می توانم خیلی راحت ژست نقد بگیرم و از عملکرد مسئولین گرفته تا مردم در هفته دفاع مقدس انتقاد کنم. این بار اما بد نیست نیمه پر لیوان را ببینم. خیلی ها برای تجلیل از نام و یاد شهدا در طول هفته دفاع مقدس زحمت کشیدند. بچه های مخلص بسیج مساجد. پایگاه های بسیج. دانشگاه ها. مراکز دولتی. خیلی ها. کسانی بودند که با بودجه ای کم و پولی مختصر نمایشگاه زدند و به وسع خود، بخشی از گنج نهفته در دل جنگ را نشان دادند. قطعا بهتر از این هم می شد عمل کرد و هیچ شکی در این نیست اما این، نافی تشکر از دوستانی که آستین همت بالا زدند و کاری برای هفته دفاع مقدس کردند، نیست. دوستان! در اغلب کشورهای دنیا، معمولا انتهای جنگ را، یعنی روزی که جنگ شان به صلح ختم می شود، جشن می گیرند و مراسم بر پا می کنند ما اما سالروز شروع دفاع مقدس را نه از آن رو گرامی می داریم که جنگ طلبیم. جنگ ما مطالبه شهادت بود و خون ما به دین خدا بدهکار. ما در جنگ، بخشی از بدهی خون خود را به دین خدا پرداختیم و شهدا ما را در برابر خدا روسفید کردند با اهدای خون سرخ شان. احیا کردند دوباره ما را. در ۸ ماه دفاع مقدس هم ما بخشی از بدهکاری خون دل خود را به خدا پرداختیم. مگر نه این است که خون دل ما مدیون خداست؟ هنوز خدا خیلی از ما طلب دارد. خون بدهیم و خون دل بخوریم و جان هم ببازیم، باز بی حساب نمی شویم. هیچ کس اندازه شهید به خداوند بدهکار نیست. شهید از جان خویش می گذرد اما خدا، خون خود را، ثارالله را سیدالشهداء را بر بالین شهید حاضر می کند. یک جان ناقابل می دهی اما در عوض، جان جانان؛ حسین می آید و سر تو را روی سینه می گذارد و با خود می برد تا عرش اعلا. خدا خواسته است خون حسین، در رگ های شهید بجوشد. شهدا به خاطر این لطف تا ابد به خدا بدهکارند. جان چه باشد که نثار قدم دوست شود. این متاعی است که هر بی سر و پایی دارد. یک جان ناقابل می دهی و در عوض می گویی؛ سلام بر حسین! تازه جان می گیری، بعد از آنکه جان می دهی. بنازم آن دنیایی را که با “سلام بر حسین” آغاز می شود. خدا فقط خودش می داند که چقدر خاطرخواه شهداست. ای شهید! ای آنکه اولین کلامت پس از شهادت، سلام بر حسین است، ما را نیز به بلای کربلا مبتلی کن. ای خوشا خورشید عمر تو که چه عاشقانه غروب کرد در افق خون سرخ ات. این غروب، زیباست اما طلوع حسین بر بالین تو از آنهم زیباتر است؛ سلام بر حسین.
یسار
عهدنامه مالک به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
(۲۰ دیدگاه)
- بایگانی: یسارصف امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
(۲۴ دیدگاه)
- بایگانی: یساروصیتنامه
روزنامهدیواری حق
روز قدر
ماشاءالله حزبالله
آر. کیو هشتاد و هشت
قطعهی بیست و شش
نه ده
قطعات قطعه
تفحص
آمار قطعهی بیستوشش
اطلاعات
نوشتههای تازه
جان چه باشد که نثار قدم دوست شود
چون متاعی است که هر بی سر و پایی دارد…
سلام بر حسین
ای شهید! ای آنکه اولین کلامت پس از شهادت، سلام بر حسین است، ما را نیز به بلای کربلا مبتلی کن. ای خوشا خورشید عمر تو که چه عاشقانه غروب کرد در افق خون سرخ ات. این غروب، زیباست اما طلوع حسین بر بالین تو از آنهم زیباتر است؛ سلام بر حسین.
احسنت.
آفرین به این شعور.
احسنت داداش جانم.
سلامی دوباره
هیچ کس به اندازه شهدا به خدا بدهکار نیست!
چه خوب جملات رو تفسیر میکنین.
