رسالت-سیدخندان؛ یه نفر!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

یک نفر که چه عرض کنم؛ اصلا هنوز مسافری گیرم نیامده بود. کمی جلوتر از ماشین ایستاده بودم و داشتم الکی داد می زدم: “رسالت-سیدخندان؛ یه نفر!” که خانمی رفت و نشست جلوی ماشین. چند دقیقه گذشت، اما مسافری پیدا نشد، تا اینکه همان خانم سرش را از شیشه داد بیرون و گفت: شما که ماشینت خالیه، چرا دروغ می گی آقای محترم؟!
تا گفت “آقای محترم”، سر و کله یک زن همراه ۲ پسرش پیدا شد و من را جلوی خانم معترض رو سفید کرد.
ماشین را روشن کردم و از میدان رسالت، راه افتادم طرف پل سیدخندان. زن همراه ۲ پسرش سر مجیدیه پیاده شدند، اما وقتی کرایه را دادند، دیدم کرایه ۲ نفر است! گفتم: این که کرایه ۲ نفر است؟!
زن اشاره ای به پسربچه حدودا ۷ ساله اش کرد و گفت: یعنی می خواهی از این هم کرایه بگیری؟!
گفتم: خب خانم محترم! همان اول می گفتید ۲ نفر هستید، من یکی دیگر را هم سوار می کردم.
گفت: این یه الف بچه که دیگه گفتن نمی خواست!
گفتم: یعنی وقتی این یه الف بچه راه می رود، پایش را می کند در کفش شما؟!
گفت: چقدر شما مسافرکش ها ظالم اید به خدا!
گفتم: تازه اگر ۲ نفر هم باشید، کرایه می شود نفری ۳۰۰ تومان؛ شما ۴۰۰ تومان دادید!
گفت: تا سیدخندان که نیامدیم!
گفتم: ولی اول گفتید سیدخندان!
گفت: بچه ام مدرسه اش دیر می شه؛ باید برم!
و رفتند.
گاز ماشین را گرفتم و هنوز دنده را از ۲ به ۳ نداده بودم که ۳ دختر برای ماشین دست تکان دادند و گفتند: سیدخندان، زیر پل؟
ماشین را کمی جلوتر نگه داشتم و سوار شدند و تا برسیم درباره همه چیز با هم حرف می زدند و بلند بلند می خندیدند.
زیر پل، بعد از کلی تعارف، بالاخره یکی شان اسکناس تا نخورده ۱۰ هزار تومانی در آورد و تا بقیه اش را حساب کنم و ۹۱۰۰ تومان بهشان برگردانم، کمی طول کشید.
به خانمی که جلو نشسته بود، گفتم: بفرمایید؛ این هم سیدخندان!
هدفون را از گوشش درآورد و “آهان” ی گفت و پیاده شد و رفت.
گفتم: کرایه نمی دهید؟!
گفت: نفری ۳۰۰ تومان هم حساب کنیم، باید از یک کورس ۱۲۰۰ تومان گیرت می آمد که همین الان بدون کرایه من ۱۳۰۰ تومان گیرت آمده.
گفتم: نفهمیدید کی رسیدیم سیدخندان، اما خوب حواستان به همه جا جمع بودها!
چیزی نگفت. فقط نگاهم کرد.
گفتم: خب اصلا کرایه الباقی چه ربطی به کرایه شما دارد، خانم محترم؟!
گفت: ربطش به این است که الان به خاطر جنابعالی نیم ساعت از کلاسم گذشته!
گفتم: از رسالت تا سیدخندان همه اش ۱۰ دقیقه هم نشد!
چیزی نگفت. فقط نگاهم کرد.
گفتم: به خاطر همین عجله ای که داری، بی خیال نشسته بودی و داشتی موزیک گوش می دادی؟!
گفت: این چه ربطی به شما دارد، آقای محترم؟!
و بعد یک پونصدی کهنه انداخت داخل ماشین و هدفون را دوباره گذاشت توی گوشش و رفت.
می خواستم بگویم: “پس بقیه اش را نمی گیری؟!” که چیزی نگفتم. فقط نگاهش کردم.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. میلاد پسندیده می‌گوید:

    اووووف… آتیییش

  2. شاهد می‌گوید:

    سلام

  3. میلاد پسندیده می‌گوید:


    حسین قدیانی: قطعه خواننده غریبه نداشت، تاییدش می کردم میلاد!

  4. شاهد می‌گوید:

    ایول اول شدم

  5. میلاد پسندیده می‌گوید:

    این عکس آخری، اوج مردم آزاری شهرداری را می رساند… آخر نمی گویند برش داریم که نیافتد روی سر مردم؟!!

  6. میلاد پسندیده می‌گوید:

    یعنی تا این حد اوضاع خرابه؟!!!!!!!!!!! فاتحه
    الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  7. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    این قصه کی بود؟؟
    احیانا …؟؟؟
    ولی مینی سیتی/ مترو هم خوبه ها!!!

