون معتدل برای نماد همت جهادی پهن کرده اند

بعضی رسانه های دوم خردادی اعم از مجازی و مکتوب همین که فهمیدند هاشمی نمی تواند وارد «بهشت» شود، به ناچار این خط مشترک و البته مضحک را پی گرفتند؛ «قالیباف اصولگرا نیست!… قالیباف یک عنصر معتدل است که بیشتر تمایل به اصلاح طلبان دارد تا اصولگرایان!… قالیباف حتی در ظاهر هم بیشتر شبیه ما اصلاح طلبان است!… قالیباف آنقدر اصلاح طلب است که در همین چند وقت اخیر چند بار با فلانی دیدار داشته!… قالیباف حتی از محسن هاشمی هم به اصلاح طلبان نزدیک تر است!»

در این باره لازم است به نکاتی اشاره شود.

یک: عناصر وابسته به آقایان هاشمی و خاتمی اگر چه در هر دو انتخابات ۲۴ خرداد و ۱۷ شهریور، کمر به تخریب سفت و سخت قالیباف بسته بودند، لیکن پرروتر از آنند که از شهردار تهران سهم نخواهند! حرف حساب قبیله ۲ خردادی ها این است؛ «جناب قالیباف! این درست که ما تو را تخریب کردیم، اما تخریب ما دلیل نمی شود که سهم ما را ندهی!… اگر ما تا قبل از ۱۷ شهریور، سهم تو را با فحش و تخریب و ناسزا می دادیم، بر تو فرض است که هوای سهم ما را از سفره قدرت شهرداری داشته باشی!» تاکید مداوم بر اصولگرا نبودن شهردار تهران یعنی مدیون دانستن شهردار تهران به اصلاح طلبان و در نتیجه؛ سهم خواهی از دکتر قالیباف.

دو: اگر قالیباف از نظر بعضی دوم خردادی ها اصولگرا نیست و تعلقی به جریان اصولگرایی ندارد، باید پرسید؛ پس چرا این همه توسط شما تخریب می شد؟! و آیا جز این است که در ایام انتخابات ۲۴ خرداد، او را حتی بیش از جلیلی تخریب می کردید؟! و متاثر از ترس تان از پایگاه رای اجتماعی قالیباف، علی الدوام از دوگانه دلخواه تان یعنی «روحانی و جلیلی» می نوشتید؟! شما تا ثانیه ای قبل از انتخابات ۱۷ شهریور، دست از مذمت قالیباف برنداشتید، حال چه شده که قالیباف حتی از آقازاده جناب هاشمی هم اصلاح طلب تر شده؟!

سه: عجبا! روحانی که اساسا جزء نامزدهای ۴ گانه اصلاح طلبان نبود و رسما به صورت مستقل نامزد شد و همچنان مستاجر خانه دوم خردادی ها خوانده می شود و هنوز هیچی نشده باید شاهد مباحث مربوط به عبور «شاه کلید» از «کلید» باشد، «اصلاح طلب» است، اما حاج باقر که علنا در اصلی ترین و مهم ترین ائتلاف اصول گرایان -ائتلاف ۳ گانه- و در پیمان با آقایان حداد عادل و ولایتی بود، «اصولگرا» نیست؟؟!! واقعا بنازم روی این جماعت اصلاح طلب را! گمانم آن روز که خداوند منان در حال تقسیم «رو» به ابنای آدم بوده، بعضی دوم خردادی ها چند بار توی صف ایستاده بودند!!

چهار: بسی با مزه است؛ از قرار، اصولگرایان با نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ۲۴ خرداد، راحت تر و باکلاس تر کنار آمدند تا اصلاح طلبان با نتیجه انتخابات شورای شهر ۱۷ شهریور! اگر اصولگرایان در ۲۴ خرداد از اسب افتاده باشند، شتاب زدگی، عجله و زمام گسیختگی این روزهای اصلاح طلبان حاکی از این مهم است که ایشان در ۱۷ شهریور، هم از اسب افتاده اند، هم بالاتر؛ از اصل!! و الا چیست این همه یاوه سرایی؟! یک روز راستگو را دروغ گوی خائن خطاب می کنند و دگر روز ادعا می کنند قالیباف اصولگرا نیست!!

پنج: شکی نیست که قالیباف ممکن است به پاره ای رفتار و گفتار بعضی دیگر از اصولگرایان نقد داشته باشد. از آن سو، بعضی رفتار و گفتار شهردار محترم تهران نیز ممکن است چندان همخوان با اصول جریان اصولگرایی نباشد، اما قدر مسلم، قالیباف از اصولگرایان بوده، هست و خواهد بود. اگر اثبات اصلاح طلب بودن روحانی به هر حال چند تایی دلیل و برهان لااقل ژورنالیستی می خواهد، لیکن روشن تر از روز است که قالیباف متعلق به جریان اصولگرایی است.

شش: به عنوان کسی که در انتخابات ۲۴ خرداد به قالیباف رای داد، به عنوان کسی که در همان ایام هزینه داد و بی هیچ چشم داشتی، ضمن علنی کردن رای خود، از قالیباف دفاع کرد، به عنوان کسی که اسیر موج و فریفته جو نشد و «تشخیص درست تکلیف» را فدای «تکلیف گرایی منهای نتیجه» نکرد، به عنوان کسی که از قالیباف، هم در برابر تخریب افراطیون دوم خردادی دفاع کرد، هم در مواجهه با بعضی صحنه نشناسی های دوستان اصولگرا، و به عنوان کسی که از شنیدن خبر ابقای قالیباف در «بهشت» مسرور شد و سجده شکر به جای آورد، این حق برایم محفوظ است که خطاب به شهردار جهادی تهران نکاتی را به اختصار بیان کنم.

الف: برای ما آنچه مهم است، «خدمت» است، نه «سیاست». ما اساسا سیاست را تدبیری برای اداره درست تر امور و انجام بهتر و بیشتر خدمت معنی می کنیم. ما با آنکه به قالیباف، هم رای داده ایم و هم هزینه، هیچ از او نمی خواهیم الا خدمت جهادی به این مردم. ما با وجود آن همه حمایت، اندک سهمی از قالیباف نخواسته و نمی خواهیم اما از شهردار توقع داریم متوجه فرق اساسی ما با کسانی باشد که دیروز او را تخریب، امروز او را غیر اصولگرا و لابد فردا اصلاح طلبش می خواهند و می خوانند. از قضا سم مهلک خدمت، همین سهم خواهی ها و سیاست بازی هاست. آنهم سهم خواهی کسانی که به جای «برادری» «نابرادری» خود را بارها و بارها به شهردار تهران ثابت کرده اند.

ب: معتقدم هم جریان اصولگرایی برای قالیباف خوش یمن بوده و هم شخص شهردار مسبب خدمت به این جریان اصیل بوده است. فلذا ما هم چنان که متوجه نیت شوم اصلاح طلبان از اصولگرا ندانستن قالیباف می شویم، هم از شهردار محترم، هم از منتقدینش در جریان اصولگرا تمنا داریم متوجه نقشه شوم سهم خواهان باشند و با ندانم کاری و غفلت، خروجی عملکرد شهرداری را به سمت دعوا و مرافعه سوق ندهند که این همان هدف افراطیون معتدل است.

ج: بر جناب شهردار فرض است که متوجه فرق میان «تعامل با همه اعضای شورای شهر به قصد قربانی نشدن خدمت» با «امتیاز دادن بی مبنا به بعضی اعضای جدیدالورود اما پر ادعای شورا» باشد. این دومی به مسلخ بردن خدمت، پای سهم خواهی سهم خواهان است.

د: شرط تمدید حمایت ما از شهردار، کار است و کار و کار. ملاک ما خدمت است که بلاشک همان متر و معیار رهبر انقلاب نیز هست. ما اگر چه متوجه کار سخت شهردار در تعامل با شورای شهر جدید هستیم، لیکن معتقدیم؛ ریش و قیچی خدمت جهادی دست خود قالیباف است. اگر قالیباف در مناظره های انتخاباتی ۲۴ خرداد، بی خود و بی جهت به رقیبش پاس گل داد، اینک بهترین وقت برای جبران آن پاس گل روی مخ است. این جبران، بیش از آنکه «دیدار» بخواهد، «کار» می خواهد و «اندکی ابتکار در فن بیان».

