بهار امسال، چراغ دوکوهه، با «مصطفای شهید» روشن می شود

دوکوهه بهار جبهه بود و بسیجی ها در دوکوهه خودشان را بازسازی می کردند. انسی دارد دوکوهه با بهار. در آستانه بهار، بسیجی ها باز هم به خط شده اند تا «راهیان نور» شوند. مگر می توان در بهار، تنها گذاشت دوکوهه را؟ مگر می توان در آستانه بهار، از عشق بسیجی ها به حاج همت و حسینیه حاج همت، ننوشت؟ بسیجی امروز، آنقدر معرفت دارد که بهارش جز با شهدا نگذرد. بسیجی، آنقدر معرفت دارد که وقتی برای بار اول، از دور، چشمش به ساختمان های پادگان دوکوهه می افتد، گرم گریه شود. اشک، بهاری ترین باران ممکن است بر گونه عشق. عشق به دوکوهه، عشق به شهداست. دوکوهه تمثیلی از عاشقی است. اولین پله نردبان شهادت. دوکوهه، سرخ ترین سربند، بر پیشانی همه خاک جبهه است. دوکوهه، پلاک خانه ساده بسیج است. در بهار، دوکوهه از غم و غربت در می آید، با همت بسیجی ها. دوکوهه فقط یک پادگان، همراه با چند ساختمان نیست؛ دوکوهه ام القرای بهار است. پایتخت بسیجی های دیروز و امروز و فردا. آشیانه پرستوها. دوکوهه، خاکی است پر از ستاره. پر از دستواره. بهار امسال، چراغ دوکوهه، با «مصطفای شهید» روشن می شود. در این مرز و بوم، تا خون بسیجی هست، حسینیه حاج همت، مظلوم نمی ماند. بسیجی واقعی، همان بسیجی است که همت را با وصیت نامه اش دوست دارد. بسیجی واقعی در زمان غیبت، اطاعت محض از ولی فقیه دارد. بسیجی واقعی، خود، آنقدر همت و باکری را دوست دارد که بهارش جز در دوکوهه نمی گذرد. کجا خون حاج همت ریخته شده؟ همان جا «مجنون» است بسیج. کجا خون باکری ها ریخته شده؟ همان جا «فرهاد» است بسیج. «لیلا»ی ما «شیرین» تر از آن است که مصادره شود. چه باک اگر به اسم همت و باکری، روزگاری بر فرق ما زدند؟! ما «همت اولی» و «باکری اولی» نیستیم که نام شهدا را ببریم، اما مرام شهدا را فراموش کنیم. ما از بس همت و باکری را دوست داریم که حتی اگر از نام این شهدا، بر فرق مرام ما، چماق بلند کنند، در قضاوت، دچار اشتباه نمی شویم و باز هم می گوییم: زنده باد همت، زنده باد باکری. بسیجی واقعی، «جبهه دوکوهه» را به این راحتی ها خالی نمی کند. اصلا فرق سر ما، سرتاسر ما، فدای شهدا. آنجا که «هورالعظیم» باشد، تعظیم، کار ماست. آنجا که «جزیره مجنون» باشد، جنون، کار ماست. آنجا که «قایق عاشورا» باشد، نقش شقایق را بازی می کنیم. همت، کجا سر از بدنش جدا شد؟ همان جا سجاده ماست، و ما همچنان انس داریم با خاک «طلائیه».

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

دوکوهه! امسال بهار، با «مصطفای شهید» چه «روشن» آمده ایم. دوکوهه! کی و کجا بهار بوده که بسیجی، تو را تنها گذاشته باشد؟! دوکوهه! بسیجی، عید، خانه و خانواده اش را رها می کند و می آید نزد تو، بلکه آرام گیرد، زمانی که سر بر سینه تو می گذارد و غم قرن ها را زار می گرید. دوکوهه! باز هم می خواهم با اشک، سخن بگویم با تو. دوکوهه! مگر می توان سالگرد خیبر و بدر، از همت و باکری چیزی ننوشت؟! دوکوهه! یادت هست؛ به عباس کریمی می گفتند؛ بسیجی واقعی، همت بود! به همت می گفتند؛ بسیجی واقعی، حاج احمد بود! به حاج احمد می گفتند؛ بسیجی واقعی، بروجردی بود! دوکوهه! «مصطفای شهید» روشن ترین سند بسیجی بودن نسل جوان امروز است. دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما را شاهد باش. دوکوهه! با ما سخن بگو از روزگار دل تنگی ها. از خاطره ها. از زمین صبحگاه. از مقر فرماندهی. از آن همه قبر که بچه های گردان تخریب در مجاورت تو کنده بودند، تا پیش از آنکه بمیرند، بمیرند! دوکوهه! از نماز شب بسیجی ها برای ما بگو. می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است که انگار خدا بر چشمانش «سرمه شهادت» کشیده بود. می دانم! دل ساختمان گردان حبیب تو، هوای «امن یجیب» بسیجی ها کرده است. دوکوهه! تاریخ نخواهد نوشت که بسیجی ها تو را تنها گذاشته باشند؛ دیروز و امروز و فردا، سال بسیجی، کنار تو تحویل می شود.

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

دوکوهه! می خواهم جمع کنم کوله بارم را. می خواهم «راهی نور» شوم. می خواهم اول بار که چشمم از دور، به جمال ساختمان هایت «روشن» شد، به یاد «مصطفای شهید» بخوانم: «کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی». دوکوهه! چقدر دوست دارم آن لحظه را که اول بار، چشمم به تو می افتد. دوکوهه! به شهدا بگو؛ باز هم بهار، خانه باشند که یک نسل بسیجی، مهمان دارند. بچه هایی که بهار را فقط با شهدا دوست دارند. فقط با تو. با تو که انیس شهدا بودی و عطر شهادت می دهی. دوکوهه! عروس خاک جبهه ای تو. هم ناز داری و هم رمز و راز. دوکوهه! یادت هست؛ شب حنابندان شهدا را؟! چه شبی بود، شب های شهادت نامه با امضای سیدالشهدا. دوکوهه! تا خون در رگ بسیجی می جوشد، تا «مصطفای شهید» هست، اجازه نمی دهیم روزگار، خاموش کند چراغت را. دوکوهه! امسال بهار، «روشن»تر از قبل آمده ایم… با «سیدالشهدای جنگ روزگار».

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

دوکوهه! «آن سوی هستی»، جای دوری نیست؛ فقط چند کیلومتر فاصله دارد با اندیمشک. دوکوهه! السلام ای خانه عشق…

روزنامه کیهان/ ۲۳ اسفند ۱۳۹۰

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    بسم الله…

    http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/nohe-dokoohe-hossyn-sazvar.mp3
    حسین قدیانی: دوکوهه! از جدایی تو فریاد/ بگو باشد کجا گردان مقداد…

  2. ف. طباطبائی می‌گوید:

    “دوکوهه، خاکی است پر از ستاره. پر از دستواره.”

    بهتر از این نمی شد. ممنونم.

  3. سیداحمد می‌گوید:

    “بسیجی واقعی، همان بسیجی است که همت را با وصیت نامه اش دوست دارد. بسیجی واقعی در زمان غیبت، اطاعت محض از ولی فقیه دارد. بسیجی واقعی، خود، آنقدر همت و باکری را دوست دارد که بهارش جز در دوکوهه نمی گذرد. کجا خون حاج همت ریخته شده؟ همان جا «مجنون» است بسیج. کجا خون باکری ها ریخته شده؟ همان جا «فرهاد» است بسیج. «لیلا»ی ما «شیرین» تر از آن است که مصادره شود. چه باک اگر به اسم همت و باکری، روزگاری بر فرق ما زدند؟! ما «همت اولی» و «باکری اولی» نیستیم که نام شهدا را ببریم، اما مرام شهدا را فراموش کنیم.”

    به به…

  4. منم گدای فاطمه می‌گوید:

    چقدر عالی و متفاوت تیتر می زنید.
    متن زیبائی بود. خدا قوت آقای قدیانی.

    “اصلا فرق سر ما، سرتاسر ما، فدای شهدا.”

  5. م.طاهری می‌گوید:

    “گفته اند، شرف المکان بالمکین ـ اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آنها زیسته اند ـ و چه خوب گفته اند. دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و همه سر مطلب در همین جاست”.

  6. سیداحمد می‌گوید:

    “دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما را شاهد باش.”

    تفعل زدم نیمه شب به قرآن… کتابی که از وحی شیرازه دارد
    بـرای دلـــم آیــه صبـــر آمـــد… ولی نـازنین! صــبـر انـدازه دارد

  7. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شهید سید مرتضی آوینی:

    گفته اند شرف المکان بالمکین. -اعتبار مکان ها به انسانهایی است که در آن زیسته اند- و چه خوب گفته اند. دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و همۀ سرّ مطلب در همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها، آنچه می ماند پادگانی بود دَرَندشت، با زمین هایی آسفالته، خشک و کم دار و درخت، ساختمان هایی معمولی، کوتاه و بلند و تیرک هایی که بر آن پرچم نصب کرده اند. اما دوکوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و از آنها روح گرفته است؛ روحی جاودانه.

    دوکوهه مغموم است، اما اشتباه نکنید! او جنگ را دوست ندارد، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد، جمع شهدا را؛ آرزومند آن عرصه ای است که در آن کرامات باطنی انسان ها بروز می یابد.

  8. میلاد پسندیده می‌گوید:

    این شهید آوینی هایی که کامنت می کنید را باید با “صدا اصلی” گوش داد.

