نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
بسم الله…
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/nohe-dokoohe-hossyn-sazvar.mp3
حسین قدیانی: دوکوهه! از جدایی تو فریاد/ بگو باشد کجا گردان مقداد…
“دوکوهه، خاکی است پر از ستاره. پر از دستواره.”
بهتر از این نمی شد. ممنونم.
“بسیجی واقعی، همان بسیجی است که همت را با وصیت نامه اش دوست دارد. بسیجی واقعی در زمان غیبت، اطاعت محض از ولی فقیه دارد. بسیجی واقعی، خود، آنقدر همت و باکری را دوست دارد که بهارش جز در دوکوهه نمی گذرد. کجا خون حاج همت ریخته شده؟ همان جا «مجنون» است بسیج. کجا خون باکری ها ریخته شده؟ همان جا «فرهاد» است بسیج. «لیلا»ی ما «شیرین» تر از آن است که مصادره شود. چه باک اگر به اسم همت و باکری، روزگاری بر فرق ما زدند؟! ما «همت اولی» و «باکری اولی» نیستیم که نام شهدا را ببریم، اما مرام شهدا را فراموش کنیم.”
به به…
چقدر عالی و متفاوت تیتر می زنید.
متن زیبائی بود. خدا قوت آقای قدیانی.
“اصلا فرق سر ما، سرتاسر ما، فدای شهدا.”
“گفته اند، شرف المکان بالمکین ـ اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آنها زیسته اند ـ و چه خوب گفته اند. دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و همه سر مطلب در همین جاست”.
“دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما را شاهد باش.”
تفعل زدم نیمه شب به قرآن… کتابی که از وحی شیرازه دارد
بـرای دلـــم آیــه صبـــر آمـــد… ولی نـازنین! صــبـر انـدازه دارد
شهید سید مرتضی آوینی:
گفته اند شرف المکان بالمکین. -اعتبار مکان ها به انسانهایی است که در آن زیسته اند- و چه خوب گفته اند. دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و همۀ سرّ مطلب در همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها، آنچه می ماند پادگانی بود دَرَندشت، با زمین هایی آسفالته، خشک و کم دار و درخت، ساختمان هایی معمولی، کوتاه و بلند و تیرک هایی که بر آن پرچم نصب کرده اند. اما دوکوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و از آنها روح گرفته است؛ روحی جاودانه.
دوکوهه مغموم است، اما اشتباه نکنید! او جنگ را دوست ندارد، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد، جمع شهدا را؛ آرزومند آن عرصه ای است که در آن کرامات باطنی انسان ها بروز می یابد.
این شهید آوینی هایی که کامنت می کنید را باید با “صدا اصلی” گوش داد.
دوکوهه! به نسیم بهاری که از دامنت می گذرد بگو که سلام ما را به شهیدان برساند و بگوید که ما خستگان جامانده را دریابند…
خیلی پوستر زیبایی زدند جناب دوئل، برای جانبازان مظلوم اعصاب و روان… تشکر بکنید ازشان… از طرف ما ببوسش! و ایضاً شهدای زنده ای که به زیارتشان می روید را.
حسین قدیانی: من از طرف هیچ کس، کس دیگری را نمی بوسم؛ بهداشت گیر می دهد!!
می روند آنجا، می بینند که داداش میثم و داداش حسین به سمت هم می دوند! قدیانی می پرسد چی شده میثم؟! محمد حسنی جواب می دهد که پریشب یکی کامنت گذاشته بود که از طرف ما، صاحب قطعه ۲۶ را ببوس… تو را چی شده حسین؟!
قدیانی می گوید واسه منم همینطور!!
حسین قدیانی: عجب!!
