یوسف! به این رها شدن از چاه دل‌مبند…

دعا می‌کنم شهید حاج‌احمد متوسلیان

مادام که هیچ سند متقنی، دال بر شهادت حاج‌احمد و آن ۳ تن دیگر نباشد، راه درست و کار درست، همین است که اخیرا ۲ تن از دست‌اندرکاران، اعلام کردند؛ «حاج‌احمد متوسلیان زنده است و ما لحظه‌ای از پیگیری احوال او و یارانش دریغ نخواهیم کرد». در این باره البته جا دارد نهادهای دیگر هم اندازه یک سر سوزن، وجدان داشته باشند و خیال نکنند جز لاس زدن با سران تگزاس، وظیفه دیگری ندارند! هر چند یاسین در گوش چیز خواندن است، اینکه از بعضی‌ها فهم این نکات را بخواهیم! اگر چند صباح زندگی کردن سیدحسن نصرالله و آن شیخ نیجری در ایران تحت زعامت ولی فقیه، از این آزادگان، از این احرار، «عشاق خمینی و خامنه‌ای» ساخته، مع‌الاسف، عکس آن هم در پاره‌ای موارد ولو نادر کاملا صادق است! زندگی زیادی در آمریکا، به معنای «زندگی جانانه در آمریکا» کاری با بعضی حضرات کرده که می‌بینیم غیرت‌شان بیش از دوست، به دشمن است! و هر چه بیشتر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که همین‌گونه است! آمریکا خلف وعده می‌کند؛ آقایان گویی عشاق مجسه آزادی باشند، چنان ماله می‌کشند کأنه دل داده‌اند به او! خدایی غیر از این است؟! و غیر از این است که روی دشمن، بیشتر احساس تعصب و غیرت می‌کنند تا روی دوست؟! من از ساحت بزرگان عذرمی‌خواهم و البته این هم یک متن راحت و بی‌تکلف وبلاگی است، آنهم در یک رسانه بیشتر شخصی تا عمومی، اما آقای فلانی کجا و فهم «جهاد کبیر» کجا؟! آقای فلانی کجا و فهم این مهم کجا که تو مسئول مملکتی هستی که پیگیری ماجرای بزرگترین گروگان‌گیری تمام تاریخ، از اهم تکالیف توست؟! فلانی «جهاد» را چه می‌فهمد که حالا بخواهد «مجاهد دربند» را بفهمد که حالا بخواهد «جهاد کبیر» را بفهمد؟! آری! بعضی تنها با جسم خود در جایی زندگی می‌کنند لیکن این چند سال اخیر به خوبی روشن کرد که جناب فلانی، با جان خود در آمریکا زندگی کرده! و اگر سیدحسن، عاشق روح‌الله است، این هم هست که طرف، به شکل زمختی عاشق آمریکاست! و اگر «مرگ بر آمریکا» بگویی، به او هم برمی‌خورد! تعارف که نداریم حضرت دیپلمات! و اگر یکی بردارد این متن وبلاگی را به تو نشان دهد و تو باز هم بخواهی «ننه من غریبم‌بازی» درآوری، حتم به تو خواهم گفت: «اگر به یکی در مایه‌های من «عاشق آمریکا» بگویند، حتما به من برخواهد خورد اما به شما چرا باید بربخورد؟! شمایی که با آن همه بزک، حتی عزم کرده بودی از من و ما هم «عشاق آمریکا» بسازی! کشوری که به مفاد توافقش با دیگر کشورها، چنان بر مدار وفا عمل می‌کند که! غیر از این است؟!» غیر از اینها اما چند خط دیگری هم هست که می‌نویسم و تمام! با حفظ احترام به موضعم در چند خط اول این نوشته، اما دعادعا می‌کنم حاج‌احمد به شهادت رسیده باشد! گفت: «یوسف! به این رها شدن از چاه دل‌مبند، این‌بار می‌برند که زندانی‌ات کنند»! زندانی چه؟! زندانی همین فیش حقوقی ۸۰ میلیونی مدیر مملکت! زندانی چه؟! زندانی خیلی چیزها! آیا لازم است یکی یکی بشمارم؟! هیهات! حاج‌احمد به مردی از تبار «اصحاب کهف» می‌ماند که بیشتر ترجیح می‌دهم در غارش یا آسمانش، راحت به خواب یا راحت‌تر، به شهادت و روزی خوردن از خداوند منان مشغول باشد تا اینکه بخواهد برگردد و علی‌الدوام سیلی بخواباند توی گوش این مسئول بی‌مسئول و آن مسئول بی‌مسئول! و مدام بخواهد برود زندان! آهای حضرات اتوکشیده عصا قورت داده سرشار از اخم و تخم که کنار بزرگان می‌نشینید اما دل‌تان با آمریکاست! من اتفاقا دعا بر شهادت حاج‌احمد می‌کنم، تا اینکه بخواهم او برگردد و طرف شود با مشتی بی‌شرف که جلوی چشم فقر و نداری فلان مادر شهید مدافع حرم، فیش حقوقی خود را به رخ این عزیزان می‌کشند! ان‌شاءالله تو به شهادت رسیده باشی سردار! تویی که نفاق بنی‌صدر را تاب نمی‌آوردی، اگر بیایی از غصه دق خواهی کرد! و تو را خواهند کشت! به جرم بزرگ حاج‌احمد بودن! می‌دانی سردار! این جماعت، خیلی منافق‌اند، خیلی منافق‌تر از آن رئیس جمهور فراری! من که دعا می‌کنم شهید شده باشی، چون نمی‌خواهم روزگار برای فرمانده محبوبم، درد سر درست کند! می‌فهمی که؟! وقتی نیستی، فیلم تو، فیلم اول جشنواره فجر می‌شود، چون نیستی! اگر باشی، اگر بیایی، اگر برگردی، بلاشک قهرمان «جشنواره زجر» خواهی شد! و من، دوست ندارم اعصاب فرمانده محبوبم را درب و داغان ببینم! می‌فهمی که؟! الساعه بر من خرده خواهند گرفت که چرا از حاج‌احمد، فلان چهره را تصویر کرده‌ای؟! بگذار بگیرند! بگذار خیال کنند من چهره تو را یادم رفته! بگذار راحت باشند! اصلا بگذار فرض کنم که تو در اسرائیل، درون یک چاهی و قرار است به زودی آزادت کنند! آه! چه فرض وحشتناکی! «یوسف! به این رها شدن از چاه دل‌مبند، این‌بار می‌برند که زندانی‌ات کنند»!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۵ دیدگاه

زندگی، نان غیرت شما را می‌خورد!

عکس زیر متعلق به همین امروز است. عکاس عکس هم «علی خارا» از «خبرگزاری فارس». از قرار «به همت نخستین جشنواره فیلم مدافعان حرم، جمعی از موتورسواران به یاد شهدای مدافع حرم، صبح جمعه هفتم خرداد، از دهکده مقاومت تا قطعه شهدای مدافع حرم بهشت زهرا رژه رفتند» که در طول مسیر، لنز دوربین علی خارا این عکس زیبا را شکار می‌کند.

13950307181819172_PhotoL

و اما در توضیح این یکی عکس، این‌گونه نوشته‌اند؛ «به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی شبکه خبر به نقل از فرادید، «ندا مرحی» عروس ۱۸ ساله و همسرش «حسن یوسف» ۲۷ ساله همراه با عکاس مراسم ازدواج‌شان به میان ویرانه‌های حمص رفتند و عکس یادگاری خود را با شهر جنگ‌زده گرفتند».

این ۲ عکس را کنار هم قرار دادم که خطاب به رزمندگان مدافع حرم، تنها بسنده کنم به جمله‌ای؛ «زندگی، نان غیرت شما را می‌خورد!» الباقی جملات و باقی حرف‌ها را، صرف قیاس این ۲ تصویر، بهتر از هر نویسنده‌ای دارد بیان می‌کند! نیست؟

ارسال شده در صفحه اصلی | ۱۳ دیدگاه

لاله‌های شام، چشم به راه سپیده‌اند

وطن امروز یکم خرداد ۱۳۹۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم. آدم در فراق بهشت بود اما به استعاره! یعقوب منتظر یوسف بود لیکن به کنایه! و یحیی در سر، سودای دیدن تو را داشت! برای قیام چون تو منتقمی، این همه انتظار می‌ارزد! از ازل، از نخستین حرف غزل، همه منتظر تو بوده‌اند! این «کلبه احزان» فقط قصه ما آخرالزمانی‌ها نیست! این ریسه‌ها ریشه‌ در دل تاریخ دارد؛ صبر ایوب! ‌برای قیام چون تو منتقمی، این همه صبر می‌ارزد! تو صاحب زمان هستی! همه زمان! تمام دوران‌ها! تمام دوران‌هایی که بی‌تو، تنها به درد پاس‌کردن درس تاریخ می‌خورند! درس تویی! و تاریخ هم! مهم‌ترین درس تاریخ این است که تا نیایی، هیچ دورانی بر بشریت نگذشته! «ما هنوز به دوران نرسیده‌ایم!» اگر تاریخ، تنها و تنها با آمدن تو آغاز می‌شود، ما گذاشته‌ایم با ظهور آفتاب، تازه به دوران برسیم! عاقبت که خواهی آمد! ‌ای عصاره تاریخ! خلاصه خلقت!‌ ای صاحب ما! حسرتی شده این آمدنت برای آدمی! از آدم تا به امروز! اما زمان هیچ‌گاه مثل امروز در تمنای آمدنت نبوده است! براستی این داغ را کجا باید برد که تو امام مایی، لیکن نمی‌دانیم کجایی؟! کجایی و در کدامین وادی خیمه زده‌ای؟! بر ما ننگی هم آیا سنگین‌تر از این ننگ هست که حی و حاضر، امام داشته باشیم و هیچ ندانیم کجاست؟! وه که چه جفایی! صاحب داشته‌ باشی و بی‌خبر باشی از صاحبت!‌ آقاجان! دل ما که ارزشی ندارد؛ غیبت تو کمر زمان را هم شکسته! نه می‌فهمیم کی بهار آمده است، نه می‌فهمیم کی بهار رفته است! ‌خراب‌ اندر خراب است وضع آدمیزاد! خنده‌های شیطان بزرگ، روی گونه دختران کوچک یمنی! گریه خون! صورت زخمی! سینه پردرد! ‌ای امام ما! این همه جراحت، التیام می‌خواهد! انتقام تو را!‌ که خون علی‌اصغر هنوز به زمین برنگشته!‌ ای صاحب هستی! تو از دیدگان ما پنهانی و بعضی‌ها اصل بودنت را منکر شده‌اند! پنهان بودن تو از دیدگان ما، هیهات که باعث شود فراموشت کنیم! این دیده لعنتی، بی‌لیاقت هم که باشد، چشم به راه سپیده دارد! چشم ما به عنایت شماست! از نسل آدم، هیچ زیبنده نیست سجده کند به پای شیطان بزرگ! این، نه فقط تمرد از عقل، که تمرد از آدمیت است! از ازل تا به امروز، ما این همه انتظار نکشیده‌ایم که در دوگانه نور و ظلمت، طاغوت را به امامی بگیریم! ما حواریون ماه هستیم! شب‌پرستان خوب بدانند که تا سر زدن خورشید، از جانب نور تکان نخواهیم خورد! «انتظار» یک مفهوم انتزاعی نیست که تنها به درد کتاب‌ها بخورد! مگر نمی‌بینید حرامیان را؟! که برگشته‌اند و می‌خواهند دنیا را برای آدم رانده‌شده از بهشت، جهنم کنند؟! «چشم به راه سپیده» به آن رزمنده‌ای می‌گویند که به مصاف سیاهی می‌رود! و با تقدیم جانش «روضه عباس» می‌خواند! شهید رحیم کابلی، شهید بهمن قنبری، شهید حسین مشتاقی، شهید سیدجواد اسدی، شهید سعید کمالی، شهید محمود رادمهر، شهید محمد بلباسی، شهید حسن رجایی‌فر، شهید سیدرضا طاهر، شهید علی جمشیدی، شهید علی عابدینی، شهید جواد بریری و شهید رضا حاجی‌زاده. «گلبرگ سرخ لاله‌ها در کوچه‌های شهر ما بوی شهادت می‌دهد»! بوی تو را! ‌ای شاه‌بیت تمام وصیتنامه‌ها! قربان قدمت، بهترین جوانان‌مان را داده‌ایم! من اما گمان بر مرگ لاله نمی‌برم که هنوز هم لاله‌های شام، چشم به راه سپیده‌اند! چشم به راه تو! در این نیمه شعبان شهدایی! سلام حضرت صاحب‌الزمان!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳۴ دیدگاه

رسوایی پسابرجام!

وطن امروز ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

اعتراف وندی شرمن مبنی بر اینکه «حتی در صورت شکست مذاکرات، گزینه نظامی در دستور کار نبود» یک دلیل واضح بیشتر ندارد که آن را هم خود این «روباه نقره‌ای» در نهایت اختصار توضیح می‌دهد؛ «استفاده از گزینه نظامی، مشکلات آمریکا را بیشتر می‌کرد». لذا هر چند از قبل معلوم بود که ادعای اوباما درباره روی میز بودن گزینه نظامی، لافی بیش نیست لیکن این «اعتراف تاریخی» بیش از پیش لاف بودن آن ادعا را مشخص کرد. ایضا لاف بودن ادعای دیگری را که نه دشمن، بلکه دشمن‌دوستان علی‌الدوام در تنور آن می‌دمند؛ «اگر برجام نبود، حمله آمریکا به ایران حتمی بود»! بندگان کدخدا برای «برجام بی‌دستاورد» این دروغ بزرگ را نگویند، دیگر چه بگویند؟! واقعیت اما آن است که برجام هرگز مانعی برای حمله فرضی شیطان بزرگ به ما نبوده. نوشتم «فرضی» برای آنکه اساسا قرار بر حمله‌ای نبوده! صدالبته استفاده از گزینه نظامی علیه ایران، خواب هر روزه یانکی‌هاست اما با خواب و رویا که قرار و مدار حاصل نمی‌شود! آمریکا اگر توانش را می‌داشت و اگر مقرون به صرفه می‌دید، یک ثانیه در حمله نظامی به ایران تردید نمی‌کرد. اینکه شرمن می‌گوید، یک ترجمه دیگرش هم می‌شود این؛ «اگر استفاده از گزینه نظامی، کاهنده مشکلات آمریکا بود و نفعی در پی می‌داشت، حتما به ایران حمله می‌کردیم»! این همه نشان می‌دهد برجام اگر چه در افزایش طول عمر، قد، قطر بازو، میزان بینایی و کاهش خطر ابتلای ایرانیان به آرتروز ناحیه گردن، ایضا بهتر شدن سیستم ABS پراید بسیار مؤثر است (!) لیکن هرگز نمی‌تواند اندک منتی بر سر امنیت این مرز و بوم بگذارد. به این مهم، هم می‌توان از زاویه یک عقل سلیم پی برد، هم از دریچه اعتراف وندی شرمنی که طرف مذاکره آقایان بوده و ابواب جمعی همان پرزیدنت مبادی ادب و هوش! براستی چیست برجام؟! هیچ الا آنکه قرون ماضی، شیخ اجل در نهایت زیبایی شرحش داد؛ «دشمن چو از همه حیلتی فروماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگاه به دوستی کارها کند که هیچ دشمن نتواند». برجام یعنی همین! و دقیقا یعنی همین! حقا که باید دید یانکی‌ها در ورای جنگ فرضی با ایران دنبال چه امتیازاتی بودند که مثلا از ما بگیرند؟! آیا جز این است که برجام، همه آن امتیازات را به دشمن ارزانی داشته، آنهم بدون آنکه خصم قداره‌بند را به زحمت استفاده از گزینه نظامی بیندازد؟! قطع به یقین و با توجه به مشکلات روزافزون کاخ سفید که خیلی نمی‌توانست دنبال حمله نظامی حداکثری به ایران، نیز اهداف حداکثری از این حمله باشد، استفاده از گزینه نظامی، تنها می‌توانست مثلا منجر به ویرانی فلان تأسیسات هسته‌ای ما بشود با این هدف که فلان بخش هسته‌ای تعطیل و بهمان بخش هسته‌ای تعلیق شود و در عین حال، تحریم‌ها هم کماکان ادامه داشته باشد! آیا برجام، همین را به دشمن ارزانی نداشته؟! که دولت محترم برود با دست خودش در صنعت هسته‌ای را گل بگیرد، سیمان بگیرد؛ در عوض، تحریم‌ها هم به قوت خود باقی مانده باشد هیچ، هر چند روز درمیان، شاهد تحریمی جدید باشیم، به بهانه‌ای جدید! این هم هیچ! حضرت کدخدا، همان کدخدایی که مدعی بودند باید به جای اروپایی‌ها برویم با خود آمریکا مذاکره کنیم تا هم تحریم برداشته شود، هم بسیاری مشکلات حل شود، چنان وقیح و پررو شده که یک روز علیه DNA خون ایرانی‌ها حرف خارج از قاعده می‌زند، یک روز علیه خلیج فارس و حضور جگرگوشه‌های وطن در خلیج خودمان و سرزمین خودمان، یک روز علیه توان موشکی‌مان و هر روز علیه امری و نکته‌ای، گو اینکه برجام، این توهم را و شاید این تصور را در ذهن دشمن پدید آورده که با دولت زمان قاجار طرف است! لیکن این هم هیچ! چه کنیم با این یکی که برمی‌دارد و در روشن‌ترین روز ممکن، دو میلیارد دلار از اموال ایران و ایرانیان را مصادره می‌کند، آنهم در دوره برجام و پسابرجام! در دوره‌ای که قرار بود دشمن، خیر سرش برخورد محترمانه‌ای با ما داشته باشد! و چقدر هم محترمانه! آنقدر که حتی صدای آقایان روحانی و ظریف را هم بلند کند لااقل درباره همین مصادره! که یکی‌شان از این کار یانکی‌ها با عنوان «راهزنی بین‌المللی» یاد کند و آن دیگری «دزدی خیابانی»! دوره برجام و دزدی خیابانی؟! دوره پسابرجام و راهزنی بین‌المللی؟! یعنی فقط یک لاف گزاف بود آن همه ادعا که اگر ما با خود آمریکایی‌ها وارد مذاکره شویم، ال می‌شود و بل می‌شود؟! این هم اخبار دوره آن مذاکره! و اخبار دوره آن پسامذاکره! برجام! و پسابرجام! و آن‌وقت شگفتا از آقای رفسنجانی که اخیرا مدعی شدند؛ «اگر دولت دستاوردهای برجام را بگوید، منتقدان پیش خانواده‌های خود شرمنده می‌شوند»! من البته کاری با ایشان ندارم، چرا که مدتهاست بنای خود را بر فرار از منطق گذاشته! سئوالم از شما مخاطبان آشناست! دستاورد برجام مبنی بر همین «راهزنی بین‌المللی» یا «دزدی خیابانی» چه واکنشی را باید در حضرات برانگیزد؟! این وسط، یک جو اگر غیرت و عرق ملی در کار بود، حکم به چه واکنشی می‌داد؟! فقط و فقط شکایت به فلان دادگاه که در اغلب موارد، معلوم شده ریزه‌خوار و جیره‌خوار همین یانکی‌هاست یا اقدامی در مقام عمل؟! و لااقل در حداقل تناسب با آنچه خود آقایان از آن با عنوان «دزدی خیابانی و راهزنی بین‌المللی» یاد کرده‌اند؟! اقدامی عاجل و قاطع که متوقف کند دستبرد دشمن را. آن واکنش می‌تواند به از سرگیری فعالیت فلان سایت هسته‌ای باشد یا حتی کلید زدن ساخت یک نیروگاه جدید یا چه می‌دانم! خیلی واکنش‌های دیگر. باورم هست دشمن را اگر عندالزوم تنبیه نکنی، سیلی دیگری از او خواهی خورد! مصادره صورت گرفته، آنهم در دوره برجام و پسابرجام، آنهم با آنهمه وعده و وعید، فراتر از آنکه «نقض برجام» باشد، «رسوایی برجام» است! رسوایی برای آمریکا و البته رسوایی برای بعضی‌ها در داخل، اگر که در فقدان یک جو غیرت، فقط بسنده کنند به مشتی حرف!

راستش عجیب ذهنم درگیر این رزمندگان مدافع حرم است! این دوستان، این شهدا، این جگرگوشه‌ها، واقعیت آن است که هم مایه امنیت ما هستند، هم مایه افتخار و آبروی ما! گاهی نگاه می‌کنم به سن و سال این شهدای مدافع حرم، از زنده بودن خودم خجالت می‌کشم! چه بود واقعا سهم ایشان از زندگی؟! جز مشتی طعنه و کنایه؟! هیهات! این دردانه‌های نازنین، از بسیجی بودن فقط ریش گذاشتنش را بلد نبودند! این را هم بلد بودند که چگونه پست‌ترین اشقیای تمام تاریخ را در همان بیرون مرزها نگه دارند، بلکه خاک مقدس وطن، آلوده به وجود حرامیان نشود! این را هم بلد بودند که چگونه با دختری خردسال و شیرین‌زبان وداع کنند، وقتی پای جهاد با دشمن یعنی هدفی والاتر در میان است! این را هم بلد بودند که تهمت‌باران شوند اما هیچ نگویند و نه با زبان، بلکه با خون سرخ و مطهر خود، از خویشتن دفاع کنند! اینک سال‌ها بعد از جنگ، دنیا دید و فهمید که نسل بسیجی هرگز منقرض نشده است! و راه و رسم شهادت هرگز کورشدنی نیست! سابقه جنگ بسیجیان نسل من، هرگز محدود به خاکی شدن چفیه در سرزمین راهیان نور نمی‌شود! دوره زخم زبان گذشت بچه‌ها! برای شما دیگر این دوره تمام شد! و ثبت شد بر جریده تاریخ این مملکت، شهادت شما عزیزان در جبهه خان‌طومان! جنگ در جایی که وطن نیست، برای آنکه جنگ در جایی که وطن هست، رخ ندهد! ملی‌گراها باید ملی‌گرایی را در مکتب همین شهدا بیاموزند! تا در این مملکت، بسیجی هست، باید هم دشمن اعتراف کند به عجز خود! گذشت دوره‌ای که مثل این روزها، مثل این روزهای سرشار از عطر «الی بیت‌المقدس» بسیجی مشغول جنگ در جاده‌های منتهی به خرمشهر باشد! اگر بسیجی در مسجد جامع خرمشهر نماز خواند، در قدس شریف هم می‌خواند! بابت تربیت چنین بسیجیانی، درود خداوند بر تو ای فرمانده کل قوا! الحق که امام عاشوراییانی…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۷۱ دیدگاه

دب اصغر، دب اکبر و برجام!

وطن امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵

چه کم دارد عرق کارگر از خون شهید که شهید با شهادت، رسالت خود را تمام کرده است اما کارگر هم‌چنان باید زحمت بکشد و باز هم باید کار کند بلکه ایران عزیز ما در محصولی دیگر خودکفا شود تا آن‌وقت همین من و شما هنگام خرید از فروشگاه شهروند یا فروشگاه رفاه در اوج ملی‌گرایی (!) برویم جنسی که دسترنج کارگر هموطن است را بپیچانیم، جنس خارجی بخریم، خیر سرمان «برند» بخریم تا این فقط دولت نباشد که با سمفونی رنگارنگی از واردات، واردات همه چیز از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد بر فرق کارگر ایرانی بکوبد؛ پس چه می‌شود سهم سیلی ما ملت بر صورت کارگر ما ملت که همین برادرمان باشد، همین دوستمان، همین قوم و خویش‌مان و همین همسایه‌مان؟! به خدا جا دارد بروید نه یک بار، بلکه چند بار، مشروح دیدار رهبر انقلاب با جماعت کارگر را دوباره ببینید! و ببینید کارگر ایرانی کجاهای سخنرانی شمع جمع، این «ایرانی‌ترین ایرانی»، این «ملی‌ترین ایرانی» تکبیر فرستاد؟! و ببینید دل این کارگر عزیز چقدر باید خون باشد که حتی هنگام بیان جمله بدیهی و ساده‌ای چون «برند نخرید» هم تکبیر بفرستد! و باز ببینید دل این کارگر عزیز چقدر باید خون باشد از تبعیض و بی‌عدالتی که تکبیر بفرستد حتی آنجا که رهبر معظم تأکیدی کاملا طبیعی می‌کنند؛ «منظور من از مبارزه با قاچاق، مبارزه با فلان کوله‌بر لب مرز نیست»! وقتی کارگر برای بیان این مسلمات هم تکبیر می‌فرستد، بی‌تعارف یعنی ناراضی از اوضاع است؛ ناراضی، هم از دولت و هم از ملت که من باشم و شما! «فروشگاه شهروند» زیر نظر «شهرداری» است و «فروشگاه رفاه» زیر نظر «دولت» و من تنها به عنوان یک مثال کوچک، دم دستی و ملموس دارم به این ۲ نمونه اشاره می‌کنم. این همه جنس خارجی در این ۲ فروشگاه چه می‌کند؟! وارد هر ۲ فروشگاه می‌شوی، کم و بیش پر است از شعار سال که «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل» اما اینگونه؟! الف الفبای اقتصاد مقاومتی گمانم همین باشد که لااقل در این ۲ فروشگاه، کمی کمتر شاهد رژه این همه جنس خارجی باشیم، حداقل در محصولاتی که کالای ایرانی کیفیتی مشابه کالای خارجی دارد! آقایان بگویند نسبت به سال گذشته که لااقل به حیث اسم، نامی جز «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل» بر تارک خود داشت، از عرضه کدام جنس خارجی در این ۲ فروشگاه خودداری کرده‌اند؟! از قضا عمده خرید مردم از فروشگاه‌های زنجیره‌ای، شامل محصولاتی است که نمونه داخلی، هیچ کم از نمونه خارجی ندارد. لااقل در همین دسته از محصولات، اندکی از شعار سال پیروی کنید! از دیگر سو و هم‌چنان که باری پیش از این نوشته بودم، اوج ملی‌گرایی را در این می‌بینم که بدانیم و علم داشته باشیم نمونه داخلی فلان محصول، نسبت به نمونه خارجی کیفیتی نسبتا پایین دارد اما ناظر بر همین عرق ملی، نیز ناظر بر احترام و اهتمام به عرق کارگر هم‌وطن، برویم همان جنس داخلی را بخریم تا اولا کارگر ایرانی با دست خودمان پرت به بیرون از این مسابقه نابرابر اقتصادی نشود و یعنی که بیکار نشود، ثانیا متأثر از حس ملی‌گرایی هم‌وطنان خود، تشویق شود به ارائه جنس بهتر و مرغوبتر. برای این مهم البته ثالثا و رابعا و… هم می‌توان ردیف کرد لیکن فی‌الحال سخنم چیز دیگری است؛ نهایت عداوت با کارگر ایرانی و اوج دشمنی با ملی‌گرایی آنجاست که مثلا وارد همین فروشگاه‌های فوق‌الذکر شویم و علم داشته باشیم که در اغلب شوینده‌ها، اغلب محصولات بهداشتی، اغلب محصولات خوراکی و… کیفیت محصول کارگر ایرانی، پایین‌تر از کیفیت نمونه خارجی نیست اما چون شهوت خرید جنس خارجی داریم باید جنس خارجی بخریم! آری! ملی‌گرایی به داشتن دغدغه‌های اینچنینی است و الا آنکه با وجود شهر زیبای لاهیجان و دهها کارخانه خوب تولید چای ایرانی، عمدتا در شمال کشور، ایضا با وجود این همه کارخانه تولید محصولات خوراکی درست و درمان در داخل، حتی چای و بیسکوئیت را هم خارجی می‌خرد و خارجی می‌خورد، بگذار توهم بزند ملی‌گرایی یعنی چنبره‌ زدن غلوآمیز روی کوچ فلان قوم از فلان نقطه اروپا به فلان نقطه ایران! و پاک یادش برود که بر فرض صحت چنین ادعایی، این چه نقطه مثلا پررنگی است برای ایران عزیز که بسی قبل از تاریخ این کوچ هم، هویتی کهن داشته و تمدنی کهن و تاریخی کهن و جغرافیایی کهن و فرهنگی کهن؟! خب! گمانم اینهاست حرف حساب‌هایی که بتوان با ملت و دولت درمیان گذاشت و الا آیا ما باید با آقای روحانی عضو جامعه روحانیت مبارز درباره «انقلاب اسلامی» و «اسلام انقلابی» هم مجادله داشته باشیم؟! آنهم با استفاده نابجا، بدور از اقتضای زمان و آلوده به شبهه از فلان بیان استاد مطهری، هم‌ او که کارویژه‌اش پاسخ به شبهات بود؟! یعنی آقای روحانی به عنوان تنها فرد معمم از میان نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ -درباره فضائل ایشان، یکی هم این را می‌گویند که اول بار وی به امام لقب «امام» داد- این امر مسلم و بدیهی را نمی‌دانند که اساسا و اصولا انقلاب اسلامی محصول اسلام انقلابی خمینی بت‌شکن بود، نه اسلام آمریکایی و احیانا اسلام انگلیسی؟! یعنی آقای روحانی خیال می‌کنند چون «دولت دینی» درست اما «دین دولتی» نادرست است، پس «انقلاب اسلامی» هم درست ولی «اسلام انقلابی» نادرست است؟! یعنی آقای روحانی متوجه تأکیدات فراوان امام راحل بر مقوله «اسلام انقلابی» نبوده و نیستند؟! یعنی آقای روحانی با آن کارنامه قدیمی و آشنا در باب حجاب و در باب خیلی امور دیگر از قبیل امر به معروف و نهی از منکر، دچار شک و شبهه هستند در این مقولات؟! یعنی آقای روحانی متوجه منظور اصلی بزرگان از فلان تذکر و بهمان رویکرد نیستند؟! کسی باورش می‌شود؟! و کسی باورش می‌شود ایشان با آن همه سابقه دست راستی -منظور لزوما جناح راست نیست!- سی و چند سال بعد از شهادت استاد مطهری، تازه به این نتیجه رسیده‌اند که منادی بزرگ اسلام انقلابی یعنی شهید والامقام مرتضی مطهری، همان شهید که داد می‌زد، فریاد می‌زد و می‌گفت: «شمر تاریخ را رها کن! شمر امروز را بچسب!» نه توسط گروهک فرقان -از انشعابات اسلام بی‌امام، اسلام بی‌ولایت، اسلام التقاطی، اسلام آلوده به مکاتب دنیوی، اسلام باب میل کدخداهای زمانه، همین اسلام معروف به اسلام آمریکایی یا به عبارت بهتر؛ داعش‌پیش از اینها!- بلکه توسط منادیان اسلام انقلابی به شهادت رسیدند؟! نستجیربالله یعنی آقای روحانی به این سخنان اعتقاد دارند؟! قصه اما گمانم چیز دیگری باشد! بگذار صریح بگویم! دولت محترم تمام تخم مرغ‌های خود را ریخته در سبد برجام، همان برجامی که به اعتراف اعضای خود این دولت، «تقریبا هیچ» بوده دستاوردش! آقای روحانی اخیرا گفتند که برجام، صرف نظر از ۲ کشور، برای ۱۸۸ کشور سود داشته! آن ۱۸۸ کشور منتفع از برجام را کار ندارم؛ خوشا به حال‌شان! لیکن آن ۲ کشوری که «تقریبا هیچ» سودی از برجام نبرده‌اند، تحقیقا و به اعتراف خود دولتی‌ها یکی‌اش «ایران» است و آن یکی هم باز «ایران» است! لذا هر از چند گاه که با روشنگری اصحاب نقد، نیز روشن شدن کم و کیف برجام حتی برای خود برجامیان نازنین و صدالبته روشن شدن فلسفه عدم خوش‌بینی بزرگان به مذاکره با شیطان بزرگ، دولت خود را بی‌جواب می‌داند و بی‌پاسخ می‌بیند، چه کند، چه نکند؛ یک کوچه فرعی باز می‌کند که افکار عمومی، ولو تا حدودی منحرف بشود از مباحث اصلی! در اینجا شیوه دولت اعتدال، بسی مایه شگفتی است؛

یکم- درباره برجام به محسناتی اشاره می‌کند که حتی با چشم مسلح هم نمی‌توان آنها را دید! بیم از آن است که کار این «مکاشفات برجامی» آنقدر بالا بگیرد که دوفردای دیگر، آقایان مدعی شوند از ترکیب برخی ستاره‌های دبین؛ اصغر و اکبر، کلمه «برجام» در آستان آسمان نقش بسته است!

دوم- همین کوچه باز کردن‌های بی‌خود! که ۵۳ سال بعد از یوم‌الله ۱۵ خرداد ۴۲، ما باید با رئیس جمهور جمهوری اسلامی که هم اسما روحانی و هم در لباس، روحانی هستند و اتفاقا قبل از همه هم به امام «امام» گفتند، بنشینیم بحث کنیم که نخیر! چیزی به اسم «اسلام انقلابی» نه فقط هست و نه فقط درست است، بلکه از قضا، مهم‌ترین مروج آن، یکی امام بود و یکی هم پاره‌تن ایشان! وقت اگر برای بعضی‌ها بی‌ارزش است، برای ما که خود را از بدنه ملت می‌دانیم بسیار باارزش است! زیبنده نیست شبهاتی را مطرح کنند که جوابش را خود بهتر از ما می‌دانند! ما قلم دست گرفته‌ایم برای پاسخ انقلابی به دشمن! به رئیس جمهور جلاد و بدعهد آمریکا! نه به رئیس جمهور جمهوری اسلامی! زیبنده که نیست هیچ، حتی از اعتدال و عقلانیت هم به دور است اینگونه بخواهند با این وقت شریف معامله کنند! طرفه حکایت اینجاست؛ وقت دولت هم مال ملت است! آن‌وقت دولت، وقت ملت را بگیرد که اسلام انقلابی ال است و بل؟! برای زدن اسلام انقلابی، باراک اوباما هست! بعضی‌ها وظیفه دیگری روی دوش دارند! وظایف دیگری…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴۶ دیدگاه

نوه‌های بابااکبر تا این لحظه!

فاطمه، صالحه، نرگس، معصومه

20160429_130321من و خواهرم در کنار مادر محترمه و والامقام شهید مسعود رضوان

20160429_123959برادران شهید مسعود رضوان

20160429_123502

نمایی از مزار شهید مسعود رضوان

نمایی از مزار بابااکبر

جمعه بود دهم اردیبهشت ۶۱ مثل همین امروز جمعه دهم اردیبهشت ۹۵ که رفتیم بهشت زهرا تا ۳ نهال کنار مزار پدرم بکاریم، تا بعد از مدتها خیلی از پدران و مادران شهدای «قطعه ۲۶» را ببینیم، تا بعد از مدتها مادر شهید مسعود رضوان را ببینیم، تا بعد از مدتها برادر شهید رضوان به من بگوید؛ «۳ ساله بودی، می‌آمدی اینجا، از این دوبنده‌ها داشتی، گریه می‌کردی، می‌خندیدی، بغلت می‌کردیم، شلوغ می‌کردی، داد می‌زدی، آرامت می‌کردیم، می‌خوابیدی… نگاه کن! مادرم هم روی صندلی گرفته خوابیده! هیچ روپا نبود، با ۸۷ سال سن، اصلا راه نمی‌تواند برود، گوشش سنگین شده، حافظه‌اش تعریفی ندارد، اما صبحی گفت: «امروز چندم اردیبهشت است؟ مرا ببرید پیش مسعود، هوای پسرم را کرده‌ام!» روی همین صندلی آوردیمش! راه که نمی‌تواند برود!» راه نمی‌تواند برود؛ راه که می‌تواند یادمان دهد! مادرم! مادر شهید! مادر شهید مسعود رضوان! قهرمان هیچ قصه‌ای ناز تو را ندارد! شکوه تو را ندارد! بالا بگیر سرت را! تو همه حافظه تاریخی ما هستی! همه تاریخ ما! به یاد می‌آوری مرا؟ ۳ ساله بودم، می‌آمدم اینجا، از این دوبنده‌ها داشتم، گریه می‌کردم، می‌خندیدم…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶۶ دیدگاه

مرثیه‌ای برای «استقلال»

وطن امروز ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵

حالش هیچ خوب نیست! معلوم نیست چه مرگش شده! استقلال را می‌گویم! دق دارد می‌دهد ما را! لال کرده ما را مقابل حریف! خیلی وقت است برای ما هیچ جام درست و درمانی نیاورده هیچ، برمی‌دارد چند تا چند تا گل می‌خورد، آنهم از حریفی که نباید! آنهم از حریف روی مخ! وضعیت استقلال بدتر از آن است که این روزنامه‌ها فکر می‌کنند! فکر می‌کنند و تیتر می‌زنند! تو وقتی دوئل اصل کاری را ببازی، دیگر چه سود از دانستن یا حتی بردن الباقی نتایج؟ اعداد و افتخاراتی بود که مال ما بود؛ این هم افتاده دست کری‌خوانان حریف! باخت با بدترین نتیجه ممکن! یعنی باز هم باید اعتراف کنم که من یک استقلالی‌ام؟ و تاب و تحمل باختش را ندارم، آنهم در حیاتی‌ترین نبرد ممکن؟ آقایان! چه کار کرده‌اید با استقلال؟ غیرت‌تان کجاست؟ و چه آورده‌اید بر سر استقلال ما که پیامک می‌زنند؛ «تیمی که داره از چپ به راست می‌زنه تیم حریفه اما تیمی که داره از چپ و راست گل می‌خوره استقلاله!» خوب یادم هست این پیامک را کاترین اشتون برایم فرستاد! اواخر سال ۹۲! همان ایامی که در روز روشن، معلوم نیست با چراغ سبز کدام نهاد دولتی توانست به دیدار محکومان امنیتی برود! نفوذ! آنهم توسط چه کسی؟ چه کیسی؟ آنهم تا کجا؟ تا ۶ قدم دروازه استقلال! بلکه جلوتر! چسبیده به خط دروازه! چسبیده به تور! گل! وای که چه گل بدی خوردیم! فردایش ما در «وطن امروز» تیتر یک را «استقلال» رفتیم و چون دیدیم آژیر خطر را باید بلندتر کشید، استقلال را همچین نوشتیم؛ «ا س ت ق ل ا ل»! آن روز یادداشت روز با من بود که تیترش این بود؛ «باز هم دیگ پلوی سفارت!» نوشتم: «تا جایی که یادم هست دولت قرار بود ارزش پول ملی را افزایش دهد، نه اینکه چوب حراج بزند بر سر استقلال ملی!» ببین چه بلایی آمده بر سر استقلال! این نخستین شعار مهم‌ترین شعار انقلاب یعنی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»! هفته پیش وزیر خارجه دولت اعتدال گفت: «آماده مذاکره درباره حقوق بشر هستیم»! مانده‌ام ایشان اگر یار ماست، پس چرا این همه به آقای کری پاس گل می‌دهد؟! مذاکره با یانکی‌ها درباره اجرا یا عدم اجرای حقوق بشر در ایران؟! کدخدا قوت! مردمان عرصه دیپلماسی! ممنون می‌شویم اگر این همه چوب نزنید بر سر این استقلال مظلوم! شهید بالایش داده‌ایم! می‌فهمید؟ می‌فهمید یا شهید را هم باید برای‌تان توضیح دهیم؟! آهای شهید رجایی! در سازمان ملل، کدام پای شکنجه شده‌ات را نشان دشمن دادی؟! دیر بجنبی، جماعت این استعداد را دارند که روی آن پا هم سیمان بریزند! و بعد، نه که اسوه اخلاق هم هستند، برایت فاتحه بخوانند! مذاکره با آمریکای حامی داعش درباره حقوق بشر، یعنی یک سوپر گل دیگر درون دروازه استقلال مملکت! آخرش نفهمیدیم برجام آمده بود تحریم را بردارد یا استقلال را؟! هسته‌ای؛ دشمن باید بگوید داشته باشیم یا نه! موشک؛ بسته به نظر یانکی‌هاست! نانو؛ این هم! اینکه فلان جاسوس، در بند قانون باشد؛ این هم! اواخر سال گذشته «احمد شهید» درست در «روز شهید» ایران را به نقض حقوق بشر متهم کرد! به اینها رو بدهی، یعنی به اعوان و انصار کدخدا رو بدهی، خدا را هم متهم به نقض حقوق بشر خواهند کرد! سند؟ «و اعدوا لهم ما استعطتم من قوه»! برای استقلال، یک دل سیر، گریه باید کرد! چند روز دیگر، بچه‌های الی بیت المقدس به خط خواهند زد تا خود درباره سرنوشت خود تصمیم گرفته باشند! در جاده اهواز به خرمشهر، شگفتا از این طعنه روزگار! بیشترین شهید را جایی دادیم که به «انرژی اتمی» معروف است! دهم اردیبهشت ۶۱ آیا در «انرژی اتمی» آنهمه شهید دادیم که چند سال بعد، تصمیم برای چگونه داشتن «انرژی هسته‌ای» با دشمن باشد؟! که خوشحال باشیم؛ اگر هسته‌ای را داریم می‌دهیم لیکن در عوض، تحریم‌ها هم برداشته می‌شود؟! چه اشتباه بزرگی! پندار ما این است که سیمان را درون قلب راکتور اراک ریختند اما حقیقت آن است که سیمان را ریختند درون قلب استقلال کشور! و این یعنی «خسارت محض»! بهشتی، رجایی، باهنر، مطهری و… و صیاد! شهدای ترور! حقوق بشر! برجام نمی‌دانم چند! مذاکره! و باز هم مذاکره! ظاهرا، هم چرخ مذاکره باید بچرخد، هم چرخ وابستگی! چرخ استقلال نچرخید، مهم نیست! چرخ هسته‌ای نچرخید، مهم نیست! چرخ کارخانه‌های بزرگ نچرخید، مهم نیست! چرخ کارگاه‌های کوچک نچرخید، مهم نیست! مهم آن است که برجام را دیگر نباید نقد کرد! کدخدا قوت آقایان! با این دست‌فرمان شما، استقلال مگر آنکه خواب پیروزی را ببیند! آهای! یکی در این آبادی نیست که صدای مرا بشنود؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹۷ دیدگاه

سربازم

گفت‌وگوی حسین قدیانی با «ابراهیم حاتمی‌کیا» درباره «شهید سیدمرتضی آوینی»

روزنامه وطن امروز    دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۵

حتی «سعادت‌آباد» هم می‌تواند «شهادت‌آباد» شود، اگر پس از چندین و چند سال، ابراهیم حاتمی‌کیا قفل سکوت خود را بشکند و عاقبت، ولو در حد چند کلام، سخن از «سید شهیدان اهل قلم» براند. هنوز هم وقتی آن نامه معروف ققنوسی را می‌خوانم، می‌مانم در نسبت آوینی و حاتمی‌کیا اما اینقدر هست که نامه دارد داد می‌زند آوینی، حاتمی‌کیا را جور دیگری دوست دارد، یک‌جور متفاوت! دوست‌داشتنی از جنس تعصب شاید! مثل تعصب بهار به باران… که نم‌نم و عاشقانه داشت می‌بارید شنبه بعد از ظهر که رسیدیم محل قرار. با وجود بهار، بی‌خود پاییز را «پادشاه فصل‌ها» می‌خوانند! گمانم آسمان «عکس حجله‌ای» انداخت از زمین، با آن رعد و برق تمیز بهاری! هوا دونفره بود! و وقتی عکاس روزنامه داشت از حاتمی‌کیا عکس می‌انداخت، اشاره کردم به همین هوای دونفره! خندید! خندید و گفت: «چه تعبیر خوبی!» شاید یاد باران و بهارانی افتاد پر از عطر آوینی! «یاد ایامی…»! یاد آن روزها که مرتضی بود و هنگام دل‌تنگی‌ها، هوای دل ابری ابراهیمش را داشت! یاد آن روزهایی که جماعت، از سینمای روشنفکری بت ساخته بودند! یاد آن روزهایی که «حلزون‌های خانه به دوش» خیال می‌کردند «بسیجیان چفیه به دوش» سینما را نمی‌فهمند و اصلا حق ورود به این عالم را ندارند! جماعت، هنوز هم همین گونه‌اند! فیلم می‌سازند اما برای سفارت! برای آن سوی آب! برای مجسمه! می‌خواهند بگویند ایرانی خسته است، دستش بسته است؛ غواص و غیر غواص ندارد! می‌خواهند ریش و ریشه را با هم بزنند! و با همه این تفاصیل دور و دراز، شگفتا! گاه از مرتضای آوینی هم دم می‌زنند! والله این امت حزب‌الله نبود که بردارد با فتوشاپ، چفیه گردن تصاویر آوینی بیندازد! کار خودش بود! دل خودش بود! معرفت خودش بود! رسیده بود به جایی… به مقامی… به مقاماتی که بگوید: «کربلا یک شهر نیست، یک افق است که ما آن را به تعداد شهدای‌مان فتح کرده‌ایم»! زورشان به این جمله نمی‌رسد، حزب‌الله را متهم به استفاده ابزاری از شهید آوینی می‌کنند! همان شهیدی که می‌گفت: «در جمهوری اسلامی آزادی برای همه هست الا حزب‌اللهی‌ها»! همان شهیدی که می‌گفت: «این همه مغموم مباش دوکوهه»! همان شهیدی که حتی با سیمان و آهن و آجر هم درددل می‌کرد، اگر که مجموع این همه «ساختمان گردان حبیب» را درست کرده باشد! همان شهیدی که می‌گفت:

«پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند»!

و همان شهیدی که آخرین نبرد ما را با مروجین و قائلین «اسلام آمریکایی» می‌دانست! و حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم چه پیش‌بینی خوبی! و چقدر دقیق! آری مرتضای شهید! حق با تو بود! زمان، ما را با خود برده است و تو مانده‌ای! اینجا تهران است! بیست و چند سال بعد از شهادت تو! حالا دیگر همه تو را می‌شناسند و همه می‌خواهند تو را از آن خود کنند و چنان بحث درباره‌ات گرم است که گویی آن چند قطره خون ریخته‌‌شده بر خاک پاک فکه قرار نیست دست از جوشش بردارد! عشق است حکومت خون! عشق است آن فتح را که تو راوی بودی! آفتاب آن است که خود بتابد! آوینی بیش از ما به آمریکا می‌گفت «شیطان بزرگ»! نوشته‌هایش هست! آوینی بیش از ما به روشنفکران غرب‌زده می‌تاخت! نوشته‌هایش هست! دل او در گرو شیران بهمن‌شیر بود! وقتی اراده می‌کرد فتح را روایت کند، از «شب عاشورایی» می‌گفت، از «پیران توپخانه»، از «پاتک روز چهارم»، از «قاسم و رضا» و از «علمدار»… می‌گفت:

«زمان بادی است که می‌وزد، هم هست و هم نیست؛ آنان را که ریشه در خاک استوار دارند از توفان هراسی نیست».

با خود می‌اندیشیدم چه حیف می‌شود اگر گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا، آنهم در این هوای فروردینی، مطلعی جز سیدمرتضی آوینی داشته باشد. از قبل می‌دانستم ناظر بر همان «سکوت» خیلی مایل به صحبت در این باره نیست اما حضرت راوی را مگر می‌شود روایت نکرد؟ برای راضی کردن حاتمی‌کیا به صحبت درباره آوینی، هم این را گفتم، هم اینکه؛ «راستش آقاابراهیم! خسته شدیم از حرف‌های تکراری درباره شهید آوینی… از دعواهای تکراری… از ادعاهای تکراری… و از تکرار این جمله که آوینی مرد خوبی بود که اصلا عصبانی نمی‌شد!» با این همه، اعتراف می‌کنم بیش از کم و کیف اصرار من، این دل تنگ خود حاتمی‌کیا بود که قفل این سکوت چند ساله را شکست. تا شما خوانندگان گرامی این مصاحبه را بخوانید، توضیحاتی لازم است. اولا همه وقت این قرار، به «مصاحبه» نگذشت. حرف‌های بیشتری هم بود از جنس «صحبت» یا بهتر بگویم «درددل» که همان بهتر در دل من و جناب حاتمی‌کیا بماند. ثانیا دوست می‌داشتم این مصاحبه ۲ نیم داشته باشد؛ با شهید آوینی شروع شود و در ادامه برسد به «بادیگارد» که هر چند سئوالاتی در این باره پرسیده شد و پاسخ‌هایی گرفته شد اما بنا به دلایلی این بخش از مصاحبه نیمه‌تمام ماند که ان‌شاءالله با یک قرار دیگر، کامل شود. با ذکر صلواتی نثار روح ملکوتی «سید شهیدان اهل قلم» این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

* از نسبت امروز خودتان با شهید آوینی بگویید و اینکه آیا این نسبت، با نسبتی که با ایشان در زمان حیات دنیوی‌شان داشتید تفاوت کرده؟

– سئوال سختی است! من خودم را «سرباز آقا مرتضی» می‌دانم و نه بیشتر. او فرمانده‌ای بود که نقشه می‌کشید و ما به عنوان سربازان وفادار، نقشه‌های ایشان را عملی می‌کردیم. مقدمات این کار در مستندسازی برای «روایت فتح» کلید خورد و بعد از جنگ، به «سینمای داستانی» کشیده شد. حالا اگر از من بپرسید که «اگر همین امروز و همین الان با آقا مرتضی روبه‌رو شوی، چکار می‌کنی؟» حس می‌کنم که همچنان باید روی همان کالک عملیاتی قدم بزنم و پیش بروم، چه اینکه در همه این سال‌ها روی این کالک عملیاتی قدم زده‌ام و پیش رفته‌ام.

* نسبت خودتان با شهید آوینی را گفتید و گفتید که این نسبت در گذر زمان تغییری نکرده. حالا دوست دارم بدانم از نظر جنابعالی، شهید آوینی چه نسبتی با انقلاب اسلامی داشت؟ با توجه به عبارت «نقشه و کالک عملیاتی» که گفتید، نیز با توجه به اسم و البته رسم فیلم در حال اکران‌تان، آیا می‌توانیم ایشان را از «محافظان انقلاب اسلامی» بنامیم؟

– گفتن «محافظ» برای اشخاصی همچون آقا مرتضی کم است. نسبت ایشان با انقلاب، نسبت فرزند است با پدر. نه فرزند می‌تواند پدر را انکار کند و نه پدر چنین حقی دارد. هر دو یکی شده‌اند و از یک جوهره هستند. در قانون فیلم‌نامه‌نویسی وقتی می‌خواهند شخصیت را «تعریف تصویری» کنند، می‌گویند شخصیت باید در بستر ماجرا تعریف شود. یعنی اگر ماجرا نباشد، شخصیت شکل نمی‌گیرد و البته اگر شخصیت نباشد، ماجرا نیز شکل نمی‌گیرد. یعنی این دو، درهم تنیده‌اند. حال اگر بخواهیم انقلاب اسلامی را در ساحت معنی و هنر توضیح دهیم باید به آوینی اشاره کنیم و اگر آوینی را توضیح دهیم انقلاب را توضیح داده‌ایم.

* از جواب شما این را می‌فهمم که آدمِ انقلاب اسلامی یا خروجی و محصول انقلاب اسلامی، در عرصه هنر، مثلا می‌شود شهید آوینی اما این شهید، یک کل بهم پیوسته است. من برخلاف بعضی دوستان، هرگز معتقد نیستم ما با چند آوینی طرفیم. همه این آوینی‌هایی که می‌گویند، فی‌الواقع «یکی» است. حال اما برایم این سوال پیش آمده و شما را از جمله افراد صالح برای پرسیدن این پرسش می‌دانم که علت این همه زنده بودن و این همه حیات شهید آوینی را در چه نکته‌ای می‌بینید؟ تقریبا می‌توان گفت در وادی هنر، درباره هیچ کس اندازه آوینی بحث و جدل نمی‌شود. خب! این بعد از گذشت ۲۳ سال از شهادت ایشان چیز عجیبی است! خیلی عجیب!

– من که اعتراف کردم سربازم! پس خواهش می‌کنم سوالات‌تان در حد درک یک سرباز باشد! من شاهد بودم که آوینی مظلوم و دل‌شکسته رفت. من شاهد بودم که منش ایشان عافیت‌طلبانه نبود و وقتی احساس می‌کرد حرفی را باید بزند، با همه وجود می‌گفت و منتظر مصلحت‌های توخالی نمی‌ماند. یعنی او نگران عزتش در میان جمع نبود. می‌گفت آنچه باید می‌گفت. در نتیجه عزتش را جمع ندادند و خدا داد. دیگر آنکه او دائم در صیرورت بود. می‌سوخت و می‌ساخت  و دوباره زنده می‌شد و همین نشانه، او را انسانی چند وجهی کرده بود. دوستانی در پی گفته‌های نظری او هستند و جمعی در پی ساخته‌های هنری ایشان. جمعی در گذشته قبل از انقلابش مانده‌اند و دنبال سوخته‌هایش می‌گردند و جمعی سال تولدش را به اول انقلاب گره زده‌اند. دیگر آنکه آوینی در سقف ارتفاعی پرواز کرده که هنوز کسی توان پریدن در آن سقف را پیدا نکرده است. او بحث‌هایی را مطرح کرده که هنوز زنده است. هنوز غرب‌ستیزی او زنده است. هنوز قلم تحلیلی گزنده‌اش در نقد سینمای روشنفکری، در مباحث سینمای ایران جای بحث دارد. هنوز و هنوزهای دیگر.

* من واقعا مسرورم که بعد از سال‌ها  سکوت، به این معنی دارید درباره شهید آوینی سخن می‌گویید… و اما جالب است که می‌بینیم اهالی همین سینمای روشنفکری یا شبه‌روشنفکری، حتی با خود شما هم بد تا می‌کنند. شما در نامه به یک عزیز، با ارائه چند دلیل منطقی و کاملا هم محترمانه، به نکته‌ای معترض و متعرض می‌شوید لیکن به جای جوابی در خور اعتراض یا نقد شما، برمی‌دارند در اوج بی‌اخلاقی، جنابعالی را متهم به حسادت می‌کنند!

– این گفته شما مرا یاد ایامی می‌اندازد که خسته و سرخورده از ایام می‌شدم ولی می‌دانستم که سنگ صبوری مثل آقا مرتضی هست که می‌تواند به درددل‌هایم گوش کند و دوایی برای این درمان باشد ولی حالا وقتی این جور مسائل پیش می‌آید، نمی‌دانم کجا پناه ببرم و تسکین پیدا کنم. چه سخت است مرور خاطره روزی که در اتاق آقا مرتضی بودم و او از خودی‌هایی ناله می‌کرد که تکفیرش می‌کردند. استیصال آن ایام آقا مرتضی جوابی از من نداشت و اصلا سن و سالم به آن حرف‌ها نمی‌خورد ولی یادم هست که گفته‌هایش پر از سکوت و بغض بود. حالا که سنم بالا رفته، می‌فهمم. درد بی‌درمان وقتی است که خودی زخم می‌زند. از دوست نالیدن خیلی سخت است.

* با توجه به آن جمله معروف شهید آوینی، و این پاسخ شما، می‌توان فهمید قلعه قلب شما را صدای آوینی فتح کرده است! صدایی که حالا در نبودش، شما بیش از قبل احساس نوعی تنهایی می‌کنید. بگذریم! فکر می‌کنید اگر شهید آوینی بود، الان راوی کدام فتح می‌شد؟! و اساسا چه واقعه‌ای را فتح یا بالاتر، فتح‌الفتوح می‌خواند؟!

– یادم هست پس از جنگ، «روایت فتح» سلسله مستندهایی داشت. می‌رفت سراغ کسانی که روزگاری در دوران جنگ در قالب رزمنده از آنها تصویر گرفته بود. فیلم‌ها سعی در تحلیل زندگی این افراد در زمان حاضر را داشت. لحن نوستالژیک برنامه‌ها مرا تا حدی عصبی کرده بود. من اگر چه معتقد بودم باید به وضعیت جدید جامعه نظر داشت ولی از طرفی هم می‌دانستم شرایط واضحی برای این اوضاع نمی‌شد تصور کرد. متأسفانه اوضاع، بعد از رفتن آوینی خیلی پیچیده‌تر هم شد. حادثه پشت حادثه؛ کوی دانشگاه، انتخابات، مسائل سال ۸۸ و… در همه این وضعیت‌های پر از ابهام و فتنه، واقعا جای آقا مرتضی را خالی می‌دیدم… ولی ورود داعش و قرائت سلفی، به نظرم بهترین میدان برای پرگشودن آقا مرتضی می‌توانست باشد. بوی آشنا از مدافعان حرم می‌آید. بوی آشنا از تن‌های خیس عرق در جهاد می‌آید. بوی آشنا از زخم‌های تازه با صورت‌های خندان می‌آید. مطمئن بودم که مدیحه‌سرایی آقا مرتضی در این میدان گل می‌کرد.

* صرف نظر از طول و عرض نه‌چندان مهم، زندگی شهید آوینی، عمقی داشت بسیار جذاب و خواندنی. بهترین تشریح این عمق هم، همان زندگی‌نامه بسیار معروفی است که خودشان درباره خودشان نوشته‌اند. او آنجا دارد می‌گوید من از «یک راه رفته و طی‌شده» دارم حرف می‌زنم. خب! این موضوع «برگشت از راه طی‌شده» را شاید خیلی‌ها نمی‌دانستند. اصلا خیلی‌ها شهید آوینی را نمی‌شناختند؛ نه به اسم و نه به چهره، که حالا بخواهند بدانند ایشان یک زمانی فلان جور سبیل می‌گذاشتند! این نکته را اما شهید آوینی در آن زندگی‌نامه خودنوشت، به وضوح و بی‌هیچ هراسی می‌نویسند و صد البته این را هم می‌نویسند که متحول شده‌اند و تحت تاثیر امام و انقلاب، تغییر کرده‌اند. یعنی شهید آوینی، هر چند گذشته خودش را کتمان نمی‌کند اما این هم هست که خط امروز و فردای خود را چیزی جدا از آن خط قبلی تفسیر می‌کند که به تعبیر خودش «حدیث نفس» بوده. من عذر می‌خواهم بابت طولانی شدن سوال، اما برایم واقعا مهم است که بدانم آیا به نظر شما مهم‌ترین دلیل مانایی و البته محبوبیت این شهید، آن هم بعد از ۲۳ سال، همین نوع نگرش ایشان به زندگی خودشان نیست؟

– نمی‌دانم چه جوابی باید بدهم. وقتی نوشته‌های آقا مرتضی در باب هنر و سینما، بعد از این همه سال، هنوز دارد کار می‌کند، خب! طبیعی است او زنده است.

ارسال شده در صفحه اصلی | ۶۰ دیدگاه

موشک سپاه «آری»، موشک فتنه «نه»!

روزنامه جوان ۱۵ فروردین ۱۳۹۵

هر چند که مدعی فلان سخن مشهور و البته خنده‌دار، حرف خود را به نوعی پس گرفت و هر چند که همین پس گرفتن هم خنده‌دار بود و همراه با لطایف‌الحیل، اما… بگذار نکته‌وار ادامه دهم این مختصر را.

یکم- حزب‌الله بزرگ شده مکتب ولایت فقیه است که در آن «اخلاق» حرف اول و آخر را می‌زند. «اخلاق سیاسی» یا به عبارت اصح، «تقوای سیاسی» حکم می‌کند ما با هیچ کس، دعوای شخصی نداشته باشیم. لذا این را هم با بزرگ‌منشی برگزار می‌کنیم که طرف ان‌شاءالله بعد از آن «تذکر حکیمانه بزرگان» متوجه و متنبه شده و فهمیده که هم به دیپلماسی نیاز است، هم به موشک.

دوم- گاه هست که بعد از یک «موعظه پدرانه و امامانه» خیلی مهم نیست تو حرف غلط خودت را چگونه پس می‌گیری! این پس گرفتن، به هر نحو که باشد، چون فی حد ذاته پس گرفتن یک موضع غیر عقلایی است، اولا باید با «استقبال» روبرو شود. آنچه ما در «مکتب خمینی» که همان «مکتب خامنه‌ای» باشد یاد گرفته‌ایم، این است که در این قبیل مواقع، استقبال کنیم از کسی که حالا به هر نحو، خط قرمز روی موضع غلط خود کشیده. این «استقبال» یعنی به قول معروف آتش بیار معرکه نشویم و فضا را بی‌خود شلوغ نکنیم. ثانیا بیانگر عمق نفوذ کلام ولی امر، حتی نزد کسانی است که خود را عمدتا تافته جدا بافته می‌دانند و متأثر از همین منیت، گاهی از صراط مستقیم ولایت، منحرف به چپ و راست می‌شوند.

سوم- من باز تأکید می‌کنم که اصل این مساعی -ولو مساعی بامزه!- برای پس گرفتن فلان حرف غلط، امر پسندیده‌ای است. حال اگر بعضی‌ها دوفردای دیگر باز هم بر همان سیاق، مدعی همان موضع غلط، گیرم با ابیات و ادبیاتی متفاوت شدند… گفت: «چو فردا شود، فکر فردا کنیم»! این نوشته هر چند بنای بر ساده‌اندیشی ندارد اما اینقدر هم هست که برای کار نکرده، کسی را متهم و محکوم نمی‌کند.

چهارم- صرف نظر از حرف غلط فلانی، اما باید اعتراف کرد هستند کسانی که واقعا معتقدند عصر موشک گذشته و زمان گفتمان است مثلا! حال ببینیم ریشه در چه دارد این سخن که دنیای امروز، دنیای گفت و گو و مذاکره است، نه دنیای سلاح؟! بلاشک در این ریشه دارد که بهترین و مهمترین اهرم بازدارنده برای جلوگیری از تهاجم دشمن را، نه در اسلحه، بلکه در تفاهم و دیالوگ و این حرفها می‌داند. خب! حالا بیاییم فرض کنیم یکی از دست‌اندرکاران همین نظام جمهوری اسلامی خودمان هم بنا به هر دلیل به این مهم (!) نائل آمده که دنیای امروز، دنیای گفت و گوست، نه موشک! حال آیا بر اساس همین منظومه فکری، من و ما این حق را نداریم که به آن مسئول خرده بگیریم که اگر دنیا، این همه گل و بلبل است که موشک نمی‌خواهد و مذاکره می‌خواهد، پس اساسا حضرتعالی چرا با محافظ یا احیانا بادیگارد تردد می‌کنی؟! اگر برای عنصر بازدارندگی، گفت و گو مهم است و موشک نه، چرا ماشین ضد گلوله؟! چرا جلیقه ضد گلوله؟ چرا اصلا محافظ؟! حال می‌توان فرض کرد که همین مسئول محترم، حتی در راهپیمایی روز ملی ۲۲ بهمن هم از فرط استفاده از محافظ و الباقی قضایا (!) به قول معروف، دیگر شورش را درآورده باشد! واقعا آیا جا ندارد گریبان او را با این پرسش بگیریم که چطور جمهوری اسلامی برای دفاع از خودش موشک نمی‌خواهد اما شما برای دفاع از خودتان این همه فلان و بهمان و الباقی قضایا (!) می‌خواهید؟! یعنی سلاح و اسلحه، آنجایی که قرار است خرج امنیت ملت و نظام و کشور شود، چیز بدی است و دوره‌اش گذشته، اما وقتی به جان مبارک حضرتعالی می‌رسد، نه تنها دوره‌اش نگذشته، که باید در بهترین حد ممکن هم تهیه و تدارک شود؟! یعنی نظامی به عظمت جمهوری اسلامی حتی یک آزمایش موشکی هم نباید داشته باشد، اما به شخص شخیص شما عالیجناب محترم که می‌رسد «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه»؟! 🙂 واقعا چگونه است که وقتی به نظام جمهوری اسلامی مظلوم می‌رسد، دنیا می‌شود «دنیای مذاکره» اما زمانی که نوبت فلان مسئول می‌رسد، همین دنیا ناگهان تغییر جهت می‌دهد و… به عنوان مثال می‌شود حکایت ماجرای بادیگارد خاندان و آن تصادف معروف سال پیش در سه راه یاسر و هفت‌تیرکشی در روز روشن و الباقی قضایا؟!

پنجم- این را هم می‌توان از این جماعت گل‌اندیش (!) پرسید که آیا حاضرند من‌باب این دنیای سرشار از مذاکره، بی‌هیچ سلاح و اسلحه‌ای تحویل گروهک تکفیری داعش داده شوند تا کمی با نیروهای ابوبکرالبغدادی مذاکرات فشرده داشته باشند؟!

*** *** ***

واقعیت آن است که جهان پر از گرگ است! پر از شیطان! آیا با وجود همین «شیطان بزرگ» که هیچ صبحی را به شام نمی‌رساند الا آنکه ما را تهدید نظامی کند، الا آنکه با وجود آفتاب تابان برجام (!) ما را مجدد و مشدد تحریم کند، عاقلانه است که ما حتی خیال کنیم دنیای امروز، فقط دنیای گفتمان است، نه دنیای سلاح؟! حقا که خیال چنین امری هم مضحک است، وای به حال بیانش! در جهان امروز، البته به جز داعش و حامیانش، گرگهای دیگری هم زندگی می‌کنند که اگر مردم به ایشان رأی دادند که هیچ! و الا «موشک فتنه» را با «نامه سرگشاده» تجهیز کنند! یعنی این جمله آخر را نمی‌گفتم، حق این متن ادا نمی‌شد! که حزب‌الله در «مکتب ولایت فقیه» فقط اخلاق نیاموخته! اولا «اخلاق انقلابی» آموخته، نه «اخلاق سکولار»! ثانیا آموخته که متمردین از قواعد و قوانین انتخابات را هر از چند گاه نوازشی کند!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۵۷ دیدگاه