درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
“اگر کچویی و لاجوردی نبودند، حضرات از بستن کمربندشان عاجز بودند، چه رسد به بستن بودجه. برخی حتی بودجه را هم به گروگان گرفته اند، کانه ارث پدرشان است. بودجه قوای ۳ گانه، ارثیه پدری نیست!”
عالی گفتید، عالی!
{آنکه دلش برای زندانیان می سوزد، لطفا اصلاح کند اوضاع معیشت را، که حق با مولای متقیان است؛ «فقر، فساد می آورد»}
میشه به این متن گفت یک متن آتشین و داغ!!
تلخی این ماجرا، خیلی آزار دهنده شده.
“ناله زندانی چک، از زندان بان نیست؛ از بیکاری است.”
این البته غلط املایی و نگارشی نیست، اما می شد به جای “بیکاری” واژه مناسب تری گذاشت؟!
یک مقداری جور در نمیاید با جمله انگار. زندانی چک مشکل اش بیکاری نیست، شاید تورم شاید…
خودم هم واژه مناسب تر را نمی دانم اما بیکاری نیست…
زندانبان…
شـــهید…
شـــــهید لاجوردی…
تدارکاتچی نظام با ۳۰۰ هزار شهید…
نوکر مردم…
پا به رکاب عدالت …
با یک لباس چند جیب که پر بود از نامه های زندانیان…
در همان ظرف زندانیان غذا می خورد و همان غذای زندان را می خورد!حتی از خانه غذا نمی آورد!
چپ چپ نگاه می کرد لاجوردی، اگر می دید خورش غذایش را چرب تر ریخته اند.
اگر لاجوردی نبود…
۳۴۶* امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:
چهار چیز باعث شکست دولت ها می شود؛ ضایع کردن اصول و مسائل مهم، سرگرم شدن به فروع و امور کم اهمیت، به کار گماردن آدم های پست و کنار گذاردن انسان های فاضل…
(غرر الحکم، ص ۳۴۲)
چند روزی از دنیای سیاه ست دور بودیم، چه خبر شده؟
نعش! (گفت و شنود)
گفت: سایت ضد انقلابی بالاترین نوشته است؛ «رامنی» و «اوباما» نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا بیش از دوسوم برنامه مناظره تلویزیونی خود را به چگونگی برخورد با جمهوری اسلامی ایران اختصاص داده بودند.
گفتم: خب! منظورش چیه؟
گفت: نوشته است وقتی آنها ایران را بزرگترین دشمن خود می دانند و چند ساعت درباره ناکامی آمریکا از مقابله با ایران بحث می کنند، از ما به عنوان گروه های اپوزیسیون ایران چه کاری ساخته است؟!
گفتم: راست میگه حیوونکی.
گفت: بالاترین نوشته است؛ کاش یکی در این میان توضیح می داد که اپوزیسیون در این درگیری چه نقشی دارد؟!
گفتم: یارو برای بازی در فیلم به یک کارگردان مراجعه کرد. کارگردان پرسید؛ چه نقشی را می توانی بازی کنی؟ و یارو کمی فکر کرد و گفت؛ نقش نعش!
از دیشب دارم فکر میکنم که چه کامنتی بذارم! بس که آقایون آدمو شوکه میکنن آدم نمیدونه چی بگه دیگه!
«اگر دیگران مشکلات اقتصادی را کم کنند، نیازی به بازدید از زندان اوین نیست.»
چی بگم والله؟!
جایی نوشته بود آخرالزمان معیشت مردم خیلی سخت میشه و به خاطر همین سختی خیلی ها گول دجال که وعده غذا میده بهشون رو می خورن.
شاید مسئولین هم نمی دونن چی کار کنن!!! (اون وقت فرق بین من و مسئول چیه؟؟؟)
شهید آوینی: “بعد از مرگ نیز آدم در عالم اعمال خویش زندگی می کند.”
خدایا! صراط مستقیمم آرزوست…
من پنجاه سال است؛ دارم اسلام می خوانم، بگذار خلاصه اش را برایت بگویم؛ واجباتت را انجام بده، به جای مستحبات، تا می توانی به کار مردم برس، کار مردم را راه بینداز. اگر قیامت کسی از تو سوال کرد؛ بگو فاضل گفته بود…
“آیت الله فاضل لنکرانی”
وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
زیبا تر از این امکان نداشت. ممنون
آفرین. ۲۰
حرف دل ملت رو زدی. دیگه کار این بنده خدا
از نصیحت و پند و اندرز گذشته. دیگه نمیشه گفت سهوا دچار خطا شده.
خوشش میاد که عمدا خطا کنه. جای حاج احمد متوسلیان خالیه
چند تا کشید آبدار بزنه تو گوشش.
در ضمن، “ناله زندانی چک، از زندان بان نیست؛ از اقتصاد نابسامان است.”