شهید حاج محمد ابراهیم همت:
هدف بسیجیان کربلاست. منتهی در راه رسیدن کربلا هدفهای وسطی هم هستند. رسیدن به یک شهر و دو شهر تا کربلا. اگر بنا باشد بسیج راه بیفتد وشعار بدهد و حرکت کند به سوی کربلا، بدون اینکه کسی با او بجنگد، خوب، این کربلا عزت ندارد، کربلا در راهش ، شهید می خواهد و شکست می خواهد و کشته می خواهد و کشته می خواهد و پیروزی می خواهد و اسیر می خواهد و محاصره شدن می خواهد و محاصره کردن می خواهد، همه چیز می خواهد. رمضان می خواهد، محرم می خواهد، مسلم بن عقیل می خواهد، همه جور جنگیدن می خواهد. این تصور که وقتی صحبت از کربلا شد یعنی این که این بار ما به کربلا می رسیم،این نباید باشد. ما باید خودمان را برای سختی ها آماده کنیم. ما باید چون انبیاء و اولیای الهی که زمانی که اراده می کردند بیش از ده سال در مکه و نزدیک به ده سال در مدینه می جنگیدند و تمام عمرشان جنگ بود و جهاد فی سبیل الله و خسته نشدن و نبریدند.
-“دوکوهه! تاریخ نخواهد نوشت که بسیجی ها تو را تنها گذاشته باشند؛ دیروز و امروز و فردا، سال بسیجی، کنار تو تحویل می شود.”
-“دوکوهه! می خواهم جمع کنم کوله بارم را. می خواهم «راهی نور» شوم.”
-“دوکوهه! امسال بهار، «روشن»تر از قبل آمده ایم… با «سیدالشهدای جنگ روزگار».”
بی قرار بودیم ، بی طاقتمان کردی، دیوانه بودیم، مجنونمان کردی با این متن جگرسوز!!
اگر خدا بخواهد عید را مهمان شهدا هستم جنوب؛ خدا قسمت شما و دوستان کند انشاءالله.
می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است…
دوکوهه! به شهدا بگو؛ باز هم بهار، خانه باشند که یک نسل بسیجی، مهمان دارند. بچه هایی که بهار را فقط با شهدا دوست دارند…
با «سیدالشهدای جنگ روزگار»…
به جانبازا هم یه عالمه سلام برسونید. بگید خیلی دوستشون داریم.
دم عیدی، دل آدم چقدر گریه دلش می خواد. شما هم که همش عیدی های قشنگ می دید به ما. ممنون.
دل که هوایی می شود، جز با اشک آرام نمی شود…
ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند…
“شهید مجید پازوکی”
با سلام آقای قدیانی
خدا قوت!
حرف دل ما رو می زنید به خدا!
ان شاالله فردا عازم دوکوهه ام. به یادتون هستم. به لحاظ شغلم تو این ۲ و ۳ هفته چند باری رفتم و اومدم، وقتی میام تهرون دیونه می شم و دوباره دل تنگ دوکوهه می شم و راهی جنوب! برا ما هم دعا کنید.
پدر شهیدترین اتفاق گردان است
حماسهایست که تنها بیانش آسان است
به عکسهای خودش خیره میشود هر وقت
خطوط حسرتی از چهرهاش نمایان است
درست مثل مسافر، درست مثل غریب
نگاه سوختهاش بیقرار باران است
پدر در آتش رگبار وهم میرقصد
سفیر حنجرهاش سوزناک و لرزان است
پدر زمین و زمان را به توپ میبندد
برای او همه جا فکّه و مریوان است
«فرشتهای بفرستید ما محاصرهایم»
صدای خشخش بیسیمها خروشان است
برای او که به پایان نمیرسد این شب
هنوز آن طرف خاکریز حیران است
به فکر اینکه مهمات را کجا ببرد
به فکر خط و شکستن، به فکر طوفان است
میان این همه ترکش، میان این همه موج
پدر شهیدترین اتفاق، گریان است!
پروانه نجاتی
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/aviny-25.wma
حسین قدیانی: به به! کاش طولانی تر بود…
کاش! حالا اگه گفتی این کیه؟!
