عاشورا ماند؛ اربعین هم می‌ماند

وطن امروز ۱۰ شهریور ۱۳۹۷

ح‌سین ق‌دیانی

یکی با «مسلمیه» و یکی با «موسم حج» و یکی با «سعی صفا و مروه» و یکی با «دعای عرفه» و یکی با «عید قربان» و‌ یکی با «غروب خورشید روز غدیر خم» و‌ یکی هم مثل سیده‌خانوم با «صدای زنگ سینی به دستان کمک به هیأت» متوجه می‌شود «محرم» نزدیک است! چادر به کمر می‌بندد و بدوبدو می‌رود برای بچه‌ها اسپند دود می‌کند تا مبادا «متوسلین به حضرت قاسم» چشم بخورند! پارسال خودم در کوچه دیدم که یک تراول پنجاهی گذاشت در سینی بچه‌ها، علاوه بر آن ۱۰ تومانی‌های نوی ممهور به مهر علی که به هر کدام‌شان یکی داد! عاشق این بچه‌ها و این اسم ناز هیأت‌شان است؛ نیست که اسم پسر خودش هم «قاسم» بود! شهیدی از خیل شهدای والفجر ۸ که البته هنوز بعد از ۳۳ سال پیکرش برنگشته! و آن‌جور که همرزمان شهید تعریف می‌کنند، بعید هم هست برگردد! نشسته بود تنهایی روی قایق عاشورا لب ساحل اروند که چند گلوله، آتش شد بر همه بدنش! قایق افتاد و قاسم هم افتاد و نه که جزر و مد آب زیاد بود، هر چه بچه‌ها جست‌وجو کردند، هیچ نیافتند از آن پیکر قطعه‌قطعه‌شده، الا ساعتی که دیگر ثانیه‌هایش جلو نمی‌رفت و‌ دقیقا روی زمان شهادت قاسم، ثابت مانده بود! هنوز هم ثابت مانده! داردش سیده‌خانوم! ۳۳ سال است هر روز صبح ساعت هفت و ربع- همان زمانی که ساعت قاسم نشان می‌دهد- ساعت را می‌گذارد جلویش و بنا می‌کند خواندن زیارت عاشورا! و همین که به «السلام علیک یا اباعبدالله» انتهای زیارت می‌رسد، های‌های اشک می‌ریزد! آتشی بود! آتشی بود که حتی به بدنه قایق هم رحم نکرد، چه برسد به بدن قاسم! ۱۹ ساله! اعزامی از تهران! دانشجو! بسیجی! سیده‌خانوم می‌گوید: «خودم سربند «یا زهرا» را بستم پیشانی‌اش، قبل از اینکه سوار اتوبوس شود! نورانی شده بود! پارسال که اربعین رفتم کربلا، مدام قاسم می‌آمد جلوی چشمم! در عمود نمی‌دانم شماره چند، جماعتی جوان را دیدم که همه سربند «یا زهرا» داشتند! انگار همه‌شان قاسم بودند! نگاه کردم دیدم ساعتم که به زمان کربلا تنظیمش کرده بودم، هفت و ربع است! از کیفم ساعت قاسم را درآوردم! همان بود! همان هفت و ربع همیشگی!» قسم به شهدا و ساعت و ساحت شهادت‌شان، خدا پاسداری می‌کند از عاشورا! اگر قرار بود با ۴ تا شبهه و طعنه و کنایه و زخم‌زبان، دست از دامان محرم برداریم، قاسم شهیدمان هر روز صبح، زیارت عاشورا نمی‌خواند! زنجیره‌ای‌ها روزی علیه این زیارت نوشتند که «باید زیارت عاشورایی دیگر و عاری از عبارات خشونت‌بار بنویسیم» اما خدا با زیارت باشکوه و جهان‌شمول اربعین، جواب‌شان را داد! قلم به مزدهایی که امضای حرامیان را تضمین می‌خوانند و رنگ لوگو را با پرچم یزیدیان ست می‌کنند، نه عجب که حالا و به انحای مختلف، عزم‌شان بر تخریب اربعین جزم باشد! نیست هر غلطی در مثلا تحریریه‌ خود می‌کنند و هر دروغی را به‌راحتی می‌بافند، زائر مشهد و کربلا را هم مثل خود می‌بینند! شگفتا! در شرایطی داعیه‌دار عفت و عرق ملی و ناموس وطن شده‌اند که خود غربزده‌شان مسافر تور شهوت و کذب هستند و مکرر اماکن فسق و فجور دنیا را بر سر ایران خراب می‌کنند! این جماعت اگر شرف سرشان می‌شد، آیا رنگ لوگوی چرک‌نامه‌ خود را با پرچم قاتلان غیورمردانی که سختی جنگ در دیار غربت را به تن خریدند تا هرگز بعضی اتفاقات تلخ و تکان‌دهنده کشورهای منطقه در ایران عزیزمان نیفتد، ست می‌کردند؟! هدف شوم‌شان که کاملا واضح است؛ تفرقه انداختن میان ملل مسلمان بویژه ایرانی‌ها و عراقی‌ها، بلکه از شکوه زیارت اربعین بکاهند! و این هم واضح است که پشت‌سر این همه لجاجت، جوخه‌هایی هستند که به جوجه‌ها خط می‌دهند! عاقبت آن همه پولی که دشمن در کنگره‌اش تصویب می‌کند تا علیه مقاومت استفاده شود، هزینه امثال همین یاوه‌گویی‌ها می‌شود! که غربزده عراقی، ذهن ملت عراق را نسبت به زائر ایرانی مخدوش کند و غربزده ایرانی، ذهن ملت ایران را نسبت به زائر عراقی! و این توطئه، صدالبته فقط علیه «امنیت ملی» خودمان نیست و با بررسی همه جوانب اگر بنگری، متوجه می‌شوی که هدف، تخریب امنیت ملی منطقه مقاومت است، با همان نقشه قدیمی تفرق و دودستگی! و حقا که جا دارد گله‌مند باشیم بابت سکوت گوش‌خراش مدعی‌العموم! اینجا فقط بحث خبط و خطا و خیانت یک روزنامه نیست؛ بحث یک جریان است که ناظر بر فاصله انداختن میان مردم کشورهای منطقه، بنا دارد اربعین را بزند! زیارتی که به استناد دوست و اعتراف دشمن، در حال حاضر مهم‌ترین برگ برنده جهان اسلام علیه آمریکا و اسرائیل است، آن هم در عصری که مکه و مدینه، دست عمال گوش به فرمان آمریکا و اسرائیل است! و حکایت قدس، تو گویی اسیر است! از قضا، جای ورود نهادی مثل «شورای‌عالی امنیت ملی» همین‌جاست، نه آنجا که قلم‌زن متعهد، معطوف به مشکلات مردم، چند تا نقد درست به دولت وارد می‌کند! از «دلنوشت شهادت» سوق پیدا کرد این متن به «یادداشت سیاست» و چاره‌ای هم نبود اما قدرمسلم، خدایی که «زیارت عاشورا» را نگه داشت، حافظ «زیارت اربعین» هم خواهد بود! و این درست که پیکر قاسم والفجر ۸ هنوز هم برنگشته، لیکن چه خوب گفت وزوایی شهید که «ما کربلا را برای خودمان نمی‌خواهیم، برای نسل‌های آینده می‌خواهیم»! گمانم همان گونه که زیارت عاشورا منجر به باز شدن راه کربلا شد، زیارت اربعین هم ختم به رهایی قدس بشود! آن سالیانی که امام بزرگوار ما فرمود «راه قدس از کربلا می‌گذرد» قاسم سلیمانی درگیر کربلای ۵ بود و هنوز حتی به کربلا هم نرسیده بودیم! اینک اما به کوری چشم دشمنان و دشمن‌پرستان، جوری مردم عراق از زوار اربعین سید و سالار شهیدان پذیرایی می‌کنند که جهان را به حیرت واداشته! خودم در سفری خیلی سال پیش دیدم همان اشتیاق ما را به کربلا، مردم عراق دارند به زیارت مضجع نورانی امام رضا علیه‌السلام! و با چه حسرتی! و چه بغضی! و چه اشکی! خود آقا به کمر جماعت بی‌شرف بزند که این‌جور می‌خواهند وارونه نمایش دهند حقایق را! سوزش غربزده‌ها از شورش خلق عالم، گویی تمامی ندارد! نه تیر سه‌شعبه، حریف پرواز خون علی‌اصغر شد و نه این شعبات شبهه قادر است از حرارت محبت امام عاشورا بکاهد! بخواهی یا نخواهی، نبض حوادث دنیا، دست علمدار کربلاست! بدبخت و بیچاره، جماعتی که توهم زده‌اند در وعده شمر، تضمینی هست! ما الگو از عباس و قاسم و عبدالله می‌گیریم و خوب می‌دانیم برای عمرسعد، ری اصلا گندم ندارد! زنده‌باد آن شیرزن عراقی که برای «سیده‌خانوم» نان تنوری درست کرد تا زائر اربعین آقا را تکریم کرده باشد! و به یقین، ما باز هم این جاده را خواهیم رفت و باز هم عمودها را خواهیم شمرد و باز هم با دیدن سربندهای «یا زهرا» یاد شهدا خواهیم افتاد! عشق است زیارت عاشورا، با همین عبارات فعلی! یزید و شمر و پسر مرجانه را لعن می‌کنیم؛ اینجا به زنجیره‌ای‌ها برمی‌خورد! البته حق دارند! رنگ لوگوی‌شان ست با پرچم بازماندگان همین جانورهاست! لذا عشق است زیارت اربعین با همین عمودهای فعلی! عشق ما به قدمگاه جابر اگر بسته به ۴ تا دروغ بود، که حتی در عید قربان هم هوایی محرم نمی‌شدیم! اصلا هر چه بیشتر در راه کربلا زخم بخوری و زخم‌زبان بشنوی، لذتش بیشتر است! فدای صوت و صورت قاسم شهید که در قایق عاشورا داشت زیارت عاشورا می‌خواند و هنگام سلام بر حضرت اباعبدالله، جرعه‌نوش باده شهادت شد! ۳۳ سال گذشت و ما عاشق‌تر شدیم! دل توی دل «سیده‌خانوم» نیست که بچه‌های هیأت حضرت قاسم، کی زنگ در خانه‌اش را به صدا درآورند امسال! صبر کن شیرزن قهرمان! صبر کن مادر شهید! اندک‌اندک جمع مستان می‌رسد…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

