صف رای! عاشق این صفم…

صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.

¤¤¤

صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!

¤¤¤

صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!

¤¤¤

صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.

¤¤¤

صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!

¤¤¤

صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…

¤¤¤

صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.

کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. میلاد پسندیده می‌گوید:

    بسم الله…

    “دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم!”

    اول صبحی، رای داده بودم ولی دلم نمی آمد پاکش کنم… سر ناهار بود که به اصرار مادر، کلکش را کندم… می گفت میکروب دارد… مادرم کجایی که بدانی مزه اش به همین است… نمکش به همین است!
    حسین قدیانی: درباره پیرمرد این دل نوشت، امشب، قصه ای در وبلاگ می گذارم…

  2. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    آقای قدیانی؛ چه قدر دوست داشتنی است، این قبیل متن های تان. فوق العاده. حس زیبایی منتقل می کند به آدم. خیلی قشنگ است، خیلی…

    “هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!”

  3. صفی که اصلا دوست نداری تموم بشه…
    صف رای. عاشق این صفم…

  4. ف. طباطبائی می‌گوید:

    چقدر این متن شیرینه. شیرینیش غیر قابل وصفه.
    ممنون آقای قدیانی.
    روحیه گرفتیم!!
    حسین قدیانی: با خواندن «قصه غروب جمعه» تا ساعاتی دیگر، همین روحیه را جور دیگری می گیرید…

  5. یا زینب می‌گوید:

    به به! فوق العاده بود.
    چقدر قشنگ توصیف کردید روزهای انتخابات رو. فکر کنم هیچ چیز از قلم نیفتاده.
    میخواستم بپرسم جریان این پیرمرد چیه. حدس زده بودم حتما یه قصه ای داره.
    خـــــــدا قوت.

  6. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    صف رای! عاشق این صفم…

    به به!
    شما فوق العاده اید آقای قدیانی.
    توصیف زیبائی بود.

    البته باید عرض کنم مطالب شما را باید همین جا بخوانیم.
    ما دیشب مطلب را در کیهان خواندیم. با اینکه خیلی شیرین بود ولی از دوری قطعه ۲۶، اشکمان در آمد!!
    مطالب شما در قطعه ۲۶، حسی متفاوت دارد.
    خدا شما را برایمان حفظ کند.

  7. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    لحظه دیدار نزدیک است…
    چه قدر تفاوت است، بین این صف و صف های دیگر…

    “صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد!”

    http://www.ghadiany.ir/?p=6101

  8. عمار می‌گوید:

    سلام. خیلی قشنگ توصیف کردید. از الان ثانیه شماری میکنم برای لحظات شیرین صف رای! خیلی عالی بود. کلی انرژی گرفتم.
    راستی! دیشب دوستان اپوزیسیون، عرض کردند خدمتمون که، انگار قراره کیک و ساندیس بدهند! آخ جون! بازم نی ساندیس! بازم چشم از حدقه دراومده!!

  9. حیدر رزمندگان اسلام می‌گوید:

    کرم این کارم!!

  10. حنظله می‌گوید:

    دشمن را،
    زیر پا، نه!!!
    که در زیر یک بند انگشت خود، لـــــــــــــــــــــــــه میکنیم!

    ماشاءالله حزب الله

  11. سیداحمد می‌گوید:

    “صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش!

    عاشق ندیدن اول و آخر صف!

    عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است!

    عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا».”

    عالی بود دادش حسین! عالی…

  12. چشم انتظار می‌گوید:

    میانِ صفِ رأی ما، با صف نان و بنزین و گاز و بانکِ گردون!
    تفاوت، از زمین تا آسمان است…

  13. برف و آفتاب می‌گوید:

    چه متن دلچسب و شیرینی!

    ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!

    عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست.

  14. مقداد می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی. رای من به جبهه پایداری.
    برداشت از این میلم خیلی واضحه!
    با تشکر

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    چه تعبیر تمام عیاری، از یک روز پر حس و حال و پر جنب و جوش کردید. همه چیز ملموس از جلوی چشم ما به زیبایی رژه می رود…
    راستی! نماز جمعه ی بعد از انتخابات، همیشه مزه اش متفاوت تر بوده. انگار که قبول شده ای در آزمون. چه کاندیدایت رأی بیاورد، چه نیاورد!

