گفت و گو با مادر مهربانم

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

شاد باشید در این بهار خجسته …… نوروز سبزتان پیروز …… ایام عید بر شما فرخنده

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

گفتم بهار، با کی گفت و گو کنم، از شما بهتر؟! بسم الله. من آماده ام.

یک روز من در کف دست شما جا می شدم؛ یعنی یک دستی بغلم می کردی! از بس ریزه میزه بودی، گمان نداشتیم زنده بمانی! خدابیامرز پدرت، گاهی ساعتی نگاهت می کرد و به من می گفت: یعنی فاطمه! این بچه می ماند برای ما؟!

چی جواب می دادی؟! می گفتم: صبر کن ببین چه جوری از خودت بزنه بالا!!

خیلی عجیب است ها! یک روز والدین آدم، با یک دست، آدم را بلند می کنند، روز دیگر قد بچه از پدر و مادرش بلندتر می شود! البته آن روز هم تمام زمام بچه، همچنان در کف دست پدر و مادر است.

یعنی چی؟! کافی است یک روز مادر، بچه خود را دعا نکند. هر کسی هر جایی رسیده، از دعای پدر و مادرش بوده.

چه خوب که من از شما هستم! بچه، پاره تن آدم است. ادامه آدم است. اینکه الان تو داری با من حرف می زنی، انگار من دارم با دست خودم صحبت می کنم!

اصلا مادر یعنی چی؟! بی شباهت به بهار نیست. خدا به واسطه بهار، زمین را دوباره زنده می کند و به واسطه مادر، نسل آدم را.

از اینکه مادر هستی، چه احساسی داری؟! هر دختری از همان بچگی، عروسک های خودش را تر و خشک می کند. بعدا که مادر شد، همان چیزهایی که در بچگی داشت تمرین می کرد، به شکل واقعی انجام می دهد. مرد وقتی پدر می شود، تکالیفش بیشتر می شود، کانه آدم جدیدی می شود، اما زن وقتی مادر می شود، برمی گردد به همان سنین دخترانه اش. به همین دلیل، خانم ها راحت تر مادری می کنند، تا آقایان، پدری! و زن ها از مردها تکمیل ترند! مرد وقتی پدر می شود باید از محیط بیرونش، چیزهایی بیاموزد، اما زن وقتی مادر می شود، حامل احساسی ذاتی و فطری از اندرون خویش است. حس مادر بودن، ادامه منطقی همان احساسی است که زمان خاله بازی، درون هر دختری شکل می گیرد. منتهی تو اینجا با عروسکی طرفی که جان دارد.

اما وقتی دختربچه ها عروسک های خودشان را می خوابانند، اصلا تصنعی نیست! همین طور است. دختربچه مجبور است به عروسک خود جان دهد، اما بچه آدم، عروسکی است که خودش جان دارد!

جانی که البته مدیون مادر است! البته! هیچ عروسکی از شکم هیچ دختری بیرون نمی آید! گفتم که؛ مادر بودن شکل کامل شده همان بازی های دوران دختری است. فرق هایی دارد و تشابهاتی، اما ادامه همان است.

حس همسر شهیدی در شما قوی تر است، یا مادر بودن؟! برای یک مادر، هیچ حسی، قوی تر از حس مادر بودن نیست!!

اُه اُه! بابااکبر ناراحت نشود؟!! نه اتفاقا! مردها خودشان دوست دارند که همسرشان، حس مادرانگی قوی داشته باشند که دارند. این را مرد، خودش ذاتا خوشش می آید که زنش، بیشتر مادر بچه هایش باشد، تا زن خودش، هر چند که این ۲ تا، در طول هم است.

اما خانم ها برعکس! مردشان را در وهله اول، همسر خودشان می خواهند، بعد، پدر بچه! شاید همین طور باشد که می گویی! این طبیعت خانم هاست. زن ها، مردشان را بیشتر برای خودشان می خواهند، اما مردها، زن شان را بیشتر برای مادری بچه های شان می خواهند. این، نه ضعف مرد است و نه ضعف زن، بلکه مکمل بودن زن و مرد، دقیقا در امتزاج همین چیزهاست.

با این حساب، یک سئوال می کنم، خواهش می کنم راستش را بگو. به بابااکبر نگفتی جبهه نرو؟! بگویم نه، دروغ نگفته ام، بگویم آره هم دروغ نگفته ام! هیچ زنی دوست ندارد با هیچ بهانه ای، حتی هیچ هزینه ای، مرد زندگی خود را از دست بدهد، اما مسئله جنگ فرق می کرد. از آن لحظه که جنگ شروع شد، تا نخستین روزهای بهار ۶۱ که پدرت رفت منطقه، می دانستم که دیر یا زود پدرت خواهد رفت. وقتی که در خانه بود، می گفتم؛ اکبر! جبهه نمی روی؟! اما وقتی که جبهه رفتنش جدی شد، چند باری در کارش، نه آوردم! هر چه بود، بحث یک زندگی بود. شوخی بردار نبود.

چطور؟! می گفتم؛ جنگ چه ربطی دارد به تو؟! تو نه سپاهی هستی، نه ارتشی! ۲ تا بچه قد و نیم قد داری! یک پایت در انجمن اسلامی شرکت(شرکت ایران کاوه دیروز، سایپا دیزل امروز) است و یک پایت در حوزه هنری. جنگ به تو چه؟!

واکنش پدر چه بود؟ می گفت: اگر تو می توانی جواب امام را بدهی، باشد، من نمی روم!!

می توانستی جواب امام را بدهی؟! اصلا! بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد. این بود که امثال من با همه زن بودن مان، همسران خود را به جبهه رفتن تشویق می کردیم!! امیدوارم با این حرفهای به ظاهر متناقضی که دارم می زنم، گیجت نکرده باشم، اما آن زمان، ما همه این چیزها را به عشق امام، با هم جمع کرده بودیم. از طرفی دل مان برای زندگی خودمان می سوخت، از طرفی دل مان برای کشور می سوخت. بله! ۸ سال جنگ شد، اما یک ذره از خاک مقدس این کشور دست دشمن نیفتاد. این را رسانه های ما زیاد می گویند، ولی این را معمولا کم می گویند که در عوض این افتخار، چند تا زن، در اوج زندگی شان، بی همسر شدند؟! چند تا بچه، بی پدر شدند؟! خیلی هم راحت به دست نیامده این افتخار.

پشیمان که نیستی حالا؟! در عوض خیلی چیزها پشیمان نیستیم، اما در عوض بعضی چیزها، پشیمان هم نباشیم، لااقل دل مان می شکند! از آنجا که طرف تعامل ما، ولایت فقیه بود، افتخار هم می کنیم، اما خب! در همین جمهوری اسلامی، چیزهای زیادی وجود دارد که به احساسات پاک خانواده شهدا، لطمات جدی می زند.

مثلا؟! ولش کن!

می گویند خانواده شهدا، اغلب شان بریده اند! درست است؟! همین تقسیم بندی جامعه به خانواده شهدا و لابد خانواده غیر شهدا(!) غلط اندر غلط است.

و سر همین حرفها بود که با فرستادن ما به «مدرسه شاهد» مخالف بودی؟! دقیقا! خانواده شهدا مگر چیزی جدای از ملت هستند؟! مگر از کجا آمده اند؟! مگر چیز اضافه بر سازمان خواسته اند که اینگونه ویژه می شوند؟! اگر تکالیف ما ویژه تر باشد، حقوق ما اصلا ویژه نیست! رسانه های نظام، این طور جا انداخته اند که به خانواده شهدا خیلی رسیدگی می شود، اما حاضرم قسم بخورم اگر سایه شهید هر خانواده ای، بالای سرشان می بود، وضع مالی و… شان از اینی که الان هست، بهتر می بود. این هم که می گویند خانواده شهدا اغلب شان بریده اند، من همچین جواب می دهم؛ اگر ملت بریده اند، خانواده شهدا هم بریده اند، اگر ملت نبریده اند، خانواده شهدا هم نبریده اند!! در باطن خیلی سئوالات رسانه های این نظام، اهانت های بزرگی به خانواده شهدا می شود. یعنی چی که خانواده شهدا بریده اند؟! خانواده و اهل و عیال و خاندان و خود روسای جمهور همین نظام، بیشتر بریده اند، یا خانواده شهدا؟! نکند نامه سرگشاده را ما نوشتیم؟! نکند ماییم که داریم از مکتب ایرانی دم می زنیم؟! نکند ما رفته بودیم در مجلس که با شوخی های مسخره خود در پاسخ به نمایندگان، شان جمهوری اسلامی را پایین بیاوریم؟! تو از من باید درباره بریدن مسئولین و خواص بپرسی، و الا وضعیت خانواده شهدا خوب خوب است. جلوتر اگر نباشیم، اصلا عقب نیستیم! این خانواده شهدا نبودند که اختلاس ۳ هزار میلیاردی کردند. بریده، کس دیگری است، عامل بریدن تعدادی از آحاد ملت از نظام هم کس دیگری است. من یک سئوال دارم. اگر بریدن از نظام، چیز بدی است، خانواده مسئولین بیشتر بریده اند یا خانواده شهدا؟! و چه خانواده ای باید در معرض این سئوال باشد که این همه از ما سئوال می شود؛ آیا خانواده شهدا از نظام بریده اند؟!! خیال همه راحت! ما آن زمان از این نظام، می بُریم، که قبلش از خون شهدای مان بریده باشیم، اما باز هم خیال تان راحت! که ما به آن بخش از حاشیه دولت با آن دزدی های کلانش، اصلا نپیوسته ایم که حالا بخواهیم ببریم!! ما اعلان جدایی می کنیم از پیوستگی خون شهدای مان با فتنه و انحراف و اختلاس و خیلی چیزهای دیگر!

شما از پدر، اصلا تجربه مرخصی از جبهه نداری! فاصله جبهه رفتن بابااکبر با شهادتش یک ماه نشد! چیزی حدود ۲۰ روز. خودش گاهی می گفت: عجله دارم برای شهادت! دوست دارم زود بروم!

فکر می کردی شهید شود، آنهم به این زودی؟! اصلا با طرز خداحافظی اش، داشت می گفت که من برنمی گردم! نه حالا من که همسرش هستم، بخواهم این را بگویم، حتی در و همسایه هم می گفتند که اکبر برنمی گردد! اساسی، عاشق شده بود! گفت: «مرنجان دلم را که این مرغ وحشی، ز بامی که برخاست، مشکل نشیند». از شرکت ایران کاوه، در محله تهرانسر به ما خانه ویلایی دادند، نگرفت. گفت: ما خانه داریم، بدهید کسانی که احتیاج دارند. حالا خانه ما کجا بود؟! پایین تر از خط راه آهن، یک خانه جنوبی که البته هنوز دیوارهایش کامل نشده بود. ماشین بی ام و دادند، نگرفت. گفت: خودم ماشین دارم.

همان ژیان معروف؟! بله! همان ژیان خوشگل که آن زمان کلی پز داشت، داشتنش! پدرت البته یک موتور هوندا هم داشت! این را هم بگویم که ما به خواست خود پدرت در جنوبی ترین نقطه شهر دراندشت تهران، زندگی می کردیم. پدرت چند روز قبل از شهادتش، یک دانه خرما به من نشان داد و گفت: از این به بعد باید با همین یک دانه خرما زندگی کنیم! گفتم چرا؟! گفت: توی جبهه، همین را هم ندارند بچه های مردم! سفره را اگر خیلی رنگی و پر زرق و برق می دید، نمی آمد سر سفره! توی ایران کاوه، کارش را از کارگری در سن ۱۸ سالگی شروع کرد و دست آخر شد مدیر فروش شرکت به آن بزرگی. هم توی انجمن اسلامی شرکت بود و هم مدیر فروش، که الان حوزه مقاومت بسیج سایپا دیزل، به نام پدرت است. توی حوزه هنری هم به کار تئاتر مشغول بود. یک روز پدربزرگت از حج، برایش یک دوربین بسیار مجهز فیلم برداری، سوغات آورد. بدون اینکه جعبه دوربین را باز کند، رفت و داد به حوزه هنری. گفت: به درد شما بیشتر می خورد. الان هم ان شاء الله همین طور هستند خانواده و خود مسئولین! فقط نمی دانم چرا ما از نظام، شایعه بریدن مان هست، اما آنها قرص و محکم به ارزش ها چسبیده اند و پیوسته اند؟!! من ۳۰ سال بعد از شهادت پدرت حج رفتم که آنهم با اصرار تو بود، و الا حتی خانه خدا هم بدون اکبر، برایم لطفی ندارد. پدرت بود، حتما زودتر مکه می رفتم!

بهار؟! فصل جدایی است برای من. توی اولین ماه بهار بود که بهار از زندگی ام به جبهه رفت و توی دومین ماه بهار بود که برای همیشه رفت و توی سومین ماه بهار، امیدوارم که وصال دست دهد.

بهترین خاطره از بابااکبر؟! وقتی که در خانه، نوحه های مسجد جوادالائمه را تمرین می کرد. خیلی قشنگ می خواند این سرود را… «گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی شهادت می دهد».

نقدت به نوشته های پسرت؟! بیش از سیاست، درباره فرهنگ بنویس. انقلاب اسلامی در میدان سیاست، نیرو زیاد دارد، زیادی هم دارد، اما در بخش فرهنگ، غریب است.

به وبلاگم سر می زنی؟! خودت که می دانی! اینترنتی نیستم اصلا! وانگهی! تو پسر منی. اگر همه تو را با نوشته هایت می شناسند، من با خودت می شناسم! ننوشته می دانم چه می خواهی بنویسی!

بهترین نوشته ام؟ همان که با «چهارشنبه اتوبوسی…» شروع شده. توی «نه ده» زیاد می خوانم آن نوشته را و هر بار با اشک!

آخرین سئوال!… اصلا ولش کن! نه! بپرس؟!

می خواستم بپرسم؛ بالاخره خانواده های شهدا بریده اند یا نه؟! (خنده ممتد مادر عزیزم!)

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سایه/روشن می‌گوید:

    من و مامان!

  3. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    ایده زیبائیست!!
    به شدت منتظرم…

  4. ستاره می‌گوید:

    ایده زیبائیست!!
    به شدت منتظرم…

    این نظر خودم بود. از جای دیگه کپی نکردما!!

  5. آذرخش می‌گوید:

    وای چه کار فوق العاده ای.
    شدیدا منتظریم.
    جا داره اینجا ازتون درخواست کنم از طرف ما دست مادر رو ببوسید.

  6. میلاد پسندیده می‌گوید:

    بسیار بسیار متفاوت… سلامت باشند ان شاء الله.

    مادر! برام قصه بگو…

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    انشالله خدا به ایشان سلامتی و طول عمر با عزت بدهد.

  8. بی تاب هویزه می‌گوید:

    چه کار قشنگی…
    خوش به حالتون. چه سوژه خوبی کنار دستتان داشتید برای مصاحبه…

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    یه عالمه سلام خدمت مادر عزیز!

    کامنت ها رو می خونن دیگه؟

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    نمی دونم چرا ناخودآگاه، یاد (چادر روز) دهم افتادم.

  11. غریبه آشنا می‌گوید:

    مادرجان امر کردند برید نون بخرید، شما نشستین باهاشون مصاحبه ترتیب دادین؟؟ خوبه والله…

  12. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین!
    این عکس هایی که گذاشتید، مخصوصا” عکس دوم، خیلی حرف ها داره با ما. حرف های ناگفتنی. و فقط حس کردنی! حرف هایی که ریشه در، قطراتِ خونِ پاکِ حنجره ی مردی از قبیله ی عشق، دارد.

  13. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    صمیمانه قهرمانی تیم محبوبتون رو تبریک میگم!
    حسین قدیانی: تا دیروز می گفتیم؛ اس اس منتظر جام حذفی می شینه، تا که این جام بگیره، جام بعدی ببینه…

  14. بانو می‌گوید:

    ایده هاتان ناب است. دست نخورده و بکر …

  15. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    آخ جان! پارسال بهاریه خانم غیرمنتظره بود و امسال مصاحبه با مامان…. 

  16. چشم انتظار می‌گوید:

    مطمئنم؛ از شنیدن این سه قطعه، بهره ی وافی رو، خواهید برد. بی مناسبت با موضوع نباید باشد. احتمالا!
    .
    کجایید ای شهیدان خدایی (محمد اصفهانی):
    http://hanjareyeelahi.persiangig.com/audio/Mohammad%20Esfahani%20-%20Shahidan-e_Khodaei%20-%20%5BWwW.Mohammad-Esfahani.Blogfa.CoM%5D.mp3
    .
    قبیله ی لیلی:
    http://hanjareyeelahi.persiangig.com/audio/Mohammad%20Esfahani%20-%20Nejad-e%20Kavir%20-%20%5BWwW.Mohammad-Esfahani.Blogfa.CoM%5D.mp3
    .
    پدران آسمانی:
    http://hanjareyeelahi.persiangig.com/audio/Mohammad%20Esfahani%20-%20Pedaran%20e%20Asemani%20-%20%5BWwW.Mohammad-Esfahani.Blogfa.CoM%5D.mp3

  17. چشم انتظار می‌گوید:

    تقدیم، با احترام:
    پدران آسمانی؛
    ای خیال سبز خُم، خفته در خماریت!
    شد مسیر سرخ عشق، مست رهسپاریت
    با شتاب رفته ای، آتشین شهاب من!
    آنچنان که گم شده است، رد خون جاریت
    دوست داشتم شبی، هم رکاب می شدیم
    مهلتم ولی نداد، کوی تک سواریت
    تا همیشه خانه ات، در میان لاله هاست
    غبطه می خورم بر این، حسِّ هم جواریت
    در کنار پنجره، باز گرم گفتگوست
    با نگاه خیس من، (عکس یادگاریت)
    از زبان موج ها، قصه ات شنیدنی است
    در توان من که نیست، شرح بی قراریت
    از سروده های خویش، غرق در خجالتم
    پس کجاست ای عزیز! دست های یاریت؟!

  18. یلدا می‌گوید:

    ……………..
    حسین قدیانی: در سیاست، صفر و صدی نباید بود. حکمتی دارد کارهای رهبر انقلاب…

  19. فاطمه می‌گوید:

    خدا حفظشان کند.

  20. سیداحمد می‌گوید:

    مَن بَرَّ والِدَیهِ طوبى لَهُ زادَ اللَّهُ فی عُمرِهِ.
    خوشا به حال هر که به پدر و مادرش نیکى کند؛ خداوند بر عمرش افزوده است.

    پیامبر اکرم (ص)

  21. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    چه غیرمنتظره و غافلگیر کننده…

    عرض سلام و ادب و احترام ویژه، خدمت مادر بزرگوارتان.
    انشاءالله همیشه نگاه خاص ام ابیها، حضرت فاطمه سلام الله علیها،‌ شامل حال شان باشد.

  22. سیداحمد می‌گوید:

    این جام و جام بعدی، مبارکتان باشد.
    خواستۀ قلبی ما، خوشحالی شماست و بس!

    (الان اسلامی ایرانی میاد و خشمگین میشه!)

  23. بی نشان می‌گوید:

    چه جالب………

    دلم برای مامانم تنگ شد، کاش الان پیشش بودم و دستش رو می بوسیدم…

  24. لبیک یاحسین می‌گوید:

    راستش را بگم همیشه منتظر چنین متنی بودم، فقط نمیدونستم چه طوری باید این در خواست را محترمانه بگم. حتما متن خیلی خیلی خواندنی است. منتظرش هستیم…

  25. سیامک می‌گوید:

    من که از قهرمانی تیم محبوبمون خوشحال نشدم، چون یک گام برای ابقاء مظلومی برداشته شد، باید قهرمانی که هدف کوتاه مدت بود را فدای یک هدف بلند مدت بکنیم.
    فقط ژنرال!

  26. سجاد می‌گوید:

    فقط جسارتا!!! با شهید پاسیار شهر ما، تبریز که فکر کنم معلم بودن، نسبتی دارن؟؟
    حسین قدیانی: نه!

  27. وارث می‌گوید:

    سلام
    چه ایده جالبی!!!!
    میگم که میخواید به شیوه مصاحبه های ماضی بر و بچه های قطعه ۲۶ سوالهایی رو که قراره بپرسید رو براتون ارسال کنن؟ و در مورد شیطنت ها و آتش سوزوندن های گل پسرشون صحبت کنن.
    راستی فکر میکردم دیروز در دیدار از شهدای زنده آسایشگاه نیایش ببینیمتون که گویا بخت یار نبود.
    میگم که از این برد تیم محبوبتون خیلی خبر ندارم (چون فرصت نکردم اخبار گوش بدم) ولی چند صحنه از خنده بازار دیدم که طنز دعوای مدیر عامل و سرمربی تیم فضایی پایتخت (استقلال) رو نشون میداد و کلی خنده دار بود.
    حالا ان شاء الله فردا بیام برای مطالعه ی مصاحبه با بزرگ بانوی قطعه مقدس ۲۶
    موفق و موید باشید زیر سایه آقا امام زمان و در رکاب امام خامنه ای

  28. سجاد می‌گوید:

    یه سوال خصوصی از حسین قدیانی!

    آیا ترانه هم گوش میکنین؟؟ کی؟؟
    البته کاملا بی ربطه!!!
    سواله دیگه چیکار کنم!!
    حسین قدیانی: …………………………………… !!

  29. قاصدک منتظر می‌گوید:

    هر خدمتی که خدمت مادر نمی شود
    هیچ حرمتی چو حرمت مادر نمی شود
    گر بارها به بیت خدایش بری به دوش
    جبران لحظه ای محبت مادر نمی شود
    باشد بهشت خدا زیر پای او
    کسبش جز از رضایت مادر نمی شود
    در مهر و عشق و وفا و صفا ببین
    در این سرا کسی به رتبت مادر نمی شود
    هر گفت و گو که شنیده است “قاصدک”
    شیرین تر از حکایت مادر نمی شود
    حسین قدیانی: قشنگ بود… خودت گفتی؟!

  30. سیداحمد می‌گوید:

    گفت و گوئی ماندگار خواهد بود؛
    ممنون داداش حسین!

    دعای خیر امام زمان، شامل حال شما و مادر بزرگوارتان.

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  31. قاصدک منتظر می‌گوید:

    بله؛
    البته باید کم و کاست اش را ببخشید!

  32. سیداحمد می‌گوید:

    “کافی است یک روز مادر، بچه خود را دعا نکند. هر کسی هر جایی رسیده، از دعای پدر و مادرش بوده.”

    یک روز اگر دعایمان نکنند، زندگی مان کن فیکون می شود!!!

