نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
اگر آقای هاشمی در انتخابات سال ۸۸ از خود چیزی جز «نامه سرگشاده» به جا نگذاشت، اظهار نظر ایشان بعد از رای دادن روز جمعه را می توان «ناله سرگشاده» نامید، آنجا که گفت: ان شاء الله نتیجه انتخابات، همان رایی باشد که ملت درون صندوق می اندازد! در این باره لازم است چند سئوال از آقای هاشمی بپرسیم.
۱: اگر آقای هاشمی به سلامت نتیجه انتخابات تا این حد تردید دارد، پس لزوم شرکت ایشان در چنین انتخاباتی چیست؟!
۲: آیا شرکت ایشان در انتخابات را نمی توان دال بر این گرفت که ناله سرگشاده، بیش از آنکه بیانگر نگرانی ایشان از سرنوشت رای مردم باشد، مصرف سیاسی، به معنای پیام دادن به ضد انقلاب خارج نشین داشته است؟!
۳: برای اینکه آقای هاشمی، دقیقا، بی کم و کاست و حتی بدون واسطه صندوق انتخابات، متوجه رای مردم شود، آیا چیزی واضح تر از اصلی ترین شعارهای یوم الله سراسری ۹ دی وجود دارد؟!
۴: فرض کنیم جمهوری اسلامی، یعنی همان نظامی که آقای هاشمی رئیس مجمع تشخیص مصلحت آن هستند و تا همین چند وقت پیش، تکیه بر صندلی ریاست مجلس خبرگان رهبری اش داده بودند، در رای مردم دست می برد، آیا شعارهای ۹ دی را نیز می توان تقلبی خواند؟! آنجا که فقط و فقط مردم بودند و نه خبری از وزارت کشور بود و نه خبری از شورای نگهبان؟!
۵: باز هم فرض کنیم، مردم همیشه در صحنه ما، که خود رای می دهند، و به دست معتمدینی از جنس خودشان، رای شان را می شمرند، بدون ملاحظه برخی چیزها، قصد می کردند رای و نظرشان درباره آقای هاشمی را حتی واضح تر از شعارهای ۹ دی، عملی کنند، در آن صورت نتیجه و برایند رای مردم چه می شد؟! گیرم اعتماد مردم به دستگاه قضایی نبود، گیرم اعتقاد مردم به تصمیمات از سر مصلحت سنجی بزرگان جمهوری اسلامی نبود، محصول این بی اعتمادی و بی اعتقادی چه می توانست باشد؟!
۶: این وسط قطعا اگر به جبر روزگار و مراعات پاره ای مسائل و بعضی مصالح، گاهی رای و نظر مردم مثلا در صدا و سیما، سانسور می شود، طرفه حکایت اینجاست که این تقلب، اتفاقا به نفع آقای هاشمی است! آیا رسانه ملی، می توانست همه شعارهای ۹ دی را از صدا و سیما پخش کند؟! آیا قوه قضائیه می تواند و ممکن است همان قضاوت مردم درباره آقای هاشمی و خاندان ایشان را بدون رعایت هیچ مصلحتی اجرا کند؟! پس تقلب و سانسوری اگر هست، حتما به نفع آقای هاشمی است! و آقای هاشمی باید مسرور باشد که مردم به خاطر اعتماد و اعتقادشان به نظام، گاهی نظر و شعار خود را فدای درک شرایط و اقتضائات می کنند، و الا باید از آقای هاشمی خواست که خیلی دربند رای واقعی مردم نباشد! این رای، خیلی خیلی خیلی به ضرر ایشان تمام می شود!
۷: آقای هاشمی باید پاسخ دهد چرا و با کدام رفتار و گفتار، تا این حد خودشان را جایزالنفرین توده های ملت کرده اند؟! این همه نقد و لعن و نفرین که دیگر ربطی به شمارش آرا توسط جمهوری اسلامی ندارد! آیا مردم در ۹ دی، شعارهای خود را درون صندوق انتخابات انداختند؟! آیا جمهوری اسلامی در گلوی مردم و حلقوم آحاد ملت هم ممکن است تقلب کند؟!
۸: آقای هاشمی باید پاسخ دهد که چرا تا دیروز، ما به ایشان می گفتیم که سرنوشت خودتان را با امثال آقای خاتمی گره نزنید، اما امروز، باید به سیدمحمد خاتمی بگوییم؛ لطف می کنی اگر سرنوشت خود را گره به زلف خاندان ضد رای نزنی؟!
۹: گذشته از همه این حرف ها، آقای هاشمی باید بگوید که «م. ه» کی برای محاکمه و مجازات به ایران برمی گردد؟! آیا مبارزه با تبعیض و مجازات آقازاده های آشوب گر، رای واقعی این مردم نیست؟! مگر آقای هاشمی دنبال دانستن رای حقیقی مردم نیست؟! اگر «م. ه» برای رتق و فتق امور دانشگاه آزاد، ماموریت از طرف آقای جاسبی داشت، باید گفت که این ماموریت، چندی است به اتمام رسیده است!!
۱۰: آقای هاشمی باید بگوید چه کرده با خود، که ۲ سال بعد از فتنه هشتاد و اشک، دیگر کسی به محصولات سرگشاده ایشان وقعی نمی نهد؟! در طول این ۲ سال، چه اتفاقی رخ داده که اگر منافقین به نامه سرگشاده، وقعی نهادند، اما دیگر کسی رد ناله سرگشاده را نمی گیرد؟! آیا نه فقط دوست، که حتی دشمن هم خلق و خوی ایشان را شناخته است؟! آیا نه فقط مومن، که حتی منافق هم می داند که از یک سوراخ سرگشاده، نباید، بیش از یک بار، گزیده شود؟!
۱۱: آقای هاشمی باید توضیح دهد که چرا اصلی ترین رمز و راز موفقیت هر نامزدی در هر انتخاباتی، اعلام برائت بیشتر و علنی تر از خاندان ضد رای است؟! ایشان باید بگوید که چرا از عمار و خودعماربین گرفته تا مردود و ساکت و کاسب و چه و چه، هر نامزدی دنبال نشان دادن فاصله بیشتر خود با خاندانی است که به شدت با «بحران محبوبیت» مواجه است؟! این همه بیانگر عمق کدامین فاجعه است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
کاش می شد صدا و سیمای جمهوری اسلامی، دربیاورد آقای هاشمی را از نگرانی، و یک بار برای همیشه، اصلی ترین نظر، بلکه رای واقعی توده ها، را که از حلقوم مظلوم «باشگاه سراسری چهارشنبه» بیرون آمد، نشان دهد به ایشان! کاش می شد دستگاه محترم قضایی، به جای اجرای عدالت با تکیه بر عناصر حکمت و مصلحت و سنجش اقتضائات و رعایت احترامات، قضاوت مردم درباره آقای هاشمی را مبنای عدل قرار می داد، که ظاهرا آقای هاشمی، خود دنبال دانستن داوری و قضاوت و رای مردم اند. کاش مدعی العموم، یک بار برای همیشه، بی هیچ ملاحظه ای، مدعی عموم ملت می شد، تا آقای هاشمی بهتر و بیشتر از قبل، از رای این ملت با خبر شود! آری! جمهوری اسلامی، اهل تقلب، اهل سانسور نیست، اما هر جا که به اقتضای روزگار، بخشی از رای و نظر و داد و بی داد مردمش را پنهان کرده، اتفاقا تقلب کرده به نفع آقای هاشمی!! آقای هاشمی! شما یکی باید از همه بیشتر جمهوری اسلامی را دوست داشته باشید؛ این نظام اگر نبود، و اعتماد و اعتقاد این ملت، به مقام ولایت اگر نبود، معلوم نبود رای مردم، چه می کرد با خاندان اشراف. اصلا معلوم نبود! راستی آقای هاشمی! می دانی یکی از افراد اهل تقلب در جمهوری اسلامی کیست؟! همین سردبیر روزنامه وطن امروز که تا به حال اجازه نداده یکی از اصلی ترین شعارهای یوم الله ۹ دی را که علیه شما نواخته شد، در این روزنامه بنویسم. شعار این بود: «ایران که باغ پسته بابات نیست، مملکت علی که بی صاحاب نیست».
وطن امروز/ ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
صف رای. عاشق این صفم. حتی عاشق طولانی بودنش! هر چه طولانی تر، بهتر! گاهی بیشتر از چند ساعت انتظار! عاشقشم! عاشق ندیدن اول و آخر صف! عاشق آنها که رای شان را داده اند! عاشق آنها که هنوز توی نوبت اند! عاشق نفر جلویی! عاشق نفر پشتی! عاشق برگه بزرگی که به ترتیب حروف الفبا، اسامی نامزدها را رویش نوشته اند! عاشق عروس و دامادی که قبل از عقد، می آیند و رای می دهند! عاشق مردمی که نوبت شان را به ایشان می دهند!! و من دوست دارم نوبت خودم را بدهم به پیرمردی که صفحه شلوغ پلوغ انتخابات شناسنامه درب و داغانش، «سمفونی مُهر» است و «تجلی مِهر»، عینکش، اما ته استکانی! و کافی است شناسنامه اش را فقط یک ورق بزنی، تا در نیم تای پایین هر ۲ صفحه پیش رو، برسی به این همه اسم: زهرا و رضا و مرتضی و علی و رقیه و سکینه و نجمه و عباس و زینب خانم ته تغاری! البته خدا رحمت کند دوشیزه رباب ایرانی را که ۴ سال پیش، رفت پیش خدا. بگذار بشمرم بچه های پیرمرد را؛ یک دو سه… ۹ تا! ماشاءالله به تو پیرمرد! با ۵ دختر و ۴ پسر که ۲ تای شان البته به کاروان شهدا پیوستند. دهه ۶۰ که دشمن آمده بود مثلا ۳ روزه فتح کند تهران را! از آن ۳ روز کذایی، ۳۰ سال گذشته است، اما «آرم الله» همچنان روی پرچم ۳ رنگ ما، روی شناسنامه ملت ما، خوش می درخشد.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. این تنها صفی است که دوست دارم حالا حالاها نوبتم نرسد! گاهی تقلب می کنم و یواشکی، یکی دو نفر می آیم عقب تر!! گاهی نوبتم را می دهم به آن جوان «رای اولی» که عجله دارد هر چه زودتر، انگشت اشاره اش را ببرد جلوی لنز دوربین عکاس، تا با زبان بی زبانی به دشمن بگوید؛ «این هم از امروز!» دوست دارم با دستمال کاغذی، پاک نکنم جای مهر را از روی انگشتم! حالا حالاها دوست دارم بماند! دوست دارم این انگشت را نشان بدهم به آقای اوباما! و فرو کنم در چشم نظام سلطه! دوست دارم عصبانی کنم دشمن را! کرم این کارم! لذت می برم از این حرکت! دوست دارم انگشتم را به خبرنگاران خارجی، با آن موهای بورشان نشان دهم و دعوت کنم سران کشورهای شان را به دموکراسی! دوست دارم رجز بخوانم برای دشمن و بگویم: هنوز تمام نشده آن ۳ روز؟!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق صندوق رای. عاشق ملت شناسنامه به دست. عاشق خاطرات تلخ و شیرین انتخابات. عاشق آن جوان که دوم خرداد ۷۶، خودش به یکی دیگر رای داد، اما برای آن پیرمرد که سواد خواندن و نوشتن نداشت و از جوان خواست، نام آن دیگری را روی برگه اش بنویسد، تقلب نکرد و رعایت کرد در امانت و همان را نوشت که پیرمرد می خواست. به به! دم این مردم گرم! بوسیدنی است دست شان! بوسیدنی است رای شان! بوسیدنی است انگشت اشاره شان! ما همه شورای نگهبانیم! ما همه وزارت کشوریم! ما مجلسیم! ما دولتیم! ما نظامیم! ما حکومتی هستیم!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. دوست دارم زود بروم، اما دیر برگردم! نفس کشیدن توی این صف را دوست دارم. صف ملت ایران را دوست دارم. عشق می کنم وقتی تمدید می شود زمان رای گیری! عشق می کنم وقتی زیاد می شود حجم کار اصحاب انتخابات! عشق می کنم که با همه پیش بینی ها، همیشه کم می آید تعرفه در حوزه رای گیری و زود باید بروند و از جای دیگر بیاورند! عشق می کنم این ملت، همیشه از دوربین رسانه ملی، جلوترند! عشق می کنم این ملت، «تیتر یک» دنیای «بیداری اسلامی» است.
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق نفرات جلویی، که البته هنوز خیلی مانده تا نوبت شان شود! عاشق نفرات عقبی! عاشق سرباز نیروی انتظامی! که دستش اسلحه پدرم است! عاشق میز و صندلی ساده رای گیرندگان! عاشق قلب نازنین رای دهندگان! عاشق صندوق رای! عاشق صندوق رای جماران! عاشق خمینی! عاشق صندوق رای خانه ام؛ بیت رهبری! عاشق زیلوهای آشنا! عاشق خامنه ای! عاشق چفیه! عاشق جبهه! عاشق جزیره مجنون! عاشق همت و باکری و علیرضا و پری خانم نقاشی آرمیتا! عاشق متن خوانی فرزند رشید شهید قشقایی، پیش «آقا». عاشق آن شهید گمنام که هنوز برنگشته پیکرش، اما مادرش همچنان توی صف ایستاده است تا همچین محکم سیلی بزند توی دهان دشمن! عاشق حاج احمد که نمی دانم الان کجای هستی است! عاشق پادگان دوکوهه، که خودش صندوقی بود پر از خون شهدای گردان یاسر و عمار و مالک! عاشق اتوبوس راهیان نور! عاشق سوت قطار! عاشق خنده های حاج حسین خرازی، در شرق ابوالخصیب! با آن آستین خالی اش! عاشق لهجه تهرانی دستواره ها! عاشق لهجه شمالی حسین املاکی! عاشق گیلکی و مازنی و ترک و بلوچ و لر و فارس و عاشق بچه محل های امام رضای رئوف! عاشق بهمن شیر! عاشق اسفند! عاشق اسپند! عاشق جمعه های انتخابات!
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. بزرگ شده این صفم! انتهای این صف، آزادگی است، ابتدایش عشق، وسطش بصیرت، همه جایش ملت! ملتی که حتی تا دم رای دادن، بحث می کنند با هم! که به کی باید رای داد؟! بحث های طولانی، اما نه طولانی تر از صف طولانی شان!! بحث های سیاسی، اما نه سیاستمدارانه تر از وحدت شان!! عاشق بحث کردن این ملت سیاسی ام! بحث های داغ، اما نه داغ تر از سنگ نان سنگکی که برشته شده و یک طرفش کنجدی است و توی همان صف، تعارف می کنند به هم! که رفیق! بزن روشن شی…
¤¤¤
صف رای. عاشق این صفم. عاشق اختلاط بنی آدم! عاشق سعدی و حافظ و شاعر حماسه سرا! جمعه، اولین روز بهار است. بذر رای ما در دل صندوق، پر از میوه خواهد کرد بهارستان را. در جمهوری اسلامی، مجلس روی انگشت رای ما می چرخد. عاشق ۳۰۰ هزار شهید این نظامم! عاشق پیرمردی با عینک ته استکانی! که در لیوان یک بار مصرف، هرگز چای نخورده! فقط از این کمر باریک ها!! آنهم لب طلایی!! که خدابیامرز رباب خانم، دارچینی اش می کرد…
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
به به! از همین الان مزه رای مردم، پیچیده در فضا. چو نیلوفر، عاشقانه، می پیچیم به پای ۱۲ اسفند.
کیهان/ ۹ اسفند ۱۳۹۰
چند روز پیش رئیس قوه مجریه، ضمن سرودن این بیت که؛ «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم، وندر شرار فتنه آخر، سیاوشیم»، آنقدر مبالغه کرد در وصف شاعر محبوب و محجوب همه ما ایرانی ها؛ حکیم ابالقاسم فردوسی، که بی حد و حساب بود! جناب دکتر احمدی نژاد البته مختار است خودشان را از تبار رستم، فرهاد، آرش، سیاوش یا هر قهرمان تخیلی و احیانا واقعی عصر کهن بدانند و بخوانند، اما گذشته از این اشعار، آنچه احمدی نژاد را بر سر زبان ها انداخت و از گمنامی درآورد و به کرسی ریاست و صدارت نشاند، هیچ نبود الا اینکه جمعی از اصول گرایان، با انتخاب ایشان به عنوان شهردار تهران، زمینه ریاست شان بر قوه مجریه را فراهم کردند. حالا اینکه آقای دکتر، خودشان را، نه از تبار «اصول گرایی» می داند، نه از تبار «سوم تیر» و نه حتی از تبار «رای مردم»، محل بحث ما نیست، که مدت هاست عادت کرده ایم نمک نداشته باشد کف دست مان! و ایضا رای مان!! در چند نکته، اشاره می کنم به آنچه که محل بحث ماست.
۱: از جمله دلایلی که باعث شد مردم از اصلاح طلبان و رئیس جمهور برآمده از جریان اصلاحات، دلسرد شوند، یکی هم این بود که مردم، زندگی خودشان را در مشکلات عدیده معیشتی(حالا یکی کمتر و یکی بیشتر) و معضلاتی از قبیل گرانی و بیکاری و خرج تحصیل جوانان و چه و چه، مشغول می دیدند، اما در عین حال می دیدند که رئیس جمهور وقت، عمده وقتش را صرف سخنان فیلسوفانه می کند و پشت بند هم نظریه ارائه می دهد. آن روزها آقای خاتمی، ذیل عناوینی چون «گفت و گوی تمدن ها»، «سهله و سمحه»، «تنش زدایی»، «زنده باد مخالف من»، «دین نباید مانع آزادی انسان ها شود» و «عده ای به اسم دین، جوانان را محدود کرده اند» و از این مقولات، تقریبا اندازه دهها کتاب، حرف زدند! گویی، مردم، نه برای قوه مجریه، رئیس، بلکه برای محافل روشنفکری، فیلسوف انتخاب کرده اند!