خون شهید، متن تاریخ است

وطن امروز ۲۸ مرداد ۱۳۹۷

دست کج مقدمه دهان لق است! البته شکی نیست شبهات می‌توانند حقایقی را چند روزی در قلوبی وارونه کنند اما کارگزارانی که خود بهتر از همه مسائل را می‌دانند، تنها و تنها متأثر از لقمه حرام است که زبان علیه شهدای مدافع حرم باز می‌کنند! آری! دست‌کجی به دهان‌لقی منجر می‌شود! و این محکومیت اخیر، استعاره از محکومیت همیشگی این دست‌کج‌های دهان‌لق است نزد «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان! واقعیت آن است که توهین به شهید هر عصری، در حکم اهانت به شهدای همه اعصار است! و جریان آلوده به چرب و شیرین دنیا، فقط این‌گونه نبوده که ناسپاس در برابر شهدای مدافع حرم باشد! اگر امروز علیه بلباسی‌ها و سیاهکالی مرادی‌ها و حججی‌ها، لوگو را با رنگ پرچم لعین تکفیری ست می‌کنند، دیروز هم لوله تانک را در کاری حقیقتا زشت و جرمی واقعا محرز، جاساز کردند در عینک شهید چمران! وقاحت را ببین که چه بی‌حد و عدد است؛ دست ببری در عکس شهید چمران که مثلا آن عارف فی سبیل‌الله را بدنام کنی با انگ خشونت‌طلبی! مسئلةٌ! آیا چمران هم در سوریه شهید شد؟! آیا چمران هم جنگ‌ندیده و جبهه‌نرفته بود؟! آیا چمران هم سپاهی یا سپاه قدسی بود؟! شگفتا! سخن بر سر شهیدی است که از فرط عرفان حتی زبان گل آفتاب‌گردان را هم می‌دانست و ناگاه می‌دیدی دقایقی دارد گلبرگ گلی را نوازش می‌کند! بدیهی است جریان ناسپاس در برابر خون مصطفای دهه ۶۰ قدردان خون مصطفاهای دهه‌های بعدی هم نباشد! پس خیلی هم بحث چمران و احمدی‌روشن و شهید دفاع مقدس و شهید مدافع حرم نیست! مشکل اساسی «فی قلوبهم مرض» همین قلب مریض‌شان است! قلب وقتی مریض شد، علیه عاشورا و زیارت عاشورا و معصوم هم می‌نویسد! خدا اما جای حق نشسته! ۲۰ سال پیش که بهار شبهه‌آفرینی علیه عاشورا بود و زنجیره‌ای‌ها رسما فرهنگ شهادت را خشونت‌آفرین می‌خواندند و از لزوم تجدیدنظر در عبارات زیارت عاشورا می‌نوشتند، چه کسی امروز را و زیارت باشکوه و جهان‌شمول اربعین را می‌دید؟! خواستند شور عاشورا کم شود ولی اربعین هم شورشی در خلق عالم پدید آورد! به محرم نزدیکیم! و اگر قرار بود کنایه‌ها مچ کتیبه‌ها را بخوابانند که خدا، خدا نبود! قریب ۴۰ سال پیش، فتوشاپ به جنگ چمران آمد تا نسل‌های بعدی، هرگز چمران و چمران‌ها را نشناسند اما شهید احمد کاظمی مبدل به الگوی شهید محسن حججی شد! این را خانواده معزز شهدای مدافع حرم بدانند! مشکل امثال کارگزاران، با اصل و اساس فرهنگ شهادت است! و الا جگرگوشه شما که در دیار غربت جنگید تا دشمن را در همان سنگر ابتدایی، متوقف نگه دارد، حتم دارم مظلوم‌تر از شهید دفاع مقدس است! راستش ما با جماعتی طرفیم که مظهر ناسپاسی است! فی‌المثل در نقد بسیجی و سپاه قدسی امروز، این طعنه را می‌زنند که اینان، خاک جبهه به تن‌شان نخورده است و سنی ندارند و جوزده‌اند و چه و چه! و کاش بگویند آیا سردار محاسن‌سپید سپاه اسلام هم متولد دهه ۷۰ بود که فردای شهادتش تیتر یک رفتند؛ «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»؟! نه اما! ماندگاری نام و مرام شهید، بسته به این چیزها نیست! هزاری هم رنگ لوگو را با پرچم حرامیان ست کنند و هزاری هم متلک‌های درشت بار کنند، قادر نخواهند بود کنایه‌ها را در جنگ با کتیبه‌ها پیروز کنند! ما هر گل آفتاب‌گردانی می‌بینیم، یاد چمران می‌کنیم! و هنوز عید قربان نرسیده، یاد بابایی! و دهه فجر، یاد والفجر هشت! هر کجا که نگاه ایرانی به قله‌ای و به موفقیتی و فتحی هست، برای ما تداعی‌گر محسن حججی است! کجا ما می‌توانیم فراموش کنیم محمد بلباسی را که آخرین فرزندش بعد از شهادتش متولد شد؟! برای جاری شدن بعضی اشک‌ها، حاجتی به هیچ روضه‌ای نیست! دختری را فرض کن که از بدو تولد، محروم از نوازش پدر باشد! الساعه آیا حق همسر شهید بلباسی با ۴ یادگار قد و نیم‌قد از آقامحمد، این است که کارگزاران دارندگی و برازندگی، نمک بپاشند بر زخم این همه داغ؟! و این همه فراق؟! آحاد ملت البته قدردان این خون‌ها و این خون دل‌ها هستند، هم‌چنان که در تشییع باشکوه شهدای مدافع حرم نشان می‌دهند! درون تابوت دردانه‌های وطن، فرقی نمی‌کند که شهید، شهید چه نسلی و چه عصری باشد! القصه! روزهایی هست که شمالم! شمال غرب! غرب شمال! چه بسیار شهرها و روستاها که تا دیروز بلوارها و خیابان‌ها را فقط مزین به تصویر شهدای دفاع مقدس کرده بودند ولی امروز تمثال مظلوم شهدای مدافع حرم را نیز در هر کوی و برزن می‌بینی! و ۲۰ سال بعد، حتم دارم شهید جوانی را خواهی دید که در وصیت‌نامه‌اش، همین بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را