  33. قاصدک منتظر می‌گوید:

    خواهی اگر شوی به دو عالم تو سرفراز
    بی شک به جز از دعای مادر نمی شود
    باشد بهار که زنده کند خاک مرده را
    جان بخشی بشر، بی وجود مادر نمی شود

  34. قاصدک منتظر می‌گوید:

    هر خدمتی که خدمت مادر نمی شود
    هیچ حرمتی چو حرمت مادر نمی شود
    گر بارها به بیت خدایش بری به دوش
    جبران لحظه ای محبت مادر نمی شود
    دستش درست آن که مرا پروریده است
    قد، قامتی رشید بی حمایت مادر نمی شود
    خواهی اگر شوی به دو عالم تو سرفراز
    بی شک به جز از دعای مادر نمی شود
    باشد بهار که زنده کند خاک مرده را
    جان بخشی بشر، بی وجود مادر نمی شود
    باشد بهشت خدا زیر پای او
    کسبش جز از رضایت مادر نمی شود
    در عشق و مهر و وفا و صفا ببین
    در این سرا کسی به رتبت مادر نمی شود
    هر گفت و گو که شنیده است “قاصدک”
    شیرین تر از حکایت مادر نمی شود

  35. بنام خدا
    سلام علیکم
    داداش! (خواهش می کنم راستش را بگید) نه بگو.
    (به بابا اکبر نگفتید جبهه نرو) نه نگفتی.
    (یک دستی بغلم می کردید) نه می کردی.
    با مامان، با صیغه ی جمع، صحبت کردن بهتر از با صیغه ی مفرد است. مخصوصا که این مامان ، مامان یکی از ستاره های گل درشت حضرت ماه هم باشد. هم مامانش و هم پدرش. احترام هم با صمیمیت منافات ندارد و قابل جمع است.
    بهشون سلام برسانید و سال نو را هم تبریک بگوئید.
    موفق باشید.

  36. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “مادر”

    مادرم زنگ زد و اینکه آیا ظهر مشکلی برایت پیش آمده بود؟ گفتم: مشکل که نه، پنچر شده بود ماشین. گفت: سر نماز فکر کردم جایی باید گیر کرده باشی، اصلا تمرکز نتواستم بکنم برای نماز. دعایت کردم که گره اگر به کارت خورده باز شود…
    http://www.ghadiany.ir/?p=2684
    _____________
    “امام زاده چالوس!”

    و أوحینا إلی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین

    گفت: “در قرآن که آمده خدا به مادر موسی وحی کرد، خدا اگر به خیلی از مادران وحی نکند، لااقل به دل شان می اندازد که مثلا بچه شان کجاست…
    http://www.ghadiany.ir/?p=1044

  37. برف و آفتاب می‌گوید:

    خانوادگی هنرمند هستید ماشاءالله.

    اصلا مادر یعنی چی؟!

    بی شباهت به بهار نیست. خدا به واسطه بهار، زمین را دوباره زنده می کند و به واسطه مادر، نسل آدم را.

  38. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    داداش! مثل فیلما شدی که جای حساسش پیام بازرگانی میرن! بقیه اش را کی مینویسی؟ تا دقایقی دیگر یا ساعاتی دیگر؟! به سالی دیگر نکشه…

  39. چشم انتظار می‌گوید:

    دلچسب و دلنشین بود.
    انشاءالله؛ چندین قسمت داشته باشد.
    کلام مادر، با قلم پسر، هارمونی عجیبی دارد.
    به گمانم ایشان هم، خواننده ی متن های (داداش حسین) هستند.
    شاید هم قلم شما، به برکت دعای مادر، و خون پاک پدر، اینقدر نافذ است… شاید؟؟!!
    راستی! حاج خانم، شما را چه صدا می کنند؟ داداش حسین بسیجی ها!!؟
    حسین قدیانی: به هر حال صحبت های مادرم را من دارم برای تنظیم، تایپ می کنم و مثل هر گفت و گوی دیگری، رگه هایی از قلم گفت و گو کننده، در سخنان گفت و گو شونده، قابل مشاهده است. مهم این است که به حرفهای مادرم از نظر حرفه ای و محتوایی، صرف نظر از ویرایش، کاملا وفادارم در این مصاحبه…

  40. برف و آفتاب می‌گوید:

    چرا همه انتظار داشتند “آقا” هاشمی رو عوض کنه؟
    بی اعتنایی قشنگ تر از این نمی شد! یعنی؛ عیبی نداره! دلت خوش باشه که یه کاره ای هستی!
    تازه اگه از این مقامی که داره برکنار بشه؛ میشناسیدش که! دیوونه می شه! علناً دشمنی می کنه!

  41. فاطمه می‌گوید:

    اونجا که نوشتین “… بابا اکبر ناراحت نشود؟!!”
    اشک تو چشمام پر شد…
    شاید بحال شما که فرزند شهیدین غبطه خوردم،
    شاید به همسر شهید بودن مادرتون…
    شایدم به بهشتی غبطه خوردم که میزبان “بابا اکبر” و بقیه باباهاى آسمانیه…
    “بابا اکبر” ها و “مامان فاطمه” ها بابا و مامان های همه ما هستن.
    پس… یه جورایی خوش بحال ما!
    خوش بحال من!
    خوش بحال شما!
    خوش بحال “مامان فاطمه”!
    خوش بحال بهشت…

  42. چای پولکی می‌گوید:

    سلام.
    چه جالب! مادر و خواهر زاده تون هم اسمند!

  43. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم**

  44. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    امشب «قطعه ۲۶» با یک بهاریه نو به روز می شود… این مصاحبه هم کامل می شود…

  45. سلام به مادران شهدا. سلام به همسران شهدا. و سلام به تمام مادرانی که الان در این دنیای فانی نیستند، روحشان شاد.
    مــــــــــــــــادر ســــــــــلام!

  46. بانو می‌گوید:

    مادر……..
    ساعتها نه… روزها باز هم نه… اصلا دنیا وقت کم است تا برای این واژه بگویی…
    خدای خوب محافظ مادرتان باشد…

  47. ف. طباطبائی می‌گوید:

    حرف های مادر، جواهره.
    همیشه صحبت ها و راهنمائی هاشون یه حکمتی داره.
    کاش قدرشونو بیشتر بدونیم.
    برای شادی روح مادرائی که از میون ما رفتن هم دعا کنیم…

  48. سایه/روشن می‌گوید:

    “گفت و گوی «حسین قدیانی» با سرکار خانم «فاطمه پاسیار»… مادر مهربانِ شان!
    دقت کردین بیشتر از این که شبیهِ پدرتون باشین، شبیهِ مامان تون هستین؟!

  49. رضا شاعری می‌گوید:

    خدا مادرتو نگه داره. مثل هیشه زیبا نوشتی.

  50. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین؛

    عکس های سفر حجتان خیلی زیباست.
    خصوصا عکس دوم و آن دمپایی سفید هتل که برای حج رفته ها، یادآور خاطرات زیادی است!

  51. برف و آفتاب می‌گوید:

    اُه اُه! بابااکبر ناراحت نشود؟!!

    نه اتفاقا! مردها خودشان دوست دارند…

    هرکی ندونه، فکر می کنه بابا اکبر الان حی و حاضره که شما و مادر اینطوری در موردش حرف می زنید! که البته حی و حاضر هم هست… اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم؛ شادی ارواح مطهر همه شهدا!

  52. سیداحمد می‌گوید:

    امروز سالگرد رحلت حاج احمد آقای خمینی بود.
    فاتحه ای نثار روح ایشان و پدر و مادر بزرگوارشان کنیم…

  53. ح ص‌ن می‌گوید:

    ایول، خدا حفظتون کنه.

  54. سید می‌گوید:

    خسته نباشی بازنده.
    داشتم کم کم احساس می کردم شما از اون افرادی هستید که به دلیل تقوای الهی ملاک تمایز حق از باطل را دارید. اما…
    امیدوارم نتایج انتخابات مخصوصا در تهران شما را از توهم بیدار کند ولی افسوس امید کمی مانده. کجا شد ان ولوله تفرقه که مانند تفرقه اصلاح طلبان در شوراهای دوم باعث می شد تا اصولگرایان نتیجه را (آن هم در ظاهر، نه پیشگاه خدا) واگذار کنند. نکنه این هم مثل توهم تورم ۶۰ در صدی احمدآقا از خودت در آورده بودی. وقتی که طرز فکر قبلیم نسبت به شما یادم می افته خندم میگیره.
    نخیر عزیزم! دلیل شکست اصلاح طلبان وزن کشی نبود. بگذریم. اصلا مصلحت سنجی وظیفه ی مقام معظم رهبری است نه ما رای دهندگان.

    زنده باد آیت الله مصباح یزدی. و برتر از آن زنده باد گفتمان پایداری. مرگ بر تنگ نظر.

  55. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    مادر قبلا هم به قطعه آمده بود. یادتونه بچه ها؟!

    و أوحینا إلی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی إنا رادوه إلیک و جاعلوه من المرسلین.

    تازه رانندگی یاد گرفته بودم و برای اولین بار به سرم زده بود بروم جاده چالوس. به چند تا از بچه ها آمار دادم و با کله آمدند. قرار ما این بود که تا تونل کندوان برویم و آشی بخوریم و برگردیم اما به خود که آمدیم دیدم روز سوم حضور ما در شمال است! هر بار که مادرم زنگ می زد کجایی، یک چیز می گفتم و می گفتم که مثلا خانه یکی از بچه ها تشریف داریم. البته در شمال رفته بودیم خانه یکی از دوستان اما دروغ که شاخ و دم ندارد! تا اینکه روز سوم مادرم قسم داد که؛ “راستش را بگو، کجایی؟ از پشت تلفن صدای طبیعت می آید؟!” دیدم این تو بمیری، از آن تو بمیری ها نیست. این بار چیز دیگری سر هم کردم و گفتم: راستش خانه یکی از بچه ها بودیم تا امروز و امروز آمده ایم امام زاده داوود. مادرم گفت: هر قبرستانی هستی تا یک ساعت دیگر می آیی خانه. آن زمان خانه ما محله “شهران” بود؛ شمال غرب تهران و با امام زاده داوود فاصله ای نداشت. مادرم گفت: از امام زاده داوود تا خانه فوقش یک ساعت راه باشد. همین الان برگرد. چشمی گفتم و تلفن را قطع کردم و دو دستی زدم بر سرم! حالا باید چه خاکی بر ملاجم بریزم؟ من در شهر “فومن” بودم و رفته بودم ییلاق این شهر یعنی “قلعه رودخان” که عجب جای دنج و باصفایی است. دعوا دارند مورخین درباره قدمت این قلعه. از ۵۰۰ سال تا ۱۰۰۰ و اندی سال پیش بینی کرده اند قدمت اینجا را. بگذریم که نگهبان قلعه رودخان می گفت؛ اینجا از تخت جمشید هم قدیمی تر است! یعنی که یعنی! و این یعنی که من باید از ییلاق شهر فومن تا شهر تهران را در عرض یک ساعت می آمدم! نشستم پشت ماشین و رانندگی کردم عین شوماخر که دیدم ۵ ساعت بعد در تهرانم. آن زمان این مسیر حداقل ۷ ساعت راه بود. به خانه رسیدم و دروغ پشت دروغ که در ذهنم ردیف کرده بودم؛ رفتم بچه ها را برسانم، گیر کردم در ترافیک. ماشین در پیچ جاده امام زاده داوود خراب شد. حال یکی از بچه ها بد شد، بردیمش درمانگاه. یا اینکه اصلا راستش را بگویم؛ خلاص اما مادرم اصلا به روی خودش نیاورد. به روی خودش نیاورد تا همین پارسال. چند روز بعد از اینکه از حالت کما خارج شدم و از بیمارستان مرخص شدم، مادرم که داشت کمپوت سیب به من می داد، گفت: “در قرآن که آمده خدا به مادر موسی وحی کرد، خدا اگر به خیلی از مادران وحی نکند، لااقل به دل شان می اندازد که مثلا بچه شان کجاست. باور کن وقتی گفتی داری می ری با بچه ها فوتبال، یقین داشتم به جای فوتبال، داری می ری در این درگیری ها. به دلم هم افتاده بود برایت اتفاقی می افتد. یعنی غافلی پسر، وقتی از خانه زدی بیرون و نشستی ترک موتور برایت چند تا آیت الکرسی خواندم. یا مثلا روزی از روزها که با دوستانت رفته بودی امام زاده داوود، تو امام زاده داوود نرفته بودی، رفته بودی امام زاده چالوس! یادت هست؟ راستی کمی از آن سفر برایم تعریف کن ناقلا. خوش گذشت؟ کدام شهر شمال رفته بودی؟ حالا بی ما دیگه؟

  56. حنظله می‌گوید:

    خدا حفظ کند مادرتان را برای شما.
    منتظر ادامه این گفتگوی شیرین هستیم، خدا قوت.
    حسین قدیانی: تا دقایقی دیگر، این مصاحبه کامل می شود.

