بین الملل/ دلم برای کرامت انسانی سوخت
آنچه من از مراسم عروسی خاندان سلطنتی در رسانه های تصویری، مکتوب و سایبر دیدم، بیش از پیش باعث شد دلم برای بشر غربی بسوزد. اینکه تو ساعتهای مدید از عمرت را مثل برده ها به تمنای تماشای لحظه بوسه زوج سلطنتی و زوجه سلطنتی بگذرانی، حتی اسمش خوشگذرانی نیست. به این دقیقا می گویند “بردگی مدرن”. بردگی مدرن یعنی همین که تو احساس کنی آزادی، اما در مقام عمل تا بن دندان رفته ای به اسارت خاندان سلطنتی، که لطف کند و اجازه دهد به تو که از فاصله دور بتوانی عروس و داماد سلطنتی را زیارت کنی و برای شان دست تکان دهی و بعد، بروی خانه ات تا از تو بهترین ها دعوت به شام شوند و بعد هم جماعتی دیگر از دل همین جمعیت دعوت شده به شام، غربال شوند برای مراسم رقص و آواز. گمانم کمی عریان تر و البته اندکی صادقانه تر و بی ریاتر، فراعنه از خود راضی زمان ماضی هم به پایین دستان خود همین طور نگاه می کردند. بشر غربی به عبارتی حتی از مسلمین مظلوم ساکن در منطقه خاور میانه قابل ترحم تر است. اینکه تو برداری و شان خودت را و کرامت خدادادی ات را قربانی عیش و نوش مجلل خاندان سلطنتی کنی، و این را جزء تکالیف خود محسوب کنی و از ادای آن لذت هم ببری، بردگی مدرن است. غربی ها عمدتا اسیر آزادی نداشته خودشان هستند. یعنی آزادند که از تماشای بوسه سلطنتی بر بالکن کاخ باکینگهام یا هر قبرستان دیگری، لذت ببرند؛ اینجاست که شان و منزلت آدمی در دیار غرب، بی آنکه بفهمد و بداند، قربانی میل حضرات صاحب سلطنت، به قدرت و ثروت و شهوت می شود. دیروز “بی بی سی فارسی” با اشاره به حضور جمعیت در میدان جلوی کاخ سلطنتی مدام اصرار داشت که از این جشن، با نام “مراسم مردمی” یاد کند. این را اما نمی گفت که فقط برای حفظ امنیت این مراسم مثلا مردمی چقدر هزینه شده، و چقدر این هزینه سرسام آور بوده، که در خود اروپا صدای عقلای قوم را درآورد. البته ارگان انگلیس از این عقلای قوم به عنوان مشتی آنارشیست و هرج و مرج طلب یاد می کرد. انگار تا برای ازدواج سلطنتی کف نزنی و هورا نکشی، آدم نیستی… القصه؛ همین بی بی سی فارسی روزهای حماسه آفرینی ما در شهرهای مختلف را که مردم عاشقانه گرد آرمان شان حلقه می زدند، خوب یادم هست که مفسر اسلام شده بود و دم به ساعت آیه و حدیث می آورد که این کار بر خلاف کرامت انسانی است. یعنی تو اگر چند ساعت معطل تماشای این شوی که فلان عضو خاندان سلطنتی را از نزدیک زیارت کنی، این خلاف کرامت انسانی نیست، اما اگر من و شما ستاره های گرد حضرت ماه باشیم تا استکبار جهانی و همین خاندان سلطنتی بیش از این نتواند بشر را به بردگی زر و زور و تزویر ببرد، این دون شان منزلت آدمی است. از بس که دروغ گفته اند دشمنان ما، عادت شان شده اما خامنه ای در مرقد امامی که سگ زرد را برادر شغال می دانست، خوب توصیف کرد که دشمنان جمهوری اسلامی مثل چی دروغ می گویند. این “شاهد” هم اضافه شد به همه آنچه دیده بودیم پیش از این از سران سلطنتی استکبار.
بیداری اسلامی/ این زمین جای بازی ما نیست
این روزها دیده و شنیده ام که جمعی از دوستان عزیز، اعم از دانشجویان فعال و سایبری ها که الحق در جنگ نرم اجازه ندادند “خامنه ای. دات. آی. آر” در فضای گوگل تنها بماند، بر آن شده اند تا روز بازی “پرسپولیس ایران” و “الاتحاد عربستان” به ورزشگاه بروند و بنا به تعبیر خودشان از این فرصت حی و زنده استفاده کنند تا علیه آل سعود و له شیعیان مظلوم بحرین شعار بدهند. راستش نگارنده اصلا با این کار موافق نیست. این حقیر اگر اندازه سایر دوستان، “حزب اللهی” نباشم، بیشتر از خیلی هاشان فوتبالی هستم و با جو ورزشگاه آزادی، آشنا. باورم هست که این زمین جای بازی ما نیست. قطعا نمی خواهم بگویم ورزش از سیاست جداست. حتما نمی خواهم بگویم ورزش از ارزش جداست. طبعا نمی خواهم بگویم در برابر جنایات آل سعود در حق شیعیان بحرین باید بی تفاوت بود. فقط می خواهم بگویم که این زمین جای بازی ما نیست. اگر ما مراسم سیزده بدر را در حیاط مسجد محل مان برگزار نمی کنیم، جای دفاع از مردم بحرین هم در بازی نماینده ایران با نماینده عربستان نیست. در شرایط حاضر و با این گزارشگران بعضا موذی که دنبال برتری دادن حواشی بر متن هستند، که اصلا این زمین جای بازی ما نیست. خوب است کاری نکنیم که دفاع ما از مردم عزیز بحرین، به غلط و بی آنکه واقعیت داشته باشد، توسط بعضی ها اینگونه تفسیر شود که ما “عرق ملی” نداریم. اصولا جو ورزشگاه های ما که در آن زنده باد و مرده باد، به گلی بند است، مستعد چنین حرکتی نیست. برای دفاع از مردم بحرین، سفارتخانه بحرین هست و برای اعلام انزجار از آل سعود، سفارتخانه عربستان. از اینها گذشته برای دفاع از شیعیان بحرین آنقدر پای کار هستم که از مسئولان حتی “مطالبه اعزام” داشته باشیم، اما از یک حقیقت، چه خوب که درست، با سلیقه و در زمین خودش دفاع کنیم. با این همه همین که برای دفاع از شیعیان بحرین، هستند کسانی که جامعه را از خواب غفلت بیدار کنند، لازم است از دوستان خوبم تقدیر کنم و به دوستی شان افتخار کنم و در عین حال باز هم تکرار کنم که این زمین جای بازی ما نیست؛ حاشیه اش بر متن چیرگی دارد و هزار جور کوفت و زهرمار ریز و درشت دیگر دارد که تفسیر به تقابل با چیزهایی می شود که از اساس اجازه اش را ندهیم، بهتر است. شاید دوستان بگویند که ما، هم از نماینده کشورمان دفاع می کنیم و هم از مردم بحرین و در عین حال به آل سعود هم آنچه سزایش است نثار می کنیم. فرض کنید دقیقه ۲۵ بازی، پرسپولیس گل بزند و یا گل بخورد، شعار شما چیست؟! شعار جو غالب ورزشگاه چیست؟! این بند را در راستای کمک به شیعیان بحرین نوشتم. شک نکنید. در دوستی من هم با خودتان شک نکنید!
روزنامه جوان/ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
یسار
گلریزان «قطعه ۲۶» صرف نظر از جمله خوبان عالم، آقای هاشمی، کلا یک چیز دیگری است. ایشان مدام می گوید؛ «فعلا سکوت کرده ام و قصد مصاحبه ندارم و بهتر است حرف نزنم و ناگفته های زیادی دارم و چه و چه» اما نشد این آخر سالی، یک ویژه نامه بخرم، گفت و گویی چند صفحه ای با ایشان نبینم توش! می بینی فلان مجله تخصصی حوزه آشپزی هم رفته و با آقای هاشمی، ولو درباره کشک بادمجان، مصاحبه کرده این هوا. القصه! توی یکی از این هزار گفت و گو، آقای هاشمی گفته: «فرزندان من هنوز هم از طریق کشاورزی امرار معاش می کنند. ما حتی یک خانه برای خودمان نداریم و همگی مستاجر هستیم». نگارنده نظر به اوضاع وخیم خاندان هاشمی، مبلغ ۲۰۰ هزار تومان برای این خانواده نیازمند کنار می گذارم.(به خدا بیشتر از این نمی توانم!) این مبلغ را به استادم آقای حسین صفار هرندی خواهم داد و از ایشان خواهم خواست که در اولین جلسه مجمع تشخیص مصلحت، پول مذکور را به آقای هاشمی بدهند، طوری که شان ایشان هم حفظ شود! یعنی که توی پاکت!! همین جا از اعضای محترم حقیقی و حقوقی مجمع تشخیص می خواهم که کمک به آقای هاشمی را فراموش نکنند. افضل اعمال، همین چیزهاست. نیز از دوستان خوبم در وبلاگ «قطعه ۲۶» می خواهم هر یک به سهم خود، در این گلریزان سهیم شوند و خاندان اشراف را از نگرانی در بیاورند!! لطفا در کامنت ها، عددی که از عهده تان برمی آید، قید کنید که گفته اند: «قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود». خلاصه که اگر شما با شکم سیر بخوابید، اما آقای هاشمی و خاندان ایشان گرسنه باشند، شبهه وارد است در اسلام تان. از ما گفتن بود! به همین منظور، شماره حساب ۲۶۲۶۲۶۲۶ بانک ملی شعبه اشکان دژاگه(!) اعلام می شود. هم اکنون نیازمند یاری قهوه ای تان هستیم!!
(۸۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارمن یک جانباز اعصاب و روانم… من یک جانباز اعصاب و روانم یا همان طور که بعضی ها می گویند؛ «موجی». «موج جنگ» یک جور مرا گرفت، «موج جبهه» یک جور. موج جنگ، سال های سال است که اعصاب و روانم را به هم ریخته، اما موج جبهه… موج جبهه… امان از موج جبهه! گاهی که موج جبهه، مرا می گیرد، دلم پر می کشد جاده اهواز – خرمشهر. گاهی که موج جنگ، مرا می گیرد، از خانه و طبیب خانه، در می روم سمت خیابان. داد می زنم، فریاد می زنم، عربده می کشم و آنقدر درد می کشم، تا دیگر، حتی برای درد کشیدن نایی نداشته باشم! من اما از شکم مادرم، موجی به دنیا نیامده ام. سالم بود اعصاب و روانم. گاهی مردم، طوری مرا نگاه می کنند که انگار، مادرزاد، موجی بوده ام! گاهی مردم، حتی به من موجی هم نمی گویند. رسما می گویند؛ دیوانه! در وصفم می گویند؛ فلانی یک تخته عقلش کم است! مسخره ام می کنند و با دست، مرا نشان همدیگر می دهند! آری! حق با مردم است؛ من دیوانه ام! یک دیوانه خطرناک زنجیری که خدا نکند موج جنگ، بگیرد مرا! یا دست خودم کار می دهم، یا دست زن و بچه ام! یک بار که خیلی موجی شدم، زدم و شیشه تلویزیون را شکستم! یک بار اما از این هم بیشتر، موجی شدم و وقتی آقای خاتمی، زمان ریاست جمهوری اش، آمده بود آسایشگاه، دیدن ما، به ایشان گفتم: می شود این انگشتر قشنگ فیروزه ای تان را به من بدهید؟! ایشان بحث را عوض کرد و انگشترش را نداد که نداد! یعنی من با این همه موج، اندازه یک انگشتر هم نمی ارزم؟! شهدا البته ببخشند مرا! اگر آن لحظه موجی نمی شدم، خودم را کوچک نمی کردم پیش این و آن! دست خودم نبود؛ موج جنگ، مرا گرفت و خیال کردم، جز «علی» کس دیگری هم پیدا می شود که «نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را»!! یا جز «سیدعلی» کس دیگری هم پیدا می شود که خودش چفیه قشنگش را روی دوش من جانباز اعصاب و روان بگذارد و در گوشم بگوید؛ من از شما عطر بهشت، استشمام می کنم. البته که من گدایی هم کرده ام! آدم موجی، هم گدایی می کند و هم پادشاهی! دست خودش نیست؛ دست موجش است! بستگی دارد که موج، کدام طرف بکشدش! کاش موج، جوانمردی کند و مرا بکشاند طرف مرگ. بنیاد شهید هم «شهید» حسابم نکرد، نکرد! حتی حاضرم «منافق» حسابم کنند، اما بروم از این دنیا! راستش دیگر خسته شده ام از این زندگی. زندگی نیست که من دارم می کنم! مرگ، پیش این زندگی، پادشاهی است. شما تا به حال موجی بوده اید؟! شما تا به حال موجی شده اید؟! تحمل یک ثانیه اش را ندارید، و الا مرا متهم نمی کردید به کفرگویی. من وقتی موجی می شوم، اعصابم بر تک تک سلول های بدنم، طغیان می کند. دست و زبانم که هیچ، حتی اختیار ادرارم را هم ندارم. بیچاره زنم! بیچاره بچه ام! بیچاره خودم! یک بار موج، مرا گرفت. چهارشنبه سوری بود. خیال کردم آتش اراذل، آتش بعثی هاست. از رویش رد شدم، اما هر چه «حاج احمد» را صدا زدم، جوابم را نداد! احمد، احمد، احمد! کجایی حاج احمد؟! کجایی حاج احمد؟! کجایی حاج احمد؟! من مثلا نیروی تحت امر تو بودم ها! تو که بی معرفت نبودی! تو که هوای بسیجی ها را داشتی! حاج احمد! یادت هست توی «الی بیت المقدس» در حالی که فقط ۳ روز تا فتح خرمشهر باقی مانده بود، چگونه موج، در جبهه شلمچه مرا گرفت؟! لاکردار، همه بدنم شروع کرد لرزیدن. گیر کرده بودم میان بهشت و جهنم. لابد سعادت شهادت نداشتم. نداشتم دیگر! سعادت من، همین «بیمارستان نیایش» است در سعادت آباد! سعادت آباد مرا نگاه کن، سعادت آباد شهدا را!! «اوج» آنها را ببین، «موج» مرا ببین! «عروج» آنها را ببین، «جنون» مرا ببین! گاهی که موجی می شوم، توهم برم می دارد و خیال می کنم به شهادت رسیده ام! خودم برای خودم فاتحه می خوانم و خودم به مناسبت شهادت خودم اشک می ریزم! گاهی که در انتخابات شرکت می کنم، صدا و سیما اصلا مرا نشان نمی دهد، چرا که لابد رای من، مشت محکمی بر دهان هیچ استکباری نیست!! جانبازی اگر به درصد باشد، بارها و بارها از مرز صددرصد گذشته ام، اما هیچ وقت به شهادت نرسیده ام! بعضی از مردم، لطف می کنند و به من می گویند؛ «شهید زنده»، اما کدام شهید، این همه درد می کشد که من؟! و کدام یک از این القاب، ذره ای از درد مرا کم می کند؟! هر نفسی که من می کشم، «ممد حیات» نیست؛ دردم را تمدید می کند. عده ای وقتی درد دارند، فریاد می کشند، من اما، وقتی فریاد دارم، درد می کشم! درد می کشم و درون خودم می ریزم این همه درد را. حجم این همه درد، وقتی بالا می زند، تازه آغاز موج گرفتگی من است، چرا که دیگر دل، گنجایش این همه درد، و جگر، کشش این همه سوز را ندارد. مثل نارنجکی می مانم که وقت انفجارش فرا رسیده! اصلا مرا بگو که دارم دردم را برای شما تشریح می کنم! درد من اگر نوشتنی بود، تا الان درمان شده بود! درد من، نخاع قطع شده نیست، بی دستی و بی پایی نیست، نشستن روی ویلچر نیست؛ یک درد نامرئی است که فقط خودم می بینم و فقط خودم می دانم و فقط خودم باید تحمل کنم. این نسخه، فقط و فقط برای من و چند تایی دیگر پیچیده شده است. ما خیلی زیاد نیستیم، اما هستیم! آدمیم! نفس می کشیم! ما از دنیای شما، چیز زیادی نمی خواهیم. ما از دنیای شما، جای زیادی نمی خواهیم. ما گونه نادری هستیم از همان نسل که در شناسنامه شان دست بردند تا سن شان به جهاد قد دهد. آن روز که عازم جبهه شدیم، تفنگ، از قد ما بلندتر بود. جوانی ما در جنگ گذشت. زندگی ما در جنگ گذشت. عمر ما در جنگ گذشت. عمر ما در جبهه جا ماند. زندگی ما در جبهه جا ماند. «جنوب» بخشی از خاطرات ما نیست؛ همه هستی ماست. بعد از جنگ، زندگی ما زیادی بود. بعد از جنگ، چرا شعار بدهم؟! زندگی بر ما سخت گذشت. بعد از جنگ، این زندگی بود که بدتر از بعثی ها، داشت با ما می جنگید. هنوز هم زندگی با ما سر جنگ دارد و روزگار با ما سر ناسازگاری. تو باید موجی باشی، تا درد یک جانباز اعصاب و روان را بدانی. من اما رسما موجی ام. حق با مردم است. کاش اما مردم، بفهمند ما را. کاش درک مان کنند. «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست». ما را که فقط موج جنگ نمی گیرد! گاه هست که ما جانبازان اعصاب و روان را موج جبهه می گیرد! من عاشق موج جبهه ام، و وقتی جبهه ای، موجی می شوم، شانه هایم می لرزد از شدت اشک. می روم و آلبوم جبهه را نگاه می کنم و آه می کشم و برای خودم صفا می کنم و خاطره هایم را مرور می کنم و با شهدا نجوا می کنم و دعوای شان می کنم و بی معرفت صدای شان می زنم و… اما آنها، همچنان از توی عکس، می خندند به من! دوست دارم خنده شان را! برق نگاه شان را! بغل شان می کنم و پشت سرشان نماز می خوانم و خودم را در عکس، نشان شان می دهم و این یکی خودم را، مخفی می کنم از نگاه شان! مزه «قائم با شک» با شهدا را به یقین، فقط ما موجی ها می فهمیم!! به هر حال، موجی بودن هم برای خودش محسناتی دارد! جانباز اعصاب و روان، زبان شهدا را می فهمد! ما پشت در بهشت نشسته ایم! هر روز و هر شب، صدای شهدا به گوش ما می رسد! گاهی حتی ما را دعوت می کنند داخل بهشت! شرط است که «موج جبهه» را قشنگ بگیریم! یا «موج جنگ» ما را قشنگ بگیرد! شهدا اما به ما «موجی» نمی گویند. ما را «دیوانه» نمی خوانند. به ما حتی «جانباز اعصاب و روان» هم نمی گویند! شهدا برای ما شخصیت قائل اند! شهدا حتی به حال ما غبطه می خورند! فقط این نیست که ما به حال شهدا، حسودی کنیم!! قصه مهربانی ما و شهدا، یک سر نیست. «چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی، که یک سر، مهربونی درد سر بی؛ اگر مجنون دل شوریده ای داشت، دل لیلی، از او شوریده تر بی». آری! گاهی شهدا به ما غبطه می خورند، چرا که در پرونده اعمال ما، سابقه جنگ، در روزگار بعد از جنگ، از سابقه جنگ، در روزگار جنگ، بیشتر است. نمی دانم؛ فهمیدید چه گفتم یا نه؟! بگذار واضح تر بگویم؛ دیشب دم در بهشت، شهیدی را دیدم که به من گفت: هر نفسی که توی دنیا، با خس خس سینه ات می کشی، یک قدم، تو را به «سیدالشهدا» نزدیک تر می کند. بجنب که تا آغوش ارباب بی کفن، فقط چند گام دیگر فاصله داری!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
رفیق! زیر تابوتم، «سلام بر حسین» یادت نرودها…
(۴۴ دیدگاه)
- بایگانی: یسارحجاب مهم تر است یا انتخابات؟! نمی دانم این نقد به جمهوری اسلامی، به ویژه رسانه ملی، ایضا سایر رسانه ها، حتی وبلاگ من و شمای بچه حزب اللهی وارد است یا نه، اما نظام، مجرم هم نباشد، لااقل از نظر بعضی ها و با نیت های مختلف و بعضا مخالف، متهم است به استفاده ابزاری از جماعتی که بدحجاب می خواندش و با «گشت ارشاد» می گیردش! یعنی همه ما تقریبا متهمیم؛ ایام انتخابات، رای دادن این افراد را دال بر تنوع افکار و تعاطی سلایق و نشانه جذب حداکثری حساب می کنیم، در رسانه مان خیلی واضح، نشان شان می دهیم، گفت و گوی شان را بی هیچ سانسور تصویری، پخش می کنیم، به شکل کاملا تابلو؛ ذوق مرگ شده هم پخش می کنیم، لیکن آب انتخابات که از آسیاب افتاد، با گشت ارشاد استقبال می کنیم از ایشان! سخن اینجاست؛ اگر بدحجابی، آنقدر بد است که گشت ارشاد را لازم می کند، پس تبلیغ بدحجابی، حتی موقع رای دادن به انتخابات همین نظام، گیرم حتی هنگام جان دادن برای جمهوری اسلامی، چه ضرورتی دارد؟! و اگر بدحجابی، مثل همین ایام انتخابات، آنقدر امر مذمومی نیست و حکایت شتر دیدی، ندیدی است، آیا بهتر نیست گشت ارشاد بالکل جمع شود؟! با طرح این ۲ پرسش، می خواهم سئوالات دیگر خودم را ذیل همین بحث، ادامه دهم. در این متن، نه قصد صدور حکم دارم، نه نیتی برای تضعیف حماسه ملی ۱۲ اسفند که ما خود در شمار حماسه خوانانیم. این نوشته فقط در حکم «طرح مسئله» است و البته کتمان نمی کنم در بطن خود، دغدغه حجاب دارد و ایضا نقد نگاه غیر فرهنگی، شل و ول، رها، بی بند و بار، ناراست و نادرست حکومت و دولت به معضل بدحجابی.
۱: آیا می توان از گشت ارشاد و ترویج البته شاید ناخواسته بدحجابی به بهانه امر مقدس انتخابات، هم زمان با هم دفاع کرد؟!
۲: آیا این ۲ مقوله با هم قابل جمع اند یا غیر قابل جمع؟!
۳: آیا طرح این سئوالات، در مقطع کنونی، تضعیف حماسه ملی یوم الله ۱۲ اسفند است؟!