  16. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    من ایرانی مسلمانم، مسلمان ایرانی!
    عاشق عشقم, عاشق عاشقانه های این سرزمین!
    عاشق زمستانی که به هم می زند ترتیب فصلها را، به هم نزدیک می کند آرای نسلها را!
    من عاشق صفم. صف انتخابات حرم امام رئوف. صفی که یک طرفت تکلیف است یک طرف حریم عشق.
    چه حال خوشی دارد ایستادن در صف آن هم در حرم. فرق ندارد این صف، صف نماز باشد یا صف انتخاب.
    من عاشق صفم. همان که باریتعالی در کتابش سوره ای به این نام دارد.
    از همه چیز که بگذریم ملت بصیر خودمان را عشق است.

  17. به جای امیر می‌گوید:

    بیل (گفت و شنود)

    گفت: مگر اوباما نگفته بود که تحریم نفتی ایران برای ایجاد نارضایتی در مردم و نهایتاً اعتراض آنها به مسئولان جمهوری اسلامی ایران است.
    گفتم: البته که گفته بود و اضافه کرده بود که این تحریم ها انتخابات مجلس در ایران را تحت الشعاع قرار داده و باعث حمایت مردم از اصلاح طلبان می شود!
    گفت: ولی حالا اوباما اعتراف کرده که هزینه تحریم نفتی ایران بر دوش مردم آمریکا سنگینی می کند و شبکه ای.بی.سی می گوید افزایش سرسام آور قیمت بنزین در آمریکا و اروپا که نتیجه این تحریم هاست به جای آن که انتخابات مجلس ایران را مختل کند، انتخاب مجدد اوباما را به خطر انداخته است!
    گفتم: یارو بی هوا پای خود را روی بیل گذاشت و دسته بیل محکم توی صورتش خورد و با عصبانیت به عده ای که از این حالت به خنده افتاده بودند گفت؛ به جای خنده و مسخره کردن یکی واسطه دعوا شود و ما را از هم جدا کند!

  18. سیداحمد می‌گوید:

    سلام و درود خدا بر شهیدان…

    “عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک!”

    “عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی!”

    ممنون داداش؛
    سالاری…

  19. سید می‌گوید:

    ۱۲ اسفند استمرار عزت ایران؛
    حضور مردم در انتخابات آینده دشمن شکن خواهد بود.
    کدورتهایی که در دوران انتخابات به وجود میآید، باید در روزی که انتخابات برگزار شد، فراموش شود.
    “رهبر انقلاب”

    به نظر من مسئله ی‌ اول در انتخابات، مسئله ی‌ انتخاب این شخص یا آن شخص نیست؛ مسئله ی‌ اول، مسئله‌ حضور شماست.
    مسئله انتخابات یک امتحان الهى است که گروه گرایان را از ضوابط گرایان ممتاز مى‏کند.
    “امام خمینی (ره)”

    وعده دیدار:
    ۱۲اسفند… همه باهم!
    درصف رای… صفی که عاشقش هستیم.
    ان شاءالله

  20. م.اشرف می‌گوید:

    سلام به همگی؛
    از دل نشینی اش براحتی میشد فهمید که از دل برآمده است.

  21. چشم انتظار می‌گوید:

    مادر بزرگوار شهید آوینی، به فرزند شهیدش پیوست…
    شادی روح مطهرش صلوات.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

  22. بانو می‌گوید:

    “عاشق این صفم”
    کار را تمام کردید.
    خیلی ها متهمتان کردند که این روز ها از وحدت در نوشته هایتان خبری نیست!
    اما مثل همیشه سر وقت آمدید و عالی.

  23. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شهید سید مرتضی آوینی
    “دنیا هرگز نمی‌تواند معنای این شور و اشتیاق را دریابد. ما با چشم دل به حیات دنیایی خویش می‌نگریم و با منطق ایمان وظایف خویش را در جهان در می‌یابیم. اگر کسی با چشم سر به ما بنگرد و بخواهد اعمال ما را با منطق عقل ظاهربین تجزیه و تحلیل کند، هرگز از عهده‌ی شناخت ما بر نخواهد آمد. آنچه ابرقدرت‌ها را در برابر ما به اشتباه می‌اندازد همین است. منطق ما منطق امام حسین(ع) است و اگر دشمن این حقیقت را دریابد، هرگز در انتظار خستگی ما نخواهد ماند.”

  24. قاصدک منتظر می‌گوید:

    “صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! “

  25. سوگند می‌گوید:

    دوست داشتم. خیلی خوب نوشتید.
    آقای قدیانی! من یک بار با پای شکسته با مادرم رفتم مسجد محلمان، و رای دادم. نمی‌دانم چرا این یکی را خوب یادم مانده است. شاید چون پیاده رفتیم و من با عصا بودم…

  26. شیدا می‌گوید:

    این هنر انحصارى قلم شماست که مى تواند یک مسئله سیاسى خشک را این جنین لطیف و عاشقانه بسراید.
    کاش صدا وسیما اندکى سلیقه به خرج مى داد و آن را بارها و بارها همراه یک موزیک متناسب پخش مى کرد.
    موفق باشید.

