بهاریه قطعه ۲۶ و ۳ جمله از رهبر حکیم که بوی یار می دهد؛ بوی بهار…

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: داداش مرتضی

طرح: سجاد، “سرباز ماه”

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

مسابقه بهاری قطعه مقدس ۲۶/ با شنیدن نام عید، یاد کدام خاطره می افتید؟!

دوستانی که مایل به شرکت در این مسابقه بهاری هستند، خاطره و یا خاطرات تلخ و شیرین خود را کامنت کنند. به ۷ تن از بهترین خاطره نویسان که خاطره شان پندآموز و قشنگ باشد و از طرفی اصول ویرایشی این “موضوع انشا” را به خوبی رعایت کنند، بلیط سفر به کربلای معلی تقدیم خواهد شد. برای شرکت در این مسابقه هر چند تا ۵ فروردین سال ۱۳۹۰ وقت هست، اما فراموش نکنید که برای “السابقون” امتیازات ویژه ای در نظر گرفته خواهد شد. داوری این “بهاریه” را خودم انجام خواهم داد و همه خاطرات شما خوبان به صفحه اصلی وبلاگ قطعه ۲۶ راه پیدا خواهد کرد. خودم هم در این مسابقه شرکت خواهم کرد. حتی المقدور خاطرات خود را با اسامی واقعی تان و یا نام وبلاگ تان بنویسید. راهنمایی: به همان اندازه که “سفر جنوب” در قالب کاروان راهیان نور می تواند خاطره شما باشد، یک عید دیدنی ساده اما پر از درس و حکمت، نیز می تواند با نگارش درست شما حائز رتبه اول تا هفتم شود. این گوی و این میدان… و این بین الحرمین. متن ارسالی شما نه خیلی کوتاه باشد و نه خیلی مطول. حدودا بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ کلمه. هزینه این مسابقه را یک شرکت زیارتی-سیاحتی که حاضر به درج نام خود در وبلاگ قطعه ۲۶ نشد، متقبل شده است. این هزینه -یعنی این امکان- در ازای کتاب “نه ده” به این حقیر تقدیم شده است که من هم بهتر دیدم شما دوستان خوب قطعه ۲۶ را در سود آن سهیم کنم. گفتنی است یک نفر از این ۷ نفر، دوستان طراحی هستند که در حال و هوای این مسابقه و این بهاریه، طرح بزنند و طرح شان بهترین طرح شناخته شود. داوری طرح های شما بر عهده میثم محمدحسنی، مدیر وبلاگ فاخر و زیبای “دوئل” خواهد بود. دوستان لطف کنند و اصول املایی و ویرایشی از قبیل نقطه و ویرگول و… را منطبق بر مطالب قطعه ۲۶ رعایت کنند. نام و عنوان خاطره تان فراموش نشود. بهتر است یک خاطره را خوب تشریح کنید تا اینکه چند خاطره بگویید، هر چند که این یکی هم بلامانع است. زمان این سفر، اوایل اردیبهشت سال ۱۳۹۰ خواهد بود. پس “هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله”.

بهاریه قطعه ۲۶

طرح : فدایی رهبر، وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”

بهاریه ۱/ جامانده از قافله، وبلاگ سرخ و سبز/ بوسه برای دستی که نیست…

“پدربزرگ روی تخت افتاده بود. دراز به دراز. سمت راست بدنش کلا از کار افتاده بود. دکترش می گفت؛ سکته توی مغز همون کاری رو می کنه که زلزله توی بم کرد! نوروز ۸۹ نزدیک و نزدیک تر می شد. لباس نو تنش کردم. به زور نشوندمش رو یه صندلی، کنار سفره ی هفت سین. اشک امانم را بریده بود ولی خوردمش، تا مبادا ببیند چشم گریانم را. اولین سالی بود که لحظه ی تحویل سال، در کنار پدر و مادرم نبودم. چون اولویت، نگهداری و شادی پدر بزرگم بود. آب، برنج، آینه، قرآن و… اینها را مادر بزرگم چیده بود تو یک سینی. با شوق بهم گفت: هنگام تحویل سال آن را از خارجِ خانه به داخل بیاورم! رسمی از رسوماتِ شهرمان است! ناگهان صدای تلویزیون به گوشم رسید؛ سال یکهزار و سیصد و هشتاد و نه… اول دست پدر بزرگم را بوسیدم و دیگر تابی برای پنهان کردن اشکهایم نداشتم؛ چرا که چشمان پدر بزرگم نیز ابری شده بود! اما امسال عیدمان بدون آن دست بوسی مانده است! چرا که دستش را به خاک سپردیم! تمام.”

ستون “۲۰:۰۶” به زودی در قطعه ۲۶

این روزها بچه ها… “سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم”

شمارش معکوس برای ۱۵۰۰۰۰۰ بازدید در قطعه ۲۶/ طرحی از فدایی رهبر

پیام حج سال ۸۴: من با اطمینان کامل می گویم که تحقق کامل وعده الهی برای تمدن نوین اسلامی در راه است… (در راه است) 

دیدار با بسیجیان دانشجو سال ۸۴: شما آن روز را می بینید که همین غرب و همین اروپا و آمریکا به آن نقطه از شیب تند سقوط رسیده اند که دیگر نمی توانند خودشان را کنترل کنند و ساقط خواهند شد… (شما آن روز را می بینید)

بیت آخر یکی از سروده ها: هر چند امین بسته دنیا نی ام اما، دل بسته یاران خراسانی خویشم… (سیدین خراسانی و یمانی؛ پرچمداران اسلام در آخرین روزهای غیبت) 

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ گل برای میلاد امام عسکری، هدیه “ف. طباطبایی”

گلی دیگر از دوست خوبم مصطفی، مدیر وبلاگ چفیه

_████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███ اللهم عجل لولیک الفرج
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█

۲ عکس از شیخ الشیوخ، وبلاگ گروهی آنتی بالاترین

۲ طرح از سجاد(سرباز ماه)

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۷ دیدگاه

در آستان آسمان، در اوج پرواز، گوش عقاب را فقط “ماه” می تواند بگیرد

شمارش معکوس برای بازدید ۱۵۰۰۰۰۰ در قطعه مقدس ۲۶/ کاری از “فدایی رهبر”

مصاحبه اختصاصی قطعه ۲۶ با عقاب آسیا، احمدرضا عابدزاده

یکی ۲ هفته پیش ظهر جمعه ای بود که رفته بودم خانه دوستم مرتضی در ده قلهک که چه جمع و جور و باصفاست. در محله ای که هنوز هم تهران را با طای دسته دار می نویسند. پر از “طهرونیای قدیم” که آخر مرام و معرفت بودند. از خانه مرتضی بگویم؛ خانه ای ویلایی اما کوچک. حوضی بزرگ و چند ماهی که چند ماهی است در غم مادر مرتضی شریک اند با مرتضی. خانه ای قدیمی. شاید هم کلنگی. مال مرحوم پدربزرگش. به “موری” گفتم: بیا قدمی بزنیم. “نه” نیاورد. خیلی زود کوچه پس کوچه های ده قلهک را رد کردیم و پیچیدیم توی شریعتی. رفتیم بالا. بی هدف. همین طوری. وسطای راه گرسنه ام شد. پیچیدیم توی اولین ساندویچی و نشستیم پشت صندلی که ناگهان دیدم مرد پشت دخل، روزی روزگاری همه عشقم بود…
شهر ما شهر مونیخه/ تیم ما بایرن مونیخه/ عقاب آسیا با ماس/ دروازه بان تیم ماس/ احمدرضا عابدزاده… احمدرضا عابدزاده/ اُ اُ اُ اُ اُ…
بچه که بودم، استقلالی بودم. دلیل استقلالی بودنم کسی نبود جز احمدرضا عابدزاده. با آن قد و بالای رعنا و موهای خوشگل و آدامسی که ۲۴ ساعت در دهان داشت و اینقدر خونسرد بود که به مهاجم حریف لایی می انداخت توی هجده قدم خودی. یک جوری هم با فیگور راه می رفت که همه خوش شان می آمد. از دختران پاک و احساساتی عاشق امضاء تا پسربچه های لپ گلی که بدون اذن والدین به عشق دیدن آقای عقاب از شهرستان می کوبیدند و می آمدند استادیوم. هر ۲ دست را می داد بالا، شانه را می داد بالا، با سر این طرف و آن طرف را نگاه می کرد و مهاجم تیم حریف را سوسک می کرد. گلر نمی آید روی دست عابدزاده. اینها که هستند، پر عقاب هم نمی شوند.
این شعر که بالا نوشتم مال زمانی است که عابدزاده از استقلال رفت پرسپولیس و من هم که عاشق چشم و ابروی استقلال نبودم، به طرفه العینی پرسپولیسی شدم. به هر حال یا باید این کار را می کردم و یا مثل هوادران متعصب استقلال، شاکی از دست عقاب بی معرفت، بد و بیراه نثارش  می کردم. بگذریم که پدرم هم خدابیامرز از اساس و به صورت ایدئولوژیک پرسپولیسی بود و مثل همه ملت معتقد بود پرسپولیس، مردمی تر از استقلالی است که نامش تاج بود.
البته حالا استقلالی ام. با این فوتبال، ای بسا چند سال دیگر طرفدار تراکتورسازی تبریز شدم. وسط بازی های لیگ برتر حتی اگر دوربین عنکبوتی هم کار گذاشته باشند، عمدتا می زنم آن کانال. امروز که این دوربین را دیدم، فقط گفتم؛ “چه غلطا!”
گفتم که، عابدزاده مرا استقلالی کرد. آن زمان طرفداران استقلال شعارشان این بود: “شهر ما شهر میلانه/ تیم ما آث میلانه/…” که هنوز نمی فهمم رنگ قرمز لباس آث میلان چه نسبتی با آبی پوشان پایتخت داشت.

***
اول خیال کردم دارم خواب می بینم، اما خودش بود. راستی راستی داشت پول می شمرد. پول های عمدتا چرک. اصلا دوست نداشتم قهرمان محبوب روزگار جوانی های نوستالوژیک خود را پشت دخل ببینم. بیشتر دوست داشتم پشت چراغ قرمز در همان بلیزر شیک و گنده و قدیمی و ناب و منحصر به فردش ببینم، اما عابدزاده پشت دخل بود.
لابد خیال نمی کرد کسی با این گله ریش اهل بخیه باشد. وقتی نگاهم به نگاهش گره خورد، دیدم باز دارد آدامس می جود. خنده ام گرفت. از جا بلند شدم و چون در مغازه کسی نبود، گفتم:
شهر ما شهر مونیخه/ تیم ما بایرن مونیخه/ عقاب آسیا با ماس/ دروازه بان تیم ماس/ احمدرضا عابدزاه… احمدرضا عابدزاده…/ اُ اُ اُ اُ اُ…
خندید. بد خندید. همه دندان های سفیدش معلوم شد. شاید به احترام این ریش ما از جا بلند شد و سلام و علیکی و ماچ و بوسه ای. حالا عابدزاده در آغوش من بود. در همین چند ثانیه، دنیایی خاطره از جلوی چشمانم رژه رفت. 

خاطره. خاطره. خاطره. آدم به مرور همین خاطرات است که زنده است… می نشستم جلوی آینه و همه عشقم این بود که پشت موهایم شبیه عابدزاده شود. آن سالها ایران در بازیهای پکن به لطف پنالتی هایی که عقاب گرفت، اول شد. خیلی دوست داشتم بروم استادیوم، اما مادرم نمی گذاشت. می گفت: جو بدی دارد. یکی ۲ باری هم که دزدکی رفتم، تلافی اش سرم در آمد. خوب یادم هست که آن اوایل یک بار قبل از دربی از خواهرم پرسیدم؛ فکر می کنی استقلال می زند یا پرسپولیس؟ گفت: اون تیمی که عابدزاده توشه!… و چون اون تیمی که عابدزاده توش بود، استقلال بود، آبی ها آن بازی را بردند. در روحیه عجیب غریب عابدزاده همین بس که تا به حال هیچ دربی ای را نباخته. چه آن زمانی که آبی بود و چه آن وقتی که رنگ قرمز به تن کرد.

 ***
حرفها با عابدزاده زدم. جالب اینکه آخرش هم یادم رفت خودم را معرفی کنم و حتی یادم رفت از او به خاطر این مطلب اجازه بگیرم. آنچه در زیر می آید، بخشی از حرفهای عقاب آسیاست…

تو یه سیب رو که می ندازی بالا، هزار تا چرخ می خوره تا به زمین برسه. من که الان خیلی وضعم خوبه. ما فوتبالیست داریم در حد تیم ملی، که الان به نون شبش محتاجه. همیشه توی این مملکت پهلوون زنده رو عشق بوده. این آدامسی که می بینی ۲۴ ساعت توی دهنمه؟… اینا با منم همچین برخورد کردن. اون زمانی که عقاب آسیا بودیم واسشون، هوامونو داشتن، بعد که مصدوم شدیم و افتادیم گوشه بیمارستان، همه چی یادشون رفت. ما اگه به نون و نوایی هم رسیدیم، زحمت کشیدیم. بی خوابی کشیدیم. از زن و بچه دور بودیم. اونایی که الان دارن بازی می کنن، مفت مفت می خورن و می خوابن، این همه هم پول می گیرن. پول چی رو می گیرن؟… پول غصه ای که بعد از باختای تیم ملی می کنن به دل این ملت. پول اینو می گیرن. الانم خدا رو شکر. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که محتاج نامرد نیستم. دستم به دهنم می رسه. دیشب پشت چراغ قرمز یارو دختره گفت: خیلی باحالی آقای عابدزاده، از بس که اشک شوق توی چشمای مردم نشوندی. واسه من همین بسه. همین که عزت و احترامم پیش ملت هست، واسم بسه. دیگه چی می خوام از خدا. مگه چند سال توی این دنیا می خوام زندگی کنم؟… دیشب رفتم جلوی آینه دیدم پیر شدیم رفت! پیر شدیم! یه وقتایی اونقدر دلم برای جوونیام تنگ می شه که نگو. آدامس می خوری؟… غذا چی سفارش دادی؟ حالا مهمون ما باش. چه ریش خوشگلی داری… بیا! بزن روشن شی!

***
گاهی که استادیوم می روم، مثلا بازی های دربی، می نشینم کنار استقلالی ها. وقتی هم که جو گیر می شوند و به عابدزاده بد و بیراه می گویند، گوشم را می گیرم تا صدای فحش علیه مرد محبوب روزگار بچگی خود را نشنوم. یا آن وقتی که پرسپولیسی ها در حمایت از “عقاب آسیا” شعار بدی نثار “استقلالیا” می کنند. به هر حال عقاب آسیا، فرقی نمی کند چه رنگی باشد. عقاب، عقاب است. این فقط الاغ است که چون از جوی آب باریک می پرد، خیال می کند باید به عقاب در کلاس “امر به معروف” درس پرواز یاد دهد. درافتادن با الاغ، کسر شان عقاب است. حریف عقاب، شاهین است. حریف روباه، شیر. در آستان آسمان، در اوج پرواز، گوش عقاب را فقط “ماه” می تواند بگیرد. اگر گوش الاغ را سوارش می گیرد، پس “عقاب آسیا زنده است، چون فوتبال زنده است”.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ کاری از داداش مرتضی

طرحی از سجاد(سرباز ماه)

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۳ دیدگاه

دفاع تمام قد قطعه ۲۶ از مسئولان نظام

شمارش معکوس برای بازدید یک میلیون و پانصدهزار در قطعه مقدس ۲۶

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: انتظار زیباست، وبلاگ “یاس من زهرا”

طرحی از فدایی رهبر

کار زیبایی از برادر خوبم حسن

کاری از وبلاگ “تا کی ۳۱۳”

آقای هاشمی رفسنجانی دامت برکاته خیلی آدم خوبی هست. اگر آقای هاشمی دامت برکاته نبود انقلاب به پیروزی و استقلال به سپاهان و سایپا به تراکتورسازی و ذوب آهن به صدر جدول لیگ برتر نمی رسید. خرمشهر را آقای هاشمی دامت برکاته آزاد کرد. در این فتنه هم آقای هاشمی دامت برکاته بود که خوب و دقیق همان مواضع خودشان دامت برکاته را در نمازجمعه مطرح کرد. ایشان دامت برکاته از همه به رهبر نزدیکتر هست و کنار رهبر می نشیند، هست. آقای هاشمی دامت برکاته همیشه مورد تایید امام، آقای خامنه ای، علما، مراجع، بیوت، پیامبران، امامان، امام زاده ها، امام زاده داوود، کیلومتر ۱۵ جاده چالوس، امام زاده هاشم، مختار، ابراهیم مالک اشتر، یامنصور امِت، باب الحوائج، صلحا، مقربین درگاه، خدا و حضرت عباس و خودشان دامت برکاته بوده هست. ایشان دامت برکاته بهترین فرزندان را برای انقلاب اسلامی تربیت کرده هست. فائزه گلی از گل های بهشت هست و در بهشت ویلا دارد که البته به نام آقای هاشمی دامت برکاته نیست و خیلی ساده و معمولی دامت برکاته هست. مهدی دامت برکاته و محسن دامت برکاته، فرزندان آقای هاشمی دامت برکاته خودشان در جبهه دامت برکاته بوده هست و چند بار دامت برکاته همراه با یاسر دامت برکاته به سه راه شهادت رسیده هست. مشایی هم خیلی خوب است یا هست. مشایی هم در جبهه بوده هست. آملی لاریجانی هم در جبهه بوده هست. مشایی به فکر رشد هنر و اعتلای نام ایران هست. عمار هست. منظور مشایی از مکتب ایران خوب و از آن لحاظ هست. قالیباف هم خیلی خوب هست. او ابوذر هست و در جبهه چند بار با فرشته های الهی به بهشت رفته هست. آملی لاریجانی خیلی خوب هست و خودشان هم معترض هست. در قوه قضائیه اصلا بی عدالتی نداریم و همه در برابر قانون مساوی هست. محسنی اژه ای خیلی خوب هست و خودش به این مسائل اعتراض دارد. جعفری دولت آبادی خیلی خوب هست. ایشان جانباز حادثه ۷ تیر و حوادث ۸ شهریور و ۱۹ دی و کربلای ۵ و خیبر و بدر و مشروطه و جنگ جهانی دوم و جنگهای صدر اسلام هست. آن مابقی هم که من نمی شناسم قضات خوبی هست. ما در قوه قضائیه قاضی بد نداریم. ما اصلا اختلاس نداریم که قوه قضائیه بخواهد با آن برخورد کند. آقای رحیمی خیلی خوب هست. محسن رفیق دوست مالک اشتر علی هست و راننده امام خمینی بوده هست. سران قوا خیلی خوب هست. با هم متحد هست. علی لاریجانی در فتنه سال ۸۸ خیلی خوب بوده هست. رئیس مجلس، برای ما مثل یوسف می ماند برای یعقوب. امام گفت مجلس در راس همه امور حتی ولایت فقیه هست. ما باید پشتیبان مجمع تشخیص باشیم تا انقلاب مخملی در هیچ کجای دنیا آسیبی نبیند. مردم به شدت از همه مسئولان درجه ۲ تا ۴ راضی هست. به جز آحاد مردم، توده های ملت هم از مجلس رضایت دارد. رهبر هم از دولت و مجلس و صدا و سیما و مجمع تشخیص و دستگاه قضایی و رسانه ملی و قوه مقننه و شبکه یک و قوه مجریه و قوای ۳ گانه و شبکه ۲ و قوه قضائیه و دستگاه قضایی خیلی راضی هستند. انتقاد از مسئولان مخالفت با قانون و شرع و رهبر و ملت و همه چیز هست. مسئولان درجه سوم نظام از مسئولان درجه دوم صدر اسلام بهتر هست. آملی لاریجانی مالک اشتر علی هست. آملی لاریجانی خیلی خوب هست و از آقای هاشمی شاهرودی خیلی بهتر هست. بلکه هم بالاتر هست. محسن رضایی سلمان فارسی هست. فائزه هاشمی خیلی خانم خوبی هست. فائزه خانم عفیف هست. دومین یا سومین مظلوم در این دنیا خانواده هاشمی دامت برکاته هست. همه خوب هست. صدا و سیما خیلی خوب هست. مترو خوب هست. محسن هاشمی بهتر هم می شود. او امیرکبیر هست. مهدی هاشمی فرد باتقوایی هست. قائم مقام فراهانی هست. آقای هاشمی دامت برکاته و خانواده ایشان دامت برکاته اصحاب صفه انقلاب هست. انقلاب و مردم به خانواده آقای هاشمی دامت برکاته بدهکار هست. ما نباید پشت مسئولان نظام صفحه بگذاریم. این کار درست نیست. بی بصیرتی هست. آقای عسگراولادی هم خیلی خوب هست. ایشان خود خود عمار هست. علی مطهری مقداد علی هست. کواکبیان میثم تمار هست. ضرغامی در صدا و سیما خیلی خوب عمل می کند، هست. وی هم عمار هست. رهبر خیلی از صدا و سیما راضی هستند. رسانه ملی الان از زمان صدر اسلام هم بهتر تصاویر را نشان می دهد. ما الان برفک نداریم. ناطق اما مالک نهج البلاغه علی هست و از خاتمی بالاتر هست. الان همه چیز خیلی خوب هست. ما باید وحدت را حفظ کنیم. وحدت خیلی خوب هست. آقای هاشمی دامت برکاته بسیار فرد ساده زیست و مردمی هست و مورد تایید امام هست. الان در کشور هیچ مشکلی وجود ندارد، هست. شرایط خیلی خوب هست. حسن روحانی خیلی خوب هست. حسن روحانی ذوالشهادتین هست. ایشان بهترین یار امام و رهبر و احمدی نژاد و سیدحسن نصرالله هست. چون که مسئولان کنار رهبر می نشینند پس آقای خامنه ای از ایشان راضی هستند و انتقاد از قوه قضائیه و صدا و سیما مخالفت با رهبری هست. بی بصیرتی هست. کسانی که صدا و سیما و قوه قضائیه را نقد می کنند، ضد ولایت فقیه هست. این کار هم بی بصیرتی هست. مادر بزرگ محمد هم خیلی خوب هست. اقدس خانم هم خوب هست. همه خوب هست.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۰۶ دیدگاه

این ابوذر؟!

شمارش معکوس برای بازدید ۱۵۰۰۰۰۰ در قطعه مقدس ۲۶

تقدیم به “مهدی طالقانی” فرزند برومند مفسر قرآن و معلم نهج البلاغه، آیت الله طالقانی 

جز رنگ عمامه، خاتمی هیچ نسبتی با طالقانی ندارد. طالقانی را ولی فقیه وقت، “ابوذر زمان” نام نهاد اما ما در “۹ دی” ملت خمینی بر دشمن علی، یکی هم بر خاتمی لعنت فرستاد و یوم الله ۹ دی با همه شعارهایش محبوب ولی فقیه زمان ماست. اگر طالقانی ابوذر زمان خویش بود، خاتمی ابوزری است که تو اگر “ز” را با “کسره” بخوانی، به مراد نویسنده نزدیک تری. هر چند که خاتمی به شدت اهل “زَر” هم هست و به پنجره جیب گشاد “ملک عبدالله” دخیل بسته. اینکه خاتمی خود را ادامه طالقانی و ابوذر زمان را مراد خویش می داند، حرف مفت است و حرف مفت یعنی زِر. خاتمی این سالها اینقدر زر زده که اگر جایزه پولیتزر را به او دادند، بهت نباید کرد. فرق هاست میان طالقانی و خاتمی. خاتمی را ولی فقیه زمان، سران فتنه می خواند و طالقانی را ولی فقیه زمان، ابوذر. این، یکی. طالقانی به فکر جذب حداکثری بود و تا آنجا که می شد مدارا می کرد بلکه برگردند به راه درست، آنان که ریب می زنند. خاتمی اما خود جذب آرا و عقاید جورج سوروس شده. طالقانی به فکر جذب مخالف به اسلام بود و خاتمی اما با همین بهانه ها خود جذب معاندین شده است. این ۲ تا. خاتمی در سر سودای جامعه مدنی می پروراند که ریشه در “ایسم” دارد، اما طالقانی در مقدمه-پاورقی مطول “تنبیه الامه” علامه نائینی، که با حجم کتاب برابری می کند، ولایت در عصر غیبت را از آن فقیه جامع الشرایط و مبسوط الید می داند. این بود اگر واقعا اعتقاد خاتمی، پس چیست فتنه او در سال ۸۸ تا امروز؟! طالقانی به حکومت ولایت فقیه می اندیشید و خاتمی اگر بتواند بدش نمی آید به جای جمهوری اسلامی، جمهوری ایرانی حکومت کند در این مملکت. جمهوری ایرانی یعنی جمهوری اسلامی، منهای ولایت فقیه… و این ترجمه دقیق شعار “مرگ بر اصل ولایت فقیه” است. شد ۳ تا… و در همین ذیل، مرحوم طالقانی تفسیر قرآنی(پرتویی از قرآن) دارد که در جلد یک آن در شرح آیه ۱۲۸ سوره مبارکه بقره به اصل ولایت فقیه تصریح روشن دارد. طالقانی معتقد بود تا زمانی که ممکن است، علی رغم اختلاف عقیده ها و تفاوت سلیقه ها، حفظ کنیم آنان که غیر از ما فکر می کنند. خاتمی اما با همین دستاویز، از کلمه حق طالقانی، اراده باطل می کند و قصد دارد هزینه جذب گرگ، دفع گوسفند باشد. نقشه جرج سوروس عملیاتی شود، و به جای آن اوامر رهبر بر زمین بماند. خاتمی در مقام عمل تفسیر غلط دارد از طالقانی که مرد “رحماء بینهم” بود. رحمت خاتمی، عجبا که به جای “بینهم” شامل “غیرهم” می شود؛ شامل کفار! طالقانی “اشداء علی الکفار و رحماء بینهم” بود و خاتمی “اشداء علی الولایت فقیه و رحماء الایالت آمریکا” ست. اگر انقلاب مخملی، کاریکاتوری از انقلاب اسلامی است، خاتمی -با عرض معذرت- کاریکاتوری از مرحوم طالقانی است. خاتمی نماد اهانت به روحانیت است و اگر بازداشت او به مصلحت نیست، حتما باید وی را خلع لباس کرد. طالقانی دغدغه های نکویی داشت. بر این باور بود که اگر “منافقین مسلح بعد از این” را حتی المقدور جذب کنیم، افزوده ایم بر شعاع هوادران انقلاب اسلامی. این کجا و اینکه خاتمی کرد، کجا؟ خاتمی هنوز از موسوی و کروبی حمایت می کند که هواداران شان روز ۲۵ بهمن با سلاح گرم، چند نفری را کشتند. طالقانی اما وقتی که دید عده ای هدایت بشو نیستند، راه خود را از منافقین جدا کرد. خاتمی دقیقا بر عکس آن مرحوم، راه خود را از انقلاب اسلامی جدا کرده است. اگر طالقانی در “مسجد هدایت” به فکر جذب دگراندیشان بود، اما خاتمی در “مسجد ضرار” به منافقین و سلطنت طلبان و همجنس بازان و آمریکا و اسرائیل جذب شده است. جز رنگ عمامه، چه شباهت است میان خاتمی و طالقانی؟! در روزگاری که این، حال و روز آقازاده های اهل خرید است، ولی از آیت الله طالقانی فرزندی نیک به نام “مهدی” باقی مانده، تا پسر کو نشان داشته باشد از پدر. اتفاقا از فضل پدر است که آقامهدی طالقانی، ریش نمی گذارد، اما ریشه در ابوذر زمان دارد. خوب یادش هست مهدی طالقانی ۵ مرداد ۵۸ را. اول بار که نمازجمعه ایراد شد و امام جماعت، حضرت طالقانی بود. همان خطبه را اگر گوش دهی، می فهمی فاصله طالقانی را با خاتمی. امام جمعه در خطبه نماز می گفت: “یا همه با هم می میریم و یا استعمار را در همه جای دنیا دفن خواهیم کرد”. این جمله کجا و خاتمی کجا؟! در همان خطبه گمانم بود که مرحوم طالقانی گفت: “من و امام اگر لازم باشد پشت تانک می نشینیم و می رویم جنگ”. این جمله کجا و خاتمی کجا؟! پول گرفتن از بیگانگان چه نسبتی دارد با مدارا و مروت؟! فتنه علیه ولایت فقیه کجا و سعی در حفظ نیروهای مختلف العقاید کجا؟! گمانم خاتمی می خواهد شبیخون بزند به بلندای آفتاب شهر زیبای طالقان. خاتمی می خواهد با برخی بهانه های خنده دار، ما خیال کنیم، ابوزر زمان ما همان ابوذر زمان خمینی است. هیهات! مهمترین مدعی خاتمی، طالقانی است، چرا که با این نعل وارونه دارد آبروی هرگونه محبت و مدارا را می برد. بیم است آنان که “مصلح” اند، خاتمی آبرو ببرد از هر آنچه صلح و صفاست. رفتن در آغوش غرب، کجا و به فکر اصلاح دیگران بودن، کجا؟!

 ***
طالقانی را به دلیلی من مضاعف از شهیدان بهشتی و مطهری دوست دارم. آن دلیل این است: هر وقت “آقا” می خواهد خاطره نقل کند از آن مفسر قرآن، انگار که سرور در چهره شان می بینی. انگار که طالقانی برای رهبر حکیم یادآور بهترین روزگار و مصفاترین خاطرات است. نکته ای است اینجا که طالقانی و “آقا” و شهید بهشتی درباره دکتر شریعتی نظرشان شبیه هم است. منصفانه تر است. این مجال، جای ورود به نگاه مطهری به معلم شهید انقلاب نیست و الا در این باب حرفها داشتم؛ یکی هم اینکه چیست معنای دقیق این عبارت امام، که؛ “من بلااستثناء آثار شهید مطهری را قبول دارم؟”

***
۲ کتاب از “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” درباره طالقانی چاپ شده که خوب و خواندنی و مختصر است و مفید. یکی “زندگی و مبارزات آیت الله طالقانی” است نوشته “حشمت الله عزیزی” و دیگری که “جلیل امجدی” آن را نوشته این است عنوانش “تاریخ شفاهی مسجد هدایت”. هر ۲ کتاب را بگیرید و بخوانید.

 ***
چه مظلوم است طالقانی میان ما. این در حالی است که ابوذر زمان خمینی بود و یادش خامنه ای را به وجد می اندازد. خواستم بنویسم “علی باشی و عمار نداشته باشی، لاجرم باید دل به ابوذر زمان محمد خوش کنی” که دیدم تلخ تمام می شود این نوشته. مگر در ۹ دی، علی از ابوذر و مقداد و مالک و عمار سان ندیدند؟!… القصه در روزگاری که همه برای عمار، “شیعه علی” شده اند، در زمانه ای که به خاطر اشتباه فلانی، گناه اصحاب جمل و صفین و نهروان فراموش شده، در دوره ای که صاحب نامه سرگشاده هم می خواهد به ما درس ولایت پذیری یاد دهد، در عصری که باید گفت “بمیرم برای مظلومیت فائزه”، در شرایط حساس کنونی، که معاویه هم بر فرق افسر جنگ نرم، از علی، چماق ساخته و عمروعاص دارد به عمار درس اخلاق و صداقت می دهد، در این امروزه روز که نهی از منکر دوست، پررنگتر از جهاد با دشمن شده، و آنان که زبان شان جلوی دشمن لال بود، حالا ناطق قرآن و اخلاق و ادب و ولایت پذیری شده اند، در تاریخی که به جرم یک اشتباه، یک گناه، باید حد شرعی بخوری، اما به جرم صد گناه، نه، به جرم اهانت به حضرت ماه، نه، به جرم گره زدن آه علی به “این عمار؟”، نه، باید گفت: اگر “آقا” همان اول فتنه این همه مدعی عمار داشت، “این عمار” نمی گفت… و باید گفت: “این ابوذر؟”… ابوزر و ابوتزویر و ابوزور، سران فتنه و راس فتنه خوب، عمار، بد، بد، بد!… آهای طالقانی! بیا و ما را هم “جذب حداکثری” کن. من دلم برای “رحماء بینهم” تنگ شده است. نمی بینی که این بار، نهج البلاغه را بالای نیزه برده اند تا اول عمار تنها بماند و بعد هم علی؟!… بیا ابوذر. عایشه جذب شد. اینک نوبت فاطمه است. فائزه جذب شد. اینک نوبت سعید تاجیک است. “مرگ بر اصل ولایت فقیه” جذب شد… اینک… 
اینک نوبت این شعار است: “این ابوذز؟”

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ کاری از فدایی رهبر

    

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۵ دیدگاه

کلا به شما که عرض می کنم؛ بابای ماست خامنه ای!

شمارش معکوس برای بازدید ۱۵۰۰۰۰۰ در قطعه مقدس ۲۶

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ ۲ طرح از فدایی رهبر

این شما این خامنه ای این هم فضای سایبر!…
همه بدانند من یعنی حسین قدیانی معروف به “داداش حسین بچه بسیجی ها” خواب شنیدن این جمله را از زبان خود برای غضنفرهای جبهه خودی، هرگز تعبیر نخواهم کرد. فدای خامنه ای بشوم که وبلاگ “قطعه ۲۶” را افتخار می دهند و می خوانند. یک بار گفتم: اگر به در کاخ معاویه برسم و علی به من امر کند برگرد، این شرف دارد به اینکه علی به بعضی ها بگوید “این عمار؟”… حالا جمله دیگری می گویم: “اگر سیدعلی به من بگوید فلان چیز که نوشتی، بد بود، یا در جمع خبرگان به تلویح و تصریح به “قطعه ۲۶” تذکری دهند، قبل از هر چیز پز می دهم که خامنه ای در جمع خبرگان -جمع به این مهمی!- درباره مطلب “قطعه ۲۶” هم نیم نگاهی داشته اند”… و بعد باز هم می گویم و با صدایی رساتر می گویم که؛ “بابای ماست خامنه ای”. چه با لیاقت شده آن گوش، که گوشواره اش ریشه در کف العباس داشته باشد. “آقا”یی که پربازدیدترین وبلاگ فارسی زبان را، قطعه مقدس ۲۶ را می خوانند، البته قطعا وقت شان شریف تر از آن است که هر وبلاگی را ببینند. ولایت فقیه همه عشق ماست. احدی نمی تواند از عشق من بر فرق سرم چماق بسازد. عمرا پرچم ولایتمداری را بدهم دست کسانی که بود و نبودشان در فضای سایبر برای دوست و دشمن علی السویه است. خامنه ای بارها و بارها از “نه ده” و “قطعه ۲۶” تعریف و تمجید کرده، توازن این سمفونی بهم می ریزد، اگر گاه گاهی گوش ما را نگیرند… (همه اش که “تعریف” نمی شه که!) …مگر چه می کند پدر با فرزند؟ گاهی نوازش و گاهی گوشمالی، اما تو اگر عاشق باشی، این دومی، گاه از آن اولی زیباتر است. این گوشواره باز هم به گوش ما افتخار داد. این فتح و این ظفر و این پیروزی بر همه اهالی خوب قطعه مقدس ۲۶ مبارک!… بچه ها! بیایید از سرور بال دربیاوریم و چون کبوتری که نامش ستاره است در شعاع نور ماه پرواز کنیم. کسی پایه هست؟!

 ***
به روی چشم ای نائب امام زمان. هر آنچه گفتی دقت می کنیم و گوش جان می دهیم به پند پیرمان. باز هم “روزخند” می نویسم تا لبخند بر سیمای نورانی ات جاری کنم و باز هم خنده خواهم نشاند “کلا به شما که عرض می کنم” بر سیمای حیدری سکاندار انقلاب. چون می دانم، دیده ام و شنیده ام که چقدر این جمله مرا دوست داری، باز هم می گویم که “بابای ماست خامنه ای”.  

***

چند نکته مهم:

۱- ولایت پذیری حکم می کند که پست “لطفا به سعید تاجیک فحش ندهید” را اصلاح کنم که کردم.

۲- قانون پذیری حکم می کند که جمله ای از متن “علمای اسلام! واعدالتا…” را بنا به تذکر دادستان محترم، حذف کنم، که کردم.

۳- دعا نمی کنم که “ق. ق” درباره همگان نسبت به کشیدن مو از ماست، اینقدر حساس باشد و “حد شرعی” اش فقط برای دوستان بسیجی نباشد. چون به این “ق. ق” اصلا امیدی ندارم.

۴- همین جا به جناب محسنی اژه ای و جعفری دولت آبادی می گویم اگر در فتنه های پیچیده بعدی، اراذل و اوباش قصد تعرض به ساختمان دادگستری و قوه قضاییه داشتند، ما بسیجیان باتوم به دست، با جسم و جان برای دفاع از شما و محل کارتان خواهیم آمد. خیال تان بابت “…” بودن ما جمع باشد. من هم اگر جای شما بودم، و این چنین سوار مراد بودم، به همین شکل می تازاندم. کلا خیلی باحال هستید و تا شما هستید، ما را بیمی از زخم دشمن نیست.

۵- اگر زنگ بزنید که این نکات را هم حذف کنم، کلا پسورد وبلاگ را تقدیم می کنم!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۱۱ دیدگاه

با شنیدن این خبر، چشمانم سیاهی رفت/ خداحافظ ای جنگ دوست داشتنی!

بریده ای از کتاب “جنگ دوست داشتنی” نویسنده توانا و بسیجی پای کار، “سعید تاجیک”

به طرف سه راه مرگ راه افتادیم. آخرین بار بود که چهره نوزاد را می دیدم. نوزاد از بچه های قدیمی جبهه بود. چند ساعت بعد مورد اصابت گلوله شیلیکای دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. از آن خاکریز تا دژ اصلی کانال ماهی، حدود صد متر راه بود. آتش دشمن لحظه ای قطع نمی شد. سه راه مرگ به گورستانی از ماشین دشمن، لودر و ادوات جنگی مبدل شده بود. به جعفر گفتم: “تو از جلو برو، من از عقب می آیم”.
هر کس می خواست از سه راه مرگ عبور کند، معطل نمی کرد و به سرعت خودش را به آن طرف سه راه می رساند. به هر زحمتی بود سه راه را پشت سر گذاشتیم. در بین راه چشمم به اکبر رضامند افتاد. با قیافه ای ناراحت و موهای ژولیده به عقب می رفت. سلام کردم و پرسیدم: “از بچه ها چه خبر؟” مرا از شهادت چند نفر با خبر کرد. مقداری که رفتیم به جعبه های پرتقال رسیدیم. تدارکات لشکر آنها را آنجا گذاشته بود. هر کس می رسید، چند تایی برمی داشت. من هم که به دلیل حمل ذبیهیان دستهایم خونی بود، بی توجه به آن چند پرتقال برداشتم و خوردم. اکبر رضامند نزدیک بود حالش به هم بخورد! علی رضا نادعلی را دیدم و او را صدا زدم. با سر و صورت خاکی به طرفم آمد. بعد از احوال پرسی پرسیدم: “چه خبر؟” گفت: “مهدی بخشی شهید شد! علی شکری و محمود صانعی هم شهید شدند، ادریس سلیمانی هم شهید شد!” با شنیدن این خبر، چشمانم سیاهی رفت. خستگی عملیات از یک طرف و خبر شهادت بچه ها از طرف دیگر رمق از بدنم گرفت. دویست سیصد متر از دژ فاصله گرفته بودیم که تویوتایی را دیدم. تویوتا مشغول دور زدن در جاده بود. با سوت، راننده را متوجه کردم. با عجله به طرف آن دویدیم و سوار شدیم. در همین لحظه چند انفجار در کنارمان به وقوع پیوست. راننده با عجله دنده عقب رفت. چرخ های ماشین از روی یک جنازه عراقی گذشت. وقتی ماشین به طرف جلو حرکت کرد، جمجمه جنازه از زیر لاستیک بیرون چرید.

***
فردای آن روز پورشهامی با تسویه من موافقت کرد. اکثر بچه های کادر گردان و نیروهای عادی تسویه کردند. ساعت ۵ بعد از ظهر سوار اتوبوسها شدیم و به طرف پل دوکوهه رفتیم. روی پل، اتوبوسها برای بازرسی توقف کردند. برای آخرین بار با نگاهی پر از حسرت به روزهای طلایی از دست رفته، به اطراف به خصوص زمین صبحگاه، حسینیه حاج همت و ساختمانها انداختم. دلم نمی خواست دوکوهه را ترک کنم. من در این مدت با دوکوهه انس گرفته بودم. دوکوهه خانه اول من بود. دوکوهه دانشگاه انسان سازی بود که مردان شجاع و دلیر و بی نظیری پرورش داد و به اسلام تقدیم کرد.
دوکوهه! از همان روز اول که دیدمت، سخت شیفته و دلباخته ات شدم. حال چگونه تو را در دل کویر سوزان رها کنم و بروم؟
دوکوهه! من تو را آنطور که باید نشناختم.
دوکوهه! تو را دوست دارم و محبت تو را تا زمان حیاتم در دل نگه می دارم. خداحافظ انصار پیروز، خداحافظ مقداد قهرمان پیروز، خداحافظ عمار عزیز، خداحافظ مسلم مظلوم، خداحافظ حبیب جاودان، خداحافظ تخریب، خداحافظ زمین صبحگاه، خداحافظ حسینیه حاج همت، خداحافظ الصابرین، خداحافظ دژبانی، خداحافظت باد دوکوهه عزیز.
و خداحافظ ای جنگ دوستداشتنی!
سعید تاجیک/ تابستان ۱۳۷۵

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۵ دیدگاه

علمای یونیسف! واعدالتا!… به داد ما بسیجی ها برسید!

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ کاری از سجاد(سرباز ماه)

داشتم به این فکر می کردم که آیا رهبر انقلاب -که مسئولان نظام به خصوص “ق. ق” فدای یک لبخند “آقا”- در جمهوری اسلامی چیزی، حقی، سهمیه ای، لطفی، قانونی به اسم “حقوق شهروندی” دارند یا نه. داشتم مرور می کردم آن همه هتاکی را. داشتم فکر می کردم آن همه شعار علیه اصل ولایت فقیه، آن همه فحش و ناسزا به مولای خراسانی ما، به خون شهدا، آن همه که پول می دادند آقازاده ها به لشکریان عمرسعد واپسین، آن همه که شعار دادند “مرگ بر اصل ولایت فقیه” پس چه شد؟! می دانید؛ من این روزها ایمان دارم که قوه قضاییه فقط به فکر حقوق شهروندی آن زن یهودی است، ابن ملجم و… بگیر بیا تا “ف. ه” و مادرش و پدرش و برادرش و خواهرش و بالکل خاندانش. کسی بر من ظلم کند، کسی بر بچه بسیجی ها، و بر امام بسیجی ها تهمت روا دارد، شاید شکایت به یونیسف، دادگاه لاهه، سازمان ملل، لویی جرگه افغانستان، ریش سفیدان علی آباد سفلی، ننه بزرگ سکینه خاتون برم، اما عمرا “ق. ق” را پناهگاه خود بدانم. نمی دانم دیگر، چه کنم؟… آقای دبیر کل سازمان ملل! به داد ما بسیجی ها برس. علمای یونیسف! به داد ما برسید. دبیر کل ناتو! یک مشت ناتوی نالوطی ۸ ماه تمام فحش مان دادند. خانم اشتون! مذاکره با “سعید جلیلی ها” را ول کن. بیا از حق ما “وحید جلیلی ها” دفاع کن. پطرس غالی! کجایی؟! خاویر پرز دکوئیار! سرکار خانم سرندی پی تی! آهای رابین هود! پسر شجاع! اگر خیلی شجاعی، بگو ببینم حد شرعی اگر بخواهد درباره خاندان مبارک ایرانی جاری شود، چند تای شان زنده می مانند؟!

  وحید اشتری/ وبلاگ عصر روح الله/ مراسم ذبح عدالت

سخنان دولت آبادی دادستان تهران در رابطه با پیگیری و تشکیل پرونده برای هتاکان به فائزه هاشمی خیلی با سرعت زیاد و دستگیری هتاکان تنها چند روز پس از انتشار کلیپ خیلی جالب بود. آنجا که با غرور گفت: هتاکان را شناسایی کردیم. گفتم حتما یکی دیگر را به جای سعید تاجیک اشتباهی گرفته اند!! آدمی که همیشه در مزار شهدای بهشت زهرا در دسترس است، ریگی نیست که بخواهی شناسایی اش کنی و در یک عملیات پیچیده در ارتفاع هزار پایی از سطح عدالت شکارش کنی که اینگونه ژست می گیرید! مخصوصا این جمله که با افتخار و به نشانه اینکه تیغ عدالت ما خیلی تیز است؛ “بارها گفتم که اگر کسی مرتکب جرم شود باید هزینه آن را پرداخت کند”.

 ولی چند نکته:

یکم/ با اینکه ما خود در موضع مطالبه هستیم ولی گیرم همه مسببان کهریزک و کوی و تمامی هتاکان به اعضای خانواده جناب استوانه را هم محاکمه کردید. بالاخره نوبت خود فائزه و عوامل فتنه کی می شود؟ یا اصلا مگر فائزه خودش جرمی هم انجام داده؟ مگر “آقا” نگفت بحث کوی و کهریزک باید پیگیری شود ولی نگذارید مسائل اصلی گم بشوند؟ کدام تهمت به نظام در این چند ماه باعث شد این همه بلا به وجود بیاید که یکی اش کوی و کهریزک و هتاکی بود؟ یا نه، شاید محاکمه سرکار خانم استوانه زاده این عامل دست چندم دست مالی شده فتنه هم مثل محاکمه سران فتنه به مصلحت نیست؟ اصلا ولش کنید. حقیر به شدت بی بصیرتم و به عدالت قوه قضاییه شما انتقاد که غلط کرده ام داشته باشم ولی به بی عدالتی قوه تان یقین دارم!

دوم/ قبول دارم پدر فائزه استوانه بوده و احترامش واجب ولی پدر کپرنشین فاطمه ای که چند روز پیش زیر آوار مرد، چون یک پا هم ندارد اصلا کسی نباید با مسئولینی که مسببان کشته شدنش هستند بخاطر بی عدالتی و اهمال برخورد کند. به علاوه که ممکن است برای نظام اسلامی سیاه نمایی هم بشود. ولی تو رو خدا چرا با عوامل هتاکی به اینهمه خواهر ها و مادرهایی که یا از خانواده شهدا بودند یا نبودند و در جریان فتنه در خیابانهای مختلف چادر از سرشان کشیده می شد، کسی برخورد نمی کند؟ مثلا سمیه و مادرش (کتاب نه ده) خب این مبهم است و مسببش مشخص نیست قبول! چرا با مسبب هتاکی به دختر افتخاری و هزار نفر دیگر از این جنس که پی گیری اش در دانشگاه و غیر دانشگاه برای حضراتی که بلدند ریگی را در یک عملیات پیچیده روی هوا شکار کنند کاری ندارد، برخورد نمی شود؟ پدر آن یکی که دیگر پابرهنه و مستضعف و شهرستانی و مناطق محرومی نیست! هنرمند است! دیدید برای برخی ها تیغ تان از برخی های دیگر تیزتر می برد؟ همیشه بدم می آمد از سیاسی کردن واژه مقدسی چون عدالت ولی دیدید با این سرعت در دستگیری هتاکان به فائزه خانم، شماها این واژه مقدس را هم به گند کشیدید؟

سوم/ از ترس سوء استفاده آن جریان انحرافی از انتقاد به قوه قضاییه و موج سواری حامیان مهندس اسلام شناس تا کنون به شدت زبان در کام می گرفتیم و سعی می کردیم حتی مطالبات به حق در رابطه با مفاسد اقتصادی و دانه درشت ها راهم موقتا فیتیله اش را ضعیف تر کنیم و اندکی پایین تر بکشیم و حرفی نمی زدیم به بهانه اینکه به محاکمه به حق رحیمی که رسید، قوه قضاییه را با آن انتقادات تخریب نکنند! ولی از این به بعد ظاهرا از سکوتمان دارد سوء استفاده می شود و تکلیف چیز دیگری است! در ضمن اگرچه خود از منتقدان آن کلیپ بودم و در ۲ پست عقب تر هم در رابطه با هر دو طرف دعوا  (موافقان و مخالفان) نوشتم ولی به شدت منتظرم موضع جماعتی از دوستان را که رگ گردنش چنان باد کرده بود که در موافقت یا مخالفت و لینک کردن یکیدیگر زیر هم و جریان وبلاگی راه انداختن دست از پا نمی شناختند را ببینم!

پی نوشت اول: البته شک ندارم دوستان عاقل تر از آنند که همچون حقیر از یک طرف به قوه قضاییه انتقاد کنند که در دامن دولت و سایت های حامی دولت بیفتند و از یک طرف دیگر در مورد رحیمی بگویند و جزء منتقدان احمدی نژاد در بیایند و از دامان حامیان احمدی نژاد هم رانده شوند و از یک طرف از مهندس اسلام شناس و از طرف دیگر از استوانه و فتنه اعلام برائت کنند و از یک طرف به خواص بی بصیرت و سهم خواه بتازند و از طرف دوست داران شهردار با بصیرت! و رییس مجلس انقلابی! و رضایی اخیرا با بصیرت شده! طرد شوند و خلاصه خودشان بمانند و حوضشان! آدم یک مقدار مصلحت را در نظر بگیرد و یک جایی را برای خود نگه دارد بد نیست! حقیر احساس می کنم اخیرا به شدت بی بصیرت شده ام! صاحبان انقلاب به بزرگی خودشان ببخشند. ببخشید همه اش اشتباهی بود. زنده باد عدالت فراگیری که در بین سیاست های این مسئولین این نظام موج می زند!
 
پی نوشت دوم:(سمیه و مادر سمیه) ghadiany.ir/1388/14

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۶ دیدگاه

قطعه تکانی آقای ۲۶

“آقای ۲۶” این روزها به شدت سرگرم “قطعه تکانی” است… خدا قوت!

مرد آشنای بهشت زهرا می گفت: این جارو را می بینی؟… گاهی می دهم پدرت، می دهم این شهدا… آنها به جای من “رفتگر” می شوند و روحم را پاک می کنند از گناه. من سوپور شهرداری نیستم. کارمند تمام وقت شهدا هستم. مثلا همین دیشب، نه پری شب. توی خواب، این شهید بغل دست پدرت را دیدم که می گفت: خیلی وقت است دست من جارو نداده ای ها!

***

من و تو اگر مومن خدا! “خانه تکانی” می کنیم این روزها، این مرد “قطعه ۲۶ تکانی” می کند.

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح جلد از شیخ الشیوخ، وبلاگ گروهی آنتی بالاترین

کاری از سجاد(سرباز ماه)

طرحی از فدایی رهبر

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸۵ دیدگاه

“راه” پیمایی در کوی دغدغه های جنوب شهری “وحید”

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح نوشت: احدزاده

این هفته که رفته بودم بهشت زهرا چند تایی عکس گرفتم که ۶ تایش را می گذارم ببینید

و آخرین عکس

این “راه” پیمایی را تقدیم می کنم به برادر بزرگترم “وحید جلیلی” که زیاد دوستش دارم

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ کلیپی از جواد

http://s1.picofile.com/file/6408080480/Bahrain_9dai_blogfa_com.wmv.html

با اینکه در دکان دکه، آن زیر گذاشته شده بود، خم شدم و برش داشتم و خریدمش به ۲۰۰۰ تومان. کمی نامرتب در می آید، ولی غنیمتی است در این آشفته بازار فرهنگ. یک سر مرا می برد سوی “سوره”ای که آیه هایش را “آوینی” می نوشت. “راه” هوای بچه ها را دارد. جمع خوبی جور کرده وحید جلیلی گرد خود. هر چند که قضاوتش درباره صفار وزیر ارشاد را کمی تا قسمتی تند و غیر منصفانه تشخیص دادم.

نگاهش می کنم همان جا جلوی دکه. تیتر مجله “رستاخیز عزت لگدمال شده” است و تیتر دومش “بدریون در تنگه جمل”. شماره ۵۰ و ۵۱ این مجله است. ورق می زنمش. در صفحه “منفی یک” خبری می خوانم که؛ “راه” منتشر می کند. گزیده ۳۲ سال روزنامه نگاری انقلاب اسلامی. در ۱۸ پرونده موضوعی با آثاری از ۱۵۰ روزنامه نگار، نویسنده و هنرمند انقلاب اسلامی. برگزیده از ۴۰ مجله و روزنامه. صفحه ۱ فهرست مطالب است و ایضا بچه های راه. عبدالحسین احمدی. محمدحسین باقری. محمدحسین بدری. مصطفی حریری. محمدسرور رجایی. رضا زاده محمدی. نعمت الله سعیدی. محمدمهدی سیار. محمدرضا طاهری. احسان صفرزاده. میلاد عرفان پور. یاسر عسگری. امید مهدی نژاد. محمدجواد میری. صفحه آرا: مهدی بادیه پیما. دبیران تحریریه: محمدعلی صائب. علی محمد مودب. سردبیر و مدیرمسئول: وحید جلیلی… و همه هم از جنس مذکر! پس چیست نقش خواهران من و تو در این جنگ نرم؟… تلفنی هم برای تماس و احیانا خرید مجله که می نویسمش: ۸-۶۶۹۶۸۸۹۷  و ناشر: دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی.

ورق می زنم تا صفحه ۴ که به جای سرمقاله، سخنرانی “آقا” را کار کرده با این تیتر “برکت ۳۲ سال ایستادگی” که تا صفحه ۷ ادامه دارد. با ۲ سوتیتر در صفحات ۶ و ۷: “امروز بعد از ۳۲ سال، شما نگاه می کنید به جامعه ما. رفتارها از روز اول اگر اسلامی تر نباشد، حداقل مثل روز اول پیروزی این انقلاب است. جوانهایی که امام را ندیدند، دوران جنگ را ندیدند، از انقلاب چیزی یادشان نیست، اما پایبندی و التزام شان به مبانی اسلام، از بعضی ما پیرمردها بهتر است”… “آن عدالتی که اسلام از ما خواسته است، با آنچه که امروز در جامعه ماست، فاصله زیادی دارد، اما حرکت به سمت عدالت اجتماعی متوقف نشد و ادامه پیدا کرد و روز به روز شدیدتر شده است”. این همه قطعا درست، ولی سخن “آقا”، “سخن آقا”ست و مجله راه که دیر به دیر هم می آید، با سرمقاله زیباتر است. به قلم وحید یا دیگر بچه های “راه”. صفحات ۱۰ و ۱۱ و نیمی از ۱۲ ویراسته ای است از سخنان سعدالله زارعی درباره اوضاع امروز منطقه که تیتر یک مجله هم از دل همین سخنرانی بیرون آمده است. یعنی تا صفحه ۱۲ مجله، خبری از “قلم” نیست و این را نپسندیدم. صفحات اول مجله بهتر است به قلم همین بچه های “راه” مزین شود. من “راه” را می خرم که “راهی ها” را بخوانم، نه “سخنرانی ها” را. با این همه سوتیتر دوم سخنرانی زارعی عزیز قشنگ انتخاب شده بود: “اگر رژیم مبارک ان شاء الله به دست مسلمانان ساقط شود، اگر رژیم اسرائیل می خواست ۱۰ سال عمر کند، این ۱۰ سال به یک سال تبدیل می شود. الان فضای تنفسی اسرائیل، مصر است. اگر این فضا بسته شود، اسرائیل در سیستم مرزی حبس می شود. هیچ اتفاق دیگری که نیفتد، همین حبس اسرائیل را ساقط می کند”.   

“خمینی فی قلب کل مصری” عنوان گفت و گوی کوتاهی است با رایزن فرهنگی سابق ایران در مصر که به شدت خواندنی است. “انقلاب اذان” هم تیتر گفتاری درباره انقلاب تونس است که این هم ویراسته سخنرانی علیرضا رضاخواه است در مجمع مطالبه مردمی مشهد. چو عیبش گفتم، حسن این کار هم بگویم. چه بسیار سخنرانی که این طرف و آن طرف می شود، اما ویرایش نمی شود و راهی به رسانه های مکتوب پیدا نمی کند. این کار “راه” ابتکار خوبی است. دعوای من با این بچه ها، سر نحوه چینش این سخنرانی ها در “راه” است که گمانم جای آن، اول مجله نیست.

صفحه ۱۷ به قلم راشد الغنوشی متنی مطول و چند صفحه ای کار شده درباره تاثیر انقلاب اسلامی ایران بر نهضت اسلامی تونس. متن مهمی است. پر از تحلیل. در صفحه ۲۲ “با قاطعیت می گفتند اسرائیل از بین می رود” عنوان تیتری است از دل مصاحبه با روح الله رضوی، عضو کاروان آسیایی غزه. مطلب بعدی “تفسیر خطبه منای امام حسین از زبان امام خمینی” است. مطلب را که می خوانی، می بینی این خمینی است که امام ماست، نه آن خمینی که موسسه تنظیم دارد به خوردمان می دهد. خمینی پاپ نبود. “فرزند صبح” نبود. خمینی، ساحتی بود، ساعتی قبل از ظهور. درست مثل خامنه ای.