  9. قاصدک منتظر می‌گوید:

    دوکوهه! به نسیم بهاری که از دامنت می گذرد بگو که سلام ما را به شهیدان برساند و بگوید که ما خستگان جامانده را دریابند…

  10. میلاد پسندیده می‌گوید:

    خیلی پوستر زیبایی زدند جناب دوئل، برای جانبازان مظلوم اعصاب و روان… تشکر بکنید ازشان… از طرف ما ببوسش! و ایضاً شهدای زنده ای که به زیارتشان می روید را.
    حسین قدیانی: من از طرف هیچ کس، کس دیگری را نمی بوسم؛ بهداشت گیر می دهد!!

  11. میلاد پسندیده می‌گوید:

    می روند آنجا، می بینند که داداش میثم و داداش حسین به سمت هم می دوند! قدیانی می پرسد چی شده میثم؟! محمد حسنی جواب می دهد که پریشب یکی کامنت گذاشته بود که از طرف ما، صاحب قطعه ۲۶ را ببوس… تو را چی شده حسین؟!
    قدیانی می گوید واسه منم همینطور!!
    حسین قدیانی: عجب!!

  12. قاصدک منتظر می‌گوید:

    شهید حاج محمد ابراهیم همت:
    هدف بسیجیان کربلاست. منتهی در راه رسیدن کربلا هدفهای وسطی هم هستند. رسیدن به یک شهر و دو شهر تا کربلا. اگر بنا باشد بسیج راه بیفتد وشعار بدهد و حرکت کند به سوی کربلا، بدون اینکه کسی با او بجنگد، خوب، این کربلا عزت ندارد، کربلا در راهش ، شهید می خواهد و شکست می خواهد و کشته می خواهد و کشته می خواهد و پیروزی می خواهد و اسیر می خواهد و محاصره شدن می خواهد و محاصره کردن می خواهد، همه چیز می خواهد. رمضان می خواهد، محرم می خواهد، مسلم بن عقیل می خواهد، همه جور جنگیدن می خواهد. این تصور که وقتی صحبت از کربلا شد یعنی این که این بار ما به کربلا می رسیم،این نباید باشد. ما باید خودمان را برای سختی ها آماده کنیم. ما باید چون انبیاء و اولیای الهی که زمانی که اراده می کردند بیش از ده سال در مکه و نزدیک به ده سال در مدینه می جنگیدند و تمام عمرشان جنگ بود و جهاد فی سبیل الله و خسته نشدن و نبریدند.

  13. حنظله می‌گوید:

    -“دوکوهه! تاریخ نخواهد نوشت که بسیجی ها تو را تنها گذاشته باشند؛ دیروز و امروز و فردا، سال بسیجی، کنار تو تحویل می شود.”

    -“دوکوهه! می خواهم جمع کنم کوله بارم را. می خواهم «راهی نور» شوم.”

    -“دوکوهه! امسال بهار، «روشن»تر از قبل آمده ایم… با «سیدالشهدای جنگ روزگار».”

    بی قرار بودیم ، بی طاقتمان کردی، دیوانه بودیم، مجنونمان کردی با این متن جگرسوز!!
    اگر خدا بخواهد عید را مهمان شهدا هستم جنوب؛ خدا قسمت شما و دوستان کند انشاءالله.

  14. برف و آفتاب می‌گوید:

    می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است…

    دوکوهه! به شهدا بگو؛ باز هم بهار، خانه باشند که یک نسل بسیجی، مهمان دارند. بچه هایی که بهار را فقط با شهدا دوست دارند…

    با «سیدالشهدای جنگ روزگار»…

    به جانبازا هم یه عالمه سلام برسونید. بگید خیلی دوستشون داریم.

    دم عیدی، دل آدم چقدر گریه دلش می خواد. شما هم که همش عیدی های قشنگ می دید به ما. ممنون.

  15. بانو می‌گوید:

    دل که هوایی می شود، جز با اشک آرام نمی شود…

  16. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند…

    “شهید مجید پازوکی”

  17. سه راه شهادت می‌گوید:

    با سلام آقای قدیانی
    خدا قوت!
    حرف دل ما رو می زنید به خدا!
    ان شاالله فردا عازم دوکوهه ام. به یادتون هستم. به لحاظ شغلم تو این ۲ و ۳ هفته چند باری رفتم و اومدم، وقتی میام تهرون دیونه می شم و دوباره دل تنگ دوکوهه می شم و راهی جنوب! برا ما هم دعا کنید.

  18. قاصدک منتظر می‌گوید:

    پدر شهیدترین اتفاق گردان است
    حماسه‌ایست که تنها بیانش آسان است

    به عکس‌های خودش خیره می‌شود هر وقت
    خطوط حسرتی از چهره‌اش نمایان است

    درست مثل مسافر، درست مثل غریب
    نگاه سوخته‌اش بی‌قرار باران است

    پدر در آتش رگبار وهم می‌رقصد
    سفیر حنجره‌اش سوزناک و لرزان است

    پدر زمین و زمان را به توپ می‌بندد
    برای او همه جا فکّه و مریوان است

    «فرشته‌ای بفرستید ما محاصره‌ایم»
    صدای خش‌خش بی‌سیم‌ها خروشان است

    برای او که به پایان نمی‌رسد این شب
    هنوز آن طرف خاکریز حیران است

    به فکر اینکه مهمات را کجا ببرد
    به فکر خط و شکستن، به فکر طوفان است

    میان این همه ترکش، میان این همه موج
    پدر شهیدترین اتفاق، گریان است!

