درست در شرایطی که سال ۹۰ تمام شد، وارد سال ۹۱ شدیم! سال ۹۱ با همه سختی هایی که داشت، سال آشتی سران قوا با یکدیگر بود و ایشان تقریبا ماهی یک بار به دیدار هم می رفتند و هر چند تا روز قیامت با هم قهر کرده بودند(!) آشتی کنان سوار کشتی می شدند! سال ۹۱ مربع امیر قلعه نویی، علی دایی، مایلی کهن و عادل فردوسی پور کلا ۴ بار قهر و ۳ بار آشتی کردند، اما سران قوا ماشاء الله دعوا نکرده، آشتی می کردند و آشتی نکرده، دعوا!
سال ۹۱ یه جورایی سال پیر موتلفه بود و اینقدر که حاج حبیب الله نامه نوشت، حسین قدیانی مطلب ننوشت. در همین سال عسکراولادی متوجه شد که سران فتنه، فتنه زده اند، نه اهل فتنه! و تو چه می دانی که مفتون چیست؟! در اواخر این سال، «حضرت استاد» و «سردار قلم» درباره موضوع «فتنه زدگی و تفاوت آن با جرج سوروس گری و جین شارپ پروری بی واسطه» به مناظره با هم پرداختند که بیننده دقیقا متوجه اختلاف نظر نامبردگان نشد(!) در سال ۹۱ حبیب الله عسکراولادی در هر شماره هر روزنامه ای دست کم ۴ تا مطلب نیم صفحه ای داشت؛ نامه ای در پاسخ به جوابیه همان روزنامه، جوابیه ای در حاشیه جوابیه هامش یک روزنامه دیگر، ادامه نامه نگاری با اصلاح طلبان، و پاسخ دادن به بازتاب جوابیه یکی مانده به آخر همان اصلاح طلبان در شماره آخر یک روزنامه دیگر!! البته این اواخر به نظر می رسید اصلاح طلبان کم آورده باشند، اما حاج حبیب ول کن نبود و همچنان یا می نوشت یا جواب می داد!
سال ۹۱ معلوم شد که برادر همین حاج حبیب الله یعنی اسدالله چگونه نفر اول زیره دنیا شد. از قرار، حاج اسدالله یک روز می خواسته در کودکی سنگک بخرد که متوجه می شود نانوا دارد روی نان کنجد می ریزد.
اسدالله کودک رو به نانوا: «شاطر! کنجد را کیلویی چند می خری؟!»
شاطر رو به اسدالله: «فلان تومن!»
اسدالله: «الان می رم از بازار، بدون ارز مرجع (!) برایت کنجد ارزان تر میارم!»
… و بدین ترتیب اسدالله، سلطان زیره جهان می شود!!
در این سال ما شاهد وقوع ۲ زلزله دلخراش در میهن مان بودیم که باعث شد رئیس محترم قوه، ضمن سفر به کاراکاس و هم دردی و چیزهای دیگر با خواهر و مادر آن مرحوم، نشان درجه یک فرهنگ را به یکی دیگر بدهد. حسن سال ۹۱ به این بود که عاقبت معلوم شد منظور رئیس قوه از بهار، امام زمان (عج) است، اما مشکل آنجا بود که منظور رئیس قوه از امام زمان (عج) همان «یکی دیگر» بود! در این سال آقای احمدی نژاد درباره مدیریت حضرت نوح، سفرهای استانی یوزارسیف، برنامه های اقتصادی آمن هوتپ سوم، اختلاس قوم ماد، آکله الاکباد، شیخ رشیدالدین وطواط بن یحیی ملقب به طوطی بازرگان، عیسی پسر مریم، فردوسی توسی، کتیبه حقوق بشر کورش، زیگورات چغازنبیل، چاوز بن چه گوارا، ام هوگو، جرجیس و کلا همه چیز صحبت کرد، الا مسائل حوزه ریاست جمهوری!!
سال ۹۱ به مجلس رفتن احمدی نژاد، یک بار شوخی شد و یک بار هم شوخی شوخی، جدی شد! این وسط آنچه جدی جدی، شوخی گرفته شد، مشکلات معیشتی مردم بود. در سال ۹۱ قیمت اغلب اقلام خوراکی و غیر خوراکی سر به آسمان سایید و درست در همین فضا، یک میمون پیشگام وارد فضا شد!
سال ۹۱ سال ابطال بسیاری از مشهورات علمی بود و بر ما ثابت کرد که پراید خیلی هم گران نیست! و با یک حساب سرانگشتی مشخص شد قیمت هر کیلو پراید از قیمت هر کیلو پسته ارزان تر می افتد! ما چند بار حساب کرده باشیم، خوب است؟!
سال ۹۱ به عبارتی سال بهار رسانه ها بود و خبرگزاری یک نهاد نظامی نشان داد که با یک پیامک در روز تعطیل چگونه می تواند اوضاع اقتصادی کشور را آشفته کند!
در سال ۹۱ ما در جشنواره فیلم فجر، هر چه جایزه بود دادیم به هنرمندانی که در فتنه نقش داشتند، اما آمریکایی ها پیام این حرکت را نگرفتند و اسگل ها، اسکار را به وحید جلیلی خودشان دادند!
در اواخر این سال، برای اولین بار، تعداد دوش نامزدهای انتخابات از تکلیف بزرگان پیشی گرفت! و تقریبا به ازای هر تکلیف، کلی دوش وجود داشت! در همین سال بود که معلوم شد اصول گرایان از همان شکم مادر، نامزد انتخابات ریاست جمهوری به دنیا می آیند! گروهی از کارشناسان پیش بینی می کنند در صورتی که روند احساس چیز سیاسیون همه جناح ها همین طور ادامه داشته باشد، در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، تعداد نامزدها از تعداد رای دهندگان بیشتر شود!
در این سال احمدی نژاد ضمن حضور در نیویورک و سخنرانی در سازمان ملل، در کاری کاملا مخالف با خلقیات احمدی نژادی، از مردم منهتن به دلیل ایجاد ترافیک هنگام تردد خودروهای هیات همراه، معذرت خواهی کرد! شهروندان ساکن در محله اعیانی منهتن که واقعا تحت تاثیر سجایای اخلاقی رئیس جمهور قرار گرفتند، فوج فوج به مکتب ایران پیوستند!! در همین سال بود که معاون اول رئیس جمهور گفت: «تا احمدی نژاد هست، من هستم و تا من هستم، سرکار خانم دکتر هست» که اندکی بعد، ایشان و اوشان بودند، لیکن خانم دکتر کنار گذاشته شد! چند وقت بعد از این، جناب معاون اول گفت: «قیمت خودروها باید شکسته شود» و پراید که ۱۱ میلیون تومان گران شده بود، به اقشار آسیب پذیر لطف کرد و ۵۰۰ هزار تومان ارزان شد! در همین شرایط بود که دکتر حبیبی به رحمت خدا پیوست! چه می دانیم؟! شاید در اعتراض به این سبک از معاون اولی!!
در سال ۹۱ بودجه کشور دوست و برادر و جنگ زده افغانستان، ماه بهمن به لویی جرگه رفت و تصویب هم شد، اینجا اما قوه محترم، بودجه یک دوازدهم را آنهم اواسط اسفند به مجلس فرستاده که باش تا تصویب شود!
وطن امروز/ ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
نزدیکای نوروز چند سال پیش، کم و بیش همین موقع از سال بود که «باباکبابی» (۱) وسط کلی خاطره جالب و ناب، از حلیم بوقلمون گرفته تا کباب بناب، ناگهان زد به طبیعت و گفت: «زمستون همیشه ۲ بار می ره. یه بار اواخر بهمن، دروغکی، یه بار لحظه سال تحویل، راستکی… همیشه چند روز مونده به اسفند و چند روز بعدش، هوا شروع می کنه گرم شدن، اما تا آدما می رن توی فاز «بهار زودرس»، یه دفعه زمستون با یه برف پر حرف، حاضری می زنه… این اتفاق با اینکه هر سال تکرار می شه، هر سال مردم فریب می خورن! خلاصه، تا «مقلب القلوب» را نشنیدی، رفتن زمستون رو باور نکن… کرسی رو جمع نکن!»