الگو گرفته! اگر فتوشاپ توانست چمران را از ما بگیرد، فضای مجازی هم خواهد توانست بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را از ما بگیرد! ما در روزگار بدون سیم‌خاردار، امیدمان به خدا بود و الان هم که کوهی از موشک داریم، باز امیدمان به خداوند است! رشت و خلخال و اردبیل و سرعین و هر کجای ایران عزیز که می‌روی، فراوان شهید می‌بینی از همه روزگاران! سوگند به نام «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان، ما آن‌قدرها هم تنها و غریب نیستیم که بعضی‌ها فکر می‌کنند! ما شهید چمران را داریم! امروز، بیش از دیروز! ما شهید املاکی را داریم! امروز، بیش از دیروز! ما شهیدان همدانی و بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را داریم! امروز، بیش از دیروز! همین که رزمنده و سرباز و سردار ما جرعه‌نوش باده شهادت می‌شود، تازه گویا کارش و رسالتش و حیات طیبه‌اش آغاز می‌شود! و الا تا همین ۲ سال پیش، کدام ما بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را می‌شناختیم؟! صبر کنید! خداوند هنوز هم بزرگ‌ترین نقشه‌هایش را با خون شهدا می‌کشد! و این است راز «بل احیاء»! می‌رساند خدایی که ما می‌شناسیم نگاه نافذ شهید سرجدا را به یوم‌العیار رهایی! می‌رساند خدایی که ما می‌شناسیم پرچم بلندبالای حاج‌احمد را به انتهای افق! می‌رساند خدایی که ما می‌شناسیم پیشانی حاج‌قاسم را به خاک مطهر قدس! محرم نزدیک است! می‌رساند خدا منتقم خون اباعبدالله را! کنایه‌ها یعنی همان حاشیه‌ها! یعنی همین حاشیه‌ها! متن تاریخ را اما خدا نخواهد نوشت، الا با خون سیدالشهدا! بی‌خود کنایه می‌زنند کارگزاران دنیا! خدا هوای کتیبه‌ها را دارد! و می‌شنود گریه‌های وقت و بی‌وقت دخترکی را که چندی بعد از شهادت پدر به دنیا آمد…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰ دیدگاه

شرح عکس

ح‌سین ق‌دیانی:

نگاه کن مأمون! خوب این تصویر مقدس را نگاه کن! یادت هست امام رضا علیه‌السلام را از مدینه کشاندی طوس، بلکه خورشید را ذیل خودت تعریف کنی؟! چه ابلهانه توهم زده بودی سیاست را و کیاست را بیش از حضرت ثامن‌الائمه می‌فهمی! فکر کرده بودی با تبعید می‌توانی از اشعه‌های آفتاب هشتم بکاهی! و مدام نام «علی» را و لقب «رضا» را کوچک و کوچک‌تر کنی! و سلطان جان و جهان را ببری زیر نام خودت! الان اما تو کجایی و علی‌بن موسی‌الرضا کجاست؟! کی را می‌خواستی ولی‌عهد کی کنی؟! چه بزرگی را می‌خواستی حقیر کنی؟! چه عظمتی را می‌خواستی خرد کنی؟! چه ضامنی را می‌خواستی بلااثر کنی؟! چه شرطی را می‌خواستی بلاوجه کنی؟! چه سلسله‌ای را می‌خواستی قطع کنی؟! القصه! همان خدایی که زحمت بزرگ‌کردن موسی را عدل انداخت گردن فرعون، بار گسترش گرما و حرارت و نور و محبت و حکمت و معرفت و ولایت و امامت علی‌بن موسی‌ را عدل انداخت گردن مأمون! خود خود خود تو! زیادی که علیه خدا نقشه بکشی، خدا خودت را هم وسیله‌ی تحقق اهداف الهی می‌کند! هم شمس‌الشموس را جاودانه می‌کند، هم به‌واسطه‌ی تدابیر هشتمین امام در ۲ پهنه‌ی زمان و زمین- درست در عصر حکومت تو! و درست از مدینه تا طوس!- کاری می‌کند که بعد از امام رضا، دیگر شیعه‌ی چندامامی نداشته باشیم و هر که علی‌بن موسی‌الرضا را امام می‌داند، محمدبن علی را نیز امام بداند، علی‌بن محمد را نیز، حسن‌بن علی را نیز، حجة‌بن الحسن را نیز! جانم! دلم می‌خواهد دست مرتب بزنم برای خدا! نه! در مدینه نمی‌شد به این شکیلی، مچ مأمون را بخواباند امام رضا! آمد در کاخ خود مأمون! مثل موسی در کاخ خود فرعون! و بنازم این اوزان، بلکه مفاهیم مشترک را! موسی و موسی‌الرضا! فرعون و مأمون! پس نگاه کن مأمون! خوب این تصویر مقدس را نگاه کن! این‌جا یعنی بارگاه منور ضامن آه و آهو و مضجع مطهر حضرت ثامن‌الحجج، تنها جایی در عالم است که ولی امر مسلمین جهان، سر به نشانه‌ی گدایی کج می‌کند! در شجاعت، اقتدار و بزرگی خامنه‌ای، همین بس که حاج‌قاسم و سیدحسن نصرالله را در سپاه قدسی خود می‌بیند لیکن محل این تصویر را شرح دیگری است! این‌جا در این آستان، سر خورشید را و سر ماه را و سر ستاره‌ها را و سر تمام زمین و تمام آسمان را نمی‌بینی الا به حالت خضوع! و به شکل خشوع! و نه عجب که این‌جا در این آستان، حال امام زمان عجل‌‌الله فرجه هم همین حال نائب بر حق‌شان باشد! دقیقا! مچ امام رضا را می‌خواستی بخوابانی پس؟! فکر کنم فکر این‌جایش را نکرده بودی جناب مأمون! و من در این متن، به در گفتم که دیوار بشنود جناب ترامپ!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳ دیدگاه

چه خواهد شد؟!

