شرمنده شماییم یا حضرت صادق

وطن امروز ۲۰ تیر ۱۳۹۷

گمانم هدف همه توطئه‌ها و حرمت‌شکنی‌ها این است؛ ابتدا دل‌مان را بشکنند، آنگاه امیدمان را و در نهایت ایمان‌مان را! و در این صورت، انسان مأیوس گیرم دغدغه‌مند، چه سودی برای خدا دارد، چه نفعی برای جامعه؟! ۴۰ سال بعد از انقلاب اسلامی و قریب ۱۴۰۰ سال بعد از انقلاب عاشورا اما باید گفت که ما نیز، آن نوگل بهاری نیستیم که با بادی بشکنیم! آن روز که آن پیامبر الهی در زمین خشک، مشغول ساختن کشتی بود، اینستاگرام نبود ولی تمسخر و توهین و هرزگی و سخن شلوغ و حرف دروغ، آن روز هم بود! و ما اگر قرار بود گناه فرزند را پای پدر بنویسیم، به گواهی قابیل باید ضد آدم می‌شدیم و مستند به پسر نوح، مخالف نخستین پیامبر اولوالعزم! فلان کسکی که نسبتکی با امام دارد، ما را از چه چیز می‌ترساند؟! آیا ما عاشق خمینی شدیم، به خاطر نوادگانش؟! که حالا تداوم عشق ما به روح‌الله، گیر کرده باشد در دست‌انداز زندگی اشرافی بعضی‌ها؟! این درست که آخرالزمان است و به مدد همین مجازستان، پیچیدگی فتنه‌ها، هر روز بیش از روز پیش می‌شود لیکن ایمان و اراده‌ و صبر و بصر ما هم آنقدر سست نیست که دشمن‌دوستان توهم زده‌اند! ما ماندگارتر از این حرف‌هاییم پای ولایت! و ماندگاری ایمان ما را از رقص در شب شهادت نترسانید! اینکه خب! بی‌حرمتی است و قطعا محکوم است و واقعا جا دارد معطوف به دست‌اندرکارانی که عوض انجام کارشان من‌جمله فراهم کردن زمینه اشتغال و ازدواج جوانان، خواسته یا ناخواسته مروج بی‌حیایی‌ها و مبلغ بی‌حرمتی‌ها می‌شوند، پناه به خدا ببریم بلکه زودتر بقیةالله را بفرستد، لیکن ما شاهد عاشقانه‌ترین رقص‌ها هم بوده‌ایم؛ در سه‌راهی شهادت کربلای ۵ که همه‌ شب‌هایش شب شهادت بود، هیچ شهیدی بر زمین نمی‌افتاد الا آنکه قبلش، لحظاتی پیش معشوق برقصد! گفت: «ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم، در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم!» رقص پروانه با بال سوخته، نزد شمع محبوب کجا و بی‌عفتی کجا؟! خسته از محافل عیش و نوش، دلم «محفل عاشقان» می‌خواهد! کجایید شب‌زنده‌داران گردان حبیب؟! کجایید سواران قایق عاشورا؟! کجایید بچه‌های کمیل؟! کجایید مردان بی‌ادعا؟! والله کار از حسرت گذشته است؛ رسما داریم به شما حسادت می‌کنیم! و با دلی غمگین اما هنوز هم امیدوار ادامه می‌دهیم راه‌تان را ان‌شاءالله! نوشتم «دلی غمگین» چرا که کار این حرمت‌شکنی‌ها، شکستن دل است و از «امیدواری» نوشتم، چرا که احتیاج دل شکسته به امید، فزون از هر دلی است! و از قضا هنر آن است که دل محزون، سرشار از امید باشد! و ما تجسم امیدیم، آن هم در عصری که اسلحه یأس مدام تیر می‌اندازد! شعار هم نمی‌دهیم! شور و شعور عاشورا اگر بند چهار تا شبهه و تحریف و متلک بود، در همان مجلس یزید، حسین بن علی علیه‌السلام باید برای همیشه می‌مرد اما خدا چنان نگاه بصیری ارزانی چشم اهل معرفت کرده که حتی در ورای جور زمان و زخم زبان نیز، جز زیبایی چیزی نبینند! با افتخار، الگوی ما یک زن است! یک شیرزن! بانویی که کوهی از مصیبت و رشته‌کوهی از حرمت‌شکنی هم نتوانست خللی در اراده‌اش وارد کند! بانویی که ایمانش به خدا بود! و خدا اینگونه تقدیر کرده بود که سیدالشهدا با شهادتش نه‌تنها نمیرد، بلکه غوغا کند در عالم! واقعیت آن است که علیه هیچ روزی اندازه‌ روز عاشورا، دشمنی نشده اما خدا جواب شیاطینی را که عاشورا را و زیارت عاشورا را نمی‌خواستند، با اربعین و زیارت اربعین داد! تا خدا خداست، مصاف با معصومین دیگر هم، تنها نور آفتاب‌شان را بیشتر می‌کند! اگر قرار بود سنگ ابلهان، نورافشانی صوت و صورت امام را خاموش کند، دیگر خبری از نام «محمد» صلوات‌الله علیه نبود! کم سنگ خورد پیامبر خاتم؟! کم بی‌حرمتی دید محمد امین؟! کم دشنام شنید؟! کم زخم زبان خورد؟! بگذار فاش بگویم که «امام صادق» نام تمام مساجد ما است و اگر قرار بود با حرمت‌شکنی، قال‌الصادق علیه‌السلام به گوش ما نرسد، زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس، مناسب‌تر بود! امامی که هم‌عصر با هر دو حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس بود، تا امروز که آخرالزمان باشد، سفره درس و بحث‌شان دائر است! و جنگ‌ با چنین خورشیدی، تنها مایه روسیاهی بیشتر هتاکان می‌شود! اما خدایا! شکایت را نزد تو می‌آوریم که تمسخر و توهین و افترا و دروغ و حرمت‌شکنی هست اما دست‌مان از دامان نوح کوتاه است! کاش تاریخ، داستان ما را با غم و غربت و درد و رنج مضاعف بنویسد! قابل عرض برای توی مخاطب این سطور اینکه از یاد نبریم توطئه معاویه کاری‌تر و مکرش پیچیده‌تر بود اما امام معصوم از آن‌رو علیه یزید دست به قیام زد که فسق او را علنی‌ و فساد او را آشکار می‌دید! پس نگاه روشنفکرانه اما لوس یا دیدگاه کمونیستی ممنوع! فساد، فساد