موفق باشین ایشالا
۷۵ روز مانده به عاشورا
لبیک یا حسین زهرا
سلام
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک تحت لواء ولیک
آقای قدیانی،مثل اینکه این تاجر ورشکسته گفته که باید کاری کرد که بین اصول گرایان،البته از نوع طرفدار احمدی نژاد اختلاف بیفته تا خودشون به جون هم بیفتند و ما هم به مقاصدمون برسیم.بعدش مثل اینکه در یکی از مراسم های حاجی طوماری را تهیه کرده بودند تا حضار امضا کنند که ۵ بند داشته که ۳ تای اولی مربوط به دکتر و مشایی بوده و۲ تای آخری مربوط به سران فتنه.از این موضوع یک عده از بچه بسیجیها دلخورند که اولا چرا اول دکتر و بعدش سران فتنه،ثانیا چرا ۳ بند دکتر و ۲ بند سران فتنه.وآخر اینکه چرا آرزوی اینهارو داریم برآورده می کنیم واختلاف هامون رنگ جنگ وجدل به خودش گرفته وداریم پشت همو خالی می کنیم یعنی دقیقا چیزی که آقای راس فتنه گفته.می خواستم نظر شمارو در این مورد بدونم.
دوباره سلام
((بنازم آن دنیایی را که با “سلام بر حسین” آغاز می شود.))
به به
سلام بر حسین
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی حضرت آقا صلوات
خدایا شهادت را نصیبمان کن…
ای شهید! ای آنکه اولین کلامت پس از شهادت، سلام بر حسین است، ما را نیز به بلای کربلا مبتلی کن. ای خوشا خورشید عمر تو که چه عاشقانه غروب کرد در افق خون سرخ ات. این غروب، زیباست اما طلوع حسین بر بالین تو از آنهم زیباتر است؛ سلام بر حسین.
سلام بر حسین*
ماه کجا ، امام خامنه ای کجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیشب جمال رویت در ماه دیده بودم تو به ز ماه بودی من اشتباه کردم
با این مطلب وبلاگم به روزه
سر بزنید با تشکر
یا علی
سلام خسته شدم
یعنی میشه یه روز برسم به شهدا
یه چی بگم هر چی بیشترعاشق شهدا باشی به زبون بیاریم وباعملی نشون بدیم
عاشقترمون میکنن
ومهمتر مشکلات دیگه در نظر نمیاد
آدم بیهوده فکر ودلش مشغول نمیشه
درگیری آدم با مشکلاتش کمتر میشه
شما راست میگی این نوشته یه توفیق وبرکت ازسمت شهدا
سلاااااام به داداش حسین و اهالی قطعه .
دلم خیلی گرقنه و جز اینجا و بین این همه ستاره باز نمیشود .
سلام بر حسین
سلام داداش
با این جملت خیلی حال کردم، شهید از جان خویش می گذرد اما خدا، خون خود را، ثارالله را سیدالشهداء را بر بالین شهید حاضر می کند. یک جان ناقابل می دهی اما در عوض، جان جانان؛ حسین می آید و سر تو را روی سینه می گذارد و با خود می برد تا عرش اعلا. خدا خواسته است خون حسین، در رگ های شهید بجوشد. شهدا به خاطر این لطف تا ابد به خدا بدهکارند. جان چه باشد که نثار قدم دوست شود،
ان شاالله خدا بهت حسابی حال بده
التماس دعا
سلام برحاجی حسین :فقط میگم یا حسین مظلوم (ع) قضاوت با خودتان واالی قطعه
اقداماتی علیه بزرگداشت حضرت علی اصغر(ع) در جهان
به گزارش شیعه آنلاین، می گویند: رزم آوران هوشمند، هنگامی که صدای زجمورۀ دشمن را می شنوند، در می یابند که “تیر” را به هدف زده، در طرح عملیاتی خود، موفق بوده اند.
«مجمع جهانی بزرگداشت حضرت علی اصغر(ع)» اول ماه محرم الحرام هر سال به طور همزمان مراسمی را در شهرها و کشورهای مختلف جهان برگزار می کند که با استقبال گسترده عاشقان ائمه مواجه می شود. در همین حال این مراسم جهانی در برخی کشورها با واکنش گروه های مختلف مواجه شده است.
