نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
بسم الله…
من و مامان!
ایده زیبائیست!!
به شدت منتظرم…
ایده زیبائیست!!
به شدت منتظرم…
این نظر خودم بود. از جای دیگه کپی نکردما!!
وای چه کار فوق العاده ای.
شدیدا منتظریم.
جا داره اینجا ازتون درخواست کنم از طرف ما دست مادر رو ببوسید.
بسیار بسیار متفاوت… سلامت باشند ان شاء الله.
مادر! برام قصه بگو…
انشالله خدا به ایشان سلامتی و طول عمر با عزت بدهد.
چه کار قشنگی…
خوش به حالتون. چه سوژه خوبی کنار دستتان داشتید برای مصاحبه…
یه عالمه سلام خدمت مادر عزیز!
کامنت ها رو می خونن دیگه؟
نمی دونم چرا ناخودآگاه، یاد (چادر روز) دهم افتادم.
مادرجان امر کردند برید نون بخرید، شما نشستین باهاشون مصاحبه ترتیب دادین؟؟ خوبه والله…
داداش حسین!
این عکس هایی که گذاشتید، مخصوصا” عکس دوم، خیلی حرف ها داره با ما. حرف های ناگفتنی. و فقط حس کردنی! حرف هایی که ریشه در، قطراتِ خونِ پاکِ حنجره ی مردی از قبیله ی عشق، دارد.
داداش حسین؛
صمیمانه قهرمانی تیم محبوبتون رو تبریک میگم!
حسین قدیانی: تا دیروز می گفتیم؛ اس اس منتظر جام حذفی می شینه، تا که این جام بگیره، جام بعدی ببینه…
ایده هاتان ناب است. دست نخورده و بکر …
آخ جان! پارسال بهاریه خانم غیرمنتظره بود و امسال مصاحبه با مامان….
مطمئنم؛ از شنیدن این سه قطعه، بهره ی وافی رو، خواهید برد. بی مناسبت با موضوع نباید باشد. احتمالا!
.
کجایید ای شهیدان خدایی (محمد اصفهانی):
http://hanjareyeelahi.persiangig.com/audio/Mohammad%20Esfahani%20-%20Shahidan-e_Khodaei%20-%20%5BWwW.Mohammad-Esfahani.Blogfa.CoM%5D.mp3
.
قبیله ی لیلی:
http://hanjareyeelahi.persiangig.com/audio/Mohammad%20Esfahani%20-%20Nejad-e%20Kavir%20-%20%5BWwW.Mohammad-Esfahani.Blogfa.CoM%5D.mp3
.
پدران آسمانی:
http://hanjareyeelahi.persiangig.com/audio/Mohammad%20Esfahani%20-%20Pedaran%20e%20Asemani%20-%20%5BWwW.Mohammad-Esfahani.Blogfa.CoM%5D.mp3
تقدیم، با احترام:
پدران آسمانی؛
ای خیال سبز خُم، خفته در خماریت!
شد مسیر سرخ عشق، مست رهسپاریت
با شتاب رفته ای، آتشین شهاب من!
آنچنان که گم شده است، رد خون جاریت
دوست داشتم شبی، هم رکاب می شدیم
مهلتم ولی نداد، کوی تک سواریت
تا همیشه خانه ات، در میان لاله هاست
غبطه می خورم بر این، حسِّ هم جواریت
در کنار پنجره، باز گرم گفتگوست
با نگاه خیس من، (عکس یادگاریت)
از زبان موج ها، قصه ات شنیدنی است
در توان من که نیست، شرح بی قراریت
از سروده های خویش، غرق در خجالتم
پس کجاست ای عزیز! دست های یاریت؟!
……………..
حسین قدیانی: در سیاست، صفر و صدی نباید بود. حکمتی دارد کارهای رهبر انقلاب…
خدا حفظشان کند.
مَن بَرَّ والِدَیهِ طوبى لَهُ زادَ اللَّهُ فی عُمرِهِ.
خوشا به حال هر که به پدر و مادرش نیکى کند؛ خداوند بر عمرش افزوده است.
پیامبر اکرم (ص)
چه غیرمنتظره و غافلگیر کننده…
عرض سلام و ادب و احترام ویژه، خدمت مادر بزرگوارتان.
انشاءالله همیشه نگاه خاص ام ابیها، حضرت فاطمه سلام الله علیها، شامل حال شان باشد.
این جام و جام بعدی، مبارکتان باشد.
خواستۀ قلبی ما، خوشحالی شماست و بس!
(الان اسلامی ایرانی میاد و خشمگین میشه!)
چه جالب………
دلم برای مامانم تنگ شد، کاش الان پیشش بودم و دستش رو می بوسیدم…
راستش را بگم همیشه منتظر چنین متنی بودم، فقط نمیدونستم چه طوری باید این در خواست را محترمانه بگم. حتما متن خیلی خیلی خواندنی است. منتظرش هستیم…
من که از قهرمانی تیم محبوبمون خوشحال نشدم، چون یک گام برای ابقاء مظلومی برداشته شد، باید قهرمانی که هدف کوتاه مدت بود را فدای یک هدف بلند مدت بکنیم.
فقط ژنرال!
فقط جسارتا!!! با شهید پاسیار شهر ما، تبریز که فکر کنم معلم بودن، نسبتی دارن؟؟
حسین قدیانی: نه!
سلام
چه ایده جالبی!!!!
میگم که میخواید به شیوه مصاحبه های ماضی بر و بچه های قطعه ۲۶ سوالهایی رو که قراره بپرسید رو براتون ارسال کنن؟ و در مورد شیطنت ها و آتش سوزوندن های گل پسرشون صحبت کنن.
راستی فکر میکردم دیروز در دیدار از شهدای زنده آسایشگاه نیایش ببینیمتون که گویا بخت یار نبود.
میگم که از این برد تیم محبوبتون خیلی خبر ندارم (چون فرصت نکردم اخبار گوش بدم) ولی چند صحنه از خنده بازار دیدم که طنز دعوای مدیر عامل و سرمربی تیم فضایی پایتخت (استقلال) رو نشون میداد و کلی خنده دار بود.
حالا ان شاء الله فردا بیام برای مطالعه ی مصاحبه با بزرگ بانوی قطعه مقدس ۲۶
موفق و موید باشید زیر سایه آقا امام زمان و در رکاب امام خامنه ای
یه سوال خصوصی از حسین قدیانی!
آیا ترانه هم گوش میکنین؟؟ کی؟؟
البته کاملا بی ربطه!!!
سواله دیگه چیکار کنم!!
حسین قدیانی: …………………………………… !!
هر خدمتی که خدمت مادر نمی شود
هیچ حرمتی چو حرمت مادر نمی شود
گر بارها به بیت خدایش بری به دوش
جبران لحظه ای محبت مادر نمی شود
باشد بهشت خدا زیر پای او
کسبش جز از رضایت مادر نمی شود
در مهر و عشق و وفا و صفا ببین
در این سرا کسی به رتبت مادر نمی شود
هر گفت و گو که شنیده است “قاصدک”
شیرین تر از حکایت مادر نمی شود
حسین قدیانی: قشنگ بود… خودت گفتی؟!
گفت و گوئی ماندگار خواهد بود؛
ممنون داداش حسین!
دعای خیر امام زمان، شامل حال شما و مادر بزرگوارتان.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
بله؛
البته باید کم و کاست اش را ببخشید!
“کافی است یک روز مادر، بچه خود را دعا نکند. هر کسی هر جایی رسیده، از دعای پدر و مادرش بوده.”
یک روز اگر دعایمان نکنند، زندگی مان کن فیکون می شود!!!
خواهی اگر شوی به دو عالم تو سرفراز
بی شک به جز از دعای مادر نمی شود
باشد بهار که زنده کند خاک مرده را
جان بخشی بشر، بی وجود مادر نمی شود
هر خدمتی که خدمت مادر نمی شود
هیچ حرمتی چو حرمت مادر نمی شود
گر بارها به بیت خدایش بری به دوش
جبران لحظه ای محبت مادر نمی شود
دستش درست آن که مرا پروریده است
قد، قامتی رشید بی حمایت مادر نمی شود
خواهی اگر شوی به دو عالم تو سرفراز
بی شک به جز از دعای مادر نمی شود
باشد بهار که زنده کند خاک مرده را
جان بخشی بشر، بی وجود مادر نمی شود
باشد بهشت خدا زیر پای او
کسبش جز از رضایت مادر نمی شود
در عشق و مهر و وفا و صفا ببین
در این سرا کسی به رتبت مادر نمی شود
هر گفت و گو که شنیده است “قاصدک”
شیرین تر از حکایت مادر نمی شود
بنام خدا
سلام علیکم
داداش! (خواهش می کنم راستش را بگید) نه بگو.
