شفا

ن. پ/ بهاریه ۲۶: سین اول و دوم و سوم: سرگردانی، سرگشتگی، سعی…
نزدیک عید پارسال بود. اردوی جنوب را قرار بود با یکی از رفقا برویم. نشد اما. خیر بود شاید… آنجا باید تنها شد با خدا… با شهدا… با خودت…
مادرم حالشان خوب نبود. چرا دروغ؟ حالشان خیلی بد بود. خیلی… عمل داشتند و عملشان هم عدل افتاده بود روز سوم اردو. یعنی روزی که ما در راه برگشت بودیم. مادرت بیمار باشد و عمل داشته باشد و تو رهایش کنی و بروی…به کجا؟… مانده بودم بروم یا نه؟
سین چهارم، پنجم، شش : سفر، سیر ، سماجت در دعا
نیت کردم بروم شفای مادرم را از برادر شهیدش بگیرم. رفتم… آشفته… پریشان و خودم را غرق کردم در خاک های جنوب. چادرم را، جورابم را، لباس هایم را، همه چیزم را خاکی کردم. به التماس، به گریه، به خواهش، به عجز، به ناله، شفای مادر را خواستم. دایی جان! خواهر خودت است. خودت می دانی و خدا و خودش…
سین هفتم: سلامت…
برگشتنی آرام شده بودم. آرام گرفته بودم. آن قدر که اطمینان داشتم به موفقیت آمیز بودن عمل قبل از تماس… و مادر شفا یافت. چه لذتی دارد شور عید را با شفای مادر جشن گرفتن و دعایی که قبل از گفتن قبول شده بود… حول حالنا الی احسن الحال.

این نوشته در 20:06 ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. صبا می‌گوید:

    خداوند تمام مادران ، این فرشته های عشق و ایثار و حیات را برای فرزندانشان نگه دارد.

  2. یک بنده خدا می‌گوید:

    سلام
    عالی بود کیف کردم

  3. مرضیه می‌گوید:

    خدا مادربزرگوارتان را حفظ کند و تمام مادرانی را که نسبتی دارند با شهدا و تمام مادرانی را که زحمت کشیدند تا فرزندان صالحی تربیت کنند و تمام مادرانی که نماندند تا ثمره ی عمرشان را ببینند را بیامرزد و هم چنین مادر من را که دلم در این روزهای آخرسال برایش تنگ تنگ است در پنجمین بهاری که مادر پیشم نیست تا پاهایش را ببوسم تا پیشانی ام را ببوسد تا دخترم را که ندیده ببوسد تا شوهرم را که ندید ببوسد و من در لحظه تحویل سال در دلم به صدای بلند فریاد خواهم زد: مامان دلم برات تنگ شده دوری از تو برام سخت شده و عکسهای تو در لحظه ی تحویل سال آخری که پیشمان بودی برایم دردآور است مادر!با حضرت زهرا(سلام الله علیه) محشور شوی

  4. ط . زمانی می‌گوید:

    خیلی تمیز نوشتید، خیلی.
    خلاصه، جذاب و عالی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.