    پروانه نجاتی

  19. میلاد پسندیده می‌گوید:

    http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/aviny-25.wma
    حسین قدیانی: به به! کاش طولانی تر بود…

  20. وارث می‌گوید:

    سلام
    خیلی دلم هوای دوکوهه کرده. شاید بر و بچه ها شلمچه و فکه و شرهانی رو بیشتر دوست داشته باشن ولی من همیشه دلم توی دوکوهه گیر کرده. مخصوصا حسینیه گردان تخریبش.
    راستی این روزها فرصتی که دست میده کتاب «کوچه نقاشها» رو میخونم. اتفاقا امروز رسیده بودم به اونجا که راوی داستان به عشق حاج احمد میره دوکوهه و جریان تشکیل تیپ محمد رسول الله. بعدشم که عملیات های مختلف تا بیت المقدس و بعدش هم رفتن به سوریه و دزدیده شدن حاج احمد متوسلیان.

  21. وارث می‌گوید:

    راستی داداش حسین میدونید چی دلم میخواد؟
    اینکه اگه قسمت شد و چهارشنبه تونستم برسم خدمت جانبازان نیایش،‌ به جای اینکه اونها ساکت باشن و مسئولینشون برامون صحبت کنن (مثل دفعه قبل که رفته بودیم) یه خورده بتونیم حرفها و خاطرات خود جانبازان رو بشنویم.
    اگه بشه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟

  22. سیداحمد می‌گوید:

    میلاد؛

    سپاس بابت لینک صوت و تصویر شهید آوینی!

  23. میلاد پسندیده می‌گوید:

    سایت خامنه ای دات آی آر، در اقدامی عجیب! از مردم خواسته تا بهترین جمله رهبر انقلاب اسلامی، در سال ۹۰ را انتخاب کنند:

    http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=19243

    کامنت های جالبی دارد!!

  24. سایه/روشن می‌گوید:

    وقتِ آن رسیده است که؛
    “در آستانه بهــــــار”،
    ” گرم گریه”
    شویم.
    .
    .
    .
    “چه روشن”
    “رها می کند”
    “آن سوی هستی”،

    عطر نجیبِ خاکِ بهشت را،
    قطعه ای از وطن.

  25. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    داداش جاده ها شلوغه، مراقب خودت باش.
    اعصاب که نداری، ماشینتم تولید وطنه! زیاد گاز ندی!
    عکس فراموش نشود.
    راستی سید احمد، دوست دارم ۱۰۰۰ تا.
    خیلی وقت بود حالی ازت نپرسیده بودم. ای یار خستگی ناپذیر قطعه.

  26. سیداحمد می‌گوید:

    اسلامی ایرانی؛

    ارادتمندیم!

  27. ستاره خرازی می‌گوید:

    باسه اونا که دوست دارن و می تونن برن!

    http://rajanews.com/detail.asp?id=119685

  28. پاییز می‌گوید:

    …دلم برایت تنگ شده. این روزها خدا می داند چقدر هوایت را کرده ام. تو پادگان پدر من بوده ای. ناسلامتی من هم از تو سهم دارم. من حسودی ام می شود به این عزیزان راهیان نور. از تو که تعریف می کنند، فکر دل مرا نمی کنند. دوکوهه! السلام ای خانه عشق. تو قطعه ای از بین الحرمینی اما این سوی بین النهرین. تو پاره تن کربلای حسینی. بقیه کربلا دوکوهه است. دوکوهه ادامه تل زینبیه است. ای دوکوهه! طواف تو چرخیدن بر گرد آخرین اصحاب حسین است. تو پروانه هستی و من دارم از فراقت چون شمع می سوزم و آب می شوم. هر وقت نام تو می آید به خدا بی تاب می شوم. آخرین بار که دیدمت مثل دیوانه ها مانده بودم اول کجا باید بروم. یادت هست بوسه زدم بر خاکت. چه بوی خوشی داشتی. خوش بو تر از قبر پلارک. دوکوهه! السلام ای خانه عشق. قطار دلم امشب افتاده روی ریل عاشقی. این ترقه جوانک ها مرا یاد سر و صدای جنگ انداخته. جنوب برای من جایی جنب بهشت است. این روزها سالگرد هیچ عملیاتی نیست. سالگرد استقرار بسیجی ها در پادگان دوکوهه است. همت دارد در پوتین بچه بسیجی ها آب می خورد. متوسلیان دارد به برادران دستواره تذکر می دهد تا حساب کار دست دیگر بیسجی ها بیاید. این شگرد برادر احمد است. یک بسیجی دارد با افتخار جای سیلی دیشب حاج احمد را که هنوز بر صورتش مانده به دیگر بسیجی ها نشان می دهد و می گوید؛ دل تان بسوزد، حاج احمد به صورت من سیلی زده. یکی دیگر دارد پوتین بسیجی ها را واکس می زند. واکس اش مال عراقی هاست از بس که دولت مهندس پول خرج جنگ می کرد! حاجی بخشی دارد با تویوتایش ور می رود و دم به ساعت می گوید “ماشاء لله حزب الله”. عین خیالش نیست پسرش همین چند روز پیش شهید شده. می گوید؛ شهید شده که شده، فدای علی اکبر حسین. یکی نشسته گوشه ای و دارد برای نامزدش نامه عاشقانه می نویسد. این نامه اما هرگز به دست همسرش نمی رسد. پیکر او به همراه نامه اش هنوز در خاک فکه، انیس شقایق های آتش گرفته است. سعید تاجیک دارد برای محمد طاهری ادای صدام را صدای خروس را در می آورد. حاج سعید قاسمی اما دارد بحث سیاسی می کند و تمرین می کند تا ۲۵ سال بعد در “رو به فردا” خمینی را به قرائت وصیت نامه شهیدان روایت کند. چند نفری اما به گل کوچک مشغول اند. ۷ دقیقه یک گل است ولی تیمی که دو گل بخورد همان لحظه بیرون می آید. تیم بازنده، استکبار جهانی به سرکردگی آمریکاست. خمینی دارد از بالکن حسینیه جماران برای بچه ها دست تکان می دهد و غبطه می خورد به این چهره های نورانی. خامنه ای اما خودش آمده دوکوهه. پسرش هم هست اما کسی نمی داند این بسیجی نا شناس پسر کیست. چقدر لباس سبز بسیج به خامنه ای می آید. این را عباس کریمی به قوجه ای می گوید. وزوایی اما نیست. رفته اندیمشک تا روزنامه بخرد. محمد رضا کارور دارد با آب سرد لباس کهنه بچه ها را می شوید. در همین حین یک آقازاده در تورنتو مشغول تحصیل است و می خواهد برای آینده اسلام یک ذخیره باشد. زرشک! یک مارمولک رفته در پوتین بچه بسیجی شهر کردی که اسلحه از قدش بلندتر است. یکی در ساختمان گردان مقداد که شاید پدر من باشد دارد برای اصغر آبخضر “گلبرگ سرخ لاله ها” می خواند؛ “گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی شهادت می دهد”. یک بسیجی هم زیر یک درخت دارد دور از چشم حاج احمد سیگار وینستون می کشد. عیبی ندارد؛ دارد محصول آمریکا را آتش می زند! بسیجی ها حتی عمل بدشان هم به آتش زدن آمریکا منجر می شود. حاج احمد اما تیزتر از این حرف هاست. آن بسیجی را جریمه کرد تا دور زمین صبح گاه سینه خیز برود. محمد رضا دستواره برای اینکه آخر مرام است، به زمین افتاد و با آن بسیجی سینه خیز رفت. خدا هم هست. خدا دارد بر چشمان زیبای حاج همت سرمه شهادت می کشد. پوتین همت پاره شده اما به فکر پوتین بچه های دیگر است. ابراهیم شعبانی نشسته در گوشه ای و احتمالا دارد به دختر کوچکش فکر می کند. مهندس در اتاق نخست وزیری دارد به این فکر می کند که یک جوری فتیله جنگ را پایین بکشد. کروبی می ترسد این طرف ها بیاید. می ترسد عراقی ها به او تجاوز کنند. همت دارد نان خشک می خورد. غذا هست ولی می ترسد به همه نرسد. آوینی دارد با دیدن این صحنه ها متحول می شود. گمشده مرتضی پیدا شده است. صدای سردار خیبر قلعه قلب آوینی را فتح کرده است. موسیقی روایت فتح به گوش می رسد. کاروان راهیان نور دانشگاه مشهد، “اتوبوس شهید برونسی” آمده است. این همان اتوبوسی است که چهارشنبه ۹ دی ما را آورد راهپیمایی. پلاک اتوبوس برگرفته از پلاک شهداست. خواهری بسیجی دارد به بچه ها ساندیس می دهد. یکی می گوید؛ آخ جون، باز هم ساندیس جمهوری اسلامی، یعنی بازم باید بریم راهپیمایی؟! بچه ها بعد از نوش جان کردن ساندیس مقدس نظام جمهوری اسلامی، نی اش را فرو کردند در چشم آمریکا. بعد رفتند حسینیه حاج همت و نماز خواندند. فرزند شهیدی نمازش را اما کامل خواند. او معتقد است؛ دوکوهه وطنش است. عده ای دارند زیارت عاشورا می خوانند. عده ای هم دارند یادگاری می نویسند. مسئول کاروان دارد با بیسیمش کلنجار می رود. یکی دارد محاسن خود را شانه می کند. آن یکی نشسته به قرآن. یکی هم خوشمزه شده و دارد آخرین جوکی که درباره شیخ ساخته شده بلوتوث می کند. دوکوهه این روزها از غربت و تنهایی در آمده و خوشحال است. برای دوکوهه بسیجی مهم است، فرقی برایش نمی کند بسیجی، بسیجی خمینی باشد یا بسیجی خامنه ای. اتفاقا دوکوهه بسیجیان خامنه ای را بیشتر دوست دارد. بسیجیان خامنه ای به ظهور نزدیک ترند و دوکوهه پادگان اصحاب ناب امام زمان است. دوکوهه پادگانی است که وقتی بسیجیان خامنه ای را می بیند یاد شهید امیر حاج امینی می افتد. آری، دوکوهه پادگان ما هم هست. همت، سردار ما هم هست. همت سردار همه بسیجی هاست. چه بسیجی های ۸ سال دفاع مقدس، چه بسیجی های ۸ ماه دفاع مقدس. اما دوکوهه! امسال هم مرا دعوت نکردی. چند سالی می شود که ندیدمت. غروبی نیست که یاد غروب تو نیافتم. قطار دلم افتاده روی ریل جنوب و امشب جای من در دوکوهه خالی است. آنقدر دلم برای دوکوهه تنگ شده که حساب ندارد. خوش به حال رفقایی که الان دوکوهه اند و فردا صبح می روند شلمچه. کسی که انس با این خاک دارد، برایش قبله جان است اینجا. جنوب جایی جنب بهشت است و من امشب بی قرار شده ام. راهیان نور وقتی به “هور” می رسند مثل ماهی می مانند که به آب رسیده باشد. اینقدر که بسیجیان خامنه ای به جنوب رفته اند، بسیجیان خمینی نرفته اند. ای شهدا! ما رد پای شما را گرفته ایم. ما عشق را بو می کشیم و هر دیاری که نشانی از شما داشته باشد همان جا آشیانه ماست…