(به بابا اکبر نگفتید جبهه نرو) نه نگفتی.
(یک دستی بغلم می کردید) نه می کردی.
با مامان، با صیغه ی جمع، صحبت کردن بهتر از با صیغه ی مفرد است. مخصوصا که این مامان ، مامان یکی از ستاره های گل درشت حضرت ماه هم باشد. هم مامانش و هم پدرش. احترام هم با صمیمیت منافات ندارد و قابل جمع است.
بهشون سلام برسانید و سال نو را هم تبریک بگوئید.
موفق باشید.
“مادر”
مادرم زنگ زد و اینکه آیا ظهر مشکلی برایت پیش آمده بود؟ گفتم: مشکل که نه، پنچر شده بود ماشین. گفت: سر نماز فکر کردم جایی باید گیر کرده باشی، اصلا تمرکز نتواستم بکنم برای نماز. دعایت کردم که گره اگر به کارت خورده باز شود…
http://www.ghadiany.ir/?p=2684
_____________
“امام زاده چالوس!”
و أوحینا إلی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین
گفت: “در قرآن که آمده خدا به مادر موسی وحی کرد، خدا اگر به خیلی از مادران وحی نکند، لااقل به دل شان می اندازد که مثلا بچه شان کجاست…
http://www.ghadiany.ir/?p=1044
خانوادگی هنرمند هستید ماشاءالله.
اصلا مادر یعنی چی؟!
بی شباهت به بهار نیست. خدا به واسطه بهار، زمین را دوباره زنده می کند و به واسطه مادر، نسل آدم را.
داداش! مثل فیلما شدی که جای حساسش پیام بازرگانی میرن! بقیه اش را کی مینویسی؟ تا دقایقی دیگر یا ساعاتی دیگر؟! به سالی دیگر نکشه…
دلچسب و دلنشین بود.
انشاءالله؛ چندین قسمت داشته باشد.
کلام مادر، با قلم پسر، هارمونی عجیبی دارد.
به گمانم ایشان هم، خواننده ی متن های (داداش حسین) هستند.
شاید هم قلم شما، به برکت دعای مادر، و خون پاک پدر، اینقدر نافذ است… شاید؟؟!!
راستی! حاج خانم، شما را چه صدا می کنند؟ داداش حسین بسیجی ها!!؟
حسین قدیانی: به هر حال صحبت های مادرم را من دارم برای تنظیم، تایپ می کنم و مثل هر گفت و گوی دیگری، رگه هایی از قلم گفت و گو کننده، در سخنان گفت و گو شونده، قابل مشاهده است. مهم این است که به حرفهای مادرم از نظر حرفه ای و محتوایی، صرف نظر از ویرایش، کاملا وفادارم در این مصاحبه…
چرا همه انتظار داشتند “آقا” هاشمی رو عوض کنه؟
بی اعتنایی قشنگ تر از این نمی شد! یعنی؛ عیبی نداره! دلت خوش باشه که یه کاره ای هستی!
تازه اگه از این مقامی که داره برکنار بشه؛ میشناسیدش که! دیوونه می شه! علناً دشمنی می کنه!
اونجا که نوشتین “… بابا اکبر ناراحت نشود؟!!”
اشک تو چشمام پر شد…
شاید بحال شما که فرزند شهیدین غبطه خوردم،
شاید به همسر شهید بودن مادرتون…
شایدم به بهشتی غبطه خوردم که میزبان “بابا اکبر” و بقیه باباهاى آسمانیه…
“بابا اکبر” ها و “مامان فاطمه” ها بابا و مامان های همه ما هستن.
پس… یه جورایی خوش بحال ما!
خوش بحال من!
خوش بحال شما!
خوش بحال “مامان فاطمه”!
خوش بحال بهشت…
سلام.
چه جالب! مادر و خواهر زاده تون هم اسمند!
**اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم**
دوستان محترم!
امشب «قطعه ۲۶» با یک بهاریه نو به روز می شود… این مصاحبه هم کامل می شود…
سلام به مادران شهدا. سلام به همسران شهدا. و سلام به تمام مادرانی که الان در این دنیای فانی نیستند، روحشان شاد.
مــــــــــــــــادر ســــــــــلام!
مادر……..
ساعتها نه… روزها باز هم نه… اصلا دنیا وقت کم است تا برای این واژه بگویی…
خدای خوب محافظ مادرتان باشد…
حرف های مادر، جواهره.
همیشه صحبت ها و راهنمائی هاشون یه حکمتی داره.
کاش قدرشونو بیشتر بدونیم.
برای شادی روح مادرائی که از میون ما رفتن هم دعا کنیم…
“گفت و گوی «حسین قدیانی» با سرکار خانم «فاطمه پاسیار»… مادر مهربانِ شان!
دقت کردین بیشتر از این که شبیهِ پدرتون باشین، شبیهِ مامان تون هستین؟!
خدا مادرتو نگه داره. مثل هیشه زیبا نوشتی.
داداش حسین؛
عکس های سفر حجتان خیلی زیباست.
خصوصا عکس دوم و آن دمپایی سفید هتل که برای حج رفته ها، یادآور خاطرات زیادی است!
اُه اُه! بابااکبر ناراحت نشود؟!!
نه اتفاقا! مردها خودشان دوست دارند…
هرکی ندونه، فکر می کنه بابا اکبر الان حی و حاضره که شما و مادر اینطوری در موردش حرف می زنید! که البته حی و حاضر هم هست… اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم؛ شادی ارواح مطهر همه شهدا!
امروز سالگرد رحلت حاج احمد آقای خمینی بود.
فاتحه ای نثار روح ایشان و پدر و مادر بزرگوارشان کنیم…
ایول، خدا حفظتون کنه.
خسته نباشی بازنده.
داشتم کم کم احساس می کردم شما از اون افرادی هستید که به دلیل تقوای الهی ملاک تمایز حق از باطل را دارید. اما…
امیدوارم نتایج انتخابات مخصوصا در تهران شما را از توهم بیدار کند ولی افسوس امید کمی مانده. کجا شد ان ولوله تفرقه که مانند تفرقه اصلاح طلبان در شوراهای دوم باعث می شد تا اصولگرایان نتیجه را (آن هم در ظاهر، نه پیشگاه خدا) واگذار کنند. نکنه این هم مثل توهم تورم ۶۰ در صدی احمدآقا از خودت در آورده بودی. وقتی که طرز فکر قبلیم نسبت به شما یادم می افته خندم میگیره.
نخیر عزیزم! دلیل شکست اصلاح طلبان وزن کشی نبود. بگذریم. اصلا مصلحت سنجی وظیفه ی مقام معظم رهبری است نه ما رای دهندگان.
زنده باد آیت الله مصباح یزدی. و برتر از آن زنده باد گفتمان پایداری. مرگ بر تنگ نظر.
مادر قبلا هم به قطعه آمده بود. یادتونه بچه ها؟!
و أوحینا إلی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین.