۴: آیا می توان به بهانه امر مقدسی مثل انتخابات، واجبی چون حجاب را برای مدتی بی خیال شد؟!
۵: معنی روشن اوجب واجبات بودن حفظ نظام، دقیقا یعنی چه؟!
۶: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، ترویج خواسته یا ناخواسته بدحجابی محسوب می شود یا نه؟!
۷: آیا نشان دادن یک بدحجاب در حین شرکت در انتخابات، بهترین تبلیغ برای بدحجابی حساب می شود یا نه؟!
۸: آیا همین مسئله برای بانوانی که با حجاب کامل، -نه لزوما حجاب برتر- در انتخابات شرکت می کنند، در حکم تبلیغ حجاب است یا نه؟!
۹: در صورت مثبت بودن جواب، کدام تبلیغ، موثرتر است در اینجا؟! بدحجابی یا حجاب؟!
۱۰: اصلا این مسئله به مقوله تبلیغ، ربط دارد یا خیر؟!
۱۱: آیا گیر دادن به بدحجابی از نوع گشت ارشادی، در وقت خودش لازم، و تبلیغ اینکه در انتخابات جمهوری اسلامی، حتی بدحجاب هم می آید و رای می دهد، در وقت مقتضی؛ هر ۲ اقدامی درست است؟!
۱۲: چرا هر ۲ کار با هم درست است؟! چرا هر ۲ کار با هم درست نیست؟!
۱۳: آیا رای دادن افراد بدحجاب، مصداق جذب حداکثری است و برایش باید خیلی خوشحال بود؟!
۱۴: آیا رای دادن افراد بدحجاب، حتی اظهار علاقه شان به جان نثاری در راه رهبر، امری غیر عادی است؟!
۱۵: اگر غیر عادی و خیلی مهم است، درجه مسرت ما از این فتح الفتوح چقدر باید باشد؟! آیا حق خرکیفی برای ما محفوظ است؟!
۱۶: چرا بعضی از ما فکر می کنیم تصویر رای دادن افراد بدحجاب، مشتش محکم تر بر دهان دشمن فرود می آید، تا تصاویر دیگر؟!
۱۷: آیا پیروزی جمهوری اسلامی، یکی هم در کشاندن افراد بدحجاب، پای صندوق آراست، یا این مهم، اصلا ربطی به مبحث پیروزی و شکست ندارد و امری بدیهی است؟!
۱۸: چرا و با کدام دلیل، بعضی از ما، از رای دادن افراد بی حجاب در انتخابات، بیشتر خوشحال می شویم، تا رای دادن مادر ۴ شهید؟!
۱۹: دلیل علاقه ما به استفاده مکرر از تصاویری که مع الاسف ۲ فردای دیگر، با گشت ارشاد می گیریم شان، و شیطان پرست و غرب زده و عامل برهنگی فرهنگی و حتی مخالف با راه رهبر، معرفی شان می کنیم، چیست؟!
۲۰: این افراد، عاقبت از نظر ما، جان نثار جمهوری اسلامی اند یا عامل نظام سلطه؟! یا هر ۲؟!
۲۱: آیا روزی که به ساز ما می رقصند، خوب، و دگر روز، محکوم اند؟!
۲۲: آیا مشکل، کمی تا قسمتی از ناساز بودن، سیاسی بودن، و غیر فرهنگی بودن ساز فرهنگی ما نشات نمی گیرد؟!
۲۳: آیا پیروزی بزرگ تر جمهوری اسلامی، نمی تواند آنجا باشد که به دنیا بگوید؛ معضل بدحجابی را حل کرده ام؟! به جای آنکه علی الدوام در بوق کند رای دادن افراد بدحجاب را؟!
۲۴: میان جمهوری اسلامی و حکومت لائیک ترکیه در همین بحث حجاب، منهای شعار، چه تشابهات و تفاوت هایی دیده می شود؟!
۲۵: این نقاط اشتراک و افتراق در چیست؟!
۲۶: جمهوری اسلامی به عنوان اوجب واجبات، قرار است بماند که چه بشود؟!
۲۷: بر فرض که نگاه رسانه های ما به مقوله رای دادن افراد بدحجاب، ترویج بدحجابی محسوب شود، آیا انتخاباتی حتی با مشارکت ۱۲۰ درصدی(!) نزد خدا چقدر و تا کجا ماجور است، اگر که نقض حکم مسلم خدا در همین انتخابات، مرتب ترویج شود؟!
۲۸: چرا هنگام آپ کردن تصاویر افراد بدحجاب هنگام رای دادن، حتی رسانه های متعهد، می گردند و آن بدحجاب زیباتر و البته با آرایش بیشتر را پیدا می کنند؟!
۲۹: چرا گشت ارشاد دقیقا به همین افراد در خیابان گیر می دهد؟!
۳۰: فرض کنیم اگر در مساجد و مدارس حوزه رای گیری، روی دیوار بزنند که «خواهرم! لطفا حجابت را رعایت کن»، آیا این کار، مصداق بارز امل بودن است؟!
۳۱: آیا فرد بدحجاب، با دیدن این پیام روی دیوار، قهر می کند و دیگر، رای نمی دهد؟!
۳۲: آیا لااقل به صداقت جمهوری اسلامی، -اگر نه کارنابلدی اش!- در امر ترویج حجاب، پی نمی برد؟!
۳۳: اگر مثلا خواهران فعال در امر انتخابات، هنگام اخذ رای افراد بدحجاب، بدحجابی را نهی از منکر کنند، تاثیر این نهی از منکر، بیشتر است یا گشت ارشاد فردای خیابان؟!
۳۴: آیا اصلا چنین نهی از منکری، مصلحت هست؟! یا اینکه درست و به جا و به موقع نیست؟!
