درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
«آقازاده های دوربینی»
عجب تعبیری!
واقعا یکی به میخ و یکی به نعل زدن هیچ خیری ندارد جز ناراحتی دوست و دشمن.
دوست از به نعل زدن/ دشمن از به میخ زدن
http://upload.tehran98.com/img1/4i7wifhef5262fwecrn5.jpg
http://iran-election2013.blogfa.com/
خدا رحمتشون کنه.
از مسئولینی بودن که همیشه حس خوبی بهشون داشتم. قابل احترام بودن.
ممنون آقای قدیانی.
اون تیکه “از معدود محسنات ادوار سازندگی و اصلاحات” جالب بود!!
“نشان داد آدمی می تواند از اصل و نسب و سابقه برخوردار باشد؛ اما گذشته اش را بر فرق دیگران چماق نکند.”
ممنون آقای قدیانی.
شادی روحشان صلوات.
خدای بیامرزد
او و ما
را.
خدا رحمتشان کند
“حسن حبیبی نشان داد؛ آدمی می تواند عضو برجسته هیات دولت باشد، اما زیر بار امر و نهی احزاب دولت ساخته نرود.”
بعضی ها خودشون بذر مرض رو تو قلبشون به زور می کارن!
فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا
خدا رحمتش کنه که قلب سلیمی داشت.
همینطوره. آدم با دیدن چهره و شنیدن اسم ایشون احساس آرامش میکنه. “آدم خوب”
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
برنامه «نگاه یک» با موضوع بررسی ریزشها و رویشهای انقلاب و با حضور حبیبالله عسگراولادی و حسین شریعتمداری، امشب ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه اول سیما روی آنتن میرود.
چه تناسب و شباهت قشنگی، این متنتون با بعضی از قسمت های متونی که برای آقا مجتبی تهرانی نوشتید، داشت.
سرباز گمنام ولایت باشی بهتره؟ یا سردار قلابی سازندگی؟!
بی ربط . بچه ها! امشب ساعت ۱۱ شبکه ۱ حاج حسین مناظره داره… ببینین با حاله!
«دکتر حسن حبیبی در تدوین پیش نویس قانون اساسی از پیشتازان بود».
جالبه، اگه این مطلب باعث افتخاره و برای یک انسان ذکر خیر، از دهان کسانی مطرح میشه که به قانون اساسی حمله کردند.
مثلا بعد از فوت بعضی ها این جمله چه شکلی میشه: ایشون در تاختن به قانون اساسی از پیشتازان بودند.
خدا دکتر حبیبی رو رحمت کنه.
اون زمانی که مرحوم گل آقا، از هر کی انتقاد داشت، چپ و راست وصل می کرد به مرحوم حبیبی، کی جرأت داشت به اکبر شاه بگه بالای چشمت ابرو! و تا مدت ها در صدا و سیما براش فعل جمع می بستند. ولی مدتی نگذشت، در دولت اصلاحات، کاریکاتور علامه مصباح رو کشیدند!
http://rajanews.com/Detail.asp?id=149535
کاش پیش از مرگشان بشناسیم این بزرگواران را… اما حیف، انگار اسلام همانطور که دستتان را بسته، در بدگویی از افراد (که بی پروا سخن نگویید)، دستتان را در معرفی اشخاص (که ممکن است از صراط مستقیم منحرف شوند) نیز بسته! شما آنجایید و من دارم از بیرون ماجرا نگاهتان می کنم و در پی همین ماجرا یک توصیه دوستانه دارم: «لنگش کن»
پ. ن: به دل نگیرید زیاده خواهی های ما؛ آرمانگرایی بر جوانان عیب نیست…
تازه! الان ثواب “گرفته شدن حال فتنهگران با استفاده از خبر فوت” هم تو پروندهی اعمالش ثبت شد!
آخ! دم حاج حسین گرم با این کلمه ی آخرش؛ حضرت آیه الله!!
نمی دونم چرا استاد حبیب الله، خوب شروع می کنن ولی به وسط ها که می رسند می زنن همه چی رو خراب می کنن! انگار بنده خدا، بعضی جملات رو ناچاره بگه. تک صدایی، زندان …
سلام دوباره! متن آقا حسین که مثله همیشه بیسته! ولی از این ناراحتم که چرا ماها کلا تو کار بعده مرگ سهرابیم؟! کاش وقتی سهراب زنده است هم یه حال و هوایی ازش بپرسیم! راستی درباره اون ساعتی هم که گفتم، شرمنده که نیم ساعت اشتباه شد؛ البته میدونم اینجا همه خوراکشون سیاسته و هر کدوم کم کم یه دوره نامزد انتخاباتهای مختلف شدن و نیازی نبود که بگم ولی گفتم واسه امثال خودم!