تازه رانندگی یاد گرفته بودم و برای اولین بار به سرم زده بود بروم جاده چالوس. به چند تا از بچه ها آمار دادم و با کله آمدند. قرار ما این بود که تا تونل کندوان برویم و آشی بخوریم و برگردیم اما به خود که آمدیم دیدم روز سوم حضور ما در شمال است! هر بار که مادرم زنگ می زد کجایی، یک چیز می گفتم و می گفتم که مثلا خانه یکی از بچه ها تشریف داریم. البته در شمال رفته بودیم خانه یکی از دوستان اما دروغ که شاخ و دم ندارد! تا اینکه روز سوم مادرم قسم داد که؛ “راستش را بگو، کجایی؟ از پشت تلفن صدای طبیعت می آید؟!” دیدم این تو بمیری، از آن تو بمیری ها نیست. این بار چیز دیگری سر هم کردم و گفتم: راستش خانه یکی از بچه ها بودیم تا امروز و امروز آمده ایم امام زاده داوود. مادرم گفت: هر قبرستانی هستی تا یک ساعت دیگر می آیی خانه. آن زمان خانه ما محله “شهران” بود؛ شمال غرب تهران و با امام زاده داوود فاصله ای نداشت. مادرم گفت: از امام زاده داوود تا خانه فوقش یک ساعت راه باشد. همین الان برگرد. چشمی گفتم و تلفن را قطع کردم و دو دستی زدم بر سرم! حالا باید چه خاکی بر ملاجم بریزم؟ من در شهر “فومن” بودم و رفته بودم ییلاق این شهر یعنی “قلعه رودخان” که عجب جای دنج و باصفایی است. دعوا دارند مورخین درباره قدمت این قلعه. از ۵۰۰ سال تا ۱۰۰۰ و اندی سال پیش بینی کرده اند قدمت اینجا را. بگذریم که نگهبان قلعه رودخان می گفت؛ اینجا از تخت جمشید هم قدیمی تر است! یعنی که یعنی! و این یعنی که من باید از ییلاق شهر فومن تا شهر تهران را در عرض یک ساعت می آمدم! نشستم پشت ماشین و رانندگی کردم عین شوماخر که دیدم ۵ ساعت بعد در تهرانم. آن زمان این مسیر حداقل ۷ ساعت راه بود. به خانه رسیدم و دروغ پشت دروغ که در ذهنم ردیف کرده بودم؛ رفتم بچه ها را برسانم، گیر کردم در ترافیک. ماشین در پیچ جاده امام زاده داوود خراب شد. حال یکی از بچه ها بد شد، بردیمش درمانگاه. یا اینکه اصلا راستش را بگویم؛ خلاص اما مادرم اصلا به روی خودش نیاورد. به روی خودش نیاورد تا همین پارسال. چند روز بعد از اینکه از حالت کما خارج شدم و از بیمارستان مرخص شدم، مادرم که داشت کمپوت سیب به من می داد، گفت: “در قرآن که آمده خدا به مادر موسی وحی کرد، خدا اگر به خیلی از مادران وحی نکند، لااقل به دل شان می اندازد که مثلا بچه شان کجاست. باور کن وقتی گفتی داری می ری با بچه ها فوتبال، یقین داشتم به جای فوتبال، داری می ری در این درگیری ها. به دلم هم افتاده بود برایت اتفاقی می افتد. یعنی غافلی پسر، وقتی از خانه زدی بیرون و نشستی ترک موتور برایت چند تا آیت الکرسی خواندم. یا مثلا روزی از روزها که با دوستانت رفته بودی امام زاده داوود، تو امام زاده داوود نرفته بودی، رفته بودی امام زاده چالوس! یادت هست؟ راستی کمی از آن سفر برایم تعریف کن ناقلا. خوش گذشت؟ کدام شهر شمال رفته بودی؟ حالا بی ما دیگه؟
خدا حفظ کند مادرتان را برای شما.
منتظر ادامه این گفتگوی شیرین هستیم، خدا قوت.
حسین قدیانی: تا دقایقی دیگر، این مصاحبه کامل می شود.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=120173
پیامبر(ص) میفرمایند:
“هر کس در کتابی یا نوشته ای بر من صلوات بفرستد (یعنی صلوات را بنویسد) تا نام من در آن کتاب هست، ملائکه برای او از درگاه حق طلب آمرزش می کنند.”
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…
حرف های مادرتان عمیق است… تامل برانگیز است!
از چنین شیر زنی، چنین پسری باید.
استوار باشید.
به روز هستم…
http://foreign-policy.blogfa.com/
“بهار؟! فصل جدایی است برای من. توی اولین ماه بهار بود که بهار از زندگی ام به جبهه رفت و توی دومین ماه بهار بود که برای همیشه رفت و توی سومین ماه بهار، امیدوارم که وصال دست دهد.”
توی سومین ماه بهار…
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم…
صبحدم را گفتم
میتوانی آیا
لب مادر گردی؟
عسل و قند بریزد از تو
لحظه حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زر گردی؟
گفت: نی/ نی/ هرگز
گل لبخند که روید ز لبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
در بهشت دگری نتوان جست
من از آن
آب حیات
من از آن لذت جان
که بود خنده او چشمه آن
من از آن محرومم
خنده من خالی است
زان سپیده که دمد از افق خنده او
خنده او روح است
خنده او جان است
جان روزم من اگر/ لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر/ روح و روان کم دارم
در پی عشق شدم
تا در آئینه او چهره مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جان پرور مشکین نسیم
دیدم او در پرش نبض سحر
دیدم او در تپش قلب چمن
دیدم او لحظه روییدن باغ
از دل سبز ترین فصل بهار
لحظه پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیز ترین زیبایی
بلکه او در همه زیبایی
بلکه او در همه عالم خوبی/ همه رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود.
تقدیم به مادر عزیزتان
و همه همسران گرانقدر شهدا که عشق و وقار و وفا را آبرو بخشیدند.
روی ماهشان را می بوسم .
حسین قدیانی: ممنون!
…ولی این را معمولا کم می گویند که در عوض این افتخار، چند تا زن، در اوج زندگی شان، بی همسر شدند؟! چند تا بچه، بی پدر شدند؟!
گفتن و شنیدنش آسونه. اما حتی تصورش هم سخته! واقعا امنیت و سربلندی امروزمون رو مدیون خانواده ی شهدا هستیم.
بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد.
درباره ی این سئوالتان: (می گویند خانواده شهدا، اغلب شان بریده اند! درست است؟!) فکر کنم، مادر، به بهترین شکل ممکن، پاسخ دادند.
اصلا” خیلی از همین نهادهایی که، ازشان اسم بردند، معنی درست خانواده ی شهید را، نمی دانند.
همیشه به جنبه ی ظاهری قضیه نگاه می کنند. و برای همین هم هست که، اکثرا” در قضاوت در مورد خاندان شهادت، به بیراهه می روند.
خیلی دوست دارم در این رابطه، حرف های مفصلی بگویم. ولی چه کنم، که تمام برداشت هایم، انتزاعی است. و از طرفی از حوصله ی بحث خارج.
داداش حسین!
ما هر وقت عکس کوچکی شما رو دیدیم، یا رو به دوربین لالا کرده بودید، یا پشت به دوربین. مثل همین عکس. خوش خواب بودیدها!! برعکس الان.
من هم یک سئوال از مادرتان دارم اگه صلاح می دانید:
مادر حسین آقا؛ چه حسی دارید از این که، گل پسرتان، اینگونه در بین بچه بسیجی ها محبوبیت دارد؟ و چنین نوشته های قوی و آتشینی می نویسد؟ آیا تا به حال، ایشان را به خاطر نوشته های شان تشویق، یا احیانا” تنبیه کرده اید؟!
حسین قدیانی: ۲ سئوال اولت که حتما از نظر مادرم و خودم، درست نیست؛ یعنی از اساس، درست نیست، اما به معنای حرفه ای نقد، هرگز ورود نمی کند مادرم در نوشته هایم.
گفت و گوئی زیبا و خواندنی، با عکس های زیبا.
ممنون از شما و مادر عزیزتان.
“هیچ زنی دوست ندارد با هیچ بهانه ای، حتی هیچ هزینه ای، مرد زندگی خود را از دست بدهد، اما مسئله جنگ فرق می کرد.”
حتما و حتما خانم ها بهتر می توانند این سخنان مادرتان را درک کنند.
صبری زیاد می طلبد تحمل این جدایی…
شوکه(گفت و شنود)
گفت: یکی از کاربران «فیس بوک» خطاب به گروه های اپوزیسیون نوشته است؛ بیخودی دلتان را صابون نزنید، وقتی خاتمی رأی می دهد و فاتحه جنبش سبز را می خواند، از موسوی و کروبی چه انتظاری دارید؟!
گفتم: یعنی چی؟! منظورش چیه؟!
گفت: نوشته، خاتمی سابقه دو دوره رئیس جمهوری با رأی بالای مردم را داشت ولی موسوی که هیچوقت از مردم رأی نگرفته بود و رأی انتخابات ۸۸ او هم مدیون خاتمی بود.
گفتم: پس کروبی چی میشه؟!
گفت: نوشته است «کروبی هر سابقه ای داشت به جای خود ولی در انتخابات ۸۸ کمتر از آرای باطله رأی آورده بود و نتیجه گرفته که موسوی و کروبی کاره ای نیستند که دلمان را به آنها خوش کنیم»!
گفتم: چه عرض کنم؟!
گفت: یکی از مراجعه کنندگان به این صفحه فیس بوک در ستون «نظرات» نوشته «آقای «رامین- الف» چرا توی دل ما را خالی می کنی»؟!
گفتم: این یارو دیگه عجب خل و چلیه؟! به شخصی گفتند بابات مرده! گفت؛ راستشو بگین، من ظرفیتشو دارم! حتما دستش شکسته و برای اینکه من شوکه نشم میگین مرده!
از دست فـــــــــراقت، برِ کى داد برم؟… فریاد رس، از تو، به که فریاد برم؟
طوفان غمت رشته هستى بگسیخت… یاد تو شود، یاد خود از یـــــاد برم!
“امام روح الله”
۱۷۵* پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
بزرگترین حق را بر زن، شوهر او دارد و بزرگترین حق را بر مرد، مادر او دارد.
(کنز العمال، ح۴۴۷۷۱)
تقدیم به مادر مهربان قطعه ۲۶:
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/1-14-1.jpg
حسین قدیانی: ممنون!