  29. صبا می‌گوید:

    من که نمی توانم با تمام وجود حس کنم شما چه می فرمایید! آخه تا حالا نرفتم، هرچند که با نوشته های شما گاهی شک می کنیم که رفته ایم یا نرفته ایم! ولی رفتن به گلزار شهدا را خیلی دوست دارم. آدم اونجا احساس پاکی می کنه، احساس تقدس.

    “ما از بس همت و باکری را دوست داریم که حتی اگر از نام این شهدا، بر فرق مرام ما، چماق بلند کنند، در قضاوت، دچار اشتباه نمی شویم”، جسارتا! “که” بعد از “دوست داریم” زیادی نیست؟ با توجه به لغت “از بس” می گویم.

  30. سیداحمد می‌گوید:

    پائیز؛

    ممنونم بابت این بریدۀ زیبا و بی نظیر.

    “دو کوهه! قطار دلم افتاده روی ریل جنوب”
    {نه ده، صفحه ۳۰۴}

  31. آذرخش می‌گوید:

    خوش به حال اونایی که دوکوهه ازشون پذیرایی می کنه.
    ما که تا حالا نرفتیم. 🙁

  32. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    “دوکوهه! بسیجی، عید، خانه و خانواده اش را رها می کند و می آید نزد تو، بلکه آرام گیرد، زمانی که سر بر سینه تو می گذارد و غم قرن ها را زار می گرید.”

    اللهم الرزقنا…

  33. آذرخش می‌گوید:

    چرا همه برنامه های خوب دقیقا وقتی که من تهران نیستم برگزار می شه؟
    چرا به نظرتون؟
    یعنی من اینقدر آدم بدی هستم؟
    :-((((

  34. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    دوکوهه، چه قدر دلتنگ سردارانش است، این روزها…
    امروز، سالروز شهادت شهید حاج عباس کریمی است.

    “موشک من که روز «۹ دی» سرنشین اش بود، رفت و رفت و رفت تا رسید بهشت زهرا. قطعه سرداران. نشست کنار مزار «حسن تهرانی مقدم» و گذاشت تا «سیدالشهدای غدیر» برایم فاتحه بخواند. «حسن باقری» همان جا به موشک من گفت: گاهی زنده ها برای مرده ها فاتحه می خوانند و گاهی شهدا برای «زنده/ مرده ها»، اما موشک من هر چه گشت، «حاج احمد» را پیدا نکرد. سراغش را گفتم، از «عباس کریمی» بگیرد. آمارش را داشتم از پشت پنجره. «حاج عباس» گفت: برادر احمد رفته، پرچم اسلام را بکوبد انتهای افق. سرش خیلی شلوغ است. تا «ظهور»، به ما گفته که به هیچ کس، وقت ملاقات ندهیم. گاهی با خدا جلسه دارد، گاهی با خون خدا، گاهی با بقیه الله، گاهی با حضرت ماه، گاهی هم با «برادران دستواره». بهشت هست و نیست. از ما هم زنده تر است «متوسلیان».”

    قطعه مقدس ۲۶/ متن “۹ دی! به گوشی یوم الله؟!”

