رجز من برای اوباما

غروب خورشید، غرور روز را به بازی گرفته بود و نور آفتاب داشت آخرین زورش را می زد و هوا داشت تاریک می شد و شمعی که روشن شده بود روی مزار شهید گمنام داشت ذره ذره آب می شد و مردی که نشسته بود روی ویلچر داشت بی تاب می شد. کدام سهمیه را به جانباز ویلچری بدهیم نخاعش وصل می شود؟ کدام سهمیه حج برای مادر شهید حکم جگر گوشه اش می شود؟ کدام سهمیه دانشگاه برای فرزند شهید جای خالی پدر را پر می کند؟ ما که هیچ، “بنت الحسین” راضی بود دنیا را بدهد و فقط یک بار دیگر سرش را بگذارد در آغوش حسین. چوب خیزران سهمیه یتیمی دختر بچه سه ساله نبود. از زخم زبان باز هم تازیانه ساخته اند و سخاوتمندانه دارند سهمیه یتیمی ما را می دهند.  جانباز ویلچری با هیچ سهمیه ای نمی تواند پله های ترقی را طی کند؛ بویژه اگر این پله ها مثل پله های مترو برقی باشد. “جوانمرد قصاب” ایستگاه صلواتی نیست و در آن شربت شهادت نمی دهند. جوانمرد، آن قصابی بود که بعد از عمری لات بازی، روی بازویش خال کوبی کرده بود؛ “عشق خمینی” و در کربلای پنج از بچه بسیجی ها یاد گرفته بود چگونه نماز شب بخواند. جوانمرد، کفتر بازی بود که به عشق خمینی خودش را جلد شهادت کرده بود و در والفجر مقدماتی به جای کفترها خودش را پرواز داد. در بالکن ایستگاه جوانمرد قصاب ادوکلن می فروشند به قیمت خون پدرشان که به جای عطر گل محمدی بوی قاره قصاب بالکان می دهد. این ادوکلن، قلابی است؛ بوی “نوفل لوشاتو” نمی دهد ولی برچسب پاریس دارد. پاریس مهد آزادی نیست. روی بدنه بمب شیمیایی که سینه جانباز ما را مسموم به گاز خردل کرده «Made in FRANCE» خورده است. اینجا تهران است؛ صدای مرا از درون سینه جانباز شیمیایی می شنوید. آسمان تهران صاف تا کمی ابری همراه با خس خس سینه جانباز شیمیایی است. نامردها در مترو به زور می خواهند “مشتری” را بکشانند داخل مغازه “مریخ” که در سطح آن آب پیدا شده اما هنوز کودکان حسین از عمق جان تشنه لبند و یک قطره از این آب به گلوی خشکیده علی اصغر نمی رسد. فروشنده، کارمند مترو است ولی حقوقش سر برج از روی خون شهدا واریز می شود به حسابش. این را نمی داند و به جای نگه داشتن حرمت خون شهدا احترام آقازاده را نگه می دارد. خودش را هفت قلم آرایش کرده اما با دست خودش روی در مغازه نوشته؛ “ورود خانم های بد حجاب اکیدا ممنوع”! این روزها وقت نماز همه مغازه های مترو باز است و هیچ فروشنده ای حاضر نیست حتی در ایستگاه حرم مطهر با خدا معامله کند. این روزها اذان بیجا مانع کسب است؛ حتی اذان بلال. این روزها مغازه های اطراف حرم امام که دارند نان امام را می خورند حتی به پابرهنگان نسیه نمی دهند. این روزها گلدسته های حرم امام زرد است و گنبد حرم سفید است اما موسسه تنظیم پیش امام روسیاه است. من باز هم می گویم؛ این روزها به جای کار کردن روی پروژه حرم امام باید روی بصیرت خودشان کار کنند. آری، این روزها نسیه ممنوع است حتی برای جانباز قطع نخاعی که به صورت نقد از جانش در راه جمهوری اسلامی گذشت. در دکان آقازاده های وطن فروش اما برای دخترکانی که به صورت نقد تن فروشی می کنند، نسیه آزاد است. خدا پدر امر به معروف را بیامرزد. نهی از منکر جوانان را از دین جدا می کند. باید در زیر زمین مترو کار زیر بنایی کرد و به جای “قال الصادق”، جوانان را “هدایت” کرد به بوف کور. بوف، کور بود و مثل “سگ های ولگرد” ندید ۲۹ سال است که مرد پا دارد ولی قدرت ایستادن ندارد. پایی که با آن نتوان راه رفت به چه درد می خورد؟ مرد ۴۰ سال از خدا عمر گرفته ولی بیشتر از نصف عمرش روی ویلچر سپری شده. از این وضعیت حتی فرشته هایی که روی شانه های چپ و راست مرد نشسته اند خسته شده اند. فرشته واقعی خود مرد است و خدا به ملائکش دستور داد سجده کنند جلوی “آدم” که این بار نشسته است روی ویلچر و به جای خوردن سیب، دارد از دست روزگار، آسیب می خورد. مرد ویلچری پا دارد اما چه فایده که جانباز قطع نخاعی است. مثل آقای ساکت که زبان دارد اما لال است. مثل آدم نابینایی که چشم دارد ولی بینایی ندارد. مثل آدم ناشنوایی که گوش دارد اما یارای شنیدن ندارد و ندای “هل من معین” حسین را نمی شنود. خوب شد که در مثل مناقشه نیست و الا دعوا می افتاد میان واژه ها و کلمات، سر همدیگر را می بریدند. قهرمان داستان ما سر پل ذهاب نخاعش قطع شد و جانباز ویلچری شد و سر پل صراط که پای بسیاری خواهد لرزید، او روی ویلچر کار آسانی پیش رو خواهد داشت. یک بار در عالم خواب دیده بود که قیامت است و نشسته روی ویلچر و دارد می رود به سمت بهشت. برگشت ببیند چه کسی دارد ویلچر را هل می دهد. کسی را ندید، فقط دو دست بریده دید. از خواب پرید و هاج و واج مانده بود؛ پس خداوند پرونده عباس را به کدام دستش خواهد داد؟ راستی! قمر بنی هاشم از نظر خدا جانباز چند درصد است؟ بنیاد شهید می تواند به جانباز قطع نخاعی سهمیه ویلچر بدهد اما این سهمیه به چه درد مرد می خورد؟ اما من با سهمیه رفتم دانشگاه. من با سهمیه به سینما می روم. با سهمیه می روم رستوران. با سهمیه به من اکسیژن بیشتری می دهند. من با سهمیه می روم دربند و نیش این سهمیه ها مرا در “بند” می کند. من با سهمیه یخچال گرفتم که به جای یخ، یخ در بهشت بیرون می دهد و به جای آب، جام زهر. من با سهمیه موبایل گرفتم که با یک دکمه کار ماشین لباس شویی را هم انجام می دهد و اگر این دکمه را دو بار پشت سر هم فشار دهیم لباس را هم اتو می کشد. موبایل من چون سهمیه ای است “جی پی اس” دارد و می تواند نشان دهد در دل مادر چهار شهید چه می گذرد. با سهمیه به من آبمیوه گیری داده اند که در عین حال ساندویچ هم می سازد اما انسان ساز نیست. با سهمیه به من آدم آهنی داده اند که قانون سوم نیوتن را بلد است ولی احساس ندارد و قادر نیست برای دو دست بریده حضرت قطیع الیمین، گل پسر ام البنین اشک بریزد. با سهمیه به من چای ساز داده اند که قهوه هم درست می کند. با سهمیه به من خانه داده اند ۵۰ متر که اجاره ای است ولی از کاخ سران فتنه هم بزرگ تر است. با سهمیه به من ماشین داده اند که ضد گلوله نیست و می توان با آن به راحتی مسافر کشی کرد. شما یک موی “بابا اکبر” را به من بدهید، من همه این سهمیه ها را به شما برمی گردانم. من شاکی ام. سهمیه یتیمی ما زخم زبان نبود. وعده ما آن دنیا پیش شهدا. شما نخاع جانباز ویلچری را وصل کنید، من همه سهمیه های او را قطع می کنم. سهمیه دادن به ایثارگران را بنیاد شهید باید از غربی ها یاد بگیرد. الان یکی از افراد آن لاین وبلاگ من رئیس جمهور آمریکاست و به “بالاترین” دستور داده سهمیه مرا با فحاشی بدهد. چطوری آقای اوباما؟ چه کار می کنی با جمهوری اسلامی؟ شنیده ام باز ما را تهدید کرده ای؟ اما امام که گفت؛ “آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند”، دوره ریاست جمهوری شما را مستثنی نکرد. دیدی خامنه ای، خمینی دیگر است؟ شبی از پی شبی می رود ولی ماه همان ماه است. حالا آقای اوباما! ما چهار تا انتقاد از خودی ها می کنیم، خیال نکن حاکمیت در کشور ما دوگانه است. اصلا تو می دانی چرا برخی خواص ما در فتنه ای که شما علیه ما راه انداختید سکوت کردند؟ نمی دانی، الکی حرف نزن. اصلا ما خودمان به خواص مان گفته بودیم سکوت کنند. ما جوانان در این جنگ نرم، شما را حریف بودیم؛ لذا از خواص مان خواستیم خواباندن این فتنه را بسپارند به ما و خود استراحت کنند تا برای جنگ بعدی، با انرژی بیشتری به مصاف شما بیایند. اینها با ما هستند نه با شما. ما ۸ ماه شما را فریب دادیم و سرتان گول مالیدیم. اصلا من خودم از آقای ناطق خواسته بودم سکوت کند. من به آقای ناطق نوری گفتم؛ “اوباما عددی نیست، ما ستاره ها با این ماه پاره از پس ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن برمی آییم. شما اگر اجازه دهید این دفعه ما پای کار حضرت ماه باشیم؛ اگر موفق شدیم که هیچ و اگر پیروز نشدیم، شما هم بیا و علیه دشمن نطق کن”، که چون پیروزی نصیب ما شد لذا نیازی به اعلام موضع آقای ناطق نبود. آقای اوباما! اینجای نقشه ما را نخوانده بودی. ما به تو یک دستی زدیم. یک وقت خیال نکنی آقای ناطق بریده است؛ خیال خامی است. این هم که گاهی من در نوشته هایم از آقای ناطق انتقاد می کنم، برای رد گم کنی شما است؛ ما جوانان سپاه ایمان می خواستیم به شما گرای غلط بدهیم. قصه این است. به “آقا محسن” ما خودمان گفته بودیم که برای گمراه کردن شما گاهی نامه های مشکوک بنویسد و ذهن شما را مشغول کند. ما چون در ۸ سال دفاع مقدس، مجاهدت های این فرمانده عزیزمان را دیده بودیم، از وی خواستیم این دفعه پشت صحنه باشد و ۸ ماه دفاع مقدس را بسپرد دست ما، که ایشان هم قبول کرد. تو چقدر بدبختی آقای اوباما که فریب نقشه جمهوری اسلامی را خوردی. اصلا ما، شما را ۸ ماه تمام سر کار گذاشته بودیم. حالا چرا راه دور برویم؛ همین آقای هاشمی. هنوز هم تنها افتخار ایشان سابقه ۵۰ سال دوستی اش با مولای ماست. آن نامه هم که ایشان نوشت برای این بود که محاسبات شما را بهم بریزد و الا ایشان کجا گفته که من عاشق آمریکا هستم. همیشه گفته؛ “من عاشق خامنه ای هستم”. البته “چو عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها”، این بیت را هم “لسان الغیب” به خواهش ما برای فریب دادن شما سروده. فردوسی هم به تمنای ما این بیت را سروده؛ “اگر سر به سر تن به کشتن دهیم، از آن به که کشور به دشمن دهیم”. سعدی هم اگر گفته؛ “بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند”، منظورش بنی آدم بود نه قاتلین کودکان فلسطینی. نه صاحبان گوآنتانامو. شما اگر فرزندان آدم هستید چرا پس بویی از آدمیت نبرده اید؟ بنی آدم ما هستیم که حتی برای آقای کروبی هم دعا می کنیم تا هر چه زودتر سرطان بصیرت شان خوب شود و باز هم ستون پنجم جمهوری اسلامی شود در عمق فضای سایبر. ببین آقای اوباما! اشتباه نکن و وسط دعوای درون خانوادگی ما نرخ تعیین نکن. مثلا خود من یک بار در قالب یک طنز نوشتم؛ آقای لاریجانی “پرسه در مه” می زند. اولا ما چند تا لاریجانی داریم. من مخصوصا مشخص نکردم که منظورم کدامیک از اخوان لاریجانی است که شما را گیج کنم. وانگهی، این که حالا طوری نیست؛ ما با پول خودمان برای آقای لاریجانی یک چراغ مه شکن می خریم! یا مثلا انتقاد من از آقای قالیباف. این هم برای فریب دادن شما بود و الا ما با کارهای خدماتی شهرداری هیچ مشکلی نداریم. ما شهرداری داریم که از تابستان به فکر زمستان شهروندان است و هنوز پاییز نشده، سایت های برف روبی درست می کند و کلی شن و ماسه تهیه می کند. مدیران جمهوری اسلامی همه همین طور هستند و ماهها قبل از آمدن برف به فکر خدمتند. شما به جای حساب کردن، روی دعوای ما با شهردار تهران بهتر است به فکر شهردار تگزاس باشی که بیشتر از این سوتی اخلاقی ندهد. از قالیباف هم راستش خود ما خواسته بودیم که در ۸ ماه دفاع مقدس گاهی برای به اشتباه کشاندن محاسبات دشمن یک طوری وانمود کند که انگار برای شهرداری “تونل توحید” از “تنگه احد” مهمتر است و الا لازم باشد ایشان هنوز هم همان فرمانده دوران ۸ سال دفاع مقدس است. شما اشتباه فکر نکنید. ما در حفظ نیروهای انقلاب بسیار حریصیم. این را ما از مولای مان خامنه ای یاد گرفته ایم. خامنه ای برای ما حکم پدر را ندارد، عین پدر است. خامنه ای پدر همه فرزندان انقلاب است با هر سلیقه ای. سایه ولایت بالای سر همه فرزندان انقلاب است ولو فرزندان ناخلف. رویش ها به جای خود عالی است اما  مولای ما حتی المقدور دوست ندارد احدی از کشتی انقلاب ریزش کند. راز صبر خامنه ای بر اشتباهات سران فتنه به دلسوزی ایشان بر می گردد نسبت به همه فرزندان انقلاب، بلا استثنا. موسوی و خاتمی کاش می دانستند دلسوز واقعی شان کیست؟ خامنه ای چشم دیدن حتی یک ریزش را هم ندارد اما چه کند از ناخلفی پسر نوح که با بدان می نشیند و فرق دوست و دشمن را تشخیص نمی دهد. آقای اوباما! اگر می خواهی بدانی ما چقدر ولایت فقیه را دوست داریم، وصیت نامه پدران مان را بخوان. شما این همه در عراق و افغانستان تلفات دادید، اگر مردید وصیت نامه کشته های تان را رو کنید. “سیندی شیهان” مادر یکی از هزاران نفله شما در جریان جنگ طلبی های دائمی شماست ولی معتقد است بچه اش برای هیچ و پوچ به هلاکت رسیده است اما من در نظام مقدس جمهوری اسلامی مادری می شناسم که پنج شهید در راه اسلام داده است و وقتی به دیدار خامنه ای می رود شرمنده است که دیگر فرزندی ندارد تا تقدیم ماه کند. شرمنده است از روی ام البنین. آری، ما نقشه کشیده بودیم برای شما. جمهوری اسلامی نظام مظلومی است اما همین که به آمریکا و اسرائیل می رسد اتفاقا فوق العاده زیرک و با هوش است و با حساب و کتاب جلو می رود. یکی از ترفندهای جمهوری اسلامی این است که همه مهره های خود را رو نمی کند. راز خانه نشینی برخی خواص نظام ما این بود. جمهوری اسلامی همیشه تعدادی از عناصر خود را می نشاند روی نیمکت ذخیره و اگر لازم شد آنها را به میدان می فرستد. در ۸ ماه جنگ نرم اما لازم نشد که از این نیروهای ذخیره استفاده کند. یعنی ببخشید آقای اوباما! شما آنقدر برای ما حریف مقتدری نبودید که ما مثلا آقای ناطق نوری را هم به میدان بیاوریم. شما از پس عوام ما بر نمی آیی، وای به حال آن روزی که ما با خواص خود به میدان بیاییم. آقای اوباما! شما از پس بچه بسیجی های جنوب شهری بر نمی آیی، وای به حال خواصی که در شمال شهر سکنی گزیده اند. بترس از روزی که ما با خواص خود به جنگ شما بیاییم. خواص ما تجربه دارند که ما نداریم. سابقه دارند که ما نداریم. با امام در پاریس بودند که ما نبودیم. با امام در هواپیما بودند که ما نبودیم. با امام در پلکان بودند که ما نبودیم. با امام در حال “عبور از بحران” بودند که ما نبودیم. تازه اینها آقا زاده هم دارند. پول هم دارند. رسانه هم دارند. نفوذ هم دارند که ما هیچ کدامش را نداریم و ان شاءالله خواص ما از این دارایی های خود در جهت اعتلای نام جمهوری اسلامی استفاده می کنند. پس بترس از آن روزی که ما با ذخیره های طلایی خود به میدان جنگ با شما بیاییم. آن روز گلی می زنیم به دروازه تان زیباتر از گل حمید استیلی. خوش بو تر از گل پرپر شده شهید حسین غلام کبیری. آن روز ما تیم شما را سوراخ سوراخ می کنیم. این ۸ ماه اگر چه برای شما خیلی مهم بود ولی برای ما دست گرمی بود. شما در جنگ بودید و ما در مانور. ما با نیروهای اصلی خود به میدان نیامده بودیم. شما آنقدر تیم تان ضعیف بود که مربی تیم ما بهتر آن دید به جای تیم اصلی با تیم “ب” به نبرد شما بیاید. آقای اوباما! مگر “نه دی” اکثرا جوانان و نوجوانان نبودند که به صحنه آمدند؟ شما با همه قوا با همه ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی تان با همه باد و بروت تان با همه دارایی تان با همه سایت های تان آمدید ولی ما با تیم نوجوانان مان آمدیم و شما را هم بردیم. با چی؟ نه با سیستم “چهار چهار دو”، با سلاح ایمان و البته با ساندیس. با نی ساندیس. ما آنقدر جمهوری اسلامی را دوست داریم که یک روز اگر ساندیس نظام مان را نخوریم از تشنگی می میریم. ما آنقدر جمهوری اسلامی را دوست داریم که از هنرمندان متعهد برآمده از نظام تقاضا کردیم این ۸ ماه قلم و دوربین را به دست ما بدهند و هنرنمایی ما را ویرایش کنند. ما “نوهنرمندان متعهد” از سید مهدی شجاعی عزیز از مجید مجیدی از ابراهیم حاتمی کیا و از دیگرانی که معلم ما بوده اند خواهش کردیم برای متوهم کردن دشمن سکوت اختیار کنند و اجازه دهند ما که شاگردان شان هستیم با اهرم هنر به مصاف شب پرستان برویم. من یک سطر “کشتی پهلو گرفته” را یک کلمه این کتاب را با کل آثار نویسنده های غربی عوض نمی کنم. “من او” هر چه باشد، “من ما”ست نه “من شما”. ناز کند؛ عیبی ندارد ما نازش را می خریم. امیرخانی تنها راضی به “رضا”ی شهدای جمهوری اسلامی است؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد و در جشنواره شهید حبیب غنی پور نشان داد قدر شهدای وطن را می داند. ما حریصیم در حفظ هنرمندان برخاسته از انقلاب. در حفظ همه شان. من یک قطره از “باران” مجیدی عزیز را به کل اقیانوس کبیر نمی فروشم. من مفتخرم که کل دیالوگ شاهکار سینمای ایران، “آژانس شیشه ای” را حفظ هستم. ما ناز این “بلبل عاشق” را می خریم تا فقط برای شقایق ها بخواند. ما در حفظ این بازوهای هنری اتفاقا بسیار خسیسیم و اصلا سخاوت نداریم که آنها را از دست بدهیم. ما حالا دو تا انتقاد از بزرگ تر های خود در عرصه هنر می کنیم، این برای گمراه کردن دشمن اصلی است که خیال کند بین ما دعواست و نقشه اش را بر اساس این دعوا تنظیم کند و آخر سر در “نه دی” متوجه شود کور خوانده است. مدافعان اصلی سرمایه های متعهد برخاسته از انقلاب اسلامی اتفاقا خود ما هستیم. گاهی هم اگر نقدی می کنیم فقط از این روست؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی”. آقای اوباما! ما اتفاقا به عشق حکومت، می آییم راهپیمایی حکومتی. با چه وسیله ای می آییم؟ با اتوبوس. با کدام اتوبوس؟ با همان اتوبوسی که پدرم را به جبهه برد. کی؟ روز چهارشنبه و هر روز دیگری که لازم باشد. برای انقلاب ما هر روزی “نه دی” است و هر مکانی “خیابان انقلاب” است. آقای اوباما! ما نه تنها با اتوبوس به راهپیمایی حکومتی می آییم، بلکه موقع برگشتن از راهپیمایی هم با همین اتوبوس برمی گردیم خانه. کدام خانه؟ یک خانه حکومتی. نامش چیست؟ “بیت رهبری”. ما خانه مان هم حکومتی است. کدام حکومت؟ جمهوری اسلامی. رهبرش کیست؟ خامنه ای. حضرت آیت الله العظمی خامنه ای. مهتاب با همه عظمتش، تنها گوشه ای از نور چشم ماه ما را دارد. نه، ما دیگر بزرگ شده ایم و به جای دیدن تصویر ولی فقیه در ماه، مولای مان  را عین “ماه” می دانیم و او را “حضرت ماه” خطاب می کنیم و مگر جز این است که ماه، روشنایی بخش شب های بی خورشید است؟ اگر جز این است که ماه، تسلی بخش دل داغدار ستاره ها در فراق خورشید است، پس شک مکنید که خامنه ای نائب بر حق امام زمان است. زلزله ظهور اگر فردا روزی قرار باشد حادث شود و لرزه بر اندام “کسرای سفید” بیاندازد، خبر در پیش بودن این زلزله را اول به مولای ما می دهند. شما لطفا غیب گویی نکنید! آقای اوباما! بزرگ ترین مشکل شما این است که نمی دانید ما رهبرمان را چقدر دوست داریم. ما آرای پراکنده پای نامزدهای مختلف نیستیم. ستاره های بی شمار پشت سر ماه هستیم. فداییان خامنه ای هستیم. این همه لشکر حتی اگر به عشق ساندیس هم آمده باشد باز از این روست که این ساندیس ها در نظام مقدس جمهوری اسلامی تولید می شود که رهبرش خامنه ای است. آری، ما به عشق ساندیس جمهوری اسلامی، خودش را نوش جان می کنیم و “نی” اش را فرو می کنیم در چشم بدخواهان خامنه ای. پس بگذار این همه لشکر به عشق ساندیس نظامی آمده باشد که رهبرش خامنه ای است. نتیجه یکی است. ما به عشق هر آنچه نسبتی با این نظام داشته باشد غوغا می کنیم. ساندیس خوردن از ما، سادیسم گرفتن از شما. ما اما به “عشق رهبر” غوغا نمی کنیم، قیامت می کنیم. “نه دی” چون به عشق ساندیس بود، غوغا بود. قیامت می خواهید ببینید، صبر کنید خامنه ای حکم جهادمان دهد. این همه لشکر به عشق ساندیس می آید، آمریکا و اسراییل غلاف می کنند، وای به آن روز که این همه لشکر به عشق رهبر بیرون بیاید. آقای اوباما! “وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد”، شعار نیست. ما این را در عمل نشان تان دادیم. باز هم اگر دلتان می خواهد نشان تان بدهیم ما آماده ایم. شما با ارتش دنیا آمدید و رهبر ما این مربی ما، شما را عددی ندانست و تیم جوانانش را به میدان فرستاد و بی نیاز از فرستادن ذخیره ها به میدان نبرد، تیم بزرگسالان شما را شکست داد. مگر نگفتید این دفعه ما با تمام توان آمده ایم تا کار جمهوری اسلامی را یک سره کنیم؟ زرشک! شما اگر جنگ نرم را نباختید پس چرا گفتید دلارهای مان را الکی حرام این فتنه گران کردیم؟ پس چرا این روزها به یاوه گفتن افتاده اید؟ اصلا یک سئوال؛ آقای اوباما! شما می دانی “عباس” کیست که ما را تهدید به حمله می کنی؟ آدم بودی، برایت یک دوره کلاس “عباس شناسی” می گذاشتم تا بدانی با چه یلی چه پهلوانی چه علمداری چه ذخر الحسینی طرفی. عباس کسی است که همه ارتش تو را با یک گوشه چشم شکار می کند. عاشورای سال هشتاد و اشک، ارتش شما را عباس شکار کرد، فقط با یک نگاه. این عباس نگهدار ماست. پشت و پناه انقلاب ماست. حریفش می شوید، بسم الله! اما من به شما توصیه می کنم حماقت نکنید. عباس کار دست تان می دهد. آقای اوباما! بدبختی شما این است که همین عباس نگهدار خامنه ای است. حافظ ماه بنی انقلاب، قمر بنی هاشم است. من الان مانده ام از هزار کرشمه عباس کدامش را بگویم. با خصم بی شعور نمی توان حرف از دلبری زد. روضه عباس را فقط برای دوست باید خواند؛ بهتر است دشمن را وانهیم و در نهانخانه دل سنگ دلبر را به سینه بزنیم. این آخرین سطور کتاب “نه ده” است؛ بهتر است “زیارت عباس” را بخوانیم: “السلام علیک ایها العبد الصالح. المطیع لله و لرسوله و لامیر المومنین و الحسن و الحسین …”. اما عباس را باید از مادرش “ام البنین” شناخت؛ “یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد/ و راه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد/ انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید/ ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد/ لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد”. اصلا بهتر است برخیزیم و برای عباس سینه بزنیم. “ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد…”. می دانید چرا؟… آخر هوا دیگر کاملا تاریک شده بود؛ شب بود و سکوت بود و ماه بود و ستاره ها و بهشت زهرا. و جانباز قطع نخاعی چشم بر نمی گرفت از مزار شهید گمنام که روی قبرش فقط چند کلمه نوشته شده بود؛ “شهید گمنام. فرزند روح الله”. صدایی آمد. ویلچر را حرکت داد به سمت صدا. دید شهدای “قطعه ۲۶” نشسته اند در بهشت و دارند روضه مادری را می خوانند که به “حسنین” شیر داد اما روی مزار بی نشانش فقط یک کلمه نوشته شده است؛ “مادر عباس”.

***

ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، سپهدار نیامد؛ حسین.

سقای حسین، سید و سالار نیامد، علمدار نیامد، سپهدار نیامد؛ حسین.

(همین متن را در وطن امروز هم می توانید بخوانید. این دل نوشت محصول نشستن پای صحبتهای دوست صمیمی پدرم و کارگردان توانای کشورمان “بهزاد بهزادپور” بود. گاهی هم کلامی با کسانی که موی شان جو گندمی است غنیمتی است قیمتی.)

طرح جلد “نه ده”، جَلد نور است. “شمع” می سوزد و با تاریکی نمی سازد. “شمع” آب می شود ولی تاب یتیمی نور را ندارد…آنچه دارد می سوزد “دل شمع” است نه “بال پروانه”.

و “میثم” در دوئل دلدادگی اش را به نور ثابت کرد؛ اینجا ببینید:

http://duel.blogfa.com

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. محب مولا علی می‌گوید:

    قدحت پر می باد!!!
    یا علی مولا!

  2. فرید می‌گوید:

    وای ممنونم

  3. ..... می‌گوید:

    بسیار ممنون

    ما اما به “عشق رهبر” غوغا نمی کنیم، قیامت می کنیم

  4. انیس می‌گوید:

    سلام
    متن پر و پیمونی آپ کردید فقط اگه لطف کنید به فکر چشمهای کم سو خوانندگان هم باشید ممنون میشم
    یا حق

  5. فرید می‌گوید:

    انصافا عالی بود راستی کتابتون ۲۵۰صفحه است ؟


    ۳۰۰ صفحه است تقریبا. امروز در خبرگزاری ایبنا (خبرگزاری کتاب) و فردا در روزنامه وطن امروز خبر کتاب “نه ده” آمده و خواهد آمد.

  6. عرفان می‌گوید:

    سلام به همه به خصوص داداش حسین و فرید. داداش حسین به خدا این دفعه حرفهایت از همان جنسی بود که دلم برایش لک زده بود . من هر بار تهران میام بهت زده می مونم . یه علامت سوال بزرگ روی سرم نقش می بنده . من هر چی فکر می کنم نمی فهمم بیرون بودن مو و آرایش غلیظ چه کمکی به رسیدن به دانش و تمدن می کنه ؟
    ببینم اصلا برای دختری که صبح تا شب چشم تو چشم نامحرمه حواسی باقی مونده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    راستی داداش قم خییییلی طوفانیه . دعا کن ما رو طوفان نبره .
    فکر کنم کم کم دارم به هواشناسی وبلاگ تبدیل می شم.

  7. صبا می‌گوید:

    فوق العاده بود حسین آقا!مث همیشه.این نوشته رو باید چند بار بخونم.خدای من ما با تیم جوانان و نوجوانان رفتیم به مصاف تیم بزرگسالان آمریکا؟!ما از خواص خواستیم استراحت کنن تو ویلاهای شمال شهر ؟!خدایا از خوشحالی گریه کنم یا از ناراحتی بخندم؟!
    ممنون حسین آقا خوش قول.
    ساعت ۸٬ اینجا ایران٬ صدای ما را از قطعه ۲۶ می شنوید؛
    خواهر زاده ۲ ساله ام داره شعار میده:مک بَ آمیکا!!!!

  8. محسن می‌گوید:

    عالی بود… اگر این را نمینوشتی حدس میزدم که پول میگیری. حالا میفهمم که خودت هم میفهمی گاهی تندرفته‌ای… باید برویم به سمت دوست داشتن خودیا… ابراهیم و مجید و سیدمهدی و رضا… عالی بود…

  9. عرفان می‌گوید:

    داداش حسین . مگه ما نباید با شنیدن اذان عشق کنیم و از خوشحالی از این که وقت ملاقات با صاحبمونه لبخند بزنیم . تو دانشگاه استوانه ای ما / نمازخونه یک انبار درب و داغونه که هیچ وقت تمیز نمیشه و وقتی میخواهی بری تویش تمام لباست پر از آدامس بچه های سبزک می شه . آخه اونا نمازخانه را تبدیل به خوابگاه کردند و توش جولون می دن . در واقع اشغالش کردن . اگه یکی هم حرفی بزنه با همان زبان متمدن خودشان ( فحاشی ها و تحقیر و عذاب روحی نمازگذار ) طرف را پشیمون می کنند .آخه مردیم از این همه تمدن !!!!!!!. بی خود نیست رئیس گفت و گوی تمدن ها ممد تمدن شده بود .تازه موقع پخش اذان هم که همه یا دنبال نهارن یا دنبال جزوه…
    شوخی نیست که دانشگاه ما آزاد است اون هم از نوع اسلامی!!!!!!
    آره داداش ………

  10. س می‌گوید:

    وای بر اونهایی که میگن این نوشته خوبه.همین

  11. معصومه می‌گوید:

    عالی بود
    تا آخرش خندیدم ولی بلاخره آخرش اشکم رو در آوردید
    خدا حفظتون کنه

  12. صبا می‌گوید:

    واقعا وای به حال اونایی که میگن این نوشته خوبه نمی دونی الان تو چه حالی هستن.قالب حرفهای حسین آقا هیچ تغییری نکرده٬ما قد خودمون برداشت کردیم.
    بازم ممنون حسین آقا!خلاقیتت به خاطر اون اکسیژن سهمیه ای هست که تنفس کردی

  13. اندیشه روشن می‌گوید:

    سلام

    خداقوت
    عالی بود
    یه کمی هم به فکر ما باشید. وقتی این شور رو تو نوشته هاتون میبینیم
    حس نوشتنمون کور میشه دیگه نمی تونیم بنویسیم!

