برف نامه گدوک

در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.

نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»

حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».

کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤¤¤

به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…

جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.

از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.

کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.

از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.

طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».

¤¤¤¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤¤¤

چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.

جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!

یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!

مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤¤¤

به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!

شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!

در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».

¤¤¤¤¤¤¤¤¤  ¤¤¤¤¤¤¤¤

حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!

چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…

پانوشت:

۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.

۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.

۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!

سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…

هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!

من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.

این نوشته در یسار ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    به نام خالق زیبایی ها…

  2. سیداحمد می‌گوید:

    محض اطلاع دوستان!

    گدوک، از سمت جاده فیروزکوه، تقریبا مرز استان مازندران و تهران محسوب می شود.
    گردنه ای زیبا که تقریبا در تمام ایام سال، به شدت سرد و معمولا برفی است!

    حالا باید ببینیم داداش حسین چه خواهد گفت از منطقه زیبا!

  3. "دیوونه داداشی" می‌گوید:

    آخی… برف نامه گرم گدوک!

  4. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    خدا رو شکر ما هم امسال برف دیدیم؛
    واقعا برف این موقع در قم عجیبه!!
    خدا رو شکر…

  5. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    برای خدا کار نکنید… کار خدایی بکنید.

  6. دلخون می‌گوید:

    امروز وقتی از خواب بیدار شدم و دیدم کوچه پر از برف است از خوشحالی عین برف ندیده ها فقط جیغ می زدم 🙂

  7. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    امام زمان!
    از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست؛ نیمه جانی است در این فاصله قربان شما…

  8. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۴۲۷* حضرت ادریس علیه السلام:

    هر که به دنیا تکیه کند و بدان دل خوش نماید، چونان کسى است که به کوه بلندى از یخ و برف، تکیه کرده است. پهنا و درازا و ستبرى چنین کوهى، به چشم بزرگ مى آید، اما چون آفتاب تموز بر آن بتابد؛ به ناگاه آب مى شود و روان مى گردد و آن که بدان تکیه کرده و در پناهش در آمده است، بى پشت و پناه مى ماند…

    (بحار الانوار، ج ۹۵، ص ۴۶۸)

  9. برف و آفتاب می‌گوید:

    یه چیزی هم من بگم؛ فکر کنم گدوک همون گدیک ما باشه. یعنی گردنه.

  10. چشم انتظار می‌گوید:

    با این که مطمئنم! از این نصیحت باباکبابی، قصد دارید یه موضوعِ تاپِ درجه ی یک رو مطرح بکنید و در ادامه اش، یه پیامِ قشنگِ به روز، اما نمی دونم چرا هر وقت اسم برف و سرما و… میاد، یاد دوران شیرین کودکی می افتم؟! امیدوارم از نوستالوژی برف های کودکی هم، چیزکی برامون داشته باشید تو متن!

  11. چشم انتظار می‌گوید:

    حسین قدیانی در گردنه گدوک/ عصر دیروز… بعد از آرایشگاه!
    🙁 🙂

  12. سیداحمد می‌گوید:

    “کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. {البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!}”

    آقا! شما چقدر از بعضی ها گرفتی که به شهردار سردار خلبان دکتر(!) طعنه بزنی؟!
    این طعنه، حرف ها در خود داردها!!!

    🙂

  13. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    یه بار هم که ما تونستیم مطلب داغ بخونیم مدل درج اون قطره چکانی شده!
    خدا قوت به قلمی که از خون شهید بالاتره…
    دوستان تا اعتراض نکرده اند بگم که در روایت هست که قلم عالم از خون شهید بالاتره.
    امیدوارم همه ما به هر دو مزین بشیم.
    الهی آمین…

    امشب اینترنت هم گویا قطره چکانیه!

  14. سیداحمد می‌گوید:

    عجب جرأتی!
    با چنین ابوطیاره ای زدید به جاده؟!!!
    حسین قدیانی: کتمان نمی کنم که گاهی در شرح یک موضوع، اغراق می کنم، اما در این بند؛ «فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریب، توی ۱۰۰ یه ریب، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو!» بدون ذره ای غلو، عین واقعیت را نوشته ام.

  15. نجوا می‌گوید:

    در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
    بعضی وقتا لازمه ها این فراموشی…… نعمتیه واسه خودش!

  16. قاصدک منتظر می‌گوید:

    “لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».”

    تغییر در روند طبیعی فصل های خدا که بی حکمت و نسنجیده نیست و قصد کلاه گذاشتن سر آدم نداره! اما امان از آدمیزاد که نباید فریب تغییر ظاهرش رو خورد و در همه حال باید شرط احتیاط رو رعایت کرد …
    حسین قدیانی: آره… فکر کنم باید توضیحی بدهم؛ منظور از اوایل متن هرگز این نیست که زمستان قصد فریب ما را دارد. بل این ما هستیم که بر اساس پاره ای تغییرات، فریب ظواهر را می خوریم و فکر می کنیم بهار آمده، در حالی که هنوز نیامده… قطعا طبیعت قصد فریب ندارد، اما این دلیل نمی شود که ما فریبش را نخوریم!! کلا در حکایات قدیمی ها باید دنبال اصل حرف بود؛ مثلا «هوای بهار دزد است»، به معنای دزد بودن فصل خوب خدا نیست. مراد عوض شدن زود به زود و لحظه به لحظه هوای بهار است که اعتباری به سرد و گرمش نیست. این توضیح البته خیلی به کامنت شما ربط نداشت. گفتم تا برای دوستان دیگر سئوال پیش نیامده، بنویسم…

  17. سیداحمد می‌گوید:

    این ماشین درب و داغان، قطعا ظاهر ناجوری هم دارد؛
    از دست پلیس قسر در رفتید؟!

  18. سیداحمد می‌گوید:

    امام رضا علیه السلام فرمود:
    کسى که قبر امام حسین علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسى است که خدا را زیارت کرده است.

    اللهم ارزقنا…

    http://uploadtak.com/images/d7518_MoghadamGolchin13842.wma

  19. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    این حق زمستونه که تو موقع خودش عرض اندام کنه، ممکنه یه فرصتی به خودنمایی بهار بده ولی میدون رو خالی نمی‌کنه؛ حتی اگه خیلی‌ها با بهار حال کنن و زنده باد، زنده باد بگن و… ولش! حیف این فصلول قشنگ که بازیچه غرض و مرض آدما بشه!

  20. مرتضی اهوازی می‌گوید:

    چیست این جهان؟
    چیست این جهان؟
    با تمام طول و عرض و ارتفاع
    در نبودنت برای من
    جز اتاق انتظار
    تنگ و تار
    تنگ و تار

    محمدمهدی سیار

  21. طاعتی می‌گوید:

    یک: قص علی هذا درسته یا قس علی هذا
    دو: این با حال بود! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری!
    و بعد: آنقدرها هم که می گفتی کچل نیستی/ نشدی!

  22. علی می‌گوید:

    ایراد بنی اسرائیلی!
    در پاسخ به قاصدک منتظر
    آره… فکر کنم باید توضیحی بدهم؛ منظور از اوایل متن هرگز این نیست که زمستان قصد فریب ما را دارد. بل این ما هستیم که بر اساس پاره ای تغییرات، فریب ظواهر را می خوریم و فکر می کنیم بهار آمده، در حالی که هنوز نیامده… قطعا طبیعت قصد فریب ندارد، اما این دلیل نمی شود که ما فریبش را نخوریم!! کلا در حکایات قدیمی ها باید دنبال اصل حرف بود؛ مثلا «هوای بهار دزد است»، به معنای دزد بودن فصل خوب خدا نیست. مراد عوض شدن زود به زود و لحظه به لحظه هوای بهار است که اعتباری به سرد و گرمش نیست. این توضیح البته خیلی به کامنت شما ربط نداشت. گفتم تا برای دوستان دیگر سئوال پیش نیامده، بنویسم…
    ———————————————————
    اونی که دزده “هوای پاییزه” نه بهار، اونم به خاطر اینه که سلامت رو می دزده و باعث سرماخوردگی میشه.

  23. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    ۴۲۸* امیر المومنین حضرت علی علیه السلام:

    عطایت را فراموش کن؛ وعده ات را به یاد آر!

    (غرر الحکم و درر الکلم، ح ۲۲۴۹)

  24. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    امام باقر علیه السلام:
    نصیحت و خیرخواهی مومن بر مومن واجب است.

  25. سید مجتبی می‌گوید:

    داش حسین! داری خوش تیپ تر می شی! هر چند زلفات تنک بشه! فقط مواظب باش تو خاکی نزنی! تیغ قلمت بعضی وقتها به نظر کند میاد… هوم شاید! گفتم شاید…
    در پناه حضرت دوست و دعای مادرمان فاطمه (س )

  26. سیداحمد می‌گوید:

    گاهی اوقات جوانی می کنیم و بعضی کارها که خودمان هم می دانیم زیاد معقول نیست انجام می دهیم؛ مثل همین سفر شما با این ماشین!
    البته اگر بارش برف نبود، احتمالا بی مشکل به مقصد می رسیدید، ولی خب بارش برف همانا و گیر کردن شما همانا!

    شکر خدا که به خیر گذشت… این هم یک تجربه!

  27. شیدا می‌گوید:

    در آن فتنه لعنتى! چه دوستى هاى عمیق که بهم خورد و چه پیوندهاى عاطفى که از هم گسست! خداوند از باعث و بانیش نگذ رد. شاید تلخترین قسمت ماجرا، دیدن دوست در جبهه دشمن بود!

  28. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    گمانم اولین بار بود که متنی در قطعه خواندم و آخرش این احساس را داشتم که چیزی به دست نیاورده ام.
    متن سرده، مثل برف… یعنی جز معدود دفعاتی است که متن علیرغم قشنگی هایش به دلم ننشست، البته شاید بخشی از علت اش این باشد که متن منفی است. یعنی زشتی ها غالب است به زیبایی ها. فکر کنید فیلم نامه است، غالب چیزها خاکستری است. آقا صفر شاکی است از دولت، از بانک کشاورزی، از پیمان کار، حتی از پرداخت یارانه ها. شما شاکی اید از تخریب جنگل و عدم رویت دریا و خوش گذرانی حضرات مدیر و ویلاهای شخصی و حکومتی نهادها و ارگان ها. راننده سانتافه هم که کمی تا قسمتی بی شعور است. امداد خودروها هم که فرصت طلب اند و بی انصاف.
    یعنی مدام احساس منفی منتقل می شود بدون آنکه جایگزین مثبتی باشد. حتی همین جمله؛
    “سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…”
    نسبت به چادر هم ناخودآگاه احساس منفی منتقل می شود که حالا مادر اگر نمی رفت چادر سرش کند، انگشتان کودکش…

    خصوصی
    حسین قدیانی: چرا نقدتان را می زنید خصوصی؟! دوست ندارم این حالت را اصلا… اگر تعریف تان عمومی است، نقدتان هم باید عمومی باشد. اینکه حالا چقدر نقدتان را وارد می دانم یا نه، بحث دیگری است. این متن یک روایت است… یک گزارش بر اساس واقعیت… لذا مقصر تلخی یا شیرینی اش من نیستم! اینی هم که چیزی از متن عایدتان نشده، طبیعی است. قرار نیست از همه نوشته های من خوش تان بیاید که… در ضمن درباره اون قسمت که اشاره کردید، قصدم زدن بدی های جنگ بود، نه چادر. گمانم جنگ مقصر است، نه چادر مادر. یعنی اگر به جای چادر می نوشتم مانتو (دروغ می نوشتم!) تخریب بدحجابی یا احیانا پوشش مانتو تلقی می شد؟! اگر بگویید می شد، حاضرم متن را تغییر دهم و بنویسم؛ داشت می رفت دنبال لوازم آرایش (!) که فلان شد… من که مواضعم لااقل برای شما معلومه… اینطوری نگاه نکنید به یک قصه که از قضا خوب راوی آن را می شناسید. گذشته از این حرفها، من برای نقد دوستان ثابت قطعه ۲۶ احترام ویژه تری قائلم. پس اجازه دهید نقدتان عمومی باشد. البته مخاطب این حرف فقط شما نیستید!

  29. به جای امیر می‌گوید:

    دیوار (گفت و شنود)

    گفت: چه خبر؟!
    گفتم: مردم می پرسند در حالی که با گرانی و سختی معیشت روبرو هستند، اینهمه هزینه کلان که صرف برخی همایش ها و اهدای مدال به این و آن می شود برای چیست؟!
    گفت: ای عوام! باید این همایش ها را ترتیب بدهند تا طرف بتواند حرف بزند و خودش را مطرح کند!
    گفتم: اینهمه مدال های درجه یک فرهنگی و هنری و… که به این و آن می دهند چه دلیلی دارد؟!
    گفت: مرد حسابی! اگر از این مدال ها ندهند که کسی برای شنیدن لاطائلات یارو نمی آید!
    گفتم: چرا هیچ کس نمی پرسد که این چند نفر مگر چه کاره اند که چوب حراج به بیت المال زده اند و از کیسه ملت برای مطرح کردن خودشان حاتم بخشی می کنند؟!
    گفت: حتماً دارند اوقات فراغت باقیمانده را پر می کنند.
    گفتم: چه عرض کنم؟! یارو وسط خیابون یک دیوار ساخته بود و یک فانوس با شیشه قرمز روی آن گذاشته بود پرسیدند این فانوس برای چیه؟ گفت؛ برای اینکه ماشین ها با دیوار تصادف نکنند. پرسیدند؛ دیوار را برای چه ساخته ای؟! گفت؛ خب! برای این که فانوس را روی آن بگذارم!

  30. ایما می‌گوید:

    منم با سلاله ۹ دی موافق هستم. متن خیلی سرد و یخی شده و ترکیب بدی داره، با اینکه جدا جدا پاراگراف هاش قشنگن اما کل متن انگار بی روح و کسل کننده است. حتی اگر گزارش سفر هم باشه، باز سفرنامه های بهتری را از جناب قدیانی سراغ داریم. مثل سفرشان به اطراف مشهد که خیلی خواندنی بود و جذاب شده بود.

    البته سرد بودن متن را جناب قدیانی با جواب قشنگشان به سلاله ۹ دی جبران کرد. من هم دوست دارم دوستان همیشگی وبلاگ اگر نقدی دارند، عمومی بزنند تا ما هم متوجه شویم و در ثانی اینکه کامنتها از حالت یکنواخت و همه اش تعریف و تمجید خارج بشود.

    .
    .
    .

    چقدر جالبه که حتی در همین نوشته هم آنجایی که داشتید از معایب ماشین اخوی می گفتید، چند جایی خیلی بامزه بود و نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. به خصوص شوخی بودن معاینه فنی با آن همه عیب و ایراد!
    .
    .
    .
    قطعه ۲۶ را خیلی دوست دارم … خیلی زیاد.

  31. علی می‌گوید:

    عجب! پس حضرت آقا هم بگن که من همان هاشمی هستم، هاشمی همان من است!!!

    همین طوری می شه که انقلاب به دوستان فروخته می شه اخوی ……………….. خوب شد با شیخ بی سواد رفیق نشدی و الا می نوشتی من همان کروبی ام، خاتمی همان من است، عمار همان زبیر است، خاله همان عمه و ………………

    اخوی؛ خودت زدی به خاکی نه پژو حسرت اخوی!!! داشتی جمله رو اخوی.

  32. سیداحمد می‌گوید:

    علی؛

    اگر منظورت از خاک، خاک جبهه است، داداش حسین خیلی وقته که زده به خاک…
    واقعا درک نمی کنم چرا باید عده ای اینقدر بغض داشته باشند به داداش حسین!

    حمید (دوست داداش حسین) ۴ تا شعار داده بود فوقش، سران فتنه نبود که با بخشش او انقلاب فروخته بشه!

  33. سیداحمد می‌گوید:

    ایما؛

    قطعه ۲۶ همیشه دوست داشتنی است!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۳:۱۳ نیمه شب!
    تعداد افراد آنلاین: ۱۰ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بسیجی ها، فـــــــــدایی داری…

  34. ......... می‌گوید:

    دلم گم شده پیداش می کنم من… خیلی با حال هستید!

    تا چند دقیقه قبل روبروی یک حسین قدیانی مفسر تاریخ نشسته بودم در جمع اصحاب و عمار و بزرگان و برندگان و بازندگان و… قدیانی بود که سخن می راند همچون دموستنس و …

    یهو پرت شدم وسط جاده ی شمال و دوپس دوپس ماشینی که دلش گم شده بود و یکی می خواست با فحش دنبالش بدوه، توی اون گیر و دار و اصلا دلم نمی خواد پایانشو بخونم…
    خوندم نفهمیدم چی شد؟
    این ماشین یه جاهایی شبیه لاک پشت بابای منه. 🙂

    کلی خندیدم، قشنگ بود. غیر قابل پیش بینی هستین!

    یه خبر عجیبم من بدم؟!
    در نزدیکی ما چند روز پیش توی یه عزاداری به خاطر کمبود برنج، ماکارونی دادن به مردم…
    بله… همینجوری بود!

    حسین قدیانی: کجایش را دیده اید؟!… شما دعا کن استقلال قهرمان لیگ بشه، اون وقت با یه حسین قدیانی طرف خواهید بود که می نویسه: «قلعه نویی دوسِت داریم، ما هیچ جا تنهات نمی گذاریم، تو سروری و تو سالاری… قلعه نویی دوسِت داریم…»

  35. ......... می‌گوید:

    اتفاقا خیلی لذت بردم از این متن.
    یه جاهایی احساس کردم دارم به رنگ ارغوان حاتمی کیا می بینم.
    اونجا که دانشجوی جنگل می شین شبیه فیلمه شده!
    دیدی گفتم استعداد فیلمنامه نوشتن دارید…

  36. سیداحمد می‌گوید:

    به رنگ ارغوان؟!
    اوه… نه!

    این متن خیلی شیرین تر از به رنگ ارغوان (یکی از بدترین فیلم هایی که در عمرم دیدم) بود!

  37. ایما می‌گوید:

    آقای قدیانی؛

    خودتون سر شوخی را باز کردین … امیر قلعه نویه ………………. سرور هر چی لنگیه!

    حالا همه با هم؛ اس اس قهرمان می شه … خدا می دونه که حقشه … به لطف یزدان و بچه ها … استقلال قهرمان می شه … استقلال قهرمان می شه … لالا لای لای لالای لالای … لالای لالای لای لالای لالای … قلعه نویی دوستت داریم……………………………

  38. ......... می‌گوید:

    من این فیلمو تا الان بیش از پنج بار دیدم… یکی از زیبا ترین فیلمهایی بود که دیدم. نقد هم بهش دارم… بی ربط میشه… ولش کن

  39. ......... می‌گوید:

    من و مجید رفتیم تو یقه ی هم و داد و قال و… من: آخه چه معنی میده چند مرد گنده دنبال یه توپ بدون و تو اینجوری کف بزنی و بپری هوا، چی گیرت اومده بدبخت و…
    مجید عصبانی دماغشو جمع می کرد: بابا تو خیلی املی، همه ی مردم دنیا فوتبالو دوس دارن، بعضیا براش می میرن… دوست داشتنه دیگه… علت نمی خواد…
    من: د! همه ی مردم دنیا شدن قوم عاد و توی چاه و ولا یخاف عقباها… اومدیم همشون گمراه، تو هم گمراه… بابا مگه نه؟…اصلا مسخره ست این شاط و شوط ها!!
    بابام که یک پرسپولیسی دو آتیشیه: به خدا داور نامردی کرد، این گل حقشون نبود و پیرمرد داشت متفکرانه در سکوت با سیگارش به استقلال می اندیشید!!
    من 🙁
    حسن! تو یه چیزی بگو، تو که عاقلی به مجید بگو این همه هیجان الکی چرا آخه…

    حسن رو به بابا: شما پرسپولیسی ها کلا آدمای بی منطقی هستین… یکی اون می گفت، یکی این می گفت، مجید از وسط…
    من: 🙁 🙁
    حالا اومدیم قطعه با حسین قدیانی از متن برفی بهاریش بگوییم…

    حسین قدیانی: «قلعه نویی دوسِت داریم، ما هیچ جا تنهات نمی گذاریم، تو سروری و تو سالاری… قلعه نویی دوسِت داریم…»!!

  40. عباس اسلامی می‌گوید:

    زنده باد زمستان!!!!!

  41. عباس اسلامی می‌گوید:

    مثل همیشه زیبا بود و البته با نمک؛
    بگذار هوای سرد این نوشتار را کمی گرم کنم.