    حاج بخشی و انتقال تابوت شهید کریمی
    http://www.mashreghnews.ir/fa/news/99120/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D8%B3%DB%8C%D8%AC%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%B3%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D9%90-%D9%84%D8%B4%DA%A9%D8%B1

  35. سیداحمد می‌گوید:

    هر دو متن بهاری که تا الان نوشتید، حس و حال خیلی خاصی داشت.
    خیلی زنده و حقیقی بود.

    سالاری داداش حسین…

    حسین قدیانی: دوستان محترم! تا دقایقی دیگر، وبلاگ قطعه ۲۶ در «ستون یسار» به روز می شود… «من یک جانباز اعصاب و روانم»…

  36. 1313 می‌گوید:

    حاجی ببین منو!
    به خدا شهدا هم اینقدر راضی نیستن که دربارشون می نویسی!
    یه ذره هم درباره این طفل مظلوم نرخ بنزین بنویس که این وسط مظلوم واقع شده هر کی میرسه یه سیخی بهش میزنه!
    آهای ی ی ی بدبخت شدیم ۱۰۰۰ تومان همش ۱ لیتر!!

  37. سیداحمد می‌گوید:

    با اجازه داداش حسین!

    دوستان محترم؛

    لطف کنید و امروز از حوالی عصر دیگه از خونه خارج نشید!
    ولله بعضی ها عقل ندارن… نه جون خودشون براشون ارزش داره و نه جون دیگران!

  38. به جای امیر می‌گوید:

    سفر شبانه ! (گفت و شنود)

    گفت: «کامبیز- م» یکی از ضد انقلابیون فراری و ساکن آمریکا در وبلاگ خود خطاب به اردشیر امیرارجمند و رجبعلی مزروعی نوشته است؛ بدجوری گند زدید، دیگر… زیادی نخورید!
    گفتم: عجب آدم بی تربیت و بی نزاکتیه!
    گفت: نوشته است؛ شما دیگر چه جور نماینده رهبران جنبش سبز(!) هستید که از رأی دادن خاتمی خبر نداشتید و با تحریم انتخابات آبروی اپوزیسیون را بردید!
    گفتم: این یارو کامبیزخان خیلی بی تربیت تشریف داره!
    گفت: خطاب به امیرارجمند و مزروعی نوشته؛ چقدر قمپز در کردید که تا دو سال دیگر کار رژیم تمام است! و قرار است چنین و چنان کنیم! پس چی شد؟!
    گفتم: حالا این حیوونکی ها یک غلطی کرده اند! یارو می گفت؛ یک سفینه ساخته ام و قرار است با آن به خورشید سفر کنم! به او گفتند ولی از چندهزار کیلومتری خورشید هم که رد بشوی ذوب میشی و از بین می روی و یارو گفت؛ فکر آن را هم کرده ام! شب روی خورشید می نشینم!

  39. ف. طباطبائی می‌گوید:

    **یا ارحم الراحمین**

  40. سمانه می‌گوید:

    خیلی بی ریخت و چندشی! زنت چه جوری تحملت میکنه بدقواره؟ حالم بد شد عکساتو دیدم.

  41. پیرمرد می‌گوید:

    با ارادت! عالی بود، اما امان از غریبی و فقط آه، آه، آه…

  42. محصل می‌گوید:

    کجایید ای شهیدان خدایی
    بلاجویان دشت کربلایی
    دلم رفت توی اتوبوس کربلا. تو را به جان شهدا،من رو هم دعا کنید.
    محصل دور از وطن

  43. hjjt می‌گوید:

    دلم تنگ است ای دوران پاکی
    دلم تنگ است سنگر های خاکی…

  44. چشم انتظار می‌گوید:

    عاشق این متن هاتم داداش حسین!
    امسال که عاشورا فکه بودیم، شب فبلش رسیدیم دوکوهه، برای استراحت. موقعی که ماکت منطقه ی عملیاتی الی بیت المقدس رو، در حسینیه ی حاج همت می دیدم، نا خودآگاه یاد بابا اکبر می افتادم! که در عملیات بیت المقدس سال ۶۱ شهید شدند. ما سر و سری داریم با ایشون!
    اینم حاج منصور خودمون:
    مکه ی من، فکه بوَد، منای من، دوکوهه
    قبله من، جبهه و، کربلای من، دوکوهه
    مدینه ام شلمچه و، بقیع من، هویزه
    مروه ی من، طلاییه، صفای من، دوکوهه
    دیار غربت و غم و، وادی عشق و عرفان
    جای قبول توبه و، دعای من دوکوهه
    محل کسب دانش و معرفت و ولایت
    راه عبور آزمون، برای من، دوکوهه
    کوچه ی آشنایی و محل بی قراران
    مأمن من، پناه من، سرای من، دوکوهه
    فرصت بیعت من و، جای ندای لبیک
    زود به یار می رسد، صدای من، دوکوهه
    اگر چه راه کربلا، بسته به عاشقان است
    علقمه و فرات و نینوای من، دوکوهه
    جای سرودن شعار انتقام سیلی
    شبیه کوچه های مقتدای من، دوکوهه
    بین تمام شهرهای کشور دل من
    آن که بود، محرم ناله های من، دوکوهه
    قافله رفته و دگر، جدایم از شهیدان
    مریض هجرم و فقط، دوای من، دوکوهه
    http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/arzi015(www.BGH.ir).mp3

