قصه غروب جمعه!

دوم خرداد سال ۷۶ برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری، «رای اولی» بودم، اگر چه قبلا در چند انتخابات شرکت کرده بودم. صحنه ای دیدم آن روز در شعبه رای گیری، یعنی مسجدی کوچک بود در شرق تهران بزرگ. از آن صحنه های قشنگ و بکر و دوست داشتنی.

القصه! صبح زود بود و هنوز دور و دراز نشده بود صف رای گیری. پیرمردی با عینک ته استکانی، آمد و به جوانکی از تبار خودم، یعنی دوستم «محسن»، گفت: من سواد خواندن و نوشتن ندارم، بی زحمت روی این برگه بنویس؛ سیدمحمد خاتمی!

باز هم القصه! کسی دور و بر ما نبود. شیطنتم چیزی نمانده بود گل کند و به محسن بگویم: بنویس؛ علی اکبر ناطق نوری! کی به کیه؟! این بابا که نمی فهمه؟! تازه! یه ثواب اجباری هم توی پرونده اعمالش درج می شه!!

خلاصه داشتم کلنجار می رفتم با نفس شریف، که محسن گفت: من حال نمی کنم، اسم خاتمی را روی این برگه بنویسم! بگیر، تو بنویس برای این بنده خدا! اما مسئله اینجا بود که من هم راضی نبودم به این کار! چرا دروغ؟! حتی می خواستم به پیرمرد بگویم که: بده، یکی دیگه برات بنویسه! اصلا ما هم سواد نداریم!!

دوباره القصه! داشت بر و بر نگاه مان می کرد پیرمرد. نگاهش آنقدر مظلومانه بود که حد و حساب نداشت. از خر شیطان نفس و ابلیس تحلیل مسائل سیاسی و مصائب اجتماعی، آمدم پایین و به پیرمرد گفتم: اسم چه کسی را گفتی بنویسم توی برگه رایت حاج آقا؟! گفت: سیدمحمد خاتمی! و بعد پرسید: شما به چه کسی رای می دهید؟! محسن گفت: علی اکبر ناطق نوری! پیرمرد گفت: برای من را همان خاتمی بنویس! و من روی برگه رای پیرمرد نوشتم؛ سیدمحمد خاتمی! اما توی دلم، چند تا بد و بیراه، هم به پیرمرد گفتم و هم به سیدمحمد خاتمی!! که البته هنوز خیلی مانده بود «ممد تمدن» فتنه های ۷۸ و ۸۸ شود!! و الا ولوم می دادم به آن چند تا بد و بیراهی که از دلم، قیژی گذشت!! از آنجا هم که گفته اند: «انما الاعمال بالنیات»، فکر کنم گند زدم به عمل خوبم، با نیت توی دلم!!

همچنان القصه! برگه رای پیرمرد را دادم دستش و نوبتم را هم! چند دقیقه بعد، پیرمرد، برگه رایش را انداخت توی صندوق! ما هم! و همان اول صبحی، با کمی دله دزدی روی برگه رای ملت، ملتفت شدیم که انتخابات را خواهیم باخت، بی برو برگرد!!

بعد از رای گیری، پیرمرد را کشیدم کنار، که چرا رای دادی به خاتمی؟! نگفت به این خاطر که «سید» است، نگفت چون که رنگ عمامه اش مشکی است، حتی نگفت چون که مهم ترین شعار تبلیغاتی اش این بود؛ «سلام بر ۳ سید فاطمی، خمینی و خامنه ای و خاتمی»، فقط گفت، یعنی فقط و فقط همین جمله را گفت که؛ این با هاشمی مخالفه!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

نمی خواهم قصه قشنگ بالا را خراب کنم با بیان اینکه گاهی نامزدها با چه ژستی از مردم رای می گیرند و بعدش چه ها که نمی کنند! که اگر خاتمی دل آن پیرمرد را شکست، نامزد مورد علاقه ما هم دل ما را شکست!! و بعدها نشان داد آنقدر آش دهان سوزی نبود که ما فکر می کردیم و آنقدر مالک اشتر نبود برای علی!!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

گور بابای سیاست! بگذار باز هم برای تان قصه بگویم. یک ماه بعد از دوم خرداد ۷۶ صلاه ظهر بود که از جلوی همان مسجد رد شدم. نه که خیلی برایم خوش خاطره بود(!) می خواستم در اعتراض به سونامی دوم خرداد، توی پیاده رو نماز بخوانم، اما این کار را نکردم، چرا که به شدت ضروری شده بود تجدید وضو!! و داشت «تهدید وضو» می کرد!!