  57. سیداحمد می‌گوید:

    پیامبر(ص) میفرمایند:

    “هر کس در کتابی یا نوشته ای بر من صلوات بفرستد (یعنی صلوات را بنویسد) تا نام من در آن کتاب هست، ملائکه برای او از درگاه حق طلب آمرزش می کنند.”

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم…

  58. بانو می‌گوید:

    حرف های مادرتان عمیق است… تامل برانگیز است!
    از چنین شیر زنی، چنین پسری باید.
    استوار باشید.

  59. سیداحمد می‌گوید:

    “بهار؟! فصل جدایی است برای من. توی اولین ماه بهار بود که بهار از زندگی ام به جبهه رفت و توی دومین ماه بهار بود که برای همیشه رفت و توی سومین ماه بهار، امیدوارم که وصال دست دهد.”

    توی سومین ماه بهار…
    انتظار فرج از نیمه خرداد کشم…

  60. شیدا می‌گوید:

    صبحدم را گفتم
    میتوانی آیا
    لب مادر گردی؟
    عسل و قند بریزد از تو
    لحظه حرف زدن
    جان شوی عشق شوی مهر شوی زر گردی؟
    گفت: نی/ نی/ هرگز
    گل لبخند که روید ز لبان مادر
    به بهار دگری نتوان یافت
    در بهشت دگری نتوان جست
    من از آن
    آب حیات
    من از آن لذت جان
    که بود خنده او چشمه آن
    من از آن محرومم
    خنده من خالی است
    زان سپیده که دمد از افق خنده او
    خنده او روح است
    خنده او جان است
    جان روزم من اگر/ لذت جان کم دارم
    روح نورم من اگر/ روح و روان کم دارم
    در پی عشق شدم
    تا در آئینه او چهره مادر بینم
    دیدم او مادر بود
    دیدم او در دل عطر
    دیدم او در تن گل
    دیدم او در دم جان پرور مشکین نسیم
    دیدم او در پرش نبض سحر
    دیدم او در تپش قلب چمن
    دیدم او لحظه روییدن باغ
    از دل سبز ترین فصل بهار
    لحظه پر زدن پروانه
    در چمنزار دل انگیز ترین زیبایی
    بلکه او در همه زیبایی
    بلکه او در همه عالم خوبی/ همه رعنایی
    همه جا پیدا بود
    همه جا پیدا بود.

    تقدیم به مادر عزیزتان
    و همه همسران گرانقدر شهدا که عشق و وقار و وفا را آبرو بخشیدند.
    روی ماهشان را می بوسم .
    حسین قدیانی: ممنون!

  61. برف و آفتاب می‌گوید:

    …ولی این را معمولا کم می گویند که در عوض این افتخار، چند تا زن، در اوج زندگی شان، بی همسر شدند؟! چند تا بچه، بی پدر شدند؟!

    گفتن و شنیدنش آسونه. اما حتی تصورش هم سخته! واقعا امنیت و سربلندی امروزمون رو مدیون خانواده ی شهدا هستیم.

    بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد.

  62. چشم انتظار می‌گوید:

    درباره ی این سئوالتان: (می گویند خانواده شهدا، اغلب شان بریده اند! درست است؟!) فکر کنم، مادر، به بهترین شکل ممکن، پاسخ دادند.
    اصلا” خیلی از همین نهادهایی که، ازشان اسم بردند، معنی درست خانواده ی شهید را، نمی دانند.
    همیشه به جنبه ی ظاهری قضیه نگاه می کنند. و برای همین هم هست که، اکثرا” در قضاوت در مورد خاندان شهادت، به بیراهه می روند.
    خیلی دوست دارم در این رابطه، حرف های مفصلی بگویم. ولی چه کنم، که تمام برداشت هایم، انتزاعی است. و از طرفی از حوصله ی بحث خارج.

  63. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین!
    ما هر وقت عکس کوچکی شما رو دیدیم، یا رو به دوربین لالا کرده بودید، یا پشت به دوربین. مثل همین عکس. خوش خواب بودیدها!! برعکس الان.

  64. چشم انتظار می‌گوید:

    من هم یک سئوال از مادرتان دارم اگه صلاح می دانید:
    مادر حسین آقا؛ چه حسی دارید از این که، گل پسرتان، اینگونه در بین بچه بسیجی ها محبوبیت دارد؟ و چنین نوشته های قوی و آتشینی می نویسد؟ آیا تا به حال، ایشان را به خاطر نوشته های شان تشویق، یا احیانا” تنبیه کرده اید؟!
    حسین قدیانی: ۲ سئوال اولت که حتما از نظر مادرم و خودم، درست نیست؛ یعنی از اساس، درست نیست، اما به معنای حرفه ای نقد، هرگز ورود نمی کند مادرم در نوشته هایم.

  65. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    گفت و گوئی زیبا و خواندنی، با عکس های زیبا.
    ممنون از شما و مادر عزیزتان.

    “هیچ زنی دوست ندارد با هیچ بهانه ای، حتی هیچ هزینه ای، مرد زندگی خود را از دست بدهد، اما مسئله جنگ فرق می کرد.”

    حتما و حتما خانم ها بهتر می توانند این سخنان مادرتان را درک کنند.
    صبری زیاد می طلبد تحمل این جدایی…

  66. به جای امیر می‌گوید:

    شوکه(گفت و شنود)

    گفت: یکی از کاربران «فیس بوک» خطاب به گروه های اپوزیسیون نوشته است؛ بیخودی دلتان را صابون نزنید، وقتی خاتمی رأی می دهد و فاتحه جنبش سبز را می خواند، از موسوی و کروبی چه انتظاری دارید؟!
    گفتم: یعنی چی؟! منظورش چیه؟!
    گفت: نوشته، خاتمی سابقه دو دوره رئیس جمهوری با رأی بالای مردم را داشت ولی موسوی که هیچوقت از مردم رأی نگرفته بود و رأی انتخابات ۸۸ او هم مدیون خاتمی بود.
    گفتم: پس کروبی چی میشه؟!
    گفت: نوشته است «کروبی هر سابقه ای داشت به جای خود ولی در انتخابات ۸۸ کمتر از آرای باطله رأی آورده بود و نتیجه گرفته که موسوی و کروبی کاره ای نیستند که دلمان را به آنها خوش کنیم»!
    گفتم: چه عرض کنم؟!
    گفت: یکی از مراجعه کنندگان به این صفحه فیس بوک در ستون «نظرات» نوشته «آقای «رامین- الف» چرا توی دل ما را خالی می کنی»؟!
    گفتم: این یارو دیگه عجب خل و چلیه؟! به شخصی گفتند بابات مرده! گفت؛ راستشو بگین، من ظرفیتشو دارم! حتما دستش شکسته و برای اینکه من شوکه نشم میگین مرده!

  67. جماران می‌گوید:

    از دست فـــــــــراقت، برِ کى داد برم؟… فریاد رس، از تو، به که فریاد برم؟
    طوفان غمت رشته هستى بگسیخت… یاد تو شود، یاد خود از یـــــاد برم!

    “امام روح الله”

  68. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۷۵* پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله:

    بزرگترین حق را بر زن، شوهر او دارد و بزرگترین حق را بر مرد، مادر او دارد.

    (کنز العمال، ح۴۴۷۷۱)

  69. آذرخش می‌گوید:

    تقدیم به مادر مهربان قطعه ۲۶:
    http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/1-14-1.jpg
    حسین قدیانی: ممنون!

  70. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    خدا، نگه دار مادر مهربانت باشه انشاءلله.
    راستی اگه بابا اکبرت شهید نمیشد، الان برای خودت برو و بیائی داشتی
    در شرکت سایپا. اصلا میرفتی نوک حمله سایپا، بجای کریم انصاریفر
    سالی یک میلیارد میزدی بر بدن! ولی گلهائی که اینجا میزنی
    ارزشش خیلی بیشتره، قیمت نداره.
    “حسین آقای گل”
    حسین قدیانی: صرف نظر از تعریفت، عجب کنایه ای داشت کامنتت!! بابا! نویسنده!!

  71. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    یه چیزی میگه شاعر: ما دوتا دادشیم، نه نه! این نبود!
    میگه: کمال همنشین در من اثر کرد. آره و اینجوریاست دیگه. شاگردیم.

  72. پاییز می‌گوید:

    هم متن زیبا بود هم عکسها…

    عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن “مادر” را ساختند.

  73. ساسان تپل می‌گوید:

    سلام
    امروز رفتم قلاده های طلا رو دیدم.
    خداییش فیلم قشنگی بود. من خودم همه نظراتشو قبول ندارم ولی دلمم نمیخواد فیلم بی اخلاقی مثل: گشت ارشاد از قلاده های طلا بیشتر فروش کنه. یکی از دوستام گفت توی وبلاگ شما هم در مورد این فیلم مطلب زده بودید. هنوز مطلبتون رو نخوندم ولی گفتم رفیق نیمه راه نباشید و یادتون نره به دوست هاتون یادآوری کنید که برن و فروشش رو بیشتر کنن.
    حسین قدیانی: اتفاقا توصیه ام این است: بس کنید این مسخره بازی دعوا بر سر فروش بیشتر را!! عادت شده مثل اینکه برای ما!! یک فیلم را بکنیم نماد انقلاب، آن یکی را نماد ضد انقلاب، و جو راه بیاندازیم… این مسخره بازی ها کمک به ابالقاسم طالبی نیست! فرهنگ به این معنی و تا این حد، جای خط کشی نیست!

  74. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “نکند نامه سرگشاده را ما نوشتیم؟!
    تو از من باید درباره بریدن مسئولین و خواص بپرسی…
    انقلاب اسلامی در میدان سیاست، نیرو زیاد دارد، زیادی هم دارد…”

    بعضی های شان هم از اساس، “زیادی” اند در این عرصه و مرد این میدان نیستند و اشتباهی، سر خوردن در این وادی.

  75. سیداحمد می‌گوید:

    “یک روز پدربزرگت از حج، برایش یک دوربین بسیار مجهز فیلم برداری، سوغات آورد. بدون اینکه جعبه دوربین را باز کند، رفت و داد به حوزه هنری. گفت: به درد شما بیشتر می خورد. الان هم ان شاء الله همین طور هستند خانواده و خود مسئولین!”