ریگ (گفت و شنود)
گفت: یکی از مدعیان اصلاحات گفته است، اشکال اصلی جبهه اصلاحات این است که به سراغ اقشار مرفه جامعه رفته و از توده های مردم غافل بوده است.
گفتم: خب! مگر غیر از مرفهین بی درد چه کسانی می توانند خریدار مواضع و عملکرد مدعیان اصلاحات باشند؟!
گفت: ایشان گفته است؛ باید روی این موضوع کار کنیم که چرا توده های مردم و مخصوصا اقشار محروم و مستضعف از جبهه اصلاحات حمایت نمی کنند؟
گفتم: علتش معلوم است، مردم مستضعف و پابرهنه، کفش ندارند که ریگی در کفش داشته باشند و به مدعیان اصلاحات رأی بدهند!
۱- خدا رحمتش کنه. مرد خوبی بود. روحش شاد.
۲- واقعا متوجه نمیشم هدف صدا و سیما از برگزاری اینگونه مناظرات
چیه؟ چه معنی داره که بعد از گذشت ۳ سال، باز بحث موسوی و خاتمی
بشه؟ که چی؟ الان مشکل مملکت ما اینه؟ این پیرمردها چی میخوان از جون
این مملکت؟ آقای عسگر جان، الان تو سنی هستی که باید تسبیح دستت
بگیری و ذکر بگی. با مهندس و شیخ چیکار داری؟
۳- این حاج حسین وقتی میخواد با انگشتهای دستش، چیزی رو بشمره
اینقدر انگشتش رو فشار میده به پایین، که هر لحظه احتمال میدم بشکنه!
سلام علیکم؛
با سروده بسیار کوتاهی “آنوقت که محبوب دلم حضرت ماه است” به روز هستم.
http://shafagh313.persianblog.ir/post/179/
ما شیعه ولایت و اسلام زاده ایم
تا پای جان پای علی ایستاده ایم
میزان انتخاب من و تو شدیم و ما
حق را به حق به جان حقدار داده ایم
ما را زفتنه های زمانه هراس نیست
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
ما نیستیم پیرو آشوب زادگان
سر در خط حمایت رهبر نهاده ایم
با اشک حلقه دور علم می زنیم و بس
ما عاشق قدیمی این خانواده ایم
ما دشمنان رهبرمان را حواله بر
دست جدای حضرت عباس داده ایم
ایرانی ام که وحدت ایرانم آرزوست
راه امام و راه شهیدانم آرزوست.
سرباز آرام جبهه دوست بودن، یک مقوله است، و سرباز رام کلیدواژه فتنه آفرینی دشمن شدن، مقوله دیگری.
…………
احسنت داداش حسین زیرک؛
زیرک بابت پرداختن به این موضوع!
الحق که حرفه ای هستید.
خدا را شکر که حزب الله نویسنده ای چون شما دارد.
سالاری به خدا…
حسین شریعتمداری: بسیج “بی ترمز” است و اگر توده های حزب الله نبودند، بسیاری از افراد خیلی از سوء استفاده ها را می بردند.
****************
یعنی که یعنی
۱- عزیزانی که ایراد می گیرند چرا بعد از مرگ، از کسی تقدیر می شود. لطفاً به این نکته توجه داشته باشند که آدمی زاد همواره در مظان آزمایش است. و همواره درگیر مقابله با شیطان، و هر لحظه احتمال انحراف و سقوط، همانگونه که هر روز در اطراف خود نمونه هایی میبینیم. لذا تحلیل عملکرد نهایی میماند بعد از مرگ تا تغییر ناپذیر باشد.
۲- ضمنا حتما پیرها نبایستی فقط تسبیح دست بگیرند و ذکر بگویند، که غیر از این می توانند راوی دنیایی از تجربه باشند. البته هر کسی قطعا نظراتش را ارائه می دهد. که میتواند غیر قبل قبول باشد.
داداش حسین؛ باز هم ممنون از حسن سلیقه ات. خصوصا یاد دوست ارجمند مرحوم کیومرث صابری.
………………….
«مسئولیتم این باشد که چای بدهم»
هنگامى که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعى از رفقاى نزدیکى که با هم کار مىکردیم و همهشان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایى پیدا کردند و بعضى از آنها هم به شهادت رسیدند – مثل شهید بهشتى، شهید مطهرى، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقاى هاشمى، مرحوم ربانى شیرازى، مرحوم ربانى املشى – با هم مىنشستیم و در مورد قضایاى گوناگون مشورت مىکردیم. گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران مىشوند و ما آمادگى لازم را نداریم. بیاییم سازماندهى کنیم که وقتى ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.
