ننه مرد

بهاریه نویسنده این متن با عنوان “از ۹۰ تا سیصد و سیزده…” قبلا در قطعه ۲۶ کار شده

نسیم مرادپور: حتی وقتی مرد ننوشتم “ننه مرد”… نمی دانم چرا تا می آمدم چیزی بنویسم، می گفتم خب که چی؟ ضرورتی ندارد اما حال اگر برای خدا نمی تواند باشد، بگذار برای ننه بنویسم که به هر حال مادرِ بابا بود و مادربزرگ ما.
کنار در بزرگ حیاط زیر سایه کنار می نشست رو به جاده. دست زیر چانه و رهگذران را تماشا می کرد. همه سرگرمی اش همین بود و شاید همه زندگی اش همین بود و شاید همه زندگی اش در سال های آخر پیرزن تنها. رفت و آمد رهگذران، نمی دانم چقدر برایش جذاب بود که هر صبح و پسین تماشای آنها کارش بود.
خسته بود از شهر، حتی وقتی خانه را بار زدیم و آمدیم شهر، او نتوانست از روستا دل بکند. او که تمام وجودش کوچه های روستا و شالیزار و باغ و رودخانه و کوه ها بود.
وقتی بابا به شهر آمد، او در روستا ماند؛ یک سال و من هم پیش او ماندم. کلاس دوم راهنمایی بودم. چقدر خانه سوت و کور شده بود، ولی برای ما هنوز همه چیز زیبا بود. یک روز که به روستای مجاور رفته بود برای دیدن عمه، بابا دزدکی رفت و همان باقی مانده اسباب و اثاثیه را برداشت و به شهر برد تا ننه برگردد پیش ما.
وقتی تهران قبول شدم، شب آخر خیلی گریه کرد. دوست نداشت از او جدا شوم. دست خودش نبود اخلاقش. نمی توانست مهربانی اش را نشان دهد. شاید آن را هنوز یاد نگرفته بود. به پیشانی اش دست می زدم تا خطوط موازی اخم را که بین ۲ ابرویش حک شده بود صاف کنم. او می خندید و می گفت نمی شود! و وقتی تلاش می کرد که تبسم بزند حتی زورکی، قیافه اش چقدر تماشایی می شد. با اخم هایی که در پیشانی اش به ما نیشخند می زد! کور خوانده بودیم اخمهایش را. بیچاره خیلی وقت بود که دوست داشت مهربان باشد. می دانی چرا با من بیشتر مهربان بود؟ نه برای آنکه به او زیاد محبت می ورزیدم، فقط برای آنکه در برابر رفتارهای جاهلانه اش و عصبانیت های بی مورد و از روی پیری و بی حوصلگی اش سکوت می کردم؛ همین!
من با تو مهربان نبودم ننه! اشتباه فکر می کردی که به همه می گفتی؛ این دختر بهتر از همه بچه های من است. “هیچ قالی به من نمی گوید”.
برخیز پیرزن! و یک بار دیگر با همان شیوه های روستایی برنج و مرغ بخور. دیگر به تو نمی گویم؛ ننه! مگر چانه ات سوراخ است. عیبی ندارد مگر هنوز که ۶۹ سالت شده یاد نگرفته ای قاشق در دستانت بگیری. دیگر به تو نمی خندیم که چرا مثل ما امروزی ها نمی توانی از چنگال استفاده کنی. عارم نمی شود اگر جلوی آن دختر شیرازی لب هایت و تمام دست و صورتت آبگوشتی شود. بیا با ما روی سفره بنشین. یادم رفت که آدم وقتی پیر می شود دوباره به کودکی اش باز می گردد. بیا دوباره غذا بخور. تا این بار دستمال کاغذی برایت بیاورم و خودم لب های چین خورده ات را پاک کنم. آخ که چقدر قلبم فشرده می شود. وقتی یادم می آید که موبایل خریده بودم و همه اش از ریحانه و محمد و مهدی فیلم می گرفتم؛ بچه های زیبایی که در گوشی همه ما عکس و فیلم داشتند و بمیرم برایت که جایی در قسمت تصاویر گوشی ما نداشتی. یادت هست بهار از تو فیلم گرفته بودم وقتی مثل همیشه روی پاره سنگی زیر درخت توت تنها نشسته بودی. مادر و صدیقه و نرگس آن طرفتر نشسته بودند و گپ می زدند. به طرفت آمدم و از تو فیلم می گرفتم. اخمهایت باز در هم بود. و باز نمی دانستم به چه می اندیشی و اصلا مهم نبود بدانم. خندیدم و گفتم بخند پیرزن! و تو با بی حوصلگی از جلوی دوربین گوشی رخ برگرداندی به طرف دیگر در حالی که دستانت زیر چانه ات بود.
دوباره به آن طرف برگشتم و گفتم ننه بخند! و زورکی لبخند زدی. آن وقت صدیقه که همیشه برای من مجسمه مهربانی و گذشت است، صدایت زد و گفت: ننه بیا پیش ما بشین… و تو برخاستی و رفتی…(کاری به گذشته ات ندارم . اینکه آدم بد قصه بودی یا آدم خوب آن)
