درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الفتّاح…
۴۲۹* پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
مردم خوابند، هنگامى که بمیرند؛ بیدار مىشوند…
(بحارالانوار، ج۵۰، ص۱۳۴)
__________________
حدیث بر روی سنگ قبر یک آلمانی
http://www.peykedaneshjoo.ir/wp-content/uploads/2013/03/544604_444495562295778_1061284015_n.jpg
http://www.bultannews.com/fa/news/125568/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B9-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C
“آقا جان! کاش همین قدر که تا «بهار زمین» مانده، تا «بهار زمان» مانده باشد. فقط دو سه تا کوچه… کاش خون شهدا، کم کند فاصله ها را…”
آقا تو را قسم به شهیدان، ظهور کن…
حال و هوای بهاریه ای!
ممنون داداش حسین… زیبا بود.
تا کی ورق ورق کنم این سر رسید را؟
چون کودکی رسیدن سال جدید را
با دست زیر چانه، تو را آه می کشم
چون غنچه ای که آخر اسفند عید را…
اللّهم عجّل لولیک الفرج…
“بی خورشید، لحظه تحویل سال خورشیدی! چه تناقضی! چه تمارضی!”
آقاجان! بی تو عیدهای ما خیالیست…
۱۱ ماه گذشت. بعضی ها دلشون شکست. بعضی ها دل شکوندن!؟ خیلی ها عاشق شدن. خیلی ها تنها شدن. خیلی ها از بینمون رفتن. خیلی ها به دنیا اومدن.
گریه کردیم و خندیدیم. زندگی بر خلاف آرزوهامون گذشت…………!
۱۰ روز مونده. ۱۰ روز از همه اون خاطره ها؟؟؟؟؟؟؟؟
آرزو دارم نوروزی که در پیش رو داریم، آغاز روزهایی باشد که آرزو داریم……………
به چمن خرام و بنگر، بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند، که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آن که شمع رویت، به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهى، سزد ار بهم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد
…………………………………………….
انشاالله در اولین برگهاى سالنامه جدید، آخرین نغمه انتظار را قلم بزنید.
ممنون براى این همه زیبایی که در این قطعه آسمانى است.
هر جمعه که شد بیا، که ما بیداریم
این جمعه فقط نیا، عروسی داریم
از جور زمانه ما شکایت داریم
اندازه کوه و صخره حاجت داریم
ما مشکل مان گرانی و بیکاری ست
آقا؛ به نبودن تو عادت داریم
صد موعظه کن ولی، ز تسلیم نگو
از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقا تو بیا، ولی فقط با یک شرط
از آنچه که ما دوست نداریم، نگو
دیگر خسته ام از این سررسیدها… نکند آقا جان، قهر کرده ای با ما…؟!
این همه «جمعه»، هرگز «روز ظهور» ندارند. تاریک اند؛ نور ندارند!
حضرت آفتاب!… تا «۳۱۳ ستاره»، چند نفر کم داری؟!…
کاش خون شهدا، کم کند فاصله ها را… کاش…
بی«معصوم»، شده ایم «طفل معصوم»!
می آیی از بهار، غم را جدا کنی؟!
می آیی «بهار» را ببینیم؟!
می آیی سه شنبه قرار بگذاریم؟!
می آیی تا برای «ظهور»، قرار بگذاریم؟!
می آیی «فصل بهار» را، «وصل بهار» کنی؟!…
می آیی قدم بگذاری در چشمان ما؟! یا صاحب الزمان!
می آیی حسین(ع) و عباس(ع)… بین الحرمین را یکجا ببینیم؟!
ما از چشم تو می بینیم باران را… ما در پیاله، عکس رخ یار دیده ایم…!!
با سلام یک نظر نامربوط به متن:
با رحلت مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی مقاله خوبی را کار کردید. آیا برای مرحوم آیت الله خوشوقت این کار را نمی کنید؟ لااقل بنا به گفته آقا، ایشان پناهگاهی در طوفان حوادث بودند. سهم بچه تهرانی ایشان هم که برای تهرانیها واز جمله شما محفوظ است!!
سلام زیبا بود ممنون و بجا.
احسنت به این ویژگی مثبت که تو کش و قوس سیاست یادش نمیره خورشید را.
