آهِ اللهِ اباعبدالله…

چشم انتظار و «۷۲ دقیقه قبل از شهادت»

هفتاد دو از دقایقی را، ما قبل شهادتم بگویم
آنجا که به دست خویش لیلی، بَردارد و بشکند سبویم
هفتاد دو از نود دقیقه، رازی است برای دل ربایی
از دلبر و دلربای هستی، بر جان و دلم، رسد ندایی
این کشمَکشِ بین دقایق، زین جمع پراکنده ی یاران
از پورِ گرانمایه ی مردی است، مردی که بود ز جنسِ باران
القصه بیان کنم روایت، از هفت ستاره ی خمینی(ره)
از قاسم و مجتبای چپ پا، از حُسنِ حَسَن شور حسینی
در تیم محله مان محمد، هر روزِ خدا، ذخیره ام بود
اما پس از آن عروج خونین، چون آهِ درون سینه ام بود
در سیستمی که آق رجب چید، لُنگ بستن با مرتضی بود
بپای موتورْ مجید و حافظ، از شیئ گرانسنگ، رضا بود
ما هشت پرنده ی سبک بال، مستانه ز نقطه ای پریدیم
از نقطه ی صفر مرزی و گاه، از ارضْ به منتها رسیدیم
پی گیر کدام استخوانند؟ از بهر چه دنبال پلاکند؟
در خواب مگر کند تفحص، از جستن استخوان هلاکند!
چون گیج زدی از این روایت، از خالق آن مکن شکایت!
یک بار دگر، ز انتها خوان، با عاشقی، این طرفه حکایت
بگذار که باز، باز گردم، در نقطه ی ارضی ای ستاره
از باد که بُرد با نسیمش، تا مرز، محمد ستاره
از پیکر مجتبی بگویم؟ آن نو گل و نوزاد دو ساله!
یا، عمو رجب مربی عشق، پیوست به ما آن گل لاله
از ضربه ی پشت هجدهم که، لرزاند تمام تور و تیرش؟
یا از اسیِ بد قلقِ سخت، با داوری بگیر نگیرش!
دیدم به دو چشمْ شط خون را، در لحظه ی انفجار، گویی
چل تکه نمود بزم یاران، در بین نماز، خوب رویی
الحق! خوش است حال مرغی، آنجا که قفس ندیده باشد
اما چه نکوتر آنکه مرغی، اینسان ز قفس پریده باشد
هر لحظه که بگذرد دقایق، نزدیک شوم به مرز هستی
از فرط عطش گلوی خشکم، دنبال نمی ز آب مستی
آید به نظر چو خاطراتم، از صوت غریبانه ی «منصور»
مشتاق زیارت حسینم، آماده و سر فراز و منظور
با رسم ادب به عشق دیدار، دادم چو سلام یا برادرِ ماه
ناگاه نشانه رفت دشمن، آن دم که رسید، ذکر، بر آه
این جرعه بنوش تا به وقتش، واگویه کنم کل دقایق
هر گاه کتاب عشق و مستی، کامل شود و ستاره لایق

حسین قدیانی به چشم انتظار: از طرف همه بچه ها بابت این کار قشنگ، از تو تشکر می کنم…