رفتم توی دست شویی مسجد و دیدم که مثل همیشه صف است!! هنوز تغییری توی صف مستراح ایجاد نشده بود که دیدم نفر پشتی ام، همان پیرمرد ته استکانی است!! خندیدم و گفتم: حاج آقا! هر چی بخوای برات می نویسم، اما این دفعه دیگه نوبتم رو بهت نمی دم!!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

نماز را توی مسجد، کنار پیرمرد خواندم. پیرمردی که بعد از نماز، سیر تا پیاز زندگی اش را برایم تعریف کرد. شاید از بی کسی! اینکه چند بچه دارد و چند دختر و چند پسر و اینکه همسرش «رباب» چند سال پیش به رحمت خدا رفت و اینکه ۲ تا از بچه هایش توی جبهه شهید شده اند و اینکه دوست دارد با دختر دایی اش «کلثوم» که ۵۵ ساله است، تشکیل زندگی بدهد و بچه هایش نمی گذارند که؛ آخه چی می گن مردم، پشت سر آدم؟!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

آخرای زمستان ۷۶ چند روز مانده به بهار، روز جمعه ای بود که کارم خورد اطراف همان مسجد. از وقت نماز مغرب گذشته بود، اما نه آنقدر که بسته باشد در مسجد. رفتم نمازم را بخوانم که روی دیوار مسجد، اعلامیه شب هفت پیرمرد را دیدم! خودش بود! شروع کردم خواندن اعلامیه تا خط «ایاب و ذهاب» و «اقوام و آشنایان».

توی اقوام، دنبال اسم کلثوم می گشتم!! اما توی آشنایان، دنبال اسم سیدمحمد خاتمی!!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

پیرمرد و کلثوم که بعید می دانم توی اون چند ماه، نامزد هم شده باشند، اونهم، با اون همه بچه ای که سر یک سری عادات غلط، مانع این وصلت شده بودند، اما خوب می دانم پیرمرد، آن دنیا حق دارد اگر یقه آن یکی نامزد محترم را بگیرد و از او سئوال کند: چرا آن چیزی نبودی، که می نمودی؟!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

آخرین مطالب «صفحه ۰۶ : ۲۰» وبلاگ قطعه ۲۶:

۱: اما «بهشتی زمان» کیست؟!

۲: «رگ جهاد»، مجهز به «خون عماد» است

۳: من نگران اصل اصول گرایی ام

۴: آقای هاشمی! چه اصراری دارید خودتان را…

۵: هسته ای آمده ایم

۶: «محمود» فقط یکی؛ «محمود کاوه»

۷: وصف «آقا» از زبان مادر «بهشتی جبهه ها»

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

  2. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “گفت: این با هاشمی مخالفه!

    البته هنوز خیلی مانده بود «ممد تمدن» فتنه های ۷۸ و ۸۸ باشد!!

    پیرمرد، آن دنیا حق دارد اگر یقه آن یکی نامزد محترم را بگیرد و از او سئوال کند: چرا آن چیزی نبودی، که می نمودی؟!”

  3. بی نشان می‌گوید:

    اون سال رو خوب یادمه، با اینکه نمیتونستم رای بدم ولی می فهمیدم چی به چیه!
    متاسفانه خیلی ها گول تبلیغات خاتمی رو خوردن و بهش رای دادن و البته بعدش که دستش رو شد باز هم خیلی ها بودن که خودشونو سرزنش میکردن از این رأیشون…

  4. حنظله می‌گوید:

    راستی! کاش به ما هم آنقدر فرصت بدهند آن دنیا، که یقه گیری کنیم و بپرسیم “چرا آن چیزی نبودی، که می نمودی؟!”

  5. سیداحمد می‌گوید:

    دلنشین داستان تعریف می کنید؛
    ممنون داداش حسین!

  6. م.طاهری می‌گوید:

    گاهی واقعاً تشخیص نفاق و دورویی سخت می شود.
    الحمدالله که هستی خدا جون و به حساب و کتاب همه از جمله آن هایی که سر مردم کلاه می گذارند به وقتش رسیدگی می کنی.

  7. جواد می‌گوید:

    “تهدید وضو”

    این حالت رو متاسفانه زیاد درک کرده ام!!!!!