التماس دعا زیاد
اللهم عجل لولیک الفرج…
دلنشین بود. ممنون.
“سرداری که پیشانی بسیجی ها را می بوسید، نشد رزمنده ها پیشانی اش را ببوسند… نشد!”
خوب می دانید در این شلوغی های روزمرگی، چگونه حال و هوایمان را خدایی کنید.
خسته کننده می شود گاهی زندگی؛ اما شما، با قلم بهشتی تان، مثل همیشه حالمان را خوب کردید… خوب…
“آقا جان! برای این همه مجنون، نیستی که لیلایی کنی…”
آقا تو را به مادرت قسم بیا…
“آقا تو را به مادرت قسم بیا…”
.
.
.
با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی
وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر، کم کم رو به راهی
دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت، بی گناهی
از بس به پای گریه هایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت، مثل کاهی
پهلو به پهلو می شوی و می چکد خون
از زخم های پیکرت خواهی نخواهی
از درد شانه، شانه می افتد ز دستت
خون می نشیند کنج لب هایت ز آهی
در خواب بودی، چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهره ات را در پگاهی
دیدم که پایین تر ز چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی
این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سرگذشتم از جدایی، بی پناهی
گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی
در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی…
داداش حسین!
چه زیبا می سرایی بهار را. چه دلکش می نوازی سمفونی بهار را. چه امیدوارانه صدا می کنی، صاحب وصل را، صاحب بهار را…
چه مراسمی بود مراسم تجلیل از مشایی و اعطای مدال توسط احمدی نژاد!! داشتم دیوانه می شدم، وقتی ازش تعریف می کرد…
…او مانند دماوند و سبلان و… استوار. دلش همچون آینه پاک و زلال. من ۲۸ سال است ایشان را می شناسم و این آشنایی از بزرگترین افتخارات من است. صاحب فکر و اندیشه…
امام زمان از همه غریب تره. حتی از امام حسن و امام رضا.
التماس هم فایده نداره. تا مردم و جامعه درست نشن، هیچ ظهوری رخ نمیده.
با ۳۱۳ نفر که نمیشه قیام کرد. لشکر میلیونی لازم داره. راهپیمایی ۲۲ بهمن رو
نگاه نکن که میلیونی میان. به نظرت اگر به همون جمعیت بگی، الان که میای
دیگه برگشتی تو کار نیست، چند نفر پای کار میایستن؟ یکی میگه بچه دارم،
یکی میگه تازه دامادم، یکی میگه قسط خونه دارم، یکی میگه مادر پیرم رو چیکار
کنم. تازه، این همه دزدی و فحشا و بی بند و باری و دروغ و ثروت اندوزی و
حسادت و ریا رو فاکتور گرفتم. البته مردم خوبی داریم، ولی تا سرباز شدن
خیلی کار داریم. نمی دونم شایدم با یک نگاه، سرباز شدیم.
قول داده برگردد…
http://www.4diplomat.com/Portals/0/Gallery/Album/1/Haj%20Ahmad%20%2864%29.JPG
http://www.4diplomat.com/Portals/0/Gallery/Album/1/Haj%20Ahmad%20%2865%29.JPG
http://www.4diplomat.com/Portals/0/Gallery/Album/1/Haj%20Ahmad%20%2862%29.JPG
http://www.4diplomat.com/Portals/0/Gallery/Album/1/Haj%20Ahmad%20%2834%29.jpg
واقعی ترین بسیجی تاریخ؛
جدایی افتاده میان من با خودم؛ سال هاست. پاره تن منی تو، آنقدر که دوستت دارم…
“قطعه ۲۶”
البته خورشید هست، پشت ابر.
اللهم عجّل لولیّک الفرج
میگه؛ من ندیدم تا به حال کسی با مرد بهاری ملاقات کند و شیفته ایشان نشود!!! شیفته اخلاق و منش و بزرگی اش!!!!!
نمی دانم پس چرا آقای قدیانی بعد از دیدار با جناب صاحب اندیشه و نظریه در مقابل هتل وارویک، شیفته این مرد عشق و هنر نشدند؟!!
“دارند جناحی می کنند بهار را!
بهار، تعریف نمی خواهد؛ اگر تحریفش نکنند!”