***

دقیقه ۶۸/ ثانیه چند؟ چه ساعتی؟ کدام سال؟ کجا؟

نمی دانم دارم دقیقه به دقیقه به لحظه شهادتم نزدیک تر می شوم، یا دقیقه به دقیقه از لحظه شهادتم دورتر می شوم. اصلا تو یک کاری کن! این کتاب را از اینجا به بعد، از آخر بخوان بیا اول! یعنی از دقیقه یک شروع کن و بیا برس به دقیقه ۷۲ که محل وقوعش شاید “نقطه صفر مرزی” بود، اما تیترش “نقطه صفر ارضی” بود؛ البته به علاوه یک “علامت تعجب” که می شود “نقطه صفر ارضی!” حتی می خواستم تیتر بزنم “نقطه صفر عرشی” که دیدم خیلی دیگر شعاری می شود. به هر حال “نقطه صفر ارضی!” برای من که عمری پای روضه «منصور» و عمویش حاج حسن گذرانده ام، تداعی گر خیلی خاطرات است. از طرفی “ارض” یعنی زمین و من روی همین زمین به شهادت رسیدم. خواندی که! دیدی که! برایت نوشتم که!… اصلا مگر نگفتم بروی و کتاب را از آخر بخوانی؟! باز هم که داری همین جا را می خوانی؟! شوخی که ندارم با تو. این بود عمل به وصیت نامه شهدا؟! بابا! یک حرف به شما می زنیم، گوش نمی کنید، حالا می خواهید به وصیت نامه ما عمل کنید؟! اصلا من مگر وقت کردم که وصیت نامه بنویسم؟! گفتم زیارت عاشورا را بخوانم و همین طور که دراز به دراز افتاده ام، شروع کنم چند خطی نوشتن، اما خودت دیدی که! “السلام علیک یا اباعبدالله” را که گفتم، چند باری چرخیدم، شاید هم نشسته رقصیدم و به شهادت رسیدم. یعنی حتی وقت نکردم زیارت عاشورا بخوانم برای حسن. همین که داشتم آهِ اللهِ اباعبدالله را می کشیدم، تیر خورد به گلویم. من داشتم “آه” می کشیدم که به شهادت رسیدم. تازه، شب هم بود. بگو حالا نزدیک سحر. فقط شانس آوردم که “ماه” کامل بود، و الا باید در تاریکی به شهادت می رسیدم. آخر تو بگو! آدم در تاریکی و ظلمات هم می تواند به شهادت برسد؟! من را با میت سر کوچه تان که الهی نور به قبرش ببارد، اشتباه گرفتی داداش!

توضیح: این آخرین بریده از داستان بلند «۷۲ دقیقه قبل از شهادت» است که در وبلاگ قطعه ۲۶ می گذارم. دیگر می ماند دعای شما در حق این کتاب که هم دربیاید و هم خوب دربیاید. دوستی پرسید: لازم به دعا هست؟! گفتمش: نیکی و پرسش؟!

۲ متن آخر همین ستون:

یک/ ۲ صفحه از داستان بلند «۷۲ دقیقه قبل از شهادت»

دو/ «نرگس» هنوز چشم به راه است 

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    “گفتم زیارت عاشورا را بخوانم و همین طور که دراز به دراز افتاده ام، شروع کنم چند خطی نوشتن، اما خودت دیدی که! “السلام علیک یا اباعبدالله” را که گفتم، چند باری چرخیدم، شاید هم نشسته رقصیدم و به شهادت رسیدم.”

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “همین که داشتم آهِ اللهِ اباعبدالله را می کشیدم، تیر خورد به گلویم. من داشتم “آه” می کشیدم که به شهادت رسیدم.”

    فوق العاده است این جملات، فوق العاده!

    و اما چه نکته دقیقی…

    شهدا و کلا بچه های آن نسل، بر خلاف ما، به حاج منصور، منصور می گفتند و می گویند که داداش حسین، قشنگ رعایت کرده این نکته را. عالی است… هنوز هم بچه های آن نسل، وقتی می خواهند ارک بروند، می گویند برویم منصور؟!

  4. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “داشتم “آه” می کشیدم که به شهادت رسیدم.”

    “آهِ اللهِ اباعبدالله…”
    .
    .
    .
    سلام بر حسین*

  5. صبا می‌گوید:

    “اصلا مگر نگفتم بروی و کتاب را از آخر بخوانی؟! باز هم که داری همین جا را می خوانی؟! شوخی که ندارم با تو. این بود عمل به وصیت نامه شهدا؟! بابا!”
    یعنی بقیه ی داستان را نخوانیم تا کتاب در بیاید؟!
    ما هم حرف گوش کنننننننننن!