وطن امروز ۱۴ مرداد ۱۳۹۷

این روزها پرسش بالا را خیلی‌ها از خیلی‌ها می‌پرسند اما اساس این سئوال، ریشه در ۲ ضعف ذاتی آدمی دارد؛ ترس و یأس! ترس و یأس اما همان مکر ابلیس است تا مؤمنین و مؤمنات را بیندازد در منجلاب سرخوردگی! پس اولا مراقب نقشه شیطان باشیم و ثانیا خدا را و این همه لطف و مدد الهی را فراموش نکنیم! واقعیت آن است که اول بار نیست که متأثر از خباثت دشمن و خیانت دشمن‌دوست و بلاهت دوست، گاه از خود می‌پرسیم «چه خواهد شد؟!» خوب است به یاد آوریم دیروز و دیروزها را! اولین ساعات روز ۱۲ بهمن ۵۷ که هنوز مطمئن نبودیم از آمدن امام، مگر نپرسیدیم «چه خواهد شد؟!» و حتی بعد از نشستن پرواز انقلاب، مگر باز نپرسیدیم «چه خواهد شد؟!» آری! این سئوال آشنای ما بندگان ضعیف است؛ وقتی که تحریم شدیم، وقتی که تهدید شدیم و وقتی که رسما جنگ شد! «چه خواهد شد؟!» روز سقوط خرمشهر؛ «چه خواهد شد؟!» شب شکست کربلای ۴؛ «چه خواهد شد؟!» فتنه ۱۸ تیر؛ «چه خواهد شد؟!» فتنه بزرگ‌تر ۸۸؛ «چه خواهد شد؟!» اولی اما ختم شد به سوم خرداد و دومی به کربلای ۵ و سومی به یوم‌الله ۲۳ تیر و چهارمی هم به یوم‌العیار ۹ دی! ما در ورای جنگ تحمیلی، با وجود همه حضورمان، درگیر «چه خواهد شد؟!» شدیم اما خدای بالاسر، از جنگ، گنج ساخت تا محسن وزوایی خودی نشان دهد! تا هر آنکه مرد است، عیار خودش را ببرد بالاتر! آیا بدون جنگ، باز هم آن دانشجوی پرشر و شور اصفهانی می‌توانست محمود شهبازی شود؟! اگر ما بندگان ضعیف هستیم، دلیل نمی‌شود خدا قادر نباشد از پیله کرم ابریشم، پروانه بسازد! «جنگ» پیله کرم ابریشم بود و «شهید ابراهیم هادی» پروانه! «ما عرضه نداریم» پیله کرم ابریشم بود و «شهید مجید شهریاری» پروانه! بلاشک بدترین جای دنیا برای زنده ماندن موسی، کاخ فرعون بود لیکن بنگر قدرت خدا را و حکمت خدا را که کلیم‌الله را عدل در همان کاخ فرعون بزرگ کرد! در شبی از شب‌های جبهه، تمام زحمات اروند و والفجر ۸ داشت به فنا می‌رفت اما خدا با رساندن یک بولدوزرچی روستایی به نام «شهید علی‌اشرف مظاهری» ورق معرکه را به نفع رزمندگان اسلام برگرداند! ترس از جنود شیطان است و یأس هم اما ما را امامی بود خداباور که وقتی جنگ شد، آن را تشبیه به سنگ‌اندازی دیوانه‌ای کرد و وقتی خونین‌شهر آزاد شد، آن را به تمامه نوشت پای «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان! تو بگذار در این شهر و آن خیابان، عمال دشمن اصل‌کاری با سوءاستفاده از اعتراض مردم، چند تایی هم شعار نثار سیدعلی کنند ولی مگر تنها می‌گذارد خداوند، آن رهبری را که بارها از مردم خواست «دقت کنید به که رأی می‌دهید»؟! حرف، البته زیاد است، من‌جمله با عزیزان شورای نگهبان! اساس بعضی تأیید صلاحیت‌ها خواباندن صدای اعتراض همان جماعتی بود که مع‌الاسف این شب‌ها نشان دادند حتی با گلایه‌های مردم هم خوب بلدند کاسبی کنند و «نقد به قوه مجریه» را بدل به «ناسزا علیه اصل نظام» کنند! ولی مگر اول بار است که فحش ناکثین و قاسطین و مارقین را علی دشت می‌کند؟! از به کار بردن این جمله در رسانه رسمی مملکت، عذرخواهم لیکن فحش‌خور علی، همیشه ملس بوده! گنه کرد در پاستور، وزیری و به جرمش شهید محمد بلباسی باید توضیح دهد که چرا رفت سوریه! شهیدی با ۴ فرزند که آخری یعنی زینب، چند ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد! واقعا جا دارد اینگونه بنویسم که اگر محمد بلباسی، زن و بچه و زندگی را رها نمی‌کرد تا دشمن در همان کشور دیگر، متوقف بماند و قدوم نحسش خاک پاک وطن را آلوده نکند، آیا باز هم اینقدر راحت می‌توانستیم به روحانی رأی بدهیم لیکن از نظام انتقاد کنیم؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸ دیدگاه

ضد نامه‌ای به متوسلیان

سلام حاج‌احمد! از صبح می‌خواستم برایت نامه‌ای بنویسم اما چگونه؟! نه مطمئن هستم هستی و نه مطمئن که رفته باشی آن‌سوی هستی! چنان معمایت بزرگ است که به زعم من، سخت‌ترین کار دنیا، نامه نوشتن به شما است! فرزندان شهدا راحت می‌توانند به پدران خود نامه بنویسند و‌ فرزندان غیر شهدا هم! به شما اما بعد از این همه سال بی‌خبری، چگونه باید نامه نوشت؟! از کجا شروع کرد و به کجا رسید؟! «سلام حاج‌احمد! امیدوارم هر کجا هستی، حالت خوب باشد!» چقدر ضایع! اصلا بیا و یک کاری کن! شما قلم بردار و برای من نامه بنویس! نه مشخصا من! برای ما! حتما داری آمار ما را! حتما می‌دانی چقدر دلتنگت هستیم! حتما می‌دانی سر تعصب به تو، چقدر متلک ریز و درشت شنیده‌ایم! حتما می‌دانی چقدر با دیدن تصاویر مادرت… آه! مادرت… خشک شد چشمش به در، پیرزن! تق‌تق در شد زنگ و زنگ شد آیفون تصویری و آیفون تصویری شد موبایل آیفون و… روزنامه شد وبلاگ و وبلاگ شد اینستاگرام و… این وزیرخارجه رفت و آن وزیرخارجه آمد اما بمیرم برای مادرت! هیچ خبری از تو به گوشش نرسید که نرسید! کلی غصه می‌خورد لابد هر روز بعد از تماشای اخبار تلویزیون! هر خبری در این همه سال شنید الا آنکه خبری از احمدش به دستش برسد! اصلا بیا و ما را بپیچان! اما آقایی کن و نامه‌ای بنویس برای مادرت! چه شهید شده باشی و چه نه، حتم دارم تو این توان را داری که به مادرت نامه‌ای بنویسی! حالا فرستنده، آسمان باشد یا زمین! شهید شده باشد یا اسیر! عقل می‌گوید؛ تو همان روز اول، از باده‌ی شهادت نوشیدی اما نمی‌دانم این کدام حس است و کدام عشق است و کدام زمزمه است که مدام به دل ما می‌اندازد که تو زنده‌ای هنوز؟! نکند بنا داری با «مهدی فاطمه» بیایی و از خدا هم قول گرفته‌ای؟! والله هیچ تعجب نمی‌کنیم هم‌چین باشد! اعجوبه‌ای بودی برای خود! هنوز هم هستی! هنوز هم انگار داری داد می‌زنی سر زمین و زمان! که این چه طرز جنگ است؟! که این چه طرز زندگی است؟! آخ که وقتی عصبانی می‌شدی، دلبری‌هایت بیشتر می‌شد! خواستنی‌تر می‌شدی! در ایران، یک جاده هست که اهواز را می‌رساند به خرمشهر! بگو خب! گفتم بگو خب! آفرین! برای ما، برق چشمان تو، نقشه‌ی جغرافیای این جاده است! و تو تا قدس هم می‌روی! به خدا می‌روی! فقط «نه» نیاور! قلم بردار و الساعه برای مادرت، نامه‌ای بنویس! سوی چشمانش کم شده ولی دست‌خط احمدش را می‌شناسد! موهایت بی‌خود سفید می‌شوند! چین و چروک صورت هم مهم نیست! مادرت خواهد شناخت تو را! فقط کافی است زنگ خانه را بزنی! نه! همان تق‌تق در بهتر است…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴ دیدگاه

ماشاءالله حزب‌الله

دشمن
با سوءاستفاده از دوست
و دشمن‌دوست
هدف گرفته
ایمان ما را
به درایت شما
و
امید ما را
به یاری خدا
اما حضرت آقا!
دشمن
کور خوانده
می‌مانیم پای انقلاب
و پای رهبر انقلاب
که شما باشی
سخت‌تر از شب‌های جبهه نیست
این روزها
بگذار از آسمان
آتش ببارد
بگذار روان‌مان را
نشانه بروند
بگذار نتانیاهو
علاوه بر نقاشی
کارگاه قصه هم راه بیندازد!
بگذار ترامپ
توهم بزند که پول خرید انقلاب اسلامی را هم دارد
بگذار مجازستان
ایمان ما را امتحان کند
اما باز قصه همان است
قمقمه‌ها شاید
خالی از آب شود
اما دل‌ها
خالی از امید نمی‌شود
گیرم حاج‌بخشی نیست
«ماشاءالله حزب‌الله» که هست
گیرم حاج‌حسین نیست
مستند «علمدار» که هست
گیرم آوینی نیست
«روایت فتح» که هست
تازه!
ما به زنده بودن حاج‌احمد هم امیدواریم
در انتهای افق
و تازه اول انقلاب است
اما این بار
حرمله
به جای گلو
فریاد علی‌اصغر را هدف گرفته
به آسمان پرتاب کن
خون دل ما را
یا حسین!
نوشتم «حسین»
یاد شهدا افتادم
در سه‌راهی شهادت
یاد لب‌های تشنه
یاد حنابندان
یاد بادگیرهای سورمه‌ای
یاد سربندهای سرخ
هیچ معلوم هست کجایید شهیدان؟!
دلم برادران دستواره می‌خواهد
برادران جمهور
دلم سخنرانی شما را می‌خواهد
حضرت آقا
در بالکن حسینیه‌ی امام خمینی
چقدر مصرع
زیاد شده علیه بیت
این روزها
چه تجهیزی
چقدر دشمن
چقدر نقشه
چقدر حیله
رسما شرق ابوالخصیب است
چقدر تیر
چقدر گلوله
چقدر خبر
چقدر درد
سلمنا!
به این می‌گویند امتحان الهی
از همه طرف می‌بارد
ببارد
ما خدا را داریم
خدای خنده‌های خرازی
خدای گریه‌های سلیمانی
خدای قایق عاشورا
خدای بچه‌های تخریب
خدای بسیجیان گردان حبیب
خدای صبحگاه دوکوهه
خدای پادگان حمید
به همین خدا قسم
ذره‌ای به تدبیر رهبرمان
تردید نداریم
ما آرامیم
در دل طوفان
و اگر قرار بود مشکلات
کمر انقلاب را خم کند
۴۰ ساله نمی‌شد
تنهاتر از عصر والفجر ۸ که نیستیم
هیهات!
مرد
از جزر و مد اروند
نمی‌ترسد
بی‌خود رجز می‌خواند ابلیس
نام عموی ما عباس است
مظهر وفاداری
می‌مانیم پای شما
حضرت آقا
زیر تیرباران دشمن
بیشتر می‌چسبد
دیروز
روزگار جنگ بود
و امروز
جنگ روزگار
و مگر در خیبر
چند تا بسیجی
خط مجنون را نگه داشتند؟!
و مگر در بدر
چند تا قایق عاشورا داشتیم؟!
خدا امروز هم معجزه را بلد است
«شرق» توهم زده
مشاوران خوبی دارد نتانیاهو!
غرب‌زده است دیگر!
چه می‌داند
رنگ سبز گنبد مسجدالاقصی
عالی می‌شود با رنگ سبز لباس سپاه
و‌ رنگ طلایی قبة‌الصخره
عالی می‌شود با پرچم طلایی حزب‌الله
سلام حاج‌قاسم
سلام سیدحسن
سلام حضرت سیدعلی
چفیه‌ات را عشق است…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴ دیدگاه

به نام «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان

وطن امروز ۲ مرداد ۱۳۹۷

نخستین بار نیست که «غریبانه» شهید می‌دهیم؛ آخرین بار هم نخواهد بود! «مریوان» نگین سبز انگشتر کردستان است که حتی زمان «کاک‌احمد» هم غریبانه شهید می‌داد! آن روزها هم کرد مدافع امنیت این مرز و بوم، هم سنی بود و هم شیعه! پس شهادت، تنها تجلی غربت ما نیست؛ جلوه وحدت ما نیز هست! آنجا که شیعه و سنی دوشادوش هم شهید می‌شوند، بلکه گروهک‌های جدایی‌طلب نتوانند ایران واحد و یکپارچه و متحد را بنا به خواست دشمن، تکه‌تکه و متفرق کنند! چند روز پیش که خبر شهادت این بچه‌ها را خواندم، ناخودآگاه یاد سرداری افتادم که دیری است مسافر «انتهای افق» شده! کجایی کاک‌احمد مهربان کردها؟! کجایی حاج‌احمد غیور ما؟! تو نیستی اما باز هم کردستان دارد شهید می‌دهد تا زریوار زیبا، همچنان متعلق به خاک ایران بماند! آه! الساعه یاد «مسیح کردستان» افتادم؛ شهید بروجردی که کردها خود این لقب را به ایشان داده بودند! داریم آیا ملی‌گراتر از شهدا؟! اصلا ملی‌گرایی به چیست؟! و مگر نه آن است که گذشتن از جان به خاطر حفظ تمامیت ارضی، آن هم لب لب لب مرز، مظهر بالاترین وفاداری به ملت است؟! بگذار رسانه‌ها حواس‌شان نباشد اما خدا که می‌بیند! حتی روزگار جنگ هم بودند روزنامه‌هایی که به قول شهید خرازی؛ جنگ را درشت می‌نوشتند، نه درست! و امروز هم قصه همین است! با دست نابکار لعین تکفیری، سر محسن حججی از بدن جدا می‌شود لیکن اینجا روزنامه زنجیره‌ای رنگ لوگو را با پرچم حرامیان ست می‌کند! و تا دیدند سردار محاسن‌سفید سپاه به شهادت رسید، زهر خود را ریختند و تیتر یک را اینگونه رفتند: «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد!» و همین که متوجه شدند کسی به کسی نیست، از ضرورت محاکمه حاج‌قاسم نوشتند! جرم؟! نگه داشتن دشمن در همان سنگرهای ابتدایی، بلکه لازم نباشد در خاک خودمان با بازماندگان شمر و حرمله بجنگیم! کجایی راوی فتح؟! دلم حزن صدای تو را می‌خواهد، زمانی که برای‌مان از مظلومیت شهدا می‌نوشتی! از قاسم و‌ رضا! از علمدار! از شب عاشورایی! حالا هم عیبی ندارد اگر رسانه‌ها خون مطهر شهدای ما را نبینند! خدا که می‌بیند! از نظر خدا و در نقشه خدا، هیچ رسانه‌ای رساناتر از خون شهید نیست! از اول خلقت تا الان، همه بوق‌ها را و همه بوق‌چی‌ها را و همه روزنامه‌ها را و همه پیج‌ها را و همه پست‌ها را و همه توئیت‌ها را با هم جمع کنید! هنوز هم غلبه از آن سیدالشهدایی است که از خون خود، بهترین رسانه را ساخت! و خون هر شهیدی، جوهر دیگری از آن قلم است که در رسانه حسین بن علی منتشر می‌شود! و اگر جز این بود، کجا شور عاشورا به شکوه اربعین می‌رسید؟! پس بگذار رسانه‌ها نبینند! خون خود همین ۱۱ شهید، کارش را بلد است! همچنان که چشم نافذ شهید سرجدا، کارش را بلد بود! همچنان که گلوی علی‌اصغر! مهم، تعداد شعبات یک تیر نیست؛ مهم آن است که اراده خدا چیست! خدا بخواهد، موسی را در کاخ خود فرعون بزرگ می‌کند! و آتش نمرود را بر ابراهیم، سرد و سلامت می‌کند! آن دم که حرمله، تیر سه‌شعبه را کشید، با خود می‌اندیشید تا ثانیه‌هایی دیگر کار کوچک‌ترین سرباز امام حسین علیه‌السلام تمام است ولی هنوز هم مادران، بر پیشانی نوزادان خود سربند علی‌اصغر می‌بندند! آیا آن لحظه تاریخی که امام عاشورا، خون علی‌اصغر خود را به آسمان پرتاب کرد، رسانه‌ای داشت جبهه حق؟! رسانه اما همان خدا بود! و آری! «ما رأیت الا جمیلا» هم کار خدا بود! دریاچه زریوار، زیباست اما امشب و فرداشب و هر شبی که از جوار زریوار، صدای خنده بچه‌ای می‌آید، یعنی یادمان باشد برای حفظ این شادی، جوانانی از جان شیرین خود دست شستند! سلام خدا بر این شهیدان که هم جلوه غربت شدند، هم تجلی وحدت! باز هم دشمن برود نقشه اختلاف بکشد میان شیعه و سنی! باز هم دشمن توهم بزند که جوان امروز، خالی از ایمان و امید و آرمان و انگیزه است! حتی در کشاکش فوران انواع و اقسام فساد که گویی تمام بر و بحر را فرا گرفته، هستند جوانان و بسیجیانی که عوض شهوت، در پی شهادت باشند! باید هم دشمن اینقدر کینه داشته باشد از بسیج و از پایگاه بسیج! اگر نبود جان‌برکفی این نهاد مقدس و اگر نبود هوشیاری جمیع نیروهای موظف به پاسداری از امن و امان تمام این آبادی، هر بخش ایران عزیز ما را گروهکی از این خاک می‌دزدید! و هیچ مهم نیست سلبریتی‌ها متوجه این مسائل باشند یا نباشند! علی‌اکبر و علی‌اصغر و قاسم و رضا و علمدار و پیران توپخانه، مگر با هشتگ ماندند که ما الان منت قشر بی‌هنر را بکشیم؟! و مگر پاکدامنی مریم، با هشتگ ثابت شد؟! و‌ مگر کلیم‌الله با کمک هشتگ، دریا را شکافت؟! حتی در شرق ابوالخصیب هم خبری از هشتگ نبود! اما آن علمدار را که الگو از علمدار کربلا می‌گیرد و با تمام وجود به «کفی بالله حسیبا» معتقد است، نمی‌بینی الا در حال لبخند! دست هم برود، طوری نیست! باز لب خرازی، تبسم را بلد است! شب‌های «کربلای‌ ۵» خبری از اینستاگرام نبود و تلگرام و هشتگ نبود، لیکن خدا بود! امروز هم خدا هست! این همان خدایی است که به‌واسطه شهادت، محمد بلباسی را به مردم ایران شناساند؛ یک پاسدار مازندرانی که اگر زلزله بیاید، پای کار مردم است و اگر سیل، باز هم! و اگر لازم باشد دشمن را بیرون مرزها نگه دارد، باز هم! یکی آن بالا هست که هوای مظلومیت بچه‌های ما را دارد! یکی آن بالا هست که همه طعنه‌ها را خوب می‌شنود! طعنه چقدر گرفت رفت! طعنه می‌خواست نرود! طعنه مدافعان اسد! اما این ۱۱ شهید اخیر که در خاک خودمان به شهادت رسیدند؛ پس چرا اینجا هم طعنه داریم می‌شنویم؛ طعنه سکوت؟! این نشان می‌دهد رنگ لوگوی زنجیره‌ای‌ها، با عرض معذرت، ست با بی‌شرفی است، نه لزوما با پرچم حرامیان! اینها همان نامردانی بودند که از لزوم بازنگری در زیارت عاشورا نوشتند ولی خدا جواب‌شان را با زیارت اربعین داد! دیوانه‌ها توهم زده‌اند با ۴ تا شبهه که «چرا پس از سوم خرداد، جنگ تمام نشد؟!» دفاع مقدس از چشم جوان امروز می‌افتد! فکر اینجا را نمی‌کردند که «احمد کاظمی» تا ابد در دل «محسن حججی» جاودانه است! دوست دارم رجز بخوانم! خیال‌تان راحت! تا زیارت اربعین به زیارت قدس شریف منتهی نشود، دفاع مقدس ما تمام نمی‌شود! بی‌شعورهای عاری از شرف، مثلا یادشان رفته که روز سوم خرداد، فقط خرمشهر آزاد شد، نه تمام جنوب و غرب! و مثلا یادشان رفته که واقعه مرصاد، اصلا و اساسا بعد از قطعنامه بود! شگفتا! اشک‌شان را در فردای مجازات منافقین مصمم به دشمنی، مکرر دیده‌ایم اما همین که ما در غم کاک‌احمد و سوگ مسیح کردستان، نم اشکی بریزیم، می‌شود ترویج غم و غصه! غم و غصه اما ارزانی خودشان! ما با شهدا زندگی می‌کنیم! شهادت آنقدر زیباست که چمران را از آمریکا می‌کشاند و می‌آورد روزی لبنان و روزی هم دهلاویه! حالا باز بروید در عینک «مصطفای خمینی» توپ و تانک، فتوشاپ کنید! حالا باز همه سعی خود را بکنید، بلکه احمدی‌روشن دیده نشود! لیکن به کوری چشم شما «مصطفای خامنه‌ای» هم مثل چمران، دانشور عرصه هسته‌ای شد و عاقبت هم شهید شد! چه چیزی را بنا دارید نبینید؟! چه مفهومی را می‌خواهید تخریب کنید؟! کدام بزرگ را می‌خواهید کوچک کنید؟! با کدام خدا به جنگ برخاسته‌اید؟! خدایی که دخل نمرود را با پشه‌ای درآورد؟! خدای شن‌های صحرای طبس؟! خدای مردمک چشم حججی؟! خدای این ۱۱ شهید؟! سال ۸۸ در تهران، ابواب‌جمع مدعیان دروغین اصلاحات، به پایگاه بسیج حمله کردند و امسال هم گروهک پژاک در مریوان! و این، نه نخستین پیوند افسادطلبان با گروهک‌های تروریستی است، نه آخرینش! واقعیت آن است رنگ لوگوی زنجیره‌ای‌ها با پرچم همه گروهک‌های بی‌منطق، ست است! صدالبته وحوشی که انتخابات را تنها به شرط برد می‌پذیرند، باید هم هماهنگ با گروهک‌های ضاله باشند! لیکن آرزوی ما این است که هم‌‌آهنگ با شهدا باشیم! نوشتم «آهنگ» و دلم پر کشید برای نوحه «آهنگران» در ابتدای «روایت فتح» قسمت «علمدار»!‌ ای جانم! یعنی من عاشق موسیقی تیتراژ روایت فتح هستم! می‌بینید! حتی این مجازستان کوفتی پر از هشتگ هم نتوانست ذائقه ما را عوض کند! از بس تخریب کردید «راهیان نور» را، این هم نتیجه‌اش! رسما «مجنون» شده‌ایم! آری! ما در همین چهارراه ولیعصر، بارها و بارها آغوش گرم مادران شهدا را برای جگرگوشه‌های خود دیده‌ایم؛ چه موسم اعزام به جبهه، چه هنگام برگشت لاله‌های خونین! ما مادر کاک‌احمد را داریم! ما «زینب» را داریم که به ما یاد داد؛ مادام که خدا هست و مادام که خون خدا، جز زیبایی نباید دید! ما کجا شهیدی دیدیم، الا آنکه نگوییم؛ السلام علیک یا اباعبدالله…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵ دیدگاه

دوهزارمین متن وبلاگ «قطعه ۲۶»

ح‌سین ق‌دیانی: هنوز ۱۰ ساله نشده‌ای که برایت ۲۰۰۰ مطلب نوشته‌ام! ۲۰۰۰ مطلب، عدد کمی نیست؛ آن‌هم مطالبی عمدتا مطول و بلندبالا! فکر می‌کنم با هر متن، مثل یک مادر برایت لالایی خوانده‌ام که خوب بخوابی در آغوش گرم کلمات! حق بده که هرگز برایت کم نگذاشته‌ام، چه وقتی ۱۰۰۰ تا کامنت داشتی، چه وقتی ۱۰ تا! اسم خوبی هم برایت گذاشتم؛ «قطعه ۲۶» تا هروقت خواستم صدایت بزنم، با عشق باشد! یادت هست با کوفتی‌ترین نت ممکن، کلی صبر می‌کردم تا رفرش شوی؟! یادت هست شب حمله‌ی سبزها که تا صبح، بیدار بودم تا مبادا احساس تنهایی کنی؟! یادت هست کامنت خصوصی «سیداحمد» را برای شب میلاد حضرت عیسی؟! یادت هست مخاطبی داشتیم به اسم «مهساسرخ‌پوست» که باری در جواب کامنتش درآمدم: «این چه اسمیه؟! این چه کامنتیه؟!» الان اما راستش را بخواهی آن شور قبلی را ندارم! تو همان «قطعه ۲۶» باقی مانده‌ای ولی من هم اگر چه همان «حسین قدیانی» باقی مانده‌ام لیکن افتاده‌ام در سراشیبی! با روحی مجروح! اجازه بده تو را از بعضی‌ها بیشتر دوست داشته باشم! تویی که با صبرت، همیشه مرا تحمل می‌کردی! و هنوز هم تحمل می‌کنی! و هنوز هم درک می‌کنی و می‌فهمی که فی‌المثل چرا در مقطع فعلی، این همه خطرناک می‌دانم دمیدن در تنور دوگانه‌ی باحجاب و بی‌حجاب را! راستش دیگر برایم مهم نیست که زیر متن‌هایم «به» می‌گذارند یا «اح»! مهم که هست اما مهم نیست! هیچ منت‌شان را نمی‌کشم! و عین آب خوردن، بلاک‌شان می‌کنم! خیلی نامردند! هر چه هست، نام‌شان! حزب‌اللهی یا حزب‌اللهی‌نما! کم یا زیاد! من برای دل خودم مطلب می‌نویسم، نه حتی برای خدا! چرا ریا؟! حالا ولش کن! این، سلام دوهزارم من است به تو که وبلاگم باشی! قطعه‌ی دوست‌داشتنی ۲۶ که برایش ۲۰۰۰ بار غش کرده‌ام تا حالا! ۲۰۰۰ بار رقصیده‌ام تا حالا! کمی رنجور شده‌ام این روزها! کاش حالم بهتر بود برای این جشن بی‌ریا! جشن ۲ نفره‌ی من و خودت! یک چند روزی اما دوست دارم نباشم! تا به حال از تو مرخصی نگرفته بودم؛ پس قبول کن! قبول کن و از یک تا دوهزار بشمار تا ببین همین شمردنش چقدر طول می‌کشد! بیا نزدیک‌تر! دوست دارم بوسم کنی! دوست دارم بغلم کنی! دوست دارم الان گریه را در آغوش گرم تو! اشک‌هایم را بشمار و همین که به قطره‌ی ۲۰۰۰ رسید، خیلی آرام در گوشم بگو؛ «دوستت دارم عزیزم!»

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۵ دیدگاه

باید به شریعت برگردیم

وطن امروز ۲۳ تیر ۱۳۹۷

حریت بسیار خوب است اما آفتی هم دارد؛ ضدیت ناخواسته با حق و تعارض باز هم ان‌شاءالله ناخواسته با شریعت! مراقبت از این آفات، آنقدر مهم است که باری رهبر انقلاب حتی آفت بصیرت را هم برشمردند؛ غرور! القصه! ناظر بر دست‌فرمان صریح اما ناصحیح شماری از دوستان که خود را دلسوز دین هم می‌دانند، سئوالی می‌پرسم از حضرات: «پس چرا وقتی دولت فعلی، آن هم با سست‌ترین ادله مکرر من و ما را روانه محکمه می‌کند، مدعی نمی‌شوید تا وقتی دزدی و اختلاس هست، چرا گیر دادن به اصحاب نقد؟! و چگونه است که فقط هنگام دست‌گذاشتن روی مفاسد اخلاقی، سروکله دزدی و اختلاس پدیدار می‌شود؟! آیا وقتی فلان روزنامه‌نگار متعهد یا بهمان خبرنگار منتقد روانه دادسرا و دادگاه می‌شود، احیانا هیچ غارتگر بیت‌المالی نیست که محاکمه‌اش در اولویت باشد؟!» در نقد قوه‌ قضائیه و صداوسیما صدالبته سخن بسیار است، همچنان که درباره مفاسد اقتصادی اما خوب است به بهانه آزادگی، ریل‌گذار مفاسد اخلاقی نشویم، گناهی عمومی و فسقی علنی را کوچک نبینیم و فقط یک بخش از اسلام را برجسته نکنیم! وکیل‌مدافع رقاصه‌ها شدن به اسم جذب حداکثری، نه حریت که دوری توأمان از هویت و شریعت است! حریت یعنی آنکه علم نقد بر سر دست‌اندرکاران بلند کنی که کاسبی با غرائز جوانان هم آیا شد کار؟! تو از مردم، رأی و از نظام، آن هم نظامی اسلامی، امکانات گرفته‌ای که برای جوان جامعه، زمینه اشتغال و ازدواج را فراهم کنی و او را در مسیر بندگی خدا ماندگارتر کنی یا همان را تکرار کنی که رسانه دشمن می‌خواهد؟! گمانم همه باید به شریعت برگردیم! از آن روحانی دلسوز که بعضا دچار افراط و تفریط می‌شود و در کشاکش این همه دعوت به «بی‌حجابی اجباری» دغدغه‌مند «حجاب اجباری» می‌شود، تا من نویسنده و توی خواننده و آن مقام کشوری! والله خوب است هر از چند گاه، به جای سیاست، از شریعت بنویسیم؛ از اینکه احکام الهی متکی به خیرخواهی خالق برای مخلوق است! آری! «حجاب» خیرخواهی خدا برای زن و زندگی و جامعه و خانواده و صدالبته مرد است! همچنان که «حفظ چشم» خیرخواهی خدا برای مرد و زندگی و جامعه و خانواده و صدالبته زن است! اگر طلاق زیاد است و اگر فساد زیاد است و حتی اگر دست‌اندازی به بیت‌المال زیاد است، یعنی دوری جامعه از شریعت! شریعت اگر مبنای کار باشد، نه مسئولی حقوق نجومی می‌خواهد، نه جوان جامعه آزادی را با فسق و فجور عوضی می‌گیرد! دلسوز دین هم نمی‌آید مدعی شود تا حقوق نجومی هست، چرا ال و بل! وزیر مملکت هم نمی‌آید ماله‌کش همه‌رقم فساد؛ اعم از اقتصادی و اخلاقی شود! اینکه با وجود آستینی خالی، حاج‌حسین خرازی باز هم در شرق ابوالخصیب، دنبال نگه‌داشتن خط بود، علت آن بود که ابتدا خط شریعت را و خط بایدها و نبایدهای دین را در دلش زنده نگه داشته بود! اسم این نظام، جمهوری خالی نیست؛ جمهوری اسلامی است! «اسلامی» یعنی در حوزه اقتصاد باید دنبال عدالت باشیم و در حوزه فرهنگ باید دنبال هدایت! رها کردن جوان در منجلاب فساد و سخن بر مدار خوشامد نفس، آیا خدمت به جوانان این دیار است؟! واقعا اگر قرار بر توجیه هر گناهی بود و اگر قرار بود یک در هزار هم دستگاه قضا نتواند مانع برهنگی‌های هدایت شده از سوی دشمن باشد، اولا چرا انقلاب کردیم؟! ثانیا چرا می‌گوییم جمهوری اسلامی؟! ابتدای متن گمانم خوب گفتم! آیا قاضی از امثال من، این دفاع را محکمه‌پسند می‌بیند که وقتی دزد هست، چرا قلابت روی قلم حقیر گیر کرده؟! پس حرف را زیاد نکنم و مجددا بنویسم که تا وقت هست، خوب است همه به شریعت برگردیم! دین وقتی از مسئول مملکت، چیزی می‌خواهد و اگر از زن و اگر از مرد و اگر از اهل قلم و اگر از کارمند و کارگر، همه و همه بیانگر مهربانی خداوند منان است! خیلی از ماه رمضان نگذشته! قول نداده بودیم آیا به خدا در لیالی قدر که خط بکشیم دور گناه را؟! قول نداده بودیم آیا به خدا در آن شب‌های روشن‌تر از روز که حواس‌مان بیشتر به شریعت باشد؟! دم آن مسافرکش موتوری خیابان شریعتی گرم که تا دید وقت اذان است، وضویی ساخت و رفت دنبال نماز، در حاشیه همان خیابان! چیست حالا وظیفه نظام و تکلیف دولت در قبال دختر و پسر و زن و زندگی این موتوری؟! آن هم نظام اسلامی و دولت جمهوری اسلامی؟! و آیا زیبنده است که مسئول مملکت، خودش بلندگوی شبهه باشد؟! و آن ملبس دلسوز هم به نوعی دیگر؟! نکند توهم زده‌ایم ما از خدا و شریعت الهی هم بیشتر می‌فهمیم؟! طرفه حکایت اینجاست؛ توهم فهم بیشتر، این بلاها را بر سر ما آورده! پس بیاییم به جای «تَکرار سیاست» اندکی هم دل‌مشغول «تکرار شریعت» شویم تا هم خدمت میسر شود و هم هدایت! پولش را ندارم و الا با وجود نظر نه چندان مساعدم نسبت به این همه همایش، یک همایش بزرگ برگزار می‌کردم با این عنوان: «خدا خیر ما را می‌خواهد!» هان ‌ای زن جامعه! نامردانی که تو را برای هوس خود می‌خواهند، خیر تو را نمی‌خواهند! خیر تو را آن خدایی می‌خواهد که اول، انسان می‌بیندت، بعد زن! نه ناجوانمردانی که فقط تن! بیاییم برگردیم به شریعت! قول داده بودیم به خدا! به خدا قول داده بودیم! دیر نیست کاسه عمرمان لبریز شود و ما بمانیم و اعمال‌مان! وای از آن روز! وای از لحظه مرگ…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۲ دیدگاه