درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
دوستان محترم؛
اولا بابت حدیثی که دیروز “سلاله ۹ دی” به دقتی مضاعف انتخاب کرد و در پست ستون یسار گذاشت، از ایشان ممنونیم. همانطور که می بینید حدیث این دوست خوب قطعه ۲۶ در این متن کار شده.
ثانیا؛ از حسین قدیانی بابت متن “دهم؛ علی النقی (ع)” در کنگره امام هادی (ع) در بخش نثر ادبی تقدیر شد. این موفقیت را به همه دوستان محترم قطعه ۲۶ تبریک می گویم.
اشارات خوبی داشت؛
ممنون داداش حسین…
اوایلش را دوست دارم
اواخرش را نه
نائب المهدى “عجل الله فرجه” فرمودند:
… جامعه بشری با پشت سر گذاشتن پیچ بزرگ تاریخی، از سیطره این دیکتاتوری خطرناک رها می شود و این تحول عظیم براساس وعده صادق پروردگار، به آزادی ملتها و حاکمیت ارزشهای معنوی و الهی منجر خواهد شد.
۱۳۹۰/۱۱/۱۰ در اجتماع پرشور جوانان مسلمان و انقلاب
العبد مى گوید: مثل اینکه بعضى از آقایون هنوز اندر پیچ یک کوچه اند…!!
کیهان در ماجراى طلحه و زبیر و حمایت مقطعى و مخالفت امام على (ع) از آنان، پاسخ بعضى ها را به زیبایی داده است.
اما! وطن فروشى بعضى ها ننگى است که با هیچ رنگى پاک نمى شود!
این یعنى بصیرت!
چه طلحه و زبیرها در جبهه حق بمانند، چه نمانند؛
پر شوق و با امید، قله را مى نگریم و اوج را.
البته فاتحان این مسیر سخت، توده هاى مردمند!
و قافله سالار سرافرازشان…
چقدر شیرین بود!
وقت جنگ میگفتند، چه بکشی، چه کشته شوی؛ با خدا که باشی پیروزی!
الان هم همینه. چه رأیمون عاقبت به خیر بشه، چه منحرف بشه؛ بصیرت که داشته باشی پیروزی!
البته ما هنوز براش دعا میکنیم.
اتفاقا من هم تو دلم گفتم عجب حدیثی انتخاب کرده سلاله! ولی چون قبلا از حدیثهاش تشکر کرده بودم دیگه چیزی نگفتم.
تقدیر شدن از آقای قدیانی برامون عادی شده! وقتی کسی ازشون تقدیر نمیکنه به بصیرتش شک میکنیم!
تبریک!
جناب آقای قدیانی! تبریک ما را بابت تقدیر در بخش نثر ادبی در کنگره امام هادی (ع) بپذیرید و امیدواریم که هر روز شاهد موفقیت بیشتری از شما باشیم.
عصر ایران:
دلباختگان دیروز احمدی نژاد، گناهکاران وضعیت امروز
هنوز یادمان نرفته که عده ای در ابتدای فعالیت دولت نهم، شخص احمدی نژاد و دولت او را به مراتب دینی، آسمانی و غیبی گره می زدند تا با مطلق انگاری، راه را بر هر نقد و انتقادی ببندند… بنابر این، حتی اگر بپذیریم که احمدی نژاد تغییر کرده، مقصران این تغییر، همان حامیان افراط گرای دیروز هستند که امروز با گناهکار خواندن احمدی نژاد، در صدد تطهیر خود هستند.
حضرت امام رحمة الله علیه فرمودند: “این نعمت بزرگ الهی(انقلاب اسلامی) را ارزان از دست ندهید.”
جناب مهران
اتفاقا اواخرش خیلی باحال تر از اوایلش بود!
مخصوصا چند خط آخر!
در مکتب امام
اسلام برای ساختن انسان آمده است
اعتنا نکنید به اینکه بعضی از اشخاص می گویند که نباید اینطور تهذیبها بشود؛ و باید آزاد و سرخود هرکس هر جا می خواهد برود. هر معلمی بخواهد جوانها و بچه های ما را هر جور تربیت کند این انحراف است؛ برخلاف تعالیم عالیه اسلام است. اسلام آنقدر که به تهذیب این بچه های ما و جوانهای ما کوشش دارد به هیچ چیز کوشش ندارد. اسلام اصلا برای آدم ساختن آمده است. این مکتبهای انحرافی آدم را از آدمیتش بیرون می کند.
صحیفه نور – ج۱۴ – ص۱۶۹
فقط می تونم بگم ای کاش قدر انقلاب و نظاممون رو بدونیم.
جدا این آقایون نمی بینن که چقدر زبون اصلاح طلب ها دراز شده؟!
کاش تو این چند ماهی که تا انتخابات مونده، یه کمی به خودشون بیان!!!
“تو وقتی مردان پست را به مدیران فاضل برتری میدهی، یعنی حاضری حتی با خاوری مدیر دولت خاتمی کار کنی اما اصولگرایان را یک به یک از گرد خود دور کنی، از دلش اخلاص فردوسی بیرون نمیآید، بلکه اختلاس میلیاردی بیرون میآید.”
همین یک بند کفایت می کند اگر طرفت اهل عبرت گرفتن باشد!
حسین جان دوست داری دوباره قطعه ۲۶ از دست رس خارج بشه البته به طور خودجوش؟!؟!؟
*کجا ایستاده ایم؟*
تا قله فاصلهای نداریم
پای قله، وقت همکاری قواست
فقط چند پیچ کوچک (پیچ بزرگ تاریخ)
باید یاد امروز مصر کنی، بلکه بفهمی کجا ایستاده انقلاب اسلامی؟!
دشمن الان اما نه با یک جمهوری اسلامی، که با “جمهوری اسلامیها” طرف است
؛،،؛…….؛،،؛
قافله ما را امیری است، زیرک…
«سیدعلی» بهتر از همه میداند کجا ایستاده انقلاب اسلامی…
۳۴۷* امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:
مرکبى چموش تر از لجاجت نیست…
(غرر الحکم، ح۱۰۷۳۷)
احسنت برادر عزیز…
هر وقت مطالبت را می خوانم بیشتر و بیشتر دلگرم می شوم.
خدا خیرت بده. توی این دنیای مجازی فقط تو سر آرمان پدران شهید ما وایسادی.
خدا اجرت بده.
خیلی وقته تو مطالبت از عبارت “بابای ماست خامنه ای” کمتر استفاده می کنی. هر موقع اینو میشنوم درد دوری پدر ندیده ام که آرزوی بودنش در کنارم رو دارم، کمتر میشه. البته بعد از ۲۵ سال که بابام شهید شده، هنوز نتونستم آقا رو ببینم.
شما که تهرانی هستید میتونید راحت تر آقا رو ببینید. سلام فرزندان شهدا رو به آقا برسون داداش حسین.
دوستان محترم؛
تا دقایقی دیگر “قطعه ۲۶” به روز می شود…
سلام.
خوب بود؛
ولی ای کاش کمی هم به خود زبان درازهای دوم خرداد می پرداختید.
دکتر، دست کم شش هفت سال، زبانشان را کوتاه کرد؛
که دستش درد نکند، غنیمتی بود.
حالا اگر تغییر کرده، خب ما و شما باید ادامه بدهیم.
برای همه چیز که نباید منتظر دیگران باشیم!
آقای قدیانی؛
جاهایی که زیاد موافقتون نیستم ترجیح میدم سکوت کنم…
ولی دوستان متن نامه رییس قوه قضاییه به دکتر رو اگر نخوندین، حتما بخونید…
خدا عاقبت ما رو با این مسئولان ختم به خیر کنه… انشالله…
ساعت ها می شود در باب حدیث حضرت امیر صحبت کرد در عین حالی که هیچ نیازی به توضیح نیست.
۱- آیا ق.ق زمان دوی خرداد پوز شهردار وقت تهران رو زد تا ثابت کنه که چرا بی خود نذاشتی ناطق بجای خاتمی رئیس جمهور بشه؟ یا صرفا اجرای عدالت بودش؟
۲- رئیس ق.ق فعلی ما صرفا برای ذاکره تاریخ پاسخ رئیس جمهور را داد یا برای دفاع از علمکرد خویش که در سفر احمدی نژاد به نیویورک از نزدیکان او را دستگیر میکنند؟
۳- کلا روش احمدی نژاد رو که از گذشته ده ساله اش به این طرف میبینیم کدام یک بر آن یکی می چربد: زدن پوز مخالف و رقیب (حال این رقیب نظام سلطه باشد یا رقیب انتخاباتی یا رئیس قوه ای دیگر) یا خدمت صادقانه و مخلصانه برای انقلاب و ملت و رهبر؟؟
با شماره ۳ ى یک استقلالی خیلی خیلی قدیمی تقریبا موافقم.
احمدینژاد در زمینهی حالگیری از مخالفش(هر کی که باشه) خیلی علاقه و استعداد داره!
سلام؛
آنقدر محکم و استوار و همه جانبه مینوسین که به راحتی نشه تو کارتون نه آورد…
ولی خداییش میشه چند تا از اون حرف ها داریم برای کسایی که گفتن: دیدین گفتیم را به منم بگین…
اینجا هم ننوشتین به ایمیلم بفرستین. خواهش می کنم!
نیاز؛
به سئوال شما خیلی ها پاسخ داده اند. در همین “قطعه ۲۶” همین الان در متن کناری، یعنی “بصیرت ابلیس؟!” اشاره هایی شده که شاید به دردتان بخورد. علاوه بر این کافی است کلیدواژه هایی مثل “دیدید گفتیم” را در قسمت تفحص، انتهای ستون سمت چپ وبلاگ جست و جو کنید تا به متن های دیگری برسید. در این باره از مدت ها قبل، مطالب زیادی از حسین قدیانی در دسترس هست…
بد گیج می زنید همتون
خودتونم نمی دونید کی به کیه و چی به چیه!!!
تازه دارم می فهمم چرا خیلی ها می گن حزب الله تندروه!!……………….
آقای سیداحمد! از راهنمایی تون ممنون.
ولی حیف که آدمی ناگزیر از انتخاب…
******
راستی آقای قدیانی! دیروز متنی از کتاب “نه ده” را میخواندم همان که تویش گفته بودید خامنه ای از خمینی یک آه بیشتر دارد… همان که درباره موسسه تنظیم نشر آثار امام نوشته بودید…
کاری به مواضع سیاسی موسسه ندارم ولی فکر نمیکنید خیلی ها بگویند خامنه ای هم هرچه بگوید در دل ما ثبت میشود و… چه نیازی به دفتر تنظیم و نشر آثار؟؟؟؟
همان حرف هایی که برای حرف های امام زده بودید که مثلا موسسه را بکوبید؟؟؟!!!!
این چند متنی که امشب خوندم نشون میده واقعا دوست داری احمدی نزاد به آغوش ملت و رهبری برگرده، چون کلی حرف توش خوابیده بود همراه با امید به بهتر شدن اوضاع. هنوز هم دیر نشده ما همه همین را دوست داریم باید بجنبه!
حالا که حرف از بزرگان شد یاد آیت الله مصباح افتادم. بصیرت ایشان واقعا مثال زدنیه!
خطر جریان انحرافی واقعا احساس میشه. این را هم بگم که بادمجان بم آفت نداره! نه ما ترسوییم نه ایشان ما را ترسوندن، “المومن کیس”