تو مادربزرگ بودی… آه! چرا آن فیلم را حذف کردم؟… و آن کارت حافظه گم شد، ولی تو مثل همیشه در حافظه و خاطره من ماندی و می مانی. فکر می کردم هر چه زمان بگذرد و از روز مرگ تو دورتر شوم، صبورتر می شوم، اما نمی دانستم هر چه زمان جدایی بیشتر می شود، دل، تنگتر می شود.
تنها می نشست. تنها غذا می خورد و تنها می خفت. در گوشه هال. خودش می خواست زمستانها نزدیک بخاری باشد و تابستانها از کولر گازی دور.
کاش برگردی و دوباره نامهربان باشی. نمی دانم تقصیر که بود که تو نامهربان بودی. آخر ما که بیشتر اوقات با تو مهربان بودیم ولی…
نمی دانم چرا تا رفتارهایت را می دیدم با خودم این آیه را زمزمه می کردم: “و جعلنا بعضکم لبعض فتنه اتبصرون”. یعنی… تو آفریده شدی تا ما صبور شویم؟
دوست ندارم همه قصه این باشد! از خودم بدم می آید و یک باره با تمام وجودم عاشق پیامبر می شوم که در برابر همه چه خوب و چه بد، مهربان بود. از اینکه من تمام قرآن را می خواندم، سواد داشتم و احادیث و روایات را بلد بودم، حافظ و مثنوی و سعدی و پروین می خواندم، ترجمه دعاها را می دانستم و نمی توانستم در برابر نامهربانی هایت، مهربانی کنم، فقط می توانستم عصبانی نشوم و سکوت کنم؛ آنهم گاه، گاهی.
در برابر پیرزنی که از تمام قرآن یک حمد و یک قل هوالله می دانست و قنوتش را در هر ۲ رکعت می خواند(!) و نه تاریخ اسلام می دانست و نه مفهوم تعالیم قرآن را می فهیمد؛ چه انتظاری داشت روزگار از تو؟… که یک بار آیه “واحسنوا کما احسن الله الیک” را نخواندی. “ادفع بالتی هی احسن” را نخواندی. “والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس” را حتی یک بار هم نشنیدی و اگر شنیدی، هیچ نفهمیدی!
 من که دانستم، چه کردم؟… و خدا با تو که نمی دانستی، چه خواهد کرد؟
 یقین دارم او همه تنهایی ات را جبران می کند. او که مهربانترین مهربان است، با تو چنان مهربانی کند که مهربانتر از همه ما شوی!
آری ننه، کاری به گذشته هایت ندارم که آدم بد قصه بودی یا آدم خوب آن، اما ما هم نتوانستیم قهرمان قصه شویم. شاید مادرم قهرمان قصه بود که یقین دارم بود اما ما همه سیاهی لشکر نمایشنامه بودیم که می پنداشتیم و وقتی تو زیر درخت کنار -پای در- رو به جاده نشسته ای، خدا دارد از ما فیلم می گیرد که دور هم نشسته ایم. خدا داشت از تو عکس می گرفت در غروب همیشه روزها تا آن عکسها را در حافظه ما بریزد و به ما بگوید: “مهربان باشید و گرنه پشیمان می شوید”… و این درس کوچکی نبود.
مردن تو ننه جان، مرا خیلی آزرد. خاطرت هست؛ یک بار مرا عصبانی کردی. خیلی، خیلی، خیلی کاسه صبرم لبریز بود. در دل گفتم اگر بمیری، نماز شب اول برایت نمی خوانم. تو نشنیدی! ولی نمی دانم چرا اینقدر به خدا برخورد؟!
به من گفت: سوادت را به رخ پیرزن می کشی یا عبادتت را؟ کدامین؟
یک شب پاییز مردی!… و من در غربت تهران تنها بودم…
تو را به خاک سپردند و نوه هایت همه برای تو نماز و قرآن خواندند. آسمان، ابرها را در آغوش کشید و ابرها با مهربانی خدا بر خاک تو باریدند؛ دو سه هفته ای گذشت و بعد فهمیدم که ننه مرد!
گریستم و گفتم لااقل زنگ می زدید تا نماز برایش بخوانم… تو گریستی ننه، برای دل تنگ من که در کنارت نبودم و از تو دور بودم، ولی خدا خندید به نمازی که نخواندم!… و تمام مهربانی اش را بر سر من کوبید تا بگوید که تو تنها نیستی ننه و خدا را داری!
بداخلاق ها همیشه تنهایند… ولی تنهایی درمانی دارد و آن خداست که جانشین می شود در دل تنهایان.
خوش اخلاق ها تنها نیستند… ولی اگر نتوانند در برابر بدی ها خوبی کنند، بعدها به یک درد بی درمان دچار می شوند و آن “پشیمانی است”… و ننه می داند که پشیمانی سودی ندارد.
پایان/ ۲۹ مهر هشتاد و نه.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ فدایی رهبر