۲: صرف نظر از اینکه سخنان آقای خاتمی، درست بود یا نه(که صدالبته بسیار مخدوش و قابل نقد و متاسفانه آلوده به نفاق بود!) بحث اصلی آنجا بود که این سخنان، اصولا و اساسا چه ربطی دارد به وظایف رئیس قوه مجریه؟! خاتمی اما آنقدر حرف می زد که بعضی دوم خردادی ها به ایشان لقب «رئیس قوه حرفیه» دادند!! و حتی کارنابلدی خاتمی را قیاس با بی عرضگی شاه سلطان حسین کردند!(عجبا که این دومی، بعضی اصولگرایان را به صرافت این تنبه انداخت که خرده بگیرند به بعضی اصلاح طلبان و از ایشان بخواهند احترام رئیس جمهور را نگه دارند!!) نگارنده آن روزها در یکی از جراید، خطاب به آقای خاتمی نوشتم: آیا شما مشکلات مردم را تمام و کمال، یا حتی، به اختصار، حل کرده اید، که این چنین برای نظریه پردازی در فلان همایش و بهمان نمایش، وقت می گذارید؟! این وقت، آیا برای دل خودتان است، یا وقت آحاد ملت؟!
۳: در این کشور، برای رئیس جمهور آنقدر کار هست، که اگر شبانه روز رئیس قوه مجریه، به جای ۲۴ ساعت، فرضا ۱۰۰ ساعت هم باشد، باز هم چیزی که زیاد است، کار بر زمین مانده است. حال باید گفت: وای از آقای خاتمی که بنا به اعتراف جناب ابطحی، بیشتر وقت شان به تماشای فیلم سینمایی، فوتبال خارجی، مباحث روشنفکری و خواندن کتاب و روزنامه می گذشت!!
۴: وقتی «رئیس قوه مجریه» تبدیل به «رئیس قوه حرفیه» می شود، از آنجا که با یک دست نمی توان چند هندوانه برداشت، هم به کار اصلی شان آسیب می زند، هم به نظریه پردازی شان!! یعنی به شدت قابل نقد و انحرافی می شود نظرات آن رئیس جمهوری که حرفش بر عملش غالب می شود. به عنوان مثال، در همان سالها که آقای خاتمی دم از «گفت و گوی تمدن ها» می زد و ملت را از شعار «مرگ بر آمریکا» پرهیز می داد، تا مثلا رابطه غرب با ما بهبود یابد و شیطان بزرگ از خر شیطان پایین بیاید، شرق و غرب کشور ما آبستن ۲ جنگ خانمان برانداز، علیه ۲ ملت افغانستان و عراق شد!! آمریکا اما در جواب وادادن های متوالی دولت اصلاحات و شخص خاتمی، به این ۲ جنگ اکتفا نکرد و ایران را عضوی از کشورهای محور شرارت خواند!! تا خاتمی و دار و دسته اش متوجه ۲ نکته شوند؛ اولا: قوه مجریه، همان به که حوزه کارش، به جای «حرافی»، «حمالی» باشد و ثانیا: قوه مجریه، به ویژه رئیس آن، وقتی زیاد حرف می زند، نظریه هایش غلط، انحرافی و نادرست از کار در می آید.
۵: از دیروز کوچ کنیم به امروز و مرور کنیم با دقت، توصیف عجیب و غریب رئیس قوه مجریه را از شاعر حماسه سرا. آنجا که احمدی نژاد می گوید: «این را با ایمان و قاطعیت می گویم که اگر فردوسی نبود، نه تنها امروز نامی از ایران و فرهنگ ایرانی نبود، بلکه خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت در جهان هم نبود»!!! قبل از ادامه این بند، باید اشاره کنم؛ بنا به دلایلی که برای خودم محترم است لابد، فردوسی را بسی بیشتر از سعدی و حافظ دوست می دارم. بیراه نیست اگر بگوییم زبان فارسی، شُکر و شکرش را مدیون شاهنامه فردوسی است که بسی رنج برد تا دست ما خالی از این گنج نباشد. جز این، البته باز هم دلیل دارم برای دوست داشتن حداکثری فردوسی. چه آن زمان که پدربزرگ، برای ما اشعار شاهنامه می خواند و قصه هایش را تعریف می کرد و نام فردوسی را در دل ما جاودان می کرد. چه آن زمان که بزرگ شدم و دیدم، فردوسی، در مدح پیامبر و وصی پیامبر، یعنی ابوتراب، آنقدر سنگ تمام گذاشته، که بسیاری مورخین، معتقدند فردوسی حتما شیعه بود، هر چند که در وصف خلفا هم، به جبر روزگار، اشعاری سروده بود. از اینها گذشته، نحوه تعامل فردوسی با دربار سلطان محمود غزنوی، آنقدر بود که شاعر حماسه سرای ما، هرگز «شاعر دربار» نبود. چه می گویم، که توسط دسیسه همین دربار کشته شد! این هم که عده ای می گویند؛ «فردوسی، شاهنامه را به سفارش دربار سلطان محمود سرود»، از آن دروغ های شاخدار تاریخ است! که اصلا شاهنامه و سرایشش تمام شده بود که سلطان محمود، بر تخت صدارت نشست! سلطان محمود اما از آنجا که به شکل افراطی، متعصب بر اهل سنت بود، بارها و بارها آزار می داد حماسه سرای محب اهل بیت را و مدام زندانی اش می کرد. از اینها گذشته، مظلومیت فردوسی در عصر حیاتش، فقط منوط به دربار نبود، بلکه مردم آن روزگار هم، هرگز قدرش را ندانستند و حتی در زندان، طعنه به ریشه و ریشش می زدند و مسخره اش می کردند. گفت: «باید بکشد مزه تنهایی را، مردی که ز عصر خود فراتر باشد».




۶: خواننده این سطور هم الان باید نظر نه چندان مهم مرا نسبت به فردوسی حکیم دانسته باشد، اما جناب رئیس قوه مجریه، در وصف فردوسی، عباراتی به کار بردند که قطعا نادرست و انحرافی است. اینکه بگوییم؛ «اگر فردوسی نبود، خبری از حقیقت انسانیت و توحید و عدالت نبود»، نشان می دهد رئیس جمهور امروز هم مثل رئیس جمهور دیروز، مع الاسف، چندی است وارد فضایی شده اند که اندک سنخیتی با تکالیف کاری شان و البته حوزه تخصصی شان ندارد. یک بار دیگر دقت کنید در بزرگی این عناوین؛ «حقیقت انسانیت و توحید و عدالت»، تا متوجه شوید جایگزین شدن حرف به جای عمل، چه ها که نمی کند با نظریات آدمی!! به قول ظریف دوست نکته سنجی؛ آنچه رئیس قوه مجریه در وصف فردوسی گفت، در مدح بعضی از اولیای و انبیای دین هم شاید نتوانیم به این شدت و حدت بگوییم!! حالیا! حقیقت انسانیت و توحید و عدالت، از نظر خود فردوسی، فقط و فقط، خلاصه در «محمد» و «علی» می شود. آنجا که سرود: «به گفتار پیغمبرت راه جوی، دل از تیرگی ها، بدین آب شوی؛ چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی، خداوند امر و خداوند نهی؛ که من شهر علمم، علی ام در ست، درست این سخن قول پیغمبر است؛ گواهی دهم کاین سخن ها ز اوست، تو گویی دو گوشم پرآواز اوست؛ علی را چنین گفت و دیگر همین، کزیشان قوی شد به هر گونه دین؛ نبی آفتاب و صحابان چو ماه، به هم بسته یکدگر، راست راه؛ منم بنده اهل بیت نبی، ستاینده خاک و پای وصی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، برانگیخته موج ازو تندباد؛ چو هفتاد کشتی برو ساخته، همه بادبان ها برافراخته؛ یکی پهن کشتی بسان عروس، بیاراسته همچو چشم خروس؛ محمد بدو اندرون با علی، همان اهل بیت نبی و ولی؛ خردمند کز دور دریا بدید، کرانه نه پیدا و بن ناپدید؛ بدانست کو موج خواهد زدن، کس از غرق، بیرون نخواهد شدن؛ به دل گفت اگر با نبی و وصی، شوم غرقه دارم، دو یار وفی؛ همانا که باشد مرا دستگیر، خداوند تاج و لوا و سریر؛ خداوند جوی می و انگبین، همان چشمه شیر و ماء معین؛ اگر چشم داری به دیگر سرای، به نزد نبی و علی گیر جای؛ گرت زین بد آید، گناه من است، چنین است و این، دین و راه من است؛ برین زادم و هم برین بگذرم، چنان دان که خاک پی حیدرم؛ دلت گر به راه خطا مایل است، ترا دشمن اندر جهان، خود دل است؛ نباشد جز از بی پدر دشمنش، که یزدان به آتش بسوزد تنش؛ هر آنکس که در جانش، بغض علی است، ازو زارتر در جهان زار کیست».
جوان/ ۷ اسفند ۱۳۹۰
خداوند بزرگ تر از آن است که وصف شود. چه ذکری، بالاتر از ذکر الله اکبر.
منتظریم داداش حسین.
فقط فردا باید زودتر بلند شیم برای راهپیمایی!
خامنه ای رهبر…
الله اکبر! امشب نمی دونم چرا یه حس و حال دیگه. شور و حرارتش صد برابر سال های قبل بود.
صداها خیلی خیلی بلند تر از قبل به گوش می رسید. انگار رقابتی بود برای رسوندن صدای عاشقان ایران اسلامی به دشمن.
دم همه گرم.
از همون اوان کودکی، این روحیه ی انقلابی در وجودتون بوده. تو این قسمت متن، از این جمله خیلی لذت بردم:
خواهرم می گفت، یعنی داد می زد: الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر! و آخر یکی از الله اکبرهایش، به تقلید از مامان، می خندید و می گفت: الله اکبر از دست این داداش که به حرف مامان گوش نمی ده!
اساسا” شوخی ها و جنگ و دعواهای خواهر برادری، خیلی خاطره انگیزه. مخصوصا “وقتی برادر، بزرگ تر باشه و همش دستور بده؛ این کار رو برام بکن اون کار رو نکن. یادمه طفلی خواهرم رو، که اتفاقا” فردا جشن تولدشه (یعنی ۲۲ بهمن ۵۷) به دنیا اومده، و یه تبریک هم از طرف رییس جمهور داره (یعنی آدم به این مهمی)، می گفتم: یالا وردار جوراب هامو بشور! اون ناقلا هم می رفت الکی یه آب می زد و…
حسین قدیانی: پس تولد خواهرت مبارک! اما خواهر من، به هر لحاظ، از من بزرگ تر است؛ یکی هم به لحاظ سن!!
ما با شعار “مرگ بر آمریکا” بزرگ شده ایم. “الله اکبر” شعار ماست. یک چیزهایی در جهان هست که اساسا دست خداست. ما چون خدا را داریم، پیروزی های مان مکرر است.
“قطـــــــــــعه ۲۶ “
سلام و درود
الله اکبر خامنه ای رهبر
پاینده باد جمهوری اسلامی
یاد امام خمینی(ره) و همه شهدای انقلاب اسلامی گرامی باد
ایام مبارک
وعده ما راهپیمایی فردا
یا علی
یک سال شیطنتی کردم و کاری کردم که نزدیک به ۲۰۰ نفر آدم بی بخار رو وادار به الله اکبر گویی کردم. اونم الله اکبر با تمام وجود!