    البته می دونم باید برعکس باشه ولی نمی دونم چرا این مدلی شدیم!
    به هرحال پیروز باشید و قلمتان پر رونق!
    یاعلی

  14. فریدبه عرفان می‌گوید:

    دست چندتا بچه بسیجی رو بگیردی یه یا علی بگید یه دستی به سرو روی نمازخونه بکشید دیوارا رو پر احادیث کنید موقع اذان پیش قدم بشید واسه اینکه اذان بدید اگه کلاساتون زمان اذانه موقع شنیدن صدای اذان از کلاس بیاید بیرون برید نمازخونه شما به اونا تزیق ایمان کنین نذارین اونا ایمان شماها رو بگیرن گر چه سخته اما ممکنه یا نه اگر چه ممکنه اما سخته این درسته

  15. حسین می‌گوید:

    آقا خدا شما رو برای سربازی حضرت “ماه” حفظ کند.
    ما دعاگوی شما هستیم

  16. محمد می‌گوید:

    سلام.خیلی خوشحالم چون برای اولین بار جز اولین ها بودم.صفحه که بالا اومد دیدم نوشته ۳نظر گفتم پس حتما تازه مطلب گذاشتین چهارپنج خط که خوندم نتونستم تحمل کنم اومدم نظر بزارم که دیدم نوشته ۶نظر.مثل همیشه عالی بود

  17. عرفان می‌گوید:

    دستت طلا….
    همیشه عاشق و خالص بمانی انشاالله

  18. فهیمه می‌گوید:

    محشر بود برادر! همه‌اش مخصوصا ماجرای تیم(ب)!!! خدا خیر امر به معروف را بیامرزد. نهی از منکر جوانان را از دین دور می‌کند” عجب کنایه‌ی تمیزی رفتید به این فرهنگ مسخره‌ی “جذب(به دین)؛ حتی به قیمت فنا(ی دین)!”
    تاکید می‌کنم اوباما کور خوانده است ولی نباید در همین حد بماند. باید این بار برایش گران تمام شود!
    وقتی دارید روضه‌ی عباس می‌خوانید در نهانخانه‌ی دل… یاد چند تا کویر خشک هم باشید که باب‌الحوائج با دست‌های آب‌آورش بارورشان کند
    ما کویرها امیدمان اینست که خدا سقایی بفرستد و آبی و حیاتی… یا عباس

  19. بسیجی نما می‌گوید:

    قیامت میکنیم…
    با این یه تیکه رفتم تا آسمون و اومدم. چرا بعضی ها نمیتونن عشق ما به حضرت ماه رو در کنند؟

  20. سلام می‌گوید:

    الحمد لله این جمعه شب مثل جمعه قبل آرزو به دل نماندیم
    داداش حسین آخرشی….

  21. فدایی تار موی سید علی می‌گوید:

    سلام.
    عالی بود.خدا خیرتون بده.از اینکه در جمع خوبها رفت و آمدی دارم خدا را شاکرم.قمر بنی هاشم از هر انحرافی محفوظتان بدارد.

  22. نسیم می‌گوید:

    خدا قوت!
    لذت بخش بود

  23. سوره عیوضی می‌گوید:

    آره باراک پسره بد تو زندگی خصوصی آدما دخالت نکن.بده،زشته،قباحت داره.

  24. ن.خ می‌گوید:

    وای بر اونهایی که میگن وای بر اونهایی که میگن این نوشته خوبه
    وای بر اونهایی که میگن اینا همش شعاره
    وای بر اونها اگه خامنه ای حکم جهادم دهد
    همین وبس

  25. تلنگرخانه می‌گوید:

    نبرد “آدم”ها و “آرمان”ها…

    قلمی از مهدی عرفانی…

    “در تلنگرخانه بخوانیدش”

    یا حق..

  26. یگان می‌گوید:

    اصلا حال میکنم ثواب اشکهایی که ریختم اخر نوشتت برای آقام حسین و علمدارش باشه برای حسین قدیانی عزیزم

  27. بسم الله الرحمن الرحیم
    ( فوری فوری فوری فوری )
    حتما در نظر سنجی وب سایت حامیان جمهوری اسلامی شرکت کنید .
    اگر ما را لینک نکردید در صورت تمایل لینک کنید و به ما خبر دهید .
    ( فوری فوری فوری )
    حتما در نظر سنجی شرکت کنید ….
    وبلاگ های ضد انقلاب میخواهند این نظر سنجی کم رای باشد …..
    حتما در نظر سنجی شرکت کنید ….

  28. غربت می‌گوید:

    سلام و ادب خدمت شما بزرگوار حسین قدیانی عزیز
    عرض تسلیت به مناسبت ……………………….
    قلم توانایتان مستدام.
    یا حق

  29. خودم می‌گوید:

    اوباما رقمی نیست که بخواد دخالت کنه. بزار واسه خودش خوش باشه.

  30. یه آشنا می‌گوید:

    سلام برادر دمت گرم این نوشته ات خیلی به دلم نشست مخصوصا اولش
    یاحق

  31. فاطمه می‌گوید:

    خدا قوت
    اما این دفعه مثل همیشه به دل نچسبید. یعنی برای من اینجوری بود!!!!

    امیدوارم دوستان دیگه خیلی خیلی خیلی خوششون بیاد تا بشه از نظر من صرف نظر کنیید!
    .
    .

    بنفسی انت خامنه ای


    خودم که معتقدم این بهترین نوشته تمام عمرم بود. البته نظر شما محترم است.

  32. حسین قدیانی می‌گوید:

    با سپاس از همه عزیزان
    اگر این متن به دل تان نشسته است حتما “بهزاد بهزادپور” را هم دعا کنید که جرقه نوشتن این دل نوشت را ایشان در ذهن من زد. نگاه کردن به فتنه از این زاویه دیدنی محصول نظرات کارشناسانه این کارگردان کشورمان به دل نوشت “همیشه پای یک ظن در میان است” می باشد. بسیار مفتخرم که بهزادپور عزیز برای نقد نوشته من وقت گذاشت و نقاط مثبت و منفی متن را به من گوشزد کرد. بهزادپور از صمیمی ترین دوستان پدرم بود و بیشترین عکس با “بابا اکبر” را ایشان دارد؛ آنجا که با هم تاتر کار می کردند و پرده خوانی می کردند. به قول الهی قمشه ای گاهی بهترین گوشواره، دستی است که گوش آدمی را می گیرد و به او نکاتی را از سر خیرخواهی گوشزد می کند. توصیه برادرانه داداش حسین شما به شما سروران این است که حتما نوشته های تان را در معرض نسیم انتقاد قرار دهید و قبل از آنکه متن خود را در وبلاگ بگذارید آنرا با فردی امین در میان بگذارید تا کارتان به نحو احسن چکش کاری شود. ممنون از همه شما و یادتان نرود که من در این نوشته داشتم برای دشمن رجز می خواندم. این یادآوری خیلی مهم است.

  33. H-m می‌گوید:

    سلام
    جوهر قلمت با خون شهدا پر شده، داداش حسین!

  34. اسراء می‌گوید:

    سلام
    فقط می توان بگویم تا نظر حق به این قلم نباشد نمی تواند این گونه بنویسد.
    در پناه حق بسیجی ماه بمان

  35. sm می‌گوید:

    با سلام
    همین قد بگم که بسیار عالی بود
    اما چیزی که منو میرنجونه این تبلیغات بالای صفحه است که اصلا سنخیتی با این وبلاگ نداره
    مهاجرت به کانادا روشهای جذابیت فیلمهای اکشن
    هر کی ندونه کار کیه دچار تناقض میشه

  36. محسن می‌گوید:

    همه رو سر کار گذاشتی:
    اوباما را
    سران فتنه را
    ما را…
    الهی خود خدا تو رو سر کار بذاره
    البته کارای خوب!

  37. سحر می‌گوید:

    عالی کلمه کوچک و ناتوانیه برای نوشته شما . واقعا رجز محشری بود

  38. سید مرتضی می‌گوید:

    ما را بلندی علمت سربلند کرد……..شاهیم اگر گدای گدای شما شویم… یاعباس!
    دل نوشته ات غم غروب جمعه رو از دلمون گرفت انشالله همیشه قلمت برای عمو عباس بنویسه و یه روزی هممون کنار عموجان پای رکاب حضرت بقیه الله شمشیر بزنیم انشالله!. اللهم عجل لولیک الفرج.

  39. دوست می‌گوید:

    عالی بود مثل همیشه
    ممنون

  40. محمود می‌گوید:

    بابا عجب راه خوبی واسه پول دراوردن و مفتخوری پیدا کردی داش
    منم دانشگا رو بزارم کنار به صف مفتخورا اضافه شم

    مرگ تو و امثال تو نزدیک باد . آمین


    مرگ اگر مرد است گو نزد من آ/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ/ او زمن جانی برد بی رنگ و رو/ من ز او دلقی ستانم رنگ رنگ!!

  41. محمد محمدی می‌گوید:

    من او . . . من ما . . . من شما . . . ، مثل همیشه شاهکار.

  42. pary می‌گوید:

    سلام علی قلب زینب صبور..
    سلام
    آغاز دهه فاطمیه رو به همه تسلیت میگم.

    دلم لرزیدو چشام باریداز نوشته هاتون،هیچ کس نمیتونه حق شما وخانواده های شهدا وجانبازو رو ادا کنه ……هیچ کس

  43. میتیل می‌گوید:

    خوشم نیومد عکس خودتو قالب قطعه ۲۶ کردی!

  44. باز باران می‌گوید:

    وقتی تو نیستی باران تمام اشک های دلتنگ را همنوا با خویش جاری میکند و بغض ها را میشکند.

    … بیا و با خودت باران بیاور

    اللهم عجل لولیک الفرج
    یاعلی

  45. محمد می‌گوید:

    سلام

    حرف حساب جواب نداره گل گفتی .برادران جنگ کنند ابلهان باورکنند.ما اگرمشکلی هم داشته باشیم بین خودمان حل می کنیم وبه بیگانگان اجازه نمی دهیم درکارمان
    فضولی کنند درود برسیدعلی آقارهبر صبور ومهربان مان خدا حفظ شان کند.دشمن
    هم اگرجرئت داردنفس بکشد درجا نفسش را می بریم.

  46. علی می‌گوید:

    حجت الاسلام والمسلمین فاطمی نیا:
    اگر یقین نداشتم نمی‌گفتم، هرکس با رهبر انقلاب مخالفت کند،خدا از او نمی‌گذرد/این مرد بزرگ عزّ اسلام است

    این وقت شب دلم هوای یه ساندیس با طعم انگور کرده.
    خدا شهیدت کنه حسین داداش.
    مایه افتخار بچه بسیجیایی.خیلی دوست داریم.
    یلعلی سیدعلی

  47. سیداحمد می‌گوید:

    سلام عزییییییز دلم،
    کولاک کردی داداش.
    فوق العاده بود.
    عجب روضه ای خوندی برامون،برا خودت یه مداح کاملی.
    روضه علی اصغر،
    روضه عمو جانم اباالفضل.
    ای اهل حرم میر و علمدار نیامد،
    سقای حسین سید و سالار نیامد….

  48. سیداحمد می‌گوید:

    وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد….

    داداش حسین جان،
    نمیدونم چه حرفی بزنم تا حال واقعیمو بیان کنم.
    جون داداش بذار یه کم نازت کنم تا دلم آروم شه.
    قربونت برم با این همه احساس و شعورت.


    خوش به حالت که نسلت برمی گردد به “کف العباس”.

  49. م.ا می‌گوید:

    سلام .با تشکر و خسته نباشید.یقینا بهترین نوشته ای بود که از شما خواندم.بدون حتی یک جمله اضافی و یا تکراری و ملال آور.همراه با فراز و نشیبهای درست و بجا.و این ها همه محسنات تکنیکی و مربوط به نثر شماست.و اما محتوای جالب و منظر جدیدی که ارائه کردید حتما از جایی دیگر آب میخورد که نمی دانم از عنایات همیشگی پدر است یا وساطت علمدار! توفیقتان مستدام

  50. ارّه بانو! می‌گوید:

    سلام. امان از دست شما!!
    چقدر شیک حال بعضیا رو به صورت مؤدبانه و به اسم رجز خوانی واسه اوباما گرفتید!

    بزرگترین مشکل اوباما و همه ی سبزهای لجنی و منافقان اینه که معنی ولایت و معنویت و اینکه ایران مملکت امام زمانه و قراره انقلابمون وصل بشه به انقلاب مهدی(عج) رو نمی فهمن! یعنی نمی تونن بفهمن! یعنی شعورشو ندارن که بفهمن! یعنی کلا جمیعا مونگول تشریف دارن!! برای همین باید به حال خودشون واگذارشون کرد شاید که خدا عنایتی کنه و هدایت بشن… و یا در باتلاق فکر های خراب خودشون بمیرن..!
    امام زمانمون و سید خراسانی مون و دکترمون رو عشقه…! اوباما سگ کی باشه…!!؟؟

  51. امیر می‌گوید:

    آمده ایم تا زندگی کنیم که قیمتی پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم. (حضرت آیت الله بهجت)

  52. محمد نیکخو می‌گوید:

    به پسرم بگویید پدرت مرد بود و تا آخر ایستاد

  53. حسین قدیانی می‌گوید:

    خطاب به م.ا
    به موسسه عاشورا زنگ بزنید. بچه ها پیغام شما را به ایشان خواهند رساند. اگر قصد دیدار حضوری دارید محل کار ایشان را از بچه های موسسه بپرسید. فکر کنم ایشان در کانون پرورش فکری کودکان کار می کند. مطمئن نیستم.

  54. ادیب می‌گوید:

    سلام .
    پیش از این شعر ” او … با … ما … نیست ” را برایتان ارسال کردم که از لحاظ عقیدتی به آن میگوییم : تبری ( برائت از مشرکین )
    اما بخش دیگری را داریم بنام : ولایت پذیری الهی که این سروده را در این باب مطالعه فرمایید .

    فرمانده

    عاشق ترین فرمانده ای زین رو ز تو فرمان بـَرَم

    کی پیش نامردان رَوَم من نزد تو درمان شوَم

    لا یق ترین فرمانده ای خواهم تو باشی رهبرم

    همواره دارم آرزو دست تو باشد بر سَرَم

    فا تح ترین فرمانده ای امرت به جانم میخرم

    گیری اگر دست مرا هر جا تو گویی میرَوَم

    سالم ترین فرمانده ای از دل سلامت میدهم

    پا در رکابم یا علی جانم به راهت میدهم

  55. مهدی ترک می‌گوید:

    وای وای وای وای فقط می تونم بگم وای به خدا حرف دلمو گفتی خدا حفظت کنه خیلی خوب بود مخصوصا اون قسمتی که نوشته بودی : حافظ ماه بنی انقلاب، قمر بنی هاشم است . به خدا کیف کردم پنج تا صلوات برای شادی روح بابات و امام عزیزمون : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ( ۵ مرتبه )

  56. سیداحمد می‌گوید:

    حسین قدیانی عزیز خدا رو قسم میدم به مظلومیت مادرم زهرا که تا همیشه سرباز حضرت آقا بمونی.
    داداش حسین رحمت خدا بر شیر پاکی که خوردی،
    خدا مادری رو که گلی مثل شما رو تربیت کرده با حضرت زهرا محشور کنه.
    سلام و درور خدا به روح مطهر شهید قدیانی.

  57. نام آشنا می‌گوید:

    ای کاش خواص ما این قدر با تیم ب اعتقاد داشتن که حضرت ماه داره!

  58. تبلیغ نه ده می‌گوید:

    من و بسیاری از خوانندگان وبلاگ قطعه۲۶ از حالا تصمیم داریم کتاب «نه ِ ده» را به پرفروشترین کتاب امسال تبدیل کنیم تا -شاید با خود فکر کنید تا مثل همان چهارشنبه تاریخی به همه ثابت شود که چه گروهی در این مملکت بی شمار است- اما اشتباه فکر کرده اید ، شاید استقبال از آثار نوهنرمندانی که در کوران جنگ نرم، عمارهای حوزه ادبیات ۸ ماه دفاع مقدس بودند، «تعهد» را برای نسل مسکوت هنرمندان به اصطلاح متعهد بازتعریف کند.

  59. سیداحمد می‌گوید:

    متنت عالی بود،عالی تر از عالی بود.
    خیلی تمیز حرفت رو بیان کردی.
    عالی شروع کردی عالی تموم کردی.
    معرکه بود.
    تو این چند روز اخیر وقتی متن جدید میذارید با تک تک جملاتتون اشک میریزم گاهی اوقات وسط گریه میخندم.بعد از اینکه مطلب تموم شد یه احساس خاصی بهم دست میده، احساس سبک شدن.
    شاهکار کردی داداش حسین عزیز.

  60. برای حسین قدیانی می‌گوید:

    در یکی از عملیاتها دستش از مچ خرد و اویزان شد.بااین که به شدت مجروح شده بود اما خط را رها نمی کرد.چه نیروها به او گفتند که شما فرمانده اید برگردید عقب،او برنمی گشت.تا اینکه یکی از بچه ها زخمی شده ودر عقب نشینی جا مانده بود.شهید هاشمی با اینکه خودش اسیب دیده بود،ان مجروح را روی کولش گذاشت وچندین کیلو متر اورا به عقب اورد.او می گفت:حتی یک سرباز خمینی (رحمة الله علیه)هم تا موقعی که نفس داره نباید به دست بعثی ها بیفتد.
    شهید سید مجتبی هاشمی

  61. فرید می‌گوید:

    اقا حسین یه سوال جون علی جواب بده.داداش ما تواسلام بد حجاب داریم؟بابا یه بار خودتو راحت کن بگو بی حجاب این درستتر نیست؟

  62. ایرانی می‌گوید:

    الله اکبر/ خامنه ای رهبر/ مرگ بر آمریکا/ مرگ بر اسرائیل/ مرگ بر منافق

  63. سیداحمد می‌گوید:

    با اجازه داداش حسین عزیزم.
    دوستان شادی روح سردار شهید حاج عباس اسدی یه صلوات بفرستین.
    جانباز شیمیائی بودن که ۲ روز پیش به شهادت رسیدن.
    فردا تو شهرستان ساری پیکر مطهرشون تشییع میشه.

  64. mtwebs.tk می‌گوید:

    تو بی نظیری .تو بی نظیری مثل اربابت عباس اون دستاش زور عجیبی داشت تو قلمت موظب قلمت باش که مدیونشیم .نوکرتیم اخوی .اجرت با حسین و با خدای جسین ع

  65. هانیه می‌گوید:

    چقدر دیدنیه قیافه اوباما موقع خوندن این متن .باید کلی آدم ( طنز پرداز و کارگردان و روزنامه نگار و وبلاگ نویس و سیاستمدار و …) دور خودش جمع کنه تا بفهمه شما چی گفتید .
    اوباما قبل از خوندن وبلاگ آقای قدیانی :
    اوباما در حین خواندن ” ” ” :
    اوباما بعد از خواندن ” ” ” :
    اوباما بعد از فهمیدن ماجرا به کمک اون آدما :
    قیافه ما بعد از دیدن اوبا ما :

  66. مرتضی می‌گوید:

    سلام حاجی
    ببخشید فرصت ندارم حالا مطلبتو بخونم!اما انشالله می خونم!
    خواستم بگم بالاخره قسمت شد رفتم سر مزار پدر بزرگوارتون نزدیکای غروب جمعه!
    نوشته ی روی سنگ قبر هم که قسمتی از وصیتنامه ان شهید عزیز هست را خواندم وبهتر متوجه شدم که استعداد شما از پدرتان به ارث رسیده است
    مخلصیم/یاعلی مدد

  67. عرشی می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    به امتیازت پیش خدا غبطه می خورم
    به لبخند سید شهدا برایت
    به رضایت خانواده شهدا از تو
    به دلگرمی اهل بصیرت از حضورت

    و بیش از همه :

    به دعوت حضرت خورشید از تو برای سربازی
    و
    به نگاه خیس مادر شهیدان بعد از زندگی کردن با ” روح نوشته هایت ”
    و
    به آرام جان حضرت ماه ، وقتی نوشته های تو را می خواند !! مخصوصا جاهایی که پدر خطابش می کنی !!

    حسین جان ” طیب الله انفسکم ” به قول پدر !
    فرمانده ، این بهترین اثرتان بود !
    فرمانده آماده ام ! با قلم با قدم با سرم و البته با دلم …!!
    فرمان ده
    یا علی …

  68. آسمان می‌گوید:

    مثل همیشه عالی بود عالی
    روحیه می گیرم از نوشته هایتان
    روح بابا اکبرتان شاد

  69. سیداحمد می‌گوید:

    از تک تک جملات متن میشه کلی برداشت عمیق کرد،
    تو این مدتی که من با شما و نوشته هاتون آشنا شدم به جرات میتونم بگم این از بهترینها بود.
    ما مخلص داداش حسین بسیجیا هستیم.

  70. دهدشتی می‌گوید:

    خوب این سرشبی! اشک مارو درآوردین
    عالییییی بود

  71. محمدحسین می‌گوید:

    هنوز بیداری برادر؟ ازون نظر میپرسم؟

  72. داش وحید می‌گوید:

    آمریکا اگه وجود [ما بهش میگیم ت*م] داشت ، حمله میکرد تا حالیش میکردیم که دنیا دست کیه…
    وقتی سربازاشون رو نصف شبی لخت کردیم تو کوچه خلوت! میفهمن چه خبره…
    وقتی با چندتا از بروبچ محل ، یه پایگاهشون رو سرکار گذاشتیم ، میفهمن که اینجا دیگه مثل عراق و افغانستان نیست

    به قول یکی از بروبچز : ما هرچی باشیم هر شکل و قیافه ای که باشیم ، وطن فروش نیستیم

  73. سارا می‌گوید:

    خدا قوت داداش حسین محشر بود عالیییییییییییییییییییی عالیییییییییییییییییییییی
    قلمت پر جوهر و دستت تو دستهای عباس باشه همیشه
    با خوندن این مطالب روح آدم پرواز میکنه به کربلا کربلایی باشی همیشه
    داداشی وقتی بابا اکبر این انشاهارو براتون دیکته میکنن سفارش مارو هم بهشون بکنید خیلی التماس دعا

  74. روضه گرد می‌گوید:

    “یا فاطمه” ؛ ما به زیر دینت هستیم –
    شیدا شده شیون و شینت هستیم –
    از فطرت ما همین حکایت کافیست ،
    حبس ابد چشم “حسینت” هستیم —

    ای قلم بنویس ؛ ای تاریخ در خود ثبت کن ؛
    در میان کوچه یک تن یاور زهرا (س) نشد —–

    حی علی العزا —
    بشتابید سوی کوچه ؛ مادری در پشت در ——————-

  75. کمال می‌گوید:

    سلام داداش حسین.
    دستت درد نکنه
    از اول این متن که شروع به خوندن کردم تمام سختی ها و تلخی های ۸ ماه دفاع مقدس یاد رفت. اصلا انگار یه خواب خوش بود. چقدر همه چیزو قشنگ توصیف کرده بودی. ولی آخرش
    آخرش که رسیدم و متن تموم شد به خودم گفتم ای کاش همه اتفاقات به همین شکل بود که گفتی. ولی میدونم که خداوکیلی هیچکدوم از این افرادی که نام بردی و بعضا تعریف کردی نه اونی هستند که گفتی و لیاقت تعریف تو رو داشتند.
    و باز هم دیدم که فقط خود ماییم که هنوز ایستادیم. یعنی بسیجیایی حضرت ماه
    زت زیاد

  76. دل آرام می‌گوید:

    توشتتون عالی بود وعجیب!!!

  77. داداش حسین می‌گوید:

    خطاب به نظر خصوصی …
    همیشه سعی کن معیارت ولایت باشد و بعد اخلاق که این دو با هم زیباتر است. باشد؛ به بابا اکبر می گویم دعایتان کند؛ هر چند اصلا نیازی به گفتن من هم نیست.
    از اینکه گفتی باید دلشاد باشی، نه دل شکسته. موفق باشید و مرا هم دعا کنید.

  78. حاج احمد می‌گوید:

    دست درد نکند که این قدر قشنگ می نویسی

    ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد؛ حسین.
    سقای حسین، سید و سالار نیامد، علمدار نیامد؛ حسین.

    علمدار نگهدارت

  79. مجاهد نوشت می‌گوید:

    سلام اخوی
    خیلی دوست دارم یه سری به وبلاگم بزنی و نظر بدی. میخوام ببینم خوب شاگردی میکنم یا نه. منتظرم.(با سه مطلب:
    ۱-هشدار!!!
    ۲-یوسف بی خاصیت!!!
    ۳-سید حسن با بدان بنشست خاندان خمینی اش گم شد!!!
    به روزم)

  80. مجاهد نوشت می‌گوید:

    سلام اخوی
    خیلی دوست دارم یه سری به وبلاگم بزنی و نظر بدی. میخوام ببینم خوب شاگردی میکنم یا نه. منتظرم.(با سه مطلب:
    ۱-هشدار!!!
    ۲-یوسف بی خاصیت!!!
    ۳-سید حسن با بدان بنشست خاندان خمینی اش گم شد!!!
    به روزم)

  81. 2009 می‌گوید:

    سلام
    دمت گرم
    خدا قوت

  82. کربلایی می‌گوید:

    .شه با وفا اباالفضل .

    قربونت برم آقاجان .

  83. داداش داداش حسین بچه بسیجی ها می‌گوید:

    سلام. از همون اول نوشته داشتم می خوندم و اشک می ریختم که یهو رسیدم به “تیم ب” از خنده روده بر شدم!! دل دردی گرفتم به مولا!
    خیلی با حالی که وسط اشک مارو می خندونی. این حالت تنها با خوندن نوشته های شما به آدم دست می دهد.
    به قول بر وبچ شمع سوزان ماه تابانی جان فدایت حسین قدیانی

  84. عرفان می‌گوید:

    سلام داداشی . دعام کن که سبزک های زالو صفت در بحبوحه ی
    مشکلات زندگی ایمانم را نتونن ازم بدزدند . این ها وقتی می بینند امثال شماها توی این دوره زمانه که به خاطر پول … و پول رب الارباب بیشتر آدماست دارید به اربابتان ابوالفضل عشق می ورزید از کینه می ترکند . این ها توی این دنیا هم تو جهنمند . ببینید حتی یک آب خوش از گلوشون نمی ره پایین . اما ما وقتی می خواهیم آب بخوریم میگیم یا حسین شهید . آن وقت آبی که می خوریم تبدیل به گواراترین آبهای دنیا می شه حتی اگه شور باشه .
    اگر سر به سر تن به کشتن دهم
    از این به که دینم به دشمن دهم
    یا ابوالفضل العباس
    داداش حسین خیلی ماهی

  85. مجاهد نوشت می‌گوید:

    سلام دوستان
    بامطالب زیر به روزم:

    هشدار!!!
    یوسف بی خاصیت!!!
    سید حسن با بدان بنشست خاندان خمینی اش گم شد!!

    منتظر نظرات برادرای ولایتیم هستم. درود بر امیر دلها سید علی

  86. عرفان می‌گوید:

    داداش حسین به خدا میر و علمدار آمد
    به خدا سید و سالار آمد
    مگه نیامد / من دیدمش / نه دی داشت با ما سینه می زد / خودش بود / ۲۲ بهمن کنار ما ایستاده بود و با دستای بریدش ما را نوازش می کرد / من شناختمش از چشماش شناختمش / نگو نیامد / آمد همیشه آمده و باز هم می آید / آقام ما را تنها نگذاشته هیچ وقت………..

  87. شهید گمنام فرزند سید علی می‌گوید:

    موقع خوندن نوشتتون مثل شبای محرم هق هق اشک میریختم.
    برای ما نگاه کردن از این زاویه به سال هشتاد و اشک سوزناکترین و خارق العاده ترن نگاهه
    نمیدونم اونایی که اسمشون تو نوشته هست چه حالی دارن موقع خوندنش
    به اونی که گفته بود وای بر اونایی که میگن این نوشته خوبه بگم که ما اصلا نمیگیم این نوشته خوبه میگیم شاهکاره
    آقای قدیانی میخواستم تو نظرم بگم این بهترین نوشته ای بود که ازتون خوندم ولی جرئت نداشتم حالا که نظر خودتونم همینه خیلی خوشحالم
    البته به نظر من این بهترین نوشته ی مربوط به ۸ ماه جنگ سال گذشتس

  88. معبر سایبری می‌گوید:

    دمت گرم
    ای ول
    حاجی هم به میخ میزنی هم به تخنه
    آقا قراره با بچه ها کار خونه ساندیس بزنیم . نیروهای انقلابی رو به افزونن.
    تازه دیروز دکتر تو آفریقا هم قول داد که کار خونه ساندیس بزنه براشون از همین جنس ساندیسای نظام مقدس یه خورد اونا هم می خوایم بدیم…
    داش حسین پس کتاب چی شد؟؟؟
    نمایشگاه میای خودت امسال؟


    با تلاشی که من از دوستان عزیزم در انتشارات مرکز اسناد می بینم احتمال دارد زودتر از نمایشگاه هم در بیاید.

  89. سیدعبدالله بی نشان می‌گوید:

    سلام حسین جان
    خیلی زیبا بود اول هفته ای واقعا شارژ شدم
    ولی یک سوال برایم پیش امد وآن اینکه ما جانبازان درسته که یا پا نداریم یا دست نداریم یا قطع نخاعی هستیم آیا فکر می کنید مثل آقای ساکت لال هم هستیم که ما را با ایشان مقایسه می کنید ؟
    آیا ….
    بگذریم خیلی خیلی …. باحالی
    خیلی خیلی دوستت داریم


    عزیزم من که گقتم و با تاکید هم گفتم که در مثل مناقشه نیست. وانگهی از نظر من ویلچر شما را دستان بریده عباس هل می دهد. افتخار می کنم چرخ این ویلچر باشم و با شما دور بین الحرمین بگردم.
    ببین! به داداش حسین تیکه ننداز، که دلش کوچیکه!!

  90. عرفان می‌گوید:

    راستی داداش حسین گفته بودی آذری هستی ؟؟؟؟؟؟؟
    یعنی ترکی بلدی ؟؟؟؟؟؟؟؟


    می توانم ادعا کنم که رگ و ریشه آذری دارم اما نه، ترکی به آن معنا بلد نیستم.

  91. عرفان می‌گوید:

    داداش همیشه سالم و قلمت مثل همیشه برنده باشه . راستی شما می گی نی ات را تو چشم دشمن کردی من می گم قلمت را !!!
    نکنه با همون نی قلم درست کردی!!!!!
    خداحافظت باشه

  92. منتظر می‌گوید:

    اولش که داشتم متنتونو میخوندم دلم ریخت پایین گفتن با خودم یعنی داش حسین ما رو هم بر زدنو از مسیر.اونم کنار اومد با فتنه .شهدای گمنام بسیج ………به قول خودتون خون شهید غلام کبیری چی پس…..داشتم سکته میکردم
    ولی خط به خط جلو میرفتم حالم بهتر میشد اخرش که دیگه بماند………

    ولی یه چیزی باید برای همه روشن بشه این رجز فقط و فقط برای اوباماست داخلیا دور برندارنا!!!!!!!!!!!!!!!!
    من هنوزم میبینم خونی رو که از زبان لال ……….میریزد یا از نامه سرگشاده ………….
    من هنوزم بوی نفس های شمر رو تو گودی قتلگاه تو روز عاشورا از جماعت خداجو میشنوم………
    من هنوز……….
    لطفا کسی دور برندارد………..
    حساب همه به موقع میرسه……..
    لطفا به من بگید که منظورتون از متن همینی بوده که من برداشت کردم بگید خواهش میکنم
    بگید که اشتباه متوجه نشدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ها داداش حسین جوابمو بده
    خیلی ناراحتم

  93. احسان می‌گوید:

    سلام
    مثل همیشه عالی

  94. دخترایرانی می‌گوید:

    سلام
    ۲ تا سوال دارم:
    اول قرار است کتاب نه ده را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کند؟
    دوم قیمت کتاب چند است؟
    ممنونم از شما


    ۱٫بله.
    ۲٫فعلا معلوم نیست.

