متن زیر در روزنامه وطن امروز ۳ اردیبشهت ۹۰ کار می شود
“بهار ال کلاسیکو” است این سال فوتبالی، از بس که این روزها شاهد نبرد “کهکشانی های رئال مادرید” و “آبی اناری های بارسلون” هستیم. این دربی گمانم، هرگز تا این حد “نبرد عقل و عشق” نبوده. همیشه در تاریخ، رئال مادرید مظهر تاکتیک مربیان بوده و بارسلونا نماد تکنیک بازیکنان و درست بر اساس همین سنت، “مرد یخی” یعنی “زین الدین زیدان” –نماد بازیکنان عقل گرا- روزگاری بازیکن رئال بود و “اعجوبه فوتبال” یعنی “دیگوی بزرگ” -تجلی بازیکنان عشق گرا- بازیکن بارسلونا. این روزها اما “نبرد عقل و عشق” بیش از هر زمان دیگری، تعریفی درست و منطبق بر واقعیت از “ال کلاسیکو” است، چرا که مربی رئال مادرید “آقای خاص” است و مربی بارسلونا “پپ گوآردیولا”. آنچه “خوزه مورینیو” را “آقای خاص” کرده است، بیش از آنکه به علاقه افراطی این مربی خوش پوش به “جنگ روانی” برگردد، به “خاص” بودن تاکتیک پذیری تیم هایش برمی گردد. به یاد بیاورید زمانی را که “آقای خاص” روی نیمکت “چلسی”، تیم بزرگ شهر لندن را “نماد تاکتیک” کرده بود و عاشقان مربی گری، چه بسیار جزوه که از بازی های خاص چلسی و نوع خاص مربی گری خوزه مورینیو برمی داشتند. مورینیو که هرگز بازیکن بزرگی در فوتبال نبوده، بی شک در عرصه مربی گری، مربی بزرگی است. او خود یک بار با همان زبان آتشینش جواب طعنه زنندگان به نداشتن سابقه فوتبالی را اینگونه جواب داد؛ “لزومی ندارد برای آنکه سوارکار ماهری باشی، روزگاری اسب بوده باشی!” حرف کاملا درستی است؛ مورینیو هرگز اسب نبوده، ولی سوارکار ماهری است. با این همه آنکه دیروز اسب بوده و امروز هم سوارکار ماهری است، کسی نیست جز مربی نجیب بارسلونا؛ پپ گوآردیولا. عده ای با اشاره به تعدد این همه ستاره بزرگ در تیم “آبی اناری”، مع الاسف نقش “پپ” را در پیروزی های چند سال اخیر بارسلونا نادیده می گیرند، اما به گمانم جمع و جور کردن، هدایت، مدیریت و در کنار هم قرار دادن این همه بازیکن طراز اول در یک تیم، کار سختی است که گوآردیولا به خوبی از انجام آن برآمده است، تا شاهدی باشد بر این ادعا که هنوز هم می توان در عین حال که زمان بازیگری، بازیکن بزرگی باشی، به وقت مربی گری هم، مربی بزرگی باشی. القصه؛ بارسلونای امروز محل اجتماع خدایگان فوتبال است. این تیم را می توان “سمفونی تکنیک” خواند از بس که “مسی” و “ژاوی” و “اینی یستا” دارد. این اما هنر “پپ” است که نمی گذارد “پیپ نیو کمپ” بد دود کند و هر بازیکن بر اساس تکنیک خود، یک ساز جداگانه کوک کند. بارسلونا تیم پرستاره ای است، اما ستاره اصلی این تیم، خود تیم بارسلوناست؛ آنجا که تکنیکی بودن بازیکنانش، فقط و فقط در خدمت “تیکی تاکا”ی جناب مربی است. همان “تیکی تاکا”ی نابی که باعث شد در یکی از همین “ال کلاسیکو”های اخیر بعد از ۵۱ پاس ریز و درشت، توپ به “مسی” برسد و اگر نبود که گلر تیم رئال “ایگر کاسیاس مقدس” است، حتما ضربه چیپ مسی، به تور دروازه می نشست، تا “تکنیکی-تاکتیکی” ترین گل تاریخ فوتبال را در یک “ال کلاسیکو”ی جذاب شاهد باشیم. با این همه این توپ گل نشد، تا تماشایی ترین دربی لالیگا، بلکه تمام لیگهای دنیا، با نتیجه مساوی یک-یک تمام شود، اما دربی بعد از این “ال کلاسیکو” که هفته گذشته انجام شد، فینال جام حذفی اسپانیا بود. گمانم فاتح این فینال، “آقای خاص” بود که عقل را در مصاف با عشق، و تاکتیک را در نبرد با تکنیک، و “تاک تیکی تا” را در جنگ با “تیکی تاکا” از حریف سنتی خود برد. مورینیو الحق مربی بزرگی است. این فقط “آقای خاص” است که می تواند نقطه قوت تیمی در حد و اندازه بارسلونا را تبدیل به نقطه ضعف این تیم کند. مورینیو در فینال جام حذفی، جوری رئال مادرید را ارنج کرد تا بازیکنان بارسلونا حتی بتوانند به جای ۵۱ پاس پشت سر هم، بیشتر هم با هم پاسکاری کنند، اما هزار بار هم “مسی” و “ژاوی” و “اینی یستا” مثلث تشکیل دهند و ده هزار بار هم به یکدیگر در ۲ قدمی هجده قدم و یا صد قدمی خودشان پاس بدهند، قطعا هیچ کدام از اینها “گل” محسوب نمی شود؛ حتی اگر یک فوتبال ناب و منحصربه فرد و تماشاگر پسند به حساب آید. به لحاظ مهره، تیمی که باید عشق کند به ستاره هایش، بارسلوناست اما آن تیم که می تواند فخر بفروشد به هوش و عقل و ذکاوت مربی اش، رئال مادرید است. اینجاست که من در برابر “تیکی تاکا”ی بازیکنان بارسلونا، اصطلاح “تاک تیکی تا” را در وصف مربی تاکتیک محور رئال به کار می برم. “ال کلاسیکو” دوئل میان “تاکتیک” و “تکنیک” است. “نبرد عقل و عشق”. اگر خوزه مورینیو به عقل خود، به گلر تیمش، به قد و قواره مدافعانش، و به اینکه استاد جنگ روانی است، می نازد، اما “پپ” هم می تواند به جنتلمن بودن خودش، تکنیک ستاره هایش و ۵۱ پاس پشت سر هم بنازد. این “۵۱ پاس پشت سر هم” آن هم در حالی که حریف بارسلونا، رئال مادرید است، گاهی آنقدر زیباست که تماشاگری چون من را متقاعد می کند که بگوید؛ “گور بابای نتیجه… بازی را بچسب!” آری؛ کمتر از چند روز دیگر باز هم سپاه عقل و لشکر عشق، “ال کلاسیکو”ی جذابی خواهند آفرید. با من باشد، باز هم دوست دارم “آبی اناری ها” با نتیجه پنج بر صفر، “کهکشانی ها” را ببرند، اما متاسفانه با من نیست! با من باشد، دوست دارم “مسی” بعد از ۵۱ پاس، توپ را از لای پای “ایگر مقدس” وارد دروازه رئال مادرید کند، اما متاسفانه با من نیست! با من باشد، دوست دارم وقتی که “مارادونای ثانی” دارد کاشته می زند و تماشاگر تیم حریف، با نور لیزر، روی چشمش می آید، “فیر پلی” را مثل یک چماق بر سر “سانتیاگو برنابئو”یی ها بکوبانم، اما متاسفانه با من نیست! من فقط همین اندازه اختیار دارم که بگویم در نبرد فوتبالی عقل و عشق، عاشق عشقم. عاشق فوتبال زیبای بارسلونا که مرا یک سر می برد به روزگاری که “آث. میلان” آن تیم رویایی را داشت؛ “گولیت” و فن باستن” و ریکارد” را داشت… پس با من باشد، حاضرم بارسلونای محبوب، حتی نتیجه را هم به قوه عاقله “آقای خاص” واگذار کند، اما بعد از ۵۱ پاسی که به همدیگر می دهند، برای همبازی های “کاپیتان پویول” دست مرتب بزنم و بگویم “زنده باد تیکی تاکا!”… و لابد خدا هم با من است، با ماست، با جدایی طلبان “ایالت باسک”، با دوستداران فوتبال “مارادونای ثانی” و با یک-دو های قشنگ “ژاوی/ اینی یستا”، که جام حذفی از دست عقل گراهای رئال مادرید، زیر چرخ اتوبوس می افتد… تا همه عاشقان بارسلونای محبوب در همه جای گیتی، دم بر گیرند؛ “رئال جام ندیده، رنگ از سرش پریده!”
جام حذفی رئالی ها زیر چرخ اتوبوس؛ اتفاقی که در فوتبال ایران هم نمی افتد!