وطن امروز ۲۵ اسفند ۱۳۹۵
دلم مسافرت میخواهد
به جایی که نیست
به غاری با پایان باز…
که آنطرفش به دریا میرسد!
به ساحل
به آزادی
به صلح
به حیاط امامزادهای نامکشوف
شهری در کنج آسمان
مدینهای که هر روز صبح
لالههایش
قناریهایش
بادبادکهایش
و عروسکهایش
به «گل نرگس» سلام میکنند
من باید «پلاک» یک «ستاره» را
که هنوز در «جبهه جنوب» زندگی میکند
به دست مادرش برسانم…
و آشتی کنم
با جزر و مد اروند
و آنهمه نخل سرجدا
من هنوز
دنبال «قایق عاشورا» میگردم
که در «شب حنابندان» گم شد
و آنطور که یادم هست
آخرین بار
«سردار جمهور»
در «هور» دیده شد…
بشنو از «نی»
بشنو از «سنگر»
بشنو از «بیسیم»
عمار، عمار، عمار
میثم! بگوشم…
من در «سهراهی شهادت»
با مورچهای آشنا شدم
که هر شب، «نمل» میخواند
و با رزمندهای که سلیمان نفسش بود!
و با سرهنگی که با آخرین حقوقش
تلویزیون چوبی دردار خرید
برای فرزند همرزم شهیدش
که امام را در ابعاد «خمینی» نشان میداد
دلم سفر میخواهد
لابهلای ابرها
گذشتهای نزدیک
و آیندهای که شاید همین آدینه باشد
گوشه «پادگان حمید» شاید
من عاشق تماشای شهری هستم
با فقط یک روزنامه
چاپ عصر
۱۶ صفحه سفید
تا دفترچه نقاشی «بچههای ولیعصر» باشد…
مدادرنگیها را تیز کنید!
نقش و نگار مرا
خفه کردند با «سیمان»!
شمشیرها را برق بیندازید!
بند پوتینها را محکم کنید!
سفری دراز در پیش است…
ببینم!
شما شهری نمیشناسید
که همه فصلهایش «بهار» باشد؟!
و همه زنانش «حوا»؟!
و همه مردانش «آدم»؟!
و همه سربندهایش «یا زهرا»؟!
و همه کوچههایش «بنیهاشم»؟!
و همه روزهایش «تاسوعا»؟!
و همه رودهایش «علقمه»؟!
و همه جزایرش «مجنون»؟!
و همه منتظرانش «یعقوب»؟!
وهمه چشمهایش «نوح»؟!
و همه موحدانش «ابراهیم»؟!
و همه حاجیانش «هاجر»؟!
و همه امیدوارانش «موسی»؟!
و همه حواریونش «عیسی»؟!
و همه پادگانهایش «دوکوهه»؟!
و همه فرماندهانش «حاجاحمد»؟!
و همه شبشکنانش «نصرالله»؟!
و همه مساجدش «مسجدالاقصی»؟!
و همه کانالهایش «حنظله»؟!
و همه شب جمعههایش «کمیل»؟!
و همه تقاطعهایش «سهراهی شهادت»؟!
و همه کربلاهایش «پنج»؟!
و همه خندههایش «خرازی»؟!
نه! در «نقشه» نیست شهری که بنا دارم مسافرش باشم!
سرتان را بالا بگیرید…
وطن امروز ۱۹ اسفند ۱۳۹۵
اگر قبله مشترک داریم و دشمن مشترک هم، پس وحدت شیعه و سنی، اصلی مسلم است. در ایران خودمان اما بارها و بارها نمایش این وحدت متعالی، چشم دشمن را کور کرده! چه زمان امام راحل عظیمالشأن و چه امروز که سایه جانشین شایسته خمینی بتشکن بر سر همه اقوام و مذاهب بلند است، دعوت ولیفقیه، به وحدت بوده و بس! ما یک «ید واحده» هستیم که وقتی با هم هستیم، دیگر اختلافات، مجال عرض اندام ندارد! و آنچه تبلور مییابد، فیالواقع جمع ما و اتحاد ما و یکی شدن ما ذیل نام بلند «الله» است! آنجا که لازم به موضعگیری علیه دشمن بوده، این موضع را، هم شیعه ایرانی گرفته و هم سنی ایرانی! هنوز هم شهید بروجردی در کردستان محبوب است! هنوز هم متوسلیان در کردستان محبوب است! و هنوز هم، آن سردار مردمدار که در سیستان و بلوچستان، جانش را برای امن و امان عزیزان ما از دیگر مذاهب، کف دست گرفت و باده شهادت نوشید، محبوب است! جنگ باشد یا نباشد، فتنه باشد یا نباشد، دولت حواسجمعی سر کار باشد یا نباشد، قدر مسلم، آنچه بیش از همه، از رفتار و گفتار آحاد این ملت متجلی میشود، مناسک الهی و دشمنشکن وحدت است! آری! وحدت در حکم مناسک است! تبرای از اختلاف و تولا نسبت به اتحاد! زندهباد آن عزیز اهل سنت که در شهر مرزی، اولین مدافع خاک مقدس کشور است! و همان اندازه ایرانی است که من و ما! و همان اندازه مسلمان است که من و ما! و همان اندازه با دشمن اصل کاری، مرزبندی دارد که من و ما! معلوم است که دشمن از این امر مهم، بدش میآید! و بهانه میآفریند، بلکه اختلافات پررنگ شود اما آنجا که بحث همه اسلام و همه ایران مطرح است، سنی یعنی مسلمان و شیعه هم یعنی مسلمان! و سنی یعنی ایرانی و شیعه هم یعنی ایرانی! برخی توهم نزنند که این وحدت، رنگ میبازد! هم ما هوشیاریم و هم اهل سنت! سختی اگر بوده، برای همه ما بوده! و شیرینی هم! ما همه بر سر یک سفره نشستهایم! اینکه از کدام قوم و با کدام آیین، وقتی نام همه اسلام و همه ایران مطرح است، دیگر فرقی ندارد! ما «یکی» هستیم! و از یک پیکر! و فقط یک خدا را میپرستیم! و دشمن مشترک داریم که برایش، نه شیعه فرقی میکند، نه سنی! ما دشمن مشترکی داریم که فیالواقع دلش فقط برای منویات شوم استکباری و طاغوتی خود میسوزد! پس علیه دشمن بدخواه همه اسلام و همه ایران، باز هم ندای وحدت سرمیدهیم! و جز به حبلالمتین اتحاد، اندیشه نمیکنیم!
