دلِ پُر

شافی، وبلاگ هوالشافی/ بهاریه ۶۳: یابن رسول الله سلام! دلم پراست! مقدمه نمی خواهد. دلم از خودم پراست. باز دو سه ماهیست همه جا حرف شماست! اما این ماه های اخیر عجیب حس میکنم پشت آن “عجل علی ظهورک” های ما این خوابیده که: گل نرگس! یوسف زهرا! یابن فاطمه! آقا جان! “اذهب” دیگه!… “انت و ربک فقاتلا” به حول و قوه ی الهی “انّا هاهنا” ندبه کنان “قاعدون”!(مائده ۲۶)
دوستان! بهاریه نوشتنم نمی آید. بهار یک مجموعه ی متشکل از گل و بلبل و همدستان شان نیست. این روزها همه چیزمان نمادین شده. بهارمان، بهاریه نوشتن های مان، بهاریه ننوشتن های مان! بهار در لغت به معنای آورنده ی بهترین هاست. “بِه” به اضافه ی “آر” و نود هم تحمیلی آغاز شد و هنوز نه “آورنده ای” آمده و نه “احسن الحال”ی!
آهای ملت شریفِ بصیرِ همیشه در صحنه حاضرِ ایران! خبر آمد که… هیج خبری در راه نیست! ما را به حال خودمان بگذارند انتظار داریم امام بیایند دانه دانه مان را از سوراخهای مان بکشند بیرون! و مگر نه این که مثل امام مثل کعبه است!( بحارالانوار،ج۳،ص۳۵۳) دورش باید بگردی نه این که دورش بزنی. آویزانش باید باشی نه این که دنبالت بدود.
روزی پنج نوبت فریضه می گذاریم ما مسلمان ها؟… ظهر و عصر و مغرب و عشا را بگیر باهم! نافله؟… پیش کش مان! پس شد چند نوبت؟! سه نوبت ناقابل. خوب! چند نفر از ما روزی ۳ نوبت، فقط سه نوبت حس می کنیم “امام” داریم؟ کدام مان روزی سه نوبت از اضطراب نیامدن “امام” دلمان هری می ریزد؟ کدام مان روزی سه نوبت التماس می کنیم در خانه ی خدا که “اگر حجتت را به من نشناسانی از دینم گمراه می شوم”؟ جمعه ها را کسر کن از این حساب و کتاب تلخ که اگر همین صدا و سیمای “خوش فکر” را هم نداشتیم خدا می داند “عید الجمعه” ی کدام مان بوی “امام” می داد!
دلم خیلی پراست؛ نه؟ روایت را همه خوانده ایم دیگر؟ لااقل به گوش مبارک مان که اصابت کرده! داستان همان سیصد و سیزده نفری که مثل ابر پاییزی در یک شب طی یک حرکت خودجوش! در مکه جمع می شوند. در نهج البلاغه ی کدام یک از ماها نوشته امام شخصاً نامه می نویسند دعوت رسمی به عمل می آورند از آن سیصد جوان؟ تا به حال نشسته ای فکر کنی جمع شدن ناگهانی سیصد و سیزده نفر، در غیر موسم حج، بدون هماهنگی و قرار قبلی در مکه یعنی چه؟ یعنی در یک شب، در سرتاسر این دنیا، دل دویست و شصت و سه مرد و پنجاه زن، با هم لرزیده. نه از این لرزه هایی که در ژاپن آمده! لرزه ای که نصف شبی بی خبر بکشاندشان مکه و سونامی به را ه بیندازد. نه از این سونامی هایی که در ژاپن آمده! و تو از کجا می دانی؟ شاید یکی از همین جوان ها الان در پاریس باشد. آن یکی در مصر. یکی همین بیخ گوش مبارک در یزد و یکی در بحرین.
انصاف مان را شکر! علائم ظهور را چسبیده ایم و شروطش بر زمین مانده! ظهور دجال علامت است اخوی، آمادگی پذیرش امام شرط! مگر نه این که شرط با علامت فرق دارد؟ و مگر نه این که شرط حتمی دست ماست و علامت حتمی خیر!؟
نمی دانم! یک نفر جان بر کف، از همین “سرباز های گمنام امام زمان” لطفا بیاید با هم، تک تک این ورق های تقویم دلمان را زیرو رو کنیم، ببینم روزی به نام روز “اضطرار به حجت خدا” داریم ما؟ اصلاً گیریم رسما داشتیم! حاضر بودیم کارو زندگی مان را تعطیل کنیم لااقل ادای “مضطر” دربیاوریم؟ حاضریم باور کنیم که کار و زندگی ما آدم ها چیزی است غیر از آنچه سرگرمش هستیم؟ این همه آدم بزرگ و یوم الله را چپاندیم توی تقویم آخرش چه شد! برادر من! این “زباله دان تاریخ” که می گویند همین تقویم است دیگر!؟ پس “مسئولین” یک چیزهایی می دانستند که روز اضطرار به حجت خدا و خیلی روزهای دیگر نداریم! می ترسم دستمان به خود “صدر الخلایق” هم برسد در اوج صدرنشینی تقویم نشین شان کنیم.
بنده که اطلاعاتم قد نمی دهد به این تاریخ بازیها و این حرف ها. حرفه ای هستیم ما! بنی اسرائیل پیغمبر کش بود و جمع فرهیخته ای از مسلمانها امام کش! مگر نه این که هر جمعه ی بدون ظهور، عاشورای مهدی است؟! ومگر نه این که اعتقاد داریم مقام امامت از نبوت بالاتر است؟ حالا یک نفر سوال به این سادگی را پاسخ دهد که گناه ما سنگین تر است یا بنی اسرائیل!
برپایی نهضت الهی زمینه ی مساعد فکری هم می طلبد، نه فقط زمین خونی! که ما همین طور صاف نشسته ایم جلو رسانه ی ملی فکر می کنیم همه چیز خلاصه شده در همین ۲۴ اینچ و “ظهور نزدیک است”! این چیزها به اینچ نیست برادر! که اگر نه آن هایی که تلویزیون پلاسما دارند زودتر داوطلب اعزام به بحرین می شدند!
شعار می دهم؟ اصلا چه کسی گفته شعار بد است؟ شعار “وتر” است! بستگی دارد “رامی” اش که باشد!(نهج البلاغه،حکمت ۳۳۷) اباعبدلله هم شعار می داد. همین طورآن بسیجی گمنام که خودش در تظاهرات شهید شد و بعدها همه ی کس و کارش در جنگ! ببین حرفم کشید به کجا؟! بسیجی گمنام!
میدانی! آخر فهمیده ام تا گمنام نباشی مدال سربازی نمی دهندت. این را هم بگذار به حساب آهی که از نهاد حضرت امیر برآمد که “غداً ترون ایامی” و سید مرتضی با خون دل نوشت “تمام اجرها در گمنامی ست”. پس ما سرباز امام زمان نداریم. ما فقط “سرباز گمنام امام زمان” داریم. همان هایی که نام هایشان “فی السما معروفه و فی الارض مجهوله”.( نهج البلاغه دشتی،خطبه ۱۸۷)
بسیجی ها امروز همه عضو فعال اند حتی اگر کارت عضویت در بسیج هم نداشته باشند! ما راستش را بخواهید دوست نداریم فرم های مان را در پایگاه پرکنیم. ما دو بار در سال عضوگیری داریم! دهه ی اول محرم و فاطمیه. نگردید! ما در پایگاه ها پرونده نداریم! پرونده های ما دوجا بایگانی می شود! در دو بین الحرمین! یابن رسول الله! دلم پر است. موخره نمی خواهد. دلم از خودم پراست.(حسین قدیانی: خوب بود؛ پر درد بود! گاهی دل آدمی تنگ می شود و مثل این بهاریه قشنگ می شود!)

