به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
اتیشمون زدی داداش که؟:(
سلام،
زیارت قبول داداشی/ اینجا حدود ۲۵ دقیقه از اذان صبح گذشته/دارم میرم پابوس آقا امام رضا(ع) برای سلامتی حضرت ماه و همه ستاره های عاشق دعا خواهم کرد/ شما هم سر نمازت مارو فراموش نکنی/
جانم فدای رهبر
موفق باشید بسیجیان نه دی
آبرودار
تیتر : من در چه خیال و فلک در چه خیال
منظورم این است که همانگونه که شما به فکر یکی بودید که به ظرف نیم خورده شما احتیاج داشته باشد آن رفتگر هم ظرف غذا را احتمالا برای فردی دیگری از خودش محتاج تر گرفته بوده است . مکثی هم که برای گرفتن ظرف داشته ممکن است به همین دلیل بوده است.
سلام بر حسین*
بسم الله
عمق نگاه سنگین این انسانهای خوب را زیاد نمی توان تحمل کرد؛ پر است از سوال های آغاز شده با چرا. چرا؟؟؟و جواب هایی که همه می دانیم و سعی می کنیم بگذریم.
بگذریم…
گرفته حال و هوامان عجیب محتاجیم،
به عطر سبز ظهورت در این حوالی ها…
بسیار عالی و زیبا بود،
طیب الله!
سلام
آقا سید و داداش هر دو خسته نباشید.این طرح تقدیم به قطعه مقدس ۲۶( شمس جمال سید و مولای مان صلوات):
http://www.img4up.com/up2/98101981979550913554.jpg
-گاهی اوقات من هم با نمونه های مشابه روبرو میشم.می سوزم.فقط می سوزم.اللهم کن لولیک فرج.زیارت هم قبول داداش.
خدا قوت.یا علی مدد.
باشه حسین آقا
حالا دیگه می آیی قم و خونه ما نمی آیی؟
بسکه تعارفی هستی
اگه بدونی چقدر منتظرت بودیم. هیچوقت دعوتمون رو رد نمی کردی
اون سحری که آمدم حرم بی بی ببرمت خونه
وقتی نیامدی خیلی خورد تو حالمون
عیبی نداره “درکلبه ما روغن اگر نیست، سویا هست(!)”
رفتگر همان مرد زحمتکشی است که تمیزی صبحهای کوچه هایمان، حاصل بی خوابی و تلاش و گمنامی شبهای اوست.
رفتگر افتاده حال است و بی ادعا
رفتگر زحمتکش است و بی سر و صدا
رفتگر اگر چه ظاهرش چنگی به دل دنیازده ها نزند، اما دلش پر است از عشق و صفا
و حواسمان باشد:
خداوند چند چیز را در چند چیز دیگر مخفی نموده است،
یکی اش هم همین اولیاء خودش است که در بین انسانهایی که تو فکرش را هم نمی کنی پنهان کرده، بقول استاد شوشتری حفظه الله: آنقدر ولی خدا هست که وقتی از دنیا می روند، شهرداری آنها را از روی زمین باید بردارد.
سلام داداش.اول از همه زیارت قبول.به امید زیارت در عصر ظهور
دوما کار شما خوب بود اما کار اون “مرد شریف”به مراتب خوب تر.
این روزا تو جشن نیکوکاری و نزدیکای عید این حس رو خیلی ها دارن تجربه میکنن…وقتی لباس کهنه ها و لوازم اضافی خونه هاشونو خیرات می کنن…در هر صورت فقط آرزو می کنیم که:
خدا کند که بیایی
زودتر از همیشه
و عید امسال ما فرج شما باشد
که خودش فرج همه ی ماست
حتی “رفتگر”
نمی دانم شاید منم جای حامد بودم، همین کار را می کردم. موفق باشید.
آه.
سوختم.
بیشتر از این نمی نویسم می ترسم دعوایمان بشود…
سلام بر حاج حسین!!
فقط جمکران دیشب سکوت نبود!همیشه سکوت است اگر صدایی هست ان صدای یوسف فاطمه ست که شیعیانش را میبیند و غصه میخورد…(به جای ما)او منتظر مینشیند و دعا میکند برای فرج!
خوشا به حالت دیشب به جمکران رفتی و من قمی در قم هستم و فقط هستم!نمک خوردم نمکدان را شکستم…
چه جالب گفتی این درد رو!و صد احسنت به ان مرد!و هزار سپاس گذاری از من!!! ان مرد مسولیتش را با جان به دوش گرفت و برای نان حلال زحمت کشید و من جوان بی فکر بدون انکه حتی فکر کنم به اینده انقلاب و خود نشسته ام و به زیارت فوتبال شبکه سه رفته ام!مملکت جالبی داریم از یک طرف ان سید خراسانی غصه اینده و فرهنگ را میخورد از یک طرف دیگر برنامه یهود را پیاده میکنیم و جوانانمان را به ان مشغول!!!!!!!!!!
سلام.این اولین نوشته ایست که دارم براتون تایپ میکنم.تا به حال نمی خواستم وقتتون رو بگیرم.ولی وقتی جوابتون به اقای دژاکام رو دیدم خوشحال شدم چون نوشته بودید:” از اون بچه هایی که منافقانه به من داداش حسین می گویند”و من راشامل نمی شد.دیگر به خودم هم شک دارم که نکند نفاق در قلبم ریشه کرده باشد.
حالا هر لحظه دارم اخبارو نگاه میکنم تا ببینم کی مبارک ایرانی حالش گرفته میشه و خبر اول رو من به شما بفرستم.
محض ریا!!
یه بار از هیئت فاطمیون بر میگشتم؛ شام امام حسین هم دستم. یه رفتگر رو دیدم و گفتم خدمت شما…
رفتگر
شخصیت . مرام معرفت عدالت وجود غیرت و….. آدمها به شغل آنها نیست
به ماشین آنها نیست
پول مقام قدرت جایگاه ماشین لباس و….. ابزاری هستند برای زندگی انسانیست چیز دیگری است.
فقط انسان باش و آزاده باش
سلام
زیارت قبول
……………
یاعلی
این دلنوشت که زیبا بود اما تصور شرایط آن مرد آدم را دیوانه می کند.
من خودم هم وقتی در این شرایط هستم که غذایم می ماند کار آقا حامد را انجام می دهم چون به چشم دیده ام که شکم گرسنه با دست خورده بودن یا نخورده بودنش کاری ندارد، اما همیشه در این جور وقت ها یاد این جمله می افتم که هرچیزی را که برای خودت نمی پسندی برای دیگری هم نپسند.آخرش هم برای راضی کردن خودم دقیقا به این چیزی که شما گفتید فکر می کنم جلوگیری از اسراف…
سلام
منابع معرفت شناسی از دیدگاه امام علی علیه سلام الله
http://www.forum.msadra.ir/thread-1530-post-6582.html#pid6582
بیانیه های مراجع و علمای درباره حوادث بحرین
http://forum.msadra.ir/thread-1497.html
سلام آقا حسین
اولاً برلیان نه بلریان!
دویماً میدان بستنی در صفائیه نیست در زنبیل آباد است!
سیماً قم اومدی بیا پیش خودم تا همه جارو بهت یاد بدم!
اون سیب زمینی ها رو باید نگه می داشتید تا اگه گرسنه شدید بخورید ! و اگه می خواستید کمک کنید باید غذای دست نخورده می دادید برادر من!
سلام اهالی قطعه ببخشید نبودم گرفتار بودم التماس دعا.
الهی سفره شب عید هیچ شیعه ای خالی نباشه.
سلام برمرغ (حق) … مهم اون نگاه انسان به دنیای اطرافشه هرچی آدم عمیق ترفکرکنه ازاتفاقات دوروبرش به سادگی نمیگذره اینم یه نوع بصیرته که مخصوص امثال داداش حسین وهم رزماشه باریکلا
“فکر کردن به آن رفتگر، دارد مثل خوره، ذهنم را می خورد”… ان شاءالله دلتان (ذهنتان اگر فقط درگیر بودتا الان به آن فکر نمی کردید) به آرامش برسد…
خصوصی: به آقا حامد بگویید رفتگر بود نه مستحق که بتوان برای جلوگیری از اسراف … هر چند که به قول شما برای نیازمند هم کار دلچسبی نیست.
اصلا شما راضی هستید ما از این نوع نظرات برای متن هایتان بگذاریم؟
سلام
بهتر نیست اگه با نظری موافق نیستید بطور کل حذفش کنید البته این فقط یه پیشنهاده. شاید هم بهتره به سوال “صبا” پاسخ بدید که اصلا راضی هستید ما از این نوع نظرات برای متن هایتان بگذاریم؟
یا اصلا راضی هستید ما….
اصلا بی خیال.
سلام در خصوص اقدام ق ق برای فلیتر کردن پایگاه ۵۹۸ در پی شکایت استاندار کرمانشاه
لینک خبرهای مربوطه به استاندار کرمانشاه:
http://598.ir/fa/pages/?cid=7405
http://598.ir/fa/pages/?cid=7954
http://598.ir/fa/pages/?cid=8183
http://598.ir/fa/pages/?cid=10118
ایمیل ایران سامه در خصوص این که سایت در ساعات آینده فلیتر خواهد شد:
Subject: موضوع فیلترینگ میزبانی داخلی —- شرکت ایران سامانه —— اسفندماه —-۸۹
Date: Tue, 08 Mar 2011 10:56:54 +0330
From: “itc”
To: office@iransamaneh.com
از: سازمان فناوری اطلاعات ایران
به : شرکت ایران سامانه
سلام علیکم ؛
احتراما بنا بر اعلام دبیرخانه کار گروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه فهرست وب سایتهای زیر وفق ماده ۲۳ قانون جرایم رایانه ای جهت مسدود سازی اعلام میگردد.با توجه به اینکه میزبانی سایتهای مذکور توسط آن شرکت محترم میباشد. و یا ای پی این سایت به نام شرکت شما میباشد.لذا می بایست سریعا اقدامات لازم در این خصوص صورت پذیرفته و نتیجه را از طریق این ایمیل ارسال فرمائید.
ضمنا از میزبانی سایت مذکور تحت دامنه جدید و به هرشکل ممکن تا دستور رفع انسداد دبیرخانه کار گروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه خود داری فرمائید.
اقدام : مسئول فیلترینگ سازمان فناوری اطلاعات ایران
سلام همسنگر
خیلی مطالبت زیبا و پر محتوا هستند
درود بر حاج حسین قدیانی
موفق باشی
جانم فدای رهبر
BBc فارسی:
دادستان تهران: هتاکان به خانواده هاشمی شناسایی شدند
عباس جعفری دولت آبادی، دادستان تهران می گوید که دو نفر از کسانی که نسبت به اعضای خانواده اکبر هاشمی رفسنجانی “هتاکی” کرده اند، شناسایی شده اند.
به گزارش ایلنا، آقای جعفری دولت آبادی امروز (سه شنبه ۱۷ اسفند – هشتم مارس) گفت که دو متهم شناسایی و پرونده برای آنها تشکیل و به زودی به دادسرای تهران ارجاع می شود.
در همین حال، خبرگزاری مهر به نقل از دادستان تهران نوشت که متهمان این پرونده “شناسایی و بازداشت” شده اند.
صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران نیز چند روز پیش گفته بود که عده ای به خود اجازه می دهند در کوچه و خیابان علیه مخالف سیاسی خود شعار بدهند: “در همین چند روز اخیر نسبت به بعضی از مسئولان و خانواده های آنها هتاکی شد که این ظلم است”.
به نظر می رسد که اشاره رئیس قوه قضاییه و دادستان تهران به حملاتی لفظی و فحش های ناموسی است که اخیرا در پارکینگ حرم عبدالعظیم در جنوب تهران به فائزه هاشمی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی داده شد.
در فیلمی که از این واقعه در اینترنت منتشر شده است، افرادی دیده می شوند که خود را “بچه حزب اللهی های شاه عبدالعظیم” معرفی می کنند و به خانم هاشمی و پدرش ناسزا می گویند.
ببینید
فیلم حمله و فحاشی به فائزه هاشمی در یوتیوب
چند روز پس از انتشار فیلم این واقعه، هویت شخصی که ظاهرا رهبری اهانت کنندگان را به عهده داشت، توسط یکی از وبلاگ نویسان سرشناس هوادار حکومت معرفی شد.
حسین قدیانی، وبلاگ نویس و نویسنده “بسیجی” در وبلاگ خود، “قطعه ۲۶”، نوشته است که این فرد سعید تاجیک، از بسیجیان دوره جنگ است که کتاب خاطرات خود را به نام “جنگ دوست داشتنی” منتشر کرده است.
آقای تاجیک در مصاحبه ای که بهمن ماه سال گذشته با آقای قدیانی داشته و در وبلاگ قطعه ۲۶ منتشر شده است، در پاسخ به معترضانی که تظاهرات خیابانی شعار داده بودند “توپ، تانک، بسیجی دیگر اثر ندارد” گفته بود: “مهم ترین اثر بسیج این است که اجازه نداد صدام پدر بعضی ها باشد. اگر بسیج نبود، این هتاکان باید به خواهر صدام می گفتند عمه”.
سخنان امروز دادستان تهران در ارتباط با شناسایی و تشکیل پرونده برای دو نفر از “هتاکان خانواده آقای هاشمی” در حالی عنوان می شود که آقای جعفری دولت آبادی، چهارشنبه گذشته (یازدهم اسفند) در پاسخ به سئوالی در مورد “هتاکی به فرزند یکی از مسئولان نظام” گفته بود: “رسیدگی در خصوص افراد خانواده یک مسئول مستلزم شکایت شخص است و بین فرزندان و خود مسئولان تفاوت وجود دارد، در مورد فرزندان به واسطه قانون مسئولیتی بر عهده ما نیست، اما در خصوص مسئولان بارها تأکید کرده ایم که اهانت جرم است”.
فائزه هاشمی طی یک سال و نیم گذشته، بارها به خاطر حمایت از معترضان به نتایج انتخابات خرداد ۸۸، مورد انتقاد حامیان دولت قرار گرفته و چند بار نیز در جریان اعتراضات خیابانی بازداشت شده بود که تازه ترین مورد آن بازداشت چند ساعته او در روز اول اسفند ماه بود مه مخالفان دولت به مناسبت هفتمین روز کشته شدگان وقایع ۲۵ بهمن به خیابان ها آمده بودند.
ان مرد در پس سکوت و نگاه خویش ,خار و خس را از دلتنگی های خویش جارو می زد!
(ان مرد”رفتگر”بود…)
التماس دعا
سلام حسین جان
ببین من میخواستم بهت بگم که اگر میشه یک خبری رو بدی چون سایتت خیلی پر بیننده است
فیلم ملک سلیمان نبی که الان دی وی دی اش توی بازار امده تقلبی است
و اقای بحرانی ۲ میلیارد تومن ضرر کرده
این فیلم تقلبی هولگرام هم دارد
لطفا کسی نخرد
همچنین بسیار بد ضبط شده است
کسانی هم که خریده اند لطفا بعد از اینکه سی دی اصل ان به بازار امد دوباره تهیه کنند زیرا که خرید سی دی قبلی مشروع نبوده است
سلام
خیلی خیلی جالب بود
ممنون