“این الفاطمیون”
شکر خدا دارم که از
ایل و تبار کوثرم
بابای من “حیدر” بود
“ام ابیها” مادرم
بی بی همیشه از شما
در خلوتم یادی کنم
من از سقیفه نیستم
در ماتمت شادی کنم
سنگ حسادت از غدیر
محراب آیینه شکست
با ضربه ی آن لعنتی
میخ در و … سینه شکست
در محشر و روز جزا
هرگز ندارد واهمه
آنکه کند هستی خود
وقف عزای “فاطمه” …
نچسب تر از این اسفندیار ندیدم تا الان؛
آدم نسبت به کروبی شاید حس خوب پیدا کند، ولی نسبت به مشایی نه!
کم بدم می آید ازش، این جناب رئیس جمهور هم با تعریف هایش، چندش ما را بیشتر می کند نسبت به مشایی.
از مسیر ولایت منحرف شدن همان، هر روز منفور و منفور تر شدن همان!
چه عاقبتی برای خودش رقم زد… ای داد بی داد!
در این وانفسای بهار اندر بهار! که هر ننه قمری را، مرد بهاری می خوانند! بد نیست، یادی از گل های بوستان ولایت کنیم…
http://www.jahannews.com/vdcaainuw49n0w1.k5k4.html
آقا سید احمد عزیز…
امیدوارم در مثال، مناقشه ای نباشه!
سوسکه به بچه اش میگه؛ قربون اون دست و پای بلورینت برم ننه!!
در راستای تعاریف چندش آور.
و ضاقتِ الارضُ و مُنعتِ السماء
زمین بر ما تنگ شد و آسمان خوداری می کند.
یا صاحب الزمان “حسینیه ات کجاست؟”
آقا جان!
بهار بی تو بهار نیست…
آقا دلم عجیب گرفته برایتان… السلام علیک یا صاحب الزمان…
دعای پر فیض فرج امام زمان (عج)، با صدای ملکوتی استاد محسن فرهمند آزاد:
http://www.sibtayn.com/sibtaynplayer/videos/dua/fa-dua-faraj-azomalbala-farahmand.flv
خسته نباشید آقای رییس جمهور!
واقعا خسته نباشید!
و بهار بی تو معنا ندارد اصلا
تو تنها بهار مایی ای صاحب ما…
هر چند نیک اگر بنگری این کرشمه های طبیعت نیز از یمن انفاس بهار ماست.
و کجایی بهار ما که دارند برخی بهارمان را نیز سیاسی می کنند!
کولر (گفت و شنود)
گفت: در مراسمی با عنوان جشن استقبال از نوروز خطاب به اسفندیار مشایی گفته شد آقای مشایی مردی است بهاری، بهاری، بهاری!
گفتم: قرار بود در این شب عیدی برای اقشار مستضعف و محروم جامعه کاری بکنند و شرّ گرانی را از سر آنها کوتاه کنند، نه اینکه با هزینه بیت المال و از کیسه همین مردم محروم، جشن بگیرند و از خودشان تعریف کنند.
گفت: ای عوام! خب! وقتی هیچکس از آنها تعریف نمی کند مجبورند خودشان از همدیگر تعریف و تمجید کنند.
گفتم: ولی مردم که طرف را می شناسند و با این تعریف و تمجیدهای کیلویی که نظر آنها عوض نمی شود.
گفت: چه عرض کنم؟!
گفتم: یارو برای دیدن کانال های ضد اخلاقی یک دیش ماهواره روی پشت بام خانه اش نصب کرده بود و به خیال خودش برای این که رد گم کند، روی آن نوشته بود کولر آبی!
با سلام
ممنون داداش حالمون عوض کردی
«مستی، نه از پیاله، نه از خم شروع شد، از جاده سه شنبه شب قم شروع شد».
یا علی
الهم عجل لولیک الفرج
با تمام وجود عرض ادب و احترام می کنم به شما و به قلمی که این چنین شگفت انگیز، ما را به اندازه ی چهل شب سه شنبه متصل می کند به صاحب مسجد مقدس جمکران…
آن چنان اشک هایم می ریزند که سخت می توانم جملاتم را تکمیل کنم…
این زیباترین بهاریه ای بود که در تمام عمر خوانده بوده…
سلام و درود خدا بر شما که در این روزهای سخت فصل و جدایی با این کلمات و جملات سحر انگیز باعث تسکین آلام ما می شوید…
براستی که “بی خورشید” لحظه ی تحوبل سال خورشیدی تناقض است!!!
خدا بخواهد فردا شب نماز را کنار حرم نبوی خواهم خواند… آنجا حتما دعا گوی صاحب این قلم خدایی خواهم بود.
خییییلییییی عالی بود…
خدا قوت آقای قدیانی.
گفت و شنود اکثرا برای ضایع کردن اپوزوسیون و امریکا اسرائیل نوشته میشه؛ ببینید چی شده که این دفعه آقای شریعتمداری هم نتونسته تحمل کنه شاهکارشون رو!
“وصل بهار” عبارت خیلی قشنگی بود.
“دیگر خسته ام از این سررسیدها…”
به جان مهدی زهرا دلم قرار ندارد
فصول سررسید من اینجا دگر بهار ندارد
درآ ز پرده غیبت، قدم گذار به دیده
مگر دلت خبر از قلب بی قرار ندارد
مگر ز سیصد و اندی ستاره کم داری؟
حساب کن شهدا را! شهید ترس سر دار ندارد
قسم به مادر پهلو شکسته ی تو نگارا
بیا که “قاصدک” خسته تاب انتظار ندارد
وصال توست ضمانِ بهار و گلشن و بستان
بیا که بی تو گل و گلسِتان، هزار ندارد
اگر سه شنبه گذاریم قرار وعده بیایی
بیا!
چون بهار زنده به تو، بی تو اعتبار ندارد
ممنون قاصدک…
تقصیر من است این که، کم می آیی
هر گاه شدم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم، سه شنبه هم می آیی…
اللهم اجعلنا من اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه
آمین…
آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است
از دوری تو پاره گریبان شدن بس است
تاکی گناه پشت گناه ایهأ العزیز؟
تاکی اسیر لذت عصیان شدن؟ بس است
سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است
آقا بیا، به خون حسینت قیام کن
از داغ دوری تو شکستن دگر بس است
“صلوات”
باغ وحش (گفت و شنود)
گفت: روزنامه نیویورک تایمز نوشته تغییر وزرای خارجه و دفاع کابینه اوباما، نشانه تغییر سیاست خارجی آمریکاست.
گفتم: توبه گرگ مرگه! همین اوباما، با شعار «تغییر» روی کار اومد ولی هیچ چیزی تغییر نکرد.
گفت: البته، سناتور «جو بایدن» گفته است؛ همه دولتمردان آمریکا در نقاط استراتژیک سیاست خارجی این کشور یکسان عمل می کنند.
گفتم: دبستان که بودیم، بیسکویت هایی دراومده بود که بهش می گفتند بیسکویت باغ وحش و هرکدام از بیسکویت ها به شکل یکی از حیوانات بود. یکی از همکلاسی ها می گفت؛ گول این بیسکویت ها رو نخورید. فیلش مزه زرافه میده!
فوووووق العاده زیبــــــــــــــا بود.
انشاءالله زیر سایه امام زمان پایدار باشی حاج حسین.
انشاءالله همین شب چهارشنبه که رفتی قم، چشمات به دیدن آقا روشن بشه.
راستی! میشه از این مطلب یا مطالب دیگه با ذکر منبع استفاده کرد؟
نهضت سرخ؛
بله!
زنده باد کدام بهار؟!
http://www.kayhan.ir/911222/2.htm#other200
یک صبح قشنگ، بی خبر می آید
آن مرد بزرگ از سفر می آید
وقتی همه منتظرانش خوابند
با سیصد و سیزده نفر می آید
کلیپ صوتی ۳ شعر «حمیدرضا برقعی» با موضوع انتظار…
http://rajanews.com/detail.asp?id=152497
پاسخی به بهار
علیرضا قزوه: بهار نیازی به نشان دولتی درجه یک ندارد
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911222000926
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشر گردید.
http://www.ammarname.ir/link/19662
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید.
موفق و پیروز باشید.
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
مریض عشق تو هستم دوا نمی خواهم، تو درد داده ای ام من شفا نمی خواهم
اگرچه غرق نیازم ولی خدا داند، که جز سلامت تو در دعا نمی خواهم
یا بن الحسن…
کنون که رو زده ام من، به ساحت لطفت، مگو که غرق گناهی تو را نمی خواهم…
سید امیرحسین حسینی
قاصدک منتظر؛
اجازه هست شعرتون رو تو دفترم بنویسم؟
سلام؛
اختیار دارید!
اگر شعری هم گفته می شه به مدد از نوشته های جناب آقای قدیانی ست.
سلام!
واقعا زیبا بود. حس عجیبی به من دست داد که خیلی وقت بود منتظرش بودم. ممنون
شعری که آیت الله بهجت (ره) زیر لب زمزمه می کردند:
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!
گاهی به آسمان خیالم عبور کن
شعر مرا به نیم نگاهی مرور کن
دل مرده ام! قبول، تو اما مسیح باش
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن
سررسیدهای بدی داریم. انگار نه انگار، حسین غلام کبیری هم شهید است! «روز ملی فن آوری هسته ای»، فراموش کرده اند به مادر احمدی روشن سلام کنند! هیچ کجای سررسیدهایی که داریم، «روز دوکوهه» ندارد! و ننوشته اند؛ در کدام ساعت، کدام دقیقه، کدام ثانیه، سر همت از بدنش جدا شد! «به روایتی»، سررسیدهای بدی داریم… مگر به دل مان بیفتد که سالروز خیبر است! مگر دل مان یاد شهدای گمنام کند! آه… دلم هوای «برادران بدر» کرده.
سلام؛
یک “اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم” برای سلامتی خودتان و نوشته های زیبا و معنا دار و به حقتان! نمی دانم طرح این سوال درست است یا نه؟! تکراری است یا نه؟! اما به هر حال می پرسم که؛
درست است که فرزند شهید هستید و حس و حالتان خاص تر، به خصوص با نویسندگی به حق تان بیشتر؛ اما چه کار می کنید که یاد شهدا به این زیبایی و صراحت در نوشته هایتان و… بارز است؟ چه کار می کنید وقتی با زندگی نامه شان آشنا می شوید و خاطراتشان را می خوانید، خودتان و نوشته تان هم تا حد زیاد محلی از ابراز آن شهیدان می شود؟ ممنون می شوم پاسخ دهید؛ اگر قبلا جواب دادید راهنمایی کنید تا بیابم و بخوانمش.
یا زهرا (س)
می خوانمت بیایی ای خوب بی قرینه
من با تو باشم انگار، هر فصل بهترینه
سیمای روی ماهت دائم به چشم آید
اما نه در پیاله، در چهارچوب سینه
ای “قاصدک” یقینا خواهان ساغری باش
باشد ز دست دلبر، دلدادگی همینه
بازتاب: فاصله است بین «بهار زمین» تا «بهار زمان»
حاج حسین خیلی زیبا بود… خیلی حال کردم.
سلام!
۱- سید مجتبی نواب صفوی
۲- سید مجتبی علمدار
۳- سید مرتضی آوینی
لطفا چند شهید سید برام معرفی کنید؛ به شدت نیاز دارم.
پاسخ دهید…
شعار انتخاباتی وقتی جواب میده که به کاندیدای مورد نظر بیاد.
مثلا من اگر جای احمدی نژاد بودم به جای شعار “زنده باد بهار” از شعار ” مشایی، مشایی تو بیخ ریش مایی” استفاده می کردم که حداقل از روی ترحم و دلسوزی هم که شده، مردم چند تا رای بهش می دادند.
محراب؛
سید محمدحسین علم الهدی
سید احمد پلارک
سید مجتبی هاشمی
سید علی اندرزگو
سید محمدحسن طوسی
سید محمدرضا دستواره
امسال دگر حماسه ای خواهیم ساخت
عشق و شعف دوباره ای خواهیم ساخت
امسال به شوق نگه نائب آقا
تا روز وصال، حماسه ای خواهیم ساخت
سال حماسه سیاسی و اقتصادی گرامی باد.
واقعا صفحه جالبی دارید. در نظرات هیچ پارازیت و نظر نامطلوبی نیست.