به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااییییییییییییی
خدااااااااااااااااا
آی دلم
آی دلم
آآآیییییییییییییییی دلم
داداش 🙂
اول 🙂
دمتون گرم مردیم از دست شیخ نادان ازبس آب توی آسیاب اون ور مرز ریخت
جالبه هنوز وارد اینجا شدمو نشدم اول شدم !
نه ، حرفمو پس میگیرم . اول نیستم !
برم بخونم .
سلام بر حسین*
داداش حسین: سلام بر شما.
کلا به شما عرض می کنم خیلی باحال بود .
یاه یاه یاه ! خیلی جالب بود 🙂
الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحمقا
اول؟
ما هم خدا رو شکر بابت
بودن قطعه!
شادی ارواح پاک و مطهر و شـــــــــــــــــــاهد شهیدانمان
صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
میرم بخونم
واقا خدا رو شکر
خیلی باحال بود (:
ولی بدم نیس نسلش منقرض شه آ
جالب بود 🙂
آخیییییییییییی!!!!!!!!!!!! گناه داره حیونکی. دلت میاد؟؟؟؟؟؟؟/ مهدی به این بانمکی؟؟؟؟ یه کاری میکنی مثل مهدی هم مثل مهندس چیز متن هاشو از رو بخونه ها!!!!!!!! اعتماد به نفسش رو اگه از دست بده دیگه سوژه خنده نداریما!!!!!!!!
حاج منصور هم دیشب گفت: مردم به خنده احتاج دارن!!!!!! خدایا! این سوژه رو از ما نگیر! خیلی باحاله. خوش به حال خانواده اش و اونی که میخواد کوه به کوه و این حرفا باهاش بره سفر!
دعا بفرمایید یا حق!
وااااااااااااای غش کردم…فکم درد گرفت….خنده دار ترین طنزی بود که تا حالا در مورد کروبی نوشتید ..مرسی.حیف که اینجا شکلک نداره.اون شکلکه هست که از زور خنده خواییده رو زمین…هزار تا از اونم کمه برای این متن!
عالی..عالی…عالی به توان n .
واییییییییییییییییییییی خیلی قشنگ بود.
اما فلفل نبین چه ریزه بقیش زیر میزه
داداش این شبای احیا اینقدر از کروبی ننویس. بذار به حال خودمون باشیم
دیشب موقع قرآن به سر یاد کروبی افتادم خندم گرفت. نکن اینکارو برادر
فکر کنم منم باید حرفمو پس بگیرم
گرچه اول خوندمش بعد …
” کلا نمی خواهد به من عرض کنی، فقط کوه به کوه، بیابان به بیابان، صحرا به صحرا، قول بده تهمت ناجور نزنی.”
” تو چرا اینطوری شدی؟
– چطوری شدم؟
– آخه خیلی باحالی.
– کلا به شما که عرض می کنم؛ باحالی از خودتونه!
– از اولش اینطوری بودی یا به مرور زمان بهتر شدی؟
– شکر خدا بهترم.
– چی رو بهتری؟
– مگه حالمو نپرسیدی؟
– من کی حالتو پرسیدم؟
– پذیرایی پس؟
– پذیرایی چیه؟ تو از ۷۰ میلیون می خوای کوه به کوه، صحرا به صحرا، بیابان به بیابان، اینطوری سئوال کنی؟”
مرسی آقای قدیانی…نمیدونم چی بگم…اصلا این یه تیکه……..:))
:)اب شدم
گرچه این چیزا مهم نیست
مهم اول شدن همه ما ملت و آخر شدن جناب شیخه
میگم اینم اگه بشه بفرستنش مریخ بد نیست ها!! یه حالی هم اونا میکنن شایدم چیز………..
کبوتری حرم اندیش دیده ام در خویش
عروج بال و پری کشیده ام در خویش
و پشت پنجره ی دلنواز فولادت
به استجابت دعائی رسیده ام در خویش
……………………..
این بیت شعر تقدیم همه ی دوستدارن حضرت رضا
در جوار حرم امام الرئوف به یادتان هستم.
…………………………. ببینم ، این آغای شیخ بالاخره نگفت چرا از کهریزک می ترسه !!!!؟؟؟
من اول شدم؟
واقعا؟
باورم نمیشه!
عجب سعادتی!
مخلصم داداش جانم.
داداش حسین: این پیروزی بزرگ را به شما تبریک عرض می کنم. برای یک بار بدون تقلب نظرت اول شد!!!
پیاده نظام شکست خورده ای که دنبال عرق و ورق است (خبر ویژه)
یک سایت صهیونیستی از بقایای فتنه سبز خواست روز قدس مشغول عرق و ورق و تفریح نباشند و برای یکبار هم که شده حس مسئولیت داشته باشند!
بالاترین که مطالب این روزهایش تبدیل به زنگ خنده شده، خطاب به بقایای گروهک ها می نویسد: برای روز قدس چه کار می کنید. آرزوی جمهوری اسلامی این است که سبزها بروند شمال یا هر جای تفریحی دیگه حال کنند. عرق، ورق، ویسکی، سکس. نکنه این هفته هوس کوه، شمال و یا مسافرت به هر جای دیگه بکنید. نکنه بگید مگه ما چه کار می توانیم بکنیم، از همان جا با ماهواره و اینترنت دنبال می کنیم.
این سایت ضد انقلابی همچنین نوشت: نکنه الان بی تفاوت پیش خودت بگی خب می مانم، یک سری حول و حوش۱۱ تنهایی با ماشین می رم ببینم چه خبره. نه، اگه روزه نیستید ساعت ۸ یک صبحانه مفصل، ساعت ۹ آماده باش، سر ساعت ۱۰، پیاده نظام و سواره نظام سر قرار ]![ الان چه کار می کنی. نکنه راحت نشستی تا خبرت کنند، بلند شو وقت کم داریم. آفرین اگه خوب کار کنیم می توانیم عصر جمعه بریم تفریح همراه با روح شاد سهراب و کیانوش و ترانه ]![
شایان ذکر است اغلب این مطالب تحریک آمیز بی رمق از خارج از کشور پردازش شده و با جعل امضا به عنوان یک هموطن و…. در بالاترین درج می شود.
بالاترین در مطلب دیگری نوشت: این آخرین فرصت برای ماست. نیروهای حکومت مدتی است خیالشان از بابت ما راحت شده و می گویند جنبش سبز شکست خورده است. اگر این بار اتفاقی نیفتد مطمئن باشید دیگه نخواهیم توانست خود را به عنوان یک نیرو نشان دهیم.
آخرین و رسواترین تحرک خیابانی عناصر وابسته به گروهک های منافقین، تندر، بهائیت و نهضت آزادی، نمایش رسوای ۸ ماه پیش در روز ۶دی (عاشورا) بود که تیر خلاص را نیز به جریان فتنه زد و موج خروش و اعتراض بی سابقه اجتماعی علیه فتنه گران را در روز یوم الله ۹ دی و سپس ۲۲ بهمن به همراه آورد.
ببخشید داداش حسین ولی تقلب شده !
چرا داداش سید احمد اول شده و من دوم . چراااااااااااااااا !؟
از شما انتظار نداشتم ! 🙂
امسال شب ۲۳ خورده به شب جمعه. عجب شبیه. فرداشم که روز قدسه
خواب و خراب و بی اعصاب میام راهپیمائی. فقط دلک میخواد این
حرومیا بیان بیرون. آی بزنم اینارو آی بزنم این بی پدر مادرا رو
خدایا روز قدس ما رو پر برکت قرار بده. الهی آمین
این هم طرح اهدایی این بنده حقیر به وبلاگ مقدس قطعه ۲۶:
http://drahmadinejad.persiangig.com/image/agha.png
حسین قدیانی: برادرم! طرح زیبایی بود. به جای عکس من تصویر یک شهید را بگذارید، حتما کار می کنم. از دیگر دوستان نیز تقاضا دارم در طرحهای زیبای خود از قرار دادن عکس من کنار تصویر آقا جدا خودداری کنند. نکته دیگر: نظرات خود را بدون طعنه زدن به دوستان دیگر و این ماجرای اخیر بفرستید. خدا همه ما را عاقبت به خیر کند. آن بسیجی ای هم که به من ناسزا می گوید و دروغ می بندد، اگر خود را سرباز آقا می داند، من حاضرم کفش او را واکس بزنم. این را هم فراموش نکنید؛ هستند کسانی که به من نقد دارند اما هیچ غرض و مرضی ندارند. و البته من گاهی می بینم همان کسانی که مامور به اختلاف افکنی میان نیروهای خودی هستند و مسئله سازی می کنند، گاه سعی در تشدید اختلاف میان همسنگران فضای سایبر می کنند. دیده ام گاه به موازات کامنتی که برای من می گذارند که دمت گرم! فلانی را محکمتر بزن، در وبلاگ همان فلانی از من دروغی می نویسند تا نظر او را نسبت به من منفی تر کنند. از اینها گذشته ما در شجاعت الگوی مان مالک است و در ادب نیز. چه بهتر که به برکت این شبهای مبارک حتی اگر کسی بر صورت ما آب دهان انداخت، ما دعایش کنیم.
چون ایشون داماد مازندران هستند و شما هفته ی پیش آمل بودید . تقلب شده .
من اسیر این صحنه آرایی خطرناک نمیشم !
حسین قدیانی: قانونی می توانید شکایت کنید ولی خداییش این دفعه راستی ارستی اول شد.
صلی الله علیک داداشی………..
بازم درد دلمو آوردم برا شما!به کی بگم خوب؟……..بیا شما که مثل ابر بهار اشک می ریزی این یه بارم با من اشک بریز و صدابزن……..اللهم اشکو الیک فقد نبینا وغیبه ولینا …همین دوتا بسه…شیعه عادت داره به کثرت عدو ما بیشماریم درست الحمد لله!اما تا آقا نیاد غریبیم……..داداشی دلم آقا میخواد ظهور می خواد…..داریم عادت می کنیم به غیبه ولینا…خدا نکنه…داداشی یه متن در موردآقا بنویس قطعه بیست و شیشی ها دلتنگ ظهور شن این شب قدر…هوایی شن…
واقعا این تیتره!!!!!!!!!!!!!!!!
🙁
امیدوارم این احمق هر چه سریعتر به منتظری بپیونده…
داداش درد و بلات به جونم نمیشد ما رو لو ندی؟؟؟؟!!!
یاح یاح یاح یاح! 🙂
🙂
من و شکایت ! از داداش حسین ! عمرااااااااااااا .
سلام داداش حسین
به نظرم با شیخ میرفتی یه سفر دور ایران باحال بود ها! کلی هم بهت خوش میگذشت اونوقت یه سفرنامه توپ هم برای ما مینوشتی از لحظات فرحبخش سفرتون.
یه پیشنهاد نامعقول و غیر ممکن: یه هماهنگی کنین روز قدس برو بچه های قطعه ۲۶ تو نماز جمعه همدیگر و ببینن و این آغاز به کار شبکه اجتماعی قطعه ۲۶ بشه. اگه بشه چی میشه؟
هم از شما هم از همه همسنگرای قطعه ۲۶ التماس دعای فرج دارم.
اصلا مهم نیس کی اول شده مهم اینه که یه عده دنبال یه جایی اند که تقلب کنن!!!!!!!!!۱
خییییییییییییییییلی قشنگ بود!
دل درد گرفتم از بس خندیدم!!!
خدا حفظت کنه حسین.
درود بر سردار حسین وبفیه ستاره ها
خدا قوت
با
(طنزتمسخرآمیزسبزها درباره موسوی وکروبی)
و
(تفرقه در صف فتنه گران )
به روزم
http://mohammadalavy.blogfa.com/
به امید صبح سپید
بنده به نوبه ی خوبم تایید می کنم که تقلبی صورت نگرفته و اول شدن داداش سید احمد کاملا قانونی بوده . ( به شرطی که دفعه ی بعد من اول بشم ) به قول دوستان یاه یاه یاه
. & ، پلاک شهادت ( این امضاء ام بود )
بنده هم اصلاحیه : اون خودم بود !
سلام.دادش حسین.
جون من این دفعه جواب سلامم را بدی.
ندی دو حالت داره.
یا خودم را می کشم یا نمی کشم.
اگر نکشتم که هیچ اما اگر قتل نفس کردم ۲ حالت داره: یا سر پل صراط زیر سیبیلی رد می کنم یا می فرستمتون در جهنم. اگر زیر سیبیلی ردت کردم که خوشا بحالت اما اگر ردت نکردم ۲ حالت داره: یا باید پارتی داشته باشی تا مسئولین آنجا ردت کنند یا یکی ار اقوامم را بیاری که اون منا قانع کنه که ردت کنم.اکه اگه اقوامم را بیاری باز هم دو حالت داره . . .
امشب توی برنامه ی راز یه چیزی شنیدم که تا حالا توی رسانه ی ملی!!نشنیده بودم.
خانم مجری گفت “امام خامنه ای”!!!!!!!!!!!
داشتم از تعجب شااخ در میاوردم…
حالا داداش حسین ماهیچی نمیگیم سر انتخابات
اصلا شیخو میاریم اینجا برای مسافرت اون وقت میبینیم چطوری استدلال میکنه معلومه که ۱۰۰% تقلب شده چون اینجا هم من شیخ اول هستم
سلام خدا قوت
جواب سلامم را ندادی؟
دلم را شکستی.
آخ قلبم.
یه سوال: شماره اورژانس چنده؟
حالا که این طور شد قهر قهر قهر تا انتخابات بعدی.
دمش گرمممممممممممممممممممم هر کی گفته امام خامنه ای
همینطوریش از شیعه های لبنانی چند سال عقبیم (البته شاید فقط در این زمینه ) مثل ماهی ایم که توی آبه
از بچه های لبنانی دانشگاهمون چندین سال قبل شنیدم امام خامنه ای…
وعشق کردم
الاغه خیلی جالب بود 🙂 🙂 🙂
با اجازه داداش حسین 🙂
به آقا mohammad :
کلا ۲ حالت داره ! یا ۱۲۵ یا ۱۱۵ .
راستی چرا قیمت وطن امروز اینقدر گرونه.
نکنه دفترش سر گردنه است.
داداش حسین
طبق توصیه ای که فرمودید طرح این بنده حقیر اصلاح شد
امیدوارم مورد عنایت شما قرار گیرد
http://drahmadinejad.persiangig.com/agha1.JPG
آخر؟!!!!
سلام. یاد یک جوک قدیمی افتادم: -کروبی را تعریف کنید. _ کروبی موجودیست که در برابر فهمیدن مقاومت می کند. 😀
تعداد افراد حاضر: ۲۴
۱۱۵گمونم یا ۱۲۵ اما مطمئنا ۱۱۸ نیست
آخه آدم چی بت بگه .نصف شبی مردمو ظابراح(!){یاد شیخ زنده شد} کردی . ساعت ۳:۳۰
۱۵۸۰ بازدید ۳۰ نفر آنلاین
واییییییییییییییییییییی خیلی قشنگ بود………یعنی حرف نداشت داداشی 😀
چند وقتیه چپ و راست دوستان بیانات حضرت آقا رو در وبشون کار می کنند و دنبال مصداق می گردند و همیشه مصداقش میرسه به حسین قدیانی! نمیدونم از کی تا حالا دوستان انقدر رو صحبت های آقا دقیق شدند اما دوست دارم لطف کنند و مصداق این بیانات حضرت آقا رو که در ۱۵تیرماه۸۸ فرمودند برام پیدا کنند.
مردم و نخبگان و همه جناحها باید مراقب باشند تا دوست و دشمن را اشتباه نگیرند و رفتاری را که باید با دشمن داشته باشند، با دوست انجام ندهند.
مبادا دشمن را با دوست اشتباه بگیریم و دوست را بخاطر یک خطا، دشمن به حساب بیاوریم.
گاهی ممکن است این رقابت داخل خانواده به عصبانیت هم کشیده شود اما این مسئله ربطی به بیگانگان ندارد.
حفظ هوشیاری و شناخت صحیح دوست و دشمن
از آن طرف عده ای هم، باید مراقب باشند تا دشمن معاند را دوست تصور نکنند و فریب حرف های او را نخورند.
ملت ایران هم باید در جهت مخالف خواست دشمن که همان حفظ وحدت، هوشیاری، نگاه محبت آمیز و مشفقانه، نشاط و تداوم حرکت انقلابی است، حرکت کنند که قطعاً موجب خرسندی حضرت ولی عصر (عج) خواهد شد.
دوستان نکنه قضاوتها و اظهار نظرها شتابزده باشه! من نه وکیل وصی حسین قدیانی هستم…نه … نه! اتفاقا بنده وکیل حسین قدیانیم و افتخار می کنم حالا که می تونم ازش دفاع کنم. فقط یه سوال از برخی دوستان بی انصاف دارم: جواب این مدت قلم زدنها و ایستادگی حسین در فضای سایبر اینه؟!
شاید بنده هم از حسین دلگیری های کوچیکی داشته باشم اما دلیل نمیشه این دعواهای دوستانه رو علنی کنم و تمام قد با بغض و کینه در مقابلش بایستم تا موجب سوء استفاده نامحرم بشه.
مُردم ز قلم بازیتان، فصل تفنگ است
شب نامه زیاد است، شبیخون بنویسید
نمیدونم چی شد که اون به به و چه چه هایی که اینور و اونور از حسین می شد به این مقابله انجامید اما دارم می بینم برخی دوستان جوری در مقابل قلم حسین صف آرایی کردند که در ایام فتنه هیچ وقت اینگونه در مقابله جبهه نفاق متحد نبودند.
تازه می فهمم امثال لاریجانی ومطهری و توکلی و قالیباف و … چه طور حاضر شدند یکپارچه در مقابل جبهه حق قد علم کنند. دیگه دلم نمیخواد این جریان رو با جنگ صفین و جمل مقایسه کنم، کاری هم ندارم برخی به خاطر حسادت و برخی به خاطر جهالت اتحاد بچه بسیجی ها رو هدف گرفتنداما دیگه کافیه لطفا. شما که اینجوری برخورد می کنید دیگه کسی جرئت نمی کنه تو این شرایط یه انتقاد به جا و سازنده از حسین بکنه.