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/mard.jpg
سلام
خیلی دلم هوای دوکوهه کرده. شاید بر و بچه ها شلمچه و فکه و شرهانی رو بیشتر دوست داشته باشن ولی من همیشه دلم توی دوکوهه گیر کرده. مخصوصا حسینیه گردان تخریبش.
راستی این روزها فرصتی که دست میده کتاب «کوچه نقاشها» رو میخونم. اتفاقا امروز رسیده بودم به اونجا که راوی داستان به عشق حاج احمد میره دوکوهه و جریان تشکیل تیپ محمد رسول الله. بعدشم که عملیات های مختلف تا بیت المقدس و بعدش هم رفتن به سوریه و دزدیده شدن حاج احمد متوسلیان.
راستی داداش حسین میدونید چی دلم میخواد؟
اینکه اگه قسمت شد و چهارشنبه تونستم برسم خدمت جانبازان نیایش، به جای اینکه اونها ساکت باشن و مسئولینشون برامون صحبت کنن (مثل دفعه قبل که رفته بودیم) یه خورده بتونیم حرفها و خاطرات خود جانبازان رو بشنویم.
اگه بشه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟
روایت های دیگری از دوکوهه، با صدای عاشق کش سید مرتضی آوینی:
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-26-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-27-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-28-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-29-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-30-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-31-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-32-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-33-.mp3
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/Aviny-34-.mp3
منبع: سایت آوینی دات کام
میلاد؛
سپاس بابت لینک صوت و تصویر شهید آوینی!
سایت خامنه ای دات آی آر، در اقدامی عجیب! از مردم خواسته تا بهترین جمله رهبر انقلاب اسلامی، در سال ۹۰ را انتخاب کنند:
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=19243
کامنت های جالبی دارد!!
وقتِ آن رسیده است که؛
“در آستانه بهــــــار”،
” گرم گریه”
شویم.
.
.
.
“چه روشن”
“رها می کند”
“آن سوی هستی”،
عطر نجیبِ خاکِ بهشت را،
قطعه ای از وطن.
داداش جاده ها شلوغه، مراقب خودت باش.
اعصاب که نداری، ماشینتم تولید وطنه! زیاد گاز ندی!
عکس فراموش نشود.
راستی سید احمد، دوست دارم ۱۰۰۰ تا.
خیلی وقت بود حالی ازت نپرسیده بودم. ای یار خستگی ناپذیر قطعه.
اسلامی ایرانی؛
ارادتمندیم!
باسه اونا که دوست دارن و می تونن برن!
http://rajanews.com/detail.asp?id=119685
…دلم برایت تنگ شده. این روزها خدا می داند چقدر هوایت را کرده ام. تو پادگان پدر من بوده ای. ناسلامتی من هم از تو سهم دارم. من حسودی ام می شود به این عزیزان راهیان نور. از تو که تعریف می کنند، فکر دل مرا نمی کنند. دوکوهه! السلام ای خانه عشق. تو قطعه ای از بین الحرمینی اما این سوی بین النهرین. تو پاره تن کربلای حسینی. بقیه کربلا دوکوهه است. دوکوهه ادامه تل زینبیه است. ای دوکوهه! طواف تو چرخیدن بر گرد آخرین اصحاب حسین است. تو پروانه هستی و من دارم از فراقت چون شمع می سوزم و آب می شوم. هر وقت نام تو می آید به خدا بی تاب می شوم. آخرین بار که دیدمت مثل دیوانه ها مانده بودم اول کجا باید بروم. یادت