درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
شروع قشنگی دارد!
خسته نباشید؛
وقتی می گفتید نابلد آن کسی است که…؛ قشنگ می شد حس کرد که چقدر دارید زجر می کشید که نمی تونید هر چی فحش بلدین رو دونه دونه نثارش کنید!!
“از این مراجعه، بگذار عصبانی باشند!”
واقعا بد عصبانی اند!
به در و دیوار می زنند تا کسی آدم حسابشان کند ولی کور خوانده اند.
هر چند روز یک بار با یک سری کد، زبان باز می کنند که مثلا تشنجی ایجاد کنند. شکر خدا تیرشان به سنگ می خورد و البته مطالبی از این دست بعضی که راه را گم کرده اند، هوشیار می کند.
سرگرمی و تیتر یک بالاترین و بی بی سی اند و خسر الدنیا و الآخره…
تسلیت آقا به قربان دلت هم دین و دنیای همه
امشبی بابایتان رفت، شما گشتید بابای همه
کمر کوه ز دردی که کشیدید به درد آمده است
غصه دارید به حال دل بی حاصل ما جای همه
:.یا صاحب الزمان (عج) آقا جان آجرک الله.:
شهادت امام حسن عسکری (ع) به امام زمان (عج) و تمامی شیعیان ایشان تسلیت باد.
برایم یک سوال اساسی مطرح است که آتشفشان بصیرت در آن همه سال، از محضر پدر بزرگوارش، پس چی یاد گرفته؟! نه واقعا؟!
یعنی بدیهیات عقلی و منطقی را هم یکی باید برای این آدم توضیح بده!
بنده خدا فکر کرده ابتکار عمل، یعنی هر چند وقت یکبار برای خالی نبودن عریضه باید چرت و پرت بگه. یعنی خدایی یک نفر باید ازش بپرسه که این ابتکار عملی که گفتی؛ یعنی چه؟ چی هست حالا؟! لابد یکی تو ابتکار عمل داری، یکی تاجر ورشکسته!!!
ولی کلاس طرف رو در حد “دشمن” بالا بردید ها! یعنی میدونه داره چی میگه؟! نقشه مقشه بلده بکشه؟!!
روزی پدری پر از فضائل
رفت از بر خاندان جاهل
از مدرسه کودکش میآمد
برخورد به لاتی از رذائل
گفتش که پس از پدر تو باشی
بر مرتبهاش ز خلق نائل
بردش پس آنچه هست روشن
کردش ز جهان و خلق غافل
آمد پسرک به مادرش گفت
امروز منم مراد کامل
خندید به طفل و گفت مادر
باید که کنی ز بر رسائل
هم بعد بلوغ با نمازت
همواره بکوش در نوافل
هم آنچه پدر شناخت بشناس
حل کن تو جدید در مسائل
از کبر و غرور طفل گفتا
هستند به من که خلق قائل
آنروز گذشت و روزگاری
گشت آن پسرک بزرگ و عاقل
با نام پدر همیشه میرفت
در مجلس شاه و بزم و محفل
روزی ز قضای روزگاران
افتاد میان خلق مشکل
آمد به میان و حکم فرمود
بیمنطق و مدرک و دلائل
در بهت فتاده بود خلقی
ناگاه زبان گشود فاعل
گفتا که مرا اگر شناسی
گفتم به میان آن جداول
گیرم پدر تو بوده فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
برف و آفتاب؛
بالاخره داداش حسین، ما به ازای این مردک، یک چیزی باید می گذاشت یا نه؟! “هالو هفت شنبه” را که روزنامه کار نمی کند!!!
اما نه! خودش بلد نیست و خنگ تر از این حرف هاست؛ استادش دیکته می کند که چه بگوید و چه نگوید!
“نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ اگر در هر مصاحبهای خودش را چند بار برای آقای هاشمی لوس نکند، مرتکب ذنب لایغفر شده!”
از این مراجعه به ولی فقیه، یک برداشت دیگر هم می توان کرد داداش حسین! که البته در فهوای متن شما موج می زد. و آن هم، بهانه ای است برای حظ و بهره ی معنوی، چه از جمال “آقا” که جمله می آفریند، چه از کمال “آقا” که کلامِ ناب، خلق می کند. نابلدها؛ هنوز نمی فهمند، یک سرِ مراجعه به ولی فقیه، پالایش روح و جان است…
حق هم دارند. کسانی که با تملق و پاچه خواری، مس را جای طلا برمی گزینند! باید هم چنین برداشت غلطی از ولایت پذیری داشته باشند…
حسین قدیانی: یک بار در اوج فتنه ۸۸ علیه همین یارو طنزی نوشتم اما چون دیدم کسر شان است، امضا را نوشتم؛ علی اکبر بهشتی. البته اغلب می دانستند اسم مستعار خودم است. باور می کنید برداشت جوابیه داد و در جوابیه اش نوشت؛ «نویسنده تان ترسید مطلب را با اسم خودش کار کند»!!
چقدر هم ترسناکه این اشبه الناس به پسر نوح!
تازه! شأن “علی اکبر بهشتی” و “اکبر شهیدی” و…! هم، بالاتر از اونه که این یارو رو، بشه باهاش نوازش داد… چه برسه به حسین قدیانی. ولی بالاخره؛ یکی باید این بار سنگین رو به دوش بکشه. هر چند که خیلی هزینه داره. خیلی…
حسین قدیانی: این متن: http://www.ghadiany.ir/?p=45
سردبیر روزنامه بهش زنگ زد و گفت: «ما جوابیه ات را کار می کنیم، اما به جز اون قسمت که به اسم مستعار و اسم اصلی اشاره کرده ای!!» این را هم شکیبایی گفت که؛ «آقای مطهری! برای خودتان بد است کار کردن آن قسمت جوابیه تان!!» متاسفانه آن موقع، دوستان زحمت به روز کردن وبلاگ را می کشیدند و یحتمل جوابیه آتشفشان بصیرت در “قطعه ۲۶” نیست. البته بریده روزنامه را در آرشیوم دارم. تاریخ ۲۹ بهمن ۸۸ با تیتر: «جوابیه/ علی مطهری: دفاع از هاشمی، دفاع از مظلوم است».
متن پیام حضرت آقا به مناسبت درگذشت استاد اوحدی (ره)
.
باسمه تعالی؛
درگذشت استاد تلاوت و تجوید و ابوالشهید، مرحوم آقای حاج محمد علی اوحدی رحمةاللهعلیه را، به جامعه قرآنی مشهد و خانواده ی مکرم و بازماندگان ایشان تسلیت میگویم.
ایشان در طول سالیان دراز، در خدمت آموزش قرآن و سبکهای دلنشین تلاوت بود. و در شمار خادمان قرآن محسوب میشوند. از خداوند متعال مسألت میکنم که ایشان را مأجور و با قرآن محشور فرماید.
سیدعلی خامنهای
۳۰ دی ماه ۱۳۹۱
حسین قدیانی: البته این هم واکنش من به واکنش علی مطهری بود: http://www.ghadiany.ir/?p=65
خنده ام گرفته!! چه پر ملات است این قطعه ۲۶ ها!!
این جور موقعها من به اعتقادم به این جمله راسختر میشه که؛
آدم رو سگ بگیره جو نگیره!!
حسین قدیانی: خدا همه ما را عاقبت به خیر کند… اوج دوم خرداد، بعضا یادداشت های علی مطهری در نقد اصلاح طلبان در کیهان منتشر می شد… و حالا…
خصوصی
یه “به” اضافه زدم ظاهرا؛ حالا واسه محکمکاری یا چی نمیدونم خودمم!
تا خانم صبا گیر ندادن زحمتش رو بکشین…!
این درسته:
“طرف من کسانی هستند که به علی مطهری “خط” می دهند!”
اما عجب دلنوشتی بود این:
http://www.ghadiany.ir/?p=66
علی مطهری و استادش کاری می کنن که این شکلی بشم!!
http://up.download.ir/di-LQ93.jpg
عجب دعاییه این عاقبت بخیری…
علی مطهری و استادش کاری میکنن که دو تیر حرومشون کنم!!
http://farsnews.com/newstext.php?nn=13911029000847
راستی جناب مطهری! می شه بگین شما چقدر سابقه ی ایثارگری دارین؟! به هر حال هر چی نباشه، سن و سالتون می خوره دیگه. نمی خوره؟ آهان، درگیر آثار استاد بودید! نگید جبهه ملاک نیست، که اصلا حرفتون ملاک نیست. در ضمن؛ نظرتون در خصوص مقاله ی سال هفتاد و دو که در کیهان نوشتید چیه؟ یعنی می خواین در این خصوص، حرفی که خاتمی تا حالا نگفته شما بگین. دو نقطه: غلط کردم؟!
چه عجب یکی از ما یاد کرد!!
چند وقته، بچه های قطعه مدرن شده اند و مثل این محله های بالا شهر به کار و کامنت هم کار ندارند.
مرتضی اهوازی!
حیف تیر نیست؟
شد آرسنیک، نشد مرگ موش!
پارساترین (به جای گفت و شنود)
در سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، همنوا با پیروان آن امام همام به سوگ می نشینیم و این ستون را به دو حدیث از آن بزرگوار اختصاص می دهیم؛
¤ هیچ عزیزی حق را وا نمی نهد جز آن که خوار می شود و هیچ خواری به سوی حق نمی رود، مگر آن که عزیز می شود. تحف العقول ص ۵۲۰
¤ پارساترین مردم کسی است که به هنگام شبهه، توقف کند. عابدترین مردم کسی است که واجبات را به جای آورد. زاهدترین مردم آن است که حرام را ترک کند. کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.
تحف العقول ص ۵۱۹
چشم انتظار عزیز!
قصدم کشتن نبود؛ با گلوله پلاستیکی میزنیم؛ میخندیم! به اینا باید خندید؛ حیفه بمیرن!
“به” بزرگواری خودتون ببخشین خانم صبا!
ایمان و کمی عقل درست حسابی می خواد که متوجه لزوم ولایت پذیری بشیم.
فک کنم بیشتر توی اولی لنگ میزنن!
“چون رضا ربع پهلوی در هیچ دادگاهی محاکمه نشده، پس میتواند نامزد انتخابات شود!”
ابله با خودش چی فکر کرده؟ به ممد سیبیل (مثالا) رای میدیم، مرده باشیم هم اسمش رو نمیاریم!
۳۹۷* امام حسن عسکری علیه السلام:
خدا همان است که در هنگام نیازمندی ها و سختی ها، توسط هر کس که امیدش از غیر او قطع شده است؛ مورد توجه قرار می گیرد…
(بحار الانوار، ج۳، ص۴۱)
شهادت اباالمهدی (عج)، امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت باد.
حیف که می خواستم حدیث از امام عسگری بگذارم، و الا برای این متن حدیث درباره “احمق” می گذاشتم!!
«مدیریت اصولگرایان موفق نبوده، علتش هم برداشت غلط آنها از اصل ولایت فقیه است. فکر میکنند برای همه چیز باید اول از ولی فقیه اجازه بگیرند و چون از خودشان ابتکار عمل ندارند، موفق نیستند»
بی انصاف نامرد! چند تا اصولگرا را می شناسی که اینگونه اند؟!
اتفاقا در مسائل کلان جمهوری اسلامی هر جا موفقیت و پیشرفتی بوده به برکت اطاعت از ولی فقیه و توصیه هایش بوده و هر جا که به اوامر ولی امر توجه جدی نشده، سوء مدیریت پیش آمده و مشکلات و گره ها.
یاعلی
“وارونه نمایی مفاهیم” و “کشیدن کاریکاتور” از مفاهیم بلندى که نقد آنها، کوه قافى از علم مى خواهد و قلمى از پر سیمرغ!…………
آی خدا بگم درجات اون بابای شهیدت رو عالیتر کنه…
درباره این گاگول بیشتر بگو جیگرمون حال بیاد…
هی میگن: بابا با دم و دستگاه امام حسین ور نرید…
حضرت رقیه سلام الله علیها رو منکر میشی…
خوب بچه ات اینجوری میشه دیگه…
حسین قدیانی: برادر محترم! این چه لحن حرف زدن است؟! ما حالاحالاها یعنی تا ابدالدهر به قطره قطره خون شهید مطهری بدهکاریم. ما حسین و حماسه حسینی و روضه قشنگ قاسم بن الحسن را به سطر سطر آثار شهید مطهری بدهکاریم. درباره چیزی هم که گفتی، شهید مطهری والامقام، بیشتر درباره اسم خانم رقیه، حرف داشتند، نه رسم ایشان، نه وجودشان. گمانم ور رفتن با دم و دستگاه شهید مطهری، در همان شعاع ور رفتن با دم و دستگاه امام حسین است. شهید مطهری سیدالشهدای اندیشه و آرمان انقلاب اسلامی است و اگر ما ۴ تا نقد به فرزندشان داریم، اصلا دلیل بر این نمی شود که حرف اضافه بر سازمان و بی قاعده بزنیم. شهید مطهری و شهید مطهری ها نبودند، برادر! ما الان عاشورا و شور و شعور حسینی را نداشتیم. شهید مطهری و شهید مطهری ها روزگاری پرچم علمدار کربلا را افراشته نگه داشتند که رسما شلاق داشت احیای حماسه حسینی… واقعا ناراحت شدم از این کامنت! گاهی همین حرف ها خوراک اظهار نظر علی مطهری می شودها!! برادر! از دعایی که در حق پدرم کردی البته ممنون. ما وظیفه داریم احترام همه شهدا را نگه داریم. شهید مطهری هم با قلم شان شهید پرور شدند، هم با قدم شان. هم خودش شهید شد، هم با نوشته هایش شهید پروری کرد. هنوز کتاب های شهید مطهری که پدرم می خرید و می خواند و راه و رسم شهادت یاد می گرفت، در کتابخانه اش هست. یکی یکی شهدای دفاع مقدس، شهادت و ایستادگی را به آثار شهید مرتضی مطهری بدهکارند. امام حسین و خانم زینب و خانم رقیه اگر بخواهند از چند عالم دین، بابت کارهای شان تشکر کنند، بی شک علامه مطهری در شمار ایشان است. شهید مطهری خیلی بزرگه! خیلی بزرگ! خیلی بزرگ تر از آنچه ما فکر می کنیم، و خیلی بزرگ تر از آنچه علی مطهری فکر می کند…
داداش حسین؛
کل این متن یک طرف، جواب دقیق تان به کامنت حسن هم یک طرف…
اما جناب حسن؛
حد نقد را نگه دارید که شرط عقل است…
بهههههههه حسین آقای گل!!!! چه عجب بابا!!!!
حرف شما درسته… باور کن به همه حرفهات باور دارم… استغفرالله و اتوب الیه… از ناراحتی یه چیزی نوشتم….
آقا سید احمد هم که اونجایی که باید نقطه چین بگذاره مو به مو تایید کرد….
آهای مردم….
من آنم که حسین قدیانی ۱۴ خط واسم جواب نوشت…
خوبه… راهشو یاد گرفتم!!
حسین قدیانی: سالاری! شرمنده دیگه… شما شدی وجه المصالحه بصیرت نمایی ما!!!
“نابلد، آن کسی است که به اسم نمایندگی مردم، شبهات دشمن را وکالت میکند! ”
“نابلد، آن کسی است که فکر میکند؛ اگر در هر مصاحبهای خودش را چند بار برای آقای هاشمی لوس نکند، مرتکب ذنب لایغفر شده!”
این آقا ولایت هاشمی رو بیشتر از ولایت حضرت آقا پذیرفته..
وگرنه خودش تو اطاعت از آقای هاشمی چشم و گوش بسته حرکت می کنه بعد به اصول گراها گیر میده..
همون خرداد ماهی که مردم رو “لشکریان عمر سعد” خطاب کرد، فهمیدیم این آدم تا کجا تو منجلاب سیاسی بازی و بی تقوایی فرو رفته.
مطمئن باشید اگر احمدی نژاد یک پست وزارتی چیزی بهش می داد، الان سینه چاک احمدی نژاد بود.
امان از مقام پرستی و دنیا پرستی…
یه سوال… مگه هر کی نماینده قشر خودش نیست؟! و نباید آرا و نظرات کسانی را بگه که بهش رای دادن؟!
دروغ میگم بگید!
***
خدایا! ما که خاک پای شهید مطهری نمیشم… ما رو با رهروان شهیدش محشور کن.
فکر کنم اینجاست که میگن:
مداد العلماء افضل من دماء الشهداء…
حسین آقا به خدا غصه می خورم… این آدم چرا اینجوریه؟؟؟ دلیلش پس چیه؟؟؟
خانواده من خدا خدا می کنند این آقا اظهار فضل نکنه…
چون می دونند تا یه هفته من سگ اخلاق میشم…
سلام آقای قدیانی؛
اسمتون در لیست انتخاباتی نبود که، پس ما چیکار کنیم حالا؟ 😐
“استقلال: هفت/ پرسپولیس: صفر” تا یکی دو ساعت دیگر، در قطعه ۲۶!
“استادش دیکته می کند که چه بگوید و چه نگوید!”
ولی استادش هم نامرده آخه. چرت و پرت یادش میده؛ که خودش هم یهذره بخنده گمونم!!
این جمله ولی کاملا در شأنش بود؛ “نابلد، آن کسی است که روی صندلی دیالمه شهید، قابلمه شبهه پراکنی دشمن را هم میزند!”
آغاز ولایت حضرت مهدی (عج) بر منتظران حضرتش مبارک باد.
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد
آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد
از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
نکند منتظر مردن مایی آقا؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
“علی اکبر لطیفیان”
عالی بود… دستت طلا!
۷ بر ۰؟
عمرا!! 🙂
شیش تایی ها رو چه به این حرف ها!!
همون که قبلاً گفتم؛
فیتوپلانکتون، آمیب، تریکودینا، و سایر موجودات تک سلولی؛ در اقدامی هماهنگ خواستار برگزاری مسابقه IQ سنجی با آتشفشان بصیرت شدند!!
شهادت در رکاب امام خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر، از آنهم زیباتر است. خون دادن برای امام خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آنهم زیباتر است. (شهید آوینی)
یه دوست محترم؛
این جمله که آوردی، مال حسین قدیانی است، نه سید شهیدان اهل قلم… داداش حسین، این جمله را به سبک جمله معروف شهید آوینی؛ “زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است” نوشت و اغلب خیال می کنند مال “راوی فتح” است!
این متن: http://www.ghadiany.ir/?p=95
“… نه، قلم من زیبا نیست. این خون سرخ پدر شهیدم است که زیباست. زیبا و فریبا و شیدا و دلربا قلم آوینی بود که میگفت؛ «زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است». آری، مرتضی! شهادت زیباست اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیباتر است. جنگ زیباست اما روایت فتح از آن هم زیباتر است. شهادت در رکاب خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن هم زیباتر است. خون دادن برای خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای خامنهای از آن هم زیباتر است. «سید شهیدان اهل قلم» لقبی زیباست اما «افسر جنگ نرم» شدن از آن هم زیباتر است”.
اما کامنت ستون یسار شما به دلیل عدم رعایت نکات ویرایشی نقطه چین شد. لطفا دقت کنید…
دوستان محترم؛
لطفا نکات ویرایشی را رعایت کنید. حداقل از دوستان قدیمی انتظار می رود رعایت کنند این نکات را!
شرمنده مزاحم شدم. نکته ویرایشی قبول. اما میگم لازم نبود این همه تایپ بفرمایید؛ همون رو تصحیح می فرمودید بنده به اشتباهم پی می بردم. همین.
باز هم شرمنده که مزاحم شدم.
بی ربط:
مولای من؛
گفته بودم ناگهان دلم برایت تنگ میشود؛ چند روزیست ناگهان شده…
http://img.ir/Cnk.jpg
دل نوشته سوزناک یک فرزند به پدر شهیدش:
پدرجان اینها مسئول زادهاند نه آقازاده… من فقط دلم برای رهبر میسوزد…
http://www.598.ir/fa/news/107894/پدرجان-اینها-مسئول-زادهاند-نه-آقازاده-من-فقط-دلم-
برای-رهبر-میسوزد…
“از این مراجعه، بگذار عصبانی باشند!”
و از این عصبانیت بمیرند!
بی ربط: ما از سوختن نمی ترسیم؛ که پروانه های عاشق نوریم و هر جا که نور ولایت است گرد آن حلقه می زنیم…
“شهید آوینی”
………………
با سلام و خسته نباشید به مدیریت سایت
اینجانب شهلا باقرلو مدیر مسول سایت یاد یاران آذربایجان هستم و مایل به
تبادل لینک و ارتباط با شما می باشم لذا در صورت امکان درخواست ارتباط و
لینک متقابل با سایت شما را خواستارم.
توضیح مختصری در مورد سایت
این انجمن جهت اطلاع رسانی به ایثارگران و معرفی جایگاه واقعی ایثارگران
راه اندازی شده است و از آن جایی که مدیرعامل انجمن خود از جانبازان
شیمیایی می باشند خودشان از تمامی مسائل و مشکلات جانبازان اطلاع دارند
لذا با تلاش های فراوان این سایت را راه اندازی کرد تا اطلاع رسانی موثر
در این راستا انجام گیرد لذا از مدیر سایت محترم درخواست می شود همکاری
لازم را با سایت یاد یاران آذربایجان انجام دهند
http://www.yade-yaran.com
info@yade-yaran.com
انجمن ایثارگران
http://www.yade-yaran.com