“بازیگوشی جوانانه طلاب” عنوان متنی است که بر چند آسیب در حوزه های علمیه، گذر کرده است. نوشته حجت الاسلام مهدی همازاده. صفحه ۲۸ ویراسته گفتاری می خوانیم از پرویز امینی، مولف کتاب ارزشمند “جامعه شناسی ۲۲ خرداد” با عنوان “متدولوژی امام در تعریف جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی”. در سوتیتر این مطلب می خوانیم: “مردمی کردن مبارزه و جنگ به این معنا بود که امام، “ابعاد، اندازه و قواره” میدان مبارزه با شاه و جهاد در دفاع مقدس را جوری تعریف می کرد که هر کسی با هر جنسیت(زن و مرد) و سن و سال(جوان و پیر)، ساکن در هر منطقه جغرافیایی(شهر و روستا)، با هر میزان از تحصیلات و در نهایت با “هر ظرفیتی و با هر توانی” خود را جزء مبارزه و نقش آفرین در صحنه جهاد بداند.

“تجربه های نو در نگارش تاریخ شفاهی انقلاب” به بهانه نقد کتاب “هنر در گرماگرم انقلاب” نوشته ای از نعمت الله سعیدی است و اگر چه مطول، اما تحلیلی و مستدل.

در قسمت “پرونده” یاد شهید دکتر مجید شهریاری گرامی داشته شده. در این بخش، گفت و گوهای خوبی شده با استاد مهدی طیبی و نیز سرکار خانم قاسمی، همسر شهید… “من از زمانی که با ایشان آشنا شدم، همواره معلم بودند. بعدها شنیدم که قبل از آن هم معلم بودند…”. “زره باف شهر ما” روایتی است از آیت الله جوادی آملی در همین باب. در این پرونده مطالب دیگری هم هست که شهریاری شهید را می توان از خلال آن بهتر شناخت.

روح الله رشیدی در مطلب “اعتراض انکارشدگان به سینمای خواب زده” نگاهی انداخته به جشنواره فیلم عمار. حسین بدری هم گفت و گو کرده با حسین شمقدری، کارگردان “یزدان تفنگ ندارد”… “بچه جنوب شهر می گوید؛ اگر قرار است اعتراض و شلوغی باشد، باید از جنوب شهر شروع شود. می گوید؛ ما زیر خط فقریم و مشکل داریم. ما باید سر و صدا کنیم، شلوغ کنیم؛ چرا شمال شهری ها شلوغ می کنند؟”

“بدون احمدی نژاد هم این گفتمان باز تولید می شود” تیتر گفت و گو با کارگردان مستند “آقای احمدی نژاد و کانادایی ها”ست. میلاد دخانچی.

فائقه السادات میرصمدی مصاحبه ای کرده با نویسنده کتاب “نامیرا” تا “راه” خیلی هم مردانه نباشد. صادق کرم یار از “یک سال زندگی با اهل کوفه” گفته و گفته: “سعی کردم به این اتفاق از بالا نگاه نکنم. نگاه تحلیلی و جامعه شناختی به کوفه نکنم…”.

علی داوودی در صفحه ۶۹ “راه” به بررسی کاریکاتورهای دوست عزیزم “مازیار بیژنی” پرداخته. این مازیار اگر از جبهه آن طرف بود، الان طلا ساخته بودند از مجسمه اش و برو بیایی! چقدر خالی است این روزها جای مازیار در صفحه ۱۴ کیهان. در این نوشته می خوانیم: یکی از تیپ های برجسته بیژنی انسانهای ظاهرالصلاح و معقول و مشهور و مسئول و مشخصا حق به جانب است که می تواند و باید هر تصمیمی بگیرد”.

مهدی همازاده گذری بر ریزش ها و رویش ها در صدر اسلام کرده تا “بدریون در تنگه جمل” در صفحه ۷۲ “راه” شکل بگیرد. خواندن این متن جالب و پر از کد و نشانه و کتاب و آدم، حتما توصیه می شود.

“سنگر انفرادی زندان” عنوان دست نوشته های طلبه سیرجانی است. شیخی که “عبای عدالت” بر تن کرده و قصد دارد، عدالت خواهان را علیه فساد منسجم کند… “طلبگی فقط این نیست که ما درس بخوانیم. یک کارهای دیگری هم هست که همان رسالت طلبگی ماست…”.

ورق می زنم “راه” را و به “سیستم اقتصاد یک روستا” می رسم؛ “اورازان از چشم جلال آل احمد” که نویسنده آن “مرضیه فروزنده” است. پس تا به حال “راه” ۲ تا نویسنده خانم داشته. پس چرا اسم شان در شناسنامه نیامده؟! به این معنا قائل به جدایی خواهران از برادران نیستم، که سنگر بچه حزب الهی در جنگ نرم، فیزیکی نیست که لازم به پرده کشیدن باشد… بگذریم. از این نوشته خوشم آمد. به خصوص که جلال را زیادی دوست دارم.

در قسمت مربوط به “جبهه فرهنگی” مطالب خوبی می خوانیم؛ راست کار دغدغه های آقاوحید. از متن “در حضور تاریخ دروغ می گویند” خوشم آمد که محسن صفایی فرد نوشته. سیدمجتبی قریشی نژاد هم “چمران، چه گوارا، ژاوی و دیگر چریک های تاریخی!” را نوشته. تیتر مطلب آدم را تحریک می کند به خواندن. محمد خرم دل هم “پاتوق مان مسجد بود” را نوشته. مرا یاد پدرم انداخت و امیرحسین فردی و مسجد جوادالائمه. بگذریم که از تیتر “۶ متر از جبهه فرهنگی انقلاب” خیلی خوشم آمد. نوشته محمدحسین جمال زاده.

“راه” در صفحه ۱۳۰ “در جست و جوی خواجه نصیر قرن پانزدهم” باز هم به قلم خانم فروزنده (نه بابا! مثل اینکه ما اشتباه فکر می کردیم!) مقاله قابل تاملی نوشته. میزگردی هم گذاشته با حضور دکتر فیاض و دکتر آزاد ارمکی که زحمت تنظیمش را رضا نساجی کشیده. در باب جامعه شناسی است و علوم اجتماعی که این روزها سر و صدایی پیدا کرده.

“رایزن شهید” یادنامه شهید گنجی است. مطلب “گنجی را در لاهور بهتر می شناسند” از عباس دهقان را خواندم. برای مابقی هم باید وقت بگذارم. مصاحبه با خانم فنی زاده -همسر شهید- با عنوان “تمام وقت، وقف هدف” قشنگ بود و پر از نوستالوژی برای یکی مثل من.

در صفحه ۱۵۶ “آدم با لباسش دعوا ندارد” توصیه هایی است از حجت الاسلام نظافت در باب ازدواج و خانواده و از این حرفها که در تلطیف فضای مجله، بسی موثر دیدمش. آخرین صفحات “راه” با چند خبر تمام می شود.

جای قلم خود را در “راه” خالی می بینم. خدا کند وقت کنم و برای شماره عیدشان مطلبی بدهم. آقاوحید همین امشب به من گفت که بچه ها دارند تمام سعی شان را می کنند که این شماره، آخرین شماره “راه” در سال ۸۹ نباشد.

این “راه” پیمایی تمام نمی شود الا به چند نکته:

یک: تشکری از همه دوستان و عرض ارادتی.

دو: سهم “ظهور” را لااقل در این شماره “راه” ندیدم که ادا شود. چرا؟

سه: باز هم در این باب خواهم نوشت. حتما از “۹ دی” می نویسم این روزها. برای کسی که نام تنها کتابش “نه ده” است، هفته نامه “۹ دی” حمید رسایی عزیز را نمی شود نخوانی. در آخرین شماره این هفته نامه مطلب “میثم نیلی” قشنگ بود. دست این عزیزان هم درد نکند… یا به قول حضرت ماه، ای ستاره های خوب! خسته مباد قلم های تان.

چهار: الکی الکی چه نوشته مطولی شد! باید به جای ردیف کنار، بگذارمش همین وسط.

پنج: به زودی ستون سمت راست هم آغاز به کار خواهد کرد در “قطعه ۲۶”. این ستون فقط و فقط به مطالب دیگر دوستان اختصاص خواهد داشت. هر متنی را که از هر رسانه ای، بخوانم و خوشم بیاید، عینا می گذارمش در این ستون. باز هم زحمت ایده های ما افتاد روی دوش عماد عزیز که به خاطر تحمل چون منی با این همه وسواس، ممنونم ازش.  

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ کاری از “سین”

طرح جلدی از شیخ الشیوخ، وبلاگ گروهی آنتی بالاترین

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۰ دیدگاه