¤ ¤ ¤ ¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤ ¤ ¤ ¤

جناب شهردار محترم! روزی در ایام تبلیغات ریاست جمهوری از مردم خواستید که صدا و تصویرتان را ضبط کنند تا اگر رئیس جمهور شدید، با آن «صدا و تصویر ضبط شده» با شما سخن بگویند و از شما مطالبه داشته باشند. هر چه بود و هر که بود، شما رئیس جمهور نشدید، اما مادام که بر صندلی خدمت نشسته باشید -هر جا و هر کجا- «آن وعده مضبوط» میعاد خوبی برای ما و شماست. خلاصه کنم همه وعده شما را، می شود همین جمله که باری پیش از این در مطلع یک متن نوشته بودم؛ «صداقت، سیادت دارد بر سیاست». فی الحال می نویسم؛ «خدمت، برتری دارد بر سهم خواهی… و کار، اولویت دارد بر دیدار».

جوان/ ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸۰ دیدگاه

«شورای شهر» یا «شورای شر»؟!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس ها: علی اکبر بهشتی

قابل پیش بینی بود که هاشمی را به «بهشت» راه ندهند و الحمدلله ندادند. من به ۲ جهت از ابقای محمدباقر قالیباف در سمت شهردار تهران مسرورم. نخست؛ اداره شهر با همان دست فرمان خدمت و مدیریت جهادی. دیگری؛ اگر رقیب قالیباف شهردار می شد، خواننده این یادداشت خرده می گرفت؛ «از رای شورای شهر سوخته، به نقد این نهاد روی آورده!» آری، قصدم از این نوشته، نقدی اساسی بر ماهیت شوراهای شهر و روستاست، صرف نظر از رای مهم دیروز. فی الحال بعید نیست گروه دیگری از مخاطبان -مخاطبان اصولگرا- این نقد را بر متن وارد کنند؛ «وقتی قالیباف ابقا شده، دیگر چه وقت گلایه از شوراهاست؟» من هر چند به اصل «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» واقفم اما اینقدر هست که اگر این «۲ کلمه حرف حساب» را نگویم -و اتفاقا همین امروز نگویم!- نکته ای را ننوشته ام که بابتش هیچ عذری نداشته ام. یاد باد آن امام روشنایی ها، خمینی بت شکن که می گفت: «اهل قلم هم بابت چیزهایی که می نویسند مسئول اند، هم بابت آنچه نمی نویسند».

و اما درباره اصل شوراها، نیز آنچه دیروز در شورای شهر تهران رخ داد، اشاره به نکاتی لازم است؛

یک: دگر بار باید بررسی دقیق کرد که آیا «اثرات مثبت شوراها» بیشتر بوده یا «تبعات منفی شوراها»؟! و اصلا یک سئوال حیاتی تر؛ «اگر شوراهای شهر و روستا نمی بودند، دقیقا چه اختلالی در روند خدمت رسانی بلاد کبیره و صغیره به وجود می آمد؟!»

دو: بر اساس آمار وزارت کشور -و البته شواهد و قرائن موجود- از بدو راه اندازی نهاد شوراها، همواره -به طور میانگین- نزدیک به یک سوم شهرها و روستاها اساسا فاقد شهردار بوده اند! گفت: «از قضا سرکنگبین، صفرا فزود». شوراهایی که به خیال بانیانش آمده بودند بلکه جلوی زد و بند شهردار را بگیرند و عامل کار و خدمت بیشتر شوند، خود عامل فرسایشی ترین زد و بندها، طولانی ترین دعواها، بدترین سهم خواهی ها و بیشترین سیاسی بازی ها شده اند. البته قابل کتمان نیست که گاهی به دلیل تعهد، تخصص و تقوای جمعی بعضی شورانشین ها -افرادی مثل مهندس چمران و دکتر شیبانی- کفه اثرات مثبت بر تبعات منفی سنگینی کرده باشد، اما نکته اینجاست؛ خوب بودن عملکرد فلان شورای شهر یا روستا، بیش از آنکه به اصل نهاد شوراها مربوط باشد، ناظر بر ویژگی های نیکوی بعضی اعضای آن بوده است.

سه: نقل است که رئیس قوه مجریه عصر اصلاحات در اوج دعوای اعضای دوم خردادی شورای اول تهران گفته بود؛ «عجب غلطی کردیم این شوراها را راه انداختیم!» من البته بر خلاف خاتمی، برد این غلط را فقط محدود به اعضای فلان دوره از بهمان شورای شهر نمی دانم و معتقدم؛ «گیرم که شهردار تهران باب میلم باقی مانده باشد اما حکایت شوراها، حکایت همان خشت اولی است که کج بنا نهاده شده و…». حال بیایید به جای «ثریا» برویم یکی از شهرهای جنوبی همین تهران. از بچه های شهرداری آنجا چند وقت پیش می گفت: «ما قبل از بساط شورای شهر، در ساختمان اصلی شهرداری حدود ۶۰ تا کارمند داشتیم. انصافا برای اداره امور شهرداری -و نه شهر- ما همین تعداد نیرو، زیاد بود که کم نبود! اما متاسفانه بعد از راه افتادن شوراها، در هر دوره، تعدادی از اعضای شورا، نفرات خود را با سفارش و تشویق و احیانا تهدید روانه شهرداری می کنند. الان آمار کارمندان شهرداری اینجا از دستم در رفته، از بس در هر دوره زیاد می شود!! این حالا وضع شورای شهر ماست که عاقبت به انتخاب شهردار می رسد، خیلی جاها که زد و بند و سهم خواهی، اساسا مانع انتخاب شهردار می شود!!» و متاسفانه این معضل «معضل مشترک» بسیاری از شوراهاست.

چهار: شما هیچ به تبلیغات نامزدهای شوراهای شهر و روستا توجه داشته اید؟! آیا جز این است که به جای «آدم های این کاره» به مانور اعلام وجود عده ای متمول، سیاسی باز، ورزشکار، بازیگر و… تبدیل شده است؟! و آیا خنده دار نیست که از این جماعت بخواهیم جلوی زد و بند احتمالی شهردار را بگیرند؟! باور کنید یکی می خواهد مانع زد و بند همین حضرات شورای شهر شود!! همه که مهندس چمران و دکتر شیبانی نمی شوند. ای بسا شهر و روستا که مسئولانش واقعا می خواهند خدمت کنند، اما آنچه مانع کار و خدمت است، اتفاقا همین زیاده خواهی اعضای شوراهاست.

پنج: در همین تهران خودمان، مردم به مهندس چمران رای اول را می دهند، اما با سیاسی بازی دولت فراجناحی اعتدال، احمد مسجدجامعی می شود رئیس شورای شهر!! فردی کاملا سیاسی که یک روز با انتخاب خاتمی می شود وزیر فرهنگ، دگر روز با زور هاشمی می شود رئیس شورای شهر!! واقعا چه نسبتی میان مسجدجامعی با کار در شوراها به عنوان اهرم خدمت بیشتر شهرداری وجود دارد؟! هم ایشان چند وقت پیش در حمایت از رقیب قالیباف حرف ها زده بود اما در مقام تخریب شهردار تهران گفته بود؛ «آنکه در سر سودای ریاست جمهوری دارد، به فکر کارهای سیاسی است و به درد شهرداری تهران نمی خورد!» صرف نظر از اینکه چنین جمله ای، چه نسبتی می تواند با برهان و منطق داشته باشد، باید گفت: اولا؛ قالیباف در همین انتخابات ۹۲ نشان داد که اصلا سیاسی نیست -کاش کمی بود!!- و الا به شیخ حسن پاس گل نمی داد! ثانیا؛ آنکه به فکر کارهای سیاسی است و قصد دارد مفهوم خدمت جهادی را قربانی مقوله سیاست بازی کند، اتفاقا و دقیقا همین حرف بی مبنا و خالی از شعور جناب مسجدجامعی را می زند! ثالثا؛ اوج سیاسی بازی و سهم خواهی و منیت و عدول از اعتدال آنجاست که با وجود مهندس چمران، فردی در مایه های مسجدجامعی، به واسطه پیغام و پسغام، بر رای اول مردم تهران بشورد و رئیس شورای شهر شود! رابعا؛ سودای ریاست جمهوری داشتن به قصد خدمت، اصلا هم چیز بدی نیست، آن بد است که خاتمی برای شیخ حسن، سودای وزارت فرهنگ مسجدجامعی داشته باشد، اما خب! آش این سهم خواهی آنقدر شور شود که روحانی هم زیر بار آن نرود، مسجدجامعی را کجا بفرستیم، کجا نفرستیم؛ با زد و بند و تهدید و تطمیع بفرستیمش بر صندلی ریاست شورا که خیلی هم حالا ناراحت نشود!! و دقیقا به همین روند می گویند سیاسی بازی!!