خدا، نگه دار مادر مهربانت باشه انشاءلله.
راستی اگه بابا اکبرت شهید نمیشد، الان برای خودت برو و بیائی داشتی
در شرکت سایپا. اصلا میرفتی نوک حمله سایپا، بجای کریم انصاریفر
سالی یک میلیارد میزدی بر بدن! ولی گلهائی که اینجا میزنی
ارزشش خیلی بیشتره، قیمت نداره.
“حسین آقای گل”
حسین قدیانی: صرف نظر از تعریفت، عجب کنایه ای داشت کامنتت!! بابا! نویسنده!!
یه چیزی میگه شاعر: ما دوتا دادشیم، نه نه! این نبود!
میگه: کمال همنشین در من اثر کرد. آره و اینجوریاست دیگه. شاگردیم.
هم متن زیبا بود هم عکسها…
عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن “مادر” را ساختند.
سلام
امروز رفتم قلاده های طلا رو دیدم.
خداییش فیلم قشنگی بود. من خودم همه نظراتشو قبول ندارم ولی دلمم نمیخواد فیلم بی اخلاقی مثل: گشت ارشاد از قلاده های طلا بیشتر فروش کنه. یکی از دوستام گفت توی وبلاگ شما هم در مورد این فیلم مطلب زده بودید. هنوز مطلبتون رو نخوندم ولی گفتم رفیق نیمه راه نباشید و یادتون نره به دوست هاتون یادآوری کنید که برن و فروشش رو بیشتر کنن.
حسین قدیانی: اتفاقا توصیه ام این است: بس کنید این مسخره بازی دعوا بر سر فروش بیشتر را!! عادت شده مثل اینکه برای ما!! یک فیلم را بکنیم نماد انقلاب، آن یکی را نماد ضد انقلاب، و جو راه بیاندازیم… این مسخره بازی ها کمک به ابالقاسم طالبی نیست! فرهنگ به این معنی و تا این حد، جای خط کشی نیست!
“نکند نامه سرگشاده را ما نوشتیم؟!
تو از من باید درباره بریدن مسئولین و خواص بپرسی…
انقلاب اسلامی در میدان سیاست، نیرو زیاد دارد، زیادی هم دارد…”
بعضی های شان هم از اساس، “زیادی” اند در این عرصه و مرد این میدان نیستند و اشتباهی، سر خوردن در این وادی.
“یک روز پدربزرگت از حج، برایش یک دوربین بسیار مجهز فیلم برداری، سوغات آورد. بدون اینکه جعبه دوربین را باز کند، رفت و داد به حوزه هنری. گفت: به درد شما بیشتر می خورد. الان هم ان شاء الله همین طور هستند خانواده و خود مسئولین!”
اگر این منش و روش در میان بعضی از مسئولین و خانواده هایشان حاکم بود، شاید هیچ وقت شاهد این جمله نبودیم:
“…اما در عوض بعضی چیزها، پشیمان هم نباشیم، لااقل دل مان می شکند!”
بویِ غم داشت.
بله. مسلما نوشتن یک متن دیگر زحمت دارد. کاری به طالبی ندارم. به تو کار دارم که میگفتند رفیق با صفایی. رفیق نیمه راه!
چه سرّی است در ارقام و اعداد؛ نمی دانم، اما این هم در نوع خودش جالب است:
نمی دانم دوستان، به عکس ژیان، دقت کردند یا نه؟!
پلاک ماشین مردی که این روزها آرمیده است در قطعه ۲۶؛ با عدد ۲۶ شروع شده است…
شادی روح شهید اکبر قدیانی؛
“ألّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم”
می گویند خانواده شهدا، اغلب شان بریده اند! درست است؟!
همین تقسیم بندی جامعه به خانواده شهدا و لابد خانواده غیر شهدا(!) غلط اندر غلط است.
………………………………………..
……………………
**یا رب العالمین**
“بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد.”
این بخش از بحث جالب بود. اون زمان هم مثل الان عشق رهبر، فراتر از همه چی بود.
کلا مصاحبه خوندنی و آموزنده ای بود.
خدا قوت آقای قدیانی.
جالب بود.
خیلی کنجکاو هستم در مورد حاشیه های این مصاحبه.
اللهم عجل لولیک الفرج…
-” اصلا! بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد. این بود که امثال من با همه زن بودن مان، همسران خود را به جبهه رفتن تشویق می کردیم!!”
– “خانواده و اهل و عیال و خاندان و خود روسای جمهور همین نظام، بیشتر بریده اند، یا خانواده شهدا؟! نکند نامه سرگشاده را ما نوشتیم؟!”
– “بهار؟! فصل جدایی است برای من. توی اولین ماه بهار بود که بهار از زندگی ام به جبهه رفت و توی دومین ماه بهار بود که برای همیشه رفت و توی سومین ماه بهار، امیدوارم که وصال دست دهد.”
خیلی زیباتر از آن در آمد که تصورش را می کردم.
جواب ها اصلا کلیشه ای نبود، در عوض بسیار عمیق بود پر از احساس.
خدا حفظ کند ایشان را، حقیقتا از مفاخر همسران شهدا هستند.
با سلام.
مصاحبه با ارزشی بود. واقعا باید به خاطر این مصاحبه شما را تحسین کرد. سلام ما را به مادر بزرگوارتان برسانید.
سلام؛
ماشاء الله به این مادر و همسر بزرگوار.
صحبتهاشون که خیلی جالب بود ولی اون قسمتی که در مورد بریده شدن خانواده های شهدا بود خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود.
سلام و ارادت ما رو خدمتشون برسونید.
موفق و موید باشید زیر سایه آقا امام زمان و در رکاب امام خامنه ای.
……………………….
من غلط کردم پرسیدم ترانه گوش میدین!!!
فکر کردم جزء سران فتنه شدم با اون جواب طوفانی!!!!!
اما حضرت ماه: در اسلام موسیقی حرام نیست، بلکه غنا حرام است.
ممنون…خیلی خوب بود. سواد سیاسی مادر بزرگوارتان خیلی عالیست. خداوند سایه ایشون را بر سر خانواده شما مستدام بدارد.
راستی استاد! شما خیلی شبیه پدر بزرگوارتان، مخصوصا در عکس “من و مامان و بابااکبر” هستید.
“بهشت زیر پای مادران است”.
همسران شهدا که هم مادرند، هم پدر، چه اجری دارند؟
همنشین با خود خدا و لاغیر.
سایه شون بر سر شما مستدام، ان شاالله.
سلام بر همه مادران، همسران، پدران و فرزندان شهید؛
چه خوب مادری و چه خوب پدری؛ نباید میوه و ثمری جز این انتظار داشت.
سال نو در پناه خداوند متعال و زیر سایه اهل بیت (ع) مبارک.
التماس دعا…
http://rajanews.com/detail.asp?id=120304
آخه آدم عکس مادرشو میزاره تو وبلاگش؟ آدم باش، برش دار!
سلااااااااااام!
خدا حفظشون کنه.
التماس دعا…
رییس جمهور همون شما رو کم داشت که بهش توهین کنید؛ بی ارزش و مرض دار بخونیدش!!
شیطان برای فصل کردن ما از هم، نقششو خوب ایفا کرد. شما برای وصل کردن، چکار کردید آقای قدیانی و دوستان؟
شما نهایت کارتون توی این روزها سکوته!! یا توهین های گاه به گاه!!
………………………………..
پیغام گیر (گفت و شنود)
فرض کنید که برخی از بزرگان شعر و ادب فارسی در این عصر، یعنی در عصر ارتباطات در میان ما حضور دارند! حالا تصور بفرمائید که اگر بودند، وقتی از خانه بیرون می رفتند، چه پیغامی روی پیغام گیر تلفن خود می گذاشتند؟! گفت وشنود آخرین روز سال را به چند نمونه از این دست اختصاص داده ایم؛
حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانه خود، غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه خود، غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
آن زمان که بازگردم خانه خود، غم مخور
سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
از این که نیستم، شرمنده هستم
ز تو پیغام و از من پاسخ آن
فلک گر فرصتی دادی به دستم
فردوسی:
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای یل، بگویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب
خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سرکوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
باباطاهر:
تلیفون کرده ای، جونوم فدایت
الهی من به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت
مولوی:
بهرسماع از خانه ام، رفتم برون رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
بگذار تو پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، ای که تو را قربان شوم
منوچهری:
از شرم به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ گویم
ز آن پیش که همچو برف گردد رویم
و….