حواسم هم به حرف بابابزرگ بود، هم به پیش بینی سازمان هواشناسی، اما از هول بهار، بازم در دیگ زمستان افتادم! هول بهار، حالم را خوش کرده بود… لیکن چه بسیار که «حال»، سبب غفلت از «قال» می شود. حالی که «می مانی»، رحم ندارد به قالی که «می دانی».
کرسی نگذاشته بودیم که جمع کنیم، اما هوا ظرف ۲ هفته گذشته از بس گرم شده بود که در آسمان دنبال پرستو می گشتم، در زمین دنبال گل لاله. البته نه از آنهایی که شهرداری می کارد؛ لاله واقعی، اصل!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به سبب کاری اداری شخصی، چند روز پیش رفته بودم بلد «بلده». با کم ترین لباس، و لگن ترین ماشین، یعنی آردی یشمی مدل ۷۸ جناب اخوی که جز بوق، همه جای ماشینش صدا می دهد! فلاشر؛ کلا خراب! موتور؛ روغن ریزی! برف پاک کن ها؛ سالم، اما بدون توانایی در دادن آب به شیشه ماشین! یعنی فقط واست بای بای می کنه، تمیز نمی کنه! لاستیک ها؛ صاف عینهو آینه! آینه سمت شاگرد؛ آینه بی آینه! رادیاتور؛ احتیاج به آب دادن بعد از هر ۲ ساعت رانندگی، به خاطر جوش نیاوردن! فرمان ماشین؛ توی سرعت ۸۰ یه ریپ، توی ۱۰۰ یه ریپ، توی ۱۲۰ بندری! لاکردار باید دو دستی می گرفتمش که از جا درنیاد! دنده؛ بدتر از فرمان! کلاچ؛ بهترین وزنه برای تقویت عضلات دو قلو! کارت ماشین؛ مفقود! بیمه نامه؛ ۶ ماه از مهلت گذشته! معاینه فنی؛ شوخی نکن! نور چراغ ها؛ مگر با چشم بصیرت، فقط ۲ متر! بخاری؛ دادن خاک به جای گرما! ضبط؛ یک حفره مستطیل + کلی سیم ولو! و قس علی هذا…
جاده چالوس را تا وسطا رفتم؛ دو راهی یوش بلده، پیچیدم سمت راست. هوا هم به غایت ملس و بهاری بود.
از قبل طوری برنامه ریزی کرده بودم که در خانه/ موزه نیما توقفی داشته باشم، عکسی بیندازم، احیانا کتابی بخرم و کنار قبر علی اسفندیاری و الباقی فاتحه بخوانم. توقفم در یوش ۲ ساعتی طول کشید. خبری از زمستان نبود. در تن لخت درختان به وضوح می شد لباس خوش رنگ شکوفه ها را تماشا کرد.
کمی بعد در «بلده» کارم را انجام دادم. راحت تر از آنکه فکرش را می کردم. لنگ یکی دو تا امضاء بودم که جور شد.
از بلده رفتم سمت نور، یعنی شمال (۲) با جاده ای کاملا خلوت و هنوز بکر. در شهر نور با حمیدرضا یوسفی ورجانی قرار داشتم. از دوستان قدیمی که فتنه ۸۸ پیچید سمت فتنه گران و کارهایی کرد (۳) که بماند. حمید برای خریدن یک قطعه زمین، در نور بود و همین بهانه مناسبی بود تا شبی در ویلای پدرش در «چمستان» اقامت کنیم.