هست بوسه زدم بر خاکت. چه بوی خوشی داشتی. خوش بو تر از قبر پلارک. دوکوهه! السلام ای خانه عشق. قطار دلم امشب افتاده روی ریل عاشقی. این ترقه جوانک ها مرا یاد سر و صدای جنگ انداخته. جنوب برای من جایی جنب بهشت است. این روزها سالگرد هیچ عملیاتی نیست. سالگرد استقرار بسیجی ها در پادگان دوکوهه است. همت دارد در پوتین بچه بسیجی ها آب می خورد. متوسلیان دارد به برادران دستواره تذکر می دهد تا حساب کار دست دیگر بیسجی ها بیاید. این شگرد برادر احمد است. یک بسیجی دارد با افتخار جای سیلی دیشب حاج احمد را که هنوز بر صورتش مانده به دیگر بسیجی ها نشان می دهد و می گوید؛ دل تان بسوزد، حاج احمد به صورت من سیلی زده. یکی دیگر دارد پوتین بسیجی ها را واکس می زند. واکس اش مال عراقی هاست از بس که دولت مهندس پول خرج جنگ می کرد! حاجی بخشی دارد با تویوتایش ور می رود و دم به ساعت می گوید “ماشاء لله حزب الله”. عین خیالش نیست پسرش همین چند روز پیش شهید شده. می گوید؛ شهید شده که شده، فدای علی اکبر حسین. یکی نشسته گوشه ای و دارد برای نامزدش نامه عاشقانه می نویسد. این نامه اما هرگز به دست همسرش نمی رسد. پیکر او به همراه نامه اش هنوز در خاک فکه، انیس شقایق های آتش گرفته است. سعید تاجیک دارد برای محمد طاهری ادای صدام را صدای خروس را در می آورد. حاج سعید قاسمی اما دارد بحث سیاسی می کند و تمرین می کند تا ۲۵ سال بعد در “رو به فردا” خمینی را به قرائت وصیت نامه شهیدان روایت کند. چند نفری اما به گل کوچک مشغول اند. ۷ دقیقه یک گل است ولی تیمی که دو گل بخورد همان لحظه بیرون می آید. تیم بازنده، استکبار جهانی به سرکردگی آمریکاست. خمینی دارد از بالکن حسینیه جماران برای بچه ها دست تکان می دهد و غبطه می خورد به این چهره های نورانی. خامنه ای اما خودش آمده دوکوهه. پسرش هم هست اما کسی نمی داند این بسیجی نا شناس پسر کیست. چقدر لباس سبز بسیج به خامنه ای می آید. این را عباس کریمی به قوجه ای می گوید. وزوایی اما نیست. رفته اندیمشک تا روزنامه بخرد. محمد رضا کارور دارد با آب سرد لباس کهنه بچه ها را می شوید. در همین حین یک آقازاده در تورنتو مشغول تحصیل است و می خواهد برای آینده اسلام یک ذخیره باشد. زرشک! یک مارمولک رفته در پوتین بچه بسیجی شهر کردی که اسلحه از قدش بلندتر است. یکی در ساختمان گردان مقداد که شاید پدر من باشد دارد برای اصغر آبخضر “گلبرگ سرخ لاله ها” می خواند؛ “گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی شهادت می دهد”. یک بسیجی هم زیر یک درخت دارد دور از چشم حاج احمد سیگار وینستون می کشد. عیبی ندارد؛ دارد محصول آمریکا را آتش می زند! بسیجی ها حتی عمل بدشان هم به آتش زدن آمریکا منجر می شود. حاج احمد اما تیزتر از این حرف هاست. آن بسیجی را جریمه کرد تا دور زمین صبح گاه سینه خیز برود. محمد رضا دستواره برای اینکه آخر مرام است، به زمین افتاد و با آن بسیجی سینه خیز رفت. خدا هم هست. خدا دارد بر چشمان زیبای حاج همت سرمه شهادت می کشد. پوتین همت پاره شده اما به فکر پوتین بچه های دیگر است. ابراهیم شعبانی نشسته در گوشه ای و احتمالا دارد به دختر کوچکش فکر می کند. مهندس در اتاق نخست وزیری دارد به این فکر می کند که