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سیداحمد می‌گوید:

    آموزنده و هشدار دهنده بود، ممنونم از شما.

    سربازان گمنام: همان هایی که نام هایشان “فی السما معروفه و فی الارض مجهوله”

    آفرین به شما؛
    ماشالله دوستان همه هنرمندند!

    داداش حسین با این قطعه ۲۶ عجب استعدادهائی کشف کردید، احسنت.

  2. هور می‌گوید:

    عالی بود.

    حرفتون حرف دل منم هست.

    صغری: “میدانی! آخر فهمیده ام تا گمنام نباشی مدال سربازی نمی دهندت.”
    کبری:” بسیجی ها امروز همه عضو فعال اند حتی اگر کارت عضویت در بسیج هم نداشته باشند! ”

    نتیجه گیری: بسیجی یعنی کسی که کارت بسیج نداره.

    حرف دل:از این کارت بازیهای بسیج بدم میاد.

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  4. شافی می‌گوید:

    به این هم که رای نمیدم چون مال خودمه !
    اما طولانی نوشتم!!
    بعضی های حال و حوصله ی خوندن رو ندارن! کم نیست ۷۰ تا بهاریه خوندن!
    کاش کوتاه ترش میکردم!

    من هنوز عضو بسیج نیستم اما ” حاضرم در پوتین این بسیجی ها اب بخورم”

    برای اوردن لبخند به لبهای سردار بی سر خیبر صلوات….
    اللهم صل علی محمد و ال محمد
    و عجل فرجهم

  5. راهی می‌گوید:

    احسنتتتتتتتتتتتتت
    خیلی حظ بردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.