سال نو مبارک، زیر سایه صاحب الزمان، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء
راستی دوست دارم اینجا راحت حرفم بزنم و اگه منطق دیگه ای وجود داره می شنوم و حتما استقبال می کنم. اینجا باهم تبادل نظر منطقی نشه پس کجا می شه بنابراین امیدوارم نقطه چینا نشانه ی ناراحت شدن شما از رک سخن گفتن من نباشه راستی کامنت با بقیش معنا داشت برادر!
آقای “همگام با ولایت” شما از ولایت جلو نزن! همگام بودن پیشکش.
احتمالا ۱۱ روز خونه نشینی هم در راستای همگامی با ولایت بوده!
+++++++++++++++++++++++
و در ادامه یک خبر مهم :
علی دایی بعد از ظهر امروز پس از بازگشت از اصفهان با خودروی شخصیاش
در مسیر کاشان چپ کرد.
وی پس از این حادثه سریعا به بیمارستان شهید بهشتی کاشان منتقل شد
و زیر نظر ۲ پزشک متخصص تحت مداوا قرار گرفت.
دایی ابتدا در قسمت اورژانس پروما و سپس آیسییو بستری شد
تا وضعیت او دقیق بررسی شود.
اما با تشخیص پزشکان سرمربی تیم فوتبال راهآهن دقایقی قبل برای ترمیم
پارگیها در قسمت سر به اتاق عمل رفت تا وضعیت او بررسی و سپس ترمیم شود.
گفتنی است؛ همچنان هواداران با تجمع پشت در بیمارستان شهید بهشتی کاشان نگران سلامتی آقای گل جهان هستند.
++++++++++++++++++++++++++++++
برای سلامتیش دعا کنید.
۱۷۶* رسول خدا صلى الله علیه و آله:
هر فرزند نیکوکاری که با مهربانی به پدر و مادر خویش نگاه کند، در مقابل هر نگاه، ثواب یک حجّ کامل مقبول، به او داده می شود. سئوال کردند: ای رسول خدا! حتّی اگر در هر روز صد مرتبه نگاه کند؟ فرمودند: آری؛ خداوند بزرگتر و پاک تر است.
(بحارالانوار، ج۷۴، ص۷۳)
ممنون…
عکس دوم تون رو دوست دارم. ایهام داره. نمی دونم شما برای مادرتون تکیه گاه شدین؛ یا مادرتون شما رو در آغوش گرفتن.
……..::::حضــــرت مـــــــاه::::……..
.
.
.
“انتقاد خوب است، تخریب بد است؛ انتقاد خدمت است، تخریب خیانت است؛ نه خیانت به دولت، بلکه خیانت به نظام و خیانت به کشور است. نباید تخریب بکنند، انتقاد بکنند.”
در قطعه، خواندن متن هایی که رنگ و بویی از شهدا، به خود گرفته اند؛ لذت و شیرینی های خاص خودش را دارد، علی الخصوص گفت و گوهای تان با والدین و همسران شهدا. با اشتیاق منتظریم برای خواندن متن مصاحبه تان با مادر شهید صیاد شیرازی و “«در وادی عشق، اشک، سخن می گوید».”
چقدر جملاتی که مادرتون درباره خانواده شهدا می گفتند درد دار بود!
«همین تقسیم بندی جامعه به خانواده شهدا و لابد خانواده غیر شهدا(!) غلط اندر غلط است.»
خدا حفظشون کنه انشاالله…
چقدر خوشمزه است، فقط ۱ نفر آنلاین باشه:))))
سلام آقای قدیانی!
با عرض معذرت بنده یه وبلاگی در مورد شهدا درست کردم. هدر بالای وبلاگم رو از سایت شما گرفتم و کمی تغییر دادم و گذاشتم. خواستم ببینم راضی هستید؟
منتظر پاسخ شما هستم!
حسین قدیانی: هدر بالای وبلاگ قطعه ۲۶ هدیه قشنگ و هنرمندانه میثم محمدحسنی دوئل است به من. از دوست عزیزم میثم خواستم برای وبلاگ، سردری بزند که اتفاقا خیلی قشنگ زد و خیلی این طرحش را دوست دارم. حالا تصمیم با خودت… ببین چه باید بکنی… من جای شما بودم، اولا به احترام هدیه اختصاصی میثم، هدر قطعه ۲۶ را استفاده نمی کردم، ثانیا قبل از استفاده، اجازه می گرفتم، ثالثا منبع نوشته ها را هم می زدم و… شهدا حتما «حق الناس» را رعایت می کردند… شما در مورد شهدا وبلاگی درست نکرده اید، کار دیگری کرده اید!!
سلام، خدا مادرتان را حفظ کند. به شما هم خیر عطا بفرماید. موفق باشید.
یعنی فقط “هدر” رو از اینجا گرفتید؟!!!!! چقدر باحاله این جناب “گمنام”!!
نمی دونم آقای قدیانی راضی هستند یا نه؛ اما اینو می دونم که هر “قطعه” ای، “قطعه ای از بهشت” نمی شه!!
**یا ذالجلال و الاکرام**
آقای قدیانی اگر صلاح می دونید تائید کنید!!
کاری که این جناب گمنام کرده اصلا جالب نیست.
سر در قطعه ۲۶ متعلق به اینجاست. نمیشه که همه ازش کپی کنن.
اصلا خوشم نیومد از کار ایشون.
آقای قدیانی! آیا بهتر نیست به احترام قطعه ۲۶ و خودتون و ما و البته آقای میثم محمدحسنی، نشانی وبلاگ ایشون رو از کامنت شون حذف کنین؟! آیا نباید بعضی ها یاد بگیرن که برای شهدا، درست کار کنن و تقلب نکنن؟! یعنی چی آخه؟! شرح عکس شما رو برداشته به عنوان پست وبلاگش زده، اون هم به شکل غیر حرفه ای… مثلا گل لاله پشت و رو نداره، بر اساس چینش خاص ستون های اینجا نوشته شده، اون وقت…
حسین قدیانی: حق با شماست. نشانی وبلاگ را حذف کردم. الان دوباره می آید کامنت می گذارد که شهید آوینی اهل گمنامی بود و…!! یک چیزی هم بدهکارمان می کند!! و اما بی خیال! از «نصر تی وی» یا «دوئل» فیلم دیدار با جانبازان اعصاب و روان را می توانید ببینید. «عکاس مسلمان» هم تصاویری گذاشته از این دیدار…
غبار روبی از شهیدان زنده…
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=4870
http://akkasemosalman.ir/1390/12/25/297/
امام رضا علیهالسلام:
خداوند به سپاسگزارى از خود و پدر و مادر فرمان داده است؛ پس هر که از پدر و مادرش سپاسگزارى نکند، خداوند را سپاس نگفته است.
الخصال, ص۱۵۶
هنوز ماتم زنهای خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهای بی پسر شده را
کسی نبرده ز خاطر، کسی نخواهد برد
ز یاد، خاطره باغ شعله ور شده را
کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را
نه آهِ مانده بر آیینه های کهنه شهر
نه داغ های هر آیینه تازه تر شده را
جنازه ها که می آمد هنوز یادم هست
جنازه های جوان، کوچه های تر شده را…
نه، این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را!
که آفتاب به تاراج شب نخواهد رفت
که سایه اش ز سر خاک کم نخواهد شد
گذشته است زمستان و حال روی زغال
سیاه تر نشود پاک هم نخواهد شد…
{محمدمهدی سیار}
………………..
به روزیم با کلیپ “کتک خوردن بخاطر انجام وظیفه”
تعطیلات نوروز را با ما باشید…
هر روز یک کلیپ زیبای حسینی با نام “داستانهای شگرف حسینی”
http://Www.RadepaClip.com
خوبه…
یا مقلب القلوب و الابصار!
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!
خدا سهراب رو رحمت کنه، تو شاعرانی که با سبک نو شعر می گفتن من سهراب رو از بقیه بیشتر دوست دارم.
و تو شعرهاش شعر “سوره تماشا” رو خیلی دوست دارم، هر بار میخونم حس میکنم دارم تفسیر قرآن می خونم، ولی نمی دونم چه سوره ای؟
یه بهاریه فوق العاده بود.
خدا حفظشان کند.
سلام مخصوص قطعه بیست و ششی ها را به ایشان برسانید.
حسین قدیانی: این متن «سجاد صفار هرندی» از وبلاگ «خصوصی نیست» خواندنی است این روزها:
دهه ات گذشته مربی/ پراکنده در آخرین ساعات دهه ۸۰
http://sajjadsaffar.blogfa.com/8912.aspx
این متن “حسین قدیانی” از وبلاگ “قطعه ۲۶” نه تنها این روزها، بلکه همه روزهای سال، بسیار خواندنی است!