نمی دونم تعریف کردنش اصلا درسته یا نه! یا اصلا خود اون شیطنت کار درستی بود یا نه! اما من یکی اون سال از شنیدن اون الله اکبرها بین هزاران هزار الله اکبر دیگه خیلی کیف کردم.
خدا منو ببخشه! الله اکبر!
هنوز هم کف پای راستم، جاش هست. اگر می گویی، دروغ می گویم، خودت بیا ببین!
جای ترکش عشق که پاک نمی شود. زخمش عمیق است علی الخصوص اگر بر دل بنشیند. ما همه از یاد بسیجی ها و شهدا بر دل زخمی داریم.
اگر می گویی ،دروغ می گویم، فردا بیا بیرون ببینی راست می گویم!!!!!!
خیلی قشنگه…..
ما منتظر بقیه اش هستیم……………
“الله اکبر از دست توی کله شق که به حرف آدم، گوش نمی دی!”
خیلی قشنگ حستان را منتقل کردید!
ممنون از تبریکی که به خواهرم گفتین. ارزش این تبریک برای من و ایشون خیلی خیلی زیاده.
هر سال هم مثل فردا، دعوتیم منزلشون اساسی! اینقدر هم با معرفته که هیچ سال اجازه نداده براش هدیه ببریم ما هم که از خدا خواسته و…
تا اینجاش که عالی بود…الان یاد داداشم افتادم که یک بار شیشه رفت تو پاش! جنوب بودیم آن موقع تمام لینمان(کوچه) خونی شد. البته علی دلیل دیگری داشت که پا برهنه رفته بود، یادم نیست دقیقا چرا…و نمی دانم الان چرا چشمانم بارانی شد. البته دلیل این را می دانم. دلم برایش تنگ شده. در دیار غربت است. دعا کنید زودتر برگردد.
این جایی که من هستم خونه ها درندشته و فاصله ها زیاد.
الله اکبر گو هست اما صداها انگار دوره…
چند تا دور و بر ما که اصلا…
تنهایی رفتم تو بالکن، به نیت پنج تن با تمام توان پنج تا الله اکبر گفتم. یهو دیدم کم کم سرها از تو خونه ها در اومد. خدا رو شکر کردم و ادامه دادم.
باز به ذهنم آمده، خاطره های سال شصت
از صف نفت و پله ها، که گرد سوزمان شکست
به شوق تکبیر زدن، به روی پشت باممان
پای برهنه بودم و حادثه بر دلم نشست…
همیشه ترسیم تان از فضا و حال و هوای روزهای دهه شصت و خاطراتش، دوست داشتنی و دلنشین است. “۲ ساعت، شاید هم ۳ ساعت” ایستادن در صف نفت. چه روزهایی بوده آن روزها.
آی فیلم دارد فیلم طوفان شن را پخش می کند و یادآوری این که خدا هوای انقلاب ما را دارد اساسی.
این وسط اما ناجور دلم گرفته ازخیانت بنی صدر ملعون و شهادت شهید محمد منتظر قائم.
دوستان می شود لطف کنید، تا آقای قدیانی ادامه متن را بگذارند، فاتحه ای بخوانید برای روح این شهید عزیز؟
آنقدر ماهرانه از کلمات استفاده می کنید و زیبا می نویسید که مخاطب راحت می تواند خاطراتتان را تصور کند!
با خواندن این جمله، ناخودآگاه گفتم “آخ!”
“نمی دانم چی شد که تعادلم بهم خورد و چراغ گردسوز از دستم افتاد و خرده شیشه هایش رفت کف پای راستم!”
“الله اکبر! باز چه بلایی سر خودت آوردی؟!”
سابقه دار بودید در چنین اتفاقاتی؟!
۱۴۷* خداى عزوجل:
هرگاه یاد من بر بنده ام غالب شود، خواهش و خوشى او را در یاد خود قرار دهم و چون خواهش و خوشى او را در یاد خود قرار دهم، عاشق من شود و من نیز عاشق او گردم و چون عاشق یکدیگر شدیم، حجاب میان خود و او را بردارم و عشق خود را بر جان او چیره گردانم، چندان که مانند مردم دچار سهو و غفلت نمى شود، سخن اینان سخن پیامبران است، اینان براستى قهرمانند.
(کنزالعمال، ج۱، ص۴۳۳)
سلام/ دکتری که دست به قلمِ نقاشی داشته باشه، حتما طبابتش هم از جنس خودش، دلیه.
دیشب مسجد ما با بلندگو “الله اکبر” تلوزیون رو پخش کرد. قشنگ بود ها. اما فکر کنم پخش نمی کرد بهتر بود. “الله اکبر” باید از طرف تک تک مردم باشه.
شماها که تهران هستید. حالا ببینید ما چی می کشیم از دست این دکترها! یا مریضی مان سرماخوردگی است، که خودمان دارویش را بلدیم، یا مریضی دیگری است که می گوییم ولش کن، دکترها که سر در نمی آورند! در واقع داروی آزمایشی می دهند! مریضی اساسی داشته باشیم باید برویم مرکز استان و ترجیحا استان های بزرگتر!
یه سوال بپرسم؟ قبلنا خیلی تاکید می کردید که کامنت ها رو این مدلی (کتابی) بنویسیم. هنوز هم ترجیح میدید همینطور باشه؟ به هر حال شما که انقدر متنهای قشنگ قشنگ می نویسید که آدم کیف می کنه، ما هم به نشانه ی سپاسگزاری باید حرف های شما رو گوش بدیم دیگه.
حسین قدیانی: شما خوب کامنت می گذاری!
بعد سرمای راهپیمایی… گرمای قطعه چه صفایی داره…
شیشه ی گرد سوزمان، پخش و پَلای پله ها
پای برهنه ام برید، علامتش؟ ببین که هست!