است! تخلف، تخلف است! راننده‌ای که چراغ قرمز را رد کرده، نمی‌تواند مدعی باشد چون در مملکت، دزد و هرزه و عیاش و هیز و بدکاره هم هست، پس با او برخورد نشود! اینجا، هم جا دارد گله‌مند از بعضی دولتمردان باشیم، هم از بعضی دوستان که با تشخیص غلط مسئله، به جای رفع شبهه، شبهه‌افکنی می‌کنند! شگفتا! قوه‌ قضائیه با مفسد اقتصادی برخورد می‌کند، وزیر دولت، طوری جبهه می‌گیرد کأنه وکیل‌مدافع زالوصفتان است! آن‌وقت همین قوه، خدا نکند یک در هزار، دست روی فلان هرزگی بگذارد! همه جا را پر می‌کنند که تا وقتی دزد هست، چرا رقاصه؟! BBC هم می‌آید کمک‌شان! کمک کی؟! بعضا وزیر دولت! بعضا وکیل ملت! یعنی همان کسانی که از آنان توقع کار و خدمت می‌رود، نه خیانت و دشمن‌شادکنی! آیا خجالت‌آور نیست که محصول کار و ماحصل کارنامه بعضی‌ها رشد فساد و اباحه‌گری باشد؟! بعد هم که گله‌ای می‌کنی، عینا همان موضع اپوزیسیون را تحویلت می‌دهند! در بسیاری از پرونده‌های اقتصادی که جرم طرف آشکار است، دستگاه قضا را می‌زنند و مجرم مربوط را تا حد کارآفرین هم بالا می‌برند! در پرونده‌های اخلاقی و اجتماعی اما هروقت قوه قضا را مشغول رسیدگی می‌بینند، فی‌الفور دور برمی‌دارند که قر کمر را نبین و اختلاس را ببین! روی صندلی همین نظام، سخن دشمن را رله می‌کنند و عوض خدمت، به خیانت مشغولند و در ضمن، با کمال وقاحت، شاکی هم هستند که چرا آزادی نیست! گویی آزادی یعنی اینکه مدیر مملکت به جای انجام تکالیفش، هم در بوق همه رقم فساد بدمد، هم مقابله با هر فسادی را به نحوی تخطئه کند، هم خوراک بدهد به دشمن! من این را مستند به برخی اظهارات بعضی وزرا می‌گویم؛ آیا نظامی هم مظلوم‌تر از نظام جمهوری اسلامی پیدا می‌شود؟! واقعا در کدام نظام از نظام‌های موجود، این همه اجازه می‌دهند به مدیر و وزیر و وکیل که رسما و علنا همان را بازی کند که دشمن می‌خواهد؟! و دقیقا سر همین مسائل است که ما گاه حتی منتقد نظام می‌شویم که خب! کمی سفت‌تر بگیر! یا نقدهای‌مان به شورای نگهبان! آیا دولت جمهوری اسلامی، کرسی آزاداندیشی دانشگاه است که عوض خدمت، فقط داریم نظریه می‌بینیم؟! آن هم همان نظرات دشمن! پرسش اساسی این است: آیا در مقابله با فساد اخلاقی و ترویج بی‌بندوباری، میان نظام اسلامی و نظامات دیگر، احیانا قائل به هیچ فرقی هستید یا نه؟! و مرا باش که توهم زده‌ام توی وزیر مثلا، این چیزها را نمی‌دانی! و به خیال خودم دارم شبهاتت را رفع می‌کنم! صدالبته جمهوری اسلامی در مواجهه با مسائل اخلاقی، همیشه سخن از اعتدال گفته و مکرر دیده‌ایم که افراط و تفریط در این زمینه، عمدتا راست کار حضرات چپ بوده؛ روزی دیوارکشی در کلاس درس دانشگاه اما امروز، شاباش هم می‌دهند با مواضع شاذشان به رقاصه‌های عریان مجازی! مأموریت شما فراهم کردن زمینه کار و خدمت و پیشرفت و رفاه و ارتقای مادی و معنوی نسل جوان است یا کاسبی با غرایزشان؟! وظیفه شما فراهم کردن شرایط اشتغال و ازدواج برای جوان است یا هموار کردن بساط فساد و انحراف؟! آیا از تنبلی و بی‌مسئولیتی و ناکارآمدی به هرزگی پناه می‌برید؟! دولتمرد اگر این است، خدایا! پناه به تو می‌بریم! و آری! هر چند این چیزها را پای نظام نمی‌نویسیم، لیکن شدیدا و اکیدا متوقعیم از نظام که بعضی از این شبه‌دولتمردان را سر جای خود بنشاند! در مثل مناقشه نیست! وارد هر قهوه‌خانه‌ای هم که بشوی، عاقبت ۴ تا مقررات می‌بینی! این را بکن و آن را نکن می‌بینی! اینجا اما در اوج صدمه مردم از مفاسد اقتصادی، وزیر مملکت عوض آنکه هوای عدل و عدلیه را داشته باشد، نگران جان و آبروی مفسدان است! بعد همین‌ها، وقت مقابله محکمه با مفسد اخلاقی، قوه را حواله می‌دهند به این جمله گوهربار که تا دزد هست، چرا رقاصه؟! تو که تا دیروز داشتی برای خوش‌رقصی دزدها هم شاباش می‌دادی! چندچندی با خودت؟! چندچندی با خون شهدا؟! نظاما! رونوشت این متن، با تو عزیز است و الا ما به صم بکم عمی بودن بعضی‌ها هیچ‌ شکی نداریم! گیر اینها پست و سمت نیست! با پست و سمت، اپوزیسیون‌تر هم می‌شوند! گیر جماعت، در وجدانی است که ندارند! خدایا! به حق خون مطهر شهدا، پرده از تزویرشان بکش! به خودت قسم، همه میل ما این است که هرچه فریاد داریم بر سر دشمن بکشیم اما وای از آن روز که دشمن، نفوذ کرده باشد در دل بعضی حضرات! گاهی جمله‌شان را که می‌خوانیم، حتم می‌کنیم از «صدای آمریکا» باشد ولی به گوینده که توجه می‌کنیم، مع‌الاسف صدای آمریکا را در حلقوم و حنجره مسئول خودمان می‌بینیم! و من، این همه را نوشتم، فقط برای همین جمله آخر! اگر ما نیز مروج فسق علنی و فساد عمومی باشیم؛ چه اقتصادی و چه اخلاقی، چه فرقی داریم پس با بنی‌امیه و بنی‌عباس؟! این، شرح مشروح شرمندگی ما پیش شماست یا شیخ‌الائمه! بر ما ببخش…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

ما اسیرتریم!