  6. به یاد سید سجاد می‌گوید:

    “السلام علیک یا اباعبدالله”

  7. چشم انتظار می‌گوید:

    خودتون گفتین نیکی و پرسش؟

    حسین قدیانی: بله! اما چون قبلا تذکراتی هم داده بودم، نقطه چین شد! بعضی ها تاب شوخی و جدی این قبیل کامنت ها را ندارند. به هر حال، اینجا را هم دوست می بیند و هم دشمن.

  8. صبا می‌گوید:

    خدا شهادت را نصیبت کند حاج حسین! اما گمنامش نه!
    واقعا اگر ماه نبود در این ظلمت سیاه شب بدون خورشید چگونه باید راه راست را پیدا میکردیم و به شهود حق می رسیدیم.
    شهیدان زنده اند الله اکبر

  9. سیداحمد می‌گوید:

    “فقط شانس آوردم که “ماه” کامل بود، و الا باید در تاریکی به شهادت می رسیدم. آخر تو بگو! آدم در تاریکی و ظلمات هم می تواند به شهادت برسد؟!”

    چه اشارات ظریف و هنرمندانه ای در این داستان وجود دارد!

  10. جلال معترف می‌گوید:

    آقای قدیانی و آقا سید سلام، خسته نباشید و عزاداریهاتون قبول.
    شما خوبای درگاه خدا، ما رو سیاها رو هم دعا کنید.

    آقای قدیانی خیلی این داستان زیباست،کاش خیلی زودتر از ۹دی در بیاید کتابش.

  11. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    *السلام علیک یا ابا عبدالله*
    خیلی خاص خواهد بود این کتاب، خیلی.
    پر از رمز و راز است. وقتی حس می کنم یک شهید دارد ماجرا را روایت می کند، قلبم پر از تلاطم می شود!!

  12. جماران می‌گوید:

    ای دوست، به عشق تو دچاریم همه…در یاد رخ تو، داغداریم همه
    گر دور کنی یا بپذیری ما را… در کوی غم تو، پایداریم همه

    “امام روح الله”

  13. ف. طباطبائی می‌گوید:

    جان ها فدای اهل قرآن.… درود خدا بر شهیدان

  14. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    به به…
    سلام بر جماران…
    سلام بر امام روح الله…

  15. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    “گفتم زیارت عاشورا را بخوانم و همین طور که دراز به دراز افتاده ام، شروع کنم چند خطی نوشتن،…”

    یادِ “دانایِ کلِ سمفونی مورچه ها” افتادم!

    باز هم به یادِ “آسینتامن”…

    هیییییییحسین قدیانی: دارم می خونمش! می نویسمش!یییییی!

  16. میلاد پسندیده می‌گوید:

    نیاز نیست باز هم از این شاهکار تعریف کردن… آنچه عیان است چه حاجت به بیان است والله؟!
    یک سؤال:
    شما فقط ۷۲ دقیقه از ماجرا را روایت می کنید در حالیکه انتظار می رود هر ۹۰ دقیقه بازی با دخانیات هم روایت موازی بشود… یعنی “۱۸ دقیقه پس از شهادت” چه می شود؟!!
    حسین قدیانی: این کتاب، ۷۲ دقیقه آخر زندگی یک شهید است. لزوما هم روایت شهادت، موازی دقیقه به دقیقه بازی فوتبال نیست. می رود به فضای شهر، من جمله فوتبال، و برمی گردد. در گیر و بند دقیقه ها نیستم اصلا. نگران دغدغه ها هستم. توضیح بیش از این هم بلد نیستم، چرا که به شکر خدا، ادبیات را تجربی آموخته ام، نه در کلاس آموزش داستان نویسی یا در دانشگاه ادبیات که پشیزی برای جفت شان ارزش قائل نیستم. ان شاء الله بلد باشم داستان خوبی بنویسم. گور بابای اول شخص و فلان و کوفت و گره داستان و… بزرگی می گفت: در کلاس داستان نویسی، فهمیدم که چگونه می توان یک داستان را ننوشت!!… و اما این کتاب بیشتر مال قبل از شهادت است کلا! و کمتر، -نه اصلا!- به بعد از شهادت می پردازد و ایضا به ۱۸ دقیقه پس از شهادت. خیلی هم تا الان قشنگ از آب درآمده. حمل بر خودستایی نباشد، می خوانم و اصلاح می کنم و ادامه می دهم و کم و زیاد می کنم و البته کیف می کنم!!