هفته پیش از جمکران که بر می گشتیم یکی از دوستان جمعیت رو نشون داد و گفت قیافه ها رو ببین شاکثرا مذهبی نیستند و بلافاصله گفت البته اگه جنگ بشه اینا هستند که نفر اول تو جبهه حاظر خواهند شد و ما ظاهرالصلاح ها در حال استخاره ایم. دیدم حقا که گل گفته چون دشمن مملکت رو به آتیش کشیده و اونوقت دوستان افتادند پاچه خودی ها رو می گیرند. و یاد یک بیت از امید مهدی نژاد افتادم:
شعر سفر مخواهید، شاعر اسیر زلف است
از کربلا مگویید، حاجی در اعتکاف است
اینم برای عرض خسته نباشید به حسین به خاطر این مدت استقامت
سلام بر تو که با مـــولا هنوز بر سر پیمانی
به یاد حضرت خورشیدی “و ان یکاد” که می خوانی
قلم، به دست که می گیری به قلب فتنه شبیخونی
تو ای نواده روح الله، غلام ماه خراسانی
بخوان حدیث ولایت را میان این همه جان بر کف
در این سقیفه تکراری، صدای بوذر و سلمانی
به یاد کاوه آهنگر، به جای همت و زین الدین
بکوب بر سر اهریمن، تو از سلاله طوفانی
صبور باش و خرامان رو، ولی مقاوم و محکم تر
به کفش وصله زده خو کن، درابتدای بیابانی
تفنگ فصل سکوت سخت، ستون عرصه جنگ نرم
شهیدزاده پرچم دار، حسین اکبر قدیانی
به کروبی میگن دخترتو به کی دادی ؟ میگه غریبه نیست دامادمه .
داداش حسین: این پیروزی بزرگ را به شما تبریک عرض می کنم. برای یک بار بدون تقلب نظرت اول شد!!!
من میگم حالا که شما تقلب می کنی بیا منا بکن اول
شیخ را هم بکن رییس جمهور گناه داره طفلی دوست داره دست خودش نیست
گور بابای یوزپلنگ ایرانی، همین الاغ تراوا را بچسبید، از سرمان هم زیاد است!
من با این تکش خیلی حال کردم
التماس دعا
آرزوی مالک (به جای گفت و شنود)
امروز در سالروز شهادت مولایمان، امیر مؤمنان علیه السلام، این ستون را به مالک و عمار می سپاریم و به گونه ای متفاوت از همه روزها می نگاریم؛
انگار همه غم های دنیا در دل مالک خیمه زده است… آوردگاه «صفین» است… دو سپاه درمقابل هم به صف ایستاده اند، برای ساعتی جنگ از نفس افتاده است. «عمار» آهسته به مالک نزدیک می شود. مالک اما، چنان در افکار دور و دراز خود غرق است که متوجه حضور عمار نمی شود… مالک! برادرم! به چه فکر می کنی؟ مالک که رشته افکارش پاره شده است، با شنیدن صدای آشنای «عمار» لبخند می زند، یار دیرین را در آغوش می گیرد… عمار! برادرم! در این اندیشه بودم که کاش می توانستم مولایمان علی(ع) را به دورانی ببرم و در میان مردمانی ببینم که او را قدر می دانند و گفته هایش را بر صدر می نشانند. همه جا از او به یک اشاره باشد و از مردم به سر دویدن… مالک! برادرم! من از این معرکه به دیدار دوست می روم. تو اما، مسافر بعدی هستی، از راه مصر به ما می پیوندی و علی(ع) را شنیده ام که در محراب به خون می نشیند… و باز هم از مولایمان شنیده ام که پس از او، گردونه روزگار می گردد و می چرخد و به دورانی می رسد که مردمانش علی را قدر می دانند و او را نادیده بر صدر می نشانند… گفته اند که آنان از دیار سلمان هستند. به یاد داری که مولایمان وصف آنها می گفت و از ژرفای دل می فرمود «آه که چه شوقی به دیدار آنها دارم»…
و امروز، آن روزگاران است. شاید عمار و مالک مردم این روزگاران ایران اسلامی را به نظاره ایستاده اند، چه سرود زیبایی بر زبان این مردمان است، خطاب به مولایشان علی(ع)
هرگز کسی نگوید بالای چشمت ابروست
تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد
به طرز وحشتناکی عالی بود داداش، دهنم کش اومده و لپام درد گرفته از بس خندیدم.
قلمت طلاست ستاره نورانی.
آرزوی مالک (به جای گفت و شنود)
امروز در سالروز شهادت مولایمان، امیر مؤمنان علیه السلام، این ستون را به مالک و عمار می سپاریم و به گونه ای متفاوت از همه روزها می نگاریم؛
انگار همه غم های دنیا در دل مالک خیمه زده است… آوردگاه «صفین» است… دو سپاه درمقابل هم به صف ایستاده اند، برای ساعتی جنگ از نفس افتاده است. «عمار» آهسته به مالک نزدیک می شود. مالک اما، چنان در افکار دور و دراز خود غرق است که متوجه حضور عمار نمی شود… مالک! برادرم! به چه فکر می کنی؟ مالک که رشته افکارش پاره شده است، با شنیدن صدای آشنای «عمار» لبخند می زند، یار دیرین را در آغوش می گیرد… عمار! برادرم! در این اندیشه بودم که کاش می توانستم مولایمان علی(ع) را به دورانی ببرم و در میان مردمانی ببینم که او را قدر می دانند و گفته هایش را بر صدر می نشانند. همه جا از او به یک اشاره باشد و از مردم به سر دویدن… مالک! برادرم! من از این معرکه به دیدار دوست می روم. تو اما، مسافر بعدی هستی، از راه مصر به ما می پیوندی و علی(ع) را شنیده ام که در محراب به خون می نشیند… و باز هم از مولایمان شنیده ام که پس از او، گردونه روزگار می گردد و می چرخد و به دورانی می رسد که مردمانش علی را قدر می دانند و او را نادیده بر صدر می نشانند… گفته اند که آنان از دیار سلمان هستند. به یاد داری که مولایمان وصف آنها می گفت و از ژرفای دل می فرمود «آه که چه شوقی به دیدار آنها دارم»…
و امروز، آن روزگاران است. شاید عمار و مالک مردم این روزگاران ایران اسلامی را به نظاره ایستاده اند، چه سرود زیبایی بر زبان این مردمان است، خطاب به مولایشان علی(ع)
هرگز کسی نگوید بالای چشمت ابروست
تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد
احسنت خیلی واقعی در اومده… پس از روده بر شدن و ترکیدن، منو با خاک انداز جمع کردن
طبیب رگ خاصی از یک گوسفند را میان شکاف سر مولا قرار می دهد … ابن ملجم همان جایی زده بود که سالها قبل عمربن عبدود زده بود … اما اینبار با زهر … چند لحظه بعد طبیب رگ را بیرون می آورد …
متاسفم ، امیدی نیست /
صدای شیون زینب بلند می شود … وا ابتاه … وا ابتاه ، علی تاب گریه ی دخترانش را ندارد او هم همراه با دخترانش به گریه می افتد … های های گریه می کنند .