    اگر این منش و روش در میان بعضی از مسئولین و خانواده هایشان حاکم بود، شاید هیچ وقت شاهد این جمله نبودیم:

    “…اما در عوض بعضی چیزها، پشیمان هم نباشیم، لااقل دل مان می شکند!”

  76. سایه/روشن می‌گوید:

    بویِ غم داشت.

  77. ساسان تپل می‌گوید:

    بله. مسلما نوشتن یک متن دیگر زحمت دارد. کاری به طالبی ندارم. به تو کار دارم که میگفتند رفیق با صفایی. رفیق نیمه راه!

  78. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    چه سرّی است در ارقام و اعداد؛ نمی دانم، اما این هم در نوع خودش جالب است:

    نمی دانم دوستان، به عکس ژیان، دقت کردند یا نه؟!
    پلاک ماشین مردی که این روزها آرمیده است در قطعه ۲۶؛‌ با عدد ۲۶ شروع شده است…

    شادی روح شهید اکبر قدیانی؛
    “ألّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم”

  79. یحیی می‌گوید:

    می گویند خانواده شهدا، اغلب شان بریده اند! درست است؟!
    همین تقسیم بندی جامعه به خانواده شهدا و لابد خانواده غیر شهدا(!) غلط اندر غلط است.

    ………………………………………..

  80. ............... می‌گوید:

    ……………………

  81. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا رب العالمین**

  82. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد.”

    این بخش از بحث جالب بود. اون زمان هم مثل الان عشق رهبر، فراتر از همه چی بود.

    کلا مصاحبه خوندنی و آموزنده ای بود.
    خدا قوت آقای قدیانی.

  83. شهید آینده می‌گوید:

    جالب بود.
    خیلی کنجکاو هستم در مورد حاشیه های این مصاحبه.
    اللهم عجل لولیک الفرج…

  84. حنظله می‌گوید:

    -” اصلا! بحث امام که پیش می آمد، همه معادلات عوض می شد. این بود که امثال من با همه زن بودن مان، همسران خود را به جبهه رفتن تشویق می کردیم!!”

    – “خانواده و اهل و عیال و خاندان و خود روسای جمهور همین نظام، بیشتر بریده اند، یا خانواده شهدا؟! نکند نامه سرگشاده را ما نوشتیم؟!”

    – “بهار؟! فصل جدایی است برای من. توی اولین ماه بهار بود که بهار از زندگی ام به جبهه رفت و توی دومین ماه بهار بود که برای همیشه رفت و توی سومین ماه بهار، امیدوارم که وصال دست دهد.”

    خیلی زیباتر از آن در آمد که تصورش را می کردم.
    جواب ها اصلا کلیشه ای نبود، در عوض بسیار عمیق بود پر از احساس.
    خدا حفظ کند ایشان را، حقیقتا از مفاخر همسران شهدا هستند.

  85. محمد مهدی می‌گوید:

    با سلام.
    مصاحبه با ارزشی بود. واقعا باید به خاطر این مصاحبه شما را تحسین کرد. سلام ما را به مادر بزرگوارتان برسانید.

  86. وارث می‌گوید:

    سلام؛
    ماشاء الله به این مادر و همسر بزرگوار.
    صحبتهاشون که خیلی جالب بود ولی اون قسمتی که در مورد بریده شدن خانواده های شهدا بود خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود.
    سلام و ارادت ما رو خدمتشون برسونید.
    موفق و موید باشید زیر سایه آقا امام زمان و در رکاب امام خامنه ای.

  87. وارث می‌گوید:

    ……………………….

  88. سجاد می‌گوید:

    من غلط کردم پرسیدم ترانه گوش میدین!!!
    فکر کردم جزء سران فتنه شدم با اون جواب طوفانی!!!!!
    اما حضرت ماه: در اسلام موسیقی حرام نیست، بلکه غنا حرام است.

  89. سوگند می‌گوید:

    ممنون…خیلی خوب بود. سواد سیاسی مادر بزرگوارتان خیلی عالیست. خداوند سایه ایشون را بر سر خانواده شما مستدام بدارد.

    راستی استاد! شما خیلی شبیه پدر بزرگوارتان، مخصوصا در عکس “من و مامان و بابااکبر” هستید.

  90. ستاره خرازی می‌گوید:

    “بهشت زیر پای مادران است”.
    همسران شهدا که هم مادرند، هم پدر، چه اجری دارند؟
    همنشین با خود خدا و لاغیر.
    سایه شون بر سر شما مستدام، ان شاالله.

  91. معین می‌گوید:

    سلام بر همه مادران، همسران، پدران و فرزندان شهید؛
    چه خوب مادری و چه خوب پدری؛ نباید میوه و ثمری جز این انتظار داشت.
    سال نو در پناه خداوند متعال و زیر سایه اهل بیت (ع) مبارک.
    التماس دعا…

  92. ناشناس می‌گوید:

    آخه آدم عکس مادرشو میزاره تو وبلاگش؟ آدم باش، برش دار!

  93. پرستوی مهاجر می‌گوید:

    سلااااااااااام!
    خدا حفظشون کنه.
    التماس دعا…

  94. رییس جمهور همون شما رو کم داشت که بهش توهین کنید؛ بی ارزش و مرض دار بخونیدش!!
    شیطان برای فصل کردن ما از هم، نقششو خوب ایفا کرد. شما برای وصل کردن، چکار کردید آقای قدیانی و دوستان؟
    شما نهایت کارتون توی این روزها سکوته!! یا توهین های گاه به گاه!!
    ………………………………..

  95. به جای امیر می‌گوید:

    پیغام گیر (گفت و شنود)

    فرض کنید که برخی از بزرگان شعر و ادب فارسی در این عصر، یعنی در عصر ارتباطات در میان ما حضور دارند! حالا تصور بفرمائید که اگر بودند، وقتی از خانه بیرون می رفتند، چه پیغامی روی پیغام گیر تلفن خود می گذاشتند؟! گفت وشنود آخرین روز سال را به چند نمونه از این دست اختصاص داده ایم؛
    حافظ:
    رفته ام بیرون من از کاشانه خود، غم مخور
    تا مگر بینم رخ جانانه خود، غم مخور
    بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
    آن زمان که بازگردم خانه خود، غم مخور
    سعدی:
    از آوای دل انگیز تو مستم
    از این که نیستم، شرمنده هستم
    ز تو پیغام و از من پاسخ آن
    فلک گر فرصتی دادی به دستم
    فردوسی:
    نمی باشم امروز اندر سرای
    که رسم ادب را بیارم به جای
    به پیغامت ای یل، بگویم جواب
    چو فردا برآید بلند آفتاب
    خیام:
    این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
    ممنون توام که کرده ای از من یاد
    رفتم سرکوچه، منزل کوزه فروش
    آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
    باباطاهر:
    تلیفون کرده ای، جونوم فدایت
    الهی من به قربون صدایت
    چو از صحرا بیایم، نازنینم
    فرستم پاسخی از دل برایت
    مولوی:
    بهرسماع از خانه ام، رفتم برون رقصان شوم
    شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
    بگذار تو پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
    فردا تو را پاسخ دهم، ای که تو را قربان شوم
    منوچهری:
    از شرم به رنگ باد باشد رویم
    در خانه نباشم که سلامی گویم
    بگذاری اگر پیام، پاسخ گویم
    ز آن پیش که همچو برف گردد رویم
    و….
    سال نو مبارک، زیر سایه صاحب الزمان، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء

  96. راستی دوست دارم اینجا راحت حرفم بزنم و اگه منطق دیگه ای وجود داره می شنوم و حتما استقبال می کنم. اینجا باهم تبادل نظر منطقی نشه پس کجا می شه بنابراین امیدوارم نقطه چینا نشانه ی ناراحت شدن شما از رک سخن گفتن من نباشه راستی کامنت با بقیش معنا داشت برادر!

  97. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    آقای “همگام با ولایت” شما از ولایت جلو نزن! همگام بودن پیشکش.
    احتمالا ۱۱ روز خونه نشینی هم در راستای همگامی با ولایت بوده!
    +++++++++++++++++++++++
    و در ادامه یک خبر مهم :
    علی دایی بعد از ظهر امروز پس از بازگشت از اصفهان با خودروی شخصی‌اش
    در مسیر کاشان چپ کرد.
    وی پس از این حادثه سریعا به بیمارستان شهید بهشتی کاشان منتقل شد
    و زیر نظر ۲ پزشک متخصص تحت مداوا قرار گرفت.
    دایی ابتدا در قسمت اورژانس پروما و سپس آی‌سی‌یو بستری شد
    تا وضعیت او دقیق بررسی شود.
    اما با تشخیص پزشکان سرمربی تیم فوتبال راه‌آهن دقایقی قبل برای ترمیم
    پارگی‌ها در قسمت سر به اتاق عمل رفت تا وضعیت او بررسی و سپس ترمیم شود.

    گفتنی است؛ همچنان هواداران با تجمع پشت در بیمارستان شهید بهشتی کاشان نگران سلامتی آقای گل جهان هستند.
    ++++++++++++++++++++++++++++++
    برای سلامتیش دعا کنید.

  98. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۷۶* رسول خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله:

    هر فرزند نیکوکاری که با مهربانی به پدر و مادر خویش نگاه کند، در مقابل هر نگاه، ثواب یک حجّ کامل مقبول، به او داده می شود. سئوال کردند: ای رسول خدا! حتّی اگر در هر روز صد مرتبه نگاه کند؟ فرمودند: آری؛ خداوند بزرگتر و پاک تر است.

    (بحارالانوار، ج۷۴، ص۷۳)

  99. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    ممنون…

  100. سایه/روشن می‌گوید:

    عکس دوم تون رو دوست دارم. ایهام داره. نمی دونم شما برای مادرتون تکیه گاه شدین؛ یا مادرتون شما رو در آغوش گرفتن.

  101. سایه/روشن می‌گوید:

    ……..::::حضــــرت مـــــــاه::::……..
    .
    .
    .
    “انتقاد خوب است، تخریب بد است؛ انتقاد خدمت است، تخریب خیانت است؛ نه خیانت به دولت، بلکه خیانت به نظام و خیانت به کشور است. نباید تخریب بکنند، انتقاد بکنند.”

  102. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    در قطعه، خواندن متن هایی که رنگ و بویی از شهدا، به خود گرفته اند؛ لذت و شیرینی های خاص خودش را دارد، علی الخصوص گفت و گوهای تان با والدین و همسران شهدا. با اشتیاق منتظریم برای خواندن متن مصاحبه تان با مادر شهید صیاد شیرازی و “«در وادی عشق، اشک، سخن می گوید».”

  103. آقاموسی می‌گوید:

    چقدر جملاتی که مادرتون درباره خانواده شهدا می گفتند درد دار بود!
    «همین تقسیم بندی جامعه به خانواده شهدا و لابد خانواده غیر شهدا(!) غلط اندر غلط است.»