  17. سلاله 9 دی می‌گوید:

    ادبیات این شهید منحصر به فرد و خاص است. گمانم نوشتن این کتاب باید کار سختی بوده باشد و شجاعت می طلبد این کار؛ یعنی چون از زبان یک شهید است، خیلی جوانب در نگارشش باید در نظر گرفته شود. تا این جا که خوانده ایم زیبا و جذاب بوده و انشاءالله به زودی کل کتاب را بخوانیم.

  18. اهل همین قطعه می‌گوید:

    جناب قدیانی!

    طنز این کتاب از جنس اخراجی هاست یا لیلی با من است؟!
    حسین قدیانی: از جنس هیچ کدام. از جنس نوشته های خودم است! از جنس ساندیس!!

  19. سنگربان می‌گوید:

    چه روایت زیبایی داشتید،خدا قوت…
    شهادت نصیبتان…
    حسین قدیانی: من اگر شهید شدم، تقصیر شماست ها!! زنده زنده دارید مرا به کشتن می دهید!! آدمم خب!

  20. ابوالفضل می‌گوید:

    سلام….
    کاش می شد مانند ماه رمضون که در بعضی جاها نان صلواتی می دن…
    کتابای حسین قدیانی رو هم صلواتی با پست پیشتاز برات می فرستادن!….( مزاح)
    اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم و أهلک عدوهم….

  21. اهل همین قطعه می‌گوید:

    می توانم نظرتان را درباره آقای باهنر و جبهه پایداری و دعوای این دوتا بپرسم؟!
    حسین قدیانی: در میان سیاسیون فعلی آنچنان آدم باهنری نمی شناسم؛ بی هنر، اما تا دلت بخواهد!! فقط یک باهنر می شناسم که اول انقلاب به شهادت رسید!! جبهه پایداری و اینجور چیزها رو هم بروید از کارشناسان مسائل سیاسی بپرسید. به این معنی هرگز اهل سیاست نیستم. به من چه که کی با کی دعوا داره؟! چرا من قلمم را خرج کسانی کنم که جدای از خوب یا بد بودنشان، خودشان زبان دارند که از خودشان دفاع کنند؟!

  22. سلاله 9 دی می‌گوید:

    بسم رب الفاطمه(س)

    ۵۰* امام جعفر صادق علیه السلام به صفوان می فرماید:

    زیارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خیر را برای خواننده آن تضمین می کنم، اول زیارتش قبول شود. دوم سعی و کوشش او شکور باشد. سوم حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نا امید از درگاه او برنگردد، زیرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.

    (بحارالانوار،جلد ۹۸، ص ۳۰۰)
    ***
    امام جعفر صادق علیه السلام:

    هرکس بوسیله خواندن زیارت عاشورا، جدم حسین(ع) را زیارت کند ” چه از راه دور یا نزدیک” به خدا قسم خداوند هر حاجت مادی و معنوی داشته باشد به او می دهد.

  23. جامانده... می‌گوید:

    چکار میکنی با چشمهای ما نخوانده عاشق این کتاب شدم دمت گرم اخوی راستش را بگو خودت چه حالی پیدا میکنی وقتی برمیگردی و میخوانی این نوشته ها را

    شهادت نصیبت البته نه بدون ما

  24. یه بیست و ششی می‌گوید:

    وای که چی جوابی دادین به این اهل قطعه. بیست!! دمت گرم که داداش مایی. فقط سیدعلی خامنه ای. فقط. مابقی رو بریز دور!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    حسین قدیانی: مابقی را لازم نیست دور بریزیم؛ خودشان زبان دارند! به من چه؟!

  25. میلاد پسندیده می‌گوید:

    صد در صد
    پس از شهادت هنوز ۱۸ دقیقه از بازی باقی خواهد ماند اما نکته اینجاست که پس از شهادت اصلاً زمان معنا ندارد… تازه در آن لحظـۀ بی لحظه است آدم می فهمد کل عمرش کمتر از یک لحظه بود چه برسد به ۱۸ دقیقه آخر فوتبال!!
    حسین قدیانی: فوتبال خیلی شبیه زندگی است و البته خیلی شبیه مرگ! اما اصلا شباهتی به شهادت ندارد! کتاب را بهتر است خراب نکنم با این توضیحات بی خود!!

  26. نادم می‌گوید:

    می کشید ما را با این بریده بریده گذاشتن های تان!! اما خداییش جوابتان به اهل همین قطعه قشنگ بود و دل خنک کن!

  27. سنگربان می‌گوید:

    خوب من مثلا خواستم یه دعای خوب کنم….
    ایشالله که عاقبت بخیر بشید .چی بگم؟
    البته شهادت اینجا ایهام داره ها….
    ما یک شهید داریم که کشته شده و الان ناظر ماست و یک شهید داریم که زنده است ولی شهید…..
    شما خوب از اون نوع دوم، شهید زنده هستید!!
    البته ما اون یکی شهادتو واسه الان نخواسته بودیما….
    اون مال بعد ۱۲۰ سالتون….

  28. میلاد پسندیده می‌گوید:

    “فوتبال اصلا شباهتی به شهادت ندارد!”

    صد در صد

  29. صبا می‌گوید:

    کل احمد (از عرفای بزرگ عصر حاضر که مدفن شان امامزاده احمد بن قاسم علیه السلام قم می باشد) می فرمایند: بعد از زیارت عاشورا دعای علقمه بخوانید. که مشمول لعن های زیارت نشوید. به نظرم همه ی ما به اندازه ی کم کاری ها و گناه هان مان به امام حسین علیه السلام و راه شان ظلم می کنیم.
    سلام بر حسین* علیهم السلام

    “حسین قدیانی: من اگر شهید شدم، تقصیر شماست ها!! زنده زنده دارید مرا به کشتن می دهید!! آدمم خب!” گذشته از شهادت جسمی که منظورمان آنهم هست، مگر نمی شود در زندگی به مقام شهود رسید. البته که شما آدمید و شهادت اتفاقا شایسته و نصیب آدم هاست. اما امیدوارم مادرتان کامنت هایی با این مظمون را نبینند، ایشان یکبار شهید تقدیم این انقلاب کرده اند. هرچند که شهادت گوارا باشد اما هنوز اشک را درچشمان مادران راضی و صبور شهدا بعد از بیست و اندی سال می بینم، وقتی که اسم لاله پرپرشان می آید.
    خداوند ما را شرمنده ی خون شهدا و صبر مادران شان نکند!

  30. صبا می‌گوید:

    ببخشید بببخشید!
    مضمون را اشتباه نوشتم.

  31. حی علی الجهاد می‌گوید:

    هنوز متن را نخوانده‌ام، ولی این کامنت و جوابش خیلی جالب بود …

    چه روایت زیبایی داشتید،خدا قوت…
    شهادت نصیبتان…
    حسین قدیانی: من اگر شهید شدم، تقصیر شماست ها!! زنده زنده دارید مرا به کشتن می دهید!! آدمم خب!

  32. ستاره نقره ای(دوست) می‌گوید:

    واقعا عالی ییییییییییییییی بود!
    قلم جناب عالی مستدام!!!!!!!!!!!!!!!
    ان شاالله چاپ میشه!منتظریم

  33. حی علی الجهاد می‌گوید:

    دعا می‌کنیم کتاب‌تان به موقع و با کیفیت عالی آن‌گونه که دوست دارید و شایسته است چاپ شود …

  34. قاصدک منتظر می‌گوید:

    دقیقه به دقیقه اش زیبا
    ودقیقه ی ۷۲ زیباتر
    جلوه های داستان زیبا
    و پیکرهای مطهر ارام یافته در بستر داستان زیباتر
    از اول به اخر زیبا
    و از اخر به اول حتما زیباتر
    نقطه صفر مرزی زیبا
    و نقطه صفر ارضی! زیباتر
    خواندن زیارت عاشورا زیبا
    و قرین شدن اه الله اباعبدلله با شهادت زیباتر
    ”اه”ش زیبا
    و قرص مهتابش زیباتر
    بریده ای از داستان زیبا
    و حتما کل داستان زیباتر!

  35. چشم انتظار می‌گوید:

    هفتاد دو از دقایقی را، ما قبل شهادتـــــــــــم بگویــــــــــــــــم
    آنجا که به دست خویش لیلی، بَردارد و بشکند سبــــــــــویم
    هفتاد دو از نود دقیقه، رازی اســــــــت برای دل ربـــــــــــــایی
    از دلبر و دلــــــربای هستی، بر جان و دلم، رســـــــــــد ندایی
    این کشمَکشِ بین دقایق، زین جمع پراکنده ی یــــــــــــــــاران
    از پورِ گرانمایه ی مردی است، مردی که بود ز جنـــــــسِ باران
    القصه بیان کنم روایت، از هفت ستاره ی خمینــــــــــــــی(ره)
    از قاسم و مجتبای چپ پا، از حُسنِ حَسَن شور حسینــــــی
    در تیم محله مان محمد، هر روزِ خدا، ذخیـــــــــــــــــــره ام بود
    اما پس از آن عروج خونین، چون آهِ درون سینــــــــــــــه ام بود
    در سیستمی که عمو رجب چید، بستن لنگ کار مرتضی بود
    بپای موتورْ مجید و حافظ، از شیئ گرانسنگ، رضـــــــــــــا بود
    ما هشت پرنده ی سبک بال، مستانه ز نقطه ای پریـــــــــدیم
    از نقطه ی صفر مرزی و گاه، از ارضْ به منتـــــــــــــها رسیدیم
    پی گیر کدام استخواننــــــــــد؟ از بهر چه دنبال پلاکـــــــــــند؟
    در خواب مگر کند تفحص، از جستن استخوان هلاکنــــــــــد!
    چون گیج زدی از این روایـــــت، از خالق آن مکن شکایــــــت!
    یک بار دگر، ز انتها خوان، با عاشقی، این طــــــرفه حکـــایت
    بگذار که باز، باز گـــــــردم، در نقطه ی ارضی ای ستــــــــاره
    از باد که بُرد با نسیمش، تا مرز، محمد ستــــــــــــــــــــــــاره
    از پیکر مجتبی بگویم؟ آن نــــــــــو گل و نوزاد دو ســـــــــاله!
    یا، عمو رجب مربی عشق، پیوست به ما آن گـــــــــــل لاله
    از ضربه ی پشت هجدهم که، لرزاند تمــــــام تور و تیــرش؟
    یا از اسی بد قلق سخت، با داوری بگیـــــــــر نگیــــــــرش!
    دیدم به دو چشمْ شط خون را، در لحظه ی انفجار، گویی
    چل تکه نمود بزم یاران، در بین نماز، خــــــــوب رویــــــــی
    حقا چه خوش است حال مرغی، آنجا که قفس ندیده باشد
    اما چه نکوتر آنکه مرغی، اینــــــسان ز قفس پریده باشد
    هر لحظه که بگذرد دقایق، نزدیک شوم به مرز هســــتی
    از فرط عطش گلوی خشکم، دنبال نمی ز آب مستـــــی
    آید به نظر چو خاطراتم، از صوت غریبانه ی منـــــــــــصور
    مشتاق زیارت حسینم، آمــــــــــــاده و سر فراز و منـظور
    با رسم ادب به عشق دیدار، دادم چو سلام یا ابا عبدالله
    ناگاه نشانه رفت دشمن، آن دم که رسید، ذکر، بــــــر آه
    این جرعه بنوش تا به وقتش، واگویه کنم کل دقـــــــــایق
    هر گاه کتاب عشق و مستی، کامل شود و ستاره لایق

  36. چشم انتظار می‌گوید:

    دو تا کسره جامونده بود
    یا از اسیِ بد قلقِ سخت، با داوری بگیـــــــــر نگیــــــــرش!
    ضمنا این بیت معروف یکی دو کلمه بهش اضافه شده
    حقا چه خوش است حال مرغی، آنجا که قفس ندیده باشد
    اما چه نکوتر آنکه مرغی، اینــــــسان ز قفس پریده باشد
    حسین قدیانی: چشم انتظار! عالی بود شعرت. اگر ممکن است حروف کلمات را کش نده. می دانم چرا این کار را می کنی، اما توی وبلاگ و توی ستون بیست و شش جواب نمی ده. ساده بفرستی ممنونت می شم.

  37. به جای امیر می‌گوید:

    کاربری (گفت و شنود)

    گفت: آقا رضا ربع پهلوی گفته که «همه فکر و ذکر من باز گرداندن آزادی و استقلال به ایران است و به همین علت از جنبش سبز(!) حمایت کردم»!
    گفتم: نه این که پدر و پدربزرگش خیلی اهل آزادی و استقلال بودند!
    گفت: تقصیر خودش نیست! حیوونکی ها این ضدانقلابیون فراری مدتی است که بدجوری پشت سرهم دیوونه میشن و هر روز که میگذره، مخ چندتاشون تکون میخوره!
    گفتم: حالا چی شده که به فکر آزادی و استقلال افتاده!؟
    گفت: می گوید «روح پدربزرگم رضا شاه از طرف مردم در جسم من حلول کرده»!
    گفتم: چه عرض کنم؟! اگر قبر رضاخان را تغییر کاربری نداده بودند، الان این حیوون زبون بسته چنین احساسی نداشت!!

  38. سیداحمد می‌گوید:

    چشم انتظار؛

    شعر زیبائی بود، سپاس!

  39. چشم انتظار می‌گوید:

    ممنونم سید احمد
    باور نمی کنی که دوست داشتم به اندازه ی همون تیر دروازه ای که شهید قصه ی ۷۲ دقیقه لرزوندش نقش در این متن داداش حسین داشته باشم.

  40. رضا می‌گوید:

    آه یا ابا عبد الله…..

  41. سایه/روشن می‌گوید:

    بالت شکسته است اگر،
    غمت مباد!
    شهادت بال نمی خواهد، حال می خواهد…
    بال را پس از شهادت می دهند، نه پیش از آن…
    .
    .
    .
    …..:::::علیـ.اکبربقائیــــــــــــــــــــــ…………………..

  42. سایه/روشن می‌گوید:

    “در کلاس داستان نویسی،
    فهمیدم که چگونه می توان یک داستان را ننوشت!!…”

    واقعا آدم توی بعضی از این کلاس ها چیزی که یاد نمی گیرد بماند، دانسته های خودش را هم ممکن است از دست بدهد.

  43. امین 2060 می‌گوید:

    سلام
    من چند روز نبودم اومدم دیدم بچه ها اولین کامنتشونو پیدا کردن
    این هم اولین کامنت من:

    امین می‌گوید:
    ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ در t ۰۷:۳۷

    سلام حسین جان
    به حرفای این وزارت افساد گوش نکن.اونا اگه دلشون به حال این انقلاب می سوخت به این فیلمای مزخرف در پیت مجوز نمی دادن.
    به خاطر حضرت ماه کارتو ادامه بده ماهم پشت سرت هستیم عزیز
    یا ظافر
    متن: انتظار مضاعف / خبری در راه نیست، مردی در راه است…

    البته این ۲۰۶۰ رو بعدا به خاطر تشابه اسمی با یه بنده خدا اضافه کردم.