ح‌سین ق‌دیانی:

از بس زنده‌ای، حُسن پرستیدنت این است که به انگ «مرده‌پرستی» ختم نمی‌شود! اما خب! حق می‌دهم به این که جماعت، هیچ تلاشی برای آزادی‌ات نمی‌کنند! دیروز نکردند و امروز هم نمی‌کنند! وزارت خارجه، سپاه، شمخانی، ولایتی، ظریف، هیچ کس! آزادی تو، حاشیه‌ی امنیت خیلی‌ها را به خطر می‌اندازد! و البته که ما هم ترجیح می‌دهیم تو همان در بند اسرائیل باشی تا کنج اوین! نه! در یک جوی نمی‌رفت آب تو، با این روحانی! هیچ رقمه! و در هیچ موقعیتی! این را همه می‌دانند! نمی‌بینی که حتی یک خیابان درست‌حسابی هم در پایتخت جمهوری اسلامی به نامت نیست؟! نمی‌بینی در فیلمت، هیچ اشاره‌ای نشد به بغضت علیه بنی‌صدر؟! و بگذار فاش بگویم که هنوز هم در سپاه، از همه جا مظلوم‌تری! مثل همان روزگار جنگ! آری! مثل همان روزگار جنگ که سرداران شهرستانی، هیچ با تو حال نمی‌کردند! این درست که ناظر بر «زندگی» امکانات تهران را هیچ کجا ندارد اما ناظر بر «جنگ» قصه فرق می‌کرد! آن‌قدر که حتی تو هم، چوب تهرانی بودن را مکرر خوردی! و هنوز هم داری می‌خوری! بزرگ‌راه وصل‌کننده‌ی شرق و غرب تهران به هم، اگر از شرق تا مشهد برود و از غرب تا تبریز، باز هم در هیچ حدفاصلی، نام تو را نمی‌گذارند! و این مهم، قالیباف و نجفی ندارد! اجازه دارم دعا کنم که هیچ وقت آزاد نشوی؟! اجازه دارم هوای اعصابت را داشته باشم؟! اجازه دارم دوست نداشته باشم که مثل روزگار جنگ، مجبور باشی یک روز هم‌لباسی‌هایت را بزنی و دگر روز ملبسین به لباس روحانیت را؟! اجازه دارم تنها و تنها خدایی را بپرستم که شیر را در زنجیر دشمن، بیش‌تر می‌پسندد تا اسارت دوست؟! پس همان به متوسل بمانم به سرداری که نیست؛ سرداری در «انتهای افق» که هرگز دست عوضی‌ها را نبوسید! غرور مقدس بچه‌ی کف بازار تهران را عشق است که آخرش هم راضی به ازدواج نشد! و من، فرزند شهیدی از شهدای پا به رکابت، عمدا این متن را جوری نوشتم که جز مادرت، به همه بربخورد! به قول حضرت پرزیدنت که «مرگ بر اسرائیل» روی موشک‌های تولیدی «دولت با تفنگ» را مانع لغو تحریم‌ها خوانده بود، «به جهنم»! سردار! قریب ۴۰ سال است این‌جا نیستی! خیلی چیزها تغییر کرده! بعید می‌دانم سکه‌ات خریدار داشته باشد! دیگر بنی‌صدرها، بنی‌صدرهای ۴۰ سال پیش نیستند! فرار نمی‌کنند؛ فراری‌ات می‌دهند! چقدر دروغ! چقدر نفاق! چقدر وعده! چقدر مصلحت! هر جا هستی، سنگرت را خوب حفظ کن سردار! این‌جا خبری نیست، جز حباب! ۲۰ تومانی‌های آبی جهاد سازندگی را یادت هست؟! کشاورزانش له شدند زیر لاستیک BMW نوادگان امام! حالا ما اسیرتریم یا تو؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳ دیدگاه

به نام خدای یکتا

دشمن در «روزگار جنگ» چشم حاج‌حسین را هدف گرفت تا کور شود اما خدا همان دیده‌ها را بدل به دیده‌بان «جنگ روزگار» کرد تا راوی مهربان جبهه، محرم درد مردم کف بازار نیز باشد! آری! به کوری چشم دشمن، رزمنده‌ی دیروز و امروز و فردای انقلاب اسلامی، نه فقط با چشمان خود می‌بیند، بل‌که دیده‌بان بینای مشکلات ملت هم شده است! با خود می‌گفتم؛ حاج‌حسین‌های انقلاب، چقدر ناب و زلال و مردمی و بصیرند! اگر دیروز در شرق ابوالخصیب، آستین بی‌دست حاج‌حسین خرازی، دل آوینی را ربوده بود، امروز در خط مقدم بازار، این مردمک چشم همیشه روشن حاج‌حسین یکتا است که از من و ما دل‌ربایی می‌کند! خدایا! تو را سپاس بابت نعمت حاج‌حسین‌های انقلاب اسلامی که حتی با وجود جان‌بازی هم، همیشه سنگر را حفظ می‌کنند! کجا خامنه‌ای تنهاست، وقتی خداوند، همان چشم مورد غضب دشمن را از کوران جنگ حفظ می‌کند و بصیرتر از قبل، هم در اختیار جبهه‌ی حق قرار می‌دهد، هم در خدمت جعبه‌ی جادو؟! اما نه! جادوی اصل کاری، چشم حاج‌حسین است! چشمی که در جنگ، تیر خورد لیکن هنوز هم می‌بیند تا دیده‌بان فتنه‌های گرم و آتشین تیر باشد! الساعه دلم مارش «روایت فتح» می‌خواهد! صدای ماندگار طپش قلب! آهنگ آهنگران! سرود «اسوه‌ی شب‌شکاران»! والله تکرار حزب‌الله، دیدنی‌تر و مردمی‌تر است؛ آن‌جا که «حسین یکتا در بازار» تکرار «حسین خرازی در کارزار» می‌شود! و کیست که نداند «تِکرار خدمت» بسی مؤثرتر از «تَکرار سیاست» است! برخیز سید شهیدان اهل قلم! برخیز قاسم! برخیز رضا! برخیزید و ببینید که جنگ هنوز تمام نشده! و هنوز دارد تیر می‌خورد چشم‌های مجروح رزمنده‌ی انقلاب از ضدانقلاب! نه! ما حاج‌حسین‌های انقلاب اسلامی را تنها نمی‌گذاریم! برای ما «قاسم سلیمانی» در هر روزی و در هر جبهه‌ای، همان حاج‌قاسم جبهه‌ی کربلای ۵ است! و هنوز هم این بسیجی است که دل به دریای بازار می‌زند تا به هزینه‌ی طعنه شنیدن از منافقین، مردم را با دردشان تنها نگذارد! این روزها می‌دیدم که تیر گروهک بدکاره، چه نانجیب، چشم حاج‌حسین یکتا را نشانه گرفته! فحش پشت فحش! دروغ پشت دروغ! لیکن چه باک؟! تو بگذار چشم هم‌چنان بینای حاج‌حسین، کور کند و عصبانی کند منافقین را! قدرمسلم، خدا از فتنه‌های تیر، بالاتر است! این همان خدایی است که در مسجدی به نام «ابوذر» و دقیقا در همین ماه «تیر» نگه داشت آن دستی را که باید! حاشا که با جراحت، دست از کار بیفتد! و با زخم، چشم از دیده‌بانی! و با شهادت، بهشتی از بت‌شکنی! هنوز هم «ای آمریکا! از ملت ما عصبانی باش و از این عصبانیت، بمیر!»