  45. فرارسیدن آغاز عملیات والفجر۱۰ گرامی باد. والفجر۱۰ برای قهرمان شهید ما و شهید اصغریخواه والفجرشهادت بود. قهرمان! چه زیبا آماده پرواز شده ای به بی نهایت. بانی بنوک منتظر لحظه تحویل سال با حضور توست. لحظه تحویل سال بانی بنوک ۱ فروردین نیست، بلکه لحظه عروج توست قهرمان!

  46. بهنام می‌گوید:

    دوکوهه! یادت هست؛ به عباس کریمی می گفتند؛ بسیجی واقعی، همت بود! به همت می گفتند؛ بسیجی واقعی، حاج احمد بود! به حاج احمد می گفتند؛ بسیجی واقعی، بروجردی بود! دوکوهه! «مصطفای شهید» روشن ترین سند بسیجی بودن نسل جوان امروز است. دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما را شاهد باش.

  47. بهنام می‌گوید:

    چند کلیپ کوتاه از آقا مهدی باکری و رزمندگان لشگر عاشورا
    http://madahiclip.blogfa.com/

  48. یه .... می‌گوید:

    آقا با مترو می خواهیم بیایم اون جا باید از کجا بیایم؟

  49. meysam می‌گوید:

    ای دوکوهه

    گنجینه حیات عصری…

  50. زین الدین می‌گوید:

    راستش هر وقت از دوکوهه میام دلم بیشتر هواشو میکنه مثل همین الان…..
    ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم…..

  51. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!

    داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…

    به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…

    «آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…

  52. پژوهشگر انقلاب می‌گوید:

    پژوهشگر انقلاب
    history and video

    عکس های حضرت آیت الله مرتضی مقتدایی دوران دفاع مقدس
    http://jomhourieslami.blogfa.com/post/28
    عکس های حضرت حجت الاسلام حیدر مصلحی دوران دفاع مقدس
    http://jomhourieslami.blogfa.com/post/29

  53. مهدی می‌گوید:

    التماس شهادت

  54. رضا می‌گوید:

    سلام همسنگر.
    عالی بود؛ خوشحال میشم به وبلاگ منم سری بزنی و منو از نظراتت بهره مند کنی.
    با تشکر
    حسین قدیانی: چقدر قشنگ بود متن «درد دل با شهدا». آفرین! مختصر اما قشنگ نوشته بودی… از یک جای قشنگ!

  55. رضا می‌گوید:

    نوشته های من هر چه قدر هم خوب باشه به خوبی نوشته های تو نمیرسه!
    از دوستان عزیز هم هر کی بیکاره یه سری به وبلاگ من بزنه!!!
    http://emamkhamnei.blogfa.com
    حسین قدیانی: چرا اینجا کامنت می گذاری؟! کامنتت را در متن های بالا مثلا «نکاتی درباره کتاب…» تکرار کن تا خوب دیده بشه.

  56. نور عدالت می‌گوید:

    سلام. خسته نباشید. ممنون! عالی بود. دل نوشته از خودم در مورد شهید قهرمان گیلانی شهید سردار املاکی به روزم. بفرما دوست عزیز!

  57. نور عدالت می‌گوید:

    سلام. اینو اگه گوش نکردید حتما گوش کنید خیلی زیباس.
    نواها و نماهای بسیار زیبا:

    http://mohammad-313.blogfa.com/cat-17.aspx

  58. عمار می‌گوید:

    با اینکه یک هفته است از جنوب برگشته ام، اما دلتنگ جنوبم.
    دعا کنید آلوده این هوای گناه آلود تهران نشویم.

  59. عاشق شهدای اروند می‌گوید:

    هر سال سعی می کنم بروم جنوب و تجدید میثاقی دوباره باخود خود شهدا داشته باشم. امسال هم رفتم تعدادی شهید تازه تفحص شده آورده بودن داخل پادگان شهید محمودوند. کل سفر یه طرف اون پادگان یه طرف دیگه… از دیشب تا حالا بد جوری هوای اون مناطق رو کردم… با خوندن یادداشت شما آقای قدیانی حال و هوام به هم ریخت…
    .
    .
    دوکوهه! از نماز شب بسیجی ها برای ما بگو. می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است که انگار خدا بر چشمانش «سرمه شهادت» کشیده بود.

    اجرتون با خود شهدا برای همه جوونها دعا کنید که تو این دوره زمونه سخت محتاجند…

  60. یاسلام…

    دوکوهه!
    من که غرق توشده ام…
    خواب و زندگی را از من گرفته ای، ای تمام زندگی بابا…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.