  95. محمد می‌گوید:

    داش حسین عالی بود، دستت درد نکنه. خیلی قشنگ بود. زدی روی دست نوشته “چهارشنبه اتوبوسی که ما را ارود راهپیمائی” مطمئنم این قشنگترین نوشته شما و قشنگترین نوشته ای که تو عمرم خونده بودم هست. تعارف نمیکنم حقیقتو میگم. امیدوارم تبلیغات خوبی هم برای این کتاب بشه تا همه بتونن این کتابو بخرن. قطعا از کتابهای پرفروش میشه.

  96. گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

    سکوت ملال ها از راز ها سخن تواند گفت!…

    سلام
    بابا دمت گرم … از حاجیمون آدرس وبلاگتو گرفتم اخوی
    وقتی مطلبت رو تو بازتاب خوندم کیف کردم
    امیدوارم موفق باشی
    (امیرحسین فلا ح پور )

  97. یاران ! این قافله، قافله عشق است و این راه که به سرزمین تف، در کرانه فرات میرسد ، راه تاریخ است ، این دعوت فیاض است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان فرا می خواند و بدان که سینه ی تو نیز آسمانی لایتناهی است، با قلبی که در آن چشمه ی خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش تر نمی دارد در تپیدن : حسین….حسین…..حسین….

  98. سیدعبدالله بی نشان می‌گوید:

    حسین جان قربان دل کوچکت بشم من و شما قبل از اینکه ویلچر سوار و یا چرخ ویلچر باشیم فدایی حضرت ماه هستیم و در بین الحرمین خاک پای حضرت بقیةالله الاعظم روحی وارواحناله الفدا وزائرین حضرت سید شهدا علیه سلام
    خدا خیرت بده ما را هم از دعای خیرت فراموش نکن

  99. همتا می‌گوید:

    دردی اگر داری و همدردی نداری

    با چاه آن را در میان بگذار

    با چاه!

    غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه

    گفتند این را پیش از این اما نگفتند

    گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند

    آن گاه دردت را کجا فریاد کن آه!

  100. فرزند خطه ی پاک شمال می‌گوید:

    خسته مباد قلمت
    همه ی نوشته هات یه طرف این یکی یه طرف. بیییییییییی نظییییییییییر بووووووود!
    تو خانواده ی ما چند تایی هستن که بعد از انتخابات خیلی قاط زدن. ازین لحاظ که نه میتونستن آقا و جمهوری اسلامی رو رها کنن نه میتونستن دست از استوانه وردارن. تعصب رو استوانه هم براشون خیلی گرون تموم شد چون مجبور شدن به خاطرش از کسایی طرفداری کنن که تا دیروز فحششون میدادن. من با یکی شون خیلی صحبت کردم خداییش منطقی بود و خیلی از حرفامو قبول کرد اما این ته دلم مونده بود که یکی از نوشته های شما رو بدم بخونه اما حالا با خیال راحت میتونم این دلنوشت رو بهش بدم چوم مصداق بارز جذب حداکثریه. (البته خودمونیسم خوب با پنبه سرشون رو بریدی ها!!)
    آفرین به شما که حتا این طیف سرگشته رو هم فراموش نمیکنی

  101. ... می‌گوید:

    یک قطره اشک و دلشکسته ما تقدیم تو باد ای سرباز سید علی…

  102. معبر سایبری می‌گوید:

    داش حسین بچه حزب اللهیا دمت گرم که از ۲ تا سوال یکیشو جواب دادی
    حاجی لطفا بگو نمایشگاه میای امثال خودت؟
    حقیر مجاور امام رضا هستم
    اگه خودتون حضور دارید منم میام.

  103. سبز و سرخ(حمید) می‌گوید:

    ایول! ایلده من از همون اول حدس میزدم که همشهری باشیم!
    یاشاسین آذربایجان. یاشاسین ایران!یاشاسین خامنه ای!

  104. عرفان می‌گوید:

    سلام . نمازتان قبول . التماس دعا.
    ساندیس خوراش صلوات……….

  105. عرفان می‌گوید:

    راستی داداش . می خواستم بگم درسته شما درد یتیمی کشیدی ولی یتیم نیستی . یتیم اونیه که باباجونش بالای سرشه ولی بازم سر از لندن در میاره …….
    یتیم اونیه که باباش ناراضی از دستش از دنیا میره ………
    یتیم اونیه که…………

  106. ساقی می‌گوید:

    شرمنده زروی شهدا بودم من یکسال به شرمندگیم افزون شد

    خسته نباشید ،دوست دارم نظرتون رو راجع به وبلاگم بدونم .

  107. هدی می‌گوید:

    سلسله همایشهای بررسی سیره سیاسی امیرالمومنین(علیه السلام) با عنوان “مظلوم مقتدر سه شنبه ها ساعت ۱۶ در دانشگاه تهران برگزار می گردد و حضرت حجت الاسلام والمسلمین پناهیان به تحلیل مباحث تاریخ سیاسی زمان حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) خواهند پرداخت.http://raheghadir.ir

  108. سلام بر شما
    با مطالبوت خیلی ها حال میکنند ….. واقعا دست به قلمتون عالیه

    امیدوارم بیشتر و بیشتر موفق تر از همیشه باشید …….
    به وبلاگ منم سری بزنید … خوشحال میشم ………

    قطعه ۲۶
    التماس دعا

  109. ساجد کاشفی می‌گوید:

    سلام
    با مطلب “علمدار در می زند” بروزم

  110. برف سفید می‌گوید:

    امروز عنوان این پستتون رو در روزنامه وطن امروز دید م تا رسیدم پای نت سراغ وبلاگتون اومدم .
    رجز خوانی توپی بود.خیلی خوب رجز می خونید . و جالب اینه که بیشتر این ستاره های پشت ماه خودشونم نمی دونستند که موضوع رو دست زد ن به آمریکاست و الا درخشان تر حضور پیدا می کردند .
    ولی منم می گم عکس خودتونو اگه بردارید وبلاگ قشنگ تر و خالص تر و آبی تره .
    موفق باشید .


    اما من به ولاگ شما بیایم فقط درباره متن شما آنهم در همین صفحه نظرات خودم نظر خواهم داد و به سلیقه شما در طراحی وبلاگ تان احترام خواهم گذاشت. در ثانی اگر عکس من در وبلاگ قطعه ۲۶ زیاد اذیت تان می کند، به شما عرض می کنم به حکم حکومتی بابا اکبر تصویر داداش حسین بچه بسیجی ها را در وبلاگ قطعه ۲۶ گذاشته ام. باز هم حرفی هست؟ از نظر لطف تان نسبت به متن اما ممنونم.

  111. امین عارفی می‌گوید:

    به نام حی سبحان

    سلام
    لا حول ولا قوة الا بالله
    و باز هم من بعد از خواندن دلنوشت شما کاری جز سکوت و اشک ندارم.
    قلمتان پر تپش

    یا علی مددی

    انا مجنون‌الحسین یا ثارالله

  112. سرباز صفر می‌گوید:

    سلام
    خیلی تاثیرگرفتیم اینقدر که داشت گریه مان میگرفت، حیف که سایت دانشگاه از مترو هم تنگ تر است و گریه برای نخاع پاره و خنده برای تیم شکست خورده مضحک تر از موی سیخ شده و ترم خذف شده مفلوکانی است که سال “صبر و استقامت!!” را میگذرانند.

  113. امین عارفی می‌گوید:

    به نام حی سبحان

    سلام
    و متنفرم از آرمان‌گرایانی که: از تهدید حمله هسته‌ای کشورشان خوشحال و از جواب کوبنده رئیس‌جمهور کشورشان ناراحت می‌شوند.

    یا علی مددی

    انا مجنون‌الحسین یا ثارالله

  114. سید می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشی برادر
    دست دشمنات بره لای در

  115. حجت می‌گوید:

    خیلی عالی بود
    انشا الله همیشه توهمین خط وباهمین شور وحال بمانید

  116. شیعه می‌گوید:

  117. Montazer می‌گوید:

    درود بر قلمت که دستان عباس یاری دهنده اش هستند
    و درود بر حسین قدیانی که ادامه دهنده راه بابا اکبر است
    بسیار عالی و بهتر از همیشه.
    ان شاءالله همیشه حسینی باشید
    یا علی

  118. داداش دمت گرم این دفعه خیلی باهات حال کردم
    نه که قبلیا بد باشنا نه این یکی خیلی باحال بود
    مخصوصا:
    نه دی” چون به عشق ساندیس بود، غوغا بود. قیامت می خواهید ببینید، صبر کنید خامنه ای حکم جهادمان دهد.
    ایشالله قلمت روز به روز قشنگ تر بشه در پناه حق تا ظهور حجت.

  119. شب پره می‌گوید:

    برای خوابیدن دیگر دیر شده است اما برای ما همیشه خوابیده ها هم ایا جایی در دلها هست .www.msm1389.blogfa.com

  120. سیداحمد می‌گوید:

    مادر ما مادر تموم عالمه فاطمیه خدا هم غرق ماتمه….
    وای مادرم…..

  121. فریدبه عرفان می‌گوید:

    عرفان عزیزم چند ماه پیش مهمان امام هشتم بودم بعد از سالها رفته بودم پا بوس حضرت رضا علیه السلام شب اخر بود رفتم حرم یه گوشه توی یکی از رواقها نشسته بودم که صدایی شنیدم که واقعا فاز از سرم پرید شخصی کنارم نشسته بود و می گفت خدایا بارها امدم جوابمو ندادی این بار اگه حاجتمو بدی مدیونی عین کفر بود نزدیکی های ساعت ۲بعد از نصف شب بود تا ساعت ۴ باهاش حرف زدم ادم منطقی ای نبود می گفت چرا خدا بهم نمی ده مگه نگفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را هی می گفتم بابا تو خدا رو اطاعت کن اگه صلاحت باشه می ده اما اذان صبح که شد گفت دعا می کنم چند سال اینده اینجا ببینمت که نه کار داشته باشی نه یه زندگیه خوب ونه بتونی تحصیلاتت رو ادامه بدی وقتی از دانشگاهتون گفتی یاد این خاطره افتادم اون شب خیلی برام سخت گذشت تازه فهمیدم چرا امام رضا غریبه بااین همه زائر.التماس دعا.کسی که خدارا دارد چه چیز ندارد وکسی که خدا را ندارد چه چیز دارد.یــــــــــا حق

  122. ... می‌گوید:

    سلام
    می دونی وقتی اینجوری می نویسی بیشتر دوست دارم. یواش یواش. دلت قیری ویری نره. من یه سیبیل کلفت ۲۴ ساله ام که از بچگی دوست داشت راننده تریلی بشه. اما جنگ شد و رفت تو میدون جنگ. حالام هر کاری می کنه بره خط نمی زارن. نه بخاطر سن و سالما. می گن تخصص میخواد. به هرحال دوست دارم. میخوام راهی رو که رفتی بهم نشون بدی. نه بخاطر اینکه مثل تو افسر بشما. نه. من دوست دارم سرباز بمونم. امتیاز و وام مسکن و تشویقی و این چیزارم نمیخوام. فقط میخوام حرفه ای شم. حسین آقا شما که انقد خوب تربیت شدی و حرفه ای شدی با خوب نوشتن و خوب تو دهنی زدن به دشمنای حضرت ماه نمی تونی دینتو ادا کنی. تو باید مثل خودت چندتا دیگه افسرهم تربیت کنی. یا لااقل دستشون بگیری و راهو نشونشون بدی. خدا کنه تا اینجارو خونده باشی. خوندی؟ خیالم راحت? نگو این دیوونس توروخدا. باور کن الان که دارم می نویسم ضربان قلبم رفته بالا. گفتم که دوست دارم. نه خودتوها. ریشوی پشمالوی کچل. مسیری که داری میری رو دوست دارم. راهتو دوست دارم. اگه دستمو نگیری حلالت نمی کنم. فکر نکنی اینارو از خاطرات همرزمای بابات خوندما. نه. ازشون شنیدم. حسین آقا من الان لب جاده ام. باید سوارم کنی منم ببری. حلالت نمی کنما. وایسا. شوخی کردم. من عاشق ریشوها و پشم آلوها و کچلا هم هستم. حسین آقا منتظر تماستم. اگر هزینش برات زیاد میشه میس بنداز خودم زنگ می زنم
    ۰۹۱۲۲۹۸
    ۰۹۳۶۴۲۷
    سعید توکلی

  123. حسین می‌گوید:

    مه فشاند نور و سگ عوعو کند×××هرکسی بر طینت خود میتند

    مرگ بر موسوی مرگ بر فتنه گر مرگ بر بهایی مرگ بر امریکا

  124. ش می‌گوید:

    آقای قدیانی خواهش میکنم زمان حضورتون در نمایشگاه رو اعلام عمومی بفرمایید اصلا ما میخوایم بیایم اونجا در کتاب نقد کنیم
    حرفی هست؟

  125. چه باحال نوشتی داش حسین!! می‌گوید:
  126. عرفان می‌گوید:

    زکی…… این سبزک متعفن ببین ما رو از چی داره می ترسونه . راستی اون چیزی که شما سبزک ها میگید مرگ برای ما هیچ لغت معادلی غیر از شهادت نداره ..
    آخه ما نیتمون خداست حتی اگه در حال کار کردن و درس خوندن و تحصیل علم بمیریم شهید حساب می شویم .
    لابد می دانید که خدا جوهر قلم عالم را با خون شهید مقایسه کرده . به نظر من قلم داداش هم همین طوره چون داره علم بصیرت و عدالت خواهی را منتشر می کنه …
    پس بدان که توآرزوی شهادت برای داداش کردی و ناخواسته برایش دعا کردی …
    راستی مگه کوری که مفت خورهای گردن کلفت جامعه را نمی بینی …
    می خواهی اسمشان را بگم … همانی که شیرتان کرد تا پدر این مردم را در بیاوریدو با رنگ لجنی تان به جان جوان مردم بیافتید …
    شما حتی به زنان و دختران هم رح نکردید و به خاطر داشتن چادر کشتینشون …
    آهای ممد تمدن بیا و درس تمدن بده به این هوادارات که خیلی وحشی اند …
    بازم بارون داره می باره ….

  127. فرزند روح الله...شهید گمنام می‌گوید:

    سلام داداشی
    من خودم برادر شهیدم اونم چه شهید با کرامتی
    تو بمب گزاری شیراز شهید شد
    کاش الان زنده بود
    حتی یک دقیقه از عمرم بعد بمب گزاری نگذشته که به فکرش نباشم…
    اول مطلبت خیلی گریه کردم
    اخرش هم همینطور
    حسین جون تو تنها بلندگوی مایی نکنه خاموش بشی!
    البته من به تو اطمینان دارم
    راستی من هر شب تو نماز شبم اسمتا رو میون ۴۰ تا مومن ها میارم
    اینو هم داشت یادم میرفت
    اگه ممکنه این تیکه رو از بخون بعد از تو کامنت حذفش کن
    یه سایت هست که من لینکشو تو سبزنامه (سایت موسوی)دیدم
    تو این سایت که البته بعضی مطالبش مبتذله انواع فحش ها به خدا و اهل بیت داده شده اصلا این سایت متخصص در شبهه افکنی در دینه اسم تو هم اومده
    میخام اینو بگم کسی که دشمن خداست و به امام زمان فحش میده به تو یه لغب داده که من دوست داشتم این لغبو بگیرم
    اونا به تو گفتن “دلقک خامنه ای”
    خوش به حالت
    خلاصه سلام منو به بابا اکبر برسون من همین الان ۷ تا صلوات براش فرستادم تو هم برا شهید من ۷ صلوات بفرست
    التماس دعا ، در پناه بابا اکبر و شهید من

  128. کوثر می‌گوید:

    سلام و با تشکر از نوشته های زیبایت . راستی نمی دانم حرفهایت به خواص ذخیره دو پهلو است یا واقعا از ته دل . روح پدرت با ابوالفضل العباس محشور باد

  129. مهدی می‌گوید:

    بعد مدتها اشک ما رو درآوردی

  130. دانشجو می‌گوید:

    سلام داداش حسین خوبم.به همون حضرت عباس قسم که نمی دونم چی باید بگم.زبونم قاصره از این همه عشق به نظام و حضرت ماه.راستی اقا می دونن که شما اینقدر دوستشون دارین؟خواهشا”جواب بدین.خدا شما رو برای پاسداری از این نظام و انقلاب حفظ کنه.بنفسی انت خامنه ای

  131. حمید می‌گوید:

    آقا من دارم اینجا میمیرم. بچه تو چقدر با استعدادی؟ عالی بود. فقط اجازه بده مطالبتو با اسم خودت بزنیم تو وبلاگ . بذار هرچی میخوان فحش بدن. ما که نمیشنویم. ما مامور به تکلیفیم.
    راستی منم دلم هوای یه ساندیس از طرف جمهوری اسلامی کرده. آقا به زودی یه کار ابتکاری میکنیم. به زودی به همه خبر میدم.
    تا میتونی بنویس فقط یکم بزرگ بنویس کور شدیم.
    ایول ایول خامنه ای رو ایول

  132. علی می‌گوید:

    خدا رو خوش نمیاد انقدر اشک ما رو در میاری .
    .
    هر کس که در دعایش یادی کند ز رهبر
    شیرین تر از عسل باد کامش به روز محشر
    .
    یاعلی مدد

  133. زینب محسنی می‌گوید:

    آقای قدیانی این طرحه جلده کتابتون روحداقل بزارین


    طرح جلد کتابم پس فردا در روزنامه وطن امروز کار خواهد شد که کار بدیع و زیبای میثم حسنی است. تا به حال دیده اید بخشی از متن کتاب قسمتی از طرح جلد باشد؟ فعلا در این وبلاگ قصد چنین کاری ندارم. تبلیغ کتاب “نه ده” دوست دارم بر عهده خود بچه ها باشد؛ اگر داداش حسین شان را لایق بدانند.

  134. حسین می‌گوید:

    ابو ریاض یکی از نظامیان سابق عراق تعریف می کنند:در جبهه های جنگ جنوب در حال جنگ بودم که خبر آوردند پسرم در جنگ کشته شده است.بسیار ناراحت شدم.رفتم سردخانه،کارت و پلاک فرزندم را دریافت نمودم.آنها دقیقا مربوط به پسر من بود؛اما وقتی کفن را کنار زدم،با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:اشتباه شده،این فرزند من نیست!او پسر من نبود،اصلا و ابدا!افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود،با عصبانیت گفت:این چه حرفی است که می زنی،صحت کارت و پلاک،قبلا بررسی شده است.وقتی دیدم اوضاع در حال بهم ریختن است،به اجبار قبول کردم،تا جسد را به بغداد انتقال داده و او را دفن نمایم. ادامه دارد…

  135. حسین می‌گوید:

    رسم ما شیعیان عراق این بود که جسد را بر بالای ماشین گذاشته و آنرا تا قبرستان محل دفن حمل می کردیم.وقتی به کربلا رسیدم،تصمیم گرفتم،زحمت ادامه راه را به خود ندهم و او را در کربلا دفن نمایم.چهره آرام و زیبای آن جوان،دلم را آتش می زد.فاتحه ای خواندم،در حالی که نمی دانستم کدام خانواده در انتظار اوست.بر پیکر آن مظلوم خاک ریختم و او را رها کردم.سالها از آن قضیه گذشت و با پایان جنگ،خبر زنده بودن فرزندم به من رسید،او را در میان اسیران آ‍زاد شده به وطن بازگشت.در آنروز شاید اولین سوالی که از فرزندم کردم،این بود که چرا کارت و پلاکت را به دیگری سپرده بودی؟ ادامه دارد…

  136. حسین می‌گوید:

    وقتی فرزندم خاطره اش را برایم تعریف کرد،مو بر بدنم سیخ شد.پسرم گفت:من را یک جوان بسیجی به اسارت گرفت.او با اصرار از من خواست که کارت و پلاکم را به او بدهم.حتی حاضر شد پول آنها را بدهد.وقتی آنها را به او دادم،اصرار دشات که حتما راضی باشم.من به او گفتم در صورتی راضی هستم که علت این کار را به من بگویی.او در کمال تعجب،چیزهایی به من گفت،که در ذهنم نمی گنجید.آن بسیجی به من گفت:من ۲یا ۳ ساعت دیگر به شهادت می رسم و طبق خوابی که دیده ام قرار است مرا در کربلا در جوار مولایم امام حسین(ع) دفن کنند.با اینکار می خواهم مطمئن شوم که تا روز قیامت در حریم بزرگترین عشقم،خواهم آرمید!
    (دل نوشته،مجموعه یادداشت ها و خاطرات دفاع مقدس)

  137. امید می‌گوید:

    سلام
    خیلی وقته مطالبتان را تو نشریات می خونم ولی این اولین باره که به وبلاگتون می یام. از خداوند طلب توفیقات روز افزون براتون دارم و امیدوارم قلمتان همیشه پرصلابت فریاد اسلام را سر دهد و گوش تمام سرسپردگان به ظلم بشری را کر کند.
    یا علی

  138. یه مطلب ظاهرا متفاوت ، اما کوبنده تر از همیشه …!!
    جذب حداکثری …!
    .
    شهادت نصیب شما باد

  139. هنوز هیچ کس می‌گوید:

    خدا قوت….

  140. امتداد سرخ می‌گوید:

    سلام
    اتفاقا منم موافقم با متنتون
    چرا ؟ چون اون زمان که زبیر در جمل مقابل مولا ایستاد و به لشگر مولا حمله کرد حضرت خیبر شکن دستور باز کردن صفوف رزمی رو دادن تا زبیر از میان لشگر عبور کند و برگردد .
    اما امان از آقا زاده ها که پدر را به گمراهی می کشانند سر انجام به هلاکت ، همان که پسر زبیر با پدر کرد و علی (ع) پس از مرگ زبی بسیار بر او گریست.
    نکند ما آن کنیم با زبیرهای زمانمان که اگر روزی آقازاده ها آنها را به گمراهی رساندند و سر انجام هلاکت ، حضرت ماه به حال زبیر زمان خود گریه کند و دلگیر از اتفاقات افتاده گردد .

  141. سمیه ع می‌گوید:

    حسین آقا سلام
    هرچند خودتون معتقدین که این بهترین نوشته تون بوده و واقعا هم عالی بود اما من از خوندن روایت شما از شهادت بابا اکبر بیشتر لذت بردم. واقعا از ته دل گریه کردم. اپیزود اول که روایت شما بود به شدت تاثیر گذار بود.
    حقیقتش حسین آقا من از خانواده شهدا نیستم ولی از وقتی نوشته هاتون رو خونده ام یه احساس قلبی خاصی با بابا اکبر پیدا کرده ام . محاله پنج شنبه ای سر مزارش نرم. خیلی هم امیدوار بودم که توی این رفتن ها شما رو ببینم ولی تا حالا توفیق نداشتم امیدوارم به زودی از نزدیک ببینمتون میخوام چندتا سوال درمورد بابا اکبر ازتون بپرسم البته اگه اشکالی نداره


    مزار پدرم به هیچ وجه جای مناسبی برای این دیدار ها نیست بویژه با خانم ها. اگر چه من در نیت الهی و خالص شما شک ندارم اما اجازه پاتق شدن مزار پدرم را ولو با نیات خداپسندانه نخواهم داد. سئوالی اگر هست می توانید در همین صفحه نظرات مطرح کنید. شک نکنید هر وقت سر مزار پدرم بروم و ببینم خانمی و یا خانم هایی آنجا هستند از همان راه دور فاتحه خواهم فرستاد. دوست دارم داداش حسین تان را درک کنید.

  142. رسوا می‌گوید:

    سلام داداش حسین خسته نباشی خدا به بازوهات قوت بده ، شنیدم هر چند وقت یکبار میری پیش حضرت “ماه” درسته ؟ هر وقت رفتی اگر شد از جانب ما پای حضرت آقا رو ببوس و اگر نشد سلام ما رو به مولا برسون.


    من هر چند وقت یک بار دیدار آقا نمی روم. هر وقت به آسمان نگاه می کنم ماه را می بینم. من همیشه ماه را می بینم.

  143. محسن می‌گوید:

    با سلام
    داداش حسین گل خسته نباشی
    کتابتونو در نمایشگاه کتاب در کدوم غرفه گیر بیاریم؟ معلوم شده دیگه؟


    غرفه مرکز اسناد انقلاب اسلامی

  144. سروش می‌گوید:

    بار الها
    سهمیه شراب حکومتی (ساندیس!) را
    از ما مگیر

  145. جزیره مجنون می‌گوید:

    در روزهای سخت جزیر ة مجنون که دشمن برای بازپس گیری
    مواضع خود آتش گسترده و بی وقفه ای را بر روی جزایر می ریخت،
    وقتی با احمد صحبت از ازدواج شد، گفت: زندگی و ازدواج من، حفظ
    و نگهداری آب های جزیرة مجنون است
    او چند ماه به مرخصی نرفته بود . با اصرار مسؤولین پذیرفت که
    سری به خانواده اش بزند، اما چند روز پس از آن، از یک منطقه عملیاتی
    دیگر سر درآورد . این بار خود را نه به عنوان یک فرمانده، بلکه به عنوان
    یک رانندة ساده و معمولی بولدوزر جا زده بود.
    او در شب عملیات « والفجر ۸ » از میان آن همه دود و آتش به آسمان
    سفر کرد.

  146. فردید می‌گوید:

    جمعه با دوستان رفته بودیم دارآباد
    جاتون خالی خوش گذشت
    وسطای مسیر رفتن به بالای کوه یگان ویژه حفاظت از منابع طبیعی قرار داره
    یکی از دوستان از مسئولین درخواست کرد اجازه بدن برای رفع حاجت وارد بشه
    موقع بیرون اومدن از ظروف پر از انواع میوه و سفره حضرت سلیمان تعریف میکرد
    و کلی هم به اونها بدوبیراه میگفت.
    القصه نزدیکیهای قله یکباره آقای پرسه در مه رو دیدیم که داره از قله بر میگرده!
    انصافا در مسیر برگشت هم با همه سلام و علیک میکرد و خدا قوت میگفت ولی چند لحظه
    بعد ما تازه شستمون خبردار شد که قضیه اون میز مفصل چی بوده.
    ما یکبار اشتباه کرده بودیم و فکر میکردیم که اون پذیرایی مربوط به خود کارمندا میشه
    و ممکنه دوباره در اشتباه باشیم(ان شاءالله) ولی اگه واقعا از پول بیت المال برای
    ایشان خرج شده باشه چی میشه گفت؟ حالا این چیز بزرگی نیست ولی انسانها همیشه باید
    مراقب کوچکترین لغزشها باشن تا بزرگ نشه!
    حضرت علی(ع) بخاطر همچین چیزی اون نامه تاریخی و ماندگار رو به عثمان ابن حنیف
    که از بزرگان علم و دین و سیاست و از منصوبین خودش بود نوشت.
    آدم همچین چیزایی رو میبینه مطمئن میشه احمدی نژاد با همه خطاهاش یک معجزه است!

  147. صبا می‌گوید:

    اگر ارباب بی همتا بخواهد خون ما ریزد من و یاران به پا خیزیم و بر پایش سر اندازیم.

    اللهم عجل لولیک الفرج

  148. بنده خدا می‌گوید:

    نیازی نیست برای پر فروش شدن کتاب برادران ارزشی دست بکار شوند و ۴ تا ۴ تا بخرند. نهادهای حکومتی (که از پول من و امثال من اداره میشوند و انشاالله که از گلویشان پایین نرود) فله ای این کتاب را خواهند خرید. این کتاب پرفروش میشود اما با دوپینگ!

  149. باران می‌گوید:

    مگر جز این است که ماه، روشنایی بخش شب های بی خورشید است؟ اگر جز این است که ماه، تسلی بخش دل داغدار ستاره ها در فراق خورشید است، پس شک مکنید که خامنه ای نائب بر حق امام زمان است.

  150. منتظر2 می‌گوید:

    ای منتظر غمگین مباش قدری تحمل بیشتر
    گردی به با شد در افق گویی سواری می رسد

  151. ن.خ به بنده خدا می‌گوید:

    بنده خدا کجای کاری؟برادران و خواهران ارزشی با ساندیسهای دوپینگی حکومتی میخوان ۱۰تا۱۰تا .نه.۱۰۰تا۱۰۰تاکتاب نه ده رو بخرن.حرفیه؟به کوری چشم دشمنان و حسودان کتاب خریدن ما هم حکومتیه.حرفی هست؟

  152. جامانده می‌گوید:

    سلام
    وقتی که مطلب جدیدی می نویسید دخترم که پیگیر وبلاگ شماست صدایم می زند و مطلب را هم بدون ثانیه ای مکث برایم می خواند من ۳۰ماه جبهه دارم اما حقیقتا پیش دخترم از این که شهید نشده ام شرمنده می شوم. این وبلاگ داغ دلم را تازه می کند.
    حقیقتا زیبا می نویسید
    دست مریزاد
    یاعلی

  153. فرید می‌گوید:

    سـلام داداش حسین شدید می درکمت(درکت می کنم)

  154. عرفان می‌گوید:

    وااااااااااااای . چه جوابی به سمیه خانم دادید داداش . من که باورم نمیشه !!
    هر چند می دونم حق با شماست . فقط امیدوارم دل ایشون نشکسته باشه !!!


    ببین عرفان جان! شتر سواری دولا دولا نمی شه. این قبیل مسائل اول با یکی دو تا سئوال شروع می شه و بعد…! من بیشتر نگران آخرت خودم هستم تا دل این خواهرمان. ما اگر از هم صحبتی بد حجاب ها با دوست پسرشان انتقاد می کنیم خودمان نباید در این دام بیفتیم؛ آنهم سر مزار “بابا اکبر”. سر مزار پدرم به ویژه برای خواهران بسیجی خودم، جای زود فاتحه فرستادن و سریع رفتن است. پاتوق نیست. شاید اگر سیاست پیشه بودم نباید در آستانه چاپ کتاب “نه ده” این حرفها را می زدم اما من حرف حق را می زنم.

  155. داروغه می‌گوید:

    خدا وکیلی به این مقالت دیگه نمیشه گیر داد.
    توی یک ماه گذشته کلی پیشرفت کردی. همینجوری بری دو سه ماه دیگه تیم ملی اونم تیم الفش فوروارد بازی میکنی.دیگه اواخر سالِ کار مضاعف خودتو بازنشت کن. اونجا دیگه آخرشه . توی اوج خدا حافظی کن. (شهید میشی)

  156. عباس می‌گوید:

    سلام.عالی بود.کیف کردم.عالی بود.عالی بود.ممنونم.محشر.دیوونه کننده.بسیار عالی.

    در ضمن مجله تان را روزنامه فروشی ها ندارند.کتاب و کجله را میخوام داداش حسینم.بگو از کجا باید گیرشون بیارم؟


    مجله هنوز درنیامده و فعلا کار دارد. کتاب را از انتشارات مرکز اسناد تهیه کنید.

  157. فرزند خمینی می‌گوید:

    سلام
    وای! چه می کنه این قدیانی! الحق که خوب از رهبری و پدرت قهرمانت خرج می کنی! ای کاش همه ی ما خرج کردن رو از تو یاد می گرفتیم!

    قدیانی باشی!

    یا علی!