🙂
http://www.ghadiany.ir/?p=6664
حسین قدیانی: و البته این نوشته: http://www.ghadiany.ir/?p=6101
سلام
خیلی عالی بود مثل همیشه و البته خودمانی تر از همیشه.
دست مریزاد.
سر سال تحویل التماس دعا
بسیار زیبا بود…
اون که شما گفتید خوبه؛ ولی اون که من گفتم خیلی شیکه!
هنوز هم وقتی به این جمله می رسم، دلم درد میگیره از خنده!
“مربی نجات غریق بالای “دایو” صندلی گذاشته و نمی گذارد بروم!”
تصور کن!!!
حسین قدیانی: شادتان کنم؛ همان ایام فهمیدم این طنز، بر چهره خوبان، لبخند نشانده بود… جز این، یکی دیگه هم بود که باز، آقای کروبی محورش بود… اون رو هم خوبان، استقبال کرده بودند…
داداش حسین!
در این ساعات باقی مانده از سال ۹۰ آیا متن جدیدی می نویسید؟!
حسین قدیانی: ان شاء الله وقت کنم و چیزی بنویسم…
آقای کروبی زیاد بر لب خویان، لبخند نشانده!
سلام. حسین آقای گرامی. پیشاپیش عیدت مبارک. خدا مادرتو حفظ کنه برات… شکوفاییهاتو بیشتر ببینه، چشمش روشن بشه.
با مطلب تلخی های نادیده عید بروزم.
خوشحال می شم سر بزنید و از نظراتتون استفاده میکنم.
حسین قدیانی: بله! باید از زاویه عدالت هم به عید نگاه کرد… خوب بود! با این همه هیچ چیز نمی تواند نافی زیبایی های عید و بهار شود!
آواتارم قشنگه؟؟
بالاخره بعد قرنی تلاش موفق شدم بذارمش!:-)
حسین قدیانی: قشنگ و جدیده… چه خوب همه دوستان با آواتار، کامنت بگذارند!
“نوروز از نگاه رهبر فرزانه انقلاب”
http://www.khabaronline.ir/detail/139530/–%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%A9%D9%A0/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8/%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87
«گلریزان قطعه ۲۶» تا دقایقی دیگر در ستون یسار قطعه ۲۶
خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد . . .
عید تان مبارک باد
التماس دعا
حلالم کنید
بهشتی باشید [گل]
……………….
دوستان عزیز قطعه ۲۶ بیایید لحظه سال تحویل همدیگر رو دعا کنیم. مخصوصا واسه اونهایی که علیرغم میل شدیدشون نمیتونن سر سفره حاضر باشن.
التماس دعای مخصوص برادر قدیانی…
**یا قاضی الحاجات**
سلام حسین جون؛
همون گمنامی هستم که شاید ازم…
اونو حذف کردم. به خاطر شهدا…
یه دونه سوال کوچولوی دیگه دارم: اجازه میدید از مطالبتون تو وبلاگم استفاده کنم؟؟؟
میشه؟ نمیدونم خودتون بگید!
عصری میام سر میزنم. جوابمو بدی!
میدونم جواب میدی!
اوه اوه اوه ببخشید، پیشاپیش سال ۹۱ تون مبارک و رو دشمناتون نبارک!
جناب گمنام؛
استفاده از مطالب قطعه ۲۶، با ذکر منبع بلامانع است؛
عید شما هم مبارک!
سلام
ممنون سید جان!
……………$$$………………………………………..$$$
………..$$$………………………………………..$$$
…………………………………………………………..
….$$$……….$$$$…….$$………….$$$$…….$$
…$$$………$$…$$…..$$…………$$…$$…..$$
…$$$$$$$$$$$$$……$$…………$$$$$……$$
……………..$$……..$..$$……..$..$$……..$..$$……..$
……………….$$$$$$….$$$$$$…..$$$$$$….$$$$$$
………………….$$$………$$$……….$$$……….$$$
……………………………….
………………………………$
……………………………….$$
………………………….$$…..$$$$$$$$$$$$
………………………….$$…………………….$
………………………….$$………………….$$
…………………………..$$……………….$$$
…..$$$$……..$$$…….$$…….$$……..$$$………………..$
…$$…$$……$$$………$$…..$$………$$$………………..$$
…$$$$$$$$$$$$$$$$$$$…..$$………..$$$$$$$$$$$$$$$
……………………………………$$……..$
…………………….$$$………….$$$$$$
…………………….$$$…………….$$$
به به! ممنون بابت تصاویر بهاری.
آخرین “بر خامنه ای، رهبر خوبان، صلواتِ” سال ۹۰
“ألّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم”
چه عکس هایی به به!!!
امه شمال هسه دیگه؟؟؟
به به… احسنت به این همه احساس؛
چقدر زیباست عکس ها.
ممنون داداش حسین هنرمند…
آقای قدیانی! ممنون بابت عکس های زیبا و تمام زحماتتان در یک سال گذشته.
عید رو هم پیشاپیش به شما و همه دوستان عزیز تبریک عرض می کنم.
ایام خوبی در پیش داشته باشید.
“بهار زمان! ای امام زمان! بی تو بهار، بهار را کم دارد. بی تو بهار غم دارد؛ غم دارد! بی تو ماه، آه دارد. ستاره گریه دارد. شکوفه غصه دارد. بهار غم دارد؛ غم دارد! خیلی وقت است، لحظه تحویل سال، «امسال» نمی شود برای ما. چه دور و دراز شده «سال غیبت». «پارسال» نمی شود. بهار نمی شود. خیلی وقت است زمین، بهار دارد، اما زمان، بهار ندارد. «سال ظهور» با «سین» شروع می شود؛ چه خوب! می شود آقاجان! عیدی به ما، بهار را بدهی؟! ای تنها شعبه بهار، همه مزه بهار، خواهش می کنم، التماس می کنم…”
سلام
چقدر مینویسی آقا قدیانی؟!
وقتی میاییم باید دو ساعت فقط بخونیم، نمی شود هم رهایش کنی مطلب رو!
کسی میاد بگه خدا قوت؟
اگه گفتند که نوش جانت اگر نه خدا قوت!
عیدت هم مبارک!
با ربط:
مادر و فرزند زنده باشند انشاالله
به قول رهبر؛ ما به شما افتخار می کنیم.
یا علی
سلام و عرض ادب خدمت آقای قدیانی عزیز و دوستان محترم.
پیشاپیش سال جدید را خدمتتان تبریک عرض می کنم. امیدوارم سالی پر موفقیت و خوشبختی داشته باشید.
محتاج دعای خیر دوستانیم.
انشاءالله به زودی زود، پرچم انقلابمان با دستان امام خامنه ای به دست صاحب اصلی اش برسد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
آقای حسین قدیانی.
هر چه گشتم آیتم نظر خصوصی پیدا نکردم.
این پیام صرفا برای حسین قدیانی است.
نه برای نمایش عمومی…
لطفا پس از مطالعه حذف شود.
با تشکر
======================
سلام.
شنیدم آخر سال جدید بهتره آدم ها از هم کینه ای نداشته باشند.
برای همین آمدم هم عید را تبریک بگویم.
و هم سئوالی کنم.
دوستان مشترک خوبی داریم…
که همیشه تعریف شما را از آنها شنیده بودم…
وبلاگتان را دیدم…
و از قلم حزب اللهی شما لذت بردم…
چند باری در وبلاگ شما پیام تبلیغاتی گذاشتم، چون حس کردم وبلاگ بچه حزب الهی هاست…
و بنظرم چیزهایی که می نوشتم به درد دوستان می خورد…
اما شما معمولا با نقطه عنوان مقالات را سانسور می کردید…
نمی دانم از عنوان مقاله خوشتان نمی آمد…
یا موضع سیاسی مان متفاوت بود…
یا هرچیز دیگر…
البته وبلاگ شماست و حق دارید…
نظرتان را اعمال کنید.
با اینکه این سانسور را اعمال کردید، در طول زمان مخاطب وبلاگتان بودم و مطالبتان را خواندم و لذت بردم…
بنظرم، خیلی مغرور هستید…
غرور چیز خوبی نیست…
البته شاید…
که نه قطعا قضاوتم در مورد شما اشتباه باشد…
علی ای حال از شما نه بخاطر سانسور عنوان مقالات..
و نه بخاطر محکوم کردن حضور بچه حزب الهی ها در ماجرای استادیوم و بازی ایران-بحرین دلخور نیستم…
و نه بخاطر خیلی چیز های دیگر دلخور نیستم..
چون حس می کنم…
هر کاری که می کنید از روی تعصب است..
البته یک چیز را هم بگویم..
یک وقت هایی دلم برای حسین قدیانی قبل از فیلتر شدن تنگ می شود..
آن زمان ها شجاع تر بودی…
الان محافظه کار تر شدی..