  8. سیداحمد می‌گوید:

    ملعون، با سوء استفاده از شعارهای فریبنده، لباس روحانیت و مثلا ضدیت با رفسنجانی، رای مردم را دزدید!
    زمان زیادی نگذشت که کاشف به عمل آمد این روباه مکار، شاگرد رفسنجانی است!
    خدا لعنتش کند…

  9. میلاد پسندیده می‌گوید:

    آن زمان، اینترنت و افشاگری و اینها، فراگیر نبود و الّا رئیس ستاد تبلیغات دولت میرحسین و وزیر فرهنگ دولت هاشمی، از اولش هم همینجوری بود… البته من که اون زمان به “سیب زمینی” می گفتم “دیب دیمینی”… الآن تازه فهمیدیم.

    داستان دراماتیک و حتی تراژیکی دارد، پایان حکومت شاه پسته!

  10. برف و آفتاب می‌گوید:

    هه! یکی اون اوایل می گفت دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد نباید معمولی تموم بشه. باید به شهادت برسه! تا حقش ادا بشه… یادش به خیر.

  11. میلاد پسندیده می‌گوید:

    من هم اولش، پایانی جز شهادت برای احمدی نژاد متصور نبودم اما کم کم که دیدم خبری نشد، با خودم گفتم حتماً خبر دیگری هست که اقدامی نمی شود… حیف که خبر دیگری بود… حیف… من واقعاً در تطبیق سی دی “ظهور نزدیک است” مانده ام که گفته بود ایشان فلان شخصیت دوران ظهور است!! مگر اینکه توبه کند.

  12. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین!
    آرزویی دارم! که تا به حال چند بار می خواستم بگم، ولی با این داستان که گفتید؛ دیگه می گم. هر چند که این آرزو، دیگه عملی نمی شه و خیال باطله! اما…
    آرزو داشتم، شما الان سنِّتون مثلا” ۵۰ سال بود و من مثلا” ۲۰ سال! اون وقت می دونید چه اتفاقی می افتاد؟! وقتی شما می شدی ۱۰۰ ساله ایشالا، و من ۷۰ ساله ایشالا! اون وقت، به همه می گفتم: این پیر مرد با صفای زنده دل رو که می بینید، قصه هاش همدم دوران کودکی و نوجوانی ام بود و با داستان های آموزنده اش، زندگی می کردم… تمام نشدنی!
    .
    .
    مهم نگاه آدم به اتفاقات اطرافه…
    ممنون.

  13. چشم انتظار می‌گوید:

    قیژی گذشت!!
    اتوبان دلت منو کشته، داداش حسین!!

  14. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    “از خر شیطان نفس و ابلیس تحلیل مسائل سیاسی و مصائب اجتماعی، آمدم پایین و به پیرمرد گفتم: اسم چه کسی را گفتی بنویسم توی برگه رایت حاج آقا؟! گفت: سیدمحمد خاتمی!”

    خدا پدر شما را بیامرزد که خوب امانت داری کردید.
    ولی من شخصی را می شناسم که برای چند پیرزن و پیرمرد بیسواد، به جای نام “ناطق نوری” نام آن منافق ملعون را نوشت!!

    خدا قوت آقای قدیانی.

  15. ستاره خرازی می‌گوید:

    شما الان داری چه کار می کنی؟ داری متنو می خونی؟
    نخند، ای بابا.
    به چی نگاه می کنی؟
    من دارم متنو می خونم، تو داری سخنرانی می کنی؟
    قربون خنده هات بشم، هوش و حواس از سر ما پرونده.
    میشه بفرمایید چرا من هر ستونی رو باز می کنم شما دست راستشی؟
    نکنه دست راست حسین قدیانی ای؟
    اصلا متنو ولش کن، خودت چطوری؟ چه خبرا؟
    بهشت خوش میگذره؟
    حسین قدیانی: این قبیل کامنت های متاثر از ذوق شما را دوست می دارم… تا عکس های حسین خرازی توی صفحه اصلی قطعه است و منتقل به آرشیو نشده، بدانید قدرش را!

  16. ف. طباطبائی می‌گوید:

    این عکس های شهید خرازی، دل همه رو برده.

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

  17. برف و آفتاب می‌گوید:

    اتفاقا من متاسفانه یکی رو می شناسم که می گه؛ تو برگه رای یه پیرزن به جای “کروبی” نوشته “احمدی نژاد”!! یه دونه هم یه دونه است برا شیخ!