  158. پرنده می‌گوید:

    دلنوشتت رو همراه کلیپ برگشت از شلمچه خوندم فکرش رو نمی کردم اخرش رو با عباس تموم کنی کلیپ هم زوم باشه روی حرم حسین
    دلنوشتت رو خوندم گرچه پراز طنزبود اما برام پر از بغض بود اول و اخرش از شلمچه بود



    راستی یه دلخوری حس کردم : همون هایی که از خرابکاری بعضی ها بوق و کرنا زدن حالا تو رو بهخاطر نوشته هات و کنایه هات توبیخ کردن.درسته؟؟؟؟ شاید برای همینه که تمام نقد هاتو عکشونو نوشتی البته باز هم بازار کنایه داغه


    اگر منظورتان افرادی مانند رضا امیرخانی است با ایشان همین نیم ساعت پیش صحبت کردم و بسیار خوشحالم که ایشان هم انتقاد و هم تعریف مرا صادقانه و دلسوزانه دانست و اتفاقا اصلا هم از ناحیه هنرمندانی مثل سید مهدی شجاعی و … فشاری بر من وارد نشد. چرا الکی مضلوم نمایی کنم؟ اما چرا، رسانه های وابسته به سران فتنه و خواص دو پهلو کمتر فحشی بود که می شد به من بدهند و ندادند. نوشته من درباره این هنرمندان کاملا صادقانه بود ولی درباره دیگران به این برمی گشت که طرف حسابم اوباما بود و باید آبروداری می کردم. مطمئن باشید من هرگز حقیقت را فدای مصلحت نخواهم کرد و این را هم بدانید که گاهی برخورد ما با امثال رضا امیرخانی خالی از اشکال نیست. مثلا اگر وزارت ارشاد کل کتاب جدید ایشان را بر اساس قانون سانسور کند، من از ارشاد حمایت خواهم کرد و اما اگر یک کلمه کتاب ایشان به خاطر حب و بغض شخصی سانسور شود من از رضای عزیز حمایت خواهم کرد و حق را به “من او” خواهم داد. یادمان نرود روزگاری “داستان سیستان” را می خواندیم و عشق می کردیم و یادمان نرود نقد و تعریف ما باید خالی از غرض ورزی باشد.

  159. یحیی می‌گوید:

    سلام
    مدت هاست مشتری وبلاگتونم.
    مثل یه یا کریم ،که هر وقت از تنهایی دنیا دلش می گیره ، میره رو مزار یکی از آسمونیای قطعه ۲۶ میشینه ، روزیشو میگیره ، بعد پر میزنه و میره…
    اینجا قطعه ۲۶…

    تا قبل از این به فکر نظر دادن نبودم. این سری میون خوندن مطلبتون یه لذت قشنگی بهم دست داد. لذتی که از جنس توصیف نبود، حیف دیدم ازتون تشکر نکنم.
    دعای ما که پشت سر شماست اما شما هم دعا کنید ما بسیجی بمونیم…

  160. عباس می‌گوید:

    حسین آقا خیلی غریبی.خدا فقط در کت میکنه وحضرت ماه. در عین اینکه معرکه ای اما خیلی غریبی.اینو از بعضی نظراتت که برات میذارن فهمیدم.

    تو این غریبی ات ما رو هم دعا کن

  161. این دفعه بی نام می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    من حدود ۷-۸ ماه میشه که وبلاگتون رو می خونم و به همه هم سفارشش رو می کنم. در کنار مطالب شما نظرات دوستان رو هم می خونم. راستیتش امروز دیدم که به یکی از خانم ها جواب خیلی تندی دادید. من هرچی که پیغام این خانم رو می خونم مطلب بدی توش نمی بینم. آقای قدیانی عزیز نگاهتون رو به خانم ها عوض کنید. اگرکسی اینجا ابراز محبت کرد، به معنای این نیست کع عاشق شما شده و اینا!!!! منم به عنوان یه دختر شیفته تفکرات و شجاعت شما شدم. پس جواب شما به ایشون درست نبود. مزار پدر شما هم مطعلق به شما نیست. مطعلق به همه مردمه. هر کسی با هر تیپی و از هر جایی خق داره بیاد سر مزار هر شهیدی. شما هم اگر برای مردم عزیزی به خاطر اینه که شما رو برادر خودشون می دونند. من فکر نکنم دیدن یه آقا توسط یه خانم گناهی داشته باشه! خدا اون بالا قضاوت می کنه که خوبه و کی بد. من و شما بنده ایم.
    قبول کنید که می تونستید بهتر جواب بدید.
    چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید


    مگر من حرف بدی زدم؟ مزار پدرم متعلق به همه است اما پاتوق نیست؛ من همانم که در مراسم ساگرد آوینی وقتی فهمیدم عده ای از خواهران تمایل داشتند با من صحبت کنند و نتوانستند همین جا از همه شان تشکر کردم. من داداش حسین همه بچه بسیجی ها هستم و این خواهر و برادر ندارد اما حدود را باید مراعات کرد. این حرف بدی است؟ من که همان اول گفتم در نیت این خواهرم چیزی جز اخلاص ندیدم ولی آن نظر را ناشی از نفس ضعیف داداش حسین تان بدانید. من باز هم از کلیه خواهران بسیجی ام که به این قلم لطف دارند ممنونم و حتی دوست دارم آنها هم در کنار برادران عزیزم بخشی از بار تبلیغ کتاب خودشان “نه ده” را با سلیقه خودشان بر دوش بکشند.

  162. حسین قدیانی می‌گوید:

    با سلام خدمت همه دوستان
    بسیاری از نهادهای دولتی خواهان تبلیغ برای کتاب “نه ده” شده اند و این را در پیغام های تلفنی و یا نظرات خصوصی همین وبلاگ مطرح می کنند. تا به حال بار تبلیغ کتاب فقط روی دوش روزنامه “وطن امروز” بوده که به نوعی صاحب اثر است اما من بنا به دلایلی اصلا راضی به تبلیغ کتاب توسط نهادهای دولتی نیستم.
    داداش حسین شما از شما خواهران و برادران عزیز می خواهد که خود با سلیقه زیبای شان بار تبلیغ “نه ده” را به هر روش که صلاح می دانند بر عهده بگیرند. طرح جلد کتاب پس فردا در روزنامه وطن امروز و هر وقت میثم حسنی صلاح بداند در وبلاگ دوئل نمایش داده خواهد شد. من این کتاب را به عشق شما نوشته ام و برایش چند ماه بی خوابی کشیده ام و بدترین فحش ها را حتی به “بابا اکبر” شنیده ام و دوست دارم شما مبلغ کتاب داداش حسین خودتان باشید.

  163. محسن می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    وقتی پاسخ شما را به “سمیه. ع” خواندم الحق از صمیم قلب مطمئن شدم که داداش حسین مایی. داداش حسین همه بچه بسیجی ها. آفرین. امیدوارم “سمیه. ع” هم به شما حق بدهد و خیال نکند درباره ایشان قضاوت بدی داشته اید.
    شمع سوزان ماه تابانی جان فدایت حسین قدیانی

  164. نازنین می‌گوید:

    ایول خیلی باحال بود.! به قول دکتر احمدی نژاد():آقای اوباما گردن کلفت تر از تو هم غلطی نتونستن بکنند تو که جای خود!

    به امید اینکه سرطان بصیرت کروبی هرچه ودتر خوب بشه.

  165. فاطمه. ر می‌گوید:

    من به عنوان یک خواهر به خاطر توهین تان به “سمیه.ع” دیگر به وبلاگ شما سر نخواهم زد و حیف پول که بدهم کتاب شما امل مرتجع را بخرم. خیال کردی کی هستی که در مورد دخترا اینطور قضاوت می کنی؟


    خواهرم! از نظر لطف تان ممنون. شما ظاهرا اولین ریزش “قطعه ۲۶” هستی! اما امیدوارم به وعده ات عمل کنی و دیگر به وبلاگ من نیایی. خواهران بسیجی آن لاین وبلاگ من “فاطمیست” هستند نه “فمنیست”. سرکار خانم “سمیه.ع” خوب می داند داداش حسین او دغدغه چه چیزی را دارد؛ شما کاسه داغ تر از آش نشوید.

  166. سیداحمد می‌گوید:

    حسین آقای عزیز سلام،
    اول بذار ببوسمت
    با تمام احترامی که برای خواهران بزرگوار قائلم از داداش حسین عزیزم ممنونم که شفاف و واضح حرف خودشونو زدن.
    حسین جان قربون شکل ماهت بشم بیشتر از قبل مخلصتم،داداش خواهش میکنم خیلی مراقب خودت باش،
    یادته بهت گفتم مراقب داداش حسین ما باش،منظورم از همه نظر بود.
    داداش تو رو خدا کاری نکن که بدخواه ها برا داداش حسینمون حرف در بیارن،
    من عددی نیستم که بخوام این حرفا رو بزنم ولی واقعا از جوابی که به اون خواهر بزرگوار دادی خوشحال شدم.
    تو رو قرآن مراقب باش.
    خواهرای عزیز هم اکه داداش حسینو دوست دارن باید شرایطشو درک کنن.
    همیشه دعا میکنم خدا از شر شیطان نجاتت بده،تو رو خدا مراقب باش.
    راستی عکستو از بالای وبلاگ بر نداریا،اگه نباشی من از دلتنگی چکار کنم؟
    من نمیدونم بعضی از دوستان چکار به عکس دارن!
    داداش من نوکرتم،من عاشق داداش حسینم با این تفکر تمیزش.


    مطمئن باش هیچ کس داداش حسین خواهران و برادران بسیجی را به اندازه حسین قدیانی دوست ندارد.

  167. پیمان می‌گوید:

    سلام جمعه مراسم خاصی دارین سر مزار بابا اکبر
    حقی که ایم کتاب جزو سند های انقلاب برای امروز و فردای ماست
    و به همین دلیل مرکز اسناد اونو چاپ می کنه؟

  168. اره بانو! می‌گوید:

    ببخشید یه سوال! دکمه ی Enter کیبورد شما خرابه؟؟!!!
    یا کلا همین طوری حال می کنید بنویسید؟؟!!!
    شوخی کردمااا… ولی بالاخره الکی که اسممو نذاشتم اره بانو!!!
    البته گاهی حواسم نیست گوشه این اره گیر می کنه به خودی ها…!!!!!! چه کنیم دیگر…
    ولی خب دیگه فعلا این دیکتاتوری قلم زیبای شماست که ما رو مجبور می کنه چشمامونو نابود کنیم به خاطر این استبداد زیبا و دلنشین!!!!!!!

    ما هم کماکان مظلومانه!! در انتظار این هستیم که شما جواب کامنتمون رو بدید و چهار تا رمان خوب معرفی کنید بخونیم تا بهتر بنویسیم…


    کتاب های دو رضا را پیشنهاد می کنم بخوانید؛ سرشار و امیرخانی. عجب جواب سیاستمدارانه ای دادم!! به امید رفع کدورت میان همه اهالی هنر.

  169. سیداحمد می‌گوید:

    حسین آقای گل،
    ما دربست نوکرتیم،هر کاری هم که ازمون بر بیاد برای تبلیغات کتاب انجام میدیم.

  170. یک دختر می‌گوید:

    آقای قدیانی !
    محبوبیت شما قطعا از جنس محبوبیت (!) محمد رضا گلزار نیست .هست ؟ مخاطبان شما دخترای ۱۴ ساله ی راهنمایی و دبیرستانی نیستند ! اکثر قریب به اتفاق دانشجو اند و به نوعی صاحب تفکر .
    شما حرف بدی نزدید ، فقط کمی بد حرف زدید.
    با احترام


    حالا که اینطور شد اصلا اشکالی ندارد؛ شما بروید از وبلاگ کسانی دیدن کنید که خوب حرف بزنند؛ مثل همان محمد رضا گلزار. اصلا برایم مهم نیست.

  171. علی می‌گوید:

    برعکس نظر شما منافق بدتر از کافره و اگر این منافقین نبودن اوباما جرات این غلط ها رو نداشت
    به هر حال دمت گرم متنت خوب بود

  172. سلام بر خامنه ای می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشید
    امیدوارم تیراژ کتابتون طوری باشه که بعد از نمایشگاه به شهرستانها هم برسه. من اصلا نمیتونم صبر کنم تا چاپ بعدیش. در ضمن اگه امکانش باشه تمهیداتی فراهم کنید که بشه از طریق اینترنتی خرید کرد . ممنون و در پناه امام زمان سلامت و موفق باشید.

  173. کهربا می‌گوید:

    دم مرکز اسناد و رئیس با بصیرتش حاج روح الله حسینیان گرم!

    از اون شب که اومد برنامه “رو به فردا” تازه شناختمش و عاشقش شدم، حالا هم که میخواد کتاب داداش حسین رو چاپ کنه دیگه نگو..
    سرباز بى نظیر حضرت ماه است این عزیز.

  174. خواهر بسیجی می‌گوید:

    داداش حسین! من حق را به شما می دهم و کاملا درک تان می کنم. اتفاقا با این نظر شما علاقه خالصانه و الهی ما خواهران بسیجی و حتی “سمیه. ع” به شما بیشتر هم می شود. برای ما مهم این است که همیشه سرباز ماه باشید و پایبند به حدود. روح پدرتان شاد.

  175. زهرا می‌گوید:

    سلام آخرش اشک ما رو درآوردی
    یه چند روزی بود که دلم واسه محرم تنگ شده بود
    درضمن اولش از جوابی که به سمیه داده بودین ناراحت شدم ولی می بینم حق با شماست شما هم که دشمن کم ندارین
    جنگ اول به از صلح آخر

  176. رضا می‌گوید:

    سلام برادر.

    ذاکران اهل بیت به جای جای این نوشته میگن گریز به روضه.

    از آب کشف شده روی کره مریخ گریز زدی به عطش طفلان حسین.

    آری . به قول اون پیرغلام بزرگ اباعبدالله ما باید تمام زندگیمون گریز به روضه الحسین (ع) باشه. لب ساحل هم که رفتیم گریز بزنیم، به علقمه ی عباس.

    اجرت اباعبدالله.

    خلا نوشته های شما در این روزگار کاملا حس میشد. و شما به خوبی این جا رو پر کردی.

    یعنی روحیه دادن به بسیجی ها و رزمنده های امروز در جنگ نرم.

    تو دقیقا “” حاجی بخشی “” جنگ نرم برای بسیجی های خامنه ای هستی.

    دست مریضات.

  177. طاهره فتاحی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی.از جوابی که به اون خانم دادید خوشم اومد.حقیقتا بسیجی واقعی هستی.البته از چهره ات هم معلومه که قلنبه ی غیرتی.اگه شما و آدمایی که مثل شما هستن توی همه ی زمینه ها غیرت به خرج ندن امت خداجو!!!!!!!!!!!!!!!که وطن و ناموسو باهم به باد می دن.
    در ضمن شما خیلی شبیه ارمیا توی کتاب ارمیای رضا امیر خانی هستیدا !!!!!!!
    هم ظاهری هم باطنی.من همون موقع ها که قالب وبلاگتونو عوض کردید داشتم این کتابو می خوندم . بعد از اینکه عکستونو دیدم تنها تصویری که تونستم برای ارمیا تصور کنم تصویر شما بود,موی مجعد و ریش مفصل و فوتبال و عشقی که ارمیا توش ذوب شده بود. از لحاظ افکار و عقاید هم که…
    راستی شما وقتی که فوتبال بازی می کنید مثل ارمیا زیر شورت ورزشی تون شلوار می پوشید یا نه؟

  178. در مورد پاسخ به خانم سمیه ع می‌گوید:

    سلام و با تشکر از وبلاگ قطعه ۲۶
    ببخشید که من دخالت میکنم اما میخوام به عنوان یه خانوم و یه فرزند شهید از پاسخ اقای قدیانی به خانوم سمیه تشکر کنم. حتی من به عنوان یه خانوم از این پاسخ تا حدی ناراحت شدم اما هم نیت خانوم سمیه رو میتونم درک کنم و هم نیت آقای قدیانی را که هر دو پاک و الهی هستن. شاید این مطلب خانوم سمیه بهانه ای شد تا اقای قدیانی نظرش رو در اینگونه موارد اعلام کنه و همونطور که خودشون هم فرمودن برداشت بدی از خواسته ی خواهرمون نداشتن و به طور کلی نظر خودشونو بیان کردن. درک این مسأله وقتی ما به نیت پاک دو طرف ایمان داشته باشیم خیلی راحته و نباید باعث ناراحتی و دلخوری دوستان بشه.
    اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

  179. یک دختر می‌گوید:

    تعجب می کنم !
    یا من نتونستم منظورم رو بگم یا شما خسته اید و عصبانی . و البته مجموع عوامل .البته اقتضای سنتونم هست .شاید ۱۰ سال دیگه که بشه چهل سالتون به برخورد امروزتون بیشتر فکر کنید.البته شما انقدر بیکار نیستید!
    به هر حال من نه وبلاگ آقای گلزار و امثالشون رو می بینم ، نه فیلم هاشونو ، چون احترام به خودم رو شرط اصلی دیدن یک فیلم و وبلاگ می دونم . اسم من فاطمه است .در کنارش یک فمینیست.فمینیست به معنای واقعی و مبتلابه ، در جامعه ی اسلامی و ایرانی .اطلاعاتتون رو در مورد فمینیست ببرید بالا.
    با احترام


    مگر نگفتید من بد حرف زدم؟ خب بروید دیدن وبلاگ هایی که خوب حرف می زنند و درباره فمنیست هم اطلاعات شان صحیح است. در ضمن به اسم نیست، به رسم است. نوع دید شما که از جوابتان هویدا بود فاطمیسمی نیست، فمنیستی است. فاطمه زهرا معتقد بود بالاترین فضیلت برای زن پوشاندن چهره از مرد نامحرم است. با این حساب من سر مزار پدرم باید جواب فاطمه زهرا را بدهم یا جواب “س” را؟!

  180. سیده می‌گوید:

    برادر عزیزم در رابطه با جوابی که به خواهر خوبمان سمیه جان دادید به همه دوستان عزیزی که از جواب شما ناراحت شدند باید عرض کنم هر چقدر انسان به تعالی برسه باز هم باید مراقب نفس درونش باشه زیرا (نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی التی افسرده است) و البته اگر این برخورد با لحنی ملایم تر صورت می گرفت دلخوری کمتری به دنبال داشت .

  181. فاطمیون می‌گوید:

    به نظر من این نوشته یه حال و هوای دیگه داشت…اصلا با بقیه نوشته هات فرق میکرد …از این ادبیات خیلی لذت بردم…
    کنایه هاتو عشقه…
    نفست گرم
    شهید شی

  182. اره بانو! می‌گوید:

    با اجازه ی آقای قدیانی.
    بنده هم به عنوان یک خانوم از پاسخی که آقای قدیانی به سمیه ع دادند حمایت می کنم!
    چون روحیه ی بچه حزب اللهی و مذهبی در مواجهه با نامحرم این طوریه! به خاطر حجب و حیا… مخصوصا در محیط حقیقی و غیر وبلاگی…
    آقای قدیانی هم صریح و شفاف حرف دلشونو زدن.

  183. فرید می‌گوید:

    حسین جان امشب انگار بین خواهران موندی وقت ازاد نداری میرم فردا میام.شب خوش

  184. ارّه بانو! می‌گوید:

    بازم با اجازه ی آقای قدیانی!
    به یک دختر :
    تو رو خدا اسم فمنیسم رو نیار که حالم بد میشه!… فکر نمی کنم هیچ مکتبی به اندازه ی اسلام نسبت به زن احترام و ارزش قائل باشه. فمنیسم غربی به درد خودشون هم نمی خوره!! همین وضعیت افتضاح حجاب و بیداد کردن فساد در جامعه به خاطر همین تفکر کثیف و منحرف فمنیسم غربیه. اگر جایگاه زن در اسلام درست و بدون تحریف تبیین میشد این وضع الان نبود.
    هر چند که موافقم بعضیا در همین ایران برداشت درستی از جایگاه زن در اسلام ندارن.

  185. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسینم یه وقت ناراحت نباشه ها،
    هر آدم با شعوری میتونه بفهمه که شما توهینی به خانمها نکردی و نظر خودتو اعلام کردی.
    عزیییییز دلم حالا اگه بعضی ها بد برداشت کردن مشکل از خودشونه.
    شکر خدا هستند خانمهائی که حرفتونو درک کردن.
    فدای داداش حسینم.

  186. فاطمیون می‌گوید:

    از بارگاه عرشی و افلاکی خدا……آمد به گوش اهل سماوات این ندا
    فرمود کردگار که ای آسمانیان……آمد عزای فاطمه حی علی العزا
    مویه کنان و ناله کنان جبرئیل گفت …..بر تن کنید رخت عزا ای فرشته ها
    یک ماه گفته حضرت حق در تمام عرش….بر پا کنند حور ملک خیمه عزا
    واعظ نبی اکرم و مداح مرتضی…..چشم زمان ندیده چنین روضه هیچ جا

    حاج حسین فاطمیه رسید…
    یه دل نوشت به مادرمون هدیه نمی کنی؟

  187. فرید می‌گوید:

    نه بابا سید احمد هم اینجاست نرفتم برگشتم سـلام اقا سید فدای خودتو جدت

  188. بنده مخالفم می‌گوید:

    البته من با نظر خانم فتاحی در مورد شبیه ارمیا بودن شما مخالفم اما در ادامه مطلب ایشون امیدوارم به سرنوشت ارمیای بی وتن دچار نشید. ولی اصلا اصلا شما شبیه ارمیا نیستید در واقع ارمیا واسه ی یک دقیقه تونه. خوبه اینجا یادی هم بکنیم از عمارهای خاموش ۸ ماه دفاع مقدس از جمله اقا رضای امیرخانی عزیز دل خودمون. ما در نمایشگاه امسال ، دو یا بیشتر کتاب “نه ده” میخریم و فقط یک کتاب نفحات نفت.


    اولش را خوب آمدی، آخرش را خراب کردی. من خودم خواننده پر و پا قرص کتابهای امیر خانی هستم.

  189. هانیه می‌گوید:

    یادمه چندین سال پیش از آقای …(یکی از روحانیون بنام و معروف ) پرسیدن شمار زیادی از مخاطبان شما خانم هستند ، براتون ایجاد مشکل نمی کنه ؟ ایشون گفتند من وقتی به خانمها نگاه می کنم یاد یه وانت هندونه می افتم !
    هر کی یه جوره دیگه ، بی خیال .
    خانم سمیه یه سوال کرد آقای قدیانی هم یه جواب داد.
    ما ها هم کلا صاحب نظر در تمامی امور ، آن لاین .
    صلوات بفرستید.

  190. طاهره فتاحی می‌گوید:

    منم ارمیای ارمیا رو گفتما…

  191. سیداحمد می‌گوید:

    آقا فرید گل بنده با اجازه داداش حسین همیشه اینجام.
    ما مخلص تمام سربازای حضرت آقا هستیم.
    هر کی داداش حسینمو دوست داشته باشه من دوسش دارم.
    مخلص آقا فرید.

  192. بنده مخالفم می‌گوید:

    سوء تفاهم نشه اخوی. من خودم خیلی خیلی خیلی آقا رضا امیرخانی رو دوست دارم و خواننده پر و پا قرص کتابها و یادداشتهای سایتشون هستم (و در کنار تبلیغ برای نه ده شما واسه نفحات نفت ایشون هم تبلیغ میکنم) واسه همین ازش تو قضایای اخیر و بعد از “هل من ناصر…” و “این عمار” حضرت آقا انتظار زیادی داشتم. بالاخره باید یه فرق بین عمارهای بیدار و عمارهای خاموش باشه. بازم ما معتقدیم ایشون جزو عمارهای انقلاب محسوب میشن اما تو فتنه ای که شروع شده هنوز ساکتن.حالا خوب شد شما میتونید سریعتر نظر و ناراحتی ما رو به ایشون برسونید تا غیبتشون هم نباشه.

  193. بنده مخالفم می‌گوید:

    سوء تفاهم نشه اخوی. من خودم خیلی خیلی خیلی آقا رضا امیرخانی رو دوست دارم و خواننده پر و پا قرص کتابها و یادداشتهای سایتشون هستم (و در کنار تبلیغ برای نه ده شما واسه نفحات نفت ایشون هم تبلیغ میکنم) واسه همین ازش تو قضایای اخیر و بعد از “هل من ناصر…” و “این عمار” حضرت آقا انتظار زیادی داشتم. بالاخره باید یه فرق بین عمارهای بیدار و عمارهای خاموش باشه. بازم ما معتقدیم ایشون جزو عمارهای انقلاب محسوب میشن اما تو فتنه ای که شروع شده هنوز ساکتن.حالا خوب شد شما میتونید سریعتر نظر و ناراحتی ما رو به ایشون برسونید تا غیبتشون هم نباشه.

  194. فرید می‌گوید:

    اقا یه جوابی هم به ما بده.


    ما مخلصیم.

  195. دانشجو می‌گوید:

    فی الحال نه حرف شما غیر منطقی بود نه اعتراضها به این طرز جواب دادن غیر درست است . مشکل شناخت خواهران از برادران است که خیلی صادقانه و خالصانه است و نمیدونن با کی طرفن.

  196. آیدین می‌گوید:

    سلام
    اتفاقا خیلی جرات میخواد تا مثل آقای قدیانی اینطور اون هم در چنین مواقع حساسی صحبت کرد،شاید قسمت بود که تبیین چنین موضوعی حتی اگر در آینده احتمالش یک درصد هم بود حالا به هر دلیلی در کامنت خانم سمیه عنوان بشه،همه ما کامنت خانم سمیه را خوندیم و کاملا هم منظور صادقانه ایشون را که تقریبا ربطی به جواب آقای قدیانی نداشت متوجه شدیم،این موضع میتونست در هر کامنت دیگه ای هم و مربوط به هر کس دیگه ای بیفته و در حقیقت پاسخی ساده برای عبارت “آیا مثلا میشه بر سر مزار بابااکبر ایستاد و با شما صحبت کرد” بود که کاملا هم منظور مشخصی داشت با توجه به اعتقادات آقای قدیانی،پس لطفا عزیزان فمینیست ماهیگیر از آب گل آلود ماهی نگیرند چون احترام خواهرانی چون خانم سمیه برای ما چون خواهران خودمون هست…
    وقتی جای حسین قدیانی باشید و با نگاهی برادرانه ایشون این مطلب را نگاه کنید تازه خواهید فهمید…


    ممنون برادر. چقدر منطقی حرف دلم را زدی. به خدا من مقصر نیستم. کاش اینها بفهمند.

  197. بنده مخالفم می‌گوید:

    خانم فتاحی منظور من اینه که ارمیای ارمیا انگشت کوچیکه داداش حسین ما هم نمیشه. ببخشید یه کم شخصی شده اما امیدوارم این نظر رو به نمایش بذارین اقای قدیانی.

  198. بنده موافقم می‌گوید:

    :”””خلا نوشته های شما در این روزگار کاملا حس میشد. و شما به خوبی این جا رو پر کردی.

    یعنی روحیه دادن به بسیجی ها و رزمنده های امروز در جنگ نرم.

    تو دقیقا “” حاجی بخشی “” جنگ نرم برای بسیجی های خامنه ای هستی.”””

    بنده کاملا با این نظر آقا رضا موافقم و امیدوارم خدا به قلم و ذوق و طبع لطیفتون برکت بده و واسه حضرت آقا حفظتون کنه و عاقبت هممون رو به خیر کنه.

  199. سیداحمد می‌گوید:

    حسین آقای عزیز،
    اگر جوابی غیر از این به اون خواهر بزرگوار میدادید باید تعجب میکردیم.
    گلی گل.
    بازم میگم ممنون که تو یه پاسخ شفاف نظر خودتونو اعلام کردین.
    خیلی مخلصم.

  200. طاهره فتاحی می‌گوید:

    بی خیال آقای مخالف.منم منظورتونو فهمیدم و با شما موافقم.در هر حال چون اینجا چت روم نیست و منم مثلا مشغول کار فکری و تمرین حل کردن هستم دیگه ادامه نمی دم.
    ولی آقایون بین خودمون بمونه.من فکر می کردم دخترایی که تمایلات مذهبی دارن از مردای غیرتی خوششون می آد,ولی تا یه نفر یه کمی از غیرت و جوهره ی مردانگی اش رو نشون داد (اونم توی فضای مجازی) همه ناراحت شدن .
    فکر کنم اگه این برخورد خارج از فضای سایبر اتفاق می افتاد(مثلا با اون فمنیسته) مو توی سر و صورت آقای قدیانی نمی موند…

  201. یک دختر می‌گوید:

    آقای قدیانی دعوا که نداریم ، داریم صحبت می کنیم. حق با شماست ، به اسم نیست ، به رسم . رسم بسیجی انقدر تند و جبهه گیرانه نیست . محکم و منطقیه .
    شما هم خوب حرف می زنید ، هم اطلاعاتتون بالاست .اما در مورد خانم “س” بد حرف زدید و در مورد فمینیست اطلاعاتتون پایین . دید آدمها با چند خط در مورد یک موضوع خاص” هویدا” نمی شه .حتما داستان قضاوت حضرت داوود در مورد اون دو برادر در قرآن روشنیدیدو و توبه اون حضرت در مورد قضاوت از روی هوای نفس و جواب خداوند که چقدر تامل برانگیزه . اسمم فاطمه است، فاطمه (س) را دوست دارم ، ایام فاطمیه اشک می ریزم ، حق با شما ست ، من فاطمی نسیتم ، دستهام خالی تر از این چیزاست ، اما قضاوتش رو واگذار کنید به خودشون.
    لحنتون موقع پاسخ به مخاطبانتون بهتره کمی با لحنتون موقع رجز خانی برای اوباما فرق داشته باشه .
    با احترام


    خواهر محترم! اگر دید آدم ها با چند خط “هویدا” نمی شود، اما “حسنعلی منصور” می شود!! پس چطور با چند خط دید مرا هویدا کردید که “جبهه گیرانه و تند” است؟!
    می خواهید به شما بگویم ۵ شنبه هفته پیش به بهانه همین عاشق بابا اکبر شدن و چند تا سئوال، عده ای نامرد بی حیا برای داداش حسین شما چه خوابی دیده بودند؟! متاسفانه یا خوشبختانه شامه من تیز است. من در آن نظر، جواب “س” را ندادم، نفس خودم را مهار کردم. بله، من آدم ضعیفی هستم و باید علاج واقعه قبل از وقوع بکنم. امیدوارم دیگر این بحث را ادامه ندهید.

  202. فرید می‌گوید:

    حسین جان اینا دیگه کین یکی موافقه یکی مخالفه چه خبره داداش ما رو هم درجریان بذار.

  203. م . آ می‌گوید:

    سهمیه یتیمی ما زخم زبان نبود
    این جمله منو یاد خودم انداخت . خدایا من بیشتر تو این انقلاب سهم دارم یامادرم با ۱۸ سال سن و ۲ تا بچه و یه شوهر شهید یا اقایونی که الان سهمشونو از مردم میخوان ؟
    با همین سهمیه از یتیمی میخوام بگم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ….

  204. علی از شهر ری می‌گوید:

    داداش حسین این “حسنعلی منصور” را خیلی باحال اومدی.

  205. دختر بابا می‌گوید:

    اینقدر قشنگه که جا نداره چیزی بگم.

    الهی شهید شی.

  206. ن.خ می‌گوید:

    اینجا چه خبره؟میشه یکی به ما بگه؟چرا بعضی ها تو سر وکله هم میزنند؟

  207. خواهر بسیجی می‌گوید:

    داداش حسین!
    من دارم به این فکر می کنم که چجوری برای کتابتون تبلیغ کنم. لطفا طرح جلد را زودتر آماده کنید. کتاب “نه ده” ناموس هر بچه بسیجی است. چه خواهر چه برادر.

  208. ن.خ می‌گوید:

    فاطمه کروبی: بدون ترس از وحشیگری مزدوران؛هر اتفاقی برای من، همسرم و فرزندانم رخ دهد،حکومت مسئول مستقیم آن است،
    جل الخالق عزراییل حکومتی دیگه ندیده بودم

  209. ن.خ می‌گوید:

    تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش. همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد. قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بزبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن. یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود. تره به تخمش می رود، قاسم به باباش. هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود:

    – سلام ابراهیم. حالت چطوره؟ دماغت چاقه؟ راستی ببینم تو چند تا داداش داری؟

    – سه تا، چه طور مگه؟

    – هیچی! از امروز دو تا داری. چون داداش بزرگت دیروز شهید شد!