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵ دیدگاه

میم مثل مارادونا

ح‌سین ق‌دیانی:

هی دیگو!
با همه‌ی خل‌بازی‌هایت
هیچ وقت
فقر فقرای آرژانتین را
ننوشتی پای حواریون
و توهم نزدی
تمام مشکلات بشریت
حتی معضل لاینحل بدل مسی
تقصیر مجسمه‌ی مریم است
دمت گرم
که معتاد هم شدی
اما
سلبریتی نه!
این‌جا
مشتی شوت‌بالیست
که وجودشان در ترکیب
ضامن هر بدبختی است
و چرک ناخن انگشت کوچک پای چپ تو هم نمی‌شوند
ریشه‌ی مشکلات ما را
در سفر به کربلا می‌خوانند
و دفاع از قدس
که رهایی‌اش
آرزوی مشترک مهدی ما
و مسیح شماست
بی‌سوادها
عوض فحش به رأی خود
راه اربعین را می‌زنند
که راه همه‌ی پیام‌بران است
راه همه‌ی خوب‌ها
راه مردان مبارز
مثل این می‌ماند که…
چطور بگویم؟!
فرض کن قیمت ماست
در پایتخت کشور تو
بکشد بالا
و ابلهی آرژانتینی
تقصیر را بیندازد گردن خال روی بازی تو
که چرا چه؟!
چرا چگوارا؟!
هی دیگو!
خوب شد این زپرتی‌های تیله‌باز
مارادونا نشدند
و الا خدا را می‌بستند به رگ‌بار
کوه رأی خودشان
موش زائیده
مقصر را می‌کنند گنبد سیدالشهدا
و مدافعان حرم زینب
القصه!
دیشب خواب مریم را می‌دیدم
خوش‌حال بود
و داشت برای رزمندگان ما
پیشانی‌بند «یا زهرا» می‌بست
و مطمئن بود
فرزندان فاطمه
محافظان حریم کلیسا نیز هستند
هی دیگو!
تو هم آیا
درباره‌ی همه چیز نظر می‌دهی؟!
تو هم آیا
جملات عیسی را به فلان کهنه‌مرد تاریخ دیارت نسبت می‌دهی؟!
نه!
تو شاید هنوز هم گاهی
ماری‌جوانا مصرف کنی
ولی هرگز
به بی‌شرفی اعتیاد نداری
ما این‌جا
اسطوره‌ای داریم
که به جای بازیکن حریف
وجدان خودش را دریبل می‌زند
آن‌هم دوطرفه
هی دیگو!
چند خط برو بالاتر
و‌ از «اسطوره»
«الف» را بردار
و «چ» را بگذار جایش
احسنت!
چسطوره‌های ما
گند را خودشان زده‌اند
حالا اباطیل می‌بافند
والله خوب شد
در عالم فوتبال
یک‌هزارم تو هم نیستند
و الا
کعبه را به منجنیق می‌بستند
چون در خرم‌شهر
آب نداریم
اما
ویلای خودشان
باید سالم بماند
و ژیلای خودشان
و سگ‌شان
که «مهناز» نامی است
حتی اگر
تمام ارومیه
خشک شود
هی دیگو!
تو چه جانوری بودی
این‌ها چه جانورانی هستند
تو با دست خدا
در سیاست
دخالت می‌کردی
و چرچیل و تاچر را می‌کشتی
و این‌ها
با دست کثیف رأی خودشان
با فلانی تا ۱۴۰۰
بی‌ادبی‌اش گردن من!
با انگشتان دستت
هر علامتی خواستی
حواله‌ی‌شان کن
به خدا خوب شد
فوتبال تو را ندارند
و الا
تا الان
و این بار دیگر جدی
به صلیب می‌کشیدند مسیح را
که چرا دوغ، گاز ندارد!
و یا چرا
گاز، دوغ ندارد!
آن از فوتبال‌شان
این هم از سیاست‌شان
نه آقاجان!
مشکل از کاظمین نیست
از مدافعان حرم هم نیست
از این متن هم نیست
مشکل این است؛
تا ۱۴۰۰
گفته بودی با کی؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶ دیدگاه

من یک سلبریتی هستم!

ح‌سین ق‌دیانی:

آری!
من یک سلبریتی هستم
و معتقدم
اگر سپاهی‌ها حقوق نمی‌گرفتند
محرمی و قلعه‌نویی
دعواشان نمی‌شد
و اگر مدافعان حرم نمی‌بودند
قایقران نمی‌مرد
من خیلی منطقی هستم
و معتقدم
فلسطین ربطی به ما ندارد
ولی
برج ایفل چرا
و برج‌های دوقلو چرا
من نگران اندازه‌ی باسن جنیفر هستم
که مبادا یک میل کوچک شود
آخر شنیده‌ام
برای سوی چشم خوب است
مثل آب هویج
من به روحانی رأی می‌دهم
و به نظام فحش
من برای زلزله‌زده‌ها
شماره‌حساب می‌دهم
و برای تأمین آب شرب خرم‌شهر هم
شماره‌حساب مرا
همه‌ی مردم باید داشته باشند
پیرزنی اگر آروغ زد
یا خلاف ادب است؛ گوزید
دوای درد این بو
شماره‌حساب من است
صفر، نهصد و سکس
بریزید مردم
و پول‌دارتر کنید مرا
تا برای غم‌های‌تان
در اینستاگرام
گریه کنم
و حتی
جیغ بکشم
بنفش
خاکستری
اصلا به همان رنگ ریش پرزیدنت
من معتقدم
وقتی خرم‌شهر هست
چرا غزه؟!
چرا لبنان؟!
و وقتی آنتالیا و جزایر قناری و نیویورک و باسن جنیفر هست
چرا خرم‌شهر؟!
من همیشه
بلیط پرواز دارم
به قبرس
و خر را فحش نمی‌دانم
و سگ را هم
ولی خدا نکند
یکی به من بگوید توله‌سگ
فالوئرهایم را بسیج می‌کنم علیه پیجش
نوشتم؛ بسیج
من معتقدم
بسیجی واقعی، همت بود و باکری
کلا عاشق بسیجی‌های ادوار قبلم
الان را نبینید که به همدانی و بلباسی و حججی فحش می‌دهم
۱۰ سال بعد را ببینید
که همین شهدا را
می‌کوبانم بر فرق بسیجیان آن زمان
یعنی همین‌قدر احساساتی هستم
و تا تقی به توقی می‌خورد
یاد عیار طلای گنبد حسین پسر علی می‌افتم
اما خب!
گنبد بالای ویلای خودم در لواسان
و بستنی روکش‌طلای سگم
و آج لاستیک ماشین آخرین سیستمم
و قیمت مایوی هفتی خودم
که برند اسرائیلی است
به احدی ربط ندارد
آهای مردم!
بیایید یک ماه، سکه نخریم
چی؟!
شما سال به سال هم سکه نمی‌خرید؟!
چقدر بد!
پس بیایید عوض زیارت اربعین
برای زید من
ایسلندی بروید
که ماشاءالله جنیفری است برای خودش
و ماهی
فقط ۲۸ میلیون
خرج اعمالش می‌شود
عمل بینی
عمل چشم
عمل ابرو
عمل لب
عمل قوس کمر
عمل قوزک پا
عمل معطر شدن باد معده
راستی مردم!
شماره‌حساب مرا که دارید
من هر شب
برای آبادانی‌ها
آب می‌شوم
در جکوزی دوست آقازاده‌ام
و هر روز
دلم پیش خرم‌شهر است
و نصف‌شب‌ها
در بلوار اندرزگو
لایی می‌کشم
به عشق جنوب
و تا یادم نرفته بگویم
که اسم سگم مهناز است
از بس ناز است
و دیگر این‌که…
آهان!
تا شادگان هست
چرا کاظمین؟!
من آریایی هستم
عرب نمی‌پرستم
چی؟!
جنوبی‌ها غالبا عرب هستند!
سکسکیوزمی!
من فکر می‌کردم جنوب
فقط کیش است
آخر در جزیره
مات کرده‌ام مهناز را
بارها
جیش
بوس
لالا…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵ دیدگاه

آه و واویلا، کو جهان‌آرا؟!

ظلم فقط در غزه و لبنان، محکوم نیست؛ جفا در حق شهر شهدا «خونین‌شهر» هم محکوم است! باید بپذیریم خوب تا نکردیم با شهری که برای آزادی وجب به وجبش، خون‌ها ریخته شد و خون دل‌ها خورده شد! شگفتا! از جمله مهم‌ترین جاهایی که منافقین، خواهان محاکمه‌ی صدالبته بی‌وجه حضرت آقا شدند، همین بحث گرم خرم‌شهر بود و حساسیت، بل‌که تعصب ایشان روی جای‌جای این شهر در وقت دفاع! فی‌الحال اما روا نیست که این، وضع خرم‌شهر باشد و خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های مدعی اصول‌گرایی که داعیه‌دار درد مردم هستند، اقلا برای دل‌خوش‌کنک، یک‌بار هم اعتراض مردم خرم‌شهر را تیتر یک نکنند! صدا و سیما که ولش کن! آن‌وقت شاکی هستیم چرا بیگانگان، زبان بیان غم و رنج مردم عزیز خرم‌شهر می‌شوند! واضح است وقتی «وحدت با روحانی» مهم‌تر از «وحدت با ملت» جلوه می‌کند، جوان خرم‌شهری هم عاقبت یک‌جا از کوره درمی‌رود و آن شعاری را سر دست می‌گیرد که نباید! امروز فیلمی دیدم که آقایان حداد، انبارلویی، حبیبی، شریعتمداری و گنجی- به عنوان عناصر جناح اصول‌گرا- از رئیس قوه‌ی مجریه بابت مواضع اخیرش تشکر و حمایت کرده‌اند! نه! آن‌قدری عقل دارم که این حرکت را تأیید کنم لیکن کاش حداقل همین حضرات، همین‌قدر دغدغه‌ی خرم‌شهر را نیز داشتند! نه این‌که ندارند! بحثم سر رسانه‌ای کردن این دغدغه است؛ بیش از پیش! نزدیک ۲ هفته است که خرم‌شهر و البته آبادان، به حیث آب، در وضعیت بحرانی به سرمی‌برند اما گویی ذنب لایغفر است که فقط برای یک‌روز، راهی به تیتر یک «کیهان» و «جوان» داشته باشند! چرا؟! چرا باید بعد از ۴۰ سال، حال شهری که خبر آزادی‌اش، بدل به اولین شادی عمومی ایرانیان بعد از جنگ تحمیلی شد، این همه بد باشد؟! آیا حتما باید صدای اعتراض مردم را در BBC بشنویم تا مشکل آب آشامیدنی‌شان را حل کنیم؟! خوب می‌دانم یکی از مهم‌ترین مشکلات مردم استان خوزستان، بی‌کاری جوانان است! با این حساب، گیرم که این همه مشغله‌ی رجالی چون ولایتی و حداد، به حیث حقوقی و قانونی «شغل» هم حساب نشود! ولی آیا در کت جوان تحصیل‌کرده‌ی بی‌کار شادگانی و دزفولی و اصلا همین تهرانی- فرض کن خود نگارنده!- می‌رود این توجیهات؟! سینمای خرم‌شهر کجاست؟! مرکز تفریح شهر، کجاست؟! خیابان و بلوار شیک شهر، کجاست؟! محل شادی دختر و پسر خرم‌شهری کجاست؟! آخرین بار که رفتم خرم‌شهر، متنی نوشتم که چرا باید شهر آغشته به خون مطهر شهدا، در اشغال آشغال باشد این‌همه؟! و مگر این‌جا شهردار ندارد؟! هیهات! ظلم در حق نظم و نظام، ننوشتن این نوشته‌ها است، نه نوشتن‌شان!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

غریبه

ح‌سین ق‌دیانی: هیچ وقت حرف مرا نفهمیدند! ۲ کلمه نقد کاملا محترمانه‌ام به مصباح را اهانت خواندند! از انتخابات نوشتم که محل رجوع به رأی مردم است، پس باید تکلیف و نتیجه را بیشتر با هم دید؛ متهم شدم به این‌که اگر کربلا بودم، حق را می‌دادم به اکثریت! زنگ زدند و نرفتم؛ شدم کسی که خودش را می‌گیرد! رفتم و آنی دستم رفت در دماغم؛ شدم کسی که نوشته‌هایش خوب ولی خودش بی‌خود است! به اقتضای نیاز زمان، گاهی عکس‌های شخصی می‌گذارم؛ متهم می‌شوم به یک چیز! و نمی‌گذارم؛ به یک چیز دیگر! قالیباف اشتباه می‌کند! بدنه‌ی حزب‌الله حتی از رأس جناح اصول‌گرا هم خطرناک‌تر است! این بدنه، استادمسلم نفهمیدن حرف است! فکر می‌کند چون اسم سال، فلان است، پس باید ذره‌بین بیندازد در مارک‌ها! دم آقا گرم، چون مارک لباس‌شان داخلی است! ریز را دیدن و مفهوم را نفهمیدن! از بس بر همین منوال رفته‌اند که آن‌طرف هم، آقا را نقد می‌کند به علت سفره‌ی افطار، با وجود این همه گرسنه! یکی گیر بدهد به خانه‌ی شمال شهری آن‌وری‌ها و دیگری هم خب! به بلیزر امام! و مارک فلان چیز بیت! همین‌قدر سطحی و سطحی‌نگر! مارک عینک مادرشان، برند ماشین پدرشان، عروسک دختر خواهرشان و ساعت دست خودشان اگر تولید خارج باشد، به کسی مربوط نیست لیکن این‌قدر فضول هستند که همه‌ی یک متن مطول را بگذارند کنار و فقط زوم کنند روی تلویزیون که برندش چیست! و بعد هم کامنت پشت کامنت! و این‌قدر شعور ندارند که بفهمند آیا اصلا و اساسا درست است که سر هر چیز، حضرت آقا را و سخنان ایشان را بکوبانند سر خلق‌الله؟! خیلی هم علاقه دارند به پیش‌گویی آینده‌ی آدمی! این نوری‌زاده و اگر نه، نوری‌زاد می‌شود، چون فلان جای نظام را نقد کرد! توهم زده‌اند چون فرزند شهید هستیم، پس حق خیلی حلال‌ها را نداریم اما به شادی خودشان که می‌رسد، دنیا می‌شود مزرعه‌ی سرسبز آخرت! گیر می‌دهند وقتی آب نیست، چرا شنا و در عین حال، به ننه‌بزرگ خود می‌گویند؛ «راز طول عمر آیت‌الله جنتی، استخر مدام است!» عمدتا داعیه‌ی اخلاق دارند ولی ندانسته، قضاوت می‌کنند! و حکم می‌دهند! آدمی را آدم‌آهنی فرض می‌کنند که فقط باید باب میل‌شان بنویسد! من حق ندارم به درمان در خارج شاهرودی و کی و کی گیر بدهم، چون خط قرمز دوستان است اما خودشان حق دارند که عامل کم‌آبی کشور را شیرجه‌ی ما بخوانند! و شگفتا! همیشه هم خیرخواه و دل‌سوز انسان هستند! حتی وقتی زخم می‌زنند! نقد را حق خود می‌دانند لیکن پاسخ نقد را برنمی‌تابند! و جوابی اگر بدهی، حتما از روی عصبانیت است! بدم می‌آید ازشان، دوست بغل‌دستی؛ احسان‌ محمدحسنی…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

متن دفاعیه در برابر شکایت معاونت حقوقی نهاد ریاست جمهوری

درباره‌ی اتهام توهین به حسن ر‌وحانی

هرگز قبول ندارم، چرا که جمله‌ی «معرفی کنم یک آشغال دیگر را… کسی که قبل از انتخابات، سپاه را می‌زند و‌ اما بعد که خرش از پل گذشت، از در مدح سپاه درمی‌آید»، به هیچ وجه، ضمیر مشخص و مصداق معینی ندارد. دقت شود که من حتی ننوشته‌ام؛ «نامزدی که»، بل‌که نوشته‌ام؛ «کسی که». واقعا خوب است شاکی بفرماید چطور متوجه شده که این کس، حسن روحانی بوده؟! واضح است که بنا به دلایلی، قبل و بعد از هر انتخابات، نظر شمار قابل توجهی از آدم‌ها، نسبت به بعضی مفاهیم و برخی موضاعات، عوض می‌شود! در متن شکایت، بیان شده که چون من در جملات بالاتر قسمت مدنظر، از عبارت «دولت‌مرد و دولت‌زن» استفاده کرده‌ام، پس منظورم از «هر کس» حسن روحانی بوده!

اولا در همان انتخابات، دولت‌مرد دیگری هم نامزد بود؛ اسحاق جهان‌گیری، که اتفاقا او نیز قبل و بعد روز رأی‌گیری، کم دچار تغییر نظر نشد! چرا شاکی، تصور نکرده که منظورم اسحاق جهانگیری نبوده؟!

ثانیا لزوما قرار نیست میان همه‌ی جملات یک نویسنده، ربط این‌چنینی برقرار باشد.

ثالثا فرض کنید من جایی نوشته باشم: «فلان هافبک و بهمان مدافع تیم ملی در بازی مراکش، خوب بازی نکردند». حال اگر چند جمله پایین‌تر، بنویسم: «معرفی کنم یک ورزش‌کار بد دیگر را…»، آیا ممکن نیست فرد مد نظر، اصلا بازیکن تیم ملی فوتبال یا اساسا فوتبالیست نباشد؟! و آیا شما تا به حال به متنی برنخورده‌اید که ابتدایش از معایب یک دولت‌مرد بگوید و انتهایش از معایب یک نماینده‌ی مجلس؟!

رابعا حکایت مَثَل «فحش را بینداز زمین…»، گیرم من آشغالی را زمین انداخته‌ام! شاکی چه اصراری دارد که ثابت کند این آشغال، حسن روحانی است؟!

خامسا اگر حقیقتا شاکی توهم زده که رئیس‌جمهور محترم، قبل از انتخابات، بدِ سپاه را و بعد از انتخابات، خوبِ سپاه را می‌گوید، آیا خود این توهم، بدترین اهانت به حسن روحانی و فی‌الواقع و با عرض معذرت، دوچهره خواندن نفر اول قوه‌ی مجریه نیست؟! یعنی شاکی معتقد است که نظر حسن روحانی درباره‌ی سپاه، بستگی به پیش و پس روز انتخابات دارد؟! خروجی هم‌چین گزاره‌ای، اگر نامتعادل خواندن رئیس قوه‌ی مجریه نیست، پس چیست؟!

سادسا شاکی می‌گوید؛ مراد من از «خرش از پل گذشت»، حسن روحانی بوده که پیروز انتخابات شده! مضحک است! آیا مَثَل «خرش…» فقط درباره‌ی انتخابات کاربرد دارد؟!

آشغال خطاب کردن «م. الف» و «ش. م»

۱- پست مذکور در شمایل یک کامنت گذرا بود، ذیل بگومگوهای رایج سیاسی که ناظر بر اهمیت کم موضوع، فقط هم چند ساعت در پیجم ماند.

۲- مرادم از دولت‌مرد یا دولت‌زن، در واقع «مسئول» یا «دست‌اندرکار» بود، نه لزوما مردان و زنان هیأت دولت اعتدال! جناب قاضی خوب می‌داند که در علم سیاست «دولت» تنها به قوه‌ی مجریه اطلاق نمی‌شود.

۳- با قید یک «ان‌شاءالله» در تلویحی ممزوج با تصریح، تأکید کردم که عکس، تزئینی است.

۴- این بخش از نوشته هم، سوژه را مشخص نکرده. من در بیان یک نظر یا نظریه و معطوف به پست خانم «ش. م» نوشتم: «آشغال، فقط آشغال کف خیابان نیست. مسئولی که عوض کار و خدمت، مدام به فکر سیاسی‌بازی باشد هم- از آن‌جا که محیط‌زیست خدمت را اشغال می‌کند- آشغال است».

۵- واقعا بر این باورم که رئیس و مرئوس و نویسنده و خواننده و کارگر و کارمند ندارد؛ هر که کارش را درست انجام ندهد و نه تنها این، بل‌که مدام در حال خوش‌خدمتی به دشمن باشد، نوعی آشغال است اما بدون بازیافت!

۶- میان «پناه می‌برم به خدا از بستن دهان منتقد» و این شکایت، حقیقتا چه نسبتی وجود دارد؟!

۷- شاید عنوان شود در این بخش از متن، مرز میان نقد و توهین را رعایت نکرده‌ام! اولا تکرار می‌کنم که واژه‌ی «آشغال» را به صورت مستقیم به کسی نسبت نداده‌ام! ثانیا اگر به متن، مراجعه شود، معلوم می‌شود که نویسنده، منظور ناسزا از به‌کارگیری «آشغال» نداشته، بل‌که مرادش واقعا همان چیزی است که به «آشغال» شناخته می‌شود. ثالثا از جناب قاضی سئوال می‌پرسم که آیا استفاده از آشغال، صرفا برای بیان یک ایده- به شکلی که نه مخاطب معلومی دارد و نه قصد اهانتی- توهین‌آمیزتر است یا بزدل، بی‌سواد، بی‌شناسنامه، برو به جهنم و با عرض معذرت از ساحت دادگاه، پفیوز و حرام‌زاده که مکرر از این دولت و اعوان و انصارش می‌شنویم؟! جوری یک لفظ آشغال را پیراهن عثمان کرده‌اند، کأنه ما با «دولت کریمه» مواجهیم؛ مردانش تداعی‌گر عمارند و زنانش یادآور سمیه! مع‌الاسف چنان ادبیات این دولت، آشفته بوده که بارها جماعتی از خودهای‌شان از حسن روحانی خواسته‌اند که این همه عصبانی نباشد!

۸- ببینیم اصلا چه شد که من، آن پست را نوشتم. سرکار «ش. م» از کل حماسه‌ی اربعین، تنها آشغالش را دید! در مثل، مناقشه نیست! حکایت مگس که حتی در باغ لاله هم روی فضولات می‌نشیند! بگذریم که آن عکس، به صورت مضاعفی ثابت کرد؛ دولت خودمان، بسی کمتر از دولت عراق، هوای زوار اربعین را دارد و حتی از گذاشتن سطل‌آشغال‌های بزرگ در لب مرز هم برای آن جماعت میلیونی خودداری می‌کند.

۹- آقای قاضی! شاکی این حقیر، دولتی است که نه فقط با برجام، که حتی با آشغال هم کاسبی می‌کند و اصولا به اغلب امور، نگاه سیاست‌زده دارد! خانم «ش. م» اگر آن‌همه دوست‌دار طبیعت و زمین و هوای پاک است که در عکس مذکور از خود نشان داد، چرا هیچ وقت راضی نشد من‌باب گرد و غبار جنوب، جنوب‌غرب و غرب کشور یا آلودگی هوای همین تهران، تذکری به هم‌کارش یعنی خانم «م. الف» بدهد؟! اقلا در آن مقاطعی که هوا در بسیاری از شهرهای ایران، پس بود لیکن رئیس وقت سازمان محیط زیست، در کشور بیگانه، دنبال سود سیاسی از برجام برای هم‌حزبی‌های خود بود!