کودکان درب خانه با کاسه های شیر آمده اند … مولا می فرماید همه داخل بیایند .. برای اینکه یتیم ها ناراحت نشوند تمامی شیرها را در یک ظرف می ریزند و مولا مقداری می نوشد …
آه یا علی به فکر دل یتیمان کوفه بودی امـــا نمی دانم همین یتیم ها بودند که بزرگ شده بودند یا کسان دیگر ، سالها بعد در همین کوفه سنگ بر سر و صورت یتیمان حسین تو …
آه
……………….
روضه مجازی وبلاگ داداش امیرعلی صفا از دست ندید
http://www.24tir.mihanblog.com/
سلام
به شما که عارضم تکلیف روزه هاتون چی میشه توی این سفر طولانی؟
سلام!
میگم کلا به شما که عرض کنم چقدر وقت داشت کروبی ؟
به نام خدای زهرا
سلام داداش
خسته نباشی .
دعای روز بیستم ماه رمضان
“اللهمَّ افتَح لی فیهِ ابوابَ الجِنانِ،
وَاغلِق عَنّی فیهِ ابوابَ النیرانِ،
وَ وَفّقنی فیهِ لِتِلاوَةِ القُرآنِ یا مُنزِلَ السَّکینَةِ فی قُلوُبِ المومِنین.”
خداوندا در این روز درهای بهشتها را به روی من بگشا و درهای آتش دوزخ را ببند مرا توفیق تلاوت قرآن عطا فرما، ای فرودآورنده وقار و سکینه بر دلهای اهل ایمان.
…………
اینم معنیش به شعر
ای خدای آب و باد و خاک و خشت
باز کن بر من تو ابواب بهشت
از کرم بگشای بر رویم کنون
جمله درهای جنان خوش سرشت
هست امیدم که اندر این جهان
وارد جنت شوم بی سرزنشت
خوش به حال آن که وارد شد در او
وای آن کآن جای را از کف بهشت
هم ببند از مهر خود بر روی من
کل درهای جهنم جای زشت
من ندانم در کجا جای من است
بهر من باشد چه منزل سرنوشت
ده تو توفیقم در این ماه منیر
تا کنم از هر جهت من زرع و کشت
آیه قرآن بخوانم متصل
قرب او جویم شوم دور از کنشت
ای فرود آرنده عظم وقار
بر دل هر مومن نیکو سرشت
ثوب اعظام و سکینه با وقار
دست قدرت ریسمان او برشت “درّ خوشاب”
سلام خداقوت داداش
خیلی خوب وعالی بود.
انشالله تا روز قدس با همین گرا(به سخره گرفتن سران فتنه)هرچی آتیش داری بریز رو سر دشمن
مخلص داداش
التماس دعا/یاعلی مدد
بازدید امروز: ۲۰۱۴
بازدید دیروز: ۴۷۴۵
افراد آنلاین: ۹
بازدید کل: ۶۶۱۱۶۱
ساعت ۶:۳۰ صبح
##وزیر اطلاعات از کمکهای میلیاردی به فتنهگران، جنگ نرم و اهداف مجاهدین و مشارکت میگوید##
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=51714
#http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=51714 #
##وزیر اطلاعات:##
حضرتعالی اخیراً از هزینه ۱۷ میلیارد دلاری فتنهگران برای براندازی و همچنین سرمایهگذاری آنها روی مدارس خبر دادید. در این باره توضیح بیشتری بدهید. این هزینهها از کجا تأمین و در کجا هزینه میشد؟
فقط بخشی از سرمایهگذاریهای امریکا در جنگ نرم علیه ایران و براندازی نرم طی سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۱۰ بالغ بر ۱۷ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار است. عمده این ارقام را خود آنها اعلام کردهاند. فقط قسمتی از رقم یاد شده در کیسهای اطلاعاتی به دست آمده است.
– مبالغی که تحت عنوان جایزه به افراد مختلف دادهاند را در رقم یادشده لحاظ نکردهایم.
– میلیاردها دلاری که سرویسهای اطلاعاتی آنها در اقدامات پنهان هزینه میکنند، نیاوردهایم.
– کمکهایی که به گروهکهای تروریستی کردهاند را نگفتهایم.
– میلیاردها دلار در مؤسسات مختلف مطالعاتی هزینه میکنند و بخش عظیمی از مطالعات و بررسیهای آنها مربوط به ایران میباشد را نگفتهایم.
حاجی خواستی باهاش بری ، مواظب باش ایزی لایفش را جا نگذاره که اول دردسر هست ….. 🙂
می گن چرا روزی چند بار به قطعه ۲۶ سر می زنی!
بد جوری جلد این بام شدیم!
چکار کردی حسین جان.
سلام:
خدا قوت، عزیز دلم خدا انشاءالله شر شیخ را کم کنه تا جنابعالی بتونی به کارهای زندگیت یه سرو سامانی بدی این مردک حمار را هم روسفید کرده و از جرگه مثداق کمثل حمارو بدتر از آن هم خارج شده ، به هر حال این شب قدری یه حالی بده از آقا و مرادمان بنویس که سخت دل تنگیم
اللهم عجل لولیک الفرج
http://ramazan.313mard.com/index.php?option=com_content&view=article&id=57:1389-06-07-18-42-54&catid=41:1389-06-07-18-45-25
سلام آقای قدیانی
از ما دلگیر که نیستی که باز مدتی هرچی نظر میدیم حذف میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
راستش نظر امروزم ربطی به متنت نداره
یه چیزی کشف کردم از آموزه های سرکارخانم قوتی میخوام بهت بگم
معلم همیشه معلمه .هیییییییییی یادش به خیر….
و اما
بسم رب شهداء والصدیقین
معلم کلاس اولش گفته : از سال بعد اول همه ی انشاء هات بنویس : بسم رب شهدا والصدیقین
چون خدای شهیدان چیزی دیگه ایه آره خدای شهیدان چیز دیگه ایه.
خدای امیر مومنان شهید چیز دیگه ایه. خدای سید الشهدا. خدای سید شهیدان اهل قلم
خدای شهید عمو عباس باوفا بچه های حسین(ع). خدای حر.
خدای برونسی و خدای همه ی شهدایی که به حضرت زهرا ادب دارند
زیر پرچم شهدا که قایم شده باشی هر جور هم که بد باشی باز به مجلس حسین راه میدنت
زیر پرچم شهدا که قایم شده باشی .مهم نیست که بضاعت نداری. مهم نیست که تنهایی. مهمه نیست که….
چون خدای شهدا چیز دیگه ایه
خدای شهدا شب قدر چشاشو اروم میبنده تا بیای ارو بشینی یه گوشه حرم امام رئوف و بعد….
خاطراتت رو مرور کنی . تامیای خجالت بکشی یه خاطره از یه شهید میزاره تو کاسه ات
خدای شهدا اصلا به روت نمیاره که توی این یه سال چه کار کردی
پیش خدای شهدا درجه یک و دو معنی نداره. پیش خدای شهدا ، شهید فقط اونیه که زیر کارنامه اش امضای سرخ حسینی باشه
بپیش خدای شهدا اصلا کاری نداره که تو هرچی ناممکنه ازش بخوای
پیش خدای شهدا کارینداره که بگذره
اره حسین قدیانی من گنجشک نون ریزه های سفره شهدا میگم : راست گفته معلم کلاس اولت : خدای شهدا چیز دیگه ایه
سلام آقای قدیانی
اولاً کوه به کوه و صحرا به صحرا و دشت به دشت و کوچه به کوچه و قطعه به قطعه باید از بچه های قطعه ۲۶ بپرسید که چجوری شد که سید احمد اول شد؟
باید مطمئن بشیم که تقلب نشده
به شما که عرض می کنم که کلاً مشکوک میزنه
ما که داماد این قطعه هستیم و عروس این منطقه چجوری اول نشیم و سید احمد با اینهمه پیام بازرگانی اول بشه
.
تازه اون پول گرفته و از بیت المال استفاده کرده اینهمه پیام بازرگانی داده
.
کلا به شما عرض می کنم مدیر این سایت باید محاکمه بشه
.
من اسیر این صحنه آرایی خطرناک نمیشم!
گفته باشم
.
خدا کنه دور بعد هم کاندید بشه یه ذره بخندیم
.
التماس دعا
یا علی مدد
سلام! راست گفتید اگر این شیخ ابله نبود فتنه کمرمون رو شکسته بود! خدایا شکرت!
آرزوی مالک (به جای گفت و شنود)
امروز در سالروز شهادت مولایمان، امیر مؤمنان علیه السلام، این ستون را به مالک و عمار می سپاریم و به گونه ای متفاوت از همه روزها می نگاریم؛
انگار همه غم های دنیا در دل مالک خیمه زده است… آوردگاه «صفین» است… دو سپاه درمقابل هم به صف ایستاده اند، برای ساعتی جنگ از نفس افتاده است. «عمار» آهسته به مالک نزدیک می شود. مالک اما، چنان در افکار دور و دراز خود غرق است که متوجه حضور عمار نمی شود… مالک! برادرم! به چه فکر می کنی؟ مالک که رشته افکارش پاره شده است، با شنیدن صدای آشنای «عمار» لبخند می زند، یار دیرین را در آغوش می گیرد… عمار! برادرم! در این اندیشه بودم که کاش می توانستم مولایمان علی(ع) را به دورانی ببرم و در میان مردمانی ببینم که او را قدر می دانند و گفته هایش را بر صدر می نشانند. همه جا از او به یک اشاره باشد و از مردم به سر دویدن… مالک! برادرم! من از این معرکه به دیدار دوست می روم. تو اما، مسافر بعدی هستی، از راه مصر به ما می پیوندی و علی(ع) را شنیده ام که در محراب به خون می نشیند… و باز هم از مولایمان شنیده ام که پس از او، گردونه روزگار می گردد و می چرخد و به دورانی می رسد که مردمانش علی را قدر می دانند و او را نادیده بر صدر می نشانند… گفته اند که آنان از دیار سلمان هستند. به یاد داری که مولایمان وصف آنها می گفت و از ژرفای دل می فرمود «آه که چه شوقی به دیدار آنها دارم»…
و امروز، آن روزگاران است. شاید عمار و مالک مردم این روزگاران ایران اسلامی را به نظاره ایستاده اند، چه سرود زیبایی بر زبان این مردمان است، خطاب به مولایشان علی(ع)
هرگز کسی نگوید بالای چشمت ابروست
تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد
حالا این شیخ “کل ایران را بیابان به بیابان، کوه به کوه، صحرا به صحرا، روستا به روستا، شهر به شهر” می خاد پیاده بره یا سواره بقیه ….. بشه.
سلام داداش حسین
یک شاگرد تنبل این کلاس می خواد لب به اعتراف باز کنه آره خیلی هم تنبله می دونید درک مطالبت خیلی بصیرت می خواد فهم مطالبت خیلی روشن فکر بودن را می خواد برای دیدن افق نگاه هایت باید چشم ها باز باشه واز هیچ مسئله ای ولوکوچک غفلت نکرد چرا که ممکنه همان مسئله به اصطلاح کوچک آغازی باشه برای یک انقلاب ویا نه شورش بزرگ اعتراف می کنم که نمیشه آدم هم خدا بخواد هم خرما یعنی بدون هیچ گونه زحمتی به همه چی برسه چرا که لیس للانسان الا ما سعی مثلا برا درس خوندن از یک سری خوشی ها باید بگذریم اما خدا می دونه که کلاس شما همینطورکه الحق والانصاف کلاس زندگی واقعی ماست وباعث روشنگری وبهترشدن دید حقیقت نگر در زندگی ما می شود اما یک کلاس درس سخت است که اگر در آن کمی بی دقتی فقط کمی بی دقتی کنی از قافله عقب می مانی و واقعا هم نیست برای انسان جز سعی وتلاش امیدوارم که بتوانم حداقل کاری که بکنم من هم یک وب درست کنم تا حداقل ترین کار راانجام داده باشم .
اللهم عجل لولیک الفرج اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم.