    خدا حفظشون کنه انشاالله…

  104. باران می‌گوید:

    چقدر خوشمزه است، فقط ۱ نفر آنلاین باشه:))))

  105. گمنام می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی!
    با عرض معذرت بنده یه وبلاگی در مورد شهدا درست کردم. هدر بالای وبلاگم رو از سایت شما گرفتم و کمی تغییر دادم و گذاشتم. خواستم ببینم راضی هستید؟
    منتظر پاسخ شما هستم!
    حسین قدیانی: هدر بالای وبلاگ قطعه ۲۶ هدیه قشنگ و هنرمندانه میثم محمدحسنی دوئل است به من. از دوست عزیزم میثم خواستم برای وبلاگ، سردری بزند که اتفاقا خیلی قشنگ زد و خیلی این طرحش را دوست دارم. حالا تصمیم با خودت… ببین چه باید بکنی… من جای شما بودم، اولا به احترام هدیه اختصاصی میثم، هدر قطعه ۲۶ را استفاده نمی کردم، ثانیا قبل از استفاده، اجازه می گرفتم، ثالثا منبع نوشته ها را هم می زدم و… شهدا حتما «حق الناس» را رعایت می کردند… شما در مورد شهدا وبلاگی درست نکرده اید، کار دیگری کرده اید!!

  106. محمد تقی می‌گوید:

    سلام، خدا مادرتان را حفظ کند. به شما هم خیر عطا بفرماید. موفق باشید.

  107. برف و آفتاب می‌گوید:

    یعنی فقط “هدر” رو از اینجا گرفتید؟!!!!! چقدر باحاله این جناب “گمنام”!!

    نمی دونم آقای قدیانی راضی هستند یا نه؛ اما اینو می دونم که هر “قطعه” ای، “قطعه ای از بهشت” نمی شه!!

  108. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ذالجلال و الاکرام**

  109. ف. طباطبائی می‌گوید:

    آقای قدیانی اگر صلاح می دونید تائید کنید!!

    کاری که این جناب گمنام کرده اصلا جالب نیست.
    سر در قطعه ۲۶ متعلق به اینجاست. نمیشه که همه ازش کپی کنن.
    اصلا خوشم نیومد از کار ایشون.

    آقای قدیانی! آیا بهتر نیست به احترام قطعه ۲۶ و خودتون و ما و البته آقای میثم محمدحسنی، نشانی وبلاگ ایشون رو از کامنت شون حذف کنین؟! آیا نباید بعضی ها یاد بگیرن که برای شهدا، درست کار کنن و تقلب نکنن؟! یعنی چی آخه؟! شرح عکس شما رو برداشته به عنوان پست وبلاگش زده، اون هم به شکل غیر حرفه ای… مثلا گل لاله پشت و رو نداره، بر اساس چینش خاص ستون های اینجا نوشته شده، اون وقت…
    حسین قدیانی: حق با شماست. نشانی وبلاگ را حذف کردم. الان دوباره می آید کامنت می گذارد که شهید آوینی اهل گمنامی بود و…!! یک چیزی هم بدهکارمان می کند!! و اما بی خیال! از «نصر تی وی» یا «دوئل» فیلم دیدار با جانبازان اعصاب و روان را می توانید ببینید. «عکاس مسلمان» هم تصاویری گذاشته از این دیدار…

  110. محصل می‌گوید:

    امام رضا علیه‏السلام:
    خداوند به سپاس‏گزارى از خود و پدر و مادر فرمان داده است؛ پس هر که از پدر و مادرش سپاس‏گزارى نکند، خداوند را سپاس نگفته است.

    الخصال, ص۱۵۶

  111. سیداحمد می‌گوید:

    هنوز ماتم زنهای خون جگر شده را
    هنوز داغ پدرهای بی پسر شده را

    کسی نبرده ز خاطر، کسی نخواهد برد
    ز یاد، خاطره باغ شعله ور شده را

    کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
    نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را

    نه آهِ مانده بر آیینه های کهنه شهر
    نه داغ های هر آیینه تازه تر شده را

    جنازه ها که می آمد هنوز یادم هست
    جنازه های جوان، کوچه های تر شده را…

    نه، این درخت پر از زخم خم نخواهد شد
    خبر دهید دو سه شاخه تبر شده را!

    که آفتاب به تاراج شب نخواهد رفت
    که سایه اش ز سر خاک کم نخواهد شد

    گذشته است زمستان و حال روی زغال
    سیاه تر نشود پاک هم نخواهد شد…

    {محمدمهدی سیار}

  112. گمنام می‌گوید:

    ………………..

  113. ردپاکلیپ می‌گوید:

    به روزیم با کلیپ “کتک خوردن بخاطر انجام وظیفه”
    تعطیلات نوروز را با ما باشید…
    هر روز یک کلیپ زیبای حسینی با نام “داستان‌های شگرف حسینی”
    http://Www.RadepaClip.com

  114. ااااا می‌گوید:

    خوبه…

  115. ستاره خرازی می‌گوید:

    یا مقلب القلوب و الابصار!
    چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!
    خدا سهراب رو رحمت کنه، تو شاعرانی که با سبک نو شعر می گفتن من سهراب رو از بقیه بیشتر دوست دارم.
    و تو شعرهاش شعر “سوره تماشا” رو خیلی دوست دارم، هر بار میخونم حس میکنم دارم تفسیر قرآن می خونم، ولی نمی دونم چه سوره ای؟

  116. م.طاهری می‌گوید:

    یه بهاریه فوق العاده بود.
    خدا حفظشان کند.
    سلام مخصوص قطعه بیست و ششی ها را به ایشان برسانید.
    حسین قدیانی: این متن «سجاد صفار هرندی» از وبلاگ «خصوصی نیست» خواندنی است این روزها:

    دهه ات گذشته مربی/ پراکنده در آخرین ساعات دهه ۸۰
    http://sajjadsaffar.blogfa.com/8912.aspx

  117. سیداحمد می‌گوید:

    این متن “حسین قدیانی” از وبلاگ “قطعه ۲۶” نه تنها این روزها، بلکه همه روزهای سال، بسیار خواندنی است!
    🙂

    http://www.ghadiany.ir/?p=6664
    حسین قدیانی: و البته این نوشته: http://www.ghadiany.ir/?p=6101

  118. نگار می‌گوید:

    سلام
    خیلی عالی بود مثل همیشه و البته خودمانی تر از همیشه.
    دست مریزاد.
    سر سال تحویل التماس دعا

  119. فاطمه می‌گوید:

    بسیار زیبا بود…

  120. سیداحمد می‌گوید:

    اون که شما گفتید خوبه؛ ولی اون که من گفتم خیلی شیکه!
    هنوز هم وقتی به این جمله می رسم، دلم درد میگیره از خنده!

    “مربی نجات غریق بالای “دایو” صندلی گذاشته و نمی گذارد بروم!”

    تصور کن!!!
    حسین قدیانی: شادتان کنم؛ همان ایام فهمیدم این طنز، بر چهره خوبان، لبخند نشانده بود… جز این، یکی دیگه هم بود که باز، آقای کروبی محورش بود… اون رو هم خوبان، استقبال کرده بودند…

  121. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین!

    در این ساعات باقی مانده از سال ۹۰ آیا متن جدیدی می نویسید؟!
    حسین قدیانی: ان شاء الله وقت کنم و چیزی بنویسم…

  122. سیداحمد می‌گوید:

    آقای کروبی زیاد بر لب خویان، لبخند نشانده!

  123. میم.شیـــــن می‌گوید:

    سلام. حسین آقای گرامی. پیشاپیش عیدت مبارک. خدا مادرتو حفظ کنه برات… شکوفاییهاتو بیشتر ببینه، چشمش روشن بشه.
    با مطلب تلخی های نادیده عید بروزم.
    خوشحال می شم سر بزنید و از نظراتتون استفاده میکنم.
    حسین قدیانی: بله! باید از زاویه عدالت هم به عید نگاه کرد… خوب بود! با این همه هیچ چیز نمی تواند نافی زیبایی های عید و بهار شود!

  124. فاطمه می‌گوید:

    آواتارم قشنگه؟؟
    بالاخره بعد قرنی تلاش موفق شدم بذارمش!:-)
    حسین قدیانی: قشنگ و جدیده… چه خوب همه دوستان با آواتار، کامنت بگذارند!

  125. سیداحمد می‌گوید:

    «گلریزان قطعه ۲۶» تا دقایقی دیگر در ستون یسار قطعه ۲۶

  126. ستوده می‌گوید:

    خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد

    ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد . . .

    عید تان مبارک باد
    التماس دعا
    حلالم کنید
    بهشتی باشید [گل]

  127. ترمز می‌گوید:

    ……………….

  128. محصل می‌گوید:

    دوستان عزیز قطعه ۲۶ بیایید لحظه سال تحویل همدیگر رو دعا کنیم. مخصوصا واسه اونهایی که علیرغم میل شدیدشون نمیتونن سر سفره حاضر باشن.
    التماس دعای مخصوص برادر قدیانی…

  129. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا قاضی الحاجات**

  130. گمنام می‌گوید:

    سلام حسین جون؛
    همون گمنامی هستم که شاید ازم…
    اونو حذف کردم. به خاطر شهدا…
    یه دونه سوال کوچولوی دیگه دارم: اجازه میدید از مطالبتون تو وبلاگم استفاده کنم؟؟؟
    میشه؟ نمیدونم خودتون بگید!
    عصری میام سر میزنم. جوابمو بدی!
    میدونم جواب میدی!
    اوه اوه اوه ببخشید، پیشاپیش سال ۹۱ تون مبارک و رو دشمناتون نبارک!

  131. سیداحمد می‌گوید:

    جناب گمنام؛

    استفاده از مطالب قطعه ۲۶، با ذکر منبع بلامانع است؛
    عید شما هم مبارک!

  132. گمنام می‌گوید:

    سلام
    ممنون سید جان!

  133. فاطمه می‌گوید:

    ……………$$$………………………………………..$$$
    ………..$$$………………………………………..$$$
    …………………………………………………………..
    ….$$$……….$$$$…….$$………….$$$$…….$$
    …$$$………$$…$$…..$$…………$$…$$…..$$
    …$$$$$$$$$$$$$……$$…………$$$$$……$$
    ……………..$$……..$..$$……..$..$$……..$..$$……..$
    ……………….$$$$$$….$$$$$$…..$$$$$$….$$$$$$
    ………………….$$$………$$$……….$$$……….$$$
    ……………………………….
    ………………………………$
    ……………………………….$$
    ………………………….$$…..$$$$$$$$$$$$
    ………………………….$$…………………….$
    ………………………….$$………………….$$
    …………………………..$$……………….$$$
    …..$$$$……..$$$…….$$…….$$……..$$$………………..$
    …$$…$$……$$$………$$…..$$………$$$………………..$$
    …$$$$$$$$$$$$$$$$$$$…..$$………..$$$$$$$$$$$$$$$
    ……………………………………$$……..$
    …………………….$$$………….$$$$$$
    …………………….$$$…………….$$$

  134. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    به به! ممنون بابت تصاویر بهاری.

    آخرین “بر خامنه ای، رهبر خوبان، صلواتِ” سال ۹۰

    “ألّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم”

  135. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    چه عکس هایی به به!!!

    امه شمال هسه دیگه؟؟؟

  136. سیداحمد می‌گوید:

    به به… احسنت به این همه احساس؛
    چقدر زیباست عکس ها.

    ممنون داداش حسین هنرمند…

  137. ف. طباطبائی می‌گوید:

    آقای قدیانی! ممنون بابت عکس های زیبا و تمام زحماتتان در یک سال گذشته.
    عید رو هم پیشاپیش به شما و همه دوستان عزیز تبریک عرض می کنم.
    ایام خوبی در پیش داشته باشید.

