دوستم دریا

خیمه ۲۷/ بهاریه ۶۱: رفیق سال های طولانی من، شبانگاهان به سوی یار می رود. دل سفید و نورانی اش حاکی از نجواهای شبانه او با خداوند است. دیگر بی خوابی برایش عادی است. برایم حکایت می کند، از صفایی که در پهنای او خفته، ولی من هیچ گاه شب را درک نکردم. آرامش هایش، سکوتش… همیشه حسرت نجواهای شبانه را در دل دارم. اما صبح گاهان با نشاطی مضاعف بر سر قرار همیشگی ام حاضری ام را می زنم. سلامی گرم و طلایی را هدیه می آورم. دیر زمانی ست که اینگونه زیست می کنم. رازها دارم در صندوقچه نهان دل. شکوفه های زیبا می خندند به رویم و درختانی که همیشه مظهر استقامت اند، سلامم را با تلالو پاسخ گویند… در میان دوستانم دریا که چون یعقوبی، سنبل صبر است، دوست داشتنی ترین است. فاصله هاست بین من و او، اما دل هایمان سال هاست به هم گره خورده است. تا پایم را بر سکان زندگی می گذارم، مرا با اشتیاق به سفره کریمانه خود دعوت می کند، می پذیرم. من به او جان می خورانم، او به من جلوه… موج فتنه اما همیشه همراه اوست، ولی او آرام است؛ من با موج همقدم می شوم تا بگویم از تکرار تاریخ، که جز حق هیچ چیز پایدار نیست، آخر نظاره گر بوده ام عاشورا را، فرات را، موج را… می گویم از آب که شرمنده است از امام عصر، که پشیمانی سودی ندارد.

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. شافی می‌گوید:

    التماس دعا
    ممنون از احساس لطیفتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.