  8. میلاد پسندیده می‌گوید:

    مطمئنید عکس دومی، پرندگان هستند؟! نکند بازمالچ نپاشیدند و ریزگرد ها قد کشیدند!
    🙂

  9. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    این دوست خوبمون علی اکبر بهشتی، توی کدوم شهر زندگی میکنه؟

  10. صبا می‌گوید:

    چه جالب دویست تومانی که اون خانم هدفنیه اضافه داد، شد به جای ۲۰۰تومانی که اون خانم اولیه نداد، بچه زیر هفت سال هم که کرایه نداره.
    درعجبم از ما آدم ها وقتی می خواهیم چیزی به کسی بدهیم فکر میکنیم اگر ما ندهیم دیگر هیچی به هیچی، غافل از این که روزی هرکسی مقدر شده و ما همه وسیله ایم. اگر قرار باشد چیزی به کسی برسد از هر راهی می رسد، ما وسیله نشدیم یکی دیگه. چقدر خدا از ما امتحان میگیره!!!!!!!!

  11. شاهد می‌گوید:

    داداش!
    بعد از اینکه پیام دوم رو دادم خیلی از خودم خجالت کشیدم انگار قرار بود بهم مدال بدن که دیدگاهم جز اول دوما بود وقتی دوباره بارگذاری که کردم اسم خانم فاطمه زهرا رو که دیدم به خودم قول دادم آدم بشم
    به خودم قول دادم قطعه رو بشناسم
    واسه بچه بازیم شرمسارم
    ولی چون میدونم خیی آقایی خوشحالم و مسرور از اینکه میدونم میبخشیم

  12. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  13. ستاره نقره ای(دوست) می‌گوید:

    یعنی چی؟فکر کنم چیز زیادی با خوندن این مطلب گیرم نیومد!!!!!!!!!
    راستی تا آزادی بنده از بند درس و مدرسه خداحافظ آقای قدیانی!
    خداحافظ همه ی اهالی!
    التماس ۲عا!!!!!!!!!!!!!!!

  14. سیداحمد می‌گوید:

    این “رسالت-سیدخندان؛ یه نفر” هم مجموعه داستان جالبی خواهد بود!
    ممنون داداش.

  15. ابوالفضل می‌گوید:

    و من فقط نگاهش کردم…
    عالی بود…
    اگه خواستی یه رمان عشقی هم بنویس… مطمئنا پر فروش ترین رمان عشقی میشه…
    شب خوش حسین قدیانی….

  16. ستاره نقره ای(دوست) می‌گوید:

    اااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!چه باحال الان شمام تو قطعه اید که نظرات رو تایید کردید؟
    شب به خیر

  17. دختر آسمانی می‌گوید:

    ما هنوز قدیمی نیستیم.

    ۵ بهمن ۱۳۸۹ در t ۲۰:۰۲

    بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن / جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن

    شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن / جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین . . .

    سلام آقای قدیانی
    اجازه می دهید یکی از عکس ها را برای بلاگم بردارم …
    (اجازه)

    یا علی …

    این دیدگاه در متن» صفار هرندی: اقتدار جمهوری اسلامی در مظلومیت انقلاب اسلامی ریشه دارد!
    ارسال شده در ۲۷ دی ۱۳۸۹ توسط حسین قدیانی

    …………..
    للحق

  18. چشم انتظار می‌گوید:

    چقدر این موضوعات اجتماعی که مینویسین تأثیر گذار و جالبه.

  19. حامد توکلی می‌گوید:

    زنگ موبایل رو زودتر خوندم و بیشتر بهم چسبید.
    و در مورد یه نفر گفتن…
    حسین تو هم؟

  20. مریم نوری می‌گوید:

    سلام به قطعه پاک ۲۶ و همه دوستان قطعه
    ویه خدا قوت حسابی به آقای قدیانی برادر خوبمان
    من چند وقتی بود به خاطر جا به جایی که خیلی طولانی شد و دوباره وصل اینترنت از قطعه بی خبر بودم امروز که امدم خیلی خوشحالم که دوباره اینجام و جمع اینجا همونطور گرم و پر شور و دوست داشتنی اشت
    تو این مدت دلم باسه اینجا واقعا تنگ می شد

  21. ناصر می‌گوید:

    داش حسین یاد مصطفی مستور افتادم.. اون هم همینقدر صادقانه می نویسه 🙂
    حسین قدیانی: قلم مصطفی مستور را خیلی دوست دارم. به ویژه کتاب «روی ماه خداوند را ببوس». راحت و روان می نویسد…

  22. پاییز می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام
    هنوز ازسفربرنگشته یه سفردیگه برام پیش اومد،تازه برگشتم. به اینترنت دسترسی نداشتم.
    خداییش منم باخودم گفتم این داستان سبکش،موضوعش آشناست.تا اینکه کامنت آخرشمامشکلوحل کرد.منم همه ی کتابای مصطفی مستورو خوندم.بهترین داستانش “کیفیت تکوین فعل خداوند از مجموعه داستان چند روایت معتبر بود.با این حافظه بدی که دارم هیچوقت این داستان یادم نمیره…
    “هرکس روزنه ایست به سوی خداوند،اگر اندوهناک شود ،اگر به شدت اندوهناک شود”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.