  18. چشم انتظار می‌گوید:

    دوستان! خوندن این متن رو توصیه ی می کنم. بخصوص نظر ایشون، در خصوص حضرت آقا (حفظه الله).
    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=118346

  19. یه بیست و شیشی می‌گوید:

    این متن ‌هایی که این طوری می ‌نویسید خیلی دل آدم را می برد!

  20. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۲۳:۷
    تعداد افراد آنلاین: ۳۰ نفر

    ماشالله حزب الله…
    داداش حسین بسیجیها فـــــــــــــدائی داری…

  21. ستاره خرازی می‌گوید:

    حسین خرازی!
    اسمی که نمی شه بی تفاوت از کنارش گذشت، مگر اینکه؟
    بگم بقیه شو؟
    چراغ وجدان، چراغ قدر شناسی و خیلی چراغهای دیگه خاموش باشه.
    یعنی کلا سیب زمینی!
    خدایا! منو همنشین این تیپ ها نکن، نه تو دنیا، نه تو آخرت.
    کلا از آدمهای بی تفاوت بدم میاد، چه بی تفاوت نسبت به خراب بودن آنتن تلویزیون(این یکی درد دل خودمه) چه بی تفاوت نسبت به همه چی؟
    بابا امروز شهادت اون امام عزیزه، در و دیواره شهرم که داره داد میزنه، یکی به این راننده ون بگه این ضبط بی صاحاب رو خاموش کنه.
    این مثال بی تفاوتی نسبت به همه چی بود…

  22. به جای امیر می‌گوید:

    اسکار (گفت و شنود)

    گفت: این فیلم «جدایی نادر از سیمین» چه ویژگی داشت که جایزه اسکار گرفت؟
    گفتم: چه عرض کنم؟! ولی وزارت خارجه آمریکا، سخنگوی کاخ سفید، رئیس جمهور فرانسه و بسیاری از دولتمردان آمریکایی و اروپایی اهدای این جایزه را تبریک گفته اند و رژیم صهیونیستی اعلام کرده که قصد دارد این فیلم را بار دیگر در سینماهای اسرائیل اکران کند.
    گفت: بالاخره نگفتی این فیلم چه ویژگی هایی داشت که با استقبال گسترده دولتمردان کودک کش اسرائیل و مقامات دولتی آمریکا و انگلیس و فرانسه روبرو شد؟
    گفتم: این فیلم، مردم ایران را ملتی عقب افتاده، دروغگو و حقه باز معرفی می کند که بزرگترین آرزوی آنها زندگی کردن در آمریکا یا یک کشور اروپایی است!
    گفت: خب معلومه که چرا آب از لب و لوچه اسرائیلی ها راه افتاده و ذوق زده شده اند ولی چرا برخی از مسئولان فرهنگی خودمان هم از این فیلم ضد ایرانی تقدیر کرده اند؟!
    گفتم: چه عرض کنم؟! یارو می خواست گردو بشکند، گردو را گذاشته بود زیر پاش و بعد با سنگ می زد توی سر خودش!

  23. سیداحمد می‌گوید:

    عجب مطالبی اند آخرین مطالب این ستون!
    حسین قدیانی: به لطف خدا هفته بعد، متن کامل گفت و گویم با مادر شهید صیاد شیرازی را می گذارم در وبلاگ. این یکی را هم پیدا نکردم در اینترنت. مال مجله «یاد ماندگار» بود، با این عنوان: «در وادی عشق، اشک، سخن می گوید». گفت و گو با «شهربانو شجاع».

  24. امین لطفی می‌گوید:

    سلام داداش حسین!
    خسته نباشی دلاور!
    خیلی باهات حال می کنم…

  25. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “با کمی دله دزدی روی برگه رای ملت، ملتفت شدیم که انتخابات را خواهیم باخت، بی برو برگرد!!”

    آره واقعا. آن زمان ها که خیلی بچه بودم؛ اما یادم هست که با خانواده، رفتم حوزه رای گیری نزدیک خانه مان. چه قدر هم شاکی شدم که دیدم اکثریت، به کسی رای نمی دهند که مامان و بابای من، رای می دهند. هر چند که به قول شما،

    “اگر خاتمی دل آن پیرمرد را شکست، نامزد مورد علاقه ما هم دل ما را شکست!! و بعدها نشان داد آنقدر آش دهان سوزی نبود که ما فکر می کردیم و آنقدر مالک اشتر نبود برای علی!!”

