درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم العزیز…
“اگر قرار است هر که از صندلی خود دفاع کند، ما اجازه نمیدهیم انقلاب اسلامی بیدفاع بماند. اگر قرار است مجلس به فکر خودش باشد و دولت نیز، چرا ما بچههای انقلاب اسلامی، فقط و فقط سنگ انقلاب اسلامی را به سینه نزنیم؟! آیا قرار است فقط «آقا» علیه مذاکره با آمریکا سخن بگویند؟! مگر مردهایم ما؟!… گفتم که؛ فردا ۲۲ بهمن دیگری است.”
احسنت!
“فردا… مثل انقلابیها راهپیمایی میآییم، نه دیپلماتها. فردا … «مبارزه»، آزادانه و مردمی، مچ «مذاکره» را با رمز «مرگ بر آمریکا» خواهد خواباند. فردا… حرفمان این است؛ سخن بگو «آقا»… آمادهایم.”
الله اکبر…
تبارک الله…
سالاری به خدا…
آقا سید! یک تنه، همه رو حریفی ماشاءالله. رخصت بسیجی…
چقدر خوبه ۲۲ بهمن، شعاری هم از بلندگوها، برای هوشیاری بعضی مسئولین داده بشه!
.
سید جان، اگه امکانش هست، این جمله ی اخیر “آقا” رو که خیلی مفهوم داره، برامون بذارین. با این مضمون؛ من دیپلمات نیستم؛ من انقلابی ام…
ممنون داداش حسین. ممنون… راستی! چرا همه ی قرارها تون با شهدا رو، سر تقاطع می ذارین؟ حتما حکمتی داره که ما نمی دونیم.
.
شهدا! شرمنده اند مسئولین!
و ما هم، مثل همیشه شرمنده.
“فردا از «حضور آزادانه» ملت، فقط باراک اوباما نیست که باید خجالت بکشد؛ جناب عالیجناب هم باید حیا کند. بدعادت شدهاند بعضیها!”
متن شیک و انرژی بخشی بود؛ مثل همیشه!
بسم الله الرحمن الرحیم
“ما بچههای انقلاب، مثل بعضیها نیستیم که گاهی با شرمندگی از انقلاب اسلامی دفاع میکنند. نه انقلاب، شرمندگی دارد، نه دفاع از انقلاب و نه انقلابیگری. بداخلاقی شرمندگی دارد. خیانت شرمندگی دارد. تلاش نکردن برای حل معضل گرانی شرمندگی دارد. سلفیهای سنی و غالیان شیعی را در مصر به وحدت فراخواندن، اما خود در داخل اسباب اختلاف شدن، شرمندگی دارد. حرافی شرمندگی دارد. خسته شدن از نوکری برای مردم، شرمندگی دارد. فتنه، شرمندگی دارد. انحراف، شرمندگی دارد. مرعوب آمریکا شدن، شرمندگی دارد.”
دسترسی به سایتتون برام مشکل بود…
یا زهرا
اگه عاقل بودند؛ حداقل یه معذرتخواهی میکردند تو این فرصتی که امام خامنهای فعلا داده!
ما هم دیپلمات نیستیم!
امروز امام جمعهمون اینو تعریف کرد:
مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن نائینی (ره) در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (ع) از بین برود و سقوط کند. شبی به امام عصر (ع) متوسل میشود و در خواب میبیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود. مرحوم نائینی چون این صحنه را می بیند بسیار نگران می شود و فریاد می زند: «خدایا، این وضع به کجا خواهد انجامید؟» در همین حال می بیند حضرت ولی عصر (ع) تشریف آوردند و با دست مبارکشان دیوار را که در حال افتادن بود گرفتند و بلند کردند و دوباره سر جایش قرار دادند و فرمودند: «اینجا (ایران شیعه)، خانه ما است. می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند. ما نگهش میداریم.»
ملاقات با امام عصر (عج)، ص ۱۳۷
من دیپلمات نیستم، انقلابیام. به همین علت صریح، صادقانه و قاطعانه حرف میزنم. پیشنهاد مذاکره وقتی معنا دارد که طرف حسن نیت خود را نشان دهد.
اسلحه را مقابل ملت ایران میگیرید و میگویید یا مذاکره یا شلیک میکنیم! اما بدانید فشار و مذاکره با هم سازگار نیست و ملت مرعوب این چیزها نخواهد شد.