می دانم..
توی آن ماجرا تازه فهمیدی..
در موقعیت های بحران چطور خیلی ها پشت آدم را خالی می کنند…
و خیلی ها برای سقوط دقیقه شماری..
علی ای حال حسین قدیانی را نیرویی مومن و حزب اللهی می دانم..
و هیچ کینه ای از او به دل ندارم..
امیدوارم که موفق و سربلند باشید.
جناب یک مخاطب!
آقای قدیانی معمولا نظرات خصوصی ای از این دست را که طرف، اسم خودش را ذکر نکرده و معلوم نیست کیست و بحث آبرویی در میان نیست، تایید می کند. سال خوبی داشته باشید.
و اما دوستان محترم!
آیا «آر کیو ۸۸» را برای نام کتاب مجموعه طنز مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین، نام خوبی می دانید؟! اگر نه، چه اسمی به نظرتان می رسد؟! ظاهرا داداش حسین، اسم «دیدید گفتیم» را مناسب و جالب برای کتاب شان نمی دانند. دوستان حتما نظر دهند… به نظر خودم که اسم «آر کیو ۸۸» برای یک کتاب طنز سیاسی، اسم خوب و بامزه ای است و تداعی گر «آر کیو ۱۷۰» خودمان!!
در ضمن به تغییرات ستون یسار در قسمت کتب «نه ده» و ۲ جلد «قطعه ۲۶» توجه شود…
یه پیام “بی زرگانی” (احتمالا آخرین پیام سال ۹۰)
ساعت ۱:۳۶ بامداد
تعداد افراد آنلاین: ۱۱ نفر
ماشالله حزب الله
داداش حسین بسیجیها فــــــــــــــــــــــــدائی داری…
۱۷۸* امام صادق علیه السلام:
همانا آن گاه که قائم ما ظهور کند، خداوند، نیروی شنوایی و بینایی شیعیان و پیروان ما را، آن چنان تقویت خواهد کرد که از فاصله بسیار دور، صدای امام را می شنوند و آن حضرت را می بینند و با او صحبت می کنند؛ در صورتی که امام در جایگاه خویش مستقر است…
(کافی، ج ۸، ص۲۴۰)
لذتی بالاتر از این، برای ما بچه شیعه ها هست؟ بی واسطه، با صاحب مان، هم کلام می شویم. انشاءالله همه بچه های خوب و ولایی قطعه عزیز ۲۶، به همین زودی ها، ببینند آن روز را. پیشاپیش، سال نو همه دوستان مبارک. انشاءالله بنده های خوب و سپاسگزاری باشیم، برای خدای نازنین و بزرگ و مهربان مان، با این همه نعمتی که داده به ما. “خدا را شکر، مولایم علی شد.”
یامقلب القلوب و الابصار… یامدبراللیل والنهار… یا محول حول والاحوال… حول حالنا الی احسن الحال…
داداش حسین عزیز، دوستان بزرگوار!
آغاز سال ۱۳۹۱ بر همه شما عزیزان، مبارک باد.
ایام به کام!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ امامنا خامنه ای…
بسم الله الرحمن االرحیم
۱٫ سلامٌ قولاً مِن رَبِّ رحیم.
۲٫ سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین.
۳٫ سلامٌ علی اِبراهیم.
۴٫ سلامُ عـَلی موُسی و هارون.
۵٫ سلامُ علی آلِ یاسین.
۶٫ سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین.
۷٫ سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عیدتان مبارک.
سلام
سال نو همتون مبارک. انشاء الله سال خوبی داشته باشید.
حسین قدیانی: من هم برای همه شما دوستان عزیز، سال خوبی آرزو می کنم.
سلام آقا حسین! گفتن تصویر مادر هم گذاشتین وقتی با هم حج بودید پس کجاست؟؟
حسین قدیانی: آره! چند روز بود، اما نظر به عید نوروز، به جایش تصاویر بهار را گذاشتم.
خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد/ ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد
یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجه(عج)
بسم الرفیق الاعلی
سلام
یا مقلب القلوب حول حالنا الی احسن الحال
سال “تولید ملى و حمایت از کار و سرمایه ایرانى” به همگی مبارک باشه.
غرض عرض تبریک بود، و گرنه مصاحبه با مادر عزیزتون را چند روز پیش هم با چشم خواندم و هم با دل.
یاعلی
با عرض سلام و ادب.
سال نو را خدمت شما و همه ی دوستان قطعه تبریک عرض می کنم. از خاطرات خوب و فراموش ناشدنی ۹۰، آشنایی این حقیر با قطعه ۲۶ و جناب قدیانی می باشد.
بسیار از قلم نافذشان آموختم ودر مواقع زیادی راه گم کرده را یافتم.
امیدوارم همیشه سر حال و سلامت باشید و سال جدید بهترین ها روزیتان باشد.
یه پیام “بی زرگانی” (اولین پیام سال ۹۱)
ساعت ۲:۲۹ بامداد
تعداد افراد آنلاین: ۱۷ نفر!
ماشالله…
داداش حسین هنرمند، فـــــدائی داری…
سلام علیکم
همه متن و حتی کامنت ها جالب بودن. خدا خیرتون بده.
از همه جالبتر کامنت (سیداحمد) بود؛ دو دقیقه بعد از سال تحویل براتون تبریک گذاشتن!!
عیدتون مبارک. سال خوبی به همراه خانواده داشته باشین…
میشه برای کتابتون، طرح جلد هم پیشنهاد داد؟
چک نویسه البته:
http://www.faupload.com/upload/91/Farvardin/13323049991.jpg
حسین قدیانی: چه بامزه!
برف و آفتاب؛
واقعا طرح جالبی بود… آفرین!
“فتنه سال هشتاد و اشک، تلخی کم نداشت، اما شیرینی هایش، منحصر به فرد بود. وقتی بهار نزدیک است، حتی «مرگ برگ» افسانه است. نه! از درخت انقلاب اسلامی، برگی زمین نیفتاد؛ فوقش چند تا گلابی(اگر خلاف ادب است؛ بخوان گل آبی!! یا اسگل آن طرف آبی!!) زمین افتاد، اما در عوض، کلی آدم رو شد…”
پس یعنی کاملش کنم؟
حسین قدیانی: ممنون! برای طرح جلد این کتاب، خودم ایده ای دارم… همین که محبت می کنید، تشکر می کنم…
سید احمد؛
تعبیر بسیار زیبایی بود. درود بر شما.
به یاد سیدسجاد؛
منظورتان از تعبیر زیبا، کامنتی است که در جواب “برف و آفتاب” گذاشتم؟!
باید عرض کنم که آن جملات از داداش حسین است!
http://www.ghadiany.ir/?p=12337
می خواهم بخش هایی از سخنان آقا را بگویم. البته اگر متهم نکنید ما را به جانبداری از فلان و بهمان ها!
این روزها عادت کرده ایم که ابتدا بگردیم تا به یک گوینده برچسبی بزنیم و آن گاه حرف هایش را نشنیده بگیریم. این گوینده حتی می تواند رهبری باشد که برخی ایشان را به جانبداری از فلان شخص متهم می کنند و برخی به مصلحت اندیشی و… چرا راجع به صحبت های آقا چیزی نگفتید؟! فکر می کنم تذکراتشون به همه ما جای تمرکز و برنامه ریزی داره! آقا از اینکه به آرزوشون که به هم پیوند خوردن صنعت و دانشگاه بود رسیدند ابراز رضایت کردند؛ آرزویی که علی رغم گفتن به دولت های پیشین رخ نداد و باز هم اشاره ای کردند به ویژه بودن این دولت. آقا عمده ی صحبت هاشون بر روی خدمات انجام شده در سال جهاد اقتصادی بود و چه زیبا گفتند و آمار دادند که خوشبختانه این آمار رو دیگه شخص رییس دولت نداد که متهم بشه به آمار سازی! تذکر دادند به مجلس که شان دولت و رییس جمهور رو حفظ کنند و تذکر دادند به سایت ها که هر چه می خواهد دل تنگشان نگویند. تذکر دادند به تندروها و کندروها به رعایت قانون! هیچکس حق ندارد خودش را از طرف صحبت بودن آقا مستثنی کند! این ها چشم انداز راه ما در سال ۹۱ است. همه اشتباه کردیم و می کنیم به ویژه در مورد دولتی که هنوز هم در چهره آقا آثار رضایت دیده می شه رضایتی که علی رغم تمامی اشتباهات این دولت رخ می ده و هنوز یک تار مویش به همه دولت های پیشین می ارزد. گفتند همه جوانان غیور فرزندان ایشان هستند و مورد حمایتشان و فرمودند که کشور ما صاحب چه ثروت های طبیعی و چه سرمایه هایی است که در سال ۹۰ به دست آورد.