    نمی دانم، ایراد و اشکال شرعی دارد یا نه، اما حقیقتا روزهای رای گیری، این سرک کشیدن روی برگه دیگران و دیدن اسامی برگه رای شان، شیرین است…
    حسین قدیانی: کلا هر گناهی، شیرینی های خاص خودش را دارد!! مهم این است «غلبه بر نفس»… و اما، بخوانید چند جمله از «چیزنا»ی فردا را:
    فتنه ۸۸ تلخی کم نداشت، اما شیرینی هایش، منحصر به فرد بود. از درخت انقلاب اسلامی، چند تا گلابی، زمین افتاد، اما در عوض، کلی آدم رو شد. یکی شان «آرای باطله» بود! چرا می خندی؟! آرای باطله هم آدم است دیگر! خیال می کنی فقط خودت آدمی؟! خیال می کنی با «کاغذ باطله» طرفی؟! مظلوم گیر آورده ای آرای باطله را؟! چون حالا زبان ندارد، فکر کردی می توانی پشت سرش صفحه بگذاری؟!
    فردا جمعه را دوست دارم، یکی هم به خاطر تجدید دیدار با آرای باطله! خدایی، دلم تنگ شده بود برایش!

  26. مجنون می‌گوید:

    سلام!
    با حال بود.

  27. پاییز می‌گوید:

    در گذرگاه زمان
    خیمه شب بازی دهر
    با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
    عشق ها میمیرند
    رنگ ها رنگِ دِگر میگیرند
    و فقط “خاطره هاست”
    که چه شیرین و چه تلخ
    دست ناخورده بجا میماند

  28. جماران می‌گوید:

    اى یاد تو، مایه غم و شادى من… ســـرو قــــــد تو نهال آزادى من
    بــردار حجـاب از رخ و رو بــگشاى… اى اصل همه خراب و آبادى من

    “امام روح الله”

  29. قاصدک منتظر می‌گوید:

    “اگر خاتمی دل آن پیرمرد را شکست، نامزد مورد علاقه ما هم دل ما را شکست!!”
    و چقدر ما دل شکسته ایم!!!
    نمی دونم به قول شما انگار رای هایمان نمک ندارد که هر کار می کنیم بعضی ها کال می مونند و دلشون نمی خواد برسند!
    به عشق هر که دل بستم، از اول خصم جانم شد
    به هر کس مهر کردم، عاقبت نامهربانم شد
    به دستش تا سپردم دل، چو لاله داغدارم کرد
    به پایش تا فشاندم جان، چو نرگس سرگرانم شد
    * وفای “ماه” را نازم …*
    سلامتی امام خامنه ای که وجود مبارکشان تنها دلخوشیمان و مرهم این دلشکستگی هاست، صلوات.

  30. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “از درخت انقلاب اسلامی، چند تا گلابی، زمین افتاد، اما در عوض، کلی آدم رو شد. یکی شان «آرای باطله» بود!”

    ممنون که یاد و نام شیخ بی سواد و مسائل مرتبط با او را در اذهان، زنده نگه می دارید.
    دیگر هر وقت، نام “آرای باطله” بیاید، یاد حریف و رقیب اش می افتیم.
    منتظر می مانیم، برای خواندن ادامه اش، تا فردا شب…

  31. سیداحمد می‌گوید:

    “از درخت انقلاب اسلامی، چند تا گلابی، زمین افتاد،

    چرا می خندی؟!”

    خودتان هم می دانید چقدر خنده دار شده این تعبیرِ گلابی!

  32. قشنگ بود داداش حسین…

  33. بهنام می‌گوید:

    اگر خاتمی دل آن پیرمرد را شکست، نامزد مورد علاقه ما هم دل ما را شکست!! و بعدها نشان داد آنقدر آش دهان سوزی نبود که ما فکر می کردیم و آنقدر مالک اشتر نبود برای علی!!
    آی گفتی درد دل بسیجی ها رو

  34. یه بیست و شیشی می‌گوید:

    بیچاره گلابی 🙂

  35. سیداحمد می‌گوید:

    خسته نیستم، امیدوارم؛

    قشنگ بود، خیلی!
    کلی خندیدیم!!! 🙂

  36. آذرخش می‌گوید:

    پس اینم وضعیت منه وقتی کامنتم تایید نشده یا یه جواب دندان شکن از داداش حسین گرفتم!
    http://www.faupload.com/upload/90/Esfand/nf00085296-2.jpg
    والا!
    حسین قدیانی: مثل گربه، میو میو کنی، به از آن است که مثل آدم، منم منم!!