وطن امروز ۱۷ اسفند ۱۳۹۵
اگر قبل از انتخابات ریاستجمهوری ۹۲ تمنای ما از دوستان مبنی بر وحدت، برای این بود که یک جریان دارای علقه بیشتر به انقلاب و مصممتر در رفع مشکلات مردم، سکاندار امور اجرایی کشور شود، اینک محض رضای همه کشور و همه نظام، از این آقایان عزیز میخواهیم که در نهایت، تنها با یک نامزد در صحنه باقی بمانند. آری! ۹۲ اگر دوستمیداشتیم فلان جناح، انتخابات را ببرد و بهمان جناح، نه؛ اینک شرایط جوری است که لاجرم باید از سر دلسوزی برای همه کشور و همه نظام، آقایان را دعوت به اتحاد کنیم. من حالا بنای بر توضیح واضحات ندارم، چرا که متاثر از کار هیچ و کارنامه تقریبا هیچ دولت اعتدال که از بزرگ گرفته تا کوچک، صدای همه را درآورده، قطعا و طبعا خود این دوستان محترم، بهتر از ما میدانند که در چه شرایط حساس و خطیری قرار داریم. مسئله بسیار واضح است؛ آنقدر که بعید میدانم در تمام عمر جمهوری اسلامی، مسئلهای از این واضحتر وجود داشته باشد! فضا را نمیبینید؟! متوجه اوضاع نیستید؟! الحمدلله، هم میبینید فضا را و هم متوجه هستید اوضاع را، پس برای تفرقه و تفرق، هیچ بهانهای پذیرفتنی نیست! من در این مقال، کاری با تاکتیک حضرات در رقابت انتخاباتی ندارم که چگونه و با چند نامزد، قصد ورود دارند؛ بحثم سر روزهای آخر است و همان مقوله همیشگی بصیرت که حتما حکم میکند به ماندن با تنها یک نامزد. القصه! ناظر بر کار هیچ و کارنامه تقریبا هیچ دولت فعلی، هم «نیاز به تغییر» در آحاد مردم بخوبی احساس میشود، هم «امید به تغییر». منتهای مراتب، آنچه این «امید» را زندهتر میکند، وحدت «منادیان تغییر قوه مجریه» است و الا متاثر از چنددستگی، شک ندارم که امید مدنظر، هرگز از عرصه نظر به میدان عمل نخواهد آمد و عملیاتی نخواهد شد. بنابراین، هم چشم جوانان انقلابی و هم چشم توده مردم، به دست تصمیم دوستانی است که انشاءالله متوجه صحنه هستند و الحمدلله میبینیم که تا حد زیادی هم هستند. اساسا هر آن اقدامی که احتمال برد ما را بیشتر میکند، اقدام مبارکی است اما بهترین این اقدامات، عقل سلیم، حکم میکند که «اتحاد» است و «ید واحده» شدن! از من حقیر گرفته تا آن پیرزن روستایی، بویژه وقتی احتیاج به تغییر را بیشتر حس میکنیم، لاجرم بیشتر حرکات منادیان این تغییر را رصد میکنیم! واضح است که هرچه وحدت و همدلی آقایان، دل من و ما را قرصتر میکند، کوبیدن بر طبل اختلاف و منممنم، موجبات غصه و ناراحتی را فراهم میکند! از اینها که دارم مینویسم، چیز واضحتری هم هست؟! و نکته سادهتری هم هست؟! همین جا تاکید کنم که فصل انتخابات، بیش از هر چیز، فصل نمایش مقتدرانه و موجآفرین وحدت است، نه مجالی برای صرف بیان حرفها! حرف را که خب! قبل و بعد انتخابات ریاستجمهوری، در طول تقریبا ۴ سال، میشود زد! گفتنها و گفتمانها به روی چشم ما، لیکن وقتی وارد عرصه رقابت میشویم، موسم برداشت حرفها و نقدهای پیش از این مطرحشده است، نه صرف حضور، تنها برای بیان گفتمان! بگذریم که «گفتمان» یعنی «تلاش برای بردن انتخابات» و الا کیست که از گفتمان و حرف مثلا جدید، تهی باشد؟! پس گفتمان یعنی پرسیدن این سئوال از خود که آیا عاقبت و ناظر بر گل روی این مردم و این انقلاب، بساط عاری از کار و ادب فعلی را میخواهیم جمع کنیم یا نه؟! و متاثر از این مهم میخواهیم حرکت کنیم یا نه؛ اعلام حضور کردهایم فقط برای زدن حرفی؟! و بیان گفتمانی؟! این هم باز، مساله کاملا واضحی است! من حکایت همان نوشتههای انتخابات قبلی، تاکید دوباره میکنم که «چند نامزدی تا روز آخر» ۲ خطر در پی دارد. خطر اول: تقسیم آرایی است که میتواند فقط روی یک نامزد، متمرکز شود. این کجا که تو با یک نامزد در صحنه باقی مانده باشی و او هم مثلا ۲۰ میلیون رای متمرکز داشته باشد و این کجا که این ۲۰ میلیون، تقسیم شود بین چند نامزد از یک طیف؟! خطر دوم: عرصه انتخابات، از آنجا که جوآفرین و موجدرستکن است، لزوما عدد ۲۰ را به ۴ تا ۵ تقسیم نمیکند، بلکه یکوقت دیدی تفرقه چنان بلایی بر سر ما بیاورد که حتی مجموع آرای نامزدهای ما، حتی همان عدد ۲۰ هم نشود! یعنی آرای ما به جای «تقسیم میان نامزدهای خودمان»، متاثر از عوارض بلیه تفرق بویژه در مقطع انتخابات، سر از سبد رای نامزد یا نامزدهای رقیب درآورد! پس وادی انتخابات، لزوما وادی ریاضیات نیست! در ریاضی، ۲ بعلاوه ۲ همیشه ۴ میشود اما در انتخابات، همچنان که سال ۹۲ مشاهده کردیم، طرف میگوید «رای اصلی من به فلان نامزد اصولگرا بود اما چون از رایآوردن «الف» ترسیدم، به «ب» رای دادم!» متاثر از همین مسائل است که معتقدم در عالم انتخابات، گاهی ۲ بعلاوه ۲، حتی ۳ هم نمیشود! چرا؟! چون وقتی خود دوستان ما با هم متحد نباشند، آیا خندهدار نیست از توده مردم بخواهیم که در رای دادن به این چند نفر نامزد ما، وحدت رای خود را حفظ کنند و به رقیب رای ندهند؟! بنابراین به جد باید مراقب خطر «رویگردانی آرا» بود که از عوارض طبیعی خطر «تقسیم آرا» است! و در نهایت، نکتهای و عرضم تمام! آن روز که اصلاحطلبان از عارف -بخوانید «نامزد جریانی» یا «کاندیدای گفتمانی» خود!- خواستند به نفع روحانی کنار برود یا آن روز که ترانه علیدوستی به آیتالله موحدی رای داد، آیا یعنی اصلاحطلبان، هیچ نقدی به روحانی، بویژه به جنبههایی از خلق و خوی شخصی وی نداشتند؟! و آیا یعنی هنرپیشه مذکوره، خود را مرید آیتالله موحدی میدانست؟! پس گفتمان را باید با رای خودمان نشان دهیم و با عقل خودمان! آقایان! این بار رقیب که در صحنه هست هیچ، رکود و بیکاری و تورم و هزار و یک معضل دیگر هم در صحنه است! نیک میدانم این کشور و این مردم و این نظام را آنقدر دوست میدارید که ولو شده با گذشت و ایثار -که از ملزومات بصیرت، یکی همین گذشت و ایثار است!- در نهایت کار، تنها با یک نامزد در صحنه باقی بمانید و همه هم متحد و یکدل از او حمایت کنید! اینجاست که صدای خوش اتحاد شما، به گوش آن پیرزن روستایی هم میرسد! همان که امیدها دارد به تغییر این بساط! واقعا این بساط سرشار از کمکاری و کجکاری و تلخی و درد و دوری، زیبنده این مردم و این کشور و این نظام است؟! پس دست روی زانوی اتحاد و وحدت بگذارید و بلند، همگی با هم بگویید یا علی! مجتمع باشیم ما، خداوند منان، قول پیروزی داده! با هم باشیم ما، خداوند منان قول یاری داده! و الا حضرت باریتعالی، اصلا و ابدا از جماعتی که خودشان هم خودشان را قبول ندارند، دستگیری نخواهد کرد! بعد از ۱۵ سال روزنامهنگاری، اعتراف میکنم هرگز مسئله به این سادگی و روشنی و آسانی، با مخاطب خود در میان نگذاشته بودم! پس دوباره یا علی!
وطن امروز ۱۰ اسفند ۱۳۹۵

هان ای مردم ایران! گوشت گران است؛ باشد! به عشق رئیس کابینه اعتدال، تصور میکنیم ارزان است! اصلا وقتی میبینیم ایشان از انعکاس گله مردم در رسانه ملی و ناظر بر گرانی همین گوشت لعنتی، ناراحت میشوند و بحق هم ناراحت میشوند، آیا گوشت نخوریم، میمیریم؟! آیا فقط گوشت است که میشود خورد؟! یعنی گوشت، اینقدر مهم است؟! ای لعنت بر این گوشت؛ خواه گوشت گاو باشد، خواه گوشت گوساله، خواه گوشت گوسفند! و حالا هر گوشتی، حتی آبگوشتی! و بعدش! درون دکان قصابی، آیا جای دوربین تلویزیون است؟! میزانسن قحط است؟! در کجای منابع دینی و روایات آمده که صداوسیما میتواند دوربین خود را ببرد مغازه قصابی؟! یک آیه هم پیدا نمیکنید! قصابی آیا جایی است برای خرید گوشت و راسته و دنده یا نقد دولت؟! مگر قصابی «کرسی آزاداندیشی» است؟! صدالبته، پر واضح است که درون قصابی، نقد دولت گذشته، نهتنها بلامانع، بلکه مستحب است! و در هیچکدام از احادیث هم نیامده که شخص مسلمان، در دکان قصابی نمیتواند دولت قبل را نقد کند! و اصلا یک چیزی! گیرم رسانه ملی، دوربین خود را برده باشد درون قصابی، عقل شما و محبت شما به آقای روحانی کجا رفته که از دولت اعتدال انتقاد میکنید؟! و هی میگویید گوشت گران است؟! شما آیا گوسفندش را میشناسید؟! شاید گوسفندی که گوشت گران از بریدههای بدن ایشان بوده، شاسیبلند بوده! یا هر علفی را نمیخورده! یا آمریکا را به کدخدایی قبول داشته! ما که نمیدانیم! شاید پشمی داشته بهتر از پشم کشمیر! و چیزی معطرتر از گلاب قمصر! وانگهی! دانشمندان معتقدند گوشت، بعد از سیگار و قبل از قلیان، عامل اصلی سرطان است! و باعث تنگی دریچه آئورت میشود! شما آیا میدانید «دریچه آئورت» چه نقشی در بدن دارد؟! آیا شما میدانید طول روده بزرگ انسان چند متر است؟! آیا شما از مضرات گوشت برای دریچه دیافراگم، چیزی شنیدهاید؟! آیا شما از مضرات گوشت قرمز برای مغز انسان، خبر دارید؟! شما دانشمند هستید؟! شما پروفسور سمیعی هستید؟! شما مردم ایران هستید؟! شما درون قصابی هستید؟! اگر آدم با تصوراتش زندگی میکند، خب! شما هم تصور کنید گوشت ارزان است! باور کنید زندگی را بیخود، اینهمه به خودتان و دولت اعتدال سخت گرفتهاید! به چیزهای مثبت فکر کنید! به اینکه میتوان گیاهخوار بود! و طرفه حکایت اینجاست که خود گوسفند هم با وجود آن همه گوشتی که دارد، فیالواقع گیاه میخورد! آیا علف، گوشت است؟! گیاه است دیگر! کرفس بخورید که در خواصش کتابها نوشته شده و کتابهایی هم البته در دست چاپ است که دیگر بعید میدانم به امسال برسد! انشاءالله نمایشگاه کتاب سال بعد! و آهان! میفرمایید رکود هست؛ باشد! به عشق ایشان تصور میکنیم نیست! بیکاری هست؛ باشد! به عشق ایشان تصور میکنیم همه سر کارند و حقا که دولت اعتدال توانسته همه را سر کار بگذارد و انصافا در این یک مورد، خیلی هم نیازی به «تصور» نیست، چرا که از مادها به این طرف یا حتی به آن طرف، در هیچ دولتی، شاهد این همه اشتغال و گذاشتن ملت بر سر کار نبوده، نیستیم و نخواهیم بود! در نهایت، یک سؤال بپرسم و خلاص! شما میدانید اولین دولتی که در ایران شکل گرفت، دولت کیها بود؟! درست اگر ریشهیابی کنیم مسائل را، خواهیم دید که از ریزگردها گرفته تا گرانی و تا هر نگرانی دیگر، البته بر فرض اینکه واقعا وجود خارجی داشته باشند، تقصیر همان دولتی است که اولبار در این سرزمین تشکیل شد! القصه! رئیس دولت مدنظر، تنها رئیس دولتی است که نمیتواند مشکلات دوره خود را گردن دولت قبلی بیندازد، چرا که اصلا دولتی قبلش نبوده!
وطن امروز ۲۴ بهمن ۱۳۹۵

۲۲ بهمنها را همه تهران بودم الا چند سال پیش که «عمورجب» فوت کرده بود و قرعه رساندن عزیز و پدربزرگ به «کلنجین» افتاد به نام من! کلنجین را همالان برای شما خواهم نوشت کجاست اما عمورجب را هیچوقت نفهمیدم دقیقا چه نسبتی با ما دارد! مثلا فرض کنید مادر عمورجب، دخترعمه یکی از شوهرخالههای عزیز بود! همچینچیزی! و شاید هم دورتر! و اما «کلنجین» نام مرکز دهستان خرقان شرقی است از بخش آبگرم شهرستان آوج استان قزوین! القصه! ظهر ۲۱ بهمن رسیدیم کلنجین و یکراست رفتیم مسجد! بعد از ختم، در سفرهای به غایت دراز، ناهار خوردیم که آبگوشت بود و چقدر هم لذیذ، به قول عزیز! بعد از ناهار هم رفتیم خانه یکی از اهالی روستا یعنی خواهر عمورجب که عجب گرم گرفته بود با ما! چادر به کمر بسته بود و مثل فرفره، اینور و آنور میرفت! خیلی زود اما شب شد و وقتی پسر خواهر عمورجب، با جماعتی گوسفند به خانه برگشت، نه فقط فهمیدم «چوپان» است، بلکه این را هم فهمیدم که از قرار، فردا خبری از راهپیمایی ۲۲ بهمن در این روستا نیست! چرا؟ چون همین که در خانه جا کن شد، به من گفت: «فردا ظهر، بیا برویم همین اطراف، جای بکری هست که باید ببینی! رودخانه هم دارد! ماشینرو بود، حاجیهخانوم و حاجآقا را هم میبردیم اما ماشینرو نیست». نه فقط فکرکنی اینها! کلا هیچکس از راهپیمایی حرفی نمیزد! دلم گرفت! کاش قرعه به نام من نمیافتاد و همان تهران میماندم! بار اولی بود که میآمدم کلنجین! عزیز و بویژه پدربزرگ، به یاد داشتم که خیلی از روحیات انقلابی و دینی مردم کلنجین برایم تعریف کرده بودند! اینکه خود روستا، چند تایی شهید داده! و اینکه اگر امثال پدرت را هم به سبب خاستگاه، از شهدای این آبادی حساب کنی، آمار شهدا به بیش از ۵۰ شهید میرسد! خواستم پدربزرگ را بکشانم کنار، که «این بود روحیات انقلابی مردم کلنجین؟!» که دیدم چشمش گرم شده و همانطور نشسته، خوابیده! اینکه حالا چیزی نیست! پدربزرگم سابقه چرتزدن حتی در هنگام نوشیدن چای هم دارد! یعنی استکان چای دستش باشد و در عین حال، چشمش رفته باشد! بیآنکه استکان چپ شود! دیدم که میگویم! دوباره القصه! صبح خیلی زود بلند شدیم و بعد از خواندن نماز، دیدم سکینهخانوم یعنی همان خواهر مرحوم منظور، دوباره دارد مثل فرفره، اینور و آنور میرود و بساط صبحانه را فراهم میکند! عجب صبحانهای! نان محلی! شیر تازهدوشیدهشده! سرشیر! عسل! کره! مربای تمشک! پنیر! گردو! به عمرم همچین صبحانهای نخورده بودم! بعد از جمع کردن بساط صبحانه و در حالی که سر و کله اشعههای خورشید، تازه داشت از پنجره خانه پیدا میشد، دیدم سکینهخانوم، تصویر بزرگی از جوانی دردست، دارد مهیای رفتن میشود! از عزیز پرسیدم: «عکس کیه؟» گفت: «عکس برادر شهیدش!» دوباره پرسیدم: «حالا عکس را کجا میبرد؟» گفت: «راهپیمایی!» با تعجب پرسیدم: «مگر اینجا هم راهپیمایی برگزار میشود؟» با تعجب جواب داد: «چرا نشود؟! پس خیال کردی آن همه که از اهالی اینجا برایت تعریف کردم، دروغ بود؟!» به ساعت نگاه کردم! دیدم فقط یکربع از ۷ گذشته! عزیز گفت: «در روستا، کار روزانه که زودتر شروع میشود هیچ، حتی راهپیمایی ۲۲ بهمن هم زودتر شروع میشود! روستا است دیگر!» سهباره القصه! راس ساعت هفت و نیم، جلوی امامزاده روستا بودیم که دیدم اندک اندک، جمع مستان میرسد! و اغلب هم، با تصویر جوانی در دست! در حین راهپیمایی، از تفکرات دیشب، عذاب وجدانی گرفتم که حد و حساب نداشت! شعارها اما عمده به زبان آذری بود، ولی «مرگ بر آمریکا» را خوب یادم هست فارسی میگفتند! و از همه بامزهتر، پیرمردی بود که شانه به شانه پدربزرگ، بعد از هر «مرگ بر آمریکا»یی، یک درشت هم بار شیطان بزرگ میکرد! بماند که چه میگفت! چهارباره القصه! بعد از اتمام راهپیمایی، با ناصر و گوسفندانش، خیلی زود رسیدیم کنار رودخانهای که دیشب، حرفش بود! داشتم از تماشای آن صحنه بکر لذت میبردم که دوستم امین چیذری پیامک داد؛ «کجایی؟ من زیر برجم!» به ناصر گفتم: «اینجا اسمش چیه؟» کوه چسبیده به رودخانه را نشانم داد و گفت: «به خاطر همین کوه، به اینجا میگن زیر برج!» به امین پیامک دادم: «تو کجایی؟ آخه منم زیر برجم!» و از قضا، الان هم که دارم این متن را مینویسم، زیر برجم! تا دومین ۲۲ بهمنی باشد که تهران نباشم! حالا حدس بزنید زیر کدام برج نشسته باشم، خوب است! بگویم؟ بگویم تا غبطه بخورید سایه کدام برج بر سرم بلند است؟ چشم! میگویم! نشستهام زیر برج ثامن! ظل سایه ضامن آه و آهو! و اصلا، روز پیروزی انقلاب، کجا بهتر از صحن انقلاب؟! همالان، رشته کلام را گرفتهام سمت پنجرهفولاد! روانه کنید دلهایتان را! «السلام علیک یا علی بن موسیالرضا»… بهبه! فقط خراسان نه، سلطان جهانی تو!
وطن امروز ۱۱ بهمن ۱۳۹۵
برخوردی که هر دوشنبهشب، مجری ۹۰ با صداوسیما و نظم و نسق این سازمان میکند، حکایت آن رانندهای است که در چهارراهی میزند به ماشین جلویی! راننده ماشین جلویی میآید پایین ببیند چه بلایی سر ماشینش آمده، میبیند راننده ماشین عقبی، بیآنکه زحمت پیاده شدن از ماشین را به خود بدهد، دستی بر سینه گذاشته و سری تکان میدهد! راننده ماشین جلویی هم بیخیال افسر و کروکی، سوار ماشین میشود و راه میافتد اما در چهارراه بعدی، دوباره همان راننده عقبی میزند به طرف! با این تفاوت که این بار، به راننده ماشین جلویی که دارد از آینه، عقب را نگاه میکند، اشاره میکند «پیاده نشو، منم!»
آری! سالهاست هر دوشنبهشب، مجری مد نظر، در تقاطع ۹۰ به پروتکل سازمان صداوسیما میکوبد و با یک «پیاده نشو، منم!» همه چیز هم ختم به خیر میشود! در آخرین نمونه، هفته پیش شاهد بودیم ۴۵ دقیقه تمام، به ماشین نظم و نسق صداوسیما، «مالانده» شد و دست آخر هم، اکتفا شد به یک تذکر خشک و خالی! و این یعنی قصه «پیاده نشو، منم!» حالا حالاها ادامه دارد، مگر آنکه مدیران رسانه ملی، با تجدید نظر در نحوه مدیریت خود، متوجه اهمیت «کفایت» برای اداره یک سازمان باشند! چیست اما حرف حساب ما؟! اشاره میکنم به ۲ مثال، تا همه چیز روشن شود و روشن شود که در این نوشتار، بحث ما، نه «سیاست»، بلکه تنها و تنها «کفایت» است!
مثال نخست- چندی پیش، فلان مجری در خلال گزارش آبوهوا، طعنهای هم نثار نقض برجام کرد! ما با همه نقدهایی که به برجام داریم، آیا از کار نسنجیده آن گزارشگر دفاع کردیم؟! و آیا خرده بر مدیران رسانه ملی گرفتیم که چرا با او برخورد کردند؟! ما ناظر بر اهمیت عنصر کفایت برای اداره سازمان صداوسیما، به جد معتقدیم خوب یا بد بودن نقض برجام توسط آمریکا، ربطی به گزارشی که قرار است از وضعیت آبوهوای کشور ببینیم و بشنویم ندارد. گزارشگر مد نظر هم حالا اگر خیلی اصرار دارد نظر خود را درباره نقض برجام بگوید، زحمت این کار را بیندازد روی دوش صفحه شخصی خود در فضای مجازی، نه برنامهای که اختصاص به آبوهوا دارد!
مثال دوم- مگر در ورای تصادف خونین ایستگاه هفتخوان که مجری ۹۰ تنها و تنها بسنده به یک ابراز تسلیت کرد، ما متوقع بودیم گریبان وزیر راه را بچسبد؟! و برای ایشان نسخه استعفا بپیچد؟! ما با همه نقدهایی که به آقای آخوندی داریم، آیا آن ایام، از مجری ۹۰ انتقاد کردیم که چرا لااقل جواب آن «جمله بیمهای» را نداد؟! نقد ما به سیاستهای این دولت، البته چون از زاویه حق است، کاملا هم محترم است لیکن این مهم، دلیل نمیشود که چون برخورد قطارها در دولت اعتدال و همراه با کوهی ندانمکاری و حرف نادرست و ناراست بوده، پس متوقع باشیم از مجری یک برنامه فوتبالی که با ساز سیاست برقصد! نخیر! دعوای ما و دعوی ما مبنی بر «کفایت مدیران رسانه ملی» است و بس!
مثالها را زدیم؛ حالا برویم سروقت همین «کفایت»! آنکه خودش را مدیر یک سازمانی -هر سازمانی- میخواند، علیالقاعده حرف حساب این یادداشت را کاملا میفهمد، مگر آنکه مدیر باشد لیکن بیکفایت! القصه! تمام پروپاگاندای رسانهای دشمن، بعد از حادثه دلخراش پلاسکو، تمام و کمال به صحنه آمدند تا از این آب گلآلود، ماهی منویات شوم خود را صید کنند! یکی در دوگانه مسخره و مضحک «مدافع حرم» و «مدافع مردم» دمید که البته با آشکارشدن زوایای دیگری از زندگی شهدای آتشنشان، معلوم شد «شهدای جمهور» جملگی هم مدافع حرماند، هم مدافع مردم. دیگری اما آمد و تمام قصور و تقصیر را متوجه همان شهرداری کرد که از قضا، قبلا احتمال بروز حادثه پلاسکو را به مقامات مربوط منجمله وزارت کار، گوشزد کرده بود! من در این متن اما قصدی برای دفاع از آقای قالیباف ندارم؛ حرف حسابم این است که آیا مدیران صداوسیما، متوجه ادامه همان خط تبلیغاتی دشمن، آن هم ۴۵ دقیقه تمام، یعنی اندازه یک نیمه فوتبال، آن هم در یک برنامه مشخصا فوتبالی، آن هم ذیل رسانه ملی خودمان نیستند؟! اگر در ماجرای تصادف قطارها، عملکرد آخوندی به مجری ۹۰ ربطی نداشت و نباید هم میداشت، اینجا هم مجری مد نظر باید نمایشگر کفایت مدیران صداوسیما میشد، نه علایق سیاسی خود که از قضا، همیشه و همواره همخوان با همان پروپاگاندایی بوده است که شرح دادیم! آیا این مهم، برای مدیران انشاءالله با کفایت صداوسیما، به محل مداقه و موضع دغدغه تبدیل نشده که چرا در برنامه هر جایی ۹۰ هرگز به فساد فیفا اشارهای گذرا هم نمیشود اما برای تکه انداختن به حسین رضازاده یا دوبهمزنی میان فلان مربی بومی با بهمان بازیکن، لازم باشد حتی وقت اضافه هم از مدیر شبکه طلب میکند؟! شبیه این پرسش، صدها مورد میتوان ردیف کرد اما با عرض معذرت از مدیران صداوسیما، لاجرم باید بگوییم همه این پرسشها، گریبان کفایت ایشان را گرفته! همین برنامه ۹۰ زمان دولت اسبق هم بود، منتهای مراتب، رئیس اسبق صداوسیما، اگر اصولگراتر از مدیر بعدی و بعد از او نبود، لااقل این بود که ملتفت اهمیت «کفایت» برای اداره یک سازمان باشد و مثلا نحوه تعامل با مجری مذکور را بداند! آن ایام هم دوشنبهها، بساط به راه بود لیکن ماشین ۹۰ هرگز به ماشین جلویی یعنی ماشین نظم و نسق صداوسیما نمیکوبید و حد و حدود را رعایت میکرد! آن هم زمان دولت اسبق! «پیاده نشو، منم!» یعنی با عرض معذرت از بزرگواران، مجری ۹۰ برنامه خود را بزرگتر از صدا و سیما فرض میکند! و میبینیم که سالیانی است دارد همین فرض را میکند! به عنوان مثال، پرداختن به موضوع آبخوری ورزشگاهها، بستگی به این دارد که مجری ۹۰ با رئیسجمهور وقت، به قول معروف، حال میکند یا نه! برای او، سیاست خودش مهم است، نه سیاست سازمان! تازه! با این همه سیاستبازی آمیخته به بدترین نوع لمپنیسم، چنان ادعای عدم ورود به سیاست را دارد که تو گویی با مجری محجوب برنامه «سمت خدا» طرفی! واضح است این نوشته، نافی تبحر و توانایی عادل فردوسیپور در هر دو امر گزارش و اجرا نیست، چه اینکه راقم این سطور، قدم زدن در وادی فوتبال را سالیانی پیش از قلم زدن در میدان مطبوعات، آغاز کرده بود اما لگد هر دوشنبهشب به سپر و چراغ و آینه و فرمان و دستفرمان ماشین صداوسیما، اولا چیزهایی نیست که با یک «تذکر» اصلاح شود! ثانیا این حس ناخوشایند را در ضمیر سایر مجریان و گزارشگران رسانه ملی بهوجود میآورد که گویا با بلیه «تبعیض» دست به گریباناند! چندی پیش، مجری یک برنامه اجتماعی میگفت: برای ما آنقدری که در حوزه اجتماعی محدودیت وجود دارد برای مجری ۹۰ در حوزه سیاسی محدودیتی نیست.
*** *** ***
همه جای دنیا، دوربین گران سراسری را به شرط تعهداتی در اختیار مجری میگذارند و در صورت تخطی مکرر مجری از این تعهدات، سازمان، «تذکر» نمیدهد، بلکه «عمل» میکند و برای چند صباحی، میان «مجری» و «دوربین» فاصله میاندازد بلکه میان «کفایت» و «مدیریت سازمان» افتراق نیفتد! در تمام عمرم، به این واضحی متنی ننوشتهام آقای علیعسکری! برای دوشنبهشبهای سازمان شما، کروکی خوبی بود! ماشین عقبی را پیش از شما بدعادت کردهاند! ۲ هفته سوئیچ را از او بگیرید؛ دیگر به سازمان شما نخواهد زد! حتی در سازمان فوتبال هم فقط «جام» نمیدهند! کارت زرد و قرمز هم هست! وقتی مجری شما، هر دوشنبهشب، با سیاست، دوپینگ میکند، لاجرم در جواب تذکرتان، تنها به همین وجیزه بسنده میکند: «پیاده نشو، منم!»
وطن امروز ۲۵ دی ۱۳۹۵
چهارمین روز خرداد ۹۲ یادداشتی در «وطن امروز» نوشتم با این عنوان که «رقیب در صحنه است» و ناظر بر این مهم، از اصولگرایان خواستم ضمن پرهیز جدی از تفرقه و اختلاف، در نهایت حتما بسنده کنند به یک نامزد، بلکه احتمال شکست را کمتر و احتمال برد را بیشتر کنند. آن یادداشت با اینکه انعکاس خوبی در خبرگزاریها و سایتها داشت لیکن خیلی به محل بحث تبدیل نشد! و معالاسف خیلی جدی گرفته نشد! ۴ روز بعد اما در همان حالوهوا، متن دیگری نوشتم: «گفته بودیم رقیب در صحنه است» و در آن، اشاره کردم به فن بیان رقیب در مناظره و اینکه، لزوم حفظ وحدت، بیش از پیش احساس میشود. حتی این را هم کاملا روشن و شفاف نوشتم که اگر اصولگرایان با همین دستفرمان توام با بگومگو حرکت کنند، پیشبینی من، شکست دوستان است! حرف حساب آن یادداشت، این بود که اگر «وحدت» همیشه «لازم» است، «لازمتر» یعنی چیزی در حد «واجب» هم میشود، وقتی میبینی رقیب در صحنه است. شگفتا! متن ۸ خرداد ۹۲ مورد تمسخر و طعنه جماعتی از دوستان قرار گرفت که فلانی با دیدن ۴ تا حرف رقیب و یک کلید، ترسیده و از این حرفها… خلاصه! انتخابات تمام شد و آن شد که دانی و دانم! ما اما از روی عبرتگیری و تنبه، ۲۶ خرداد ۹۲، همان متن ۸ خرداد را مجددا در «وطن امروز» بازنشر کردیم، بلکه لااقل در انتخاباتهای بعد، خیال نکنیم «بصیرت» یعنی «یکدندگی»! و «تکلیف» یعنی «منیت»! چیست اساسا انتخابات؟! الا محل مراجعه به رای مردم؟! آیا عاقلانه و منطقی است که تعریف انتخابات، فیالواقع مراجعه به آرای مردم باشد و ما اما، نه اعتنایی به نظرسنجیهای متقن داشته باشیم، نه اعتنایی به آنچه احتمال شکست را کاهش و احتمال برد را افزایش میدهد؟! حتی به در صحنه بودن رقیب هم بیاعتنا باشیم؟! الغرض! انتخابات دیگری در راه است! و همانگونه که در تیتر سراسر طعنه این مختصر ملاحظه میکنید، این بار رقیب در صحنه نیست، بلکه اساسا رئیسجمهور است و مجری انتخابات! یعنی کیلومترها آنسوتر از در صحنه بودن! عاجزانه تمنایی دارم از دوستان اصولگرا! تا روز انتخابات لااقل، سیاستورزی خود را بیتوجه به این مهم، انجام ندهند که رقیب حاضر در صحنه دیروز، امروز فراتر از در صحنه بودن، رئیسجمهور است و مجری انتخابات! و این یعنی «وحدت» اگر خرداد ۹۲ «واجب» بود، تا همه این روزهای منتهی به اردیبهشت ۹۶ «واجبترین» است! و واجبترین تمنای من و ما از حضراتی که خود را «بصیر» میخوانند و «انقلابی» میدانند و قائل به حفظ «اصول»! در نهایت، یک نکته و والسلام! وقتی فلان بازیگر سینما که تحت هیچ شرایطی، حتی با یک من سریش، قابل الصاق به آیتالله موحدیکرمانی نیست، حاضر میشود منبعث از مصلحتی که اتفاقا برای خودش «درست» تشخیص داده، به این «کهنسال مبارز» رای بدهد و حتی تبلیغ رای خود را هم بکند، وای بر ما، اگر با این همه ادعا، حداقل اندازه او، بلد نباشیم چم و خم سیاستورزی را! و زیر و بم مداقههای انتخاباتی را! آری! ما کم از «ترانه تفرقه» چوب نخوردهایم!
وطن امروز ۲۲ دی ۱۳۹۵
فقط باید «علیرضا» باشی تا در پنجمین سالگرد شهادت «مصطفی احمدیروشن» بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! فقط باید «علیرضا» باشی تا هنگام کندن سانتریفیوژها و پر کردن قلب رآکتور خودکفایی با کوهی از سیمان، بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! فقط باید «علیرضا» باشی تا موسم مصافحه اصحاب مذاکره، عدل با همان قاتلان پدرت، بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! فقط باید «علیرضا» باشی تا آن روز که بر پیچ و مهره صنعت هستهای، مهر پلمب زدند، بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! فقط باید «علیرضا» باشی تا وقتی که حضرت دستاندرکار اعلام میکند عایدی ملت ایران از برجام «تقریبا هیچ» بوده، بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! فقط باید «علیرضا» باشی تا وقتی در روشنترین روز ممکن، بزرگترین دروغ ممکن را میگویند که در برجام، قدمی برنداشتیم الا آنکه با بزرگان هماهنگ کرده باشیم، بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! فقط باید «علیرضا» باشی تا زمانی که فلان روشنفکر ادعا میکند «اصلا هستهای میخواهیم چه کار؟!» بفهمی و بدانی چه در دل این بچه میگذرد! آری! «علیرضا بودن» سخت است! خیلی سخت! آنقدر سخت که بفهمی و بدانی حضرات دارند با سرمایه پدرت و امثال پدرت، معامله «تقریبا هیچ» میکنند! بگذار بیهیچ واهمهای بروم سر اصل مطلب! «احترام» نه آن مقولهای است که تنها مختص «خواص عرصه سیاست» باشد! احترام «علیرضا» را هم باید نگه داشت! «احترام علیرضا» نه به آن است که جشن معلوم نیست برای چی را عمومی اعلام کنیم لیکن جواب واجب به دشمن را محرمانه در گوش اعضای کمیسیون! من دعوت میکنم آقای ظریف را به رعایت اخلاق! و احترام! بدترین بیاخلاقیها و بیاحترامیها همین است که قدم زدن آقایان با قاتلان پدر علیرضا، عمومی و رسانهای باشد اما هنگام جواب به همین وزیر خارجه مزور یانکی، خلاصه کنی پاسخ را در مشتی جمله محرمانه! مگر دشمن بدعهد، محرمانه نقض عهد کرده که اصحاب دستگاه دیپلماسی، این همه مراعات حال قاتلان مصطفای شهید را میکنند؟! تا یادم نرفته، همینجا بنویسم که درود بر آن نمایندهای که اتفاقا در اخلاقیترین کار ممکن، جملات آقای ظریف را رسانهای کرد! از قضا، اوج بیاخلاقی آن است که کار این نماینده مردمی را «بیاخلاقی» بخوانیم! مگر اسرار نظام را برملا کرد که این همه متهمش کردند به بیاخلاقی؟! نمردیم و دیدیم پاسخ لازم به دشمن که اتفاقا باید علنی هم داده شود، ناگهان شد «اسرار»! و شگفتا! چند شب پیش در برنامه «جهانآرا» دیدم که همین نماینده عزیز، در بالاترین مرتبه اخلاق، چند بار صراحتا اشاره کردند که ما اعتراف وزیر خارجه مبنی بر اشتباه در اعتماد به جانکری را، فقط و فقط به حساب بدعهدی دشمن مینویسیم و لاغیر! دولت اعتدال به اندازه کافی دیپلماسی بلد بودن خود را به رخ ملت کشید! و الحمدلله به همه یاد داد چقدر این کاره است! و چقدر خوب توانست از ورای مذاکره با خودِ خودِ خودِ کدخدا، همه تحریمها را در همان روز توافق، بالمره لغو کند! آیا این بس نیست؟! و آیا من و ما باید اخلاق وارونه حضرات را هم بفهمیم و بدانیم؟! برادر کوچکم علیرضا! خوب شد در آن قاب عکس نبودی! و خوب شد به حضرات، افتخار ندادی! اگر با دستفرمان «هر توافقی از عدم توافق بهتر است»، از اول هم قرار نبود توافق را بر مبنای تنها هدفش یعنی لغو تحریمها ببندند، خوب شد تو را آنروز کنار جمهور دیدیم، نه رئیسجمهور! تو خود یک پا رسانهای! رسانهای که با نرفتن، حرف میزند! و با سکوت، فریاد میزند! «فرزند شهید بودن» افتخاری است که آن را تنها باید خرج ولایت کرد! یعنی همان راه پدر! با آقایان تقریبا هیچ، چه عکسی؟! و چه مکثی؟! همان لیالی که مصطفی احمدیروشن، مشغول کار طاقتفرسا در نیروگاه نطنز بود و همان لیالی که همسر محترمه ایشان و دیگر همسران محترمه شهدای هستهای، داشتند فرزندان خود را برای روزهای خالی از پدر، آماده میکردند، مگر یادمان رفته و یادمان میرود که کدام آقایان مشغول «فتنه» بودند؟! یکی داشت در نطنز و فردو، شبانهروز عرق میریخت تا دوفردای دیگر، حضرات، سرمایهای برای یک معامله خوب داشته باشند، یکی هم داشت در تنور دروغ تقلب میدمید! و به فتنهگر خط میداد! و آشوب بهپا میکرد! و غائله میساخت! و علیه ۴۰ میلیون رای جمهور، نقشههای آنچنانی میکشید! ما که این روزها، از در تکریم و بزرگواری و احترام و اخلاق وارد شدیم اما کاش جماعت هم اندکی باحیاتر بودند! لذا بر «رسانه ملی» فرض است ملتفت باشد به مثل معروف «خوبی که از حد بگذرد…!» و دیگر شورش را درنیاورد! آنکه علاوه بر «تکریم»، «تقدیس» هم میخواهد، «مصطفای شهید» است! آری! هیچ به دنیا آمدنی و هیچ از دنیا رفتنی، نباید باعث «فراموشی لالهها» شود! احمدیروشنها نبودند، همین دولت اعتدال، با کدام سرمایه هستهای میخواست پای مذاکره با اجنبی بنشیند؟! آه یتیمی این شبهای «علیرضا» نبود، اصلا چیزی هم داشتند حضرات از خود که بخواهند با آن، وارد معامله با دشمن شوند؟! آقای صدا و سیما! حواست هست؟!
روزنامه جوان ۱۴ دی ۱۳۹۵
یکشنبه شب، در راه کرج، نرسیده به پل فردیس، باید بودی و آن ترافیک وحشتناک را میدیدی! و آن جوانکان پفکفروش را میدیدی که چگونه با سوءاستفاده از ترافیک، کسب لقمهای حلال را داد میزدند: «پفکه پفک! بخر واسه بچهات تا بزرگ نشده!» از همه بامزهتر اما جوانکی بود که موهای بلند فرفری داشت: «آتیش زدن به پفکم!» القصه! در آن ترافیک سنگین، چشمم افتاد به ماشین شاسیبلند کناری! و به دختربچهشان که عقب نشسته بود و از پدر، تمنای خرید پفک داشت! دید که دارم نگاهشان میکنم، خندهای تحویلم داد و گفت: «نمیفهمه وقتی میگم پول توی کارته، یعنی چی!» در همین حین، همان فرفرهموی پفکی، آمد و هر جور بود یک پفک را از شیشه عقب ماشین شاسیبلند که ۱۰ سانتی پایین بود، انداخت داخل! پدر دخترک درآمد: «چی کار میکنی؟ پول نقد همراهم نیست!» جوانک جواب داد: «بچه است بابا! کی پول خواست حالا؟!» و رفت! رفت دنبال روزیاش! دنبال ماشینهای بعدی! هر چه هم راننده شاسیبلند، بوق زد؛ «اینطوری که درست نیست آخه»، توجهی نکرد! و برنگشت! به ذهنم خطور کرد؛ عجب سوژهای! یادداشت فردایم هم جور شد! اما اینهم بود که با خود بگویم؛ نکند تصور کنند به خاطر اوضاع روز، قصهای برای خودم دست و پا کردهام! نکند باورشان نشود! اوووووه! حوصله داریها! دیگر مطمئن شده بودم این پفک کذایی برای من نان نمیشود که دیدم ترافیک رسما قفل کرد! کجا؟ سر پل فردیس! خیلی ماشین کم بود، تصادف هم شده بود مثل اینکه! از دور، یک چیزهایی میدیدم! بگویم ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه… چیزی در همین حدود گذشت که فهمیدم بعله! ۲ تا ماشین مدل بالا که حتی اسم یکیشان را هم تا به حال نشنیده بودم، روبوسی کردهاند با هم! آنهم چجور! کف اتوبان پر بود از شیشه! رانندهها هم مشغول بگومگو! مثل همه ملت، زلزده بودم به صحنه تصادف که ناگهان دیدم ژولیدهمردی که اعتیاد از تمام سر و صورتش میبارید، آمد این طرف گاردریل و بنا کرد شیشهها را به حاشیه اتوبان کشیدن! با چی؟! با پاهایش! با کفشهای کهنهاش! با همان کفشها که به قول معروف، خوابانده بودشان! که یکیدو بار حتی نزدیک بود از پایش درآیند! دوباره با خود گفتم؛ آیا میتوانی آنچه را دیدهای، ننویسی؟! و با خود گفتم؛ شاید شیشهکش هم به پفکفروش اضافه شد، بلکه ترس تو از نوشتن قصه «سر پل فردیس» بریزد! باز اما مردد بودم بنویسم، ننویسم که دوباره همان ماشین شاسیبلند را کنار خود دیدم! «بیا! این مال تو!» دخترک بود! دخترک بود که داشت الباقی پفک خود را میداد به جوانمرد شیشهکش!
وطن امروز ۶ دی ۱۳۹۵
شنبه همین هفته، روزنامه اعتماد، ضمن مصاحبه با علی شکوریراد، حرفهای جالبی از قول «دبیرکل حزب اتحاد ملت ایران اسلامی»(!) منتشر کرد که فهرستوار به ۴ نمونه از آن اشاره میکنم:
– «اتحاد» ادامه «مشارکت» نیست!
– کاش سطوح بالای حاکمیت را نسبت به فعالیتهایمان نگران نمیکردیم!
– از هویت دینی جدا نیستیم!
– ما هم خودی و غیرخودی داریم!
و اما شروع کنم از همین مورد آخر! یادمان نرفته عصر موسوم به اصلاحات که سر همین «خودی و غیرخودی» ماهها روزنامههای خود را پر کردند با تخطئه و مغلطه! آن ایام «بالاترین سطح حاکمیت» در سخنی کاملا همخوان با عقل و منطق، اشاره کرده بودند که در امر حکومتداری، هم «خودی» وجود دارد و هم «غیرخودی». امثال همین جماعت اما در بدترین نوع شارلاتانیسم و وارونهنمایی، خود را به اوج نفهمی زدند، مدام گفتند و نوشتند که یعنی چه خودی و غیرخودی؟! همه خودی هستند! ما اصلا غیرخودی نداریم! «پوپولیسم» چنان بلایی سر وجدان جماعت آورده بود که حتی از ارائه قهوهخانهایترین تحلیل ممکن هم ابایی نداشتند! لیکن مسئله اینجا بود و اینجاست که آیا در اداره حکومت هم میتوان صرفنظر از دین و آیین و سابقه و کارنامه عناصر سیاسی، همینطور کشکیکترهای، به ایشان سنگک پست و بربری سمت داد؟! از قضا بلیه «مدیران نجومی» یکی هم زاییده نفهمیدن منطق خودی و غیرخودی است! تو وقتی صندلی را بیمتر و معیار تقسیم میکنی، غیرخودی هم عین آب خوردن میشود مدیر! و از گرفتن حقوق ماهی ۲۰۰ میلیون هم ذرهای عذاب وجدان ندارد! خب حالا! گویا بعد از قرنی، حضرات به اینقدر از فهم رسیدهاند که اذعان کنند «ما هم خودی و غیرخودی داریم!» منتهای مراتب بررسی کنیم ببینیم خودی ایشان کیست و غیرخودی ایشان کیست؟! «احمد باطبی» را یادتان میآید؟! این فرد، از جمله خودیهای فتنهگران ۱۸ تیر۷۸ بود! و بلکه نمادشان! و قهرمانشان! با آن همه کار سخیف و سراسر دروغ که ایام ۱۸ تیر انجام داد! فقط در یک نمونه، نامبرده بعدها خودش اعتراف کرد ایام ۱۸ تیر، آن «عکس معروف» را با آغشته کردن خون مرغ به عرقگیرش انداخته بود! همین فرد، یعنی مصداق بارز خودی و البته قهرمان برای احزابی چون مشارکت و روزنامههایی از قبیل همین زنجیرهایها، اخیرا نامهای به ترامپ نوشته و بیشرمانه از رئیسجمهور منتخب مردم آمریکا تمنا کرده برای تحریم بیشتر ایران! فردی با این حد از خباثت در دیروز و امروزش، از جمله خودیها و قهرمانان حزب مشارکت و روزنامههای زنجیرهای بود! صدالبته من درک میکنم آقای شکوریراد را هنگام ادای این جمله: «اتحاد، ادامه مشارکت نیست»! لیکن شمایی که ادامه «مشارکت» نیستید و قائل به خودی و غیرخودی هم هستید و از هویت دینی هم جدا نیستید و تازه! دلواپس هم هستید که چرا سطوح بالای حاکمیت را نسبت به فعالیتهایتان، نگران کردهاید؛ آیا جز این است که مهمترین مصداق فعالیتهایتان که منجر به نگرانی توأمان ملت و ولایت شد، ادعای دروغ تقلب و فتنهآفرینیهای بعد از آن، منجمله چشمکزدن به سران کاخ سفید مبنی بر تحریمهای موسوم به فلجکننده بود؟! اتفاقا همین احمد باطبی، سال ۸۸ هم با شما بود! و در خط شما بود! اسنادش هست! عکسهایش هست! معالاسف، قهرمانتان، فقط امروز از سران کاخ سفید، تحریم این مردم مظلوم را طلب نکرده، بلکه در معیت شما و فتنهآفرینی امثال شما، همان سال ۸۸ و البته سالهای بعدش، باز هم مرتکب چنین جنایتی شده بود! آری آقای شکوریراد! شما جدا نیستید از همدیگر! نه ۷۸ و نه ۸۸! و نه حتی امروز، مادام که مرزتان را با دشمن و دشمندوستان و دشمنپرستان در «مقام عمل» مشخص و روشن نکنید! حالا باز چند ماه مانده به انتخابات و باز هم همان حکایت بوی گوشت و مشام فلان؟! اما «کاش سطوح بالای حاکمیت را نسبت به فعالیتهایمان نگران نمیکردیم» باید در رفتار و گفتار امروز شما متجلی شود! کدام عذرخواهی را از ملت کردید بابت آن دروغ زشت تقلب؟! شگفتا! در خفا اذعان میکنید آن ادعا، دروغی بیش نبوده اما هیچکدامتان اینقدری از مردانگی و صداقت را ندارید که همین را به صراحت بگویید! و بگویید که تقلب، دروغی بیش نبوده! گفت: «شستوشویی کن و آنگه به خرابات خرام»! شستوشو اما با «اتحاد ادامه مشارکت نیست» حاصل نمیشود! با حرف، حاصل نمیشود! در ضمن «جدا نبودن شما از هویت دینی» را هم به وضوح مشاهده کردیم، آنجا که آنهمه سرد پوشش دادید راهپیمایی ۲۰ میلیونی اربعین را در روزنامههای همطیفتان! پس با حلواحلوا، دهان شیرین نمیشود! و با حرف و ادعا، اتحاد، جدا از مشارکت نمیشود! بروید بشویید!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقای قدیانی
ی کمی در مورد وضعیت این روزهای مجلس برامون تحلیل کنین تو قسمت نظرات!
الان آقای لاریجانی رو بیشتر در خط اعتدال میبینید یا اصولگرایی؟
آی شهدای مدافع حرم!
«زندگی، نان غیرت شما را میخورد!»
گنج قارون!
گفت: رادیو ضدانقلابی «زمانه» با عصبانیت از انتخاب آیتالله جنتی به ریاست خبرگان گفته است؛ اصلاحطلبان بایستی با انتخاب لاریجانی به ریاست مجلس شورای اسلامی منتظر یک شوک دیگر هم باشند.
گفتم: دیگه چی؟!
گفت: این رادیو در تحلیل خود میگوید اصلاحطلبان آرزوهای خود را تبدیل به خبر کرده بودند و این آرزوها با واقعیت فاصله زیادی داشته است.
گفتم: خب راست میگوید چون تعداد قابل توجهی از نامزدهای مجلس که اصلاحطلبان آنها را وابسته به خود میدانستند امروزه خواهان ریاست لاریجانی بر مجلس هستند.
گفت: باید از مدعیان اصلاحات به عنوان کارشناسهای برجسته! در سیاستگذاری انتخاباتی استفاده شود.
گفتم: ایول! یارو به یکی از مراکز آموزشی کنکور زنگ زد و گفت؛ میخواستم از شما برای امتحانات بعدی مشورت بگیرم. پرسیدند؛ رتبهات چند است؟ گفت؛ حدود ششصدهزار. مسئول مرکز آموزشی گفت؛ تو واقعا گنج قارون هستی، بیا استخدام شو و به داوطلبان بگو چگونه تست زدهای که دیگران اونجوری نزنند!
مدافعان حرم؛
مردان بیادعایی که خالصانه، بیتوجه به هیاهوی دروغین غربزدههای خوار و ذلیل، در مقابل دستپروردههای طویلهی غرب، کیلومترها آنطرفتر از مرزها، از حریم دین و میهن و ولایت دفاع میکنند و مردانه میجنگند تا پای هیچ نامردی به حریم ناموسمان باز نشود. از اهل خود دل میکنند تا ما در امنیت کامل، در کنار عیال خود خوش باشیم!
.
آری!
«زندگی، نان غیرت شما را میخورد!»
.
.
لعنت بر کسانی که این را نمیفهمند!
«زندگی، نان غیرت شما را میخورد…»!
عکس اولی واقعا قشنگه…
انگار موتورسواران شده باشن بادیگارد مراسم عروسی و ماشین عروس…
حتی یکی از موتوریها، چراغش رو روشن کرده… و شاید داره بوق شادی هم میزنه!
این بادیگاردی مثال کوچک اما بامعنایی است از کاری بزرگتر؛
دفاع از حریم زندگی، حریم عشق، حریم امنیت، حریم آسایش، حریم راحتی، حریم شادی… و در یک کلام، همان حریم زندگی!
آری! «زندگی، نان غیرت شما را میخورد» ای رزمندگان مدافع حرم!
به خیلی هزینهها که یکیاش ناامن شدن زندگی برای خانواده خودتان باشد…
و برای فرزندی که دور از سایه پدر، همیشه بهانهاش را میگیرد…
سلام
«زندگی، نان غیرت شما را می خورد!»
یک دنیا حرف داره برای اهلش… البته برای نااهلش نه! که غیرت براشون معنی نداره، مگر غیرت به اوامر و خواستههای کدخدا!
سلام
خدا قوت
«زندگی، نان غیرت شما را میخورد!»
جمله ثقیلی است…
این روزها زیر بار این همه غیرت، نمیدانم چرا راحت زندگی میکنیم؟!
پس زمینه عروس و داماد عکس اول؛
اتوبانی تمیز، درختانی سبز، موتورسوارانی غیور، ساختمانهایی مرتب، شهری سرحال و…
پس زمینه عروس و داماد عکس دوم؛
خیابانی که نیست، خانهای که نیست، ساختمانی که نیست و ویرانهای که هست!
آری! «زندگی، نان غیرت شما را میخورد!» و نه تنها زندگی، بلکه اتوبانی تمیز، درختانی سبز، موتورسوارانی غیور، ساختمانهایی مرتب و شهری سرحال هم نان غیرت شما را میخورد، ای غیورمردان مدافع حرم!
بهتر از از این جمله نشنیدم…
کاری به محمدرضا گلزار بودنش ندارم، ولی از لحن بیانش خوشم اومد!
http://cafenamayesh.com/vizhe/1023/
یکی باید خطاب به دولتمردان ما بگه؛ خودکاری که زیر تعهد برجام رو امضا کرد، همون خودکاریه که زیر تعهد آتشبس در خانطومان رو امضا کرد!
آقایان مسئول!
بیدار بشید از این خواب سنگین برجام!
وفای به عهد در خونِ دشمنان ما وجود نداره!
آقای قدیانی سلام
سیداحمد یا هر وکیل دیگری که از جانب آقای قدیانی اینجا را مدیریت میکنید، خواهش میکنم این پیام را به ایشان برسانید.
من سردرگم هستم
من برای شهدای مدافع حرم احترامی آسمانی قائلم
ولی…
اینک که همسرم ساز رفتن کوک کرده
اینک که میفهمم برای آماده کردنم هر از گاهی گریزی میزند به روز رفتن
انگار تازه فهمیدهام که عمیقتر و دقیقتر ببینم این قضایا را
انگار تازه برایم فلسفه این کار سئوال شده
من مخالفم و به او هم میگویم مخالفم
میگویم این گونه نگو، که اصلا نمیپذیرم
بله شاید الان مسئله را شخصی میبینم ولی سئوال دارم چرا شخصی نبینم؟!
الان این جهاد کجای دنیای من و دو فرزندم هست؟!
خلاصه کنم؛ ماندهام بین این که مانع فیض و اشتیاق او باشم و یا اینکه پدر فرزندانم و همسرم را نزد خویش نگه دارم؟!
میخواهم مطلبی در این خصوص بنویسید و کمک کنید…
من به دنبال حجت هستم…
حجتی که منطقم بپذیرد…
به او میگویم من لیاقت ندارم همسر شهید باشم و او لبخند میزند
اگر بخواهم رو راست باشم شاید ایمان به این مسیر ندارم، هر چند عناد هم ندارم ولی نمیتوانم خودم را راضی کنم
احساس میکنم مانند هزاران نفری هستم که در مدح مدافعان حرم شبانه روز میگویند و مینویسند ولی قدمی بر نمیدارند…
و الان نمیدانم آیا اصولا باید قدمی بردارند؟!
آیا این موضوع در مأموریت سپاه قدس نیست؟!
هنوز به مفهومی ماورایی و فراتر از مأموریت سازمانی برای این جنگ نرسیدهام…
میدانم فقط پراکندهگویی کردهام…
و این تجلی واقعی درونیام است
سرگردانی و تحیر