  138. سیداحمد می‌گوید:

    “بهار زمان! ای امام زمان! بی تو بهار، بهار را کم دارد. بی تو بهار غم دارد؛ غم دارد! بی تو ماه، آه دارد. ستاره گریه دارد. شکوفه غصه دارد. بهار غم دارد؛ غم دارد! خیلی وقت است، لحظه تحویل سال، «امسال» نمی شود برای ما. چه دور و دراز شده «سال غیبت». «پارسال» نمی شود. بهار نمی شود. خیلی وقت است زمین، بهار دارد، اما زمان، بهار ندارد. «سال ظهور» با «سین» شروع می شود؛ چه خوب! می شود آقاجان! عیدی به ما، بهار را بدهی؟! ای تنها شعبه بهار، همه مزه بهار، خواهش می کنم، التماس می کنم…”

  139. مسلمان ایرانی می‌گوید:

    سلام
    چقدر مینویسی آقا قدیانی؟!
    وقتی میاییم باید دو ساعت فقط بخونیم، نمی شود هم رهایش کنی مطلب رو!

    کسی میاد بگه خدا قوت؟

    اگه گفتند که نوش جانت اگر نه خدا قوت!
    عیدت هم مبارک!

    با ربط:
    مادر و فرزند زنده باشند انشاالله
    به قول رهبر؛ ما به شما افتخار می کنیم.

    یا علی

  140. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    سلام و عرض ادب خدمت آقای قدیانی عزیز و دوستان محترم.
    پیشاپیش سال جدید را خدمتتان تبریک عرض می کنم. امیدوارم سالی پر موفقیت و خوشبختی داشته باشید.
    محتاج دعای خیر دوستانیم.
    انشاءالله به زودی زود، پرچم انقلابمان با دستان امام خامنه ای به دست صاحب اصلی اش برسد.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

  141. یک مخاطب می‌گوید:

    آقای حسین قدیانی.
    هر چه گشتم آیتم نظر خصوصی پیدا نکردم.
    این پیام صرفا برای حسین قدیانی است.
    نه برای نمایش عمومی…
    لطفا پس از مطالعه حذف شود.
    با تشکر
    ======================
    سلام.
    شنیدم آخر سال جدید بهتره آدم ها از هم کینه ای نداشته باشند.
    برای همین آمدم هم عید را تبریک بگویم.
    و هم سئوالی کنم.
    دوستان مشترک خوبی داریم…
    که همیشه تعریف شما را از آنها شنیده بودم…
    وبلاگتان را دیدم…
    و از قلم حزب اللهی شما لذت بردم…
    چند باری در وبلاگ شما پیام تبلیغاتی گذاشتم، چون حس کردم وبلاگ بچه حزب الهی هاست…
    و بنظرم چیزهایی که می نوشتم به درد دوستان می خورد…
    اما شما معمولا با نقطه عنوان مقالات را سانسور می کردید…
    نمی دانم از عنوان مقاله خوشتان نمی آمد…
    یا موضع سیاسی مان متفاوت بود…
    یا هرچیز دیگر…
    البته وبلاگ شماست و حق دارید…
    نظرتان را اعمال کنید.
    با اینکه این سانسور را اعمال کردید، در طول زمان مخاطب وبلاگتان بودم و مطالبتان را خواندم و لذت بردم…
    بنظرم، خیلی مغرور هستید…
    غرور چیز خوبی نیست…
    البته شاید…
    که نه قطعا قضاوتم در مورد شما اشتباه باشد…
    علی ای حال از شما نه بخاطر سانسور عنوان مقالات..
    و نه بخاطر محکوم کردن حضور بچه حزب الهی ها در ماجرای استادیوم و بازی ایران-بحرین دلخور نیستم…
    و نه بخاطر خیلی چیز های دیگر دلخور نیستم..
    چون حس می کنم…
    هر کاری که می کنید از روی تعصب است..
    البته یک چیز را هم بگویم..
    یک وقت هایی دلم برای حسین قدیانی قبل از فیلتر شدن تنگ می شود..
    آن زمان ها شجاع تر بودی…
    الان محافظه کار تر شدی..
    می دانم..
    توی آن ماجرا تازه فهمیدی..
    در موقعیت های بحران چطور خیلی ها پشت آدم را خالی می کنند…
    و خیلی ها برای سقوط دقیقه شماری..
    علی ای حال حسین قدیانی را نیرویی مومن و حزب اللهی می دانم..
    و هیچ کینه ای از او به دل ندارم..
    امیدوارم که موفق و سربلند باشید.

  142. سیداحمد می‌گوید:

    جناب یک مخاطب!

    آقای قدیانی معمولا نظرات خصوصی ای از این دست را که طرف، اسم خودش را ذکر نکرده و معلوم نیست کیست و بحث آبرویی در میان نیست، تایید می کند. سال خوبی داشته باشید.

    و اما دوستان محترم!

    آیا «آر کیو ۸۸» را برای نام کتاب مجموعه طنز مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین، نام خوبی می دانید؟! اگر نه، چه اسمی به نظرتان می رسد؟! ظاهرا داداش حسین، اسم «دیدید گفتیم» را مناسب و جالب برای کتاب شان نمی دانند. دوستان حتما نظر دهند… به نظر خودم که اسم «آر کیو ۸۸» برای یک کتاب طنز سیاسی، اسم خوب و بامزه ای است و تداعی گر «آر کیو ۱۷۰» خودمان!!

    در ضمن به تغییرات ستون یسار در قسمت کتب «نه ده» و ۲ جلد «قطعه ۲۶» توجه شود…

  143. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی” (احتمالا آخرین پیام سال ۹۰)

    ساعت ۱:۳۶ بامداد
    تعداد افراد آنلاین: ۱۱ نفر

    ماشالله حزب الله
    داداش حسین بسیجیها فــــــــــــــــــــــــدائی داری…

  144. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۱۷۸* امام صادق علیه السلام:

    همانا آن گاه که قائم ما ظهور کند، خداوند، نیروی شنوایی و بینایی شیعیان و پیروان ما را، آن چنان تقویت خواهد کرد که از فاصله بسیار دور، صدای امام را می شنوند و آن حضرت را می بینند و با او صحبت می کنند؛ در صورتی که امام در جایگاه خویش مستقر است…

    (کافی، ج ۸، ص۲۴۰)

    لذتی بالاتر از این، برای ما بچه شیعه ها هست؟ بی واسطه، با صاحب مان، هم کلام می شویم. انشاءالله همه بچه های خوب و ولایی قطعه عزیز ۲۶، به همین زودی ها، ببینند آن روز را. پیشاپیش، سال نو همه دوستان مبارک. انشاءالله بنده های خوب و سپاسگزاری باشیم، برای خدای نازنین و بزرگ و مهربان مان، با این همه نعمتی که داده به ما. “خدا را شکر، مولایم علی شد.”

  145. سیداحمد می‌گوید:

    یامقلب القلوب و الابصار… یامدبراللیل والنهار… یا محول حول والاحوال… حول حالنا الی احسن الحال…

  146. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین عزیز، دوستان بزرگوار!

    آغاز سال ۱۳۹۱ بر همه شما عزیزان، مبارک باد.
    ایام به کام!

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و احفظ امامنا خامنه ای…

  147. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    بسم الله الرحمن االرحیم

    ۱٫ سلامٌ قولاً مِن رَبِّ رحیم.
    ۲٫ سلامٌ علی نوح ٍ فی العالمین.
    ۳٫ سلامٌ علی اِبراهیم.
    ۴٫ سلامُ عـَلی موُسی و هارون.
    ۵٫ سلامُ علی آلِ یاسین.
    ۶٫ سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین.
    ۷٫ سلامُ هیَ حتّی مَطلَعِ الفـَجر.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    عیدتان مبارک.

  148. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    سلام

    سال نو همتون مبارک. انشاء الله سال خوبی داشته باشید.
    حسین قدیانی: من هم برای همه شما دوستان عزیز، سال خوبی آرزو می کنم.

  149. شاهد می‌گوید:

    سلام آقا حسین! گفتن تصویر مادر هم گذاشتین وقتی با هم حج بودید پس کجاست؟؟
    حسین قدیانی: آره! چند روز بود، اما نظر به عید نوروز، به جایش تصاویر بهار را گذاشتم.

  150. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد/ ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد

    یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجه(عج)

  151. بارفیق می‌گوید:

    بسم الرفیق الاعلی
    سلام
    یا مقلب القلوب حول حالنا الی احسن الحال
    سال “تولید ملى و حمایت از کار و سرمایه‌ ایرانى” به همگی مبارک باشه.
    غرض عرض تبریک بود، و گرنه مصاحبه با مادر عزیزتون را چند روز پیش هم با چشم خواندم و هم با دل.
    یاعلی

  152. بانو می‌گوید:

    با عرض سلام و ادب.
    سال نو را خدمت شما و همه ی دوستان قطعه تبریک عرض می کنم. از خاطرات خوب و فراموش ناشدنی ۹۰، آشنایی این حقیر با قطعه ۲۶ و جناب قدیانی می باشد.
    بسیار از قلم نافذشان آموختم ودر مواقع زیادی راه گم کرده را یافتم.
    امیدوارم همیشه سر حال و سلامت باشید و سال جدید بهترین ها روزیتان باشد.

  153. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی” (اولین پیام سال ۹۱)

    ساعت ۲:۲۹ بامداد
    تعداد افراد آنلاین: ۱۷ نفر!

    ماشالله…
    داداش حسین هنرمند، فـــــدائی داری…

  154. آزاد اندیش می‌گوید:

    سلام علیکم
    همه متن و حتی کامنت ها جالب بودن. خدا خیرتون بده.
    از همه جالبتر کامنت (سیداحمد) بود؛ دو دقیقه بعد از سال تحویل براتون تبریک گذاشتن!!
    عیدتون مبارک. سال خوبی به همراه خانواده داشته باشین…

  155. برف و آفتاب می‌گوید:

    می‌شه برای کتابتون، طرح جلد هم پیشنهاد داد؟

    چک نویسه البته:

    http://www.faupload.com/upload/91/Farvardin/13323049991.jpg
    حسین قدیانی: چه بامزه!

  156. سیداحمد می‌گوید:

    برف و آفتاب؛

    واقعا طرح جالبی بود… آفرین!

    “فتنه سال هشتاد و اشک، تلخی کم نداشت، اما شیرینی هایش، منحصر به فرد بود. وقتی بهار نزدیک است، حتی «مرگ برگ» افسانه است. نه! از درخت انقلاب اسلامی، برگی زمین نیفتاد؛ فوقش چند تا گلابی(اگر خلاف ادب است؛ بخوان گل آبی!! یا اسگل آن طرف آبی!!) زمین افتاد، اما در عوض، کلی آدم رو شد…”

  157. برف و آفتاب می‌گوید:

    پس یعنی کاملش کنم؟
    حسین قدیانی: ممنون! برای طرح جلد این کتاب، خودم ایده ای دارم… همین که محبت می کنید، تشکر می کنم…

  158. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    سید احمد؛

    تعبیر بسیار زیبایی بود. درود بر شما.

  159. سیداحمد می‌گوید:

    به یاد سیدسجاد؛

    منظورتان از تعبیر زیبا، کامنتی است که در جواب “برف و آفتاب” گذاشتم؟!
    باید عرض کنم که آن جملات از داداش حسین است!

    http://www.ghadiany.ir/?p=12337

  160. ترمز می‌گوید:

    می خواهم بخش هایی از سخنان آقا را بگویم. البته اگر متهم نکنید ما را به جانبداری از فلان و بهمان ها!