شش: فقط نهادی بی نهاد از جنس شوراهاست که می تواند ظرفیت های پنهان ورزشکارانی در ردیف عباس جدیدی را نمایان کند! من البته بابت افتخارآفرینی های عباس جدیدی در عرصه ورزش از وی ممنونم، اما برادری که بعضا بی خود و نا به جا اسم از همت و باکری و احمدی روشن و دیگر شهدا می بردی و می بری! دیدی عرصه سیاست، نه جولانگه توست؟؟!! شما در این انتخابات در حد «یک پدیده» ظاهر شدی، که نه شیخ پندت می داد و نه پیر مغان می! ز بس که از این ور به آن ور و از آن ور به این ور می افتادی! ما البته پدیده خنده دار اما گریه دار «جدیدیسم» در عرصه سیاست را مدیون شوراهایی هستیم که بیش از خیر، شر دارد، حتی اگر هاشمی را از رفتن به «بهشت» باز دارد.

هفت: و اما فرض کنید که با رای شورا، رقیب قالیباف شهردار تهران می شد. آیا نباید به حال یله بودن این قانون سست و ژله ای افسوس خورد که صلاحیت طرف را برای شوراها رد می کند، اما همان طرف می تواند شهردار شود؟؟!! من خیلی خیلی عذر می خواهم، ولی مع الاسف باید بگویم که این یکی را مقصر خود نظام می دانم و بس! و متاثر از همین قانون های بی قانون و قابل دور زدن است که رئیس قوه اجرا فردی در مایه های جعفر توفیقی را به عنوان سرپرست وزارت علوم منصوب می کند و یک جا، هم به ریش قانون می خندد، هم به ریش شهدای فتنه ۸۸ و هم به ریش رنگ شده اعتدال!! آقای روحانی که نه… باید گفت؛ آقای قانون! ما را مسخره کرده ای یا فتنه گران را؟! ما را یا آقازاده ها را؟!

هشت: شایع کرده اند در یک «تقسیم سهم»، از همان اول قرار بوده رئیس شورای شهر، سهم اصلاح طلبان باشد و شهردار، سهم اصول گرایان باقی بماند. من خیلی از صحت و سقم این تقسیم سهم، مطلع نیستم و امیدوارم این شایعه، واقعا شایعه بوده باشد، اما عجالتا یک سئوال یک کلمه ای هم از حضرات اصلاح طلب، هم از عزیزان اصول گرا؛ کیلوییه؟؟!! از این همه سیاست بازی باید به خدا پناه برد. به خود خدا! اول هفته، یکی از هفته نامه ها نوشته بود؛ «روحانی در نظر دارد اگر قالیباف در شهرداری تهران ابقا نشد، از او در ریاست سازمان محیط زیست استفاده کند». عجبا که همین هفته نامه در ایام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری از قول نزدیک ترین مشاور رئیس قوه مجریه نوشته بود؛ «یکی از مهمترین نقدهای اساسی ما به قالیباف این است که در اجرای پروژه های عمرانی، اصلا ملاحظه مسائل زیست محیطی را نمی کند»!! علی الظاهر دروغگویان معتدل، کم حافظه تر از سایر دروغ گویان تشریف دارند! کم حافظه تر و سیاسی بازتر!!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

اگر هر کسی نمی تواند و نباید ساکن خیابان بهشت شود، به طریق اولی، هر کسی نباید و نمی تواند عضو شورای شهر شود. با این قانون، و با این وضع شوراها که اغلب به محل جمع شدن دور همی تعدادی بازیگر و ورزشکار و فلان و بهمان تبدیل شده، که نه الفبای خدمت را می فهمند و نه با رموز سیاست آشنایی دارند، آیا حق نداریم در عین مسرت از ابقای قالیباف، شوراها را خطاب قرار دهیم که؛ چو خیرت نیست، شر مرسان؟؟!! پس فردا شهرداری را می بینم که به اتمام پروژه صدر فکر می کند، نیز رئیس شورای شهری که «کلید» را به «کلنگ»، «تغییر دکور» را به «حل معضلات»، «سیاست» را به «مدیریت»، «شلوغ کاری» را به «خدمت»، «دعوی» را به «کار» و «حرافی» را به «حمالی» ترجیح می دهد. شهر شاید «شورای شهر» بخواهد، اما آنچه تا کنون دیده ایم بیشتر به «شورای شر» شبیه است. ما واقعا امیدواریم تاوان بهشت نرفتن هاشمی را، نه مردم پس بدهند، نه خدمت جهادی و الا مجبوریم باز هم گریبان «چاپلوسان آقازاده ها» را بگیریم که ما «میرزابنویس مردم» هستیم، نه «غلام سیاست».

پانوشت: لیاقت بعضی از اعضای شورای شهر، شهرداری در مایه های مسئولان حرم امام است که ۲۴ سال بعد از ارتحال امام، هنوز دارند گنبد و گلدسته و صحن و موزائیک می سازند!! امام عزیز ما سال هاست به ملکوت اعلی رسیده، هنوز حرمش ساخته نشده!! یاد شهید صنیع خانی به خیر. میانگین بگیری، این شهید جهادی در عرض ۴۰ روز بیش از ۲۴ سالِ متولیان، برای حرم امام کار کرده.

جوان/ ۱۸ شهریور ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸۸ دیدگاه

خدا به جمهوری اسلامی چک سفید داده!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

حدودا ۲ هفته پیش، پیکر نزدیک به ۱۰۰ شهید از خاک عراق وارد میهن مان شد. اغلب هم گمنام. تفحص که کلا کار سختی است اما جست و جوی ابدان مطهر شهدا از داخل خاک عراق قطعا مشقات بیشتری دارد. اولا جا دارد از دوستان تفحص تشکر ویژه کنیم، ثانیا از یاد نبریم که شهدای برآمده از خاک عراق، عمدتا مال «عملیات های پیشروی» بوده اند و بالطبع، غم و رنج بیشتری نسبت به سایر رزمندگان متحمل شده اند. فی الحال چه می خواهم بگویم؟ دوستان! در به موقع رفتن شهدای ۸ سال دفاع مقدس که هیچ شکی نیست. خوش سلیقگی کردند و به جای زندگی در «جنگ روزگار» در همان «روزگار جنگ» به درجه رفیع شهادت رسیدند. با این همه، هر وقت شانه های حزب الله، احساس تنهایی کرده، تعدادی از شهدا به نیابت از همه شان برگشته اند. آری! درست در روزی که ما درگیر رای اعتماد مجلس به کابینه اعتدال بودیم، نقطه صفر مرزی، به یمن وجود شهدا، «بهارستان» شد. فضایی بود که به شدت بازگشت شهدا را می خواست. و شهدا آمدند. آنقدر آمدن شان «پیام» داشت که بعد از مدت ها، یک حس خوب به حزب الله غریب منتقل شد. همین «احساس زیبا» را بهانه گفت و گویی کردم با «محمد محسنی نیا» جانبازی که فردای قطعنامه «۳۵ درصد» بود، اینک اما پیچیده ترین فرمول های ریاضی هم از محاسبه میزان موج او ناتوان است… بشنویم؛

«جنگ هنوز به یک ماه نرسیده بود که عازم جبهه جنوب شدم. تا به سن قانونی جنگ برسم، (اصلا جنگ مگر سن قانونی هم دارد؟!) بیش از ۲ سال در جبهه، غیر قانونی (!) جنگیدم. دعوای عقل و عشق نبود؛ دعوای این هر ۲ بود با قانون!! قانون فقط زبان شناسنامه را می فهمید، لذا دست بردم در شناسنامه. این، تنها جایی است که یک بچه بسیجی می تواند بی قانونی کند. (بچه بسیجی، بی قانونی اش هم فرق دارد با بی قانونی بعضی ها!!)

تا «خیبر» جبهه بودم، اما در «جزیره شمالی مجنون» مجروح شدم. «بدر» را از دست دادم، هر چند دیگر مرد شده بودم و از سن قانونی جنگ هم گذشته بودم! از «سمفونی والفجرها» یکی دو تا نصیب من شد. «والفجر هشت» غوغایی بود «اروند». آب، صمیمی ترین دوستانم را با خودش برد، اما ناموس این مملکت را نتوانست. تازه داشتم می فهمیدم که به «فاو» رسیده ایم یا نه، ناگهان خودم را روی تخت بیمارستان دیدم. قصه من و درصد، از همان روز شروع شد! چند درصد؟ ۲۵ درصد!