خوب است که با ذهنی خالی از هرگونه پیش گویی و پیش قضاوت صحبت های آقا را چندین و چند بار گوش کنیم و سپس آویزه ی اعمالمان قرار دهیم.
بصیر و سربلند و پیروز باشید.
نزدیکای اذان بود. نرفتم خونه! تو همون مغازه ام نماز خوندم. بعدش بستم و رفتم یه چیزی خوردیم. نمیدونستم کجا برم. کم کم گرفتگی دلم بیشتر و بیشتر میشد. انگاری تاریک بود، اما واسم عجیب بود! چی عجیب بود؛ دلم!!!
بهم ریخته!
وضو گرفتم و نشستم ذکر گفتن!
صدای شهید آوینی رو گوش دادم؛ کمی آروم شدم، اما دوباره بغض اومد. گفتم سر بزنم به قطعه ۲۶ شاید آروم بگیرم، اما دیدم خیلی دوره!
تیتری به چشمم خورد که بعد از شهدا چه کردیم؟! رفتم تو فکر!
عکس شهید عابدینی رو دیدم…
یه بچه سیدی اومد پیشم. حالم یه کم بهتر شد، اما چه جوری؟!
تصادفی بود؛ چند مدت پیش تعریف کرد که یکی از قربانی های تصادف، دو روز قبل از سانحه کفن خرید. وقتی هم جسدشو پیدا کردن، چه جالب تو حالت سجده رو به قبله!!
این یکی دیگه چه سری با خدا داشته!
حتما بویی از شهدا داشت. یاحق
دوستان محترم!
چقدر دوست دارم بدانم قطعه ۲۶ در سال ۹۱ با چه متنی به روز می شود؟! آیا «تا دقایقی دیگر» هم دارد؟!
انصافا “سمفونی خاطرات ناب” است اینجا که قطعه ای از بهشت است…
سیداحمد؛
بله بعد از این که کامنت گذاشتم متوجه شدم که شاهکار داداش حسین است!!
ایول برادر.
خدا قوت و سال نو مبارک برادر قدیانی
خوشم میاد وبلاگتون ماشاءالله همیشه به روز و در جریانه
خدا حفظتون کنه «فرزندان غیور آقا».
خواهش میکنم! ما خودمونو به هر دری میزنیم تا یه کاری برا اینجا انجام بدیم! از بس که دوست داریم اینجا رو. همین که خوشتون اومد خیلی خوشحال شدم!
داداش حسین عیدت مبارک
سیداحمد!
شما هم مثل من، عاشق کلمه ی سمفونی هستی. البته فقط آن سمفونی که در قطعه ی مقدس ۲۶ نواخته می شود.
ضمنا پیروزی مقتدرانه و دلچسبِ برو بچِ پرسپولیس رو، به همه، به خصوص شما، تبریک عرض می کنم.
بسمه تعالی
————–
سلام بر آقای حسین قدیانی دوست داشتنی و عزیز،
سلام بر دوستان عزیز قطعه ۲۶
سال نو مبارک!
“هم دولت حریم مجلس را حفظ کند، هم مجلس حریم دولت و رئیس جمهور را حفظ کند.”
“مسئلهى حقوق بشر نیست؛ مسئلهى جمهورى اسلامى است که مثل شیر در مقابل اینها ایستاده است.”
ما سلاح هستهای نمیسازیم و نخواهیم ساخت، اما اگر به ما حمله کنید، در “همان سطح” به شما حمله خواهیم کرد!
اللــــــــــــــــــــــه اکبر…
یعنی اینکه؛ شما هم، عمرا از سلاح هستهای علیه ما استفاده کنید!
۶ روز تا پرواز قهرمان!
«خیلی اهل رعایت بودند. یک روز بچه ام مریض بود گفت صبر کن من بروم سر خیابان ماشین بگیرم. گفتم: خب همین ماشین (سپاه) هست که بیا با همین برویم [خنده همسر شهید]، نگاه چپ به من کرد و من فهمیدم که نبایستی این حرف را می زدم و فهمیدم که بدش آمده. اگر از سپاه فرش یا تلویزیون می دادند هیچ چیز را نمی آورد خانه. فرماندهان و مسئولین سپاه دیگر اخلاقش را می دانستند و وسایلش را می دادند خانه و بعد از حقوقش بر می داشتند دو تا فرش داده بودند در دفعات مختلف بعد از حقوقش کم کردند.»
لینک مصاحبه با همسر قهرمان شهیدحسین املاکی
http://mohammad-313.blogfa.com/post/127
عید نوروز پرتوی دلربا و چهره ای زیبا از آفرینش است که پیش از آمدنش انبوه انسان ها را به تلاش و کوشش فرا می خواند. عیدی است که همراه خود شادی دل ها و شادمانی ها را آورده، غنچه لبخند بر لبان افراد می نشاند و افزون بر ظاهر آراسته، باطن پیراسته ای برای بسیاری از انسان های سبز سیرت به ارمغان می آورد.
در سال جدید یادم باشد …
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند!
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهم باشند!
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم… چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد!
زیرا پیام نوروز این است:
دوست داشته باشید و زندگی کنید. زمان همیشه از آن شما نیست . . .
سلام.
خیلی وقت بود نیومده بودم تو سایتت.
شاید ۷،۸ ماهی بود که نیومده بودم.
… الان اومدم خوندم نوشته هاتو؛
یه چیزی بگم؟
ببخشیدا!
روح نوشته های قدیمت مثه “نه ده” رو نداره؛
چرا؟
ای آقا محضرت عرض ارادت میکنیم
آسمان را روشن از شمع ولایت میکنیم
گفته ای تولید ملی، گفته هایت روی چشم!
باز از سرمایه و از کار ایرانی حمایت میکنیم
ما پر از کار مضاعف، همت افزون تریم
با جهاد اقتصادی، خرق عادت میکنیم
باز هم چشمان دنیا خیره بر دستان ماست
چشم دنیا را به دست خود هدایت میکنیم
کشور ما با فروغ احمدی، روشن شده
گفتمان را، گفتمان عشق و ایثار و شهادت می کنیم
سال نو تفسیر این بیداری اسلامی است
بر تمام خاک دنیا ما سرایت میکنیم
پرچم عدل خمینی دست مهدی(عج) میدهیم
ماجهان را پر ز تکبیر عدالت می کنیم
شعر از اکبر شهبازی
دانشجوی مردم شناسی دانشگاه تهران
سلام؛
راستی! فراموش کردم… سال نو بر همه شما قطعه بیست و شیشی ها مبارک.
آن قدر با قطعه ۲۶ مأنوسیم که حتی اگر دو سه روز هم ازش دور شویم، سخت، دلتنگ این قطعه می شویم. این کامنت را از خاک پاک شلمچه می گذارم. خیلی به یادتان ام، اهالی خوب قطعه ای از بهشت. سلام تان را به شهدا می رسانم…
چند روز پیش کتاب “نیمه پنهان ماه، کاظمی به روایت همسر شهید” رو خوندم. وقتی حرفای حاج خانمو میخوندم، یاد همسر شهید کاظمی افتادم.
دوستانه پیشنهاد میکنم این کتابو بخونید.
راستی! اشتباه کردم. سال نو بر شما قطعه بهشتی ها مبارک.
سلام
از همان روز اول که به وبلاگ شما آمدم منتظر این متن بودم
این مصاحبه
قشنگ بود
یه حس بلند بالای اوج گرفتن داشت
یواشکی: به عنوان یه خانم به مامانت حسودیم شد:)
راستی هنوز هم هر وقت کامنت می گذاریم کما فی الپارسال (عین شبکه ifilm شد اونجایی که می نویسه انتم و ifilm:)..)سلام ما رو به ایشون می رسانید یا نه
راستی ما عیدانه نایب الزیاره شما بودیم مشهد ها
رسید؟
سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام
******** سال نو بر تمام دوستان و دوستداران قطعه مقدس ۲۶ مبارک ********
دوستان محترم!
داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…
به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…
«آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…
گفت و گوی خوبی بود. خداحفظ شان کند.
خیلی خوب بود، خیلی. خدا حفظ کند این مادران نمونه را.
دست مادرتونو با کمال افتخار می بوسم. خیلی دیر خوندم این مطلب شمارو اما مهم اینه که خوندم. شاید کامنت من هم اصلا دیده نشه اما بازم مهم نیست. مهم اینه که هنوز زنانی از جنس مادر شما هستن که ریشه دار بودن نظام رو اثبات می کنن.
خیلی حسرت می خورم ………………… (خودم نقطه زدما سانسور نشده)!!
چه مادرانهی پرشور و مهربانی…