بابا بی خیال! اینقدر نزنین تو سر همدیگه… ناسلامتی شماها با همدیگه داداشین… شما حزب الهی هستین همتون،اینقدر همدیگه رو مورد نوازش کلامی قرار ندهید… حالا یه اشتباهی شد یه ماری تو آستینتون پرورش دادید… دیگه اینقدر ناراحتی نداره… بی خیال بابا… حزب الهی غصه نخور فدای سرت…
نه داداش حسین! پیشنهاد می دم تا برات معلوم نشده دقیق که حقیقت کجاست، راجع بهش مطلب ننویسی و سکوت کنی. البته از رک گویی من ناراحت نشو اما خیلی مبهم حرف زدی و این ابهام برای اینه که دقیقا خودتونم الان مبهوتید!! چیزی که برای من اما روشنه اینه که اگر دستگاه قضا و مقننه توی این ۸ سال به جای همه کندکاری ها و مصلحت اندیشی ها و سنگ انداختن ها یک دهم کار دولت نهم و دهم را انجام می دادند، الان دیگه نه فتنه گری از زندان وبلاگ آپ می کرد و نه نامه می نوشت و نه بازار ارز هر از چندگاهی به تلاطم شدید گرفتار می شد و تب می کرد و نه بورس اول جهان یعنی بورس تهران دچار افت می شد و نه احتکار می شد و نه…
کافی بود صداقتشونو به مردم نشان بدهند به جای موضع گیری های سیاسی که در تعریف دستگاه قضا اولویت ندارد… و کافی بود جنایتکارانی که با تلاش نیروهای امنیتی و نظامی دستگیر می شدند آزاد نمی شدند… و کافی بود پیغام و پسغام مصلحتی نمی دادند که مهدی برنگرد تا نزدیک انتخابات برگردد!!! کافی بود با دولت به جای حسادت، رقابت می کردند که تا رییس دولت خودشو در وسط معرکه ای تنها احساس نکنه که همینکه توی هواپیما برای شما وقت میذاره امیدوار بشم که دکتر هنوزم همه ی جهانو سیاه نمی بینه!! من ملت حق دارم بدونم اون پشت ها چه خبره و چرا دردهای مملکت درمان نمی شه! حق ندارم؟!!
بی ربط:
زود بیـــدار شــــدم تا ســــــر ساعت برســـــم
باید ایـــــن بار به غوغـــــای قیــــامت برســـــم
مــــن به “قدقامت” یاران نرسیـــــدم، ای کاش
لااقـل رکعتِ آخــــر به جمــــــاعت برســــــــــم
آه، مـــــادر! مگــــر از من چه گنـــــاهی سر زد
که دعا کردی و گفتــــی به سلامت برســـــــم
طمع بوسه مــدار از لبم ای چشمــــه که مــــن
نـــــــذر دارم لب تشنـــــه بــــه زیارت برســــــم
سیب سرخی سر نیزه است….. دعا کن من نیز
این چنیــــــــن کال نمانــم! به شهادت برســـم
نقش شاهزاده عرب در پذیرش مهدی هاشمی در آکسفورد/کسی او را سر کلاس ندید
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/166708
سلام.
اهل نیش و کنایه زدن نیستم وگرنه هر وقت همچین متنایی می نویسین به قطوری کتاب “نه ده” حرف دارم که بنویسم…
“راه اوین نیز از اقتصاد می گذرد…”
من زندان جمهوری اسلامی را حتی از دفتر سران قوا مقدس تر می دانم…
چه عمیق فرمودید… داداش حسین.
“جمشید بسم الله” رو گرفتن، کی “اسی صدق الله” رو میگیرن؟
به نظر من باید بذارن آقای احمدی نژاد بره اوین. ایشون رئیس جمهوره، می تونه هر جا دلش خواست بره. ولی من میگم اگه رفت اوین، دیگه نباید بذارن بیاد بیرون! باید یه چند ماهی همونجا نگهش دارن تا این باقیمونده دوره ریاستش تموم بشه بعد ولش کنن بره! وگرنه این تا وقتی بیرونه، هر روز یه دسته گل جدید آب میده!
خواهشاً خاتمی عزیز را به این الدنگ نچسبون.
تو و یه عده … مثل خودت این بابا رو علم کردین.
خاوری هم از خودتونه
…… خجالت هم خوب چیزیه
مهرداد؛
همه ناسزاهایی که در کامنتت بود، فقط و فقط در شأن همان خاتمی منافق است و بس!
احترام! (گفت و شنود)
گفت: یکی از اصلاح طلبان فراری که از فرانسه پناهندگی گرفته در وبلاگ شخصی خودش نوشته؛ دیروز در نهارخوری کارخانه ای که کار می کنم، چند تا از کارگرها خیلی تحقیرم کردند.
گفتم: چرا؟! واسه چی؟!
گفت: نوشته وقتی فهمیدند ایرانی و مخالف رژیم ایران هستم یکی از کارگرها باصدای بلند به بقیه گفت؛ مواظب باشید، این آقا برای اسرائیلی ها کار می کنه».
گفتم: خب! دیگه چی؟!
گفت: نوشته «خیلی احساس حقارت کردم و به مخملباف لعنت فرستادم که به من گفته بود بیا فرانسه، مردم اینجا برای اپوزیسیون رژیم احترام قائلند».
گفتم: باید همراه مخملباف به هند می رفت تا همه در حد پرستش براشون احترام قائل باشند!
نمیدونم چی بگم!
متحیرم!
این وسط کلام آقا چی میشه!
سران قوا کلام حضرت ماه رو کجا بهش عمل میکنن؟
“راه اوین نیز از اقتصاد می گذرد. آنکه دلش برای زندانیان می سوزد، لطفا اصلاح کند اوضاع معیشت را، که حق با مولای متقیان است؛ «فقر، فساد می آورد».”
“پدر توابین”
http://www.habilian.ir/fa/201206283036/villainy-documents/%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%86.html
دوستانی که دسترسی به روزنامه ی خراسان امروز دارند، صفحه ی آخر سمت راست تازه های مطبوعات رو مطالعه کنند.
چشم انتظار،
بی زحمت یه عکس بگیرین از اون قسمت یا لینکش رو بذارین.
تند و تیزی قلم این متن در قیاس با موضوع بحث هماهنگ نبود. غلظت موضوع (نامه های سرگشاده در بغرنچ ترین ایام) کجا و تیزی قلم کجا؟؟ محافظه کار که نه ولی ملاحظه کارانه نوشته شده انگار…
آقای قدیانی!
به نکته خوبی اشاره کردید، این ۳ هزار میلیارد جریانش چی شد (البته اگر آقا سید احمد مصلحت بدونن سوال من چاپ بشه)؟ بر طبق اطلاعات داده شده از قوه قضائیه، شرکت آریا، هزار میلیارد تومن وثیقه در بانک گذاشته و دو هزار و هشتصد میلیارد تومن وام گرفته(که هزار میلیارد وثیقه بوده، میمونه هزار و هشتصد میلیارد تومن). در ابتدا گفته شد چون ارزش شرکت آریا بالغ بر چهار هزارو پانصد میلیارد تومن هست، ما نمیتونیم اسم اختلاس روش بذاریم و این تخلف محسوب میشه، بعد هزار و هشتصد میلیارد تومن وام شد اختلاس سه هزار میلیارد تومانی. من کنجکاو هستم، الان که هزار و هشتصد میلیارد تومن وام به بانک مسترد شده، اموال چهار هزارو پانصد میلیارد تومانی شرکت آریا الان کجاست، و داره صرف چه اموراتی میشه؟
چرا رییس بانک صادرات و رئیس سازمان بازرسی کشور و یا نمایندگانی که در مظان اتهام قرار داشتند هیچوقت بازخواست یا توبیخ نشدن؟ شما حتماً یادتون میاد بعد از دو سه سالی از فتنه ۸۸، یه آقایی تازه یاد کاهش روابط با انگلیس افتادن، همون چند روز قبلش قوه قضاییه فرمودن خانواده ایشون با شرکت آریا روابط تجاری داشتن و باید در این مورد تحقیق بشه.
شما خبرنگار هستین و با آقای بذر پاش هم در ارتباط هستین، نمیشه یه تحقیقی در این مورد بکنید؟
دم شما گرم تر! خیلی عالی بود.
“برخی حتی بودجه را هم به گروگان گرفته اند، کانه ارث پدرشان است. بودجه قوای ۳ گانه، ارثیه پدری نیست! بعضی ها را رها کنی، حتی برای خدای روزی رسان هم کلاس بودجه می گذارند!”
۲۰
اینجا آسمان همه اش خاکستریست هرچند عکس دریا در آن موج میزند اما آسمان آنجا که بهشت زهرا ندارد، همه اش خاکستری است…
مدت هاست که دلم بهشت زهرا می خواهد ولی چه کنم که اینجا بهشت زهرا ندارد…
هر وقت دلم بهشت زهرا می خواد میام اینجا…
این وبلاگ بهشت زهرای منه…
هر کی می خواد بیاد یا بره چه فرقی به حاله شهری میکنه که بهشت زهرا نداره…
با این کارها دل آقا را خون کردن/
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای نگهدار!
سلام حاجی! از ابوغریب و گوانتانامو گفتی و از شرافت زندانهای نظام اسلامی! اما از کهریزک و رجایی شهر و اوین چیزی نگفتی اخوی!!! یا حق