طبق قرار صبح زود راهی جاده ساحلی شدیم به سمت قائم شهر. یعنی سمت راست جاده ساحلی. در قائم شهر، آشنایی برنج کار دارم که همیشه برنج هایم را از او می خرم. دست اول است و به صرفه و مرغوب و خوش خوراک. حمید هم چند کیلویی خرید. «آقا صفر» اما خیلی شاکی بود از اوضاع کشت و کار. می گفت: «همین طور برنج و سیب زمینی و چای و مرکبات است که باد کرده دست کشاورز، آن وقت می ریم از خارج برنج وارد می کنیم! چرا؟… بعد از چند ماه که دولت صدای داد ما را می شنود، می آید و از ما نسیه خرید می کند، حالا باش تا حساب کند بدهی اش را! ما از بانک کشاورزی وام می گیریم، فقط ۲ تا قسط عقب باشیم، اول زنگ می زنن به ضامن و آبروی آدم رو می برن، بعدا خود به خود از حساب مون کم می کنن، ولی ما که از دولت طلب داریم، به کی باید زنگ بزنیم؟! ضامن دولت کیه؟! به پیمان کار می گیم، می گه؛ تقصیر دولته! به دولتی ها می گیم، می گن؛ قصور از پیمان کاره!… آقا! ما این یارانه ها رو نخواستیم! پول خودمون رو بدین…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
چه در راه جاده ساحلی و چه در راه برگشت از قائم شهر به سمت تهران؛ جاده فیروزکوه، چیزی که مشهود بود تخریب جنگل بود و عدم رویت دریا! بی اغراق در جاده ساحلی اصلا ساحلی ندیدیم! یعنی اصلا دریایی ندیدیم که بخواهیم ساحلی ببینیم! هر چه بود، یا ویلاهای شخصی بود، یا ویلاهای دولتی/ حکومتی فلان نهاد و بهمان ارگان که البته بیش از کارمندان بینوا، سهم خوش گذرانی حضرات مدیر می شود. حمید می گفت: جاده ساحلی شده جاده ویلایی!! راست می گفت.
جنگل اما حکایت دردناک تری داشت. القصه! چند ماه پیش، از ابتدای جاده چالوس داشتم برمی گشتم تهران. حدودا نیم ساعت بعد از اول جاده، جنگل های طبیعی به آن عظمت، جایش را داد به مقداری کاج و بلوط کاشته شده! و به شدت تنک و کم پشت! کمی بعد، همین شبه جنگل لاغر هم کلا محو شد!
یادم می آید ایام کودکی وقتی جاده چالوس می رفتیم، اگر راه را ۳ ساعت حساب کنی، بیشتر از ۲ ساعت و نیم اش جنگل بود. الان دقیقا برعکس شده! بیشتر کوه خشک می بینی تا جنگل… و آنهم چه کوهی؟!… کوه خط کش خورده آدمی زاد! کمی به خاطر آزادراه و بیشتر به خاطر ویلا!
مع الاسف وضع جاده هراز و جاده فیروزکوه هم بهتر از حال و روز جاده چالوس نبود. اینک شمال را بیشتر به ویلا و بساز بفروش ها باید شناخت، تا جنگل و دریا. حق دارند شمالی های اصیل ناراحت باشند از این وضع. واقعا بر سر منابع طبیعی بلایی آمده که اگر جلوی آن گرفته نشود، انگ بدی روی پیشانی نظام نقش خواهد بست. تعارف که نداریم! کل ساحل شده رژه آرم این اداره و آن شرکت! ویلای مخابرات، ویلای صدا و سیما، ویلای سایپا، ویلای خصوصی، ویلای نیمه خصوصی، ویلای فولاد مبارکه، ویلای کوفت و ویلای زهر مار! اگر از نظر جمهوری اسلامی، دریا و کوه و جنگل متعلق به همه ملت است، چرا پس علیه این رویه نادرست اقدام قاطعی نمی شود؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
به ورسک نرسیده بودیم که هوا ابری شد… و خیلی زود برف گرفت. فکر کردم؛ خفیف است و می شود رفت. حمید موافقت کرد. به راه مان ادامه دادیم. بعد از ورسک اما همین که تونل های ۳ گانه را رد کردیم، ابتدای گردنه گدوک گیر کردیم در بوران. یک آن دیدم ماشین نمی رود و دارد سر می خورد! عقل کردم و ماشین را هر جور بود هدایت کردم سمت شانه جاده. با آن وضع، یا ما به ماشینی می زدیم و یا ماشینی به ما!
