درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الشَّهید…
“آقای احمدی نژاد! شما بیشتر، خیلی بیشتر، آقای لاریجانی! شما کمتر…
اعصاب نذاشته اید برای ما…
در آستانه ۲۲ بهمن.”
“این روزها دست شیطان بزرگ از آستین «اختلاف» بیرون آمده.”
کجاست چشم بینای مسئولین که این دست شیطان را ببینند؟
چرا به این باور نمی رسند که دشمن دارد سنگ تمام می گذارد برای ضربه زدن؟
“تا «حضرت سیدعلی» هست، ما به دعوت «آقا»، راهپیمایی می آییم. آزادانه و معنی دار…”
آزادانه… مثل همیشه… به به…
ممنون داداش حسین هنرمند…
به خداوندی خدا قسم اگر دوربین های خبر گزاری وجود نداشت، به هیچ عنوان دولت مردان به راه پیمایی نمی آمدند.
یه سوالی داشتم خدمت دوستان؛
با این همه بلایا که فوج فوج به سر مردم میاد، آیا به نطر شما ما باید ۲۲ بهمن رو جشن بگیریم… آیا وضع مملکت ما واقعا بهتر از دیروز شده؟
دل سید علی از دست این ها خونه. انشاالله که خداوند صاحب اصلی رو برسونه تا قلب حضرت آقا آروم بشه.
آقایان خواهشا در راهپیمایی امسال شرکت نکنید! ژست انقلابی بودن اصلا بهتون نمیاد. با تشکر!
چه خاطره های قشنگی رو یادآوری کردید اول متن.
ممنون.
می آییم… آزادانه و معنی دار…
fatima؛
حرفهاتون کمی متناقضه.
شاید هم هنوز به این باور نرسیدید که ما اصلا با چه هدفی می ریم راهپیمایی و پیروزی انقلاب رو جشن می گیریم.
کمی فشار اقتصادی چیزی نیست که ما از انقلابمون زده بشیم.
ما برای این دولت و اون دولت تو راهپیمایی شرکت نمی کنیم.
آره؛ مطمئن باشید اوضاع خیلی بهتر از قبله. خیلی…
خدا رو هزاران هزار بار شکر به خاطر نعمت انقلاب اسلامی.
تا هستیم، این پیروزی مقدس رو جشن می گیریم.
شاید اگر شخصی مثل زاکانی یا حداد بود، بداخلاقی را قیچی می کرد و صبورانه تر برخورد می کرد، اما به نظر بنده “دکتر” مقصر بود و سخنان لاریجانی بغض همه گرایش ها بود که منفجر شد.
باز هم نه شعاری و کلیشه ای بلکه با توجه عمیق عرض می کنم که از وقتی “دکتر” با ولایت زاویه گرفته، روز به روز ذلیل تر می شود.
ببینید همان “بگم…بگم…” و همان حمله به اشخاص در زمانی که با ولایت بود به نفعش اثر می کرد و اکنون به ضررش.
به نظرم از زمان شهرداری “دکتر” از ابتدا همین اشکالات را داشت و چتر ولایت بود که او را حفظ می کرد.
البته تا قبل از ماجرای مشایی اشکالاتش شخصی بود و مصداق عملی نداشت. اکنون اگر به آغوش ولایت باز نگردد هر چه زور بزند ذلیل تر خواهد شد.
“به نقل از یکی از دوستان”
سلام.
یک سوال:
مگه هر سال به خاطر این و آن می رفتیم راهپیمایی و جشن می گرفتیم؟!
بیست و دو بهمن “اسلامی ـ ایرانی”ترین عید ماست.
باز هم خوشحال و با نشاط جشن می گیریم و راه پیمایی می رویم ان شاء الله.
” «حضرت سیدعلی» هست، ما به دعوت «آقا»، راهپیمایی می آییم. آزادانه و معنی دار…”
یه راهپیمایی مثل راهپیمایی نه دی ۸۸، آزادانه و معنی دار…
ف. طباطبایی؛
مگه فقط مشکلات اقتصادی داره به مردم فشار میاره؟
من از یک خانواده مذهبی هستم و هر سال هم وظیفه خودم رو می دونم که به راه پیمایی برم.
من فکر نمی کنم تناقضی در حرف های من وجود داشته باشه. خود من به شخصه به هیچ عنوان پا پس نکشیدم و پای کار بودم و هستم. اما وقتی که از بالا تا پایین نظام رو نگاه می کنم تعداد معدودی از افراد رو می بینم که خالصانه برای این سرزمین تلاش می کنن. دلیل پا پس نکشیدن من اول به خاطر امام روح الله و حضرت آقا دوم به خاطر شهدا و رزمندگان سوم هم به احترام خانواده شهدا و جانبازان بوده.
من برای مردم عزیز بسیار ناراحتم. انسان خود خواهی نیستم و مشکلات مردم رو مشکل خودم می دونم و عذاب می کشم.
ف. طباطبایی ببخشید قصد بی ادبی نداشتم.
امام عزیز، یادته میگفتى تو دهن این دولت میزنم؛ قربون دستت حالا وقتشه!!!
تا ۱۱-۱۰ سالگی فقط به شوق “بادکنک” میرفتم!
موضوع انشاء: دهه فجر…
بسم رب الشهدا و الصدیقین…
به نام خدا و با درود بر امام امت و سلام…
بر رزمندگان اسلام، جان بر کفان جبهه حق علیه باطل…
خاطرات سیاه سفید ایام خوش کودکی…
گروه سرود، تمرین تئاتر و لباس متحدالشکل…
حذف زنگ آخر… به خاطر جشن انقلاب…
دعوا بر سر نوشتن سرمقاله روزنامه دیواری…
«دیو چو بیرون رود، فرشته درآید»…
دوران مدرسه…
روزنامه ی دیواری…
جوایزگوشه نمازخانه…
پرچم های کوچک مثلثی…
تخته سیاه های رو سفید…
مانتوی بلند خانوم معلم…
شرشره های رنگی…
شزبت و شیرینی…
روز راهپیمایی…
مردم…
میدان آزادی…
نشستن روی چمن…
دست تکان دادن برای آفتاب…
رفتن زیر پرچم خیلی بزرگ چند متری…
پیرزنی با ۲ دست و ۴ عکس… مادر شهید…
کالسکه های پر از تراکت، امید، عشق…
کت دکمه بلیزری پدر شهید…
شهدای هسته ای…
مرگ بر آمریکا…
پل حافظ…
حضور…
اِ. فلانی…
اِ.. بهمانی…
خبرنگاران بور…
آدمک عموسام…
لنز عکاس باشی…
ذوق و شوق بچه ها…
تنفس، در هوای آزادی…
محافظان آقای هاشـمی…
دخترخانمی با عینک دودی…
حزب اللهی های جنوب شهر…
میکروفن چی چی شیتد پرس…
پل عابربعد از دانشگاه شریف…
اتوبوس های شـرکت واحد…
ایستگاه صلواتی اداره ها…
ترافیک سنگین آدم ها…
بچه های روی دوش…
جوانان کفن پوش…
لب های خندان…
کاریکاتور اوباما…
ساندیس…
کیک…
شعار…
مصاحبه…
میدان انقلاب…
زیرگذر سرجیحون…
مشت های گره شده…
جوانکی، بادکنک فروش…
بچه های واحد مرکزی خبر…
جلیقه هایی چند جیب…
و پیرمردی با کراوات…
آزادانه و معنی دار…
زمستان بهاری…
ابهت، غرور…
حماسه…
هلی کوپتر…
ببخشید چرخ بال…
اصلا همان؛ هلی کوپتر…
تا «حضرت سیدعلی» هست…
ما به دعوت «آقا»، راهپیمایی می آییم…
چند تا نقطه چین… ایضا!… هکذا!… آزادانه و معنی دار…
نامردیم اگه این دفعه جلو جلو ۹ دی نسازیم! اصلا دیگه باید بریم بمیریم! خدایا کمک کن روسیاه نشیم!
چرا اسم منو تحریف می کنید؟!
خوب یه زهرا دیگه هم هست اینجا! قاطی می شیم!
دوستان تازه وارد!
برای جلوگیری از تداخل اسامی، بعد از ساختن ایمیل، به این سایت سری بزنید و برای خود آواتاری انتخاب کنید.
http://www.blogsky.com/gravatar.htm
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیوونه داداشی!
چه کامنت قشنگی گذاشتی…
داداش حسین؛ با وجود اینکه کاملا مشخصه قلمتون جریحه داره، و دلتون خون، اما دقت کردم هر موقع یه جاهایی احساس می کنید خیلی داغونید، جریان نوشتار رو، خوب به سمت منبع آرامش و امید، یعنی شهدا می کشونید.
حالا؛ این چه مقدارش عنایت شهداست و چه مقدارش هنر با اخلاص شما، خودتون می دونید… من که در این تلاطم درونی با خوندن بخش پایانی متنتون، آروم شدم…
دل نوشت من’ نکته دار شد… و نکته های من’ نقطه چین…
خوب شد نقطه چین شد…
ممنون؛ زیبا بود.
سقوط (گفت و شنود)
گفت: شش تن از رؤسای سابق سازمان امنیت و اطلاعات رژیم صهیونیستی برای اولین بار و در یک اقدام بی سابقه نسبت به آینده این رژیم ابراز نگرانی شدید کرده اند.
گفتم: حیوونکی ها حق دارند، روی پرچم اسرائیل دو خط آبی به نشانه از نیل تا فرات ترسیم کرده اند ولی امروزه برای حفظ جان خود مجبورند دور خودشان دیوار بکشند.
گفت: ولی یک روزنامه صهیونیستی به آنها شدیداً اعتراض کرده و نوشته است «اگر چه تحولات منطقه موجودیت اسرائیل را به خطر انداخته ولی نباید از هم اکنون ابراز ناامیدی کرد».
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو از طبقه بیستم یک برج به پایین پرت شده بود وقتی به طبقه یازدهم رسید با خودش گفت تا اینجا که شانس آوردیم و به خیر گذشت!
کجان شهدا ببینن…
ارثیه کسی نیست! (یادداشت روز)
http://www.kayhan.ir/911119/2.htm#other200
و اما…
هر چند اختلاف را خطایی بزرگ می دانیم…
لیکن خیلی خوب می دانیم و می بینیم سنگ اندازی ها را!
خسته نباشید آقای قدیانی!
اینقدر حرصم در میاد، اینا؛ ملت را دعوت می کنند به راهپیمایی ۲۲ بهمن!
موندم!
جواب امام و شهدا رو چی میخوان بدن!!!؟؟؟
البته از دیروز تا حالا در رابطه با مسائلی که جدیدا طرح شده، مرتب مراجعه میشود و یادداشت داده میشود که شما باید به این مسائل پاسخ بدهید و توضیح بدهید برای ملت.
من فقط یک توضیح دارم و آن این است که ما معتقدان سرسخت به ولایت فقیه و امامت قاطع رهبر عالیقدرمان امام هستیم. ایشان فرمودهاند در این زمینهها مطلقا سخنی نگویید و من تا ایشان اجازه ندهند، یک کلمه سخن نخواهم گفت.(تکبیر مردم)
ای امت فداکار و ای امام الهامبخش و الگو و ای خلبان هوانیروزی که در ایلام به من گفتی ما اینجا جانبازی میکنیم، اما انتظار داریم که در میان مسئولان وحدت و یکپارچگی باشد. ای پاسدار کمیته انقلاب که دیشب برنامه و نوار تلویزیونی تو را از حومه آبادان این صحنه قهرمانیها پخش کردند و صدایت را شنیدم که آنجا با آهنگ قرآن و با دل پر احساسات گفتی که ما اینجا جانبازی میکنیم. بگویید مسئولان با هم یکی باشند. به خدا سوگند که در برابر شما از طرح هرگونه جملهای که بوی اختلاف دهد احساس شرم میکنم. به همین جهت تا آنجا که ضرورت ایجاب بکند و امام و امت نخواهد، شعار من و یاران همفکرمان فقط یک شعار است؛ سکوت! سکوت الهامبخش وحدت انشاءالله
سخنرانی شهید بهشتی در مسجد امام خمینی تهران ۲۹/۸/۵۹
آهای دولتی ها! این همه مجلس را زدید… آهای مجلسی ها! این همه دولت را زدید… خدا از همه تان قبول کند!
بهتر بود می نوشتید، خدا از همه تان قبول نکند! چرا که این عمل اگه قبول بشه، چیزی جز عذاب الهی در پی نخواهد داشت.
آقایان! اجازه می دهید امسال، استثنائا ما شما را دعوت کنیم راهپیمایی؟!
آقایان شما را دعوت می کنیم به راه پیمایی ولی توصیه می شود حلقه محافظان را گسترش دهید تا شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه رو نشنوید.
یا علی
بسم الله
سلام؛
از یکی از دوستان قدیمی این سایت پرسیدم این نقطه دار شدن یعنی همان نقطه دار شدن ما؟
گفت: آری.
این … ها فکر کنم که نه مطمئنم معنی اش را رساند حال می خواستم من آنها را بنویسم؛ بعد گفتم اینطور گیرا تر است.
راستی پیاده روی از فردوسی تا آزادی را نگفتی!!!
اما دوستان چیز فهم ما در دولت و مجلس داستان خودشان را دارند و خوب خدا نکند کسی فکر کند کسی شده.
به قول آقا روح الله:
“من شیطان است و منیت گاهاً بیداد می کند در میان آقایان”
خدا هدایتشان کند یا نیست و نابود و ذلیل…
یا علی
“با کنکور تفریحی در آستانه ۲۲ بهمن” به روز هستم. 🙂
http://shafagh313.persianblog.ir/post/180/
***
ان شاءالله عازم مشهد الرضا(ع) هستم.
پوران درخشنده گفته: تو آرای مردمی دست برده می شود. باید دوربین سر صندوق ها ببرند!
فکر کنم بعد از اختتامیه سینماها رو آتیش بزنن!
………………………………
ما بچه بودیم؛ همهجای کلاسمون رو میشستیم تو دههی فجر! 🙂
ما امسال با دو مشت گره کرده تو راهپیما یی ۲۲ بهمن شرکت میکنیم.
یکی پاسخ در بی اثر بودن تحریم ها، و دیگری پاسخ در بی اثر بودن اختلاف افکنیها “خیانت”.
اولی جشن ۲۲ بهمن، دومی جشن یاد آوری ۹ دی برای جلوگیری از تکرار فتنه جدید”محصول مشترک فتنه و انحراف”.
دعوای کودکانه و زشت شما، خطاست
نفس شما به حضرت ابلیس مبتلاست
وقتیکه خصم، منتظر یک بهانه است
آیا جدال و جنگ در این روزها رواست؟!
این رهبر عزیز، دوباره دلش خون شدست
حتما دوباره گفت که عمار من کجاست
امواج فتنه می رسد از هر طرف
کشتی نوح را چه غم از فرطه بلاست!
این انقلاب، کشتی اولاد احمد است
این پور حیدر است که بر عرشه ناخداست…
رهبر انقلاب، امروز در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی:
مسئولین، مصالح کشور را حفظ کنند و این بداخلاقی هایی که دیده می شود را کنار بگذارند!
_ در آینده درباره این بد اخلاقی ها، با مردم صحبت خواهم کرد…
خجالت هم نمی کشن این انحراف اولی ها…
برای سلامتی رهبر عزیزمون صلوات…
رهبر انقلاب:
عده ای از روی ساده لوحی یا غرض از پیشنهاد مذاکره امریکا خوشحال می شوند.
مذاکده مشکلی را حل نمی کند. امروز اگر کسانی بخواهند سلطه امریکا را مجددا در کشور برقرار کنند، ملت گریبان آن ها را خواهند گرفت.
“در آستانه یوم الله ۲۲ بهمن…
وای از جار و جنجال شما…
وای از داد و بیداد شما…
وای از اختلاف شما…
وای از بهم پریدن شما…
اگر در آستانه یوم الله، آه بکشد «حضرت ماه».
امسال ضرورت دارد ۲۲ بهمن، نقش ۹ دی را بازی کند.
انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و ملت، از مجلس و دولت و منیت و میز و صندلی بزرگ تر است.
دل نوشت من، نکته دار شد… و نکته های من، نقطه چین…
آقایان! لطفا امر بر شما مشتبه نشود. تا «حضرت سیدعلی» هست، ما به دعوت «آقا»، راهپیمایی می آییم. آزادانه و معنی دار…”
“آقای احمدی نژاد! شما بیشتر، خیلی بیشتر، آقای لاریجانی! شما کمتر…”
خوب به حرفای آقا گوش کردید!
خوب اختلافات رو کنار گذاشتید!
خوب متوجه مسئولیتتون و شرایط حساس کنونی شدید!
خوب عزمتون رو جزم کردید برای حفظ وحدتی که خون به دل آقا کنید!!!
بابا! دست مریزاد با این همه سطح درک بالا…
شهید اکبر آقا بابایی؛
عزیزانم بدانید که دفــاع از ولایت فقیه و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای دفاع از علی (ع) و فرزندان اوست و این محقق نمی شود جز با تلاشی صادقانه در اجرای اوامر بر حق ایشان، عزیزانـم بدانید که دشمنان قسم خورده انقلاب وقتی مایوس می شوند که بدانند شما مردانه در پشت سر رهبر و قائد خود ایستاده اید و از او پیروی می کنید.
شهید قربان کهنسال؛
شما نیتتان این باشد که برای خدا کار کنید، حب ریاست را کنار بگذارید و فردای قیامت جوابگوی شهدا باشید که با شیشه خون به دست روبروی شما قرار می گیرند بدانید که فردای قیامت، هرکس را با رهبرش می خوانند و ما باید به دنبال رهبرمان حرکت کنیم.
شهید سید مجتبی علمدار؛
بر همه واجب است که مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری باشد.
شهید محمد عبدی؛
اطاعت از مقام معظم رهبری را از یاد نبرید، حرفها و صحبتهای ولی امر را حلقآویز گوش خود گردانید و بدانید که سعادت دنیا و آخرت شما در عمل به دستورات ولی فقیه است، پشتیبان او باشید و او را اطاعت کنید و حمایت کنید، نگذارید علی زمان ما چون علی (ع) تنها بماند.
********************
آقایون! حواستون باشه که جوابگوی خون ۳۰۰ هزار شهید بودن کار ساده ای نیست!
آهای! اوناییکه دارید روی خون شهدا سرسره بازی می کنید! چاه ویلی در انتظارتونه اون سرش ناپیدا…
داداش کجا گذاشتی رفتی؟ گفتن سکوت ولی نه برای اهل قلم. بیا چندتا تیکه آبدار نثار این خواص بی خاصیت کن، دلمون خنک شه. فرصت سوزی میکنی هاااا کفران نعمت، گناه بزرگیه! سوژه در حد باقلوا.
یه شعار باحال برای راهپیمایی:
اتحاد اتحاد اتحاد
ای ملت
ما با هم متحد میشویم؛ تا برکنیم ریشهی “استکبار”
درود درود درود … درود بر خامنهای
کارمند، بازاری، کارگر
دانشجو، دانشآموز
ای ملت
ما با هم متحد میشویم؛ تا برکنیم ریشهی “استکبار”
درود درود درود … درود بر خامنهای
شکل همون راهپیمایی قدیمی که موقع گفتن “متحد میشویم” دستهاشون رو میکوبیدن به هم! خیلی دوستش دارم!
حضرت آقا گفتن در مورد این بداخلاقی ها صحبت خواهند کرد.
چه غوغایی بشه دیدار امسالمون با آقا…
از حالا کارت ها تموم شدن تو تبریز!
آقای قدیانی! شما رو بخدا، به این آقای علی مطهری بگویید بصیرت پیشکشتان! تذکرات رهبری را که گوش نمی کنید و دل آقا را خون می کنید. لااقل به خاطر خون پدرتان این همه پیرو هوای نفس نباشید. ایشان در واکنش به دستگیری عوامل بی بی سی در ایران وزیر اطلاعات را تهدید به استیضاح میکند. وزیری که رهبری در مقابل حکم برکناریش آن گونه ایستادند. یکی از مقصرین یکشنبه سیاه مجلس ایشان بود که با لجاجت که در آن ذره ای رضای خدا و رهبری نبود، در استیضاح پافشاری می کرد.
……………………
دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه، قمقمه اش، کوله و پوتینش را
ماند سر در گم و حیران، که بگیرد خورشید
زیر تابوت سبک، یا غم سنگینش را.
…………………………