جای بسی خوشحالی است که اهالی این مجمع، به موازات گلخروش عواطف انسان های آزاده در سراسر جهان، از هر گروه و فرقه، این دست فریادهای حقیرانه و عجزآلود را، از اردوگاه دشمن می شنوند؛ ناله هایی از اصابت تیری کاری، بر شاهرگ حیاتی ایشان، حکایت می کند.
بازنگری برخی از این واکنش های منفعلانه می تواند، گوشه ای از ظرفیت های اثرگذاری این نهضت بزرگ را به نمایش بگذارد و رهپویان این مسیر نورانی را، ثبات قدم بیشتری بخشد:
انگلیس: برگزاری سلسله همایش های هفت گانه که منجر به صدور بیانیه ای شد، با عنوان: «عاشورائیان مانع احیا و بقای اندیشه های ما خواهند شد».
انگلیس: برپایی تظاهرات در هایدپارک لندن با این شعار «مراسم شیرخوارگان، باعث جریحه دار شدن احساسات غرب خواهد شد».
فرانسه: انتشار ۱۵ مقاله به زبان انگلیسی و فرانسوی در جراید، وب سایت ها و دیگر رسانه ها علیه این همایش.
آمریکا: دانشگاه کالیفرنیا: نشست های پیاپی و صدور بیانیه.
آمریکا: شیطان پرست ها: برگزاری تجمعات مختلف و محکوم کردن همایش شیرخوارگان.
رژیم اسرائیل: واکنش منفی ده ها وب سایت، به زبان های عبری، انگلیسی، عربی و غیره و همچنین روزنامه های گاردین، هاآرتص.
هلند: دانشگاه لایدن: تأسیس کرسی علی اصغر شناسی (به منظور مبارزه با گسترش فرهنگ عاشورایی).
هلند: موضوع گیری دادگاه بین المللی (از جمله دادگاه لاهه) و صدور بیانیه: «مراسم شیرخوارگان، رنجش عواطف جامعۀ اروپایی را به دنبال دارد».
عربستان سعودی: برگزاری کنفرانس «تحریف تاریخ عاشورا» توسط دانشگاه محمدبن سعود صدور بیانیه: «ایاکم وعالمیة علی الاصغر» (بترسید از اینکه علی اصغر، جهانی شود).
ایتالیا: واکنش سریع و عجولانۀ کلیسای رم.
اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود.
داداش حسین در مورد هر موردی که مطلب می نویسی آخرش نوشته های شما مثل یاد امام و شهدا ، مارو میبره کربلا. خدا شهادت را قسمت همه ما کنه. انشاء الله
ای شهید! ای آنکه اولین کلامت پس از شهادت، سلام بر حسین است، ما را نیز به بلای کربلا مبتلی کن. ای خوشا خورشید عمر تو که چه عاشقانه غروب کرد در افق خون سرخ ات. این غروب، زیباست اما طلوع حسین بر بالین تو از آنهم زیباتر است؛ سلام بر حسین.
.
وااااای عالی بود
مرحبا
طیب الله انفسکم
با سلام
الهی
ردای سرخ شهادت بر قامت خالصان پوشاندی ، شراب طهور شهادت را به عاشقان نوشاندی ، تا با سوختن خود ، جامعه را بسازند و با رفتن خود ، جمعی را به میدان آورند و با مرگ خویش جامعه را حیات بخشند .
التماس دعا …
من سر نمی نهم مگر اندر قدوم یار/ من جان نمی دهم مگر اندر هوای دوست
هیچ کس اندازه شهید به خدا بدهکار نیست
سلام بر حسین!
سلام بر سرخی طلوع!
سلام بر قامت رعنای خوشبختی!
خدایا به حسینت قسم ما را به کربلای حسین مبتلا کن.
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.
سلام حاج حسین آقا! چرا می نویسی ۸ ماه دفاع مقدس به جای ۸ سال دفاع مقدس!
التماس دعا یا علی
سلام!داداش حسین
بسیجی خسته نباشی وتشکر فراوانم از را همتت را با یک آرزو به پایان می برم . الهی دررکاب حضرت ماه ستاره ای جاودانی شوی وعند ربهم یرزقون! ازطرف یکی از عاشقان ماه یاحق..
“ازعلی تا به علی فاصله تا آینه است ”
“این علی از نجف وآن علی از خامنه است”
“بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات”