بهاریه قطعه ۲۶ و ۳ جمله از رهبر حکیم که بوی یار می دهد؛ بوی بهار…

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: داداش مرتضی

طرح: سجاد، “سرباز ماه”

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

مسابقه بهاری قطعه مقدس ۲۶/ با شنیدن نام عید، یاد کدام خاطره می افتید؟!

دوستانی که مایل به شرکت در این مسابقه بهاری هستند، خاطره و یا خاطرات تلخ و شیرین خود را کامنت کنند. به ۷ تن از بهترین خاطره نویسان که خاطره شان پندآموز و قشنگ باشد و از طرفی اصول ویرایشی این “موضوع انشا” را به خوبی رعایت کنند، بلیط سفر به کربلای معلی تقدیم خواهد شد. برای شرکت در این مسابقه هر چند تا ۵ فروردین سال ۱۳۹۰ وقت هست، اما فراموش نکنید که برای “السابقون” امتیازات ویژه ای در نظر گرفته خواهد شد. داوری این “بهاریه” را خودم انجام خواهم داد و همه خاطرات شما خوبان به صفحه اصلی وبلاگ قطعه ۲۶ راه پیدا خواهد کرد. خودم هم در این مسابقه شرکت خواهم کرد. حتی المقدور خاطرات خود را با اسامی واقعی تان و یا نام وبلاگ تان بنویسید. راهنمایی: به همان اندازه که “سفر جنوب” در قالب کاروان راهیان نور می تواند خاطره شما باشد، یک عید دیدنی ساده اما پر از درس و حکمت، نیز می تواند با نگارش درست شما حائز رتبه اول تا هفتم شود. این گوی و این میدان… و این بین الحرمین. متن ارسالی شما نه خیلی کوتاه باشد و نه خیلی مطول. حدودا بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ کلمه. هزینه این مسابقه را یک شرکت زیارتی-سیاحتی که حاضر به درج نام خود در وبلاگ قطعه ۲۶ نشد، متقبل شده است. این هزینه -یعنی این امکان- در ازای کتاب “نه ده” به این حقیر تقدیم شده است که من هم بهتر دیدم شما دوستان خوب قطعه ۲۶ را در سود آن سهیم کنم. گفتنی است یک نفر از این ۷ نفر، دوستان طراحی هستند که در حال و هوای این مسابقه و این بهاریه، طرح بزنند و طرح شان بهترین طرح شناخته شود. داوری طرح های شما بر عهده میثم محمدحسنی، مدیر وبلاگ فاخر و زیبای “دوئل” خواهد بود. دوستان لطف کنند و اصول املایی و ویرایشی از قبیل نقطه و ویرگول و… را منطبق بر مطالب قطعه ۲۶ رعایت کنند. نام و عنوان خاطره تان فراموش نشود. بهتر است یک خاطره را خوب تشریح کنید تا اینکه چند خاطره بگویید، هر چند که این یکی هم بلامانع است. زمان این سفر، اوایل اردیبهشت سال ۱۳۹۰ خواهد بود. پس “هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله”.

بهاریه قطعه ۲۶

طرح : فدایی رهبر، وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”

بهاریه ۱/ جامانده از قافله، وبلاگ سرخ و سبز/ بوسه برای دستی که نیست…

“پدربزرگ روی تخت افتاده بود. دراز به دراز. سمت راست بدنش کلا از کار افتاده بود. دکترش می گفت؛ سکته توی مغز همون کاری رو می کنه که زلزله توی بم کرد! نوروز ۸۹ نزدیک و نزدیک تر می شد. لباس نو تنش کردم. به زور نشوندمش رو یه صندلی، کنار سفره ی هفت سین. اشک امانم را بریده بود ولی خوردمش، تا مبادا ببیند چشم گریانم را. اولین سالی بود که لحظه ی تحویل سال، در کنار پدر و مادرم نبودم. چون اولویت، نگهداری و شادی پدر بزرگم بود. آب، برنج، آینه، قرآن و… اینها را مادر بزرگم چیده بود تو یک سینی. با شوق بهم گفت: هنگام تحویل سال آن را از خارجِ خانه به داخل بیاورم! رسمی از رسوماتِ شهرمان است! ناگهان صدای تلویزیون به گوشم رسید؛ سال یکهزار و سیصد و هشتاد و نه… اول دست پدر بزرگم را بوسیدم و دیگر تابی برای پنهان کردن اشکهایم نداشتم؛ چرا که چشمان پدر بزرگم نیز ابری شده بود! اما امسال عیدمان بدون آن دست بوسی مانده است! چرا که دستش را به خاک سپردیم! تمام.”

ستون “۲۰:۰۶” به زودی در قطعه ۲۶

این روزها بچه ها… “سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم”

شمارش معکوس برای ۱۵۰۰۰۰۰ بازدید در قطعه ۲۶/ طرحی از فدایی رهبر

پیام حج سال ۸۴: من با اطمینان کامل می گویم که تحقق کامل وعده الهی برای تمدن نوین اسلامی در راه است… (در راه است) 

دیدار با بسیجیان دانشجو سال ۸۴: شما آن روز را می بینید که همین غرب و همین اروپا و آمریکا به آن نقطه از شیب تند سقوط رسیده اند که دیگر نمی توانند خودشان را کنترل کنند و ساقط خواهند شد… (شما آن روز را می بینید)

بیت آخر یکی از سروده ها: هر چند امین بسته دنیا نی ام اما، دل بسته یاران خراسانی خویشم… (سیدین خراسانی و یمانی؛ پرچمداران اسلام در آخرین روزهای غیبت) 

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ گل برای میلاد امام عسکری، هدیه “ف. طباطبایی”

گلی دیگر از دوست خوبم مصطفی، مدیر وبلاگ چفیه

_████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███ اللهم عجل لولیک الفرج
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█

۲ عکس از شیخ الشیوخ، وبلاگ گروهی آنتی بالاترین

۲ طرح از سجاد(سرباز ماه)

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. شیخ الشیوخ می‌گوید:

    http://s30.aks98.com/files/55559002562147053479.jpg

    سلام

    قطعه روز شنبه ۲۱/۱۲/۱۳۸۹

    واقعا بهشته

    هدیه به داداش حسین و بچه ها

    یا علی

    شیخ الشیوخ

  3. صبا می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج

  4. صبا می‌گوید:

    “در راه است”
    “شما آن روز را می بینید”
    ان شا ءالله که ما هم می بینیم ،یعنی زنده باشیم .
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم

  5. شیخ الشیوخ می‌گوید:

    بازدید امروز: ۱۱۷۰
    بازدید دیروز: ۶۸۳۹
    افراد آنلاین: ۲۶
    بازدید کل: ۱۴۰۷۷۴۱
    ساعت سه وبیست دقیقه
    فدایی داری داداش حسین

  6. صبا می‌گوید:

    دعوام نکنیدا
    بیت آخر یکی از سروده ها

  7. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    *ستون “۲۰‎:‎۰۶”

    منتظر بودم!…

  8. صبا می‌گوید:

    “این روزها بچه ها… “سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم”” حافظ را برای این جمله تان باز کردم
    باز آی ساقیا که هواخواه خدمتم ، مشتاق بندگی و دعا گوی دولتم
    زانجا که فیض جام سعادت فروغ توست،بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
    هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت ، تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
    عیبم مکن به رندی و بد نامی ای حکیم ،کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
    می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار،این موهبت رسید ز میراث فطرتم
    من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش ،در عشق دیدن تو هوا خواه غربتم
    دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ،ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
    دورم به صورت از در دولت سرای تو ، لیکن به جان و دل زمقیمان حضرتم
    حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان ، در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
    التماس دعا .برام زیارت ارباب بخواهید. اگر خواستید تاییدش کنید بدون نام باشد فکر کنم بهتر است ،هرچند که برای من مایه مباهات است نظر گذاشتن در قطعه
    خدا حفظ تان کند

  9. صبا می‌گوید:

    باورم نمیشه .هرچند برنده نمیشم ولی وقتی نظر قبلی را میگذاشتم، قسمت جدید پست را نخوانده بودم
    آخه کربلا دعوته . ما کجا و زیارت کوی یار کجا
    من کجا که بر آن خاطر عاطر گذرم

  10. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    در عشق دیدن تو هوا خواه غربتم…

  11. صبا می‌گوید:

    ” من کجا که بر آن خاطر عاطر گذرم ” غلطه، یعنی حافظ اینو نگفته .
    من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

  12. صبا می‌گوید:

    اینجا قطعه ای از بهشت است و این طنین خوش اذان است که زمان را از لابه لای قطرات درشت باران که به شیشه پنجره می خورد در می نوردد و به درون خانه می آید .
    دوستان آنلاین التماس دعا

  13. صبا می‌گوید:

    نویسنده این جمله نیاز اجرای حد شرعی ندارد آن وصیتنامه هایی که بر مزارشان اینگونه نوشته اند خودشان آدم را می کشند.
    امشب می خواهید ما را بکشید؟!

  14. سلام
    گفتید خاطره ؟!
    ” پدربزرگ روی تخت افتاده بود . دراز به دراز . سمت راست بدنش کلا از کار افتاده بود . دکترش میگفت سکته توی مغز همون کاری رو میکنه که زلزله توی بم کرد !
    نوروز ۸۹ نزدیک و نزدیک تر میشد . لباس نو تنش کردم . به زور نشوندمش رو یه صندلی ؛ کنار سفره ی هفت سین . اشک امانم را بریده بود ولی خوردمش ، تا مبادا ببیند چشم گریانم را .
    اولین سالی بود که لحظه ی تحویل سال ، در کنار پدر و مادرم نبودم . چون اولویت ، نگهداری و شادی پدر بزرگم بود .
    آب ، برنج ، آیینه ، قرآن و…
    اینها را مادر بزرگم چیده بود تو یک سینی . با شوق بهم گفت که هنگام تحویل سال آن را از خارجِ خانه به داخل بیاورم ! رسمی از رسوماتِ شهرمان است !
    ناگهان صدای تلویزیون به گوشم رسید . سال یکهزار و سیصد و هشتادو نه…
    اول دست پدر بزرگم را بوسیدم و دیگر تابی برای پنهان کردن اشکهایم نداشتم ؛ چرا که چشمان پدر بزرگم نیز ابری شده بود !
    اما امسال عیدمان بدون آن دست بوسی مانده است ! چرا که دستش را به خاک سپردیم !
    تمام ”
    تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

  15. میلاد می‌گوید:

    عذرخواهی
    به دلیل پاک شدن عکس های روی وبلاگ
    به دلیل نامشخص
    http://www.milhal.blogfa.com/post-204.aspx

  16. سجاد می‌گوید:

    سلام
    واقعا عالیه!

    من یه نــــــــــــوکر در به درم – چند ساله همش منتظرم -اسمم در بیاد برم حرم

    لیست زائرات دست کیه؟ – هی خط می خورم چه سریه-میگن دعوتا با بی بیه

    حسین.من هنوز جوونم – حسین.منتظر می مونم

    * * *
    عکس کربلا رو دیواره – انگاری با من حرفی داره- هی سر به سر من میزاره

    – هی به من میگه نیا حرم – به خدا منم یه نوکرم -کربلا نرم کجا برم

    حسین اشک هامو نگاه کن – حسین گره هامو وا کن-حسین دردامو دوا کن

    * * *

    خوش باشی آقا با زائرات – خوش بگذره با مسافرات – بین الحرمین قهرم باهات

    دوستم اومده از کربلا-آورده برام آب فرات – سوخته دلمو با خاطرات

    حسین ای خواب و قرارم – حسین آبرو ندارم – حسین بی کس و کارم
    ………………………………………………………………………………….
    خدا خیرت بده داداش.هرچند از من ماهر تر خیلی اینجا هست اما دعوت ها با بی بیه.
    ما هم دل داریم. اللهم ارزقنا.
    یا علی مدد.

  17. فدایی رهبر می‌گوید:

    اینم یه طرح ساده واسه تبریک نوروز.
    جفتش یکیه
    این بزرگ
    http://uploadfa.net/1389-2/cn139osp0evuef434a.gif
    این کوچیکتر
    http://uploadfa.net/1389-2/vbvnjxipbmp8sv4p5na.gif

  18. حسین خواجوی پور می‌گوید:

    سلام حاج حسین … خدا رحمتت کنه … رفتی توی لیست شکارچیان سبز 😀
    ولایت آبرومه …. شهادت آرزومه …

  19. محمد می‌گوید:

    سلام
    با شنیدن عید به یاد بچگی می افتم که سالی یکبار لباسمان نو می شد. و اکنون که بچه ها در هر سال چند لباس نو می خرند و دور می اندازند.
    “هاشمی و ریاست طلبی” پست جدیدی است که با آن منتظر نظرات و نقدهای شما هستم.
    یا علی

  20. سید محمود می‌گوید:

    برای شرکت در مرحله دوم انتخاب چهره برتر وبلاگنویس روی لینک زیر کلیک کنید!
    http://www.chehre89.com/secondPhase.html

  21. م.طاهری می‌گوید:

    چه مسابقه خوبی!

  22. سیداحمد می‌گوید:

    کجاست آن دلاور که تا فشنگ آخر
    لبش حسین حسین گفت، دلش خدا خدا کرد/
    دمی که غرق خون بود میان آتش و دود
    لبی به خنده بگشود، امام را دعا کرد…

    اللهم الرزقنا…

  23. سلاله 9 دی می‌گوید:

    فرموده اید (خاطره و یا خاطرات تلخ و شیرین)
    یعنی می شود مثلا دوتا خاطره کامنت کرد و دوبار شانس خود را امتحان کرد؟البته فکر کنم یک بار کامنت گذاشتن منصفانه تر باشد و به عدالت نزدیک تر.
    یک چیز دیگر برای خاطراتمان اسم و عنوان هم بگذاریم؟

  24. سیداحمد می‌گوید:

    سلاله ۹دی

    داداش حسین که فرمودند: خاطره یا خاطرات.
    شما خاطراتتان را بیان کنید؛ باقی ماجرا مربوط میشود به داوریه داداش حسین.

  25. حسین می‌گوید:

    سلام
    در خواندن مطالبت خیلی منظم نبودم، ولی میخواندم،گهگاه…
    دوست داشتم
    یعنی وبلاگت را بیشتر دوست داشتم…
    اینجا هوایش عوض شده…

  26. سلاله 9 دی می‌گوید:

    از این ۷ نفر یک نفر که طراح است امکانش هست لطف کنید و ۵ نفر دیگر را خودتان انتخاب کنید و یک نفر باقی مانده را اعلام کنید که به انتخاب ما باشد یعنی روز آخر ما رای دهیم که کدام خاطره قشنگ تر بوده است و یک نفر به انتخاب مخاطبین باشد. البته این فقط پیشنهاد است. ببخشید که این را گفتم.

  27. داداش مرتصی می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین و سیداحمد و رفقا

    از اون‌جایی که بابای ماست خامنه‌ای:
    http://s2.kimag.es/share/44597750.jpg

  28. سیداحمد می‌گوید:

    دوستان محترم!
    شما هم می توانید در رای گیری شرکت کنید. یعنی می توانید به نوشته ها نمره بدهید از ۱۰ نمره و یا نظر بدهید.

  29. سلاله 9 دی می‌گوید:

    البته نه پیشنهادم را پس میگیرم چون به این نکته فکر نکرده بودم که ممکن است یک نفر کل خانواده و دوستان را بسیج کند که بیایید و به من رای دهید{ البته می شود فقط شرکت کنندگان رای دهند}.اصلا خودتان داوری کنید خیلی بهتر است.من یک چیزی گفتم ببخشید.

  30. سیداحمد می‌گوید:

    داداش حسین سخنانی که از “حضرت آقا” انتخاب کردید واقعا عالی و امید بخش بود.

  31. مهدی می‌گوید:

    محمد رضا ، زود بود (مرحوم آقاسی) شوی.

    خوشحال می شوم سری بزنید

  32. سجاد می‌گوید:

    سلام

    این برای مسابقه:
    http://www.img4up.com/up2/30221563249588997962.jpg
    -این دوتا هم تقدیم به شما (حالت آزاد!):
    http://www.img4up.com/up2/69827596555303860424.jpg
    http://www.img4up.com/up2/05314063975103342127.jpg
    راستی نمیشه تعداد سهمیه افراد طراح رو افزایش بدید؟آخه اینطوری خیلی برای ما سخت میشه.من که دست به قلمم خوب نیست.اینطوری به صواب نزدیک تره!!!
    یا علی مدد.

  33. 17 ساله می‌گوید:

    سلام بر داش حسین !!!
    با این عکس های حاج ابراهیم که گذاشته بودین ، خیلی حال کردم !
    اگه تونستم یه متنی می نویسم براتون می فرستم !!!!!
    دیوونتم داش حسین قدیانی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    در پناه حق
    موفق باشید
    یا علی

  34. سید محمود می‌گوید:

    درود بر داداش حسین و اهالی قطعه ۲۶

  35. نرجس مریدانی می‌گوید:

    سلام هنوز متن را نخوانده ام ولی باید چیزی بنویسم .۱۷ در بلاگم یاداشت کردم که هر چه بر در و دیوار شهر نگاه کردم یادی یا خاطره ای از شهید حاج همت ندیدم امروز چند جا این یاد و خاطره را دیدم خدا را شکر کردم که هنوز هستند کسانی که به یاد شهدا هستند البته آنها که همیشه زنده اند و عند ربهم یرزقونند .درست همین عکس دومی رو در صفحه گوشی دارم.خدا خیرتون بده .دادش حسین بچه بسیجی ها یید دیگه کاریش نمی شه کرد .همیشه پایدار باشید .یا علی (ع)

  36. سید محمود می‌گوید:

    قابل توجه اهالی قطعه ۲۶: قسمت ششم مجموعه کلیپ های سیاسی طنز سکته آمد:واقعا دیدنیه!!!
    http://www.aviny.com/clip/siyasi/sekte.aspx

  37. انتظار زیباست می‌گوید:

    سلام، خدا قوت

    http://islamupload.ir/images/q944mquncrjv6lq4itv.jpg
    3 جمله از رهبر حکیم که بوی یار می دهد؛ بوی بهار…

  38. قاصدک منتظر می‌گوید:

    به نام خدا
    درباره موضوع مسابقه هرچی فکر کردم,دیدم خاطرات هرسالم تکرار مکرراته.بچه که بودیم ,عید برامون پوشیدن لباس های نو و رفتن به خونه ی اقوام به عشق گرفتن عیدی بود.حالا هم که بزرگ شدیم, باشنیدن اسم عید,دغدغه خونه تکانی وبعد هم دید و بازدید که انگار تو این ۳۶۵ روز خدا فقط این ده_دوازده روز رو فقط برای سرزدن به فامیل گذاشتن!خدا کنه مهدی فاطمه بیاد و سال دیگه خاطرات جالبی برای گفتن داشته باشیم.اونوقت به جای هفت نفر با یه کاروان به نام اسمون خدا,به مدیریت حضرت خورشید,به معاونت حضرت ماه و با کلی ستاره,میریم بین الحرمین.انشالله
    اما شنیدن نام عید من رو یاد یه خاطره از یه معلم بچه های استثنایی هم میاندازه.معلم می گفت:بعد از عید از بچه ها خواستم که یک انشا تصویری از خاطرات عیدشون بکشند.یکی از بچه ها تصویر چند زن که انگار دارند نماز می خونند رو کشیده بود.وقتی توضیح نقاشی رو ازش خواستم,بریده بریده گفت:عید با مادربزرگم رفتیم قم,حرم حضرت معصومه.مادربزرگم به من گفت:دعا کن و از خانوم بخواه شفات بده.ولی من به خانوم گفتم:من که خوب,خوبم.خانوم شما برید مریضا رو شفا بدید.بعد اون دانش اموز به من نگاه کرد و بلند پرسید:خانوم مگه من,مریضم?
    من که مونده بودم جوابشو چی بدم,گفتم:نه عزیزم,تو مریض نیستی.
    شاید هم حق با اون دانش اموز عقب مونده ذهنی باشه!کسایی که از نظر جسمی و ذهنی بیمارند کمتر از بعضی ها احتیاج به دعا و شفا گرفتن داشته باشند!!!
    ببخشید طولانی شد(ز_خ)

  39. رها می‌گوید:

    “تولدی دوباره در آغوش خدا …”
    چشمامو بستم . مامان و بچه ها دور سفره هفت سین بودند . مامان داره قرآن میخونه . سبا به تنگ ماهی نگاه می کنه . سالار ، یه شیرینی از تو سفره برمی داره . سارا هم ذکر می گه .
    *******
    از خودم می پرسم : یعنی غنچه ها هم برای باز شدن درد میکشند ؟!
    *******
    روز اول وقتی پرستار منو می برد تا اتاقمو نشون بده ، داشتم تصور می کردم که از پنجره اتاقم چی میتونم ببینم .
    برف می آمد . حیاط سفید شده بود . یک درخت تک ، وسط حیاط درآمده بود . شاید هم قبلاً بیشتر بودند . به هر حال ، الآن تنها بود . نمی دانم چرا احساس کردم باید سردش باشه . اون لحاف سفید توی آن هوا به نظرم نازک بود براش . بعد چشمم افتاد به کوه ها . کوه های زیر برف . به پرستار گفتم : “چقدر خوبه که می تونم از پنجره ، کوه ها رو ببینم …
    *******
    رفیقی داشتم ، پیش تر ها ; هر وقت تنهایی های کسی رو میدید می گفت : ” در آغوش خداست …” .
    اون موقع نمی فهمیدم حرفش رو .
    *******
    شنیده بودم مثل مردن و زنده شدن می مونه .
    *******
    روزهای مردن را یادم نیست . اما روزهای زنده شدن ، تلاش برای بالا بردن پلاکت هایی که تا حالا هیچ وقت بهشون فکر نمی کردم . گلبول های سفید ی که هیچوقت تعدادشون برام مهم نبودند و درختی که غیر از روی این تخت بودن ، اینقدر منتظر بیدار شدنش نمی بودم .
    *******
    چشمامو باز می کنم .
    جوانه های تازه رو نمیشه از این فاصله دید ، اما طراوت شاخه هاش رو حس میکنم .
    دعای تحویل سال رو از تلویزیون اتاق پرستار ی میشنوم .
    زنگ تلفن با صدای شلیک توپی همراه میشه ;
    مامانه . صداش بغض داره اما میخنده :
    عیدت مبارک عزیزم …. تولد تازه ات مبارک …
    *****************************
    ( عید ۸۸- بخش پیوند مغز استخوان “BMT”)
    برای همه عزیزانی که روزهای بهاری رو به تنهایی در آغوش پر مهر خداوند می گذرانند.
    بهاریه ای از : سارا خوشگو

  40. چشم انتظار می‌گوید:

    ( خصوصی ) داداش حسین عزیزاگه صلاح دونستی این خاطره روتاییدکن چون نمی خوام برداشت خاصی ازش بشه ممنون
    ((خطبه عقد که گریه نداره !!))
    اپیزود اول
    اسفند ۷۷ بود، سفرنوروزاون سال خیلی پای دندونم مزه کرده بود ، اردوی راهیان ، دانشجویی ومجردی . برنامه ریزی کرده بودم هرطورشده نوروز۷۸ هم خودم رو یک جورایی توکاروان جا بزنم ، قراربرقرعه کشی بود ومن هم حسابی بدشانس ، اسمم درنیومد،خیلی دلم شکست. خودم رودل داری می دادم که حتماقسمت نبوده انشاءالله سال دیگه . دوسه روزی پکربودم که یک روز یکی ازدوستانم بامن تماس گرفت وگفت : یه مشکلی برام پیش اومده نمی تونم اردوی جنوب برم بابچه های بسیج هماهنگ کردم توبه جای من برو ۵۰۰۰ تومان روهم دادم هروقت داشتی به من بده . یاخدایعنی چی؟
    اپیزود دوم
    دوم فروردین ۷۸ چه صفایی داشت این سفرمتفاوت . نقطه ی عطفش درمسیربرگشت بود.وقتی برای زیارت بی بی فاطمه معصومه(س)رفته بودم،یه حسی بهم می گفت اگه حاجتی داری بگو، خانوم روتوزمین نمی اندازه . نمی دونم چی شدکه توی اون شرایط یادزندگی متاهلی ودامادی افتادم خلاصه گفتم بی بی جان شنیدم شماجواب جوون ها بخصوص مجردهاروزودمی دین . حالاکه دارم میرم مشهد پابوس برادر عزیزتون اگه صلاح می دونیددست مارویه جوری بندکنید.چه خجالتی کشیدم موقع گفتن این کلمات … به مشهدکه رسیدیم یه راست رفتم پابوسی آقا وپس ازابلاغ سلام رفتم خونه .
    اپیزود سوم
    هنوزچندماهی نگذشته بود یک روزمادرم گفت : یه آدرسی گرفتم میگن خیلی خانواده ی حزب اللهی هستنداگه موافقی بریم خواستگاری . منم که تو دلم قندآب می کردم شونه هاموبالاانداختم وگفتم هرطورکه صلاحه من که عجله ای ندارم هنوزتازه استخدام شدم و پس اندازی هم ندارم .الغرض ، مجلس خواستگاری برپاشدوبعدازیکی دوجلسه ماهم رفتیم باعروس خانوم صحبت کنیم . هنوزاون لحظه یادم نمی ره . اولین جمله ای که طرف ازمن پرسیداین بود ، ببخشید نظرشمادرموردآقاچیه ؟ من جاخوردم ویه کم خودم وجمع وجورکردم وگفتم خوب …آقا که… مونده بودم چی بگم یه دفعه یاداتفاقات غائله تیرماه افتادم وگفتم : (قربونش برم آقاخیلی مظلومه)اینوکه گفتم بنده ی خدا زد زیرگریه . گفتم حالابیادرستش کن هنوزهیچی نشده این داره گریه می کنه . خلاصه مراسم خواستگاری وحرفهای معمول که توازچه رنگی خوشت میادوچه غذایی دوست داری و…تبدیل شدبه مراسم لعن ونفرین عاملین غائله ی کوی دانشگاه . نیم ساعتی صحبت کردیم ومن به خانوم گفتم اگه قسمت شد و ماباهم ازدواج کردیم شماچه آرزویی داری ، گفت : خیلی دوست دارم خطبه ی عقدمون روآقابخونن !! گفتم : این کارکه غیرممکنه ولی اگه خداخواست می دونین که مهریه تون نبایدبیشتراز۱۴ سکه باشه والاآقاخطبه نمی خونن . گفت : تنهاخواسته من همینه …
    اپیزود چهارم
    مدتی گذشت، حال وهوای عجیبی داشتم یه ماهی بودهروقت فرصت می کردم می رفتم حرم آقازیارت تاشایدبتونم جواب مثبت روبگیرم وبه آرزوی دیرینه ام برسم . یادمه ایام دهه فاطمیه بودیه روزتوحرم یکی ازخادمان باحال که پدربزرگوارشهید بود ومن رومیشناخت دیدم سلام کردم وبدون مقدمه گفتم : حاج آقای … شما ازقدیم با مقام معظم رهبری دوست هستین وارتباط خانوادگی دارین اگه یه جوونی بخوادخطبه عقدش روآقا بخونن امکانش هست ؟ ایشون انگارکه ازهمه چیزخبرداشته باشه یه نگاهی بهم کردوگفت خیلی کارمشکلیه ولی اگه دامادتوباشی تلاشم رومی کنم .
    اپیزود آخر
    دقیقاشب شهادت بی بی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س)بود، دل شکسته وامیدواروعاشق . خیلی داغون بودم تومجلس روضه نشسته بودم که … صاحب مجلس اومددرگوشم گفت بیرون کارتون دارن اومدم بیرون دیدم مادرمه رنگ پریده ، صورت عرق کرده ، گفتم چی شده مامان ؟ گفت : زودبیاخونه ازدفتررهبری تماس گرفتن گفتن خونه باشین می خوان باهاتون تماس بگیرن من که کلا قاطی کرده بودم نفهمیدم چطوری سه تاخیابون روبا سرعت طی کردم . چه شبی بوداون شب تا۱۱منتظرزنگ شدم هزاربارباخودم گفتم این سرکاری بوده یکی می خواسته اذیتم کنه . توهمین حال وهوابودم تلفن خونه به صدا دراومد قلبم رو۱۰۰ می زد مثل برق گوشی روبرداشتم . – بله بفرمایید – سلام علیکم منزل آقای قاسمی – سلام علیکم بله خودمم شما ؟ من ازدفترمقام معظم رهبری تماس می گیرم لطفا پس فرداساعت ۶ ونیم صبح به اتفاق پدرومادرتون وعروس خانم وپدرومادرشون صحن امام خمینی(ره) باشید اسمهاتون رو بگین من یادداشت کنم . من که زبونم بنداومده بودشکسته بسته یه چیزایی گفتم وبعدهم خداحافظی . فردای اون روزتمام مقدمات ازآزمایش ومحضرو…روبه سرعت انجام دادیم ، ولی هنوزانگارکه درعالم رویابودم . صبح پنجشنبه ، ۴/۶/۷۸ ساعت ۳۰/ ۵ ، صحن باصفای امام خمینی(ره) دل تودلمون نبود،دائم صلوات می فرستادیم وزیارت عاشورامی خوندیم نزدیک های ساعت ۴۵/۶ درب انتهایی صحن که به تالاردارالزهد(آینه) راه داره بازشد ویه آقایی صدازد : آقای احمد قاسمی گفتم منم حاجی . گفت : بفرماییدداخل بقیه روهم صدازد . بعدازیه بازرسی مختصرهمگی ازپله هابالارفتیم ولی چه بالارفتنی . واردفضای معطرتالاردارالزهد شدیم . بغض راه گلومونوبسته بود. چراغ هاهمه خاموش بودوتقریبافضاتاریک صدای گریه همچین کمکم به گوش می رسید. حدوداساعت ۱۰/۷ بود که چراغها روشن شد. یاامام رضا(ع) ، دیدم جمال دل آرای عزیزفاطمه روکه بالبخندی برلب وعصایی دردست وباچه جبروتی آرام آرام به سمت ماآمدند عده ای هم پشت سرمبارکشان دکترحدادعادل ویه جمع حدودا۲۰ نفره . اونجابودکه صدای هق هق گریه فضارودگرگون کرد.وای خدای من چه روزی بود ، باورم نمی شد یه آدم کاروآلوده ای مثل من تویه همچین شرایطی . همینطورکه داشتیم گریه می کردیم حضرت آقا به شوخی گفتن عقد که گریه نداره … دستتون دردنکنه ای کریمه ی اهل بیت(ع) چه عیدی دادین . دستتون دردنکنه شهدای عزیزشلمچه وطلائیه وفکه چه عیدی بود اون سال برای من . دستتون دردنکنه خانواده محترم شهیدصادق غفاریان که سفارش منوکردین هرچندکه بی لیاقت ترین بودم.

  41. چشم انتظار می‌گوید:

    اصلاح می کنم شش خط مونده به آخر(گنه کاروآلوده )درضمن فایل صوتی هم موجوده

  42. ز... می‌گوید:

    سلام
    با این طرح قشنگتون این قطعه حسابی حسابی بهشتی شده همه براش مسابقه میدهند
    اونایی که برات کربلا می خواهنددو راه پیشنهاد دارم یا بروند پابوس امام رضا از پنجره فولاد برات کربلا بگیرند یا کتاب مسافر کربلا رو بخوانند با شهید علی رضا کریمی اشنا بشوند .

  43. azadi__azadie.ir می‌گوید:

    ممنون از شما!

    «چه می جویی دگر ورای روشنایی…»
    متن جدیدم راجع به راهیان نور!
    حاجی !فردا عازم راهیانیم تا بعد خاطره ش رو بنویسیم

  44. سجاد ی می‌گوید:

    عید . . . عید . . . عید . . . عید
    نمی دونم چرا از شنیدن این کلمه هیچ وقت حس خوبی نداشتم، به خصوص وقتی این عید، عید نوروز باشه!
    شنیدن عید نوروز دقیقا همون حسی رو در من ایجاد میکنه که روز تولد! حس شکست . . .
    انبوه آرزوها و هدفهایی که داشتم ولی باز یک سال دیگه رو هم به بطالت گذروندم
    پوچی
    زنده ماندن و نه زندگی کردن
    .
    .
    .
    می دونم الان موقع خوبی برای قصه گفتن نیست ولی می خوام براتون یه قصه ای بگم:
    ایام، ایام دانشجویی بود . . . اوج دوران جو و حس های جدید . . . همه سرمست جاذبه های دانشگاه! . . . بحث، بحث انتخابات بود . . . طرفدارای احمدی نژاد تو جو دانشگاه شرایط خوبی نداشتن . . . یا طرد می شدند یا مورد تمسخر فرار می گرفتن
    برای اولین بار تصمیم گرفتم پای عقایدم بایستم . . . هر کاری که از دستت بر میومد انجام دادم. از مباحثه و رایت سی دی بگیر تا مطقه آزاد. دیگه کسی نبود که ندونه موضع من چیه و نتیجه این کار رو هم دیدم، تنهایی
    تنهایی . . . تنهایی . . . تنهایی
    و چقدر من به این تنهایی نیاز داشتم.
    این تنهایی منو زلال کرد. پاک شدم از دلبستگی های دنیایی

    انتخابات تموم شد، ولی این بار من عوض شده بودم
    این بار من یه جوری به مردم نگاه میکردم، شاید حق داشتم چون این تنهایی آدابی داشت که من به اون خو کرده بودم. دیگه برام لباس مارک فلان، فلان چیز و فلان کس مهم نبود، فقط برام رضای همدم تنهایی هام مهم بود

    من ژولیده به آراستگی این مردم می خندیدم.
    برام خنده دار بود کارهایی که بقیه برای این دنیا می کردن که اگه چند درصدش رو برای آخرت میکردن n برابرش رو بدست می آوردن
    عارف و زاهد شده بودم، ولی انگار یه چیزی کم بود . . .
    خیلی دنباله این گمشده وجودم گشتم و اون رو در شهید مصطفی چمران یافتم.
    عرفان خوبه، زهد خوبه، ولی اینها وقتی خوبتر میشن که در کنار عمل قرار بگیرن
    عارف بودن و زاهد بودن در کنار عاشق بودن معنا دارد و عاشق در جلب رضای معشوق می کوشد
    اگه خودت رو شیعه می دونی پس منفعل بودن معنا نداره
    “شیعه باید آب ها را گل کند”
    پس انجام دادم آنچه را باید
    .
    .
    .
    عید . . . عید . . . عید . . . عید
    نمی دونم چرا از شنیدن این کلمه حس خوبی دارم، به خصوص وقتی این عید، عید نوروز باشه!
    این بار که به ۲ سال گذشته نگاه می کنیم مواردی برای دفاع دارم . . .
    روزگار باتوم خوب و قشنگی داشتم

  45. چریکی جنگ نرم می‌گوید:

    آقای قدیانی سلام
    ……………….

  46. مجید می‌گوید:

    من میخوام جونمو فدای رهبر کنم بخدا جونم فدات رهبر جمهوری انقلاب اسلامی ایران دوست دارم برم کربلا مکه وببوسم دست و پای رهبرم را جونم فدات رهبر این نوشته ها را با گریه نوشتم دوست دارم دستم تو دست رهبر یبار بشه ای خای بزرگ جونم فدات رهبرمیخوام صحبت کنم با رهبرم با خدای خودم دردودلمو بگم به رهبرم خامنه ای خمینی دیگر است ولایتش ولایت رهبر است جونم فدای رهبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.