یک جوری فتیله جنگ را پایین بکشد. کروبی می ترسد این طرف ها بیاید. می ترسد عراقی ها به او تجاوز کنند. همت دارد نان خشک می خورد. غذا هست ولی می ترسد به همه نرسد. آوینی دارد با دیدن این صحنه ها متحول می شود. گمشده مرتضی پیدا شده است. صدای سردار خیبر قلعه قلب آوینی را فتح کرده است. موسیقی روایت فتح به گوش می رسد. کاروان راهیان نور دانشگاه مشهد، “اتوبوس شهید برونسی” آمده است. این همان اتوبوسی است که چهارشنبه ۹ دی ما را آورد راهپیمایی. پلاک اتوبوس برگرفته از پلاک شهداست. خواهری بسیجی دارد به بچه ها ساندیس می دهد. یکی می گوید؛ آخ جون، باز هم ساندیس جمهوری اسلامی، یعنی بازم باید بریم راهپیمایی؟! بچه ها بعد از نوش جان کردن ساندیس مقدس نظام جمهوری اسلامی، نی اش را فرو کردند در چشم آمریکا. بعد رفتند حسینیه حاج همت و نماز خواندند. فرزند شهیدی نمازش را اما کامل خواند. او معتقد است؛ دوکوهه وطنش است. عده ای دارند زیارت عاشورا می خوانند. عده ای هم دارند یادگاری می نویسند. مسئول کاروان دارد با بیسیمش کلنجار می رود. یکی دارد محاسن خود را شانه می کند. آن یکی نشسته به قرآن. یکی هم خوشمزه شده و دارد آخرین جوکی که درباره شیخ ساخته شده بلوتوث می کند. دوکوهه این روزها از غربت و تنهایی در آمده و خوشحال است. برای دوکوهه بسیجی مهم است، فرقی برایش نمی کند بسیجی، بسیجی خمینی باشد یا بسیجی خامنه ای. اتفاقا دوکوهه بسیجیان خامنه ای را بیشتر دوست دارد. بسیجیان خامنه ای به ظهور نزدیک ترند و دوکوهه پادگان اصحاب ناب امام زمان است. دوکوهه پادگانی است که وقتی بسیجیان خامنه ای را می بیند یاد شهید امیر حاج امینی می افتد. آری، دوکوهه پادگان ما هم هست. همت، سردار ما هم هست. همت سردار همه بسیجی هاست. چه بسیجی های ۸ سال دفاع مقدس، چه بسیجی های ۸ ماه دفاع مقدس. اما دوکوهه! امسال هم مرا دعوت نکردی. چند سالی می شود که ندیدمت. غروبی نیست که یاد غروب تو نیافتم. قطار دلم افتاده روی ریل جنوب و امشب جای من در دوکوهه خالی است. آنقدر دلم برای دوکوهه تنگ شده که حساب ندارد. خوش به حال رفقایی که الان دوکوهه اند و فردا صبح می روند شلمچه. کسی که انس با این خاک دارد، برایش قبله جان است اینجا. جنوب جایی جنب بهشت است و من امشب بی قرار شده ام. راهیان نور وقتی به “هور” می رسند مثل ماهی می مانند که به آب رسیده باشد. اینقدر که بسیجیان خامنه ای به جنوب رفته اند، بسیجیان خمینی نرفته اند. ای شهدا! ما رد پای شما را گرفته ایم. ما عشق را بو می کشیم و هر دیاری که نشانی از شما داشته باشد همان جا آشیانه ماست…
جانم به این رجز خوانی:
http://www.faupload.com/upload/90.1/Esfand/KHAMENEI-IR-خطبههای-نماز-جمعه-تهران.mp3
من که نمی توانم با تمام وجود حس کنم شما چه می فرمایید! آخه تا حالا نرفتم، هرچند که با نوشته های شما گاهی شک می کنیم که رفته ایم یا نرفته ایم! ولی رفتن به گلزار شهدا را خیلی دوست دارم. آدم اونجا احساس پاکی می کنه، احساس تقدس.
“ما از بس همت و باکری را دوست داریم که حتی اگر از نام این شهدا، بر فرق مرام ما، چماق بلند کنند، در قضاوت، دچار اشتباه نمی شویم”، جسارتا! “که” بعد از “دوست داریم” زیادی نیست؟ با توجه به لغت “از بس” می گویم.