باعثَــش آن بسیجیِ کنارِ نخل و باتِــلاق
ناله دهم؟ لعن کنم؟ هرچه بگم، باز کم است
“چند تا الله اکبر بگویی، پایت هم درست شده! گفتم: باشه! گفت: خب بگو دیگه! گفتم: چی رو بگم؟! گفت: الله اکبر رو دیگه! گفتم: الله اکبر! گفت: بلندتر باید بگی! بلندتر گفتم: الله اکبر! گفت: باز هم بلندتر! من که دیدم همچین است، دهانم را گذاشتم نزدیک گوش دکتر هندی و داد زدم: الله اکبر! ”
امان از دست داداش حسین بچه بسیجی ها!
متن بسیار زیبایی بود، بسیار دلنشین، یاعلی.
نمی دانم چرا تا قبل از خواندن پست شما فکر می کردم دکتر هندی ها فقط جنوب می آمدند! من هم دقیقا یادم هست، دکترهای خوب و نجیب و انصافا هم باسواد بودند. یادم است که به خاطر گلو درد خیلی با مادرم پیششان می رفتیم، آخر هم گفتند باید لوزه ات را عمل کنی، که مادرم قبول نکرد. ممنون این پست شما خاطرات بچگی من را زنده کرد. یادش بخیر واقعا…و این که این متن های شما که حالت داستانی دارد، فوق العاده خوب می شود و من واقعا لذت می برم. بازم ممنون…
“گفت: خب بگو دیگه! گفتم: چی رو بگم؟! گفت: الله اکبر رو دیگه!”
🙂
الله اکبر از عظمت این مردم!…
هر سال که می روم راهپیمایی، بعدش می گویم: امسال یک چیز دیگر بود. ماشاءالله به این ملت.
فقط امسال، مشکل هر ساله در توزیع ساندیس ها باز هم وجود داشت و به ما ساندیس، نرسید!! خودمان، خودمان را رانی پرتقال مهمان کردیم، به کوری چشم فرانس ۲۴ و اعوان و انصارش!
خیلی مطلب شیرینی بود؛
ممنون داداش حسین!
سالاری…
نامه ای به امام روح الله در سالروز پیروزی انقلاب:
السلام علیک یا روح الله. العبد صالح و المطیع لله…
سلام امام عزیزم. امیدوارم که در اعلی علیین دعاگوی ما باشید. من به عنوان نسل سوم انقلابی که شما پرچمدار آن بودید اندکی حرف با شما دارم. من دقیقا ۵ سال و ۵ ماه و ۲۸ روز بعد از رحلت شما به این دنیا آمدم. البته همه می گویند رحلت، در تقویم هم نگاه کردم نوشته: ۱۵ خرداد، رحلت رهبر کبیر انقلاب اسلامی ولی راستش را بخواهید من قبول ندارم به نظر من شما شهید شده اید و علت شهادتتان را هم البته میدانم من معتقدم شما حی و شاهد هستید و میدانم که حرف های مرا میشنوید و حتما پاسخ مرا هم میدهید ولی شاید من پاسخ شما را نشنوم چون هر گوشی لیاقت شنیدن جواب های شما را ندارد من سعادت و شاید حتی لیاقت ان را هم نداشتم که شما را زیارت کنم اما از عنایت الهی امروز در رکاب جانشین خلف شما حضرت امام خامنه ای هستم و قطع دارم دعای شما و صد البته دعای ولی عصرم پشت و پناه ایشان و قوت دست جانباز ایشان برای علمداری انقلاب است. من صیت نامه شما را هم خوانده ام و شما انگاه که به سوی جایگاه ابدی سفر کردید فرمودید من در میان شماباشم یا نباشم اجازه ندهید این انقلاب به دست نا اهلان و نا محرمان بیفتد امام عزیزتر از جانم شما به ظاهر در میان ما نیستید ولی ماه خراسانی ما حضرت سید علی چنان حواسش به انقلاب هست که دست نااهلان که سهل است نمیگذارد نکاهشان به انقلاب بیفتد البته ان ها گاهی رویای دست یافتن به انقلاب را در خواب میبینند ولی فقط در خواب چون رهبر ما و جانشین به حق شما که از نسل حیدر کرار است مانند شیر بالای سر انقلاب ایستاده است. میدانم که خبر دارید ولی میخواهم من اندکی از سال هایی که شما در میان ما نبودید برایتان بگویم از سال هایی که برای فتنه نقشه ها می کشیدند تا همان سال فتنه و تا حماسه ۹ دی و تا پیروزی های علمی انقلاب و حتی شهید شدن بسیجی های هسته ای حضرت اقا و از بیداری های اسلامی که فرزند نو پای جوان ۳۳ ساله ی شماست و…
امام خامنه ای آه کشید حتی این عمار هم گفت اما شما اصلا نگران نباشید که این انقلاب بیدی نیست که با این بادها بلرزد البته باد که چه عرض کنم این ها نسیمی بیش نیستند این انقلاب تا زمانی که که دعای ولی عصر و شما و خون بسیجیان شهیدتان و حضرت اقا را دارد اخ نمی گوید امروز در سالروز تولد انقلاب مردم درجشنش سنگ تمام گذاشتند شما با خیال راحت از بودن در کنار پروردگارتان لذت ببرید که این انقلاب به دست نا اهلان و نا محرمان نخواهد افتاد چون خامنه ای خود خمینی است و خیالتان اسوده باشد که امروز امت در بدر و خیبر است و روز های سخت شعب ابوطالب گذشته است و در اخر ببخشید که وقتتان را گرفتم همچنان دعاگوی ما و انقلاب باشید…
از طرف دوستدار شما کسی که میخواهد بسیجی خامنه ای باشد.
امضا: یک نسل سومی عاشق
سلام به تک تک ساندیس خورهاى جمهورى اسلامى
نوش جونتون؛ خنک بنوشین تا چششون درآد!!
انجام وظیفتون قبول!
خب که چی؟!
تقبل الله منا
.
.
.
“«پابرهنه که باشی، الله اکبرت معنای دیگری پیدا می کند.»”
کلا وقتی از قید و بندها آزاد شویم، زندگی معنای دیگری پیدا می کند!
چقدر این قصه های دهه شصت شما رو دوست دارم…خیلی خیلی جالب بود.
اما یه انتقاد الکی!