شانه جاده اما بالطبع برف بیشتری داشت. حدود نیم متر! هوا هم داشت تاریک می شد… حمید گفت: پیاده شم، هل بدم؟ گفتم: با لاستیکای این لگن، بی فایده است… بدتر گیر می کنه توی برفا! گفت: سردم شده، یخ زدم! گفتم: منم! گفت: تو باز یه بافت تنته، من چی؟! گفت: داری چی کار می کنی؟ گفتم: زنگ می زنم امداد خودرو… گفت: اینجا که آنتن نداره! گفت: الان سگ میاد خفت مون می کنه! گفت: بدجور داره بهم فشار میاد! گفتم: تو برو اون پشت مشتا، منم می رم این پشت مشتا!
در ماشین را که باز کردم، سانتافه ای قیژ از کنارم رد شد و گل و لای را پاشید طرفم. مانده بودم چه فحشی بهش بدهم که در برف و مه جلوی جاده گم شد، اما هنوز صدای آهنگ ماشینش می آمد… «دلم گم شده، پیداش می کنم من…».
¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤
حدودا یک ساعت در آن کوران گیر کرده بودیم که عاقبت سر و کله این امداد خودروهای گذری پیدا شد. طرف گفت: ماشین رو از شانه جاده بیارم توی جاده، می شه ۴۰ هزار تومن، هر ۱۰ دقیقه که توی جاده بکشم تون ۲۰ هزار تومن دیگه می گیرم!
چاره چه بود؟! قبول کردیم. دو سه پیچ بعد، آردی یشمی ما که پشت یک نیسان آویزان بود، همین طور لک و لک داشت می رفت که حمید زد به شانه ام؛ اونجا رو نگاه؟… گفتم: همون سانتافه است! گفت: علامت بده، نیسان نگه داره ببینم…
پانوشت:
۱: بابابزرگم قبلا کبابی داشت. هنوز هم یک خط در میان به عادت بچگی ایشان را «باباکبابی» صدا می زنم.
۲: جاده های شمالی جنوبی چالوس (منتهی به شهر چالوس) و هراز (منتهی به شهر آمل) که تقربیا موازی هم اند، به واسطه جاده افقی یوش و بلده به یکدیگر وصل می شوند. از جاده بلده البته به شهر نور نیز جاده ای هست به غایت بکر و دیدنی که دقیقا بین چالوس و آمل در می آید.
۳: یکی از روزهای فتنه، یعنی روز ۱۳ آبان، حمید را در جمع آشوب گران دیدم. داشت شعار می داد؛ «سفارت روسیه، لانه جاسوسیه». تنها بودم. ایستادم گوشه ای به نظاره اش. شعارش غلیظ تر شد؛ «نه غزه، نه لبنان…». خواستم زنگ بزنم به موبایلش که دیدم آنتن ها را پرانده اند… آنتن ها را، دوستی ها را، خیلی چیزهای دیگر را. همین طور که نگاهم به حمید بود، یاد آن روزی افتادم که…

– حمید! آخرش نگفتی چرا ۴ تا از انگشت های دست راستت قطع شده؟!
– سال ۶۱ مادرم داشت با دستگاه، گوشت چرخ می کرد که یهو آژیر جنگ پخش شد. رفت چادر سر کنه، منو ببره زیرزمین که…
هنوز که هنوز است گاهی با خودم خلوت می کنم؛ آژیر جنگ خطرناک تر بود، یا آژیر فتنه؟! و صف من و حمید، کجا از هم جدا شد؟!… و کجا دوباره جوش خورد؟!
من همان حمیدم… حمید همان من است… در سیاست، از بصیرت غافلیم و در زندگی، از نصیحت پدربزرگ. اصلا فراموشی در ذات آدمی است.
بسم الله…
ای ولله به این تیتر!
خوشم میاد از هوش فوتبالی داداش حسین که معمولا بهترین و درست ترین پیش بینی ها را دارند…
مرگ بر مافیا!
آذرخش؛
چهره مرکل رو تصور کن، کلی دلت خنک میشه!
یک سیاه پوست شجاع، پوزه آلمانی های نژاد پرست رو به خاک مالید!
آدم مافیا باشه، اما روسیاه نباشه… یا آدم منگل باشه، اما مرکل نباشه!!
آخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش…
فوتبال رو به سیاست آلوده نکنیم اصن.
اصن فقط آلمان اصن.
اصن مرکل که طرفدار آلمان نیست. طرفدار ایتالیاس. 😀
چی شد؟ دیدیم بعضیا ناراحتن ولی ما خوشحال! گفتن ای دو رو چی شد باز رفتی سراغ ایتالیا؟ می بینید تو رو خدا انگ نفاق به ما زدن!
آخی گناه داشتن، آخه چرا برد ایتالیا، این آخریا ما دلمان راضی شد آلمان ببره، اما دلمان دیر راضی شد دیگه، کار از کار گذشته بود… (!)
ما ک ِ اهل ِ فوتبال نبودیم اما واقعا نفس گیر و جالب بود.
سلام داداش حسین
طرفدارای فوتبالوووووووووو
من هنوز یه مسابقه رو کامل ندیدم؛ هاها
اما می گم فقط اسپانیا
وای که چقدر بدم میاد ازین مرکللللللللللل
وای که چقدر از آلمان و آلمانیا بدم میاد
کلا از اروپا بدم میاد همیشه از زورگو ها بدم اومده
برزیلته اونم چون همشون از محله های فقیرنشین بالا میان 🙂
این نام را به خاطر بسپارید؛ «ماریو بالوتلی».
فوتباله دیگه…
ماریو بالوتلی، بالوتلی… دیدی چی کار کرد؟ آلمانو سوراخ کرد! وای وای…
“باید ابراز خرسندی کنم از اینکه تقریبا تمام کشورهای پنج + یک، یک به یک از عرصه رقابت ها حذف شدند.”
هورا…………………. خوشحالو شاد و خندانم آخیشششش
آهای ۵ +۱ ازتون متنفرم (تو گلوم گیر کرده بود)
اسمش سخته بعید میدونم یادش بمونه، آخه بیچاره سنش بالاست دیگه؛ آلزایمری چیزی!
……….
یادشون نمیاد ما از قدیم لاجوردی دوست داشتیم الکی میگن نفاق!
کاش تیم ملی ما هم………………………
“فوتبال گاهی عجیب دیدن دارد؛ مثل قیافه مرکل که بعضی وقتا، خیلی دیدن دارد! بله دیگه… فوتبال اصلا سیاسی نیست!”
داداش حسین!
سالاری…
“حسن رحیم پور: نئونازی های نژادپرست ۳ بار در همان هافتایم اول(!) قصد ترور مرا داشتند!”
این خیلی باحال بود!
یه سوال اسرائیل تیم فوتبال داره؟؟
حسین قدیانی: از آنجا که فوتبال اصلا سیاسی نیست(!) دوباره تاکید می کنم؛ فوتبال اصلا سیاسی نیست، اما خب!… گل می نشاند به صورت مغرور خانم مرکل!!
اسرائیل؟
نمی شناسم چنین کشوری!
بله دیگه…
فوتبال اصلا سیاسی نیست! (داداش حسین هنگام نوشتن فونت درشت)
“یادش به خیر: چون ماریو بالوتلی داماد غناست، پس مسعود اوزیل به مهندس رای داده است!!!”
هاها
مهندسسسسسس
ای بابا!! در این جمله “مرگ بر اسراییل” منظورم کلمه ی سومه.
میگه: اسرائیل تیم فوتبال داره؟؟
پــَـ نــَـ پــَـ فقط مرض داره!!
جالبه جالبه
“شریف زاده” یا به عبارتی “برادر فکری” جناب منحرف!
“فرج الله سلحشور: گل اول بالوتلی به آلمان، متاثر از نمایش یوزارسیف در کشورهای عربی؛ مشخصا سکانس زابیراست که مرکل را زا به راه کرد.”
امشب غم و غصه از یادم رفت با این متن خیلی باحاله!!
آقای قدیانی این بند های آخر خیلیییییییییییییی خوبههههه!!!
اینقدر اینارو دوست دارممممم
یه سوال دیگه! این عکس هارو چطوری گذاشتید کناره اسماتون هان؟؟؟
“شیمون پرز: یورو ۲۰۱۲ روی انگشتان سردار عزیزمحمدی می چرخد!”
البته البته
ترگل شیعه؛
یک ایمیل بسازید و سپس به این سایت مراجعه کنید!
http://in-my-place.blogsky.com/gravatar.htm
تشکر
رویانیان!
🙂
واییییی دلم!!!
وای راست می گه سید احمد!
دل منممممم!!
خیلی خوبه این خدایی
برم بگردم دنبال یه آواتار خوب و در شان اینجا
سلام بر حسین*
فوتبال گاهی عجیب دیدن دارد؛ مثل قیافه مرکل که بعضی وقتا خیلی دیدن دارد!
باز هم توپ گرد به عهد نانوشته خود وفا کرد و حال اقلیت ثروتمند را گرفت.
تمام کشورهای پنج + یک، یک به یک از عرصه رقابت ها حذف شدند.
فوتباله دیگه… برد و باخت داره!
فوتبال اصلا سیاسی نیست
شیمون پرز: یورو ۲۰۱۲ روی انگشتان سردار عزیزمحمدی می چرخد!
دیوونه هایی مثل نوری زاده، چی میگن این وسط؟!
http://jahannews.com/vdcgqz9xtak9wy4.rpra.html
حالا که اینطوره؛ فردا میرم از گوشوارهای که انداخته گوشش میخرم!
ایران اسلامی/ هستهای… چه قشنگ!
علی مطهری: هر ۲ طرف اشتباهاتی داشتند؛ به ثمر رسیدن دو گل توسط بالوتلی اف (!) تقصیر حرف های یورگن کلینزمن در کنفرانس مطبوعاتی جام جهانی ۲۰۰۶ بود.
سردار نقدی: برای ترمیم هسته ی دفاعی تیم آلمان، حاضریم گردان های عاشورا و الزهرا را به برلین، اعزام کنیم.
_________
خیلی جالب بود؛ هم چند بند ابتدایی و هم بازتاب ها.
غالبا در این قبیل متن های بازتابی، به جای نام زن مهندس، از تعابیر شیرینی استفاده می کنید.
بابت استفاده چند باره از عبارت “ایران اسلامی/ هسته ای” هم ممنون؛ حس خیلی خوبی منتقل می کند.
خوب معلومه دیگه، وقتی تا صبح بیدار بودین الان بایدم همه خواب باشین. ما بعد بازی و راحت شدن خیالمون از له شدن مرکل و دارودسته اش مثل بچه های خوب گرفتیم خوابیدیم. خیل خوب، پس تا ظهر، شب بخیر دوستان.
شاعر که به جفنگ آید شعرش به تنگ آید
می خوامت مشتی
داداش این فوتبالو بی خیال شو. تو و همفکرات دست به دریا بزنین نجس می شه. فوتبالو با ایدئولوژی های مزخرفت آلوده نکن.
طوری می گی بحران یورو انگار که تو ایران همه چی اوکی هستش. بیدار شو اخوی. مرغ شده کیلویی شش تومن. دلار (همون کاغذ پاره خوانده رئیس جمهور محبوبتون) شده دو هزار و صد تومن. سکه در عرض یک روز (بله فقط یک روز) شصت هزار تومن گرونتر شده.
اونوقت تو داری عقده های تحریم نفتی اروپا رو سر فوتبال خالی می کنی. به خاطر چی آخه؟ چی بهت می دن؟ مگه می شه آدم چشماشو ببنده و بگه ماست سیاهه و زغال سفید.
در مورد شهید چمران پست گذاشتی اما نگفتی که عضو نهضت آزادی هم بوده. فکر می کنی شهید چمران زنده بود می تونست این همه بی عدالتی رو ببینه و بگذره.
امیدوارم اونقدر مرد باشی که کامنت منو هم چاپ کنی. ببینم خودت و همفکرات جوابی براش دارین یا نه.
جدا از این حرفا اما دیشب بازی کلا عالی بود.
امیدوارم ایتالیا قهرمان بشه.
راستی شنیدین ملک عبدالله به درک رفت؟!
بیست!
“مشخصا «سکانس زابیرا»ست که بانو مرکل(!) را زا به راه کرد!”
خیلی زیبا بود!!!
“ساکتین یورو حق زدن ضربه پنالتی ندارند!”
اصلا چی بگم؟!!
“شیمون پرز (لعنة ا.. علیه) :….”
فقط یه سوال مونده واکی بایاشی چی پس؟
سید محمدخاتمی: حالا که شانس قهرمانی ایتالیا بالا رفت، بهتره مقدمات سفر به ایتالیا! رو فراهم کنم تا در جشنهای باشکوه قهرمانی یورو ۲۰۱۲ در آنجا شرکت کنم.
بچه آدم؛
آفرین… قشنگ گفتی!
……………………………
…………………
ایتالیا برد اما ایتالیای فاشیستی به ماریو بالوتلی باخت.
و کوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد/
شریک غریب ما کیست؟ مهاجری که نیامد/
به پلک پلک نگاهش، دخیل خاطره بستم/
دعا کنید بیاید، مسافری که نیامد/
**********************************
حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است؛
و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است.
با این همه، به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است:
برای من دعا کنید! *
راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ عصر (عج)؛
نه دعای همیشگی و لقلقه زبان…
بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه.
«آیت الله بهجت»
****************************************
اللّهم عجل لولیّک الفرج
سلام
جالب بود
مخصوصا شریعتمداریش
شانس ! (گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: عجب دنیای عبرت انگیزی است! آمریکا و اروپا برای مقابله با ایران اسلامی دست به هر کاری می زنند علیه خودشان تمام می شود.
گفت: ای ول! فتنه ۸۸ را راه انداختند، با جنبش وال استریت روبرو شدند. تحریم اقتصادی کردند، خودشان در بحران شدید اقتصادی فرو رفتند. دنبال براندازی جمهوری اسلامی بودند، دیکتاتورهای دست نشانده آنها یکی پس از دیگری سقوط کردند و…
گفتم: حالا هم که می خواستند برای جبران تحریم نفتی ایران، صادرات نفت عربستان را افزایش بدهند، نسل آل سعود دارد از صفحه روزگار محو می شود.
گفت: یکی از روزنامه های عرب زبان با اشاره به مرگ پی در پی دو ولیعهد سعودی و شایعه مرگ ملک عبدالله نوشته است؛ آیا فروپاشی سلسله پادشاهی آل سعود را باید به حساب بدشانسی آمریکا و خوش شانسی ایران گذاشت؟!
گفتم: یارو در استادیوم ۱۰۰هزار نفری راه می رفت و می گفت؛ خیلی عجیبه! خیلی عجیبه! پرسیدند چی عجیبه؟ گفت؛ ۱۰۰هزار تماشاچی، ۲۲ بازیکن، آنهمه داور و توپ جمع کن و… کبوتره درست وسط سر من فضله انداخته! بهش گفتند؛ واسه اینه که الکی اظهار فضل می کردی!
حاج حسین شریعتمداری، کوچک زاده و جمله مربوط به سروش را حذف کردند. این اصلاح در متن اعمال شد.
“رویانیان: بالوتلی، کاسیاس، اینی یستا و سوباسو فردا با پرسپولیس قرارداد امضا می کنند، ایشی زاکی و پپ گوآردیولا و کاکرو پس فردا!!”
وای خیلی خوب بود، خیلی خندیدم!!!
راستی از آقای رویانیان بپرسید پس “تارو” چی؟
اون رو دعوت نکردند؟؟؟؟
“خانم مرکل! در حاشیه متن تمیز و مسلم «ایران اسلامی/ هسته ای»، این نام را هم اون گوشه موشه های ذهن تون به خاطر بسپرید؛ «ماریو بالوتلی».”
خوندنی بود.
اظهار نظر مسئولین هم جالب بود، مخصوصا هاشمی.
ایشون معمولا با نحوه اجرا مشکل دارن!!
**یا رب العالمین**
چقدر روده کن بشه حاج فرج الله از این جمله:
.
فرج الله سلحشور: گل اول بالوتلی به آلمان، متاثر از نمایش یوزارسیف در کشورهای عربی؛ مشخصا «سکانس زابیرا»ست که بانو مرکل(!) را زا به راه کرد!
.
این لبخندها، پیش درآمد عیدی نیمه ی ماه شعبان است. ممنون داداش حسین.