ما عضو شوراى انقلاب بودیم و بعضى هم در آن وقت، این موضوع را نمىدانستند و حتّى بعضى از رفقا – مثل مرحوم ربانى شیرازى یا مرحوم ربانى املشى – نمىدانستند که ما چند نفر، عضو شوراى انقلاب هم هستیم. ما با هم کار مىکردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبتِ همان بیت امام بود که وقتى ایشان وارد مىشوند، مسؤولیتهایى پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم براى این موضوع، یک سازماندهى بکنیم. ساعتى را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقى نشستیم. صحبت از تقسیم مسؤولیتها شد و در آنجا گفتم که مسؤولیت من این باشد که چاى بدهم! همه تعجب کردند. یعنى چه؟ چاى؟ گفتم: بله، من چاى درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالى پیدا کرد. مىشود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهدهى من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما مىخواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کارِ آنجا را انجام بدهیم، خوب است.
این، روحیهى من بوده است. البته، آن حرفى که در آنجا زدم، مىدانستم که کسى من را براى چاى ریختن معیّن نخواهد کرد و نمىگذارند که من در آنجا بنشینم و چاى بریزم؛ اما واقعاً اگر کار به اینجا مىرسید که بگویند درست کردن چاى به عهدهى شماست، مىرفتم عبایم را کنار مىگذاشتم و آستینهایم را بالا مىزدم و چاى درست مىکردم. این پیشنهاد، نه تنها براى این بود که چیزى گفته باشم؛ واقعاً براى این کار آماده بودم.
امام خامنه ای{مد ظله العالی}
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
این دو بیت از حافظ تقدیم به کودکانِ امروز مجلس محترم.
چه وضعی بود، امروز تو مجلس…
سلام
نیامده ام متن شما را بخوانم… آمده ام بگویم ولایت نعمتی است که هر کسی قدر داشتنش را نمی داند… این را منی می گویم که الان در شرایطی هستم که راحت نمی توانم محبتم به رهبرم و نظام مظلوم جمهوری اسلامی را بیان کنم. برای من و همسرم زیاد دعا کنید، برای ولایت مدار شدن کسانی که ولایت را نمی شناسند، برای اینکه شهدا دست همه را بگیرند، برای رفع گرفتاری همه دعا کنید… خوش به حالت آقای قدیانی… راحت و آزادانه فریاد عشق به رهبر و نظام را سر می دهی! به حالت غبطه می خورم… برای ما هم دعا کنید…!
شنیدم تو مجلس دعوا راه انداختن باز
جناب احمدی نژاد؛ واویلا واویلا واویلا…
خونریزی (گفت و شنود)
گفت: سایت جرس- ارگان حلقه ماسونی لندن- از بی عرضگی اپوزیسیون گله کرده و نوشته است چرا اپوزیسیون از امکاناتی که در خارج کشور دارد برای مبارزه با رژیم استفاده نمی کند؟!
گفتم: چه امکاناتی؟!
گفت: نوشته است گروه های اپوزیسیون در خارج کشور می توانند از طریق اینترنت و فضای مجازی علیه رژیم موضع بگیرند! تا معلوم شود که علیه رژیم فعال هستند.
گفتم: یارو که در یک شهر دزدی کرده و از مردم کتک مفصلی خورده بود بعد از آن که وارد یک شهر دیگر شد، روی پشت بام رفت و خطاب به مردم شهری که او را کتک زده بودند شروع به فحاشی و رجزخوانی کرد. دوستش با وحشت به او گفت؛ بس کن دیگه! بیا پایین! الان خون و خونریزی راه می اندازی!
شنیدم آقای قدیانی نویسنده کتاب های متعددی بودن.
میشه لطف کنید نامشون رو بنویسید.
fatima؛
کتاب های آقای قدیانی:
“نه ده”، “قطعه ۲۶″، “آرکیو ۸۸″، “ماشاءلله حزب الله”
انتهای ستون یسار، تصویر کتاب ها را می بینید!
سید احمد؛
ممنون از لطفتون.
……………………………
سلام برادر قدیانی.
به نظر الان و در این موقع حساس برای دفاع از انقلاب و ارزش هایش، بهترین راه، رفتن تو دل دشمن و رو در رو حرف زدن و رک حرف زدن باشه. به خاطر این می خوام پیشنهاد بدم اگه مقدوره، امکان ارسال مطالبتون به صفحه اجتماعی فیسبوک رو فراهم کنید. اعتقاد دارم در یکی از حساس ترین دوران انقلاب اسلامی قرار داریم و حضور تمام قدمون واجبه…
التماس دعا…
خدا رحمت کندشان.
انسانی خوب، شریف و انقلابی بود.
خدایش بیامرزد.
انشاالله همیشه سرزنده و سلامت باشید.
……………………
بی نظیر و استثنایی بود.