خلاصه رسیدیم به «کربلای ۴». دوباره عزم جنگ کردم، گفتند؛ «قانونا نمی توانیم شما را با خودمان ببریم!» بگذریم که جناب پزشک معتقد بود؛ «شرعا بر شما حرام است که عازم منطقه شوید»! «قانون» کم بود، «شرع» هم اضافه شد!! مرجع تقلید من اما یکی دیگر بود! آخرای جنگ بود؛ بیشتر یار می خواست. درصد، یک بدی نسبت به شناسنامه دارد که نمی توان در آن دست برد!! تا خودم را به «کربلای ۴» برسانم، دیگر شده بود «کربلای ۵». من در «شلمچه» بهشت و جهنم را یک جا دیدم. «جهنم» حجم آن همه آتش بود که شب را از روز، نورانی تر کرده بود. و «بهشت» سنگر رزمندگان بود. عالمی داشتند دوستان بهشتی ام. بیشتر از طلاب بودند و دانشجویان. آخرای جنگ بود؛ جنگ، بچه با معرفت می خواست. «بچه با معرفت» مثل شهید «اسماعیلی» که برادر ۲ شهید بود و همیشه شوخی می کرد و می گفت؛ «تا ۳ نشه، بازی نشه»!!

طلاب، سید اگر باشند، عمامه مشکی می بندند، سید اگر نباشند، عمامه سفید. بغل دست من در «بوارین» شیخی بود که تیر به سرش خورد و عمامه سپیدش، سرخ شد. «شیخ شهید» دیشبش داخل سنگر داشت سازدهنی می زد بعد از نماز شب! گفتم: «این چیست؟!» گفت: «دخترم داده، گفته هر وقت دلت برایم تنگ شد، بزن!!»

آ….ه! خواستم پیکرش را بلند کنم، دیدم دستش همان سازدهنی دیشب است!!

سرت را درد نیاورم. «کربلای ۵» هم ۱۰ درصد به آن ۲۵ درصد کذایی اضافه کرد و از ما یک «جانباز ۳۵ درصد» ساخت! هنوز دیپلم نگرفته بودم! هنوز زن نگرفته بودم! ۳ سال بعد، همسرم «بله» به یک جانباز ۳۵ درصد گفت، نه این موجی درب و داغان که هفته به هفته درصدهایش اضافه می شود! به گفته پزشکان باشد، همین الان هم چند سالی زیادی از خدا عمر گرفته ام!

راستی، گفتی؛ «حس قشنگ». می دانی حس قشنگ چیست؟! حس قشنگ این است که دست آخر، تو نتوانی پیکر شیخ شهید را به عقب برگردانی، اما یک هفته مانده به عقد «زهرا» و بعد از کلی سال، تفحص، شهیدی پیدا کند با ۴ تکه استخوان، عمامه ای همچنان سرخ و یک سازدهنی…

کی برگشتن شهدا بی پیام بوده که این بار بخواهد بدون پیام باشد؟! سران فتنه و انحراف، هر کدام ۸ سال در این مملکت رئیس جمهور بوده اند! ریاضی که بلدی؟ ۳ ضربدر ۸ می شود ۲۴! من اتفاقا می خواهم بگویم؛ خدا به حق این رهبر مظلوم، به حق دست مجروحش، به حق آن همه شهید، به حق شیخنا الشهید، و به حق آن لحظه ای که دیگر نتوانست سازدهنی بزند، به جمهوری اسلامی چک سفید داده! یک بار دیگر ۳ را در ۸ ضرب کن تا بفهمی چرا خدا به جمهوری اسلامی چک سفید داده! نه اینکه بگویی حمایت می کندها، اصلا ضمانت داده! و من به خدایی که «خدای شلمچه» هم بوده، حق می دهم بابت این ضمانت دادنش! قرن ها بعد از کربلا، بچه ها عاشورایی جنگیدند. و خداوند، به شهدای جمهوری اسلامی نگاه می کند، نه به روسای جمهور جمهوری اسلامی. خداوند به این ملت و این ولایت نگاه می کند، نه به این دولت یا آن دولت. خداوند، هم به جمهوری اسلامی چک سفید داده، و هم حکمتی به حضرت آقا ارزانی داشته که هر دولتی را به بهترین شکل ممکن، به بهترین وجه مدیریت می کند.

«آقا» کتابی دارند با عنوان «انسان ۲۵۰ ساله». در این کتاب، سن همه امامان با هم جمع شده و تو گویی جملگی یک نفر بوده اند که فی الواقع هم همین طور است؛ «کلهم نور واحد». حال فرض کن این امام ۲۵۰ ساله بخواهد یک مدیر مدبر تربیت کند برای اداره امور. «خامنه ای» محصول این تربیت، بلکه عصاره معصوم است. «خمینی» هم همین گونه بود.

شهدا بسیجیان خوبی برای خمینی بودند، بر شما فرض است که بسیجیان خوبی برای خامنه ای باشید. خوب و فهمیده. به خدا «آقا» نباید بگوید که تکلیف گرایی منهای سبک سنگین کردن نتیجه، اشتباه است. به خدا «آقا» نباید بگوید که آرمان گرایی تنافری با رصد واقعیت ندارد. به خدا ما نباید وقت رهبر را صرف توضیح واضحات کنیم با کج روی های مان، و با ندانم کاری های مان. پس به آن ۲۴ سال، اشتباهات خودمان را هم اضافه کن تا بیشتر برسی به حرف من که چرا معتقدم؛ خدا به جمهوری اسلامی، به برکت شهدا و ولی فقیه، چک سفید داده؟!…

راستی، گفتی «حس قشنگ». شیخ شهید ما عاشق «مولانا» بود. صدای خوبی هم داشت. همان شب رویایی، سازدهنی اش که تمام شد، نجوا کرد؛

«ما در ره عشق تو اسیران بلاییم، کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم؛ بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم، بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم؛ زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم، وجدی نه که در گرد خرابات برآییم؛ نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم، اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم؛ حلاج وشانیم که از دار نترسیم، مجنون صفتانیم که در عشق خداییم؛ ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود، اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم؛ ما را به تو سری است که کس محرم آن نیست، گر سر برود٬ سر تو با کس نگشاییم؛ ما را نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است، بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم؛ دریاب دل شمس خدا مفخر تبریز، رحم آر که ما سوخته‌ داغ خداییم».

نجوای شیخ که تمام شد، به او گفتم؛ «عاشقی چیست؟!» جواب داد؛

«پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس از ین معانی! آنگه که چو ما شوی ببینی، وانگه که بخواندت، بدانی».

دیگر درصدهایم پر شده! عن قریب می خواندم… هم قانونی، هم شرعی! راستی، خدا به جمهوری اسلامی چک سفید داده، به ماها نداده ها! به اصولگرایان نداده ها! به اصلاح طلبان نداده ها! حتی به بسیجی ها نداده ها! گفتم اینو بگم، یه وقت دچار توهم نشین، باز «آقا» مجبور شن واضحات رو توضیح بدن بهتون… خدا به جمهوری اسلامی چک سفید داده، اندازه این چک هم صبر و بصیرت و وحدت می خواد از ما! و الا جمهوری اسلامی رو سر جاش نگه می داره، اما دولت رو می ده به دیگران… آره باباجون! قبلنا می گفتن؛ «یکی بود، یکی نبود»؟… هنوزم هست! چِک سر جاش، چَک هم سر جاش!!

جوان/ ۶ شهریور ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۴۰ دیدگاه

پاسخ دربان کاخ سفید به روشنفکران ایرانی

می گویند؛ قلب اقتصاد دنیا در همین منطقه منهتن می تپد…

خبرگزاری چیزنا/ چند وقت پیش در خبرها آمده بود؛ «عضو جدیدی به خانواده اوباما اضافه شده». ما اول که تیتر را دیدیم، خیال کردیم آقای باراک، زنگوله پای تابوت آورده، اما بعد که متن خبر را خواندیم، ملتفت شدیم این «عضو جدید» کسی نیست جز یک توله سگ به نام «سانی»… «بر اساس اطلاعیه روابط عمومی کاخ سفید، «سانی» هم نژاد «بو» سگ اول کاخ سفید و پرتغالی است… نژاد این توله سگ با خانواده اوباما که دچار مرض آلرژی هستند، کاملا می سازد!» البته چند وقت پیش، یک خبر دیگر هم آمده بود؛ «گروهی از روشنفکران ایرانی با ارسال نامه ای به کاخ سفید، از اوباما خواستند که اینقدر بی مرام نباشد و تحریم را بی خیالی طی کند!!» آنچه در زیر می خوانید، پاسخ دربان اوباما به روشنفکران ایرانی است. دربانی که ظاهرا دل خونی از دست رئیس جمهور آمریکا دارد…

با سلام/ مرقومه واصل شد.

اولندش: جناب اوباما این روزها بیشتر وقتش را با «سانی» می گذراند و خیلی برای سایر ارادتمندان (!) وقت ندارد.

دومندش: کی اصلا به شما گفته «روشنفکر»؟! اگر خیال می کنید با ۴ تا ترجمه کتاب های ما روشنفکر شده اید، اشتباه است!