    از خوندن بریده های رمان خیلی لذت بردم. منتظر انتشارش می مونیم.
    البته هنوز سفرنامه حج (مخصوصا مصاحبه با حاج صادق آهنگران) و سمفونی مورچه ها یادمون نرفته.
    خیلی برامون دعا کن حاجی
    یا علی

  44. مهره اضافه می‌گوید:

    قطعه قطعه مهره
    ممنون ک هستین (:

  45. به جای امیر می‌گوید:

    کمک ! (گفت و شنود)

    گفت: خانواده یکی از اعضای گروهک «پژاک» از شخصی بنام «همن سیدی» که ساکن لندن است به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل شکایت کرده اند.
    گفتم: «همن سیدی» دیگر کیست؟
    گفت: او رابط پژاک با موساد است و ۵ درصد باج هایی که پژاک با تهدید به حمله مسلحانه از مردم عادی و یا صاحبان صنایع در مناطق مرزی دریافت می کرد به او داده می شد.
    گفتم: خب! حالا موضوع شکایت چیه؟!
    گفت: خانواده «پ-م» می گویند پسرشان از این ماجرا باخبر شده بود و این موضوع را با خواهرش هم در میان گذاشته بود، ولی الان سه هفته است که ناپدید شده.
    گفتم: خب! شاید در جریان درگیری های اخیر در غرب کشور کشته شده باشد؟
    گفت: خانواده او می گویند، فرزندشان بعد از پی بردن به ماجرای «همن سیدی» دیگر حاضر به همکاری با پژاک نبوده و به احتمال زیاد توسط موساد و «همن سیدی» به قتل رسیده است.
    گفتم: کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد که همدست تروریست هاست… می گویند دزدی وارد خانه ای شد. صاحبخانه که متوجه او شده بود فریاد زد «کمک کمک» و دزد با خونسردی گفت؛ برای چه کمک می خواهی؟ من خودم چند نفر را برای کمک همراهم آورده ام!

  46. مجنون می‌گوید:

    سلام بر حسین،
    پس ما هم آه می کشیم ،آهی از جنس آخرین نفس شهید،آهی از جنس الله ، آهی از جنس اباعبدالله ، آهی از جنس روح الله ، آهی از جنس کسر مشترک خمینی و خامنه ای !، آهی از جنس انتظار،انتظار دیدن،بوییدن و رسیدن به “۷۲ دقیقه قبل از شهادت”،بگو ای شاالله!

  47. ف. طباطبائی می‌گوید:

    یادگار از پدرم کهنه تفنگی باقیست… ولباسی که بر آن، زخم فشنگی باقیست… یادگار پدرم دوش به من می نالید… که از آن قصه فقط هفته جنگی باقیست…

  48. پاییز می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    گفتم زیارت عاشورا را بخوانم و همین طور که دراز به دراز افتاده ام، شروع کنم چند خطی نوشتن، اما خودت دیدی که! “السلام علیک یا اباعبدالله” را که گفتم، چند باری چرخیدم، شاید هم نشسته رقصیدم و به شهادت رسیدم. یعنی حتی وقت نکردم زیارت عاشورا بخوانم برای حسن. همین که داشتم آهِ اللهِ اباعبدالله را می کشیدم، تیر خورد به گلویم. من داشتم “آه” می کشیدم که به شهادت رسیدم. تازه، شب هم بود. بگو حالا نزدیک سحر. فقط شانس آوردم که “ماه” کامل بود، و الا باید در تاریکی به شهادت می رسیدم. آخر تو بگو! آدم در تاریکی و ظلمات هم می تواند به شهادت برسد؟!

    قلبم گرفته بود…درد هم گرفت،پاره پاره شد….

    اینم بمونه…

  49. در وبلاگ fajrenoor.blogfa.com درج شد:

    امت حزب الله از مادران شهدای فتنه به خاطر درج این عنوان عذرخواهی میکند.

    امان از دل امام زمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.