تقدیم به روح مطهر سردار مظلوم و غریب؛ احمد پاریاب
روزنامه وطن امروز/ ۲۶ اسفند ۱۳۹۱
در حیرتم از این موج آخرین… قشنگ گرفت احمد پاریاب را. گرفت و برد! فرمانده گردان شهادت لشکر ۲۷ باید هم چنین روزهایی می رفت…
– روزهای سر و کله زدن ما، به خاطر بی خودترین جبهه های سیاسی… روزهای «جبهه گیری» در عوض «جبهه بینی»… از مدعیان دروغین عمار بگیر تا آقازاده های راستین زبیر… روزهای متلک… بدبوترین اختلاف ها، اما تعدد ائتلاف ها… روزهای تنگی نفس… روزهای پرتاب مُهر کنار محراب وحدت… روزهای محزون بودن دل «آقا»… «پایداری» یعنی احمد پاریاب… و «چند + چند» یعنی «حاج همت و عباس کریمی و متوسلیان و باقری + طهرانی مقدم و احمدی روشن و غلام کبیری و پاریاب»…
– هم همت و هم عباس کریمی، عجیب احمد پاریاب را دوست می داشتند. قصه این عاشقی معروف بود. بابت این عشق، خیلی ها حسادت می کردند به قهرمان قصه ما. بی گمان سردار خیبر، احمد پاریاب ها را عرشی و زلال و آسمانی دیده بود که می گفت: «بسیجی! من حاضرم در پوتین تو آب بخورم». الان را نگاه نکنید که این حرف، غیر بهداشتی به نظر می رسد! ماجرا این است؛ ما همه کلاس مان بالا رفته! و دیگر حرف های غیر بهداشتی نمی زنیم! ما حاضریم از پیاله منیت، شراب اختلاف سربکشیم، اما از پوتین احمد پاریاب آب نخوریم! گفتم همت، یادم آمد؛ سردار سر جدای طلائیه، هر جا لازم به خط شکنی بود و نیروی تخس و نترس و شجاع می خواست، فورا احمد پاریاب را صدا می زد… گفتم عباس کریمی، یادم آمد؛ یک روز وسط هفته، در بهشت زهرا (س) احمد پاریاب نشسته بود گوشه سنگ مزار حاج عباس… و داشت اشک می ریخت… ناگهان زد توی سرش و گفت: خاک بر سر من جامانده شیمیایی که از فرمانده به این نازنینی نمی توانم شهادتم را بگیرم! گفتم: حاج احمد! کپسول تان کجاست؟! گفت: کپسول نگو، بگو کوله پشتی! گفتم: کوله پشتی تان کجاست؟! گفت: «فقط اینجاست که راحت نفس می کشم… فقط اینجاست که سینه ام خس خس نمی کند… چشم دیدنش را نداری؟!…». گفتم همت و عباس کریمی، یادم آمد؛ احمد پاریاب، عجیب سرداران خیبر و بدر را دوست می داشت… دیوانه شان بود! پز می داد و می گفت: «از همه بیشتر، همت، پیشانی مرا بوس کرده، اما عاقبت او فرمانده من بود. شاید بی ادبی بود من هم پیشانی اش را ببوسم. این پیشانی بوسی را گذاشتم برای شهادتش، ولی طلائیه، همین که پتو را کنار زدم، دیدم همت هست و سری در کار نیست! گریه امانم را برید…». باید هم چنین روزهایی می رفت. آن روزی که از ما جدا شد، یعنی ۴ روز پیش، دقیقا مابین سالگرد شهادت همت و عباس کریمی بود. مابین سالگرد خیبر و بدر! باید هم چنین روزهایی می رفت…
– ممکن نبود با احمد پاریاب سخن از جبهه و جنگ بگویی، حرفی از والفجر مقدماتی نزند. به قول حاج سعید قاسمی؛ «سوزن احمد در رمل های فکه گیر کرده بود…». هر از چندی من باب درد دل می گفت: «والفجر مقدماتی اگر از فلان راه می رفتیم و از بهمان راه نمی رفتیم، شاید بچه ها به آن وضع غریبانه و با آن لب تشنه در کانال های فکه به شهادت نمی رسیدند». دغدغه لو رفتن والفجر مقدماتی ولش نمی کرد. روی جان بچه های مردم حساس بود. می گفت: «کاش در فکه بیشتر مراقبت می کردیم تا کمتر شرمنده روی مادران شهدا باشیم». از این حرف ها که می زد، چشمانش بارانی می شد حسابی. مثل بچه ها گریه می کرد. راحت گریه می کرد. ساده گریه می کرد. زیاد گریه می کرد. اشکی بود. می گفت: «شهدا که به حق شان رسیدند، اما سهل انگاری در عملیات والفجر مقدماتی هنوز که هنوز است روی مخم رژه می رود و هرگز رهایم نمی کند»، چرا که با خبر بود از واقعه کانال کمیل و حنظله. با خبر بود از آن نامه معروف؛ «اینک همه تشنه اند… جز شهدا…». عجیب غیرتی بود. تعصب داشت روی خون جگرگوشه های مردم… اما باید هم چنین روزهایی می رفت! این درست که از سالگرد والفجر مقدماتی حدودا ۴۰ روز می گذرد، لیکن واقعه کانال های فکه و قصه محاصره و شهادت غریبانه شماری از رزمندگان ما، درست در چنین روزهایی از سال حادث شد. باید هم چنین روزهایی می رفت… سالگرد همان محاصره ای که حرصش را داشت. سالگرد تتمه عملیات فکه، سالگرد شهادت غریب ترین شهدای دفاع مقدس، سالگرد قمقمه های بی آب، تن های زخمی، لب های تشنه، بچه های محصور… خوشا به سعادتش! سالگرد کمیل، کانال زد به بهشت… و در ایام حصر، آزاد شد از قفس… با آن همه دغدغه فکه، هی «فکه، فکه، فکه»… باید هم چنین روزهایی می رفت! نشد حرف فکه به میان بیاید، موجی نشود، گریه نکند، داد نزند، سرفه نکند.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
من روادارانه تیتر زدم و الا باید می نوشتم؛ «از مای اشقیایی تا شهید عشقیایی»…
جناب رئیس بنیاد! مگر ما چند تا احمد پاریاب داشتیم که حتی یک پرستار هم نداشت؟!… که تنها بود؟!… که حتی لحظه شهادتش هم تنها بود؟!… که ۴ روز بعد از شهادتش باید پی به شهادتش ببریم؟!…
آهای عزیزانی که مشخص می کنید کدام مسئول باید چند تا محافظ داشته باشد! باورم هست آنکه بیشتر محافظ می خواست، احمد پاریاب بود، که هم اعصاب و روان بود، هم شیمیایی، هم فرمانده جنگ، هم جانباز، هم سالار، هم مسئول، هم ولایی…، نه این عمارنماهای مجلس نشین که از انقلابی گری، فقط حرف زدنش را بلدند و مشتی ادا و اطوار!
آهای رسانه ملی! چند تا جانباز شیمیایی باید شهید شوند که برای یک بار، استثنائا، اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، این همه خبر آبکی را ول کند و «خبر شهادت احمد پاریاب» را «خبر یک» کند؟! این شهید عشقیایی، یعنی اندازه اعلام برنامه های پفکی ایام نوروز هم ارزش ندارد؟! آیا از دار و دسته خودتان هم کسی بمیرد، اینقدر سرد از کنارش عبور می کنید؟! احمد پاریاب، پیشکسوت جبهه و جنگ بود؛ دقیقا شما و امثال شما، او را در پیچ و خم زندگی تنها رها کردید که ۴ روز بعد از شهادتش باید پی به شهادتش ببریم. وای بر شما، وای بر ما! «دیروز، امروز، فردا»ی ما مدیون احمد پاریاب است، نه سیاست! لطفا کمی سر دوربین تان را بچرخانید طرف کپسول خاموش حاج احمد. به نشاط عمومی ضرر نمی رساند!
آهای عمارتر از عمار شده ها! بس است این همه پایداری روی جبهه های سیاسی. مُهرتان را زدید و قلب «آقا» را به درد آوردید، اما فراموش کردید مِهرتان نسبت به پاریاب ها را. شما محافظ نمی خواهید. آنکه محافظ می خواست، محافظ نداشت؛ لحظه شهادت، هیچ کس را نداشت… و ۴ روز در خانه تنها بود؛ احدی نمی دانست شهید شده! دیدند خبری ازش نیست و…
نه، نه! پیکر جانباز شیمیایی دیروز و شهید عشقیایی امروز، هرگز بوی تعفن نمی دهد. بوی تعفنی اگر هست -که هست!- بوی تعفن سیاست بازی شماست. بوی تعفن قدرت دوستی شماست. بوی تعفن جبهه بندی های شماست. بوی تعفن اختلافات شماست. بوی تعفن خود شماست. بوی تعفن من و ماست. بوی تعفن اشقیاست…
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
حاج احمد پاریاب! این همه بی معرفتی را بر ما ببخش… سینه تو کم خس خس داشت، ما هم آلوده تر می کردیم فضا را.
بندی که از محافظ نداشتن تو نوشتم، یادم آمد ایامی که خودت محافظ بودی! محافظ همین آقای هاشمی! محافظ آیت الله …! محافظ این، محافظ آن! روزی اما گفتی؛ «دیگر نمی خواهم محافظ این جماعت باشم. من پاسدار حفاظت، شده ام که مثلا از آدم های به درد بخور برای انقلاب محافظت کنم، ولی اینها اصلا به درد انقلاب نمی خورند!! بیشتر به فکر خودشان اند، تا انقلاب!! واقعا چه حفاظتی؟!» گفتی؛ «بیشتر دوست دارم محافظ بچه بسیجی های کف خیابان باشم، تا این حضرات!!»
و فتنه ۸۸ با اینکه کپسول، دیگر کوله پشتی ات شده بود و عضوی جدا نشدنی از بدنت، می آمدی کف خیابان… خیابان انقلاب… و با خسی خسی ترین سینه ممکن، همین که به تقاطع فلسطین می رسیدی، به «آقا» سلام می دادی… آنقدر بلند که حضرت سیدعلی بشنود صدایت را… و فریاد می زدی؛ «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند».
حاج احمد پاریاب! یادت هست می گفتی؛ «هر جا لازم شد، کپسول مرا ببرید و بر سر آشوبگران بکوبید؟!» یادت هست می گفتی؛ «جان من ناقص است… جان انقلاب را دریابید؟!» یادت هست همیشه از حاج سعید قاسمی می خواستی اعزامت کند لبنانی، فلسطینی، عراقی، جایی تا زودتر به همت و عباس کریمی دست بدهی؟! یادت هست می گفتی؛ «دیگر دارد دیر می شود… دوست دارم زودتر از شر من رها شوید؟!» یادت هست موجی شدن هایت را؟! بی اعصاب شدن هایت را؟! داغان شدن هایت را؟! کلی شلوغ می کردی و بعد که آرام می گرفتی، می گفتی؛ «مرا حلال کنید… من ترکی از تبار مهدی و حمید باکری ام… سادگی کردم؛ قایق عاشورا سوارم نکرد… جا ماندم! از کاروان جا ماندم».
یادت هست بعد از یکشنبه کذایی، در آخرین گفتگویت با حاج سعید، کلی گریه کردی و گفتی؛ «چه می خواهند اینها از جان انقلاب؟!… خدا لعنت شان کند که رسما دارند آبروی کربلای ۵ و کانال کمیل را می برند؟!…».
حاج احمد پاریاب! خوب زمانی پر کشیدی… عاشق ائتلاف تو هستم که در بهترین زمان ممکن به حاج همت و عباس کریمی پیوستی. به این می گویند؛ «ائتلاف شهادت». دیگر لازم نیست به این فکر کنی که انتخابات به چه کسی باید رای بدهی! رای تو جان تو بود… اما نه به این و آن، که به خدای شهیدان…
حاج احمد پاریاب! پرستوها باید کوچ بهاری را از تو بیاموزند… تا قرارگاه اردیبهشتی همت و کریمی، چه کوچه قشنگی باز کردی… و دیگر لازم نیست با صدای ترقه های چهارشنبه سوری، موجی شوی و خیال کنی مرحله دوم «الی بیت المقدس» است! نوشتم چهارشنبه سوری؛ موج تو از من، اوج من از تو!
شهید عشقیایی! دوران کپسول به دوشی تمام شد. شهادتت مبارک! بهشت، کنار همت و کریمی، حتما از خانه نیم بند ۶۰ متری ات در بلوار ابوذر، بزرگ تر است. دیگر لازم نیست به خاطر چند قلم دارو، منت کارمندان بنیاد را بکشی. دیگر لازم نیست از حسینیه قتلگاه تا قرچک ورامین، کوله به پشتت باشد. کوله بهشت را عشق است… سفر فرهنگی به این می گویند! تابوتی که بوسیدنی است، تابوت توست. تابوت شهید عشقیایی است. ما تو را مومیایی نمی کنیم؛ بلکه به همت و کریمی می سپاریم. به اهلش… به برادران دستواره… به حاج حسین خرازی…
جانباز جان باز! اینجایی که ماییم، هیچ مدال درجه یکی، هم شان شانه هایت نبود. کوتاهی از ما نبود؛ از روزگار بود! دست رئیس محترم قوه خراب می کرد منزلت تو را. کلاس تو بالاتر است. نه عجب که اینها باید با هم ور بروند و ما با اینها… تو اما همان بهتر که در اوج آسمان، مدال درجه یک فرهنگ را از سردار سر جدای جنگ بگیری… به پاس عمری ایستادگی پای فرهنگ ایثار. تو با همت، ما با یک مشت بی همت… حق داری اگر به ریش مان بخندی!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
حاج احمد پاریاب! حق داری اگر جواب مان را ندهی… کلاس بگذار برای مان! بگو؛ وقت ندارم، با همت و باکری ها، با کریمی و زین الدین جلسه دارم… بگو؛ یادتان می آید یادگاری همت بودم، اما هنگام عزلت نشینی در آسایشگاه ثارالله، احمد پاریاب یادتان رفت؟! بگو؛ در کف خیابان انقلاب با یک کوله پشتی مزاحم، محافظ تان بودم، اما هنگام شهادت در کنج خانه، احمد پاریاب یادتان رفت!؟ بگو؛ آهای حضرات کشوری و آقایان لشکری! کاش امروز هم هنگام تشییع پیکرم جلسه داشته باشید!!
دهه ما گذشته مربی! تو خوش باش با شهدا…
ما امروز در بلوار ابوذر، یک عمار واقعی، بلکه مقداد و سلمان را تشییع می کنیم… تو را! محافظ مان را که محافظ نداشت! امروز رسما از تعداد جانبازان جنگ، یکی به نفع عدد شهدا کم می شود…
وای بر ما بی معرفت ها! فردا نوبت کدام احمد پاریاب است؟!
۹ متن آخر صفحه «۰۶ : ۲۰» وبلاگ «قطعه ۲۶»
{گفت و گو با حجت الاسلام رحیمیان… وطن امروز}
{چپ راست، تند و تیز علیه آقای چیز… کیهان}
{سر کدام تقاطع، محل قرار؟!… وطن امروز}
{تقدیم به دکتر حسن حبیبی… وطن امروز}
{سلام از شماست رسول خدا… جوان}
{از هنگ ربیع تا آهنگ حاج صادق… وطن امروز}
{سابقه سرگشاده… وطن امروز}
{زلال، مثل طالقانی… وطن امروز}
{منبر؛ چه تیتر قشنگی… وطن امروز}
بسم الشهید…
“شهید احمد پاریاب”
http://www.farhangnews.ir/content/28279
۲+۱ یعنی چی؟
مگه ریاست جمهوری مشارکتیه؟
داداش حسین؛
لطفا ادامه نده! که شرمساریم. هم از طرف خود، هم از جانب مسئولین. چه لشکری، چه کشوری…
از مدعیان دروغین عمار بگیر تا آقازاده های راستین زبیر…
.
«بسیجی! من حاضرم در پوتین تو آب بخورم». الان را نگاه نکنید که این حرف، غیر بهداشتی به نظر می رسد! ماجرا این است؛ ما همه کلاس مان بالا رفته! و دیگر حرف های غیر بهداشتی نمی زنیم!
.
باید هم چنین روزهایی می رفت…
نفسم بند اومده این روزها.
توی قم هی اس ام اس پشت اس ام اس استقبال از رئیس مجلس محبوب و مردمی! فقط یه دونه پیام اومد برای تشییع شهید پاریاب!
چه روزهای خسته کننده ای!
“روزهای تنگی نفس، سرشار از قفس…”
همه درگیر جنگیدن برای غرق شدن بیشتر در دنیا!
خوش به حالت حاج احمد…
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
حاج احمد شهادتت مبارک! خوش به سعادتت! نفس تنگی این دنیا مال ما، تنفس هوای بهشتی گوارای وجودت…!
به به!
شهید پاریاب و شهید همت و شهیدحاج عباس کریمی و شهدای خیبر…
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
می گفت: یه روزی حاج همت بهم گفت؛ پاریاب! اگر برای خاک می جنگی یه روزی خودت هم خاک میشی؛ اگر برای آب می جنگی این قدر بارون میاد که تو یه قطره حساب می شی؛ پاریاب برای اسلام ناب محمدی بجنگ که ماندگار خواهد شد.
فردا پیکر سردارشهید”احمد پاریاب”تشییع میشود
……………………………..
همرزم شهید احمد پاریاب در گفتوگو با فارس
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911223000312
آر پی جی زدن را از تلویزیون یاد گرفتم!
http://parset.com/News/1487009.htm
“آهای جناب ضرغامی!
لطفا کمی سر دوربین تان را بچرخانید طرف کپسول خاموش حاج احمد. به نشاط عمومی ضرر نمی رساند!”
احسنت داداش حسین عزیز…
راحت شد به خدا. عند ربهم یرزقون. خوش بحالش…
شهدا “امامزادگان عشقند” که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.
گفت: سخت است ماندن! سخت…
گفتم: باید بمانی تا ببینند و نگویند ما را حجتی نبود!
گفت: سخت است٬ طاقت ندارم ماندن را…
گفتم: بهره شما شهادت هر روزه بوده است. اعتراض داری؟
گفت: می مانم تا روز وصالم…
فرمانده! التیام دردهایت مبارک.
____________________________________
راستی!
نمی دونم ماه اسفند، ماه مجنون شده ی لیلی هاست یا ماه لیلی شده ی مجنون ها؟!!!
هر چند شرمندگى ما، ارزشى ندارد ولى تنها حرفى که مى توان زد همین است:
“شهداء، جانبازان، شرمنده ایم”.
“ما تو را مومیایی نمی کنیم؛ بلکه به همت و کریمی می سپاریم. به اهلش… به برادران دستواره… به حاج حسین خرازی…”
“جانباز جان باز! اینجایی که ماییم، هیچ مدال درجه یکی، هم شان شانه هایت نبود. کوتاهی از ما نبود؛ از روزگار بود! دست رئیس محترم قوه خراب می کرد منزلت تو را.”
“امروز رسما از تعداد جانبازان جنگ، یکی به نفع عدد شهدا کم می شود…”
خوش به حال جبهه شهدا… بیچاره جبهه های کذاییِ ما…
زیاد “آه” داشت جملات این متن… آه…
انگل (گفت و شنود)
گفت: یک هفته نامه آمریکایی از گروه های اپوزیسیون با عنوان «انگل های بی خاصیت و بیماری زا» یاد کرده است.
گفتم: حرف حساب زده.
گفت: نوشته است؛ آنها از پول مالیات دهندگان آمریکایی و اروپایی ارتزاق می کنند ولی تاکنون در عرصه مقابله با حکومت دینی ایران هیچ دستاوردی نداشته اند.
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: نوشته است اپوزیسیون ایران مرده است و حمایت دولتمردان آمریکا و اروپا از آنها تعجب آور است.
گفتم: یارو کنار ساحل نشسته و پشت سر هم می گفت؛ آفرین! دمت گرم! ای ول!… پرسیدند داری چه کسی را تشویق می کنی؟ گفت؛ رفیقم را تشویق می کنم، یک ساعته رفته زیر آب نفس بگیره هنوز بیرون نیومده! ای ول به این نفس!
حاج احمد پاریاب!
دیگر لازم نیست به این فکر کنی که انتخابات به چه کسی باید رای بدهی! رای تو جان تو بود… اما نه به این و آن، که به شهیدان…
خدا قوت آقای قدیانی.
عالی بود.
“و فتنه ۸۸ با اینکه کپسول، دیگر کوله پشتی ات شده بود و عضوی جدا نشدنی از بدنت، می آمدی کف خیابان… خیابان انقلاب…”
برکت وجود حاج احمد ها نبود، جمع نمی شد آن فتنه هزار تو!
آن روزها دیدنشان در خیابان، قوت قلب بسیجی ها بود.
یکی یکی دارند می روند…
یادت هست می گفتی؛ «دیگر دارد دیر می شود… دوست دارم زودتر از شر من رها شوید؟!»
این جمله آشناییه. از همه جانبازهایی با شرایط احمد پاریاب، این جمله ها شنیده میشه.
اما می خوام گستاخی کنم و بگم خیلی بی معرفتن.
همه شون دیر یا زود میرن. اما ما چی؟ لذت بودن با همت و عباس کریمی، حاج بصیر و طوسی، بی تاب و بی قرارشون کرده.
انگار نه انگار که ما هم آدمیم!!
کامنت حامد تو پست “ما و عمار” رو که خوندم، به اهل خونه گفتم نذارید این مطلبو پدر بخونه آخه می دونم عاقبتش چیه…
جملاتتون رو قلب آدم اثر می ذاره!!
واقعا واقعا واقعا ممنونیم به خاطر این متن!
واقعا چقدر مظلوم اند این جانبازان شهید…
الان رفتم کیهان را ببینم که آیا در صفحه یک خود، اشاره ای به شهادت احمد پاریاب کرده یا نه، دیدم نه!
اینجور مواقع بیشتر قدر قطعه ۲۶ را می دانم…
باز هم از شهدا بنویس… بنویس که سالاری داداش حسین…
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشر گردید.
http://www.ammarname.ir/link/19750
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید.
موفق و پیروز باشید.
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
باورم نمی شد که یکی در این دنیای مجازی
اینقدر زیبا برای حاج احمد قلم بزند… اجر بخرد… الحق که فرزند شهیدی…
کوچه ی پایین خونه ی حاج احمدایم… امروز توی خونه وقتی می خواستم برم تشییع، حالت تهوع گرفته بودم از اینکه الآن اجباراً باید یعضی از “نامردهای ریش دار” یا “نون به نرخ روز خورهای بی معرفت” که اینجا جمع شده اند را دقیقاً سر همان کوچه ای که هیچکس تحویلش نمی گرفت ببینم… از فلان مداح معروف تا فلان مسئول پول پول تا فلان سردار سرمایه دار تا بنر بازی ها… و تویوتاها و… دوربین دیجیتال ها و… چقدر حال بهم زن بودند… والله که به سینه آدم از «تعفن نفس های جمع شده در سر کوچه» تهوعی سرد دست می داد که دوست نداشت نزدیک این جماعت شود… اما اطراف کوچه، چقدر ساده و بهاری بودن چشمان مادرانی که از لای درب نیمه باز خانه ها حسودانه؛ با غبطه ی تمام به تابوت حاج احمد، خیره خیره با مایه ای از “تنهایی و خوشبحالش” طراوت بارانی گرفته بودند… آهای همساده ی ژولیده ی محل! آهای یل همت… همساده ی بی صدای محل! آهای سیمرغ «تنهای تنهای تنها»! آهای خنده های دلربا!
آهای همساده ی ساده! چقدر بی سر و صدا دست به سرمان کردی آن ته شهر…
قرچک شد محل شهادتت تا قِـر چـِک های آقایون و بعضی از رفقای قدیمی ات
غزل خوانی کند چرک های ریه هایت را…
«راحت شدی»
دقیقاً اولین جمله ای بود که وقتی بچه ها زنگ زدند گفتند حاج احمد شهید شد؛ ناخودآگاه بر زبان آوردم… حالا که راحت شدی، صدا و سیمایمان با خیال راحت خبرکی در اندرونی اخبار ساعت ۱۴ امروز برایت پخش کرد… برو صفا کن که در این گرونی ثانیه های آنتن زنده ی شبکه ۱ چند ثانیه مفت و مجانی تو را، زن و بچه ات را، تابوتت را نمایش سراسری دادند… از امروز به بعد چهره شدی… راستی حاج احمد! اونقدر هی به بچه های هیئت می گفتی هوای پسرمو داشته باشید که اخبار سر به هوایمان اصلاً هوای پسرت را اندازه ی یک تصویر هم نداشت!
جگر سوزان مان بودی… جگر سوزان هم رفتی…
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/12/24/13911224124454797_PhotoL.jpg
ـ ـ ــمحافظ ِبیـ ـمحافظـ ـ ـ
#
«دیروز، امروز، فردا»ی ما مدیون احمد پاریاب است، نه سیاست!
لطفا کمی سر دوربین تان را بچرخانید طرف کپسول خاموش حاج احمد.
به نشاط عمومی ضرر نمی رساند!
#
حاج احمد پاریاب!
پرستوها باید کوچ بهاری را از تو بیاموزند…
تا قرارگاه اردیبهشتی همت و کریمی، چه کوچه قشنگی باز کردی…
#
جانباز جان باز!
اینجایی که ماییم، هیچ مدال درجه یکی، هم شان شانه هایت نبود.
کوتاهی از ما نبود؛ از روزگار بود! دست رئیس محترم قوه خراب می کرد منزلت تو را.
کلاس تو بالاتر است. نه عجب که اینها باید با هم ور بروند و ما با اینها…
تو اما همان بهتر که در اوج آسمان، مدال درجه یک فرهنگ را
از سردار سر جدای جنگ بگیری… به پاس عمری ایستادگی پای فرهنگ ایثار.
تو با همت، ما با یک مشت بی همت… حق داری اگر به ریش مان بخندی!
بسم رب الشهدا
فرمانده بی نشان!
شهادتت مبارک.
بدا به حال من که حتی اسمشونو نشنیده بودم. دلمون خوشه عاشق شهداییم و رهرو راهشون.
شهدا مثل همیشه شرمنده ایم.
شادی شهدا و امام شهدا صلوات.
آقای قدیانی متن عالی بود. خدا قوت. الهی در رکاب امام زمان شهید بشوید.
حدود ۱۵ ساعت است که بغض گلویم را میفشارد. گریه امانم نمی دهد. هر وقت از شهدا مینویسی فضا عطر شهدا را میگیرد. خصوصاً این مظلومان، مظلومیت بیش از این که آدم در فضای بهشتی جبهه پرواز نکند و در این فضا… آه چه بیچاره هستم من.
هدیه برای سال نو، سالی با شروعی آسمانی ایام فاطمیه به اهالی قطعه:
یا مادر سادات …
http://eydad.com/podcasts/Mohaddasat.mp3
«از مای اشقیایی تا شهید عشقیایی»…
هم همت و هم عباس کریمی، عجیب احمد پاریاب را دوست می داشتند.
بسیجی! من حاضرم در پوتین تو آب بخورم.
احمد پاریاب، عجیب سرداران خیبر و بدر را دوست می داشت…
دیوانه شان بود!
گفت: «فقط اینجاست که راحت نفس می کشم… فقط اینجاست که سینه ام خس خس نمی کند…»
*بسی گفتیم و گفتند از شهیدان؛ شهیدان را شهیدان می شناسند…*
چرا خبرگزاری ها نوشته اند سه شنبه شب به شهادت رسیده؟!
“و ۴ روز در خانه تنها بود؛ احدی نمی دانست شهید شده! دیدند خبری ازش نیست و…”
واقعا اینگونه بوده؟! خاک بر سر ما!!
“حاج احمد پاریاب! حق داری اگر جواب مان را ندهی… کلاس بگذار برای مان! بگو؛ وقت ندارم، با همت و باکری ها، با کریمی و زین الدین جلسه دارم…”
“دهه ما گذشته مربی! تو خوش باش با شهدا…”
فرمانده! حلال مان کن…
دعا گوی همه ی شما عزیزان در جبهه های جنوب…
خدا ما رو بیامرزه…
سلام خدمت همه عزیزان فعال قطعه ۲۶ مخصوصا صاحبخانه؛
“و اما همان بهتر که در اوج آسمان، مدال درجه یک فرهنگ را از سردار سر جدای جنگ بگیری… به پاس عمری ایستادگی پای فرهنگ ایثار. تو با همت، ما با یک مشت بی همت… حق داری اگر به ریش مان بخندی! ”
عالی بود!
ای ۱۳۰ شهید! خوش آمدید…
http://vista.ir/news/7546236/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D9%84-130-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3
تشییع و به خاکسپاری پیکر سردار شهید احمد پاریاب…
http://www.farhangnews.ir/content/28467
همه رفتند… تنها مانده ایم ما…
خدایا…
چه کنیم با اشقیا که عشقیا همه در حال رفتنند…
خدا عاقبتمان را به خیر کند!
تا نفس داشت دلخوشی ها را
با سیاست حرام او کردند
حق آب و گلش ولی محفوظ
کوچه ای را به نام او کردند…
آه ای شهید بی نشان… ای زائرت هفت آسمان…
دست منو دامان تو…
http://uploadtak.com/images/w1869_motiei02.mp3
۴۳۲* امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:
مرگ نیکان مایه راحت جان آنهاست…
(بحار الانوار، ۸۲/۱۸۱/۲۸)
استقبال از جناب رئیس مجلس…
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/12/24/13911224144431657_PhotoL.jpg
شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای حقیقت پایداری کرد و جان داد.
شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل میکند، بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست مییازد.
{قسمتی از وصیتنامه شهید عباس کریمی}
بسم ربّ الشّهداء
شادی ارواح مطهر شهدا و روح مادر تازه درگذشته ی شهید احمد فروزنده، الفاتحه مع صلوات.
سید شهیدان اهل قلم:
“هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…”
سلام؛
من و شرمندگی……
بهاری! (گفت و شنود)
گفت: روزنامه ایران، ارگان بادآورده «حلقه انحرافی» نوشته است منظور از «بهار» امام زمان (عج) است و «زنده باد بهار» یعنی زنده باد حضرت صاحب الزمان(عج)؟!
گفتم: اگر اینطور است پس چرا به رئیس حلقه انحرافی می گویند «بهاری بهاری بهاری»! یعنی او- نستجیربالله- امام زمان است؟!
گفت: شاید منظورشان این است که او نایب حضرت است آنهم نایب سه قبضه! و هرکس بخواهد تابع امام عصر- ارواحنا له الفداء- باشد باید به رئیس حلقه انحرافی متوسل شود!
گفتم: امام زمان(عج) برای گسترش اسلام در جهان ظهور می فرمایند ولی مشایی معتقد است که دوران اسلامگرایی تمام شده همانطور که دوران اسب سواری تمام شده است!
گفت: پس این لاطائلات و چرت و پرت ها چیست که پادوهای حلقه انحرافی می نویسند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! بالاخره باید یک پرت و پلایی بگویند که خودشان پرت و پلا نشوند!… یارو را به جرم اینکه ادعای خدایی می کرد، زندانی کرده بودند. رئیس زندان از او پرسید؛ تو اگر خدایی، پس چرا در زندان هستی؟! و یارو گفت؛ خب! برای این که خدا همه جا هست!
سلام
——————–
کلیپ صوتی قله های سعادت
http://enfetar.ir/?p=16255
پوستر شهید جلال کاوند
http://enfetar.ir/?p=16288
گزارش تصویری/ پنج شنبه آخر سال
http://enfetar.ir/?p=16322
خوشحال می شویم به ما سری بزنید…
http://www.enfetar.ir
آنانکه در زمین گمنامند، در آسمان ها مشهورند. . .
یاد امام و شهدا دل و می بره کرببلا…………………
سر را می اندازیم پایین از خجالت کاری که نباید…
و محروم شدیم از آن که باید…
.
.
.
گویا فعلی ندارند این جملات، و پایانی هم…
.
.
.
پس… فقط سکوت…
طرف تو انتخابات مجلس، از هم شهرهای خودش نتونست رای بگیره؛ الان برای ریاست جمهوری اعلام کاندیداتوری کرده!
چه حسی دارن از اینکه باید میلیاردی هزینه کنن در حالی که مطمئن هستن رای نمیارن؟
دلشون میاد؟!
البته پول باد آورده است و…
شهادت، هنر مردان خداست.
رئیس ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر شهرستان قرچک، پیرامون پیامک های رد و بدل شده بین او و شهید پاریاب اظهار داشت: بارها پیامک هایی با مضمون “از خودم خجالت می کشم که شهید نشدم” و “دعا کنید زودتر شهید بشوم” برای من ارسال می کرد، تمامی درد دل هایش را می گفت و سینه ای پر درد داشت.
وی افزود: طبق شواهد، آخرین پیامکی که از گوشی شهید در لحظات قبل از شهادتش ارسال شده به بنده بوده و متن آن به این شرح است: “بابت همه زحمت هایی که به شما و مردم قرچک دادم عذر می خواهم!”
سلام؛
(شاید بی ربط)
مدتی به اینترنت دسترسی نداشتم، آنقدر هوس قطعه و بصیرت کرده بودم که نگو و نپرس!
پریشب خواب دیدم در تشییع شهدا هستم و های های گریه می کنم، جایتان خالی، خیلی چسبید!
داداش حسین؛
آخر نگفتید مرا حلال کرده اید یا نه، لااقل به خاطر فاتحه ناقابلی که از دور برای پدرتان فرستادم.
همیشه مدیون نوشته هایتان که مرا از خواب بیدار کرد، هستم.
قلمتان پایدار و التماس دعا
اللهم ارزقنا شهادتا فی سبیلک…
سلام آقای قدیانی…
میلاد حضرت زینب (س) بر اهالی قطعه مقدس ۲۶ مبارک باد…
(نکته جالب اینکه در سال ۹۱، دو بار جشن میلاد عمه سادات را داشتیم!)
http://uploadtak.com/images/z6854_karimize91010.mp3
سلام؛
خبر شهادتشون رو دو شب پیش یکی از راویان تو پادگان شهید رستم پور به ما گفت… نمی شناختمشون اما راوی از ایشون گفتن و از غربتشون… حیفه که ما این افراد را بعد از نبودنشون یاد کنیم…
«وقتی خون چاوز رنگین تر از خون شهیدان ما می شود»
جناب احمدی نژاد!
شهیدی بود به اسم حاج احمد پاریاب… نمی دونم می شناختینش یا نه… فرمانده گردان شهادت بود… فرمانده عشق و جنون… او در سال های جنگ همه چیزش را داد… و در آخر تنهای تنها در خانه اش غریبانه شهید شد… نمی دانم شما او را شهید می دانید یا نه… البته مهم هم نیست چون آنها شهیدان خدایی هستند… ولی این برایم جالبه که شما تا امریکا برای چاوز رفتین ولی تا حسینیه قتله گاه خودمون نیامدید… البته شاید تشییع جنازه چاوز سعادت نمی خواست… ولی من یقیین دارم که تشییع جنازه حاج احمد سعادت می خواست که بعضی ها نداشتن. تشییع جنازه حاج احمد که هر کسی نمی تونه بیاد… درباره حاج احمد هر کسی که نمی تونه نامه بنویسه… مدال وقتی با ارزش می شود که گردن قهرمانان واقعی بیافتد نه گردن اشقیا… اما بعضی ها همون بهتر که مدال به اشقیا بدن چون ارزش عشقیا میاد پایین…
ولادت حضرت زینب(س) مبارک……
بی خیال اشقیا، بی بی رو عشقه، التماس دعا.
سلام…
قایق عاشورا سوارم نکرد… جا ماندم!
رفتید ای یاران ولی جا مانده ام من
ای کاروان تنهای تنها مانده ام من
دلم برا هممون می سوزه…
ما سیاهی لشکر های قافله ی عشق بودیم
امسال بهاریه دارید؟
…
هر زمان حاجت مند شدید؛ خدای متعال را به عظمت زینب سلام الله علیها قسم دهید، تا خداوند حاجت تان را برآورد؛ زیرا زینب علیهاالسلام نزد خداوند بسیار آبرومند است…
“مرجع عالیقدر آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی”
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟!
…………………………
در تشرف آقا شیخ حسن سامرایی (ره) در سرداب مقدس، حضرت امام زمان (عج) فرمودند: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب (س) که فرج مرا نزدیک گرداند.»
***اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری سلام الله علیها***
اصرار (گفت و شنود)
گفت: یکی از دست اندرکاران فتنه ۸۸ به یکی دیگر از اصحاب فتنه اصرار می کند که حتما برای ریاست جمهوری یازدهم نامزد شود!
گفتم: ولی اگر از اصحاب فتنه باشد حتما رد صلاحیت خواهد شد.
گفت: خود او هم در پاسخ به اصرار طرف مقابل گفته است؛ من که می دانم رد صلاحیت خواهم شد چرا باید کاندیدا شوم؟
گفتم: شخصی به دوستش اصرار می کرد که ازدواج مجدد کند و دوستش زیر بار نمی رفت اما بالاخره با اصرار وی به ازدواج مجدد تن داد و در همان شب اول با حمله و عتاب هر دو همسر روبرو شده و برای گذران شب به یکی از مساجد رفت. در تاریکی شنید که کسی او را به اسم صدا می کند. همان دوست اصرارکننده بود که می گفت؛ از تو چه پنهان، من هم به بلای تو مبتلا شده ام و اصرارم به تو برای این بود که تنها نباشم!
تقدیم به همسران جانبازان؛
۴۳۴* پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
هر کس براى برآوردن نیاز بیمارى بکوشد؛ چه آن را برآورده سازد و چه نسازد، مانند روزى که از مادرش زاده شد، از گناهانش پاک مى شود…
(من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۶)
میلاد حضرت زینب سلام الله علیها و روز پرستار مبارک…
سلام حسین آقا
جانا سخن از دل ما می گویی
حقیقتا آتشم زدی -چقدر مظلومند بسیجیان ایران چه در زمان جنگ و چه در زمان حال-
دل به دیدار تو بستیم خدا می داند *** «آرزومند تو هستیم، خدا می داند»
هر صبا بهر تو صد ندبه و افغان کردیم *** با غمت چله نشستیم، خدا می داند
.
.
.
فراقش از تنم تاب و توان برد *** دل بیچاره ام در سینه افسرد
از آن ترسم که بر قبرم نویسند *** رخ مهدی ندید و عاقبت مرد
بچه ها؛
کسی می دونه مراسم هفت حاج احمد پاریاب کی برگزار میشه؟!!
بی ربط:
شما هم دعوتید…
http://zobooni.ir/
بی ربط:
پدر چشم انتظار: پسرم قرار بود عصای پیریم باشی بابا… اینجوری؟!؟!؟!؟!
http://sangariha.com/i/attachments/1/1361537511185094_large.jpg
سلام.
از دیشب که متن تون رو خوندم تا حالا همش تو این فکرم که چه جوری میشه یه جان باز با شرایط حـــــــاجـــــــــ احـــــــــمــــــــد پــــــــــاریــــــــــابـــــــــــ اینجور غریب شهید بشه و ۴ روز بعد ملت بفهمن چی شده!!!
هنوز هنگم.
فقط با خودم میگم شاید کسی لیاقت نداشت که آخرین لحظات زندگیش کنارش باشه جز مادرش زهرا…
دیدین آقای قدیانی؟
خدا رو شکر که فقط دو سه تایش رو دیدم و شنیدم وگرنه باید دق می کردم!
یکی از همسفرام (سفر جنوب) باباش تازه دو هفته بود به شهادت رسیده بود…
ببخشید، سلام علیکم.
اگه بنیاد کوتاهی می کنه، امیدوارم به بدترین نحو جواب پس بده!
شهیدان زنده اند؛ زنده اند شهیدانِ زنده؟ زنده شهیدانِ فراموش شده!
سلام حاجی؛
متن عالی ای بود.
خوشا به حالش…
میگم حاجی اگر وقت داشتین یه سری هم به ما بزنید؛ منتظرتونم…
یا حسین
بی ربط:
در دو عالم جلال ما زهراست
رمز تغییر حال ما زهراست
عید با فاطمیه می آید
ذکر تحویل سال ما زهراست
آقای قدیانی!
می دانم درست نیست که با وجود این همه متن زیبا در قطعه ۲۶، بگویم؛ این متن تان از همه قشنگ تر بوده، اما واقعا این متن خیلی به دلم نشسته، خیلی.
ممنونیم بابت قطعه مقدس ۲۶…
سلاله؛
در قطعه ۲۶ کامنت همه بچه ها زیباست، اما می خواهم از طرف همه رفقا، از شما بابت کامنت های خوبتان، خصوصا احادیث موضوعی که در طول این سال گذاشتید، تشکر کنم.
تلنگرهای خوبی بود احادیثی که گذاشتید.
خدا قطعه ۲۶ و نویسنده قَدَرَش را برایمان حفظ کند.
مسابقه پیامکی «انتظار عید»
نجوای دلتان با امام زمان سر سفره تحویل سال جدید را به سامانه آوا ارسال کنید و جایزه ببرید…
سامانه آوا: ۳۰۰۰۸۹۳۱۹۳۹۳۸۳
آخرین غروبِ امسال
و سه شنبه آخر سال
مولای من کجایی؟؟
***************العجل العجل یا مولا یا صاحب الزمان***************
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*پیشاپیش سال نو همه دوستان مبارک*.*.*.*.*.*.*.*.*
««««««««««««««««« لحظه تحویل سال دعای فرج بخوانیم »»»»»»»»»»»»»»»»
*:*:*:*:*:*اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم*:*:*:*:*:*
آقای قدیانی…
…
سلام بر حاج احمد!
سلام بر خس خس نفس های حاج احمد!
سلام بر لحظات حیرانی و تنهایی و غربت حاج احمد! سلام بر چفیه ی خونین حاج احمد! سلام بر سجاده و مهر تربت حاج احمد! سلام بر آغوش گرم حاج احمد! سلام بر خاطره گویی های صادقانه ی حاج احمد! سلام بر لبخند های لیلی وش حاج احمد! سلام بر هدایت ها و راهنمایی های مشفقانه ی حاج احمد!… و سلام بر مجنونان یتیم قرچکی حاج احمد، که نمی دانند دل به کدامین لیلی دهند بعد او …؟!
……………
خوش به حالت حاج احمد که تو آغوش بهترین آروم گرفتی، لطف کنید و به حال ما دعا کنید.
با سلام؛
نمی دانم در سالی که به نام حماسه سیاسی و حماسه اقتصادی از سوی آقا نام گرفته، چه می توانم بگویم.
ولی تاسف می خورم از مدعیانی که، تا نامشان در رسانه ها بعنوان فتنه گر و یا حامیان فتنه گر به میان میاد، تمامی رسانه ها را قرق می کنند و از جانبازی و دو روز جبهه رفتن هایشان سخن به میان می آورنند و اینکه درآمد محصولات باغ پسته شان را تقدیم آرمان های انقلاب کرده اند و حالا باید مطالبه کنند! ولی حرف از سردارانی که زمانی برای خودشان برو و بیایی داشته اند را به فراموشی سپرده اند، تا جایی که در کنج خانه هایشان در غربت جان می سپارند و انگار نه انگار و حتی در تشیع این عزیز هیچ کدامشان عرض تسلیتی هم ندادند و انگار نه انگار شهیدی به نام حاج احمد پاریاب وجود داشته. ولی برای یک پست ریاست جمهوری سرو کله می شکنند و ناز و عشوه ها می روند و همگی مدعی هستند از رئیس جمهور فعلی بهتریند! در صورتی که هیچکدامشان در نزد این امت شهید پرور و جانباز و ایثارگر عددی بیش نیستند و ملت انتظار دارد افرادی مثل همت ها و باکری ها و یا حاج احمدها(متوسلیان و پاریاب ها و…) پا به صحنه حضور بگذارند و امیدواریم همین گونه باشد.
یاعلی(ع)
عالی نوشتید حسین جان؛ حسابی رفتم تو فکر.
خداوند ایشون رو مثل بقیه شهدا و امام شهدا با انبیا و اولیا خودش محشور کنه. والله غریب اند این بزرگ مردان جنگ. نمی دونم تا کی باید شاهد غریبی این دست انسان های آسمانی باشیم، نمی دونم…
به روزم…
پا که تو قطعه می گذاری، عکس حاج احمد رو می بینی. کاش طولانی تر بشه زمان در صدر بودن این متن.
با سلام
شهید زنده درد سر داره، مراقبت می خواد و کمک لازم داره
تو این زمونه مردم دنبال شهدای بی درد سرن؛ اونایی که یه تیکه سنگن و هر پنج شنبه با کلی اخلاص میرن میشورنشون.
حاج احمد هم تا وقتی بود زحمت داشت، برا همین هم همه از خودشون میروندنش، ولی حالا که شهید شده همه تازه یادشون افتاده ای بابا یکی دیگه هم رفت!
به قول یه دوستی؛ اینا بازیای روزگاره… یقه مون رو می گیره یه روزی که خیلی دیره
برادرم بی خیال…..
هر متنی را که نگاه می کنی، یکی از یکی بهتر است…
واقعا با وجود شهدا و شهدای زنده و جانبازان شهید و حاج احمد پاریاب ها،
“اینجا قطعه ای از بهشت است؛ نه با قلم که با خون باید نوشت”.
متن رو که خوندم چشمانم پر از اشک شد.
من کاری به دیگران ندارم،
وای بر من وای بر من که تو شهری زندگی می کنم که این فرشته های خدا هستن و من خبری ازشون ندارم و کاری براشون انجام ندادم…
بسیار زیبا و عالی.
شهید بشی!!
از این سیاهی به خدا شهدا شرمنده ایم…
خالی شده جای شما……
بی ربط:
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
میان روضه که همسایه ای بنوشت
کنار خانه ی زهرا به ما مکان بدهید
برای گریه بر آنچه آمده سرمان
به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید
به آه و زمزمه در روضه ها تسلایی
به قلب غم زده ی صاحب الزمان بدهید
اگر سوال شد آخر چه شد به مادر ما
فقط به دیده ی حسرت سری تکان بدهید
نمی شود که بگوییم بین کوچه چه شد
برای مرثیه خواندن اگر زبان بدهید
به روز حشر زمان حساب ناله زنیم
فقط به خاطر زهرا به ما امان بدهید
قسم به عصمت آن چادری که خاکی شد
مزار مادرمان را نشانمان بدهید
اگر که روزی ما دیدن مدینه نشد
لااقل برات کرب و بلایی به دستمان بدهید
سلام حاج احمد پاریاب!
……………………………
با سلام و عرض تسلیت؛
کاش حداقل اسممو هم نقطه چین می کردید، دوستان فکر نکنند حرف بدی زدم!
تمام نکات ویرایشی رو هم رعایت کردم، متن هم عین متن یه مجله معتبری بود که برمی گردد به انتشارات سپاه!
کاش حداقل مشکلش رو می گفتید!
خدا حفظتون کنه…
جامونده!
سلام؛
حرف بدی نزدید، اما یک کامنت خیلی طولانی گذاشتید که تمام جملاتش، بی استثناء، اشکال ویرایشی داشت!
همین کامنت آخرتان هم تمام اشکالات ویرایشیِ ممکن را داشت، که به دلیل کوتاه بودن، تصحیح شد.
مشکل اینجاست که ظاهرا بعضی دوستان هنوز نمی دانند اشکال ویرایشی چیست و درست گذاشتن نقطه و ویرگول یعنی چه!
هیچی برا گفتن ندارم…
تشکر بابت اطلاع رسانی…
فقط می تونم بگم عالی بود …
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خوشا به حال آنانکه چون حسین(ع) مردانه، با رشادت و با شهامت جنگیدند و چون علی(ع) مظلومانه و رنجور در اوج بی کسی لبیک گویان به لقاء الله پیوستند… بی خود نیست که گفتند: شهادت هنر مردان خداست!
بزرگوار شهادتت مبارک!
…..
…..
شما باشید و دنیای فانی، شما باشید و احساس مسئولیت های دنیایی، شما باشید و وعده الهی!!!
که چه سخت است بر شما وعده الهی! وای بر شما!!!
از این سیاهی به خدا شهدا شرمنده ایم…
خالی شده جای شما……
مطلب بسیار مهیجی است و امروزتون پر باشه از اتفاقای خوب انواع محافظ راه پله شیک
پست بسیار مهیجی است و آروزی موفقیت
مطلب بسیار مهیجی است و شاد باشید خرید حفاظ پنجره ارزان