    “ان للحسین فی قلوب المؤمنین حراره لا تبرد ابدا”

    حسین جان و سیداحمد و سایر بچه های خوب قطعه!
    نایب الزیاره ام کربلا…
    انشاءالله… دعاگو

  42. سلاله ۹ دی می‌گوید:

    من و سایر دوستان نقدهای مان را می زنیم خصوصی، زیرا که قطعه را هم دوست رصد می کند و هم دشمن و زیبنده تر است که تعاریف در دید باشد و البته در اکثر مواقع به حرمت التماس های آخر کامنت های مان “که بگذارید خصوصی باشد و خواهشا عمومی نکنید و…”، لطف می کنید و عمومی نمی کنید نقدهای مان را. (این را گفتم برای آنانی که فکر می کنند، اهالی فقط به به و چه چه می کنند) خدایی به احترام همه ثانیه هایی که اینجا شاگردی کرده ایم، خیلی سخت می شود عمومی نقد کرد. شما باید جای ما باشید تا متوجه شوید چرا می نویسیم خصوصی! آخر خودتان نگاه کنید دیگر؛ وقتی منتقدین متن های تان امثال این جناب علی هستند.

    این که فرمودید تقصیر جنگ است و قصدتان زدن بدی های جنگ بوده، هم الان رفتم این متن را خواندم، http://www.ghadiany.ir/?p=10467 تصور کنید که یک نفر فقط و فقط از شما برف نامه گدوک را بخواند، بدون آنکه هیچ پیش زمینه ای داشته باشد و هیچ متنی از شما خوانده باشد، چه مفاهیمی دقیقا بهش منتقل میشه؟!

    همیشه اتفاقا یکی از ویژگی های منحصر به فرد قلم تان را این می دانم که واقعیت را بیان می کنید و گزنده ترین و تلخ ترین مسائل را هم مطرح می کنید، بدون اینکه سیاهنمایی شود و تلخی و شیرینی و اشک و لبخندش توامان است و این هنر را دارید که زشتی را هم در کنار زیبایی بیاورید. به خاطر همین این متن را احساس کردم یک کفه ای شده و یاد متن “مردم ایران چه قدر بدند؟!” افتادم…

    فکر کنم دو سال پیش بود که در کیهان و ذیل طنز خبرگزاری چیزنا نوشته بودید؛ فضا این روزها خیلی سیاسی شده و بیش تر باید خنده نشاند بر لبها و مردم را شاد کرد. گمانم الان هم شرایط به همان نحو باشد، هم زیادی سیاسی شده و هم زیادی اقتصادی!!!!! و شاید می طلبد که واقعیات شیرین بیان شود.

    این را هم بگویم و تمام کنم این اباطیل را،
    ”من که مواضعم لااقل برای شما معلومه… اینطوری نگاه نکنید به یک قصه که از قضا خوب راوی آن را می شناسید.” این جمله تان کلا پشیمانم کرد از نقدی که کرده بودم.

    گفت؛ “تو خود را گر ندانی عبد استاد، برو چون و چرا با مرتضی کن”

    حضرت علی فرمودند؛ “هرکس به من کلمه ای بیاموزد؛ مرا بنده خود ساخته است”، ما اما فراتر از کلمه، خیلی چیزها آموخته ایم اینجا…

  43. عمار می‌گوید:

    یعنی مدیونید فکر کنید بچه ها تا غروب گذاشتند آثاری از برف ها باقی بمونه!!!
    با یه هیجانی بازی می کردند که نگو!!!
    یادش بخیر؛ یاد دوران کودکی افتادم…

  44. چشم انتظار می‌گوید:

    آقا سید!
    قسر رو خیلی خوب اومدی!!

  45. صاعقه گمنام می‌گوید:

    “رییس مافیای فوتبال ایران کیه، امیر قلعه نوییه!”
    ای وای چه شعار سوزناکی!

  46. سیداحمد می‌گوید:

    عباس اسلامی؛

    خوش به سعادت شما… التماس دعا…

  47. قاصدک منتظر می‌گوید:

    ” آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟!”

    سال ۸۸ وقتی آژیر فتنه پخش شد؛ اون زمان که آسیاب دشمن روشن بود. ای کاش مادر بعضی بچه های بازیگوش که هنوز بزرگ نشده بودند، این بار با بصیرت تر، قبل از این که افکار بچه هاشون بین پره های آسیاب له بشه، گوش بچه هاشون رو می گرفتند و می بردنشون تو پناهگاه تا آسیب نبینند.

    حسین قدیانی: نگاه تندی است. قبولش ندارم. اگر بنا به این نوع «ای کاش» گفتن ها باشد، حرف های دیگری هم می توان زد که… بی خیال!

  48. دلخون می‌گوید:

    بی ربط:

    امان از دست دکتر و این کارهاش!

  49. حمیدجشنی می‌گوید:

    سلام حسین آقا؛
    خدا نگهدار قلمت باشه.
    ……………………

  50. دلخون می‌گوید:

    (خصوصی)

    آقای قدیانی؛ تو انتخابات آتی یه کم کمک ما کنین… من واقعا نمیدونم که اصلح هست…

    حسین قدیانی: اصلح خود آقاست… خوب به سخنان ایشان گوش دهید، و بعد رای تان را بدهید.

  51. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    بحث فیلم شد؛ اگر دوست داشتین نقد تصویری در مورد آرگو ببینید حتما سری بزنید:
    http://rasanews.ir/NSite/Information/?Info=3&Search=2a22f076fb0ebebb092234b046b8267f

  52. دل آرام گیرد به یاد خدا می‌گوید:

    من کاملا با صحبت سلاله ۹دی راجع به گستاخی برخی، نسبت به نقد عمومی دوستان قطعه موافقم. همین باعث میشه دست آدم بلرزه واسه نوشتن یه کلمه نقد دوستانه!

  53. چشم انتظار می‌گوید:

    سالروز عملیات غرور آفرین بدر،‏ در منطقه ی عملیاتی جنوب هورالهویزه،‏ گرامی باد.

  54. ناشناس می‌گوید:

    “این متن یک روایت است… یک گزارش بر اساس واقعیت… لذا مقصر تلخی یا شیرینی اش من نیستم! اینی هم که چیزی از متن عایدتان نشده، طبیعی است. قرار نیست از همه نوشته های من خوش تان بیاید که…”

    ببخشید ها! اما این جملات شبیه توجیهات بعضی از این فیلم سازان است که در پاسخ به نقد سیاه بودن یا نمودن و یا بدون پیام بودن فیلم هایشان می دهند. اما آنچه که حقیر از شما تا بحال به یاد دارم _از سال ۸۹ تا بحال که مخاطب وبلاگتان بوده ام_ و تحسین برانگیز بوده، اینکه؛ غالبا مطالبتان با همه تلخ و شیرینش در نهایت حس قدرت و امید را منتقل می کرد. قضاوت نکرده باشم اما مثل اینکه حال این روزهای حسین قدیانی، نوشته هایش را هم متاثر کرده است…

  55. روح الله می‌گوید:

    سلام و درود فراوان؛
    آقا اگر کچلی اینه ما هم کاشکی مثل شما کچل می شدیم، حاج حسین عزیز…
    روایت زیبایی بود، ما که پسندیدیم، دیگران را نمی دانم.
    موفق باشید.

  56. عمار می‌گوید:

    و اما امروز؛
    شهادت سردار بزرگ خیبر، شهید حاج محمد ابراهیم همت (۱۳۶۲).

    و همین طور؛
    رحلت سید جمال الدین اسد آبادی، اندیشمند و مبارز مسلمان (۱۲۷۵).

  57. سوگند می‌گوید:

    ممنون استاد…اما پرسپولیس سرور…

  58. علیرضا شاهسون می‌گوید:

    داداش!

    اخوی مون راست میگه. می شد بنویسی رفت آماده بشه که همچین شد، حساسیت برانگیز هم نمی شد.

  59. روح الله می‌گوید:

    فقط پرسپولیس…

    نگین سرخ آسیا
    سرور کل تاجیا

  60. دلخون می‌گوید:

    عازم کربلای ایرانم… حلال کنین… خدا نگهدار…

  61. یلدا می‌گوید:

    …………………………………

    (آدم می ترسه کامنت بذاره؛ بس که مبصر ایراد انشایی و املایی می گیره…)

    🙂

  62. احمدرضا می‌گوید:

    سلام

    خیلی زیبا بود. ولی یه نکته ای به ذهنم رسید. و اون این که خلاف قانون، خلاف شرع است و حرام. دوستان بیشتر رعایت بکنند که خدایی نکرده جایی گرفتار نشوند.

  63. به جای امیر می‌گوید:

    کمند (گفت و شنود)

    گفت: یکی از مدعیان اصلاحات می گوید اگر اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شوند، تحریم ها برداشته می شود!
    گفتم: یعنی آمریکا و متحدانش تا این اندازه به مدعیان اصلاحات و همراهی آنها اطمینان دارند که دیگر نیازی به ادامه تحریم ها نمی بینند؟!
    گفت: چه عرض کنم؟! آنها در جریان فتنه ۸۸ نشان دادند که برای دشمنان بیرونی مأموران گوش به فرمانی هستند.
    گفتم: شخصی شیطان را خواب دید که تعدادی کمند در دست دارد. پرسید؛ این کمندها برای چیست؟ جواب داد؛ اینها را به گردن آدم ها می اندازم و آنها را به دنبال خود می کشم. یارو پرسید؛ کمند من کدام است؟ و شیطان خندید و گفت؛ تو که نیازی به کمند نداری؟ خودت با سه سوت دنبالم میدوی!

  64. سیامک می‌گوید:

    روح الله!
    این نگین سرخ آسیا؛
    تا حالا یکبار رنگ فینال آسیا رو دیده؟!

  65. مهدی منتظر می‌گوید:

    با سلام. تکه ای که در مورد وصف ماشین بود خیلی با حال بود. ضمنا اس اس تون هم که قافیه اخلاق رو باخت با این تماشاگر نماهاش و با این برهانیش…

  66. نجوا می‌گوید:

    فقط پرسپولیس…
    خودمونیم داداش؛ خوشتیپی ها!

  67. روح الله می‌گوید:

    سیامک!
    سلام؛

    برادر من، اگر ما هم یه مافیا مثل امیر قلعه نویی داشتیم رنگ فینال که سهله، همیشه جام تو دست ما بود.

    آره، جانم آره!

  68. سیامک می‌گوید:

    روح الله!
    سلام؛
    مغلطه هم چیز بدی نیست!
    اون موقع که استقلال، ۲ بار قهرمان آسیا شد (همونی که نگین سرخ آسیا رنگش رو ندیده)، هنوز قلعه نویی، به قول شما مافیا نشده بود.
    حالا گذشته از مافیا بازی ها!
    پرسپولیسی ها دوست داشتن یه کلیه نداشتن، ولی یکی مثل قلعه نویی رو داشتن!

  69. آزاد اندیش می‌گوید:

    بهار فقط فصلِ محبوبِ بهار!
    از بعضی متظاهرینِ بهار خزعبل گو نفرت داریم!

  70. آزاد اندیش می‌گوید:

    اگه برادرتون این متن رو ببیند، با توصیفاتِ درخورِ شانی که از ماشینشون کردین، دیگه روی ماشین رو هم نمی بینید!
    خاطره بسیار جالبی بود…از آن دست متنهایی که تماما دوست دارم.

  71. ستاره خرازی می‌گوید:

    حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…

    بعدش چی شد؟؟؟

  72. روح الله می‌گوید:

    سیامک!
    سلام؛
    وقت بخیر؛

    ۱- مغلطه را نمی دانم، اون یکی را بگو.

    ۲- دو بار قهرمانیتون مبارکتون باشه.

    ۳- مافیا بازی …. گذشته، حال، آینده … دیروز، امروز؛ فردا….!!!!

    ۴- قلعه نویی تون هم مال خودتون لطفا.

    ۵- شما چطور؛ دوست داشتید قلب نداشتید ولی تیم تون پرسپولیس بود؟!

    ۶-آقا سیامک عزیز، خاطر شما برای ما عزیزه، به دل نگیری یه وقت.

    داداش حسین! خدا وکیلی حال کردی؟؟ مثل خودت متن نوشتم!!

  73. لبیک یا حسین می‌گوید:

    عجب!

  74. محصل می‌گوید:

    یکی دو خط آخرش کو پس؟؟؟
    دل گمشده اش رو پیدا کردین واسش یا نه؟ 😀

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.