  27. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    تا دقایقی دیگر قطعه ۲۶ با ۲ متن به روز می شود…

  28. سیداحمد می‌گوید:

    این متن، از آنهائی است که خیلی دوستش دارم و بارها می خوانمش!

    “صف رای! عاشق این صفم…”

    خواندنش کیف دارد…

  29. م.طاهری می‌گوید:

    همینه، واقعاً همین جوری است. به همین شیرینی.
    “صف رای! عاشق این صفم…”

  30. سایه/روشن می‌گوید:

    بارها شوقِ عاشقانه های تان را در دل گریسته ام. واقعا تمام ناشدنی است…

  31. پاییز می‌گوید:

    عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی!

    و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
    و او و ثانیه ها می روند آنطرف روز
    و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
    و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را به آب می بخشند
    و خوب می دانند
    که هیچ ماهی هرگز
    هزارویک گره رودخانه را نگشود…

    – هوای حرف تو آدم را
    عبور می دهد از کوچه باغهای حکایات
    و در عروق چنین لحن
    چه خون تازه محزونی!…

  32. پاییز می‌گوید:

    …دشمن بداند ما موج خروشانیم

    زائیده بحریم فرزند طوفانیم

    در سنگر اسلام بگذشته از جانیم

    بازو به بازو صف به صف ما آهنین چنگیم

    سنگر به سنگر جان به کف آماده جنگیم

    تخت شهنشاهان شد سرنگون از ما

    بخت تبهکاران شد واژگون از ما

    دامان آزادی شد لاله گون از ما

    ما حافظ آزادی و اسلام و قرآنیم

    ما در پی آسایش و معراج انسانیم

    الله اکبر، خمینی رهبر…

  33. مجنون می‌گوید:

    عاشق حسین قدیانیم به خاطر بصیرتش
    عاشق حسین قدیانیم به خاطر ولایتمداریش
    عاشق حسیین قدیانیم به خاطر قلم شیرینش

  34. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    از الان داریم گرم می‌کنیم واسه جمعه…
    هزار ماشاالله به امت بابصیرت امام خامنه‌ای…
    حسین قدیانی: از الان گرم کنی، می سوزی!! از فردا گرم کن!!

  35. سیداحمد می‌گوید:

    🙂 🙂
    وای وای از این جواب دادنت!!!
    مردم از خنده!!!!

  36. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    اینم هست، پس از الان ولرم می‌کنیم تا جمعه!!

  37. عمار می‌گوید:

    سلام. خیلی خوب جواب دادید! جواب مرتضی اهوازی هم خوب بود! کلی خندیدم!!!

  38. فاطمه می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی؛
    محشر بود!!
    محشر!
    میشه بعضی پاراگرافهاش رو بذارم تو وبلاگ؟
    البته به نام نویسنده اصلیش ها:))
    پس با اجازه تون بذارم.
    ممنونم.
    حسین قدیانی: دوست داشتید، بگذارید…

  39. فاطمه می‌گوید:

    آخجون گذاشتم 🙂
    یه عکسم اضافه کردم براش.

  40. م.سعید می‌گوید:

    سلام!
    از الان به فکرم که انشالله همزمان با دعا ندبه ی ندبه خوانان، مهدیه شهرمون، رای بدم.

  41. حامد توکلی می‌گوید:

    ………………………..
    حسین قدیانی: ناچار می کنید آدم را به این حرکت!! تو رو خدا درست بنویسید!! زورتان می آید؟! شما ۸ تا جمله نوشته ای، نه نقطه دارد، نه ویرگول!! اما غلط دارد!!

  42. باران می‌گوید:

    خدا رو شکر، نمازجمعه و رأی و …
    فکر کن! رأی اولی با بچه اش اومده بود! دستش خسته شده بود، منم چند دقیقه کمکش کردم، حالا دست خودم درد میکنه. 🙂
    *نمیدونم چرا همش تو فکر انگشتم بودم که طوریش نشه! آخرش دیشب موقع شام درست کردن، رنده اش کردم.

  43. سایه/روشن می‌گوید:

    “دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم!
    (چون) ما حکومتی هستیم!
    «این هم از (سمفونی مُهر) امروز!»

    چو نیلوفر، عاشقانه، (پیچیدیم).
    رفیق! بزن روشن شی…”

    …:::عاشق این متنم:::………………………..

  44. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…

    به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…

    «آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.