کاش امثال جمله”پله چهارم، شاید هم پنجم” یا “دومین شاید هم سومین سالگرد عملیات والفجر ۸” تا آخر متن ادامه پیدا می کرد. یه دفعه فراموش شد.
در ضمن پایان قصه رو خوب تمومش نکردینا!
حسین قدیانی: تکرار «شایدها» چه ضرورتی داشت؟! همین که ۲ شاید هم ۳ بار توی قصه آمده، بانمک شده! بیشتر می شد، شور می شد!! درباره پایان قصه، شاید حق با شما باشد، اما خودم معتقدم نیستم خوب تمام نشد! شاید معتقد باشم تلخ تمام شد، اما معتقد نیستم بد تمام شد! کلا این «پایان قصه» و چگونه بودنش، و ایضا نقدش، ظاهرا این روزها خیلی مد شده!! یادتان باشد که پایان هر قصه ای، بخشی از خود آن قصه است. اصل قصه، مهم تر از آغاز و پایان قصه است. «الله اکبر» اصل قصه اش خوب بود؛ صرف نظر از آغاز و پایانش.
اما گذشته از این قصه، چقدر تعداد دوستانی که برای مطالب قدیمی، یعنی خیلی قدیمی، می روند و کامنت های جدید می گذارند، زیاد شده. دوستان خوبی مثل «برف و آفتاب» و «فریاد فداییان رهبر». ممنونم ازشان.
ولی الله اکبر ما یه حال دیگه داره!
روی پشت بام پر از دیش ماهواره، توی کلّ محدوده میدان آرژانتین،
ساختمانها، یکی در میان، شرکت های با تابلو و بی تابلو،
از بین منازل مسکونی هم، نصفش اقلیت دینی…
ما بقی شان هم، یا پیرزن، پیرمردند یا نا مردند یا…
خودت می مونی و خونواده و صدای نوجوانی از دوردست…
خدایا شکرت. نمردیم و صدایمان یکه تاز یه گوشه از آسمونت شد!
حسین قدیانی: بله! می فهمم تان!! و چشیده ام گاهی، مزه تنهایی را…
زیبا بود. خاطرات دوران کودکی دنیایی حرف دارد برای فردایمان…
خواندنش قبل از راهپیمایی امروز، چسبید! حس خوبی را سبب شد در راهپیمایی.
شما “برف و باران” می شناسید؟ ما که نمی شناسیم! هرکیه خوش به حالش که تحویلش گرفتید!!
حسین قدیانی: اصلاح شد!
یه پیام “بی زرگانی”
ساعت ۲۲:۵۵
تعداد افراد آنلاین: ۲۱ نفر
ماشالله حزب الله
داداش حسین بسیجیها فــــــــــــــــدائی داری…
ممنون داداش. باز یاد گرفتم از شما:
حسین قدیانی: پایان هر قصه ای، بخشی از خود آن قصه است. اصل قصه، مهم تر از آغاز و پایان قصه است…
تا ما یه چرخ زدیم تو پستای قبلی و برگشتیم، جواب سوالامونو بدون پرسیدن گرفتیم؛ کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودیم:)
دوستان محترم! تا دقایقی دیگر، صفحه اصلی وبلاگ، به روز می شود…
امسال الله اکبرها هم، یه جور دیگه ای بود. صداها خیلی رساتر و بلندتر از سالهای قبل شده بود.
مثل همه خاطره هاتون، این یکی هم جالب و خوندنی بود.
ممنونم.
الله اکبر! کاشکی منم از این جور دکترها بشم مثل دکتر هندی شما. نه از اونا که فقط و فقط نسخه ی سرماخوردگی بلدن بنویسن! 🙁
التماس دعا.
خواندنش لذت بخش بود.
سپاسگزارم آقای قدیانی.
«پابرهنه که باشی، الله اکبرت معنای دیگری پیدا می کند»
چه تجربه شیرینی.
خوب بود.
پس اینکه شایع شده بود حاج حسین قدیانی جنسش نرم شیشه داره، صحت داشته و ما بی خبر بودیم.
سلام استاد!
از بچه های طرح ولایت هستم.
وبلاگی میخوام بزنم با موضوع کارهای صهیونیسم در رسانه و تغذیه و پوشاک و…! کلا موارد و اسبابی که صهیونیستها از اون استفاده میکنن…
بچه ها گفتن، براتون پیام بزارم تا راهنماییم کنید.
سلام حاجی؛
من که خوندم اونجایی رو که گفتی: دکتر گفتش همچین مواقعی باید یکی بغلت کنه، یه لحظه دلم هری ریخت، گفتم شاید از بابات می خوای بنویسی. انشاالله خدا همه ی شهدا را برسر سفره ی آقا امام حسین علیه السلام مهمان کند و البته ما هم شهید بشیم.
یاعلی
………………………………………..
سلام علیکم و رحمه الله! خیلی بی انصاف شده ای که قلمت هرچی دلش بخواهد مینویسد! این را کسی میگوید که همیشه از خواندن نوشته هایت خوشحال میشد اما اینبار نع…
من هم توی بچگی هایم توی درمانگاه پشت خانه مان یک دکتر هندی داشتم که مهربان بود…
الان نه، از خیلی قبل نوشته ام توی وبلاگم که با مریض هایم مهربانم… دلیل و مدرک اگر خواستی همین موی سفیدم در ۲۷ سالگی…
حسین قدیانی: کتمان نمی کنم که شاید در این نوشته، بهتر بود نقدم دامن همه دکترها را نمی گرفت، اما قطعا خواننده متوجه منظور نویسنده هست!!
سلام علیکم
راستش یه نظری تو کله ام هی وول می خوره ولی به زبون، ببخشید به کیبوردم نمیاد!
گاهی آدم قدم می زنه اینجا بغض میکنه!
گاهی اشک می ریزه!
گاهی لبخند می زنه!
گاهی غش غش می خنده!
گاهی…
بگذریم
پایدار باشید
دوستان محترم!
داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…
به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…
«آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…
سلام؛
خدا از تقصیرات ما بگذره…