پائیز؛
ممنونم بابت این بریدۀ زیبا و بی نظیر.
“دو کوهه! قطار دلم افتاده روی ریل جنوب”
{نه ده، صفحه ۳۰۴}
خوش به حال اونایی که دوکوهه ازشون پذیرایی می کنه.
ما که تا حالا نرفتیم. 🙁
“دوکوهه! بسیجی، عید، خانه و خانواده اش را رها می کند و می آید نزد تو، بلکه آرام گیرد، زمانی که سر بر سینه تو می گذارد و غم قرن ها را زار می گرید.”
اللهم الرزقنا…
چرا همه برنامه های خوب دقیقا وقتی که من تهران نیستم برگزار می شه؟
چرا به نظرتون؟
یعنی من اینقدر آدم بدی هستم؟
:-((((
دوکوهه، چه قدر دلتنگ سردارانش است، این روزها…
امروز، سالروز شهادت شهید حاج عباس کریمی است.
“موشک من که روز «۹ دی» سرنشین اش بود، رفت و رفت و رفت تا رسید بهشت زهرا. قطعه سرداران. نشست کنار مزار «حسن تهرانی مقدم» و گذاشت تا «سیدالشهدای غدیر» برایم فاتحه بخواند. «حسن باقری» همان جا به موشک من گفت: گاهی زنده ها برای مرده ها فاتحه می خوانند و گاهی شهدا برای «زنده/ مرده ها»، اما موشک من هر چه گشت، «حاج احمد» را پیدا نکرد. سراغش را گفتم، از «عباس کریمی» بگیرد. آمارش را داشتم از پشت پنجره. «حاج عباس» گفت: برادر احمد رفته، پرچم اسلام را بکوبد انتهای افق. سرش خیلی شلوغ است. تا «ظهور»، به ما گفته که به هیچ کس، وقت ملاقات ندهیم. گاهی با خدا جلسه دارد، گاهی با خون خدا، گاهی با بقیه الله، گاهی با حضرت ماه، گاهی هم با «برادران دستواره». بهشت هست و نیست. از ما هم زنده تر است «متوسلیان».”
قطعه مقدس ۲۶/ متن “۹ دی! به گوشی یوم الله؟!”
حاج بخشی و انتقال تابوت شهید کریمی
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/99120/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D8%B3%DB%8C%D8%AC%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%B3%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D9%90-%D9%84%D8%B4%DA%A9%D8%B1
هر دو متن بهاری که تا الان نوشتید، حس و حال خیلی خاصی داشت.
خیلی زنده و حقیقی بود.
سالاری داداش حسین…
حسین قدیانی: دوستان محترم! تا دقایقی دیگر، وبلاگ قطعه ۲۶ در «ستون یسار» به روز می شود… «من یک جانباز اعصاب و روانم»…
حاجی ببین منو!
به خدا شهدا هم اینقدر راضی نیستن که دربارشون می نویسی!
یه ذره هم درباره این طفل مظلوم نرخ بنزین بنویس که این وسط مظلوم واقع شده هر کی میرسه یه سیخی بهش میزنه!
آهای ی ی ی بدبخت شدیم ۱۰۰۰ تومان همش ۱ لیتر!!
با اجازه داداش حسین!
دوستان محترم؛
لطف کنید و امروز از حوالی عصر دیگه از خونه خارج نشید!
ولله بعضی ها عقل ندارن… نه جون خودشون براشون ارزش داره و نه جون دیگران!
سفر شبانه ! (گفت و شنود)
گفت: «کامبیز- م» یکی از ضد انقلابیون فراری و ساکن آمریکا در وبلاگ خود خطاب به اردشیر امیرارجمند و رجبعلی مزروعی نوشته است؛ بدجوری گند زدید، دیگر… زیادی نخورید!
گفتم: عجب آدم بی تربیت و بی نزاکتیه!
گفت: نوشته است؛ شما دیگر چه جور نماینده رهبران جنبش سبز(!) هستید که از رأی دادن خاتمی خبر نداشتید و با تحریم انتخابات آبروی اپوزیسیون را بردید!
