این نوشته در روزنامه وزین وطن امروز/ ۱۶ اسفند ۸۹ کار می شود
قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرحی از عباس اسلامی
شیخ الشیوخ از وبلاگ گروهی آنتی بالاترین
۲ طرح از سجاد (سرباز ماه)
خسته اما امیدوار از وبلاگ “عقل عشق”
کاری از برادر خوبم “حسن”
آرام و ریز و سرد و تمیز عین بلور. عین دانه دانه های سفید روی روسری سیاه “خانوم جون” که هر وقت سر می کند، چند سالی جوان تر نشانش می دهد. این شاید آخرین برف بود که می آمد و به زودی “آدم برفی” آب خواهد شد و دل دخترک، تنگ خواهد شد برای آن بخار خاکستری که گرم نشسته بود روی شیشه سرد پنجره قشنگ خانه جمع و جور خانوم جون، که این فروردین ۸۷ را رد می کند؛ ماشاء الله! دخترک با انگشت اشاره شروع کرد نقاشی کشیدن. خانه مادربزرگ را کشید. یک کرسی هم گذاشت -یا کشید- در اتاق کناری تا گرم کند کبوتر پشت پنجره را که داشت می لرزید از شدت سرما و نای پرواز نداشت. پنجره را باز کرد و تکه نانی خشک گذاشت برای کبوتر. از همان سنگک آب گوشت ظهر جمعه. کبوتر آمد کنار کرسی نقاشی دخترک روی شیشه پنجره تا غذای خود را گرم بخورد. گمانم قبلش “بسم الله” گفت کبوتر که دل دخترک شاد شد. خانه خانوم جون تنها فرقش با آپارتمان شماره ۱۱ این است که “درخت” دارد، وسط باغچه ای کوچک، آن گوشه حیاط. این درخت، نماینده خداست در روی زمین تا اکسیژن مورد نیاز مادربزرگ را تامین کند. این درخت، هم در حیاط خانه مادربزرگ است و هم مایه حیات پیرزنی که حالا چشمانش دو دو می زند. نوک انگشتانش گزگز. بی عینک تار می بیند، بی عصا نمی تواند راه برود، اما هنوز آنقدر قصه بلد است که تا بهار تعریف کند برای نتیجه اش که یادگار “محسن” خدا بیامرز است… یکی بود، یکی نبود؛ این دخترک یعنی “زهرا” نوه شهید “محسن سلامی” است. حالا بسیاری از شهدا “پدربزرگ” شده اند. پدربزرگ هایی با ۲۵ سال سن. به همان جوانی عکس روی قاب دیوار. سیاه و سفید. ساده. ساده و صمیمی مثل درخت وسط باغچه حیاط خانوم جون که دخترک حتی اسمش را هم نمی داند. “بهار” نام خانوادگی هر درختی است. زمستان که تمام شود، رجعت می کند دوباره بهار. بس است هجرت پرستوها. بهار با شکوفه برمی گردد و آفتاب با پرستو و خانوم جون دیشب خواب دیده بود که محسن با همان لباس خاکی داشت بند پوتین هایش را محکم می کرد. پرسید: دوباره جنگ شده پسرم؟ محسن جواب داد: نه مادر، داریم آماده می شویم برای ظهور. شاید خدا می خواهد ابرهای فتنه را کنار بزند از جلوی خورشید. شما هم آماده باشید.
***
بیرون خانه خانوم جون، دختر چکمه به دوش به جای دماغ بر صورت آدم برفی، هویج گذاشته بود. “آدم حرفی ها” به “آدم برفی ها” که می رسند، انحنای نوک بینی و عمل زیبایی، ارزشش را از دست می دهد. آدم برفی به زودی آب خواهد شد و هویج باقی خواهد ماند. این هویج به جز ویتامین “A” چیز دیگری هم دارد و آن این است که خدا، من و شما و دخترک و خانوم جون و ماندانا را بسی زیباتر آفریده، از این آدم برفی های ما آدم حرفی ها، که ۲ روزه آب می شوند. بالای تیر برق، “یاکریم” که بالش خیس شده بود، نگاهش به کبوتر پشت پنجره افتاد که زیر کرسی، خوابش برده بود. هنوز بریده ای از تکه نان باقی بود. “یاکریم” بال هایش را تکانی داد و آمد کنار کبوتر. آرام، که چرت کبوتر را پاره نکند. وسطای راه، در همان آسمان بود که دید هنوز روی درخت، برگی هست که زرد شده، خشک شده، اما روی درخت است.
***
خانوم جون، زهرا را کنارش خوابانده بود. زهرا این سئوال را که پرسید، خوابش برد؛ “یعنی عزیز! بابامحسن، کی می آید که ما امام زمان مان را ببینیم؟” خانوم جون گفت: می ترسم بگویم کی، زودتر بیاید… و بعد عینکش را درآورد که بگیرد کنار نتیجه اش بخوابد. خواب بود یا بیدار، درست نفهمید؛ دید که یک یاکریم و یک کبوتر داشتند از پشت پنجره، دخیل به خورشید نقاشی زهراکوچولو می بستند. هوای خانه خانوم جون، آفتابی بود، اما هنوز برف می آمد.
یک جواب عمومی به یک نامه خصوصی/ تقی عزیز! عطر تی رز، بوی ناسزا نمی دهد
تقی عزیز! با سلام. از آخر نامه خصوصی ات شروع کنم این جواب عمومی را. آن عطر تی رزی که به تو دادم، مال ۶ سال پیش بود. الان متوجه که هستی؟… یارانه ها هدفمند شده و اگر چه بی تاثیر، اما در تحریم اقتصادی دشمن هستیم؛ این مقدار که از آن عطر باقی مانده، لطف کنی و فقط در عروسی ها مصرف کنی، رحم کرده ای به جیب ما!
آن متن بهاریه ام، گفتی قشنگ بود. تقدیم به روح خدابیامرز خانوم جونت. بالای همین نوشته، اگر لطف کنی و لایق بدانی، بهاریه ای دیگر خواهی خواند، که این یکی را به خودت تقدیم کرده ام. من اگر در کیهان، اساتیدی چون شما نداشتم، یارای قلم زنی ام نبود. خوب می نویسم یا بد، جفتش گردن خودت است و یکی هم خانم صباغ زاده که عاشق قلمشم هنوز… و اگر میان زن و شوهر، نخواسته باشم بذر اختلاف بپاشم، هنوز در آرشیو بریده های روزنامه هایی که جمع می کنم، نوشته های مناسبتی ایشان هست. حتما سلام برسان.
تقی عزیز! خوب یادم هست در دومین جلسه خاستگاری -خانمم می گوید؛ خاستگاری، خواستگاری نوشته می شود!- وقتی می خواستم به همسر آینده ام که خانواده ای شهرستانی و به شدت کیهان خوانند، پز بدهم که با این و آن رفیقم، یکی هم گفتم که شماره تقی دژاکام را در گوشی ام دارم. گفت: دبیر سرویس شهرستان های کیهان؟ گفتم: بله… پس چگونه از یاد ببرم، ایام جوانی را، روزگاری که بابهانه و بی بهانه و بعضا دزدکی به تحریریه کیهان می آمدم تا از نزدیک نویسندگان محبوب خود را ببینم؛ محمد ایمانی، قدرت الله رحمانی، بهروز ساقی، محمدجعفر بهداد… و یکی هم خود تو را. درست ۹ سال پیش در تحریریه کیهان از همه تان امضاء گرفتم که البته محمد ایمانی و قدرت الله رحمانی ندادند؛ یعنی که یعنی! اما تو برایم چیزکی هم نوشتی. مفید و مختصر. با یک خط قشنگ. شاید یادت نباشد، اما من خوب یادم هست؛ روزی قبل از نیمه شعبان بود و هنوز آن را دارم: “بسم الله الرحمن الرحیم. ان شاء الله برای امام زمان، من و تو سرباز خوبی باشیم و قدر رهبر را که جانشین مولاست، خوب بدانیم. سرباز کوچک انقلاب/ تقی دژاکام/ نیمه شعبانی که شاید مثل این باران، خوش ببارد آن مرد بر چشمان ما”… چه امضای قشنگی داری!
تقی عزیز! عاشق جملات آخر نامه هایت هستم. “اسفند ماه برفی و زمستانی ۸۹” قشنگ بود و به کل بهاریه من می ارزید. نمی دانم چرا آنقدر که از “دی” و “بهمن” بوی بهار می شنوم، از اسفند نمی شنوم. شاید به خاطر شلوغی بیش از اندازه شهر باشد و این همه دود که به جای اسپند حاجی فیروز، از کنده آلوده و اگزوز این زندگی ماشین زده بدتر از قبرستان بلند می شود.
تقی عزیز! گور بابای هر فیلم، اعم از سینمایی، مستند، کوتاه، صد ثانیه ای، منفی ۱۸ و مثبت ۲۶ که بخواهد بین من و تو را خراب کند. من البته یک اصول گرا هستم و رفاقت و حق نان و نمک از اصول من است. همچنان که دفاع از مظلوم از اصول من است. روزی خود تو را بی دفاع ببینم، و ببینم که بی جهت -حتی با جهت- دارند بیش از استحقاقت می زنند و به قولی شورش را در می آورند، قطعا سکوت نخواهم کرد. جخت بلا به خاطر همین اصل از سعید تاجیک دفاع کردم. حرفها دارم با تو. خوب گوش کن.
تقی عزیز! چند سال است مرا می شناسی؟ گمانم حدود ۱۰ سال. اذعان کرده ای به خلوصم، اما کاش اعتراف می کردی در این ۱۰ سال که با هم در این فضای واقعی و حقیقی، سر و سری داشتیم، آنقدر مبادی آداب بوده ام که لااقل نخواهم از هیچ ناسزایی به هیچ کس دفاع کنم و با توجه به این شناخت، از توی بزرگوار توقع داشتم به جای این نامه خصوصی، یا در کنارش، نامه عمومی می نوشتی و می نوشتی؛ حسینی که من می شناسم، اگر چه متن “لطفا به سعید تاجیک فحش ندهید” را نوشت ولی جدای از ظاهر آن نوشته، در باطن، قصدی جز دفاع از مظلوم، در برابر این همه فحش به اسم نقد، و این همه توهین به بهانه نهی از منکر، نداشت. نه از دوستان فضای مجازی، که حداقل از رفقای عرصه واقعی، توقعم این بود.
تقی عزیز! طنز روزگار آنجاست که آن مطلب را وقتی داشتم می نوشتم، هنوز نقد شما را نخوانده بودم و چون می دانم که در صداقتم شک نداری، به تو می گویم که آن نوشته اصلا ارتباطی با نقد شما به آن فیلم نداشت. دگر بار نگاهی به لینک های متعدد مطلب تان بیاندازید، تا ببینید که جز شما بودند کسان دیگری که دچار سر درد شده بودند. در عجبم که چگونه آن همه سزا و یا ناسزا را به خود گرفته ای! و بیشتر از دوستان فاش نیوز در عجبم که شما را گرا دادند که حسین، تو را با “اظهارات تند” نواخته است!
تقی عزیز! من هم مثل عزیزانم “ساقی” و “رحمانی” قبول دارم که آینه وقتی روی آدمی را راست می نماید، باید به جای آینه، خود را شکست، اما بگذار حالا که قرار است از پرده برون افتد راز، من هم ابراز کنم چند نمونه ای را. خوب شد این نامه را نوشتی. من خشم صادقانه را -حتی نمی گویم نقد صادقانه را- به اظهار نظر از روی هوا و هوس و حسد -اعم از تمجید و انتقاد- ترجیح می دهم. تو صادقی برادر. پس به تو می شود حرف حساب زد.
تقی عزیز! کاش در این نامه مملو از پند و اندرز لطف می کردی و کلمات “کور” و “کر” را در وصف این شاگرد خود به کار نمی بردی. اما من چون مالک اشتر علی نیستم و قصدی هم برای رفتن به زیارت امام رئوف و دعا برای شما ندارم، با افتخار می گویم که تقی دژاکام مرا “کور و کر” خوانده و به هر کسی افتخار نقد نمی دهد. برای من “کور و کر” تو شرف دارد به افرادی که منافقانه “داداش حسین” خطابم می کنند و باز هم منافقانه “حسین افراطیانی” ام می خوانند. بگذار با تو درد دل کنم.
تقی عزیز! با عزیزی که من و شما، ایشان را “آقا” صدا می زنیم، در جلسات ۲ شنبه های بیت، دیداری “خصوصی-عمومی” داشتم؛ سال گذشته. آنانکه موظف بودند، گفتند که از محتوای این دیدار به دوستانت خواستی بگو، اما به خبرگزاری ها، نه. عزیزان فاش نیوز اما برای من بیشتر از جنس استاد و دوست بودند، پس با کلی ذوق و شوق به ایشان هم گفتم آنچه باید و تاکید کردم “خبر” نشود و مع الاسف، در کاری غیر اخلاقی، -غیر اخلاقی تر از تمام ناسزاهای سعید تاجیک- خبر شد و در صفحه اول این سایت به عنوان “خبر اول” و البته به بدترین شکل از حیث حرفه ای کار شد و در متن خبر، البته آنقدر اخلاق مراعات شده بود، که اشاره کردند؛ “فلانی البته به ما گفت؛ خبری اش نکنید!” مع الاسف تمام ذوق و شوقم از دیدار با “آقا” و خواندن یک دل نوشت برای ایشان، آنجا در کامم زهر شد که بانیان دیدار تماس گرفتند و گفتند؛ آخرش هم نتوانستی خودت را کنترل کنی! این عمل غیر اخلاقی، قطعا با دل یک فرزند شهید که تمام خون پدرش را هزینه بصیرت ۸۸ کرد و هرگز از آن پشیمان نخواهد شد، بد تا می کند؛ خیلی بد!
تقی عزیز! اساتید من در این سایت، در عملی غیر اخلاقی، مرتکب دروغی بزرگ شده اند و توهم خود را به عنوان “خبر” به خورد مخاطب داده اند. من کی و کجا شما را –شخص شما را- با “الفاظی تند” نواخته ام؟! که حالا دوستان، منت بر سرم بگذارند که اگر جز تقی دژاکام کس دیگری بود، چنین و چنان می کرد؟! آیا مخاطب من در آن نوشتار، یک شخص بود یا یک موج؟! آیا وقتی خود شما علیه آشوبگران عاشورا سخن می گویید و می نویسید، میان اجزای این آشوب، تفاوت قائل می شوید، یا نظر به اینکه لابد مخاطب، بدیهیات را می فهمد، همه این پیکره را با هم می نوازید؟ قطعا در چنین نوشته ای، منظور شما از فلان فتنه گر که اعدام باید گردد، آن عالم اخلاق و محترمی نیست که در انتخابات به موسوی رای داد و البته آشوب عاشورا را هم هرگز محکوم نکرد! پس تقی عزیز! نه نیاز به این ذکر است که من، فرزند شهیدم و نه لازم به این تذکر، که شما مومنی هستی که مسجد دیده ای و بسیجی ای هستی که جبهه رفته ای. آیا اخلاق، این فرض را بر شما واجب نمی کرد و نمی کند که بدانی، چون منی می دانم در آن ۸ سال، جنگ کرده ای؟!… و آیا اخلاق، این فرض را بر شما قطعی نمی کرد و نمی کند که لابد منظور من از آن نوشته، شخص “تقی عزیز” نبوده است؟!… پس می خواهی به شما بگویم که روی کدام صندلی ناهار خوری “کیهان”، برایم از جبهه خاطره تعریف کرده ای؟! می خواهی بگویم که همان شب اهدای عطر، در آن ۵ ساعتی که با هم گپ زدیم، به کجاهای خاک مقدس جبهه، گذر بحث مان افتاد؟! گرفتن بی دلیل یک ناسزا به خود، آیا عملی اخلاقی است؟!
تقی عزیز! پس مرادم از آن نوشته، شما نبودی برادر. اما ناسزا چه به تقی دژاکام باشد و چه به غیر از او بد است و مستوجب حد شرعی است. بالای این نوشتار، توقعم را از شما و از آنجا که مرا خوب می شناسی، بیان کردم. بدان که من هم لااقل همان اندازه خودت از فحش و ناسزا بدم می آید، آنقدر که باز هم از سر طنز روزگار تا کنون به خود جرئت نداده ام که آن فیلم را ببینم. می دانم آنقدر صادقم می دانی، که بی نیاز از سوگند باشم. با توجه به شناختی که از آقاسعید داشتم، همان روز به اعتبار یک تلفن، که به صداقت فرد پشت خط، کمی تا قسمتی ایمان داشتم، به ذکر خبری در قطعه ۲۶ بسنده کردم که ملت همیشه در صحنه، “ف. ه” را از سیدالکریم بیرون کردند، اما بعد که از طریق یک تماس دیگر فهمیدم که این بیرون کردن همراه با اعمال شاقه بوده، دیگر خبری در تایید این کار در قطعه ۲۶ کار نشد. چه اینکه فردای آن روز باز هم خانواده مزبور به سیدالکریم رفت و باز هم همان اتفاق افتاد، اما این بار از کنار این خبر داغ، عبور کردم. الحمدالله آرشیو این وبلاگ پیش روی همه هست. تا اینکه بحث آن فیلم پیش آمد. تماس زیاد بود که دفاع کنم از کار سعید که دقیقا نمی دانستم محتوایش چیست. این کار را برای چند روز نکردم، اما وقتی دیدم به بهانه رفتار و گفتار سعید تاجیک، چنین سازماندهی شده علیه او تاخته اند، این بار با همان اخلاصی که بدان اشاره کردی، به قصد دفاع، آن متن را نوشتم. اگر از ظاهر آن نوشته، همچین بر می آید که از فحاشی دفاع کرده ام، تصحیح می کنم و تو خود چون ظاهر و باطنم را می شناسی، معترفی که به کدام قصد، خود را هزینه کرده ام. راستش تازه دیروز و یکی هم امروز بود که از طریق ۳ تماس تلفنی، ملتفت شدم که تقریبا چه گذشته در آن فیلم. فحش و فحاشی، قطعا محکوم است اما عده ای از دوستان، به جای یقه آقاسعید، چنان گریبان مرا چسبیده اند، که گویی بازیگر نقش اول آن فیلم، من بودم!
تقی عزیز! من نویسنده قطعه ۲۶ هستم. لازم باشد از هر کسی عذر می خواهم و دیده ای که شهامت این کار را دارم، اما قطعا دلیلی نمی بینم که بخواهم از “ف. ه” معذرت بخواهم. من، نه سعید تاجیکم و نه تقی دژاکام. چه کنم که “فائزه” نه در لغت، که در عمل سیاسی، دقیقا بر وزن کلمه ای است که بیشتر برای مفاسد اجتماعی به کار می رود؟! تو لابد خبط و خطاهای آقازاده ها را بیشتر از من می دانی، و چون بیش از من، کیهانی هستی و به اخبار پشت پرده اهالی خرید، دسترسی داری، لطف کن و قبول کن که نیازی به عذرخواهی از “ف. ه” ندارم. القصه! بچه حزب اللهی بیشتر فحش شنیده از سران کفر و سران فتنه، تا اینکه ناسزایی گفته باشد. سر تا پای خاندان مبارک ایرانی، فحاشی به خون شهداست و مگر نامه سرگشاده، چیزی جز ناسزا بود؟! آیا مردمداری دولت احمدی نژاد را “گداپروری” خواندن، فحش نیست؟! آیا برای خاندان مبارک ایرانی، و ایضا سران فتنه قباحت آور و شرم آور نیست که دشمن سالهاست -سالها پیش از این فیلم- به بهانه دفاع از ایشان به من و شما و ما و همه بدترین ناسزاها را می دهد؟! آیا لطف می کنی که با دوربین موبایلت، یک فیلم از پشت صحنه کامنت های “آب و آتش” و “قطعه ۲۶” تهیه کنی، تا ببینی که قبل از این فیلم هم هواداران عمدتا خارجی سران فتنه، لحن صحبت شان چیزی جز فحش و ناسزا نبوده است؟! اگر فحاشی بد است -که بد است- مدعی ما هستیم یا دشمن؟! من بعد از اطلاع از اصل قصه، حتما پنهانی به آقاسعید خواهم گفت که کاش “ف. ه” را بدون فحش از شهرری بیرون می کردی، اما آشکارا به سایت بالاترین و فیس بوک و جرس و… می گویم که اصولا یک انسان، نباید ناسزا بگوید. گیرم با جمهوری اسلامی مشکل دارید، چه کار به خون پدر من دارید؟! با من مشکل دارید، چرا به جای شماره موبایلی که در بالاترین لو دادید، به تلفن خانه زنگ می زنید؟! چرا اینقدر فحش می دهید؟!
تقی عزیز! فکر کنم می دانی که قطعه ۲۶ بارها و بارها به دعوت دشمن آن سوی مرز، فحش و ناسزا شنیده است. یکی هم لابد به این جرم که چرا اصولا “قطعه ۲۶” که شاگرد “آب و آتش” است و در آن “بابای ماست خامنه ای”، پربازدیدترین وبلاگ فارسی زبان است. چرا به عنوان یک استاد، در دفاع از شاگرد خود و در مذمت فحاشی، سخنی تا به حال نگفته ای؟! و چرا من تا به حال درباره ناسزاهایی که “آب و آتش” از دشمن شنیده، دشمن بددهان را ننواخته ام؟! آن فیلم را هرگز نخواهم دید، اما حتی با وجود این فیلم، ما شاکی پرونده اخلاق و ادب هستیم، یا دشمن؟! بگذریم که تضمینی به کنترل خشم عاشورایی این ملت نیست. به هیچ وجه نمی خواهم مجوز ناسزا صادر کنم، که خود قربانی فحشم، اما من وقتی از تو به خاطر یک نوشته گیرم غلط، کر و کور می شنوم، با همین درصد به خانم “ف” چه باید گفت؟! البته که فحش نباید داد، اما عدالت را که می توان اجرا کرد! عدالت را که نمی توان اجرا کرد، مطالبه عدالت که می توان داشت! مطالبه عدالت که نمی توان داشت، اما…
اما تقی عزیز! دست آقای هاشمی را هم بوس کنی، باز این جماعت به تو، به من، به همه ما فحش خواهند داد؛ بدترین ناسزاها. می دانی به کدام جرم؟ به این جرم که مقتدای مان خامنه ای است. دشمن به خاطر ادب سیاسی ماست که به ما فحش اجتماعی می دهد، نه به خاطر فلان کسی از جبهه خودی، که کاش بی ادبی نمی کرد. گیرم من بی ادب، تو که در وبلاگت رعایت ادب را می کنی، آیا رویت می شود کامنت های دشمن را نشان خلق الله بدهی؟! به تو برای چه فحش بد می دهند؟!
تقی عزیز! نهی از منکر یک فریضه است، اما الان منکر اصلی سران کفر و فتنه اند. زیباتر آن است که من و شما وقتی می خواهیم دشمن اصل کاری را نشانه برویم، همدیگر را پیوند وبلاگ خود کنیم. جای پشت هم ایستادن، لینک کردن، موضع دست جمعی اتخاذ کردن، اینجاست… و می بینی دشمن علیه ما متحد است و من و تو علیه دشمن، بسیار بیش از این، لااقل همان اندازه وقتی که می خواهیم غضنفرها را نقد کنیم، به وحدت نیاز داریم.
تقی عزیز! مظلوم این ماجرا ما هستیم، نه خاندان سران فتنه، و نه اهالی دیار کفر. آری! من و شما و دیگر دوستان، که به روایت لینک بالاترین، در کامنت و پیامک و موبایل و تلفن منزل و نشانی خانه و… از دشمن فحش می شنویم. فحش اگر بد است، بسیجی هیچ وقت نمی دهد. اگر هم جایی به خطا چیزی گفت، نهی از منکر، گاهی در “ستر” باشد، بهتر است. عمومی اش هم البته اگر اصراری هست، حدی هم دارد. خوب می دانم که “امر به معروف و نهی از منکر”، نه برای دشمن، که برای برادران دینی است، اما من و شما، ما، جملگی الان در جهادیم. جز این است؟… و گیرم که در جهاد با دشمن هم باید مثل روزگار صلح، دوست را نهی از منکر کرد. از جمله منکراتی که شما هرگز آن را نهی نکرده ای، سکوت عده ای از نویسندگان و هنرمندانِ ان شاء الله متعهد در همین فتنه ۸۸ بود. منکر زیاد بود که شما نهی اش نکردی! من جمله منکر سکوت عده ای از دوستان مشترک مان! کاری که من کردم؛ چون برای من اصولم حتی از اصل رفاقت و لوطی گری، مهمتر است و مهمترین اصل برای من، “ولایت فقیه” است. نویسنده و هنرمند متعهدی که در اوج فتنه علیه “آقا” مرتکب “منکر سکوت” شد، خیلی بیش از امثال سعید تاجیک باید توسط شما نهی می شد و نقد می شد. جز این است؟!… و الا دوستی من با شما به لحاظ کیفی و کمی از دوستی با سعید تاجیک بیشتر بوده است. من فقط یک بار آقاسعید را بنا بر وعده قبلی دیده ام، که آنهم برای گفت و گوی اختصاصی با ایشان بود. دیگر هر چه بوده، اتفاقی بوده. در بهشت زهرا. در اغتشاشات. در تشییع پیکر شهدا. من از شما بسیار بیشتر از سعید تاجیک توقع حرمت رفاقت دارم. خوب یا بد، بیخ ریش خودت هستم و دست پرورده امثال خودت هستم. من اگر اهل ناسزا باشم، تو مقصری، اما هم من و هم شما در فضای واقعیت که خوب همدیگر را می شناسیم، بیش از آنکه ناسزا داده باشیم، فحش شنیده ایم. غیر از این است؟!
تقی عزیز! برخی از آنان که تو در “آب و آتش” بیش از “قطعه ۲۶” تحویل شان می گیری، مع الاسف در ازای هر یک تیری که به دشمن می زنند، به بهانه نقد و امر و نهی، چند تیر می زنند به سینه جبهه خودی. من بیش از شما قبول دارم که باید به جای مارادونا، گاهی به فکر مهار غضنفر بود، اما غضنفر، نهایت یک گل به دروازه خودی می زند، دو گل می زند، سه گل می زند، چهار گل می زند… چه خبر است؟! دروازه بان به اندازه کافی، امر به معروف و نهی از منکر شد!… پس لطفا به دروازه دشمن حمله کنید!
تقی عزیز! تو در جنگ نرم می بینی که دشمن با سوء استفاده از پسر همت و دختر باکری، می خواهد این تلقی را جا بیاندازد که خانواده شهدا بر نظام اند، نه با نظام. این وسط فرزند شهیدی پیدا می شود که می گوید “بابای ماست خامنه ای” و “نه ده” را می نویسد. به دشمن می گوید “غلط کردید بیشمارید” و باز هم تکرار می کند. صفارهرندی در مقدمه همین کتاب، “ادبیات غیرت” را مدیون این فرزند شهید می داند، نه “ادبیات ناسزا” را… استاد من و تو کی و کجا نوشت: “ادبیات ناسزا مدیون جوان کله شقی است که به “ف. ه” نازکتر از گل گفت”؟! می دانی چیست آخر کار این غضنفرها؟ یکی می گوید: “رابطه ما با رهبر، رابطه فرزند و پدری نیست، رابطه پیرو و ولی امر است.” دیگری می گوید: “تو غلط می کنی که بیت رهبری، خانه ات باشد”. آن یکی می گوید: “تو اگر ستاره کهکهشان راه شیری هم باشی، باز نمی توانی با استفاده از علم نجوم، سخنان رهبر را بیابی”… و توی تقی دژاکام خوب می دانی که این نکته گیری ها برای چیست و از چه زاویه ای است. آیا تا کنون این منکرات را نهی کرده ای؟! یا به کرات با لینک و پیوند حمایت شان کرده ای؟! تو خوب می دانی وقتی من می گویم “بابای ماست خامنه ای”، منکر رابطه پیرو و ولی امر نیستم؛ بلکه می خواهم از خون سرخ یک شهید در راه همان هدفی که برایش به شهادت رسید، هزینه کنم که از خوش روزگار، این شهید، بابااکبر خودم است. حرفی هست؟!
تقی عزیز! من کار ندارم که چه کردند با پسر همت و دختر باکری، که آغوش سران فتنه را به سینه پر سکینه نظام ترجیح می دهند، اما راستش دلم این روزها از دست تو هم شکسته است. تو که مرا در این فضای مجازی نشناخته ای. تو که در عالم واقعیت، استادم بوده ای. تو که بر صداقتم، بیش از خلوصم اذعان داری. تو که خوب می دانی من چرا می گویم؛ “بابای ماست خامنه ای”.
تقی عزیز! چون دوست دارم خامنه ای برای همیشه بابایم بماند، مجبورم گاهی سهم بی معرفتی برادران ناخلفم را بدهم. گرفتن گاه گاه گوش غضنفر، فحش نیست؛ تاکتیک من است و الا اینقدرش را ناسزا رواست که مرا “کر و کور” خطاب کنی. من که مرادم از آن نامه، تو نبودی، اما تو نامه ات را خصوصی به من نوشتی. مزاح کنم با تو؟… همچین گاهی از ادب و اخلاق حرف می زنی، که انگار گاهی یادت می رود، دبیر سرویس شهرستان های کدام روزنامه هستی!!؟؟… سئوالی ازت بکنم؟… این همه که دشمن، کیهان را بی ادب می خواند و به حاج حسین آقای شریعتمداری -استاد محترم و دشمن خفه کن من و تو- بدترین فحاشی ها را در انواع و اقسام رسانه ها نثار می کند، آیا حاج حسین هم تا کنون فحش ناموس به دشمن داده است؟!… نه عزیز! دشمن ما ذاتا اختیار زبانش دست خودش نیست و بی شرم و حیاست. در این بزم، هر که مودبتر است، جام بلا بیشترش می دهند. بگذریم که حاج حسین مقرب هم هست و جرم دیگرش این است که نماینده حضرت ماه است در موسسه کیهان. روزنامه ای که آمریکا و اسرائیل مثل سگ ازش می ترسند.
تقی عزیز! بس کنم که عطر تی روز بوی ناسزا نمی دهد!
آهان! خیلی دلم برایش تنگ شده. رفتی مشهد، زیاد دعایم کن! خیلی زیاد!