۳۵: آیا پذیرش، بلکه استقبال تا حد خرکیفی از رای دادن افراد بدحجاب، به مرور زمان، تبدیل به پذیرش بدحجابی به عنوان یک «هنجار طبیعی» نمی شود؟! و ناخواسته باعث ریشه دار شدن، بلکه نهادینه شدن بدحجابی نمی شود؟!
۳۶: آیا جمهوری اسلامی به بهانه حفظ خودش یا حتی افزایش میزان مشارکت در انتخابات، می تواند به گونه ای عمل کند که ناخواسته مروج نوع خاص و مضحکی از «عرفی گرایی حکومتی» شود؟!
۳۷: واکنش همین ۲ بدحجاب معروف و جوانی که روز رای گیری، کف دست شان را با پرچم ایران، نقاشی کرده بودند و عکس شان را به جز قطعه ۲۶ و کیهان و یالثارات، همه و همه، حتی توی بچه حزب اللهی هم کار کردی، فردا که نظام مقدس ما می رود و با گشت ارشاد، با ایشان برخورد می کند، به جمهوری اسلامی چیست؟! واکنش شان به ما چیست؟!
۳۸: آیا حداقل همین ۲ نفر، دوره بعد هم می آیند رای بدهند؟!
۳۹: آیا ما داریم با بدحجابان بازی می کنیم، یا با بدحجابی مبارزه می کنیم؟!
۴۰: اگر جمهوری اسلامی یا لااقل بخشی از آن، قائل به مبارزه با بدحجابی نیست، آیا جمع کردن چیزی از جنس گشت ارشاد، عاقلانه تر به نظر نمی رسد؟! نمی گویم حجاب را آزاد کند، می گویم حداقل گشت ارشاد را جمع کند!! آیا جمع کردن گشت ارشاد، با این حال و روز، -تاکید می کنم با این حال و روز!- بهتر نیست؟!
۴۱: وقتی بدحجابی، وارد اداره ای دولتی، حتی حکومتی می شود و می بیند که روی دیوار از پذیرش افراد بدحجاب، عذر خواسته شده، اما عملا او را بیش از دیگران تحویل می گیرند، چه قضاوتی درباره تصمیم نظام در مواجهه با معضل بدحجابی می کند؟!
۴۲: اگر همین فرد نگاه کند و متوجه شود که حجاب خانم های مسئول در آن اداره، از حجاب خودش بدتر است، چه؟!
۴۳: فرض کنید املی، احمقی، حالا هر که! اصلا یکی در مایه های من، گیرم فردی از درون خودم! این پیشنهاد را بدهد که روز رای گیری، از رای دادن خانم های بدحجاب، جلوگیری شود و رای دادن منوط به رعایت حجاب گردد؛ آیا این «پیشنهاد بی شرمانه»، اما لااقل صادقانه، مثلا خیلی زشت تر از عدم صداقت رسانه های جمهوری اسلامی در حل معضل بدحجابی است؟! آیا در شرایطی که همه ما انگار فرزندان مطیعی، -در عرصه فرهنگ، نه سیاست!- برای دهکده جهانی مک لوهان شده ایم، صرف وجود چنین شخص املی، با چنین پیشنهادی غنیمت نیست؟! آیا همین که خواب خوش ما را آشفته کند، جدای از منطقی یا غیر منطقی بودن پیشنهادش، قابل احترام نیست؟! آیا این صدا، در گلو خفه نشود، بهتر نیست؟! آیا باشد و طعنه ها را بشنود، بهتر نیست؟! آیا در شرایطی که همه و همه، حتی بچه حزب اللهی ما هم روشنفکر شده و فرق بدحجاب زیبارو با بدحجاب احیانا زشت را هنگام آپ کردن سایت و وبلاگش متوجه می شود، وجود چند تا امل، ضرورت ندارد؟!
۴۴: آیا صداقت، اولین پیش فرض یک کار فرهنگی بلندمدت نیست؟!
۴۵: در صورت وجود شرط فوق الذکر، آیا دیگر، افراد بدحجاب، پای صندوق آرا حاضر نمی شوند؟! آیا افراد بدحجاب، از بی صداقتی و ۲ گانگی تصمیمات فرهنگی نظام، بیشتر ناراحت می شوند، یا زمانی که ببینند جمهوری اسلامی، حتی کوباندن مشت محکم بر دهان دشمن را، بهانه توجیه بدحجابی نمی کند؟! و در امر مبارزه با معضل بدحجابی، اخلاص دارد؟! آیا در صورت عمل به دومی، تکلیف افراد بدحجاب با معضل بدحجابی، یعنی با خودشان، روشن تر از پیش نمی شود؟!
۴۶: از حیث روان شناسانه، آیا خاطره خوش رای دادن، آمیخته با حجاب خوب، -ولو برای دقایقی!- سبب پیوند حجاب و مشارکت در یک امر ملی نمی شود؟!
۴۷: آیا تجمیع صداقت و کار فرهنگی، حتی با چاشنی زمختی قانون و اندکی سخت گیری، اما نه از نوع گشت ارشادی، بیش از مبارزه عجیب و غریب امروز با معضل بدحجابی، جواب نمی دهد؟!
۴۸: اگر از یک جامعه آماری بدحجاب، سئوال شود که از نظر شما، آیا جمهوری اسلامی، اراده ای بر مبارزه درست و واقعی با معضل بدحجابی دارد یا خیر، پاسخ شان چیست؟!
۴۹: اگر روزی، اغلب بانوان شرکت کننده در انتخابات جمهوری اسلامی را خانم های بدحجاب تشکیل دهد، این بیانگر پیروزی جمهوری اسلامی است، یا شکست نظام، لااقل در بحث حجاب؟!
۵۰: انتخابات، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟! آزادی بیان چقدر مگر از حجاب، مهمتر است؟! حقوق بشر، حتی رای بشر، چقدر مگر از حجاب مهمتر است؟!
¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤
بگذارید این همه سئوال را با پرسش های پیوسته دیگری تمام کنم و تاکید کنم که این نوشته را «طرح مسئله» بدانید و زیاد در پی نظر نگارنده با سوء استفاده از چینش سئوالات نباشید. جمهوری اسلامی با انتخابات ۶۵ درصدی، حتی ۱۲۰ درصدی(!) بیشتر می تواند بر دهان آقای اوباما مشت بکوبد، یا با حجاب صد در صدی؟! آیا جمعه، حکم صریح و البته صحیح خداوند، به نفع کوباندن مشت محکم بر دهان استکبار، تعطیل نبود؟! بود یا نبود؟! آیا فلان بدحجاب، برای آنکه جذب حداکثری رسانه های ما، بیشتر بر دهان استکبار آوار شود، بهتر نبود کلا کشف حجاب می کرد موقع رای دادن؟! آیا میان «گفتار/ گفتمان» جمهوری اسلامی، با «رفتار/ کارکرد» نظام در امر مبارزه با بدحجابی، تناسبی دیده می شود؟! آیا متاسفانه تضاد دیده نمی شود؟! آیا رفتار نظام، بی آنکه خود بخواهد، ترویج قطعی بدحجابی نیست؟! آیا سی و چند سال پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، موضع گیری فلان پیرزن بدحجاب، علیه اسرائیل، چقدر باید مسرورمان کند؟! یعنی تا حد خرکیفی؟! یا باید کمی تا قسمتی هم ناراحت از جواب این سئوال اساسی باشیم که؛ آیا حجاب زنان ما در روز ۱۲ فروردین ۵۸ موقع رای دادن، بهتر بود یا حجاب زنان ما در روز ۱۲ اسفند ۹۰؟! آیا در زمینه ترویج حجاب و مبارزه صادقانه، کارشناسانه، البته محکم و اصولی و سفت و سخت و بی برو برگرد با بدحجابی، چه بذری کاشته ایم، که الان دنبال برداشت محصول «حجاب برتر» باشیم؟! بر فرض که بدحجابی، معضل اجتماعی، حتی گناه است؛ در این گناه، آیا همه بار معصیت، روی دوش افراد بدحجاب است؟! چقدر از تقصیر، گردن خود جمهوری اسلامی است؟! چند درصدش گردن رسانه های ما؟! نه عزیز! من فقط چند تایی سئوال پرسیدم. من فقط سئوال پرسیدم که انتخابات، چقدر از حجاب مهمتر است؟! چقدر و تا کجا؟!
(۷۷ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
- «قطار انتظار» در «ایستگاه بهار»
- گلریزان «قطعه ۲۶»
- از «مصطفای بهار» تا «مصطفای یار»
- گفت و گو با مادر مهربانم
- «۹۰» با «مصطفای شهید» چهره شد
- منافق صددرصد؛ رجوی و بنی صدر!
- من یک جانباز اعصاب و روانم…
- بهار امسال، چراغ دوکوهه، با «مصطفای شهید» روشن می شود
- اسد؛ ۱۴۳۳
- تعبیر «تغییر» با کمی تاخیر!
- «بهار» شعبه دیگری ندارد!
- حجاب مهم تر است یا انتخابات؟!
- بزرگتر ما شهادت است!
- گفت وگو با یک پیشی!
- ناله سرگشاده
- اشک شوق
- هرکی که رأی نداده، حق نظر نداره!
- موضوع انشا: انتخابات
- بچه ها! ایست… یه لیست ۲۰!!
- «اصول گرایی» را از «کی روش» یاد بگیریم؛ «اصلاح طلبی» را از «دژاگه»
بهترین و عاقلانه ترین نگاه ممکن را به “جشن ازدواج سلطنتی انگلیس” داشتید.
واقعا لذت بردم،
این چند روز در وب ها و خبرگزاری ها، اخبار مرتبط با این مراسم را که می خواندم، هیچ کدامشان آنچه را که باید می گفتند، نگفتند!
اما مثل همیشه “حسین قدیانی” بی نظیر با نگاه هوشمندانه اش بهترین تحلیل را ارائه کرد.
احسنت داداش…
سلام
خسته نباشی داداش.
این روزها متاسفانه باید حواسمان به دشمنان داخلی بیشتر باشد.
متن خیلی عمیقی (!) بود.
خدا قوت.
یا علی مدد.
در کل یعنی مراقب سوء استفاده گران باشید.
نگاهتان به ماجرای رفتن دوستان به ورزشگاه هم منطقی است؛
“باز هم تکرار کنم که این زمین جای بازی ما نیست؛ حاشیه اش بر متن چیرگی دارد و هزار جور کوفت و زهرمار ریز و درشت دیگر دارد که تفسیر به تقابل با چیزهایی می شود که از اساس اجازه اش را ندهیم، بهتر است.”
ممنونم داداش.
سلام بر حسین*
“اصولا جو ورزشگاه های ما که در آن زنده باد و مرده باد، به گلی بند است…”
واقعا همینطوره
اما…پس چگونه باید فضا را عوض کرد؟! تا حتی نگرانی از آن گزارشگر موذی هم نباشد…
«غربی ها عمدتا اسیر آزادی نداشته خودشان هستند»
ستون پلاک روزنامه جوان، روزانه شده است انگار و خداوند به این قلم برکت دهد.
آقا چه جالب، اگه بدونید چه ذوقی کردم وقتی نظرتونو راجع به حضور دوستان در استادیوم خوندم. آخه من هم دقیقا هم عقیده شمام. به معنای واقعی سالاری حاج حسین.
هر وقت مطلبتون برای روزنامه جوان رو می خونم، دوست دارم بگم خیلی عالیه که همیشه حواستون به همه مسائل هست.