۱۰- آقای قاضی! در حوزه‌ی مسائل زیست‌محیطی، واقعیت آن است که این ما هستیم که باید گریبان دولت اعتدال را بگیریم. آیا با انتشار یک عکس‌پست مسئله‌دار از حاشیه‌ی اربعین حسینی در پوشش علاقه به محیط زیست، می‌توان بر این حجم عظیم از قصور و تقصیر دولت اعتدال درباره‌ی آب و هوای کشور، سرپوش گذاشت؟! عجبا! حتی شبه‌کارهای‌شان در این عرصه نیز، به معنای واقعی کلمه «شبه‌کار» است! چیزی در مایه‌های یک شو! یا یک نمایش! به بهانه‌ی دفاع از تنفس سالم شهروندان، همین خانم «م. الف» تا می‌توانست بر فرق بنزین تولید داخل، چماق بلند کرد و با دست‌رنج کارگر ایرانی این حوزه، همان کردند که با قلب راکتور اراک! طرفه حکایت این‌جاست که در مقاطع متعدد، دروغ بزرگ‌شان مبنی بر آلوده بودن بنزین تولید داخل، ثابت شد! کمی بعد معلوم شد که در ورای آن دروغ وقیحانه، پای سود اقتصادی کلان در میان بوده است! از این هم گذشتیم و ناگهان دیدیم که به بهانه‌ی حفاظت از محیط زیست، جاسوس‌پروری هم می‌کنند! تقریبا همه‌ی مواردی که برشمردم، به تأیید قوه هم رسیده، لیکن قسمت خنده‌دار و شاید هم گریه‌دار ماجرا این‌جاست؛ تعویض جای شاکی و متهم، در دادگاهی که باید فریادرس مظلومان باشد! این مهم را می‌توان به خانم «ش.م» هم تسری داد! آیا این دولت‌زن که ایده‌ی مشکوک «عقیم کردن کارتن‌خواب‌ها» فقط یکی از درافشانی‌های او در عرصه‌ی مسائل اجتماعی است، چه زمانی باید در دست‌گاه قضا، پاسخ‌گوی رفتار و گفتار خود باشد؟! واقعیت آن است که پشت‌بند لفظ «آشغال» کوهی از زباله وجود داشت! زباله‌ی بی‌مبالتی، زباله‌ی دروغ، زباله‌ی سیلی بر صورت کارگر ایرانی، زباله‌ی تحریم تولید داخل، زباله‌ی درد مردم به من چه، زباله‌ی مگس‌خصلتی و زباله‌ی عقیم‌سازی!

۱۱- آقای قاضی! با این‌همه دلیل و بیّنه، نپذیرفتن هیچ کدام از اتهامات مطروحه، حق مسلم حقیر است! در نهایت، پناه به خدا می‌بریم از دست این دولت، آن‌جا که جمهور، تو چال است و رئیس‌جمهور، توچال!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵ دیدگاه

چ‌م‌ران

مثل یک دیوانه، چند روزی است مدام به دکتر فکر می‌کنم؛ وقت خواب، وقت غذا، وقت مسافرکشی، وقت مطالعه، وقت استحمام، وقت نماز که خب بیشتر! مصطفایی با آن حد از مهر و محبت بدون مرز، چطور توانست یک زن و چهار بچه را ول کند و برود لبنان؟! او که حتی زبان گل آفتاب‌گردان را هم می‌دانست! او که لب‌ریز از عشق بود؛ هم زمینی و هم آسمانی! یعنی الان کجا هستند زن و بچه‌های چمران؟! چه می‌کنند؟! هیچ آیا یادی می‌کنند از پدر؟! یا کلا فراموشش کرده‌اند؟! و اصلا مگر ممکن است فقط یک ساعت با مردی چون چمران، دم‌خور بوده باشی و بعد، ولو بعد از نیم قرن، فراموشش کنی؟! آه! درگیر چمران شده‌ام! صبحی رفتم سی‌دی «غاده» را گذاشتم و کلی گریه کردم! وه که چقدر بزرگ بود چمران! و چه روح عظیمی داشت! و چقدر جمع اضداد بود! و چقدر الهه‌ی معرفت! و چقدر انقلابی! هنوز انقلاب نشده بود که چمران، انقلابی شده بود! فقط یک انقلاب الهی در قلب آدم است که به او، این توانایی بزرگ را می‌دهد که آمریکا را و نخبگی را و زن را و ۴ بچه را ول کند و برود در یتیم‌خانه‌ی بیروت، شمع محفل دخترکان بی‌عروسک باشد! باری می‌خواندم که لحظه‌ی جدایی از زن و بچه‌ها، گریه‌ها کرده بود دکتری که نامش مصطفی بود؛ گریه‌ها! ایران کجا، آمریکا کجا، لبنان کجا؟! چقدر زمین، زمین‌گیر تو‌ بود حضرت چمران! چقدر درد داشتی مرد! چقدر مرد بودی! چقدر نمی‌شود تو را شناخت! چقدر معمایی! چقدر متفاوتی با همه! چقدر دراز است داستان کوتاهت! چقدر بلند است افق دیدگاهت! چقدر تو زنده‌ای! امروز، سر مزارت، رسما داشتی نفس می‌کشیدی! و به آخرین روز بهار، آبرو می‌دادی! حرفم را رک بزنم؛ هم شماری از امیران ارتش و هم بعضی از سرداران سپاه، علنا با تو مخالفت می‌کردند، اما تو از جفت‌شان دفاع می‌کردی! و جواب روحانی را می‌دادی! و با وجود این همه دل‌بستگی به انقلاب، عجبا که تا روز آخر، پای رفاقتت با سران نهضت آزادی ایستادی! و در مرگ شریعتی، نترسیدی از سوختن! و در مدحش، نترسیدی از نوشتن! و با این همه، هرگز خمینی را تنها نگذاشتی! و مرزها را جابه‌جا نکردی! واقعا تو که بودی؟! که هستی؟! می‌دانی! داری دیوانه‌تر می‌کنی، هر سال، آخرین روز بهار، همه‌ی پرستوها را! بهنود در عینکت، ناجوان‌مردانه برداشت و تانک را فتوشاپ کرد تا وانمود کند محرم اسرار شقایق‌ها، دنیا را از دریچه‌ی گلوله می‌بیند! چقدر حسادت داشتند به تو! چقدر می‌دانستند تو خوبی! اما باز، چقدر دشمنی داشتند با تو! ممکن است از تو بخواهم به بیداری‌ام بیایی و اگر نه، اقلا به خوابم؟! بیا مصطفای من…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه