خون شهید، متن تاریخ است

وطن امروز ۲۸ مرداد ۱۳۹۷

دست کج مقدمه دهان لق است! البته شکی نیست شبهات می‌توانند حقایقی را چند روزی در قلوبی وارونه کنند اما کارگزارانی که خود بهتر از همه مسائل را می‌دانند، تنها و تنها متأثر از لقمه حرام است که زبان علیه شهدای مدافع حرم باز می‌کنند! آری! دست‌کجی به دهان‌لقی منجر می‌شود! و این محکومیت اخیر، استعاره از محکومیت همیشگی این دست‌کج‌های دهان‌لق است نزد «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان! واقعیت آن است که توهین به شهید هر عصری، در حکم اهانت به شهدای همه اعصار است! و جریان آلوده به چرب و شیرین دنیا، فقط این‌گونه نبوده که ناسپاس در برابر شهدای مدافع حرم باشد! اگر امروز علیه بلباسی‌ها و سیاهکالی مرادی‌ها و حججی‌ها، لوگو را با رنگ پرچم لعین تکفیری ست می‌کنند، دیروز هم لوله تانک را در کاری حقیقتا زشت و جرمی واقعا محرز، جاساز کردند در عینک شهید چمران! وقاحت را ببین که چه بی‌حد و عدد است؛ دست ببری در عکس شهید چمران که مثلا آن عارف فی سبیل‌الله را بدنام کنی با انگ خشونت‌طلبی! مسئلةٌ! آیا چمران هم در سوریه شهید شد؟! آیا چمران هم جنگ‌ندیده و جبهه‌نرفته بود؟! آیا چمران هم سپاهی یا سپاه قدسی بود؟! شگفتا! سخن بر سر شهیدی است که از فرط عرفان حتی زبان گل آفتاب‌گردان را هم می‌دانست و ناگاه می‌دیدی دقایقی دارد گلبرگ گلی را نوازش می‌کند! بدیهی است جریان ناسپاس در برابر خون مصطفای دهه ۶۰ قدردان خون مصطفاهای دهه‌های بعدی هم نباشد! پس خیلی هم بحث چمران و احمدی‌روشن و شهید دفاع مقدس و شهید مدافع حرم نیست! مشکل اساسی «فی قلوبهم مرض» همین قلب مریض‌شان است! قلب وقتی مریض شد، علیه عاشورا و زیارت عاشورا و معصوم هم می‌نویسد! خدا اما جای حق نشسته! ۲۰ سال پیش که بهار شبهه‌آفرینی علیه عاشورا بود و زنجیره‌ای‌ها رسما فرهنگ شهادت را خشونت‌آفرین می‌خواندند و از لزوم تجدیدنظر در عبارات زیارت عاشورا می‌نوشتند، چه کسی امروز را و زیارت باشکوه و جهان‌شمول اربعین را می‌دید؟! خواستند شور عاشورا کم شود ولی اربعین هم شورشی در خلق عالم پدید آورد! به محرم نزدیکیم! و اگر قرار بود کنایه‌ها مچ کتیبه‌ها را بخوابانند که خدا، خدا نبود! قریب ۴۰ سال پیش، فتوشاپ به جنگ چمران آمد تا نسل‌های بعدی، هرگز چمران و چمران‌ها را نشناسند اما شهید احمد کاظمی مبدل به الگوی شهید محسن حججی شد! این را خانواده معزز شهدای مدافع حرم بدانند! مشکل امثال کارگزاران، با اصل و اساس فرهنگ شهادت است! و الا جگرگوشه شما که در دیار غربت جنگید تا دشمن را در همان سنگر ابتدایی، متوقف نگه دارد، حتم دارم مظلوم‌تر از شهید دفاع مقدس است! راستش ما با جماعتی طرفیم که مظهر ناسپاسی است! فی‌المثل در نقد بسیجی و سپاه قدسی امروز، این طعنه را می‌زنند که اینان، خاک جبهه به تن‌شان نخورده است و سنی ندارند و جوزده‌اند و چه و چه! و کاش بگویند آیا سردار محاسن‌سپید سپاه اسلام هم متولد دهه ۷۰ بود که فردای شهادتش تیتر یک رفتند؛ «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»؟! نه اما! ماندگاری نام و مرام شهید، بسته به این چیزها نیست! هزاری هم رنگ لوگو را با پرچم حرامیان ست کنند و هزاری هم متلک‌های درشت بار کنند، قادر نخواهند بود کنایه‌ها را در جنگ با کتیبه‌ها پیروز کنند! ما هر گل آفتاب‌گردانی می‌بینیم، یاد چمران می‌کنیم! و هنوز عید قربان نرسیده، یاد بابایی! و دهه فجر، یاد والفجر هشت! هر کجا که نگاه ایرانی به قله‌ای و به موفقیتی و فتحی هست، برای ما تداعی‌گر محسن حججی است! کجا ما می‌توانیم فراموش کنیم محمد بلباسی را که آخرین فرزندش بعد از شهادتش متولد شد؟! برای جاری شدن بعضی اشک‌ها، حاجتی به هیچ روضه‌ای نیست! دختری را فرض کن که از بدو تولد، محروم از نوازش پدر باشد! الساعه آیا حق همسر شهید بلباسی با ۴ یادگار قد و نیم‌قد از آقامحمد، این است که کارگزاران دارندگی و برازندگی، نمک بپاشند بر زخم این همه داغ؟! و این همه فراق؟! آحاد ملت البته قدردان این خون‌ها و این خون دل‌ها هستند، هم‌چنان که در تشییع باشکوه شهدای مدافع حرم نشان می‌دهند! درون تابوت دردانه‌های وطن، فرقی نمی‌کند که شهید، شهید چه نسلی و چه عصری باشد! القصه! روزهایی هست که شمالم! شمال غرب! غرب شمال! چه بسیار شهرها و روستاها که تا دیروز بلوارها و خیابان‌ها را فقط مزین به تصویر شهدای دفاع مقدس کرده بودند ولی امروز تمثال مظلوم شهدای مدافع حرم را نیز در هر کوی و برزن می‌بینی! و ۲۰ سال بعد، حتم دارم شهید جوانی را خواهی دید که در وصیت‌نامه‌اش، همین بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را الگو گرفته! اگر فتوشاپ توانست چمران را از ما بگیرد، فضای مجازی هم خواهد توانست بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را از ما بگیرد! ما در روزگار بدون سیم‌خاردار، امیدمان به خدا بود و الان هم که کوهی از موشک داریم، باز امیدمان به خداوند است! رشت و خلخال و اردبیل و سرعین و هر کجای ایران عزیز که می‌روی، فراوان شهید می‌بینی از همه روزگاران! سوگند به نام «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان، ما آن‌قدرها هم تنها و غریب نیستیم که بعضی‌ها فکر می‌کنند! ما شهید چمران را داریم! امروز، بیش از دیروز! ما شهید املاکی را داریم! امروز، بیش از دیروز! ما شهیدان همدانی و بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را داریم! امروز، بیش از دیروز! همین که رزمنده و سرباز و سردار ما جرعه‌نوش باده شهادت می‌شود، تازه گویا کارش و رسالتش و حیات طیبه‌اش آغاز می‌شود! و الا تا همین ۲ سال پیش، کدام ما بلباسی و سیاهکالی مرادی و حججی را می‌شناختیم؟! صبر کنید! خداوند هنوز هم بزرگ‌ترین نقشه‌هایش را با خون شهدا می‌کشد! و این است راز «بل احیاء»! می‌رساند خدایی که ما می‌شناسیم نگاه نافذ شهید سرجدا را به یوم‌العیار رهایی! می‌رساند خدایی که ما می‌شناسیم پرچم بلندبالای حاج‌احمد را به انتهای افق! می‌رساند خدایی که ما می‌شناسیم پیشانی حاج‌قاسم را به خاک مطهر قدس! محرم نزدیک است! می‌رساند خدا منتقم خون اباعبدالله را! کنایه‌ها یعنی همان حاشیه‌ها! یعنی همین حاشیه‌ها! متن تاریخ را اما خدا نخواهد نوشت، الا با خون سیدالشهدا! بی‌خود کنایه می‌زنند کارگزاران دنیا! خدا هوای کتیبه‌ها را دارد! و می‌شنود گریه‌های وقت و بی‌وقت دخترکی را که چندی بعد از شهادت پدر به دنیا آمد…

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ح‌ق می‌گوید:

    #لبیک_یا_حسین
    ح‌سین ق‌دیانی:
    به آدم
    مستند به عرفه
    چگونه سخن گفتن با خدا را
    و مستند به کربلا
    چگونه قربانی شدن در راه خدا را
    آموختی
    تو ای آموزگار همه‌ی روزگاران
    تو ای سرور و سالار شهیدان
    تو ای وارث آدم
    تو ای ثارالله
    تو ای تمام امید بقیة‌الله
    تو ای عزیز فاطمه
    تو ای دردانه‌ی علی
    تو ای برادر حسن
    تو ای همه‌ی هستی زینب
    تو ای امامِ ماه
    تو ای علت گرمای خورشید
    تو ای سبب‌ساز نور آفتاب
    تو ای نور علی نور
    تو ای تمام نوحه‌های پدرم
    تو ای تمام همت سردار خیبر
    تو ای تمام خنده‌های خرازی
    تو ای تمام تشنگی قمقمه‌ها
    تو ای تمام تمنای حاج‌قاسم
    تو ای تمام انتهای افق
    تو ای تمام نسیم صبح‌گاه دوکوهه
    تو ای تمام نگاه شهید سرجدا
    تو ای تمام یحیی
    کدام پیامبر
    برای تو
    اشک نریخته؟!
    کدام امام
    برای تو
    روضه نگرفته؟!
    نبض جهانی
    و قلب زمانی
    و جان جانانی
    اصلا خود عشقی
    کربلایت
    همه‌ی زمین‌هاست
    و عاشورایت
    همه‌ی زمان‌ها
    و عرفه‌ات
    همه‌ی دعاها
    و شهادتت
    همه‌ی تشهدها
    یک عباس تو
    سر از همه‌ی عالم است
    و یک زینب تو
    سر از همه‌ی مردها
    و یک علی‌اکبرت
    سر از تمام جوانان
    و یک علی‌اصغرت…
    شرمنده آقاجان!
    قلمم تیر کشید
    و قلبم نیز
    خدا لعنت کند حرمله را
    و صبر بدهد به رباب
    مانده‌ام با چه رویی
    دوسوم مساحت زمین را
    آب تشکیل می‌دهد؟!
    هان ای نوح!
    تماشا کن «حسین» را
    هان ای ابراهیم! موسی! عیسی!
    هان ای محمد!
    این همان «حسین» است
    که از تو بود
    و تو از او
    و اینک
    طفلی در بغل
    به تمام تاریخ
    دارد فراخوان می‌دهد
    خوب ببینید!
    و خوب تماشا کنید!
    که زمین
    تاب تحمل خون علی‌اصغر را ندارد!
    السلام علیک یا اباعبدالله
    باز هم عرفه شد
    مگر تو به داد ما برسی
    یا حسین!
    مگر تو به ما بیاموزی
    راه و رسم بندگی را
    «عرفه»
    فقط آن‌جایی که از رگ گردن سخن می‌گویی
    با خدا
    با آن‌که اسماعیل را آفرید
    اما قربانش نکرد
    قربانی تویی!
    و فدیناه بذبح عظیم
    آری!
    خدا
    تو را قربان خودش می‌خواهد
    و فقط خون تو
    «ثارالله» است
    خون خدا
    السلام علیک یا اباعبدالله
    آقاجان!
    خوب وقتی عرفه رسید
    دل ما
    تو را می‌خواست
    دل‌تنگت شده بودیم
    تنها شده بودیم
    غریب شده بودیم
    از وقتی باد
    پرده‌ی کعبه را کنار زد
    مرتب گفتیم؛
    یا حسین!
    و از وقتی طوفان
    غواصان کربلای ۴ را برد
    مرتب گفتیم؛
    یا حسین!
    و از هر وقت
    شهیدی دادیم
    مرتب گفتیم؛
    یا حسین!
    پس می‌خواستی که را صدا کنیم
    جز حسین؟!
    و عاشق که باشیم
    جز حسین؟!
    و با که سخن بگوییم
    جز حسین؟!
    و برای که اشک بریزیم
    جز حسین؟!
    و برای که زنده باشیم
    جز حسین؟!
    و برای که بمیریم
    جز حسین؟!
    مانده‌ام
    مانده‌ام نام تو
    چرا این‌قدر زیباست؛
    ح‌س‌ی‌ن
    سلام بر حسین!
    آقاجان!
    با تو می‌مانیم…
    #حسین_قدیانی

  2. ح‌ق می‌گوید:

    دهه‌ات گذشته مربی!
    ح‌سین ق‌دیانی: جناب آقای کیانیان! ما حتی روز شهادت پدرمان هم، نه تنها آب خوش از گلوی‌مان پایین رفت، بل‌که جز زیبایی هیچ ندیدیم! اولا لطف کنید و کم‌کاری این دولت و آن دولت را پای نظام ۴۰ ساله ننویسید! ثانیا لطف کنید و کمی هم گوش هم‌کاران‌تان را بگیرید تا دیگر با سوءاستفاده از محبوبیت خود، رأی و شکم مردم را یک‌جا ندزدند! ثالثا لطف کنید و خستگی خود را پای همه‌ی مردم ننویسید! رابعا لطف کنید و شعار بی‌خود ندهید! خیلی از اوضاع شاکی هستید، بیایید از یک‌جا شروع کنیم ناظر بر اصلاح امور و تحقق بیشتر عدل! در آخرین انتخابات ریاست جمهوری، آقای قالیباف، آقای روحانی را معطوف به خانه‌ی رئیس قوه‌ی مجریه، متهم به رانت و ویژه‌خواری کرد! بیایید با بهره از نفوذی که دارید، از قوه‌ی قضائیه بخواهید ضمن رسیدگی به کم و کیف این موضوع، یا قالیباف را به علت اهانت به روحانی، محکوم کنند یا خانه‌ی شیخ‌حسن را از وی بگیرند! مردش هستید یا این‌جا هم دارید فیلم بازی می‌کنید؟! نه! ما پرویز پرستویی نیستیم و اساسا بازیگر مقابل شما در هیچ فیلمی نیستیم! والله بخشی از گرفتاری‌های جامعه، سر همین است که امثال حضرت‌عالی، با ما مردم هم بازی می‌کنید! من حالا بنا ندارم در این مختصر، اشاره به مصداق کنم که چگونه هم از توبره می‌خورید و هم از آخور اما گیرم لازم باشد علیه همه‌ی این ۴۰ سال، رسما انقلاب کرد! قبول کنید شما، نه مردش هستید و نه اهلش! من اما بی‌هیچ هراسی و خیلی هم منطقی، از قاضی‌القضات مملکت خواهانم یا قالیباف را بیندازد زندان به علت توهین وقیحانه به رئیس‌جمهور و یا رئیس‌جمهور را به علت ویژه‌خواری در تهیه‌ی مسکن! و شما جناب کیانیان! همان به فیلم بازی کنی و جامعه را فیلم خودت نکنی! آخرش هم شما و حاج‌کاظم و عباس، صحیح و سالم ماندید اما هنوز هم جانباز شیمیایی دارد درد می‌کشد! حضرت شاسی‌بلند! جوری از این ۴۰ سال ننال که کأنه ۳۰ سالش را با گاز خردل در سینه سپری کرده‌ای! ادای قهرمان را درآوردی و پولت را گرفته‌ای و پزت را داده‌ای و کلی هم خاطره تعریف کرده‌ای از رفاقتت با رهبر مشهدی ۳۰ سال از همین ۴۰ سال! و مادر من در همه‌ی این مدت، همسر شهید بود و برنج هم می‌خریدیم، بودند همسایگانی که زخم‌زبان سهمیه بزنند به ما! شگفتا! گریه‌ی ما را هم تو می‌کنی! و داد ما را هم تو می‌زنی! سخنانت فیلم خوبی بود! پفک خوردیم و کلی خندیدیم! حالا این‌ها را ول کن! خیلی اگر ذله شدی از این ۴۰ سال، بیا و عوض حرف کیلویی، متین و مستند، خواهان محاکمه‌ی یکی از این ۲ گردن‌کلفت شو! روحانی یا قالیباف! مردش هستی؟!
    #حسین_قدیانی

  3. ح‌ق می‌گوید:

    روضه‌ی حوزه
    ح‌سین ق‌دیانی: تعصب علما و مراجع روی حوزه، ذاتا تعصبی درست است و باعث امیدواری اهل دین، اما آیا رواست به این بهانه، علیه هر نقد مشفقانه‌ای به حوزه، آن‌هم توسط عناصر اندیشمند و دلسوز، تند شویم؟! فی‌الحال برای من سئوالاتی به‌وجود آمده؛ آیا علما و مراجع، همین تعصب پسندیده روی حوزه را نسبت به معصومین هم دارند؟! چطور یک پلاکادر غلط، دست یک روحانی نامشهور را می‌بینند، ولی جملات شاذ روحانی مشهور علیه معصومین را نه؟! اگر طبق احکام دین، هزینه‌ی نقد آیت‌الله مکارم از نقد امام زمان علیه‌السلام بیشتر است، به ما هم توضیح بدهند آقایان! بسم‌الله الرحمن الرحیم! تمام حوزه و تمام فیضیه و تمام قم و نجف و مشهد، فدای یک تار موی مهدی فاطمه! بله که ما از علما و مراجع، گله داریم! فقط شخص حسن روحانی، در همین سالیان اخیر، مکرر به تحریف اسلام و تاریخ اسلام و امامان دین مبین پرداختند، لیکن صدای شایسته‌ و بایسته‌ای از حضرات نشنیدیم! پس «علمای اسلام! به داد اسلام برسید!» و البته به داد مردم! اگر علمای اسلام، عنداللزوم زبان بیان درد مردم شوند و خود علم‌دار مطالبه شوند، دیگر طلبه‌های احساساتی، شعار غلط سر دست نمی‌گیرند! آیا چون رئیس‌جمهور «روحانی» است، جمهور نباید خود را ناظر بر هزار و یک مشکلی که دارد، متکی به حمایت علما و مراجع ببیند؟! و اما شکی نیست که حوزه تا خرخره، بدهکار نظام جمهوری اسلامی و خمینی و خامنه‌ای و خون مطهر شهداست! در همین ۲ دوره‌ی روحانی(!) مکرر از جانب دشمنان و دشمن‌دوستان، نظام مظلوم ما، مورد انواع و اقسام فشارها و تهدیدات قرار گرفت! و مع‌الاسف، ما واکنش غیرت‌مندانه‌ای از بعضی علما و مراجع ندیدیم! چطور پلاکادر یک طلبه را می‌بینند، اما کینه و خشم دشمنان و دشمن‌دوستان علیه اصل و اساس نظام را نه؟! و مگر نه آن است که برای این نظام، خون‌ها داده شده و خون دل‌ها خورده شده؟! شاید عنوان شود بی‌سوادی چون حقیر، لیاقت نقد علما و مراجع را ندارد! سلمنا! پس چگونه در برابر مجوز نقد امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف که تلویحا توسط حسن روحانی صادر شد، سکوت اختیار شد؟! آیا چون حضرت صاحب‌الزمان در عصر غیبت هستند، چون منی نقد ایشان را مجازم اما نقد علما و مراجع را نه؟! لذا نقد کار غلط فلان طلبه، جای خود و مدح استاد رحیم‌پور ازغدی هم جای خود! بله که حوزه باید تولید انبوه بصیرت کند، نه صرف عالم و مرجع! و فراموش نکرده‌ایم حکم اعدام شیخ‌فضل‌الله را، نه یک کت‌شلواری، که یک مثلا عالم و مرجع صادر کرد! آقایان! نه بالاتر از معصوم‌اید و نه برتر از خمینی و خامنه‌ای! والسلام!
    #حسین_قدیانی

  4. ح‌ق می‌گوید:

    سوز قلم
    ح‌سین ق‌دیانی:
    من از کودکی
    عاشقت بوده‌ام
    از زمان این عکس
    و تا الان
    و تا هر وقت
    حتی بعد از مرگ
    که تو
    یعنی شما
    درخت هستی
    و من برگ
    و برگ
    نمی‌ریزد
    و نمی‌رقصد
    و نمی‌رزمد
    و نمی‌میرد
    الا پای درخت
    سلم لمن سالمکم خامنه‌ای
    حرب لمن حاربکم خامنه‌ای
    هیهات!
    ما از جنگ
    در رکاب تو
    یعنی شما
    خسته نمی‌شویم
    و علمای اسلام
    می‌خواهند به داد اسلام برسند
    یا نرسند
    اگر پدران ما
    برای دفاع از خمینی
    از مراجع
    استخاره گرفتند
    ما هم
    برای دفاع از تو
    یعنی شما
    در بیوت را
    دق‌الباب می‌کنیم
    آقاجان!
    ما خوانندگان رند حافظیم
    و فقط
    یک «بیت» می‌شناسیم؛
    #بیت_رهبری
    نه!
    با مصراع بی‌بصیرتی
    غزل نمی‌توان سرود
    ما سلیمان صرد نیستیم
    که تازه غروب عاشورا
    بیفتیم به یاد امام عاشورا
    زنده باد قایق عاشورا
    که هنوز در اروند است
    زنده باد نسیم حمید
    و سحر دوکوهه
    و جنون جزیره
    و رمل‌های فکه
    و طلایه‌داران طلائیه
    و خاک شلمچه
    و چفیه‌ی تو
    یعنی شما
    و دولت اگر کار نمی‌کند
    لابد گناه شما
    بگذار قَدرت را ندانند
    ما که می‌دانیم قصه چیست
    ما که می‌دانیم تو
    یعنی شما
    چرا این‌قدر امیدواری
    ما دولت را می‌بینیم
    و تو
    یعنی شما
    دولت یار را
    و نور را
    و موسم ظهور را
    بگذار عالم و آدم
    دشمن و دوست
    دانسته و ندانسته
    با عداوت و بلاهت
    امید ما را به تو
    یعنی شما
    نشانه بروند
    که ما
    شک کنیم
    به رهبری رهبرمان
    اشتباه می‌کنند
    آری!
    «اشتباه» یعنی این
    نه اشتباهی که مسئولین می‌کنند
    و تو
    یعنی شما
    می‌گویی؛
    «اشتباه کردم!»
    ما زنده بودیم
    هنگام آن‌همه تذکر
    و زنده می‌مانیم
    به کوری چشم شب‌پرستان
    و می‌نویسیم
    تا رسوا کنیم
    ظلمت مذاکره را
    با یزید
    برای عمرسعد
    ری
    اصلا گندم ندارد
    به روح سیدالکریم
    آقاجان!
    جنگ بالا گرفته
    اما نه آن‌قدر که بچه‌ها قیچی شوند
    و ما بچه‌های بیت تو هستیم
    و از این غزل خوش‌خوان ولایت
    جایی نخواهیم رفت
    عباس به ما یاد داده
    که تضمین نیست
    وعده‌ی شمر
    پاره‌کردنی است
    کُلفت‌های شیطان بزرگ
    بروند رنگ ریش‌شان را
    با پرچم انگلیس
    ست کنند
    ما هماهنگ
    با آهنگ علمداریم
    با خنده‌های خرازی
    در شرق ابوالخصیب
    با مارش روایت فتح
    با همین نگاه تو
    یعنی شما
    در همین عکس
    لعنت بر معایب مسئولین
    که محاسن شما را
    زود سپید کرد
    ما اما
    قول داده‌ایم
    به خمینی
    که تنها نگذاریم
    تنها یادگارش را
    و مایه‌ی دل آرامش را
    یعنی
    تعصبی داریم به شما
    که از قضا
    کورکورانه نیست
    نه!
    ما کارگزاران نیستیم
    که هاشمی را بپرستیم
    هاشمی مرد!
    خدا رحمتش کند
    اگر بکند
    ما خدا را می‌پرستیم
    همان خدای ۹ دی را
    همان خدا
    که همیشه‌ی خدا
    دست قدرتش را
    نشان‌مان می‌دهی
    آقاجان!
    لذتی دارد
    جنگ در رکاب تو
    یعنی شما
    آتش بیشتر
    لذت بیشتر…
    #حسین_قدیانی

  5. ح‌ق می‌گوید:

    رحیم‌پور را اعدام کنید!
    ح‌سین ق‌دیانی: در کتاب‌خانه‌ی چوبی و بزرگ بابااکبر، هم کتاب‌های استاد مطهری بود، هم کتاب‌های دکتر شریعتی، هم کتاب‌های آل‌احمد! اوایل راهنمایی، گاهی ناخنکی به این آثار می‌زدم ولی خب! چیزی نمی‌فهمیدم، جز «داستان راستان» که قصه بود و راحت‌الهضم! اوایل دبیرستان اما عاشق مطالعه شده بودم و بیشتر هم همین مطهری و شریعتی و جلال را می‌خواندم! چه بسیار سئوال سخت که جواب آسانش را در «خدمات متقابل اسلام و ایران» و «آری! این‌چنین است برادر» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» پیدا می‌کردم! در همان مقطع دبیرستان، عمدتا از دعوای مطهری‌چی‌ها و شریعتیست‌ها فرار می‌کردم، چرا که اولا؛ عقلم به گنده‌گویی‌ها و بل‌که گنده‌گوزی‌های جماعت نمی‌رسید و ثانیا؛ دلم، هم با استاد شهید بود و هم با دکتر شهیر! صدالبته به حیث «قلم» جلال چیز دیگری بود برایم، به‌خصوص پادشاه‌کار «خسی در میقات» که رسما مرا مجنون و شیفته‌ی آل‌احمد کرد! تا اینکه رفتم دانشگاه اما نه با کیف و کلاسور، که با ساک ورزشی! نه به رشته‌ام «مدیریت صنعتی» علاقه داشتم و نه تداخل ساعت‌های فوتبالم با کلاس‌ها قابل مدیریت بود! طبیعی بود که دانشجوی منظم و درس‌خوانی نبودم ولی هم‌چنان عشقم به آثار مطهری و شریعتی و جلال، پابرجا بود! آن‌قدر که هرگز دم به تله‌ی شایگان و آشوری و سروش و شبستری و کی و کی ندهم! همان ایام با خود می‌گفتم؛ کاش روشنفکر متعهدی یا ملای فاضلی بیابم که آمیخته‌ای از مطهری و شریعتی و جلال باشد تا این‌که یک‌روز دانشگاه ما جناب ازغدی را دعوت کرد سخنرانی به مناسبت روز دانشجو گمانم! سال ۸۰ بود گمانم! حسب ساعت تمرین، من فقط می‌توانستم یک ربع از سخنان ایشان را گوش دهم ولی به خود که آمدم، دیدم نه فقط تا آخر سخنرانی را مانده‌ام بل‌که بعد از سخنرانی هم افتاده‌ام دور استاد رحیم‌پور با این سئوال که «آیا نظریه‌ی دموکراسی متعهد شریعتی، همان تئوری ولایت فقیه امام نیست؟!» پاسخ استاد را الساعه یادم نیست ولی این را خوب یادم هست که در خلال سخنان آتشین‌شان، هم فهم و شعور مطهری را می‌دیدم، هم شور و شعار شریعتی را و هم هویت و حریت جلال را! بگذریم که بابت این استشهاد، هزینه‌ی بدی دادم و چند جلسه، نیمکت‌نشین شدم در تیم امید پاس! غرض این‌که نقد اخیر جناب رحیم‌پور به کم و کیف حوزه، امروزی شده‌ی نقدهای دیروز استاد مطهری به این نهاد است! و اصلا زیبنده نیست عالم ما، در برابر یاوه‌گویی سکولارها و روحانی‌نماها ساکت باشد اما ۴ کلمه حرف حساب یک دلسوز را این‌گونه تند جواب دهد که مشتی لیبرال ضددین، مدافع حوزه شوند برای ما! نمردیم و دفاع پاپتی‌های بی‌خدا را هم از مراجع و حوزه دیدیم! همان‌ها که «تقلید» را کار میمون می‌خوانند، ولو تقلید از مراجع! حوزه یعنی معبدی برای نوکری خدا، نه معبری برای پرورش نفس! و چه سود از عالم زمان‌نشناس؟! و مگر استاد رحیم‌پور چه گفت که این‌همه خواب بعضی‌ها پریشان شده؟! عالم حوزه اگر در برابر ۴ کلمه حرف حساب جناب ازغدی که گیرم برخی جاهایش هم غلیظ- و نه غلط!- ادا شده باشد، این کند؛ چه خواهد کرد در برابر رشته‌کوهی از سئوالات نسل جوان جامعه؟! جا دارد بپرسیم؛ «این، حوزه‌ی اسلام است یا معبد آمون؟!» چه خبر است؟! چرا بی‌خود شلوغش می‌کنید؟! اصلا مگر چه گفت استاد رحیم‌پور؟! الا تکرار همان سخنان استاد مطهری؟! نه! «فاجعه» در کلام جناب ازغدی نبود و حتی در آن شعارک کذا هم نبود! «فاجعه» آن‌جاست که عالم ما روی حوزه و حجره، متعصب‌تر از اصل و اساس دین باشد! و در برابر نقد درست و گیرم نادرست به امثال هاشمی و روحانی، متعصب‌تر باشد تا اباطیل ناظر بر معصومین! صدالبته باید مراقب شأن عالم و منزلت حوزه بود لیکن حرمت امام‌زاده با متولی آن است! جای تعجب از عالم و مرجعی است که عوض گرفتن گریبان دولتِ «تقریبا هیچ» و دادخواهی مردم، این‌همه تند بشود علیه کسی که سخن را از زاویه‌ی دلسوزی و اصلاح، بیان کرده است! آری! بر منکر «رساله‌ی مرجع» لعنت اما بر منکر «رسالت حوزه» هم! اگر ظاهر دین، زنده به رساله است؛ باطن دین را باید با مدد از رسالت حوزه، حفظ کرد! و «حوزه‌ی بی‌رسالت» مرده‌تر از «حوزه‌ی بی‌رساله» است! اگر وضع حجاب این است و اگر وضع عدالت این است و اگر وضع مبارزه با بی‌عدالتی هم این‌قدر مبتذل است؛ همه‌ی این‌ها یعنی حوزه «رساله» دارد و «رسالت» نه! و اما قوه! ضمن لایک سخنان استاد در نقد قوه‌ی قضا و نیز اشاره به دفاع اخیرم از نامه‌ی آیت‌الله آملی؛ نامه‌ای که حتی با طعنه و تمسخر حزب‌اللهی‌ها هم هم‌راه شد، از قاضی‌القضات مملکت، سئوال واضحی می‌پرسم؛ چرا نه کاری با قالیباف دارید، نه کاری با روحانی؟! همین جا تأکید کنم که حقیر، قالیباف را هنوز هم بهترین فرد برای سمت ریاست بر قوه‌ی مجریه می‌دانم لیکن اگر ایشان ناظر بر خانه‌ی آقای روحانی، دروغ گفت و تهمت زد، چرا با قالیباف برخورد نمی‌کنید؟! آیا مردم عادی هم مجازند رئیس‌جمهور را متهم کنند به رانت و ویژه‌خواری یا گردن باقر کلفت است؟! و اگر قالیباف، راست گفته، چرا خانه‌ی روحانی را مصادره و ایشان را محکوم نمی‌کنید؟! آیا مردم عادی هم مجازند با رانت و ویژه‌خواری، خانه تهیه کنند یا گردن شیخ‌حسن کلفت است؟! یا گردن اخوان رؤسای قوا کلفت است؟!
    #حسین_قدیانی

  6. ح‌ق می‌گوید:

    هاشمی را من کشتم!
    ح‌سین ق‌دیانی: از خدا پنهان نیست؛ از شما چه پنهان که یک‌روز در راهپیمایی ۲۲ بهمن، هرچه محافظان عالیجناب را کنار می‌زدم، باز هم به ایشان نمی‌رسیدم! یک‌بار موفق شدم ۷ حلقه از محافظان ایشان را بشکافم ولی در حلقه‌ی هشتم گیر کردم! هاشمی برایم حجرالاسودی بود که تا دستش را نمی‌بوسیدم، آرام نمی‌گرفتم! و خب! چون دیدم با وجود این‌همه محافظ، بوسیدن دست آیت‌الله ممکن نیست، نقشه‌ی خطرناکی کشیدم! نقشه این بود؛ حفر یک کانال زیرزمینی از خیابان مقدس اردبیلی تا استخر فرح! چرا که از قبل شنیده بودم داخل استخر، حاج‌آقا تنها شنا می‌کنند! خدا می‌داند با چه مشقتی رفتم داخل چاه فاضلاب واقع در خیابان مقدس اردبیلی و حالا نکن، کی بکن! برای حفظ امنیت نقشه، فقط نیمه‌شب‌ها کار می‌کردم و فقط هم ۴ ساعت! از یک بامداد تا یک‌ساعت قبل از اذان صبح اما نه به افق تهران! دقیقا به افق استخر فرح! القصه! طبق نقشه، شبی رسیدم به زیر استخر! نه حالا دقیقا زیر استخر! زیر استخر که آب بود و نمی‌شد کند! منظورم همان جایی است که دایو را می‌گذارند! چکشی زدم و نور را دیدم و چکش‌های بعدی را زدم و آمدم بالا! و چون دم‌دمای اذان صبح بود و تا رسیدن حاج‌آقا چند ساعت وقت بود، همه‌ی لباس‌هایم را- قطعا به جز شرط!- درآوردم و بنا کردم شنا! واضح است مایو نداشتم! مامان‌دوز هم نبود! از این هفتی‌ها هم نبود الحمدلله! حالا چه کار داری تو به این چیزها؟! به این کار داشته باش که زنیکه‌ی طاغوتی- فرح را می‌گویم!- چه جایی شنا می‌کرد! و تازه فهمیدم آیت‌الله، چرا در استخر فرح، شنا می‌کند! آیا بدون شنا در استخر فرح، می‌توان طاغوت را شناخت که بعد بخواهی علیه آن دست به قیام بزنی؟! قطعا نه! درون آب و در همین فکرها بودم که سروصدایی شنیدم! فهمیدم آیت‌الله دارد می‌آید! یک آن ترسیدم و خودم را در همان استخر فرح، خیس کردم! عذاب وجدانی گرفته بودم! تا آیت‌الله بیاید، ماندم زیر آب! داشتم خفه می‌شدم که بالاخره آیت‌الله آمد! و خوب یادم هست با خودش گفت: «استخر چرا بوی بدی می‌دهد؟!» اشاره داشت به خیس کردن من! دوباره القصه! همین که آیت‌الله در آب، شیرجه زدند، من که پایین آب بودم، ایشان را بغل کردم و همان زیر آب، دست‌شان را بوسیدم! اما ای داد بیداد! آیت‌الله که فکر نمی‌کرد کسی زیر آب باشد، از شدت ترس، نگو دچار ایست قلبی می‌شود! چه کنم، چه نکنم؛ مجددا دست‌شان را بوسیدم و از همان کانالی که کنده بودم- البته مرتبش کرده بودم که تابلو نشود!- رفتم و از چاه فاضلاب مقدس اردبیلی آمدم بالا! عذاب وجدان داشتم تمام این مدت! اما الان راحتم…
    #حسین_قدیانی

  7. ح‌ق می‌گوید:

    متولد اول شهریور
    ح‌سین ق‌دیانی: اولین روز آخرین ماه تابستان، خیلی باید به خودش ببالد که حسین خرازی «متولد اول شهریور» است! تولدت مبارک سردار تبسم‌های ناتمام! تولدت مبارک علم‌دار خنده‌های ناتمام! با وجود لب‌های همیشه دارای لبخند تو، لعنت به کسانی که سپاه ما را خشونت‌طلب می‌خوانند! خوش آمدی به دنیا، حاج‌حسین خرازی! خوش به حال اول شهریور! خوش به حال اصفهان! خوش به حال دوربین روایت فتح! خوش به حال عکاس کربلای پنج! خوش به حال شرق ابوالخصیب! و خوش به حال ما که سرداری چون تو را داریم! ۸ سال جنگ تحمیلی تمام شد اما خنده‌های تو، هنوز هم ادامه دارد! آن‌هم چه خنده‌هایی! با چه لب‌هایی! با چه چشم‌هایی! و در چه صورتی! صورتت تجسم تواضع و اخلاص بود و هنوز هم هست! بی‌خود نیست که زمان بر شهید نمی‌گذرد! ما بچه بودیم؛ تو اما جوان بودی! ما جوان شدیم؛ تو اما باز جوان بودی! و ما به سنین میان‌سالی رسیده‌ایم و تو هنوز هم جوان مانده‌ای! پیری خود را شاید ببینیم لیکن پیری تو را هرگز، حاج‌حسین خرازی! سن و سالت هم‌چنان همان است و همان هم خواهد ماند! خنده‌هایت هم‌چنان همان است و همان هم خواهد ماند! خنده‌های تو، آن‌هم وسط معرکه‌ی جنگ، بخش مهمی از میراث دفاع مقدس است! و خنده‌های تو هم مقدس است! وقتی باد، آستین خالی لباس سپاهت را تکان می‌داد، دلت هم‌چنان قرص بود! و لبت هم‌چنان لبخند داشت! هنوز هم دارد! هروقت دل ما در این کارزار زندگی می‌گیرد، متوسل می‌شویم به تبسم‌های تو در اوج جنگ! چرا که خنده‌های تو، زنده می‌کند دل مرده‌ی ما! والله حبیب ابوالخصیبی! و دل آن خاک اشراقی، سالیانی است برای لبخندهای خدایی تو، تنگ شده! و محزون شده! دشمن بنا داشت ما تو را نشناسیم و الگو را از قهرمانان پوشالی غرب بگیریم اما خدا این‌گونه خواسته بود که خنده‌هایت از ما دل‌بری کند! و بمانی در دل نسل‌ها! و فصل‌ها! یک ماه دیگر پاییز است! برگ‌ها از شاخه‌ی درختان خواهند افتاد و روزها کوتاه و کوتاه‌تر خواهند شد اما گرمای خنده‌های تو، ما را از سرمای هیچ زمستانی نمی‌ترساند! آخر سال هم از روز شهادتت خواهیم نوشت! از کربلای پنج! از سه‌راه شهادت! ۴۰ سال است تو انسان انقلاب اسلامی هستی! چشم کور عبدالله زبیر که محروم از تماشای خنده‌ی شهداست، به ما ربطی ندارد! حاج‌کاظم، فیلم بود! عشق است حاج‌حسین خودمان که واقعیت دارد! عشق است تبسم‌های تو که حقیقت دارد! قسم به خدای خنده‌های خرازی، ما فراموش نمی‌کنیم شهدا را! که از دست گذشتند اما از لبخند، نه! دشمن، ما را عبوس و عصبانی می‌خواهد! به تأسی از تبسم‌های علمدار، لبخند بزن بسیجی!
    #حسین_قدیانی

  8. ح‌ق می‌گوید:

    «قلم دلسوز» یا «دود اگزوز»؟!
    ح‌سین ق‌دیانی: درباره‌ی حواشی روزهای اخیر، هر آن‌چه لازم بود بنویسم، نوشتم اما اولا باید مراقب باشیم که یک موضوع را بیش از حد، کش ندهیم و ثانیا باید مواظب باشیم که جنگ میان حوزه و نظام یا حوزه و حزب‌الله یا مرجع و طلبه یا عالم و سخنران، راه نیندازیم. بله! نوشتم؛ «حوزه‌های علمیه به نظام مقدس و صدالبته مظلوم جمهوری اسلامی بدهکارند» اما فراموش نکنیم حتی بهشتی و مطهری هم با وجود همه‌ی نقدهای خیرخواهانه‌ی‌شان به حوزه، برآمده از همین حجره‌های علم و آگاهی و نور و معرفت هستند. گاهی می‌بینم معطوف به ۴ تا جمله‌ی گیرم درست امثال حقیر، غریبه‌ها در صدد انداختن من و ما به اشتباه بزرگی هستند؛ «رها کردن متن و ول نکردن حاشیه». لذا حواس‌مان باشد که به بعضی سوژه‌ها، ضریب بیش از حد ندهیم! این متن اما خودش مبتلا به نقض غرض است و میل به یک حاشیه دارد! لیکن بیان آن، هم ضروری است؛ هم از سر تعلق خاطرم به جبهه‌ی حزب‌الله. واقعیت آن است نه فقط بدنه‌ی این جریان، بل‌که متفکران و سخن‌وران حزب‌اللهی هم گاهی سخن را مزه‌مزه‌ نکرده بر زبان می‌آورند! من البته دست به قلم ان‌شاءالله حری هستم و در ادامه‌ی متن «رحیم‌پور را اعدام کنید!» صریح و صمیمی خطاب به استاد ازغدی می‌نویسم که حق و سهم خبرگزاری‌های انقلابی، هرگز آن نبود که باری در پیش از خطبه‌های جمعه، رسانه‌های انقلابی را آن‌گونه نواختید! این از این! بروم سراغ این سخن که بدون «مطالعه» نمی‌توان «مطالبه» داشت! و مجازستان، از ما مشتی مطالبه‌گر بی‌مطالعه ساخته است! ما حتی روزنامه‌های انقلابی را هم درست نمی‌خوانیم! و هیچ هوای قلم‌زن اهل دقت را نداریم! من نمی‌دانم بدترین روزنامه‌ی انقلابی کدام است اما یک ستون آن، شرف دارد به کل زنجیره‌ای‌ها! که گاه رنگ لوگو را با پرچم لعین تکفیری ست می‌کنند، گاه امضای کری را تضمین می‌خوانند، گاه «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد» را تیتر یک می‌کنند و گاه به بهانه‌ی همین روزها «فاجعه در فیضیه» را! گویی ۷۶ نفر آدم آن‌جا کشته شده! بدیهی است روزنامه‌های انقلابی را عاری از عیب و ایراد نمی‌دانم، ولی باور کنید روزنامه‌نگاری و هر روز یک شماره روزنامه درآوردن- آن‌هم در این زمانه‌ی مجازی که خبرخوانی احتیاجی به روزنامه‌خوانی ندارد!- کار آسانی نیست، آن‌هم برای روزنامه‌نگاری که حتی هنگام نقد دولت هم باید یادش باشد که این- هرچه باشد!- دولت جمهوری اسلامی است! آری! ما به روحانی رأی نداده‌ایم اما تعلق خاطر ما به اصل نظام، نیز تعهد ما به سخن حق، اذن «روزنامه‌نگاری نفسانی» را به ما نمی‌دهد! ما روزنامه‌نگاران انقلابی از اولش هم موافق این مدل مذاکره‌ی بی‌خرد با هیچ کجا نبودیم و اقلا خودم باری نوشتم که «با دست‌فرمان «هر توافقی از عدم توافق بهتر است» هر کشوری می‌تواند سرمان کلاه بگذارد» ولی مسئله این‌جاست؛ آیا ما نیز قادریم وزیرخارجه‌ی جمهوری اسلامی را با همان لحن، نقد کنیم که کی و کی نقد می‌کنند؟! شگفتا! ما را حتی بابت مندرجات درست‌مان هم مکرر دادگاهی می‌کنند، وای به حال آن‌که حرف نسنجیده بزنیم! هر روز روزنامه‌ درآوردن- البته برای ما که تعهداتی داریم!- مثل این می‌ماند که تو بخواهی هر روز عمارتی را بسازی و بالا ببری! کیهان و وطن امروز و جوان و رسالت و یکی‌دو تا روزنامه‌ی دیگر که با کوهی از مشکلات، من‌جمله مشکلات مالی، دست‌وپنجه نرم می‌کنند- علی‌رغم همه‌ی نواقص!- باعث افتخار و سبب افزایش بصیرت واقعی- و نه شعاری!- جوان حزب‌اللهی هستند! یک ستون «گفت و شنود» حاج‌حسین شریتعمداری یا یک صفحه‌ی یک وطن امروز، هم به حیث تخصص و هم از بعد تعهد، شرف دارد به تمام زنجیره‌ای‌ها که وقیحانه از دروغ «صبح بدون تحریم» نوشتند! چرا باید جوان حزب‌اللهی «محمدکاظم انبارلویی» یا «محمد ایمانی» را نخواند و نشناسد؟! بخشی از معضل ما آن‌جاست که به مثلا سخنرانان سطحی‌نگر و پرهزینه و رسانه‌نشناس و زمان‌نابلد اما پرسروصدا، بهای بیشتری می‌دهیم تا یکی مثل «محمدرضا کائینی» که نه فقط روزنامه‌نگار، بل‌که رسما «تاریخ‌پژوه» است! چرا؟! چرا باید پیج بعضی حزب‌اللهی‌های بی‌سود و کم‌سواد، چند برابر پیج به‌دردبخور کائینی بازدید داشته باشد؟! چرا باید رنگ لباس فلان خواننده‌ی این‌وری، مهم‌تر از قلم نغز و پرمغز مدیرمسئول کیهان، جلوه کند؟! چرا درپی بصیرت، این‌همه سخنران‌گردی می‌کنیم لیکن دل به «یادداشت امروز»های وطن امروز نمی‌دهیم؟! این سردار و آن سخنران، تاج سر ما اما روزنامه‌نگار متعهد، ابتدا تأمل می‌کند و بعد می‌نویسد! و تا وقتی «سطح» برای ما مهم‌تر از «عمق» باشد، مبارزه با فسادمان هم مبتذل می‌شود! نشستن پای سخنان استاد ازغدی کجا و سخنران‌نوردی کجا، اما واحیرتا از آن روز که استاد عزیز هم، عوض نقد این‌همه «سطحی‌نگری» بنا کنند تخریب سطحی‌نگرانه و غیرمنصفانه‌ی تقریبا همه‌ی خبرگزاری‌های انقلابی! بگذریم که ذیل بلای سطحی‌نگری، حتی سخنرانی جناب رحیم‌پور هم ساندویچی شنیده و لایک می‌شود! چه سود ما را وقتی «مطالبه» داریم و «مطالعه» نه؟! پس علاوه برحوزه و حجره، جریان حزب‌اللهی هم محتاج اصلاح است! جوجه‌طلبه‌ها و جوجه‌سخنران‌ها، عمدتا شورشان از شعورشان بیشتر است! نفروشیم قلم دلسوز را به دود اگزوز!

  9. مجید می‌گوید:

    چطور می شود با شما صحبت کرد? چهره به چهره. خیلی کارتون دارم. واجب واجب.
    بچه شهرری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.