آدم وقتی حس میکنه نویسنده مطلب در جریان اتفاقات دور و برش هست احساس خوبی از خوندن مطلب بهش دست میده.
یکی از دلایل دلنشین بودن مطالبتون سلیقه ایه که در نوشتن به خرج می دید.
هر دو نکته ای که اشاره کردید عالی بود.
خصوصا راجع به ازدواج نوه ملکه انگلیس. این انگلیسی ها هم خیلی خنگن ها! هر روز میان تو خیابون به خاطر گرونی و فقر و بدبختی کلی اعتراض میکنن. اونوقت مثل دیوونه ها رفتن ایستادن این مهمونی مجلل و اشرافی رو نگاه کردن و براشون سوت و کف هم زدن. جالب اینجاست که خاندان سلطنتی اصلا این جماعت تماشاچی رو آدم هم حساب نمیکنن.
(اینکه تو برداری و شان خودت را وکرامت خدادادی ات را قربانی عیش و نوش مجلل خاندان سلطنتی کنی,واین را جزئ تکالیف خود محسوب کنی,واز ادای ان لذت هم ببری,بردگی مدرن است.غربی ها عمدتا اسیر ازادی نداشته خودشان هستند.
اگر ما مراسم سیزده بدر را در حیاط مسجد محل مان برگزار نمی کنیم,جای دفاع از مردم بحرین هم در بازی نماینده ایران با نماینده عربستان نیست.)
حرف کاملا درستی است و بهره برداری دشمن دارای رسانه های متعدد و فیفای دربست در اختیار آنها از ما بیشتر خواهد بود.
بهترین کار بازی بدور از احساس و منطقی است . باید جواب دشمن ملت مظلوم بحرین را با بازی قدرتمندانه بدهیم و تیم حریف را خفیف و خوار شده روانه شبه جزیره کنیم بدون اینکه بهانه دست ظالم داده باشیم .
با ابن وجود فکر میکم یکی از مناسبترین شعارها در هنگام گل خوردن حریف ندای باشکوه الله اکبر باشد که هم همراهی با ملت مظلوم بحرین است و هم هزارتای معنی دیگر میتواند برای حریف داشته باشد بدون اینکه مورد اتهام هم واقع شویم .
چقدرتحقیرآمیزاست این حضورسلطنتی ، دیکتاتوری . آرزویم این است : زیلوی بیت رهبری باشم ولی لحظه ای میهمان آن بردگی مدرن نه .
وامااستادیوم :
کاری است که درحال انجام شدن است وباوجوداینکه من هم صددرصدباشماهم عقیده ام ولی ازآنجاکه شمانقش بسزایی درافکارعمومی داری ای کاش این متن رازودترمی نگاشتی داداش حسین عزیز ، دوست داشتنی و…
…
بردگی مدرن را خیلی خیلی خوب آمدید
واقعالذت بردم…
راستی برادر،اسم کوچه ما حاج اکبراست، امکان ندارد ازکنارتابلو کوچه مان رد شوم ویاد شهید بزرگوار “اکبرقدیانی” نیفتم.گاهی شیطنتم گل می کندودوست دارم کاملش کنم:شهیداکبر قدیانی!دوست دارم کوچه مان نام یک شهید باشد،بعدباخودم می گویم شهرداری قدم بر تخم چشمان کوچه ما گذاشت وبعدمدت ها تابلوی جدید وقشنگی نصب کرده!گناه دارند!
امادلیل دیگرومهمترآن است که سر کوچه مایک میوه فروشی سیار جا خوش کرده ،همه رامی پاید! آمارهمه اهل محل هم دارد!۴تا وانت کنارهم گذاشته،شب تاصبح کشیک می دهد!
منفعتی هم که دارد این است که هیچ غریبه ای جرأت نمی کند درحضور چشمان تیزترازعقاب ایشان وارد کوچه ماشود!
سلام
من می خواستم استادیوم برم ولی با توضیحات شما منصرف شدم اما ای کاش زودتر به فکر می افتادید چون تا الان ۱۰ ایمل دعوت به استادیوم دریافت کردم
من وظیفه خود می دانم که از شما تشکر کنم که نگذاشتید مثل بعضی ها در زمین دشمن بازی کنم و گل به خودی بزنم.
یاحق
خیلی وقتها از نوشته هاتون خوشم نمیاد چون به نظرم خیلی تند روی میکنید ولی بالاخره یه نوشته پیدا کردم هزار در هزار باهاتون موافقم در مورد جشن عروسی سلطنتی. آدم از اینکه میشه اینهمه آدم رو اینحوری سر کار بذاری و ملت هم نفهمند که سرکارند و کلی ذوق کنند بابت این بازی مسخره شاخ در میاره. یه نکته حالبش هم برام این بود که از ایران هم دعوت کرده بودند که خب رد شده بود. خوشمان آمد.
سلام
…
“ارگان انگلیس”؟
سلام. احسنت… وقتی توی استادیوم اون ماجراها داشت اتفاق میفتاد منم به این نتیجه رسیدم که این زمین بازی ما نیست. اما دیگه دیر شده بود…
خیلی خوب نوشتین دست مریزاد
کاملا موافقم که :(بشر غربی به عبارتی حتی از مسلمین مظلوم ساکن در منطقه خاور میانه قابل ترحم تر است. اینکه تو برداری و شان خودت را و کرامت خدادادی ات را قربانی عیش و نوش مجلل خاندان سلطنتی کنی، و این را جزء تکالیف خود محسوب کنی و از ادای آن لذت هم ببری، بردگی مدرن است. غربی ها عمدتا اسیر آزادی نداشته خودشان هستند. یعنی آزادند که از تماشای بوسه سلطنتی بر بالکن کاخ باکینگهام یا هر قبرستان دیگری، لذت ببرند؛ )