سلام داداش
خدا قوت
سلام آقای قدیانی عزیز
“”””اخبار ۲۰:۳۰ و تمسخر یا اهانت به رییس جمهور””””
پسر شهید بزرگوار
وقت عمل است !
http://www.jahannews.com/images/docs/files/000132/nf00132233-1.jpg
یاعلی
سلام داداش.
عالی بود
سلام.
من به تازگی کشف کردم در اداره برق کرج یه نفوذی هست. وگرنه این چه سرّیه که هر شبی که اینجام، یهو برق می ره؟!
اوّلاً خدمت خانم فتّاحی عزیز؛ خواهر من از دست این شیخ جامع التّجاوز بی سواد دلت خونه، چرا ماهارو نفرین می کنی؟!خوب آخه اگه این شیخ بره پیش اون شیخ، ما دیگه به کی بخندیم؟ سوژه هامون ته می کشه که.
دوماً این شیخ هم واقعاً عجب نعمتیه ها…! الاغ تروا!!! یاه یاه یاه…
سوماً اینکه من فقط توی تلفّظ آسینتامن موندم و اینقدر خنگ بازی درآوردم، اونوقت آیه رمزگشاییش هم کرد و تموم شد رفت پی کارش! هویت واقعی من هم لو رفت!
نگید این آسینتامن رو ولش کن ها. اینو بگم، قول می دم بچّۀ خوبی باشم و دست به سینه بشینم و دیگه حرفی در این مورد نزنم.
اگه همون آه و حسین درست باشه، پس احتمالاً «تا» باید بخش سوم یه کلمه باشه. یعنی کلمه ای که سومین بخش اون تا باشه. من هم همینطور. منتها یا همون بخش سوم یا چهارم. دیشب کلّی فکر کردم. روی کاغذ کلّی بالا و پایینش کردم و چند تا کلمه هم به ذهنم رسید. ولی بعید می دونم منظورتون اونا باشن.
نگید خسته نباشید. همچین گفتی فکر کردیم رمزگشایی شد تموم شد. همینقدر هم که به ذهن «من» رسیده(درست یا غلط) خودش کلّیه! دیگه بیشتر از این ازم توقّع نداشته باشید!
امشب برای عاقبت به خیری همه دعا کنید
عاقبت به خیری!
.
.
.
خلاص
داداش داغونمون کردی با این طنزت
مردیم از خنده داداش
دل و رودمون پیچید تو هم
سلام داداش حسین
دست مریزاد
منتظر یه متن باحال از اکبر رأس فتنه هستم
زت زیاد
انتفاضه سایبری
وعده ما روز قدس
میدان فلسطین
مقابل مسجد امام صادق (۹)
جانور…. گونه نادر….مسئولین حیات وحش ….. کروبی …… الاغ تراوا ….. یوز پلنگ
ایول به نویسنده باتوم به دستها
آدم جگرش حال میاد میبینی بعد از چند روز فحش و توهین و ایجاد فشار در سایتهای مختلف داش حسین بچه بسیجیها یک کلمه ازادبیاتش کمتر که نشده هیچ دوزش بالاتر هم رفته !
منتقدین پاراگراف آخر را ده بار دیگر بخوانند تا ببینیم الآن بعد از یک هفته توهین چند چندیم ؟
فصل های پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بی صبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آؼوش بود
اینک اما عده ای آتش شدند
بعد کوچ کوه ها آرش شدند
از بلند از حلق آویزها
قلب های مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد می کشند
بعضی از آنها که خون نوشیده اند
ارث جنگ عشق را پوشیده اند
عده ای حسن القضاء را دیده اند
عده ای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجی ها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه می دانی تگرگ و برگ را
ؼرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه می دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه می دانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!
هیچ می دانی که “چمران” کیست؟ هان!
هیچ می دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می دانی “دو عیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همان هایم که در دین ؼش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندق ها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زنده های کمتر از مردارها
با شما هستم، ؼنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو!
از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظه های مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آؼشته اند
فصل هامان گونه ای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلوده اند
آسمانهامان لجن آلوده اند
هفته ها در هفته ها گم می شوند
وهم ها فردای مردم می شوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیػ ها مانده در آهنگری
حاصل آؼازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
“یسطرون” هم رفت و ما نون مانده ایم
بعد لیلا باز مجنون مانده ایم
بحر مرداب است بی امواج، آی !
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بؽضش گلوگیر است باز
زخمی ام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت
شعری از محمد حسیه جعفریان
سلام خسته نباشی داداش دارم میرم بخونم
جالب بود.
حال کردم
سلام
اینجا غزه است
اینجا سرزمین مظلومان است
اینجا سرزمین کودکان داغدار،سرزمین زیتون به رنگ سرخ
خوشحال میشم اگه از وبلاگم دیدن کنید،اگر براتون مفید بود لطفا آدرس منو لینک کنید.
http://www.gaza11.blogfa.com
سلام داداشی
کامپیوترم پکیده بود
چندین روزی از فضای سایبری دور بودم.
التماس دعا
فدای دکمه های کیبردت
فدای کلیک موست
لحظه کلیک روی انتشار نوشته تو می ارزه به تمام نشستهای خبری گلابی های بی بصیرت!!
یا زهرا نگهدار حسین ما باش
سلام دوست عزیز
با پست “کاش همسایه ی آقا می شدم” به روزم
خوندنش خالی از لطف نیست
یا علی فدای سید علی
یه خبر مسخره و ناراحت کننده
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=60309
سلام
من صمیمانه این پیروزی رو به سیداحمد تبریک می گم ولی یه تماس با بی بی سی باید بگیرم. خودتون اعتراف کردین دفعات قبل تقلب می شده. صحنه آرایی از این غلیظ تر؟ والا
مطلبتون فوق العاده بود. دست شما درد نکنه.
امشب خیلی دعام کنید داداش حسین.
یادتون نره ها. اگه هم یادتون رفت اسم بیارین بگید همونی که التماس دعا داشت. اسمش چی بود؟ ها. آسون قرمبه. اینجوری معلوم می شه که منظورتون من بودم. 😀
یا علی
سلام
راستی یه خبر جالب نظرت چیه؟
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=60309
بنیاد شهید پس از شهید اعلام کردن کهریزکیها حالا درخواست داده تا نام یه خیابون به اسم یکیشون بشه.
بسم الله
سلام داداش حسین .