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. فاران (نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    پاراگراف ۵ خط ۲٫ کلمه مهربانی

  2. سیداحمد می‌گوید:

    اول یه پیام “بی زرگانی” برم

    ساعت ۱۴:۴۳
    تعداد افراد آنلای: ۳۳ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بسیجیها فــــــــــــــــدائی داری…

  3. سیداحمد می‌گوید:

    نکات خوبی داشت؛
    این جمله را هم زیبا بیان کردید:
    ” تنهایی درمانی دارد و آن خداست که جانشین می شود در دل تنهایان.”
    ارادتمندیم داداش حسین.
    دوستان در نظر داشته باشند که این متن و هر متنی که بالای آن “بهاریه شماره…” ننوشته باشد، جزء متن های بهاریه نیست.

  4. ENFEJAR می‌گوید:

    الله اکبر…عجب متنی بود 🙁

  5. ناشناس می‌گوید:

    برادر جان خلاصه و مفید بگم : و حرف مفت میزنی.و جامعه را از اخلاق اسلام زده میکنی دین و عدالت بر محور اخلاق پیامبر است وبس . جنابعالی و امثال حسین شریعتمداری بی دینیتان را با شعار الله اکبر به گوش جهانیان رسانده اید . دروغها و تهمتها و رذائلتان لاتعد و لاتحصی است.جنابعالی نه به اندازه من در عملیاتهای جنگی بوده ای نه دلسوزیت بیش از من برای نظام است و نه تقید وتعبد به رساله مرجع تقلید داری. افرادی خود محور و عاری از مغز تلقی میشوید.

  6. il,kd ;i aa jh nhnha nhvi می‌گوید:

    سلام علیکم
    خدا رحمتشون کنه و انشالله همین الساعه میزبان و یا میهمان حضرت زهرا سلام الله علیها باشند .
    پ ن :
    خطاب به نویسنده ی این متن :
    هر کسی شهامت شما رو نداره که اینگونه با صداقت ابراز پشیمانی کنه .
    برای همه ما از این دست مسائل پیش میاد اما حالا که شما نوشتید سعی میکنم درس بگیرم . هر چند که قبلا چنین مواردی منم داشتم .
    انشالله خدا دستمونو بگیره و هیچ وقت بهمون نخنده .
    یاعلی

  7. مریم نوری می‌گوید:

    خیلی فوق العاده بیان شده بود گریم گرفت
    خدا سایه همه بزرگترها را بر سر خانواده ها حفظ کند

  8. il,kd ;i aa jh nhnha nhvi می‌گوید:

    راستی یادم رفت در پیام قبلی بگم :
    من شیوه غذا خوردن ننه رو خیلی دوست دارم . چون بعضی وقتها خودمم اینطوری میخورم . غذا خوردن با دست خیلی کیف میده . خصوصا غذاهای شمالی .

  9. سیداحمد می‌گوید:

    ناشناس!

    چقدر شما اطلاعاتت زیاده واقعا! ندزدنت یه وقت!!!

  10. ه.علی مددی می‌گوید:

    متن زیبا ونوستالوژیک بود.خیلی عالی…

  11. فدایی رهبر می‌گوید:

    خیلی زیبا بود. چشمام تر شد.
    احسنت

  12. چشم انتظار می‌گوید:

    این ناشناس راست می گه چون عملیاتهایی که ازش نام می بره احتمالاعملیاتهای اغتشاشی درسال ۸۸ می باشد والبته این جمله راازطرف ایشان اصلاح کنم بجای اینکه دلش برای نظام بیشتربسوزه …ش ازجای دیگه ای سوخته .

  13. میلاد پسندیده می‌گوید:

    اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله
    الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

    روحشان شاد

  14. سیداحمد می‌گوید:

    امام على علیه السلام :
    لَو یَعلَمُ المُصَلّى ما یَغشاهُ مِنَ الرَّحمَةِ لَما رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السُّجودِ؛

    اگر نمازگزار بداند تا چه حد مشمول رحمت الهى است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت.

    ######################################

    این تصویر فوقِ زیبا را ببینید و لذت ببرید!

    http://up.iranblog.com/images/8qho3jx5w8y4pk2qykav.jpg

    التماس دعا…

  15. ناشناس می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین.خیلی قشنگ بود.یاد همه مادر بزرگا بخیر…

  16. سلام.قشنگ بود .یاد همه مادربزرگا بخیر…

    در ضمن لعنت خدا بر ناشناسهای قدر ناشناس!

  17. ENFEJAR می‌گوید:

    مگه مهلت ارسال بهاریه تمام نشده؟
    چه جوری ارسال کنیم؟در همین قسمت نظرات؟
    (ببخشید یه مدت دور بودم از…)

  18. ... می‌گوید:

    م ح می‌گوید:
    ۱۵ فروردین ۱۳۹۰ در t ۱۱:۱۰

    جذب حد اکثری یعنی…………
    ۶۰۰۰نفر مستمع…………
    با یه حرکت ما………….
    شهدا رو الگوی زندگی کنن………
    باور کن صدای رضا ۱۰۰۰برابر وبلاگت ادم روشن میکنه
    شبیه حرفام حضرت ماه هم فرموده…..
    اصلا فکر نمیکردم کسی که نامه به املی لاریجانی نوشت اینقدر بهم کم محلی کنه شمام که شدی مانندشان…………………………………………………….. مثل همیشه هیچ به روی خودت نیار …این بار هم نیامده بودی سر قرار

  19. انتظار زیباست می‌گوید:

    (nedaye asemani1 (2011/04/06 09:05:33
    دو شب پیش حدود ساعت ۷ و نیم سید۵۸ ساله ای در محله ما از خونه رفت بیرون تا دو سه تا کاری که داشت انجام بده و برگرده ولی بر نگشت . دو شب گذشت و امروز با طلوع افتاب بدن بی جانش در کیسه زباله هایی یه محله اونور تر پیدا شد … هفت تا فرزندش سیاه پوش شدند … فیلم تشییع جنازه اش هم جا پخش شد … اما آیا کک کسی گزید ؟ و این هم شهید دیگری از بحرین … یا حبیب قلوب المومنین

  20. مریم می‌گوید:

    احسنت…در این لحظه تنها گریستن آرامم میکند

    تلنگری دوباره بود تا فرصتها را از دست ندهم که فقط پشیمانی نصیبم خواهد شد…

    خداوند بیامرزدش

  21. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین واقعا خسته نباشید،
    ماشاءالله امروز حسابی زحمت کشیدید برای بهاریه ها،
    دوستان هم توجه کنند دیگر مهلتی برای شرکت در بهاریه ها نیست. اینهایی هم که می بینید کامنتهایی بود که قبلا ارسال شده بود؛ بعد از مشاهده ۵ بهاریه دیگر در ستون مربوطه، باید به ۵ بهاریه برتر رای بدهید.

  22. ن.بهادری می‌گوید:

    نسیم، مادر بزرگ من۷ سال پیش فوت کرد.اون موقع هم ناراحت شدم ولی حالا درد نبودنش خیلی احساس می شود.باورش سخت، ولی از زمانی که رفت رابطه ها هم سرد و سردتر شد.وقتی گفتی کاش از مادربزرگت فیلم می گرفتی، یاد حرف مادرم می افتم،همیشه می گه کاش صدای مادرم را ضبط می کردم، دلم که براش تنگ می شه گوش می کردم.ممنون خیلی زیبا می نویسی.انشالله موفق باشی. واینکه خداوند همه مادربزرگ ها و پدربزرگهای عزیز را رحمت کند.

  23. سیداحمد می‌گوید:

    خدا مادر بزرگهای شما را رحمت کند، لطفا برای سلامتی مادر بزرگِ بیمارِ من که مادر
    ۲شهید است دعا کنید….

  24. فدایی رهبر می‌گوید:

    سید احمد عزیز دعا میکنم به این وقت عزیز که بیماری مادر بزرگ شما و همه ی بیماران هرچه زودتر رخت ببنده و بره.
    سلامتی همه بیماران صلوات.

  25. سلام
    ببخشید حسین جان با عجله آمده ام
    هم سر شما شلوغ است ظاهرا هم سر ما
    مطالب قطعه را پرینت گرفته ام تا سرفرصت و با دقت بخوانم.
    فعلا با خون دل و اشک چشم برای مادرسادات دارم طرح می زنم:
    http://eslami1414.persiangig.com/image/1390/fhatemeh.jpg
    دوستداران بی بی دوعالم فایل اصلی این پوستر آماده هدیه و تقدیم به همه دوستداران حضرت می باشد.
    التماس دعا فعلا…

  26. سروش می‌گوید:

    سلام
    بهترین عکسای سال رو دیدید؟
    نمونه اش 🙂

    http://media.farsnews.com/Media/8912/ImageReports/8912280254/16_8912280254_L600.jpg

  27. سیداحمد می‌گوید:

    السلام علیک یا فاطمة الزهرا

    http://up.iranblog.com/images/bnks14xdlu58uxptr4q5.wma

  28. سندس می‌گوید:

    جناب ناشناس،چون جواب ابلهان خاموشىست،حاج آقاجوابتونداد! اینوگفتم که فکرنکنىحرفت حساب بودوجواب نداشت.

  29. م.طاهری می‌گوید:

    این نوشته حیف که جزء بهاریه ها نیست و الا رای من بود!

  30. بچه مثبت می‌گوید:

    با سلام با متن جدید «آنقدرها هم که خیال می کنیم خوب نیستیم.» منتظر شما هستم.

  31. بچه مثبت می‌گوید:

    بچه مثبت(مرتضی ابراهیم پور) در بابا کش و قوس های فیلم های بر روی پرده:

    «دل آدم بطور فزاینده ای رو به گِل گشتن است.لطفاً دل را گِل نکنیم. دلها دیگر سنگ شده و تنگ نمی شود برای صاحب روزگار. لطفاً این تنگی دل! را به رخ کسی نکشیم.حداقلش به رخ صاحب روزگار. این تنگ دلی را منتظران سنگ دل حسین(ع) هم داشتند. نداشتند؟ لطفاً پررو نباشیم و ژست خوب بودن به خود نگیریم. آنقدرها هم که خیال می کنیم خوب نیستیم.گفتم خیال، یاد حرف حاج آقا افتادم که می گفت:« اکثر افکار ما چیزی جز خیال و توهم نیست. » بار انتظار را کسی دیگر به دوش می کشد و بار ادعا را ما! و «ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفارا».به کسی برنخورد. با او نباشیم(نگفتم، او نباشد.) وضع می شود همین.اصلاً برای اینکه به کسی برنخورد! مخاطب این متن، فقط و فقط خود خودم هستم. شما گوشهایتان را بگیرید.

    کسی حاضر است فیلم « جدایی من از امام زمان» را کارگردانی کند؟ فیلمی پر درد و مرد می خواهد آشنا به این درد. هست چنین مردی؟ عجبا! که عده ای مدعی، این غصه را خفیف پنداشته و در به در دنبال قصه سخیف. « جدایی من از امام زمان» بیش از اینکه یک قصه باشد، غصه است و بیش از اینکه یک فیلمنامه باشد، یک درد نامه است. « جدایی من از امام زمان» : من نه نادرم و نه سیمین. من اخراجی ای هستم که راست رفته ام روی مین. مین غفلت و گناه. من نه پوپکم و نه مش ماشالله، من آدمم در به در دنبال حوا! با ه دو چشم. که دیگر چشمی برایش نمانده از فرط آلودگی .پس امروزه هوا: با هر دو چشم تغییر موضع می دهد به حوا: بدون چشم . « هوا را ترافیک گناه است که آلوده می کند.» ول کنم این حرفها و دردها را! اصلا به شما چه که من کیستم! شاید من بابا پنجعلی ام که همیشه دنبال دردانه ام، نقی ام! و ناهار نخورده ام! اما سیر سیرم.از غصه و درد. از قصه مردم نامرد. از این خزان سرد.

    چرا سهم من یکی، همیشه درد می شود. بگذار کمی هم طنز بگویم. اصلاً من خود شعیب ابن صالحم.حرفی هست؟ ناعوذ بالله! شبهه ای ایست؟ مخالفت با امام زمان؟استغفر الله! شما که امام زمان را که کاملا شناخته اید!پس برویم سر شعیب ابن صالح. شعیب ابن صالح منم.صورتم گندمگون نیست که هست! چه بهتر.مدل سال هم که هست.زمینه ظهور را فراهم نمی کنم؟زبانت لال! پس این وبلاگ چیست؟ این همه داد و فریاد چیست؟ اکانت facebook چیست؟ اصلا چه لزومی است این حرفها! از facebook بگویم. اینقدرها هم که می گویند بد نیست این facebook بیچاره.تفریح می کنیم و آخر سر اسمش را می گذاریم تکلیف!نه سیخ می سوزد نه کباب.اینطور نیست؟؟ ذوق و شوق facebook کرده دلم ، آی yahoo ! کو friend های من. مسواک نمی زنم که می زنم! دو هفته یکبار حمام نمی روم که می روم! بیژامه ندارم که دارم. خوب چه تعللی است؟ من شعیب ابن صالحم.

