به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام بر حسین*
بسیار عالی،
لذت بردیم داداش جانم.
جمله همه عالی بود اما جمله ای که “حسین قدیانی” گفت فوق عالی بود.
احسنت داداش حسینم.
سلام
خیلی قشنگ بود مخصوصا حسین شریعتمداری!!
یا علی مدد
و ( قاف ) حرف اخر عشق است
ان جا که اول نام قدیانی اغاز میشود
سید احمد/حسین
قربان روی گلتون
موفق باشید
سلام
طنز جالبی بود.
نظر قبلی ما حذف شد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
سلام بر قطعه مقدس و معزز ۲۶
خیلی قشنگ بود فوق العاده بود.اجرتان با سیدالشهدا
جمله ی قذافی خیلی جالب بود
فرماندهی گردان زنان کماندو در ارتش لیبی را عایشه دختر قذافی برعهده دارد.فائزه هم بشود سرگروه محافظان چه شود!!!
سلام بر داداش حسین بسیجیها و سید احمد بزرگوار
چه فیلمی؟؟
سیداحمد: آژانس شیشه ای.
چهره برتروبلاگ ۸۹ داداش حسین قدیانی آدرس http://www.chehre89.comهمه بچه هاحتماشرکت کنندوظیفه ملی ودینی است ضمناداداش حسین عزیزازپیام قبلی هم که دادم و تاییدنکردی عذرخواهی می کنم حرف دلم بودازروی صداقت گفتم
سعیدتاجیک : نفس کش نبود
علی فریمانی : به دنیاآمدن فردی مثل سعیدتاجیک تقصیراحمدی نژاددرمناظره بود
قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد.قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد…………………………………………………………….
ممنون، فهمیدم اومدم بگم که دیدم جواب دادید…
سلام بر داداش حسین با غیرتمون و آقا سید احمد.
داداش حسین ممنونم بابت این متنتون. والا حق دارید، ما در طی این ۲ سال دقیقا مواضع مسئولین را از بریم.
داداش حسین ببخشید منو که دارم چنین کامنتی میذارم، شان شما و قطعه ای از بهشت، بسیار بالاتر از اینه که بخوام چنین کامنتی بذارم. به هر حال شما و مبصر عزیز اگر صلاح ندونستید تائید نکنید.
بسیار متاسفم برای افرادی که ماه هاست حسین قدیانی را میشناسند و نتوانستند متن “لطفا به سعید تاجیک…” را درک کنند. واقعا شعور شما در این حد است؟
واقعا برداشت شما این است که حسین قدیانی از فحاشی حمایت کرده؟
اف بر شمائی که در این روزگار نامرد “سعید تاجیک” را تنها گذاشتید و کاری کردید که فلان سایت منحوس حمایتتان کرد.
ضمنا محض اطلاع رفقا درسوره جمعه، آیه ۵، خداوند عالم بی عمل را به دراز گوش (همان خر خودمان) تشبیه میکنند.
داداش حسین دوستون داریم.
جالبه بعضی وقتهانویسنده کتاب ارزشمندی مثل جنگ دوست داشتنی اونقدرکه ازاین حرکت انقلابیش معروف می شه ازاون کتاب وسوابق درخشان جبهش معروف نمی شه اینم لطف خداونیت قربه الی الله داداش سعیدبوددردیدارباف ه
حمیدرسایی : اگه ف ه باشترش اومده بودقطعاجریان جنگ جمل تکرارمیشد
اون مطلب که برای حسن روحانی نوشتید بیشتر به علی مطهری می خورد. جمله ی شریعتمداری خیلی جالب بود!
خواستم مطلب شما را در بلاگفا لینک کنم و آدرس قطعه ۲۶ را بگذارم ، با تعجب پیام درج اسکریپ غیر مجاز داد . لینک را حذف کردم ۲۶ را هم بیست وشش نوشتم درست شد. فکر کنم فلانفا تحریمتان کرده .
محسن رضایی : کیه ؟ کیه ؟ کیـــــــــــــــــــــــــه ؟
پیام فضلی نژاد : افشای رابطه ی پنهان” ف . ه” با عطاءالله مهاجرانی ، پیدا کنید پرتقال فروش محله ی زن ششم مهاجرانی را ؟
نظر خودم به عنوان یه شخصیت غیر سیاسی :” ف ه ” زعتل قوم موسایی ماست هارون میخواهد همین و بس .
ف ه تا دیروز دندان درد خودمان بود اما امروز یک تومور بدخیم است که با شیمی درمانی هم درمان نمی شود سعید تاجیک میخواهد تا ریشه کنش کند .
سلام خدا بر این شیر بیشه حیدر که به بند میم وصیت نامه مولایش عمل کرده است اگرما هم عمل می کردیم الان این گرگ صفتان همیشه طلبکار مطالبه حق نداشته شان را از بسیجیان خمینی کبیر که خود را خاک پایشان می دانست و در برابرشان احساس حقارت می کرد نمی کردند……….
مرسی….خسته نباشید…. جالب بووووووود
جالب بود
پر میکشم از پنجره خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو/
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم از همه خلق چرا تو….
حاج منصور: سعید باید در سکانس آخر، یک کشیده محکم در گوش این فاحشه می خواباند
زهره کوهنورد: چون تاجیک داماد شاه عبدالعظیم است، کفترهای سیدالکریم به مهندس رای داده اند!
عالی بود مثل همیشه
عالی بود
ساعتی پیش صحبت های سعید تاجیک این دلاور و قهرمان جبهه های حق علیه باطل در بهبهان به پایان رسید مثل سال گذشته که به دانشگاه شهرمان آمده بود پر شور و انقلابی صحبت کرد و رهبری را با امام خامنه ای یاد میکرد (کلمه امامی که حق ایشان بود ولی منافقین چند روز بعد از رحلت امام گفتند برای رهبری کلمه امام رو بکار نمی بریم اما رویشان سیاه که الان جهان اسلام میگویند امام خامنه ای )
خیلی پرشور بود یک انسان باغیرت با همان خلوص و ایمان
هم رزم های خودش بود گفتگوی مختصری با وی انجام دادم و بهش گفتم از ته قلب خوشحالم از کاری که با فائزه کرد حسین آقا از شما که سینه سپر کردی و از این فرزند روح الله دفاع میکنی و اون رو بین رسانه های کثیف و لجن کفار و منافقین تنها نمیگذاری ممنون و متشکرم
شاه بیتش پاسخ داداش بود به علی فریمانی…
سلام
در کامنت بالایی(علی) این کلمه رو از جمله اصلاح کنید.
(کلمه امامی که حق ایشان بود ولی منافقین چند روز بعد از رحلت امام گفتند برای رهبری کلمه امام رو بکار نمی بریم “امام” رویشان سیاه که الان جهان اسلام میگویند امام خامنه ای )
به جای “امام” باید بشود “اما”.
یا علی مدد
سلام آقای قدیانی خسته نباشی برادر
در این فتنه پیچیده با خودم عهد بسته ام که تا آخرش باشم و در این راه خسته نخواهم شد انشاءالله. به نظر من شجاعت و غیرت آقا سعید کاملا تحسین بر انگیز و مثال زدنی بوده و هست حالا هرچند که شاید لحنشان به مضاق بعضی دوستان خوش نیامده ولی نظر همه عزیزان رو به حادثه ای در صدر اسلام جلب میکنم. اتفاقی که در آن کفار با دسیسه و بعد از شکستن عهدی که با پیامبر(ص) بسته بودند و خون ریزی که کرده بودند پیامبر(ص) در تعقیب نیروهای کفر نیرو می فرستند و اونها بعد از تعقیب و گریز بلاخره گیر میآورند منتها در حریم شهر مکه که حریم امن الهی بوده و جنگ در آنجا ممنوع بود. ولی نیروهای اسلام به تلافی آن عهد شکسته شده، در حریم مکه با کفار درگیر می شوند و پیروز به مدینه برمی گردند. بعد از این در بین مسلمانان اختلاف می افته که نیروهای اسلام مرتکب حرام شده اند چرا که در حریم امن الهی با مشرکین درگیر شده اند اما بلافاصله بعد از بحث و جدل آیه نازل میشود که: ..الفتنه اشد من القتل… فتنه دشمن مسئله اصلی بوده و قتال در حریم الهی مسئله فرعی! و خداوند با این آیه از مسلمانانی که در حریم الهی جنگیده بودند دفاع می کند. دوستان عنایت داشته باشند، درست است که بعضی وقتها نیروی خودی حرکتی به ظاهر اشتباه در دفاع از کیان اسلام و نظام انجام میده ولی باید توجه داشته باشیم که نباید به فرموده حضرت ماه در پازل دشمن قرار بگیریم… با تشکر
داداش حسین برای ما هم دعا کن..
درد و بلای اقای تاجیک بخوره تو سر اونایی که دچار درد بی درمون بی بصیرتی شدن واز شدت این بیماری ضعف بینایی و اختلال حواس هم گرفته اند.
(هرکس در راه روشنگری فکر مردم تلاشی بکند ,تلاشش جهاد نامیده می شود.)امام خامنه ای
سلام… :))
حسین قدیانی: با این حساب علی فریمانی لابد آدم نیست که تا به حال دق نکرده است!
این جمله رو باید طلا گرفت-حرف نداشت-حاجی دم شما گرم
این فیلم رو از کجا میشه خرید؟!! 🙂 🙂
سلام صبح بخیر
با مطالبی جالب و خواندنی در رابطه با فتنه،bbc،و… به روزم
حتما سر بزنید ضرر نمی کنید
اگه مایل به تبادل لینک هستید حتما خبر بدبد
یا علی
سیلویو برلوسکونی:باید یک کمیته ویژه در شورای حکام سازمان ملل برای احیای حقوقِ سینیورا فائزه،تشکیل بشه!.
حسین قدیانی//بخوانید۲نقطعه چون دوباره این کیبورده هنگ کرده//بااین حساب علی فریمانی لابدادم نیست که تابه حال دق نکرده است…..
مثل همیشه باحال مثل همیشه بسیجی وار.
احمدی نژاد : آقای مشایی یک انسان لطیف است. هرچه مشایی جانم بگوید
سلام!خیلی باحال بود!به خصوص اینجا ی متن:
محسنی اژه ای: قوه قضائیه به زودی با همه برخورد خواهد کرد.
حسن عباسی: این فیلم از حیث دکوپاژ و صدابرداری ضعف داشت، اما جلوه های ویژه اش عالی بود!
معمر قذافی: تا آزادی کامل لیبی “ف. ه” را به عنوان سرگروه محافظان خود منصوب می کنم!
سیف الاسلام: در این فیلم، اوضاع لیبی به شدت آرام است!
ملک عبدالله: وصیت کرده ام مثل شاه اردن، یک طرف تابوتم را فائزه بگیرد!
هاشمی رفسنجانی: با این فیلم، موضع من یک مقدار از حرف هایی که در نماز جمعه زدم، تغییر کرد!
علی لاریجانی: فعلا کار سعید تاجیک را محکوم می کنم، دو سال بعد از “این عمار” فائزه را.
ناطق نوری: ۴۰ سال بعد درباره این فیلم نظر خود را خواهم داد.
حسن روحانی: هر ۲ طرف ماجرا چه سعید تاجیک و چه دیگر بسیجی ها را باید حد زد.
علی فریمانی: آدم اگر از دیدن توهین به فائزه هاشمی دق کند رواست!
حسین قدیانی: با این حساب علی فریمانی لابد آدم نیست که تا به حال دق نکرده است!
حسین شریعتمداری: کیهان از مدتها پیش واکنش علی مطهری به این فیلم را پیش بینی کرده بود!!
قالیباف: دولت، ملت، مجلس و دستگاه قضایی به متروی تهران بدهی دارند!
صفار هرندی: پشت صحنه این فیلم، مکتب ایرانی است!
حاج منصور: سعید باید در سکانس آخر، یک کشیده محکم در گوش این فاحشه می خواباند.
مجتهد شبستری: در کجای قرآن به خاندان هاشمی اهانت شده است؟!
زهره کوهنورد: چون تاجیک داماد شاه عبدالعظیم است، کفترهای سیدالکریم به مهندس رای داده اند!
آملی لاریجانی: من خودم به این خانم خیلی اعتراض دارم اما آن آقا را حد می زنم.
با تشکر از شما
دل ملت رو شاد کردن هنر ه…!
سلام بسیار قشنگ بود. مرگ بر موسوی و کروبی و خاتمی و فائزه و معمر قذافی و… ادامه دارد
حسین آقا شیر مادرت حلالت. افتخار هر ایرانی هستی…
سلام من متنو نخوندم فقط خواستم با نوشتن این نوشته بگم دوستتان دارم
بخشی از فریادهای خفته مردم از زبان این دلاور طنین انداز شد.
توفیق الهی برای بسیجیان و عزت و سربلندی برای ایران اسلامی را در کنار رهبر فرزانه مان خواهانم
بابا یکی بگه این فیلم چیه از فضولی مردیم.
سلام مسلمان
خدا رحمت کند مرحوم صابری ، گل آقا را . . .
یادت هست پیامهای مردمی کیهان را ؟؟؟
این ستون نظرات شما شاهکار آن مرحوم را به یادم آورد .
یعنی نظر نا قابل ما بر مذاق شریف شما خوش نیامد؟؟
کامنت بنده رو حذف کردید؟
سلام داداشی شاید دفعه اولم که واست کامنت میذارم
اما تمام پستات رو خوندم جز ایتدفه که مشهد بودم و یه خورده دیر شد
خیلی قشنگ بود داداش اما فقط به نظر من (اساعه ادب نشه) جای لوئی جرگه کواکبیان خالی بود.
وقت کردی به وب ما هم سر بزن
با حاج منصورش خیلی حال کردم