احسنت . زیبا بود . ما اگه شیخ رو نداشتیم به کی می خندیدیم ؟؟؟؟
التماس دعا
/.
“من اول شدم؟
واقعا؟
باورم نمیشه!
عجب سعادتی!
مخلصم داداش جانم.
داداش حسین: این پیروزی بزرگ را به شما تبریک عرض می کنم. برای یک بار بدون تقلب نظرت اول شد!!!””
مردم از خنده :))
حقیقتا کامنتا بعضی وقتا جالب تر در میاد
اااااا…. ببخشید …. سلام 🙂
سلام منم دوباره اومدم . . .
می دونم از طرحامون خسته شدی . . .
اما ما کاری دیگر جز این کار بلدنیستیم . . .
دعا یمان کن . . .
http://aks98.com/images/5gm032sj13lff75lgsrw.jpg
التماس دعا
آرزوی مالک (به جای گفت و شنود)
امروز در سالروز شهادت مولایمان، امیر مؤمنان علیه السلام، این ستون را به مالک و عمار می سپاریم و به گونه ای متفاوت از همه روزها می نگاریم؛
انگار همه غم های دنیا در دل مالک خیمه زده است… آوردگاه «صفین» است… دو سپاه درمقابل هم به صف ایستاده اند، برای ساعتی جنگ از نفس افتاده است. «عمار» آهسته به مالک نزدیک می شود. مالک اما، چنان در افکار دور و دراز خود غرق است که متوجه حضور عمار نمی شود… مالک! برادرم! به چه فکر می کنی؟ مالک که رشته افکارش پاره شده است، با شنیدن صدای آشنای «عمار» لبخند می زند، یار دیرین را در آغوش می گیرد… عمار! برادرم! در این اندیشه بودم که کاش می توانستم مولایمان علی(ع) را به دورانی ببرم و در میان مردمانی ببینم که او را قدر می دانند و گفته هایش را بر صدر می نشانند. همه جا از او به یک اشاره باشد و از مردم به سر دویدن… مالک! برادرم! من از این معرکه به دیدار دوست می روم. تو اما، مسافر بعدی هستی، از راه مصر به ما می پیوندی و علی(ع) را شنیده ام که در محراب به خون می نشیند… و باز هم از مولایمان شنیده ام که پس از او، گردونه روزگار می گردد و می چرخد و به دورانی می رسد که مردمانش علی را قدر می دانند و او را نادیده بر صدر می نشانند… گفته اند که آنان از دیار سلمان هستند. به یاد داری که مولایمان وصف آنها می گفت و از ژرفای دل می فرمود «آه که چه شوقی به دیدار آنها دارم»…
و امروز، آن روزگاران است. شاید عمار و مالک مردم این روزگاران ایران اسلامی را به نظاره ایستاده اند، چه سرود زیبایی بر زبان این مردمان است، خطاب به مولایشان علی(ع)
هرگز کسی نگوید بالای چشمت ابروست
تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد
تو دانشگاه که…
تو بی ار تی که…
تو مترو که…
تو در و همسایه هم که …
بی خیال مهم اینه که الان جیگرم حال اومد .
تو دانشگاه که…
تو بی ار تی که…
تو مترو که…
تو در و همسایه هم که …
بی خیال مهم اینه که الان جیگرم حال اومد .
داداش اگه اینو ندیدید حتما ببینید . قرار شده یه خیابون هم به نام شهدای قلابی کنند .
این هم سند دستور مسئولان بنیاد شهید !!!!!!!! :
http://www.jahannews.com/vdcbf5b8frhbf5p.uiur.html
گلی به گوشه جمال آقایان !!!!!
داداش حسین بابا ایول داری بخدا دستت درد نکنه کلی خندیدیم
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بووووووووووووووووووووود! ولی این جوری نگو گناه داره اگه این بی سواد هم بره دیگه مورد خنده نداریم داداش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ابروی هر چی لره برده این آقا
به الاغ چرا توهین میکنید؟
سلام به همه ی رفقا.اگه راستشو بخواین دلم بد جوری هوس ساندیس کرده!ساندیسم که گروووووووووون!مام که فقیییییییییییییر!پس چیکار کنیم؟اهااااااااااااان!فهمیدم!جمعه میایم راهپیمایی حکومتی!ساندیسامونو میگیریم میاریم خونه.افطار که شد میخوریمش.بعد چشم اسرائیلو هدف میگیریم و نی ساندیسمونو فرو میکنیم تو چشمش.راستی رفقا-میگن قراره امسال این سبزای متمایل به قهوه ای بیان شعاربدن:مرگ بر برزیل/مرگ بر ترکیه!!!من موندم اینا این همه خلاقیتو از کجا اوردن؟شاید دسته نن جونه کروبی در میونه!!! الله اعلم…..
سلام به بر و بچه های قطعه۲۶
از وبلاگ ما دیدار کنید با مطالب جدید منتظرتون هستم
ما رو زا نظرات دریغ مکنید
http://www.seyedkhorasani.mihanblog.com/
من تازه با شما آشنا شدم باعث افتخاره خیلی عالی مینویسید فقط چرا دیگه به قضیه شهدای !!!!! حادثه کهریزک اعتراض نمی کنید مگه نگفتید دست بردار نیستید نکنه میترسید به عاقبت طلبه سیرجانی دچار بشید راستی اگه طوماری برای امضا لازم داشتید ما هستیم
یه دنیا قشنگ بود .
سلام داداش.
عالیییییییییییییییییی بود
ممنونم
سلام دوباره،
من دوباره خیلی اتفاقی اومدم اینجا، ولی اصلا انتظارشو نداشتم!!!!!!!!!!! شما چرا؟؟؟!!
پستم پاک شده بود!!! فقط انتقاد به یک شیوه بود، دوست داشتم روش بحث میشد، خب یه استنباط شخصی بود شاید به نتیجه بهتری می رسیدیم…
ولی انگار نه، از حوصله جمع خارجه این حرفا!!!! احساس می کنم آقامون مظلومن..
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای
ای ول!
من که مدتیه فقط *کروبیات قطعه ۲۶* رو میخونم!
آرزوی سلامتی و سعادته… برا همتون دارم…
http://www.4visit.com/uploads/audio/aMPM3cd0g50lmqrmgClC.mp3
خدا نسل رهبر را هم حفظ کند