سومندش: قبل از رسیدگی به این نامه، جا دارد اول به چیزهای دیگری رسیدگی کنیم.

سومندش، وان: بگویید ببینم؛ حالا سوء تفاهم سال ۸۸ شد فتنه ۸۸؟؟!! حالا تقلب شد دروغ؟؟!! ما اون همه فتنه کردیم که «گفتمان اصولگرایی» رواج پیدا کند یا جمهوری اسلامی تضعیف شود؟؟!!

سومندش، توو: ما از شکم مردم آمریکا زدیم و ریختیم توی حلقوم شما… پی جنبش تسخیر کوفت استریت را به چیز… یعنی به تن مان مالیدیم که شما همه اش ۴ سال بعد از سال ۸۸ یکی یکی به این صرافت بیفتید که تقلب، دروغ بود؟! آن وقت می خواهم ببینم شما نامردها باید از آمریکا معذرت خواهی کنید یا از جمهوری اسلامی؟!

سومندش، تری: «تدلیس سیستماتیک» بلایی است که شما با این اعترافات تان در همین سال ۹۲ بر سر ما آورده اید، یا کار شبانه روزی دولت قبلی برای مردم؟! یعنی الان هم اگر دولت اعتدال برای مردم کار کند، می شود تدلیس؟! جرج سوروس، تدلیس را برای شما تدریس کرده یا جین شارپ؟! آدم اید شما؟! شما عقل دارید؟! شما تدلیس می فهمید یعنی چی؟!

سومندش، فور: واقعا از کجا معلوم ۴ سال دیگر، اعتراف نکنید که ما از همان اول هم «تدلیس» را قبول نداشتیم، بلکه فقط معتقد به مقدار کمی «لفت و لیس» بودیم؟! و ۸ سال بعد؛ ما از همان اول هم قائل به «لفت و لیس» نبودیم، بلکه… بلکه و درد!! بلکه و کوفت!! اونی که ۸ سال دیگر بخواهیم به شما بگوییم «بلکه و درد بی درمان» خب بگذار همین الان دل مان را خنک کنیم!! در این باره لازم است متذکر شویم؛

سومندش، فور، الف: خاک بر سر اوباما که برداشت روی چیز… یعنی ببخشید؛ روی دیوار شما یادگاری نوشت!!

سومندش، فور، ب: نژاد این سانی با همه سانی بودنش به آلرژی اوباما می سازد، اما واقعا مانده ام شما دیگر از چه نژادی هستید؟! شما مخملی هستید؟! شما مخمل خونه مادر بزرگه هم نیستید!!

سومندش، فایو: ما از روز اول انقلاب اسلامی، ملت ایران را اتفاقا یکی هم به عشق ستون پنجم هایی مثل شما تحریم کردیم. بفرمایید این ۳۳ سال کجا بودید؟؟!! ۸ سال جنگ کجا بودید؟؟!! زمان بمباران همین تهران کجا بودید؟؟!!

سومندش، سیکس: وقتی شما خودتان ستون پنجم تحریم هستید، این آبغوره ریختن ها دیگر برای چیست؟! در توو (در اینجا؛ در ثانی!!) تحریم، ملت ایران را هدف گرفته، چرا صدای شما درآمده که همیشه یک پای تان در غرب است؟؟!!

چهارمندش: شما سال دوم دولت دوم خاتمی، بحث «عبور از خاتمی» را مطرح کردید، سال ۸۸ هم رئیس جمهور به قول این روزهای تان قانونی را گفتید تقلب، و الان هم هنوز هیچی نشده، «به عبور شاه کلید از کلید» فکر می کنید!! آیا بهتر نیست شما اول فکری به حال تعامل خودتان با روسای جمهور جمهوری اسلامی کنید، بعد برای اوباما نامه بنویسید؟؟!!

پنجمندش: بعد از ۳۳ سال دشمنی ما با انقلاب اسلامی ملت ایران، شما خیر سرتان برای یک بار هم که شده مثلا خواسته اید با غم و رنج مردم ایران همنوایی کنید. اولا که این فیگورها به شما نیامده. ثانیا شما عامل ازدیاد تحریم هستید، نه کاهنده تحریم، ثالثا وقتی اوباما خودش سگ دست آموز اسرائیل است، آدم برمی دارد ازش تمنا می کند که تو رو به جان هر کی دوست داری، ما را تحریم نکن؟! آدم اینقدر ذلیل؟! ۳۳ سال هیچی نگفتید، هیچی ننوشتید، حالا هم همچین؟!

ششمندش؛ گیرم «تحریم به خاطر بحث هسته ای» برداشته شد. شما که خودتان در آینده قرار است عامل «تحریم به خاطر بحث حقوق بشر» باشید، می شود این همه برای آمریکا خورده فرمایش نفرمایید؟!

هفتمندش؛ اوباما با استناد به همین نامه… نامه که چه عرض کنم؛ همین آه و ناله شما، اتفاقا به موثر بودن تحریم ها استناد می کند و خر است اگر تحریم ها را افزایش ندهد!! خب، آیا نباید از شما پرسید که شریک دزدی به نام اوباما هستید یا رفیق قافله ملت مقاوم ایران؟!

هشتمندش: شما روشنفکران، مادام که ستون پنجم دشمن، بلکه ستون پنجم تحریم باشید، مع الاسف این حق برای ملت مقاوم ایران محفوظ است که شما را از اعضای قدیمی خانواده اتاق بیضی بنامند!! حضرات پرطمطراق! آن روز که بچه بسیجی ۱۵ ساله در شرق ابوالخصیب داشت جان می داد تا «آزادی» هرگز «التحریر» نشود، شما کجا بودید؟؟!!

جان میدلز استونگ باخ/ دربان شاکی کاخ سفید از نژاد آلمان!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶۰ دیدگاه

آری، کار روحانی سخت است؛ خیلی سخت!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

این روزها افراطی های پناه گرفته در پس شعار اعتدال، مرتب قیل و قال راه می اندازند که شیخ حسن کار بسیار سختی در پیش دارد. دلیل؟ از بس احمدی نژاد بد کار کرده! افراطیون معتدل (!) معتقدند؛ «تا دولت جدید بخواهد اشتباهات دولت قبلی را اصلاح کند، خودش چند سال زمان می برد، لذا باید سطح توقع از روحانی را معطوف به ندانم کاری های احمدی نژاد، آنقدر پایین آورد که هرگز انباشت مطالبه عمومی صورت نگیرد». باید دید دولتین نهم و دهم اصولا چقدر بد کار کرده اند که این همه سخت شده کار دولت اعتدال؟! من در این باب، ترجیح می دهم به جای طرفداران پر و پا قرص احمدی نژاد، مایه از خود فتنه گران بگذارم. کسانی که متاثر از کینه های عمیق، حاضر بودند سر به تن احمدی نژاد، رای دهندگانش و کابینه ۹ و ۱۰ نباشد. کسانی که منبعث از فتنه، اختلاف فاحش ۱۱ میلیونی دکتر با مهندس را انکار کردند. کسانی که نتیجه انتخابات ۸۸ را تقلب، رئیس جمهوری احمدی نژاد را دروغ و رئیس جمهور قانونی را دروغگو نامیدند و آن کردند که همه می دانند. این جماعت + اصلاح طلبان زاویه دار با فتنه، نیز +  وزرا و معاونین روحانی، اگر چه کار شیخ حسن را از همین بدو امر، طاقت فرسا می شمرند، و اگر چه توپ تقصیر را در زمین دولت قبلی می اندازند، لیکن هرگز نمی توانند شانه از زیر بار این اعترافات سنگین و معنی دار خالی کنند که؛ پروژه مسکن مهر را ما هم ادامه می دهیم، ما هم یارانه ها را می دهیم، ما هم شجاعت احمدی نژاد در اجرای سیاست هدفمندی را تحسین می کنیم، ما هم ساده زیستی و مردمداری را صحه می گذاریم، ما هم کار شبانه روز را تمرین می کنیم، ما هم اصلاح قیمت بنزین را قبول داریم، ما هم اصل و اساس سفرهای استانی را قبول داریم، ما هم خادم همه ملت ایران، بلکه دورافتاده ترین مناطق هستیم، ما هم به پیشرفت های خیره کننده علمی، هسته ای و دانشگاهی باورمندیم، ما هم اهل ماهواره امیدیم، ما هم بنا داریم موجود زنده به فضا بفرستیم، ما هم در زمینه راه سازی، تلاش مان بر بسط  خدمات بی مانند دولت قبل است، ما هم در جمع مان حکایت جناب نیکزاد، «علی بولدوزر» پیدا می شود، ما هم قصدمان تکرار فتوحات المپیک و مسابقات جهانی است، ما هم به توسعه زیرساخت های ورزشی اعتقاد راسخ داریم، ما هم… ما هم…!!

اما «ما هم» و درد! «ما هم» و کوفت! «ما هم» و مرض! فقط من باب نمونه عرض می کنم که در آخرین قلم از این اعترافات، غروب سه شنبه، وزیر مسکن یعنی جناب آخوندی گفتند؛ «ما هم مسکن مهر را با همان قوت قبل ادامه می دهیم»… البته بهتر آن بود که آقای آخوندی به گونه دیگری اظهار لحیه می فرمودند و می گفتند؛ «ما هر چند که در نخستین ساعات بعد از انتخابات ۸۸ از همان بدو امر، مدعی تقلب شدیم، و هر چند که ۳ روز بعد از ۲۲ خرداد، نزد بزرگان، اعتراف کردیم؛ اساسا باوری به تقلب نداریم، و هر چند که بر خلاف این اعتراف، در مواجهه با تهمت تقلب، سکوت که چه عرض کنم؛ ۴ سال تمام همراهی کردیم، و هر چند کم و بیش با فتنه گران دانه درشت، ایضا ساکتین فتنه فالوده خوردیم، و هر چند که نمک جمهوری اسلامی را خورده، اما نمکدان ۳۰۰ هزار شهید را شکستیم، و هر چند که در سیاهنمایی علیه دولت احمدی نژاد از هیچ تلاشی دریغ نکردیم، و هر چند باجناق جناب ناطق تشریف داریم، و هر چند معتقدیم کار دولت جدید با وجود خروارها اشتباه دولت احمدی نژاد، بسیار سخت است، اما خب، با این همه خبط و خطا، هم می توانیم در کابینه فراجناحی، وزیر مسکن شویم و هم یارای مان است که پروژه مسکن مهر دولت احمدی نژاد را ادامه دهیم… البته همانطور که جناب باجناق مدعی است؛ احمدی نژاد اساسا کاری نکرده!! و دولت تدبیر و امید، از او جز یک ویرانه، چیز دیگری تحویل نگرفته!!»

(حال دیدی حق با من است اگر که نوشتم؛ «ما هم» و درد!) سلمنا بزرگواران! صرف نظر از رویی که دارید، ما نیز بر این باوریم کارتان سخت است؛ بسیار سخت! شما بنا به اعتراف ناخواسته خودتان، تا بخواهید به گرد پای خدمات دولتین نهم و دهم برسید، کارتان بسی دشوار است، اما به راستی، با چه رویی ادعا می کنید که ویرانه ای از احمدی نژاد تحویل گرفته اید، در حالی که خود را ملزم به ادامه خدمات کم مثال احمدی نژاد می دانید؟! اگر محمود، خدمتی جز خیانت نداشته، پس ادامه پروژه هایی از قبیل مسکن مهر، دیگر چه صیغه ای است؟! دولت راست گویان… چه لطیفه با مزه ای، چه دروغ بزرگی!! بعضی ها محاسن شان را رنگ می کنند، خیال می کنند ما را هم می توانند رنگ کنند!! عالیجنابان! از این زاویه که باید اندازه احمدی نژاد کار کنید، حتما کارتان سخت است، اما می دانید کار کدام دولت، فی الواقع کار طاقت فرسایی بود؟! کار آن دولتی که به جای تبریک و تعامل و دوستی، مقابل فتنه همین امثال شما قرار گرفت، لیکن با کمک ولایت و ملت، فتنه را پس زد و بی وقفه، کار کرد و کار کرد و کار کرد. البته اشتباه نشود. این نوشته، نه نافی معایب دولت احمدی نژاد است، نه قصد بازگشت به گذشته دارد. فی الحال مسروریم که در کارنامه ما، دفاع از محاسن متعدد احمدی نژاد و انتقاد از معایب گاه و بی گاه او مسبوق به سابقه است. طرفه حکایت اینجاست؛ افراطیون معتدل (!) فقط برای آن احمدی نژادی دست می زدند که بعضا زاویه دار با کار و خدمت می شد و مشغول دورکاری!! هی داد بیداد! هی داد بیداد از تفرق اصولگرایان که چه دولت راستگویی تحویل ما داد… و فی الحال، کفاره گناه تفرقه، وزیر مسکن خطاب کردن عباس آخوندی است!! وزیر نفت دانستن بیژن زنگنه است!! وزیر کار خطاب کردن… واقعا هی داد بیداد! روزی در حاشیه تمثال شهیدی غرق در خون، دیدم که نوشته اند؛ «ای تاریخ! بشکند قلمت اگر ننویسی بر بسیجیان چه ها رفته است». با این همه خون دل، هنوز هم باید نوشت؛ ای تاریخ! بشکند قلمت اگر…

جوان/ ۳۱ مرداد ۱۳۹۲

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۵۶ دیدگاه

آنچه «پخش زنده» می خواست، بازگشت «بل احیاء» بود

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: حسین قدیانی

امروز روز خوبی بود؛ پیکر پاک و مطهر ۹۲ شهید دفاع مقدس از مرز زهرایی شلمچه وارد کشورمان شد. اونی که بیشتر «پخش زنده» می خواست، گمانم این خبر و این مراسم بود… گفت: «بل احیاء…». خدایا! موضع همیشگی ما در قبال شهیدان، ادامه راه خون بارشان است. لطفا به برکت این ۹۲ شهید، به ما روسیاهان، رای اعتماد بده. خدایا! ممنون که به واسطه شهدا، این فضای مثلا روحانی را رسما و واقعا روحانی کردی. خدایا! هر چقدر بگویم این ۹۲ شهید را با معرفت آفریده ای، باز کم است. وه که چه حس خوبی داشت آمدن شان… و چه پیام بلند بالایی داشت رجعت پیکرشان… میثم میثم عمار! پیام دریافت شد…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۹ دیدگاه

الهگان بندگی

بهار ۸۴ در دومین شماره مجله «یاد ماندگار» در صفحه «بای بسم الله» که اختصاص به سخن سردبیر داشت، متن زیر را نوشتم:

در روزگاری که خطر انقراض، نسل انسان را تهدید می کند، مردانی مرد با وفای به عهد، همان عهدی که در دیدار نخست با خدای خویش بسته بودند، به انسانیت مرده، جانی دوباره بخشیدند. وطن ایشان اما چونان دیگر آدمیان، زمین نبود، که درست مثل پرستوهای آشیانه کرده در بهار، آشنای زمان بودند. تو گویی نه در زمین، که در زمان زندگی می کردند. نه در کربلا، که در عاشورا. نه در عرفات، که در عرفه، و نه در زمینی که آدم سقوط کرد، بل در زمانی که حسین، آدمیت را در آن وادی لم یزرع به صعود رساند و حج را به نفع هجرت، و دیانت را به سود شهادت، نیمه تمام رها کرد، تا این بار به جای آدمیت، این آدم باشد که قربانی شود. اینگونه بود که حسین، سکون در زمین را وانهاد تا در زمان به حرکت درآید. پس کاروان عشق به راه افتاد. رهروان، با مرگ آگاهی، قدم در راهی گذاشتند که مقصدی جز رهایی نداشت. کربلا، همان زمینی که حسین بدان سو هجرت کرد، تقدس یافت و زیارتگه عشاق شد. زمان قیام اباعبدالله، عاشورا را اما چه سان می توان زیارت کرد؟! پاسخ را از مردان مرد بازپرس. از شهدا. از «الهگان بندگی». برای زیارت کربلا، کافی است بوسه بر یک خاک پاک زد، ولی برای زیارت عاشورا لازم است مسافر کاروان عشق شد، که تا زمان باقی است، و تا زمین پر از آدم نمایان یاغی است، ندای هل من ناصر حسین هم بلند است. آری، از عاشورای ۶۱ قمری، زمان زیادی سپری شده است، اما تا هستند مردان مردی که در راه سیدالشهدا، شهید شوند، حسین هنوز زنده است. شهیدان راهش نیز، و اگر نه در خاک، که در افلاک، نفس می کشند و بالاتر، در قهقهه مستانه شان، عند ربهم یرزقون اند.

¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤

ای دوست! مگو که اگر شهیدان زنده بودند، در کدام حزب و جناح قرار می گرفتند. چشم دل باز کن و ایشان را ببین. ببین که زنده اند… و آنگاه برگو مرا که از میان این دسته ها، این وابسته ها، کدامین شان به شهیدان نزدیک ترند؟!

¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤

ای دوست! دعا کن مردان مرد را درست روایت کنیم…

تصویر سرمقاله دومین شماره مجله «یاد ماندگار»

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۷ دیدگاه

مذهب

دقت کردین؟… همه در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده اند!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳۰ دیدگاه

ما که رفتیم…

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ سروده ای از «قاصدک منتظر»

ما که رفتیم… ولی آن چه که دلگیر نمود
حامیانی ست که تفاوت نکند بود و نبود
اُجرت این همه تاثیر و همه بیستی اش
زیر این گنبد گردون شده بر نیستی اش
دکه باقی و «وطن» رهگذری می دانیم
ما سر عهد قسم خورده خود می مانیم
گر «وطن» بسته شد از طعنه اغیار چه باک
هر چه جز عشق حبیب است نهادیم به مغاک
به چنین جمله شود ختم ز تیراژ زمان
فصل آبان همه جاست اوج قشنگی خزان

سروده ای از «چشم انتظار»

هر دم از این رهگذار، رهگذری می رود
در مَه آبان شروع، در مه تیر می رود
عرصه نگردد تهی، از قلم یار ما
گر وطنی می رود! جان، زِ تنی می رود
فکه نویسی ما، بسته نخواهد شدن
گر، زِ میان خبر، با خبری می رود
راه وطن بسته نیست، گر «وطن، امروز» رفت…
ریشه به جا باد اگر، برگ و بری می رود!

این واپسین شماره وطن امروز است… و آخرین نوشته من در روزنامه ای که «۱۳ آبان ۸۷» متولد شد. چه روزنامه داشته باشیم، چه نه، قسم خورده ایم «بچه های مرگ بر آمریکا» باقی بمانیم. روی دکه شاید عمر ما سر آمده باشد، لیکن فکه نویسی های ما هرگز متوقف نخواهد شد. اولین متن من در وطن امروز که در همان اولین شماره این رسانه مظلوم کار شد، طنزی بود با عنوان «بازتاب انتشار وطن امروز» در ستون خواندنی و به یاد ماندنی «روزخند». در دومین شماره، شگفتا! طنز انتخاباتی «ماجرای شیخ دیپلمات» را نوشتم تا شاهدی باشد بر این ادعا که ما از همان اول هم با تز «رقیب در صحنه نیست!» مشکل داشتیم! آن روز، هنوز بیش از ۵ سال مانده بود که جناب شیخ حسن، رئیس جمهور منتخب شود! فی الحال اعتراف می کنم که نوشتن برای شماره های نخستین یک روزنامه، بسیار راحت تر است تا نوشتن برای آخرین شماره های یک روزنامه… و البته این، آخرین شماره وطن امروز است! از قرار «مرگ آگاهی» (!) همیشه هم شیرین نیست، به خصوص اگر پای رفتن یک روزنامه در میان باشد. «بازتاب انتشار وطن امروز» نخستین نوشته من در این روزنامه بود… همان به، «بازتاب قطع انتشار وطن امروز» غزل خداحافظی ام باشد. گیرم آن اولی به «مزاح» و این آخری به «آه». هم BBC هم بعضی دوستان، مسرور از رفتن، زمان رفتن، و نوع رفتن وطن امروز، این طعنه را سر دست گرفته اند که؛ «وطن امروز مورد حمایت ویژه احمدی نژاد بود. دولت محمود رفت، پول قطع شد، کمر وطن امروز شکست!!» من اما در اینجا فقط می خواهم جواب BBC را بدهم! دوستان لطف کنند و به خود نگیرند! دوستی که نداند از زاویه دولت (بلکه سایر قوا) و ناحیه احمدی نژاد (بلکه قالیباف) هرگز نمی توان متن انقلابی «من مستاجر نیستم؛ خانه ام بیت رهبری است» را نوشت، لابد در «صراط زرد + عکس های مستهجن» است، نه «صراط مستقیم + بصیرت». به این دوستان کرم کلیک (!) نه جواب، که تنها باید «سلام» داد!!

یک: ما که مورد حمایت ویژه یا غیر ویژه دولتی از دولت های جمهوری اسلامی نبودیم، اما بر فرض، جایی، نهادی، دستگاهی از بدنه نظام مقدس جمهوری اسلامی، مدتی از ما حمایت نیم بند کرده باشد؛ قدر مسلم، مورد حمایت مقطعی یکی از اجزای این نظام ۳۰۰ هزار شهید بودن، صد شرف دارد که رسانه آدمی، مورد تایید BBC باشد.

دو: کینه بزرگ و خشم کهنه BBC از وطن امروز، ریشه در شماره های فراوانی از روزنامه دارد. از شماره های غیور هشتاد و هشتی بگیر، تا همه آن شماره هایی که وطن امروز، پرده از رسوایی های سبزاسبز، متعدد، ممتد و جورواجور اخلاقی سیاسی گردانندگان BBC کنار زد، تا شماره های انتخاباتی حماسه ۲۴ خرداد که به روایت آرشیو، ما هرگز وارد بازی BBC شاد کن «دوگانه سازش و مقاومت» نشدیم، هر چند که به اصل این دوگانه، اعتقاد داشته و داریم. ما نیک می دانستیم که BBC برای به حاشیه راندن «کار و همت جهادی» و تحت الشعاع قرار دادن «اولویت اصلی کشور» یعنی مسئله «اقتصاد» در صدد است تا با کمک بعضی دوستان کج فهم داخلی، و متاثر از طراحی «دوگانه های شبه ناموسی»، رای مردم را که این بار واقعا می توانست ایجابی باشد، به وادی «رای سلبی» بکشاند. اینی هم که نوشتم «شبه ناموسی»، نه اینکه معتقد باشم «دوگانه سازش و مقاومت» ناموسی نیست؛ مع الاسف در این انتخابات، «شبه ناموسی» و به سود BBC طرح شد! ما یک «مرگ بر انگلیس» داریم که «شعار» است، اما یک «شناخت نقشه دشمن» هم داریم که «شعور» است. ما اگر «گفتمان ضد انقلاب» را نفهمیم، چه سود اگر نامزد خود را نماد «گفتمان انقلاب» بخوانیم؟! ما متاثر از هدف دشمن، بارها و بارها تذکر دادیم که فروکاستن همه انقلاب و همه مقاومت و همه اصول و همه ارزش ها در یک نامزد، خبطی بزرگ و در جهت نیات پلید رسانه های معاند است. ما برای نشان دادن نقشه دشمن، فحش و ناسزای دوست، بلکه توقف انتشار روزنامه را به جان خریدیم! و لااقل از این زاویه، لحظه ای از معامله خود پشیمان نیستیم! ما از همان ابتدا آمده بودیم به «قیمت بصیرت» بمانیم، نه به هر قیمتی! اگر شناخت نقشه سرراست BBC در فتنه ۸۸ فقط «صورتی از بصیرت» می خواست، شناخت نقشه پیچیده رسانه روباه پیر در انتخابات ۹۲ صد البته «سیرتی از بصیرت» می خواست که وطن امروز الحمدلله از پس امتحانات متاثر از انتخابات نیز سربلند بیرون آمد و «تکلیف گرایی» را به «تکلیف نمایی» برتری داد. این مقال، گر چه آخرین مجال برای وطن امروز است، اما قطعا وقت مناسبی برای باز کردن بیشتر «روضه انتخابات» نیست. بگذریم که ما در شماره های متاخر روزنامه، حرف حساب خود را مکرر زده ایم، لیکن به BBC  حق می دهیم که از رفتن وطن امروز مسرور باشد! در فتنه ۸۸ هم، عجالتا این یک قلم افتخار برای وطن امروز بس که به طعنه BBC مبنی بر حکومتی بودن راهپیمایی ۹ دی، محکم ترین اما ظریف ترین پاسخ ممکن را داد و معطوف به «چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی»، یک بار برای همیشه، و در اوج غرور آمیخته با شعور نوشت: «راهپیمایی های ما همه حکومتی است؛ حرفی هست؟!» راستی که اگر وطن امروز، جریان ساز نبود، بعضی دوستان، هنوز هم در «زخم زبان نی و ساندیس» گیر کرده بودند!! طرفه حکایت معرفت و لوطی گری اینجاست؛ برای رفتن وطن امروز، بعضی دوستان «ریسه سکوت» بسته اند، تا بعضی دیگر از دوستان، بلندتر از BBC بخندند!!

سه: BBC و دیگران (!) در حالی تعویض دولت را مسبب قطع انتشار وطن امروز می خوانند که روزنامه های رسما وابسته به دولت، ایضا روزنامه های علنا وابسته به جریان حاشیه ای، سر و مر و گنده، بی هیچ دغدغه ای بابت پول و کاغذ، به ادامه حیات مشغول اند! قطعا اگر قرار باشد تعویض دولت، منجر به تعطیل روزنامه ای شود، آنقدر روزنامه هست که نوبت به وطن امروز نرسد! من حالا واقعا بنا ندارم که بگویم روزنامه دولتی، خوب است یا نه، اما روزنامه دولتی، بخواهد هم جرئت نمی کند که پیش از رونمایی رسمی از جریان انحرافی، نهیب بزند که چرا؛ «نوشتیم فلانی، خوانده شد بهمانی»؟! با این همه، دولتی نبودن، هرگز بهانه ای برای ما نشد که خدمات دولت را انکار کنیم. هم چنان که انتقادات ما در فتنه ۸۸ سبب نشد خدمات مدیریت جهادی شهردار تهران را نادیده بگیریم. عجبا! امروز اگر ما را با انگ وابستگی به دولت می نوازند، روزهای منتهی به انتخابات ۲۴ خرداد، چیز دیگری می گفتند؛ «وطن امروز، بیش از همشهری و تهران امروز، ارگان قالیباف است!!» رای و راه و نوشته های وطن امروز اما همواره از زاویه بیعت با بصیرت بود، نه وابستگی های مرسوم. شاید واقعا باید می رفتیم تا معلوم شود که اتفاقا روزنامه وابسته به دولت یا شهرداری نیستیم که اگر می بودیم، بی پولی، زمین مان نمی زد! راستی که ما جز «سمیه دختر شهید متن دوم کتاب نه ده» و جز «چادر روز دهم» وابستگی خاص دیگری نداشتیم! ما ارگان جایی نبودیم؛ زبان سرخ حلقوم مستضعفانی بودیم که بیش از پول، آه در بساط داشتند. بصیرت ما، حرف حساب ما بود. صورت حساب نداشت!

چهار: بدیهی است که صرف نظر از «همشهری»، الباقی روزنامه ها، از زنجیره ای گرفته تا غیره، «چرخش مالی سودآور» ندارند و جز با حمایت این نهاد یا آن ارگان، قادر به ادامه حیات نیستند. نکته با مزه ماجرا اینجاست؛ همه حتی BBC دنبال کشف منبع مالی روزنامه ای هستند که این، آخرین شماره آن است و به دلیل بی پولی، دیگر درنمی آید، اما احدی دنبال کشف منابع مالی روزنامه هایی که هم چنان در قید حیات اند، نیست!!

پنج: ما اندکی زیادی پوست کلفت بودیم! وطن امروز ۲ سالی می شد که صورت خود را با سیلی سرخ نگه می داشت. فشار بی پولی، آنقدر زیاد بود که دست اندرکاران مجبور شدند قید ۴ صفحه روزنامه و یک روز هفته را بزنند. ما اما دروغ نمی گوییم؛ هرگز خودگردان نبوده ایم. عاقبت از ما نیز جایی حمایت می کرد که به مرور این حمایت را کم و کمتر کرد. ما نمی خواهیم بی تقوایی کنیم و ادله این حامیان، مبنی بر کمبود بودجه را نپذیریم. ما خود معترف ایم که بی پولی زمین مان زد، اما نه آنقدر که مواضع مان در انتخابات ۲۴ خرداد!! چه اینکه ما ۲ سال تمام ثابت کردیم با کمبود منابع هم می شود روزنامه را چرخاند. حامی ما هم انصافا یک سر داشت، هزار سودا… اما مسئله اینجا بود؛ ما از منظر بصیرت، و از زاویه وحدت، منتقد بعضی از این سوداهای با نفوذ بودیم که تحت لوای تفرقه، سر و صدایی داشتند برای خود… بر و بیایی دارند برای خود!! در این میان، حامی ما معتقد بود؛ «وطن امروز، به عنوان یک روزنامه، نبود هم نبود!»

«همه جا پایـــــ خداحافظ وطن امروز مظلوم ــــــیزش قشنگ تره!»

آنچه در بالا آمد، پاسخ ما بود به دشمنی که هر چند برای زخم انداختن حق داشت، اما محق نبود!! اینک سخنی با مخاطبان آشنا. همراهان عزیز! به شهادت آرشیو روزنامه، ما هر کجا لازم بود تند رفتیم، اما سعی کردیم دچار افراط نشویم، و هر کجا لازم بود آهسته رفتیم، اما باز سعی کردیم دچار تفریط نشویم. ما حتی در اوج فتنه، هر چند فتنه گران را نوش و نیش می زدیم، لیکن هرگز ملت متحد را اقلیت و اکثریت نکردیم و بیش از هر چیز، از یک انتخابات باشکوه ۴۰ میلیونی نوشتیم. ما اگر از فیلمی حمایت کردیم، یا اگر اثری را به نقد نشستیم، هر ۲ از دریچه «خط شکنی فرهنگی» بود، نه «خط کشی سیاسی». همکاران… تصحیح می کنم؛ دوستان من در وطن امروز، نشان دادند که می شود «قاتل دوچرخه سوار» تیتر یک روزنامه شود، اما روزنامه، زرد نشود! نیز نشان دادند که می شود عکس یک روزنامه، تمام قد به فلان کارگردان یا بهمان ورزشکار اختصاص یابد، بی آنکه روزنامه از ایده آل های انقلابی فاصله بگیرد. سعی ما بر این بود انقلابی باشیم، اما به ورطه شعارزدگی سقوط نکنیم. از ۹ دی بنویسیم، ولی با ۹ دی کاسبی نکنیم. به لحاظ کیفی داعیه ای نداریم، اما من باب کمیت، آن روزنامه ای که بیش از همه، آرمان یوم الله ۹ دی را سر دست گرفت، وطن امروز بود. فقط از دل بخش کوچکی از مطالب این روزنامه، کتاب «نه ده» بیرون آمد. باشد که به حرمت همان چهارشنبه دوست داشتنی، قصور ما را ببخشید. کاش وطن امروز را یکی از همان نوشته های تند من در ایام فتنه تعطیل می کرد… کاش! می دانم که اینگونه رفتن، هم بد است، هم بد زمانی است، هم نامردی است… و از همه بدتر، بی احترامی به شما، ولی باور کنید که تکلیف درآوردن روزنامه وطن امروز، دیگر از دوش ما برداشته شده! صلاحیت ما را نه شورای نگهبان رد کرده، نه هیچ مرجع قانونی دیگر! کاش را کاشتیم و درنیامد! این قضاوت با شما که صلاحیت ما را آیا بصیرت مظلوم ما رد کرد، آیا بی پولی، آیا حرف حساب، آیا زبان سرخ، آیا چه…؟! این را هم بگویم و خلاص. خیلی ها می گویند؛ «سنگی که در فتنه ۸۸ به سر حسین قدیانی خورد، قلم او را متحول کرد!» من واقعا نمی دانم تاثیر آن سنگ کذایی چقدر بود، اما من قبل از وطن امروز هم دستی بر قلم داشتم… بگذار حرفم را جور دیگری بزنم؛ «پشت سر کتاب «نه ده»، نه یک نویسنده، که یک روزنامه، روزنامه ای موثر و جریان ساز به نام «وطن امروز» نشسته… که این، آخرین شماره آن است». طنز وحشتناکی است؛ اغلب دوستانی که وطن امروز را غیر موثر می دانند، وقتی به آرشیو سایت شان مراجعه می کنی، پر است از مطالب همین روزنامه، منتهی بدون منبع!! بلکه سندی باشد بر بی تاثیری یک روزنامه مظلوم!!

وطن امروز! حلال مان کن شمارگان مظلوم… تو امثال مرا را از مظلومیت درآوردی، با این هزینه گزاف که خودت از مظلومیت بمیری!! زورشان به قلم ما نرسید… تو را از زیر دست ما کشیدند!! تو مرداد خود را، زندگی خود را، و «شماره فردا»ی خود را، فدای فریاد ما، بلکه قربانی فردای ما کردی!! آخرش هم تو، بی هیچ دادگاه و محکمه ای، جورکش حرف حساب ما شدی!! تو نشان دادی که می شود روزنامه، از روزنامه نگار هم مظلوم تر شود!! و کاغذ از قلم!! خداحافظ روزنامه دوست داشتنی… صاحب تیتر یک «غدیر قم»… و منبع موثق «خانه ام بیت رهبری است».

اما مخاطبان آشنا! همراهان عزیز! این سوگواری در ردیف تکالیفم است! گاه هست که قلم به کاغذ بدهکار می شود! لطفا اثر وطن امروز را در خنده های BBC رصد کنید… و من و دیگر همکارانم، ایضا وطن امروز را حلال کنید که خدای سلام، همان خدای خداحافظی است… این، آخرین یادگاری من برای شما؛ «همه جا پاییزش قشنگ تره!»… دست علی نگهدارتان!

وطن امروز/ ۳۱ تیر ۱۳۹۲/ شماره آخر!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۰۶ دیدگاه