    – یا امام حسین!

    به همین راحتی! تازه کلی هم شوخی و خنده به تنگ خبر می بست و با شنونده کاری می کرد که اصل ماجرا یادش برود هر چی بهش می گفتم که: «آخر مرد مؤمن این چطور خبر دادن است؟ نمی گویی یک هو طرف سکته می کند یا حالش بد می شود؟» می گفت: «دمت گرم. از کی تا حالا خبر شهادت شده خبر بد و ناگوار؟!»

    – منظورم اینه که یک مقدمه چینی، چیزی…

    – یعنی توقع داری یک ساعت لفتش بدم؟ که چی؟ برادر عزیزتر از جان! یعنی به طرف بگویم شما در جبهه برادر دارید؟ تا طرف بگوید چطور؟ بگویم: هیچی دل نگران نشو. راستش یک ترکش به انگشت کوچکه پای چپش خورده و کمی اوخ شده و کلی رطب و یابس ببافم و دلش را به هزار راه ببرم و بعد از دو ساعت فک تکاندن و مخ تیلیت کردن خبر شهادت بدهم؟ نه آقاجان این طرز کار من نیست. صلاح مملکت خویش خسروان دانند! من کارم را خوب فوت آبم.»

  210. ن.خ می‌گوید:

    نرود میخ آهنین در سنگ! هیچ طور نمی شد بهش حالی کرد که… بگذریم. حال خودم معطل مانده بودم که به چه زبان و حسی سراغ قاسم بروم و قضیه را بهش بگویم. اول خواستم گردن دیگران بیندازم. اما همه متفق القول نظر دادند که تو – یعنی من – فرمانده ای وظیفه من است که این خبر را به قاسم بدهم.

    قاسم را کنار شیر آب منبع پیدا کردم. نشسته و در طشت کف آلود به رخت چرکهایش چنگ می زد. نشستم کنارش. سلام علیکی و حال و احوالی و کمکش کردم. قاسم به چشمانم دقیق شد و بعد گفت: «غلط نکنم لبخند گرگ بی طمع نیست! باز از آن خبرها شده؟» جا خوردم.

    – بابا تو دیگه کی هستی؟ از حرف نزده خبر داری. من که فکر می کنم تو علم غیب داری و حتی می دانی اسم گربه همسایه چیه؟

    رفتیم و رخت ها را روی طناب میان دو چادر پهن کردیم. بعد رفتیم طرف رودخانه که نزدیک اردوگاه بود. قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم. مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!»

    – اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟

    – حالا چی هست؟

    – فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد.

    – بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچین خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!… نه. اینطوری نه.

    آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!… یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد … یا نه ….

  211. ن.خ می‌گوید:

    دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد.

    – آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشییع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز. من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم.

  212. ن.خ می‌گوید:

    آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پا مرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی می کرد، گفت:«برادر ولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب می گذارید. پس چرا پامرغی نمی روید؟» داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما افت داره جناب!»

    فرمانده با تعجب گفت: «یعنی چی؟»

    – آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم می رم!

    زدیم زیر خنده. تازه شصت مان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت: «پس لطفا پاخروسی بروید!» داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: «صفاتو عشق است!» و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت.

  213. پلاک می‌گوید:

    سلام
    خدا قوت
    آقای قدیانی این نوشته های شما بی نظیره
    فکر می کردم فقط رضا امیر خانی محشر می نویسه ….
    الحق والانصاف که بسیجی حضرت ماه هستید
    از چنین رهبری ,چنین سربازانی بعید نیست
    جانم فدای قمر بنی انقلاب

  214. پلاک می‌گوید:

    کاش به جای این همه اتقاد به بسیجی های حضرت ماه ,سعی می کردیم ما هم به اندازه ی آنها خدمت کنیم
    رضا امیر خانی و حسین قدیانی در برابر حضرت ماه سر افکنده نیستندبلکه سر افراز هستند……….
    اما ما چه کردیم در برابر حضرت ماه چگونه هستیم……….
    ما مخلص امیر خانی ها و قدیانی ها هستیم چرا که دل رهبرمان را شاد می کنند و هما ن گونه رفتار می کنند ,که حضرت ماه از آنان انتظار دارد ……..
    بیایید به جای اظهار نظرهای……….ما نیز امیر خانی ها ,قدیانی های دیگر بشویم

  215. عرفان می‌گوید:

    سلام داداش . خیلی ناراحتم . شاید کامنت من باعث شد روی جوابتان به سمیه خانم همه حساس بشند . ببخشید . فکر کنم دسته گل به آب دادم . راستش من دیشب نبودم .الان ماجرا را فهمیدم .وای الهی بمیرم که دیشب انقده جوش زدید . ولی خودمونیم فکر کنم برای من یه درس بزرگ بود .این که از نحوه برخورد شما برای خودم درس بگیرم . هنوز که هنوزه مرد پیدا می شه .
    کلا ترکها خیلیییییی با غیرتند. فهمیدم که راستی راستی پاکی .
    انشاالله همین طور پاک بمونی
    راستی فکر نمی کنم هیچ خواهر بسیجی واقعی از این کامنت ناراحت شده باشه
    مطمئنم خوشحال هم شدن
    تو این دوره زمونه که مردهای گرگ صفت هرزه دنبال شهوتشان بی رحمانه زنان و دختران را زجر می دن یه مرد پیدا شده حرف قرآن را زده . رک و صریح . بابا جون من هزار بار گفتم پوست کلفت باشید …
    یا حسین علیه السلام

  216. حسین می‌گوید:

    پس چرا وقتی امین عارفی میگه همیشه به مزار پدرت سر میزنه، نمیگی اونجا رو پاتوق نکن؟ ولی به سمیه ع اینو میگی.

  217. روضه گرد می‌گوید:

    این شهر چون قفس ، شده بازار معصیت –
    سرمایه نیست در کفم ، بجز توشه ای گناه –

    از بس که غرق گشته ام در این منجلاب نفس ؛
    با دست خود درست کرده ام پرونده ای سیاه –

    ثانیه ها چه زود میگذرد ؛ زار و مضطرم ؛
    واحسرتا ؛ که حاصل عمرم شده تباه –

    جا مانده ام ز قافله ی “شهدا” ؛ خاک بر سرم ؛
    شرمنده ام به عکس “شهید” حتی کنم نگاه ——

    (روضه گرد)

  218. روضه گرد می‌گوید:

    خبر آمد خبری در راه است …
    به همین زودی ها ،
    (نه ده) می آید —
    نمایشگاه بین المللی کتاب
    غرفه مرکز اسناد انقلاب اسلامی

    اینم یه روش تبلیغه دیگه –
    همه باید این کتاب رو تبلیغ کنیم –
    من همین رو به همه رفقا sms کردم –
    هر کس به توان خود این خبر را مخابره کند –
    (نه ده) می آید —

    ما باید قبل از شروع نمایشگاه گوش همه مردم را با واژه (نه ده) آشنا کنیم –
    پس از همین حالا تمامی همسنگران قطعه ۲۶ ، برای تبلیغ کتاب به صورت جذاب با سلایق و طرق مختلف در حالت (آماده باش)

    در ضمن
    امشب ۲۲:۳۰ (دیروز امروز فردا) میهمان برنامه دکتر حسن عباسی
    دیدنش خالی از لطف نیست –
    علی مدد —

  219. یک دوست می‌گوید:

    داداش حسین حدس میزدم ناراحت بشی ولی فکر نمی کردم نظرم رو نشون ندی.
    یعنی حرف ما از دشنام جلیکهای سبزهم بدتر بود.
    ولی بدانید من هیچ وقت نگفتم شما تندروی کردید فقط پرسیدم آیا خودتان اینگونه فکر میکردید که این پست را نوشتید. به نظر من هم از بهترین دل نوشته هاتون بود.
    ببخشید جرات اظهار نظر کردم. چون تا حالا افتخارم این بوده که بار ها در کامنتهای مختلف با شما گفتگو کرده ام البته با عنوان اسم خودم. باز بیشتر دوستت دارم. تیکه تیکه هم بشم بازم حسین قدیانی ندیده را بیشتر از هر کسی دوست دارم.

  220. شریفی می‌گوید:

    سلام
    منم یه خانمم.از جواب وقاطعیت وروراست بودنتون با اون خانم واقعا ممنونم.اگه خیلی از مردای مثلا مومن دراین موارد همین عکس العملها رو داشتند حالا نباید اینقدر به خاطر این روابط عادی شده مرد و زن نامحرم حرص می خوردیم وکاری هم از دستمون بر نیاد.
    خودتون رو به خاطر بعضی از این به قول خودتون ریزشهای قطعه ۲۶ ناراحت نکنید ومحکم روی عقیدتون باشید.
    توی این وانفسای بیغیرتی زیدالله امثالکم

  221. هادی می‌گوید:

    سلام
    برادر قدیانی واقعا از متنتان ممنون فقط در یکی از مطالب قبل گفته بودید که خیر مصاحبه با رحیم مشایی را به لقایش بخشیدید اگر می شود بگویید چرا واقعا ممنون می شویم

  222. کیخوان می‌گوید:

    بسم رب الشهدا والصدیقین
    عالی بود داش حسین(ساعت ۸٬ اینجا ایران٬ صدای ما را از قطعه ۲۶ می شنوید؛)اینجا بهشت است دمای آخرین طبقه آن ۲۶درجه بهشتی است وطبق آخرین گزارش رطوبت آن به بااشک فرشتکان به۶۳ درجه نیز رسیده که دلیلش ورودغیر منتظره یک گوله نوراز شهدا است!!

  223. تخریب چی می‌گوید:

    این قلم حرف دل ما بچه بسیجیهاست ولی من این سعادت داشتن قلم رو ندارم ولی سعادت اینوداشتم که با باتوم توسر فتنه گرا بزنم برمعجر زهرا قسم سید علی جان خنجر به حنجر ها زنم گر تو هوای سر کنی یکی از ساندیس خورهای حکومتی سایه ی نائب برحق امام زمان امام خامنه ای مستدام یازهرا

  224. یه خواهر می‌گوید:

    سلام خوبید
    منم یه خانمم اولش از جوابتون به سمیه یه کم جا خوردم اصل کلام را با جان و دل قبول دارم ولی چرا شما هم یه کم حاضر نیستید قبول کنید برادر من لحنتون خیلی تنده من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم نه در مورد این موضوع بلکه در موارد دیگه که ربطی هم به غیرتو این جور مسائل نداره و طرف مخاطبتون مرده تند حرف میزنید!!!
    و درصد پذیرش انتقادتون هم کمی پائین!!!!!!!!
    مومن باید حرف حق رو از هر کسی قبول کنه حتی دشمن
    خانمای دیگم که اعتراض کردند مطمئنم نه برای نتیجه جواب بلکه به نوع بیانی است که گفتید.این نوع حرف زدن که مزار بابا اکبرتون پاتوق نیست صد البته درسته ولی ادم میتونه نوع دیگه ای بیان کنه
    میدونم حتما هم از این کامنت من دلخور میشید که نه من کی بد حرف زدم و از این حرفا……..
    بیچاره سمیه اگه میدونست این نظرش این همه تبعات داره هیچ وقت فک نمی کنم چنین کامنتیو میذاشت….
    به هر حال غیرت شما ستودنی است ولی نوع بیانتان در مورد این موضوع نه……..
    میدونم که جوابمو نمی دید ولی در هر صورت بد نیست چند ثانیه به این موضوع هم فک کنید که طور دیگه ای هم می شد این موضوع رو به عزیزان خواهرمون فهموند
    قلمتان همیشه پر خون
    در پناه مادرم زهرا

  225. سفرکرده می‌گوید:

    سخنان تو
    کلمات تو
    برقرار/
    دینت استوار

  226. محمدی می‌گوید:

    شما را دعوت می کنم برای مطالعه مطلب – آقای شهردار به کجا چنین شتابان _

  227. سلام

    اون اوبامای بیچاره همینجوری خودش گیج هست هنوز از شوک معمای ساندیس در نیامده شما معمای نیمکت نشین های ذخیره براش طرح میکنید؟

  228. خاک می‌گوید:

    داش حسین!!
    یه نفر مثل هاشمی رفسنجانی برای ما از صد تا امریکا و اسراییل بدتره! حد اقل اونا توی لباس دشمن دشمنی میکنن نه مثل هاشمی که از پشت خنجر میزنه…
    اگه هاشمی سالها با رهبر بوده عمر و ابوبکر سالها با پیامبر بودند… بخوره تو سرش این ۵۰ سال دوستی که جیگر اقا رو خون کرده… با دزدیاش…با پسر فراریش… با دختر ساندویچ خورش … با … با…. به خدا اوباما به … شرف داره!!! اگه جوابی داری بگو اگه نه یا مطلبت رو تغییر بده یا کامنت منو پاک کن تا دیگه نیام اینجا…

  229. خیبریان می‌گوید:

    بسم الله سلام داداش خسته نباشید لذت بردیم از متن شما با اجازه با نام شما در وبلاگ خود باز نشر دادیم یا علی مددی!
    از اطاعت و عبادت چه میدانم

  230. یک وقت جواب سلام ما رو ندید ها
    .
    می دونم
    .

    اونوقت مجبورید کل بیست و چهار ساعت جواب سلام بدید

  231. یه خواننده با شماره چشم بالا!!!!!!!!!!! می‌گوید:

    ببخشید داش ما شما با گزینه ای به نام اینتر اشنایی دارید یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟
    کور شدیم به خدا …
    به دیوار تا حالا این همه تذکر میدادند درشو برامون تکون میداد
    خوشت میاد شماره چشمون بره بالا
    من که با انگشت هی دستمو میذارم رو مانیتور خطا رو نکنم با این همه یا بعضی خطارو دوبار میخونم یا بعضی رو نمیخونم ……..
    نگو برو ژرینت بگیر که ندارم
    روزنامه هم اصلا مسیرم نمیگیره بخرم……..
    خوب حالا چی پیشنهاد دیگه ای داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    دیدی باید تسلیم بشی و از دستور محترم اینتر استفاده کنی

  232. طاهره فتاحی می‌گوید:

    خوب آقای قدیانی الآن این “خاک” بنده ی خدا چی کار کنه؟
    خودم می گم بصیرتشو زیاد کنه.

  233. حامد صفوی می‌گوید:

    سلام حسین جان
    نمیدونم چی برات بنویسم
    اما الحق که فرزند شهیدی!
    اونم از نوع علی اکبر واقعیش!
    درجوار امام رضا علیه السلام
    در حرم امام رافت
    شدیدا دعاگوتم
    به امید برافراشته شدن پرچم خونین تشیع برقلل رفیع جهان
    یاحق

  234. فرزند خطه ی پاک شمال می‌گوید:

    سلام داداش
    همیشه نگران این بودم که چون مخاطبان شما اغلب از جوانان هستند، همچه پیشنهادی بشود و به قول شما پاتوق درست شود و این اصلا جالب نبود. جواب شما روی این موارد خط بطلان کشید و خوب هم بود، اما اگر از حرف خواهر شمالی ات ناراحت نمیشوی می خواستم بگم ای کاش جوابت را کمی صیقل میزدی یعنی بدون اینکه تغییرش بدهی فقط لباس زیباتری بر تنش می پوشاندی که بهانه دست بعضی ها نمی افتاد.
    به هر حال باز هم داداش مایی
    ماشالله حزب الله

  235. پسر قمی می‌گوید:

    سلام
    چکار کنم؟ دست خودم نیست. یعنی اگه تکه تکه هم بشم رو هر تکه از بدنم نوشته عشق من زهراست

    یه کار ابتکاری :
    من میخام به مدت سه روز با گذاشتن روزانه چند بیت شعر یک حدیث و یا جمله ای در مدح حضرت زهرا تو وبلاگم مراسم روضه بزارم. ان شا الله حاجتمو میگیرم. فکر کنم اگه همه بچه های وبلاگ نویس همچین کاری کنن خیلی جالب میشه.
    اگه به این نتیجه رسیدی که کار جالبیه تو هم روضه بگیر اگر هم نخواستی یه سر تو

    روضه ما بیا. به همه خبر بدین. قدم شما روی چشم ما

    پســر قمـــی http://dasteneh.persianblog.ir/

    ضمنا من تقریبا هر روز آپم

  236. محمد می‌گوید:

    داش حسین. میگم یه قرار بزاریم همه برو برچ بسیجی بریزیم نمایشگاه. شمارم زیارت کنیم. پایه ای….

  237. محمد می‌گوید:

    یادش بخیر یه روز اینقدر خوشحال شدم وقتی داشتم داستان سیستان امیرخانی رو میخوندم که نه بابا مثل اینکه بچه حزب اللهی هم خوب مینوسن ولی امروز شما زدی رو دست همه. ولی میدونی که اول راهی. راه سختیه که شروع کردید و اولش کولاک کردید. امیدوارم خسته نشدید و تو خط بمونید.
    به نظرم میرسه تو فکر رمان هم باشی بد نیست؟ بهش فکر کردید. دیدید کتاب دا تونست چقدر مخاطبینو به خودش جذب کنه

    سلامتی همه بچه بسیجی ها صلوات

  238. سیداحمد می‌گوید:

    سلاااااااام عزییییییییییز دلم.
    قربون داداش حسینم برم.
    دلم برات تنگ شده…..

  239. .... می‌گوید:

    سلام حسین جان رحمت خدا بر تو باد.
    ببخش فراتر از نظر در مورد دل نوشته هایت سخن میگم ولی از دیشب تا به حال طاقت نیاوردم،
    حسین در تکرار تکراری، تکرار شود
    اگر خواستی اینو تائید کن.

    بسم ا…
    صحنه های دیشب رو دیدم که بر همه به خصوص حسین قدیانی عزیز چه گذشت!
    و همین طور اون خواهر عزیز “س”.

    این حرفی رو که حسین قدیانی عزیز زد در مورد نفس ضعیف که هیچ، در مورد نفس قوی هم صدق میکنه و قبل از هر اتفاقی باید پیشگیری کرد.
    تا همین الان با خودم فکر میکردم حسین قدیانی بی کاره این کامت ها رو تایید می کنه که این همه آدم بخوان نظرات مختلف بدن و هزار تا حرف و …. توش باشه
    اما دیدم حسین با این کار دقیق که خیلی در باطن ظریف ولی به ظاهر خشک و خشن و بی روح هست داره روحی تاثیر گذار به مخاطبش القا میکنه که من مرز دارم و پا رو از حدودم بیرون نخواهم گذاشت و اجازه هم نخواهم داد کسی وارد به حریمم شود،
    پس چه خوبه اینو یاد بگیریم حریم همدیگر رو حفظ کنیم و حتی برای کار خیر باعث نشیم که …………
    می خوام از تکرار های تکرای خودم بگم از محمد …… ، از اتفاقی که باعث شد سال ۸۴ بهمن ۱۳۸۴ با صحنه سازی دوستان تاکید میکنم دوستان نه دشمنان توی همین بهشت زهرا(س) سر قبر شهید حاج امینی بلایی سر ما آوردند که تا همین امروز ما رو از کار بیکار کردند و برامون سو سابقه درست شد که چرا فلان و فلان ……….
    فقط و فقط برای در خواست مصرانه ی یک خواهر عزیزی که می خواستن در مستند در حال ساختی (…….) که هنوز اجازه پخشش رو به من ندادن حضور داشته باشن و …

    بله درسته و درست هم همینه که حسین قدیانی و همه ی بزرگواران بسیجی و حزب اللهی و همه ی کسانی که بویی از مرام فاطمی برده اند با فضایی که شیطان در آن یقینا حضور پیدا خواهد کرد اینگونه بر خورد کنند تا …………..

  240. غربت می‌گوید:

    از ما دلگیری.
    ما رو ببخش
    لیاقت ندارم رفیقت باشم؟
    به عنوان پادری ما رو قبول کن.

  241. کمال می‌گوید:

    خطاب به خاک
    قربون شما با این نظراتت. خیلی خوشم اومد. حرف منم همینه. حرف همه ما همینه ولی بدان که داداش حسین از همه ما بیشتر به این قضایا اشراف داره. اینو بارها از متنهاش دستگیرم شده. حتی همین آخرین دل نوشتش هم تمام اونها را یه جورایی تکرار کرده که با یه کم بصیرت میشه اینو فهمید. خیالت راحت باشه داداش حسین از همه ما آتیشش تندتر و ولایی تره.
    زت زیاد

  242. دمت گرم داش حسین
    روح همه شهدای مسجد جوادالائمه ( شهید قدیانی . شهید فلاح پور . شهید ریاضی و… ) رو شاد کردی —
    سومین بار بود که مطلبت رو می خونم اما باز هم حال کردم
    بچه های قطعه ۵۰ رو هم فراموش نکن
    امیدوارم منو به خاطر بیاری
    امیرحسین فلاح پور

  243. یکی دیگه! می‌گوید:

    بچه‌ها کمی هیجان زده نشیم! ارمیا را امیرخانی سال ۷۴ نوشته و ما امروز داریم در سال ۸۹ راجع بهش صحبت می‌کنیم یعنی ۱۵ سال بعد!!! ۱۵ سال نه… ۱ سال و نیم بعد آیا نشانی از این نوشتههای حسین می‌ماند؟! چه برای موافق چه برای مخالف…

  244. ارّه بانو! می‌گوید:

    این “دختر بابا” که نظر داده منو یاد “فاجعه(عایشه!) هاشمی” می ندازه هاااااا…!!!
    آرزوی شهادت هم که کرده براش شما!!! واویلا…!!
    حالا هی از علی اکبر قلابی بنویسید همینه دیگه..!

    به دختر بابا :

  245. سعید توکلی می‌گوید:

    سلام حسین آقا
    من همچنان منتظر یک پالس از طرف شما هستم! مرد مومن قرار شد دست مارو بگیریا. حداقل به وبلاگم سر می زدی میگفتی سرم شلوغه. اون موقع من بهت یه آرایشگاه خوب معرفی می کردم. انصافا از دکتر که سرت شلوغ تر نیست. اون جواب نامه هارو میده. یه نظر خشک و خالی از اونایی که بلد نیستی برام می ذاشتی بی معرفت. رو دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم! با کی داریم میریم سیزده به در. دلمون به کی خوش کردیم. یه بار دیگه برو پیغامی رو که برات گذاشتم بخون. صفحه سوم پیامات. همون که برات شماره تلفن گذاشتم. داداش حسین من ازت راهنمایی میخوام. نمیخوام که آویزونت بشم. دیدی خودتو گرفتی. ببین چجوری دارم بهت رو می ندازم. عیبی نداره. عشقه. پیش داش حسین داریم رو می زنیم. کریم. چون کریما رو دوست داره. خسته شدم انقد نوشتم.
    خواستی تایید کنی شمارمو پاک کن. اون قبلیارم کلشو پاک کن بی زحمت
    یا الله
    ۰۹۱۲۲۹

  246. موسوی می‌گوید:

    سلام
    با مطالب زیر به روز هستم، حتما بخوانید

    ولایت فقیه،ولایت رسول الله
    افشای توطئه رفسنجانی، حسن روحانی و محسن رضایی برای حذف شورای نگهبان
    آیا خاندان هاشمی کانون کودتا بر ضد نظام است؟
    مسابقه ۲۰ سوالی جنگ
    بیلدربرگ؛ دولت نامرئی جهان
    تلمود چیست؟
    بهائیت و اسرائیل؛ پیوند دیرین و فزاینده (قسمت دوم)
    علائم شیطان پرستان

    در صورت تمایل به تبادل لینک و لوگو ما را با خبر سازید
    http://www.edalat.tk
    با تشکر

  247. ارسلان می‌گوید:

    نوشتن این نوشته فقط از یک ذهن مشوش برمی آید.
    یک ذهن مشوش، اما توانا و حیف و صد حیف از هنری که برای هنر خرج نشود!


    صد حیف از هنری که خرج نظام مقدس جمهوری اسلامی نشود.

  248. ن.خ می‌گوید:

    غزّه/ شعر نیگار خیاوی/ با ترجمۀ مجید اکبرزاده
    ترجمه فارسی:

    جناب جایزۀ صلح نوبل!

    چلوخورشت ناهار، جنازه‌های غزه را تماشا کردیم و خوردیم

    چشمی به تلویزیون

    و چشمی به گوشتِ توی قاشق‌مان بود

    سپس با فیگوری مدنی

    سرمان را به انسانیت تکان دادیم

    نمی‌دانم چرا

    با بومب‌بومب بمب‌ها و ویژ ویژ تانک‌ها

    که قیژ قیژ می‌کردند

    اعصاب‌مان به هم نریخت

    مرگ بیست و یک کودک غزه‌ای و بسیار زنان را دیدیم

    و با این‌حال

    دست از خوردن نکشیدیم

    کوکاکولای‌مان را پس نزدیم

    و در سالاد کاهوی‌مان

    نارنج‌های معاند را فشردیم

    با روغن زیتون خوشمزه شد، جناب صلح!

    فکر کردیم که برگ‌های زیتون

    شاید در آسمان‌ها

    در گلوی کبوترِ گیج

    گیر کرده است

    اما هیچ حال‌مان به هم نخورد

    قی نکردیم

    دل‌مان آشوب نشد از جنازه‌ها

    و صحبت‌مان را برابر تلویزیونهای LG یا Samsung ادامه دادیم

    درباره این‌ها چه می‌توان گفت، جناب جایزۀ صلح نوبل؟

    شما برای ناهار چه می‌گفتید؟ عالی‌جناب!

    جناب صلح! جناب نوبل! جناب جایزه!

    قول می‌دهم نام نوه‌ام را «کاتیوشا» بگذارم

    به بمب‌های‌تان بفرمایید این‌طور بی‌امان نریزند

    روی گیسوی شانه‌نخوردۀ بچه‌های غزّه

    و اگر مصلحت بود، بفرمایید

    در کوچه‌های آسمان غزّه، کمی جا باز کنند

    به جست و خیز و بازی برف‌های نوامبر!

  249. ! می‌گوید:

    سلام

    به عنوان یک خانم باید عرض کنم که …

    البته درخواست خانم سمیه ع برای ملاقات با شما اشتباه بود و من قبل از خواندن جواب شما از این درخواست ناراحت بودم…

    حرف شما هم هر چند با لحن تندی بیان شد ولی کلمه به کلمه اش هم در جواب سمیه و هم در جواب عرفان درست بیان شده، هر چند مطمئنم که سمیه عزیز از این جواب شما بسیار ناراحت خواهند شد، ولی اشتباه از خودش بود که جوانب موضوع رو در نظر نگرفت.

  250. سید می‌گوید:

    بابا صلوات بفرستین دیگه شمام هر چی بود تموم شد
    اللهم . .. . . .

  251. فطرس می‌گوید:

    خیلی زیبا و قشنگ بود
    مثل همیشه
    پاینده باشی
    لبیک یا خامنه ای

  252. روضه گرد می‌گوید:

    حیدر که هست ، پس تو چرا کار می کنی ؟
    جارو مکش سرفه امانت نمی دهد –

    نانی بخور ، عزیز دلم آب رفته ای ؛
    این کاسه های آب توانت نمی دهد –

    دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش ؛
    آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد –

    تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم
    شرحی ز حجم جسم کمانت نمی دهد –

    دستاس ! دست فاطمه ام پینه بسته است ؛
    از خواهش من است تکانت نمی دهد —

    بر لبم همیشه این زمزمه است مادر سینه زنان “فاطمه” است —

  253. دانشجو می‌گوید:

    سلام.وقتتون بخیر.شما اطلاع دارید مقاله”هدف زندگی شهید مطهری توی کدوم کتابشونه؟اگر فایلش دارید لطفا برام ارسال کنید البته اگر زحمتی نیست.ممنون

  254. روضه گرد می‌گوید:

    آن زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان –
    آن مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان –
    دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود ؛
    اولین واژه که آمد به نظر “فاطمه” بود —

  255. گل نرگس می‌گوید:

    میشه گفت با هم همدردیم. بااین تفاوت که شما این وضعیتونو به همه می گید و هیچ ابایی ندارید ولی من که گفتم پشیمونم و….

  256. روضه گرد می‌گوید:

    زهرا همان کسی است که بیت محقرش –
    طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش –

    او را خدا برای خودش آفریده است ؛
    تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش –

    شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست ؛
    آن کس پیمبر است که زهراست دخترش –

    یک نیمه اش نبوت و نیم اش ولایت است ؛
    حالا علی صداش کنم یا پیمبرش ؟

    دست توسل همه انبیا بود ؛
    بر رشته های چادر فردای محشرش –

    ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم ؛
    از اینکه وا نشد ، پس در پای دخترش –

    مسمار در اگر چه برایش مزاحم است ؛
    اما مجال نیست که بیرون بیاورش —

    (اثر طبع ظریف و خوش ذوق شاعر اهل بیت علی اکبر لطیفیان)

    وای مادرم ……..

  257. فاطر می‌گوید:

    سلام،
    ممنون از نوشته تان. خیلی برایم جالب بود.
    راستی از نظرتون هم حتما استفاده می کنم. آخر مدتی است دلم و دستم به نوشتن نمی آید و دوست ندارم هر چه که به ذهن یا دستم یا چشمم رسید را روی برگه پیاده کنم.
    دعا کنید.
    بنده از ۲۰دقیقه ای که با آقای بهزاد پور هم صحبت شدم خیلی چیزها یاد گرفتم.
    خداوند حفظشان کند.

  258. روضه گرد می‌گوید:

    زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت –
    توحید ، انعکاس نمایانتری نداشت –

    جز در مقام عالی زهرا فنا شدن ؛
    ملک وجود فلسفه دیگری نداشت –

    زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت ؛
    دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت –

    فرموده اند در برکات وجود او :
    زهرا اگر نبود علی همسری نداشت –

    حتی بهشت با همه نهرهای خود ؛
    چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت –

    جانم به این بیت …

    دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند ؛
    دنیا ادامه داشت دگر محشری نداشت —-

    (اثر طبع علی اکبر لطیفیان)

  259. دانشجو می‌گوید:

    مثل همیشه عالی.

  260. بی.سی.جی می‌گوید:

    طوفان طبس؛ طوفانی که هرگز از پای ننشست!
    ……………………………………………………
    تصاویر سیلی خدا به آمریکا را ببینید!

  261. محمد می‌گوید:

    طرح جلد کتاب فوق العادست. منتظر همچین طرحی بودیم. نکنه به میثم هم از اون ساندیس ها ی نظام خوروندی اینجوری طرح بزنه

    خیلی خوب شده. باید هم اینقدر متفاوت میشد. آقا بگو پوستر تبلیغاتی هم براش طراحی کنه. درو دیوار مغازه ها بزنن

  262. اسکندری می‌گوید:

    جواب آقای قدیانی به خانم سمیه اصلا تند نبود کاملا نهی از منکری بود که لازم بود .
    یک سوال وجود دارد اگر نوشته های آقای قدیانی بخواهد به درستی تاثیر خودش را بگذارد ما خواننده ها باید عاشق شهدا شویم و از آنها شرمنده شویم که از خونشان خوب پاسداری نکرده ایم یا از این نوشته ها فقط عاشق شهید اکبر قدیانی شویم؟ آیا می توان گفت که منظور اصلی این نوشته ها را درک نکرده ایم؟ مطمئنا آقای قدیانی و روزنامه هایی که مطالب ایشان را چاپ می کنند قصد ندارند که شهید قدیانی را معروف کنند و همه شان به سربازی ولایت فقیه قدم در این راه می گذارند اگر هم واقعا ما با خواندن این نوشته ها نسبت به شهدا علاقه خاصی پیدا کرده ایم در بهشت زهرا نه فقط قطعه ۲۶ که قطعه های متفاوتی وجود دارد که هزاران شهید همچون شهید قدیانی در آنها آرمیده اند چرا ما نباید برای نثار فاتحه بر سر قبر انها برویم همچنان که مولایمان هم برای زیارت شهدا همین کار را می کنند در حالیکه بعضی از این شهدا چون شهید چمران شهید بهشتی شهید رجایی و دیگر شهدای والا مقام نسبت دوستی دیرینه ای با مولایمان داشته اند و اگر جایی بخواهند توقف کنند سر مزار این شهدا هست ولی ایشان چون نیتشان نشان دادن ارادت و توجه به مقام والای شهدا هست بر سر مزار همگی شهدا سر می زنند .
    اینکار آقای قدیانی اگرنبود و ایشان با کسانی سر مزار پدرشان قرار می گذاشتند من نسبت به نوشته های ایشان و قصدهای شومی که می شود در پس این نوشته ها باشد که از آن بهره برداری های غلط کرد شک می کردم مگر فرق قرار بر سر مزار شهید با قرار در دربند یا درکه یا کوه یا شمال یا هرجای دیگر که ما آنها را حرام می دانیم چیست؟آیا در قرآن قید شده که قرار زن و مرد نامحرم بر سر مزار شهدا حلال و در جاهای خاصی که حکم تفریح را دارد حرام است ؟

  263. اسکندری می‌گوید:

    آیا برای این گناه بسیار بزرگ که انسانهای وارسته ای را از اوج به زیر کشیده است استثنا قائل شده است ؟چه کسی است که نداند علامه جعفری یا همین شیخ رجب علی خیاط که عنایات خاص حضرت حق به انها شده است فقط به دلیل چشم پوشی از نگاه به نامحرم و خودداری نفس بوده است ؟ آیا بزرگان دین ما از هم سفره بودن اعضای نامحرم یک خانواده در کنار محارمشان ما را برحذر نداشته اند اگر ما ادعای بسیجی بودن و پیرو ولایت فقیه بودن داریم آیا نباید به دستورات بزرگانی از دینمان که تقوای الهی را پیشه کرده اند و از این رهگذر به مقامات معنوی رسیده اند عمل کنیم ؟ آیا فقط بگوییم ما بسیجی هستیم کافی است ؟ آیا خود خانم سمیه اگر خودشان را جای همسر آقای قدیانی بگذارند دوست دارند که همسرشان به هر دلیلی با کسی بر سر مزار پدرش “حتی باحضور خود همسر آقای قدیانی ” قرار ملاقات بگذارد ؟آیا این تیری که بواسطه شیطان طبق احادیث پرتاب می شود نمی تواند کانون یک خانواده را بهم بریزد ؟ آیا حفظ حرمت نگاه به نامحرم در دین ما واجب نیست ؟

  264. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام.
    این حرفا رو می خواستم همون دیشب بنویسم. ولی به قدری خسته و ناراحت بودم که نتونستم. از صبح تا حالا هم رفته بودم اردوی راهیان نور. نمی دونم بحثو جمع کردید یا نه. البتّه این حرف من می تونه کلّی باشه. نه صرفاً به خاطر این بحثی که اینجا پیش اومده.
    ببینید خواهرای گل و عزیز و مهربونم، تو نظر یکی از شما خوندم که به آقای قدیانی گفتید امّل و متحجّر و … بقیه تونم رسماً این حرفو نزدید، بلکه با حرفاتون از این حرف حمایت کردید. حالا نه آقای قدیانی، هر کسی که این عقیده رو داره بهش می گن امّل. آخه قربونتون برم، امّل و متحجّر نبودن و در مقابلش روشنفکر و متمدّن بودن، به خدا به همکلامی با جنس مخالف نیست. ای کاش به جای اینکه با خوندن جواب اون دوست گلمون، یهو داغ کنید و به قول باباجونم روحیۀ فمینیستیتون قلمبه بشه، فکر می کردید. شمایی که دم از قرآن و… می زنید و هزار و یک آیه و حدیث میارید که این جواب اشتباه بوده، چرا این ماجرارو به یاد نمیارید که حضرت علی(علیه السّلام) هیچ وقت از روی ناراحتی کاری نکرد. حتّی دشمن ترین دشمن اسلام رو از روی خشم نکشت. رفت، آروم شد، اومد بعد کشت. شما متأسّفانه از روی ناراحتی هر چی خواستید گفتید و این کارو نکردید که حدّاقل یک بار دیگه جواب آقای قدیانی رو بخونید و روش فکر کنید. این بحث مسخرۀ فمینیستی و منیستی(!) رو هم بذارید کنار. واقع گرا و دین گرا یا به قولی فاطمی بودنه که مورد رضایت هموناییه که ازشون آیه و حدیث میارید.
    قربونتون برم. ناراحتی ها رو هم بذارید کنار. اصل مطلب رو بچسبید. فرعیات چه اهمّیّتی داره؟!
    و امّا آقای قدیانی، ظاهراً این کتابتون بدجوری آقای حسنی رو دق داده!!!
    یا حق

  265. روضه گرد می‌گوید:

    “وقتی شده نگاه به دور و برت کنی” –
    فکری برای این همه خاکسترت کنی –

    عذر مرا ببخش ، دوایی نداشتم ؛
    تا مرهم کبودی چشم ترت کنی –

    مجبور نیستی که برای دل علی ؛
    یک گوشه بنشینی و چادر سرت کنی –

    “من قبله و تو در شرف رو به قبله ای” ؛
    پس واجب است روی به این همسرت کنی —

    زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم ؛؛؛
    تو بهتر است فکری برای پرت کنی –

    ای کاش از بقیه پیراهن حسین ؛
    معجر ببافی و کفن دخترت کنی —

    من ، زینب ، حسن ، همه ناراحت توایم ؛
    “وقتی شده نگاه به دور و برت کنی” —

    (اثر طبع علی اکبر لطیفیان)

    مادر جان ؛
    مرو …..

  266. 124گمنام می‌گوید:

    طب ال… انفسکم .

  267. ... می‌گوید:

    جلد کتابت خیلی خاش بود.حال وزیتیدیم.

  268. کهربا می‌گوید:

    حاجى بالاخره اینجایى یا دوئل؟!

  269. سعید توکلی می‌گوید:

    دم شما گرم
    ما زیاران چشم یاری داشتیم!

  270. سانسور! می‌گوید:

    آه … “آهستان” …!

  271. حامد می‌گوید:

    سلام برادر
    وقتی کامنت خواهرمون سمیه رو خوندم یاد یه خاطره از خودم افتادم
    منم بسیجیم و تو بسیج دانشگاه رئیس حوزه بودم . پشت سرمون خیلی حرف میزدند از بسیج خواهران و برادران چه چیزها که نمی گفتن. به خاطر همین منم خیلی مواظب بودم که سوتی نگیرن ازمون… به همه تاکید کرده بودم که فقط تو بسیج کارارو انجام بدیم نه بیرون….
    تا اینکه تو لابی دانشکده تازه از کلاس بیرون اومده بودم که خواهری از قسمت بسیج خواهران اومد طرفم و شروع کرد به گفتن یه سری کارا که مال بسیج بود من بدون اینکه گوش بدم چی میگه بش توپیدم که چرا تو لابی دانشکده اومده سراغ من و اگه کاری داشته نامه مینوشته من رسیدگی می کردم… تقریبا عینا مدلی که شما به خانم سمیه جواب دادید…. خلاصه دختر مردم هاج و واج دیگه حرفشو خورد و مسیرشو گرفت رفت.من خیلی عصبانی بودم از نیشخندای همکلاسی دختر و پسر کفری شده بودم……..
    تا اینکه بعد یه مدت یه گره اساسی افتاد تو زندگیم هر کاری میکردم از توسل و راز و نیاز گره کورتر میشد.درمونده رفتم سراغ حاج اقای حسینی مسئول نهاد رهبری تو دانشگاه . براش گفتم که گره بدی افتاده تو کارام . چند لحظه تامل کرد و گفت دل کسیو نشکوندی ؟ گفتم : حاج اقا من غلط بکنم . من خیلی سعی میکنم این مسایل رو رعایت بکنم .
    گفت : فک کن . احتمالا دل کسیو شکوندی . من چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه . اگه میتونی پیداش کن و حلالیت بطلب.
    ادامه دارد

  272. حامد می‌گوید:

    کلافه از اینکه من دل کیو شکوندم با دوستم نشستم به فک کردن و بررسی کردن که یه دفعه دوستم گفت نکنه اون خواهر بسیجیو دلشو شکوندم. گفتم : امکان نداره مگه من چی گفتم. تا اینکه چند روز گذشت پیش خودم گفتم اگه ۱% هم احتمال داشته باشه من دلشو شکسته باشم چی؟ کلی کلنجار رفتم با خودم تا بالاخره راضی شدم برم پیشش. رفتم سراغش ولی گفتن خیلی وقته نمیاد بسیج . با کلی بدبختی پیداش کردم !!!!! تا شروع کردم به حرف زدن در مورد اون روز زد زیر گریه . منم هاج و واج مونده بودم که چی شده . دیگه هر چی تو دلش بود گفت . گفت که خودش نامزد داشته و الانم ۲ هفته ای عروسی کرده .
    گفت که فک نکن من عاشق چشم و ابروتم برای بسیج کار میکردم و فقط برای رضای خدا بوده گفت که اون روز در به در دنبال هر کی گشته نتونسته کسی رو پیدا کن او مدارکی رو که میخواسته به من بده بده. و چون می خواسته بره سفر مجبور شده بیاد تو لابی سراغ من . گفت که بعد اون روز دیگه پاشو تو بسیج نذاشته و ….
    وقتی همه حرفاشو زد من به جز شرمندگی چیز دیگه ای نداشتم که بگم ….
    با کلی شرمندگی حلالیت خواستم و بعد اون روز مشکلم شروع شد به حل شدن
    من به خاطر مقابله با نفسم دل یکی رو شکونده بودم.
    غرض گفتن این داستان این بود که مواظب باش اخوی . این جور مسائل خیلی ظریفه.
    مواظب باش دل کسی رو ناخاسته نشکنی که برطرف کردنش کار حضرت فیله…
    جواب کامنت ندادن بهتر از اینه که بدی و کسی رو برنجونی
    هممون اصل ماجرا رو میدونیم و از نیت دو طرف اگاهیم مطمئنم همه خواهرامم ته دلشون کاملا بتون حق میدن.
    فقط از باب برادری گفتم این داستان رو . برداشت بد نشه خواهشا. ما دوستت داریم و دلسوزانه نقد میکنیم ان شاالله…

  273. سیداحمد می‌گوید:

    روضه گرد
    دمت گرم،
    خیلی عالی بود.

    وااااای مادرم
    وای مادرم…..

  274. ..... می‌گوید:

    سلام علیکم
    طرح جلد کتاب بسیار عالیه
    نوشته اش هم خیلی به جا و زیبا انتخاب شده و پیام و چکیده ای از کل کتاب در قالب این طرح به تصویر در اومده
    التماس دعا

  275. 135 می‌گوید:

    سلام

    مطالب آنقدر طولانی و زیباست که چشمان ما را از هم امان نمی دهد

    ممنون اقای قدیانی

  276. 135 می‌گوید:

    راستی اولین باری است که برای شما نظر می زارم خوشحال می شم که نظر شما رو راجع به وبلاگم بدونم

  277. عرفان می‌گوید:

    سلام داداش حسین . از دست من ناراحتی ؟ ببخشید . شاعر می گه :
    دشمن دانا که غم جان بود /بهتر از آن دوست که نادان بود ………

  278. سبز زخمی! می‌گوید:

    آقا حسین من هم با تو موافقم که این نوشته ات یکی از بهترین نوشته هایت بود.آخه حتی منی که این روزها به زعم شما دچار کم بصیرتی مزمن شده ام هم با نوشتت حال کردم!یجورائی بیشتر از اونکه پوززنی بخشی از جامعه ایران باشه رفتی تو شکم آمریکائیها با تمام توان!حتی از خاتمی و موسوی هم برای تو دهنی به اوباما استفاده کردی!جالب بود.می دونی چیه وقتی می بینم این آمریکائیها واز اونها بدتر این اسرائیلیها از این به جون هم افتادن ماها .از اینکه توانستند حداقل اگر نه اکثریت ولی حداقل یک اقلیت سبز ولی پررنگ درجامعه ایجاد کنند تا ما به جون هم بیافتیم سبزها به اینوری ها توهین کنند وبسیجیها هم به سبزها، اذیت می شوم.
    ۱۲ بهمن ۵۷ از فرودگاه تا بهشت زهرا فقط بسیجیها نبودند.همین اقشار سبز رنگ جامعه هم بودند.آخه یه جورائی ملت با هر سلیقه ای دم مسیحائی احساس کرده بودند که نه تنها بسیجی ها به وجد آمده بودند بلکه کل ملت ایران با سلایق متفاوت به هیجان آمده بود.می شود علاوه بر بسیجیان ومردم ۹ دی بقیه را هم دوباره به هیجان آورد.اگر کمی دقت کنیم وتو زمین دشمن بازی نکنیم.
    خلاصه نمی دونم شاید بخاطر تهدید اوباما بود که رنگ وبوی قلمت کمی فرق کرده!ولی هر علتی که داشته به نظر من دلنشین تر شده یا حداقل دشمن خرد کن تر شده!

  279. 135 می‌گوید:

    در مورد طرح جلد هم این همه نوشته که شما نوشته بودید رو من از اون طرح درک نکردم

    اگه می شه بیشتر روش کار بشه

  280. _ می‌گوید:

    آقا حامد نه اینکه شما آقایون دلتون از سنگه ، فکر میکنید همه آدما مثل شمان دیگه!!

    مطمئنم اگر سمیه خانوم این نظرو دیده باشه تا چند روز کارش فقط اشک و ناله ست…ولی شما حرفتون فقط همینه ” امکان نداره مگه من چی گفتم “

    هر چند امکان داره به اشتباهش پی ببره و قبولش کنه…

    قبول کنید مردان جامعه ما از هر طیفی رفتارشون با زنان جامعه ما باز هم از هر طیفی اصلا و ابدا خوب نیست!!

    متاسفانه واقعیت جامعه ماست و انکار ناپذیر !

    نمیشد همین موضوع رو با لحنی آرامتر بیان کرد و در صورت تکرار آن توسط دیگر خواهران آنوقت این لحن شدیدتر میشد تا بازدارنده باشد…

    عادت کردیم که همیشه زنان جامعه رو مقصر بدانیم و با اینکه اکثر این کج روی ها از مردان جامعه نشات میگیرد ، خودمان را مبرا کنیم و به گردن یک خانم بیندازیم…

    و …

  281. لوولی می‌گوید:

    😐

  282. لوولی می‌گوید:

    😐
    —————
    اسم آدمهایی مثل نوریزاد رو چی می شه گذاشت.

    مثلا مصاحبه ی حاتمی کیا رو می خونی می بینی اگرچه سکوت کرده اما اعتقادش تغییری نکرده..
    همین فیلم آژانس
    این دیالوگ که در مورد موتوری ها می گه” دود این موتوری ها امثال منو عباسو خفه می کنه.”
    یا تفنگو بی فشنگ می ده به اون بسیجی ای که تو آژانس مونده…

  283. ارمیا می‌گوید:

    سلام برادر حسین
    پستتون رو تو وطن امروز خوندم
    راستی او با ما را بیخیال
    از اون هایی که بر ما هستن و داخل هستن بنویس
    میخواهند شلمچه را از ما بگیرند…
    یه سر بیا

  284. محمد می‌گوید:

    جزاکم الله خیرا احسنت و مرحبا

  285. سیداحمد می‌گوید:

    با سینه شکسته علی را صدا مکن
    این گونه یش من کفنت را سوا مکن،

    ۷۵روز زمن رو گرفته ای
    امروز را بیا و از این کارها مکن،

    من رو زدم تو خنده به تابوت میکنی
    این گونه با دلی که شکسته است تا مکن،

    یراهن اضافه نداری عوض کنی
    س بر لباس خونی خود اعتنا مکن،

    این طرف به آن طرف خانه پیش من
    پیراهن حسین مرا جابه جا مکن،

    من بیشتر به فکر توأم درد میکشی
    پس زودتر برو برو فکر مرا مکن،

    هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان
    بی فایدست پس برو و پا به پا مکن،

    اصلا بیا و بدون خداحافظی برو
    حتی برای ماندن من هم دعا مکن…..

    علی اکبر لطیفیان

  286. مرضیه می‌گوید:

    سلام
    خیلی متن زیبایی نوشتید .
    دستتان درست.
    من در عجبم یکی از استعداد نویسندگی که خدا به رضا امیر خانی داده و یکی از استعداد نویسندگی که خدا به شما داده.
    چون من خودم خیلی دوست دارم بنویسم ولی ساعتها تلاش میکنم و یک خط هم نمیتوانم قشنگ بنویسم
    انشاالله از این استعداد همیشه در راه اعتلای اسلام و ولایت استفاده کنید.

  287. ا.زارعین می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشید عالییییییی بود.
    در ضمن خدمت دوستان محترم چقدر شلوغش کردید؟.ما در برابر یه مسئله عادی دینمون اینجوری جبهه بگیریم وای به حال بقیه کارامون
    اخه حرف حساب که دیگه جواب نداره واقعا یه خورده فکرکنیم که این مسئله ای که این خواهر خوبم با این نیت خیرشون مطرح کرد الحق والانصاف درست بود.بابا این قدر داداش حسین داداش حسین میکنید خداییش اگه برادر واقعی خودتون هم بود این جوری قضاوت میکردید؟؟
    شاید واقعا این خواهرمون چیز بدی نگفتند ولی اصلا مطرح کردنش هم به جا نبود.من چون خودم یه خواهرم وبرادر خودم رو میبینم واقعا حق دارند
    ما همیشه یادگرفتیم یه طرفه به قاضی بریم وراضی برگردیم.این خواهر خوبم هم انشا الله این جوری که شماها شلوغش کردید نه ناراحت شدندونه به دل گرفتندچون اگه بچه بسیجی باشند قطعا حرف این داداش رو درک کردند.
    یا علی

  288. دهاتی می‌گوید:

    خداقبول کنه…
    این سهمیه کوفتی رو هم نخواستیم…
    راستی میگن پسر سردار علی پور خودکشی کرده….
    خوب شد آقازاده نشدیم.همین یتیمی بهتره حسین جان

  289. سبز زخمی! می‌گوید:

    راستی توی صفحات آخر نظرات وبلاگ من دیدم چند تا از دوستان شما را محاکمه کرده اند برای پاسخی که به سمیه.ع داده بودید.خیلی تحریک شدم بروم قبل تر ببینم چه چیزی گفته بودید که این آقا حامد هم در کامنتش خواسته دل کسی را نشکنید.ولی وقتی سوال سمیه.ع وپاسخ شما را شنیدم ،پاسخ شما نه تها تند نبود بلکه کاملا هم منطقی بود.مثلا من یکبار اگر یادت باشد درباره سیلی خوردن خاله ام صحبت کردم و شما فرمودید:سیلی خوردن از بسیجی افتخار داره!با توجه به اون پاسخ شما من توقع روبرو شدن با واکنشی تند تر و غیرمنطقی تر را با سمیه.ع داشتم که اینچنین بعضی هارا از خشونت شما ویا تندروی شما متحیر کرده ولی الحق و الانصاف شما برخلاف بعضی وقت ها که شاید تند بروید والبته افتخار هم می کنید به این تندروی وبسیجی بی ترمز بودن در جواب سمیه تندوری نکردید وخیلی منطقی جواب دادید.
    خدمت آقا حامد هم باید بگویم نوع حادثه ای که شما تعریف کردید از جنس دیگری بود و اتفاقا واکنش حسین آقای قدیانی به سمیه از نظر من کاملا طبیعی بود.ما نمی توانیم درباره این سمیه خانوم هم پیش داوری بکنیم وخدای نکرده احساسات پاک کسی را زیر سوال ببرریم.ولی سمیه خانوم مطمئنا درک خواهند کرد که جواب منطقی به کامنتشان همین بود که داده شد.
    فقط احساس کردم در این مورد کاملا حق با شماست یه کمی فوضولی کردم ببخشید.

  290. خرداد می‌گوید:

    دل نوشته ها!!
    مگه فاشیستها دل هم دارند؟!

  291. پرنده می‌گوید:

    سلاممممممممممم.یه شب نبودیم انلاین چه غوغا کردین؟؟؟ ببینم بچه ها انقدر که در مورد کامنت ها بحث میشه در مورد متن بحث میشه؟؟؟ اینجا میایین چی کار؟؟؟ متاسفم برای بعضی ها
    ۱- جواب برادر عزیزمون به سمیه خانوم نه تند بوده نه بی ادبانه
    ۲-اگر کسی به نوشته های قطعه ۲۶ دل داده حتما به قطعه ۲۶ دل داده و برای راحتی خودشو دلبرش حتما روزی غیر از پنج شنبه به مهمانی قطعه ۲۶ میره.
    ۳-شتر سواری دولا دولا نمیشه، موافقم
    ۴-به فکر تیرهای اتشین شیطان باش. چرا فکر میکنی فکرت صحیحه؟؟؟؟
    ۵-اصلا ما صداقت و صراحت اینجا رو دوست داریم .هر کی فرق صراحت با تندروی رو نمیدونه اینجا نیاد. بسیجی و همین صراحتش و کوتاه نیومدنش
    ۶-برادر منظور من در کامنت قبلی شخص خاصی نبود فقط این دلخوری رو درک کردم و اینکه منظورم هم این نبوده که خدای نکرده شما حق رو فدای مصلحت اندیشی میکنی
    ۷-کامنت های “از فربد به غریب ” رو دوستدارم یاد بیسیمچی میندازه ما رو
    ۸- به عباس بگو یه نیم نگاه هم به ما کنه دلم چقدر ….

    یا فاطمه زهرا

  292. ش می‌گوید:

    درباره نامه چهارم محمد نوری زاد به رهبر انقلاب
    http://alef.ir/1388/content/view/69514/
    ……………….
    راستی اگه عکس خودت رو از سر در وبلاگ برداری و جاش رو با عکس قطعه ۲۶ معرفی وبلاگ عوض کنی خیلی بهتره.

  293. پرنده می‌گوید:

    می دونی حسین اقا چی گوش میدم

    “عباس ای گل عالم پسند من”

    دلت اب نمیشه میدونم….. دلنوشتت با دلخون ما چه شده
    این دیروز وقتی دلنوشتت رو خوندم توی فایلام پیدا کردم ..بال دراوردم

  294. فرید می‌گوید:

    اقا حسین نمیای؟این چند شب هم منو تحمل کنی دیگه میره تا اخر خرداد پیدام نمیشها بیا دیگه البته لطفا وخواهشا.راستی نتونستم طرح روی جلدو ببینم عقده تو گلوم قلنبه شده شما هم که اگه نیای دیگه واویلا به حال من

  295. یک دختر می‌گوید:

    اعوذبالله من نفسی .
    ثمره بحثمون ایمان بود و من از این بابت خدا را شاکرم .
    جزئیات و حرفهای ناگفتنی باشد برای دل.
    اما من یک فمینیستم .بر خلاف کج فهمی دوستان ( دخترانی که با کنایه و صراحت حرفهایی زدند و ابراز انزجار کردند از فمینیست و…!!!)
    فمینیست یک کلمه نیست ، یک جریان است با تاریخچه یی غربی .که فعلا ارزش گذاری نمی کنیم .- خوب یا بد – فمینیست در ایران با رشته ی مطالعات زنان جانی تازه گرفته . و بسیاری از اصلاحات در زمینه حقوق زن و خانواده ، به واسطه همین جریان صورت گرفته .اصلاحات حقوق ارث و طلاق و حضانت و …. ، اگر کتاب قانون رو دوستان بخوانند و سری به دادگاه خانواده بزنند دیگر چنین ابراز تنفر نمی کنند که البته من می ذارم به حساب عدم آگاهیشون و کلیشه شدن واژه ی فمینیست .
    حرف برای گفتن بسیار است .هر چه نوشتم دور از غرض بود و بغض .
    با احترام

  296. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام.
    اردوی راهیان نوری که امروز رفتم، آن جانباز قطع نخاعی که همیشه می گویید دیدم. جانبازهای قطع نخاع و مجروح از ناحیۀ پا را دیدم. و دیدم همان دستی را که ویلچرشان را هل می داد. قبلاً هم دیده بودم، ولی طور دیگری. دید امروزم خیلی چیزها به من فهماند. هر لحظه، هر کدامشان را می دیدم، یاد یکی از نوشته های شما می افتادم و از آنجایی که اکثر نوشته هایتان را(چه در متن وبلاگ و چه در قسمت نظرات)حفظم، پیش خودم زمزمه می کردم. از در که وارد بهشتشان شدیم، جانباز قطع نخاعی را دیدم که شیمیایی هم بود. حالش خوب بود. امّا ناگهان سرفه ها امانش را برید. دوستی گفت: طفلک! نتونست حرف بزنه! فقط اسمشو گفت، اونم به زحمت! حالم دگرگون شد. گفتم: از این بیشتر می خواستی حرف بزنه؟ همۀ حرفارو زد. تو خوب گوش ندادی. حرف زدن فقط استفاده از کلمات که نیست. اون حرف زد. بیشتر و بهتر از من و تو. حرفای بامعنی…
    روی تخت جانباز قطع نخاع دیگری خوابیده بود که پا هم نداشت. امّا اندازۀ همۀ هستی معرفت داشت. دیشب از شما خواستم برایم دعا کنید. حال خوبی نداشتم و درب و داغان بودم. چون… مهم نیست. چون با دیدن این عزیزان و شادی و شور و نشاط و سرزندگیشان، به وجد آمدم. برق شوق و شعف را در چشمانشان می شد دید. برای خودش هیچ چیز نمی خواست، حتّی از جراحت و دردی که داشت ناراحت نبود. هر چه می خواست برای ما مردم ایران بود. فقط دلشان شکسته بود که ملّت شریف ایران تظاهر می کنند که فراموششان نکردند ولی در عمل…! خدا عالم است.
    جانباز دیگری بود که هر دو پایش مصنوعی بود. دخترش مثل من بود. بیست و یک ساله دانشجوی کامپیوتر. دلش برای دخترش تنگ شده بود، امّا برای دوست شهیدش بیشتر. مهم نیست که اهل کدام رنگ بود: سبز، سفید، قرمز، بنفش، صورتی، آبی، بنفش، نارنجی، سورمه ای… فرقی ندارد، مهم این بود که می گفت: من رفتم تا شما خوش باشید. ولی نه خوشی به هر قیمتی. توروخدا کشورتونو بسازید.

  297. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    گفت تنها چیزی که می تونه واقعیت دفاع مقدّس رو نشون بده، آثار مکتوب و تصویری شهید آوینی ست. ناراحت بود از سانسور شدن روایت فتح. می گفت به خاطر اینکه مردم ناراحت نشن سانسورش کردن. امّا چرا نباید ناراحت بشن؟ باید ببینند و ناراحت بشند و بدونند این مملکت چطوری شده جمهوری اسلامی ایران. مگه… و حرفش را خورد. امّا من فهمیدم چه می خواست بگوید. شما هم فهمیدید. درسته؟ او هم از تظاهر خسته شده بود. دلش می خواست ما حرف دلمان را بزنیم. بگوییم: شما بی خود رفتید. می خواستید نرید و …! امّا درسته که ما دانشگاه آزادی هستیم، ولی معرفت بین دانشگاه آزادیها هم پیدا می شود. آن هم از نوع ناب و خالص. گفتم: اگه از رفتنتون ناراضی بودیم و بهتون افتخار نمی کردیم، اگه کارتون بی اهمّیّت بود، اگه به راهتون اعتقاد نداشتیم، اگه… اگه… اگه… نه دی نمیومدیم و ۲۲ بهمن رو به فراموشی می سپردیم. و گفتم ما آمدیم و تازه، ساندیس هم خوردیم به قول فرزند رفیقتان نی اش را فرو کردیم در چشم آمریکا. از خوشحالی نمی دانست چه بگوید. فقط لبخند زد و گفت: خوشحالم…! دوستی گفت: اگه شما رو نداشتیم، باید چه خاکی به سرمون می کردیم؟ کی زینب کربلای ایران می شد؟…
    دیگری هم یک پا نداشت و روی ویلچر بود، ولی امید داشت و امیدواری را به ما آموخت. به ما به معنای واقعی درس زندگی آموخت. استاد فلسفه بود و فلسفۀ ایثارش را برایمان گفت و …! آرزویش نیک بود. اینکه ما بچّه های خوبی باشیم و درسمان را خوب بخوانیم و جلوی ابرقدرتها بایستیم! برای خودش امّا هیچ نخواست. گفت شما به جایی برسید و خوش باشید، من به آرزوهایم می رسم! فقط دلش می خواست فراموشش نکنیم. یادمان نرود اکبر نامی، اکبرهایی بودند که ما هم هستیم.

    دیگر می خواستیم بیاییم.

  298. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    مسئولین به زور ما را بیرون کردند. نمی آمدیم. هنوز نیامده دل کوچکمان که به کوچکی دل آنهاست برایشان تنگ شد. با اشتیاق و خوشحالی رفتیم و به زور آمدیم. آنها هم که گویا از اینکه ترکشان می کنیم ناراحت بودند. گفتم جسممون اینجا رو ترک می کنه، امّا روحمون و یادمون همیشه با شماست. اینو بهتون قول می دم.
    گفتم دلمون نمی خواد بریم. گفتند امّا باز هم می تونید بیایید. اینجا خونۀ خودتانه. با اومدنتون خوشحالمون می کنید. وقتی سوار اتوبوس شدیم، گمان کردیم آنها هم به اتاقشان رفتند. امّا وقتی اتوبوس از جلوی در رد شد، دیدیم از روی ویلچرشان به ما نگاه می کنند و برایمان دست تکان می دهند. آن اتوبوس، همان اتوبوسی بود که آنها را به جبهه و ما را به راهپیمایی نه دی برده بود.
    آنجا آسایشگاه جانبازان ثارالله بود و آنها، رهروان و به قول خوشان فداییان ثارالله و عاشقان سیّد علی.

  299. ارّه بانو! می‌گوید:

    به! چه کرده این آقای حسنی! عجب قرمز قشنگی زده! خطش هم خیلی قشنگه… فکر کنم کوفی بناییه…! شبیه الله اکبر های پرچم ایران.

    ایشالا فروشش بترکونه! تا کور شن این لجنی های بی همه “چیز”…

  300. ن.خ می‌گوید:

    راستی! فاطمیه نزدیک است..

    حمیدرضا برقعی

    زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
    اتفاقی مقابلم رخ داد

    وسط کوچه ناگهان دیدم
    زن همسایه بر زمین افتاد

    سیب ها روی خاک غلطیدند
    چادرش در میان گرد و غبار

    قبلا این صحنه را…نمی دانم
    در من انگار می شود تکرار

    آه سردی کشید، حس کردم
    کوچه آتش گرفت از این آه

    و سراسیمه گریه در گریه
    پسر کوچکش رسید از راه

    گفت: آرام باش! چیزی نیست
    به گمانم فقط کمی کمرم…

    دست من را بگیر، گریه نکن
    مرد گریه نمی کند پسرم

    چادرش را تکاند، با سختی
    یا علی گفت و از زمین پا شد

    پیش چشمان بی تفاوت ما
    ناله هایش فقط تماشا شد

    *

    صبح فردا به مادرم گفتم
    گوش کن! این صدای روضه ی کیست

    طرف کوچه رفتم و دیدم
    در و دیوار خانه ای مشکی است

    *

    با خودم فکر می کنم حالا
    کوچه ی ما چقدر تاریک است

    گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
    راستی! فاطمیه نزدیک است…

  301. فرید می‌گوید:

    اقا حسین کجایی داداش ساعت یک ونیمه ها نگران شدم جدی چرا نیستی پس ؟

  302. محمد می‌گوید:

    درود بر مجاهدان راه حق
    خدا قوت دلاور
    به امید صبح سپید

  303. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسینم کجائی؟
    چرا کامنتا رو تائید نمیکنی؟
    بالاخره تونستم طرح جلد کتابتون ببینم.
    آفرین به سلیقه شما و رفیق هنرمندتون.
    ما مخلصیم.

  304. زینب حسنی می‌گوید:

    سلام چشم من به شخصه چه با sms چه ایمیلی تبلیغ کتاب برادر حسین قدیانی رو انجام میدم و میدونم با این کتاب “شهدا نمایشگاه کتاب تهران رو فتح خواهند کرد” .

  305. سحاد می‌گوید:

    سلام .نصفه شب ما هم شده قطعه ۲۶ ! ببین عشق خورشید و ماه چطور دلارو پیوند میزنه ! بعد میگن شما با دست خالی چطور میخواید دنیا رو بگیرید .
    خوب همین اینجوری !
    میخوامت !

  306. مرتضی می‌گوید:

    سلام حاج حسین
    خیلی قشنگ بود حالا فرصت کردم بخونم
    یاعلی مدد

  307. اسکندری می‌گوید:

    چرا دوستانی که امروز دلشان از دل شکستن کسی به درد آمده است و یا احساس می کنند آقای قدیانی جواب تندی داده اند آن وقتهایی که آقای قدیانی با لحنی به مراتب تند تر و عصبانی تر به کسانی که گله می کنند چرا به وبلاگ یا سایت ما سر نمی زنید یا چرا جواب کامنت ما را نمی دهید یا گله هایی از این قبیل احساس دل شکستن ندارند و فریادشان به آسمان نمی رود در حالیکه اگر آقای قدیانی درخواست آنان را اجابت کند هیچ اشکال شرعی و عرفی در آن دیده نمی شود ولی برای درخواستی که مشخصا اشکال شرعی دارد و در فتواهای تمام مراجع به شدت امر به نهی از این کار شده است احساس دل شکستگی می کنند جنگ نرم یعنی همین که در افکارمان وارد می شوند و افکار اسلامی ما را بسیار زیبا و آرام بدون اینکه خودمان متوجه بشویم با توجیهاتی که به نظرمان اسلامی بیاید عوض می کنند و نتیجه اش چیزی جز استحاله فکری ما نخواهد بود

  308. محمد می‌گوید:

    دیشب مسجد ارک جایتان خالی بود!
    بعضی موقعا فکر می کنم جنس قلم شما و جنس نفس حاج آقا منصور یکی است که البته جنس حاج آقا مرغوبتر و افضل است.
    دعاگوی شما هستیم.

  309. فاطمه می‌گوید:

    چه خبرا شده این یه روز که من نیومد اینجا
    هیچی نمیگم که دوباره باب اظهار نظر ها باز نشه!!!!! ولی یواشکی به شما میگم آقای قدیانی، داداش حسین محبوب همه بچه بسیجی ها: کارتون عالی بود. خانوم س هم اگه درست فکر کنه منظور شما رو درک میکنه. اگه هم بخواد جبهه بگیره می شه دومین ریزش قطعه ۲۶ به جاش من دوتا بسیجی دیگه واسه اینجا جور کردم
    .
    .
    البته دل نوشته های فوق العاده خودتون ، دل شون رو جلد اینجا کرده!!!!
    ****************
    و یه سوال: مگه مرکز اسناد الان هم کتاب رو داره که بگیریم؟ یا صبر کنیم تو نمایشگاه؟
    .
    .
    .
    بنفسی انت خامنه ای

  310. فاطمه می‌گوید:

    برای دومین بار امروز متن رو خوندم، احساسم مثل دفعه پیش نبود. یه کمی بهتر شده شاید حالا بهتر و بیشتر منظورتون رو درک کردم. شاید هم خوندن بعضی نظرات یه کمی روم تاثیر گذاشته؟؟!!!! نمی دونم!!!
    ولی همچنان دعا گوی شما هستم.
    خدا قوت و زیر سایه حضرت حجت موفق باشید.
    .
    .
    .
    بنفسی انت خامنه ای

  311. فرید می‌گوید:

    چی می گی؟!!!!!!!
    نه بابا!!!!!!!!!!!
    امکان نداره!!!!
    چطورامکان داره؟؟؟؟؟؟؟؟
    حسین قدیانی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
    اصلا وابدا!!!!!!!!!!!!!
    از دیشب!!!!!!!!!
    تا حالا……..
    عجب!!!!!!!!
    ولی من نمی توونم باورکنم که حسین قدیانی داداش حسین بروبچ بسیجی از دیشب تا حالا نیومده باشه.مزاح می کنی.نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  312. محمد می‌گوید:

    از نام نشونتون که دنیای وب نویسای مذهبی رو کلا پر کرده
    تا اسم وبلاگ و
    اظهار لطف خاننده ها تو نظراتشون
    حسین آقا، شما؟

  313. امین عارفی می‌گوید:

    به نام حی سبحان

    سلام
    طرح جلد بسیار زیباست.
    دست شما و آقا میثم درد نکنه.

    یا علی مددی

    انا مجنون‌الحسین یا ثارالله

  314. علی می‌گوید:

    سلام آقای قدیانی
    توی جیمیلتون یه پیامی گذاشتم
    منتظر جوابش می مونم
    از نوشته هاتون هم خیلی خوشم اومده…
    التماس دعای فراوان
    یا علی مدد

  315. راحیل می‌گوید:

    تو می نویسی اما آنکه در جسم این کلمات و الفاظ می دمد و به آنها روح می بخشد خدایی است که به دلهای معصوم و قلم های پاک و چشم های بصیر توفیق میدهد. توفیق احیای قطعه ۲۶، توفیق ساکن شدن در بیت رهبری، توفیق خوردن ساندیس حکومتی، توفیق خلق یوم الله ۹ دی، توفیق دیدن عباس، توفیق عاشق ماهپاره شدن، ….
    قطعه ۲۶، قطعه جدا شده روحمان است که مدام در پی اش بودیم.
    آن زمان که با خون می نویسی نه با قلم، ما را هم دعا کن.
    .
    .
    .
    .
    در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست. قدم رنجه بفرمایید.
    .
    .
    .
    .

    “وقت تمام است…!!!”

  316. عبدالله رفاهی می‌گوید:

    حسین جان دمتگرم اولین باری بود که از وبلاگت دیدن میکردم هم شادشدم والبته کلی انرزی گرفتم ممنون

  317. مونیکا می‌گوید:

    سلام
    همیشه برامون زیباترین ها رو می نویسی
    برا باباتون خدا زیبا ترین ها رو قرار بده.
    بازم منتظرم

  318. pary می‌گوید:

    سلام علی قلب زینب صبور…

    سلام
    باز خدا رو شکر که یه روضه گرد داریم که ………..

    به خاطر طرح روی جلد کتابتون بهتون تبریک میگم،واقعا زیباست

  319. مجاهد نوشت می‌گوید:

    …………. کماکان منتظرم حاج حسین

  320. ؟ می‌گوید:

    سلام تو وبلاگی که لینکشو دادین هیچکدوم از عکسهای وبلاگ باز نمیشه از جمله طرح جلد نه ده . چطوری میتونم ببینمش؟

  321. منم می‌گوید:

    سلام داداش حسین. نیستی. کم پیدایی. نگرانت شدم. یه چیزی بگو مطمئن بشیم سلامتی.

  322. سیداحمد می‌گوید:

    حسین آقای عزیز کجائی؟

  323. سعید می‌گوید:

    سلام
    حاجی تو نوشته های خودت که حرفی نیست
    اون چیزی که نور علی نور هست نظرات بعضی از دوستان مثل ((روضه گرد)) (( ن خ)) است
    دم همه ی شما گرم
    اینجا شده آرامگاه دل ما
    دست همه ی بر و بچه ها درد نکنه
    رفقا اگه مارو قابل دونستید به عنوان داداش کوچیکه قبول کنید

    یاعلی

  324. میثم می‌گوید:

    خدا قوت دلاور
    انشا الله موفق و پیروز باشی
    با این دل نوشته هایت دل آقا امام زمان رو شاد کردی

  325. طرح جلد می‌گوید:

    من چطوری میتونم طرح جلد رو ببینم ؟ گفتم که عکسای وبلاگ دوئل واسم باز نمیشن.

  326. سیداحمد می‌گوید:

    فدات شم داداش جان کجا بودی؟
    ممنون که اومدی.

  327. شادی می‌گوید:

    شما هر روز به وطن‌امروز سر می‌زنید.

  328. عبد خدا می‌گوید:

    حاجى قهرى با ما؟

  329. موسوی می‌گوید:

    آخرین سوالات و شبهات حکومت سیاسی

    * علت حمایت ایران از فلسطین و لبنان با وجود این همه مشکل داخلی چیست؟
    * اگر حکومت به خودش مطمئن است، چرا اعمال فشار می‌کند، روزنامه‌ها را توقیف و سایت‌ها را فیلتر می‌کند؟
    * امام (ره) فرموده بود که آب و برق مجانی است؟!
    * پاسخ به شبهات سروش (از نوع روحانیش) درباره ولایت امام علی (ع) و فقیه!
    * اگر در فرانسه یا سایر کشورهای اروپایی قانون منع حجاب تصویب شده است، ما نیز قانون رعایت حجاب را تصویب کرده ایم!
    * اگر ولایت انتصابی نبوده و نیست، چگونه این انتصاب برای ولی‌فقیه مجاز شده است؟
    * اگر زلزله بلاست چرا بر سر اسرائیل و آمریکا ‌نمی‌آید؟

    جوابها در http://www.edalat.tk

  330. سحاب می‌گوید:

    فوق العاده بود. احسنت

  331. jfg می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    ( فوری فوری فوری فوری )
    حتما در نظر سنجی وب سایت حامیان جمهوری اسلامی شرکت کنید .
    اگر ما را لینک نکردید در صورت تمایل لینک کنید و به ما خبر دهید .
    ( فوری فوری فوری )
    حتما در نظر سنجی شرکت کنید ….
    وبلاگ های ضد انقلاب میخواهند این نظر سنجی کم رای باشد …..
    حتما در نظر سنجی شرکت کنید ….
    از وب سایت شما میخواهیم به وب سایت های دیگر هم خبر دهید تا در این
    نظر سنجی بسیار مهم شرکت کنند.
    نتیجه این نظر سنجی بسیار مهم خواهد بود !!!!!
    یا علی

  332. ن.خ می‌گوید:

    سرما پسرک را کلافه کرده بود. سرجایش درجا می‌زد. ته تفنگ می‌خورد زمین و قرچ قرچ صدا می‌داد.
    ماشین تویوتا جلوتر ایستاد. احمد پیدا شد.
    ـ تو مثلاَ نگهبانی این جا؟این چه وضعشه؟یکی باید مراقب خودت باشه. می‌دونی این جاده چقدر خطرناکه؟
    دست هایش را توی هوا تکان می‌داد.مثل طلب کارها حرف می‌زد و می‌آمد جلو.
    ـ ببینم تفنگتو.
    تفنگ را از دست پسر بیرون کشید.
    ـ چرا تمیزش نکرده‌ای؟این تفنگه یا لوله بخاری!
    پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه ها زد زیر گریه.
    ـ تو چه‌طور جرئت می‌کنی به من امرونهی کنی! می‌دونی من کی‌ام؟ من نیروی برادر احمدم. اگه بفهمه حسابتو می‌رسه.
    بعد هم رویش را برگرداند و گفت«اصلاَ اگه خودت بودی می‌تونستی توی این سرما نگه بانی بدی؟»
    احمد شانه هایش را گرفت و محکم بغلش کرد.بی صدا اشک می‌ریخت و می‌گفت«تو رو خدا منو ببخش»
    پسر تقلا می‌کرد شانه هایش را از دست های او بیرون بکشد.دستش خورد به کلاه پشمی احمد. کلاه افتاد.شناختش.
    سرش را گذاشت روی شانه‌اش و سیر گریه کرد.

  333. محمد می‌گوید:

    میبینی کارمون شده روزی چند بار سر بزنیم به قطعه ۲۶٫ تا حالا تو عمرا اینقدر سر مزار شهدا نرفته بودم. عجب سعادتی نصیبم شده. خدا اینم ثواب داره. خدا یعنی این به خاطر زجرهائی که تو این ۸ ماه تحمل کردم.
    نمیدونم چرا دلم هوای عباس حسینو کرده. تا حالا دوبار رفتم کربلا. بازم دلم میخواد برم. یعنی میشه…

    یا علی

  334. سیده می‌گوید:

    مگه نگفته بودید که طرح جلدش اتوبوسی که ما رو آورد راهپیمایی و نی ساندیس جمهوری اسلامی و بیت رهبری و ….رو داره پس چرا این شکلیه؟!! البته قشنگه ها

  335. سلام
    حسین جان خوبی انشا الله…
    حاجی یه مطلب جدید گذاشتم تو وبلاگم/ اگر صلاح میدونی یه نگاهی بکن / نظرتو برام همینجا بنویس/ یه خط هم باشد ما را کافی است/ استاد مایییییییییییییی

    ————» خدا انتقام سکوت آقای ایکس را گرفته است…
    در وبلاگ مهندسی فرهنگ
    بچه ها قدر داداش حسینو بدونید
    برادرم براش عباس باشید و خواهرم کار زینبی کنید.
    یا علی

  336. وجدان بیدار برادر حسین می‌گوید:

    چرا این مظاهر غربزدگی رو ور نمی دارین؟ سری بعد با نارنجک میام وبلاگتون هااااا
    فارسی رو دوست ندارین؟؟؟؟


    عزیزم! اندکی صبر کنی کلا از شر این وبلاگ راحت خواهی شد. حیف که خودم بلد نیستم در این دکان را تخته کنم و باید بدهم همان دوستانی که برایم ساختند کلا تعطیلش کنند. دیگر از دست امثال تو خسته شده ام که هر کاری می کنم یک حرفی دارید بزنید. ببینم کلا وبلاگ را ببندم باز چه می گویید؟

  337. ن.خ می‌گوید:

    حوصله ام سر رفته بود. اول به ساعتم نگاه کردم، بعد به سرعت ماشین. گفتم. «آقا مهدی(زین الدین)! شما که می گفتین قم تا خرم آباد رو سه ساعته می رین.» گفت «اون مالِ روزه. شب، نباید از هفتاد تا بیش تر رفت. قانونه. اطاعتش، اطاعت از ولی فقیهه.»

  338. امین عارفی می‌گوید:

    به نام حی سبحان

    حکایت عباس، حکایت سقایی است که معجزه‌اش این است که در حالی که پسر فاطمه نیست، پسر فاطمه است … برتر از معجزه پیامبران … درس ولایت حسین را عاشقانه میداند و در کنار دریا تشنه میماند، چون ولی خدا تشنه است …

    رندان تشنه لـب را آبی نمیدهد کس
    گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

    و خوشا به حال ما که عباس (ع) داریم

    یا علی مددی

    انا مجنون‌الحسین یا ثارالله


    سلام امین جان/ امروز بچه های وطن امروز بسته ای را نشانم دادند که اول برایم زیاد مهم نبود. وسط کار یک دفعه یاد بسته افتادم و باز کردم. وای که چقدر خوشحال شدم. چه فرآن نفیسی. در این چند روز خیلی مسائل بر من گذشت اما هدیه تو دوست خوب شاید باور نکنی باعث شد یک دل سیر گریه کنم. چقدر دلم برای قرآن تنگ شده بود. باور کن داشتم حین کار به این فکر می کردم که کجا باید پناه ببرم از شر این همه حرف و حدیث که بسته اهدایی تو را باز کردم و چشمم به قرآن افتاد. چه بوی خوشی می داد صفحاتش. کاش خودت را هم می دیدم. نمی دانم این هدیه نفیس و گرانبها را خودت آورده بودی یا با پیک. فقط از همین جا به تو می گویم هدیه ات خیلی برایم پیام داشت و به نوعی جواب استخاره دلم بود. آری باید به قرآن پناه ببرم. باز هم ممنون.

  339. مرصاد می‌گوید:

    ای ولله
    یا علی

  340. علی از شهر ری می‌گوید:

    سلام داداش حسین سر جدت بی خیال شو این وبلاگو. امروز که دیدمت چرا همچین شده بودی؟ فکر کردم که باید سر همین نظرات باشد. همونایی که کلی میگفتنبا نوشته هات گریه میکننو می خندن و حال میکنن حالا همشون براتو شدن صاحبنظر. یکی میگه چرا همچین جواب این خانومو دادی یکی میگه خوب کردی. یکی میگه عکستو بردار. به جون خودم اگه هرجور دیگه هم جواب می دادی اینا یه بامبول دیگه باست در میاوردن. لیاقت اونا همون نویسنده هایی که هزار تا ناز میکنن تا یه کلمه از انقلاب دفاع کنن. نه تو که هم باید از دشمن فحش بخوری هم از جناح خواص هم از اینا زخم زبون بشنوی. جمع کن سر جدت این وبلاگو. بزار همونا که میگن بد حرف زدی بیان وبلاگ بزنن و خوب حرف بزنن. مرد نیستی اینارو بی خیال نشی.


    علی جان! اگر چه با همه حرف هایت موافق نیستم اما با بستن این وبلاگ کاملا موافقم و دیگر طاقت ادامه دادن با این شرایط را ندارم. از همان اول هم هیچ علاقه ای به اینترنت و وبلاگ نداشتم و به خدا این دام را برایم بچه های وطن امروز و همانها که فبل از این وبلاگ به من داداش حسین می گفتند برایم پهن کردند. دوست دارم فقط در روزنامه ها مطلب بگذارم که درد سرش خیلی کمتر است. باور کن بلد بودم همین الان تخته می کردم در این دکان را.

  341. محسن اسدی می‌گوید:

    داداش حسین
    به همین راحتی بریدی؟ دمت گرم!


    من هرگز نبریده ام فقط به این نتیجه رسیدم دیگر در این فضا وبلاگ نداشته باشم به صلاحم است. دوستان اگر از مطالب من خوششان می آید می توانند از روزنامه بخوانند. دارد حالم از این فضای مجازی که نمی دانی طرف حسابت کیست بهم می خورد.

  342. امین عارفی می‌گوید:

    به نام حی سبحان

    سلام حسین آقا
    شب بخیر
    نمیتونم بگم قابل‌دار نیست چون قابل‌دارترین چیز توی دنیاس.
    فقط می‌تونم بگم شما با آشنا کردن من با قطعه ۲۶ و بابااکبر. چیزی رو بهم دادی که که ۲۷ سال دنبالش بودم، به خاطر همین تصمیم گرفتم که به پاس قدردانی، پاکترین و ارزشمندترین هدیه رو براتون بفرستم و اونهم قرآن بود.
    انشاالله که همیشه در پناه قرآن باشی.
    باز هم سپاسگذارم.

    یا علی مددی

    انا مجنون‌الحسین یا ثارالله

  343. حسام می‌گوید:

    به خدا وبلاگتو ببندی میام وطن امروز با همین دستای خودم می کشمت! جدی گفتم. مشتی مگه صاحب قطعه ۲۶ تو هستی که می خوای این کار را بکنی. حالا دو نفد یا نمی دانم اصلا صد نفر یه حرفی زدن. این همه که به عشق ماه دوستدار قلمم تو شدن چی؟ جواب خون بابا اکبر را نمی توانی بدهی اگر علی را به قول خودت در خط مقدم اینترنت تنها بگذاری.


    بحث این حرفها نیست. دوستان اگز به فکر دفاع از ولایت در خط مقدم اینترنت هستند می توانند مطالب مرا از روزنامه ها بردارند و بگذارند در وبلاگ خودشان. من راضی ام. من تصمیم خودم را گرفته ام و فردا به وطن امروز که بروم از جواد آقایی خواهم خواست همانطور که برایم این وبلاگ را درست کرد همانطور حذفش کند. ممنون.

  344. فاطمه می‌گوید:

    فوق العاده بود…درپناه خدا

  345. خیلی بی معرفتی می‌گوید:

    همین که بالا گفتم. دارم گریه می کنم نامرد نالوطی می فهمی؟

  346. ما بیشماریم. می‌گوید:

    به درک که میخوای بری. بی تو شاید با تو هرگز.ههههههههههههههههه

  347. پرنده می‌گوید:

    دست شما درد نکنه .گمان ما این بود در این اشفته بازار لانه ای با عطر خاک پیدا کریدم
    چی شده برادر… بسیجی جا میزنه؟… کامنتا اذیتت میکنه ؟خب بخش نظرا رو ببند . ما چه گناهی کردیم ؟ همه جا تر و خشک با هم بسوزه توی قطعه ۲۶ هم همینطور؟؟/
    داداش حسین تورو خدا به چی قسمت بدم ؟/ تو رو به بابا اکبر قسم تورو به قطعه اصحاب رسانه قسم(چه دلم برای c130 تنگ شده) تو رو به همون عباس بی دست دلنوشته هات قسم ( که فکر نمی کردم اینطور عاشق عباس بشم برام یه رویا بود) قسمت میدم به جون اماممون. از این بالاتر بخش کامنتها روببند این اشیانه رو خراب نکن.
    به جان همه باباهایی که ماندن ولی نیستن با همه باباهایی که رفتن اما هستن دعات میکنم … اصلا خودم برات…برات بگم خودت خواستی بگم


    مشکلی نیست؛ مطالب مرا می توانید در روزنامه ها بخوانید. کار کردن در این فضای مجازی دیگر برایم مقدور نیست.

  348. طرح جلد می‌گوید:

    میگما داداش جواب ما رو بده من چجوری عکس طرح جلد نه ده رو ببینم تو وبلاگ دوئل باز نمیشه. مردم از فضولی

  349. یا بقیه الله می‌گوید:

    حسین جون خوشم اومد خوب حال این اوباما را گرفتی

  350. عبد خدا می‌گوید:

    حالا که اینجوریه عیب نداره داش حسین!
    برو به سلامت!
    ازت به خاطر همه چیز ممنونیم، ممنونیم که توی این ۵ ماه با ما بودی. ازت ممنونیم که یک شب اون همه تنهایی فحش خوردی و جنگ را خط مقدم اینترنت یک تنه بردی..
    ولی قبل از ۱۶ دی هم ما اینجا بودیم بدون نوشته های شما و بعد از ۶ اردیبهشت هم خواهیم بود با یا بدون نوشته های شما..
    ما سرزنشت نمی کنیم چون همونطوری هم که خودت گفتی تجربه کار در این فضا رو نداشتی و ظاهرا قدرت تحمل این فضا را هم نداری و ما هم راضی به تحمل بیش از ظرفیت از طرف شما نیستیم..
    از میز کار بلاگفا روی “امکانات دیگر” کلیک کن و در آنجا گزینه “حذف وبلاگ” را بزن و تمام..
    هر جا که هستی در پناه خداوند، در راه دفاع از ولایت موفق باشی
    یا علی


    از راهنمایی ات ممنون اما حتی المقدور می خواهم کس دیگری با نام “قطعه ۲۶” فعالیت نکند. تا فردا صبر کنی راهنمایی ات را با کمک دوستان وطن امروز عملی خواهم کرد. ممنون از کمکت.

  351. مهدی می‌گوید:

    برو که دشمن شادمون کردی…

  352. حسنی می‌گوید:

    ما که قضییه رو می دونیم. بهت گفتن یا وبلاگتو می بندیم یا اسم علی اکبر راس فتنه را از نوشته هایت بردار.


    یکی دو بار عده ای تذکر داده اند که این تذکر به روزنامه وطن امروز هم بوده است اما این دلیلش نیست. چرا الکی مظلوم نمایی کنم؟

  353. سلام بر آنانکه تاریخ را می سازند می‌گوید:

    سلام حسین آقا ! خسته نباشی.
    من نمیتونم مثه بعضیها واست فلسفه ببافم که وجود این وبلاگ و امثالهم در این فضای مجازی با این حجم از وبها و وبلاگهایی که هرزگی و فساد و تباهی تزریق می کنند چقدر واجبه و چقدر ضرورت داره. خودت اینها رو بهتر از ما بلدی اما همونطور که دوستان در نظراتشون هم گفتن شما منبع روحیه هستین واسه بسیجی های مظلوم خامنه ای. شما دقیقا در وسط خط مقدم جنگ نرم قرار دارین و حق ندارین این سنگر رو جمع کنید. عقب نشینی شما یعنی خوشحالی دشمن از تعطیل شدن این وبلاگ ؛ یعنی پیشروی دشمن حتی به اندازه ی بسته شدن یک وبلاگ مذهبی . شما قرار نیست جواب هر نظر و حرف و حدیثی رو بدین. بذارین خود مخاطبین وبلاگ در نظرهاشون با هم بحث کنن و جواب همدیگه رو بدن. این واقعا دلیل قانع کننده ای واسه تعطیلی اینجا نیست. من خودم فرزند شهیدم و میدونم روحیه فرزندان شهدا چطوریه. چقدر حساسن و چه طبع نازک و لطیفی دارن. من خودمو میگم خیلی زودرنج هستم اما به همون نسبت قدرت تحمل بالایی دارم. اصلا توقع ندارم با حرفام قانع شی اما اگه لازم باشه التماست می کنم تمنا میکنم اینجا رو تعطیل نکنی. واقعا اینجا آرامش خاصی به مخاطب تزریق میکنه.
    اینو در گوشی بهت میگم. من تو شهری غیر از زادگاهم زندگی میکنم و شاید سالی یکبار هم نتونم برم گلزار شهدای زادگاهم سر مزار بابام . حتی گلزار شهدای شهری که توش ساکن هستم هم وقتی میرم منو آروم نمیکنه. اما باورت میشه آرامشی که قطعه ۲۶ به من میده مثل آرامشی است که در کنار مزار پدرم احساس میکنم و هروقت دلم واسش تنگ میشه میام قطعه ۲۶ و یکی از مطالبت رو واسه هزارمین بار میخونم و آروم میشم.
    در پناه بابا مهدی (عج) سلامت و موفق باشی


    ممنون اما بدان که علاقه من به این وبلاگ از شما بیشتر است. آنهایی که با من مانوسند می دانند که اصلا اهل کلاس گذاشتن نیستم اما ناچارم. شما فقط این نظرات را می بینید اما اتفاقات دیگری هم دارد می افتد که … بگذریم.

  354. پیام فضلی می‌گوید:

    سلام حاج حسین-
    تا حالا نشده بود اینقد قطعه۲۶ حالمونو بگیره. تاقبل از این، اینجا آروم بودن رو می پاشید به عمق وجود ِخسته هایی که باید همّت مضاعف کنند! هرچی که خیره إن شاءالله همون میشه. ولی داداش حسین بچه بسیجی ها، بهونه پرنشاط بودن و فعال بودن و سرپابودن خیلی از وبلاگ ها و حتی سایت ها بود. این یه ادعا نیست و داداش حسین مون هم به هیچ عنوان نمیتونه این رو درک کنه چون فقط وبلاگ خودشو میچرخونده. اینو هوندا سوارهای فضای مجازی میدونن!
    داش حسین! ما از پشت پرده و از دردسرهای شما خبرنداریم، از تهمت ها و ناسزاگویی ها و فحش ها و تهدید ها و مشکلاتی که با «کنار ِماه بودن» برای خود و خانواده ات پیش اومده هم هیچ خبری نداریم ولی یادت نره که دعای چقدر بسیجی هوندا سوار ِحضرت ماه، دعای مادران ِخسته ی شهیدان، دعای جانبازان پُرغصه، دعای فرزندان شهید… پشت و پناهت بود که نه فقط بخاطر چاپ دل نوشت هایت در روزنامه وطن امروز، که به خاطر حضورت در همین وبلاگ کوچک ِپُردردسر حالا کسل کننده(!)
    و دعا میکنیم إن شاءالله خدا دل تون رو آروم کنه و بعدش هرتصمیمی بگیرید ما اشک هامون رو اسپند قدم هاتون میکنیم.
    بسیجی، ویلاگ نویس و خبرنگار و هونداسوار و لباس شخصی و سپاهی و دانشجو و طلبه نیست، بسیجی حضور بموقع ست. تحلیل فضا و تصمیم بموقع ست. ما هم به تحلیل و تصمیم داداش حسین مون احترام میذاریم و بازم دعامون رو بدرقه زندگی خود و خانواده شون میکنیم.
    به قول اون دوست مون اینو درگوشی میگم که داش حسین! حالا خیلی پخته تر و عمیق تر میتونی حاج محمودمون رو درک کنی. خادمی ملّت چه توی وبلاگ چه توی ریاست جمهوری فقط یه پشتیبان میخواد که حضرت ماه توی دیدار اخیرشون با مسئولین گوشزد کردند؛ قدرت ایمان. تشخیص ِداشتن و نداشتن این قدرت هم میسپاریم به دوستداران حسین ِعزیز که در نظرات فریاد میکنند.
    ماندگار باشی إن شاءالله-

  355. .... می‌گوید:

    مطالبت قشنگه ولی تو نظرات خوندم که می خوای وبلاگ رو ببندی!
    برای کی می نوشتی تا الان؟ هدفت از نوشتن چی بود؟ تعریف و تجید خلق خدا؟ یا برای رضای خدا و شاد کردن دل حتی یه نفر از اون ۳۱۳ نفر؟
    برو که توام مرد جنگ نیستی
    فرار کن از جبهه که اینجا جای شما نیست
    خدا پدرت رو بیامرزه. مطمئنا مرد شجاعی بودند
    مطالبت رو هم بزار برای فروش (حرف خودته ها، گفتی هرکی نوشته هام رو دوس داره تو وطن امروز بخونه)

  356. صفا می‌گوید:

    من که زیاد اینجا نمی اومدم ولی می بینم که خیلی دل نازک هستید.
    حالا اگه واقعا میخواهید بروید و این همه هم عجله دارید، اون بنده خدا که خوب راهنمایی کرده، اگر هم نگران آدرس هستید سریع بعد از حذف دوباره ثبتش کنید که دست کسی نیفته.
    ولی واقعا حیف نیست که این همه احساس و این همه خاطره رو می خواهید به یاد دهید.
    متاسفم

  357. مهدی می‌گوید:

    خوب اگه مساله نظرات هست.. خب مثل دوئل کلا نظرات را ببندید..

  358. عابر می‌گوید:

    عزیز جان جملاتت تکراری شده. هر مطلب جدیدت بیشتر از قبلی جملات و اشارات تکراری داره. مطلب کم آوردی. علت همینه. آدم که پشتوانه مطالعه نداشته باشه و جو گیر بشه آخرش همین میشه. طرح روی جلد کتابت هم درسته که آدمو یاد کربلا میندازه اما ذهنو بیشتر به سمت شمربن ذی الجوشن میبره تا امام حسین(ع)

  359. منتظر می‌گوید:

    به جای رفتن تو هیئت و سینه زدن برای حضرت زهرا خوب دل ما رو شکستی. تو دیگه کی هستی به مولا. برو که دیگه حالمو بهم زدی.

  360. سیده می‌گوید:

    کم آوردی برادر ؟ داری جبهه رو ترک می کنی ؟ از جهاد فی سبیل الله خسته شدی ؟ فرزند شهید و عقب نشینی از خط مقدم ؟ الله اکبر .