    این روزها عادت کرده ایم که ابتدا بگردیم تا به یک گوینده برچسبی بزنیم و آن گاه حرف هایش را نشنیده بگیریم. این گوینده حتی می تواند رهبری باشد که برخی ایشان را به جانبداری از فلان شخص متهم می کنند و برخی به مصلحت اندیشی و… چرا راجع به صحبت های آقا چیزی نگفتید؟! فکر می کنم تذکراتشون به همه ما جای تمرکز و برنامه ریزی داره! آقا از اینکه به آرزوشون که به هم پیوند خوردن صنعت و دانشگاه بود رسیدند ابراز رضایت کردند؛ آرزویی که علی رغم گفتن به دولت های پیشین رخ نداد و باز هم اشاره ای کردند به ویژه بودن این دولت. آقا عمده ی صحبت هاشون بر روی خدمات انجام شده در سال جهاد اقتصادی بود و چه زیبا گفتند و آمار دادند که خوشبختانه این آمار رو دیگه شخص رییس دولت نداد که متهم بشه به آمار سازی! تذکر دادند به مجلس که شان دولت و رییس جمهور رو حفظ کنند و تذکر دادند به سایت ها که هر چه می خواهد دل تنگشان نگویند. تذکر دادند به تندروها و کندروها به رعایت قانون! هیچکس حق ندارد خودش را از طرف صحبت بودن آقا مستثنی کند! این ها چشم انداز راه ما در سال ۹۱ است. همه اشتباه کردیم و می کنیم به ویژه در مورد دولتی که هنوز هم در چهره آقا آثار رضایت دیده می شه رضایتی که علی رغم تمامی اشتباهات این دولت رخ می ده و هنوز یک تار مویش به همه دولت های پیشین می ارزد. گفتند همه جوانان غیور فرزندان ایشان هستند و مورد حمایتشان و فرمودند که کشور ما صاحب چه ثروت های طبیعی و چه سرمایه هایی است که در سال ۹۰ به دست آورد.
    خوب است که با ذهنی خالی از هرگونه پیش گویی و پیش قضاوت صحبت های آقا را چندین و چند بار گوش کنیم و سپس آویزه ی اعمالمان قرار دهیم.
    بصیر و سربلند و پیروز باشید.

  161. گمنام می‌گوید:

    نزدیکای اذان بود. نرفتم خونه! تو همون مغازه ام نماز خوندم. بعدش بستم و رفتم یه چیزی خوردیم. نمیدونستم کجا برم. کم کم گرفتگی دلم بیشتر و بیشتر میشد. انگاری تاریک بود، اما واسم عجیب بود! چی عجیب بود؛ دلم!!!
    بهم ریخته!
    وضو گرفتم و نشستم ذکر گفتن!
    صدای شهید آوینی رو گوش دادم؛ کمی آروم شدم، اما دوباره بغض اومد. گفتم سر بزنم به قطعه ۲۶ شاید آروم بگیرم، اما دیدم خیلی دوره!
    تیتری به چشمم خورد که بعد از شهدا چه کردیم؟! رفتم تو فکر!
    عکس شهید عابدینی رو دیدم…
    یه بچه سیدی اومد پیشم. حالم یه کم بهتر شد، اما چه جوری؟!
    تصادفی بود؛ چند مدت پیش تعریف کرد که یکی از قربانی های تصادف، دو روز قبل از سانحه کفن خرید. وقتی هم جسدشو پیدا کردن، چه جالب تو حالت سجده رو به قبله!!
    این یکی دیگه چه سری با خدا داشته!
    حتما بویی از شهدا داشت. یاحق

  162. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    چقدر دوست دارم بدانم قطعه ۲۶ در سال ۹۱ با چه متنی به روز می شود؟! آیا «تا دقایقی دیگر» هم دارد؟!

    انصافا “سمفونی خاطرات ناب” است اینجا که قطعه ای از بهشت است…

  163. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    سیداحمد؛

    بله بعد از این که کامنت گذاشتم متوجه شدم که شاهکار داداش حسین است!!

    ایول برادر.

  164. همگام با ولایت تا ظهور می‌گوید:

    خدا قوت و سال نو مبارک برادر قدیانی
    خوشم میاد وبلاگتون ماشاءالله همیشه به روز و در جریانه
    خدا حفظتون کنه «فرزندان غیور آقا».

  165. برف و آفتاب می‌گوید:

    خواهش می‌کنم! ما خودمونو به هر دری می‌زنیم تا یه کاری برا اینجا انجام‌ بدیم! از بس که دوست داریم اینجا رو. همین که خوشتون اومد خیلی خوشحال شدم!

  166. سجاد می‌گوید:

    داداش حسین عیدت مبارک

  167. چشم انتظار می‌گوید:

    سیداحمد!
    شما هم مثل من، عاشق کلمه ی سمفونی هستی. البته فقط آن سمفونی که در قطعه ی مقدس ۲۶ نواخته می شود.
    ضمنا پیروزی مقتدرانه و دلچسبِ برو بچِ پرسپولیس رو، به همه، به خصوص شما، تبریک عرض می کنم.

  168. زلزال می‌گوید:

    بسمه تعالی
    ————–
    سلام بر آقای حسین قدیانی دوست داشتنی و عزیز،
    سلام بر دوستان عزیز قطعه ۲۶
    سال نو مبارک!

  169. سجاد می‌گوید:

    “هم دولت حریم مجلس را حفظ کند، هم مجلس حریم دولت و رئیس جمهور را حفظ کند.”

  170. سجاد می‌گوید:

    “مسئله‌ى حقوق بشر نیست؛ مسئله‌ى جمهورى اسلامى است که مثل شیر در مقابل اینها ایستاده است.”

  171. برف و آفتاب می‌گوید:

    ما سلاح هسته‌ای نمی‌سازیم و نخواهیم‌ ساخت، اما اگر به ما حمله کنید، در “همان سطح” به شما حمله خواهیم‌ کرد!

    اللــــــــــــــــــــــه اکبر…

    یعنی اینکه؛ شما هم، عمرا از سلاح هسته‌ای علیه ما استفاده کنید!

  172. ۶ روز تا پرواز قهرمان!
    «خیلی اهل رعایت بودند. یک روز بچه ام مریض بود گفت صبر کن من بروم سر خیابان ماشین بگیرم. گفتم: خب همین ماشین (سپاه) هست که بیا با همین برویم [خنده همسر شهید]، نگاه چپ به من کرد و من فهمیدم که نبایستی این حرف را می زدم و فهمیدم که بدش آمده. اگر از سپاه فرش یا تلویزیون می دادند هیچ چیز را نمی آورد خانه. فرماندهان و مسئولین سپاه دیگر اخلاقش را می دانستند و وسایلش را می دادند خانه و بعد از حقوقش بر می داشتند دو تا فرش داده بودند در دفعات مختلف بعد از حقوقش کم کردند.»
    لینک مصاحبه با همسر قهرمان شهیدحسین املاکی
    http://mohammad-313.blogfa.com/post/127

  173. یگانه سادات می‌گوید:

    عید نوروز پرتوی دلربا و چهره ای زیبا از آفرینش است که پیش از آمدنش انبوه انسان ها را به تلاش و کوشش فرا می خواند. عیدی است که همراه خود شادی دل ها و شادمانی ها را آورده، غنچه لبخند بر لبان افراد می نشاند و افزون بر ظاهر آراسته، باطن پیراسته ای برای بسیاری از انسان های سبز سیرت به ارمغان می آورد.

    در سال جدید یادم باشد …

    یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند!

    یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهم باشند!

    یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم… چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد!

    زیرا پیام نوروز این است:
    دوست داشته باشید و زندگی کنید. زمان همیشه از آن شما نیست . . .

  174. بهرامی می‌گوید:

    سلام.
    خیلی وقت بود نیومده بودم تو سایتت.
    شاید ۷،۸ ماهی بود که نیومده بودم.
    … الان اومدم خوندم نوشته هاتو؛
    یه چیزی بگم؟
    ببخشیدا!
    روح نوشته های قدیمت مثه “نه ده” رو نداره؛
    چرا؟

  175. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    ای آقا محضرت عرض ارادت میکنیم
    آسمان را روشن از شمع ولایت میکنیم

    گفته ای تولید ملی، گفته هایت روی چشم!
    باز از سرمایه و از کار ایرانی حمایت میکنیم

    ما پر از کار مضاعف، همت افزون تریم
    با جهاد اقتصادی، خرق عادت میکنیم

    باز هم چشمان دنیا خیره بر دستان ماست
    چشم دنیا را به دست خود هدایت میکنیم

    کشور ما با فروغ احمدی، روشن شده
    گفتمان را، گفتمان عشق و ایثار و شهادت می کنیم

    سال نو تفسیر این بیداری اسلامی است
    بر تمام خاک دنیا ما سرایت میکنیم

    پرچم عدل خمینی دست مهدی(عج) میدهیم
    ماجهان را پر ز تکبیر عدالت می کنیم

    شعر از اکبر شهبازی
    دانشجوی مردم شناسی دانشگاه تهران

  176. شاهد می‌گوید:

    سلام؛
    راستی! فراموش کردم… سال نو بر همه شما قطعه بیست و شیشی ها مبارک.

  177. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    آن قدر با قطعه ۲۶ مأنوسیم که حتی اگر دو سه روز هم ازش دور شویم، سخت، دلتنگ این قطعه می شویم. این کامنت را از خاک پاک شلمچه می گذارم. خیلی به یادتان ام، اهالی خوب قطعه ای از بهشت. سلام تان را به شهدا می رسانم…

  178. یکی مثل همه شما می‌گوید:

    چند روز پیش کتاب “نیمه پنهان ماه، کاظمی به روایت همسر شهید” رو خوندم. وقتی حرفای حاج خانمو میخوندم، یاد همسر شهید کاظمی افتادم.
    دوستانه پیشنهاد میکنم این کتابو بخونید.

  179. شاهد می‌گوید:

    راستی! اشتباه کردم. سال نو بر شما قطعه بهشتی ها مبارک.

  180. سلام
    از همان روز اول که به وبلاگ شما آمدم منتظر این متن بودم
    این مصاحبه
    قشنگ بود
    یه حس بلند بالای اوج گرفتن داشت

    یواشکی: به عنوان یه خانم به مامانت حسودیم شد:)
    راستی هنوز هم هر وقت کامنت می گذاریم کما فی الپارسال (عین شبکه ifilm شد اونجایی که می نویسه انتم و ifilm:)..)سلام ما رو به ایشون می رسانید یا نه

    راستی ما عیدانه نایب الزیاره شما بودیم مشهد ها
    رسید؟

  181. محصل می‌گوید:

    سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت
    بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
    سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش
    اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

    ******** سال نو بر تمام دوستان و دوستداران قطعه مقدس ۲۶ مبارک ********

  182. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…

    به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…

    «آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…

  183. ناشناس می‌گوید:

    گفت و گوی خوبی بود. خداحفظ شان کند.

  184. عمار می‌گوید:

    خیلی خوب بود، خیلی. خدا حفظ کند این مادران نمونه را.

  185. دل آرام (دختر سادات) می‌گوید:

    دست مادرتونو با کمال افتخار می بوسم. خیلی دیر خوندم این مطلب شمارو اما مهم اینه که خوندم. شاید کامنت من هم اصلا دیده نشه اما بازم مهم نیست. مهم اینه که هنوز زنانی از جنس مادر شما هستن که ریشه دار بودن نظام رو اثبات می کنن.
    خیلی حسرت می خورم ………………… (خودم نقطه زدما سانسور نشده)!!

  186. ... می‌گوید:

    چه مادرانه‌ی پرشور و مهربانی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.