گفتم: این یارو کامبیزخان خیلی بی تربیت تشریف داره!
گفت: خطاب به امیرارجمند و مزروعی نوشته؛ چقدر قمپز در کردید که تا دو سال دیگر کار رژیم تمام است! و قرار است چنین و چنان کنیم! پس چی شد؟!
گفتم: حالا این حیوونکی ها یک غلطی کرده اند! یارو می گفت؛ یک سفینه ساخته ام و قرار است با آن به خورشید سفر کنم! به او گفتند ولی از چندهزار کیلومتری خورشید هم که رد بشوی ذوب میشی و از بین می روی و یارو گفت؛ فکر آن را هم کرده ام! شب روی خورشید می نشینم!
**یا ارحم الراحمین**
خیلی بی ریخت و چندشی! زنت چه جوری تحملت میکنه بدقواره؟ حالم بد شد عکساتو دیدم.
با ارادت! عالی بود، اما امان از غریبی و فقط آه، آه، آه…
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
دلم رفت توی اتوبوس کربلا. تو را به جان شهدا،من رو هم دعا کنید.
محصل دور از وطن
دلم تنگ است ای دوران پاکی
دلم تنگ است سنگر های خاکی…
عاشق این متن هاتم داداش حسین!
امسال که عاشورا فکه بودیم، شب فبلش رسیدیم دوکوهه، برای استراحت. موقعی که ماکت منطقه ی عملیاتی الی بیت المقدس رو، در حسینیه ی حاج همت می دیدم، نا خودآگاه یاد بابا اکبر می افتادم! که در عملیات بیت المقدس سال ۶۱ شهید شدند. ما سر و سری داریم با ایشون!
اینم حاج منصور خودمون:
مکه ی من، فکه بوَد، منای من، دوکوهه
قبله من، جبهه و، کربلای من، دوکوهه
مدینه ام شلمچه و، بقیع من، هویزه
مروه ی من، طلاییه، صفای من، دوکوهه
دیار غربت و غم و، وادی عشق و عرفان
جای قبول توبه و، دعای من دوکوهه
محل کسب دانش و معرفت و ولایت
راه عبور آزمون، برای من، دوکوهه
کوچه ی آشنایی و محل بی قراران
مأمن من، پناه من، سرای من، دوکوهه
فرصت بیعت من و، جای ندای لبیک
زود به یار می رسد، صدای من، دوکوهه
اگر چه راه کربلا، بسته به عاشقان است
علقمه و فرات و نینوای من، دوکوهه
جای سرودن شعار انتقام سیلی
شبیه کوچه های مقتدای من، دوکوهه
بین تمام شهرهای کشور دل من
آن که بود، محرم ناله های من، دوکوهه
قافله رفته و دگر، جدایم از شهیدان
مریض هجرم و فقط، دوای من، دوکوهه
http://dl.bachehayeghalam.ir/media/sound/arzi015(www.BGH.ir).mp3
فرارسیدن آغاز عملیات والفجر۱۰ گرامی باد. والفجر۱۰ برای قهرمان شهید ما و شهید اصغریخواه والفجرشهادت بود. قهرمان! چه زیبا آماده پرواز شده ای به بی نهایت. بانی بنوک منتظر لحظه تحویل سال با حضور توست. لحظه تحویل سال بانی بنوک ۱ فروردین نیست، بلکه لحظه عروج توست قهرمان!
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/31386212503818821436.jpg
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/41874023072160005735.jpg
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/44351664178036591585.jpg
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/80166146529503763176.jpg
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/78306403665010762958.jpg
دوکوهه! یادت هست؛ به عباس کریمی می گفتند؛ بسیجی واقعی، همت بود! به همت می گفتند؛ بسیجی واقعی، حاج احمد بود! به حاج احمد می گفتند؛ بسیجی واقعی، بروجردی بود! دوکوهه! «مصطفای شهید» روشن ترین سند بسیجی بودن نسل جوان امروز است. دوکوهه! ما مظلومیت تو را شاهدیم، تو مظلومیت ما را شاهد باش.
چند کلیپ کوتاه از آقا مهدی باکری و رزمندگان لشگر عاشورا
http://madahiclip.blogfa.com/
آقا با مترو می خواهیم بیایم اون جا باید از کجا بیایم؟
ای دوکوهه
گنجینه حیات عصری…
راستش هر وقت از دوکوهه میام دلم بیشتر هواشو میکنه مثل همین الان…..
ما از دوکوهه آمدیم اینجا غریبیم…..
دوستان محترم!
داداش حسین در نمایشگاه کتاب امسال، ۴ عنوان کتاب جدید خواهد داشت…
به زودی مقدمه ایشان بر کتاب مجموعه طنز فتنه ۸۸ با نام «آر. کیو ۸۸» را در «قطعه ۲۶» خواهید خواند، که اولین متن ایشان برای وبلاگ، در سال ۹۱ همین مقدمه است…
«آر. کیو ۸۸» گلچینی از بهترین طنزهای مرتبط با فتنه ۸۸ داداش حسین است در ۵۰۰ صفحه که شماری از این طنزها مال زمانی است که این وبلاگ هنوز درست نشده بود و احتمالا شما هم نخوانده اید…
پژوهشگر انقلاب
history and video
عکس های حضرت آیت الله مرتضی مقتدایی دوران دفاع مقدس
http://jomhourieslami.blogfa.com/post/28
عکس های حضرت حجت الاسلام حیدر مصلحی دوران دفاع مقدس
http://jomhourieslami.blogfa.com/post/29
التماس شهادت
سلام همسنگر.
عالی بود؛ خوشحال میشم به وبلاگ منم سری بزنی و منو از نظراتت بهره مند کنی.
با تشکر
حسین قدیانی: چقدر قشنگ بود متن «درد دل با شهدا». آفرین! مختصر اما قشنگ نوشته بودی… از یک جای قشنگ!
نوشته های من هر چه قدر هم خوب باشه به خوبی نوشته های تو نمیرسه!
از دوستان عزیز هم هر کی بیکاره یه سری به وبلاگ من بزنه!!!
http://emamkhamnei.blogfa.com
حسین قدیانی: چرا اینجا کامنت می گذاری؟! کامنتت را در متن های بالا مثلا «نکاتی درباره کتاب…» تکرار کن تا خوب دیده بشه.
سلام. خسته نباشید. ممنون! عالی بود. دل نوشته از خودم در مورد شهید قهرمان گیلانی شهید سردار املاکی به روزم. بفرما دوست عزیز!
سلام. اینو اگه گوش نکردید حتما گوش کنید خیلی زیباس.
نواها و نماهای بسیار زیبا:
http://mohammad-313.blogfa.com/cat-17.aspx
با اینکه یک هفته است از جنوب برگشته ام، اما دلتنگ جنوبم.
دعا کنید آلوده این هوای گناه آلود تهران نشویم.
هر سال سعی می کنم بروم جنوب و تجدید میثاقی دوباره باخود خود شهدا داشته باشم. امسال هم رفتم تعدادی شهید تازه تفحص شده آورده بودن داخل پادگان شهید محمودوند. کل سفر یه طرف اون پادگان یه طرف دیگه… از دیشب تا حالا بد جوری هوای اون مناطق رو کردم… با خوندن یادداشت شما آقای قدیانی حال و هوام به هم ریخت…
.
.
دوکوهه! از نماز شب بسیجی ها برای ما بگو. می دانم! دل حسینیه ات، هوای «همت» کرده است که انگار خدا بر چشمانش «سرمه شهادت» کشیده بود.
اجرتون با خود شهدا برای همه جوونها دعا کنید که تو این دوره زمونه سخت محتاجند…
یاسلام…
دوکوهه!
من که غرق توشده ام…
خواب و زندگی را از من گرفته ای، ای تمام زندگی بابا…