    بگذار تا یادم نرفته یک گیری هم به این اخراجی های مسعود خان خودمان بدهیم. آهای افسران جنگ نرم! آهای عمارها! آنقدر ها هم که ما فکر می کردیم فتنه پیچیده نبود. فتنه شوخی و طنزی بیش نبود. احتمالا ما سر کار بودیم و بیکار! نمی دانم علی و عمار ما را سر کار گذاشته بودند در آن ۸ ماه یا مسعود خان در این ۸۰ دقیقه (حساس نکن.چند دقیقه این طرف، آن طرف چه فرقی می کند) . اصلا فتنه مگر چشم دارد که بتوان درآورد؟! اصلا فتنه یعنی شوخی! بهتر بود اسم فیلم می شد، «جدایی علی از فتنه» یا « جدایی عمار از فتنه» و یا « چشم فتنه را دربیاورید! به همین راحتی، به همین خوشمزگی، زیبا، جادار، مطمئن».« فتنه به شرط چاقو». فروشش هم بیشتر می شد و دعوا هم کم!

    اصلا به ما نیامده طنز بگوییم.طنز هم که می گوییم می شود سرتاسر درد. قبول بکینم که مرد با درد زنده است.و من اعتراف می کنم که اهل دردم. و روگازم بی آموزگار بد بد است. تکه نانی دارم. و سر سوزن دردی. و خدایی که در این نزدیکی!۰٫۵ متری!۱ متری!۱٫۷۵!۱٫۸۰! و یا n متری است! کسی حاضر است این نزدیکی را اندازه بگیرد؟! اصلا کسی حوصله دارد با وجود این همه مسائل به روز فکر خدا و امام زمان باشد؟ اصلا کسی حاضر است فیلم« جدایی نزدیکی از خدایی که در این نزدیکی است» را کارگردانی کند؟!»
    شرمنده که دیر فرستادم.

  32. محمدرضا نوری می‌گوید:

    سلام به قطعه ای های با عشق
    به مناسبت سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی
    جز برای شقایق ها مخوان
    http://nouri1.ir/post-111.aspx

  33. چشم انتظار می‌گوید:

    ستاره ای بابصیرت وفته شناس که اهل ارائه ی آثارهم هستندبدنیست به این سایت مراجعه نمایندhttp://www.asarefetneh.ir/

  34. سما می‌گوید:

    واقعا متن زیبایی بود خیلی بی ریا و بی تکلف…
    خیلی گریه کردم یاد مادر بزرگ خودم افتادم که هیچ وقت تحمل بهانه گیری هاشون رو ندارم….
    خداوند همه ی مادربزرگ ها و پدر بزرگ هایی که پیشمون نیستند رو رحمت کنه…

  35. قلیدون می‌گوید:

    به وبلاگ ماهم سری بزنید
    بزودی در وبلاگ ما:
    رابطه های تاثیر گذار مربی جدید تیم ملی ایران با مسلک قلیدون و فراماسونری موجود
    خواص هویج و سیب و گوجه سبز
    ۱۴ اردیبهشت چه روزی است؟
    فلسفه ی آرماگدون
    مصاحبه ی مارادونا با وبلاگ قلیدون
    تاریخچه ی کامل قلیدون
    و هزاران مطلب جالب و خواندنی دیگر…
    مطالب موجود در وبلاگ ما:
    چهره ی واقعی همسایه ایران ارمنستان
    آیا مارادونا یکی از سران فراماسونری است؟
    رابطه ی دولت ایران با مسلک قلیدون و درنتیجه رابطه ی هردو مورد با فراماسونری موجود
    قلیدون ترین آدم دنیا
    و مطالبی دیگر
    قرعه کشی هم داریم
    با تشکر
    http://gholeidoon.blogfa.com
    http://gholeidoon.blogfa.com
    http://gholeidoon.blogfa.com
    http://gholeidoon.blogfa.com
    http://gholeidoon.blogfa.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.