  37. آذرخش می‌گوید:

    گلابی ها خیلی با حال بودن.
    اولش دو زاریم نیفتاد. جمله بعدی که رسیدم یه لحظه جمله قبل رو مرور کردم گرفتم عمق ماجرا رو. خیلی ظریف و قشنگ. ایول.

  38. آذرخش می‌گوید:

    عجب زنبور عسل(!) با حالی بود.
    تاریخی می شه ها!
    “مثل گربه، میو میو کنی، به از آن است که مثل آدم، منم منم!!”

  39. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی” نصفه شبی برم؟

    ساعت ۲:۳ بامداد!
    تعداد افراد آنلاین:۲۳ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بی همتا فــــــــــــدائی داری…

  40. آذرخش می‌گوید:

    سیداحمد؛

    اینقدر دلتون رو به آنلاین ها خوش نکنید!
    دیگه همه می دونن اینا رو با اتوبوس از شهرستان آوردید اینجا! قراره نفری یه کلاه نمدی هم بهشون بدید.

  41. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    “…روی برگه رای پیرمرد نوشتم؛ سیدمحمد خاتمی! اما توی دلم، چند تا بد و بیراه، هم به پیرمرد گفتم و هم به سیدمحمد خاتمی!! که البته هنوز خیلی مانده بود «ممد تمدن» فتنه های ۷۸ و ۸۸ شود!! و الا ولوم می دادم به آن چند تا بد و بیراهی که از دلم، قیژی گذشت!!”

    بعضی وقت‌ها که یه حالت خاصی! پیدا می‌کنم، از سیستم صوتی سرخودی که دارم در جهت بد و بی‌راه گفتن به اکبر و خاندانش استفاده‌ی لازم رو می‌برم!!
    —————————————-
    آخ جون دوباره شیخ بی‌سواد!!
    کلا به شما که عرض می‌کنم خواب ندارم تا فردا متن رو بخونم!!

  42. عمار می‌گوید:

    سلام. خانواده ما هم دقیقا، مثل پیرمرد قصه، به همون دلیل، به ممد تمدن رای داد.
    با اینکه من اون موقع، فنچ، بودم، اما تو خیابون کلی واسه این مردک، به خیال خودم، تبلیغ کردم.
    خدا لعنتش کنه.

  43. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا حی و یا قیوم**

  44. سرباز کمپ می‌گوید:

    “گاهی نامزدها با چه ژستی از مردم رای می گیرند و بعدش چه ها که نمی کنند!”

  45. تازه وارد می‌گوید:

    چه داستان جالبی بود!

  46. به جای امیر می‌گوید:

    شیلنگ (گفت و شنود)

    گفت: تعدادی از مدعیان اصلاحات به خاتمی اعتراض کرده اند که چرا با تحریم انتخابات آبروی اصلاح طلبان را برده و آنها را سنگ روی یخ کرده است.
    گفتم: تازه یادشان افتاده؟!
    گفت: به خاتمی گفته اند وقتی نظرسنجی ها نشان می دهد که ۶۰ درصد مردم در انتخابات شرکت می کنند، تحریم انتخابات یعنی این که مردم برای اصلاح طلبان تره هم خرد نمی کنند.
    گفتم: خب! دیگه چی؟ خاتمی چه جوابی داده است؟!
    گفت: خاتمی گفته نمی دانستم کار به اینجا می کشد!
    گفتم: دارد رد گم می کند! تحریم انتخابات فرمول مشترک جرج سوروس و مایکل لدین است و خاتمی در این میان هیچکاره بوده است.
    گفت: چه عرض کنم؟! به خاتمی گفته اند، با لبخند که کار پیش نمی رود با همین لبخندهای شما به این حال و روز افتادیم.
    گفتم: یارو رفته بود ملاقات یک بیمار که زیر چادر اکسیژن بود ولی هرچی به بیمار لبخند می زد و حال و احوال می کرد، بیمار به جای خوشحالی، به شدت دست و پا می زد پرستار از راه رسید و با دستپاچگی گفت؛ پاتو از روی شیلنگ اکسیژن بردار. بیمار رو خفه کردی!

  47. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **لا اله الا الله الملک الحق المبین**

  48. رای اولی می‌گوید:

    فردا واسه منو هم سن و سالیام روز بزرگیه، نمیدونم چه حکمتیه که این اولین انتخابمون باید اینقدر سخت باشه و پیچیده. دعا کنید مثل سال ۷۶ شما نبازیم انتخابات رو….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.