مذاکره با آمریکا مشکلی را حل نمیکند، چرا که آنها در شصت سال اخیر به هیچ یک از وعدههای خود رفتار نکردهاند.
ما با هر کشوری که علیه ایران توطئه نداشته است، مذاکره و ارتباط داشتهایم و این مسأله را در خدمت منافع ملی میدانیم.
بی ربط!
این تبلیغات مزخرف تلویزیون، بدجوری رو اعصابه. نمی دونم دقت کردین؟!
آخ جون!
۲۲ بهمن…
مسئولان، این بداخلاقیها را که در برخی عرصهها و صحنهها دیده شد، کنار بگذارند و همچون ملت یکدل و مصمم و همزبان باشند.
این انقلاب را “انقلابی ها” سر پا نگه داشتن. نه “دیپلمات ها” و دیپلمات نماها!
وعده ی ما، قبل از ۲۲ بهمن ۹ صبح، ۲۱ بهمن ۹ شب.
الله اکبر… خامنه ای رهبر…
سلفیهای سنی و غالیان شیعی را در مصر به وحدت فراخواندن، اما خود در داخل اسباب اختلاف شدن، شرمندگی دارد. حرافی شرمندگی دارد. خسته شدن از نوکری برای مردم، شرمندگی دارد. فتنه، شرمندگی دارد. انحراف، شرمندگی دارد. مرعوب آمریکا شدن، شرمندگی دارد.
شهدا شرمنده ایم!
یک پیشنهاد دارم
اگه ممکنه یک متنی در مورد مظلومیت شهید بهشتی و صبر ایشان بر تهمت ها می نوشتید.
وحدت رو همانطور که ایشان می توانستند حفظ کنند و پیرو رهبرشان بودند می شود حفظ کرد. آیا مظلومی بالاتر از ملتِ خمینی عزیز (شهید بهشتی) داریم؟
فردا… عشق است…
مسیر راهپیمایی ما از جزیره مجنون شروع میشود…
آنقدر میگردم و میگردم و میگردم تا «علیرضا و آرمیتا» را پیدا کنم…
یومالله بامعرفت
بغض فریادهایمان گرفته
شهدا هستند
«حضور آزادانه» ملت
عطر ۹ دی
انقلابیترین ۲۲ بهمن
ما زیادی به فکر دولت بودهایم
فردا ما به دعوت همان نازنین خواهیم آمد
فقط «آقا»
نه برای این و آن
مثل انقلابیها
نه دیپلماتها
سخن بگو «آقا»… آمادهایم.
***
بداخلاقی، خیانت، تلاش نکردن برای حل معضل گرانی، در داخل اسباب اختلاف شدن، حرافی،خسته شدن از نوکری برای مردم، فتنه، انحراف، مرعوب آمریکا شدن، شرمندگی دارد.
نسل من به «آقا»یی چون «خامنهای» مینازد.
***
قطعنامه راهپیمایی فردا، این بار، فقط و فقط وصیتنامه شهداست.
***
شهدا! فردا… سر کدام تقاطع، محل قرار؟”
فردا… حرفمان این است؛
سخن بگو «آقا»…
آمادهایم!
«لطفا کسی به خودش نگیرد!!»
آخ اگه این دوربینای رسانه های خارجی نبود، به جای لبخندای الکی، … تحویل مرد اعتدال، دولتی ها و مجلسی ها می دادیم…
سلفى هاى سنى و غالیان شیعى را در مصر به وحدت، فرا خواندن اما خود در داخل اسباب اختلاف شدن، شرمندگى دارد!
در آستانه ٢٢بهمن، چگونه روى تان مى شود که از مسیر مسجد ضرار تفرقه، وارد خیابان آزادى شوید؟
…………………………………………
نمى دانم، با چه دریایی از غم، این جملات را نوشتید که در دل ما، طوفانى از اشک و حسرت، به پا کرد!
اما شادى و غرور این جمله ها هم، تا اعماق جانمان نفوذ کرد.
“…ناز نسل من خریدنى تر است. نسل من، به “آقایی” چون “خامنه اى” مى نازد…
شهید صیدنور معصومی!
سر کدام تقاطع، محل قرار؟
خدا قوت بسیجی. فردا جای ما هم ساندیس بخور!
……………………
میعاد؛
هر کسی باید سهم ساندیسش را، خودش بگیرد!
سند (گفت و شنود)
گفت: یک سایت حق العمل کار وابسته به جریان فتنه از اسنادی که کیهان درباره وابستگی سران فتنه به مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس منتشر کرده است بدجوری عصبانی شده و خودش را به گیجی زده است.
گفتم: خب معلومه! چوب را که برداری «گربه دزده» یک جوری می شود.
گفت: این سایت بعد از انتشار این همه سند درباره وطن فروشی سران فتنه و ماموریت آنان از سوی دشمنان بیرونی، تازه می نویسد پس چرا کیهان سند رو نمی کند؟!
گفتم: به یارو گفتند؛ بابات مرده! و انتظار داشتند از ناراحتی غش کند ولی یارو که خیلی خوش غیرت تر! از این حرف ها بود گفت؛ راستش را بگوئید! حتما یک اتفاق بد دیگری افتاده و شما می خواهید با این خبرها، ذهن مرا برای شنیدن آن خبر بد آماده کنید!
سلام روز خدا، روز از شعف سرشار
سلام بر شهدا و بر آن عزیز دیار
چه خوش رسیدی تو از ره، گرفته راه گلو
ز دست عده ای از ناکسان بداطوار
کشیده باز جهالت به عده ای چنگال
ز اختلاف کنند شاد دشمن غدار
به آسیاب عدو آب جهل می ریزند
خیانت است به رهبر، به مردم این رفتار
قسم به خون شهیدان، حضور فردامان
به عشق خامنه ای ست حضرت دلدار
به روی خون شهیدان عشق رقصیدن؟!
نخورده سیلی ز امت، کنید استغفار
تمام قطعنامه فردا وصیت شهداست
راستی شهدا! سر کدام تقاطع، بُوَد محل قرار؟
آفرین قاصدک؛
قشنگ بود!
شعر زیبایی بود، جناب قاصدک منتظر…
هوا آشفته بود و شهر مجنون
زمین سر در گریبان، چشم در خون
همه عمارگون، آماده هوشیار
تمام شهر، بیدارند بیدار
به ایران رهبری فرزانه داریم
اشارت او کند، جان می سپاریم
گلشیفته برای شما، ننه علی برای ما
امریکا برای شما، روستای بشاگرد برای ما
…………………
اسکار برای شما، جشنوار عمار هم برای ما
مدهای روز برای شما، چادر زهرا(س) هم برای ما
ادکلن دیویدف برای شما، عطر حرم برای ما
تبریک وزارت امورخارجه آمریکا برای شما، فقط و فقط لبخند رهبری برای ما
سید جان!
دست رو دلم نذار که خونه!!
فردا صب از ۶ تا ۱۲ تو مسیر بوشهر به اهوازم. دارم میرم دانشگاه! (پزشکی اهواز قبول شدم) اگه دیگه مارو کمتر دیدین حلال کنین. درباره ساندیس هم، راستش من اگه نتونمم برم، یک نفر رو می فرستم که سهممو بگیره!!
جدا متن زیبایی بود.
خدا قوت آقای قدیانی.
عرض ادب و تبریک به مناسبت پیروزی شیرین انقلاب اسلامی ایران.
صلواتی نثار روح مطهر امام عزیز و شهدای انقلاب اسلامی…
سلام حسین آقا.
مهمترین ویژگی قطعه ۲۶ اینه که گره خورده با خون شهدا. اشکم رو درآورد این مطلب. هم اشک ذوق برای انقلابمان هم اشک دوریم از شهدا…
شهدا! فردا… مسیر راهپیمایی ما از جزیره مجنون شروع میشود. سر کدام تقاطع، محل قرار؟
چقدر دلنشین و عالی شروع کردید.
“یومالله بامعرفت به این میگویند؛ همین که فهمید به یک راهپیمایی احتیاج داریم، سر رسید. همین که فهمید بغض فریادهایمان گرفته، پیدایش شد.”
بعضی ها شدید دچار توهم شده اند این روزها.
نیاز به یک اتمام حجت داریم با بعضی ها… یک تجدید بیعت با امام خامنه ای…
قاصدک منتظر؛
آفرین به این ذوق و هنرتون.
یک نسل به انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ مینازد، یک نسل به ۸ سال دفاع مقدس، لیکن نسل من به حراست از ناز نسلهای قبلی مینازد. کار نسل من مهمتر است. ناز نسل من خریدنیتر است. نسل من به «آقا»یی چون «خامنهای» مینازد. به «صبر»، به «بصیرت»… و البته به «انقلاب» و «انقلابیگری».
احسنت!
تبارک الله
طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید
تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید
در حفاظت ز امیرم علی خامنه ای
می شوم میثم تمار، به دارم بزنید
چقدر قشنگ حرف دل ما رو می زنید…
عالی نوشتید… خدا قوت.
متن هاتون قشنگ و باحاله…
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
گل گفتید!
آقا ما باید به چه زبونی به بعضی ها بگیم که فریاد ۲۲ بهمنی ما آنقدر با ارزش هست که نمی خواهیم و اجازه نمی دیم کسی توی تاریخش ثبتش کنه الّا خداوند یکتا…
آخه چطور انتظار دارید بعد از این همه شهید الان به فکر راضی کردن تویی که پاتو از سرزمینمون خوب قیچی کردند باشیم… هان چطور؟
ساندیس فردا رو خوردن هم لیاقت میخواد…
انقلاب، انقلاب، انقلاب اسلامى
جسم من، جان من، خون من، ترا حامى
اى خون بهاى شهیدان، پر ثمر درخت ایمان
اى شعله هاى فروزان، اى انقلاب
روز ها کوشم و شب نخوابم، پاس مى دارمت، انقلابم
اى گرفته سامان، ز خون جوانان، یادگار یاران، اى انقلاب
اى ز تو گریزان، تبه کار دوران، اى غریو طوفان، اى انقلاب
تویى تویی تو، حاصل شکنجه ها، خون بهاى انبیاء، هدیه خدا به خلق ما
تویی تویی تو دست قدرت خدا، حالیا برآمده، از آستین توده ها
روزها کوشم و شب نخوابم، پاس مى دارمت انقلابم
به کف مسلسلم، عزم همچو آهنم، در کمین دشمنم، تا که ریشه اش ز بن کنم
گر دهد دمى خدا، فرصتى دگر مرا، جان خود کنم فدا، در راه خاک پاک میهنم
جان چه ارزد، آن که من فداکنم در راه پاک خونین انقلاب…
روزها کوشم و شب نخوابم پاس مى دارم از انقلابم…
این سرود را، در اوج زمان خاتمى یکى از دبیران خوبم، به ما یاد داد!
ولى دیگر آن را از هیچ جا، نشنیدم!
تقدیم به همه پاسداران واقعى انقلاب اسلامى!
استرسی دارم برا فردا…!
راستی؛
شهدا! سر کدام تقاطع، بُوَد محل قرار؟
به امید روزی که دوباره خواصمون، “خاص” بشن!
بر خامنهای رهبر خوبان صلوات…
ألّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
الله اکبر
http://www.uploadtak.com/images/u6932_alahoakbar.jpg
الله اکبر (به میزان کافی)
سلام
کسانی که مردم را به حضور در راهپیمایی دعوت می کنند خودشان بهتر از ما می دانند که حضور مردم هییییییییییییییییییییییییییچ ربطی به آنها ندارد.
بسمه تعالی
من نمی دونم این آقایون چطوری روشون شد بیانیه بدن و از مردم دعوت کنن بیان راهپیمایی!!!!!!!!!!!!!!!!!! امت کار خودش رو بلده. لطفا شما فردا بیاید از مردم بصیرت و ولایتمداری رو یاد بگیرید!
ما برا آقامون جون می دیم… شماها هم خودتون بمونید و جواب خون شهدا و صد البته جواب خونی که به دل امام امت کردید! و ما نمی گذریم از حقمون…
حواله تون میدیم به خون شهدا…
گرچه بر ده شده تقسیم مبادی حضور
هم مسیرند همه، ماه نوردیست به شور
امر رهبر شنوی، هست به میزان شعور
دشمنش کور، تنش از همه آفات به دور
دوستان محترم؛
تا یه خورده دیگه (!؟) قطعه ۲۶ به روز می شود…
آخ جون ساندیس…
خداییش دیگه فردا باید تکدانه ای، سان استاری، چیزی بدن!
🙂
“ما اما جلوی دوربینهای دشمن، اگر به شما لبخند زدیم، حتم کنید از عمق دلمان نیست؛ مجبوریم!”
یه دونه باشی حاج حسین
چهار تا کیک کاکائویی، با دو تا پفک، با یه بیوگلز خریدم، فردا می خوایم بریم زیر یکی از این
بلندگو خرابا بشینیم، بخوریم.
خدایا! خواهش می کنم مثل هر سال چند تا از اون بلندگو خرابا سر راهمون قرار بده.
وای!!! فکرشو بکن، مثلا وسط سخنرانی، بگه بقیه عرایضم رو همکارم به سمع و نظر شما می رسونه، بعد جناب مشایی بیان پشت بلندگو، اَی!!!
خوبه که بابا بعد یه دله سیر واسه خودتون می خندین! روزه شادی هم هست! اصلا چی بهتر از این! وجدانا نمی دونم پرزیدنت این مشایی رو تو کدوم لپ لپ زده!
آقا سید!
نمی شه این یه خورده، بیافته برای فردا بعد راهپیمایی. آخه می خوایم بخوابیم. خدای ناکرده فردا از راهپیمایی جا نمونیم!!
سلام؛
عجب جمعیتی بود امروز!
امروز رفتیم تا به امام نشون بدیم ما هنوز پای این انقلاب هستیم و تا آخر ایستاده ایم…
البته فکر کنم من بیشتر امروز ایستادم چون از ساعت ۸:۳۰ تا ۲ بعداز ظهر اونجا بودم! 🙂
شانسو دیدی، یه بلندگو خراب پیدا نمی شد!
خدایا تشکر!
آقا امروز من ساندیس نخوردم؛
یعنی اصلا ندیدم جایی بدن!
خیلی حالم گرفته شد…
🙁
البلاء للولاء!!
🙂
سلام…
…………………
حالا آرمیتا و علیرضا رو پیدا کردین؟
میگم هاشمی هم اومده بودا!
انگار داشت می گفت مردم با این انقلاب هستن و ازش دست نمی کشن…
گفتم تو دست از سر این انقلاب بردار ما مردم همیشه هستیم.
نیمرو (گفت و شنود)
گفت: در اخبار سایت های ضد انقلاب آمده است که هفته قبل، ابتدا رضا ربع پهلوی و مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی در ملاقات با یک کمیته فرعی اتحادیه اروپا خواستار مهار جمهوری اسلامی ایران شده بودند.
گفتم: چه غلط ها! خب دیگه چی؟!
گفت: همین سایت ها نوشته اند بلافاصله بعد از این ملاقات، اردشیر امیرارجمند و رجب مزروعی نیز به نمایندگی از سران فتنه با همان کمیته فرعی ملاقات کرده و همان درخواست را مطرح کرده اند ولی مسئولان اروپایی به آنها وعده سرخرمن داده اند.
گفتم: یارو میهمان یک آدم قالتاق شده بود. صاحبخانه پرسید؛ گشنه ای؟! یارو جواب داد؛ آره! صاحبخانه گفت؛ خودم هم خیلی گشنه ام! قراره یک مرغ بخرم، وقتی خریدم، بهش میگم تخم کنه تا برات نیمرو درست کنم!
سلام به همه.
ببخشید یه سوالی!
چرا تو این جشنواره فجر، آدم های کوچیک رو بزرگ می کنیم. مثلا سیمرغ دادن به همین خانم بازیگر (پگاه آهنگرانی)! اینایی که راس فتنه و سینه چاک جنبش بوقی بودن و هستن و الان هم هرچی دلشون میخواد چرت و پرت میگن و در مورد همه چی اظهار فضل می کنن… از دیشب اعصابم بهم ریخته!!!
التماس دعا…
شهدا بودند و ما، جمع انقلابی ها جمع بود.
……………
خیلی قشنگ بود!
با سلام و خدا قوت
می خواستم اول از همه بابت حضورتون تو جبهه امروزی ها (حق علیه آمریکا و صهیونیسم و…)خالصانه تشکر کنم و همچنین عرض کنم که به جای همه ی بی معرفت ها دوستون داریم و
یا علی
ملتمس دعای تند و تیزتون هستم