  361. عرفان می‌گوید:

    سلام و خداحافظ. خواندن وبلاگت بهترین لحظات عمرمان بود . حالا که می ری به سلامت . ولی زیاد به طرف مقابلت بدگمان نباش . مثلا خود من راستش اگر می خواستم بگم کی ام شاید خیلی هم تحویلم می گرفتی اما این نا آشنا بودن و آشنایی و همفکری برای من یک چیز دیگر بود .
    ببینم تعجب نکردی که آدمی که فرت و فرت مقاله می نویسه تو دانشگاه آزاد چی کار می کنه ؟
    مثلا اگه طرف رو می کرد که کیه و … چه فرقی می کرد ؟
    خوب . بهتر . راستش این وبلاگ حسابی مرا از درس انداخته .
    امیدوارم روزی حضوری بیایم دفتر روزنامه و ببینمت البته اگه حالت را بهم نزدم !!!!!!
    خداحافظ

  362. برف سفید می‌گوید:

    یک ساعت نظر دادم پرید!!!
    خوب چرا عصبانی می شید برادر!!!
    اولا وبلاگ ما در حدی نیست که وقت گران بهای شما صرف خوندن و نظر دادن راجع بهش ( چه قالب و چه متن) بشه ماهم این انتظارو نداریم همین که لینک وبلاگتون رو در بازدید کننده های وبگذر می بینیم کلاهمون رو هم باید بندازیم هوا…
    ثانیا من نخواستم جسارت کنم نسبت به سلیقه ی شما یا خدایی نکرده بی احترامی کرده باشم من صرفا یه اشتباهی کردم پیرو نظر یکی دیگه از دوستان نظرم رو گفتم … خدایی نکرده نه از باب قیاس اما این صحبت شما من رو یاد یکی از کارهای آقای مدیری انداخت که طغرل می گفت انواع تمجیدات و پیشنهادات رو پذیراییم بعدا پیشنهاداتشم حذف کرد . اگه ما حرفی زدیم صرف احساس راحتی با وبلاگتون بوده نه خودتون !!!
    اگه این کار فرمان بابا اکبره ! که دیگه کاره ای نیستیم ( قبلا هم نبودیم ).
    من کلی برای کتاب نه دهتون تبلیغ کردم از روی وایت برد دانشگاه گرفته تا بحث با بچه ها و نشون دادن نمونه کارهاتون از حفظ !!! بذارید به پای ارادتمون نسبت به پدر شهیدتون .
    خدا برای انقلاب امثال شما رو حفظ کنه …

  363. مهدی می‌گوید:

    “دوستان اگز به فکر دفاع از ولایت در خط مقدم اینترنت هستند می توانند مطالب مرا از روزنامه ها بردارند و بگذارند در وبلاگ خودشان…”

    خب شما چی؟
    شما به فکر دفاع از ولایت در خط مقدم اینترنت نیستید؟
    آیا این دفاع از ولایت، ارزش تحمل آن مسائل پشت پرده ای که می فرمایید و ما بی خبریم را ندارد؟

  364. سلام بر آنانکه تاریخ را می سازند می‌گوید:

    اتفاقا اصلا بحث علاقه ی شخصی مطرح نیست مثلا من اینجا احساس ارامش میکنم میتوانم راه دیگری برای ارامش پیدا کنم. اینها مهم نیست. خودت هم میدانی علاقه به قطعه ۲۶، علاقه به حسین قدیانی یک علاقه ی نمادین است از علاقه به ارزشها، به شهدا، به بسیجیها، به ولایت امام خامنه ای . حالا با وجود همه ی اینها اگر مسائل شخصی بخواهد اینجا را تعطیل کند ظلم بزرگی است. اما اگر “مصلحت” و منافع دو طرف یعنی نویسنده وبلاگ و مخاطبین وبلاگ با همه علائقشان با مختصاتی که ذکر شد ایجاب می کند که قطعه۲۶خاموش شود ما هم به این مصلحت جمعی گردن می نهیم. اما اگر امکانش باشد برای مخاطب و اگر نه دست کم برای خودت باید ثابت شود دلایلت شخصی نیست.

  365. علی می‌گوید:

    سلام حسین جون
    طرح قشنگ بود ولی فکر کنم میتونست با یه پشت زمینه از اتوبوس و کیک و ساندیس خیلی خیلی قشنگ تر بشه(با شما بودم آقا میثم گل)

  366. پیام فضلی می‌گوید:

    داش حسین ما هم فردا میایم وطن امروز-
    جان این بچه بسیجی ها بگو کی میای وطن امروز تا همون موقع اونجا باشیم-
    قسمت داد داش حسین، بگو.

  367. مهدی می‌گوید:

    “اتفاقا اصلا بحث علاقه ی شخصی مطرح نیست مثلا من اینجا احساس ارامش میکنم میتوانم راه دیگری برای ارامش پیدا کنم. اینها مهم نیست. خودت هم میدانی علاقه به قطعه ۲۶، علاقه به حسین قدیانی یک علاقه ی نمادین است از علاقه به ارزشها، به شهدا، به بسیجیها، به ولایت امام خامنه ای . حالا با وجود همه ی اینها اگر مسائل شخصی بخواهد اینجا را تعطیل کند ظلم بزرگی است. اما اگر “مصلحت” و منافع دو طرف یعنی نویسنده وبلاگ و مخاطبین وبلاگ با همه علائقشان با مختصاتی که ذکر شد ایجاب می کند که قطعه۲۶خاموش شود ما هم به این مصلحت جمعی گردن می نهیم. اما اگر امکانش باشد برای مخاطب و اگر نه دست کم برای خودت باید ثابت شود دلایلت شخصی نیست.”

    من هم کاملا قبول دارم!

    اگر به خاطر مسائل شخصی اینجا را ببندید واقعا ظلم کرده اید.

    یک لحظه فکر کنید اگر پدر بزرگوارتان که جانشان را در راه ولایت فدا کردند، در چنین شرایطی قرار می گرفتند چه می کردند.

  368. حامد 2 می‌گوید:

    کدوم نامردی به داداش حسین بچه بسیجیا یاد داده که چجوری وبلاگش حذف میشه؟! این همه داداش حسین با شب بیداریاش به ما حال داد به ما روحیه داد قید زندگیشو زد و برامون یه صفه کامل روزنامه دلنوشت نوشت حالا یه بارم ما نازشو بخریم. یادمون رفته که نوشته هاشو اس ام اس می کردیم تا پیش سبزا کم نیاریم؟ خب لابد یه چیزی شده دیگه که داداش حسین اونمم وقتی که داره کتابش چاپ میشه ایتقدر ناراحته. چطور دداداش حسین ناز من او را می خره ما ناز داداش حسین خودمونو نخریم؟ من یکی که عمرا بزارم این وبلاگ تعطیل بشه. بخاطر اونهمه انرژی که به ما دادی داداش حسین. درد و بلات بخوره تو سرم. ناز کن من نازتو می خرم. امیدوارم لیاقت خریدن نازتو داشته باشم.

  369. سیده می‌گوید:

    دوستان عزیز دیگه التماس نکنید این داداش حسین دیده کلی طرفدارشن داره برامون کلاس میاد مهم نیست برو . فقط بدون با این کارت پا رو خون شهدا گذاشتی .
    برو برادر برو که دیگر ما را به خیر تو امیدی نیست .

  370. سلام بر آنانکه تاریخ را می سازند می‌گوید:

    یه نوع التماس : افسر جوان جنگ نرم! اجازه بده قطعه ۲۶، دوکوهه ی بچه بسیجی های خامنه ای در خط مقدم این جبهه باشد تا هر وقت لازم شد و امام عشق اشارتی کرد همه زیر این خیمه، این دوکوهه ی مجازی برای عملیات آماده شوند.

  371. ... می‌گوید:

    عیب نداره…به سلامت داداش حسین بچه بسیجی ها …
    ما فکر می کنیم که داشتیم خواب می دیدیم که یکی بوده که درد ودل ما بسیجی ها رو با قلمش بگه…
    حالا از خواب پریدیم
    ولی رویای شیرینی بود این ۵ ماه
    به سلامت.
    نور ماه مستدام

  372. ..... می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام علیکم
    با خواندن خبر بستن وبلاگتون بغضی گلویم را فشرد و اشک در چشمانم حلقه زد
    در این دنیای غربت نوشته های شما بوی آشنایی میداد از جنس دل ما بود و بر دلمان می نشست و می گریستیم
    با دل نوشت هایتان نفس تازه میکردیم
    در روزگاری که بوی تلخی میداد عطر نوشته هایتان روحمان رانوازش میداد
    با وبلاگ شما عجیب خو کرده بودیم …
    و حال شما میخواهید در مامن و ملجا ما را در فضای مجازی ببندید.. و اما دل ما چه می شود ؟عطر بهشت این قطعه را استشمام نکند که خفه می شود!
    با اینکه به شما حق میدهم و درکتان میکنم … ولی این دلهایی که به ضریح قطعه ۲۶ گره خورده اند چه می شود!؟
    آری “من” بد بی لیاقت …
    اما میخواهید داداش حسین, بچه بسیجی ها را رها کند ؟ ما دلمان خوش بود که یک داداش حسین پیدا کردیم که بزرگتر از ماست سخنگوی دل ما شده است, فرمانده ما شده …
    حرفهایش مرهمی است بر زخم دلمان..
    در وبلاگتان را ببندید در دل ما را که نمیتوانید ببندید
    داداش حسین شاید راحت بتواند دل بکند … دل بچه بسیجی ها اما چه می شود؟!

    ان شالله هرجا هستید موفق , سلامت و مستحکم باشید
    ما خاطرات و عطر خوش وبلاگ شما را از یاد نخواهیم برد و باز هم حکایت این زخمهای بیشمار
    محتاج دعای شما خوبان هستیم
    قلمتان مستدام
    یاعلی

  373. عباس می‌گوید:

    سلام داداش حسینم. معتاد هم که میخواد ترک کنه کم کم ترک میکنه.ما که از معتاد هم بد تریم. تو را به روح بابای شهیدت قسمت میدم وبلاگت رو نبند. تو رو خدا نبند.تو رو خدا.قلبم داره وای میسته. خواهش میکنم.البته نمیخواستم قسمت بدم اما دنبال یه راهی میگشتم که نهایت حرفم رو بزنه.تورا به خدا.تو را به حضرت ماه قسمت میدم مطلب بده.مطلب بذار .همیشه آپ دیت باش.تو رو خدا نرو

  374. من می‌گوید:

    با سلام.
    موضوع دعوای امشب: ناز کردن داداش حسین
    خیلی ژورنالیستی به مولا. ما که می دونیم تو اونقد به ما علاقه داری و اونقد نوشتنو دوس داری که عمرا اینجا رو ببندی. من عین حامد۲ میخام نازتو بخرم. کیلویی چنده؟
    ای بگم خدا این خانم س رو چی کار نکنه. یه نفری چه علم شنگه ای راه انداختها.

  375. عرفان می‌گوید:

    سلام . داداش چرا این نظرات را برنمی داری تا از روی نحس ما هم خلاص شی و دیگه حالت هم به هم نخوره .حد اقل بگذار هر شب با خواندن دل نوشته هایت بخوابیم . نمی دونم چرا یاد این آهنگ فتیله افتادم :
    خداحافظی سخته وای وای اما طاقت نداریم
    پس همه ی شما را جان جان به خدا می سپاریم

  376. سلام بر آنانکه تاریخ را می سازند می‌گوید:

    برای ماه غریبت تویی که میمانی
    بدون ماه تو ما را نبود سامانی

    قلم بدست باش بگو یا علی مولا
    فدای ماه قشنگت حسین قدیانی

  377. عرفان می‌گوید:

    نرو . نرو . تو هم مثل من طاقت دوری رو نداری نرو ….
    تو هم مثل من تو غصه کم میاری نرو ….
    جالب بود نه

  378. مرتضی رضایی می‌گوید:

    شمع سوزان ماه تابانی / غلط کردی این وبلاگو ببندی حسین قدیانی.
    خریدن ناز گل پسر بابا اکبر با ما. وعده ما فردا روزنامه وطن امروز.
    شعار: بلاگفا یادت باشه قدیانی باید باشه!!

  379. میلاد می‌گوید:

    توروخدا وبلاگ رو تعطیل نکم:((
    التماس می کنیم ، میام دم خونتون تحسن می کنیم 🙁
    تعطیل نکن دیگه:(

  380. سلام بر آنانکه تاریخ را می سازند می‌گوید:

    دمت گرم مرتضی رضایی؛ کلی وسط ناراحتی و نازکشیدن و نازخرین خندیدم

  381. عرفان می‌گوید:

    ببخشید دوستان منو هم از راه به در کردند . مجبورم بگم :
    غلط کردی این وبلاگو ببندی حسین قدیانی!!!!!!!!
    ولی باور کن من حس می کردم یه خبراییه !!!!!
    مگه می شه کسی انقده به پرو پای کله گنده ها بپیچه و کسی کاری به کارش نداشته باشه !!!!!!
    تا حالاشم خوب دوام آوردی . وای از فردا مجبورم هی دنبال روزنامه ی نمی دونم چی چی بدوم .ببینم اون جا هم بالای ستونت عکست هست ؟!
    راستی دوستان می توانند تمامی صحفات این وبلاگ را ذخیره کنند تا هر وقت دلشان تنگ شد بخونند .
    واااااااای از این جدایییییییییی

  382. علی اکبر می‌گوید:

    ممکنه منظورتون از اتفاقاتی که مانمیبینیم راتوضیح دهید؟؟؟مگه شما دادا ش مانبودی برادر؟؟؟

  383. معلم می‌گوید:

    سلام داداش حسین. می دونیم که همه را سر کار گذاشتین. کسی که متن “غلط کردید بیشمارید” را می نویسد عمرا کم بیاورد. اگر داداش حسین سردار جنگ نرم است ما نازش را باید بخریم. این وظیفه ماست. دفاع از حسین آقا دفاع از نوسنده محبوب ماه است. چه کسی در این شک دارد؟ این همه شب داداش حسین برای ما بیداری کشید یک شب هم ما نازش را بخریم. کداممان بعد از نه دی جرئت داشتیم مثل داداش حسین اعتراف کنیم و افتخار کنیم حکومت به ما ساندیس داد. منم فردا میام وطن امروز. راستی طرح جلد کتابتم عالیه. نمایشگاهم شکر خدا بغل وطن امروزه. میایم با زور می کشیمت بیرون تا با هم بریم نمایشگاه. من هم سن مادر شما هستم و تا به حال نگفته بودم که همسر شهیدم. این وبلاگو ببندی، می کشمت!! شوخیم ندارم.

  384. فرید می‌گوید:

    یکی به منم بگه ماجرا چیه؟انگار جدی جدی خواب موندم

  385. عباس می‌گوید:

    حسین آقا نرو.نرو نرو نرو.انقدر میگم تا …نمیدونم یا خسته بشم یا بمیرم.به خدا نازت خریدار داره.(به قول دوست بالایی) میخرم .فقط نرو.

  386. عباس می‌گوید:

    یکی من میگم یکی عرفان .اصلا بیا با هم حرف بزنیم نقشه بکشیم یه جوری که حسین آقا نره.

  387. غربت می‌گوید:

    سلام حسین جان خسته نباشی
    خدا قوت
    شاید بگی چرا این حرف رو میزنم
    اما این حرف رو که سه هفته پیش بهت گفتم توی نظرات نگاه کن
    اون وقت شاید خیال کردی غرض دارم
    گفتم ببندش
    خوب شد به این نتیجه رسیدی.
    برا خودت خوبه شاید برای بعضی ها سخت باشه
    ولی هرچه قدر هم کارت درست باشه با این همه کار و این همه حرف که بهت میزنن
    بهتره ببندیش

  388. حامد 2 می‌گوید:

    بلاگفا یادت باشه قدیانی باید باشه.
    حالا موج مکزیکی.

  389. ..... می‌گوید:

    تو رو خدا نرید … ما دق میکنیم اگر اینجا رو تعطیل کنید
    به خاطر همه اون اشکهایی که خالصانه توی این قطعه ریخته شد
    به خاطر همه دلای پاکی که به اینجا گره خورد
    به خاطر چشمایی که با خوندن نوشته هاتون سو گرفت
    به خاطر همه دعاهایی که در قدردانی از دل نوشت هاتون می شد
    به خاطر همه ارزشها و مقدسات .. ما رو اینجا رها نکنید … تنهامون نذارید
    خواهش میکنیم

  390. نادری می‌گوید:

    ما بیشماریم؛ حتی در خریدن ناز داداش حسین و خریدن کتابش. منم فردا میام وطن امروز. بلاگفا یادت باشه قدیانی باید باشه!!

  391. هیچ می‌گوید:

    بالاترین کیو دشمن خودش می دونست
    به به
    خوش به حال موسوی که طرفداراش انقدر محکمند
    برو آقا
    تفکراتت عزیز بود و همین

  392. عباس می‌گوید:

    داداش حسین.اصلا تو ما را درک نمیکنی.ما داریم میمیریم.از حال میریم. برای دل خوشیمون هم که شده یه جوابی بده تا یه بار دیگه خطت رو بخونیم.تازگی ها خیلی خوش خط شده بودی

  393. مهدى می‌گوید:

    حاجى خط حمله ما رو ضعیف نکن.. حاجى بازم آتیش بریز.. بچه ها تو محاصره اند .. چشم امید ما اول به خدا بعد به توئه.. حاجى اگه برى احتمالش هست خط بشکنه..
    نه حاجى….

  394. مهمان عباس(ع) می‌گوید:

    امشب در وبلاگتان مهمان حضرتش بودیم…
    ممنون

  395. مرتضی رضایی می‌گوید:

    رجز من برای هیچ
    اصلا ما خودمون به داداش حسین گفتیم امشب الکی این بحثو مطرح کنه تا بالاترین خیال کنه ماجرا جدیه و بازم نقششو اشتباه تنظیم کنه و الا داداش حسین عمرا “قطعه ۲۶” را ببنده. هههههههههههههه
    اقتباس آزاد از متن رجز من برای اوباما اثری از داداش حسین قدیانی نورانی ترین ستاره ماه در فضای سایبر

  396. مهدی110 می‌گوید:

    عباس کسی است که همه ارتش تو را با یک گوشه چشم شکار می کند.
    مو به تنم سیخ شد از هیجان و غرور.
    آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند…آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
    حالی درون پرده بسی فتنه می رود..تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
    (نگین فقط بلدم همین شعرو بنویسما..این امضای منه)

  397. محمد کریمی می‌گوید:

    من فرزند شهید داود کریمی هستم. اگر داداش حسین این وبلاگ را ببندید آن دنیا باید جواب بابا اکبر و پدر شهید من را بدهید. می توانید بسم الله. اما منم معتقدم حرف مرتضی رضایی درسته و این نقشه ما بود برای گمراه کردن سابت بالاترین!!

  398. پرنده می‌گوید:

    داداش ، برادر ، بسیجی حاجی اقا این رسمش نیست به خدا . باشه میریم وطن امروز می خریم اشکال نداره
    داشتم …. میخوندم یهو یه چیزی پیچید تو کوچه مخم تا بیام بهت بگم ، من به این جمله های انی بسیار ایمان دارم
    اومدم تو مخم که بیام بگم: باشه شم اینجا رو ببند در دل بسیجی جماعت رو کسی نتونسته ببنده. داری اینجا رو می بندی اما نیگا کن اقا هزارتا حرف شنید اما سایتش رونبست به قول خودت “پای ارای ما ایستاد” پس ببین اقا چی میکشه اما دم نمیزنه
    نه تنها خامنه ای دات ای ار هست بلکه لیدر دات ای ار هم هست

    از شما داداش بسیجی همه بسیجی ها برای تموم دلنوشت هاتون ممنونم و مطمئنم که بچه ها فراموش نمیکنن و همیشه دعاگوتون خواهیم بود

  399. پیدای پنهان می‌گوید:

    سلام کاکو
    خیلی قشنگ بود مثل همیشه
    انشالله منشی و نویسنده نامه های امام زمان شید

  400. فرید می‌گوید:

    اگرچه سخته اما می گم صلاح مملکت خویش خسروان دانند یاحق.

  401. پرنده می‌گوید:


    .
    .
    .
    .
    .
    .

  402. غربت می‌گوید:

    خوبه دیگه می خوای ببندی دیگه زودتر ببند خون به دل بجه ها کردی …..
    یه روزی اسیر قطعه ۲۶ کردی همرو حالا کجا ولشون میکنی
    نگذار به بچه ها بگم برا چی میخوای ببندی هان

  403. مهدى می‌گوید:

    حاجى از اونهایى که قبل از تو توى این فضا بودن بپرس.. این مسائل براى همه توى اینترنت هست.. براى یکى کمتر براى شما که کارت مهمتر بوده بیشتر.. شاید اصلا اونهایى که کارى کردند که ناراحت شدى، قصدشون همین بوده که کار به اینجا برسه و توپخونه ما خاموش بشه..

  404. عرفان می‌گوید:

    داداش . چه کلمه ی قشنگی. باور کن من انقده که به شما گفتم داداش به برادرهای واقعیم نگفتم !
    خداحافظ . علمدار کربلا نگهدارت باشد .
    راستی از طرف تو هم یه سلامی به خانم معصومه سلام الله علیها می دهم:
    عمه ی سادات سلام علیک //روح مناجات سلام علیک // از سفر کرببلا آمدی // یا که به دیدار رضا آمدی //

    تا عمر دارم تا زنده ام سعی می کنم مثل شما عاشق حضرت ماه بمونم قول می دم
    . امیدوارم لیاقت سربازی امام زمان را داشته باشیم. راستی یه دفتر می خرم و به جای این جا توی اون می نویسم شاید مرهمی بر دل زخمی من باشه.
    حسین حسین شعار ماست // شهادت افتخار ماست
    هر آمدنی یه رفتنی هم داره // دنیا جای عبوره // خوش به حالت که خاطره ی خوشی ازت می مونه
    ان شا الله

  405. عرفان می‌گوید:

    خداحافظ همگی . این آخرین باری نیست که میگم خداحافظ . ازین به بعد هر شب برای شما برادرها و خواهرهای عزیز و مومن دعا می کنم و از خدا می خواهم که شما را حفظ کنه .
    از این به بعد هر شب یاد داداش حسین و فریدو… مومنها را میکنم . حالا من می دونم تنها نیستم .
    خدایا شکرت .از این به بعد هر شب برای امام زمانمون دعا می کنم . از این به بعد هر شب هر لحظه همیشه با شما هستم و خواهم بود . هر شب به یاد علمدار کربلا به یاد علی اصغر شش ماهه به یاد زینب ( آه از دل زینب….) به یاد…
    آییییییییییی شیعه ها به خداااااااااااااااا شما صاحببببببببب دارید
    آقققققققققققا دارییییییییییییییید
    دلتان گرفت بیایید قم / جمکران / حرم بی بی فاطمه معصومه // دست کمی از این وبلاگ نداره …
    یا علی یا علی یا علی


    میشه حالا قبل از خداحافظی متن جدیدم را بخوانی؟

  406. مهدى می‌گوید:

    طبق نظریه دکتر عباسى، وبلاگ شما مصداق مبارزه نا متقارن مثبت هست، یعنى توى جبهه اینترنت که به نظر من زمین بازى دشمنان است داشتیم با روش خودمان مبارزه مى کردیم و به آنها ضربه مى زدیم.. اگر بروى این آرایش به هم مى ریزد و ما مجبوریم با روش آنها بازى کنیم.. به جاى طلبکار بودن و سوال پرسیدن باید بدهکار باشیم و جواب بدهیم..

  407. سیداحمد می‌گوید:

    یا فاطمه زهرا….
    چی میگی داداش؟
    میخوای قطعه۲۶ رو از ما بگیری؟
    چرا؟
    داداش اشکامو ببین،
    جواب این دلی که عاشقش کردی رو چی بدم؟
    خدایا کمکم کن…..

  408. بی رحم نباش می‌گوید:

    اگر تصمیم بر رفتن شد لااقل اینجا رو حذف و نیست و نابود نکنید. قسمت نظرخواهی رو بردارید و مطلب جدید هم نذارید. چه اصراریه حتما از صفحه ی روزگار محوش کنید؟ لااقل جهت ثبت در تاریخ ! اصل وبلاگ رو حذف نکنید.

  409. ن.خ می‌گوید:

    فرید/عرفان/غربت/سید احمد/و………………..قضیه مثل اینکه جدیه.
    اگر براتون امکان داره میشه گوشه ای از مشکلاتتون رو بیان کنید که نفر بعدی اگه خواست بیاد تو سنگر حساب کار دستش بیاد؟شما مثل اینکه داری میری مرخصی؟درسته؟

  410. سیداحمد می‌گوید:

    اینجائی؟
    کجا میخوای بری؟
    من هر شب اینجا دلم آروم میشد.
    اینجا احساس تنهائی ندارم.
    با انصاف دیوونه میشم اگه بری.
    مطالبتو تو روزنامه بخونم؟همین؟
    من داداش ندارم.
    داداش حسینمو ازم میگری؟؟؟
    داداش حسین عزیییییییییییییزم….

  411. عرفان می‌گوید:

    یر روی چشم . اما متنتان را کی می خواهید بنویسید ؟ امشب ؟

    ابوالفضل علمدار // خامنه ای نگهدار

  412. عرفان می‌گوید:

    شب به خیر .
    در پناه حق و پوست کلفت باشید….

  413. سیداحمد می‌گوید:

    من نمیخوام اذیتت کنم ولی شما که فقط مال خودت نبودی،
    خودتون بهمون یاد دادین که داداش مائید.
    من مثل بقیه نمیگم” اگه میخوای بری باشه برو”
    من میگم تو رو خدا نروووووووووووو.
    داداش حسین دیگه نظر نمیدیم،
    اصلا دیگه حرف نمیزنیم،فقط میشینیم و میخونیم.
    قسمت نظراتو حذف کن،ولی نرو…

  414. samin می‌گوید:

    به نام خدای آقام سید علی
    سلام برادر حسین… خدا قوت سرباز ولایت
    برادر قدیانی تو رو به خدا این خاکریز که بوی بهشت می ده و باعث دلگرمی بچه بسیجی هاست رو نبندید……. تو رو به خدا این کار رو نکنید

  415. بشری می‌گوید:

    توی لحاظاتی که اشک از چشمان ما سرازیر شد خنده به لبانمان آمد !
    … ما همچنان دعایتان میکنیم ..

  416. پیمان می‌گوید:

    سلام
    السلام علی قلب زینب الصبور
    برو اگه می خوای بری برو
    تو داش حسین ما هستی و چون راحتی به رفتن پس برو
    فقط امیدوارم کسی دوباره تو نت پیدا بشه که فقط از حضرت ماه بگه
    حضرت ماه تو فضای سایبر هم مظلوم شد
    بگذار برود یا نه اگر دل بسته اش بودی و رفتنی بود می توانی در چهارچوب در بایستی وشکوه گامهایش را بنگری که میرود اصرار به ماندن نکن خیلی ها آمدند گیرم …
    ما همیشه مطالب شمارو می خوونیم چه اینجا چه تو وطن امروز چه از ما خوشت بیاد چه از ما خسته شده باشی
    اگه می خوای بری برو…

  417. سبز زخمی! می‌گوید:

    آقا حسین من هم به نوبه خودم از اینکه از این فضا می خوای بری ناراحتم البته نه به اندازه دوستان بسیجی!ولی الحق والانصاف با نیروی مضاعفی هم مطلب می نوشتی هم تک تک نظرات را منتشر می کردی وخیلی هایش را هم با جواب!
    در ترک این وبلاگ خیلی مصمم هستی!حتما یه چیزائی هست که ما نمی دونیم ولی من از این همه عزم واراده ات در طی این مدت برای انتشار همگی نظرات متشکرم.

  418. عبداله می‌گوید:

    دیگر مرا ام البنین نخوانید زیرا که من دیگر پسر ندارم

  419. عبدالمهدی می‌گوید:

    موفق باشید

  420. مسعود - آنتی سبز فتنه می‌گوید:

    واقعا زیباست:
    – من با سهمیه می روم دربند و نیش این سهمیه ها مرا در “بند” می کند.
    – انگار برای شهرداری “تونل توحید” از “تنگه احد” مهمتر است…
    و از همه زیبا تر:
    “شما نخاع جانباز ویلچری را وصل کنید، من همه سهمیه های او را قطع می کنم.”
    انشاالله این قلم پایدار باشه
    دعا بفرمایید

    – یاعلی

  421. محسن می‌گوید:

    غافل‌گیر کننده‌ای داداش حسین!

  422. رمضان می‌گوید:

    سلام واقعا عالی بود. از این همه آرایه های ادبی تعجب نمیکنم. از این نوع نگاهتون کیف میکنم.راستی نمیخواین عکس بابا اکبر رو به ما هم نشون بدین؟ شاید ما هم آدم شدیم!

  423. مهریز می‌گوید:

    سلام خیلی عالی بود متشکرم

  424. کاکتوس می‌گوید:

    زبان من فقط قدرت تشکر دارد و دیگر هیچ

  425. cyirl می‌گوید:

    دمت گرم .اجرت با خدا و امام زمان و آقا سید علی

  426. خوب منم یه دخترم می‌گوید:

    سلام
    من نوشته های شما رو تقریبا خوندم و یه جورایی خیلی وقتها همش می گم آخه این چه ادبیاتیه؟
    ولی در مورد جوابتون به خانم س کاملا با شما موافقم نمی دونم چرا دوستان اینقدر شلوغش کردن ؟ (البته خوب اون قسمت این دیدارها و پاتوق اگه نبود , همون تیکه آخر من از دور ببینم و… کفایت می کرد و شاید دل شکستنی هم نبود ) ولی ( خوب من یه زمانی سبز بودم ) بعد می گفتم ببین برای هم تو وبالگها چه جور حرف می زنن؟ با هم چه جور صحبت می کنن و… اون وقت تا می فهمن تو بزی انگ پشت انگ ….
    از این به بعد که خوندمتون می دونم یه بی ریا رو دارم می خونم (البته امیدوارم اون خانمه از منم نرنجه اصلا منظورم ایشون نیست …واقعا می گم … تازه آقای قدیانی هم که خودشونو داداشتون خوندن )

  427. خوب منم یه دخترم می‌گوید:

    راستی یه چیز دیگه … اصلا خیلی وقتها آدم باید دلش بشکنه اون وقت بفهه چه کارست … ممثلا همین سبزها ( که یکیش خودم بودم به خاطر اینکه دوست داریم هی قربون صدقمون برن و احتراممون کنن و طاقت حرف حق رو نداشتیم سبز شدیم .. . به خدا به خاطر بی بی سی و اون همه تهمت نبود هر چند همین هم جرمش از اون بیشتر نباشه کمتر نیست )
    .
    . خوب من پشیمون شدم آدمی که با نفسش بجنگه مخملباف نمی شه ( به خاطر ااینکه اینو بهتون گفتم معذرت می خوام ………. شما هم خوب البته گفتید ….به جای اینکه نگران آینده من باشید نگران امروز خودتون باشید )تقریبا از همون موقع ها خیلی کمتر خونده بودمتون ……. خوشحالم که امروز اینجا اومدم .

    خدایا کمکمون کن بر نفسمون غلبه کنیم

    التماس دعا


    در هر صورت ممنون از نظر و راهنمایی شما.

  428. علی خامنه ای می‌گوید:

    اعوذ بالله من حمزات البسیجیان
    شما دیگه چه قسم جونوری هستین
    جای داروین خالیه تکامل داره نقض میشه از انسان به میمون…

  429. غ ق می‌گوید:

    لبم خندید و چشمانم گریست.بسیار عالی و فوق العاده بود.دمتون گرم

  430. ابوالفضل می‌گوید:

    عالی بود حسین قدیانی… عالی….

    دلخسته ام از سهمیه هایی که هیچ کس
    باور نکرد سهم مرا سر کشیده است
    باور نکرد جای تو را پر نمی کنند
    باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است
    این امتیازهای کذایی که بی دریغ
    طومار طعنه همه همکلاس هاست
    ای کاش بودی پدر،اینها ولی نبود!
    سهمیه سهم کینه حق ناشناس هاست
    رفتی که راه باز شود ، راه باز شد
    اما کنار جاده مرا هیچ کس ندید
    زیر غبار رفتن اشک های من
    در انتظار آمدنت سیل آفرید
    تو مایه غرور منی گرچه نیستی
    مرد حماسه، مرد بلاپوش شهر من
    باور نکن که بی تو به پایان رسیده ام
    خلوت نشین قطعه خاموش شهر من
    اینک منم که در هوس چشمهای تو
    دل تنگم از نگاه طلبکار کوچه ها!
    در حسرت چشیدن گرمای دست تو
    می ترسم از شکستن دیوار کوچه ها!َََ

    آنها ایستادند تا ما هم بایستیم.. الحق که ایستاده ای….
    نمی دونم اون موقع که این دلنوشت را نوشتی چه حسی داشتی اما فکر کنم کیبوردت با خون می نوشته!
    من که بعد از خوندش بغضم شکست!…
    ممنون…

  431. سلام. اگه میشد می گفتم روز و شب برا عباس قلم بزن…

  432. موسوی می‌گوید:

    عالی بود
    پاینده باشی دوست عزیز
    http://karroubi.blogfa.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.